چهگونه بیزاری از فمینیسم را نهادینه میکنند؟
شیرین کریمی (مترجم و پژوهشگر اجتماعی)
آرش نراقی دانشآموختهی فلسفه و «نواندیش دینی» در یادداشتی زیر عنوانِ «دربارهی زنانی که شریک نظام مردسالارند» چند نکته را دربارهی «نقش زنان در شکلبخشی و تداوم ساختارهای تبعیضآمیز» برمیشمرد و در پایان نتیجه میگیرد که «تغییر و اصلاح نظام تبعیض مردسالار مستلزم مشارکت فعالانهی مردان و زنان است و در این راه توجه به نقش مردان مطلقاً نباید نقشی را هم که زنان در شکلگیری، تحکیم و تداوم این نظام تبعیض دارند، نادیده گرفت.» نراقی پیش از این نتیجهگیری نکاتی را طرح کرده است که درنگی کوتاه روی آن لازم است.
از آنجایی که ما زنان (زنانی که در فضاهای اجتماعی و علمی و فرهنگی فعالتر هستیم)، چه فمینیست باشیم چه نباشیم از دَم برچسبِ «فمینیست ایرانی» خوردهایم، و از آنجایی که نوشتارهایی از نوع متن آرش نراقی همین طیف را نشانه میروند، خوب است ابتدا روشن کنم که من از سوی فمینیستها یا از زبان یک فمینیست برای یادداشت آرش نراقی پاسخ نمینویسم. فمینیستها، اگر اصلاً بخواهند پاسخ بدهند، از منظر مطالعات جنسیت و نظریههای فمینیستی، پاسخی درخور خواهند داد. اما من قبل از هر چیز، برمبنای فهمی که از تجربهی زیسته در این جامعه و پیگیری مسائل زنان و دنبالکردن فعالیتهای فمینیستها دارم مینویسم.
ابتدا بسیار خرسندم که سرانجام سکوت مردانه شکست و صدایی هم از میان مردان به گوش رسید. یادداشت آرش نراقی در روزگاری منتشر میشود که شماری از زنان ایران در حرکتی نویدبخش افتادهاند به افشاگری «و چنین روزگار کس به یاد نداشت». زنان تجربهی شخصیشان را از تجاوز و آزار جنسی روایت میکنند. در میان روایتهای زنان تعدادی از مردان نیز روایاتی از تجاوز زنان به مردان منتشر کردهاند. روایتها تکاندهندهاند، اگر بتوانید بخوانیدشان. موضوعی که در این قیلوقال بسیار به چشمم آمد سکوت مردان بود؛ علیالخصوص مردانی که در حوزهی اندیشه و فلسفه و اخلاق و جامعه و حقوق بشر تقریباً همیشه حرف برای گفتن دارند. اکنون اینطور که از این یادداشت پیداست مردان در این بحث به حرف آمدهاند. امیدوارکننده است.
تیم هانت، برندهی نوبل شیمی در مراسم دریافت جایزهی نوبل به شوخی گفت: «زنان نباید با مردان در لابراتوار باشند؛ زیرا عاشق مردان میشوند و در نتیجه کارشان را درست انجام نمیدهند.» این حرف سروصدای دانشجوها و فمینیستها را درآورد، انجمن سلطنتی از تیم هانت فاصله گرفت و دانشگاهی که با هانت کار میکرد بیدرنگ او را اخراج کرد. از آن سو همکارانِ طرفدارِ هانت معترضین فمینیست را «اوباش لینچ» نام نهادند و همچون پلنگهایی زخمخورده پشت مانیتورها مترصد پرخاش به فمینیستها بودند، برخی از آنها میدانستند که اگر مکالمات آنها ضبط شده باشد، همین اتفاق برای آنها خواهد افتاد. انتقامگیریِ آنها از اینها و انتقامگیری اینها از آنها شروع شد و این ماجرا در میان هزاران ماجرای دیگر هنوز ادامه دارد.
آرش نراقی بحثی را طرح میکند و جریحهدار پرخاشی نثار فمینیستها میکند: او مدعی است که در این متن حرفش این است که برخی از زنان خودشان همدست نظام مردسالارند. سوای اینکه اصلِ حرف نراقی در این متن حرفِ دیگری است، این که برخی از زنان خود همدست نظام مردسالارند خیلی پیش از اینها از سوی خود زنان گفته شده است، همچنان میگویند و زنانِ ضد زن را و رفتارهایی را که از سوی زنان بر ضدِ زنان سر میزند، بهشدت نقد میکنند، در مورد آن آگاهیبخشی میکنند و این مسئلهای پنهان نیست که در این یادداشت برای ما روشن شده باشد.
آنچه در این یادداشت ابتدا به چشم من میآید جذابیتهای نهان دیدگاههای زنستیزآموزههای فلسفهی کلاسیک برای برخی مردانِ فلسفهخوانده است. گویی آنهاوقتی دلشان از دست زنان خون میشود کتاب هنر رفتار با زنانِ شوپنهاور را در آغوش میگیرند و به کنج اتاقی سرد میخزند و کلام شوپنهاور را همچون واژگانِ کتاب مقدس زیر لب تکرار میکنند. آنها در کتاب سیاست ارسطو میخوانند که «مرد ذاتاً برتر است و زن حقیر و ناچیز. یکی دستور میدهد و دیگری از آن پیروی میکند. این اصل ضروری برای نوع بشر است… . مرد ذاتاً برای دستوردادن ساخته شده نه زن؛ درست همچون کهنسالان که بر نوجوانانِ کمتجربه برترند… . همانطور که سقراط میگوید: شجاعت و عدالت مرد و زن با هم برابر نیست؛ شجاعت مرد در فرماندادن است و شجاعت زن در اطاعتکردن» باز هم ارسطو معتقد است که «زنان از نظر اخلاقی هم در مراتب پایینتری از مردان قرار دارند. مردان روحاند و زنان صرفاً جسماند.» خواندن این درسهای فلسفهی کلاسیک وقتی نگرانکننده میشود که دانشآموختگانِ فلسفه آموزههای فلسفهی جدید را خوب نفهمند و درستودرمان حالیشان نشود که آرای ضدزنِ فلسفهی کلاسیک رد شده است و اندیشناک نشوند از اینکه در جهانِ کلاسیکها اسیر شدهاند. دربارهی آرش نراقی علاوه بر فلسفه پای آموزههای «نواندیشی دینی» نیز به میان میآید. و خبر بد اینکه این آموزهها در یادداشت آرش نراقی به ثمر نشسته است. نکات این ثمرِ دردسرساز را با هم مرور کنیم:
نکتهی اول: نراقی تعریفی از خشونت مینویسد و بهترین شیوهی خشونتزدایی از مناسبات انسانی را برابری حقوقی و حقیقی میان زنان و مردان میداند. او شرط تحقق عدالتِ جنسیتی را کوشش دوشادوشِ زنان و مردانِ جامعه در کنار هم میداند. تا اینجا اختلاف نظر چندانی نداریم و معلوم میشود که آرش نراقی گوشهچشمی دارد به روایتهای افشاگر دربارهی تجاوز جنسی.
نکتهی دوم: نراقی مینویسد «برخی از زنان فعال در قلمرو حقوق زنان میکوشند که جنبش حقوق زنان را… به جنبش بیزاری از مردان تبدیل کنند… این زنان… قلممویی درشت در دست میگیرند و تصویری کلیشهای از مرد ایرانی[1] یا مرد شرقی ترسیم میکنند که مهمترین ویژگی آن یک زندگی آلتمحور است… زن به چهرهای منفعل، گول، سادهدل و نهایتاً قربانی بدل میشود… و تفاوتی نمیکند که این زن استاد دانشگاه، روزنامهنگار، وکیل دادگستری، هنرمند یا خانهدار، نوجوان، میانسال یا سالخورده باشد.» نراقی این «برخی از زنان» را در تمام مشاغل و سنین سزاوار چنین سرزنشی میداند، با وصف «زنی بیزار از تمام مردان با قلممویی درشت در دست» کاریکاتورسازی میکند و آن زنان را «کاریکاتورسازهایی میداند که تصویری واقعگرایانه از تمامیت جامعه ترسیم نمیکنند.» با توجه به نوشتن کلمهی «برخی» میتوانیم دربارهی کنایهی نراقی زیاد سخت نگیریم. او «کوششی» از سوی برخی از زنان میبیند که خواهان تبدیل جنبش حقوق زنان به جنبش بیزاری از مردان هستند.
نکتهی سوم: نراقی تصویر نظام مردسالار از مرد را ترسیم میکند، تصویری که «از جهان حیوانات وام گرفته شده است و مطابق آن مردبودن معادل است با سلطهجویی، تهاجم، جسارت در ابراز وجود، قابلیتِ خلاقیت و ابتکار عمل، اعتمادبهنفس بالا، شجاعت در مقام هماوردطلبی، قدرت جسمانی و روحی زیاد، قدرت عقلانی بالا، قدرت رهبری و مسئولیتپذیری، میل جنسی سیریناپذیر، تحمل بالای درد، روحیهی حمایتگری، نانآوری، محبوب زنان بودن، مورد احترام دیگر مردان بودن و غیره.» و مینویسد که «بسیاری از مردان این ویژگیها را ندارند و از همین حیث همیشه تحت فشار مداوم توقعات و انتظارات توانفرسای جامعه (از جمله زنان) مییابند.» هنوز دعوایی نداریم؛ ولی آیا شما نیز به همان چیزی فکر میکنید که من؟ به درد مشترکی که نراقی نمیتواند ببیندش؟ به تصویر نظام مردسالار از زنبودن در این جامعه و دیدن بسیاری از زنان که آن ویژگیها را ندارند و از همین حیث همیشه زیرِ فشار مداوم توقعات و انتظارات توانفرسای جامعه (از جمله مردان) هستند؟
نکتهی چهارم: نراقی زنان را جزو کارگزاران اصلی نظام مردسالار معرفی میکند و بدون مصداق مینویسد: «به نظر میرسد حتی در روزگار شکوفایی جنبشهای مربوط به حقوق زنان، تصویر غالب زنان از مرد ایدهآل به تصویر نر غالب بسیار نزدیک است.» معلوم نیست این جمله با چه استدلالی به نظر ایشان رسیده است. آیا گفتوگوهایی با زنان و مردان در این باره داشتهاند یا به متون و آمارهایی در این مورد رجوع کردهاند که چنین قضاوتی دربارهی تصویر «غالب زنان از مرد ایدهآل» به نظرشان رسیده است یا حرفی است برآمده از ذهنیتی که پیشاپیش ضدزن است؟ نراقی میگوید پس از دویست سال هنوز شخصیت آقای دارسیِ رمانِ غرور و تعصب جین اوستین برای زنان جذاب است و این را شاهد میآورد برای اثبات وجود این تصویر در نگاه زنان در دنیای امروز. نمیدانم چند نفر از مردانِ دنیای امروز این رمان را خواندهاند و شخصیت الیزابت بنت برایشان جذاب نبوده است. الیزابت یکی از نامدارترین شخصیتهای زنِ رمانهای کلاسیک است و آقای دارسی شخصیتی است بسیار سنّتگرا که دست به حرکتی بسیار مدرن و تابوشکن میزند، او پس از شناخت الیزابت بنت و دلبستن به او به سنّتهای دیرینِ طبقهی اشراف و نجبای انگلستانِ قرن نوزدهم پشت پا میزند و با الیزابتِ روشنفکر، آزاد، خودباور، بیانگر و بیپول ازدواج میکند. دقت کنید، آقای دارسی ازدواج میکند. به موضوع ازدواج در نکتهی ششم میپردازم. در پایانِ این نکته نراقی مینویسد برای بسیاری از این زنان (یعنی زنانی که آقای دارسی برایشان هنوز جذاب است) مردانِ مجرّد «شوهران بالقوه» هستند. خوبیت ندارد مدام در جواب چنین نتیجهگیریهای شتابزدهی خالی از فکری بنویسم انگار که در نظر مردانِ مجرّد زنان مجرّد «همسرانی بالقوه» نیستند، ولی مجبورم بنویسم انگار که در نظرِ مردانِ مجرّد زنان مجرّد «همسرانی بالقوه» نیستند و الیزابت بنتِ عصیانگر در عصر ویکتوریایی، هیچ جذابیتی برای مردان دنیای امروز ندارد. گمان میکنم نراقی از آن دسته از مردانی است که هنوز زنان تیپِ الیزابت را نمیپسندند و مسئلهی او بیش از آنکه زنان و به بیراهه رفتن جنبشهای زنان باشد، ازدواج و تجرّد است.
نکتهی پنجم: در این نکته نراقی به مسئلهی خیانت میرسد. او میگوید اگر مردان متأهل خیانت میکنند «نباید از این نکته غافل شد که خیانت یک مرد متأهلِ دگرجنسگرا به همسرش تنها با مشارکت یک زن دیگر ممکن است.» حیرتانگیز است، نظر بیشتر آدمهای دو سه نسل پیش از ما هم همین بود. جای تمام این کلمات را میتوان با کلماتی دیگر عوض کرد. مثلاً به جای «مرد متأهلِ دگرجنسگرا» بنویسیم «مرد متأهلِ همجنسگرا» و به جای «مشارکت یک زنِ دیگر» بنویسیم «مشارکت یک مردِ دیگر»، به همین ترتیب در جملهی اگر شب نیست، پس روز است میتوان جای شب و روز را با هم عوض کرد. بازیِ ملالآوری است. البته نراقی در اینجا برای اولین بار در این متن به مصداقی وطنی و جنجالی ارجاع میدهد؛ فروغ فرخزاد. نظر نراقی این است که «بسیاری از زنانی که پرچمِ مبارزه با تعرض مردان به حریم و حقوق زنان را برمیفرازند، خود از برقراری مناسبات جنسی با مردان متأهل ابایی ندارند»، حالا دیگر کاملاً معلوم است که نگاه نراقی مستقیم به افشاگریهایِ اخیرِ تجاوزهای جنسی است. به نظر نراقی این زنان «آگاهانه و عامدانه با مردان متأهل وارد مناسبات جنسی میشوند و مشارکت در این خیانت را ناقضِ حقوق همسران خود و همسران آن مردان متأهل نمیدانند» و بعد به زندگی فروغ فرخزاد، روابطش با مردها و «خیانتها و گناهان مکرر او» میپردازد و مینویسد فروغ با فلان مرد متأهل «رابطهی جنسی برقرار کرد تا او را پلّهای برای پیشرفت حرفهای خود کند.» و پس از ارائهی چنین تصویر تلخ و تاریک و تحقیرکنندهای از فروغ، از زنانِ پرچمدار مبارزه برای حقوق زنان میپرسد: چرا فروغ فرخزاد همیشه مورد ستایش و الهامبخش فعالان جنبش زنان بوده است؟
اینها را که خواندم کم مانده بود برای اندکی آرامکردنِ اعصابم به ساغر و ساقی پناه ببرم. بعد «به نظر نراقی میرسد» که «این گروه از فعالان جنبش زنان مقولهی دفاع از حقوق زنان را با تلقی خاصی از مقولهی آزادی جنسی درآمیختهاند.» و «همین گروه از زنان چون معتقدند شرط کافی برقراری رابطهی جنسی رضایت طرفین است پس در تعرض یا تجاوز جنسی رضایت یکی از طرفین (غالباً طرف زن) نادیده گرفته شده است.» و مثال میزند که در رابطهی عاطفی اگر بوسه از طرف مرد باشد و بعد چون یکی یا هر دو خوششان نیامده و رابطه همانجا تمام شده و این اتفاق از نگاهِ «این زنان» تجاوز جا زده میشود، ولی اگر بوسه از طرف زن باشد رفتاری شجاعانه توصیف میشود. و پس از شرح اخلاق در روابط زناشویی و تعاریف شرط لازم و شرط کافی برای برقراری رابطهی جنسی در کمال حیرت اولین پرخاشش را نثار زنان میکند «این زنانِ ریاکار شایستهی آن نیستند که پرچم حمایت از زنان را بر دوش بگیرند و خود را مدافع حقوق ایشان وابنمایند.» راستش نمیدانم موقع نوشتن این نکته در ذهن نراقی کدام منطق و کدام منظر فلسفی فعال شده است که به چنین نتایج حیرتآوری رسیده است.
در میان روایتهایی که دربارهی تجاوز جنسی منتشر شده کمشمار روایتهایی بودند که بهواقع چیزی نیست جز دعوای شخصی و کینتوزی بندِتنبانی نسبت به دوستپسرهای سابق. و از قضا همزمان با انتشار این نوع روایتها نقدهای زیادی دربارهی به بیراههرفتنِ این حرکت نوشته شد. طبیعی است در هر حرکت اجتماعیِ جدیدی عدهای ناآگاهانه میتوانند با گفتار، رفتار، نوشتار یا کردارشان به کل حرکت آسیب بزند، مثل کاری که نراقی با این متن میکند، ولی آش به آن شوری هم نیست که نراقی بتواند از آن نتیجه بگیرد که «این زنان ریاکار شایستهی آن نیستند که پرچم حمایت از زنان را بر دوش بگیرند و خود را مدافع حقوق ایشان وابنمایند.» به این نکته برمیگردم.
نکتهی ششم: و اما نکتهی آخِر که آرش نراقی اصل حرفش را، حرفِ دلش را در آن زده است و سر خودش و ما را بیش از این درد نیاورده است. از نظر او «مردانی که تجرّد را بهعنوان سبک زندگی خود برگزیدهاند» گرفتار زنانی هستند که «در متن جامعهی مردسالار دنبال شوهر برای خود هستند… و مردان مجرّد را به چشم شوهرانِ بالقوه میبینند و متأسفانه این مردانِ مجرّد مورد مزاحمتها و خشونتهای بسیاری از زنان تحصیلکرده و امروزین ما که دعاوی فمینیستی دارند قرار میگیرند» عجیب نیست که حتی بیبیسی فارسی با انتشار این مقاله موافق نبوده است[2]، بالاخره بیبیسی هم، فارغ از اهدافش، گاهی تشخیصهای درستی دارد و صدالبته عجیب هم نیست که صدانت، رسانهی اصلاحطلب و محل انتشار آرای عمیق مردان اکثراً مجرّدِ فلسفهخواندهی نسل ما، با انتشار این مقاله موافق بوده است. از نظر نراقی «این زنان مجرّد، مردان مجرّد را سهم خود و تجرّد آنها را تعرض به حقوق خود میشمارند… این زنان اول مسالمتجویانه، غیرمستقیم و دلبرانه پیش میآیند… و معتقدند این مردان از آن رو مجرّد هستند که هنوز ایشان را ملاقات نکردهاند! بنابراین میکوشند به این مردان امکان بدهند که زیباییها و کمالات ایشان را از نزدیک و به چشم خریدار ببینند و پیش از آنکه دیر شود پا پیش بگذارند» خداوکیلی کلمهبهکلمه نظرات آرش نراقی را نوشتهام و از خودم درنیاوردهام. او ادامه میدهد «وقتی این زنان اشتیاق لازم را در طرف مقابل نمیبینند شیوهها مستقیمتر و نشانهها علنیتر میشود. ظاهراً تصور این زنان آن است که این مردان به علّت خامی و بیتجربگی نمیتوانند نشانههای دلبری ایشان را بهدرستی بخوانند یا به علّت کمرویی و بیتجربگی نمیتوانند یا نمیدانند که چگونه پا پیش بگذارند. بنابراین نشانهها و کنایهها را صریحتر و بیپردهتر میکنند تا جایی که بهصراحت به طرف مقابل ابراز علاقه میکنند و خود پیشقدم میشوند تا راه را برای پا پیش نهادن آنها باز کنند… اگر نتیجه نداد مرحلهی تحقیر و تحریک آغاز میشود… بسیاری از زنان بهدرستی با فرهنگ و ادبِ دستِ رد به سینه خوردن آشنا نیستند، [لابد از نظر نراقی مردان با این نوع ادب و فرهنگ آشنا هستند!] و آستانهی تحمل زنان در پاسخ منفی شنیدن هنوز پایین است… و میکوشند آن را با تحقیر و تخفیف متقابل پاسخ دهند… رابطه به خشونت میگراید.» این زنها عجب قُلدرهای بزنبهادری شدهاند! در ادامه نراقی مینویسد: «مردان از طرف عشاق دیروز و دشمنان امروز طرف خطابهایی از این دست قرار میگیرند: «مردان ایرانی یا شرقی بیجنبهاند و ظرفیت ندارند که زنان به ایشان ابراز علاقه کنند، شما فرد بسیار خودخواهی هستید، من برای شما متأسفم که اینقدر بیادب هستید، برایتان متأسفم که ارزش عشق را در زندگی نمیشناسید، شما که از عشق هیچ نمیفهمید چرا از عشق حرف میزنید؟ آیا شما ناتوانی جنسی دارید؟ آیا شما همجنسگرا هستید.» راستش حدس میزدم یکی از دلایل سکوت مردان در مورد افشاگریهای تجاوز جنسی شاید نگرانی آنها در موردِ روابط گذشتهی خودشان با زنان باشد و احتمالاً در سکوت مشغولِ مرور روابطشان با «عشاق دیروز و دشمنان امروز»شان هستند ولی ابداً حدس نمیزدم آن سکوت با انتشار چنین یادداشتی شکسته شود. داشتیم میخواندیم، نراقی میگوید «در بسیاری از موارد ماجرا حتی به مزاحمت و تهدید و آزارهای خشن میانجامد.» این حرفها مثل حرفهایی است که برخی از ما بین خودمان دربارهی « دوستدارانِ دیروز و غریبههای امروز»مان میزنیم؛ زمانی که جنس بد زده باشیم.
بگذارید از اینجا به بعد نویسندهی این یادداشت را، آرش نراقی را مخاطب خود قرار بدهم؛ چون مسئلهی چنین مقالهای را بههیچوجه مسئلهای اجتماعی و همگانی نمیدانم. راستش این متن توان پاسخدادن را، از نگاهی فراتر از نگاهی دوستانه و شخصی، از من میگیرد.
بله، آقای نراقی چنین اتفاقهایی زیاد میافتد، از نظر شما اگر مردی مجرّد است «تجرّد را به عنوان سبک زندگی خود برگزیده است» ولی زنی که مجرّد است، به خصوص تحصیلکردهها و فمینیستها «مردان مجرّد را شوهران بالقوه میبینند» اینجا پای مسئلهی اجتماعی بزرگتری در میان است؛ ازدواج. ببینید زنان و مردان در جهان امروز چه با ازدواج موافق باشند، چه مخالف، اکثریت قریب به اتفاقشان توانِ ازدواجکردن و شرایط تشکیلِ زندگی مشترک را ندارند، توانِ کندن از خانوادهی پدری و مادری و تشکیل زندگی متأهلیِ مستقل را ندارند به دلایل کاملاً روشن اقتصادی و به دلایل نسبتاً روشنِ فرهنگی. این سبک زندگی در بسیاری از موارد، چه برای زنِ مجرّد چه برای مردِ مجرّد انتخاب نیست، امتیاز شیکی است که شما به خودتان تقدیم میکنید. برای بسیاری تجرّد انتخاب نیست، تجرّد اجبار است. بیشترِ مجرّدها از روی اجبار مجرّد زندگی میکنند و برخی از مجرّدها هنوز میتوانند اعتراف کنند که از تنهایی میترسند، تنهایی انتخاب آنها نیست و بعضی از آنها تلاش میکنند برای خود یاری، همدمی، دوستی و همسری بیابند. ترس و ناکامیشان را پشت شعار دروغینِ «انتخاب سبک زندگیِ مجرّدی» مخفی نمیکنند و کاملاً برایشان روشن است که «هر کسی توجه محبتآمیزی به او دارد قرار نیست همسرِ او بشود.» شما در این یادداشت به زنی که به اندازهی خودتان درسخوانده و به خودش حق انتخاب سبک زندگیاش را میدهد نگاهی بهتمامی مردسالار و تحقیرآمیز دارید، او را به دلیل دلبریکردن، به دلیل اعتراضکردن و به دلیل بیانگربودن و به دلیل ابراز علاقه به مردها متهم به نادانی و ریاکاری میکنید. تلاش برای برقراری رابطهی دوستانه یا عاطفی چه از سوی زن باشد چه مرد امری طبیعی است، چیزی که غیرطبیعی است نگاه افرادی است که با ادبیاتی زنستیز هر روز میگویند، عمل میکنند و گاهی مثل شما مینویسند که زن مجرّدی که تلاش میکند ارتباطی دوستانه یا عاطفی با مرد مجرّدی بسازد بوی «النکاح» میدهد و دنبال شوهر است! نیامده پای او را قطع میکنید، درهای گفتوگو را باز نشده میبندید، پیشفرضها و کلیشههای غلط را طوری میگویید و مینویسید که انگار مرد هیچ اختیاری ندارد؛ مرد یوسف پیامبری است که زلیخای زناکار دنبالش میدود و بیبروبرگرد قصدش ازدواج و داشتن رابطهی جنسی با مرد است.
از یک سو ما را زنانی میدانید که نقش قربانی بازی میکنیم و از سوی دیگر مینویسید ما به حریمتان تجاوز میکنیم، آزارتان میدهیم و دست به خشونت کلامی و تهدید و تحقیر میزنیم، فکر نمیکنید در اینجا احتمالاً کسی که نقش قربانی را بازی میکند زنِ داستان نیست؟ برای قضاوتهایتان مصداق نمیآورید، اما مصداق من همین یادداشت است و بر اساس همین یادداشت مینویسم شما از جانب مردانِ انگشتشماری با ذهنیتی بسیار کلیشهای آسمان را به زمین دوختهاید، نه از جانب تمام مردانی که ما میشناسیم و هر روز در کنار آنها با احترام متقابل زندگی میکنیم، بحث میکنیم، همکاری میکنیم و پیش میرویم. چنین ورودی به مسئلهی تجاوز جنسی مدخلی بسیار ضعیف و ناامیدکننده است. این یادداشت امکان گفتوگوی متقابل را، بهخصوص میان زنان و مردانی که مخاطبِ خاصِ مقالهاند، از بین میبرد.
شما به روابط شخصی فروغ فرخزاد اشاره کردید و از ما میپرسید چطور زنی «خیانتکار و گناهکار» مثل فروغ فرخزاد مورد ستایش و الهامبخشِ شماست؟ سعی میکنم به زبان ساده به این پرسش پاسخ بدهم. چون غیر از شما، مردان و زنان دیگری هم چنین قضاوتی دربارهی فروغ فرخزاد دارند. مصاحبهی بیبیسی فارسی با ابراهیم گلستان دربارهی فروغ فرخزاد را به یاد بیاورید. ابتذال محض بود. بیش از پنجاه سال پس از مرگ فروغ هنوز درگیر روابط شخصی و رختخوابی او هستیم. انگار کن که بعد از این حرفها بپرسیم خب چه خبر از رختخواب شاملو و اخوان و نیما و سایر آقایان؟ ذهنِ مردسالار وقتی تصور میکند در حال نقد نظام مردسالار و هشدار به زنان همدستِ نظام مردسالار است بهواقع همدستِ دوآتشهی نظام ضدزن است. تقلیلدادن فروغ به زنی خائن و گناهکار و فاسد در این زمینه کار نمیکند. فروغ فرخزاد در عمر کوتاهش گنجینهای به زنان ایران داد که دیگران با هزاران دمودستگاهِ فرهنگی نه توانستند بدهند و نه توانستند حذفش کنند. او اولین زنی بود که رنج، درد و اندوه زنان را به بیان آورد و سکوت را شکست، کاری که زنان امروز با نگاه به پیشینهی خودشان، با نگاه به فروغ و امثال فروغ، میکنند؛ دردها و رنجهایشان را مینویسند، زنان حرف میزنند. مسئلهی ما رابطهی فروغ با مردانی که در عمر کوتاهش ملاقاتشان کرد نیست. فروغ حرفهایی زد که زنان صدها سال در پستوهای ذهنشان پنهان کرده بودند. فروغ فرخزاد الهامبخش است چون او توان مواجهه با مشکلات و دردهایش را داشت، او به تنهاییِ اندوهباری که جامعه بر او تحمیل کرده بود برچسب «انتخابِ شخصی» نمیزد، او فهمیده بود که چیزی فراتر از انتخاب شخصی ما را، زنان و مردان را به این شب طولانی دچار کرده است. او با شعرهایش به ما امکانِ حرفزدن و نترسیدن داد. میراث فروغ فرخزاد بیش از گنجینهی شعری است که برای تمام ما بر جای گذاشته است. تحقیرکردن فروغ فرخزاد از راه روابط خصوصیاش با دیگران رفتاری کودکانه، مبتذل و به تمامی بیربط به مسائل اصلیِ دنیای امروز است. ما فروغ فرخزاد و سایر زنانِ نامدار را مقدس نمیدانیم، از آنها اسطوره نمیسازیم، آنچه مورد احترام و ستایش ماست خودِ فروغ فرخزاد است؛ «وجود» اوست. ما فروغ فرخزاد را، با تمامِ آنچه بود، با تمام اشتباهاتش، با تمام نبوغش و با تمام وجودش محترم میداریم. او توان دیدنِ رنج، توان بیانِ ترس و توان شناختن خودش در مشفقانهترین معنای ممکن را داشت. او به زیباترین شکل ممکن، به باشکوهترین زبانِ ممکن حرف زد، حرفِ میلیونها زن را زد، او رنجِ زنبودن در میان شما و تباهی دهر را نگاشت. نه شما و نه سایر انسانها مالک، صاحب یا تصمیمگیرندهی زندگی فروغ فرخزاد نیستید. به دلیلی بسیار روشن شما نمیتوانید چنین حرفهایی بزنید و بنویسید چون از آنچه میان فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان و فخری گلستان و سایر آدمهای زندگیاش گذشت اطلاع ندارید، امکان ندارد اطلاع داشته باشید زیرا هم شما، هم من و هم تمام انسانها در بهترین حالت میتوانیم دربارهی روابط خودمان با دیگری، آن هم از نگاه خودمان و نه دیگری، حرف بزنیم. حرفزدن دربارهی روابط دیگران با دیگران شایسته نیست، رفتارِ شایسته این است که ما و شما گاهی دستهگلی زیبا بر سر خاکِ فروغ فرخزاد ببریم.
باید از این جدلهای بیحاصل عبور کنید تا بتوانیم از چیزی بزرگتر و مهمتر حرف بزنیم؛ از آنچه روابط اجتماعی و عاملان جامعه بر سرِ ما آوردهاند حرف بزنیم. از ترسمان از یکدیگر حرف بزنیم. تا به حال فکر کردهاید تجرّدی که دچارش هستیم تنها راهی است که این جامعه پیش روی ما قرار داده است؟ فکر کردهاید این تجرّد هم کالایی است که در زروَرقِ «انتخاب شخصی و سبک زندگی گزینشی» به ما قالب شده است؟ هشدار میدهید که درگیر کلیشهی «نرِ غالب» نشوید و بعد با پیشکشیدنِ بحث روابط فروغ با مردان مخاطبتان را اسیر کلیشهی «زنِ لکاته» میکنید. هرگز به این موضوع اندیشیدهاید که میل به خُردکردن و شکستن زنانِ اثرگذار، کاری که در این یادداشت میکنید، سرچشمهاش کجاست؟ زن را چطور میبینید؟ موجودی از همه نظر ایدهآل؟ یعنی موجودی که اصلاً وجود ندارد، یعنی زنی که بهتر است فمینیست نباشد چون از جذابیتش کم میشود، چون آرامشِ شما را بر هم میزند و چون شما از درک فمینیستبودن عاجزید. انتشار این نگاه و این قضاوتهای ناروا بازوی قدرتمندی است برای حفظِ نظمِ مردسالار جدید. نشان به آن نشان که از سوی خوانندگانتان، در بخش نظراتِ صدانت، صدای تشویق به گوش میرسد.
این یادداشت نشان میدهد که چطور میتوان نوشتاری را با مقدماتی کلی و مورد قبول همگان آغاز کرد و بعد دلخوریهای خود را از چند زن وارد متن کرد و به نتایجی رسید خطرساز، واپسگرا، مردمحور و تقویتکنندهی فضاهای فکری تکجنسیتی، عاجز از فهم دیگران و ناتوان از گفتوگو با زنان؛ و این متن سرنخِ یافتن پاسخی برای این پرسش است که چطور میشود پیشفرضهای نادرستِ خود را طبیعی جلوه داد و ناتوانی از برقراری ارتباط با زنان و ترسیدن و ترساندن از فمینیسم را توجیه کرد، نوشت، عملی کرد و بارها و بارها آنها را اخلاقی و خردمندانه تعبیر کرد؛ و این یادداشت نشان میدهد که چطور میتوان با عباراتی سردرگم، نادرست و نادقیق با اعتراض به کوششِ برخی در راهِ «بیزاری از مردان» (که تصور موهومی است) ترویجدهندهی «بیزاری از فمینیسم» و تخریبگر چهرهی زنان آگاهِ فعال در جامعه شد؛ و این یادداشت نشان میدهد روشنفکر یا نواندیش ایرانی تا چه اندازه در رویارویی با فمینیسم سردرگم و ترسخورده است و از بعضی از رفتارهای زنان که نشانهی خودباوری و خودمختاری آنان است به هم میریزد؛ و این یادداشت نشان میدهد مردان فعال در حوزهی اندیشه در ایران چطور به دنبال بهانه (در اینجا: ما شوهرِ شما نمیشویم دنبالمان نیایید، مرسی، اَه!) هستند تا زنان را جدی نگیرند، وسط بازی کنند و کمترین تلاشی برای فهم فمینیسم نکند؛ و این یادداشت این پرسش را طرح میکند که اگر نگاه نواندیشی دینی به زنان چنین کممایه، کمهوش است «دیگر چگونه میشود به سورههای رسولان سرشکسته پناه آورد؟»
با همهی اینها مقالهی آرش نراقی متنی بدخواهانه نیست، متنی خالی از فکر است. از انقلاب مشروطه به این سو، و حتی از پیش از آن، ما آرشیو پُروپیمان و ارزشمندی دربارهی تلاشهای زنان و مردان برای بهترکردن زندگیِ همگان داریم. نوشتههایی داریم از زنانی که به روش خود عاقل بودند، از زنان و مردانی که به روش خود فمینیست بودند و از زنان و مردانی که به روش خود فمینیست نبودند. میتوان با خواندن این متون فکر کرد و از ترس از فمینیسم و ترساندن از فمینیست و از روی برگرداندن و به حاشیه راندنِ زنان دست برداشت. با خواندن متون زنان فمینیست و زنان غیرفمنیست، با پیگیری مسائل زنان و جنبش حقوق زنان و با برقراری رابطهای همدلانه و کاملاً روشن با زنان میتوان فهمید که ما، فارغ از جنسیتمان، همزنجیریم و همرزم. میتوان به درکی متقابل رسید، دست از نامهم برداشت و مهمتر را فرونگذاشت.
.
.
[1] تأکیدها از آرش نراقی است.
[2] توضیح آرش نراقی در یادداشت خود: من این یادداشت را در تاریخ ۷ سپتامبر ۲۰۲۰ برای سایت بی بی سی فرستادم. سایت بی بی سی در تاریخ ۱۱ سپتامبر به من اطلاع داد که مطلب «در نوبت انتشار است». اما در تاریخ ۱۴ سپتامبر بدون هیچ توضیح بیشتری به من اطلاع دادند که انتشار این مطلب با مخالفت ادیتور روبرو شده است و منتشر نخواهد شد.
.
.
منبع: نقد اقتصاد سیاسی
.
.
بسیار عالی بود. هر چه به ذهنم میامد را این مقاله به شیوایی بیان کرد…جناب نراقی در یک متن کوتاه تمام تفکرات زن ستیزانه ای که ممکن بود از یک روشنفکر ایرانی بربیاد رو بیان مردن و خانم کریمی اینجا به شیوایی این مردسالاری پنهان رو آشکار کرد. قلمش استوار
میراث فروغ فقط گنجینه برخی از اشعار اوست و بس.
لطفا این قدر در زیر پرچم فروغ سینه نزنید!
در کشور ایران کم نبودند و نیستند بانوانی برجسته و شایسته در طول تاریخ ایران که علاوه بر صفات والا و ارزشمند انسانی و پاک, زنانی شجاع , اندیشمند , متفکر بودند و هستند.
نمونه بارز آن در عصر و زمانه ما , مرحومه مریم میرزاخانی است.
بانویی که در کمال وقار و متانت و تواضع , نام و پرچم ایران را بر بلندای جهان برافراشت .
بانویی که علاوه بر نابغه بودن در عرصه ریاضیات, به کانون و نهاد خانواده اهمیت می داد.
تا آخرین لحظه عمر, در کنار فرزندش و همسرش با متانت و پاکی زندگی کرد و در مقابل مرگ تسلیم نشد..
او شجاعانه پنجه در پنجه مرگ جنگید و با سرافرازی از این جهان چشم فرو بست.
فروغی که این قدر در نزد فمنیسم , بُت شده است.
دوبار خودکشی کرد.
چند زندگی زناشویی را تا مرحله نابودی کشانید.
هیچ توجهی به تنها فرزندش نمی کرد.
اما به نظر من
فروغ هم به نوعی قربانی نظام مرد سالاری ایران بود.
شاید رفتار نامناسب پدرش با او در دوران کودکی زمینه عصیانگری فروغ را تشدید کرد.
اینکه فروغ شاعره با استعدادی بود هیچ شکی نیست , ولی نمی توان از او به عنوان یک نمونه و یا سمبل زن روشنفکرِ ایرانی قابل تقدیر و احترام , یاد کرد.
او آزادی را “آزادگی” معنا نکرد که اگر آزاد گی معنا کرده بود ,, قابل تقدیر بود.
کم نبودند و نیستند زنان آزاده ایی که آزادگی کردند بدون آزادی.
آزادی بدون آزادگی ,, بردگی بیش نیست ..
عصیانگری , ممكن است آزادی به نظر برسد اما به آزادگی نخواهد رسید.
چرا که شخصِ آزاده از خودش و خواهشهای نفسانیش فراتر رفته و به (خودِآگاهی و آزادگی) رسیده است…
جالبه که تاثیرگذاری و افتخار بک زن رو از روی داشتن زندگی خانوادگی موفق و رسیدگی به همسر و فرزندان می سنجید! منظورم دفاع از تمام عملکردهای فروغ نیست، ولی قرار نیست تمام زندگی شخص با معیار اخلاقی سنجیده بشه، آن هم وقتی که از مشکلات و شرایط زندگی شخص اطلاع کافی نداریم. از طرف دیگه مقایسه فروغ و خانم میرزاخانی درست نیست! شما از خانم میرزاخانی هیچ نمی دانید جز اینکه ریاضیدان بود و فوت کرد! اما فروغ…..؟ خود گلستان هم هنوز از دم تابوت جزییات جملات عاشقانه فروغ رو رها نمیکنه!ضمن اینکه شاید یک زن بزرگترین دانشمند دنیا باشد اما زندگی او جز در مسیر علم جریان ساز نیست و یک زنی شاید کارتن خواب باشد اما واجد خصوصیاتی باشد که آگاهانه یا ناآگاهانه نویدبخش و قابل توجه و متفاوت و عصیانگرانه باشد!
اصلا چرا نگهداری زندگی خانوادگی به هر قیمتی برای زنان تکلیف است؟! چرا باید یک زن در رابطه ای که نمیخواهد بماند و از عشق امتناع کند تا از نظر دیگران زن و مادر نمونه باشد؟! و اگر به این الزامات تن نداد تمام دستاوردهای او نادیده گرفته شود؟!
ضمن اینکه به نظرم برداشتن یک مصداق و تعمیم آن در یک بحث بیراهه رفتن است؛ مشت نمونه خروار برای گندم است، نه برای آنسان!
و در مورد فروغ….. فروغ مثل سوسویی در شب تار بود، نوری که امید می دهد و نوید و مسائل خصوصی او هم این جایگاه را زائل نمی کند. البته نمی دانم چرا به فروغ اصطلاحا گیر داده اند! فروغ کجا گفته فمنیسم است یا هر چه؟ فروغ به قول رومن رولان جان توانمندی بود که به نظرم یک عصیانگر فطری بود و قربانی همین نظام بسته و مردسالار شد تا جایی که ابراهیم گلستان هم بعد از ۹۰ سال زندگی با آن ادعاها و…. مسخره و مبتذل در موردش حرف بزند!
البته هیچ معلوم نیست اگر زندگی افرادی که به پرهیزکاری مشهورتر به اندازه فروغ یا برخی زنان دیگر موشکافی شده و مورد فضولی بدخواهانه قرار بگیرد اصلا پرهیزکاری خواهد ماند یا خیر!
خانم باران عزیز
پرسشهای بسیار خوبی را مطرح فرمودید .
1/ در مورد سنجش عملکرد یک زن در جامعه و اینکه یک زن در جامعه با چه میزان و معیاری می توان عملکردش را سنجید .
من معتقد هستم
برای اینکه انسانی فارغ از جنسیت در یک جامعه سخنی عقلانی و قابل پذیرش برای گفتن داشته باشد ,, لازمه اش این است که ابتدا آن شخص , بتواند خودش را موجودی خوشبخت و آگاه و شاد از درون کند ,, به تعبير ساده تر خودش با خودش حالش خوب باشد .
در این صورت آن شخص نه تنها می تواند خورشیدی باشد که از درون و بیرون خودش را نورانی و روشن کند ,, محیط پیرامونش را نیز اعم از خانواده , دوستان و جامعه اش را با نورِ خود حیات و جان می بخشد.
2/ در مورد اینکه من, فروغ و مریم میرزاخانی را با یکدیگر مقایسه کردم چون تقریباً هر دو در جوانی از دنیا رفتند ,, یعنی هر دو نفر فرصت کوتاهی داشتند برای (بودن و شُدن) در این جهان.
در ضمن چرا نباید فروغ و مریم را با یکدیگر مقایسه نکرد؟!
درست است که یکی در حوزه ادبیات و دیگری در حوزه علم معروف و مشهور است . حوزه ها متفاوت است ولی مقایسه انسانیت و عقلانیت که متفاوت
نیست؟!
3/اگر از زندگی خصوصی مریم تقریباً چیز زیادی نمی دانیم , زیرا او خودش برای خودش حاشیه نمی ساخت .
فروغ خودش برای خودش حاشیه سازی می کرد , حال عمداً و یا سهواً.
4/در مورد عصیانگری که فرمودید:
بله همانطور که شما می فرمایید یک زن کارتون خواب هم می توان عصیانگری کند ولی آیا عصیانگری او آگاهانه است و یا ناآگاهانه ؟
اگر عصیانگری آگاهانه باشد که من بعید می دانم , دیگر عصیانگری نیست بلکه (آزادگی) است زیرا او با گذر از آگاهی به خودآگاهی اش رسیده و به جای عصیان , (خودشکوفایی) را معنا می کند.
اما اگر عصیانگری او ناآگاهانه باشد در نتیجه جز” هوچی گری” هیچ نتیجه مطلوبی نخواهد گرفت.
5/در مورد اینکه فرمودید:
چرا نگهداری زندگی خانوادگی به هر قیمتی مطلوب است؟
پاسخ: خیر
نگهداری زندگی خانوادگی به هر قیمتی مطلوب نیست ,, طلاق و جدایی برای این موارد گذاشته شده است .
اما هزار راه نرفته تا طلاق و جدایی وجود دارد .
من شديداً با خیانت جنسی مخالف هستم , زیرا هنگامیکه یک زوج در زندگی زناشویی به یکدیگر خیانت جنسی می کنند به دنبال آن و برای توجیه عملشان , مجبور هستند که دروغ بگویند و فریبکاری کنند و این خیانتی است دیگر.
در ضمن فرزندانی که در این خانواده ها رشد می کنند تکلیفشان با خیانت پدر و مادرشان چیست؟
چه آینده ایی در انتظارشان خواهد بود؟!
6/ در مورد عشق که فرمودید:
عشق پدیده بسیار زیبا و متعالی است.
اما در اینجا بین عشق و هوس باید تفاوت گذاشت.
عشق موجب تعالی و بالارفتن می شود و هوس موجب سقوط و نزول.
7/ در مورد فروغ که می فرمایید:
او مثل سوسویی است در شب تار , نوری که امید می دهد؟
خانم باران عزیز
این نورِ امید بخش چرا دو بار خودکشی کرد؟!
انسانِ امیدوار که زندگی اش پُر از شور زندگی و نور و معناست چرا باید خودکشی کند؟!
هنگامی که شخصی دچار پوچی و بی معنایی می شود به خودکشی و انجام آن می اندیشد.
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست
در این قطعه شعرِ فروغ, شما نور امیدی می بینید؟!
فروغ هم اشعار بسیار زیبا دارد و هم اشعار تاریک .
شخصیت فروغ برای من الهام بخش و متعالی نیست, ممکن است برای شخص دیگری باشد ولی برای من نیست.
8/ در مورد پارسایی و اخلاقی زیستن که فرمودید.
بله این یک انتخاب است که ما با اختیار خود انتخاب می کنیم که اخلاقی زندگی کنیم یا خیر .
البته همه ما انسانها بابت انتخاب نحوه زیستن خودمان باید تاوانش را خودمان پرداخت کنیم..
بیتای عزیز
برخی مطالب را در پاسخ دوست دیگری گفته ام؛ اینکه می گویم مقایسه این دو شخص درست نیست؛
اول اینکه فعالیت در حوزه های مختلف حساسیتهای متفاوتی ایجاد می کند، جامعه آنطور که به یک زن دانشمند نگاه می کند به یک زن شاعر یا بازیگر نمی پردازد! از طرفی شرایط زمان فروغ خیلی بسته و نسبت به امروز سنتی تر بوده است.
دوم اینکه صرف شهرت نباید موجب مقایسه شود، ممکن است یک زن برنده توبه فیزیک باشد اما در حوزه زندگی خصوصی و اجتماعی کاملا با نقش سنتی خود منطبق بوده و مشکل با آن نداشته باشد! زنان بسیاری در کشورمان داریم که در رشته و شغل خود سرآمد هستند اما شرایط خود را پذیرفته و حتی از آن دفاع می کنند، با دستور خانواده ازدواج می کنند و همه زندگی خود را هم با نظر همسرشان حتی برخلاف میل خود تنظیم می کنند و محدودیتهایی اجتماعی هم به نظرشان مصونیت است و نه محدودیت! از طرفی برخی افراد برخی خواسته ها را ندارند، خیلی از افراد هیچ شناختی از عشق ندارند و در پی آن نیستند، بسیاری علاقه ای به آزادیها فردی و سهم خواهی در زندگی اجتماعی ندارند؛ حال یا بهر دلیل انتخاب هدف دیگری یا به دلیل پذیرش بی قید و شرط شرایط که نتیجه تربیت ایشان است.
روی این حساب نمی توان به راحتی عملکرد دو فرد را در زندگی شخصی باهم مقایسه کرد مگر اینکه تمامی خصوصیات و جزییات ایشان و اعتقادات و علایق آنها را بدانیم و هر دو در یک مسیر بوده باشند!
سوم اینکه اساسا چرا مقایسه کنیم؟! مگر بحث سر این است که عملکرد فروغ خوب بوده یا بد؟ مگر در صدد اثبات حقانیت فروغ هستیم؟ متاسفانه مثال نادرست و سرسری آقای نراقی باعث این حاشیه شده است. بد یا خوب بودن عملکرد فروغ تاثیری در حق من و شما و زنان دیگر ندارد، حقانیت فروغ در عملکردش نیست، بلکه در صرف اعتراضش است! حال اینکه گاهی به بیراهه رفته است یا اشتباه کرده یا مسائل برایش پیش آمده که بیش از توان وی بوده و به ناکامی و ناامیدی منجر شده ارزش اعتراض و ایستادگی وی را کم نمی کند. صرف اعتراض و مطیع نبودن و داشتن حداقل آگاهی نسبت به اینکه شخص به عنوان یک انسان حقوق بیشتری دارد برای شروع خیلی مهم است و عملکرد بعدی شخص به شرایط و توان وی بستگی دارد که اگر به بیراهه رفته ارزش آن گوهر اولیه را از بین نمی برد.
اجازه بدید مثالی عرض کنم
چندسال قبل در دفتر اساتید یک دانشگاه یکی از اساتید از من پرسید آزمون دکترا شرکت نکردید، گفتم خیر، وقتش رو ندارم. خانمی که اتفاقا مدرس ریاضی بودند باتعحب پرسید چرا؟ گفتم شغل من خیلی وقت گیر و سنگین هست و به نظرم موفقیت در شغل مهمتر از مدرک دکتراست. آن خانم ناباور نگاه می کرد و میگفت نمی فهممم… پرسیدم شما شغلتون چیه؟ گفتند شغلی نگارند و فقط ساعتی در دانشگاه تدریس می کنند و مشخص شد که درآمد ماهیانه ایشان حدود ۷۰۰ هزارتومان است! پرسیدم چرا دنبال دکترا گرفتن هستید، گفت چون ادامه تحصیل خوبه! گفتم اصولا تحصیل برای بدست آوردن شغل هست وگرنه اگر علاقه به دانستن ملاک باشه که بدون دانشگاه رفتن هم می توان مطالعه کرد! ایشان گفت شغل برای من مهم نیست چون فعلا خرجم را پدر می دهد و بعد هم بالاخره شوهرم! اصل ادامه تحصیل و عنوان دکتراست و چندان علاقه ای ندارم که حتما شغل و درآمد داشته باشم…..
این یک نمونه است، خیلی از افراد سرنوشت محتوم خود در جامعه را پذیرفته اند و به جز ظاهر امروزی و مدارک دانشگاهی هیچ تفاوتی با مادربزرگهای خود ندارند؛ اینها را نمی توان با زنانی مقایسه کرد که از نوجوانی در حال مبارزه همه جانبه پنهان با شرایط هستند. کسی که می جنگد یک جایی خسته می شود، یک جایی اشتباه می کند و مهمتر اینکه خیلی جاها دیده و قضاوت می شود.(منظورم در خصوص مقایسه ای که شما کردید نیست، کلی عرض میکنم وگرنه من کوچکترین اطلاعاتی در خصوص عزیزی که شما مثال زدید ندارم که بخواهم نظری بدم.)
عجبااا.. چقدر انصاف دارید که آخرش گفتید متن آقای نراقی “بدخواهانه نیست”.. پس چرا از سر تا دم نوشته تان تیشه به دست فقط بدنبال تخریب شخصیت و بیان توام با تحقیر و تمسخرید؟؟ وقیحانه مسئله شخصی “تجرد” آرش نراقی را به طعن میگیرید و بجای نقد متن فقط انگیزه خوانی بدبینانه و تخریب گوینده میکنید؟!
شما که دم از برابری میزنید چرا نمیتوانید بسادگی فراموش کنید که آرش اسم “مرد” است و تنها به نوشته و “متن” رجوع کرده و منصفانه با استدلال و روشمند، معایب و نامستدلات آنرا بیان کنید؟؟!
این “مردسالاری پنهان” -که البته به مدد نوشتار خانم کریمی آشکار شده است- را که وجود دارد ولی روشنفکرانه پنهانش میکنن، بسیار دیدهام. در محیط کار، محیط خانه خودم و خانه پدری، در جمع دوستان و … و مدام در حال کلنجار رفتن و جنگیدن با آن هستم.
بله جنگ حاصل فمینیسم است. جوامع غیر فمینیست اشکالات فراوانی دارند و این تنها حقوق زنان نیست که ادا نمی شود اما این جوامع عشق و صفا دارند و فمیسنیت درگیری و جهنم
به نظرم عصبانیت نویسنده از نوشته اقای نراقی باعث شده در برخی موارد از موضع انصاف عدول کند ولی در کل حرف های نویسنده کاملا درست است
فرضازندگی شخصی فروغ چه ربطی به شعرهایش دارد
از صدا نت تقاضا میکنم ادرس نویسندگان در شبکه های اجتماعی را در پایان مقالات ارایه دهد تا خوانندگان بتوانند در صورت تمایل با نظرات انان بیشتر اشنا شوند
بسیار عالی.
جناب نراقی مرزهای زن ستیزی را یک تنه جابهجا کردند!!
من نمیدانم چرا برخی افراد، برابری را صرفاً از زنان مطالبه میکنند؟! آیا شما در مقابل متن تخریبگرانه و نامنصفانهی آقای نراقی، نیز بانگ برابری، سر دادید؟؟؟!
تخریب وقتی صورت میگیرد که بحث را شخصی کنیم!
و جالب اینکه نویسنده متن فوق خود به آن معترف است.
برابری که در مقام گفتگو مراد میکنیم بسیار فراتر از جنسیت است.. به این معنا که انسان “تمام” تعلقات فکری و هویتی و منفعتی و مصلحتی خود را فراموش کند و خود را با مخاطب سخن خود یکی بداند و تنها به “سخن” و عقلانیت آن بپردازد.
مگر خود نراقی میتواند خود را برتر از “نقد” بنشاند ک من بخواهم چنین گزافه گویی کنم؟!
البته که هر سخنی قابلیت نقد دارد.. اما این چه شیوه است؟
وقتی خانم اقتصادی نیا میگوید “…فروغ نه در آن روزها نمایندۀ مناسبی برای مطالبات برابریطلبانۀزنان بود، نه امروز میتوان چنین نقشی برای او و چنین کارکردی برای جایگاه تاریخی او قائل شد. تجاهر و، به تعبیر حافظ، مباهات او به فسق با آنچه ما امروز از مبارزۀ مدنی برای احقاق حقوق زنان مراد میکنیم، فرسنگها فاصله دارد…
…اینها همه هیچ و هیچ از ارزش ادبی آثار او کم نمیکند.”
این سخن با توجه به واقعیات تاریخی پذیرفتنی است.
حالا هر که میخواهد بگوید
زیر چتر فروغ بعنوان قهرمان دفاع از حقوق زنان و الگوی زن فعال مدنی نمیتوان ایستاد.. هر چند در ادب پارسی دردانه است و در کنار خود نیما و اخوان بر تارک ادبیات پارسی قرن اخیر ایستاده اند!
فروغ خودش هم داعیه پرچمداری جنبش زنان نداشت و امروزه هم زنان زیر پرچم او نایستاده اند! اما آقای نراقی جوری نوشته که گویی چنین است.
ببینید اتفاقا فروغ تنها بود و به نظرم مصداق زنی است که برای کسب آزادی و پس زدن محدودیتهای خود و پرداختن به آنچه میخواست با اطرافیانش رو در رو شد اما نهایتا قربانی شد. آنچه از زندگی فروغ می توان برداشت کرد این است که این تلاشها و گاهی بیراهه رفتن ها نهایتا به فروپاشی روحی وی منجر شد و بسیاری از رفتارهای او بیمارگونه بوده است. این فروپاشی و اختلالات سرنوشت هزاران زنی است که در این کشور آگاهانه یا ناآگاهانه به دنبال اثبات خود و سهم خواهی در زندگی خصوصی خانوادگی و اجتماعی هستند. هزاران زن مثل فروغ در این راه له می شوند، خسته می شوند، از پا می افتند و هر کدام به گونه ای تباه می شوند.
مخالفان جوری فروغ را به عنوان مصداق زنان روشنفکر مثال زده و تخطئه می کنند که گویی جایگاه فروغ در فعالبتهای زنان ایرانی مثل جایگاه سیمون دوبوار در اروپاست! فروغ نه تئوریسین فمینیسم بوده و نه الگوی فمنیسم و زنانی است که حقوق انسانی خود را طلب می کنند؛ فروغ یک تلاش جانفرسای نافرجام بود که نه برای آنچه کرد، فقط برای آنچه تلاش کرد انجام دهد الهام بخش است! بین آن چیزی که شخص می خواهد به آن برسد و آنچه نهایتا به دست می آورد می تواند فرسنگها فاصله باشد که این فاصله را شرایط زمانه، امکانات و توانایی فرد مشخص می کند.
اینکه من شخصا می گویم فروغ الهام بخش است نه برای کل عملکرد اوست و نه برای آنکه زندگی سراسر ناکامی و از هم گسیخته او می تواند الگویی اراائه دهد(شخصا معتقدم عصیان فروغ بیشتر ناآگاهانه بوده تا آگاهانه و بر اساس یک متد و اعتقاد خاص)؛ بلکه صرف ایستادگی فروغ در برابر نظام اجتماعی و فضایی که میدانیم بسیار بسته تر از جامعه امروز ما بوده ارزشمند و الهام بخش بوده است.
البته این بردن بحث به حاشیه است که مثال آوردن فروغ باعث آن شده است.
بسیار عالی. بدرستی نکته پنهان پشت یادداشت نراقی را بیرون کشیدند و بخوبی نشان دادند که مردسالاری رسوب یافته در ته ذهن مردان اهل اندیشه و اصطلاحا!! روشنفکر جامعه ما با ژستهای برابریخواهانه چطور گاهی بالا میزند و نشان میدهد که ذهن پرورش یافته در چنین نظام نابرابری نمیتواند عاملیت زن در خواستن را بپذیرد. درود بر شما
چقدر خوب بود که (شایسته سالاری) رسوب می کرد در ذهن همه مردان و زنان.
دیگر کسی خودش را تنها صاحبِ حق نمی دانست.
دیگر کسی , دیگری را بی رحمانه قضاوت نمی کرد.
جهان به جهان زیباتری مبدل می شد.
دستمریزاد، چقدر به زنان آگاه و شجاعی مثل شما نیاز داریم تا با قلم شیوای خود پاسخ بسیاری از ادعاهای توخالی این به اصطلاح روشنفکران را بدهند.
یک نوشته سمی …
ممنون از شیرین کریمی
راستش وقتی به آخرِ مقالهء آقای نراقی رسیدم شوکه شدم چون بوی درگیریهای شخصی را میداد. من دانشجوی دکتری الهیات هستم. سالها از مقالات ایشان استفاده کردم ولی این مقاله چه بگویم خیلی بد و دردناک بود.
خانم کریمی ممنون که حرف دل ما را میزنید. وقتی به آخرِ مقالهتان رسیدم گریستم. آری جامعه و فرهنگ امروز خیلی چیزها را بر ما (زن و مرد) تحمیل کرده است و این علاوه بر بارِ سنگینِ نظام کهنیست که بر دوش زن کشیده میشود.
اثری از استدلال و منطق در این نوشتار نبود!
سر به سر خطابهای شتابزده و بغضآمیز بود….
تا به حال نوشتاری بدین پایه پرکینه و بیمایه نخوانده بودم! سراسر نوشته پر بود از توهین و تخفیف!
آن هم توهین به بزرگواری که در فضای فکری-فلسفی ایران، کسی به اندازه او به دفاع از حقوق انسانها نپرداخته است!
پیش از دست به قلم آلوده کردن باید اندکی فکر کرد و ادب پیشه کرد!
خدمات جناب آقای دکتر نراقی با یک مقاله خطابی زیر سوال نمیرود و استدلال های ایشان نیز به پفی ملتمس نمیشوند…
و اینک گوشه ای از توهین ها و تخفیف های سرکار خانم کریمی:
«آرش نراقی بحثی را طرح میکند و جریحهدار پرخاشی نثار فمینیستها میکند»
«خواندن این درسهای فلسفهی کلاسیک وقتی نگرانکننده میشود که دانشآموختگانِ فلسفه آموزههای فلسفهی جدید را خوب نفهمند و درستودرمان حالیشان نشود که آرای ضدزنِ فلسفهی کلاسیک رد شده است و اندیشناک نشوند از اینکه در جهانِ کلاسیکها اسیر شدهاند.»
«حیرتانگیز است، نظر بیشتر آدمهای دو سه نسل پیش از ما هم همین بود.»
«صدانت، رسانهی اصلاحطلب و محل انتشار آرای عمیق مردان اکثراً مجرّدِ فلسفهخواندهی نسل ما»
«این حرفها مثل حرفهایی است که برخی از ما بین خودمان…میزنیم؛ زمانی که جنس بد زده باشیم.»
«شما از جانب مردانِ انگشتشماری با ذهنیتی بسیار کلیشهای آسمان را به زمین دوختهاید»
«باید از این جدلهای بیحاصل عبور کنید»
«شما از درک فمینیستبودن عاجزید»
«با همهی اینها مقالهی آرش نراقی متنی بدخواهانه نیست، متنی خالی از فکر است.»
از سایت وزین صدانت خواهشمند هستم لطفا مطالبی که شامل توهین صریح به متفکران ایران عزیز ما هستند، منتشر نکنند!
من فکر می کنم اگر خانم کریمی به قول خودشان (ساغر و ساقی) را می نوشیدند و سپس می نوشتند دیگر قلمشان “مستانه ” می نوشت.
قلمِ مستانه ,, نقدش نیز مستانه است و نقدِ مستانه, دلنشین و دلرباست.
تفاوت قلمِ آقایان و قلمِ بانوان در تلطیف است.
بانوان هنگامی که خشمگین می شوند , می خروشند .
به همین دلیل بانوان تقابلِ احساس و منطق هستند.
به نظرم
نباید چندان به ایشان خرده گرفت!
البته( رعایتِ ادب و انصاف) در نقد از اولویتهاست..
خروش را با بی حرمتی خلط نفرمائید.
بی ادبی و تحقیر را خروش نامیدن منصفانه نیست.
هر شخصی، دیگری را تحقیر کند ،، ابتدا خودش را حقیر و کوچک کرده است . مطمئن باشید.
فرق است بین” تحقیر “و” انتقاد” .
من نوشته خانم کریمی را از نظر رعایت ادب و نقد منصفانه و محترمانه تایید نکرده ام!
منظور من
این بود که اکثر بانوان هم زمان، هم احساس هستند و هم منطق .
برقراری تعادلِ هم زمان، بین (احساس و منطق) امری چندان ساده نیست..
خانم کریمی عزیز،
سلام، من مقاله دکتر آرش نراقی و همچنین نقد شما را بر ان متن چندین بار خواندم تا در برداشتم دچار اشتباه نشده باشم و با وجودیکه تمایلی به شرکت در این مباحثات و حاشیه های ان ندارم ولی به جهت نوع برداشت و شیوه تهاجمی شما در نقد متنی که خوشایندتان نبوده است و با توجه به اینکه با عنوان یک پژوهشگر اجتماعی نقد تان را ارائه نموده اید. بنده به عنوان یک زن از جامعه ای که شما خود را فعال حقوق انان میدانید لازم دیدم نکاتی پیرامون نقد شما بنویسم.
در ابتدا مایلم بگویم با وجودیکه خود را طرفدار سبک و سیاق زندگی مرحومه فروغ فرخزاد نمی بینم ولی شیوه احساس همدلی و همدردی شما را به عنوان یک زن نسبت به او پسندیدم. با این حال سبک و شیوه نوشتار شما در نقد متن دکتر نراقی بیشتر به حمله شخصی نزدیک بود تا به یک نقد سودمند.
گمان می کنم این شیوه نگارش شما همچنان که خودتان اعتراف نمودید از شدت خشم شما ناشی شده است که به نظرم بیش ازهمه به استفاده دکتر نراقی از عبارت “شوهران بالقوه” مربوط می شود که البته از دیدگاه غرور زنانه قبول دارم میتواند برایمان سنگین باشد ولی نمی توانیم واقعیات فرهنگیمان را نادیده بگیریم و ان را به کل منکر شویم.
انچه بیش از همه مرا آزرد این بود که شما در نوشتارتان حتی از مرز حمله نیز گذشتید و در پاره ای موارد با چاشنی کردن عباراتی همچون “ترس و ناکامی های گذشته” در انتخاب سبک زندگی مجردی ، به انسان شریفی که حداقل حق استادی بر گردن بسیاری از علاقمندان و دانشجویان فلسفه و عرفان دارد و از پیشینه اخلاقی بسیار موجهی نیز برخوردار است توهین و پیش داوری نمودید. من بسیاری از مناظره هایی که دکتر نراقی داشته اند را مشاهده کرده ام و به نظرم امده است که دکتر نراقی تنها از عدم خشونت سخن نمی گویند بلکه انرا به شکلی در وجودشان نهادینه کرده اند چرا که همیشه باوجود اختلاف نظری که با طرف مقابل مناظره دارند، کاملا بر خود مسلط هستند و به هیچ وجه اثاری از تغیر و خشم در صوت و چهره شان مشاهده نمی شود. ایشان تنها نظر شخص مقابل را با آرا و استدلالهای خود نقد میکنند نه شخص او را. به واقع فرد را با نظرش یکی نمی ببینند. درحالیکه شما با عدم تسلط بر خشم خود نقد تان را به بیراهه کشانده اید .
و دیگر اینکه شما در نوشتارتان به وضوح به مردان فلسفه خوانده مجرد (و حتی سایت صدا نت به جهت همکاری با انان ) تاخته اید و انها را درگیر دیدگاههای فلسفه کلاسیک زن ستیز و…میدانید. گمان نمیکنید همین تندروی، حمله و داوری که به وضوح در نوشتارتان نسبت به مردان مجرد (خصوصا فلسفه خوانده ) دارید مصداق بارز تایید همان جمله دکتر نراقی مبنی بر اینکه ” این زنان مجرد، مردان مجرد را سهم خود و تجرد انهارا تعرض به حقوق خود می شمارند “می باشد!!!
و اینکه قبول کنیم برخی از ما زنان (و صد البته برخی مردان) پتانسیل و توانایی نه شنیدن را نه فقط در مقوله ازدواج، بلکه در بسیاری از موارد دیگر هم نداریم و ان را معادل تحقیر و تخفیف می پنداریم.
برای کسانیکه نوشته ها و سخنرانیهای دکتر نراقی را دنبال می کنند واضح است که ایشان بسیار پیشتر از اینها طالب برابری وعدالت جنسیتی بوده اند. البته ایشان همیشه شفاف و صریح سخن می گویند و من در سخنرانیهای دیگری نیز از ایشان شنیده بودم که به صراحت عنوان میکردند که خانمها به دنبال شوهر نباشید و ان دیدگاههای پیشین نقش پیچک وار زن را درست نپندارید، و در این سخنان هیچگونه تخفیف و تحقیری برای جنس زن حس نمیکردم، بلکه انرا قابل تامل میدانستم چراکه از زبان انسانی گفته میشد که با تعمق و اندیشه نسبت به هر پدیده ای در هستی می نگرد واز قضا جنس مخالف زن نیز هست. پس بسیاری از اشتباهاتی که در ناخود آگاه جمعی ما زنان در طی هزاران سال زیستن در سایه نظام مرد سالارانه نشسته است و خود از ان بی خبریم را می بیند و به صراحت بازگو می کند.
بگذریم… پس از انکه کل نوشتارتان را با حمله و تخریب تمام میکنید و متن دکتر نراقی را “ترویج دهنده بیزاری از فمنیسم و تخریب گر چهره زنان آگاه فعال جامعه می شمارید “در پایان می نویسید “مقاله دکتر نراقی بدخواهانه نیست “(این هم تناقضی دیگر!) ولی ” خالی از فکر است “. براستی متن خود را پر مغز و فکورانه می پندارید؟ لطفا یکبار دیگر نقد خود را با حضور مطالعه فرمایید.
به هر حال به نظرم هر کدام از ما انسانها فارغ از جنسیتمان مدت محدودی را دراین کره خاکی سپری میکنیم و چه بسا اکثرمان که این مباحث را دنبال میکنیم اگر خداوند عمری اضافه دهد حداقل نیمی از انرا تا به حال سپری کرده ایم. به نظرم زمان ان رسیده است که پیش از اقدام برای هر تحول بیرونی خود را از درون ببینیم، بشناسیم و تغییر کنیم که البته این امریست به غایت مشکل و زمانبر.
آنگاه که به خود راستینمان نزدیک شدیم در هر جایگاه اجتماعی که قرار بگیریم بهترینمان خواهیم بود و بدون اینهمه سرو صدا و بهم تاختن ها، نه فقط برای جوامع انسانی، که برای کل هستی مفید و مثمر ثمر خواهیم بود. چه بسا دراین مسیر خودشناسی و تعمق در خویشتن، برای ما نیز خلوت و تنهایی، در کنار فعالیتهای اجتماعی و حس خوب عشق به همنوع و کائنات، به جای اجبار به یک انتخاب شخصی بدل شود.
در پایان آرزو میکنم کائنات، بهترین مسیر تعالی را که در جنبش مطالبه حقوق زنان خواهان ان هستید برایتان و برایمان مقدر سازد.
بهتر بود نویسنده محترم به قول خودشان برای «آرامکردنِ اعصاب» بیشتر وقت صرف میکردند و در فرصتی بهتر با آرامش بیشتر دست به کیبورد میشدند.
متأسفانه کنایهها و تشرهای احساساتی از قوت علمی و استدلالی متن کاسته است.
متن انقد عصبانی و تند بود، به سختی میشد استدلالات رو ازش تشخیص داد.فضای نقد به باغ وحش تبدیل شدا
عادت دارم همه چیز را با عدد بیان کنم
کیفیت مقاله آقای آرش نراقی ۹۲٪
کیفیت مقاله خانم شیرین کریمی ۲۴٪