از زمان دریافت خبر حادثۀ فاجعهبار دخترمان «آتنا اصلانی» مدام این شعر شاملو در ذهنم تکرار میشود:
بر زمینه ی سُربیِ صبح
سوار
خاموش ایستاده است …
«خدایا خدایا!
سواران نباید ایستاده باشند
هنگامی که
حادثه اخطار میشود…
کنارِ پرچینِ سوخته
دختر
خاموش ایستاده است
و دامنِ نازکش در باد
تکان میخورد
خدایا خدایا …» [گزیدهای از یک شعر از ابراهیمدرآتش]
در اسطورههای یونان، آتنا، نام الههای است؛ ایزدبانوی خرد و شجاعت، پاک و باکره، دوستدار پدر. اگر چه پدرش زئوس، ابتدا از چیرگی او بیم داشت، اما پس از بالیدنش و مشاهدۀ متانتش، شد محبوبترین فرزند پدر و حتی موجب رشک دیگر فرزندان زئوس! ادامه مطلب “خاموشی! هنگام حادثه؛ این بار حادثۀ آتنا!”







