چگونه فقدان شناختْ احساسات شما را سانسور میکند
هایدی وو[1]
ترجمهی مسعود آزادی[2]
ویراستهی یاسر میردامادی
«فقدان شناخت»[3] نوعی ابزار سانسور است که میتواند احساسات شما را خفه کند. برای فهم این موضوع به تصویر زیر بنگرید. آیا میتوانید نماد متفاوت با دیگر نمادها را پیدا کنید؟
چقدر زمان برد تا نماد متفاوت را پیدا کنید؟
حالا آزمون دیگری انجام دهیم. در این تصویر نمادی را که با دیگر نمادها متفاوت است بیابید:
این دقیقا همان عکسی است که قبلا دیدید، فقط ۹۰ درجه به سمت راست چرخیده است. این بار اما تشخیص نمادِ متفاوت آسان-تر است. دلیل این که [در تصویر دوم] ما در تشخیص 2 در میان 5ها زبدهتر هستیم دقیقا این است: ما از سنین پایین مفاهیم عددی 2 و 5 را یاد گرفتهایم، اینها بازنمودهای ذهنیای هستند که با معنا درآمیختهاند. اگر این دسترسی مفهومی را قطع کنیم چیزی نمیبینیم به جز مشتی خط کج و معوج؛ درست همانطور که در عکس اول کمی گیج شدیم: نمادها در ابتدا عجیب و غریب، غیر قابل تشخیص و به سختی قابل تمایز از دیگر مشابههای عجیبتر از خودشان به نظرمان میآمدند.
این احساس عجیبی است، تجربهای که نوک زبانمان است و آرزو میکنیم کاش کلمهای برای توصیف آن و زبانی دقیق برای ادای حق آن داشتیم. وقتی این ابزار زبانی را نداریم، در وضعیت فقدان شناخت به سر میبریم. این به معنای آن است که ما ابراز زبانی یا شناختی برای توضیح ایدهها یا تفسیر تجربهها در اختیار نداریم.
فقدان شناخت تعبیری است که رابرت لـِوی [4] (باستانشناس امریکایی) وارد علم رفتارشناسی کرد. او در سال ۱۹۷۳ مشاهدهی ویژهای را ثبت کرد: مردم تاهیتی[5] وقتی عزیزی را از دست میدهند سوگواری نمیکنند. آنها مریض میشدند و احساسات غریبی داشتند ولی همچنان قادر به سوگواری نبودند چون اساسا مفهوم سوگواری در میان آنها وجود نداشت. تاهیتیها در سنجششان از وصل و هجران و در کشاکششان با مرگ و تاریکی، از داغ عزیزانشان رنج نمیبردند بلکه از فقدان شناخت نسبت به مفهوم داغ رنج میبردند.
در واقع هیچ کس از فقدان شناخت در امان نیست. من در تحقیقات مشترکم به همراه محقق روانشناس دیوید دانینگ [6] در دانشگاه میشیگان، از شرکتکنندگان امریکایی پرسیدم: تا به حال راجع به مفهوم جنسیتزدگیِ خیرخواهانه [7] چیزی شنیدهاید؟
اگر در مورد آن تا به حال نشنیدهاید، بگذارید به شما بگویم که چیست. این تعبیری است برای توصیف رفتاری موقرانه از سمت آقایان نسبت به خانمها که در نگاه اول تحسینآمیز به نظر میرسد اما در واقع نقشهای جنسیتی سنّتی را تقویت و کلیشههای جنسیتی را تثبیت میکند. وقتی استاد دانشگاهی میگوید «زنها موجودات نازکدل و ظریفی هستند،» یا وقتی آقای همسایه لطیفه میپراند که «گفتم خانمام خودش قضیهی رنگکردن دیوارها را حل کنه ـــ میدونید که خانمها تو این جور کارها خوبن،» در چنین موقعیتهایی شما ناخوشایندی سنگین فضا را حس میکنید.
این گونه نظرات، جنسیتزدگیِ خیرخواهانه را نمایان میکنند چون در نگاه اول تعریف به نظر میآیند اما پیشفرضهایی در خود دارند که خانمها را این طور تعریف میکند: دوشیزههای شکنندهای که همیشه به حمایت نیاز دارند یا موجوداتی که بر اساس قراردادی نانوشته خدمتکارانی هستند که کارشان خانهداری است.
آنگاه ما از شرکتکنندگان پرسیدیم: طی دو هفتهی گذشته چند بار متوجه نظرات یا رفتارهایی حاویِ جنسیتزدگیِ خیرخواهانه شدهاید؟ نتایج حیرتانگیز بود. کسانی که نسبت به جنسیتزدگیِ خیرخواهانه فقدان شناخت داشتند [یعنی مودستگاه واژگان آنها فاقد این مفهوم بود] موارد کمتری از این دست را متوجه شده بودند در قیاس با کسانی که به این مفهوم آگاهی داشتند. آگاهی به مفهوم جنسیتزدگیِ خیرخواهانه بروز و نمود آن را نمایان میکند.
از طرف دیگر، اگر شما تا به حال هرگز راجع به حرارتِ نشیمنگاه [8] نشنیدهاید خود را خوشاقبال به حساب آورید. کسانی که به این مفهوم آگاه هستند (حرارت نشیمنگاه: احساس عجیب و ناخوشایند نشستن بر روی صندلیای که کسی از روی آن تازه بلند شده و شما حرارت ناشی از نشیمنگاه فردِ قبل را حس میکنید.) بیشتر از کسانی که نسبت به آن کمشناسی دارند آزار میبینند.
فقدان شناخت را نمیتوان با یادگیری کلمهای جدید درمان سرپایی کرد، درست همانطور که «کلمههای سال» [یا کلمههای ابداعشده توسط «فرهنگستان زبان و ادب فارسی»] هم چندان توفیقی در نفوذ به پیکرهی زبان نداشتهاند. هرچند گسترش واژگان تازه میتواند مهر تأییدی بر لحظات بیانناشدهی اضطراب [ناشی از فقدان شناخت] باشد و مهر تأییدی بر اَبر بیقراری بر فراز دنیای مدرن.
قبل از اینکه با مفهوم کممحلی تلفنی [9] (کممحلی به بهانهی مشغول بودن با گوشی تلفن) آگاه بشوم، جرأتاش را نداشتم ـــ و یا کلمهای نداشتم ـــ که به دوستم بابت این کار وسط مکالمههایمان تذکر بدهم. اما الان هنوز هم جراتاش را ندارم چون خودم هم به ندرت توان دارم که با هوسِ ور رفتن با گوشی همراهام مقابله کنم. افسوس؛ اگرچه در حالِ حاضر حتی فکرکردن به رهایی از اثراتِ منفی ِ رو به افزایشِ اعتیادِ مجازی مشکل است اما حداقل اکنون به پیامدهایِ ناشی از اعتیادم شناخت دارم نه فقدان شناخت. همان طور که روانشناسیِ شناختی تایید میکند، داشتن برچسبی کلامی حتی کلمهای بیمعنا و یا واژهای مندرآوردی [10] نیز میتواند پدیدهای گنگ را به تجربهای ملموس و ذهنرَس تبدیل کند.
اگر قبول کنیم که پیششرطِ حل مساله، تشخیصِ مساله است در وضعیت فقدان شناخت چه بر سر ابزار تشخیص میآید؟ اندرو سولومون، [11] نویسندهی امریکایی در توضیح چیدمان غیر سنتی خانوادهاش به فقر زبانی در انعکاس پیچیدگیهای خانوادههای مدرن اشاره میکند. در نبود دایرهی لغات گسترده ما مجبوریم تن به کلماتی دهیم که در چنبرهی توصیفگران سنتی خانوادهی هستهای [خانوادهی متشکل از پدر، مادر و فرزند] است. «معمولا مردم از من و شوهرم میپرسند که آیا خانمی که از اجارهی رحماش برای رشد فرزندمان جورج استفاده کردیم حکم خالهی فرزندمان را دارد؟» سولومون در سال ۲۰۱۷ در نشریهی گاردین نوشت: «از ما میپرسند که کدام یکمان «در حقیقت مادر»ش هستیم. از پدر/مادرهای مجرد معمولا میپرسند که «هم پدر و هم مادر» بودن سخت نیست.»
اما تاریکترین حالت فقدان شناخت همانی است که با قصد و نیّت رخ میدهد. بخشی از تحقیقات لِوی بر روی تاهیتیها، که معمولا نادیده گرفته میشود، این است که چرا تاهیتیها از فقدان شناخت نسبت به سوگواری رنج میبرند. مشخص شد که تاهیتیها کورهدرکی شخصی از سوگواری دارند. اما جامعه تاهیتی، به عمد، فهم عمومی از این احساس را پایین نگه داشته است تا سوگواری را سرکوب کند. از فقدان شناخت چونان روشی برای مهار جامعه استفاده میشد، راهبردی ماهرانه برای حذف مفاهیم نامطلوب از رهگذر بیانناپذیر ساختن آنها. اساساً چطور میتوان چیزی را که اصلا وجود ندارد احساس کرد؟
فقدان شناختِ عامدانه میتواند ابزاری قوی در مهار اطلاعات باشد. در سال ۲۰۱۰ هان هان، [12] نویسندهی معترض چینی، به سیانان گفت که هر کدام از کتابهایاش که حاوی کلمهی «حکومت» و یا «کمونیست» باشد از سوی پلیس اینترنت چین سانسور میشود. از وارونهکاریهای روزگار اینکه سانسور مخالفان، ستایشهای مدافعان وبلاگی حکومت را هم کمرنگ کرد، چون جملات تبلیغیای مانند «پاینده باد حکومت» نیز فقط به دلیل وجود کلمهی «حکومت» سانسور میشدند.
نگاهی دقیقتر به پدیدهی فقدان شناخت، کارکردهای پنهان آن را نشان میدهد. دولت به جای آنکه نظرهای مخرب و منفی را تقبیح کند و سرسپردگی را تشویق، اصلا جلوی دسترسی به کل بحثها را میگیرد و بدین سان باعث تضعیف درک مفهومی از هرگونه اطلاعات سیاسیِ حساس در محضر وجدان عمومی میشود. هان هان میگوید: «آنها نمیخواهند مردم راجع به اتفاقها صحبت کنند. خیلی ساده تظاهر میکنند که اصلا اتفاقی نیفتاده است … هدفشان همین است.» «رتق و فتق حرفهایی که زده میشود به مراتب دشوارتر از برقراری خفقان است. خطرِ سکوتْ خفهکردن ایدهها نیست بلکه ایجاد بیتفاوتی سرخوشانه است، وضعیتی که در آن اصلا ایدهای شکل نمیگیرد.
با این وجود مايلم این طور فکر کنم که تلاش برای جهلگستری نسبت به یک مفهوم میتواند نیاز فوریفوتی به ابراز آن مفهوم را برانگیزد. ظهور زبانی اتحادبخش حول هشتگ «من هم» [13] به آنهایی که مجبور به سکوت شده بودند، صدا بخشید. [14] تهیهی واژهنامهی جدید جنسیتی به وجود کسانی اعتبار بخشید که جنسیتشان از دوگانهی صُلب زنمرد فراتر میرفت.
ایدهها و مقولههایی که قرار است در آینده مفهومسازی شوند، امکانات بلندپروازانهای برای پیشرفت در آینده پیش روی ما میگذارند. هر از چندی کلمهای جدید ظاهر میشود، مفهومی جدید از راه میرسد که به پیچوخمهای پیشتر کشف نشدهی زندگی معنا بدهد، که به انگیزههای نوپای ما روح زندگی ببخشد، که قصههای گفتنی را بگوید.
.
.
[1] Kaidi Wu . دانشجوی دکتری روانشناسی اجتماعی، دانشگاه میشیگان
[2] Hypocognition is a censorship tool that mutes what we can feel
[3] Hypocognition
[4] Robert Levy
[5] Tahitians
[6] David Dunning
[7] Benevolent sexism
[8] shoeburyness
[9] phubbing
[10] portmanteau
[11] Andrew Solomon
[12] Han Han
[13] #MeToo
[14] این هشتگ برای اعتراض به شیوع تجاوز و آزار جنسی، به ویژه در محیط کار، استفاده شد.
.
.