نوشتار هادی حکیم شفایی با عنوان «زوال نقد در جامعه ایران و ضرورت تفکر انتقادی»

نوشتار هادی حکیم شفایی با عنوان «زوال نقد در جامعه ایران و ضرورت تفکر انتقادی»

زوال نقد در جامعه ایران و ضرورت تفکر انتقادی

نویسنده: هادی حکیم شفایی

نقد و فرهنگ گفتگو در جامعه ایرانی حتی در سطح تحصیلکردگان، روشن اندیشان و نخبگان، با وضعیت مطلوب فاصله بسیار دارد. اگر بتوان بهترین واژه را برای توصیف این وضعیت بکار برد واژه ی《ابتذال》بهترین وصف ممکن در بیان این مساله است. به نظر میرسد که اساسا واژه نقد یا نقد کردن، بدرستی فهم و یا تمرین نشده است. با رجوع به فرهنگ های واژگان، تعریف نقد کردن را چنین می یابیم:
“جدا کردن سره از ناسره” و یا “مطرح کردن ضعف و قوت یک اثر”. با توجه به این معانی، مشخص می شود که نقد کردن، در معنای لغوی، اعم از بیان خوبی ها و بدی ها، خطاها و صحیح ها، خدمات و خیانت ها، و مزایا و معایب است؛ به عبارتی، فرایند نقد کردن، بر مبنای《تفکر انتقادی》صورت می پذیرد. اصطلاح تفکر انتقادی یا critical thinking، به معنای ارزیابی و تحلیل عقلانی یک مساله، بطور ماهرانه، منصفانه، بی طرفانه و همدلانه است. بنابراین، نقد کردن، ضرورتاً برابر با انتقاد کردن، رد کردن، طرد کردن و مانند آن نیست اگرچه رد کردن روشمند، می تواند فقط بخشی از فرایند نقد کردن باشد. ریچارد پل و لیندا الدر تفکر انتقادی را سطح بالاتری از تفکر معمول می دانند که ابزارهایی مفهومی در اختیار ما می گذارد تا بتوانیم در فرایند جستجوی معنا و حقیقت، طرز کار ذهن را درک کنیم. تفکر انتقادی به بیان این نویسندگان، نوعی《ندای درونی خردورزانه》است که اندیشه ها، عواطف و اعمال ما را بررسی و به شیوه ای خردمندانه تر بازسازی می کند‌[۱].

از این تعاریف چنین بدست می آید که نقدِ مبتنی بر تفکر انتقادی نیازمند تحقق چند شرط است:
۱. استفاده از ابزارهای عقلانیت و نه عواطف
۲. کسب دانش و مهارت های لازم برای نقد
۳. رعایت اخلاق نقد
۴. خوانش و یا مشاهده همدلانه ی ابژه و پرهیز از سوءگیری
۵. شناخت مولفه های تفکر: سابقه، مفروضات، دلایل عقلی و شواهد تجربی، ملزومات و پیامدها، دیدگاه ها

اما آنچه در جامعه ایرانی اعم از عوام، تحصیلکرده و روشن اندیش شاهد هستیم نقد کردن نیست؛ رد کردن، انتقاد کردن، حذف کردن، طرد کردن، انکار کردن، نابود کردن و اثبات خویشتن است. عموم ایرانیان، چه نام شان روشن اندیش باشد و چه سنتی یا عوام، در مواجهه با آرا، عقاید، ادیان، آثار فکری و فرهنگی، صاحبان اندیشه و کنشگران اجتماعی، توانایی و مهارت نقد یا گفتگوی مبتنی بر تفکر انتقادی را ندارند. نه تنها شرایط ذکر شده برای تفکر انتقادی، غالباً محقق نیست بلکه تحصیلکردگان و روشن اندیشانی هستند که حتی《نخواندن》یک کتاب یا《نشنیدن》سخنان یک شخصیت سیاسی یا گوش نسپردن به اثر یک هنرمند را افتخار و مایه روشن اندیشی خویش می دانند! انسان هایی هستند که وقتی کسی را در حال خواندن کتاب مقدس یک دین مشاهده میکنند اولین پرسشی که با شگفتی و کنایه وار مطرح میکنند این است: “خواندن این کتاب چرا؟!” گویی سره و ناسره، خوب و بد، صحیح و ناصحیح، دین بد و دین خوب، کتاب بد و کتاب خوب، هنر بد و هنر خوب، رائ صحیح و رائ ناصحیح، پیشاپیش بدیهی، معلوم و مشخص است! بعلاوه، اساتید دانشگاهی و سخنرانان بسیاری هستند که در کلاس های درس یا منابر خود، ظرف چند ثانیه، یک اندیشمند، شخصیت اجتماعی، رویداد اجتماعی یا کتابی را با خاک یکسان میکنند و متاسفانه چون مزیّن به نام استاد و مدرس و سخنران و آیت ا… و غیره هستند مورد تایید مخاطبان قرار میگیرند. این، وضعیت اسفبار تفکر و نقد در جامعه ایرانی است و عوام بودن و خواص بودن، بی سواد یا تحصیلکرده بودن، سنتی یا روشن اندیش بودن، معادله را تغییر نداده است؛ اغلب افراد، درگیر اثبات مطلق خویش و طرد دیگری هستند.

در کتاب درآمدی بر تفکر انتقادی[۲]، ویژگی های تفکر غیرانتقادی و اندیشمند غیرانتقادی فهرست شده است. ویژگی هایی از قبیل:

۱_ بسته بودن ذهن و گزینش گرایی
۲_ تنبلی فکری و تعجیل در داوری
۳_ مرجعیت باوری
۴_ خود-محوری فکری
۵_ رویکرد عاطفی
۶_ مطلق اندیشی

این ویژگی ها در همه انسان ها، فارغ از تحصیلات و طبقه، با درجات متفاوت یافت میشود لذا آگاهی از چیستی تفکر انتقادی و تمرین مستمر آن، از ضرورت های یک جامعه ی شکوفا، موفق و همبسته است. با اوصافی که در خصوص تفکر انتقادی و تفکر غیرانتقادی ذکر شد، برای نقد کردن یک مساله، چند اقدام ضروری است:

۱_ اولین شرط تفکر انتقادی، کاهش حداکثریِ درگیری عاطفی با مساله و در عوض، استفاده از ابزارهای عقل است. به نظر می رسد که درگیری عاطفی ناقد با مساله ی مورد نقد، به صورت مطلق قابل حذف نیست زیرا پسندها، علایق، ناراحتی ها، خشم ها، منافع و خودمحوری ها بخشی از تجربه ی زیسته هر انسانی ست که در کالبد روانیِ او جاخوش کرده است اما این امکان وجود دارد که انسان، در مقام نقد و گفتگو، مداخله ی عواطف را به حداقلِ ممکن برساند. یکی از روش های عملیِ کاهشِ حداکثری مداخله عواطف، این است که ناقد، در برخورد با هر مساله، بطور مستمر از خود بپرسد:
“آیا امکان دارد درباره این مساله اشتباه کرده باشم؟ آیا نسبت به این مساله بی طرفم؟ آیا دلایل کافی برای دفاع از باورم دارم؟” و با این پرسش های شک گرایانه ی《دکارتی》به خود یادآوری نماید که لازم است همواره باورهای خویش در رد یا دفاع از مساله را بازبینی نماید. ابزارهای اصلی عقل، 《استدلال عقلی》و 《شواهد تجربی》 هستند که بهره گیری روشمند از ایندو، امکان درگیری عاطفی با مسائل را کاهش می دهد.

۲_ کسب دانش و مهارت های لازم برای نقد، اصل ضروری دوم است. ناقد باید نسبت به موضوع نقد، اشراف کافی داشته باشد و تا حد ممکن، داده های کافی برای اظهار نظر جمع آوری کند. اگر موضوع مورد بحث، تخصصی است، ناقد باید یا خود، متخصص باشد تا بتواند رای مستقل ارائه کند و یا اگر خود، متخصص نیست، می بایست به رای مستقل یک یا چند متخصص استناد نماید.

۳_ اخلاق نقد شامل《اخلاق انسانی》 و《اخلاق باور》میگردد. اگر ناقد نسبت به موضوعی اشراف کافی نداشته باشد، اخلاقاً یا باید سکوت اختیار کند و یا اینکه ضمن اظهار نظر، اعلام نماید که نظرش و نقدش، صرفاً بر مبنای داده ها و اطلاعات محدود و یا اخبار غیرموثق است لذا امکان خطا وجود دارد. این اعلام به محدود بودن داده ها یا غیرموثق بودن اخبار و یا غیرمتخصص بودن خود، بخشی از《اخلاقِ باور》است که هر باورمندی، اخلاقاً برای صیانت از اصلِ《پای بندی به واقعیت》و اصلِ《مسئولیت پذیری نسبت به ملزومات و پیامدهای باور》باید به آن ملتزم باشد. خاطر نشان می گردد که امروزه، در خصوص علوم و فلسفه، به دلیل گسترده بودنِ دانش و بسط روزافزون آن، امکان اینکه یک نفر بتواند به همه ابعاد و زوایای یک دانش خاص، اشراف داشته باشد کم است. یک حقوقدان اغلب نمی تواند به همه گرایش ها و زوایای علم حقوق مسلط باشد و همچنین یک پزشک و یک دانشمند دین. لذا حتی در گفتگو و رابطه انتقادی میان دو متخصص نیز، شرط نسبی بودنِ اشراف به دانش و مهارت ها، صادق است و اصول اخلاق باور، بر رابطه میان آنها حاکم خواهد بود. اخلاق انسانی نقد نیز، مستلزم آن است که اگر قرار است《سخن》نقد شود، شخصیت صاحب سخن نباید مورد برچسب زنی یا افترا قرار بگیرد. در غیر این صورت، نقد از مسیر معرفتی خارج خواهد شد.

۴_ خوانش یا مشاهده ی همدلانه، یعنی فرد ناقد، از مداخله ی پسندها، حب ها و بغض های خود نسبت به ابژه ی مورد نقد، چه فرد باشد یا کتاب،  دین باشد یا اثر هنری، پرهیز حداکثری کند و با عقلانیت حداکثری، هدف را دستیابی به《آنچه هست》قرار دهد نه《آنچه دوست دارم باشد》. از طرفی، پرهیز از قیچی زنی و مونتاژکاری نیز لازمه ی خوانش همدلانه و نقد منصفانه است. ناقد بجای تلاش برای اثبات پیش داوری های خود و تحمیل آن به متن، می بایست بدنبال درک پیام نویسنده از منظر نویسنده باشد.

۵_ آثار اصلی نویسنده یا هنرمندِ مورد نقد، باید خوانده و شنیده شود؛ نه یکبار بلکه لازم است گاهی چندین بار.

۶_ بسیاری از نویسندگان یا شخصیت های سیاسی، آثار و تولیدات وسیعی از خود به جای گذاشته اند لذا با خواندن فقط یک یا دو اثر یا با دیدن یک یا دو سند، نمی توان درباره تمامیت نویسنده یا شخصیت، داوری کرد.

۷_ نویسندگان، اندیشمندان و هنرمندان، در ادوار مختلف حیات خویش، از نوجوانی، جوانی، میانسالی و کهنسالی گاه آثار متفاوتی منتشر می کنند که منبعث از حالات روحی، شرایط زمانه و تحولات فکری آنهاست. نویسنده ممکن است نظریه دوران جوانی خویش را در دوران میانسالی پس بگیرد یا اصلاح کند. لذا نقد رفتار یا اثر، بدون لحاظ کردن ادوار حیات فرد، ناقد را از واقعیت دور خواهد کرد.

۸_ نقد بدون ارائه سند و دلیل و ارجاعات، فاقد ارزش معرفتی است. هر مدعا باید با ادله کافی، موجه سازی گردد.

۹_ ارزیابی منصفانه، مستلزم بیان خوبی ها و بدی هاست. نفی مطلق و نادیده گرفتن ابعاد مثبت، محصول تفکر انتقادی نیست. لذا ابعاد مثبت و منفی، توامان باید مورد بررسی قرار گیرد.

۱۰_ برخی اندیشمندان، به دلیل پرکار بودن و وسعت آثار و اندیشه ها، نظریات بسیاری در موضوعات گوناگون ارائه کرده اند. لذا باید به تفکیک موضوع، مورد نقد قرار گیرند یعنی نمی توان با رد یک اندیشه، تمامیت صاحب اندیشه را رد کرد. هر یک از اندیشه ها، به تفکیک موضوع، باید جداگانه ارزیابی گردد.

۱۱_ در تفکر انتقادی، هدف ناقد نزدیک شدن به واقعیت است. لذا علاقه به واقعیت باید بر هوسِ اثبات خویش، چیره گردد.

۱۲_ در نقد یک اثر، واژگان اهمیت بسیار بالایی دارند. واژگان معنای ثابت ندارند، بخصوص واژگان برساخته ی اجتماعی مانند آزادی، عدالت، حق، دین، اسلام، انقلاب، دموکراسی، استبداد، ایدئولوژی و….. لذا ناقد باید تلاش کند تعریف واژگان بکار رفته در اثر نویسنده را از《منظر نویسنده》فهم کند تا بتواند در نقد نزدیک به واقعیت، موفق باشد.

۱۳_ شناخت و تحلیل مولفه های تفکر، مهمترین بخش عملیاتی در فرایند نقد است. ریچارد پل و لیندا الدر[۳] مولفه های اصلی هر اندیشه را چنین برمی شمارند:

۱_ خاستگاه و سابقه اندیشه
۲_ مفروضات اندیشه
۳_ دلایل و شواهد
۴_ دیدگاه
۵_ ملزومات و پیامدها اندیشه

هر اندیشه، خاستگاه و سابقه ای دارد که منشاء و سیر تطور تاریخی و اجتماعی آن را بدست می دهد. سابقه هر اندیشه، در واقع شناسنامه آن است و می تواند ناقد را در فهم، ارزیابی و آسیب شناسی اندیشه یاری کند.

مفروضات، معمولا گزاره های اعتقادی است که ما یا از آنها آگاه نیستیم، در نتیجه، اغلب واجد باورهای پیش داورانه و سوءگیرانه است و یا اگر از آنها آگاه هستیم صدق و کذب آنها نیازمند بررسی است. یکی از تمرین هایی که مشخصاً باید به آن پرداخته شود تشخیص مفروضات سخن و سپس بررسی موجه بودن آنهاست. مفروضات غلط، ریشه ی اغلب معایب تفکر ماست[۴].

مفروضات ما خمیرمایه استنتاج های ما را تشکیل می دهند. اگر مفروضات غلط باشند استنتاج ها نیز غلط خواهد شد. استخراج مفروضات اندیشه و بررسی صدق و کذب آنها، ناقد را در کشف ضعف و قوت اندیشه یاری میدهد. اگر مفروضات، صادق باشند ولی استنتاج ها غلط بوده باشند آنگاه ناقد به سراغِ《شیوه استدلال》میرود.

دلایل و شواهد، برای موجه سازی گزاره ها و مدعاها بکار میروند. ما هرگاه فکر می کنیم در حال استدلال هستیم اما خودمان معمولاً از گستره وسیع استدلال هایی که در پس ذهن مان صورت می گیرد آگاه نیستیم بنابراین بخش اعظم استدلال های ما ناخودآگاه است و تنها زمانی متوجه استدلال مان میشویم که کسی آن را به چالش بگیرد و در آن، تردید کند و ما ناچار شویم به دفاع برخیزیم[۵]. اما دلایل و شواهد، زمانی توان پشتیبانی و موجه سازی دارند که بصورت 《روشمند》مورد استفاده قرار گیرند. دلیل یا شاهد، تا زمانی موجه سازی می کند که نقیض آن یافت نشده باشد. به محض آنکه دلیل یا شاهدِ نقیض یافت شود، دلیل یا شاهد قبلی، از اعتبار ساقط می گردد. ناقد در نقد تفکر، ضمن بررسی ادله و شواهد پشتیبانی کننده اندیشه، می بایست به دنبال یافتن ادله یا شواهد نقیض باشد تا عیار ادله و شواهد ارائه شده مشخص گردد.

دیدگاه، از میان مولفه های تفکر، بیش از سایر مولفه ها به آزادمنشی و حقیقت جویی ناقد مرتبط است. بررسی دیدگاه های مختلف به یک مساله از آن جهت حائز اهمیت است که موجب گشایش ذهن در مواجهه با اندیشه های معارض میگردد. ریچارد پل و لیندا الدر معتقدند هر استدلالی در چهارچوب دیدگاهی صورت میگیرد. ما اغلب، دیدگاه های دیگر را نادیده می گیریم چون ممکن است موجب شود از برخی باورها یا اهداف مطلوب مان دست بکشیم[۶]. یکی از ویژگی های متفکر نقاد این است که آمادگی دارد از زوایای مختلف به موضوع بنگرد و در صورت لزوم، به حکم ادله، دیدگاه خود را کنار نهد و دیدگاه دیگر را برگیرد.

ملزومات و پیامدها، ادعاها یا حقایقی هستند که منطقاً از ادعاها یا حقایق دیگر منتج می شوند که برخی محتمل و برخی گریزناپذیر هستند[۷]. از نظر ریچارد پل و لیندا الدر، بررسی دقیق ملزومات و پیامدهای هر اندیشه، نیازمند《جامع اندیشی》است و توانایی تفکر چند سطحی را میطلبد. ناقد در ارزیابی اندیشه و پیش بینی خطاها و آسیب های آینده باید بتواند ملزومات و پیامدها را منطقاً بیان کند. البته تاریخ اندیشه ها گواه آن است که در تحقق اجتماعی هر اندیشه، ممکن است همه پیامدها قابل پیش بینی نباشند و عوامل مداخله گر دیگری، اثرگذاری کنند.

اینها مجموعه ی شرایط، اصول، مهارت ها و اخلاقیات لازم در تفکر انتقادی و گفتگوست که جز با آگاهی و تمرین، محقق نمی گردد. جامعه ایران، امروز در گیر و دار گذار به یک نظام سیاسی و اجتماعی دیگر است. دوران گذار به علت پیچیدگی و خاصیت عمدتاً عاطفی آن، کار گفتگوی انتقادی را دشوار میسازد اما تمرین تفکر انتقادی در همین دوران، واجد اهمیت فراوان است زیرا اساس نظام اجتماعی آینده را سامان میبخشد. آنچه به اندازه امر سیاسی مهم است و آنچه جامعه ی آینده را به همبستگی و صلح و همفهمی می رساند کسب مهارت های تفکر انتقادی و گفتگوست. با صرف تغییر نظام های سیاسی، همه مشکلات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی برطرف نخواهد گشت. اهمیت دادن به امر گفتگو و تفکر انتقادی، زیربنای بادوامی برای دموکراسی و حقوق بشر آینده خواهد ساخت.

.


.

[۱] ریچارد، پل و الدر، لیندا. (۱۴۰۱). آشنایی با هنر پرسشگری سقراطی، ص ۱۲. تهران: نشر اختران

[۲] قاضی مرادی، حسن. (۱۴۰۱). درآمدی بر تفکر انتقادی، ص۲۱۷-۳۱۰. تهران: نشر اختران

[۳] ریچارد، پل و الدر، لیندا. (۱۴۰۱). آشنایی با هنر پرسش گری سقراطی، ص ۲۹. تهران: نشر اختران

[۴] پل ریچاردز و لیندا الدر. (۱۴۰۰). آشنایی با تفکر تحلیلگرانه، ص ۲۷، نشر اختران

[۵] همان، ص ۱۳-۱۴

[۶] همان، ص ۲۹

[۷] همان، ص۳۰

.


.

4 نظر برای “نوشتار هادی حکیم شفایی با عنوان «زوال نقد در جامعه ایران و ضرورت تفکر انتقادی»

  1. تضعیف اندیشه و orientation تاثیر گذاری بر تفکر در جهان با انتقال تجربه سیطره قدرت نظامی ، اقتصادی و سیاسی جامعه آنگلوساسکون (برندگان فاشیست جنگ جهانی) به حوزه دانش و اندیشه آغاز شد. اگر چه که با مطالعه ضد دانشگاهی و آگاه از dogmatism ‌ساینتیسم و اختناق فکری دانشگاهی این پدیده جهانی پسا medieval پس از Age of Discovery در رفتار انگلو ساکسون ها کم کم قابل مشاهده است. اروپایی سرمست از کشتار مردمان ملل دیگر و غارت ثروت آنان کم کم پس از مواجه با non-violent Resistance گاندی و anti-Aparthedeism نلسون ماندلا روش کشتار مبت های دیگر را به سمت و سوی کشتار و نابودی فکر تبدیل کردند. در آمریکای جنوبی و آفریقا مسیسونر های مسیحی زمانی عامل cultural assimilation ‌بودند. این پس از مدتی تبدیل به alienation و بیگانه سازی مردم ملل با فرهنگ و دانش و نگاه خود به عالم شد.
    پس از این دوره است که دانشگاه به ظاهر علمی مرکز تحمیل فکری و استبداد اندیشه گردید. وقتی اساتید دانشگاهی به کشور شما می آیند برای بالا بردن social image خود و کسب اعتبار تحقیر ایران و ایرانی و سرکوب سوالات ناسازگار با scientism را پیشه کار خود می کنند.
    دانشجویان ایرانی که وارد جامعه غربی می شوند تفکراتی ضد خانواده و میهن خود دارند. Radicalism فلسفی و discrimination ضد خود و پدر و مادر و نویسندگان هم ریشه و همفکر خود در آنان شدیدتر از دیگران است.
    حال چه باید گفت که اندیشه از ملل غیر اروپایی با فریب علم مبتنی بر فلسفه علم ناموفق و غیر موجه ربوده شده است.
    حال وقتی که نویسنده محترم این مقاله فوق حتی در تبیین تحلیل و نقد لز خود ابداعی ندارد و برایش اندیشه critical theory چارچوب را تعریف می کند. او به جای این که به نقد و اندیشه بپردازد به نظریه حاکمان و الهه‌های اندیشه می‌نگرد. در جایی که باید اندیشه را رها کند، گویی این خود نبوده که از نقد سخن رانده است. حتی در نقد اسیر کانت، پاپر و نیچه است. دانشگاه بزرگترین زندان فکری جهان تحت سلطه است و psudo-professorهای سرباز تسخیر ملل دیگر همین افراد متبختر و متفرعن غیر منطقی هستند.اگر تصور دیگری دارید، یک سؤال جدی از آنها بپرسید و نتیجه را امتحان کنید. چنین شبه دانشگاهیانی جامعه متظاهری مثل خود نیز تربیت می‌کنند.
    نقد با آزادی از همه قیدها شروع می شود نه با ترجمه. بزرگترین یوغ اسارت، اسارت فکری است.

  2. Intellectual Barbarism بردگی فکری و cognitive submissiveness حس حقارت در مسائل شناختی واقعیاتی است که اگر فردی روش و محصول تحقیق در دانشگاه های غیر غربی مطالعه کند و به الگوهای ارزیابی و معیارهای academic merit شایستگی آکادمیک بنگرد، در دانشگاه های کشورهای جنوب مشاهده می کند. اگر به رساله های دکتری بنگرید تقریبا هیچ ادعا و نظریه ای بجز از اندیشه نوی یک فرد غربی پدید نمی آید. هر چه به نظر می رسد باید از محک و یا خاستگاه غربی سرمنشاء گرفته باشد. به حدی که دفاع رساله دکتری در واقع اثبات مبتنی بودن رساله بر مبانی فکری غربی و یا مواضع اندیشمندان آنان. اگر کسی نظریه واقعا نویی داد در دانشگاه امکان تأیید نمی یابد.
    اگر معیارهای وارونه می شد و به جای format و structure درصد بداعت موضع و واقعی بودن تحقیق معیار قرار داده می شد برخی از رساله ها وزن علمی قابل توجهی نمی یافتند.

    1. peer review در essay writing و تا حدی محدودتر supervision در روند نگارش رساله‌ها معیار originality معیار پذیرش و بر h index مقاله تاثیر گذاری عملی دارد. اما در ایران ظاهرا format و ابتناء بر authority تثبیت شده غربی معیار authenticity است. معنای این تظاهر آکادمیک این است که در داوری در صورتی تأیید به فرد داده می‌شود که موضع منابع غربی را رعایت کرده باشد. این یک تناقض در معیار ارزش‌گداری است. یعنی اثر باید ندیع باشد، اما اگر تأیید مواضع دیگران (متخصصین غربی) نباشد مورد تأیید آکادمیک قرار نخواهد گرفت! در صورتی که هدف وشرط نگاشتن مقاله و رساله دکتری حل مسئله و ادعا ارائه راه حل یک مسئله نو و واقعی است، نه مسئله ای که فردی غربی قبلا آن را حل کرده است و یا شاید به خطا رفته است. این جلسات داروی را تبدیل به تئاتر آکادمیک می‌کند. چیری که اساتید می دانند اما به روی خود و به روی هم نمی‌آورند. راه حل ساده و کسالت و با عرض معذرت lethargy آکادمیک تغییر واژگان، ترتیب بیان، ترکیب نظرات و تظاهر به ارائه موضع و تبانی داوران و راهنمای رساله و یا ترتیبی مشابه میان پنل داوری مقاله‌های ارائه شده در ایران است. حال جالب است که افرادی که کار جدی آکادمیک نکرده‌اند تصور می‌کنند که با مقایسه موضع astrology هزار سال پیش یک ایرانی با نتایج بی زحمت بدست آمده از ترجمه اثری متعلق به یک ژوئن دانشگاهی غربی مواضع دانشمندان ایرانی را رد کرده‌اند! یا با مقایسه مواضع یک یهودی مانند هانا آرنت با نگاه Averous‌ اشکالی بر موضع ابن رشد مطرح شده است.
      طبعا اگر فردی بر اساس و با تکیه بر مبانی متفاوت و جامعه ایرانی در شرق سخن می‌گوید، نتیجه نمی‌تواند با stance فردی که در مورد جامعه‌ای دیگر با جمعیتی ۳۰۰۰۰۰۰۰۰ پس از جنگ جهانی و با حاکمیت latent متافیزیک طبیعت‌‌ گرا در ضمن انکار متافیزیک (در مورد بعضی افراد) سازگار باشد. این absurdity است که یک تحصیل کرده آمریکا یا انگلیس با تکیه بر نتیجه‌ و روش مقایسه مذکور رأی به ابطال و یا regressiveness موضع یک روحانی با مبانی، متافیزیک و جامعه هدفی کاملا متفاوت دهد. این به یک شوخی بیشتر می‌ماند تا موضعی آکادمیک.

  3. ٌمسابقات گراند اسلم تنیس Wimbledonnدیروز در آنگلیس شروع شد. وقتی به انعکاس آن در ایران نگاه می‌کنی glamorوglitter و حیرت از سروهای ۱۳۰مایل برساعت . اما ایرانی بزرگ، اندیشمند صادق متواضع نظری به یک جلوه داخلی این مسابقات ۲٫۶میلیون دلاری در میان جامعه tennis communityبیانداز:
    آنچه در پی می‌آید در مورد فحاشی رکیک brat‌تنیس جان مک انرو است. تفاوت آنچه در درون انگلیس می گذرد و آنچه در ایران منعکس می‌شود بسیار زیاد است.

    Decades after McEnroe’s Wimbledon f-bombs,

    sport still has a behaviour problems
    Sean Ingle
    Sean Ingle
    Studies show abuse of sport officials is getting worse and all of us – fans, parents and media as well as players – are to blame

    Mon 3 Jul 2023 08.02 BST
    Afriend’s father holds a Wimbledon record that will surely never be broken: he was the target of the greatest number of f-bombs from John McEnroe on Centre Court. His crime? Calling a Stefan Edberg ace, when it missed the line by a hair’s breadth. In the 1991 quarter-finals. When McEnroe was two sets and a break down. And when his temper was already somewhere between boiling point and nuclear fissure.

    You can guess the rest. “You have got to be kidding me,” McEnroe screamed, wrongly indicating the serve was a foot wide. Then came the usual glares and stares, tuts and head shakes. Before, two points later, he completely lost it. “You effing son of an effing bitch. I’m going to effing do you and, if you report me, I’ll effing do you again.”
    این بیان اعتراضی است به آنچه در انگلیس ورسانه‌ها و ماشینری سرمایه‌داری انجام می‌دهد. هنر، موزیک، رسانه و علم ابزار راه‌اندازی وپیش بردن کسب و کار و قدرت جامعه‌ای مسلط است همان که به آن The Establishment می‌گویند.
    در ایران تعریف و تلاش برای تقلید ورزش حرفه‌ای منتهای اندیشه فعالین اجتماعی است، اما قشر اندیشمند غربی منتقد و ناامید از تأیید امسال جان مک انرو برای تحمیق جامعه و تأثیر گذاری بر Masses.
    فحاشی مک انرو جذاب است و تأیید می‌شود اما دیگران سرکوب.
    همین داستان و همین شرایط در جامعه فکری برقرار است. تأیید وضع حاکم در عرصه اندیشه تنها راهی است که جامعه علمی پیش روی متفکر و دانشجوی جوان می‌گذارد: راه نیل به social acceptance نفاق آکادمیک است و تأیید Trend‌ مد روز.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *