نشست «ايران همين جا است كه ايستادهايم» با حضور موسی غنینژاد، سیدجواد طباطبایی، داود فیرحی، حکمتالله صالحی و رضا داوری اردکانی در سالن فردوسی خانه اندیشمندان علوم انسانی و در تاریخ ١٥ دی ١٣٩٥ انجام گرفت.
.
.
دکتر قدیر نصری عضو هیئت علمی دانشگاه خوارزمی: در نیمهی دی ماه 1395، انجمن علمی علوم سیاسی ایران و گروه روندهای فکری به اتفاق انتشارات فلات ، فصلنامه سیاستنامه و خانه اندیشمندان علوم انسانی بانی و مجری برنامهای بودند با عنوان: «ایران همان جایی است که ایستادهایم». در این مراسم ابتدا دکتر حکمتالله صالحی (استاد باستانشناسی دانشگاه تهران) در باب ارزش تلاشهای سید جواد طباطبایی در شناخت ایران ، سخن گفت، پس از ایشان دکتر داود فیرحی (استاد اندیشه سیاسی در دانشگاه تهران) به روایت فضای فکری – علمی دانشکدهی حقوق و علوم سایسی دانشگاه تهران در اوان دههی 1370 پرداخت، بعد از دکتر فیرحی، آقای دکتر آخوندی وزیر راه و شهرسازی از «مسألهی ایران» یاد کرد و پس از نامبرده، دکتر رضا داوری (رئیس فرهنگستان علوم و استاد فلسفه دانشگاه تهران) به بیان تمایزهای ایرانیان در عالم فکر و فلسفه ایراد سخن نمود، تا این که دکتر موسی غنی نژاد در غیاب دکتر احمد نقیبزاده (استاد مدعو برای نشست) دو نکته در تجلیل سید جواد طباطبایی بیان داشت، در پایان این برنامه سخنران اصلی نشست، یعنی دکتر سید جواد طباطبایی زبان به روایت دغدغههای خود گشود که تشریح آن را پیش رو دارید. آنچه در ادامهی این نوشتار میآید روایت قدیر نصری (مدیر گروه روندهای فکری و دانشیار اندیشه سیاسی در دانشگاه خوارزمی تهران ) از برنامه ای است که به مناسبت پاسداشت ایران برگزار شده بود.
حکمتالله صالحی: سید جواد طباطبایی، قلندر دو اقلیم است.
آغازگر برنامهی «ایران، همان جایی است که ایستادهایم»، استاد باستانشناسی دانشگاه تهران، دکتر حکمتالله صالحی بود که با خطرخیز خواندن بی نظیر منطقه در سالهای جاری ، تصریح نمود که شاید خطیرترین زمانه را در تاریخمان تجربه میکنیم که مشابهی نداشته است. به باور صالحی، جواد طباطبایی، قلندر دو اقلیم است یعنی در شناخت اقلیم سرآمد است و عمیق. مقصود وی از یک اقلیم، علم تجدد و غرب است و منظور از اقلیم دوم، جایی است که در آن ایستادهایم یعنی ایران. «فهمیدن عمیق یک اقلیم و انتقال دقیق آن به اقلیم دیگر»، صفتی بود که صالحی به طباطبایی نسبت داد و تذکر طباطبایی به همه را فضیلتی شایان تکریم عنوان نمود. توصیهی این استاد باستانشناسی دانشگاه تهران این بود که ایران، از اروند تا هیرمند و از خلیج فارس تا اترک، یک مجموعهی واحد است که همهی نقاط آن، بوی آشنایی میدهد و هگی باید مراقبت کنیم این مجموعهی ارزشمند و دیرپا، گرفتار مخاطره نشود برای این که بیسابقهترین دوران زوال و نابودی میراثها را در جوار و جهانمان تجربه میکنیم. با آن که در طول تاریخ هزاران زبان و فرهنگ و ملیت از بین رفتهاند اما، ایران هنوز برپاست و باید این میراث شکوهمند را پاسداری و نگهبانی کرد و سید جواد طباطبایی، چنین کرده و میکند.
دکتر داود فیرحی: واضع و شارح ایرانشناسی فلسفی، سید جواد طباطبایی است.
دومین سخنران نشست «در کجا ایستادهایم؟ ایران»، استاد اندیشه سیاسی دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود که با روایتی خاطرهوار از سلوک علمی – پژوهشی دکتر سید جواد طباطبایی، تصریح نمود که طباطبایی با نخستین کتاب تألیفی خود در اوان دههی 1370، نشان داد که پروژهای عظیم و ارزشمند در انبان خود دارد. به باور فیرحی، در دههی 1370 شمسی، غالب مباحث در مورد ایران و مسائل آن، یا جامعهشناسی از نوع جامعهمحور بود که در قالب رویکرد دکتر حسین بشیریه، به شرح مبادی اجتماعی (طبقات اجتماعی) قدرت سیاسی میپرداخت و یا جامعهشناسی از نوع کتاب دکتر احمد نقیبزاده (درآمدی بر جامعهشناسی سیاسی) بود که نقش و سهم دولت در تکوین تحولات اجتماعی را برجسته میکرد. در چنین فضایی پروژهی سید جواد طباطبایی با محوریت ایرانشناسی فلسفی، مخاطبان پرشور و پرتعدادی یافت و طباطبایی با ابداع و تشریح ایران به مثابهی مسألهای فلسفی، بحث در باب دولت مدرن، وطن و ایماژ یا تصویر دولت مدرن را بسطی بیسابقه داد. واپسین سخن داود فیرحی این بود که دکتر سید جواد طباطبایی، با تشریح بنیادهای فکری دولت و تعبیه رهیافتی فلسفی برای این طرح بزرگ، در واقع ایرانپرستی فانتزی را به ایرانشناسی فلسفی تبدیل کرد. دکتر فیرحی در پایان سخنان خود، به عنوان یک طلبه، برای سلامتی و توفیق بیشتر طباطبایی دعا کردند.
دکتر آخوندی: مسألهی ایران، در کشور ایران غریب است.
وزیر راه و شهرسازی با تصریح این نکته که از سر علاقهاش به سید جواد طباطبایی و پروژهی او در باب ایران، در این نشست حاضر شده است، روی این نکته تأکید نمود که باید در هر رویکرد و تصمیم و اقدامی، بدانیم که ایران کجاست، خیابان در ایران باید هویتی ایرانی داشته باشد، برنامههای پنجساله باید ایران را در یاد و نظر داشته باشند و این گونه نباشد که آتشفشان تجدد، همهی ارزشهای ایرانی را تحتالشعاع توسعه قرار دهد. محققان و کوشندههای علمی همگی به یاد داشته باشیم که ایران چیست و چقدر برای ما مسأله است.
دکتر داوری: ایران در شرق، همردیف یونان در غرب
چهارمین استادی که در نکوداشت سید جواد طباطبایی سخن گفت رئیس فرهنگستان علوم بود: رضا داوری اردکانی. این استاد فلسفه که بیش از 60 سال تفحص در فلسفه کرده است ابتدا خاطرهی آشناییاش با طباطبایی را روایت کرد: نگارش رسالهاش در باب فلسفهی فارابی و یادداشت مهربانانهی سید جواد طباطبایی در باب این رساله در حدود سال 1350 شمسی در دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران. داوری خود را با طباطبایی دارای یک پیوند روحی نامید و تصریح کرد فارابی، نقطهی اتصال من و طباطبایی است چون هر دو فارابی را مهم یافتیم و از ضرورت توجه به این مؤسس فلسفه سیاسی در اسلام سخن گفتیم. رضا داوری، همسو با آهنگ حاکم بر جلسه از اهمیت ایران هم گفت. به زعم رئیس فرهنگستان علوم، تنها ایرانیان بودند که علوم یونانیان را فراگرفته، آن را توسعه هم دادند و فقط در دنیای فرهنگی ایران بود که فلسفه سقراط، افلاطون و ارسطو جدی گرفته شد و بزرگانی چون ابن خلدون هم به این تمایز ایرانیان اذعان کردهاند.
نکتهی بدیع دیگری که داوری از آن یاد کرد اهمیت و ضرورت وطن برای انسان بود. وی استدلال نمود که «لفظ عقل و فضیلت عقلی فریبمان ندهد، عقل، مهم است اما این روابط مکانیکی عقلانی هرگز کافی نیست، مردم با تعلقات (مانند تعلق به وطن یا جای خاص) چیزی میشوند، لایق یا نالایق میشوند. در شرایط بدون تعلق، بیاخلاقی پدیدار میشود، اگر امکان حیات جهانوطنی وجود میداشت، یقیناً میشد با عقل زندگی کرد اما چنین چیزی میسر نیست چون انسانها با تعلقات ارتباط دارند و بدون این تعلقات، انحطاط آغاز میشود. داوری با اشاره به این جمله هاناآرنت که حقوق بشر با ملیت ارتباط دارد به وضعیت تبعیدیها و آوارگان اشاره کرد که چگونه به خاطر نداشتن ملیت، بعضاً حقوق بشر هم ندارند.
داوری در ادامهی سخنان خود، باز هم از فارابی سخن گفت و یادآوری کرد که بحث فارابی را هم به کنار نهادهام چون بدین جمعبندی رسیدهام که سخن فارابی، جایی در سیاست ایران نداشت و نیافت. اما سخن پایانی داوری این بود که ایران در وجود یکایک ما ریشه دوانده است و شیوهی رابطه من با ایران مانند پیوند من با مادرم است یعنی اگر این قابل انقطاع است آن نیز چنین است. ایرانیت، همین در و دیوار نیست بلکه ایرانیت همین حس و احساس یگانگی است و سید جواد طباطبایی در این باره تأمل فلسفی کرده است و مقامی محترم و والایی دارد که قرینهی آن، حضور انبوه شما علاقهمندان است.
موسی غنینژاد: فهم فلسفی سید جواد طباطبایی، مجتهدانه است و در ترازی فراتر از ایران.
استاد اقتصاد سیاسی دانشگاه صنعت نفت که آثار مهمی را از علمای اقتصاد ترجمه و منتشر کرده است واپسین سخنران این نشست بود که در زمان کوتاهی که داشت فقط روی دو نکته انگشت تأکید گذاشت. نکتهی نخست غنینژاد در نکوداشت سید جواد طباطبایی، مقایسه ایشان با محمد علی فروغی (صاحب اثر مهم «سیر حکمت در اروپا») و ذکر تمایزهای طباطبایی بود.
به گفتهی غنی نژاد، با ملاحظهی جمیع جهات مانند امکانات علمی و شرایط پژوهشی، پروژهی جواد طباطبایی بخصوص در مبحث قدیم – جدید، واقعاً مجتهدانه و در سطحی فراتر از ایران است. نکتهی دیگری که از نگاه غنینژاد، تمایز حساس طباطبایی به شمار میرود عبارت است از طرح موضوع ایران به گونهای متفاوت از بحث ملیت که در غرب مطرح است. غنینژاد، در پایان بحث خود به ایضاح این نکته پرداخت که لیبرالیسم در غرب در مؤلفههایی چون فردیت و آزادی فردی و بیمرزی و جهانوطن بودن خلاصه میشود. اما باید به خاطر داشت وجه جهانوطنی لیبرالیسم فقط اقتصادی – سیاسی است نه فرهنگی – هویتی. به سخن دیگر، انسان منهای تعلقات فرهنگی – هویتی، موجودی انتزاعی است نه واقعی. فردیت یعنی داشتن هویت و فرهنگ. تبعیدیها و آوارهها، چون هویت و تعلق فرهنگی ندارند اصولاً حقوقی هم ندارند. فردیت، یک نظریهی اجتماعی یعنی در جامعه یا اجتماع است و فرد بیرون از اجتماع، معنایی ندارد. غنینژاد به عنوان واپسین سخن، تأکید نمود که سید جواد طباطبایی در پی ایرانیت و مسألهی ایران است و نباید او را به یک ناسیونالیست تقلیل داد، ایدئولوژی ناسیونالیسم، امروز دکانی دو نبش برای عدهای شده است تا از این رهگذر رأی یا حمایتی بگیرند که البته ارزش کار دکتر جواد طباطبایی، بسی فراتر از این موارد است.
دکتر سید جواد طباطبایی:
فهم مشکل ایران، منوط به مفهوم سازی مجتهدانه و درک سنت فلسفی (مانند فارابی) و تجدد (از جمله کانت) است.
سخنران پایانی و کلیدی برنامهی «در کجا ایستادهایم؟ ایران» سید جواد طباطبایی بود که در مطلع سخن با نقد هویت تقلیدی دانشگاه در ایران و ناتوانی آن در پیوند با سنت و فهم تجدد، بحث خود را بدین ترتیب ارائه نمود.
1_ مواجههی ایرانیان با روسها به عنوان نخستین آغاز
به گفتهی صاحب «نظریهی انحطاط»، قائم مقام فراهانی و پس از او امیرکبیر، نخستین کسانی بودند که به فاصلهی عجیب بین ایران و جهان تجدد پی بردند. آن گاه که یک حقوقدان و سیاستشناس آشنا به زبان انگلیسی نبود که متن قرارداد ترکمانچای را بنویسد و این روسها و انگلیسیها بودند که فارسی یاد گرفته بودند و ایرانیان به زبان جهان جدید وقوف نداشتند تا لااقل متن قراردادها را بنویسند. آن جایی که قائم مقام خطاب به وزیر مختار بریتانیا، اشاره نمود که به مردی و نامردی نخواهیم گذاشت تا ایران را از آن خود کنید، یک آغازی شروع شد. بر همان اساس قرارداد ترکمانچای را به گونهای مبهم نوشتند تا در زمانهای مناسب اراضی از دست رفته را پس بگیرند. اما آن شرایط و هنگامه هرگز فرا نرسید. برای این که ایران، منطق دنیای جدید را فهم نکرده بود.به گفته طباطبایی ” اهالی ایدئولوژی در ایران مانند جلال آلاحمد درباره بد بودن پدیده دانشگاه سخنان زیادی گفتهاند اما در کنار این به ضرورتی که باعث تشکیل دانشگاه در نظام آموزشی ما شد، اشاره نکردهاند. زمانی در ایران نظام علمی ما 3 تا 4 قرن ایستاده بود و حرکتی نمیکرد. در همان زمان ما گرفتار طاعون شدیم که بخش زیادی از جمعیت ما را قربانی کرد و آنجا بود که مشخص شد با «قانون» ابنسینا و علومی نظیر آن و به طور کلی علم سنتی نمیتوان مردم را از گیر بیماریهای جدید نجات داد. در اینجا بود که ضرورت علوم جدید و تأسیس دانشگاه درک شد. وی افزود: همین اتفاق در جایی دیگر به شکلی رخ داد و آن جایی بود که دو قدرت جهانی روس و انگلیس از شمال و جنوب مانند زالو به جان کشور افتاده بودند و جان آن را میمکیدند. کسانی همچون قائممقام فراهانی و امیرکبیر در این برهه به این فکر افتادند که با این قدرتها در بیفتند. چرا که کمکم میدانستند مناسبات جهانی چیست و متوجه بودند که باید جایی برای خود در آن باز کنند. قائممقام فراهانی میدانست که در این مناسبات شکست خورده و راه فراری ندارد. در همین ایام او به سفیر انگلیس میگوید: من اینجا هستم که منافع ایران را تأمین کنم و اجازه نمیدهم قراردادهای تحمیل شده، عملی شوند. حالا یا به مردی یا به نامردی. طباطبایی ادامه داد: این تقریباً پایان نظام سنتی مناسبات بینالمللی ما است. در آن زمان در ایران کسی به زبان خارجی مسلط نبود و این روسها و انگلیسیها بودند که به زبان فارسی حرف میزدند. بنابراین معلوم شد که ما در آن مقطع در حوزه اندیشه شکست خوردهایم و بر اساس منطق سنتی خود، منطق مناسبات سیاسی را درک نمیکردیم و این یک خلأ بین نظام سنتی ما و دنیای جدیدی بود که با ما فرق داشت و خود را به ما تحمیل میکرد. این پژوهشگر حوزه علوم انسانی تأکید کرد: ما با این پیشینه در ایران دانشگاه و دانشکده علوم سیاست تأسیس کردیم که این دانشگاه با تقلید زاده شد و با تقلید هم مرد، یعنی چیزی توسط آن تولید نخواهد شد. ما در تأسیس دانشگاه مقلد بودیم و دانشگاه ما برخلاف همه دنیای جدید، بر حوزه علمیه ما سوار نشد و به عبارتی بر حاصل حوزه علمیه ما شکل نگرفت. ما متوجه نشدیم که چه گسستی باعث شد تا تولیدات حوزه علمیه به درد مسائل روز نخورد و در ادامه آن با تشکیل تقلیدی دانشگاه، چیزی ایجاد کردیم که در طرح مسأله امروز ما ناتوان است. طباطبایی گفت: چیزی که در واقع من مطرح میکنم، این است که این دانشگاه تقلید است و اگر بخواهیم محلی برای اجتهاد علمی داشته باشیم، باید این محل متعلق به خودمان باشد. به عبارتی باید مسأله آن خودمان باشیم و اگر دانشی نتواند موضوع خود را تعیین کند، نمیتوان به تولید علم چشم امید داشت و در ایران دانشگاه بر اساس موضوعاتی که بیرون از محیط ما شکل میگیرد، حرکت میکند و موضوع آن خودمان نیستیم. ما اگر نتوانیم موضوع خودمان را تعیین کنیم، توان تأسیس نداریم. وی تصریح کرد: دانشگاه ما دو بال برای پریدن دارد که اینها پاسخ این دو سؤال است که ایران چیست و غرب چیست؟ ما وقتی بتوانیم به عنوان مجتهد این دو سؤال را پاسخ بدهیم، تازه به جایی رسیدهایم که میتوانیم مختصات آنچه را تولید علم میکند ترسیم کنیم. ایران به عنوان یک مشکل، به این اعتبار یک مشکل است که یک واقعیت پیچیده خارجی است و به همین اعتبار میشود تولید علم کرد. من در این موضوع مطلقاً در چارچوب علوم انسانی صحبت نمیکنم، بلکه بحث ما یک واقعیت تاریخی است که قبل از آنکه مفاهیم آن ایجاد شده باشد، واقعیت آن ایجاد شده بوده است. یعنی ملت ایران بود قبل از آنکه مفهوم ملت باشد یا دولت ایران بود قبل از آنکه مفهوم دولت باشد. دیر گروه فلسفه مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی افزود: من نمیگویم ایران باید مسأله دانشگاه ما باشد چون مسأله یک یا دو جواب قطعی دارد. ایران مشکل ما است به این معنا که میشود بینهایت درباره آن حرف زد و بحث علمی کرد، در حالی که هنوز رمز و راز آن بر ما آشکار نشده بنابراین علوم انسانی فعلی ما از مفاهیمی که در جای دیگری تولید شده و با موادی که از ما نیست، تشکیل گردیده است. بسیاری از مفاهیم درباره ایران مثل ناسیونالیسم و… براساس موادی در جای دیگر ایجاد شدهاند. علم در جایی آغاز میشود که بتوانیم مفاهیم جدید را با مواد مشخص تاریخ ایران تدوین کنیم و ما هنوز آن مفاهیم را طبقهبندی نکردهایم. با مفاهیم سنتی هم نمیشود بحثهای جدید را باز کرد. وی در پایان گفت: به همین منوال اگر ما نتوانیم مجتهد در غرب باشیم، نمیتوانیم مفاهیم را که در دست داریم تنقیح کنیم و آنها را مجتهدانه بگیریم و برای تاریخ خود به کار ببریم. دانشگاه ما باید بتواند مشکل ایران را با دو بال از دو سوی این دو منطق توضیح دهد و به عبارتی ما باید هم در مورد فارابی مجتهد باشیم و هم دکارت.”
2_ تأسیس و تداوم دانشگاه، تقلیدی بوده است سخت بیثمر
سید جواد طباطبایی به عنوان فیلسوف سیاسی سرشناس در ایران معاصر، با نقد اظهارات جلال آل احمد در باب دانشگاه، تصریح نمود که تأسیس دانشگاه در ایران تلاشی بود برای قبول شکست در درک دنیای جدید. ایرانیان بدون این که در حوزهی تفکر متوجه ظرایف جهان جدید باشند، مدرسهی علوم سیاسی تأسیس کردند تا شاید این عقبنشینی را جبران کنند. دانشگاه در شرایطی به وجود آمد که نظام سنت قدمایی، اندیشهای تولید نمیکرد و نظام سیاسی جدید به سهولت برای ایرانیان قابل درک نبود. دانشگاه تهران، در ادامه و تکمیل حوزههای علمیه نبود، این دانشگاه به صورت تقلیدی تأسیس شد و حیات بیثمر آن در سالیان بعد، محصول همین تقلیدی بودن بود. دانشگاه تهران و به طور کلی دانشگاه در ایران، اگر بخواهد تقلیدی نباشد باید ایرانی باشد، چون ایرانی نیست جهانی هم نخواهد شد. مسألهی اساسی این است که اگر دانشی نتواند موضوع خودش را توضیح دهد علمی تأسیس نخواهد شد. دانشگاه در ایران، بر اساس موضوعات بیرون از ایران (یعنی بر اساس موضوعات جاری در فرانسه، آمریکا و اخیراً کشورهای بسیار ضعیف مانند ارمنستان و …) تأسیس شده و چون نتوانسته موضوع خود یعنی ایران را بازشناسی کند نمیتواند از بحران خارج شود و جهانی شود. دانشگاه باید به تفحص در موضوع ایران بپرازد و چنین چیزی آسان نیست. دانشگاه در ایران چون در شرایط بحرانی ایجاد شد (شبیه مورد آلمان)، نتوانسته است موضوع خودش را بیابد و دربارهی آن تفکر کند. در چنین شرایطی است که فارابی و توجه به او به عنوان مؤسس فلسفهی سیاسی اسلامی، مهم است و ضرورت دارد. در غیاب چنین کوششی، دانشگاه در اسارت یک گرفتاری هستیشناختی خواهد ماند. یعنی چون برای اجتهاد درست نشده، موفق نخواهد شد در باب سنت و تجدد، سخن درخور تأملی طرح کند. به طور کلی، ما در ایران، دنیای جدید را مجتهدانه اخذ نکردیم و مقلدانه به پیشواز آن رفتیم. آن هم در شرایطی که متفکرانی مانند آل احمد و علی شریعتی با نگاهی ایدئولوژیک، زیر پای ایرانیان را خالی کرده بودند درست مانند سیلی که هر چه در مسیر است را جمع میکند و با خود میبرد و بعد از سیل روی زمینی عریان نمیتوان ایستاد. به تعبیر روسو که میگفت «دموکراسی یکروزه ایجاد نمیشود و باید دیرک یا چوبهای زیربغل (مانند روروک بچه) وجود داشته باشد تا دموکراسی را سرپا نگه دارد»، ما نیز باید جایی برای ایستادن داشته باشیم و در زمین سیلزده نمیتوان ایستاد و مجتهدانه فکر کرد. از نیمهی دوم دههی 1340 و تمام دههی 1350، یک یورش ایدئولوژیک به داشتهها، سیطره یافت و با پیروزی این رویکرد ایدئولوژیک، ایرانیان یا دانشگاه در ایران نه موفق شد فارابی را بفهمد و نه میتوانست چیزی را از کانت بفهمد. از این رو تسویه حساب با ایدئولوژی و نگاه ایدئولوژیک، نخستین بال برای پرواز و اولین گام برای رها شدن از بنبست است و گر نه کسانی که خود دچار نگاه ایدئولوژیک هستند نمیتوانند دانشگاه را متحول کنند. وداع با ایدئولوژی نخستین گام است.
3_ نخست، مفهومسازی و سپس، واقعیتبخشی و تأسیس عینی
فراز بسیار مهم دیگر از بحث استاد سید جواد طباطبایی، نسبت مفهوم و واقعیت بود. وی با تأکید بر این مسأله که پیشتر از هر کاری باید اصل موضوع بحث روشن شود یعنی اصطلاحاً تحریر محل نزاع بشود و آن عبارت است از این که مسأله و به تعبیر بهتر مشکل ایران چیست و غرب کدام است. تجربه سالیان بسیار نشان میدهد که دانشگاه به این بحث اولیه نپرداخته است. در همین چهارچوب، نسبت بین مفهوم و واقعیت بسیار مهم است. بدین مضمون که در ایران، پیش از آن که مفاهیم مورد نیاز و ضروری ایجاد شود، واقعیتها پدیدار و جایگیر شدند، مثلاً اینجا واقعیت ملت بود ولی از مفهوم ملت خبری نبود. واقعیت دولت بود ولی مفهوم دولت نبود. این واقعیت بود که در غیاب مفهوم، خودنمایی میکرد. در همین چهارچوب، موضوع ناسیونالیسم در بحث من جایی ندارد. برای من این مفهوم کاملاً جدید است و بحث من نیست.
پیشی گرفتن واقعیتها از مفهوم و تأسیس مفهوم، ما را وادار کرده است امروزه از مشکل ایران سخن بگوییم و این مشکل بسیار بزرگی است. کسی در باب این مشکل سخنی نگفته است و این مشکل منطقی را باید کشف و فهم کرد. علوم انسانی ایران هم، به خاطر عدم درک چنین مشکلی، عبث است و فقط ابزار کسب و کار برای عدهای شده است. چون علوم انسانی جدید در جایی و با موادی درست شده که آن جا و آن مواد تعلقی به ما و نسبتی با ما ندارد. اگر مفاهیمی تدوین شود که مواد آن مفاهیم متعلق به تاریخ ما باشد، آن مفاهیم کارآمد میشوند و گر نه بیفایده است. باید توجه داشته باشیم که رنسانس، پیش از قرون وسطی بوده است. ما امروزه نمیتوانیم با مفاهیم سنتی خودمان به زبان امروزی و معاصر سخن بگوییم چون واقعیتهای امروزی مبتنی بر مواد خودمان نبوده است. به همین خاطر، دانشگاه نمیتواند، حتی مقلد خوب تربیت کند و مدام مقلد بد تربیت میکند و نمیتوان انتظار داشت که مجتهد در باب غربشناسی تحویل دهد. بنابراین، اگر خلاصه کنم میتوانم بگویم که دو بال پرواز یعنی مجتهد شدن در سنت و نیز مجتهد شدن در غرب از دانشگاه ساخته نیست چون مبتنی بر مواد سنتی ما ساخته نشده و واقعیتی است بدون مفهوم. دانشگاه باید بتواند مشکل ایران را از دو سو (ارتباط با گذشته و مفهومسازی + تأمل مجتهدانه در تجدد) به موضوع بحث بدل کند و منطق آن را توضیح دهد. جهانی شدن در ایران منوط به این است که هم در مورد فارابی و هم در مورد دکارت اجتهاد کند و تازه این آغاز راه است. تا زمانی که منطق تولید علم را متوجه نشدهایم نخواهیم توانست علمی تولید بکنیم چون زیرپای ما خالی شده و امکان فهم مشکل از ما ستانده شده است.
4_ یک شرط کلیدی برای امکانپذیری رنسانس دوم در ایران
نویسندهی زوال اندیشهی سیاسی در ایران، در ادامهی سخن خود، هدفش از نگارش هزاران صفحه متن را «پیوند زدن بین تحول منطق نظام سنت قدمایی با تحول منطق فکر در غرب» عنوان نمود و ابراز امیدواری کرد که مشکل ایران در چنین شرایطی امکان حل خواهد یافت که البته بسی دشوار است. استاد طباطبایی به متفکران در مشکل ایران توصیه میکند: با اتکای بر پشتوانه فارابی و دیگران، کوشش برای اجتهاد کنند که خود کاری مجتهدانه است یعنی طرح درست سؤال، نیمی از پاسخ میتواند بود. ایشان در ادامهی سخنان خود از رنسانس ایرانی و امتیازات ایران نسبت به دیگر کشورهای مسلمان یاد کرده، چنین توضیح دادند: این که هگل، ایرانیان را نخستین ملتی نامیده که دولت داشتهاند بدین معناست که ما پیش از آن که مفهوم دولت در فلسفهی سیاسی جدید تدوین شود، دولت داشتهایم. یعنی این مفهوم جدید را در دوران قدیم داشتهایم. امروزه نباید هراسی داشته باشیم از این که بگویند ما حرف قدیم را میزنیم. مهم این است که ما چه میگوییم و چه موضعی داریم. استوار بر تاریخ ایران، میتوان از مفهوم جدید در قدیم یا وجود مفهوم جدید دولت در تاریخ قدیم ایران سخن گفت. نتیجه چنین فعالیتی این است که ایران بر خلاف همهی کشورهای اسلامی دیگر، میتواند رنسانی دیگر (یعنی بعد از رنسانس اول که در قرن 3 تا 5 هجری رخ داد) تجربه کند. لازم به یادآوری است که بسیاری از کشورهایی که حتی مدرن هم هستند، در واقع مدرن نیستند چون مدرن بودن به آنها تحمیل شده است. نوزایش اگر در ایران رخ دهد اولین و شاید آخرین کشور در جهان اسلام است که میتواند متحول شود. در جهان عرب هیچ تحولی امکانپذیر نیست.
عبارت معروف واگنر را نباید دست کم گرفت آنجا که میگوید: التیام زخم از آن شمشیری خواهد بود که زخم را ایجاد کرده است. توجه من به مشروطیت و دوره مشروطه از آن رو است که در این سالها، چنین تلاشی صورت پذیرفته است.
5_ تبدیل فقه به حقوق جدید: یک گام درخشان و اساسی در دوره مشروطه
سید جواد طباطبایی، که در دههی 1340 در دانشگاه تهران در رشته ی حقوق تحصیل کرده ، بر آن است که تبدیل فقه به حقوق جدید، اتفاقی بسیار مهم و شایان تأمل بوده است. این تحول میتواند یا میتوانست آغاز فلسفهی سیاسی جدید باشد. باید کشف کنیم که به چه ترتیب و منطقی، فقه تبدیل به حقوق جدید شد. هنوز کسی وارد این مبحث نشده، کسی به این تحول نپرداخته است که ایران چگونه توانست تحولی در فقه و کلام قدیمش ایجاد و آن را به قانون – که امر جدید است – بدل نماید. دانشگاه نیز چنین وضعیتی دارد اگر روزی بتوانیم توضیح دهیم که چرا دانشگاه شکست خورد، این آغاز یک راه جدید و اساسی است.
سخن آخر: اندیشیدن مجتهدانه و مؤسسانه برای کشف منطق تحول
نویسندهی کتاب «ابن خلدون و علوم اجتماعی» و «جدال قدیم و جدید» در پاسخ به پرسشی در باب چه باید کرد؟ روی سه عبارت زیر تأکید نمود:
نکتهی اول: ایران در قیاس با کشورهای دیگری که فقط هویتی سیاسی دارند و عضو سازمان ملل هستند، حیات و تباری فرهنگی – فکری دارد. مسألهی مهم ما در حال حاضر، فهمیدن تاریخ فرهنگی ایران و آگاهی به مفاهیمی است که زمانی وجود داشته است. کسانی در زمانهای گذشتهی ما بودهاند که کارشان تأسیس بنایی جدید بوده و بحث از گذشته یا اجتهاد در گذشته، از این حیث مهم است که اینان اجتهاد کردهاند و کسانی بعد از مدتی متوجه اهمیت کار تأسیسی آنها شدهاند. پس مسأله این است که چه کسی در گذشته بنا یا مبنایی جدید تأسیس نموده که بتوان بنایی جدید روی آن مبنا استوار نمود. صحبت از پیاده کردن سنت در زمانهی حاضر میسر نیست و بیمعناست. آنچه فارابی را مؤسس میکند این است که بسان افلاطون که در رسالهی جمهور، بحث فلسفی در مورد دموکراسی کرده، فارابی هم بحث فلسفی در مورد بحران خلافت میکند و در کتاب «آرای اهل المدینه الفاضله»، از بحران خلافت و عوارض ناشی از تبدیل خلافت به سلطنت بحثی فلسفی میکند منتهی از طریق دیگر یعنی با بحث از مدینه فاضله، تا نشان دهد که مدینه فعلی ضاله است و طبق الگوی فاضله میتوان بحران فعلی را درک کرد. آغاز اندیشیدن در باب بحران اهمیت بسیاری دارد.
نکتهی دوم: ما باید در مورد مشکل ایران بیندیشیم. هر گاه بتوانیم منطق این اندیشیدن در باب مشکل مذکور را بسط دهیم، جهانی میشویم. هگل منطق تحول را در اوایل قرن 19 (زمانی که بزنگاه تاریخ آلمان بود و چندین اثر در ایدهآلیسم آلمانی نگاشته شد) متوجه شد. او فقط در مورد آلمان نوشت اما چون منطق تحول را فهمید، جهانی شد.
نکتهی سوم: دوران مشروطیت، به خصوص، استخراج حقوق و قانون جدید از فقه، آغازی بس مهم است. همان گونه که اشاره کردم اگر این حوزهی مغفول خوب فهمیده شود میتواند آغازی خوب برای فلسفهی سیاسی جدید ایرانی باشد.
.
.
صوت کامل نشست «ايران همين جا است كه ايستادهايم»
.
.