مقاله ابوالقاسم فنائی با عنوان «در باب اسلام، مسلمانی، و روشنفکری دینی»

مقاله ابوالقاسم فنائی با عنوان «در باب اسلام، مسلمانی، و روشنفکری دینی»

در باب اسلام، مسلمانی، و روشنفکری دینی

ابوالقاسم فنائی

به نظر می‌رسد در بحثی که اخیراً درباره‌یِ نظریه‌های جدید برخی از روشنفکران دینی مطرح شده چهار پرسش زیر با یکدیگر خلط می‌شوند:

چه کسی مسلمان است و چه کسی مسلمان نیست؟

چه کسی روشنفکر دینی است و چه کسی روشنفکر دینی نیست؟

چه چیزی را می‌توان به اسلام نسبت داد؟ یا اسلام چیست؟

چه کسی حق دارد چیزی را به اسلام نسبت دهد؟

من بدون اینکه از اشخاص نام ببرم، می‌کوشم در این رابطه نکاتی را مطرح کنم و امیدوارم این نکات به برطرف شدن برخی از ابهامات کمک کند.

چه کسی مسلمان است و چه کسی مسلمان نیست؟

موضوع بحثِ کسانی که در این زمینه انتقادهایی را به نظریه‌های جدید برخی از روشنفکران دینی وارد کرده‌اند پرسش سوم و چهارم و تا حدی پرسش دوم است، نه پرسش نخست. تا آنجا که من می‌دانم منتقدان ادعا نکرده‌اند که این روشنفکران مسلمان نیستند. بلکه بر عکس بر مسلمان بودن آنان تأکید و تصریح کرده‌اند؛ و بعضاً در قالب این تعبیر که «مسلمان کسی است که بگوید من مسلمانم»، معیار خود را درباره‌یِ اینکه چه کسی مسلمان است نیز به‌دست داده‌اند. بعلاوه، حتی در مقام توصیف این روشنفکران به تجدیدنظر طلبْ همواره از تعبیراتی همچون «مسلمانانِ تجدیدنظر طلب» استفاده کرده‌اند که نشان‌دهنده‌یِ این است که مسلمان بودنِ آنان را مفروض و مفروغ عنه گرفته‌اند. بنابراین، محل نزاع در اینجا این نیست که چه کسی مسلمان است و چه کسی مسلمان نیست یا چه کسی از اسلام خارج شده است.

روشن است که نقد یک نظریه و اعلام ناسازگار بودن آن با اسلام به هیچ وجه به معنای تکفیر صاحب آن نظریه نیست. ادعای ناسازگاری یک نظریه با اسلام غیر از ادعای خروج صاحب آن نظریه از اسلام است؛ دومی همان تکفیر اصطلاحی است، اما اولی نقد و داوری درباره‌یِ یک نظریه است، فارغ از اینکه صاحب نظریه کیست و چه دینی دارد. این یکی از حقوق مسلم هر اسلام‌شناسی است که نظریه‌ای را نقد و آن را سازگار یا ناسازگار با اسلام اعلام کند، مگر اینکه کسی اهل تصویب باشد و برای اسلام حقیقت و واقعیتی ورای فهم انسان‌ها قائل نباشد، بلکه آن را برساخته‌یِ انسان‌ها بداند، که در این صورت اصولاً اسلام‌شناسی و ارائه‌یِ قرائت جدیدی از اسلام نیز معنای محصلی نخواهد داشت.

از سوی دیگر، تجدیدنظر طلبی در یک دین نیز حق هر کسی است که درباره‌یِ آن دین تحقیق کرده و آن را نیازمند تجدیدنظر یافته است. بحث بر سر این است که «آیا تجدیدنظر در یک دین را می‌توان به عنوان قرائت جدیدی از آن دین به مخاطبان معرفی کرد یا نه؟». تجدیدنظر طلبی در دین انواع و درجات گوناگونی دارد؛ و بدون تردید انواع و درجات خاصی از تجدیدنظر طلبی مستلزم پیدایش دینی جدید یا ارائه‌یِ دینی جدید است که غیر از دینی است که تجدیدنظر در آن صورت گرفته است. به بیان دیگر، نمی‌توان هر نوع تجدیدنظرطلبی در یک دین را به عنوان قرائت جدیدی از همان دین قبلی ارائه کرد، فارغ از اینکه اشخاص در این مورد چه می‌اندیشند، همانگونه که نمی‌توان هر تجدیدنظری در یک نظریه‌یِ علمی را قرائت جدیدی از آن نظریه نامید. هر دینی هسته‌یِ سختی دارد که تجدیدنظر در آن هسته به ارائه‌یِ دین جدیدی می‌انجامد.

همچنین روشن و بی‌نیاز از توضیح است که اصلاح خود دین غیر از اصلاح معرفت دینی است؛ اینکه کسی معرفت دینیِ موجود را مخلوطی از حق و باطل بداند و در راستای پیراستن آن بکوشد، به معنای تقرب به حقیقت دین است آنگونه که هست. اما این خیلی فرق دارد با اینکه کسی خود دین را مخلوطی از حق و باطل بداند و در راستای پیراستن آن بکوشد. توضیح بیشتر درباره‌یِ این موضوع در ادامه خواهد آمد…

.


.

فایل PDF متن کامل این مقاله

ابوالقاسم فنائی  ۱۴۰۱/۰۵/۰۸

.


.

22 نظر برای “مقاله ابوالقاسم فنائی با عنوان «در باب اسلام، مسلمانی، و روشنفکری دینی»

  1. عجب یادداشت صریح و تیزی بود و البته بسیار حق! فقط علت این محافظه کاری در نیاوردن نام افراد را نفهمیدم آنکه در جریان این دعوا باشد میداند کدام قول از کیست و پرده پوشی نمی‌خواست اما اگر اسم ها آمده بود هم نویسنده به تکلف کمتری می افتاد هم خواننده کمتر آشنا با این دعوا سریع تر و راحت تر نکته دستش می آمد

  2. “همچنین روشن و بی‌نیاز از توضیح است که اصلاح خود دین غیر از اصلاح معرفت دینی است.”
    زبون دکتر سروش مو دراورد از بس توضیح داد که “خود دین” اصلا نداریم.هرچی هست معرفت دینیه.باز ایشون میگه “خود دین”

    1. با سلام
      دوست داشتن بیشا از حد دکتر سروش مانع شده نتوانید مقاله دکتر فنایی را به درستی بخوانید. همه ما باید تلاش کنیم تااز شخص پرستی بپرهیزیم.

  3. با سلام و احترام
    متن خوب و و قابل تاملی و در عین حال ضروری بود. اما به نظرم نقد اخیر آیا یاسر میردامادی بر نحوه نوشتار آقای فنایی وارد است.

    نقد آقای میردامادی:
    طرز طراز نقد ♦️ نقد طراز نقدی است که اگر مشخصاً ایده‌ی فرد یا افراد خاصی را نقد می‌کند از او یا آن‌ها اسم ببرد و ارجاع مشخص بدهد. اشاره‌ی تعمداً نامشخص نقد طراز نیست؛ نامشخص مثلا در حد: «برخی معاصران/نویسندگان چنین می‌گویند». نامشخص‌گویی عامدانه در نقد، دست‌کم این عیب را دارد که مخاطب را به سردرگمی و سوء‌تفاهم می‌کشد و موجب گم شدن بستر بحث می‌شود. 🔻 نامشخص‌گویی لزوماً از اهمیت محتوای نقدها نمی‌کاهد اما شکل نقد را ناطراز می‌کند. برای یک نمونه از نامشخص‌گویی عامدانه و ابهام‌زا بنگرید به نقدی که دکتر ابوالقاسم فنایی نوشته است با عنوان «در باب اسلام، مسلمانی و روشنفکری دینی» (https://3danet.ir/islam-muslim-abolghasemfanaei/). پس از خواندن این نقد، دست‌کم در برخی نقاط درنیافتم که ناقد دقیقاً دارد چه کسی را نقد می‌کند. مثلا الف را نقد می‌‌کند یا فرزند او را، که مثلا ب باشد، یا هر دوی الف و ب را. شکل طراز نقدنویسی این‌گونه نیست. 🔻بیم آن می‌رود که اگر چهره‌های دانشگاهیِ اثرگذار به این شیوه نقد بنویسند، متأثران از آن‌ها هم یاد بگیرند و طرز طراز نقد فراموش شود. مخاطب نباید برای فهم نقدی معما حل کند. مخاطب باید فقط درگیر محتوای نقد شود نه رازگشایی از هزارتوی ارجاع‌های عمداً نامشخص. در این میان، هیچ تفاوتی میان یادداشتی عمومی با نقدی در مجله‌ی تخصصی نیست و اگر ناقدی در فضای تخصصی با ارجاع مشخص می‌نویسد در فضای عمومی هم به طریق اولی باید با ارجاع مشخص بنویسد. چون در فضای عمومی مخاطب بیش‌تر است و احتمال سوء برداشت و سردرگمی‌ افزون‌تر است.

  4. به طور کلی لحن این نوشتار آکنده از نوعی خشم و جدال بود که از جناب دکتر فنایی قدری عجیب است.به لحاظ محتوایی هم اگر ایشان لوزام همین سخنانشان را پی بگیرند ان شاء الله درآینده نزدیک از قائلان به « اسلام ناب» خواهند شد و نقدی بر کتاب « اخلاق دین شناسی» خواهند نوشت. نکتۀ دیگر اینکه ایشان مرزی کشیدند میان «تکفیرِ قول» ( کفرآمیز شمردن نظریه) و « تکفیرِ قائل»(کافر انگاشتن صاحب نظریه) و ادعا کردند که در فقه سنتی هم این تمایز مقبول است! ظاهرا چنین نیست و عملا بین این دو تلازم هست. برای مثال قول به«وحدت وجود»، یا در روایتی که به جهله صوفیه منسوب است، قول به « حلول خدا در اشیاء»، را در نظر بگیرید. آیا در آراء فقها چنین است که بگویند اگر کسی به عینیت حق و خلق یا حلول خداوند در اشیاء قائل باشد، صرفا قول او کفر آمیز است ولی خودش کافر نیست؟!! بنا به ادعای آیت الله مکارم شیرازی( متخصص در حوزه فقه) غالب فقها معتقدند که قائلان به حلول و…خارج از اسلام اند و احتیاط در اجتناب از آنهاست[ بخوانید: آنها نجس اند].
    https://makarem.ir/main.aspx?typeinfo=21&lid=0&catid=44744&mid=255174
    آیا این تکفیرِ قائل نیست؟! اگر هست، چه فرقی است بین اینکه کسی به خاطر آراء خلاف اسلام در خصوص وحدت وجود تکفیر شود یا به خاطر آراء خلاف اسلام در خصوص وحی و پیامبر و…؟!

  5. به نظر مى رسد نقصان اساسى تحلیل هاى فیلسوفان دین ، کلى نگرى و کلى گویى است. این سنخ کلى اندیشى هاى فیلسوفانه معمولا گره اى نمى گشاید و پرده اى از واقعیت برنمى گیرد. به جاى تفکر در چهارچوب این کلیات ذهنى و انتزاعى به جزییات گزارش شده از روند تاریخ دین اسلام عنایت ورزید. زندگى روزمره و حوادث جزیى زندگانى نخستین مسلمانان را بررسى کنید که تحلیل هاى شما را از انتزاع هاى بى حاصل به واقعیت هاى عینى خواهد برد.

    1. بله همین مطلب در فلسفه روز دنیا دیده میشود. در مورد فلسفه غرب این نکته قابل مشاهده است. وقتی به جان رالز گوش می کنی از نظریه ع۸دالت می گوید و قتی هانا آرنت می خوانی از رد خودکامگی کلی گویی می کند اما لیبرال دموکراسی بیشترین میزان کنترل بر جامعه را اعمال می کند اما با یک روش خاص جامعه را فریب می دهد یعنی می گوید به دولت می توانی توهین صریح کنی . اما این یک روش اقناع است. فلسفه غرب از آزادی می گوید اما در کشورهای دیگر کشتار می کند. همین مسأله در بیشترین جنگ ها و آواره کردن در طول تاریخ بر پایه فلسفه جان لاک و فلسفه سیاست روز دنیا دیده میشود.واقعیت فلسفه روز دنیا در واقعیت جنگ های قدرت ها بایست ارزیابی شود.

  6. به نظرم بسیار مقاله محکم و راهگشایی بود که باید زودتر از این جواب این افراد را داده می شد.
    این عزیزان (طیف امثال عبدالکریم سروش و پسرش) ابتدا از هویتی به نام “روشنفکری دینی” دم زدند و با آوردن پیشینه تاریخی، خود را ملزم به آن دانستند، سپس هر اظهار نظر یا نقدی در مورد آن را بر نمی تابیدند. اما به دلیل اینکه درجه التزام آنها به مفهوم روشنفکری(عقلانیت مدرن) بیشتر از دین بود، کم کم دست به تغییر ماهیت دین اصلی زدند و به لاغر و لاغر تر کردن آن همت گماشتند.
    امروز به نظرم این مفهوم چیزی از دین باقی نگذاشته است و دست به خودکشی “هویت تاریخی خود” زده است. در واقع آنها به مرور خودشان منکر خودشان شده اند. (قلب ماهیت)
    اسلام منهای قرآن و پیامبر دیگر چه موجودی است؟ که باید این بزرگواران توضیح دهند. به نظر می رسد همانطور که خیلی از متفکرین در سالهای گذشته گفته بودند (امثال مراد ثقفی، رامین جهانبگلو، ملکیان و …) و هشدار داده بودند این مفهوم پارادوکسیکال است، امروز به صورت عملی و عیان دارد مشخص و ظاهر می شود.
    به نظرم پروژه نواندیشی دینی امروز جایگاه قابل اتکاتر و قابل دفاع تری نسبت به آن دارد، چون در عمل نتیجه بخش تر است. روشنفکری دینی که از نقطه A شروع کرد به قصد رسیدن به نقطه B (امروزی کردن دین) امروز دارد به نقطه C می رسد که بسیار نخبه گرایانه است و به دلیل نظرات شاذ کسی نه آنرا می فهمد و نه در میان عموم جدی گرفته می شود.

    1. روشنفکر دینی کسی است که با عقلانیت مدرن به بررسی دین می پردازد و در همان حال به دین به عنوان یک پروژه ایمانی می نگرد . شما در دکتر سروش هم جز این نمی بینید . روشنفکر به خاطر روشنفکر بودنش باید در تمام‌ مواردی که بنام دین عرصه شده چون و چرا کند و تا انتهای آن پرسش برود و هیچ چیزی به عنوان خط قرمز ( جز عقلانیت روشنگری)برایش درجه اعتبار ندارد و در همان حال به عبودیت خداوندی پایبند است

  7. در دکتر فنایی دو خصلت قابل مشاهده است: یکی مستحسن و مورد نیاز ایرانیان و دوم، در چارچوب فلسفه غرب بودن. هم بیرون هستند و هم درون. فلسفه غرب، روشنفکری، فلسفه دین یونانی تبار و رومی تبار و آنگلوساکسونی ذاتا و ماهیتا با دین در معنای شرقی آن ناسازگار است. سعی می کند با هر تمهیدی در دست است از شر مسحیت و برخی نه قاطبه (چون قاطبه دانشگاه خدمتکار یهودیت قدرتمند است) یهودیت ، خلاص بشود. اما نمی تواند . نه از شر مسحیت می تواند خلاص شود و نه امکان ارائه موضع موجه ، رشنال، قابل قبول و غیر این را دارد. اگر اشتباه نکنم آقای دکتر فنایی در چجارچوب سکولاریسم سخن می گوید. سکولاریسم یک جزم است که با مطالعه و ارزیابی در موضع تجربه گرایی، طبیعت گرایی، فیزیکالیسم، پوزیتیویسم، بیز گرایی ، و در قدیم در مادی گرایی و مکانیسم قابل مشاهده است. این جزم و تعصب که حاوی انکار مجهولات ، برخی ناتوانایی های شناخت، همواره ناقص بودن مشاهدات، غیر کامل بودن دایره معرفت است بر a posteriori پسینی بودن معرفت انسان متعصب است درذ صورتی که رأی به پسینی بودن معرفت خود پیشینی و محصول عقل است. آقای دکتر فنایی در تلاش برای بیرون کشیدن استدلال از درون اندیشه شیعه، فیلسوفی اوریجینال و بدیع گو و مستحسن است. بسیار قابل تحسین و در احساسش نسبت به فلسفه دین غرب هنوز دچار هراس و ضعف نسبت به فلاسفه ای مالنند جان هیک و دیگران است. اگر بدیع فکر کنیم به نتیجه می رسیم . تا زمانی که جرأت ارزیابی و نقد فلسفه دین غرب را به دخود ندهیم هیچ گاه فلسفه نگفته ایم. بلکه تقلید و رونویسی کرده ایم. احسنت به فنایی و تقاضا از ایشان که فلسفه نو بگویند.

  8. این مقاله در مورد ÷اسخ آقای سروش دباغ به اتققاد آقای کدیور است. به نظر من با توجه به اینکه دباغ کدیور را متهم به تکفیر و یا ملازمت آن کرده بود ایشان از نام بردن ابا کردند که شاید بهتر بود این کار را نمی کردند تا برای کسانی که نظرات آقای دکتر سروش و پسرشان و نظر آقای کدیور را ندیده اند مطلب روشن باش.
    ولی مطلب خارج از مخاطبین خاص آن برای مخاطب عام هم مفید بود متاسفانه عده ای مدرنیته را شاقول گرفته اند و بستن هر پیرایه ای به اسلام را برای همخوان کردن با آن مجاز می دانند.

    1. البته اگر کتاب ” اخلاق دین شناسی” دکتر فنایی را با تامل بخوانید، به احتمال زیاد عین همین احساس در مورد خود ایشان هم به شما دست خواهد داد: اینکه ایشان هم مدرنیته را شاقول گرفتند و… . بنابر معیارهای ۱۲ گانه ای که ایشان برای تفکیک اسلام تاریخی از اسلام فراتاریخی بیان کردند، ظاهرا اکثر احکام غیر عبادی قرآن از قبیل قوانین ارث، قصاص، حقوق اجتماعی کفار، احکام قضایی(شهادت و…) و بسی احکام دیگر که صراحتا در قرآن حکم آنها آمده به احکام تاریخ مصرف گذشته بدل می‌شوند.
      ذبح اسلام بر اساس اصول مدرنیته، از جمله نقدهایی است که بسیاری از منتقدان منصف بر خود جناب فنایی وارد می‌دانند. برای مثال بنگرید به مقالۀ دکتر حسین واله تحت عنوان” عقلانیت مدرن و بحران فقه”

  9. اگر شما از جناب فنایی بپرسید که آیا من حق دارم بگویم در مواردی اسلام و قرآن با فرهنگ مدرن و مبانی آن ناسازگار است؟ ایشان می‌گویند البته که حق داری! ولی به این شرط که آن مبانی مدرنیته با اسلام فراتاریخی ناسازگار باشند و نه با اسلام تاریخی.
    می‌گویید من چه طور اسلام تاریخی را از اسلام فراتاریخی تفکیک کنم؟ ایشان ۱۲ معیار معرفی می‌کنند که عمدۀ آنها متخَّذ از خود فرهنگ و عقلانیت مدرن است!. معنای این سخن این است که ابتدا بیاید اسلام را از صافیِ مدرنیته عبور بدهید، و بعد ازاین، اگر این اسلامی که در حوض مدرنیته غسل تعمید یافته باز هم با برخی اجزاء مدرنیته ناسازگار بود، آنگاه اعلام ناسازگاری کنید و مدرنیته را در آن جنبه هایش که مخالف اسلام است پس بزنید!
    دور را می‌بینید؟ ابطال ناپذیر کردنِ مدرنیته را می‌بینید؟
    می‌گوییم مگر می‌شود اسلامی که بدین نحو غسل تعمید یافته با مدرنیته ناسازگار هم باشد؟ می‌گویند البته که می‌شود! مثلا اعتقاد به توحید و خدا باوری و… جزء ذات اسلام است. حال اگر مدرنیته رفت به سمت طبیعت‌گرایی و نفی خدا و…، شما بگویید که مدرنیته با اسلام ناسازگار است و ما به عنوان مسلمان مدرنیته را از این حیث نفی می‌کنیم! یعنی ذاتیات اسلام که تاب مقاومت در برابر ذبح مدرن دارند، محدود به امور کلی مثل اصل توحید و…شده است!
    باقی این غزل را ای مطرب شریف/ زین سان همی شمار که زین سانم آرزو است

    1. چیزی که نادیده گرفته می شود ، و نقصی که در جامعه فلسفه تحلیلی وجود دارد،
      عدم توجه به ناموفق بودن تحیللی مفهومی در سنت فلسفه تحلیلی به عنوان ابزار فلسفه البته در چارچوب فلسفه تحلیلی رایج که خود را محصول علم می داند. حال با خصلت تجربی علم و تعصب پوژیتویستی و حضور متافیزیک در فلسفه تحلیلی و علم بایست چکار کرد خدا داند. البته مسئله روشن است عدم موفقیت این نوع پروژه ها که فلاسفه تحلیلی و فلاسفه غرب آن را زیر فرش جارو می کنند. هر وقت بیان و نقد می شود شما را با میلیون ها دیتیل detai و جزییات و با این تکنیک خود و دیگر فریبی که می گویند مواضع مختلفی وجود دارد پاسخ دادن را به تعویق می اندازند و نهایتا از آن شانه خالی می کنند و مخاطبین یادشان می رود که مسئله چه بود و فیلسوف تحلیلی پورژوهاش شکست خور اما موضع اش را تغییر نداد.
      شاهد شکست فلسفه غرب در چارچوب تحلیلی اعتراض و نقد طبیعت گرایان معرفت شناختی مانند کواین (نه گولدمن) است که تحلیل مفهومی را ناتوپان می دانند. اما خود باز از ادعای معقول و تجربی بودن فلسفه یونانی دست نمی کشند. این غیر معقول و غیر رشنال است.
      فنایی توجه ندارد که بین فلسفه غرب رو وحی و دین معتقد به مبانی دین های اصلی کاردینال تناقض وجود دارد . فلسفه غرب ای پوستیورای posteriori n پسینی فکر می کند و اصولا من;ر دین الهی (نه همگی آن ها ) است. فلسفه غرب دین طبیعی شده را propagate می کند. که سخنی متناقض است اگر معتقد به وحی باشیم. تلاش برخی افرادی که با تظاهر به قبول دین مانند فلاسفه دین دین طبیعی شده را تبلیغ می کنند تبلیغ الحاد است و صداقت ندارند و یا ناآگاه از این مسئله متافلسفی هستند.

  10. الف : به زعم من لب سخن جناب فنایی اینست که اسلام ” ذات یا ذاتیاتی ” دارد ، و اگر کسی ذاتیات دین را انکار کند ، از دایره مسلمانی خارج شده است ( به لحاظ تئوریک و عقیدتی ) ، هر چند خود را مسلمان بخواند . حال پرسش من اینست که ایا ما ابزار ” ذات یاب ” ( مستقل از رای و عقل انسانها ) داریم ؟ روشن است که ما ورای رای انسانها ابزار خاص و ویژه ای نداریم . بنابراین نتیجه اینست که ما گزیر و گریزی از تعدد قرائات – در باب ذات دین – نداریم . به بیانی دیگر سخن بر سر عدم وجود ذاتیات نیست ، بلکه سخن بر سر ” چیستی ذات ” است . اختلاف بر سر چیستی ذات در باب خدا هم وجود داشته و متکلمان و فلاسفه مسلمان اختلافات حادی در باب خو ذات خدا داشته اند و دارند ، گرچه همگی خداباورند . خدای وحدت وجودی ابن عربی و ملاصدرا کجا ، و خدای فقها کجا ؟ جناب فنایی بهتر میدانند که اختلافات در باب خدا ( و هکذا وحی و معاد و …) ، لاتعد و لاتحصاست .

    ب : حال ماییم و مدعیان ” ذات دین ” . تکلیف چیست ؟ به زعم من تکلیف روشن است . اگر جناب کدیور یا فنایی توانایی اثبات ( موجه سازی ) مدعیاتشان را دارند بسم الله ، واگرنه که نه . حرف قشنگ بدون پشتوانه زدن که کاری ندارد . محل نزاع قشنگ بودن و شسته رفته بودن مدعیات نیست ، بلکه میزان قوت ادله است .

    1. essentilaism تز زمان دکارت است مربوط به قرن ها پیش. آقای دکتر فنایی هم به ذات گرایی اعتقادی ندارند. شما گفتید به زعم من . آیا نباید به زعم ایشان توجه بفرمایید وقتی به ایشان نسبتی می دهید؟

    2. برای فراگیری political science‌و چگونگی اداره یک کشوذر و تنظیم روابط بال دیگران George Washington University بوید
      و برای شناخت اسلام به متخصص و دانشمند سالام و دانشگاه اسلام یعنی حوزه علمیه اتان رجوع کنید. شما نمی توانید از فیلسوفی که توان اندیشه برخلاف غرب را ندارد ، غربی که الحاد تمامی فلاسفه اش را فرا گرفته اسلامی را بشناسید که مبنایش ارتباط خدا با انسان است.
      اسلام را همدلانه از طریق متخصصین آن بشناسید.
      نمی شود اسلام را از طریق مسخره کنندگانش، مخالفانش، تحریف کنندگانش، و از طریق فلاسفه غرب و یا فلاسفه دیمنی که رکن اسلام را منکرند شناخت. حال شما می توانید مخالف باشید یا موافق.اما من شما را از طریق کسانی که به شما می تازند و یا شدیدا از شما منتقدند نمی توانم بشناسم. شما را بایست از طریق کسی که به شما نزدیک است شناخت نه طعنه زننده به شما. .

      1. دوست ما جناب منوچهر به موضوع مهم و درستی اشاره کرده اند . اختلافات بین عالمان و فیلسوفان و عارفان مسلمان در باب مثلا خدا زیاد و بعضا متضاد است . حتی اگر فیلسوفان و عارفان مسلمان را که علما آنها را گمراه می نامند کنار گذاشته و نظر خود عالمان دین را ملاک دهیم بین عالمان مذاهب مختلف اختلاف است مثل شیعه و سنی حتی بعضا درون یک مذهب اختلاف است . مثلا در باب عصمت پیامبر اهل سنت بر مبنای خود آیات قرآن به درستی معتقدند که پیامبر از خطا و گناه معصوم نبوده و عصمتش مطلق نیست . اما در مقابل مفسران و عالمان شیعه این آیات را تاویل و تفسیرهای عجیب و غریب کرده و مدعی اند که عصمت پیامبر مطلق و مبری نه فقط از گناه که حتی از هر خطا و اشتباه بوده است . حال کدام یک را ملاک باید قرار داد ؟
        یا ماجرای غرانیق که مورد سوء استفاده سلمان رشدی در کتاب آیات شیطانی قرار گرفت در کتب اهل سنت آمده است و بسیاری از اهل سنت و عالمان آن این واقعه را قبول دارند و در یوتیوب هم در کلیپی از یک عالم سنی افغانی دیدم که آن را تایید و بازگو می کرد . اما شیعه این داستان را قبول ندارد . حال اگر یک منتقد و مخالف اسلام بیاید آن را مطرح کند شیعیان با این ادعا که ما این داستان را قبول نداریم آیا می توانند ادعا کنند که شخص منتقد و مخالف اسلام طعن زده و یا قصد تحریف داشته است ؟
        مسئله ای که آقای سلیمانی از منتقدان و مخالفان اسلام که با استناد به خود منابع و کتب مسلمانان و اسلامی این دین و بنیان گذارش یعنی پیامبر اسلام را نقد می کند به آن اشاره داشت که عده ای از شیعیان که ایشان به طعنه آنها را نو رافظی می نامید به من این انتقاد را مطرح می کنند که منابعت کتب اهل سنت است و ما اینها را قبول نداریم . صرف نظر از این که شیعیان در بین مسلمانان جهان اقلیت کوچکی بیش نیستند اصلا آنها کتب تاریخی در تالیف تاریخ اسلام جز تعدادی روایت مثل حدیث کساء و رفتن اهل بیت زیر عبا با پیامبر مگر داشته اند ؟ منابع تاریخی اسلام که می تواند مورد استناد قرار بگیرد همگی مولفان آنها اهل سنت هستند .
        بنابراین حتی اگر به حوزه های علمیه و عالمان و مفسران و متخصصان دین برای شناخت اسلام رجوع کنیم با نظرات متفاوت و بعضا متضاد و متناقضی به دلیل این اختلافات رو به رو می شویم . حال اگر نظر مثلا متخصصان و عالمان سنی را برای شناخت اسلام و یا نقد اخلاق و عملکرد پیامبر اسلام ملاک قرار دهیم آیا شیعیان و عالمان آنها می پذیرند ؟ یا برعکس ادعا می کنند که اسلام آنها اسلام صحیح و واقعی نیست و ما قبول نداریم و باید نظر عالمان و مفسران و متخصصان شیعه برای شناخت اسلام ملاک قرار بگیرد ؟!
        اگر چنین ادعایی از طرف عالمان شیعه و حوزه های آنها مطرح شود سوال این است که به چه دلیل باید نظرات متخصصان و عالمان شیعه برای شناخت اسلام ملاک و مبنا و معیار قرار بگیرد نه اهل سنت در حالی که شیعیان در جهان اسلام اقلیتی نسبتا کوچک هم بیش نیستند ؟
        پس همان طور که دیدیم اگرچه عقل حکم می کند برای شناخت اسلام در درجه اول به نظرات خود عالمان مسلمان و کتاب ها و منابع آنها رجوع کنیم نه مخالفین و دشمنان اسلام تا بهتر بتوان اسلام را شناخت اما در این صورت باز مشکل شناخت اسلام و این که کدام باورها و نظرات تحت عنوان اسلام مطرح می شود باید ملاک قرار گیرد به دلیل اختلاف مذاهب و عالمان مذاهب اسلامی پابرجا است .
        مسئله و مشکلی که آقای منوچهر در کامنت خود اشاره داشتند و حرف ایشان همین بود اما نمی دانم چرا شما پای مخالفان و تحریف گران و منتقدین اسلام را به میان کشیدید ؟!

        1. تناقض گویی در بیان های شما میان نظرهای شما هست. تظاهر به اعتقاد به الکسیس کارل و یا موریس شلیک داشتن و در سطور میانی بدون اظهار مخالفت شدید آنها را کوبیدن از لحاظ scientific ethic‌و رفتار آکادمیک فیربکاری محسوب می شود. اگر شما فلان دین را می خواهید رد بفرمایید لاقل صادقانه بفرمایید. چرا تظاهر به هواداری آن می کنید. نظرات شما در گذشته از موضع فردی که دین رسمی کشورتان و مذهب آن را قبول دارد نگاشته می شد. اما در لابلای سطور آن را متهم به همه چیز می کنید. این سطور آخر شما نیز بسیار به نظرات تیم های فعال شبکه های اجتماعی عربستان شباهت دارد. شما می فرمایید من مسلمانم! شسعه ام!اما موضع وهابی ها را بیان می کنم!

          1. متاسفانه شما به قول یکی از دوستان نیت خوانی می کنید و ادعاها و بعضا اتهامات و ادعاهای نامریوط فروانی هم وارد می کنید .
            در باب نظرات من در گذشته من یادم نمی آید تظاهر به قبول کردن مذهب رسمی کشورم کرده باشم . بله در مواضعم از مبانی اسلام مثل الهی بودن وحی و کلیت نبوت و معاد در مواجهه با دیگران به خصوص ناباوران دفاع کرده اما در همان مواضع هم موضع و تلقی سنتی دینداران سنتی مثل جاودانگی و فراتاریخی و فرامکانی بودن وحی و قرآن و اعجاز بودن آن و بدون نقص و کاستی بودنش را نقد و رد می کردم و تلقی سنتی و غلوآمیز از اصول دین مثل وحی را غیر عقلی و غیرتاریخی و مردود می دانستم .
            پس من اگر چه در مواضعم خود را مسلمان نشان داده و یا حداقل ادعای مسلمانی داشتم هرچند که باز یادم نمی آید به صراحت خود را مسلمان معرفی کرده باشم اما به نظرات رایج و سنتی در حوزه و عالمان دین راجع به مقولات دینی منجمله اعجاز و جاودانه و فراتاریخی و مطلق بودم تمام وحی را به لحاظ معرفت شناختی قبول نداشته و خود را جز مسلمانان نواندیش نشان می دادم . در باب مذهب هم به هیچ وجه نگفتم که شیعه یا سنی هستم و باورهای آنها را قبول دارم و این ادعای شماست .
            به هرحال شما به جای پاسخ دادن به سوال و کامنت من در باب اینکه مشکل شناخت اسلام در مقولات مختلف مثل خدا به دلیل اختلافات فرق و مذاهب اسلامی و بعضا حتی عالمان و مفسران یک مذهب تا حدی پابرجاست با مغالطه ی حمله به شخص و طرح ادعاهایی بی اساس مثل فریبکاری با ادعای تظاهر و هواداری از دین سعی کردید از پاسخ به کامنت من و چالش مطرح شده در آن فرار کنید .
            همان طور که نوشتم در باب نظرات مختلف در باب اسلام کدام یک را ملاک باید قرار داد ؟ شیعه ، سنیان یا وهابیان ؟ همه ی اینها حتی وهابیت شاخه ای از اسلام هستند و الزاما به خودی خود ترجیحی بر هم ندارند .
            همین طور باید نظرات عالمان دین در حوزه های علمیه شیعه و سنی را که عمدتا سنت گرا هستند ملاک قرار داد یا طیف نواندیشان دینی و آرای آنها مثل همین جناب ابوالقاسم فنایی را ؟
            چرا باید مثلا نظر شیعه که در اقلیت است ملاک قرار گیرد نه اهل سنت و یا نظر نواندیشان دینی و مراجع تقلید نوگرا به صرف در حاشیه و در اقلیت بودن ملاک نباشد و نظرات سنتی عالمان دین به صرف در اکثر بودن ملاک باشد ؟ اصلا چرا ما باید آرا و نظرات یک فرقه و مذهب خواه شیعه یا سنی یا وهابی یا نواندیش و سنتی را به طور مطلق و تام و تمام ملاک و ترجیح قرار دهیم و قائل به حقانیت انحصاری آن باشیم و تمام نظرات و آرای مخالف طیف رو به رو و مخالف خود در مذاهب و مسالک دیگر را نادرست و باطل بدانیم ؟
            چنین رویکردی غیر عقلی است و جز از تعصب بر نمی خیزد .
            بنابراین به دلبل این اختلافات مشکل شناخت اسلام اگر نگوییم مطلق اما تا حدی پابرجاست و مثلا شیعه یا هرکس دیگر نمی تواند بگوید فلان عقیده در باب اسلام چون نظر اهل سنت و وهابیت یا نواندیشان دینی یا طیف قرآنیان است الزاما نادرست و باطل و نظر مذهب من در این باب حق و مبتنی بر اسلام واقعی است !
            البته این هم بدین معنا نیست که تن به نسبی گرایی افراطی پست مدرنیستی بدهیم و بگوییم در هیچ بابی هیچ کدام از این نظرات بر دیگری ترجیح ندارد و اسلام واقعی نیست . بلکه باید با بحث ها و مباحثات علمی و عقلی و منطقی تا حد امکان دید و کشف کرد کدام یک از این نظرات و آرا ببشتر به اسلام واقعی نزدیک تر است یا اگر منطبق بر اسلام واقعی ایست کدام یک اما عقلانی نبوده و غیرقابل قبول و غیرمنطقی است .
            همین طور بهتر است گفته شود فلان باور و نظر و احکام در باب اسلام مبتنی بر قرائت و تفسیر فلان مذهب و شاخه و فرقه و یا حتی شخص از اسلام است تا آن را مطلقا و به طور تام و تمام به نام اسلام جا زد .
            پس با این اختلافات هم مشکل شناخت اسلام تا حدی پابرجاست و نیاز به تحقیق و بحث و مباحثات بعضا پایان ناپذیر دارد و هم همان طور که دوست گرامی ناباور ما جناب منوچهر فرمودند تعدد در تفسیرها و قرائت ها در باب دین حتی اصول و ذاتیات آن مثل خدا و وحی و نبوت و معاد نداشته و اینها گریز ناپذیر است چرا که ما مقوله ای مطلق و تام و تمام به نام اسلام ناب محمدی و اسلام واقعی به دلیل این اختلافات و آرای متفاوت و بعضا متناقض نداشته
            و نخواهیم دوشت .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *