گفت‌وگو با موسی اکرمی درباره جایگاه برجسته میرشمس‌‌الدین ادیب‌سلطانی در فلسفه ایران

گفت‌وگو با موسی اکرمی درباره جایگاه برجسته میرشمس‌‌الدین ادیب‌سلطانی در فلسفه ایران

گفتگوی روزنامۀ هم‌میهن با دکتر موسی اکرمی

جایگاه دکتر میرشمس‌‌الدین ادیب‌سلطانی در فلسفۀ ایران

شنبه، ۲۲ ماه مهر ۱۴۰۲، صفحۀ ۱۵ (فرهنگ)

میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی، پزشک، زبان‌شناس، مترجم، نویسنده، نقاش، ویراستار و فلسفه‌پژوه شهیر، صبح پنجشنبه ۲۰مهرماه ۱۴۰۲، در ۹۲سالگی در بیمارستان ایرانشهر دار فانی را وداع گفت. او که به زبان‌های انگلیسی، آلمانی، فرانسه، یونان باستان، عربی، ایتالیایی، روسی، عبری، ارمنی، لاتین، پهلوی، اوستایی، پارسی میانه و باستان مسلط بود، برای نخستین‌بار با ترجمه «سنجش خرد ناب»، سبکی متمایز در ترجمه متون فلسفی را به ایرانیان پیشنهاد کرد؛ روشی منحصربه‌فرد که در آن کوشیده می‌شد با استفاده از ظرفیت‌های زبان پارسی باستان و التفات به ریشه‌شناسی لغات، معادل‌هایی نو برای برخی از مفاهیم فلسفی برساخته شود. واکنش‌ها نسبت به این نوآوری محققانه، متفاوت بود. برخی نامتعارف‌بودن آن را نشانه‌ای روشن از استقبال‌نکردن مخاطبان از این جهد عظیم و به‌تبع‌آن بی‌فایدگی آن دانستند. بودند کسانی نیز که زبان به طعن و کنایه گشودند و ترجیح تشنیک بر تکنیک، تراداد بر سنت، نگیرای بر انکار، همدوسش بر الصاق، آروینی بر تجربی، متاگیتیک بر مابعدالطبیعه، دویمچگوییک بر دیالکتیک، شاید شوش نیرومند بر احتمال قوی و پرهون بر دایره را چیزی جز خلق زبانی مصنوعی که به بیان برخی «ادیب‌معانیک» نامیده می‌شد، ندانستند. دیگرانی اما دقت فوق‌العاده ادیب‌سلطانی در انتخاب معادل‌ها و کلیت پروژه او را ستودند و تجربه بی‌بدیل‌اش را کاری کارستان لقب دادند که زبان فارسی برای تبدیل‌شدن به زبانی فلسفی و توانایی درک مفاهیم این حوزه دانش، چاره‌ای جز گام‌نهادن در مسیر آن ندارد. ادیب‌سلطانی در برابر عموم نقدها سکوت پیشه کرد اما اینک میراث او در قالب ترجمه «سنجش خرد ناب» کانت، «جستارهای فلسفی» راسل، «رساله منطقی ـ فلسفی» ویتگنشتاین و «بودن یا نبودن» و «سوگ‌نمایش شاه ریچارد سوم» شکسپیر، پیش روی ماست. به‌مناسبت درگذشت او با موسی اکرمی، استاد فلسفه علم که دستی نیز بر آتش ترجمه دارد، به‌گفت‌گو نشستیم تا درباره کارنامه علمی یکی از برجسته‌ترین نوابغ علمی ایران معاصر که شاید مادر دهر، قرن‌ها چو اویی نزاید و گنجی در کنجی و راهبری بی‌رهرو بود، سخن بگوییم. حمیدرضا رحمانی‌زاده‌دهکردی، دانشیار علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی نیز با ما درباره اخلاق علمی ادیب‌سلطانی و شخصیت خاص او سخن گفت که باعث شد او چنین عاشقانه خود را دهه‌ها وقف دانش‌اندوزی و دانش‌پراکنی کند.

راهی که او گشود، توجه به فلسفه ترجمه و تبدیل ترجمه به یک فن بسیار دقیق، برای خلق متن اصلی در زبان مقصد، ضمن وفاداری به متن اصلی بود.

آشنایی شما با ادیب‌سلطانی از چه زمانی بود؟

قبل از انقلاب نام ایشان را به عنوان شخصی بسیار فاضل و معتبر شنیدم که در مؤسسه فرانکلین مشغول به کار ویراستاری است. از همان آغاز در ذهنم یک نوع شکوه نام کوچک و نام خانوادگی‌اش با تصوری که از فرهیختگی‌اش پدید آمده بود گره خورد. پس از انقلاب، در سال ۱۳۵۹، از او کتابی تالیفی درباره پوزیتیویسم منطقی، با عنوان «رساله وین: بازنمود و سنجش مکتب فلسفی تحصل‌گروی منطقی یا آروین‌گروی منطقی حلقۀ وین» از سوی «مرکز مطالعات ایرانی فرهنگ‌ها» منتشر شد که من در اولین فرصت آن را خریدم و خواندم و شگفت‌زده شدم. آن کتاب همچون یک صخرۀ سخت یا کندن یک کتیبۀ دشوار بر یک صخرۀ سخت به نظر آمد و کاملاً آشکار بود که با یک فلسفه‌ورز دشوار با اندیشۀ استوار روبه‌رویم. آن کتاب که «رساله» خوانده شده بود (با طنبن این واژه در سنت ادبیات فلسفی خودمان و معادل‌هائی چون tractatus و treatise در سنت غربی) با حجم کم خود (حدود ۲۰۰ صفحه) ابهتی داشت ولی در فضای آن زمان چندان بازتابی مگر نزد فلسفه‌دوستان و فلسفه‌پژوهان حرفه‌یی نیافت. در سال ۱۳۶۲ بود که انتشار ترجمۀ ادیب­‌سلطانی از کتاب ایمانوئل کانت، با نام «سنجش خرد ناب»، همانند پیدا شدن یک ستارۀ بس درخشان در آسمان تیرۀ فرهنگ و نشر بود. چاپ این کتاب جدا از اهمیت فلسفی خود اثر اصلی، در ترجمه و حتی حروفچینی و صفحه‌آرایی بسیار جلب نظر می­‌کرد. ادیب­‌سلطانی مقدمه­‌ای شگفت­‌انگیز، آمیزه‌ای از دانش فلسفی و زبانی و ذوق‌ورزی‌های گوناگون، بر آن نوشته بود و این‌ها همه نشان می­‌داد که ما با پدیده‌­ای شگفت­‌انگیز در ترجمه و چاپ کتاب، و با مترجمی فلسفه‌ورز و زبان‌دان و زبان‌شناس، روبه‎ییم. سال بعد ادیب سلطانی کتاب جُستارهای فلسفی برتراند راسل را منشر کرد که صرفنظر از محتوای خود اثر و ترجمۀ عالی آن، دارای پانوشت‌های مهم در تحلیل اصطلاحات و چرایی گزینش معادل یا واژه‌سازی بود. سپس در سال ۱۳۶۵ کتاب شگفت‌انگیز «راهنمای آماده ساختن کتاب: برای مؤلّفان، مترجمان، ویراستاران، کتابداران، ناشران، چاپخانه‌ها و دوستداران کتاب» منتشر شد که نشان‌دهندۀ دانش یک مؤلف پهلوان در شناخت ماهیت کتاب، و چگونگی عرضه‌داشت آن به مخاطبان، در چارچوب بالاترین استانداردهای نشر و ابتکارات ذوقی، چه در بارۀ محتوا و چه در بارۀ شکل، بود. فکر می‌کنم کتاب بعدی رسالۀ منطقی-فلسفی ویتگنشتاین بود که در اوایل دهۀ هفتاد منتشر شد که خود رویداد مهم فلسفی و زبانی در کشور بود. ترجمۀ منطق ارسطو، همان «ارگانون»،اتفاق بس مبارکی بود که برای نخستین بار از متن یونانی با یادداشت‌های بس مهم مترجم صورت گرفته و در سال ۱۳۷۸ منتشر شد. احتمالاً در اواخر دهۀ هفتاد بود که نمایشنامه تراژیک یا سوگنمایش مهم هملت شکسپیر منتشر شد و بلافاصله پس از آن کتابی از هیلبرت و اکرمان با عنوان «بنیادهای منطق نگریک» انتشار یافت. هر کتاب که ادیب سلطانی ترجمه کرد صرف نظر از اهمیت خود اثر، یک رویداد مهم در زبان فارسی و نفس انتشار کتاب در بالاترین سطح دقت و احساس مسئولیت برای عرضۀ متن به خواننده بود. افسوس که او علی‌رغم انتشار «راهنمای آماده ساختن کتاب» خود دیگر دست به تألیفی نزد هر چند نظارت و وسواسش در حروف‌چینی و صفحه‌آرایی نشان می‌داد که تا چه اندازه خود در آماده سازی کتاب به آن اصول پایبند است.

«رساله وین»، نخستین اثر تألیفی ادیب‌سلطانی چه نقطه تمایزی با سایر آثار فلسفی تألیفی فارسی داشت؟

اگر از سیر حکمت در اروپا اثر محمدعلی فروغی و کاوشهای عقل نظری اثر دکتر مهدی حائری یزدی و چند اثر در فلسفۀ سیاسی از دکتر حمید عنایت و یکی دو کتاب از منوچهر بزرگمهر بگذریم تقریباً کتاب تألیف فلسفی مهمی، به‌ویژه در فلسفۀ غرب، به زبان فارسی وجود نداشت. این کتاب نشان می­‌داد نویسنده به منابع لازم دست اول و مباحثی چون چگونگی شکل‌گیری پوزیتیویسم منطقی در حلقۀ وین، و فضای فکری آن دوران کاملاً اشراف دارد، زبانی خاص و واژگانی مخصوص به خود را به کار می­‌گیرد و با شاغلان به فلسفه در آکادمی تفاوت زیادی هم در دانش و هم در پایبندی به عرضۀ هر چه دقیق‌تر مباحث دارد. به یادم مانده که نویسنده در آغاز کتاب گفتاوردی از ارسطو به زبان یونانی، با واژۀ «آناکاویک» برای «analytics»، داشت که از همان آغاز نشان می‌داد با نویسنده‌ای دشوارنویس و دقیق به شکوه و فرهیخه‌نمایی نامش روبه‌رویم که پیش از انقلاب وصفش را شنیده بودم و در افق ذهنم به استواری نشسته بود. او در این کتاب زبان و اصطلاحات و نگرش ویژه‌ای را به نمایش گذاشته بود که بعداً آشکار شد از همان زمان و پیش از آن به آن زبان و نگرش دست یافته و آن‌ها را در خویش تثبیت کرده بوده است. در بخش منابع به ترجمۀ خویش از سنجش خرد ناب نیز اشاره کرده بود که نوید بزرگی بود هم بعداً آشکار شد که او از سال‌ها پیش به روش منحصر به فرد خود دست یافته بوده است.

حتی همین امروز نیز فاصله‌ای میان سنت فلسفی ایرانی در دانشگاه و بیرون از آن وجود دارد و بسیاری از زبدگان فلسفی ما جایی در دانشگاه ندارند. از این منظری که گفتید شاید ادیب‌سلطانی یکی از پیشگامان فلسفه برون‌دانشگاهی باشد که درعین‌حال از نظر دقت و تسلط بر مباحث از آکادمی نیز فراتر حرکت می‌کرد.

همین طور است. اول ظاهراً به روش‌ها و بوروکراسی معمول تعلیم و تعلم دانشگاهی تن نداده بود. آشکار بود که عقابی است که که اگر بر فراز قله‌ها است ولی گوشه‌نشین نیز هست، ولی بیکار ننشسته و در حال کیمیاگری ویژۀ خود است. این امر به­‌ویژه خود را با ترجمه «سنجش خرد ناب» نشان داد. این کتاب خود اثری است بس سترگ که کسی به سراغش نرفته بود، هر چند اصولاً ما هنوز ترجمۀ قابل توجهی از دیگر آثار اصلی فلسفی غرب نداشتیم بجز عمدتاً ترجمۀ آثار افلاطون توسط فروغی و کاویانی و لطفی و صناعی. اینک فردی پا به میدان گذاشته بود که نه تنها کتاب را از زبان اصلی برگردانده بود، بلکه آشکار بود که ضمن تسلطی که بر متن و تاریخ فلسفه و زبان دارد، مکتب یگانه‌ای را در ترجمه بنیاد نهاده است که هنوز پس از چهل سال در انحصار خود او است. مقدمه مفصل صد صفحه­‌ای ادیب­سلطانی نمونه‌ای شگرف از لزوم توجه فرامتنی و بینامتنی و متنی مترجم بود که نمونه‌اش به گونه‌ای کمیاب در همان زبان‌های اروپایی در ترجمۀ آثار کلاسیک دیده می‌شد. او در همین مقدمه، تقسیم‌­بندی خاصی از فلسفه و فیلسوف نیز داشت و فیلسوفان یا فلسفه‌ها را به دو دسته سرد و گرم تقسیم­ کرده بود، که تناظری شگفت با تقسیم فلسفه به تحلیلی و قاره‌­ای یافت. فلسفه سرد با خرد و منطق و استدلال و گام به گام جلو می‌رود، ولی فلسفه گرم بیشتر از احساس و برانگیزش و روش اقناع و شورانگیزی و شعر بهره می­‌گیرد. از مقدمۀ که بگذریم ترجمه کتاب از زبان آلمانی نیز در این میان بسیار مهم بود و هست. در ایران ترجمه‌­های آثار فلسفی عمدتاً از زبان فرانسه یا انگلیسی صورت می­‌گرفتند زیرا مترجمان ما در درجۀ اول به زبان فرانسه و در درجۀ دوم به زبان انگلیسی آموزش دیده بودند. در چنین فضایی ادیب سلطانی به طور مستقیم به سراغ زبان آلمانی رفته بود. من خود که پیش از انقلاب به کانت بسیار علاقه‌مند شده بودم به سراغ ترجمه نورمن کمپ اسمیت از اثر مهم او، یعنی همین Critique of Pure Reason، رفتم و آن را خواندم و درگیر ترجمه‌اش شدم. زمانی که با ترجمۀ ادیب سلطانی هم از متن آلمانی و هم با آن کیفت روبه‌رو شدم طبیعی بود که تسلیم ترجمۀ ادیب سلطانی بشوم و به خود اجازه ندهم روزی کالای خود را در برابر کالای گرانبهای او عرضه کنم و ترجمۀ خود را به ناشر بدهم.

برخی چون عباس زریاب‌خویی گفته‌اند که ترجمه ادیب بسیار دقیق است اما بسیاری، خواندن آن را ثقیل و سنگین می‌دانند.

همین طور است. خواندن ترجمه ادیب­‌سلطانی هنوز هم برای من، با همۀ علاقه‌ام به کانت و ادیب‌سلطانی و تدریس همین متن ادیب‌سلطانی در مقطع دکتری فلسفۀ عرب، دشواری‌هائی دارد. بنابراین فهم این ترجمه نیازمند تمرین و مشق در زبان ادیب­‌سلطانی، همراه با دقت در اصل اصطلاحات (در درجۀ اول به آلمانی و در درجۀ دم به یکی از زبان‌های ارپایی همریشه با زبان آلمانی) است تا بتوان اندک اندک با آن خو گرفت. در این ترجمه، ادیب‌­سلطانی برای واژه‌سازی یا گزینش بخش‌هائی از واژه‌های مرکب از زبان‌های فارسی میانه، پهلوی و اوستایی بهره گرفته. البته او همچنان واژه‌های بعضاً دشوار عربی را هم به‌کار برده شده است. این تا حد زیادی ذهن خوانندۀ آسان‌پسند و یا خوگرفته با واژه‌های زبان معیار را آشفته می­‌کند. ادیب­‌سلطانی سره‌نویسی افراطی و عربی‌ را به هم می‌آمیزد و البته همه در خدمت کوشش او برای برگردان هر چه دقیق‌تر متن به پارسی است، ولو به بهای دشوارنویسی است که البته ذهن خوانندگان معمولی را بسیار آشفته می‌کند.

ادیب‌سلطانی کتاب‌هایی به انگلیسی هم تألیف کرده؟ نثر آن متون چگونه است؟

بله. ادیب سلطانی در چارچوب دغدغه‌های همیشگی‌اش برای عدالت و سوسیالیسم کتابی را به زبان انگلیسی تالیف و در سال ۱۳۸۷ توسط هرمس منتشر کرده به نام The Question of the Left and Its Future: Notes of an Outlooker. من این کتاب تقریباً دویست صفحه­‌ای را در یک نشست هفت-هشت ساعته خواندم زیرا بسیار روان نوشته شده است. کتاب هم نثر زیبائی دارد هم محتوائی بس خواندنی از کسی که در دوازده سالگی عضو سازمان جوانان حزب توده شده. همین جا در پرانتز یگویم که پس از گفت‌وگو با آن زنده‌یاد قرار شد مراسمی برای معرفی و بررسی و نقد این کتاب برگزار کنیم. در آستانۀ برگزاری ایشان، با ملاحظات خاص خودشان، از حضور در جلسه منصرف شدند و جلسه متأسفانه برگزار نشد. در برابر روانی آن متن خواندن متن فارسی ادیب‌­سلطانی دشوار است. شاید این هنوز زبان فارسی است که آن پختگی درخور برای فلسفی‌نویسی یکدست را پیدا نکرده و باید در آن تمرین‌ها و مشق‌ها کرد. شاید راه همین راه ادیب سلطانی است و باید او را یک استاد برجسته برای مترجمان، به‌ویژه مترجمان آثار ادبی و آثار فلسفی دانست. او ترجمه را و زبان ویژۀ ترجمه را به مترجمان فلسفی و ادبی آموزش می‌دهد. کسانی چون محمدرضا نیکفر معتقدند زبان آینده فلسفۀ ما همین زبان ادیب­‌سلطانی است. شاید این سخن مقداری اغراق­‌آمیز باشد اما به هر حال اگر قرار است زبان فلسفی ما زبانی نیرومند و غنی شود و توانایی لازم برای انتقال بار معنایی فلسفه غرب و فلسفه‌ورزی را در روزگار کنونی و آینده پیدا کند، باید کمابیش گام در راهی چون راه ادیب سلطانی بگذاریم. این لزوماً به معنای تقلید از او نیست اما به هرحال باید با زبان، سرشت زبان، ریشۀ زبان، توانایی زبان، داشته‌های زبان، تاریخ زبان هر چه بیشتر آشنا شد. ولی افسوس که گاه خواننده آسان‌پسند است در حالی که گاهی زبان معیار واقعاً توان انتقال مفهوم را ندارد. ولی خوانندگانی که به زبان معیار خو گرفته‌اند با زبانی که حتی واژه‌های معمولی پارسی را به واژه‌‌های عربی ترجیح می‌دهد مشکل دارند.

من خود در کتاب «درآمدی به فلسفه کیهان­شناسی»کوشیده‌­ام واژه‌­های پارسی به کار ببرم. برای این کار لام بوده در پایان کتاب واژه‌­نامه­‌ای ارائه بدهم که در اصل پارسی-عربی است زیرا خواننده بیشتر با واژۀ عربی آشنا است. ابوریحان بیرونی نیز در کتاب «التفهیم» که به زبان پارسی نوشته است، واژه­‌نامه‌­ای تهیه کرده که برای واژه‌­های اصیل پارسی معادل‌های عربی را ذکر می‌کند! عده‌ای البته می­‌گویند زبان پارسی رایج با زبان عربی آمیخته شده است و زبان عربی در سطح واژه، و نه دستور زبان، بخشی از زبان ماست. این پذیرفتنی است اما اگر بپذیریم که روزی روزگاری زبان فارسی باید به زبان نیرومند فلسفی تبدیل شود، آن گونه که زبان آلمانی با کوشش‌های کسانی چون هگل به زبان فلسفی تبدیل شد، ناگزیریم همین راهی را برویم که ادیب­‌سلطانی و کسان دیگر رفتند و می‌روند. شاید در این راه باید حوصلۀ بیشتری داشته باشیم و معادل‌های بهتر و گوش­نوازتری بسازیم که با برخورداری از رعایت قوانین ساخت واژه، از نظر روان‌شناختی نیز مخاطب آن‌ها را بپسندند. به هر روی، کار ادیب­‌سلطانی در پایبندی کامل استوار روش مختار خود بی‌­بدیل است هر چند دشواری‌هائی دارد. البته تا اندازه‌ای تأثیر خاص خودش را نیز گذاشته است و بسیاری سرانجام پذیرفته­‌اند که ما باید بیش از پیش به هویت تاریخی و تطور واژه‌ها و مفاهیم و همچنین به واژه‌­های پارسی و ریشه­‌شناسی واژه­‌ها توجه کنیم.

کار ادیب‌سلطانی در میان معاصران، مشابهی نداشت؟

می‌توان به نمونه‌هائی در واژه‌گزینی یا واژه‌سازی گذشتگان اشاره کرد. در گذشته ابن سینا و ابوریحان و حتی سهروردی و بابا افضل و کسان دیگری به پارسی‌نویسی توجه داشته‌اند. در دوران جدید نیز کسانی به واژه‌سازی با بهره‌گیری از زبان پارسی توجه کرده‌اند که برای نمونه می‌توان به واژه‌های پارسی احمد کسروی کسان دیگر، حتی به واژه‌های درونذات و برونذات فروغی، اشاره کرد. فرهنگستان اول نشان داد که گرایش روشمند مهمی در واژه‌سازی وجود دارد. دریغ که آن گرایش به سنت تبدیل نشد هر چند پیروان و شاگردان اعضای آن فرهنگستان یا همفکران آنان به میراث گذشته توجه داشتند. کسانی که با دایره‌المعارف مصاحب یا تهیۀ واژه‌نامۀ علمی انتشارات جیبی و فرهنگنامۀ چندین جلدی همکاری می‌کردند از همین دید برخوردار بودند. دیگرانی چون ذبیح بهروز و محمد مقدم و نویسندگان مجموعه‌ ایران کوده نیز از این دغدغه‌ها برخوردار بودند. آنان حتی در واژه‌گزینی ارتش بسیار نقش داشتند. متأسفانه پس از انقلاب پژوهشگاه علوم انسانی نتوانست به وظایف و اهداف اسلاف خود (یعنی حدود ۱۲ مرکز مانند همان مرکز مطالعات ایرانی فرهنگ‌ها و بنیاد فرهنگ ایران و …) وفادار باشد. البته تعداد از شاگردان و پیروان راه آن بزرگان بنیادگذار آن مرکزها و بینادها حضور داشتند و زحماتی کشیدند، ولی ارادۀ غالب بر فرهنگستان و مدیریت‌های سیاسی مانع تداوم آن راه و ارتقای سطح انتظار در پژوهش فرهنگی و زبان‌شناختی و تاریخی شد. در میان افراد ناوابسته به مراکز و نهادها، رویکرد ادیب سلطانی بیش از رویکرد دیگر رهروان پایبندی به ارز‌های زبان‌شناختی ادبی و فلسفی و ادبی روشمند و تمام‌عیار و فراگیر بود. بعداً زنده‌یاد احمد آرام در ترجمۀ کتاب «راهنمای پزشکی خانواده» در واژه‌سازی بسیار متعهدانه عمل کرد. همین طور گروهی متشکل از استادانی چون دکتر ابراهیم‌زاده و دکتر دیانت‌نژاد و دکتر فرهود و دکتر کرمی در واژه‌نامۀ زیست‌شناسی خود همین رویکرد را دشتند. زبان پزشکی و زیست‌شناسی گیاهی و جانوری ریشه در زبان لاتینی دارند که در واژه‌سازی از پیشوند و میانوند و پسوند بهره می­‌گیرند. در زبان عربی امکان واژه‌سازی به روش زبان‌های برآمده از زبان لاتنی وجود ندارد زیرا آن زبان مبتنی بر صرف واژه‌های ثلاثی مجرد و رباعی مجرد در چند باب است. اما در زبان فارسی که جزو زبان‌های هند و اروپایی است این قابلیت واژه‌سازی شبیه زبان لاتین وجود دارد. در بهره‌گیری از زبان پارسی آقای دکتر میرجلال­الدین کزازی نیز شهرۀ آفاق است. کسانی دیگری را نیز می‌توان نام برد که پرداختن به آنان فرصت دیگری را می‌طلبد.

مبنای بنیادی و نظری بحث‌های ادیب‌سلطانی فقط همین افزایش و گشایش ظرفیت فلسفی زبان فارسی بود؟

نه فقط این نیست. او توجه دارد که واژه­‌ها همچون موجوداتی زنده برای خود شخصیت و هویت و تاریخ و پیوند با یکدیگر و داد و ستد دارند و لازم است که در ترجمه به این مولفه‌­ها توجه کرد. بنابراین نمی­‌توان صرفاً‌ معادلی برای کلمات انتخاب کرد. این کار ترجمه از روی فرهنگ لغت است. ادیب‌­سلطانی با بحثهای ریشه‌­شناختی می‌­کوشد به خاستگاه واژه، معانی آن، هم­خانوادگی آن با واژه‌های دیگر در یک تاریخ زندۀ به هم پیوسته توجه کند. برای مثال در معادل‌یابی برای paradox او احتجاج می­‌کند که «پارا» دقیقاً در همین معنا در زبان فارسی کهن وجود داشته است و برای dox یا همان doxa که عبارت است از «عقیده» می‌توان از «دخش» استفاده کرد و به جای پارادوکس نوشت پارادخش. این معادل‌ها در دو زبان هم­ریشه هستند و در انتقال معنا نیز بسیار دقیق‌اند. این گونه معادل‌گزینی یا معادل‌سازی در ضمن به ما اجازه می‌­دهد از اجزای واژگانی برای ساختن واژه‌­های دیگر هم­خانواده بهره بگیریم و زبان را چابک بسازیم و از سنت عربی­‌زدۀ زبانمان پرهیز کنیم. ادیب­‌سلطانی در ترجمه به‌درستی به دنبال همریختی است؛ همریختی در پاراگراف­‌بندی و جمله‌­بندی تا واژه‌­ها. از نظر او هنگامی که معادلی انتخاب می‌­شود، باید در سراسر متن همان معادل به کار برود و برای تمام هم­خانواده‌­های واژۀ اصلی بیگانه معادل‌های هم‌خانواده در زبان پارسی به کار رود. مترجمانی هستند که برای کلمه object در یک پاراگراف چند معادل متفاوت مثل موضوع، شی، ابژه و … به کار می­برند. خواننده اما از این امر بی‌­اطلاع است. بهتر این است که مترجم همواره یک معادل برای این کلمه به کار ببرد و برای هم‌خانواده‌های object، از هم‌خانواده‌های همان معادل استفاده کند.‌ گاهی البته ادیب سلطانی خود به این روش درست وفادار نمانده است.

پس تردیدی ندارید که در ترجمه‌های ادیب‌سلطانی مفاهیم ارسطو، کانت و ویتگنشتاین به‌طرز دقیق‌تری آمده‌اند؟

بله دقیق­تر اما اندکی نامأنوس­تر. برای انتقال هر چه دقیق‌تر منظور نویسنده گاه باید واژۀ جدیدی ساخت. یا باید از میان واژه‌های مترادف تنها یکی را برگزید. من خودم معتقدم که واژه‌های مترادف از ترادف صددرصدی برخوردار نیستند. این‌جا است که مترجم یا نویسنده باید با دقت و ظرافت دست به گزینش واژه از میان واژه‌های موجود یا دست به واژه‌سازی بزند. واژه‌سازی در چارچوب پایبندی به همریختی و باور به این که هیچ واژه‌ای جای واژۀ مترادف دیگر را نمی‌گیرد به‌راستی دشوار و سرشار از وسواس است. من خود نیز گاهی درگیر این وسواس می‌­شوم و ناگزیرم دست به انتخابی بزنم که برای خواننده ممکن است دشوار باشد. برای نمونه من با بررسی بسیار زیاد معادل‌های evidence در زبان پارسی و این‌که بعضی از آن‌ها مثلاً برای warrat هم به کار می‌روند نهایتاً با رجوع و ارجاع به شاهنامۀ فرودسی و برهان قاطع چند فرهنگ دیگر واژۀ «آوند» را برگزیده‌ام و دلایلم را توضیح داده‌ام که چرا شاهد و قرینه و گواه و بینه را به کار نبرده‌ام. برای نمونه‌های دیگر از این گونه دغدغه‌های یک مترجم می‌توان به کتاب «فرهنگ توصیفی فلسفۀ علم» که من ترجمه کرده‌ام رجوع کرد و دید که چرا ما ناگزیریم گاهی از سطح زبان معیار فراتر برویم و از ذهن خواننده آشنازددایی کنیم و او را درگیر چالش جدی با شخصیت و هویت و تاریخ واژه کنیم. این عربی‌ستیزی نیست. بلکه این برداشت است که واژه‌های مأنوس موجود در سنت زبان و ادبیات فلسفی ما توان لازم را برای حمل معنای مورد نظر ندارند یا در ساخت واژه‌های هم‌خانواده به عنوان معادل‌های واژه‌های همخانوادۀ اصطلاح اصلی زبان مبدأ ناتوان است. در واژه‌سازی یا واژه‌گزینی مراجعه به متون پارسی مثلاً سدۀ چهارم، از شاهنامه تا دانشنامۀ علایی و آثار ابوریحان و نوشته‌های ابوسعید ابی‌الخیر بسیار راهگشا است، هم در دلیری آن‌ها برای بهره‌گیری از واژه‌های نامعمول و آشنایی‌زدایی از ذهن خواننده، و هم در واژه‌هائی که برگزیده‌اند. ما باید از ظرفیت آن‌ آثار بهره گیریم. من از ترجمه‌های زنده‌یاد عباس زریاب خویی همواره لذت برده‌ام. اما او همانند بسا کسان دیگر بیشتر به انتقال مفهوم توجه داشته تا وفاداری به متن. این گونه ترجمه به‌ویژه در آثار فلسفی و حتی آثار ادبی را من نمی‌پسندم و این نگرش را از بزرگانی چون ادیب سلطانی آموخته‌ام. او در چارچوب همان همریختی حداکثری و دقت در گزینش معادل‌ها به‌درستی معتقد به وفاداری حداکثری به متن بود. با این نگرش من معتقدم باید متن فلسفی را چنان ترجمه کرد که اگر فرد دیگری آن متن ترجمه را از زبان مقصد به زبان مبدأ برگرداند بالای نود درصد همان متن اصلی در زبان مبدأ به دست آید.

در ترجمه‌های مشابه عربی، انگلیسی و فرانسوی کانت نیز چنین مناقشه‌هایی وجود داشته است؟

بله. نمونه‌هائی را می‌توان در اینجا مطرح کرد. ولی اجازه بدهید در این‌جا من از تجربۀ خودم نمونه بیاورم. من که از همان پیش از انقلاب درگیر خواندن و ترجمه کردن سنجش خرد ناب کانت را از روی ترجمۀ انگلیسی نورمن کمپ-اسمیت بودم بیش از پیش متوجه اهمیت معادل‌گزینی برای اصطلاحات کانتی شدم. بعد که ترجمۀ ادیب سلطانی منتشر شد بسیار خوشحال شدم که فردی با آن همه دانش در زمینه‌های ذیربط گوناگون آن متن را مشتقیماً از آلمانی به پارسی برگردانده اشت. بعداً به علت همان دشوارخوان بودن ترجمۀ او چند بار وسوسه شدم ترجمۀ خودم را کامل کنم و به ناشر بدهم. ولی دو دلیل برای خودداری داشتم: ۱) ادیب سلطانی بزرگ و فرهیخته این متن را از آلمانی ترجمه کرده بود و به قول معروف بضاعت من در برابر او چنان مزجات بود که نمی‌بایست داشتۀ خود را در برابر کار سترگ او عرضه کنم، ۲) از کمپ-اسمیت انتقاد شده بود که متن کانت را در فضای پوزیتیویسی چیرۀ روزگار خود بسیار پوزیتیویستی ترجمه کرده است. بعداً که ترجمۀ پل گایر و آلن وود از سوی انتشارات کیمبریج منتشر شد همان دشوارخوان بودن ترجمۀ ادیب سلطانی برای دانشجویان بار دیگر وسوسه‌ام کرد که با کسب اجازه از خود ادیب سلطانی ترجمۀ خود را با ترجمۀ گایر و وود تطبیق دهم و برای انتشار آماده کنم. آن انشان بزرگ با ادب و فروتنی و فرهیختگی بی‌همتای خود مرا بدین کار تشویق کرد. به هر حال گزینش اصطلاح و انتقال معنائی که نویسنده در نظر دارد بسیار مهم است. اصطلاحات جا اقتاده در سنت زبان فلسفی ما تاریخ خودشان و ظرف خاص خود را برای انتقال معنا دارند و نباید لزوماً همواره پایبند آن اصطلاحات ماند. اگر در سنت ما همواره واژه‌های« نقد» و «عقل» و «محض» در یک بافتار فلسفی خاص به کار رفته‌ و هویت ویژه یافته‌اند ما را به این سمت هدایت می‌کنند که از این پایبندی بگریزیم که همواره برای critique و reason و pure آن‌ها را به کار بریم. می‌توانیم مانند ادیب سلطانی احتجاج کنیم که «سنجش» و «خرد» و «ناب» دقیق‌تر و به نظر کانت و فلسفۀ جدید نزدیک‌ترند.

ترجمه‌های ادبی ادیب‌سلطانی از شکسپیر نیز همین خصیصه سخت‌خوانی را داشتند؟

بله آنها نیز چنین هستند اما اگردقت و تطبیق با زبان مبدأ و دانش‌­آموزی راستین در متن‌خوانی اولویت ما باشند باید ترجمۀ ادیب­‌سلطانی را بخوانیم هر چند می‌توانیم برای ترجمه‌های مسعود فرزاد و م. ا. به آذین و علاءالدین پازارگاری از هملت احترام قائل باشیم. من از نوجوانی که عادت کرده بودم برخی از ترجمه‌ها را با متن اصلی تطبیق دهم با ترجمه‌های موجود از آن حدیث نفس معروف هملت مشکل جدی پیدا کرده بدم.

با این تعابیر ادیب‌سلطانی، مترجمی برای آینده است. موافقید؟

بله. البته «مترجم برای حال» را هم اضافه می‌کنم. راهی که ادیب سلطانی گشود، توجه به ارزش واژه‌ها، ارزش دستورزبان، فلسفۀ ترجمه و تبدیل ترجمه به یک فن بسیار دقیق برای خلق متن اصلی در زبان مقصد ضمن وفاداری به متن اصلی بود. اگر تنبلی پیشه نکنیم و فرهنگستان زبان و ادب فارسی و دیگر نهادهای ذیربط مسئول نیز همراهی کنند، به ­مرور زبان خاصی چون زبان ادیب سلطانی قابل فهم می‌­شود. توجه کنیم که هنوز کسانی حتی«پارسی» به جای «فارسی» را نیز برنمی‌تابند. بگذریم از نمونه‌های دیگری چون «اسپهان» به جای «اصفهان»! حتی حاضر نیستند به جای «کلمه» و همخانواده‌های آن از «واژه» بهره گیرند ولو این که به ابوسعید ابی‌الخیر استناد کنیم که مثلاً «بواژ» را چگونه در صیغۀ امر، به معنای «بگو»، به کار برده است و الخ!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *