ما را چه به نبردهای اجدادمان؟!
مالک حسینی
مالک حسینی: نشریۀ Documento در آتن (7 نوامبر2020)، در واکنش به کسانی که دوهزار و پانصدمین سالگرد پیروزی یونانیان بر ایرانیان را در نبردهای ترموپیل و سالامیس جشن گرفتهاند، مجموعهمطالبی را منتشر کرده است، از جمله یادداشتی کوتاه از من؛ این یادداشت به آلمانی نوشته شده و سپس به یونانی ترجمه شده است. انتشار تقریباً همزمان ترجمۀ فارسی این یادداشت کوتاه را بیمناسبت ندیدم.
من تاریخدان نیستم، پس اجازه ندارم و مایل هم نیستم دربارۀ واقعیتهای تاریخی یا ادعاهای تاریخی – چه آنها که موضوعشان نبردهای ترموپیل و سالامیس است، چه موضوعات مربوط دیگر – حرفی بزنم و از موضعی خاص دفاع کنم.
من زبانشناس هم نیستم، پس قرار نیست دربارۀ واژۀ بربروس حرف بزنم و مثلاً این پرسش را بحث کنم که آیا، و اگر آری از چه زمانی، یونانیان خودشان از این واژه دیگر (یا فقط) نه «بیگانهای که یونانی بلد نیست» ، بلکه (همچنین) «انسان نامتمدن» میفهمیدند. (مشابهش نزد عربها وجود داشت: عجم دلالت میکرد بر «غیرعربی که لال است/ایرانیای که عربی بلد نیست»).
بااینحال، منِ ایرانی میشد مثلاً به امیرمهدی بدیع استناد کنم (یونانیان و بربرها، 1963) تا دربارۀ موضوعِ بحث چیزهای بسیاری بگویم. ولی این کار را هم نخواهم کرد. فقط میخواهم، از منظر کسی که تقریباً سی سال است بهنحوی با فلسفه سروکار دارد، و آن هم عمدتاً با فلسفۀ یونانی-غربی، خیلیکوتاه از چند نکتهای سخن بگویم.
1_ برای من سخت است تصور کنم یونانیان فرهیخته چگونه میتوانستند مردمی را ایرانیان بربر – «بربر» به معنای منفی – ببینند که همان موقع هم تمدنی بزرگ داشتند. (در اینجا میشود به منشور کوروش اشاره کرد که دههها قبل از نبرد سالامیس پدید آمده بود و برخی آن را «اولین اعلامیۀ عمومی حقوق بشر» تلقی میکنند، اگرچه برخی دیگر در این تلقی مناقشه میکنند.) چگونه میشود تصور کرد که یونانیان متمدن نتوانسته باشند در همسایگی خود تمدنی دیگر را ببینند و به رسمیت بشناسند؟! همان تمدنی را که قرار بود بعداً آخرین رئیس مکتب نوافلاطونی در آتن را همراه با نوافلاطونیانی دیگر – که درحقیقت از امپراتوری مسیحی رم شرقی گریخته بودند – در امنیت خود پذیرا شود. فقط انکار یا نادیده گرفتن تمدنی دیگر است که موجب میشود مردمانِ آن تمدن بربرهای خام و بیفرهنگ خوانده شوند؛ و همین است آنچه از یونانیان فرهیخته و بافرهنگ انتظار نمیرود!
2_ وقتی برای اولین بار با یک یونانی (یونانی فرهیخنه) به معنای راستین کلمه مواجه شدم، یعنی ما فرصت یافتیم با یکدیگر سخن بگوییم و درحقیقت دوستی بنا کنیم، حتی لحظهای به اسکندر کبیر و فتح سرزمین اسلافم توسط او فکر نکردم (اگرچه این دوست یونانی از قضا هم اسمش اسکندر بود هم هیکلش بزرگ!) و به نحو اولی به دیگر نبردهای میان اسلاف مفروض من و اسلاف مفروض دوست یونانیام هم فکر نکردم. این یونانی حتی لحظهای کوتاه نیز به چشم من نمایندۀ دشمنان قدیم سرزمینام ننمود؛ در او همانقدر دشمنی میتوانستم دید که در دوستان نزدیکم در تهران و اصفهان!
پس به چه فکر کردم وقتی برای اولین بار با یک یونانی مواجه شدم؟ درحقیقت ابتدا شاید به هیچچیز؛ ولی بهتدریج، هرچند تاحدی ناخودآگاهانه، فقط به آیسخولوس، سوفوکل، اوریپید، سقراط، افلاطون، ارسطو، …، نیکوس کازانتزاکیس، تئو آنجلوپولوس…، یعنی به چهرههایی که دوست یونانی من میتوانست و میبایست به آنها افتخار کند – دقیقاً مثل من که افتخار میکنم به فردوسی، سعدی، حافظ، مولانا، خیام، فارابی، ابن سینا، سهراب سپهری، عباس کیارستمی، محمدرضا شجریان…، ولی بههیچوجه نه به آن کسانی از اسلافم که سدهها و هزارهها قبل فتوحاتی کردهاند. و چگونه میشود به برخی از فتوحات آنان افتخار کرد؟ اگر هم قرار باشد کاری کرد، بیشتر باید شرمنده بود! (و بهراستی چه کسی میداند که آنها همان اسلاف من بودهاند؟)
3_ راست است؛ من مثلاً به فردوسی یا ابن سینا افتخار میکنم؛ ولی، بله، کمتر از آن نیست افتخار کردن من مثلاً به ارسطو (حتی اگر این حکایت درست باشد که او معلم اسکندر کوچک و خردسال بود که بعداً در بزرگی و بزرگسالیاش سرزمین اسلاف مرا فتح کرد و بزرگترین امپراتوری دوران را برانداخت؛ البته چنانکه منابع میگویند، او بیش از آنچه فتح کرد از ایرانیان آموخت). و چه کسی در کل جهان نمیتواند به ارسطو افتخار کند؟ وقتی من ارسطو میخوانم، کم پیش نمیآید که از خود میپرسم (قطعاً مثل خیلی افراد دیگر) اصلاً چگونه ممکن شد انسانی چون ارسطو به جهان انسانیت وارد شود؟ و این خیلی پیش میآید وقتی دارم اخلاق نیکوماخوس را میخوانم. دوست میدارم کمی در اینباره حرف بزنم.
اثر ارسطو، بهرغم همۀ وابستگیاش به فرهنگ یونانی زمان خود، موضوعات و اندیشههایی را دربردارد که فراتر از هر فرهنگی هستند، و نیز فراتر از هر زمانی؛ سخن از نیکبختی یا خوب زیستن تک تک انسانها و نیز هر جامعهای است. دراینباره قصد ندارم سخنی بگویم، ولی میخواهم دربارۀ بخشی از این اثر نکتهای کوتاه طرح کنم که مسلماً برای افراد خارج از حیطۀ فلسفه نیز جذابیت دارد: دربارۀ دوستینامۀ ارسطو، یعنی کتابهای هشتم و نهم اخلاق نیکوماخوس.
دور از حقیقت نیست وقتی گفته میشود نزد ارسطو – که ایضاحات مفهومی و آرای بانفوذ و همچنان معتبر بسیاری در بارۀ دوستی طرح کرده است – دوستی بیشتر پدیدهای است که در حلقههای کوچک دوستان، در خانواده و در گستردهترین حالتش میان اعضای یک پولیس بروز و ظهور مییابد. بااینحال، ارسطو در همان آغاز دوستینامهاش سخن میگوید از دوستی «نزد موجوداتی از یک تبار، بهعنوان احساس تعلق به یکدیگر؛ البته بالاخص نزد انسانها، که از همینرو ما انساندوستی عام را میستاییم و به رسمیت میشناسیم». از کل دوستینامۀ طولانی ارسطو همین کفایت میکند تا آن را فراتر از همۀ مکانها و زمانها ببرد و میان همگان پیوند یجاد کند.
پس تعجبی ندارد که ارسطو، خصوصاً اخلاق نیکوماخوس او، چنان تأثیر عظیمی بر فرهنگهای مختلف گذاشته است. اخلاق فلسفی در فرهنگ اسلامی نیز بهشدت از ارسطو متأثر بوده است، و در مورد متفکران ایرانی – و آثار آنان در اخلاق چه به عربی چه به فارسی – باید گفت که آنان درعینحال از تفکر ایرانیِ ماقبل اسلام نیز اثر پذیرفتهاند، تفکری که اثرگذاریاش بر تفکر یونانی نیز در جای خود موضوعی است و آن را باید ذیل موضوع کلان روابط یونان-ایران فهمید و بحث کرد؛ من نمیتوانم و قرار نیست در اینباره سخن بگویم، و منابع خوبی در این زمینه وجود دارد ( به خوانندگانی که با زبان انگلیسی آشنا هستند، این مقاله را که متشکل از بخشهای زیادی است و پژوهشگران برجستۀ متعددی آن را نگاشتهاند و بهراحتی در دسترس است توصیه میکنم: https://iranicaonline.org/articles/greece).
4_ ارسطو و کتاب اخلاق او فقط یک نمونه است – البته شاید بهترین نمونه – برای اینکه چرا ما باید به چنین انسانهایی و چنین آثاری افتخار کنیم، و نه به فاتحان قدیم خود و جنگهایی که پیروزشان شدهاند. کاملاً روشن است که چرا بهعنوان مثال ارسطو و سعدی امروزه نیز به ما ربط دارند، هر دو هم به من هم به دوست یونانیام. ولی بههیچوجه روشن نیست که نبردهای کهن اجداد ما چه ربطی به ما دارند، بلکه کاملاً محل تردید است که آنها امروزه نیز هنوز به ما ربط داشته باشند، و من باز هم پیشتر میروم و میگویم: نبردهای کهن ما و فاتحان قدیم ما هیچ ربطی به ما ندارند!
5_ ولی چگونه است که برخی گمان میکنند نبردهای اجداد ما امروزه هم هنوز به ما ربط دارند؟ اگر خوشبینانه بنگریم، نزد آنان شناخت آنچه واقعاً هنوز به ما ربط دارد غایب است. و اگر نه این است، پس چیست جز سوءِاستفادهای ایدئولوزیک-سیاسی از تاریخ گذشته توسط کسانی که قادر نیستند به روشهای مشروع در ساختِ تاریخ کنونی انسان مشارکت کنند؟
سلام. از دکتر مالک حسینی که دلبسته حکمت انسانی است، جز این انتظار نمیرفت که چنین حکیمانه و فارغ از هویتهای تاریخی و ملی، انسان امروز را به یکی از نقاط ضعف بزرگش متوجه کند.