در ستایش تردید
نویسنده: امید قائم پناه
این مطلب را میتوان نوعی معرفی ایده پیتر برگر دانست. در نوشتار پیشارو کوشش میشود به سوالاتی از این دست پاسخ داده شود: دوران مدرن چه ویژگی اساسیای دارد؟ الزامات این ویژگی چیست؟ چه چیزی موجب تمایز نسلهای جدیدتر از نسلهای پیشین میشود؟ مواجهه آدمیان عصر حاضر و به طور خاص نسل جدید با ادیان و ایدئولوژیها چگونه است؟ در چنین شرایطی نظامهای فکری چگونه باید عمل کنند؟
کثرتزایی مدرنیته
در مورد مدرنیته تعابیر و برداشتهای مختلفی وجود دارد، با این حال به نظر میرسد در یک معنای آن اتفاق نظر وجود داشته باشد و آن اینکه مدرنیته کثرت بیسابقهای را در همه امور به وجود آورده است. پیش از این و در گذشتههای دور، در هر اجتماعی یک اجماع شناختی و هنجاری نسبیای وجود داشته است. به این معنا که اعضای یک اجتماع برداشت نسبتا مشترکی از چیستی و ساز و کار جهان و خالق آن داشتند (اجماع شناختی) و از سوی دیگر نیز، هنجارهای مشترکی میان آنان حاکم بود (اجماع هنجاری). با این حال همواره در طول تاریخ گروههای حاشیهای وجود داشت که در این اجماع شریک نبودهاند اما به هر حال در حد و اندازه گروه حاشیهای بودند و نه بیشتر. فی الحال کثرت مدرنیته این اجتماعهای همگن را از میان برداشته و در هر جامعهای با طیفهای گوناگون و متنوعی از باورهای شناختی و هنجاری مواجه هستیم. در دهههای اخیر نیز با رشد چشمگیر فضای مجازی و رسانههای اجتماعی این کثرت بیشتر و بیشتر خود را نمایان میکند و نسل جدید که از همان ابتدا در چنین فضایی قرار میگیرد این کثرت را مشاهده میکند، چنین نسلی در اینستاگرام با سبکهای مختلف زندگی و در توییتر و تلگرام با باورهای گوناگونی مواجه میشود. با این حال آنچه اینجا اهمیت دارد نفس همین مواجهه با طیف گوناگونی از مسائل شناختی و هنجاری است؛ به عبارتی هم طیف گستردهای از باورهای مختلف درباره جهان و ساز و کار آن وجود دارد و هم باورهای گوناگونی درباره خوب و بد و به طور کلی ارزشگذاری امور.
آلایش شناختی
اما این برخورد با کثرت شناختی و هنجاری چه پیامدی خواهد داشت؟ در وهله اول چنین برخوردی اصطلاحا موجب آلایش شناختی میشود. آلایش شناختی به این معنا است که هنگامی که شخصی با افرادی مواجه میشود که باورها و سبک زندگی متفاوتی دارند، متوجه خواهد شد که هر کدام برای خود دلایلی دارند و دیگران آنچنان که تصور میشد، شیطانی و نامعقول و بیحکمت و خلاصه به وضوح نادرست هم نیستند. در نتیجه چنین برخوردهایی، آن دیوار محکم اعتقادی فردی و حتی اقتدارهای پیرامون او فرو میریزند و فرد باورهای خود را یک گزینهای میان سایر گزینهها مییابد و دیگر عقیده خود را بدیهی و مسلم نمیبیند چراکه اگر بدیهی و مسلم بود، دیگران نیز میبایست مثل او میبودند. این در حالی است که در دوران گذشته که اجتماعها تا حد زیادی همگن بودند، برای هر فرد بسیاری از امور مسلم و بدیهی و تقدیری بودهاند، هر فرد خود را در یک نقشه از پیش تعیین شده میدید، چنانکه حتی شغل او هم از قبل مقدر شده بود. و به همین اعتبار گذر از دوران پیشامدرن به دوران مدرنیته به یک معنا گذر از تقدیر به انتخاب است. شخص در دوران حاضر همه چیز را به صورت گزینههایی میبیند که از میان آنها باید دست به انتخاب بزند. در یک تمثیل میتوان گفت مدرنیته همچون یک هایپرمارکت بزرگ است که فرد محصولات متنوعی را پیشاروی خود میبیند.
آرنولد گلن حوزههای زندگی فردی را به دو بخش بکگراند (پیشنما) و فُرگراند (پسنما) تقسیم میکند. حوزه بکگراند حوزهای است که معمولاً ثابت و بدیهی و جاافتاده است مثل اصل لباس پوشیدن، برای فرد اصل لباس پوشیدن امری بدیهی است و در موردش چون و چرا نمیکند. اما حوزه فرگراند حوزهای است که امور، مسلم و بدیهی نیستند و فرد باید در مورد آنان تأمل کند و سپس دست به انتخاب بزند.
با این اوصاف میتوان گفت در دوران پیشامدرن حوزه بکگراند یا مسلم و بدیهی افراد بسیار وسیع و گسترده بود در حالیکه در دوران مدرن بسیاری از آن امور به حوزه فرگراند منتقل شدهاند و در بسیاری از امور فرد باید دست به انتخاب بزند. چنین فردی بر خلاف گذشته حتی در مورد اینکه چه لباسی باید بپوشد هم باید دست به انتخاب بزند و به همین ترتیب سبک زندگی، شغل، دین و موارد دیگر نیز به حوزه فرگراند منتقل شدهاند. مسئلهای که وجود دارد این است که دینی که در حوزه فرگراند باشد (و به صورت انتخابی باشد) آن استحکام و پایداری دینی که در حوزه بکگراند (و مسلم و بدیهی) بوده است را دیگر ندارد و دینداریای نیز اگر باشد سطحیتر خواهد بود، سطحیتر به این معنا که امکان تغییر و تحول در آن بیشتر است. با این حال این تکثرزایی در مسائل اخلاقی هم آثار خود را دارد و بسیاری از اصول اخلاقی ممکن است مورد سوال و تأمل قرار گیرند و احیانا بداهت پیشین خود را از دست بدهند.
به نظر میرسد این کثرتزایی و آلایش شناختی که بیان شد، چیزی را به حوزه بکگراند منتقل میکند که پیش از این کمتر وجود داشته است و آن عبارت است از پذیرش حقوقی برای دیگران. وقتی فرد خود را با طیف گوناگونی از عقاید و هنجارها مواجه میبیند و از سویی در نتیجه آلایش شناختی آنان را واجد عقلانیتی ولو حداقلی میبیند و از سوی دیگر به تجربه در مییابد که نمیتوان همه را به یک شکل در آورد، خواهان حقوقی ذاتی برای دیگران میشود و انتظار تسامح و مدارا و پذیرش عقاید خود و دیگران را دارد. به همین جهت است که در میان نسل جدید گزارههایی نظیر احترام به عقاید دیگران و اهمیت انسانیت برجستهتر میشود. چنین گزارههایی در واقع نمود آلایش شناختی عصر جدیدند، به عبارتی پذیرش حقوق بشر رفته رفته خود را در بکگراند این دوران جای میدهد و به امری بدیهی و مسلم تبدیل میشود.
سازش شناختی
جامعه متکثر اما علاوه بر آلایش شناختی منجر به سازش شناختی هم میشود. برای فهم سازش شناختی لازم است به آزمایش اَش اشاره شود. در این آزمایش چوبی در اتاق گذاشته شده و از فردی خواسته میشود که حدس بزند آن چوب چند سانتیمتر است، قربانی برای مثال عدد ۱۰ را بیان میکند. در این اتاق البته افراد دیگری هم وجود دارند که از قبل با آنها هماهنگ شده که عدد بالاتری بگویند. وقتی از آنان پرسیده میشود که به نظر شما این چوب چند سانتیمتر است، آنان عدد ۲۰ را بیان میکنند. سپس سوالکننده به فرد مورد نظر رجوع میکند و میپرسد که آیا میخواهد تجدیدنظر کند؟ این افراد مورد آزمایش نیز عدد بالاتری از عدد قبلی خودشان بیان میکردند. چیزی که در این آزمایش رخ داده در واقع سازش شناختی است، شخص متاثر از باور دیگران در باور خود تغیبراتی ایجاد میکند؛ حتی اگر باور آنان نادرست هم باشد باز هم این فشار اجتماعی تغییراتی را در نظام شناختی فرد ایجاد میکند. به همین ترتیب نیز آدمیان عصر حاضر در باورهای خود سازش شناختی دارند و در نتیجه همین سازش شناختی است که مثلاً دین چهل تکهای شکل میگیرد که هر تکهای از آن، از دیگران گرفته شده است و به عبارتی با یک سرهم بندی مواجه هستیم و مثلاً حقوق بشر را از غرب میگیرد، اعتقاد به کارما و مدیتیشن را از شرق میگیرد و الی آخر.
رنج انتخاب
این کثرتزایی مدرنیته البته اثر دیگری به نام رنج انتخاب دارد. فردی که در یک هایپرمارکت عظیم قرار دارد نسبت به فردی که در یک دکه قرار دارد، دشوارتر میتواند محصول مورد نظرش را انتخاب کند. فرد در چنین حالتی معمولاً یا خود را به بیخیالی میزند و خود را مشغول زندگیای میکند که آن را تنها واقعیت مسلم و در دسترس میبیند و برایش ارزش قائل است و یا اینکه اگر بخواهد در هر مورد تفکر و تأمل و انتخاب داشته باشد، تاملاتش سطحی خواهد بود و انتخابهایش نیز با همین شرایط انجام میشود و البته به همین جهت است که گرایش به پستمدرنیسم و بنیادگرایی هم بیشتر میشود، این دو گرایش را میتوان به نوعی پاسخ به وضعیت کثرتزای مدرنیته دانست؛ چراکه هر کدام از این دو گرایش فرد را از این وضعیت رنج انتخابی که دارند تا حد زیادی رها میکند و آنان را آسودهخاطر میکنند.
پس اینگونه میتوان جمعبندی کرد که فرد در دوران حاضر و به طور خاص نسلهای جدیدتر خود را بیشتر در میان گزینههای متنوع دیدهاند و برای آنان بسیاری از امور نیز حالت محصولی میان سایر محصولات دارند که باید از میان آنها دست به انتخاب بزند. چنین شخصی با توجه به این کثرت و در نتیجهی آلایش شناختی ابتدا خواهان به رسمیت شناخته شدن همگان است و در مرحله بعد و با توجه به سازش شناختی، هویت و باورهای چهلتکهای دارد که هر کدام را از جایی گرفته و به همین دلیل است که برای این افراد نمیتوان یک پکیج اعتقادی جامع عرضه کرد. از سوی دیگر نیز چون پذیرش مدارا و حقوق بشر به حوزه بکگراند این افراد منتقل شده، این نسل در انتخابهای خود سازگاری با این امور مسلم و بدیهی را هم در نظر میگیرد و آموزههای مغایر با آن را پس میزند.
همه این پیامدها از پیامدهای یک امر واقع (یعنی کثرتزایی مدرنیته) هستند و به نظر میرسد مادامکه چنین کثرتی وجود داشته باشد و ابزارهای نمایانگر این کثرت هم وجود داشته باشند، چنین پیامدهایی دور از ذهن نخواهد بود و نمیتوان این پیامدها را حذف کرد.
پیشنهاداتی برای اشخاص و جهانبینیها در عصر حاضر
برگر البته برای افراد حاضر در چنین جهانی هم توصیههایی برای فرونغلتیدن به بنیادگرایی و نسبیگرایی دارد. پیشنهاد او جدی گرفتن تردید است. او میگوید هم متعصبان دینی و هم متعصبان سکولار اولا شنیدن عقاید مخالف برایشان سخت است ثانیاً خود را مالک حقیقتی انکارناپذیر میدانند و ثالثا معتقدند حقیقت آنها تنها حقیقت موجود است. و همین نیز موجب بسیاری از حوادث تلخ در تاریخ شده است. پیتر برگر در اینجا از اهمیت تردید سخن میگوید. تردید البته یک بدبینی دائم نسبت به باورهای خود و تبدیل تردید به سبک زندگی فردی نیست که دیگر نتواند انتخاب کند یا حکمی صادر کند. همچنین این تردید به معنای پذیرش نسبیگرایی هم نیست چراکه نسبیگرایی هم محلی برای تردید باقی نمیگذارد. تردیدی که او سخن میگوید مستلزم ارزیابی باورهاست، روشی که سقراط و دکارت نیز آن را اعمال میکردند. این تردید در واقع نوعی تفکر عقلانی انتقادی است که کارل پوپر هم به آن اشاره کرده است. در ابطالگرایی پوپر، باید باورها را در معرض ابطال گذاشت و از دیگران خواست که نادرستیها نشان داده شوند تا از این رهگذر شناخت ما از جهان گام به گام و به تدریج پیشرفت کند.
لازم به ذکر است که این تردید البته محدودیتهایی دارد و برای اینکه در دام بدبینی نیفتد لازم است که به یقینهای اخلاقی هم دست یافت تا بر اساس آن گامها را پیش برد. به باور پیتر برگر همه یقینهای اخلاقی را میتوان در این گزاره خلاصه کرد که کرامت انسانی نباید نقض شود، مابقی دیگر شرح و تفسیر است.
همچنین پیتر برگر راهکارهایی برای جهانبینیهایی که میخواهند در چنین جهانی حضور داشته باشند و به ورطه نسبیگرایی و بنیادگرایی فرو نغلتند ارائه میکند:
1- اول اینکه جهانبینیها میان جوهر (ذاتیات) و اجزای حاشیهایتر (عرضیات) خود تفکیک قائل شوند و این اجزای حاشیهای را قابل بحث و انعطاف و تغییر بدانند.
2- از پژوهشهای تاریخی در سنت خود استقبال کنند.
3- نقش مثبت تردید را در آن نظام فکری خاص به رسمیت بشناسند.
4- تعریفی از دیگرانی که جهانبینی آنان متفاوت است ولی دشمن محسوب نمیشوند ارائه شود.
5- نهادهای جامعه مدنی را برای بحث و گفتوگو و حل اختلاف به رسمیت بشناسند.
6- حق انتخاب به عنوان یک واقعیت مطلوب اخلاقی (و نه از سر ناچاری) پذیرفته شود.
7- نسبیگرایی طرد شود.
درود
متن خوب و قابل تاملی بود. خصوصا در بخش توصیف مدرنیته
البته در بخش راهکارها به نظرم عمق و تانی کمتری داشت.شاید بخشی از آن به این خاطر است که ما هنوز با این کنار نیامده ایم که به تدریج انسانی در حال ظهور است که می تواند بدون تکیه کردن بر بدیهیات سنت ، واقعا زندگی کند. برای همین است که ما نتیجه این نوع نگاه مدرن را پناه بردم به بنیاد گرایی یا پست مدرنیسم می دانیم