مقاله سید امیررضا ثُعبانی با عنوان «ایدئولوژی در دادگاه فلسفه»

مقاله سید امیررضا ثُعبانی با عنوان «ایدئولوژی در دادگاهِ فلسفه»

ایدئولوژی در دادگاه فلسفه

سید امیررضا ثُعبانی

 

وانگهی، [فلسفه] شمار بسیاری از هواداران خود را از دست داده است، و دیده نمی‌شود کسانی که دست بالایی دارند و در علوم دیگر خوش می‌درخشند، بخواهند شهرت خویش را با ورود در فلسفه ضایع کنند، یعنی عرصه‌ای که هر فردی که در تمامیِ شئون دیگر جاهل است، به خود اجازه می‌دهد تا در آن اظهار لحیه کند، زیرا که در این سرزمین، هنوز میزان و عیار مطمئنی برای تمییز فکر اساسی از ترّهات وجود ندارد.[1] (Kant, Prolegomena, Akademieausgabe, S.256)

 

چیستیِ ایدئولوژی، اوصاف و مؤلفه‌های نگرش ایدئولوژیک و نتایج نگرش ایدئولوژیک به دین،  موضوعاتی هستند که محتوایِ متن حاضر را تشکیل می‌دهند. دغدغه درمیان آوردن موضوع، ازآنجا قوّت، شدّت و حِدّت گرفت که در فضای مه‌آلود فرهنگیِ موجود، متفکرین و روشنفکران، از این واژه فراوان استفاده می‌کنند و آن را «بیت الغزلِ» نوشته‌ها، سخنرانی‌ها و مکتوباتِ خود قرار داده‌اند. از سویی دیگر، عدم تبیینِ دقیقِ این معنا در مقام ابتدایی،«ایدئولوژی» را، واژه‌ای تهی از معنا به نظر می‌رساند که تنها  برای مرعوب کردنِ مخالف و اسکاتِ خصم، به کار می‌رود و هیچ معنای محصلی ندارد. راقم این سطور، سعی و همت خود را برای بررسی و استخراجِ معنایِ دقیقِ واژۀ ایدئولوژی نزد سه متفکر مهم ایران و انتقاداتِ ایشان به نگرش ایدئولوژیک دکتر علی شریعتی، به کار خواهد بست. اتهامِ مشترکِ علی شریعتی از منظرِ شایگان، سروش، طباطبایی، ایدئولوژیک اندیشی است.

دکتر داریوش شایگان چنانکه درخور اوست، با تبیین مفهوم ایدئولوژی و «فرزند حرام‌زاده» خواندنِ این نگرش، مؤلفه‌هایی را برای ایدئولوژی بیان می‌کند. «خود مرکز بینی و آرمانی کردن گروه خودی و شیطانی کردن گروه غیرخودی»، «خَلطِ مفاهیم مارکسیستی و اسلام»، «مشروعیت بخشی به خود»، «درهم آمیختن اسطوره و تاریخ» از ویژگی‌های اندیشه دکتر علی شریعتی به‌عنوان یک «ایدئولوگ»[2] از منظر نویسندۀ آسیا دربرابرغرب است.

انتقاداتِ عبدالکریم سروش، اما پس از داریوش شایگان طرح و درانداخته می‌شود، سروش ابتدا در مقاله‌ای با عنوان«دین فربه‌تر از ایدئولوژی» به بررسی معنا و مؤلفه‌های ایدئولوژی می‌پردازد و در نوشتاری دیگر[3]در پاسخ به انتقادِ کسانی که ناقدانِ شریعتی را متهم به «عدم توجه به زمانه و زمینۀ گفتمانِ شریعتی می‌کنند، و دچار خطای زمان پریشی[4] می‌شوند» می‌نویسد: «معنای این سخن این است که از حقانیت و بطلان آرای شریعتی سخن نگویید. از به‌دردخور بودن و نبودنش، از سازگار افتادن و نیفتادنش با سایر احوال آن دوره سخن بگویید. اگر ایدئولوژیک کردن دین، با غایات نظام اجتماعی، و با نیازهای تاریخی آن دوره، همخوانی دارد که آن را تحسین کنید وگرنه، نه. و همین است سرّ ناشایستگی فونکسیونالیسم برای تحلیل و تبیین نظامات فکری و عقیدتی، چه را که حق و باطل را با قساوت و سخاوت تمام در پای خدمت و غایت و حاجت نظام قربانی می‌کند.»[5]

دراین‌بین، مفهوم ایدئولوژی در نظام فکری دکتر سید جواد طباطبایی حضور فربه‌تر و غلیظ‌تر دارد و به دست او، این مفهوم، نَضج و قوام بیشتری یافته است و کمتر کسی است که آرای او در نگاهِ طباطبایی، مشمولِ دارا بودن مؤلفه‌های ایدئولوژی اندیشی نباشد. طباطبایی با سلاح دیگری به‌نقد ایدئولوژی می‌رود و آن «جایی نداشتن ایدئولوژی در تاریخ»[6] است. مُبدعِ نظریۀ ایرانشهری، معتقد است «ایدئولوژی با برهم زدن وضع و شرایط معلولِ خروج از بن‌بست امتناعِ اندیشه را، جانشین دشواری درکِ علت و چیرگی آن می‌کند.»[7]

بخش اول: شایگان و تبیینِ مفهومِ ایدئولوژی

شایگان: ایدئولوژی را به‌نوعی می‌توان «فرزند حرام‌زادۀ دوران روشنگری» نامید.[8]

 

شایگان، اوّلین ناقدِ شریعتی بود. درنگاه مابعدِ انقلابی شایگان، شریعتی«متفکری بود که حتی پیش از انقلاب زمینۀ مساعدی برای ایدئولوژی­زده کردن به وجود آورده بود»[9] در آغاز سال١۳٥۸، «مرحوم شریعتی» را «متفکری جذاب» دانسته بود که در جهت «شناخت عمیق غرب»،«شهادت را قلب تاریخ می­داند و از قیام حسینی الهام می­گیرد» و «محتوای این میراث معنوی را در مقولات جامعه شناسی امروزی پی­ریزی می­کند»[10] شایگان، در سال١۳٦٠، نقش «شریعتی» را در پیوند نامبارکی می­یابد که میان اصول دین و مارکسیسم عامیانه در نظرورزی برقرار کرد؛ پیوندی که جز به ایدئولوژیک شدن سنّت ختم نشد.[11] شایگان نخستین  روشنفکری بود که در نقّادیِ نسبت روشنفکران با انقلاب، تلاش کرد نقش مخرّب ایده­ئولوژی را طرح کند. البتّه این تلاش را باید بسطی متفاوت بر تصوّر ماقبل انقلابی اواز«متاسیون و غولهای فرانکنشتین» در آسیادربرابرغرب­به حساب آورد. درآن­جا، به دنبال طرح مسئلۀ«بُن­بست» به مثابۀ شانی از«دورۀ فترت»، شایگان «توده­های عظیم آُسیایی»را«بهترین مادۀ خام برای پذیرش هرگونه ایدئولوژی»،«حتی غیرمحتملترینشان» دانسته بود؛ امری که از آن به عنوان «موتاسیون» یاد کرد.[12]

در انقلاب دینی چیست؟ شایگان از مسئلۀ «بن بست»می آغازد، امّا سعی می­کند به جای عبور سریع از روی ایده­ئولوژیک شدن، در چیستی و ابعاد آن توقّف کند. در این فصل از انقلاب دینی چیست؟، شایگان«نقش» ایده­ئولوژی­ها را در جهان کنونیْ همان نقشی می­داند که اسطوره در جهان باستان ایفاء می­کرد: از یک سو، ارضاءِ تصوّر جامعه­ای بسته از روح قومی، چنان­که بارعاطفیِ ایده­لوژی همان شوروخلسۀ اسطوره­ای است، و از سوی دیگر، ادّعای مطابقت با تجربه و واقعّیت، چنان که دستگاه منطقی- عقلانیِ ایده­لوژی همان توجیه طبیعت انگار اسطوره­ای است. نصّ سخن او چنین است:

«اگر علم دستگاهی است دقیق، بی‌طرف و مبتنی بر تجربه، در برابر ایدئولوژی بر دُگم بناشده است و برایش اهمیتی ندارد که پیش‌فرض‌ها و مقدماتش دارای دقّت تجربی‌اند یا نه، چراکه این‌ها به‌عنوان حقیقت‌هایی از پیش[یا ماتَقَّدم، apriori] می‌پذیرد. به‌عبارت‌دیگر ایدئولوژی در پی آن نیست که آنچه را اعلام می‌کند به آزمون و وارسی بگذارد. در این زمینه ژان لاپی یر می‌گوید «اهل علم به‌ویژه به تجربه‌هایی توجّه نشان می‌دهند که می‌تواند نادرستیِ فرض‌هایشان را نشان دهد، حال‌آنکه ایدئولوژی اصلاً نمی‌خواهد بداند که چیزی هم هست که بتواند نشان‌دهندۀ نادرستی دُگم‌هایش باشد.»[13] ایدئولوژی فلسفه نیست، زیرا همۀ فلسفۀ راستینی درواقع پرسش است دربارۀ مسائل اساسی هستی و شرایط وجود آدمی. پرسش‌هایی که فیلسوفان پیش می‌نهند و پاسخ‌هایی که به دست می‌آورند، روند دیالکتیکی سیر فلسفه را می‌سازند، چه این روند عینیت پذیریِ تدریجی روح یا ذهن در تاریخ باشد و چه استتار آن. اما ایدئولوژی نظام مسدود و از درون بسته‌ای است که « هستۀ مرکزی‌اش را چند نیمه حقیقت تشکیل می‌دهند که به‌عنوان حقیقت‌هایی دارای ارزش و اعتبار کلی و مطلق شناسانده می‌شوند، آن‌هم به وجود همۀ دلیل‌هایی که می‌توانند عکسش را ثابت کنند.»[14] ایدئولوژی اندیشه دیالکتیکی هم نیست، چراکه از نفی و سلب(negation) هم می‌هراسد و در محدودۀ منطق درونیِ ایده‌های از پیش‌ساختۀ و استنتاج‌های برآمده از آن زندانی است. «هاناآرنت» می‌گوید:« ایدئولوژی دقیقاً همانی است که نامش نشان می‌دهد: منطق ایده‌ها… ایدئولوژی به تسلسل وقایع چنان می پرازد که گویی این تسلسل همان قانونمندی است که اصل ارائه و عرضه داشت ایدۀ آن.» آرنت در جای دیگری می‌گوید:«اصل موضوعیِ موردپذیرش ایدئولوژی این است که، در بحثی که با حرکت از مقدمه صورت گیرد، تنها یک ایده برای توضیح همه‌چیز کافی است، زیرا سیر منسجم استنتاج منطقی، خود دربردارندۀ همه‌چیز است.»[15] برای نمونه اگر ایدۀ اصلی این باشد که تنها آن نژادی باید زنده بماند که برتر است، چراکه طبعاً لایق‌تر است،  یا اینکه آن طبقه باید پیروز باشد که دارای رسالت تاریخی است و یا تنها آن چیزی حقیقت دارد که در متونِ مقدس آمده‌اند، در آن صورت بر اساس منطقِ تنزّل گرایی ایدئولوژی می‌توان نتیجه گرفت که در مورد نخست«نژادهای نالایق و «پَست»، در مورد دوم «طبقاتِ منحط» و در سومین مورد، صحنه روزگار از وجود «کافران» باید پاک شود. اگرچه دستگاهِ منطقیِ ایدئولوژی عقلانی است، اما مقدماتی که بر آن‌ها بناشده ناعقلانی‌اند و نه‌تنها «ایده‌هایی بدیهی و واضحی» نیستند، بلکه از تعصب سرچشمه می‌گیرند؛ به‌عبارت‌دیگر، هرچند ایدئولوژی از منطقِ دوتایی پیروی می‌کند، اما نیرویِ محرّک آن ناشی از منطقِ رویاست، به این معنا که اگرچه ایدئولوژی در جنبۀ بیرونیِ خود پیرو اصلِ طرد شق سوم است، اما نیروییِ محرک درونی‌اش را مقولات جادویی می‌سازند؛ هم ازاینجا است شباهت ایدئولوژی به اسطوره- سرانجام ایدئولوژی دین هم نیست، زیرا استعلا(Transcendence) و هرگونه وحی و الهام را نفی می‌کند. ایدئولوژی را به‌نوعی می‌توان «فرزند حرام‌زادۀ دوران روشنگری» نامید.[16]

شایگان در ادامه، ذیلِ مفهومِ ایدئولوژی و آگاهی کاذب، دیگر مؤلفه‌های مفهوم ایدئولوژی را طرح می‌کند، نویسندۀ آسیا در برابر غرب می‌نویسد:

«در نگاه «فرانسوا شاتله» کار ایدئولوژی «ایده آل سازی از گروه خودی و «اهریمن سازی» از گروهِ مخالف است، بینش تمامیت زدا و فرو دیالکتیکی و دیگری خود مرکز بینی؛ پس ایدئولوژی را می‌توان بیانگر توهمی از مرکزیت دانست» ژوزف گابل نتیجه می‌گیرد که «ایدئولوژی نظامی از ایده‌هایی است که از دید جامعه‌شناختی در پیوند با گروه‌بندی اقتصادی، قومی و جز این قرار می‌گیرد و به‌گونه‌ای یک‌جانبه منافع کم‌وبیش آگاهانۀ گروه را به شکلی نا تاریخ گرایانه و با مقاومت در برابر تغییر و یا از هم گسیختن تمامیت‌ها بیان می‌کند. بنابراین ایدئولوژی تبلور تئوریک شکلی از آگاهیِ کاذب است.»[17]

شایگان در ادامه به «شباهتِ ایدئولوژی با بینش اسطوره‌ای» اشاره می‌کند و می‌نویسد:« ایدئولوژی، به دلیل گرایش به یکسان‌سازی، شباهت خیره‌کننده‌ای به مقوله‌های بینش اسطوره‌ای دارد. همچنان که ساخت اسطوره‌ها شباهتی به سامان استدلال و عقل جدلی ندارد- چراکه در این دو ساحت، مکان، زمان و علیت، کیفیت‌های متفاوتی دارند- ایدئولوژی هم دارای مقوله‌هایی مکانی و علّی ِ مخصوص به خود است.» ایدئولوژی اندیشه‌ای بسته و جزمی است که از سنجش تجربه می‌گریزد، به همین علت به باورِ ژوزف گابل اندیشۀ ایدئولوژیک، اندیشه‌ای ضد دیالکتیکی و نا تاریخی است که سرشتش را یکسان‌سازی و این همان بینی می‌سازد.[18]

«…هستۀ همۀ ایدئولوژی‌ها را باید توهّم(Illusion) در معنای فرویدی‌اش دانست. هنگامی‌که آنچه برجهان چیره است، نه فلسفۀ دیالکتیکی و نه زبان اسطوره‌ها بلکه اندیشه‌های ایدئولوژیک است، همۀ تعبیرهایی که رشته‌های گوناگون اندیشه دراین‌باره به ما می‌دهند، و همۀ شیوه‌های سنجشگرانه و انتقادی در قبال روند ایدئولوژیک شدن، در نگرش‌های خود معتبرند؛ زیرا همگی در آشکار کردن آن «آگاهی کاذب» که ساختار همۀ صورت‌های ایدئولوژی را تشکیل می‌دهد، با ما کمک می‌کنند… پس به‌راستی می‌توان گفت که ایدئولوژی عبارت است از «نظامی از اندیشه که به‌ظاهر خردمندانه است اما در حقیقت، واقعیت یابیِ توهّم را وعده می‌دهد.»[19]

پیامد دوم این است که ایدئولوژی‌ها تنها در جهانی می‌توانند پدیدار شوند و چنین نقشی را بر عهده گیرند که در آن نظام‌های فرهنگی(canons cultures) درهم‌شکسته باشند، جهانی که در آن موجوداتی که باید بازتاب هستی باشند، تبدیل به آینه‌های درهم‌شکسته شده باشند و پیوند میان هستی و موجود، پیوندی که یکی را مظهر دیگری می‌کند، ازمیان‌رفته و جایش را جز از طریق منشورهای منحرف‌کنندۀ ساختار هذیانی‌شان منعکس نمی‌توانند کرد.

هم او، در ادامه با استمداد از هابر مارس می­نویسد:«به حدّی از تعمیم رسیده‌ایم که می‌توانیم بگوییم آنچه مارکس وبر عرفی شدن می‌نامید، دارای سه جنبۀ گوناگون است؛ جهان‌بینی‌های سنتی قدرت و توان خویش را به‌عنوان اسطوره، دین، مناسک سنتی، متافیزیک توجیه گرایانه و به‌عنوان سنت شک ناپذیر ازدست‌داده‌اند و در عوض تبدیل‌شده‌اند: به علم الاخلاق و اعتقاداتی ذهنی که اجباری بودن و خصوصی بودن جهت‌گیری‌های جدید باارزش‌ها را تحکیم می‌کنند؛ و سرانجام این جهان‌بینی‌های مورد دست‌کاری و تعبیر و تفسیر دوباره قرارگرفته تبدیل می‌شوند به: ساخته‌های دارای دو نقش که هم به انتقاد از سنت می‌پردازند و هم محتویات سنت را دوباره سروسامان می‌دهند و به این‌گونه قبل استفاده می‌کنند… تنها در این هنگام است که ایدئولوژی‌ها، در معنای محدود کلمه پدیدار می‌شوند: ایدئولوژی‌ها نقش مشروعیت بخشیدن به چیرگی را عهده‌دار می‌شوند، امّا در همان حال خود را طرفدار علم و دانشِ نوین و انتقادگر ایدئولوژی وانمود می‌کنند و به این‌سان به توجیه خود می‌پردازند.»[20]

شایگان پس از بسطِ مفهومِ ایدئولوژی از منظر خود، از علی شریعتی، «به عنوان نمونۀ نظریه­پرداز یاد می کند که می خواهد اصول مسلم تشیع اثنی­عشری را به نیروی تاریخ تبدیل کند و از جنبۀ ایدئولوزیک و مبارزه­جویانۀ شهادت برای مقابله با غرب استفاده کند.»

«تفکر شریعتی در معنای کامل کلمه، تفکری«ایدئولوژیک» است که در آن همۀ نقایص ذاتی ساختار ایدئولوژیک تشخیص داده می­شود. «شیطانی کردن حریف- که در این مورد مشخص نظام قابیلی است، و «آرمانی کردن» گروه خودی: یا نظام هابیلی. جانب­گیری­ای که حکایت از دیدگاهی مانوی به تاریخ دارد و سبب می­شود که همه ویژگیهای متفاوت خصم در یک«دسته بندی» ریخته شود: به این معنا که از نظر مذهبی تسنن در تضاد با تشیع قرارمی­گیرد، از نظرسیاسی، حاکمان رویاروی زیر دستان می­ایستند و از نظر اجتماعی طبقات مرفه با برابری و قسط، یا سهمی که به هرکس باید داده شود، مخالفت می کنند. تفکر شریعتی بدون آنکه خم به ابرو بیاورد، خلفای قرون دوم و سوم هجری را با سرمایه­داری انحصارها، شرکتهای چندملیتی، و نوسرمایه­داری یکسان می­کند، نمونۀ بلیغ«آگاهی کاذب» است زیرا در آن همۀ محرکه­های تاریخ، با شروع از فرضی تقلیل دهنده توضیح داده می­شوند: فرض پیروزی مسیحایی نظام هابیلی. زیرا اگر براساس حکم تعیین کننده شریعتی نظام هابیلی بنا به جبر تاریخ پیروز خواهد شد، بنابرمنطق خلل ناپذیر ایدئولوژی­ها، این نتیجه به­دست می­آِید که همۀ نظامهای قابیلی، نه تنها از طریق «حکم پیشگویانۀ» تاریخ که نیز برحسب مشیت الهی محکوم اند.»

شایگان در ادامه می‌نویسد:«تفکر شریعتی مثال نمونه وار خلط چارچوب‌های فرهنگی است. به‌عنوان نمونه می‌توان به خلط اسطوره و تاریخ اشاره کرد. آفرینش آدم در قرآن رویدادی است که در زمان آغاز٬ در ازل٬ وقوع یافته و ازاین‌رو اساطیری است. آدم در عهد ازل به‌عنوان نماینده خدا بر روی زمین آفریده‌شده است: او همان است که خداوند همه اسماء را به او آموخت٬ همان است که بنا بر عهد الست٬ «بار امانت» را کشید٬ سوای ابلیس که از سجده به او سرباز زد و غروری جنون‌آمیز پیشه کرد. همۀ این رویدادها مفهوم انسان را به گونۀ ازلی بشریت، نمادین می‌کند. شریعتی کم‌وبیش این نگرش به انسان را می‌پذیرد، اما باوجوداین اضافه می‌کند که انسان ترکیب دیالکتیک خاک و روح(لجن و روح) است، موجودی است که طبیعت در او به خودآگاهی می‌رسد(عقیده‌ای کمابیش هگلی). بااین‌حال تا اینجا هنوز در اسطوره قرار داریم. اما درست در پی این رویداد طبیعی است که شریعتی به ناگهان کوک تاریخ را عوض می‌کند و از قتل هابیل به گونه مبدأ تاریخ یاد می‌کند، و هم‌تراز با آن وارد تاریخ خطی می‌شود. اسطوره نه از طریق هبوط، یا تجلی الهی امر قدسی در زمان تاریخی، بلکه از طریق از دست دادن معنای معاد شناختی آن، به سطح تاریخ تغییر جهت می‌دهد. زمان خیالی و دایره‌ای به زمان خطی اسطوره زدوده بدل می‌شود که در آن رویارویی دونیرو و در نظریۀ تکوین عالم، به دیالکتیک تضاد دو زیربنا بدل می‌شود.»

شایگان در ادامه بُعدی دیگر از هستۀ نگرش ایدئولوژیک در اندیشۀ شریعتی را برآفتاب می افکند:«شریعتی، سپس به بازیافت بسیاری از مقولات مارکسیستی دست می زند: برای آنکه تعریفهای تازه­ای از آنها به­دست دهد، کافی است که آنها را بر همان ساختارهایی علم کند که خود قبولشان ندارد. این نظریه که جهان­بینی توحیدی(اسلامی) از طریق انسان، تاریخ و جامعه در ایدئولوژی اسلامی تحقق می­یابد تا به­سوی جامعه کامل راه باز کند، نوعی هگلیسم ناقص و بی­بهره از نظام عقلانی و دستگاه مفهومی روش دیالکتیک است. در واقع همان­گونه که شریعتی، ایدۀ مطلق را به مفهوم گنگ توحیدی تقلیل می­دهد، کل مارکسیسم را در مقولات اجتماعی-اقتصادی خلاصه می­کند. به­آنکه کمترین توجهی به مفهوم فلسفی پراکسیس داشته باشد. مقولات این مارکسیسم مغشوش که تفکر او بدان آغشته است، از طریق اصطلاحات زیربنا، روبنا، جبرتاریخی روای دیالکتیک، کمون اولیه، و غیره که شریعتی نسنجیده و اینجا و آنجا به کار می­گیرد، خودنمایی می­کنند، خلاصه آنکه زبانی سراپا نامفهوم ساخته پرداخته شده است. چنان ساخته و پرداخته که در آن شریعتی، با آنکه خود را ضدمارکسیسم می­داند اما همه محصولات فرعی مارکسیسم را با ولعی هرچه تمام­تر مصرف می­کند.» این التقاط، در فقره ای از شایگان چنین بروز می­کند:«اگر دستگاه مفهومی نظام عقل و پدیدارشناسی روح را از فلسفۀ هگل حذف کنیم و بقیه را با مارکس بی­بهره از تئوری و پراکسیس و با اسلامی بریده از دوقطب مبدا و معاد درهم آمیزیم معجونی به دست خواهیم آورد که همۀ عناصر سازندۀ آن از مضمون هستی­شناختی خود تهی شده­اند.[21] فقرات بی نیاز از تشریح اند.

بخش دوم. سروش: دین ایدئولوژی شدنی نیست

دهه‌ی هفتاد، دقیقاً در بیست و نهم خردادماه ١۳۷١ در پانزدهمین سالگرد وفات علی شریعتی در مسجد امام صادق تهران، این دکتر عبدالکریم سروش بود که از موضعِ «پساانقلابی» به‌نقد شریعتی پرداخت. سروش که برخلاف علی شریعتی به سلاحِ فلسفۀ تحلیلی مجهز بود،  طی سه سخنرانی در مسجدی در شمال شهر تهران از شریعتی به سبب ایدئولوژی اندیشی انتقاد کرد و دین و جامعه را «فربه‌تر از ایدئولوژی» خواند. در این مصاحبه، به اهم انتقاداتِ این روشنفکر به آرای علی شریعتی اشاره می‌شود.

 

«ایدئولوژی عبارت است از مکتبی سیستماتیزه و سامان‌یافته که ارکان آن کاملاً مشخص‌شده است؛ ارزش‌ها و آرمان‌ها را به آدمیان می‌آموزاند؛ موضع آن‌ها را در برابر حوادث و سؤالات معین می‌کند و راهنمای عمل ایشان قرار می‌گیرد. در این تعبیر، ایده به معنای هر تصور و تصدیقی که در ذهن می‌جوشد نیست. خصوصاً مرحوم شریعتی می‌کوشید که ایدئولوژی را از علم و فلسفه جدا کند. وی از ایدئولوژی را بالاتر از علم و فلسفه می‌نشاند و معتقد بود که اگر کسی ایدئولوژی نداشته باشد، انسان نیست. علم و فلسفه چه صادق باشند، چه کاذب، خبر از دنیای خارج می‌دهند و در آن‌ها داوری ارزشی وجود ندارد. درحالی‌که ایدئولوژی در درجه اول بیانگر آرمان‌ها و ارزش‌هاست. ایدئولوژی در این معنا، راهنمای عمل و تعیّن بخش به مواضع سیاسی و اجتماعی و اخلاقی آدمی است نه عینک فریبی بر دیدگان عقل. حال کسی مثل مرحوم شریعتی که ابوذر، «قاطع»، «صریح» و «شورنده» نخستین معشوق اوست؛ هنگامی‌که در مقام ایدئولوژیک کردن دین قرار می‌گیرد، لاجرم اولاً ارکان دین را مطابق اری خود- که برگرفته از شیفتگی نخستین است- مشخص می‌کند.»[22]

«اولین وصف ایدئولوژی‌ها این است که به‌منزلۀ سلاح عمل می‌کنند. لنین می‌گفت که عمل انقلابی- که همان ایدئولوژی است- درمی‌یابد که چه باید بکند و چه چیز را بِدَرَد- و قاطعانه باید بِدَرَد(دوختن امر دیگری است، و چنانکه خواهم گفت از ایدئولوژی فقط دریدن ساخته است نه دوختن). اگر گاهی مارکسیسم ایدئولوژی خوانده می‌شود ازآن‌روست که در جنگ‌های طبقانی و شورش‌های اجتماعی، به‌منزلۀ یک حربه مورداستفادۀ روشنفکران و کارگران قرار می‌گرفت.

حال اگر دسته‌ای از اندیشه‌ها بخواهند کار یک سلاح را انجام بدهند چاره‌ای ندارند جز اینکه دقیق، واضح و قاطع باشند(و این وصف دوم ایدئولوژی است.) به همین سبب ایدئولوژی‌ها به‌هیچ‌وجه با چون‌وچراهای فلسفی، تردیدهای علمی و تساهل‌های عرفانی را برنمی‌تابند.»[23]

مبدعِ نظریۀ راوی رویاهای رسولانه در ادامه می نویسد:»«اندیشه‌های مجمل و مبهم و تفسیر ناپذیر که موجب کندی سلاح ایدئولوژیک می‌شوند، به‌سرعت و به سهولت کنار نهاده می‌شوند. ایدئولوژی خواهان صلابت است و این صلابت در اندیشه‌های واضح یافت می‌شود و بس. و همین وضوح است که به‌سرعت به قشرّیت می‌انجامد. یک ایدئولوگ- که می‌خواهد دین را ایدئولوژیک کند- با مبارزه‌های متشابه و حیرت افکن دین که نمی‌توانند به‌منزلۀ یک سلاح بُرّا عمل کنند، بر سر مهر نیست، و به همین سبب هرگونه ایدئولوژی که از دل یک مکتب دینی بیرون کشیده می‌شود، ناگزیر گزینشی است(وصف سوم). مثل پیکرتراشی که از دل‌سنگ، پیکری را بیرون می‌آورد؛ خواه بگوییم این پیکر در سنگ وجود داشته است و هنرمند؛ تنها آن را آزادکرده است یا آنکه وجود نداشته است و هنرمند آن را تراشیده است. حال اگر وصف بُرّائی و سلاح آسایی را برای ایدئولوژی قائل باشیم، بی‌درنگ اذعان خواهیم کرد که این سلاح، متناسب با نوع دشمن و نوع پیکار ساخته می‌شود(وصف چهارم).»[24]

در ادامه نویسنده اشاره می‌کند که «ایدئولوگ‌ها در حین گزینش همواره چشمی هم به دشمن دارد و ایدئولوژی را درخور پیکار با او و برای مشخص کردن «موضع» خود در برابر دشمن پدید می‌آورد. به همین سبب ایدئولوژی‌ها همیشه موقتی هستند و پس از شکست خوردن دشمن کارایی خود را از دست می‌دهند و باز به همین سبب ایدئولوژی‌ها نه‌تنها دشمن‌ستیز بلکه دشمن‌تراش و دشمن خواه هستند. برای ایدئولوژی‌ها، اصل، ایجاد «حرکت» است نه «کشف حقیقت»، و اگر حقیقتی را می‌طلبند آن را از درون حرکت و مساعد با آن طلب می‌کنند(وصف پنجم). حرکت زایی، با بی‌تابی و بی‌طاقتی و ناآرامی و بی‌احتیاطی و دردمندی همراه است و حقیقت‌جویی بااحتیاط و کندی و صبوری توأم است. کسی که هدف را رسیدن به حقیقت می‌داند، در مواجهه با هر مسئله‌ای می‌کوشد بااحتیاط تمام تمامی جوانب آن را بسنجد، بند از بند و تار از پودش بگشاید و تا از رسیدن به حقیقت اطمینان نیافته است، موضع‌گیری نظری و عملی نکند. اما برای کسی که اصل را ایجاد حرکت می‌داند، هم مسیر وصول به حقیقت و هم ملاک و علامت حقیقت، حرکت و پویایی است. وصف ششم ایدئولوژی‌ها آن است که متعلق به دوران تأسیس است. هر مکتبی در طول حیات خود دو دوران دارد: دوران تأسیس و دوران استقرار. از مهم‌ترین سؤالاتی که در برابر هر ایدئولوژی مطرح می‌شود این است که آیا آن ایدئولوژی، به درد دوران استقرار هم می‌خورد یا نه؟ آیا با همان تئوری که می‌توان انقلاب کرد، می‌توان یک جامعۀ انقلاب کرده را نیز اراده کرد یا نه؟[25]

نقدِ نگرش فونکسیونالیستی به شریعتی هم مدخلی است که سروش حمله به آن را آغاز می کند و می نویسد:

« در نگرش فونکسونالیستی، به وجود بیرونی دین باید نظر کرد، و لذا از درون آن خبر نمی‌گیرد و به‌غایت و آثار خارجی دین می‌پردازد، و لذا از انگیزه و علت ظهورش سؤال نمی‌کند و در دایرۀ علل و معلولات سیر می‌کند و لذا از دلایل غافل می‌ماند، و نگاهش به خدمات نهانی و آشکار آداب و افکار معطوف است و لذا از تطور و تکامل بی‌خبر می‌ماند؛ و با در میان آوردن خدمات آشکار و نهان همه‌چیز را به خدمتی از خدمات می‌گمارد، و لذا آزمون ناپذیر می‌شود و با فرض کردن هویت و وحدتی برای نظام، به دام کل‌گرایی(هولیزم) و پیکر انگاری (ارگانیسم) اجتماع می‌افتد که سقوطی استخوان‌شکن و تن آزار است. برای یک فونکسیونالیست، فرقی نمی‌کند که خرافه‌ای یا اسطورۀ باطلی به بقا و قوام جامعه خدمت کند یا مذهب حقی. و تفاوتی نمی‌کند که پرستش بتی، فرد را با جامعه آشتی دهد یا پرستش خدای واحدی. عمده آن است که میان اجزای مختلف جامعه چفت و بندی موجود باشد و آن را از تلاشی مصون بدارد. فونکسیونالیزم نمی‌پرسد فلان عقیده حق است یا باطل یا فلان رسم و ادب خوب است یا بد، یا فلان کار، خیانت است یا خدمت. به‌جای آن می‌پرسد که آن ادب و عقیده به درد انسجام و دوام اجتماع می‌خورد یا نه؟ تعادل جامعه را حفظ می‌کند یا نه؟ و چنین است که میان حق و باطل و نیک و بد، تمیزی نمی‌دهد و به فضیلت و حقیقت ارجاع نمی‌نهد.[26]

 

بخش سوم. تفسیر ایدئولوژیکی علی شریعتی، نمی‌تواند ناظر بر نظام اجتماعی توتالیتر نباشد.

 

دکتر سیدجوادطباطبایی، فیلسوف سیاست، نظریۀ پرداز و متفکرِ مهمِ معاصر در مجموعه آثار مکتوب خود، لحاظ کردن جدال سنت و مدرنیته و نقش بازدارندۀ ایدئولوژی می‌نویسد:« به گمان ما، بازپرداخت و طرح جدال میان هواداران قدیم و جدید، راهی است که تاکنون دست‌کم، در ایران، به سبب سیطره همه‌سویه ارباب ایدئولوژی‌های تجدد و غرب‌ستیز که به تفاریق، از پرداختن به نوشته‌های آنان ابایی نداشته‌ایم، در آن گام نهاده نشده است.»[27] در این بخش، به اهمِ انتقاداتِ ایشان به علی شریعتی اشاراتی خواهد رفت.

جناب طباطبایی در نخستین صفحاتِ تأملی در باب ایران[28] پس از انتقاد از سنت مداریِ حسین نصر، می‌نویسند:«کوشش برای تفسیر برادرکشی هابیل و قابیل، به‌عنوان نخستین صورت پیکار طبقاتی، نفهمیدن معنای نظام سنت و جهل به مبانی نظری پیکار طبقاتی است.»[29] «از نیمه‌های دهۀ چهل خورشیدی تصفیۀ حساب با بخش‌هایی از نمودهای فرهنگی جدید ایران که بر پایۀ عناصری از جدیدِ در قدیم بسط یافته بودند، شتابی بی‌سابقه پیدا کرد. تفسیر ایدئولوژیکی ناحیه‌هایی از نظام سنت، در صورت «اخبار دیو و پری و غول بیابان و کوه و دریا» جانشین فهم مبتنی بر آگاهی ملّی و بسط جدید آن جدیدهای در قدیم شد. این تفسیر ایدئولوژیکی، در ظاهر جدید همان سخت «باطل ممتنع»، برای تصفیۀ حساب با همۀ نمودهای یک سده و نیم دگرگونی برای ایجاد نظام نوآئین بود که با پایانِ دورۀ گذار ایران را در آُستانۀ دوران جدید قرار داده بود. در فاصلۀ دهه‌های آغاز اصلاحات در دارالسلطنۀ تبریز تا پیروزی جنبش مشروطه‌خواهی مردم ایران، و از تأسیس مشروطیت تا تجربه‌های نوآئین نیمۀ نخست دهۀ چهل خورشیدی کوشش‌هایی برای بسط عناصری از جدیدِ در قدیم فرهنگ ایران ممکن شد که همچون شالوده‌ای برای نوزایی ایران بود. با تفسیر ایدئولوژیکی ناحیه‌هایی از نظام سنت مانعی در برابر مسیر نوخواهی ایجاد شد و به‌نوعی هزیمت در سپاه این نوزایی افتاد.

هم او، درادامه با تاکید بر این امر که :«تصفیۀ حساب دیگر با تفسیر ایدئولوژیک از نظام سنت را باید مدنظر قرارداد.» می‌نویسد:«وجه دیگر این تصفیۀ حساب با تفسیر ایدئولوژیکی نظام سنت باید ناظر به جنبه‌های توتالیتر این ایدئولوژی باشد که زیر لوای «بازگشت به خویشتن»، به‌جای اینکه تاریخ را علم تکوین آگاهی ملَت بداند، تفسیری ناظر بر عملی عرضه کند که مندرج در تحت «غریزه» و برای تغییر عالم است.[30] از این حیث، اهل ایدئولوژی خود را بر طارم می‌بیند و برای عالم و آدم تکلیف معین می‌کند و چون از «جایگاه خدا» بر عالم و آدم می‌نگرد،[31] لاجرم، بر خود فرض می‌داند که «نظام اجتماعی را آن‌چنان‌که ایدئولوژی‌اش اقتضاء دارد، تجدید بنا کند و فرهنگ و اخلاق و عقاید و آراءِ مردم را به شکل انقلاب تغییر دهد، حتی علی‌رغم شمارۀ آراء».[32] این تفسیر ایدئولوژیکی نظام سنت چون از «جایگاه خدا» بر عالم و آدم می‌نگرد، چنان‌که به‌تصریح در نوشته‌های علی شریعتی آمده، نمی‌توان ناظر بر نظام اجتماعی توتالیتر نباشد. بدیهی است که این ایدئولوژی نه ربطی به جامعه‌شناسی دارد و نه به تاریخ، بلکه نسخه‌ای جهان‌سومی از استالینیسم است و ، مانند همۀ نظام‌های ایدئولوژیکی، کوشش می‌کند با از میان برداشتن تنش‌های اجتماعی، اندیشه‌های متنوع و رفتارهای گوناگون آدمیان، با وعده‌ها دادن بهشت بر روی زمین، بر عالم و آدم چیره می‌شود.»[33]

توجه اصحاب ایدئولوژی به گذشته و نیز به آینده که آن را از الزامات حالِ پیکار سیاسی قیاس می‌گیرند، برای توضیح نسبت آن باحال نیست، بلکه گذشته حالی است که پیش از موقع به وقوع پیوسته است. اصل در توضیح علی شریعتی از ابوذر به‌عنوان نخستین سوسیالیست، ابوذر نیست، بلکه توجیه سوسیالیسم به‌عنوان ایدئولوژی پیکار سیاسی است. نظام فکری ایدئولوژی نظام فرازمانی و به این اعتبار فرا تاریخی و ضد تاریخی است. وانگهی ایدئولوژی برای پنهان نگاه‌داشتن سرشت فرا تاریخی خود، میدانی از آگاهی کاذب ایجاد می‌کند و ازاین‌رو نه‌تنها «آگاهانه» ضد تاریخی است، بلکه مانع معرفتی عمده‌ای درراه تکوین اندیشه‌ی تاریخی است که به گفته‌ی ابوالفضل بیهقی، مبنایی برای «تاریخ بیداری» است.[34]

مراد از این فقرۀ دکتر جوادطباطبایی، سیر تقویمی یا فهرست وقایعِ اتّفاقیّه نیست. «امر تاریخی٬ آگاهی از تداوم است در وِعاءِ ذهن و٬ لاجرم٬ عین نظریهٔ آگاهی است. «تاریخ»٬ مکان تکوین امر تاریخی است٬ و ازاین‌رو٬ «تاریخ‌نویسی»٬ مکان تدوین آگاهی. هر فرهنگ و تمدنی تا آنجا آگاهی دارد که «تاریخ» دارد و «تاریخ» ندارد مگر نظریهٔ آگاهی داشته باشد. سنت٬ بنا بر هر تعریفی از آن٬ عینِ مدعای «تداوم» است. درنتیجه٬ می‌توان گفت سخن از آگاهی و تاریخ بدون طرح مشکل سنت به‌هیچ‌عنوان ممکن نیست. بدون بحث دربارهٔ نظام سنت و سنت قدمایی٬ هر توضیحی از انتقالِ اندیشهٔ تجدد به ایران ناکام خواهد شد.»[35]

مبانی نظری عصر زرین فرهنگ دورۀ اسلامی ایران مبنای بوعلی و نهادهایی بود که اندیشۀ خردگرای بوعلی شالودۀ آن را استوار کرده بود. مبنای نظری «حرکتی»  بود که گویا به گفتۀ شریعتی ابوذر هوادار آن بوده است، ایدئولوژی «انقلاب مداوم»، لئون تروتسکی بود وگرنه بر پایۀ مقدمات اندیشۀ سنتی تبدیل زهد جهان سوز ابوذر به دنیاداری انقلاب ممکن نمی‌شد. در نقادی عبدالکریم سروش از جنبه‌های ایدئولوژیکی گفته‌ها و نوشته‌های شریعتی بهره‌ای از حقیقت وجود دارد، اما آنجا که سروش در بحث ازنظر شریعتی دربارۀ ابوذر او را تاریخ‌نویس می‌خواند، با بی‌اعتنایی به تمایز میان تاریخ بیداری و پندارهای ایدئولوژی‌های سیاسی، نشان می‌دهد که با مبنای نظری شریعتی فاصلۀ چندانی ندارد.[36] شریعتی از هیچ‌چیز به‌اندازۀ تاریخ بیگانه نبود و تصور نمی‌رود که خود او نیز ادعایی در این مورد می‌داشته است. در نوشته‌های سروش، به‌رغم تمایزهایی که میان او و شریعتی وجود دارد، عرفان زاهدانه جانشین «جامعه‌شناسی» در ایدئولوژی شریعتی شده است و جای شگفتی نیست که آن دو، به یکسان، عرفان و «جامعه‌شناسی» را مقدمه‌ای برای نقادی مبنای بوعلی قرار داده‌اند تا آگاهی تاریخ بیداری را با آگاهی کاذب ایدئولوژی‌های سیاسی سودا کنند. این ملاحظات موقتی دربارۀ برخی از نویسندگان معاصر را از باب تأکید بر این نکته می‌آوریم که بازسازی نوعی آگاهی کاذب زیر لوای روشنفکری و روشنگری جز به معنای نابودی بنیان آگاهی تاریخی نمی‌تواند باشد.

آگاهی کاذب نیازمندِ بسطی است. هومن قاسمی در رسالۀ مهّم خود[37] چنین می نویسد:«آگاهی کاذب»ی که روشنفکری آن را به چنگ آورده و بدان دامن زده است٬ حتّیٰ اگر در بهترین حالت با حُسن نیّت همراه می بود٬ جز تقلیلِ ندانستهٔ «شرایط‌تغییر» به «رابطهٔ علّی» و بی‌مکان کردنِ زمان در پریشانیِ بی‌زمانی خود نبود که٬ لاجرم٬ با برهم زدنِ شرایط معلول و در عینِ جهل بر دشواری درک علّت، توّهم خروج از بن‌بستِ تصلّب سنّت و ورود به آشوبِ تفسیر سنّت با ایده‌ئولوژی‌ها را در پیِ داشت. امری که از عواقب عاجل آن٬ تبدیل روشنفکری به موضعی در مناسباتِ قدرت بود؛ چنان‌که آگاهیِ آن بر سرگذشت خود نیز جز پُرکردنِ سیاه‍هٔ «برد و باخت» و٬ لاجرم٬ از لاحولِ اوّلیْ طرفی افتادن و از سُویدای دل بر دوّمیْ گریستن نیست! ایده‌ئولوژی‌هایی که روشنفکران بدان در پای سیاست می پیچند٬ و درست‌تر آن است که گفته شود برای پیشبردِ پیکار سیاسی به کژراههٔ آن‌ها تسلیم می‌شوند٬ تنها به ایجاد و توّرمِ توّهم علم نسبت به سنّت و دوران جدید٬ در عینِ عدم درک سرشت هرکدام٬ منجر میشود‌. ناتوانیِ روشنفکری در طرح پرسش از بنیادها و مبانیِ سنّت و تجدّد در ایران و نسبت هریک با دیگری٬ جز راهِ هموارِ تقلید را در برابر روشنفکران نمی‌گشاید و تنها بر قیل و قال مدرسهٔ ایشان می افزاید. تقلیدِ روشنفکران از «اندیشه‌ها»- اعم از شرقی٬ غربی٬ نه شرقی٬ نه غربی- که اکثراً ذیل نوعی التقاط سعی دارد صورتی از «اندیشیدن» بر خود بپوشاند٬ تنها بر محملِ سودمندیِ «عملی»‌ی ایده‌ئولوژی‌ها استوار است که به هیچ التفاتی به «پیآمدها»٬ صرفاً برای دامن زدن به جنبش‌های اجتماعی و حلّ کردنِ«مسائل اجتماعی» با «پاسخ‌های‌سیاسی»٬ راحت الحلقومی سریع‌الهضم به شمار می رود. بی سبب نیست که عاقبتِ این تقلید٬ جز به افکندنِ «پردهٔ پندار»ی بر روی واقعیّت تجدّدِ در حال تکوین و٬ در نهایت٬ سدّی در برابر اندیشهٔ تجدّد خواهی شدن٬ نبود.»[38]

طباطبایی در ادامۀ همان فقره، می نویسد:«در غیر تاریخی و ضد تاریخی بودن صورت‌هایی از ایدئولوژی‌های سیاسی که شریعتی و سروش تدوین کرده‌اند، همین بس که در نوشته‌های آن دو هیچ اشاره‌ای- به سلب یا ایجاب- به یکی از مهم‌ترین حوادث تاریخ معاصر ایران، جنبش مشروطه‌خواهی، نمی‌یابیم. مقدمات جنبش مشروطه‌خواهی، به‌گونه‌ای در اینجا[39] توضیح خواهیم داد، به دنبال شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس و با پدیدار شدن آگاهی تاریخی جدید ایرانیان فراهم آمد و غایت آن نیز ایجاد نهادهای حکومت قانون و نظام جدیدی بود که با دیدگاه‌های «بوعلی ستیزانه» ای که جز آشوب‌گرایی از آن برنمی‌خیزد، نسبتی نداشت. فرار از رویارویی با نخستین حادثۀ مهمی که در یک کشور اسلامی اتفاق افتاد و آن را در «آستانۀ» دوران جدید قرارداد، آشکارترین نشانۀ پناه جستن در پشت پردۀ پندار ایدئولوژی‌های سیاسی و، به تعبیری دیگر، فرار از الزامات تبریزِ سردسیر و عقل معاش آن به کویر ایدئولوژی است که، به‌ظاهر، پیرایه‌ای از عقل معاد بر آن بسته‌اند. بدیهی است که نظام‌هایی از آگاهی‌های کاذب که شریعتی در مرداب‌های ایدئولوژی‌های سیاسی و سروش در شوره‌زارهای عرفان می‌جستند، به تعبیری که به مناسبت دیگری هیدگر آورده است، به‌جز«بن‌بست بن‌بست‌های» آشوب‌گرایی منتهی نخواهد شد.»[40]

نویسنده، در اثری مکتوبِ دیگری از خود، چنین بسطی به مفهوم ایدئولوژی می دهند:«هیچ چیز به اندازۀ ایدئولوژی از تاریخ نفور نیست: مکان تکوین ایدئولوژی زمین موهومی است که تخیل اهل ایدئولوژی آن را ایجاد کرده است تا ساختمان موهوم خود را روی آن بنا کند، در حالی که تاریخْ مسّاحیِ زمینِ واقعیت­های انسانی در جریان زمان است. نظریه­های ایدئولوژیکی در زمان­های بحرانی، در شرایطی که «کسوف عقل» بر زوایای واقعیت­های تاریخی سایه­ای بلند و سنگین انداخته است، به کار می­آید تا بحران را تشدید و آن را ژرف­تر کند اما آن­گاه که رابطۀ نیروها با تکیه بر همان ایدئولوژی دگرگون شد و با پایان بحران، خود نظریه­پردازان آن نیز در طعمۀ غرقاب گرداب آن می­شوند. معنای این­که با توجه به تجربۀ انقلاب گفته­اند که انقلاب فرزندان خود را می­بلعد جز این نیست. دلیل این امر نیز در مورد کسانی مانند شریعتی از بدیهیات است. او، به عنوان اهل ایدئولوژی، در ادامۀ سنت همۀ فعالان سیاسی اهل ایدئولوژی از سیدجمال اسدآبادی تا زمانُنا هذا، تاریخ نمی­دانست و آن­چه می­دانست ملغمه­ای از ایدئولوژی­هایِ افسرده از غمِ بی آلتیْ بود که بسیار زود اندک داده­های تاریخ او را در کام خود فرو برد.»[41] بنابراین، اگر معنایِ این فقراتِ نقل شده از دکترطباطبایی، مورد تدقیق قرار گیرد، مباحثی تحتِ عنوانِ «امکان گفتگومیان دوافق ستیزه­جو»،[42] قهرا” ممتنع خواهد بود. مفاهمه میان علم و خیال علم هرگز ممکن نیست؛ گفتگوی علمی از سنخ «دیالکتیک ملانصرالدّین» نیست که بتوان، اعتقاد داشت بر سر چهارسوق «حق با همه است».

.


.

منابع و پانوشت‌ها

[1] “Auch haben sich ihre Anhänger gar sehr verloren, und man sieht nicht, daß diejenigen, die sich stark genug fühlen, in andern Wissenschaften zu glänzen, ihren Ruhm in dieser wagen wollen, wo jedermann, der sonst in allen übrigen Dingen unwissend ist, sich ein entscheidendes Urtheil anmaßt, weil in diesem Lande in der That noch kein sicheres Maß und Gewicht vorhanden ist, um Gründlichkeit von seichtem Geschwätze zu unterscheiden.“

(Kant, Prolegomena, Akademieausgabe, S.256)

[2] ایدئولوژیک شدن سنت، برگرفته از Qu’est-ce qu’une revolution religieuse?(Paris, 1982) ترجمه از مهرداد مهربان (با اندکی افزایش بر اساس متن اصلی)

[3] ایدئولوژی دین و دینِ ایدئولوژیک، عبدالکریم سروش كيان، شماره ١٤ شهريور١۳۷۲

[4] Anachronism

[5] ایدئولوژی دینی و دین ایدئولوژیک، کیان شمارۀ٦

[6] تأملی در باب ایران، جلد ۲، ص ۶۲۲-۶۲۳

[7] ابن خلدون و علوم اجتماعی، سید جواد طباطبایی ص ۳٠

[8] ایدئولوژیک شدن سنّت،برگرفته از Qu’est-ce qu’une revolution religieuse?(Paris, 1982) ترجمه از مهرداد مهربان (با اندکی افزایش بر اساس متن اصلی) ص٤

[9] شایگان، داریوش، زیرآسمان های جهان، ص١٥٤

[10] شایگان، داریوش.«وحدت کلمه چیست و غربزدگی کدامست؟» روزنامۀ آیندگان، ١٤ فروردین ١۳٥۸، ش ۳۳۲۳، ۸ .

[11] شایگان در سال١۳۸٩، در مصاحبه­ای با محمدمنصورهاشمی، چنین عنوان می­کند:«کتاب­های شریعتی را هم به صورت مُفصل بعد از انقلاب خواندم و متوجه شدم او به شدت متاثر از فانون است و اطلاعاتش درباره غرب دست دوم است»؛ و هنگامی که هاشمی متعجّب می­پرسد:«یعنی قابل از انقلاب شناختی از شریعتی نداشتید؟»، پاسخ می­دهد:«نه. شریعتی در حسینیه ارشاد صحبت می­کرد و کتابهایش جزوه می­شد و نایاب بود. من هم در آن باغ نبودم که بخواه آنها را بخوانم. بنابراین تا پیش از انقلاب صادقانه باید بگویم که توجهی با آثار او نداشتم»(مهرنامه.ش۲، اردیبهشت١۳۸٩ . ٤۳)

[12] آسیا در برابرغرب، ص٩۲

[13] Jean- William Lapierre “Qu’est-ce qu’une ideologie?”, in les Ideologies dans le monde actuel, Paris, p.11

[14] Arthur Koestler: Le Cheval dans la locomotive, trad, Georges Pradier, 1968, P .217

[15] Hannah Arendt: Le Systeme Totalitraire , trad. JL. Bourget. R. Davreu et P. Levy. Paris, 1972, pp. 216-218)

[16] آمیزش افق­ها، داریوش شایگان ص١٩٦

[17] J. Gabel. “Ideologie” In Encyvlopaedia Universalis, p.719

[18] Gabel: Ia Fausse conscience, Paris, 1962, p.71

[19] Ibid. p.39

[20] Jurgen Habermas, La technique et science comme idologie, trad. Jean- Rene Ladmiral, Paris, 1973. Pp. 33-34

[21] ایدئولوژیک شدن سنت، آمیزش افق‌ها، داریوش شایگان، ص٢٤٠

[22] فربه تراز ایدئولوژی، عبدالکریم سروش، کیان شمارۀ١٤.

[23] فربه تراز ایدئولوژی، عبدالکریم سروش، کیان شمارۀ١٤.

[24] فربه تراز ایدئولوژی، عبدالکریم سروش، کیان شمارۀ١٤، ص۳-٤

[25] فربه تراز ایدئولوژی، عبدالکریم سروش، کیان شمارۀ١٤، ص۳-٤

[26] ایدئولوژی دینی و دین ایدئولوژیک، عبدالکریم سروش

[27] ابن خلدون و علوم اجتماعی،١۳۷٤، ص۳٥٩

[28] تأملی در باب ایران، جلد نخست، دیباچه‌ای بر نظریۀ انحطاط ایران با ملاحظاتِ مقدماتی در مفهوم ایران جواد طباطبایی، چاپ دوم پاییز١۳٩٥، انتشارات مینوی خرد

[29] جواد طباطبایی، همان ص٦١

[30] بهترین تفسیر برای ایدئولوژی این‌که ایدئولوژی ادامۀ غریزه است». علی شریعتی، مجموعه آثار، ج.بیست‌وهفت، ص١٤٠.

[31] «فیلسوف و عالمِ تماشاچی جهان‌اند و ایدئولوگ مدعی‌ای که در جایگاه خدا ایستاده است و امرونهی می‌کند و خوب و بد؛ ویران می‌کند و می‌سازد، انتقاد می‌کند و تصحیح، خط‌مشی تعیین می‌کند و…» شریعتی، مجموعه آثار، ج. بیست‌وشش، ص۲۷۷.

[32] همان، ص٦۲٠. آنچه شریعتی در دنبالۀ همین فقره می‌گوید، «به دموکراسی در این مرحله نباید اعتناء کرد»، درواقع، تکرار نظریۀ مارکسی دربارۀ «دیکتاتوری دموکراتیک پرولتری» در مرحلۀ انقلاب سوسیالیستی است. شریعتی اندکی پیش‌تر نیز در سبب بی‌اعتنایی به آراء گفته بود:«اگر مردمی هستند که به این راه معتقد نیستند»-یعنی به امرونهی ایدئولوگ ایستاده در جایگاه خدا نمی‌توانند باور داشته باشند-«و رفتارشان را و رایشان موجب رکود و فساد جامعه است و… اگر سنت هایی هست که انسان را راکد نگه میدارد، باید آن سنت ها را از بین برد، باید آن طرز فکر را محکوم کرد…» شریعتی، همان،ص٦١۸.

[33] تأملی در باب ایران، جلد نخست، دیباچه‌ای بر نظریۀ انحطاط ایران با ملاحظاتِ مقدماتی در مفهوم ایران جواد طباطبایی، چاپ دوم پاییز١۳٩٥، انتشارات مینوی خرد

[34] تأملی در باب ایران، جلد دوم، نظریۀ حکومت قانون در ایران بخش دوم، مبانی نظریه مشروطه‌خواهی، تهران مینوی خرد، ١۳٩٦، ص٥۸٦

[35]  بین کانت و هگل، تقریراتی دربارۀ ایده­آلیسم آلمانی، به تحریر دیویداس.پاچینی. مترجم: هومن قاسمی، سخن مترجم، ذ

[36] عبدالکریم سروش، فربه‌تر از ایدئولوژی، ص١٠١

[37] هومن قاسمی، روشنفکری: ایده ئولوژی و آگاهی کاذب.

[38] همان، ص۲۳

[39] تأملی در باب ایران، جلد دوم، مکتب تبریز و مقدمات تجددخواهی، ص۳٠

[40] همان ص ۳١-۳۲

[41] دلِ ایرانشهر، تجدید مطلعی در معنای ملت و میهن و دفاع از آن،جواد طباطبایی، سیاست­نامه، شمارۀ ١٠، ص٩-١٠

[42] امکان‌های گفتگو میان دو افق ستیزه‌جو؛ دکتر علی شریعتی و دکتر سیدجواد طباطبایی، محمدجواد غلامرضاکاشی

.


.

47 نظر برای “مقاله سید امیررضا ثُعبانی با عنوان «ایدئولوژی در دادگاه فلسفه»

  1. ایدئولوژی تفکری است که نمی توان از چهارچوب آن خارج شد زیرا حدود و ثغور دارد.

    ایدئولوژی در بیشتر موارد انسانها را به (قبض) دعوت می کند,, در صورتیکه فلسفه انسان را به( بسط ) می کشاند.
    اگر ایدئولوژی بتواند انسان را به بسط بکشاند , دیگر آن ایدئولوژی نیست .

    بلکه “فلسفه” است.

    تفاوت ایدئولوژی و فلسفه در (قبض و بسط) است.

    انسانِ ایدئولوگ یک انسانِ منقبض است , در حالیکه فیلسوف, هر لحظه افقِ تفکرش( منبسط ) می شود .

    به چیزهای زمینی می توان ایدئولوژی اطلاق کرد ,, اما دین در معنای توحیدی اش ایدئولوژی نیست , زیرا دین امری آسمانی است و دارای باطن.

    امور باطنی بر خلاف امور ظاهری , ایدئولوژی نیستند.

    زیرا در باطن دیگر حدود و ثغور ظاهر موجود نیست..
     

      1. ایدئولوژی از نظر ساخت لغوی مرکب از (ایده) و( لوژی) است.

        (ایده) به معنای نظر , عقیده,آگاهی است و( لوژی) به معنای دانش و شناسایی بکار می رود.

        معنای لغوی آن شناسایی عقیده و یا دانش و شناسایی آگاهی است.

        البته در اینجا بحث آگاهی کاذب نیز مطرح می شود,که آیا هر ایدئولوژی آگاهی کاذب است یا آگاهی صادق؟

        به نظرم اگر ایدئولوژی منبسط و دارای عمق و درون باشد,, می توان به آن (آگاهی صادق) اطلاق کرد..

        1. شما چطور ادعامیکنید که ادیان توحیدی ایدئولوزی نیست ؟ایا ادیان توحیدی در تعریف شما از ایدئولوزی نمیگنجد ؟البته تعریف شما از ایدئولوزی ناقص است چون صرف اگاهی نمیتواند انرا پوشش دهد بلکه بایدها ونبایدها واحکام است که میدان ایدئولوزی راتعیین میکند ما ابتدا یک شناخت داریم تحت عنوان جهان بینی که همان اگاهی از جهان ونوع نگرش ما به جهان را تعیین میکند وبرپایه ان احکام وبایدها ونبایدها داریم که حوزه عمل ما را تعیین میکند که ایدئولوزی میباشد یعنی درواقع عمل برپایه عقیده است اتفاقا ادیان توحیدی به دلیل اینکه فقط خود را حق میدانند ومعتقدند که مستقیما از طرف خدا نازل شده اند وحق مطلق هستند لذا ایدولوزیک ترین مکاتب ادیان ابراهیمی هستند

          1. البته دکتر سروش در این مقاله بالا کمی در مورد( رابطه دین و ایدئولوژی) توضیح داده اند.

            ایشان فرمودند که دین (ایدئولوژی ) نیست.

            به نظرم اگر شما ادیان توحیدی را در یک قالب و چهار چوب ظاهری ببینید ,, بله دین نوعی ایدئولوژی محسوب می شود.

            زیرا فرد دین دار مجبور است قوانینی را در یک قالب خاص رعایت کند.

            چون دین خودش نوعی محدودیت ایجاد می کند و محدودیت یعنی در یک چهارچوب و قالبِ خاص فرو رفتن.

            اما اگر شما دین را از منظر فلسفی و عرفانی بنگرید , خیلی از قالبها کنار می رود .

            در عرفانِ ادیان توحیدی مثلا در اسلام اصل کلمه ( لا اله الا الله) است. هر چیزی در این مسیر اگر باشد , نوعی شرک محسوب می شود.

            توحید اولین اصل دین است.
            اما معنای توحید چیست؟

            اگر بگوییم که توحید یعنی خدا یکی است,, در اینجا این پرسش مطرح می شود که این ( یک)” وحدت عددی” است یا (یک حقه حقیقه) است.

            اگر دین (ایدئولوژی) باشد و شخصی بگوید یک همان” وحدت عددی” است ,, شما نمی توانید بگویید که عقیده او اشتباه است؟

            در صورتیکه

            در عرفان (وحدت عددی ) مطرح نمی شود و از نظر شخصِ عارف این موضوع صحیح نیست.

            در اینجا ایدئولوژی بودن دین به نوعی رد می شود چون از قالب و چهارچوب (وحدت عددی ) به نوعی خارج می شود.

            مثلا شما شخصی مانند شمس و مولانا را نمی توانید شخصِ ایدئولوگ بدانید,,
            زیرا خود مولانا خیلی از چهارچوب ها و قالبهای دین را می شکند.

            نمونه اش رقصِ سماع عارفان.

            در اسلام به طور معمول رقص سماع در بین متدینین دیده نمی شود و چه بسا این عمل نوعی( هرزه گرایی) معنا شود.

            ولی شمس و مولانا آنرا انجام می دادند,, یا مثلاً اصطلاح ( مستی عارفانه و شطحیات عارفان)

            به نوعی قالبها و چهارچوبها را می شکند..

            اما در مورد کلمه( آگاهی) که من بکار بردم.

            “آگاهی کاذب و آگاهی صادق”

            به نظرم اگر انسان بتواند از مرحله (آگاهی) گذر کند و به (خودآگاهی) برسد ,, یعنی در اینجا “آگاهی کاذب” مطرح نیست , زیرا شخص برای رسیدن به( خودآگاهی) نیاز دارد که به “عمق و درون” برود , و در درون قالبها و چهارچوب ها به نوعی فرو می ریزد.

            در خودآگاهی (ایدئولوژی) مطرح نمی شود , چون شخص از ایدئولوژی به نوعی گذر کرده است..

          2. ایدئولوژی بودن یا نبودن مسئله ای فلسفی، تجربی، رشنال نیست چون اصولا این ترمینولوژی ترمینولوژی پجاریتیو pejorative
            و فاقد بار فلسفی ، عقلی، و تجربی است.
            ایدئولوژی خواندن یک نگاه فحش دادن است نا طرح نگاه و مطالعه آن.

  2. این که افرادی که در جایگاه اندیشه ورزی قرآن و روحانیت را و انقلاب مردمی در هر جای دنیا را بکوبند جای تعجب ندارد. روشنگری، نهاد دانشگاه، فلسفه (لاقل پس از روشنگری) هیچ گاه عقلی را که خودخواهی و تبختر بیمارگونه انسان منکر عقلانیت را مورد اندیشه و نقد قرار دهد بر نمی تابند. اما باید پرسید این همه عصبانیت و این حجم تحقیر و جاهل خواندن فردی که خود مانند دیگر نویسندگان و آن چه متفکر نامیده می شود بغیر از برملا کردن تفرعن و جزم روشنفکری که اندیشه کردن متفاوت را بر نمی تابد را چگونه می توان توجیه کرد.
    شاید جایگاه دکتر شریعتی در جامعه

    1. دکتر سروش تلاش میکند از دین تفسیری غیر ایدئولوزیک ارایه دهد دین خصوصا اسلام ایدئولوزیک است هیچکس هم نمیتواند اینرا منکر شود ایات قران واحادیث ورساله عملیه فقها ومراجع تقلید همه خبر از ایدئولوزیک بودن اسلام دارد بلی میتواند کسی بیاید مثل دکتر سروش ویا مولانا ان وجه ایدئو لوزیک اسلام را نبیند ودر پی اجرای موبه موی ان نباشد وجه عرفانی انرا ببیند دین اسلام که فقط دراحکام خلاصه نشده معنویت هم دارد تزکیه نفس هم دارد دعاومناجات هم دارد میتواند یکی مثل مولانا بیاید وان وجه فقط عرفانی اسلام را برجسته سازد ولی این کار از اسلام ایدئولوزی زدایی نمیکند مگر انکه مولانا ادعا کند دین جدیدی اورده است مولانا اگر مسلمان است ومعتقد به قران است اسلام وقران ایدئو لوزیک است تمام
      حالا یکی مثل سروش میخواهد فقط به وجه عرفانی ان بپردازد یکی مثل مولانا میخواهد فقط به وجه عرفانی ان بپردازد نمیتوان گفت چون مولانا عارف بوده پس اسلام را باید عارفانه دید خیر اسلام ملغمه ای از عرفان واحکام ومعنویت وجهان بینی منحصر به خود است اگر کسی یک وجه از این چند وجه را برگزید گزینشی عمل کرده دین را از ایدئولوزیک بودن تبری نداده است
      دکتر سروش وامثالهم میخواهند هم فقه را کمرنگ کنند وهم همچنان دیندار باقی بمانند بنا براین رویکرد حداقلی دارند به همین دلیل است که استاد ملکیان میگوید که دکتر سروش فیلسوف نیست متکلم است یعنی حتی اگردکتر سروش دلایل عقلانی به نفع اعتقاداتش واسلام نداشته باشد همچنان پایبند ان خواهد ماند دکتر سروش تلاش میکند تفسیری عرفانی ارایه نماید تا همچنان معتقد باقی بماند ولی این از دین ایدئولوزی زدایی نمیکند

      1. همه ادیان توحیدی ترکیبی از کلام و عرفان و فلسفه هستند.
        فقط این مختص اسلام نیست!

  3. این که نویسنده شروش را مجهز(او می فرماید مسلح که تاییدی بر جزمیت نگاه روشنفکران است)به فلسفه تحلیلی خود نشان از عدم وجه به روش تحلیلی مفهومی در فلسفه تحلیلی و جنس مطالبی است که سروش ارائه نموده.
    بسیار جالب است که طباطبایی خود را در جایگاه علم قرار می دهد و دیگران را در مقام جهل. از آقای طباطبایی خواهش دارم که توجیه فلسفی، منطقی، و یا تجربی این علمی را که مدعی اش هستند را ارائه کنند.

  4. ایدئولوژی نامیدن یک موضع فکری از مصادیق رفتارهای فاشیس-لیبرالیست حاکم در دانشگاه هاست. وقتی که فردی موضعی را ایدئولوژی می نامد و آن را می کوبد متاسفانه جامعه دانشجویی و قاطبه اساتید دانشگاهی تاثیر پذیری از خود نشان می دهند. این در حالی است که عقلا هر تفکری بایست اجازه بیان داشته باشد. جزم سکولاریستی و تعصب آکادمیک حاکم بر فضای فکری دانشگاهی یک دسته نگاه ها را با stigmatization و ایجاد برخوردی روانی بشکل پیشا نقدی له می کند.
    با توجه به سبقه تحصیلاتی و منافع دانشگایی
    آقای دکتر طباطبایی این توان و تمایل را ندارد و آزاداندیشی را برنمی تابد که به این تجربه و دریافت فلسفی بیاندیشد که ایدئولوژی خواندن یک نگاه خود ایدئولوژیک ترین موضع ممکن در تاریخ است.
    متفکر یک نگاه فلسفی موضعی را ایدئولوژیک مینامد زیرا که خود را علمی و بیان کننده واقعیت ملموس تصور می کند. موضعی غیر ممکن که در پس خود باورهای کاذب پوژیتویستی و سلیقه از جنس نگاه ماخ ، کارنپ، و نوراث ، مور، ار)Ayer) و شلیک را دانسته و یا نادانسته در پس فکر خود دارد.
    این از همان جنس تعصب دانشگاهی است که فلان طلبه که یک ملت را موبیلاز کرد بیسواد می خواند. بایست از چنین آکادمیک متبختر ، متظاهر و متعصبی پرسید چگونه استاتید جامعه شناسی که یک کلاس دکتری را نمی تواند اداره کند فردی را که یک ملت را بدنبال خود راه انداخته ناتوان می داند؟ و شمای دانشگاهی این گونه با ترشرویی و تفرعن حتی چهار / پنج نفر دانشجوی نیازمند به خودت را نمی توانی جذب کنی؟ شما جاهلی یا او؟چگونه فیلسوفی که آرزویش جذب چند دانشجو و تفهیم این مطلب است که او باسواد و فرهیخته است حتی توان تحمل فلاسفه دیگر را ندارد(و تحقیر و رسوا سازی دیگر فلاسفه گواه این بیان است) از نادانی یا جهل چنین فردی موفقی لاقل از نگاهی اجتماعی می گوید

  5. متاسفانه همین ایدئولوژی‌ستیزی جامعه مارا امروز در دهه ۹۰ به این فردمحوری سوداگرانه انداخته است. ایدئولوژی می‌تواند مانند دو برساخته تحول‌آفرین دیگر بشری یعنی تئولوژی و تکنولوژی رهایی‌بخش یا اسارت‌بخش باشد. در نقد رد نظرات دکتر شایگان و سروش و طباطبایی در این باب به این سخنان دکتر عبدالکریمی مراجعه نمایید:

    https://www.instagram.com/tv/B6s5YevpeYs/?igshid=1x0ufl9b8899i

    در صورت تمایل دوستان صدانت جهت رعایت تضارب آرا این فایل را در اختیار ایشان قرار خواهم داد تا منتشر سازند.

    با تشکر و احترام و خسته نباشید و دست مریزاد خدمت دست‌اندرکاران سایت وزین صدانت

  6. به بایدها ونبایدهای یک مکتب ایدئولوزی میگویند واگر این بایدها ونبایدها همراه با مطلق اندیشی باشد واینکه بپنداریم این خطوط قرمز حق مطلق هستندو هرکه انها را زیر پا بگذارد لاجرم بر باطل است این اندیشه ایدئولوزیک است بایدها ونبایدها را همه مکاتب دارند اما اگر این بایدها ونبایدها همراه با جزم اندیشی ومطلق گرایی باشد اندیشه ای ایدئولوزیک است
    دکتر عبدالکریمی بنا بر دفاع از اندیشه های دکتر شریعتی را دارد چون شریعتی را فردی صادق ودردمند میداند که در جهت مشکلات جامعه زمان خود سکوت نکرد بلکه خود مبدا ومنشا حرکت اجتماعی شد ولی این بدان معنی نیست که دکتر عبدالکریمی از تفکر ایدئولوزیک دفاع میکند عملا دکتر عبدالکریمی خود منتقد تفکر ایدئولوزیک است کسیکه معنویت را از نوشته های قران وکتاب مقدس که نه از خطوط سفید مابین ان میخواهد کسب نماید نمیتواند ایدئولوزیک باشد
    شریعتی در ان مقطع زمانی مطمئنا پرتلاش ومثمر ثمر ومفید بوده وبه هیچعنوان قابل حذف از پروسه روشنفکری وروشنگری ایران نیست بلکه خود پرچمدار روشنفکری وروشنگری درایران است ولی گفته ها ونسخه های شریعتی دردی از امروزمان دوا نمیکند گرچه معتقدم که هنوز هم باید شریعتی خواند ولی در شریعتی نماند وباید از ایشان عبور کرد مانند بسیاری از صاحبنظرن وفلاسفه ومتفکران دنیا که نظریه هایشان بعدها حتی رد شد ویا ترمیم شد وتکامل پیداکرد ولی انها هم از صحنه حذف نشدند ونمیتوان انها را حذف کرد وباید از ان پله های تفکر عبور کرد وانها را خواند ومرور کرد تا بدینجا رسید ایا افلاطون وارسطو ودکارت و…. قابل حذف هستند ؟ ایا همه ی نظریه های این بزرگان درست است ؟ ایا میتوان گفت که باید دکارت را کنار زد چون اندیشه های او امروزه دیگر توسط دیگر بزرگان رد شده است ؟ مسلما خیر این سیراندیشه است که قابل حذف نیست وحفظ ان بسیار با اهمیت است حفظ ومرور اندیشه های دکتر شریعتی هم بسیار با اهمیت است که باید ازان درس گرفت ولی نمیتوان دران ماند ودرجا زد که عصر حاضر دیرزمانیست که از شریعتی عبور کرده است

    1. تعریف دقیق و جامع و مانعی برای ایدئولوژی نیست. چون باید ها و نباید های
      اخلاقی هم مطلق و جهانشمول هستند. هیچ کس حق ندارد سر دختر چهارده
      ساله ای را از تن جدا کند. این یک نباید و خط قرمز پررنگ مطلق و قطعی است و هر که آن را زیر پا
      بگذارد لاجرم بر باطل است. اما این گزاره ایدئولوژیک نیست . حداقل باید در
      تعریفتان باید های اخلاقی را مستثنا کنید. یعنی بایدهای ایدئولوژیک بایدهایی
      هستند که به سادگی از کلید زرین اخلاق و از شهود اخلاقی نتیجه گرفته نمیشوند.
      و عموما حاصل اطاعت و پیروی از پیشوا و رهبر و مرجع فکری هستند.

      1. گزارههای اخلاقی با گزارههای یک مکتب فرق بسیار دارد گزارههای اخلاقی بر اساس مخرج مشترک همه ی انسانها وحفظ حقوق انها تنظیم میشود درحالیکه گزارههای یک مکتب براساس دستورالعملهای پیشوا تنظیم میشود که این دستورالعملها گاها میتواند حتی خلاف اخلاق هم باشد ولی چون مطلق نگر است وفقط خود را حق مطلق میداند انها را لازم الاجرا میدانند این تفکرکه همه ی حق نزد من است ودیگران بر باطلند تفکری ایدئولوزیک است که حتما با گزارههای اخلاقی که به نفع تمامی انسانها ست ورسالتش پاسداری از حقوق همه ی انسانها ست متفاوت است در واقع گزارههای اخلاقی پلورال هستند ولی گزارههای یک مکتب مطلق گرا دگم وانحصاری وبسته هستند

  7. گویا روشن و دقیق ترین تقسیم بندی ، تقسیم بندی جانداران است . وقتی در زمینه محسوسات بی جان ، تقسیم بندی ساخته ها و صنایع و دسته بندی آن ها محل اختلاف و عرصه تنوع است ؛ در زمینه جنبه های کیفی و نامحسوس مردمان ( عواطف ،دانسته ها و باورها )این تنوع و گونه گونی بیشتر است و با اطمینان می شود گفت که به کاربرندگان « جهان بینی ، ایدئولوژی ، مکتب فکری ، جریان فکری ، پارادایم ، گفتمان ، دستگاه فکری ، منظومه فکری ، فلسفه ، علم ، کلام … » درک یکسانی از معنای واژه ها و عبارت ها و نسبت آن ها با هم ندارند . از این رو بررسی و ارزیابی سخنانی که در شرح و نقد اندیشه های افراد ارایه می شود ، مستلزم حزم و احتیاط بیشتر است .

  8. science values در تمامی انواع معرفت وجود دارند. افرادی مانند نامینالیست هاnominalists، راجر بیکن، فرانسیس بیکن، هیوم، لاک تصور می کردند که با تکیه بر تجربه می توانند بر اشکالات rationalism عقل گرایی غلبه کنند . آن ها اشکالات دکارت، ارسطو(در بخش مربوط به این خصوصیت نه در عنصر دیگر فلسفه اش)، و افرادی مانند لایب نیتس را با تکیه بر تجربه تصور می کردند می توانند حل کنند.
    چه در موضع عقل گرایی و چه در موضع تجربه گرایی و حتی در پروژه بنیادین تر یعنی خود “فلسفه” توجه به نکته ای که برخی را به انکار معرفت کشاند نشده است.
    شک گرایی و نسبی گرایی خودشکن هستند اما توجه به مسائلی در شکست تمامی پروژه فلسفه دارند که افراد مورد توجه در این دیسپلین یعنی فلسفه تلاش برای حل ، انحلال، یا انکار، یا مخفی کردنش را دارند.
    تاریخ فلسفه رکورد شکست تمامی برنامه های فلسفی بوده است.
    تجربه گرایان، پوزیتویستها، بیزگرایان، طبیعت انگاران با تکیه بر لوح سفید دکارتی Tabula raza و این که تجربه سرآغاز معرفت است در پوزیتویسم تلاش برای حذف عقل و شهود و متافیزیک و حتی نظریه (در ماخ ، کارنپ متقدم) کردند.
    همه شکست خوردند.
    شاید کسی که انتظارش را نداریم میشل فوکو بسیار به درک این مطلب نزدیک تر شده باشد جایی که علم را متکی بر ارزش ها Values معرفی می کند.
    ارزش های حاکم بر فلسفه، مکانیکس، طبیعت گرایی، تجربه گرایی، پوزیتویسم، فیزیکالیسم، بیزگرایی، اوپریشن نالیسم، atheismالحاد، تکامل، نسبی گرایی:

    1. متافیزک مادی انگاری
    2. انکار spritualism
    3. متافیزیک mechanism
    4. بدیهی انگاری truism
    5. automatismخودکاری ماده
    6. کور بودن دینامیسم جهان

    جالب است که اشکالات و شکست های تمامی پروژه های فلسفی موید این تجربه فکری است که مواضع فوق نه تنها counter-intuitive، نه تنها شکست خورده، نه تنها irrational، نه تنها خلاف مشاهدات ، نه تنها خلاف علم
    بلکه پروژه هایی غیر ممکن اند.

    ارزش های بیشماری در فلسفه و علم سکولار وجود دارد که به سبب اوتوریته حاکم شده بر آکادمیای جهانی و انتشارات عظیم حاکم بر اذهان مورد مطالعه قرار نمی گیرد.
    ایدئولوژی خواندن فرد کوچک یا بزرگی مانند علی شریعتی، تحقیر سنن فکری غیر غربی، ادعای غیر علمی بودن ادیان بر پایه یک جزم و باورهای متافیزیکی قرا دار دارد که خود غرق در متافیزیکی است به نام atheismیا الحاد.
    همین جاست که ضرورت عقل در نیل به باور خدا و بدنبال آن نیاز به معرفت بخشی دین و ناتوانی سکولاریسم و طبیعت گرایی ، تجربه گرایی ووو … برای ما روشن می شود.
    ما هرچه کنیم و هر چه بگوییم ناتوان از تجربه مشاهده و شناخت همه تجربه ها ، همه عالم و همه جهان هستیم. پس پای استنتاج عقلی اجبارا به میان می آِید. ادعاهای ضد ایدئولوژیک، ضد متافیزیکی، ضد teleologyبا تکیه بر تجربه خود از لحاظ ایدئولوزیک بودن و متافیزیکی بودن غرق در ایدئولوزی و متافزیک هستند . چنین ادعاهای بطریق اولی self-defeaterخود شکن هستند. اول خود را debunkمی کنند.
    مواضع ضد متافیزیکی و تجربه بنیاد همگی دارای تز محوری هستند . این تز های محوری عقلی هستند. یکی یکی شکست می خورند. همانطور که مامینالیسم شکست، دستگاه استقراء فرانسیس بیکن شکست خورد، هیوم شکست خورد، تابیولا رازای لاک شکست خورد، ماخ و کارنپ و پوزیتیوسم مفتضحانه شکست خوردند و بهمان دلائل اوپریشنالیسم و بیزگرایی و فلسفه احتمالات ناتوان هستند، و برخی رو پست مدرنیسم می اورند و
    مترجمین متکی بر شیدایی نسبت به فلسفه “معتبر”وو حس حقارت ایرانی در برابر ظاهر اتوریتی آثار غربی به سبب ندانستن زبان و ترجمه خواندن دانشجویان و وابستگی به مترجمین و یا فضای ساخته و پرداخته افرادی که در کشور شما با تکیه بر مدارک تحصیل شده در غرب تلاش برای غلو در این اتوریته دارند هیچ گاه
    نقد جزم های مورد حمایت بوسیله روشنفکران، فلاسفه مترجم و نه مولف را برنمی تابند.

    جرات و جسارت شریعتی ، جلال، اقبال و دیگران حتی اگر همراه با ارائه مواضع بی نقص نباشد و اشکالاتی داشته باشد با یک ارزش همراه است و آن:

    1. اجازه اندیشه به اتوریتی غرب است و ارزیابی آن
    2. تعقل در باب فلسفه بدون تلاش برای نیل به اعتبار متکی بر ترجمه و اتوریته و احترام اجتماعی و دانشگاهی که حاصل تسلط آکادمیا بر اذهان است
    3. ارائه نگاه خود بجای ترجمه و انتحال کاری که سروش ، طباطبایی، صادق زیبا کلام(در سطحی بسیار پایین)، و متاسفانه در میان استعدادهای فلسفه در گرایش فلسفه انگلوساکسون با ترازی بالاتر اما واله و شیدایی مطلق برای آثار غربی دیده می شود.

  9. 1- جای دیگری هم گفته بودم که شریعتی خطرناک و خشونت پرور است . چرا ؟ گروه فرقان و تا حد زیادی مجاهدین خلق ، میوه اندیشه شریعتی است . مستشکل احتمالی میتواند به من اشکال کند که شریعتی را بد فهمیده اند . پاسخ من اینست که اولا بد نفهمیده اند ، و حتا اگر فرض کنیم بد فهمیده اند ، لااقل موید آنست که شریعتی مستعد چنان فهمی بوده است . همچنانکه شما نمیتوانید منکر شوید که ” اسلام ” ، مستعد فهم القاعده ای و داعشی و مجاهدین خلقی و فرقانی و بوکوحرامی و اخوان المسلمینی و فداییان اسلامی ، و غیره و غیره هم بوده است . البته من معتقدم اساسا اندیشه شریعتی خشونت پرور و چریک پرور است . بیهوده نبود که انسان ایدآل شریعتی ابوذرغفاریبیسواد خشن ( و سابقا راهزن ) بوده است و در مقابل، ابوعلی ( ابن سینا ) را به پشیزی شمرده نمیشود .

    2- شریعتی ” زرد ” است . زرد یعنی چی ؟ زرد یعنی مطلب بی عمق ، عوامفریبانه ، و آمیختن دوغ و دوشاب . شریعتی هیچ بحث عمیقی ندارد . مثلا مطهری ( و حتا مصباح ) در مقایسه با شریعتی به هیچ وجه زرد نیست . مطهری برای اثبات خدا فلسفه دارد ، برای مسئله شرور ( در کتاب عدل الهی ) فلسفه دارد ، برای مسئله جبر و اختیار حرف دارد ، و قس علیهذا . شریعتی اساسا ” فلسفه و معرفتشناسی ” ندارد . نه اثبات خدا دارد ، نه اثبات الهی بودن قرآن دارد ، و نه … قس علیهذا . تنها چیزی که از شریعتی به یاد دارم آنست که کتاب سیر تحول قرآن مهندس مهدی بازگان ( یادش گرامی ) را همتای کشف گالیله و نیوتون دانسته بود !؟ . کتاب سیر تحول قران یکجور “علمیزه / ریاضی ” کردن قرآن بود که بخشی از رویکرد کلی مهدی بازرگان در جهت ” علمیزه ” کردن اسلام بود .

    4- حال بپرسیم سر جاذبه – کماکان باقی – شریعتی چیست ؟ شریعتی یک وجه اگزیستانسیالیستی بسیار قوی دارد که به مدد نثر سحار او ، در کویریات او ، تجلی یافته. کویریات شریعتی همچون بوی خوش ، یا موسیقی ای دل انگیز است که خاطره آن ، به سادگی از ذهن و ضمیر زدوده نمیشود . غیر از این وجه اگزیستانسیال ، شریعتی هیچ حرفی برای نسل ما و دوره ما ندارد . برای نسل ما نه وجود خدا بدیهی است ، نه الهی بودن ادیان ، نه چریک بازی و انقلاب ، و نه خیلی چیزهای دیگر . امثال استاد عبدالکریمی هم که گاه از شریعتی دم میزنند ، سخنانشان کاملا مغلق و بی سر و ته است ( البته سخنان بصیرت بخش استاد عبدالکریمی کم نیست ) . ضمنا شریعتی یک نقطه قوت دیگر هم دارد و آن نقد سنت گرایان و دیدگاههای سنتی است . شریعتی نه ” مدرن ” بود و نه ” سنتی ” ، اما در عین حال رگه هایی از مدرن بودن را با خود داشت .

    1. 1. فلانی بد است ، تروریست است!
      2. فلانی بی ارزش است!
      3. فلانی را نخوانید چون جذاب نیست!

      بدون شرح.

      1. جناب امیر، دفعه بعد که خواستید اینگونه به شخصی حمله کنید شاید بد نباشد این نکته را به‌یاد آورید که خلاصه اکثر کامنت‌های شما در این سایت نیز چیزی بیشتر از ۲ یا ۳ جمله، تقریبا از جنس همین جملاتی که گفتید، نیست.
        موفق و پیروز باشید

  10. پاسخ به نوشته امیر :
    1- ایرادهای امیر ، دقیقا تکرار خطابه های حوزوی هاست . یعنی اینکه فلسفه های غربی اشکال دارند و باطل اند و امثال ذلک . مطرح کردن متواضعانه اندیشه ، چیزی است ، و بانگ مغرورانه و فرعون مابانه انالحق زدن و دیگران را یکسره باطل دانستن چیزی دیگر . ادعای داشتن علم قطعی و یقینی در همه زمینه ها ، فقط از کوته اندیشانی بر میاید که مملو از غرض و مرض هستند ( بقول حافظ چون غرض آمد هنر پوشیده شد ) . چهل سال است که مدعای بیمعنی ” علم دینی ” اشان گوش فلک را پر کرده ، و ما هنوز یک ارزن هم ” علم دینی ” ندیده ایم ( و بلکه هیچگاه نخواهیم دید ) .

    2- اگر یک فیلسوف مسلمان بتواند فقط یک سوال مرا جواب دهد ، من از همه مدعیاتم دست خواهم کشید .
    طرح سوال و ادعا : هر مسلمانی که ( اعم از فیلسوف و متکلم ) یک خط در اثبات متافیزیک ( وجود ماوراء الطبیعه ) نوشته باشد ، تلویحا ” الهی بودن ” قرآن را منکر شده است . ادعای من دو دو تا چهارتاست . چگونه ؟ به شرح زیر :

    – اگر قران بتواند ثابت کند از جانب خداست همزمان دو چیز ثابت میشود : یکی اینکه از جانب خداست ، و یکی اینکه ” خدایی هست ” که این کتاب از جانب اوست .
    – بنابراین هر احدالناسی که سعی در ” اثبات خدا ” کرده ( و یا میکند ) ، تلویحا ” الهی نبودن قرآن ” را تایید کرده است . چرا که اگر قرآن توانایی اثبات ” الهی بودن ” خودش را داشت ، هیچ نیازی به براهین هزار و یکرنگ بشرساز اثبات خدا نبود . اثبات خدا به وسیله خود خدا کجا ، و اثبات خدا به وسیله بشر کجا ؟؟؟

    3- طرح اشکالات مبنایی فلسفه اسلامی ( یا در واقع فلسفه ارسطویی ) از حوصله این کامنت خارج است . اگر فلسفه های غربی صد تا مشکل دارند ، فلسفه اسلامی صدهزار تا مشکل دارد .

    1. درود بر منوچهر گرامی و منطقی و اخلاق مدار. کاش همه ی دین ستیزان همچون
      شما مودب و اخلاق مدار بودند. اول بد نیست ببینیم ما اصلا میتوانیم واقعیت
      عینی را در این دنیا “اثبات” کنیم؟ جوری که اصلا مو لای درزش نرود؟ کدام
      واقعیت عینی را میشود “قطعا و یقینا” اثبات کرد؟ این بحث اصلا جدلی نیست
      خیلی هم بحث فلسفی مهمی هست. غزالی میگوید من در نوجوانی از معرفت
      یقینی ریاضی سرمست میشدم و دلم میخواست بدانم آیا چنان معرفت یقینی
      نسبت به عالم خارج هم ممکن است؟ مثلا میدانستم این که من ستاره ها را
      کوچک میبینم خطای چشم من است پس معرفت چشم من یقینی نیست.
      چیزی که ما میدانیم این است اینست که حتی وجود عالم خارج از ذهن هم یقینی نیست.
      یعنی ما حتی نمیتوانیم “اثبات” کنیم که عالم خارج از ذهن وجود دارد و ما هم اکنون
      در خواب نیستیم! چاره ای نداریم که به وجود عالم خارج و واقع “ایمان” بیاوریم.
      دیوید هیوم شکاک تجربه گرا هم بدرستی به این مسئله تصریح کرده. “اثبات” ی
      که شم دنبالش هستید فقط و فقط در ریاضیات ممکن است. که اون هم معرفتی
      به جهان خارج نمیدهد و تماما گزاره های منطقی و توتولوژیک و این همانی است.
      قویترین و عظیمترین و دقیق ترین منظومه ی معرفتی تاریخ بشر به عالم واقع
      علم فیزیک است. و دو نظریه عظیم و درخشان فیزیک که از پس آزمایشات
      متعدد موفق بیرون آمده اند نظریه نسبیت و نظریه کوانتوم هستند. اما نکته ی
      جالب و حیرت انگیز اینست که این دو نظریه با هم در تضاد هستند! و نمیتوانند
      هر دو با هم توامان صحیح باشند! علتش هم احتمالا اینست که دو نظریه هر یک
      مربوط به گوشه ای از یک حقیقت بزرگتر پنهان و اسرارآمیز در مورد طبیعت
      هستند. منظور اینکه چنین اثباتی حتی در علم فیزیک هم غیرممکن است. بله
      هیچ اثبات دقیق و کاملی برای الهی بودن قرآن وجود نداشته و ندارد و آنچه گفته
      شده فقط در حد شواهد و قرائن است. اما مدعای بنده این است که به هر
      حوزه ی معرفت بشری که سر بکشیم به همین درد مبتلاییم. عقلانیت حداکثری به معنای
      اینکه هیچ چیز را نمیپذیرم مگر آنکه بطور “قطعی” برایم اثبات شود نهایتا به
      شکاکیت محض میانجامد. چون حتی وجود عالم خارج از ذهن هم قابل اثبات
      نیست. بسیاری از درمانهای پزشکی قابل “اثبات” قطعی نیستند. صرفا احتمال
      بهبود بیمار میرود. دقیق تر و سختگیرانه تر بخواهیم نگاه کنیم اصلا هیچ نسخه ای
      در پزشکی قبل اثبات نیست. یعنی هیچ قطعیتی وجود ندارد که حتما به بهبود بیمار
      منجر شود. اما ما با همین شکیات و با همین “شواهد و قرائن تجربی” زندگی میکنیم و چاره ای
      هم جز این نداریم. حال اگر در این بین تجربیاتی دیگر و شواهد و قرائن تجربی
      دیگری تحت عنوان “تجربه معنوی” دینی عرفانی و از این قبیل پیدا شود
      کم کم سر و کله ی دین هم پیدا میشود و احتمالا مخالفت‌های سرسختانه ی جناب
      منوچهر!?

      1. علوم تجربی اماده فروریختن هستند قطعی ویقینی نیستند ولی جدای از ریاضی علم منطق قطعی ویقینی است مثلا جمع نقیضین محال است این گزاره قطعی ویقینی است بنا براین میتوان براساس منطق تولید علم یقینی کرد مطلب دیگری که شما باید به ان توجه کنید اینست که طرف مقابل کتابها نوشته استدلالها کرده وهنوز هم همین الان مدعی هستند که خدا را اثبات میکنند حالا این استدلالها فروریخته وباید طرف مقابل را متوجه ساخت که اقا خدای شما قابل اثبات نیست وشما فقط میتوانید بر اساس پذیرش تعبدی معتقد به خدا باشید وچون تعبد امری فردی است قابل تعمیم به دیگران نیست درواقع نه خدایتان ونه قوانین واحکام خدایتان قابل تعمیم واجبار به دیگران نیست چون بنای اعتقادتان تعبدی وفردیست واستدلال منطق پذیر پشت ان نیست

      2. احسان گرامی ، ضمن سپاس از اینکه بنده را مورد لطف قرار داده اید ، در ادامه ، نظرم را بیان میکنم .
        1- من قبلا هم گفته ام من نه دین ستیزم و نه خداستیز . من فقط با خدایان زمینی سر ستیز دارم . من با کسانی سر ستیز دارم که زیر لوای دین ، ادعای خداوندگاری دارند و خود را نماینده قانونی و شرعی خدا ، و مالک تام یک سرزمین دانسته و کمترین حقی برای مردم ( و ارزشی برای دمکراسی ) قائل نیستند . اگر اینها نبود من مطلقا علاقه ای به بحث دین و امثال ذلک ندارم . دغدغه های اصلی من دغدغه های اگزیستانسیال هستند و نه هیچ چیز دیگر .

        2- شما میگویید عقلانیت حداکثری ممکن نیست . من تا اینجا با شما همدلی دارم ، ولی با مسیری که در ادامه طی میکنید ، همدل نیستم ( مگر آنکه مطلب شما را بد فهمیده باشم ) .

        – به زعم من از عدم امکان عقلانیت حداکثری نمیتوان موجه بودن عقلانیت آنارشیستی ( و حتا پراگماتیستی ) را نتیجه گرفت . اگر دست ما از یقین منطقی صددرصدی قطع بود ، بدانمعنا نیست که دست ما از یقینهای دیگر کوتاه است . مثلا در فلسفه علم هم مشکله استقراء ( اثبات حداکثری ) وجود داشت ، ولی این بدانمعنا نیست که ما از ” علم ” دست کشیده و جادو را همتای علم بدانیم (= فایرابند ) . پوپر نامی ظهور میکند و اصلا دور ” اثبات ” خط کشیده ، و ” ابطالپذیری ” را مطرح میکند ، و بعد لاکاتوش نظریه پوپر را تکمیل میکند و… این مسیر ادامه دارد . در مسائل غیر تجربی و نظری محض هم ما با دو راهی سوفسطایی گری ( شکاکیت ) و عقلانیت حداکثری روبرو نیستیم ، بلکه راه سومی هست و آن عقلانیت انتقادی است .

        3- شما میگویید ( و به درستی ) که هیچ اثبات کاملی برای قرآن وجود ندارد و فقط ” شواهد و قرائن ” ی وجود دارد . سلمنا . کجاست آن شواهد و قرائن ؟ دقت داشته باشید که ” ادعا ” یک چیز است و شاهد و قرینه چیزی دیگر . در اواخر پیامتان نوشته اید : ” حال اگر در این بین تجربیاتی دیگر و شواهد و قرائن تجربی دیگری تحت عنوان “تجربه معنوی” دینی عرفانی و از این قبیل پیدا شود کم کم سر و کله ی دین هم پیدا میشود ” .
        – اینکه منشاء پیدایش دین چیست ( ترس ، جهل ، نیاز به معنا ، تجربه عرفانی ، مکانیسم دفاعی ، همبستگی اجتماعی ، …) ، و نیز اینکه ایا ” تجربه دینی ” تجربه است یا توهم است ( یا هرچه ) ، به هیچ وجه عطف توجه بنده نیست . عطف توجه به این است که وقتی پای دین- به هر علت موجه یا ناموجه – به میان میاید ، پای انگیزیسیون و آدمسوزی هم به میان میاید ، پای خلافت خواهی داعش هم به میان میاید ، پای تکفیر و قتل کافران هم به میان میاید ،پای دست و پا بریدن دزد هم به میان میاید ، پای بهشت زورکی هم به میان میاید ، پای نظریه ولایت فقیه هم به میان میاید ، پای به هیچ نشمردن کل یک ملت هم به میان میاید ، و… شرح این هجران و این خون جگر ، این زمان بگذار تا وقت دگر . اینها محل ستیز است و نه هیچ چیز دیگر .

        لب کلام :از عدم امکان اثبات حداکثری ، امکان موجه بودن هر ادعایی ، یا عدم امکان نفی یک ادعا ، یا عدم امکان هیچگونه اثباتی ، در نمیاید .

        1. درود مجدد. البته هیچ انسان عاقلی ادعا نمیکند که حال که عقلانیت حداکثری
          ممکن نیست پس هر یاوه ای را باید پذیرفت. بطور مشخص مدعیات فایرابند
          بنظر من یاوه است. اما سخن من این بود که ما در سایر حوزه های معرفت
          بشری پزشکی، فیزیک و سایر علوم تجربی که قابل اعتماد ترین دستاوردهای
          معرفت بشری هستند هم همه چیز را نمیتوانیم “اثبات” کنیم. دقیق ترش اینست
          که اصلا هیچ چیز را نمیتوانیم اثبات کنیم. پس چطور شما اکنون مطالبه ی
          اثباتی میکنید که مو لای درزش نرود؟ مگر در آن حوزه ها کل دستاورها را ک
          کنار گذاشته اید؟ الهی بودن قرآن به کنار شما (و کل منکران) برای وجود خدا (هستی مطلق
          متعالی که همه هستی تجلی وجود اوست نه یک موجود انسانوار محدود غیبی )
          که براهین نیرومندی بر وجودش ارائه شده هم اشکالات فراوان گرفته اید اما
          حرف من این است که اگر بخواهیم همین درجه از سخت گیری عقلانی و منطقی
          را در همه حوزه های معرفت بشری داشته باشیم نهایتا سر از شکاکیت مطلق
          درخواهیم آورد.
          اما شواهد و قرائن: شخص پیامبر گرامی اسلام قبل از بعثت بسیار راستگو بوده
          طوری که اهالی مکه به ایشان لقب امین داده بودند. و هرگز هیچ دروغی از
          ایشان نشنیده بودند. پیامبر کاملا بیسواد بوده و در تمام عمرش قبل و بعد از
          بعثت هرگز یه بیت شعر هم نسروده بوده. پیامبر در مواقعی که مدعی نازل
          شدن فرشته وحی بوده دچار حالتی غیر عادی همچون خواب سنگین میشده .
          ادبیات وحی با ادبیات گفتار شخصی پیامبر کاملا متفاوت بوده. گاهی پیامبر
          منتظر وحی بوده و وحی نازل نمیشده و پیامبر غمگین میشده. پیامبر برای
          اطاعت آیات وحی شده رنج و آزار و اذیت فراوان متحمل شده و بارها جانش
          به خطر افتاده. پیامبر قبل از بعثت هرگز کمترین حرکت و فعالیت اجتماعی
          سیاسی و فرهنگی نداشته. مجموع اینها شواهدی هستند دال بر اینکه پیامبر
          به احتمال قریب به یقین یک دروغگوی شارلاتان نبوده!! و به احتمال قریب به
          یقین دریافتهایی داشته. حال از کجا معلوم که اون دریافتها توهمات شخصی
          خودش نبوده و پیام خدا بوده. استیس در کتاب فلسفه و عرفان نکته جالب و
          مهمی رو اشاره میکنه. میگه ما میبینیم که کسانی در فرهنگهای کاملا متفاوت
          و ادیانی کاملا متفاوت ادعاهای مشابهی رو مطرح میکنند. مهمترینشون ادعای
          مشاهده و ادراک وحدت وجود. اینها رو نمیشه به آموزه های فرهنگی اونها
          تقلیل داد چون بسترهای فرهنگی کاملا متفاوته و ارتباطات متقابل هم نبوده
          در اون زمانها. مثلا بین پیامبر اسلام بودا عارفان مسیحی مثل اکهارت و …
          اگر مشاهدات اینها رو بخواهیم توهم بدانیم با توجه به اینکه تجربیات متعدد
          و متکثرند باید در تجربیات علمی متعدد هم شک کنیم که آیا توهم هستند یا
          نه. و به این صورت عملا دچار شکاکیت مطلق خواهیم شد! در واقع اصل مدعیات
          وحی اینهاست: هستی هستی بخش متعالی دارد. انسان بعد غیرمادی دارد. با
          بعد غیرمادی میتواند با اون هستی بخش متعالی ارتباط ویژه ای برقرار کند.
          و این ارتباط ویژه یعنی ذکر خدا که لب لباب دین است روح یعنی همون بعد
          غیرمادی وجود انسان را تعالی می بخشد. این اصل مشترک تمام ادیان مذاهب
          و مکاتب عرفانی است حتی بودیسم که ظاهرا خدا و پیامبر ندارد. برای این
          مدعیات پیامبر هم برهان عقلی هست( برهان علیت بر اثبات وجود هستی بخش
          مطلق و برهان انسان معلق در فضا بر تجرد روح و امکان تداوم حیات بعد از مرگ که
          که هر دو هم مبدعش ابن سیناست) . هم شواهد و قرائن فراوان تجربی ( مشاهدات
          و مکاشفات عارفان شیعه و سنی . سطح
          نازل تر این تجربیات برای عوام هم امکان پذیر است. مثلا همین که من با نماز و
          ذکر خدا آرامش خاصی میگیرم این خودش یک شاهد و قرینه ی مهم در صحت
          ادعای پیامبر است. ( البته که میدونم میشه این رو هم به تلقین و .. نسبت داد و
          اشکال آورد اما بالاخره شاهد و قرینه ایست برای آن کس که تجربه اش کرده) .

        2. لب کلام:

          از وجودِ ضرورت اثبات حداقلی,امکانِ موجه بودن هر ادعایی, یا وجودِ ضرورتِ اثبات تنها یک ادعا, یا وجودِ امکان اثباتی در می آید.

          البته در اینجا این پرسش مطرح می شود که آیا خودِ ضرورت خالص برای( وجود) است یا خیر؟

          که صدالبته
           
          ضرورت به هیچ معنا (نه بالذات و نه بالغیر) با ماهیت ارتباط پیدا نمی‏کند و خالص از برای( وجود) است..

    2. 1.
      The thingyme bob is like a bad guy!

      2.
      please do not pay attention to the question ! I have another question for you to pay attention to!!!

      3.
      We do not have time to think about the second question!
      …………………………………

      !!!

    3. سخن گفتن با منوچهر بسیار شیرین است:

      ” هر کس تلاش کند چیزی را اثبات کند آن را انکار کرده است ”

      بدون شرح!

    4. انسانی که نفس و جانش کافر و ملحد باشد هزار و یک دلیل برهان عقلی و نقلی برایش بیاوری باز هم منکر می شود و کفر می ورزد..

      1. 1- اولا که حالا شما لطف کن فقط و فقط و فقط یک برهان عقلی ” له الهی بودن قرآن ” بیاور . دنیا را چه دیدی ؟ شاید ما از لاادریگری دست کشیدیم . من بینهایت سپاسگزار خواهم بود اگر برهان شما فقط صورت برهان ( استدلال استنتاجی ) داشته باشد . من نمیگویم به من نتیجه ای را نشان بده که منتج از مقدمات بدیهی یا درست باشد ، من فقط میگویم سعی کن استدلال له الهی بودن قران را صورتبندی کنی ( در قالب یک استدلال منطقی ) . مثال :
        سقراط انسان است ( صغرا )
        همه انسانها میمیرند ( کبرا )
        پس سقراط هم میمیرد ( نتیجه )

        2- دوما به شما توصیه میکنم انسانها را با ” عقیده ” اشان نسنج ( هرعقیده ای ) ، بلکه با عمل ( اخلاق و ارزش مداری ) بسنج . من یک موی برتراندراسل خداناباور را به کل القاعده و بوکوحرام و داعش و نمونه های وطنی آنها ترجیح میدهم . من ” از بخت شکر دارم و از روزگار هم ” که مسلمان داعشی نیستم ، و نیز از برادران فلان نیستم که با زبان روزه شکم یک زوج بیگناه را با چاقو آبکش کردند . آندراستند ؟ از شرح مشروح و ذکر نمونه های بیشتر معذورم .
        لب کلام : ای بسا کافر که از صدها مسلمان پاک تر

        1. بنده سنجش اخلاق و انطباق عقیده و اخلاق را مطرح نکردم!
          بحث معنای لغوی کفر است . کفر در لغت یعنی پوشاندن, مثلا شب کافر روز است.شخص کافر تلاش می کند که حقیقت را بپوشاند, به همین سادگي.
          همانگونه که شب تلاش می کند روز را بپوشاند.
          ساعتی کافر کند صدیق را
          ساعتی زاهد کند زندیق را
          زانک مخلص در خطر باشد ز دام
          تا ز خود خالص نگردد او تمام
          زانک در راهست و ره‌زن بی‌حدست
          آن رهد کو در امان ایزدست..

        2. اگر من فکر کنم قرآن کتاب الهی است قرآن کتابی الهی است.
          من فکر میکنم قرآن کتابی الهی است.
          پس

          قرآن کتابی الهی است.

        3. اگر من فکر کنم قرآن کتابی الهی است آن گاه قرآن کتابی الهی است.
          من فکر میکنم قرآن کتابی الهی است.
          پس

          قرآن کتابی الهی است.

          آقای منوچهر این که مثل متعصبین که از اون طرف پشت بوم افتادن داعش که با پشتیبانی آمریکا جنگ نیابتی علیه کشورتون می کنه را به طرف مقابل نسبت میدهید جای فکر دارد

    5. جناب منوچهر شما نوشته اید : هر مسلمانی که یک خط در اثبات متافیزیک نوشته
      باشد تلویحا الهی بودن قرآن را منکر شده است. این ادعا کاملا باطل است. حداکثر
      چیزی که استدلال شما میتواند به آن برسد اینست : هر کس که یک خط در اثبات
      خدا بنویسد تلویحا این گزاره را که “میشود اثبات کرد که قطعا قرآن کلام خداست”
      را منکر شده است. رد اثبات یک گزاره هرگز به معنای رد آن گزاره نیست. من امروز
      یک گربه در حیاط دیدم. من هیچ دلیلی ندارم که گربه ای در حیاط دیدم . اما اینکه
      من دلیلی ندارم که گربه ای در حیاط دیدم معادل این نیست که بنابراین من گربه ای
      ندیدم! حداکثر میتوانید بگویید تلاش برای اثبات خدا از سوی متفکران مسلمان
      نشان میدهد که الهی بودن قرآن قابل “اثبات” نیست نه اینکه قرآن الهی نیست.
      نکته بعدی اینکه شما و اکثر ما طوری در مورد خدا حرف میزنیم که گویی خدا یک
      مفهوم یا موجود مشخص و روشن مثل مثلا زمین و خورشید و هوا و ..‌ است یا
      یک انسان مشخص. کتاب ارزشمند شکوه زیستن در لحظه حال اثر اکهارت توله
      را به شما پیشنهاد میکنم. بسیار زیبا میگه : به دلیل هزاران سال استفاده نادرست
      از واژه ی خدا این واژه مفهوم بسته و محدودی پیدا کرده است. کسانی که خدا
      را انکار میکنند اصلا نمیدانند چه چیزی را انکار میکنند. واژه “هستی” همچون خدا
      به چیز مشخصی اشاره نمیکند اما نسبت به واژه خدا این مزیت را دارد که
      یک مفهوم باز و بیکران است. هیچ کس نمیتواند نسبت به هستی ادعای مالکیت
      خصوصی داشته باشد. اما نه واژه ی خدا و نه واژه ی هستی نمیتواند واقعیت وصف ناپذیر و
      و مطلق و بی نهایتی را که در پس این واژه ها نهفته وصف کند(. تنها میتواند به
      آن اشاره کند. ) این جملات اکهارت توله رو مقایسه کنید با آیات قرآن هوالاول و الاخر
      والظاهر و الباطن یا ذکر الله اکبر و سبحان الله که معنایش اینست: تو این چیزی
      که من میفهمم و در ذهن من میاید نیستی تو والاتری.. مقایسه کنید با سخنان ابن عربی
      و ملاصدرا که میگویند خدا یعنی “هستی مطلق و متعالی ” که هر چه هست تجلی ظهور اوست.
      با نظراتی که از شما دیدم بنظر میرسه تصورتون از خدا یک موجود انسانوار
      مهربان است که در پس ابرها پنهان شده و گهگاهی دخالتی هم در جهان میکند. اما
      این تصور عامیانه و غلط است هر چند برای عوام یک درجه ای از حقیقت و منفعت معنوی
      را در خودش دارد مثل حکایت موسی و شبان

      1. 1- بله درست میفرمایید از نفی دلیل ، نفی ادعا ( موضوع له ادعا ) در نمیاید . خب ثم ماذا ؟؟؟ فعلا هیچ دلیلی له الهی بودن قرآن وجود ندارد . هر وقت دلیلی پیدا شد خواهیم گفت سلمنا .
        2- اینکه شما یک گربه را دیده اید شما را در باور به وجود گربه موجه میسازد . دلیل شما همان تجربه شماست .
        3- در مورد خدا ، بنده لاادری هستم . تصور متشخص یا نامتشخص فرع بر باور به موضوع است .ضمنا اینکه شما میگویید خدا همان هستی است ، یک ادعاست و نیاز به اثبات دارد .

        1. موضع داشتن در مورد یک مفهوم یا یک موجود
          فرع بر تصور داشتن و درک داشتن از آن مفهوم یا موجود است. دشواری بحث
          در مورد خدا این است که دو طرف گفتگو درک درستی از حقیقتی که این واژه
          به آن اشاره میکند ندارند. میگن یک بار مرحوم مطهری بحث راسل و کاپلستون
          رو در مورد خدا گوش میکرده یا میخونده و گفته من هم به این خدایی که
          کاپلستون میگه کافرم و بنظر من هم چنین چیزی وجود خارجی نداره! شواهدی که
          هست در مورد اینکه خدا همان هستی مطلق است ( و البته تاکید بر اینکه ما بدلیل
          محدودیت قوای ادراکی هرگز هیچ دک محسوسی از هستی مطلق نداریم) مهمترینش
          همین آیه هوالاول و آلاخر و الظاهر و الباطن هست و آیه دیگر الله نور السماوات
          و الارض. غزالی بدرستی گفته که تمام صفاتی که در قرآن به خدا نسبت داده شده
          همه مجازیست. شاهدی از خود قرآن هم داره لیس کمثله شی. خدا خشم میگیره
          خدا مهربان میشه خدا یاری میخواد خدا میاد خدا میره دست خدا انتقام خدا …
          همش مجازیه. مجازی و تمثیلی. تعالی الله عما یشرکون. از این جهت که نگاه کنیم
          میبینیم خدای قرآن خدای ادیان ابراهیمی با خدای عارفان کاملا سازگاری داره و همونه

  11. شاید بشود گفت ایدئولوژی مجموعه ای از هست ها و باید هاست. هست هایی که
    برخلاف هست های علوم تجربی قابل سنجش تجربی نیستند و بایدهایی که
    برخلاف بایدهای اخلاقی ناظر به کاستن از رنج بشر نیستند. فلذا اصحاب ایدئولوژی
    به لحاظ هست هایشان مدعی حقیقت هستند اما برخلاف اصحاب علوم تجربی
    مدعیاتشان چندان مطابقتی با امر واقع ندارد. و به لحاظ بایدهایشان مدعی نسخه برای بشریت
    هستند اما نسخه هایشان بر خلاف گزاره های اخلاقی عموما درد و رنج بشر را
    فقط افزایش میدهد. ادیان ابراهیمی بواسطه اطاعت طلبی و گزاره های متافیزیکی
    و واقع نما کاملا مستعد تبدیل شدن به ایدئولوژی هستند. اما به گمان من میتوان
    تفسیری غیر ایدئولوژیک هم از ادیان ابراهیمی داشت. تفسیری مبتنی بر اخلاق و
    معنویت و عشق به جمال هستی مطلق و خوف از عظمت هستی مطلق. تفسیر عارفانی
    مثل مولوی و اکهارت از اسلام و مسیحیت این چنین است. و قابلیت تبدیل شدن به
    یک ایدئولوژی سیاسی را اصلا ندارد. بلکه قابلیت برانگیختن شور معنوی در وجود
    انسان را دارد. و بنظر من گوهر دین هم همین اخلاق و معنویت است و کلام و فقه
    مثل حبابی بوده که بر این چراغ زده شده برای اولا حفظ چراغ از خاموشی و
    دوما پراکندن نور چراغ به اطراف

    1. نقل قول از احسان (یا همون حجت در لوای احسان):

      ” اصحاب ایدئولوژی به لحاظ هست هایشان مدعی حقیقت هستند اما برخلاف اصحاب علوم تجربی
      مدعیاتشان چندان مطابقتی با امر واقع ندارد. ”

      ” ایدئولوژی مجموعه ای از هست ها و باید هاست. هست هایی که برخلاف هست های علوم تجربی قابل سنجش تجربی نیستند ”

      1.مدعیاتشان چندان مطابقتی با امر واقع ندارد

      2.هست هایی که برخلاف هست های علوم تجربی قابل سنجش تجربی نیستند
      …………………….

      مدعیات (منظورشون ادعاها است)تشان مطابابقتی با امر واقع ندارد پس ادعاایشان قابل سنجش تجربی است
      مدعیاتشان قابل سنجش تجربی نیست!!!

      بدون شرح!

      1. من احسان هستم حجت نیستم. چندان مطابقتی با امر واقع ندارد یعنی شواهد و
        قرائتی به نفع مدعیاتشان وجود ندارد اما در رد مدعیاتشان شواهد و قرائتی
        وجود دارد. قابل سنجش تجربی نیستند یعنی بر خلاف علوم تجربی ادعاها ا
        ابطال پذیر نیستند و طوری صورت بندی شده اند که حتی با شواهد مخالف هم
        مردود نمیشوند. مثال مهمش مارکسیسم. مارکسیسم میگوید سرمایه داری نابود
        خواهد شد. اما شواهد و قرائن از صد و پنجاه سال بعد از مرگ مارکس خلاف
        ادعای مارکس را نشان داده. اما مارکسیستها میگویند هنوز وقتش نرسیده. یعنی
        ادعای مارکس عملا ابطال پذیر نیست. و مارکسیستها با هیچ نتیجه تجربی دست
        از عقیده خود برنخواهند داشت. این رو بهش میگن عقیده ایدئولوژیک. در فیزیک
        شیمی زیست شناسی چنین نظریه ای که با هر نتیجه ممکنی از بین نره نداریم
        و اصلا علمی نیست. فرضا اگر یک فسیل انسان اولیه متعلق به دوره ژوراسیک و زمان
        دایناسورها کشف بشه تئوری داروین و نظریه تکامل کلا به باد فنا خواهد رفت.
        در روانشناسی نظریه های فروید و آدلر ابطال پذیر نیستند فلذا به باور اکثر
        فیلسوفان علم و بسیاری از روانشناسان صرفا پژوهش روانشناسانه هستند نه
        علم تجربی به معنی دقیق کلمه

  12. حجت جانان گرامی
    می فرمایید آثار روشنفکران دینی خوانده شود ولی از آن ها گذر باید کرد .
    بنده جزء خوانندگان نظرات جنابعالی هستم و به خوبی می دانم شما در دو راهی عقل و ایمان ،راه عقل را پیشی گرفته اید. اما روشنفکرانی که شما به آنها ارادت دارید نقطه ای عطف در افکارشان دارند .و آن نقطه لحظه ای است که به دو راهی عقل و ایمان رسیده اند .اما اکثر آنها به تناقض گویی دچار شدند چون چشم به عقل داشتند و دل به ایمان بسته بودند و خروجی آنها شد نظریاتی عجیب همچون رویای رسولانه.
    دوست گرامی این روشنفکران بیش تر عامل انحراف افکار اهل خرد هستند.چون شما منحرف نشدید دلیل بر منحرف نشدن دیگران نمی شود .
    دکارت کجا روشنفکران دینی ما کجا…
    یک غذا هرچقدر لذیذ باشد وقتی از دهان می افتد و چند بار گرم می شود ایجاد مسمومیت می کند .روشنفکران دینی فقط دین را گرم می کنند و عقل را مسموم .

  13. جناب اسکیزوئید ابتداییترین مطلبی که فلسفه خوانها ودوستداران عقلانیت باید به ان توجه کنند اینست که هیچ مطلبی را بدون دلیل منطقی نباید پذیرفت ودر اهالی فلسفه تعبد ومراد ومرید بازی جایی ندارد
    عوام ومردم کوچه وبازار جای خود دارند ولی دانشجویان و دانش اموختگان نمیتوانند ونباید خود را از معرکه بدور نگه دارند باید وارد وادی تضارب ارا شوند تا صیقل بخورند هرچند یکی از وظایف روشنفکران اینست که حتی المقدور سادهتر سخن بگویند تا همه فهم شود ومردم عادی هم بتوانند با انها ارتباط بگیرند اهالی معرفت که جای خود دارند ومسئولیتی بسی سنگین تر بر عهده شان است
    نظریه ی رویای رسولانه را از زاویه ی دیگر باید دید فقهی که حکومتی شده وبه حکومت رسیده وادعای اجرای احکام اسلامی را دارد وهمه ی پایه وبنیان او قران وسنت است سنت که تکلیفش روشن است وشیعه حرفی برای گفتن ندارد چهار کتاب معتبر حدیثی بنا بر ادعای خودشان دارند که به کتب اربعه معروف است که دراین میان حتی یکی ازانها را نمیتوانند بگویند که فقط همین یکی همه ی احادیثش صحیح است بعد اسمش را گذاشتند کتب معتبر شیعه ! احادیث ضد ونقیض بسیار است که هرکدام را هرکجا به مصلحت بدانند خرج میکنند اصولا احادیث بدلیل تاریخی بودن منقول بودن تولید علم یقینی نمیکند وبر اساس ان نمیتوان حکم داد میماند قران که ریشه فقه واحکام فقهی براساس انست واینطور معرفی شده که قران کتاب خداست وکلمه به کلمه عینا همه اش از طرف خدا امده است دکتر سروش میدان تقدس را شکست وگفت که خدا اصلا سخن نمیگوید وقران نمیتواند کتاب خدا باشد چون تجدید اراده الهی ناممکن است وبدین ترتیب بنیان احکام فقهی را سست کرد البته شما هم اگر برایتان قابل قبول نیست میتوانید با استدلال انرا رد نمایید
    باور بفرمایید فقه مافیایی شده از شریعتی میترسد وازاو بیزار است همانقدر که از سروش بیزار است اگر ما قدر روشنفکران خود را ندانیم همانها را سلاحی خواهند کرد وعلیه خودمان استفاده خواهند نمود بعد فلان فرد متعصب دگم دینی مدعی دکتر شریعتی خواهد شد

      1. شما دقت نکردید من همان ابتدا گفتم که در فلسفه مرید ومراد بازی نداریم تعبدی ودربسته پذیرفتن نداریم من کی گفتم دکتر سروش پیامبر روشنفکران است ؟ وهرچه ایشان بگوید وحی منزل است ؟! من گفتم ازهیچکس هیچ مطلبی را بدون دلیل نپذیرید من خودم بارها وبارها در سایت دکتر سروش برای ایشان نقد نوشتم که منتشر هم شد همین الان هم دیدگاه من با دکتر سروش زاویه دارد ولی این بدان معنا نیست که هیچکدام از گفته های ایشان را قبول نداشته باشم وبدان معنی هم نیست که همه ی گفته های ایشان را دربسته میپذیرم خیر هرگز چنین نیست دکتر سروش از بزرگان روشنفکری است که مانند ایشان به اندازه انگشتان یک دست هم نیست وحتما قابل احترام هستند وخدمات زیادی هم انجام داده اند من هم درمواردی باایشان هم نظر هستم ودر مواردی هم نظرم با ایشان فرق دارد والبته حتما برایش دلیل دارم

    1. متاسفانه یکی از بزرگترين نقطه ضعف ایرانی ها , شخصیت پرستی و مرده پرستی آنهاست.

      (زنده باد و مرده باد) اکثر ایرانی ها, گوشِ فلک را کَر کرده است..

  14. تا چند وقت پیش تحت تاثیر حرف های هم دانشگاهی هایم و خانواده ام و اساتید دانشگاه فکر میکردم از کشورهای جهان سوم بیرون برم با آزادی و فلسفه مواجه خواهم شد الان که میلیون ها نفر در خود آمریکا ، انگلیس،فر انسه و کانادا بوسیله پلیس و ارتش کشورهای لیبرال و دموکرات در اعتراض به قتل سیتیزن های کشور خودشون جلوی باتوم و گلوله و حمله .حشیانه اجازه نفس کشیدن می‌خوان متوجه شدم که جامعه سرمایه داری از فلسفه و دانشگاه برای فریب جهان و سرکوب اندیشه استفاده میکنند. جهان سرمایه داری چند روش داره، از ژان ژاک روسو برای فریب ماها استفاده میکنه، از رسانه های میلیارد دلاری برای عوام فریبی و ایجاد فضای حاکم که از دست رسانه های کوچک کشورهایی مانند ما خارج است، و از شکنجه و پلیس فدرال آمریکا و ‌‌‌پلیس انگلیس و فرانسه و کانادا برای کشتن مردم . آیا در این شرایط بجای اختلاف نظر در مورد موضوع این صفحه در صدانت نمیتوان از فریبکاری و ظاهر سازی جامعه مدرن تحت نام فلسفه سخن گفت و مانند عنوان دیگری در صدانت الگو گرفت و گفت فلسفه غرب غیرعقلانی در از آیدیولوژی؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *