حکومت مطلوب در نگاه محسن برهانی، ابوالقاسم فنائی و محمدامیر قدوسی

حکومت مطلوب در نگاه محسن برهانی، ابوالقاسم فنائی و محمدامیر قدوسی

تصویر نهایی شما از “حکومت مطلوب” چیست؟

این پرسشی است که محسن برهانی، ابوالقاسم فنائی و محمدامیر قدوسی در این ویدئو به آن پاسخ داده‌اند.

محسن برهانی معتقد است که قانون‌گذاری بدون توجه به بافتار فرهنگی و اعتقادی هر جامعه پروژه‌ای نافرجام است. وی تحقق دولت بی‌طرف را امری ناشدنی می‌داند؛ چرا که هر نوع تقنین در هر جامعه‌، متأثر از بافتار آن جامعه است. تقنین در ایران نیز از این قاعده مستثنا نیست و از این‌رو در حکومت مطلوب می‌بایست در جایی در میانه شرع‌گرایان و عقل‌گرایان به نقطه تعادل رسید. این نقطه تعادل، همانجایی است که در آن گرچه هیچ‌یک از طرفین به همه مطلوبهای خود نخواهند رسید، بیشترین مطلوب‌های ممکن الوقوع هر یک از آنها برآورده خواهد شد. اینجاست که از نظر وی، باید به ظرفیت‌های فقه در برآوردن دغدغه‌های حقوق بشری و تامین رضایت مردم، نگاهی دوباره انداخت و نمی‌توان فقه را از حیات اجتماعی حذف کرد.

ابوالقاسم فنائی معتقد است که شیوه‌های کنونی استنباط فقهی در جهان اسلام، خلاف سیره عقلاست. از نظر او استنباط حکم فقهی آنگاه از شیوه درستی پیروی کرده‌است که محصول توزین ظنون نقلی و عقلی بوده‌باشد. از نظر او اگر احکام فقهی، به ویژه احکام اجتماعی و سیاسی آن، با توجه به زمان و مکان و با توجه به داده های علوم انسانی و تجربی مدرن، استنباط شوند، می‌توانند شرعی بودن دولت بی‌طرف را تایید کنند. به باور ابوالقاسم فنائی، راهکار نهایی حل مشکلات جامعه ایران، تن دادن به دین در چارچوب اخلاق و به بیان دیگر فقه اخلاقی است.

محمدامیر قدوسی معتقد است که قوانین مُجری در جامعه سیاسی، می بایست محصول عقل عمومی، و در چارچوب حقوق بشر باشند. از نظر او اختلاف‌نظرهای درون‌دینی درباره شیوه‌های استنباط احکام، اوّلاً و بالذّات ربطی به جامعه سیاسی و نظام حکمرانی ندارد و نتیجه این اختلاف‌نظرها، در میان اندیشوران هر دین و مذهب و جماعتی، هرچه که باشد، اقتضای مناقشه ناپذیرِ عدالت و عقلانیت، تاسیس دولت بی‌طرف است. او بر این نکته اصرار می‌ورزد که سرنوشت جامعه سیاسی را باید بر اساس اصول بنیادین اخلاق جهانی پی‌ریزی کرد و نباید درگیر مناقشه‌های درون‌گروهی درباره پرسش‌هایی نظیر چیستی اسلام واقعی شد.

مشاهده ویدئو در یوتیوب

8 نظر برای “حکومت مطلوب در نگاه محسن برهانی، ابوالقاسم فنائی و محمدامیر قدوسی

  1. تمام این سخنان با پیش شرط جامعه دینی و مذهب خصوصا شیعه هست. در حالیکه عملکرد حکمرانان و خصوصا مراجع تقلید در عدم موضع گیری و انجام وظیفه شرعی و اجتماعی خودشان کاملا جامعه را به سمت دیگری سوق داده. الان بعید میدانم جامعه دینی باقی مانده باشد مگر خواص و عده ایی که نفعشان در ان است. پس اول باید پیش فرض های ایشان مشخص شود که جامعه آیا دینی و مذهبی هست! که جریانات داخلی بخواهند با شرع و دین به نقطه تعادل برسند؟

    1. بله اگر از پنجره زندان رسانه، دانشگاه و اساتید دشمن جامعه دین دار به روحانیت از perspective و vantage point لجن مال کردن تمامی جوامع دیگر و اندیشه‌های دیگر به روحانیون بنگرید، بله این بدبینی شما حاصل می شود.
      تحصیلات انکار و سیاه نمایی تمامی اندیشه بشری است به غیر legacy کانت، هیوم و ارنست ماخ. بقیه سیاهند و مورد تنفر!
      همان که میراث داران آگوست کنت می گفتند: دین faltus Voisis هست، (باد صدا دار گلو)!
      چگونه است که جوان امروزی سیاه نمایی، تعصب و توهین را در این تخریب همگان نمی بیند، واقعا مورد انتظار نیست.

  2. محسن برهانی که ایده اش همان است که به نام جمهوری اسلامی ارائه شد و همواره معتقد بود و در بوق و کرنا می کند که می شود با فقه دغدغه های حقوق بشری جهان مدرن را پاسخ داد اما هیچگاه نگفته که اگر می شود پس چرا نمی شود؟!اشکال کار کجاست که نه تنها دغدغه های حقوق بشر پاسخ داده نمی شود بلکه نقض می شود و تعلیق جناب برهانی محصول همین نقض حق آزادی بیان است.بازی با کلمات که هنر نیست،آمال و آرزو هم که دردی را دوا نمی کند باید واقعیت را دید و بر آن اساس نظر داد.
    ایده جناب فنایی و قدوسی ملموس تر و راهگشا تر است،آقایان نگرانند که اگر فقه در ترازوی عقلانیت سنجیده شود،چیزی از آن باقی نماند،خوب نماند مگر چه می شود؟جهان مبتنی بر عقلانیت خسارات بیشتری به بار آورده و می آورد یا جهان مبتنی بر باور های فقهی؟
    به نظرم دلبسته و پا بسته سنتیم و خواستار مدرنیته،با حلوا حلوا کردن دهن شیرین می کنیم،در غرب مدرنیته وقتی آغاز شد که سنت پایان یافت،من قائل به پایان سنت نیستم اما معتقدم که بهتر آن است سنت با عقلانیت تصحیح شود تا امکان هم زیستی آن با مدرنیته به عنوان امری اجتناب ناپذیر در زیست جهان ما،فراهم شود.

    1. به این علت که حقوق بشر JUSTIFIABLE نیست. زیرا که Human Right’s Charter با وجود داشتن مبنایی ضد متافیزیکی بدون subsumption مسیحیت قابل حصول نیست. چون اگر بر اساس فلسفه معاصر بیاندیشیم، فقط جنگ جهانی اول ، جنگ جهانی دوم و جنگ ویتنام و جنگ های متعدد آمریکا الگوی اخلاق، سیاست و علم روز جهان حاصل خواهد شد. یک دلیل ارائه بفرمایید که بجز Ubber Mench سوپرمن نیچه ای، فردی مانند هیتلر در صورت عدم پذیرش مسیحیت و یهودیت و اسلام، چیز دیگری به جز یک حیوان تکامل یافته میلیتاریست کشتار گر چییزی دیگری از فلسفه اخلاق مبنای جهان قابل حصول است. اگر اخلاق دارای پشتوانه سنجش اعمال در after life نباشد چرا موسیلینی و هیتلر و جو بایدن نباید شد چرا بزرگترین نسل کشی را نباید به راه انداخت؟

      1. میدانید مشکلتان کجاست،آنجایی که یک جهان بینی، یک فلسفه،یک تفکر به نام مدرنیته را به چند فرد و رویداد خاص گره می زنید حال آنکه اگر بر اساس اغراض سیاسی نیندیشید و ذهنتان را از سیاست خالی کنید همچنین خودتان را معیار حق ندانید و مابقی را باطل و به انسان به مثابه کالای سیاسی ننگرید،خواهید فهمید که فلسفه مدرن که با دکارت آغاز شد و تا سارتر ادامه یافت و هنوز هم ادامه دارد،سراسر دغدغه و کوشش نوع انسان برای آگاهی از خودش،هستی،خدا و شناختن هر آن چیزی است که می تواند بشناسد و باید بشناسد و ساختن جهانی مبتنی بر این شناخت که شایسته نوع انسان باشد.
        اگر این کوشش ها بعضا دستمایه برخی برای ویرانی شده،سبب نمی شود کل این تلاش محکوم شود کمااینکه ویرانی های فقه(به معنای عام کلمه) در تاریخ بیش از دو جنگ بین الملل نباشد،کمتر نیست.
        من مدرنیته را نه تلاش های شخص بر اساس اغراض شخصی بلکه تلاش های نوع انسان برای آگاهی و بهبود زندگی خویش می دانم.

      2. جناب بابک گرامی، از شما سوالی داشتم. چرا اینقدر اصراررر دارید بر نیمه انگلیسی- نیمه فارسی نویسی؟!
        همچنانکه در کامنتهای دیگران هم دیدم، خیلی ها احساس مثبتی به سبک شما ندارند و این طبیعی است. ما فارسی زبانیم و جز در موارد بسیار محدود که یک اصطلاحِ تخصصی، فاقدِ معادلِ مناسب باشد، از زبان طبیعی خودمان استفاده می کنیم.
        مثلا اگر به جای after life بگویید “زندگی پس از مرگ” یا ” حیات پس از مرگ” یا هر معادل دیگری که خودتان بهتر میدانید، چه مشکلی ایجاد میشود؟!

        خیلی ببخشیدها، اما ترکیب این سبک نگارش با محتوای ضد روشنفکری ( هر چند از نظر شما ” ضدِ روشنفکریِ سطحی و عوامانه!) این پیام را به مخاطب میدهد که شما شبیه یک روحانیِ زبان بلد و پراطلاع، میخواهید دانش آموزان را مرعوبِ کلمات کنید و خیرخواهانه آنها را از غرب زدگی نجات دهید.
        اما مطمئن باشید این تاکتیک امروز دیگر در دبیرستان هم جواب نمیدهد، چه رسد به سایت صدانت که غالبا مخاطبانش فرهیختگان هستند.
        سعیتان مشکور

      3. صرف نظر از مغالطه ی جز به کل ایشان در باب فلسفه ی معاصر که با تعمیم بخشی از این فلسفه مثل فلسفه ابرمرد نیچه ادعای حاصل شدن فقط جنگ و خشونت از کل فلسفه معاصر و مدرن می کند ؛ در جهان بینی اسلام و متافیزیک آن که اتفاقا مبتنی بر معاد و زندگی پس از مرگ است با مقولاتی مثل جهاد ابتدایی که مبتنی بر جنگ تهاجمی با کفار و غیر مسلمانان است عملا به جنگ طلبی و گسترش جنگ دامن می زند .
        “جهاد ابتدایی در اسلام به معنای جنگ با مشرکان و کفار یا همان غیر مسلمانان برای دعوت آنان به اسلام و توحید است .در این نوع از جهاد ، که مسلمانان آغازگر نبردند ، هدف از بین بردن سیطره کفر و فراهم آمدن امکان گسترش دین الهی است . ”
        منبع : جهاد ( فقه ) – ویکی فقه
        خب همان طور که مشاهده می شود برخلاف ادعای ایشان که زندگی پس از مرگ و اخلاق متافیزیک برآمده از دین را به عنوان پشتوانه ی سنجش اعمال برای جلوگیری از نسل کشی و جنگ لازم می دانند در جهان بینی اسلامی که اتفاقا مبتنی بر معاد و زندگی پس از مرگ است ما مقوله ای به نام جهاد ابتدایی و جنگ تهاجمی با غیر مسلمانان و کفار برای گسترش دین و اعتلای آن را داریم . در این جهان بینی دینی اگر نه همه ی جنگ ها و هر نوع جنگی اما بخشی و نوعی از جنگ ها یعنی جنگ با غیر مسلمانان برای گسترش دین الهی نه فقط ایراد و اشکالی نداشته که تجویز شده و اقدامی بر حق است که باید در راه خدا انجام شود و پاداش اخروی هم دارد !
        عجیب است که ایشان تمام فلسفه ی مدرن و معاصر را به دلیل این که پشتوانه ی اخلاق متافیزیکی و دینی مبتنی بر معاد را ندارد متهم به ختم شدن به جنگ می کند در حالی که جنگ های مذهبی و به نام خدا و دین در طول تاریخ مثل جهاد ابتدایی ( تهاجمی ) در اسلام را هم چون حملات و لشکرکشی های اعراب مسلمان به همسایگان ایران و رومی و محمود غزنوی به هند و یا تجاوزات عثمانی به اروپا و یا جنگ های صلیبی و تجاوزات مسیحیان صلیبی اروپا به فلسطین و لبنان که همگی چه مسلمان و چه مسیحی به دین و معاد و زندگی پس از مرگ اعتقاد داشتند اما عملا به جنگ و تجاوز به نام دین و خدا علیه ناباوران و پیروان ادیان دیگر روی آوردند را نمی بینند !
        اتفاقا یکی از دستاوردهای مدرنیته و فلسفه ی مدرن و جدید سعی به پایان دادن این جنگ های مذهبی و به اسم دین و خدا با مقولاتی مثل همین حقوق بشر بود و است وگرنه اگر به فلسفه و جهان بینی پیشامدرنی این مکاتب و ادیان که اتفاقا مبتنی بر اخلاق متافیزیکی و معاد است ، باشد که جنگ مقدس و جهاد برای گسترش و حاکمیت دین خدا نه تنها ناپسند و غیر مجاز و ضد اخلاقی و ضد انسانی نیست که بلکه اخلاقی و واجب و ضروری و عین حق طلبی است ( مثل جنگ با غیر مسلمانان برای گسترش دین اسلام تحت مقوله جهاد ابتدایی ( تهاجمی ) در اسلام ) .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *