استاد علامه حضرت کاشی بر مفاد مرقومه اینجانب رقم تأیید کشید، و از بابت برخی سوابق سوء خویش طلب عفو نمود؛ غَفَرالله له.
در این زمانه خاص، که مثل همه زمانههای دیگر، زمنجنیق فلک سنگ فتنه میبارد، خوب است چنین مردمانی سخت مردانه، که شرف شهسواری و شوالیهگری را در گرو راستی و فروتنی مینهند. سوگند به آنکه جانم در دست اوست (و از شما چه پنهان خودم دقیقاً نمیدانم کیست)، اخلاق از عقیده بالاتر است؛ بهتر که محاسن ایمان را به دمباله اخلاق گره زنیم، نه چنانکه رسم بوده است وارونه. ابراهیم خلیل گویا سر آن داشت تا برای آزمون درجه سختیِ ایمان، گلوی فرزند پیشکش تیغ کند (اخلاق ذیل عقیده)، حق جلّوعلا که از اینهمه سختسری در شگفت بود رقت آورد و گفت: برفرض محال هم که ما به چنین ارتکابی امر کرده باشیم، شنونده نباید عاقل باشد! پس ابراهیم به راهنمودِ فرشتگانْ خنجر از حنجر برداشت و بوسه جای آن گذاشت، و اینگونه بود که آتش بر او گلستان شد. جناب کاشی هم اخلاق بر ایمان رجحان داد؛ خدایش بیشازاین با خوبان محشور و از بدان دور کناد.
در تاریخ معاصر روشنفکران ایران، از خیل آن خطاکاران، برخی خود را نه محتاج عذر دیدند نه توجیه. بهسادگی خاموش ماندند و در اِتّباع از رزمشیوه و راهبردِ “کیبود کیبود، من نبودم”، نهانگار که در معاضدت به درپیوستِ این حجم فضایح نقشی داشتهاند. چون خَمُشان بیگنه روی بر آسمان کردند مگر حافظههای بیحفاظ از یاد ببرند که آنها چقدر در آتشی که در آن میسوزیم دمیدند. کافی است شعار “لیبرالیسم، جادهصافکنِ امپریالیسم” را به یاد آوریم که چه مایه مدد در کار استبداد کرد.
نیز کم نبودند حضراتی که با تردستی میان تکست و کنتکست از کلاهِ سیاهِ تحلیلِ تاریخی خرگوشها و کبوتران سفیدی بیرون کشیدند، به چه بزرگی! و از اینْ اندیشه نکردند که با این شیوه بیکسوکار، دیگر کدام کس و کدام کار اصلاً بد تواند بود؛ اگر اقتضائات زمینهای و زمانهای، آسمان و ریسمانی است که روشنفکران خوشپندار بدکردار را از مخمصه نقد نجات تواند داد، چرا همینکار را با سیاستمداران نتواند و نیاوَرَد؟ و اینسان بذر بدی برمیافتد، چرا که زینپس هرکسی نه فرزند خصال خویشتن که تخموتَرَکه حاصل از شیطنتها و شیرینکاریهای زمانآقا و زمینهخانوم است. هیهات مناالذله! حضرت کاشی از رستگارانی است که نه خود را به کوچه علیچپ زد و نه نیز در توجیه وجوه ناموجه خویش بر چنین چارههای بیچارهای تنید. گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان کاشی/یارب این قلبشناسی زکه آموخته بود؟
باری، چنانکه ما نیز در وجیزه “المختصر فی شرح العقایدالمحتضر” آوردیم، پشتکردِ معظمله به جماعتهای حروفی و دیسکورسی، مساوی و مساوق رویکردِ ایشان به لیبرالیسم نبوده و حضرتش را دل در حسرت جامعه (اگر نه بیطبقه و کلاً مسطح، لااقل) کمطبقه کماکان میتپد. ایشان، چنان که در رساله شریفه “آنچه کردیم غلط بود و ببخشید به ما” تصریح فرمودهاند، وجه این غلطیّت نه پیگیری چپگروی انقلابی، در شمایلی کمتر بدسیما، بل این بوده که آن فرقه “لاکردار”، بنابهتعریف، خصم کنش بوده، وصایای پیامبر جرمانی در کتاب مقدس مانیفست را مهمل گذاشته، و این سفارش مشفقانه استاد سخن را هم به گوش هوش ننیوشیده که “تا که دستت میرسد کاری بکن/پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار”.
باری از مهمات دعاوی ایشان یکی هم این بود که در این لعنتآبادِ لاکرداری و بیعملی، لیبرالانْ پیشتازِ پشتمدرنان بودهاند و اصلاً نفرتی که حضرتش نثار فرقه اخیره فرموده از بابت این بوده است که اینان هم، بهرغم آنهمه قلم که در رد آن یکی طایفه فرسودهاند، خودشان هم مثل آنان رقم گشادبازی بر دفتر کنش کشیده و در پیروی از لیبرالان و لاابُالان نگاه انکار در چشم منازعه و مبارزه برای خلق دوخته و سرمایهسالاران و سیاستکاران را وانهادهاند تا با خیال راحت هر چه خواهند کنند و تبلیغ بلیغی در این باب درانداختهاند که “رند عالمسوز را با مصلحتبینی چهکار/ کار ملک است آنچه تدبیر و تأمل بایدش” (ترجیحاً با تحریر ویژه استاد شجریان در “بیداد” بخوانید تا لحن پر از پرسش آن، بداهت پاسخ را بر آفتاب اندازد).
ایضاً در تتمه فقره فوق (به پارسی، نیز در دنباله بندِ بالا) افزودهاند که رسوخ باورهای لیبرالی و پستمدرنی در خلقکردنِ یک خلق ضعیف، بیقدرت، منفصل و بیافق فوقالعاده مؤثر بوده است. جناب کاشی از رهگذر این دعوا جهد بلیغ فرمودهاند تا گناه عقبنشینی مردم مقابل نامردمی را بر عهده شیوع مکتب لیبرال در سنوات اخیره بنهند. نیز فرمودهاند “همراهی تصادفیِ” رشدِ این مکتب با شرایط خاص ایران در دهه های اخیر مصائبی آفریده است؛ و پستمدرنیسم هم به مدد خوانده شده تا شوری در سور سرد لیبرالیسم بگذارد، و هردو به اتفاق نگذارند مردمان کامیونیتیوار بهپا خیزند و جهان را لبالب از عدل و داد کنند.
ولیک این بنده کمترین که من باشم ماجرا را به گونه ای دیگر میبیند.
جانگرفتن این لیبرالیسمِ لگدکوفته در ایرانزمین و اینکزمان حاصلِ تصادف و تقارن نبود؛ محصول ورشکستِ بهتقصیرِ رادیکالیسم چپ، نه فقط در فروپاشی شوروی، که از کوبا تا کامبوج بود، که جز گرسنگی و گندهگوئی سر سفره مردمان ننهاد. آنچه این خلق پرشکایت گریان دههها است از آن سخت ملول است، برخلاف مشهور، سهام اصلیاش از آنِ بنیادگرایی نیست. از حزب توده تا فدائیان، از مجاهدین تا سوسیالیستهای خداپرست، از هنرمندانی چون براهنی و شاملو و آلاحمد و بهرنگی تا روشنفکرانی چون شریعتی و طالقانی و سحابی و دیگران، همه با الهام از سوسیالیسم مارکسی، قاطری را زین کردند و شمشیری را آب دادند که هماینک حتی، چهل سال بعد، در سوریه بیشوکم مطابق ارزشهای همانان عمل میکند. فلاسفه به ما آموختند که هر تقارنی را علیت ندانیم اما نگفتند که علیتها را تعبیر تقارنی و تصادفی کنیم. آنچه چپ ریخت به پیمانه ما نوشیدیم/ اگر از خمر بهشت است وگر باده مست.
اگر در واژهنامهها مقابل کلمههای “ورشکست” و “رسوایی” به سادگی بنویسند “سرگذشت سوسیالیسم و نوسوسیالیسم”، چندان بیراه نرفتهاند. اقبال به لیبرالیسم نتیجه محتوم (یا پیامد ناگزیرِ) ناکامیهایی بود که چپ رادیکال پَرِ شالِ ملت گذاشت. پستمدرنیت هم حاصل همین شکست بود. چون دیدند که در طول یک قرن، از مارکس تا مارکوزه، از آنهمه “عمل” جز فلاکت درنیامد، به این رسیدند که همه چیز حرف است؛ پس عملْ کوتاه باید والسلام! همانطور که نازیهای هیتلری هم سوسیالیست بودند، ولی نه از نوع انترناسیونالیست آن. مشکل اصلیشان با یهودیها هم زرسالاری و سرمایهداری آنان بود. مخلص کلام (یا همان کوتاهسخن)، فاشیسم، پستمدرنیسم، و بنیادگرائی همه معلولهای علیل سوسیالیسم و رادیکالیسم چپ بود. چون خمشان بیگنه روی بر آسمان نکنیم، و چون توجیهگران ناموجه عرض شعبده با اهل راز نکنیم.
اتهامِ تَرسیخِ وادادگی را هم به پای لیبرالها ننویسیم. آنها که بیش زیر فشار بودهاند. اصلاً کدام سیاست کلان کشور مورد انکار چپ است، که بخواهد از قِبَلِ آن جداً درگیر شود؟ غربستیزی آن، روسیهدوستی آن، پابرهنهگرایی آن، لیبرالستیزی آن، تولید را در پرانتز گذاشتن و همه چیز را به توزیع فروکاستن آن، وعدهدادنهای آرمانی آن، لذتپرهیزی شعاری آن؟ آئین لذتگروی هم به معنای خودخواهی و شنگولی و بیتفاوتی و بیمسئولیتی نیست. اینقدر هست که لذتگرایان اهل ریا نیستند، که چیزی بگویند و چون به خلوت میروند آن کار دیگر کنند. ما همه اهالی لذتیم، فقط برخی به دروغ انکار میکنیم. اصلاً مگر آن سالار ارزشها، یعنی عدالت، معنایی جز توزیع لذت دارد؟ طرفه اینکه نوسوسیالیستها، مثل سوسیالیستها، میگویند بالاخره چیزی را باید بین همه تقسیم کرد، لذت نشد، رنج. ما میگوییم دغدغه اصیل هرکس ابتدا تولید و مصرف لذت، و سپس توزیع آن است. در تنگنا افتادن این مورد اخیر، آن دوتای دیگر را منتفی نمیکند. (برای توضیح بیشتر رجوع کنید به داستان سه گرسنه و یک وعده حلوای بیات، و جایزه برای هرکس که خواب جذابتری ببیند).
میگویند وقتی دو ورزا زمین چغری را شخم میزنند گاه هست که یکی به دیگری شاخ میزند، که معنای رفتارش این است که چرا زور نمیزنی و چرا همه بار را به دوش من میاندازی؛ گاوِ شاخخورده به همیوغش خیره نگاه میکند، که مفهومش این است که زمین سفت است، برایچه شاخ میزنی! برای پیداکردن علت پیشنرفتن اعتراضها انگشت اتهام را بهسوی تبلیغگران فردیت و لذت و آزادی نشانه نرویم. برخلاف آموزههای کلاسیک چپ، معالاسف، مادامی که اراده و اسبابِ سرکوبِ کارآمد مهیا باشد، درکوتاهمدت، بعید است مخالفتها به تغییرات اساسی راه بَرَد. همیوغ! شاخ نزن، من هم زور خود را زدهام، زمین سفت است.
وانگهی، این هم سؤالی است که چرا مردم دیگر به فراخوانهای کنش انقلاب اجتماعی بیاعتمادند. چون برایشان چوپان دروغگو بوده است. شاید به دربایست تغییر سیاسی باور کنند که آن هم سوغات لیبرالیسم است، ولی وعدههای “بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش/ که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد” مگر به کار مشاعره از نوع کرسیگون آن بیاید.
اما راجع به اینکه امثال آگامبن و بدیو و غیره هم دانشمندان بزرگاند و همچون پوپر و برلین چیزهای بسیار از آنها میتوان آموخت، باید کمی از مدار ادب کناره کنم. در نبوغ برخی از اینان البته انکاری نیست، اما آن را بیشتر خرج کاسهکلکبازی کردهاند تا دانش و فضیلت. این تعبیر کاسهکلکبازی (که برخی آن را به غلط جور دیگری بر زبان میرانند) گویا مشیر به بازی شعبدهای است که کلکباز چند کاسه کوچک را وارون میکند و زیر یکی از آنها تیلهای مینهد و سپس باسرعت به چرخاندن درهم کاسهها مبادرت مینماید؛ طوریکه تا از حرکت بازایستاد بیننده حتم دارد که میداند تیله زیر کدامین کاسه است؛ اما معمولاً اشتباه میکند. چون کاسهکلکباز به این تواناست که بیننده را گول بزند. نبوغی اگر هست در اینجاست.
کاری که این جماعت میکنند این است که به سیم آخر میزنند؛ یعنی بعد از درباختن تمامی سکههای زر، آخرین سکه بازمانده سیم (نقره) درون کیسه خود را هم به قمار میگذارند، باشد که برنده شوند. این سیم آخر همان تهمانده شرم و انصافشان است. این مهمترین چیزی است که به ما یاد میدهند، و خوشا آنان که یاد نمیگیرند. این کجا و انبوه نکات مشعر بر دانایی و فضیلت در آثار دانشمندان و فیلسوفان لیبرال کجا؟ “سرشت تلخ بشر”، “جامعه باز”، “راه بردگی” کجا و “اشباح مارکس”، “وسایل بیهدف” و “وجود و رخداد” از این نوابیغ شبیهالعلما کجا!
لیبرالها هرگز وعدههای چنین و چنان ندادهاند. کسی که میگوید بیایید عقلها و تجربههامان را سرِ هم کنیم مگر رفویی برای برخی رخنهها بیابیم رسوا نمیشود. چوبب کج ذات بشری فقط اندکی راستشدنی است، نه بیشتر، و نه بسیار. تلاشِ طاقتسوز میباید و وعده اندک. لیبرالها بیش از اینکه بدانند چه باید کرد و چه خواهد شد، میدانند که چهها نباید کرد. دلسوزی برای ضعفا و دشمنی با ستمکاران را بهانه غوغاسالاری و جیغوجارهای مشکلناگشا کردن، و یارکشی از راه کاسهکلکبازی، چه از نوع نوسوسیالیسم و چه از نوع پسامدرنی، از اهم آنهاست.
.
.
در پاسخ به جناب آقای کاشی، علی نبینا و آله و علیه السلام
مرتضی مردیها
۲۰ فروردین ۱۳۹۶
منبع: فیسبوک مرتضی مردیها
.
.