انسان اخلاقی؛ چگونه به یک فرد اخلاقی تبدیل می‌شویم؟

انسان اخلاقی؛ چگونه به یک فرد اخلاقی تبدیل می‌شویم؟

انسان اخلاقی : چگونه به یک فرد اخلاقی تبدیل می‌شویم؟

نویسنده: میشل اسکالمن
مترجم: محمدرضا جهانگیرزاده
منبع: مجله پگاه حوزه / ۲۵ آبان ۱۳۸۷ / شماره ۲۴۳

ظرفیت کودک برای رشد همدلی، تعلقات اخلاقی و اصول اخلاقی بین دو و چ‌هار سالگی، یعنی مدت کوتاهی پس از استقلال در دنیای اجتماعی، ظاهر می‌شود(برلسون، 1982). شکوفا شدن این ظرفیت‌‌ها تحت تأثیر محیط اجتماعی کودک، از جمله شیوه‌‌‌های برخورد و تعلیم آن‌ها توسط والدین، همسالان و افراد مهم قرار دارد. به عبارت دیگر، در خلال سال‌‌‌های اول زندگی، کودکان به صورت خود انگیخته به تأثیرات و دستورالعمل‌‌‌های  اخلاقی حساسیت[1] دارند. این حساسیت‌‌ها را میتوان به سه قلمرویی که ما از آن صحبت کردیم، تقسیم نمود.
بنابراین، زمانی که پدر یا مادر می‌گویند، «فکر کن اگر کسی این کار را با تو انجام دهد چه احساسی خواهی داشت» آن‌ها از ظرفیت‌‌‌های همدلی کودک استفاده می‌کنند. زمانی که والدین به قانون طلایی متوسل می‌شوند یا توضیح می‌دهند که «هر کسی شایستگی آن را دارد که برخورد عادلانه ای با وی صورت گیرد»، آن‌ها ظرفیت ایجاد اصول اخلاقی را درگیر می‌کنند. و زمانی که والدین با اخم به کودک خود می‌گویند، «زمانی که تو اینگونه با دیگری برخورد میکنی، ناامید می‌شوم» یا «این شیوه رفتار خانواده تو نیست»، آن‌ها ظرفیت کودک برای تعلق اخلاقی را به کار می‌گیرند.

نظریه‌پردازان مدت‌ها بحث کرد‌هاند که آیا اخلاق آموخته می‌شود یا خیر. بعضی معتقدند که اخلاق را باید از طریق مطالبات صریح و اعلان درست و غلط القا نمود (بنت، 1993)، و بعضی اظ‌هار کرد‌هاند که بهترین راه انتقال اخلاق، پرورش کودکان در جوی است که بزرگسالان علایق اخلاقی خود را ابراز می‌کنند و الگو‌‌های اخلاقی را در اختیار کودکان قرار می‌دهند (برایان و والبک، 1970). بر اساس چارچوب «انگیزه اخلاقی»، هر دو رویکرد ارزشمند هستند، و هر دو در هر یک از سه قلمرو اخلاقی راه دارند.

پرورش اخلاق از طریق همدلی

یک تکنیک مهم برای پرورش همدلی، توصیه مستقیم به کودکان برای قرار دادن خود به جای دیگران است (بارنت، هوارد، کینگ، و دینو، 1980؛ ‌هاگز، تینگل، و ساوین، 1981؛ کروانز و گیبس، 1996). کودکان باید تأثیر رفتار خود بر دیگران را یاد بگیرند، این امر می‌تواند با تذکرات ساده ای مانند این جملات انجام گیرد «فکر کن چه احساسی خواهی داشت» یا «به یاد بیاور زمانی را که با تو اینگونه رفتار می‌شود».

زمانی که تذکر کافی نیست، میتوان همدلی را با دادن اطلاعات بیشتری از دیگران به کودک تقویت کرد، خصوصاً اطلاعاتی از قبیل تلاش‌‌ها و مشکلات او، و کودک را به تصور یا حتی بازی نقش او واداشت. (کندلر، 1973؛ ایانوتی، 1978).

همدلی با آگاهی از احساسات دیگران آغاز می‌شود، یکی از راه‌‌‌های آموزش احساسات، گنجاندن بحث از هیجانات از جمله هیجانات خود والدین و علل آن‌ها در گفتگو‌‌های روزمره است (فشباخ، 1983). کودکان بر احساسات دیگران متمرکز می‌شوند و تشخیص مشابهت‌‌‌های بین خود و دیگران احتمال همدلی را افزایش می‌دهد (‌هاستون، ؛1990 کربس، 1975). انجام اقدامات زیر نیز از سوی والدین مفید است: پذیرش و تمجید احساسات دلسوزانه کودکان، توجه دادن به افراد دلسوز جامعه و تشویق آن‌ها، و صحبت در باره دلسوزی‌‌های خود. بیان داستان‌‌‌هایی در مورد قهرمانان مهربان، خیالی یا واقعی، مشهور یا گمنام، نیز به انتقال این پیام که همدلی با دیگران خوب است کمک میکند (به اسکالمن و مکلر، 1994، فصل 3 مراجعه شود).

همدلی، به اشتیاق کودک برای یاری دیگران یا تسکین درد و رنج آن‌ها می‌انجامد. اما کودکان اغلب در مورد این که چگونه به دیگران کمک کنند سردرگم می‌شوند. آن‌ها در بسیاری موارد برای کمک به دیگران یا دلداری آن‌ها در مواقع لزوم خجالت می‌کشند یا احساس ناامنی می‌کنند. تشویق‌‌ها و دستورالعمل‌‌‌های مربیان در مورد زمان و نحوه کمک به دیگران می‌تواند دانش لازم در این مورد را در اختیار آن‌ها قرار دهد، تا بتوانند از دلسوزی برای دیگران به سوی انجام آنچه به نفع آنان است گام بردارند (استاب، 1971).

پرورش اخلاق از طریق تعلقات

محققان (گرازینا کوچانسکا، آکسان، و کوئینگ، 1995) و (سوزان لاندرویل و همکاران، 1971) در جریان تحقیقات خود دریافتند، والدینی که حساس، پذیرا و دارای روحیه همکاری با کودکانشان بودند و با آن‌ها به شیوه ای گرم و عاطفی رفتار مینمودند، کودکانی با بالاترین حس همکاری داشتند. این کودکان حتی قبل از 2 سالگی، علائمی حاکی از کنترل درونی نشان می دادند و در مورد دستورات والدین به خود تذکر می دادند.

کودکان به قانون یا توبیخِ افرادِ تشویق کننده و پذیرا، بسیار بیشتر تن می‌دهند تا افرادی که معمولاً سختگیر و محدود کننده اند. هدف از آموزش اخلاقی، پرورش یک کودک مطیع نیست؛ بلکه تربیت یک کودک دارای حس همکاری است، و بهترین راه برای پرورش چنین کودکی، والدینی است که دارای روحیه همکاری باشند. دستورالعمل‌‌‌های  اخلاقی اغلب شامل درخواست از کودک برای متوقف کردن یا به تأخیر انداختن چیز‌‌هایی است که مورد علاقه آن‌ها است؛ کاری که همواره برای آنان آسان نیست. اما این کار، در صورتی که آن‌ها به والدین خود اعتماد داشته باشند و معتقد باشند آن‌ها واقعاً می‌خواهند به فرزندان خود کمک کنند، بسیار سادهتر است.

به علاوه والدین با ارائه قوانین شفاف و قاطعانه و دلایل منطقی، درونی‌سازی[2] را نیز پرورش می‌دهند (کلارک و همکران، ؛1977 ساندرز و دادز، 1982). فهم دستور «به نوبت با اسباب بازی‌ها بازی کنید» برای کودک بسیار آسانتر است تا «با یکدیگر شریک شوید». زمانی که والدین برای قوانین خود دلیل ارائه میکند، مثلاً می‌گویند: «همه برای تفریح باید فرصت مساوی داشته باشند»، آن‌ها به کودک هدف و روح قانون را آموزش می‌دهند. کودک، تن‌ها با فهم دلایل پشت یک قانون می‌تواند درس‌‌های اخلاقی را به موقعیت‌‌‌های جدید منتقل کند و برای مقاومت در برابر انگیزه‌‌‌های غیر اخلاقی آماده شود.

پژوهش‌‌ها (ذان واکسلر و همکارانش 1979) نشان می‌دهد که تنبیه با نوع دوستی بالا در کودکان همبستگی ندارد، و «محروم سازی بدون توضیح» به زیان رشد نوع دوستی است. از سوی دیگر درونی‌سازی بیشتر، با ابراز دلخوری یا ناخوشنودی عاطفی در موارد نقض قوانین اخلاقی مرتبط است (رادک یارو و ذان واکسلر، 1984).

از آنجا که درونی‌سازی مستلزم گفتگو با خود است، مربیان می‌توانند به کودکان شیوه‌‌‌های مستقیم خودگویی در موقعیت‌‌‌های دشوار را بیاموزند. برای مثال، اگر والدین بفهمند که فرزندشان احتمال دارد پس از بدشانسی در بازی به همکلاسی خود گیر دهد، می‌توانند به او کمک کنند که با خود سخن بگوید؛ مثلاً، «این درست نیست که برای به دست آوردن احساس بهتر، موجب شویم که دیگری احساس بدی پیدا کند». در واقع والدین می‌توانند دستورالعمل‌‌‌های  خاصی را در مورد بسیاری از م‌هارت‌‌های اخلاقی، مثل حل تعارض، بازی جوانمردانه، انتقاد سازنده، و برخورد مناسب فراهم کنند.

سایر تکنیک‌‌‌های مهم عبارتند از: تکلیف رفتار خوب، که در آن یک نوجوان باید عمل خوبی را که برای کسی مفید است انتخاب کرده، اجرا نماید؛ و اسناد مثبت، که در آن به کودکی که کار خوبی انجام داده گفته می‌شود آدم خوش قلب و مهربانی است (جنسن و مور، 1977؛ تونر، مورد، و امونز، 1980). بیشتر کتابچه‌‌های راهنمای والدین توصیه می‌کنند زمانی که کودکان رفتار ناشایستی انجام می‌دهند، از رفتار کودک انتقاد کنید نه از خود او. البته تحقیقات نشان می‌دهد، زمانی که کودک مهربان و منصف است، تشویق عمل و کودک هر دو موثر است (اسکالمن و مکلر، 1994، فصل 2).

پرورش اخلاق از طریق اصول اخلاقی

میتوان از طریق گفتگو‌‌های ال‌هام‌بخش[3] و کاربردی [4]به کودک کمک نمود تا استاندار‌‌های شخصی را ایجاد نماید. برای مثال، اید‌هال‌‌‌های اخلاقی را میتوان در قالب به تصویر کشیدن یک دنیای انسانی‌تر و عادلانه‌تر به وی تلقین نمود و او را متوجه این نکته ساخت که رفتار‌‌هایش می‌تواند به تحقق یا تضعیف این آرمان‌ها منجر شود. بیشتر کودکان می‌خواهند بر خوبی‌‌ها غلبه پیدا کنند، از این رو به سهولت تحت تأثیر تصویر یک خانواده بهتر، یک جامعه بهتر، و یک دنیای بهتر قرار می‌گیرند.

پیام‌‌‌های کاربردی برای واداشتن کودکان به توجه و دقت بر تأثیرات دراز مدت رفتارشان طراحی شده اند، یعنی بر این که اراده‌‌‌های آنان خواه ناخواه در آینده به نتایج ارزشمندی منجر می‌شود (لویت، وبر، کلارک، و مک دانل، 1985). همچنین با یادآوری مواقعی که کمک به دیگران احساس خوبی در آن‌ها ایجاد کرده است، میتوان احتمال پذیرش اصل کمک به نیازمندان را افزایش داد.

تکنیکی که پیام‌‌‌های ال‌هام‌بخش و کاربردی را در بر می‌گیرد، از اشتیاق طبیعی نوجوانان به یکپارچه کردن دیدگاه‌‌‌هایشان در مورد «خوبی» استفاده میکند. همان طور که سقراط و سایر فلاسفه اخلاقی مدت‌ها پیش بیان کرد‌هاند، سئوالاتی مثل زندگی خوب چیست؟ مردن برای چه چیزی ارزش دارد؟ یک جاذبه سحرآمیز برای جوانان دارد. کاوش برای یافتن پاسخ از طریق گفتگو، مطالعه، یا تأملات شخصی، می‌تواند دگرگون کننده باشد، و نوجوانان را تحریک کند تا در مورد حرکت به سوی تعهد اخلاقی و یک هویت اخلاقی مشخص بیندیشد.

همچنین، مباحثات می‌توانند سردرگمی‌‌‌های اخلاقی والدین (مثل، مطمئن نیستم زمانی که به افراد بیخانمان در خیابان کمک میکنم، در واقع به آن‌ها کمک میکنم، یا به آن‌ها خیانت میکنم)، و معما‌‌های اخلاقی کودکان (مثل تلاش برای راضیکردن خواسته‌‌های متضاد دوستان) را در بر گیرند.

گرچه استدلال می‌تواند به افراد کمک کند تا به ارزش‌‌های واقعی خود و میزان هماهنگی رفتار‌‌هایشان با آن ارزش‌ها پیببرند، اما در ن‌‌هایت اخلاق هرگز مبتنی بر استدلال نیست. ممکن است کسی نتواند ثابت کند که زندگی اخلاقی بهترین گزینه است و نتواند از «است ‌ها» برای «باید‌ها» استدلال بیاورد.

در واقع، یک گرایش اخلاقی، بیشتر به یک ذوق یا یک پاسخ زیباییشناختی شبیه است، تا این که محصول استنباط و قیاس باشد. یک کودک برای تنفر از بی رحمی یا علاقه به خوبی، یا احساس همدلی با درد و رنج دیگران، یا برانگیخته شدن به وسیله آرمان‌‌های شکوهمند، استدلال نمیکند؛ درست همان طور که برای تنفر از اسفناج و دوست داشتن بستنی استدلال نمیکند؛ این‌ها همگی از آمادگی‌‌های زیستی و احوال شخصی ناشی می‌شوند. میتوان گفت که هدف تربیت اخلاقی، خوش طعم ساختن مهربانی و عدالت است.

تربیت اخلاقی چه بر همدلی، تعلق، یا اصول اخلاقی متوقف باشد یا نباشد، یک فرایندِ در جریان است، و اخلاق، کیفیتینیست که انسان به شیوه ای همگانی و همیشگی داشته باشد یا نداشته باشد (‌هارتشورن و می، 1930). اگرچه شواهد طولی نشان دهنده همخوانی در «استعداد یاریگری اجتماعی»[5] از اوایل کودکی تا بزرگسالی است (آیسنبرگ و همکاران، 1999)، اما تعداد اندکی از ما، چه کودک و چه بزرگسال، همواره درست عمل می‌کنیم و بیشتر ما در بعضی از حوزه‌‌ها بهتر عمل می‌کنیم (مثل شخصی که همسرش را فریب می‌دهد اما همکارش را نه). علاوه بر این، وسوسه‌‌‌های جدید و سردرگمی‌‌‌های اخلاقی همواره مطرح‌اند؛ این امر کمک به کودک در جهت ایجاد یک هویت اخلاقی به عنوان کسی که میخواهد اخلاقی باشد و کسی که پس از لغزش‌‌های اخلاقی تصمیم می‌گیرد بهتر عمل کند را ضروری میسازد.

حفظ یک هویت اخلاقی مثبت، زمانی آسانتر است که خوشبینی و امید کافی برای اصلاح وجود داشته باشد. کودکان، خوشبینی و امید را به شیوه‌‌‌های مختلف پرورش می‌دهند (سلیگمن، 1995؛ اسنایدر، 2000). یکی از روش‌‌های پرورش این ویژگی‌ها در حوزه اخلاق، مطلع کردن نوجوانان از موفقیت افراد اخلاقی است، خصوصاً زمانی که با یکدیگر متحد می‌شوند. امروزه بیان داستان‌‌‌هایی در مورد افرادی که دنیا را به یک مکان بهتر تبدیل می‌کنند، اهمیت خاصی دارد، زیرا در «عصر اطلاعات» حتی کودکان خردسال مطالب زیادی درباره بی رحمی و بیعدالتی میشنوند و این امر به گسترش بدبینی و ناامیدی از سنین پایین کمک می نماید (اسکالمن و مکلر، 1994، فصل 4).

مدارس می‌توانند در ایجاد ایده آل‌ها نقش داشته باشند. برای مثال، آن‌ها می‌توانند این معنا را به دانش آموزان منتقل کنند که بهترین تمدن بشری در اتمسفر یک جامعه اخلاقی واقعی محقق می‌شود، که در آن هر فردی می‌تواند انتظار مهربانی و رفتار عادلانه داشته باشد. مدارس می‌توانند در برنامه‌‌های خود مضامین اخلاقی بیشتری را بگنجانند. برای مثال، علاوه بر این که میتوان تاریخ را به عنوان مجموعه ای از وقایع سرنوشت ساز، و نقش افراد مهم در وقوع آن‌ها، تدریس کرد، میتوان تحلیل موضوعات اخلاقی مرتبط و نحوه مواجهه افراد مهم با این وقایع را نیز در آن گنجاند (برای یک برنامه تربیت اخلاقی جامع در مدرسه به اسکالمن، 1995 مراجعه شود).

دین و اخلاق

تمام ادیان از سه قلمرو اخلاقی (همدلی، تعلق، و اصول اخلاقی) استفاده می‌کنند، اما برخی، بر یک قلمرو بیش از قلمرو‌‌های دیگر تأکید می‌کنند. برای مثال، دین یهود بیشتر بر استاندارد‌‌های شخصی یا اصول اخلاقی تأکید دارد، و کار زیادی در باره نحوه به کارگیری این اصول در زندگی روزمره انجام داده است. تورات، اصول اخلاقی را ارائه میکند؛ و تلمود حاوی بحث‌‌های مستدلی در مورد نحوه تحقق این اصول است.

مسیحیت بر تعلق و ارتباط تأکید می ورزد؛ اخلاق در وهله اول از ارتباط انسان با مسیح ناشی می‌شود. مسیح همواره حاضر است، و مسئولیت انسان در قبال دیگران به واسطه حضور اوست. دیگران به خاطر مسیح خوبند.

هندویسم، همان طور که در عبارت زیر از متن مقدس آن‌ها بر می آید، بیشتر بر پیوند‌‌های هم دلانه تأکید دارد: «همان طور که زندگی فرد برای خودش عزیز است، زندگی همه موجودات نیز عزیز و محترم است. افراد خوب نسبت به همه موجودات شفقت نشان می‌دهند، چون همه مانند او هستند».

البته ادیان، رفتار خوب را با تهدید مومنان به خشم و غضب الهی و عذاب دائمی بر می انگیزند. اما انجام کار خوب برای اجتناب از تنبیه، ناشی از منفعت‌طلبی شخصی است، نه در نظر گرفتن منافع دیگران. بنابراین این گونه رفتار‌ها را نمیتوان رفتار‌‌هایی با انگیزه اخلاقی دانست.

دین تقریباً در تمام فرهنگ‌ها، همواره یکی از منابع ال‌هام‌بخش اخلاق بوده است. البته یکی از منابع بی رحمی و نزاع نیز بوده است. گاندی تحت تأثیر باور‌‌های دینی خود قرار داشت. قاتل او هم تحت تأثیر اعتقادات خود بود. ادیان اهمیت مهربانی و عدالت را آموزش می‌دهند، اما گاهی اوقات این ایده را نیز گسترش می‌دهند که نابودی کافران فضیلت است. تاریخ گویای قساوت‌‌های فراوانی است که به نام اخلاق اصیل انجام شده است. آیا میتوان درس‌‌هایی از این رویداد‌ها آموخت؟

دام‌‌‌های اخلاقی

در ضرب المثل «راه جهنم با نیت‌‌های خوب فرش شده است» واقعیتی نهفته است. کار‌‌های بسیار بدی توسط افرادی انجام شده که معتقد بودند درست عمل می‌کنند. حداقل سه دلیل وجود دارد: واگذار کردن قضاوت اخلاقی به دیگران، نامطلوب دانستن دیگران، و سرکوب افکار بد.

واگذار کردن قضاوت اخلاقی به دیگران

ما قضاوت اخلاقی را به دیگران واگذار می‌کنیم، زیرا معتقدیم آن‌ها دانش خاصی در مورد درست و غلط دارند، و ما می‌توانیم با پیروی از دستورات آن‌ها احساس پارسایی کنیم، حتی زمانی که آن‌ها به ما می‌گویند هزاران نفر را قربانی نماییم (همان طور که در جنگ‌‌های صلیبی و بسیاری از جنگ‌‌های مقدس قبل و بعد از آن رخ داده است).
سلب مسئولیت اخلاقی از خود در نهاد‌‌های مدنی نیز رخ می‌دهد، خصوصاً زمانی که «اطاعت از ما فوق»[6] به عنوان یک فضیلت به حساب می آید. معمولاً به سربازان آموزش داده می‌شود که «ارتش چرا ندارد!». این وضعیت به آن‌ها امکان می‌دهد تا بی رحمی‌‌های وحشتناک را تن‌ها با این مطلب که «من فقط از دستورات اطاعت میکنم» توجیه کنند.

نامطلوب دانستن دیگران

زمانی که دیگران ذاتاً حقیر و نامطلوب در نظر گرفته می‌شوند، میتوان با چهره‌ای حق به جانب آن‌ها را منزوی کرد، به بردگی کشید، یا حتی نیست و نابود کرد. قوانین اخلاقی گروه ما، در مورد عناصر ذاتاً نامطلوب اعمال نمی‌شوند. یهودیان، کولی‌ها، سیاه‌پوستان، و همجنسگرایان در میان قربانیان همیشگی این کنارگذاری‌‌های اخلاقی بوده‌اند، اما بیشتر نژاد‌ها، ادیان، ملیت‌ها، گروه‌‌های طبقاتی، و اقوام در بخش‌‌هایی از تاریخ مشمول بدگویی و آزار و اذیت بوده‌اند.

راه حل این مشکل، پرورش کودکانی است که معتقدند هیچ انسانی فاقد کرامت انسانی نیست، هیچ کسی ذاتاً حقیر یا نامطلوب نیست، و هیچ انسانی هرچند متفاوت بیرون از مرز‌‌های اخلاقی قرار نمی‌گیرد.

سرکوب افکار بد

افکار به اصطلاح بد، مانند افکاری که به همراه خشم و حسادت می آیند، رایج و طبیعی اند. اما افرادی که معتقدند «یک فکر بد به اندازه یک عمل بد نامطلوب است» اغلب به منظور حفظ خودپنداره مثبتشان، به این افکار ناخواسته برچسب‌‌های ناجور می زنند یا آن‌ها را انکار مینمایند (یک روانشناس ممکن است خشم آن‌ها را ناهشیار بداند). این امر به مشکلات جدی در خود نظم دهی منجر می‌شود. برای مثال، خشم، چه تشخیص داده شود و یا ناشناخته باقی بماند، اشت‌‌هایی برای پرخاشگری ایجاد می نماید. اما قبل از این که ارتباط میان خشم و پرخاشگری را قطع کنیم، باید ابتدا تشخیص دهیم که در حال تجربه خشم هستیم. تن‌ها پس از این است که می‌توانیم به خود بگوییم، «من اکنون عصبانی هستم، پس باید مراقب رفتار خود در قبال این فرد باشم. « برچسب زدن نامناسب، زمانی که یاد میگیریم بر اساس آنچه انجام می دهیم در مورد اخلاقی بودن خویش قضاوت کنیم، نه بر اساس آنچه فکر می‌کنیم، کمتر اتفاق می افتد.

انگیزه‌‌‌های اخلاقی در برابر انگیزه‌‌‌های ضد اجتماعی

نظریه‌پردازان، عوامل مختلفی را برای تبیین رفتار ضداجتماعی به کار گرفته اند، از جمله غرایز و سائق‌‌های ضداجتماعی؛ اختلالات نورونی، ژنتیک، و هورمونی؛ شخصیت آشفته و سوپرایگوی ضعیف؛ تأثیر خانواده، تجارب مورد سوء استفاده قرار گرفتن در دوران کودکی، فشار‌‌های منفی همسالان؛ تأثیرات فرهنگی و رسانه ای (مثل فیلم‌ها، کتاب‌ها، و بازی‌‌های خشونت آمیز)؛ و بی عدالتی‌‌های اجتماعی، مثل فقر و تبعیض نژادی.

هیچ عاملی به تن‌‌هایی نمی‌تواند تمام رفتار‌‌های ضداجتماعی را تبیین کند، انگیزه اخلاقی نیز چنین است. انگیزه خشونت در یک کیفقاپ خونسرد و حسابگر، از خشم یک عاشق طرد شده بسیار متفاوت است، قساوت آگا‌هانه یک سادیست، اقدام به ترور توسط یک عنصر افراطی، تیراندازی به اعضای یک باند تبهکار، یا پاسخ به ندایی درونی که میگوید «بکش»، نیز متفاوت اند. بسته به انگیزه پشت هر خشونت، باید آن را به عنوان محصول عقلانیت یا روان پریشی، هماهنگ با الگو‌‌های پایدار شخصیت یا یک نابهنجاری ، ناشی از هیجانات استثنایی یا شرایط شدید، در نظر گرفت. حتی رفتار‌‌هایخشونت آمیزی وجود دارند که به هدف اصلاح یا محافظت از بیگنا‌هان انجام گرفته و برخاسته از انگیزه اخلاقی هستند.

تلاش برای کاهش خشونت می‌تواند بر کاهش انگیزه‌‌‌های ضداجتماعی یا بر افزایش انگیزه‌‌‌های اخلاقی و یا بر هر دو متمرکز شود. استراتژی‌‌هایی که تن‌ها بر کاهش انگیزه‌‌‌های ضداجتماعی متمرکز می‌شوند، حاوی این پیشفرض ضمنی هستند که پرخاشگری و زیادهخواهی عمدتاً محصول آسیب‌‌های اجتماعی یا روانشناختی از قبیل فقر، تبعیض نژادی، از خود بیگانگی، یا امیال سرکوب شده هستند. احتمالاً بعضی به رشد اخلاقی نیاز ندارند؛ و در مورد بعضی دیگر تن‌ها باید تلاش کرد تا آسیب روانی یا اجتماعی برطرف شود، آسیبی که از مهربان بودن با یکدیگر جلوگیری کرده است (اسکالمن، 1990).

به نظر ما رفتار ناشایست بیشتر محصول نقصان انگیزه اخلاقی (مثل همدلی کم، دلبستگی ناکافی به سرمشق‌ها و یا جامعه اخلاقی، و ضعف اصول اخلاقی) و همین طور امیال ضداجتماعی عنان گسیخته است (‌هاستینگز، ذان واکسلر، رابینسون، یوشر، و بریجز، 2000). مربیان باید گام‌‌های مهمی در جهت تقویت انگیزه اخلاقی بردارند. کودکان باید از والدین خود بشنوند که از آن‌ها انتظار رفتارِ مهربانانه و عادلانه با دیگران می رود، حتی زمانی که دوست ندارند چنین کنند. متأسفانه امروزه بسیاری از کودکان، توصیه‌‌های واضح و قاطعی در این رابطه نمیشنوند.

گاهی اوقات والدین می‌ترسند کودک آن‌ها بیش از اندازه مهربان و نسبت به دیگران حساس شود و به سادگی گول بخورد. تحقیقات از این نگرانی حمایت نمیکند. کودکان و بزرگسالانی که تحت تأثیر همدلی یا اصول اخلاقی، مهربان هستند (برخلاف افرادی که تلاش می‌کنند دیگران را برای جلب توجه و دوستی خوشحال کنند) نوعاً تیزهوش و انعطافپذیر بوده و مورد احترام بزرگسالان قرار دارند (کارلسون، لاهی، و نیپر، 1984؛ کوردک و کریل، 1982).

با یک نگاه خوشبینانه، متوجه می‌شویم که بیشتر کودکان از روی وجدان عمل می‌کنند، و ما در زندگی روزمره خود بیشتر با افراد مهربان روبرو هستیم تا افراد نامهربان. این که مهربانی، احساسات مثبت ما را بر می انگیزد و غیر طبیعی نیز به نظر نمی‌رسد؛ این که ما از شنیدن مهربانی یا از خودگذشتگیِ استثنایی افراد (مثل شنیدن این خبر که سربازی زندگی خود را به خاطر یک دوست به خطر انداخته یا کسی برای نجات یک غریبه به رودخانه پریده است) معمولاً چندان حیرت زده نمی‌شویم و تصور نمی‌کنیم که رفتار عجیبی اتفاق افتاده، بسیار امیدبخش است. فراوانی این رفتار‌ها به اندازه ای است که آن‌ها را طبیعی قلمداد می کنیم و می‌توانیم انگیزه‌‌‌های پشت این رفتار‌ها را درک کنیم و با آن احساس همذات پنداری نماییم.
در مقابل، قساوت شدید اغلب ما را متحیر میکند؛ ما تعجب می‌کنیم که چگونه کسی می‌تواند تا این اندازه بی رحم باشد. ممکن است از نظر بعضی این شرارت‌ها جالب توجه باشد، اما بیشتر افراد احساس تنفر یا حیرت می‌کنند، و کودکان معمولاً نمی‌توانند آن‌ها را درک کنند. آن‌ها نمی‌توانند بفهمند چرا یک زن جادوگر میخواهد بچه‌ها را بکشد، یا چرا هیتلر میلیون‌ها نفر را به خاک و خون کشید. ما بزرگسالان نیز نمی‌توانیم این مطالب را به خوبی برای آن‌ها توضیح دهیم، و خود نیز نمی‌توانیم آن‌ها را بفهمیم. وقتی اخباری راجع به رفتار‌‌های شدیداً خشونت آمیز میشنویم، مثل این که کودکی همکلاسان خود را به گلوله بسته است، هیچ توضیحی نمی‌تواند ما را راضی کند. گویا اشت‌‌های به خشونت بسیار غیرطبیعی است، به همین دلیل انگیزه این افراد معمولاً غیرقابل درک باقی میماند.

این موضوع که خوبی افراطی برای ما طبیعیتر از بدی افراطی است، اطلاعاتی راجع به ماهیت انسان در اختیار ما میگذارد. ما در یک مسیر تکاملی خاص حرکت می‌کنیم که بر خلاف سایر سیستم‌‌های بیولوژیک، برای خوبی اهمیت قائل است. این علاقه و حساسیت نسبت به اخلاق، نقشی اساسی در ایجاد تمدن، بقا و شکوفایی گونه انسانی داشته است.

.


.

پی‌نوشت‌ها :

[1] susceptibility

[2] internalization

[3] inspirational

[4] practical

[5] Prosocial dispositions

[6] Obedience to authority

.


.

1 نظر برای “انسان اخلاقی؛ چگونه به یک فرد اخلاقی تبدیل می‌شویم؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *