فهم، واقعه یا رویدادی است که برای مفسر به وجود می آید. چنین رویکرد هستی شناسانه ای به فهم متعلق به گادامر است. این رویکرد که مبتنی بر رابطه ای دیالکتیکی است همواره با پرسش و پاسخ همراه است. این پرسش و پاسخ در هرمنوتیک گادامر همان همپرسه در فلسفه افلاطون است. مفسر پرسش های خود را از متن، در برابر متن می نهد و از متن متناسب با آن پرسش، پاسخ می گیرد. برای این پرسش و پاسخ نهایتی متصور نیست. گفت وگوی حاضر که با دکتر محمد ضیمران صورت گرفته است به هرمنوتیک گادامر اختصاص دارد. از دکتر ضیمران تاکنون کتاب های: «میشل فوکو، دانش و قدرت»، «دریدا و متافیزیک حضور»، «نیچه پس از هایدگر، دریدا و دلوز»، «گذار از جهان اسطوره به جهان فلسفه» به چاپ رسیده است. این گفت وگو را می خوانیم:
* گاهی تفکر را از آن جهت که تفکر است ملاحظه می کنیم و گاه تفکر را از آن جهت که انعکاس عوامل و پیش زمینه های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی است. هرچند اندیشه را باید مستقلاً مورد بررسی و نقادی قرار داد اما پیش زمینه های آن در شناخت ما از آن تفکر مؤثر است. با این توضیح چه حادثه ای را در زندگی گادامر قابل تأمل می دانید؟
– پس از پایان جنگ اول که گادامر از دانشگاه هولیسپریت فارغ التحصیل می شود به دنبال این است که چه رشته ای را برای پژوهش و تحقیق انتخاب کند. از آنجایی که پدر او یک محقق علوم تجربی بود، اعتقاد داشت که معارفی که از کتاب های درسی به دست می آید چندان مهم نیست، بلکه آنچه در آزمایشگاه به دست می آید قابل تحقیق و پژوهش است. با این زمینه خانوادگی و تحت تأثیر محیط،گادامر گرایش به علوم طبیعی پیدا می کند، اما در این رشته او چندان موفق نیست. از طرف دیگر، او حرف هایی را که در حوزه های علوم اجتماعی و انسانی از سوی اساتید این رشته مطرح می شد پوچ می یافت؛ پس از چندی تاریخ خواند و سپس متوجه فلسفه می شود. بعد از مدتی علاقه به تاریخ هنر پیدا می کند اما یکی از مسایلی که جهت گیری فکر گادامر را شکل می دهد شرایط خانوادگی اوست. هایدگر در خانواده ای کاتولیک بزرگ می شود که پدرش عضو کلیسا است اما گادامر در خانواده ای پروتستان و بوروکرات و دانشگاهی بزرگ می شود.
* یکی از کتابهای مهم دوره ای که گادامر در آن زندگی می کرد کتاب «زوال غرب» اشپنگلر است. آیا گادامر از چنین بسترهای فکری نیز متأثر بوده است؟
– قبل از هر چیز او تحت تأثیر پل ارنست منتقد مکتب ایده آلیسم آلمانی قرار داشت. بعد از او کتاب انحطاط غرب اثر اسوالد اشپنگلر برای او الهام بخش بود. در جوانی کتاب «اروپا و آسیا»ی تئودور لسینگ را مطالعه کرد، ولی طولی نکشید که لسینگ مورد سوءقصد قرار گرفت و کشته شد. نوشته او در مورد حکمت آسیا برای گادامر سخت آموزنده بود، نوشته های توماس مان و هرمان هسه نیز دید او را راجع به زندگی ژرفا بخشید، ریشارد هوینگزوالد او را با نقد روانشناسی آشنا کرد. کارل بارت، نیچه و دیلتای، دیگر اندیشمندانی بودند که رویکرد او را به فلسفه و به طور کلی اندیشه شکل دادند. در همین دوره او داستان های داستایوفسکی از جمله ابله و جنایت و مکافات و بعد نامه های ونسان ونگوگ و کی یرکگارد را خواند. در همین زمان نوشته های رابیندرانات تاگور به دست او رسید و از خواندن آن به گنجینه حکمت شرق دست یافت. الهیات کویکرها از فرقه پروتستان او را به مبادی حقوق بشر و همنوع دوستی متوجه نمود. استادش نیکلای هارتمان وی را با فلسفه افلاطون آشنا کرد. پل فرید لندر اطلاعات و دانش وی در مورد فلسفه افلاطون را تعمیق بخشید. در همین زمان با فلسفه هوسرل آشنا شد اما از همه مهم تر تأثیر استادش هیدگر بر فکر و رویکرد او به فلسفه بود. بدیهی بود که هیدگر دید تازه ای به افلاطون ارسطو، فلوطین، اکهارت، نیکولای کوزا، لایب نیتس، کانت و هگل را به وی آموخت و برای نخستین بار گادامر را با رویکردی پدیدارشناسانه با این متفکرین آشنا کرد. او آموخته های خود از استادش هیدگر را در کتابی موسوم به «شیوه های هیدگر» تدوین کرده است.
* شرایط اجتماعی و فرهنگی- علمی آن دوره در آلمان از جمله روشنفکران و برخی از متخصصان نیچه، افلاطون و کانت در ساختن تفکر گادامر نقش داشته اند. این تأثیر را چگونه ارزیابی می کنید؟
– مهمترین آنها توماس مان در رساله معروف خود ملاحظات یک فرد غیرسیاسی بود. در دوران اقامت در ماربورگ او را با اندیشه های هومبولت آشنا کرد. بعد با تفسیرنامه هایی به رومیان اثر کارل بارت آشنا شد. بعد به اندیشه های ویلهلم دیلتای و ارنست تروشت روی آورد. در همین دوره بود که با اشعار استفان جورج آشنا شد. در همین زمان بود که کتابهای فردریش گوندلف او را به خود جلب کرد. در همین دوره تفسیر ارنست برترام در مورد رهیافت نیچه را مطالعه کرد. تفسیرهای تازه اندیشه های کی یرکگارد در آلمان گادامر را به بحث حقیقت از منظر اگزیستانسیالیست ها متوجه نمود. به خصوص کتاب« ترس و لرز » و نیز رساله «این یا آن» که در چالش دیالکتیک هگل در میان روشنفکران آلمانی بازتابی گسترده یافت. به طور کلی مکتب فلسفی ماربورگ وجه نیچه باورانه خاصی را مطرح نمود. در ماربوگ ستاره درخشان فلسفه یعنی پل ناتورپ توجه همگان را به اهمیت مطالعه افلاطون به زبان یونانی برانگیخت. ناتورپ افلاطون را با رویکردی نوکانتی تحلیل کرد. شاید بتوان گفت توجه گادامر به افلاطون و نوشته های او خود معلول دریافت های ناتورپ بود. جالب است بگویم در همین زمان ماکس شلر به ماربورگ آمد و پدیدارشناسی عشق را به عنوان نقش مایه اصلی خود در میان دانشجویان رشته فلسفه به موضوعی مناقشه برانگیز تبدیل کرد. گادامر در چنین جوی بود که رساله دکترای خود را در سن بیست و دو سالگی در ۱۹۲۲ تحت نظر نیکولای هارتمن و پل ناتورپ به پایان برد. موضوع رساله به افلاطون بازمی گشت. در سال ۱۹۲۳ به تشویق ادموند هوسرل و هیدگر به فرایبورگ رفت، اما در سال ۱۹۲۴ به تبعیت از هیدگر باز به ماربورگ مراجعت کرد.
* آیا درهمین دوره بود که با تفسیر نوکانتی ناتورپ مخالفت کرد؟
– گادامر با نزدیک شدن به هیدگر دو استاد مهم خود یعنی نیکلای هارتمن و پل ناتورپ را در ضمن مقاله ای به باد انتقاد گرفت. اولی را به عینی گرایی کودکانه و دومی را به نظام سازی تمامت جویانه متهم کرد. در سال ۱۹۲۸ ضمن انتشار مقاله ای در نشریه معروف آلمانی هرمس نقدی را به نظریه ورنریگر منتشر کرد.این مقاله گادامر را در محافل فلسفی و زبان شناسی معروف کرد.
* توجه گادامر به هایدگر را باید ناشی از چه عواملی دانست؟
– علاقه گادامر به هیدگر داستانی طولانی دارد. اما به قول خود او علت کشش به سمت هیدگر این بود که فکر می کرد هیدگر پاسخ پرسش های مبرم معاصر را به وجهی فلسفی داده است. هیدگر به دانشجویان خود آموخت که چگونه با اشتغال به اندیشه تاریخی پرسش های مرتبط با مسائل زمانه را طرح کنند. گادامر می گوید هیدگر نحوه رویارویی با سنت را به دانشجویان خود آموخت، به همین دلیل بود که اندیشه فلاسفه یونان را دست مایه تحلیل های خود قرار داد. گادامر می گوید تفسیرهای یونانی هیدگر، دانشجویان و طرفدارانش را افسون کرده بود. در حقیقت هیدگر پروژه واسازی متافیزیک یونان را برای نخستین بار طرح کرد. او در ضمن همین رهیافت را در قرائت الهیات مسیحی به کار گرفت. جالب است گفته شود چه قدر بحث های هیدگر داغ و سؤال برانگیز بود. همکاران و همقطاران فلسفی او با نگاه نوکانتی و هگلی دانشجویان را در مورد مسائل روز دلسرد می کردند، هیدگر بود که با به کارگیری فلسفه ارسطو و افلاطون،ایده آلیسم استعلایی حاکم بر محافل دانشگاهی آلمان را از رونق انداخت.
او می گفت می توان با تأمل و مداقه در اندیشه فلاسفه پیش سقراطی یونان،مسائل مبرم این دوران را مورد بحث و مناقشه قرار داد. یونانیها قادرند تا بندهشن فلسفی را به ما اندیشمندان قرن بیستمی بیاموزند، یکی از مهمترین افلاطون شناسان این دوره یعنی ژولیوس استنزل راز هم پرسه های افلاطونی را به ما آموخت. او می گفت با مطالعه افلاطون ما آلمانی ها قادر خواهیم بود از تندروی های سوبژکتیویته جلوگیری به عمل آوریم. این موضع با گفته های هیدگر نیز سازگار بود.
* حکمت عملی چه؟ آیا گادامر این را از هیدگر فرا گرفته است؟
گادامر از هیدگر آموخت که دفتر ششم اخلاق نیکو ماخس از اهمیت خاصی برخوردار است. زیرا در این فصل وی با دو مفهوم حکمت عملی به طور عام و درایت Phronesis به معنای خاص آشنا شد. هیدگر پیوند میان فرونسیس و تخنه را به دقت بررسی کرد. او درایت و حکمت عملی را با وجدان مرتبط نموده بر این پایه بود که هیدگر اراده معطوف به وجدان را طرح نمود. در اینجا بود که همه ما مناسبت میان دونامیس، قوه وانرگیا در فلسفه ارسطو را به صورتی تازه از هیدگر آموختیم. در همین دوره گادامر احساس کرد که باید تحت نظر پل فریدلندر افلاطون شناس و فیلولوژیست معروف فرهنگ یونان را عمیق تر مورد مطالعه قرار دهد. از این رو او نیز چهره درخشان پیندار را نزد استادش فرید لندر مطالعه کرد و رساله ای کوتاه نیز درباره وی نوشت. اولین کتاب گادامر که تلخیصی از رساله دکتری و رساله استادی او بود «اخلاق دیالکتیکی افلاطون» نام داشت.
در این کتاب او به فلسفه افلاطون و به خصوص ارسطو پرداخت و دو رساله ارسطو در مورد لذت را در اخلاق نیکوماخوس تحلیل کرد. در واقع او در این رساله مفهوم ارسطویی لذت را با بحث های مطروحه در گفت وگوی فیلبوس مورد بررسی قرار داد و تفاوت های عمده اندیشه افلاطون و ارسطو را در مورد هنر و زیبایی تحلیل کرد. او با به کارگیری روش پدیدارشناسی هوسرل و هرمنوتیک وجودی هیدگر مفهوم لذت نزد ارسطو و افلاطون را به صورتی جدید شکافت. در همین زمان با یاکوب کلاین آشنا شد و نظریه های ریاضی او را فرا گرفت، او نظریه اعداد و به خصوص آموزه جبر را از کلاین آموخت. در سالهای ۱۹۳۳ مقاله معروف خود «افلاطون و شاعران» و نیز در سال ۱۹۴۲ «افلاطون و حاکمیت تربیتی» را که اولی تفسیری هرمنوتیکی بر جمهور افلاطون بود و مقاله دوم او در سال ۱۹۴۲ موضع فلسفی او را در برابر ناسیونال سوسیالیسم روشن می کرد، به نگارش درآورد. جمله نخستین این مقاله حاکی بود که هر کس فلسفه ورزی نمود با برداشتهای زمانه سازگار نیست.
* پس او با این جمله به خوانندگان خود یادآور می شود که با فلسفه ناسیونال سوسیالیسم موافق نیست؟
– بله البته بدیهی است که اگر او مخالفت خویش با دولت رایش سوم را واضح تر بیان می کرد یا باید زندان را به جان بخرد و یا جلای وطن کند. گفتنی است که یکی از معدود رساله هایی را که در دوره حاکمیت رایش سوم به چاپ رساند، مردم و تاریخ در اندیشه هردر بود.
او در این اثر کوشید که نقش قدرت در اندیشه تاریخی هردر را به اثبات رساند، بدیهی است که او در این رساله به طور ضمنی به شرایط موجود نیز اشاره کرد. در این دوره او در لایپزیگ در مورد اندیشه های هوسرل سخنرانی کرد و با مخالفت کارگزاران حزبی روبه رو نشد. گادامر به منظور جلوگیری از هرگونه برخوردی با اعضای حزب نازی و ایدئولوژی حاکم خود را به متون مقید ساخته و می کوشید تا از نگاه فیلولوژی اندیشه های هگل را در تحلیل آگوستین، توماس آکویناس، نیچه، هوسرل و هیدگر به کار گیرد. افزون بر این او گاهی سمینارهایی در مورد ریلکه و هولدرلین برگزار می کرد. به قول خود او سالهای آخر جنگ دوران بسیار خطرناکی بود زیرا هرگونه بی مبالاتی فرد را در معرض تعقیب، آزار و اتهامات و محدودیت های گوناگونی قرار می داد و گاهی حتی جان او را به خطر می انداخت. گاهی به علت بمبارانهای ممتد و همه جانبه دانشگاه موقتاً تعطیل و گاهی مکان تدریس به جاهای امن تری منتقل می شد. وقتی آمریکایی ها لایپزیگ را فتح کردند، گادامر مشغول خواندن جلد دوم و سوم پایدیای ورنریگر بود.پس از پایان جنگ گادامر به سمت رئیس دانشگاه لایپزیگ منصوب شد.در این دوره به تفسیر شعرهایی از شاعران بزرگ اشتغال یافت و آنها را در یک جلد موسوم به Kleine Schriften به چاپ رساند. در سال ۱۹۴۷ دو سال ریاست دانشگاه دعوتی را از فرانکفورت پذیرفت و در بازگشت به تدریس و تحقیق پرداخت و به ریاست دانشگاه ادامه نداد.او در مدت اقامت در فرانکفورت چند اثر را ویراستاری کرد از جمله دفتر دوازدهم متافیزیک ارسطو (یونانی و آلمانی)، خلاصه تاریخ فلسفه اثر ویلهلم دیلتای را می توان نام برد. در سال ۱۹۴۹ نیز در کنفرانس مندوزا در آرژانتین شرکت کرد و با فلاسفه ایتالیایی، اسپانیایی و آمریکای لاتین در آن سرزمین آشنا شد، در سال ۱۹۴۹ نیز کرسی استادی کارل یاسپرس را به عهده گرفت.
در این برهه بود که گادامر با کسانی چون ولفگانگ بارتوشا و رودیگر بوبنر در کنار تئوابرت، هاینز کیمرل و دیگران به تحقیق و تدریس پرداخت، در این میان دانشجویانی نیز از سایر کشورها برای تحصیل فلسفه به آلمان می آمدند از جمله از ایتالیا می توان جیانی واتیمو و ولریوپو را نام برد. از اسپانیا نیز امیلیولدو از گادامر و کلاس های او بهره گرفت، آنچه از سال های بعد از جنگ جهانی گادامر را به خود مشغول ساخت فلسفه هرمنوتیک بود.
* گادامر تقریباً در تاریخ ۱۹۶۸ رسماً از سمت دانشگاهی بازنشسته شد و از آن زمان به عنوان فیلسوفی مسافر گشت و گذار فلسفی خود را آغاز کرد. این دوره را چگونه ارزیابی می کنید؟
– در این زمان بود که دعوت دانشگاه آمریکایی وندرپیلت را قبول کرد و در آنجا سمیناری را درباره شلایر ماخر آغاز کرد. از این دوره بود که به اندیشه و ادبیات آنگلوساکسون سخت علاقه مند شد. او به منظور تقویت زبان انگلیسی خود به مطالعه آثار تی اس الیوت، ویلیام فالکنر، ییتس و والاس استیونس پرداخت. در همین زمان کوشید میان فلسفه قاره ای و فلسفه تحلیلی پلی برقرار کند و درست اندکی پس از تکمیل کتاب حقیقت و روش در سال ۱۹۶۰ به مطالعه ویتگنشتاین واپسین پرداخت و جهات اشتراک زیادی میان فلسفه او و هرمنوتیک یافت. گادامر مدعی است در اوایل قرن بیستم رفته رفته مفاهیم و به طور کلی زبان مفهومی دستخوش تحولی بی سابقه شد و پروژه پدیدارشناسی معنای Concept را تغییر داد، بدین معنا که Concept دیگر ابزاری برای شناخت محسوب نمی شد. بلکه خود به موضوع فلسفه تبدیل شد. همین گرایش به مفهوم است که هستی را به ذات و سپس مفهوم تبدیل می کند. در قلمرو مفهوم وجود و ماهیت وحدت پیدا می کند، این جریان و تحول را می توان در واژه آلمانی inbegriff به وضوح ملاحظه کرد. هیدگر شاید اولین اندیشمندی است که در پرتو شگرد واسازی یا بن فکنی کوشید تا بنیاد مفهوم را بنیان فکنی کند و آن را داخل پرانتز قرار دهد. اولین بار هیدگر بود که صبغه مفهومی فلسفه برای دانشجویان خود و از جمله گادامر را وضوح بخشید.
او اصطلاح کنایات صوری را از کی یرکگارد به عاریت گرفت و در پرتو آن مسأله پدیدار شناسی ظهور ذاتی اشیاء را مطرح کرد. در اینجا بود که هیدگر زبان را از تعبیر آلی خود بیرون آورد و آن را صبغه ای وجودی بخشید. در اینجا گادامر ارتباط فلسفه هیدگر با ویتگنشتاین را مد نظر قرار داد و دریافت که وقتی به قول ویتگنشتاین ما لب به سخن می گشاییم در ساحت واژگان قرار می گیریم؛ یعنی واژه ها به ابژه تبدیل نمی شوند: زبان عرصه ایست که ما در آن به زیست خود ادامه می دهیم. به همین جهت است که هیدگر وظیفه اصلی فلسفه را بنیان فکنی واژه ها دانسته است. هیدگر تحلیل پدیدارشناسانه مفاهیم را از استادش هوسرل آموخت، از این رو بود که به تاریخ و دودمان واژه ها عنایت نمود، در اینجاست که هیدگر بر ساحت زبانی وجود تأکید کرد و گادامر نیز در کتاب حقیقت و روش خود همین نقش مایه را دنبال کرد.
* گادامر مهمترین کار خود را در سن ۶۰ سالگی با انتشار کتاب «حقیقت و روش» تدوین کرد. سه موضوع اصلی این کتاب زیباشناسی،زبان و تاریخ است. آیا گزینش این موضوعات با هدف خاصی صورت گرفته است؟
– به طور کلی می توان گفت کتاب «حقیقت و روش» گادامر به سه ضلع یک مثلث قابل قیاس است. بدین معنا که در رأس مثلث محور فاهمه قرار دارد، در یک زاویه محور تفسیر و در زاویه مقابل کاربرد آن. این مثلث بدین نحو است که فلسفه هرمنوتیکی مودی به این مدعاست که برخلاف هرمنوتیک رمانتیک معطوف به افاده روش چون علوم طبیعی نیست، یعنی نباید آن را روش شناسی علوم انسانی تلقی کرد، بدین معنا که غایت تمهید فن و هنر فهمیدن نیست. آنگونه که الهیات سنتی در پی آن بود بلکه با رهیافتن به تجربه هنری و نیز سنت تاریخی آغاز می شود. او امیلیو بتی را متهم به چنین لغزشی نموده است. گادامر در مقدمه سال ۱۹۷۵ به کتاب حقیقت و روش صریحاً اعلام نمود که هرمنوتیک مورد بحث او به هیچ وجه متدلوژی علوم انسانی نیست بلکه می کوشد هستی علوم انسانی را فراسوی شعور روشی بشناسد. و به این حقیقت واقف شود که مجموعه تجربه ما از جهان چگونه با فهم هرمنوتیکی مناسبت پیدا می کند. لذا در مقدمه چاپ دوم این کتاب می گوید مناقشات روشی ما را از اصل و گوهر مطلب غافل می گرداند. به زعم وی میان حقیقت و روش شکافی عمیق وجود دارد. در اینجا حقیقت را باید فراسوی روش لحاظ کرد. دو مضمون در اینجا برای فهم پروژه وی حائز کمال اهمیت است: اول اینکه هدف گادامر جستجوی گوهر و کنه علوم اجتماعی و انسانی است. در واقع نیمه اول این اثر مفاهیم اساسی مورد بحث ویکوو دیلتای و سایر نمایندگان سنت اومانیستی را تحلیل کرده است و در کنار این بحث تحلیلی از تجربه هنری که با تجربه حقیقت مناسبتی تنگاتنگ دارد مطرح شده است. دومین مضمون در این کتاب که بحث محوری این اثر را تشکیل می دهد و از اهمیت بیشتری برخوردار بوده این است که تفهم چگونه حاصل می آید. او با بررسی مفهوم تفهم و تجربه ناشی از آن ماهیت فهم را وارسی می کند و مدعی است که این پدیده خود گوهری زبانی دارد. از این رو برای فهم هرمنوتیک گادامر ضروری است که شرط لازم در فهم را در قلمرو زبان جستجو کنیم.
در اینجاست که او از عنصر زبانی سخن به میان می آورد. و این عامل با فهم و عقلیت آدمی ارتباط تنگاتنگ دارد. لذا تأکید می کند که مطالعه هرمنوتیک در تحلیل نهایی همانا مطالعه هستی است و بررسی هستی نیز در نهایت امر وجهی بررسی زبانی است. از اینجاست که نتیجه می گیرد هر فهمی ماهیتی زبانی دارد و لذا فهم در قلمرو علوم انسانی خود متضمن بکارگیری زبان است.
*گادامر برای روشن کردن دریافت خود از هنر چه رهیافت هایی را مطرح کرده است؟
– در تمهید مسأله در بدو امر برای روشن نمودن معنا و هدف علوم انسانی به بحث از چند موضوع می پردازد. یکی تجربه هنری و زیبایی شناختی است و برای نشان دادن گوهر چنین تجربه ای به مفهوم بازی اشاره می کند. سپس تاریخ علوم انسانی را وارسی می کند و بعد هستی شناسی را به زعم وی بحث تاریخ، ما را در برابر شیوه های تجربه ای قرار می دهد که در گستره آن دریافت ما از وجود را با نقش بازی مرتبط می کند. محور سوم که بعنوان مهمترین عامل در هرمنوتیک فلسفی گادامر مد نظر قرار گرفته همانا دور هرمنوتیکی است. گادامر دور هرمنوتیکی را به هیچ روی بسط و توسعه نداد زیرا که استادش هیدگر ثابت نمود که این دور فاسد نیست بلکه امری است طبیعی زیرا متضمن مشکل روش شناختی نیست. طرح این دور در قالب سوژه و ابژه است که آن را از لحاظ روش شناختی فاسد می کند. حال آنکه این دور دارای ساختاری هستی شناسانه است و متضمن حرکت فراداده هاست. او در بحث از این دور هرمنوتیکی پایه های نظریه پیش داوری را بنیان می نهد. این مفهوم تعبیر دیگری است از آموزه پیش ساخت هیدگر. بدیهی است که به نظر گادامر مفهوم پیش داوری متضمن تسلیم انفعالی و بلاشرط در مقابل نیروهای فردگریز نیست، بلکه باید میان پیش داوری های سازنده و مخرب قائل به تفکیک شد و یکی از وظایف هرمنوتیک فلسفه تمیز و تشخیص میان این دو است. نکته واجد اهمیت در این ارتباط؛ یعنی در هرمنوتیک فلسفی همانا ساحتی است که او آن را فراداده های گذشته می نامد. یعنی آنچه را که ما در گستره زبان خود از پیشینیان به دست می آوریم و لذا شعور ما در پرتو آنها شکلی تاریخی محوری است که گادامر بر آن تأکید نهاده است.
* نقد هیدگر بر عینیت چگونه توجیه شده است؟ و شعور تاریخی از دیدگاه او چگونه تبیین شده است؟
– به طور کلی فهم ما از هستی متکی و موکول به این فراداده هاست. این بحث را گادامر تحت عنوان شعور تاریخی ما در «حقیقت و روش» مطرح نموده است. او این موضوع را به خاطر نقد عینیت مطرح کرده است. به تعبیری شعور و آگاهی ما همواره در گستره تاریخ متقوم می گردد. لذا شعور تاریخی خود متضمن وقوف بر پیش داوریهایی ناظر به فهم ماست. از این رو غفلت از این عنصر در کنش و فرایند فهم که از خصلت های روش علمی است موجب تحریف در معرفت ما خواهد گردید. در حقیقت تلاش طرفداران روش شناسی علمی پالایش تجربه از هرگونه عامل تاریخی و عینیت بخشیدن به چنین تجربه ایست. بدیهی است این وجه عینی سازی تجربه ما باعث سوءفهم ماهیت اصلی و اساس تجربه خواهد گردید. وقتی شعور تاریخی مفسر در مناسبت با متن قرار گرفت گفت وگوی با متن سرانجام به برخوردی منجر می شود که محصول آن تجربه ایست بی سابقه که گادامر از آن به نام آمیزش افق ها یاد می کند و این آمیزش خود معلول دیالوگ یا گفت وگو است.
* برخلاف کتاب «هستی و زمان» هایدگر که «واو» بین هستی و زمان ایجاد عطف می کند، «واو» بین حقیقت و روش دلالت بر انفصال دارد یعنی همواره بین حقیقت و روش افتراق وجود دارد. به زعم گادامر تجربه زندگی انسان ها همواره بر نارسایی روش شناسی دلالت دارد مبنای سخن گادامر در این مدعا چیست؟
– دغدغه اصلی گادامر در کتاب «حقیقت و روش» چالش در برابر پیش داوری های مکتب پوزیتیویستی و نیز مفاخرت آنها در تحصیل معرفت عینی و علمی نسبت به پدیده های جهان هستی بود. خود گادامر در شرح حال خود صریحاً اظهار می دارد که تصویری که علوم طبیعی از جهان هستی عرضه می داشت یک بعدی بود و لذا شناخت و دریافت انسان نسبت به تجربه های خاص چون هنر، زیبایی و دیانت را نادیده می انگاشت. لذا گادامر کوشید تا با تدوین اثری این نقیصه را برطرف کند. به خصوص که در نظر او روش های علوم طبیعی قادر نیست همه تجربیات بشری را موضوع تحقیق خویش قرار دهد. از سوی دیگر آنگونه که مشتغلان به علوم طبیعی مدعی بودند حقیقت به معنای فلسفی آن در اشتغال به علوم طبیعی با تکیه بر روش های تجربی علمی قابل تحصیل نیست. لذا در عنوان کتاب خویش روش را با حرف «واو» در کنار حقیقت قرار داد و با این کار کوشید تا به مطایبه چنین ادعایی را در قلمرو علوم تجربی به چالش گیرد. خود او می گوید وقتی نقد «کارل پوپر» به پوزیتویسم را خواند، دریافت که نقد او به روش های تجربی به هیچ وجه فاقد اعتبار نیست و حتی اندیشمندان تجربی و فلاسفه علم نیز همین نظر را به گونه ای دیگر مطرح کرده اند. به خصوص وقتی که اثر معروف موریس شلیک در مورد مبادی معرفت را مطالعه کرد، دریافت که مدعای اندیشمندان پوزیتیویست از سوی خود فلاسفه علم هم مورد انتقاد قرار گرفته است. گادامر می گوید به هیچ روی مدعای طرح مسأله ای در علوم طبیعی و تجربی را ندارد و دغدغه او علوم انسانی و اجتماعی است. وی کوشید تا به ما بیاموزد که ما در فهم و دریافت امور آنقدرها هم احاطه نداریم و شرایط هرمنوتیکی برما چیره می شود و لذا هر گونه قرائت و خوانش از اوضاع، خود متکی و مقید است به واقع شدگی ما در جهان یعنی همواره باید نسبت به کرانمندی و تناهی وجودی و موقتی خویش آگاه باشیم تا با غفلت از این کرانمندی در ورطه هوبریس به قول سقراط گرفتار نشویم. لذا مدعای تجربه باوران تحصلی (پوزیتیویست) در مورد امکان حصول معرفت به شرایط عینی و حقیقی خود ناظر به همین هوبریس است.
* تجربه زندگی ساحتی از بودن در جهان انسانی است که تنها به واسطه زبان قابل بازشناسی است. چرا که بدون زبان تجربه ای محقق نمی شود.زبانی که گادامر از آن سخن می گوید نه زبانی صوری بلکه یک وجه هستی شناختی است که در هویت بخشی به انسان نقش بسزایی دارد نقش زبان و جایگاه آن را در فلسفه گادامر توضیح دهید؟
– گادامر در بخش سوم «حقیقت و روش» می گوید: «هستی که قابل فهم و دریافت می شود چیزی جز زبان نیست» . او در اینجا کوشیده است تا ادعای کراتیلوس را که گفت: زبان شاید بزرگترین و مهم ترین موضوع در کل هستی باشد به اثبات برساند. لویناس نیز در تفسیر نقطه نظر کراتیلوس گفت زبان رسانه ایست که ما به وسیله آن ملموس ترین ارتباط و تماس خود را در حیات اخلاقی امکان پذیر می دانیم. به طور کلی گادامر یکی از محورهای اصلی هرمنوتیک خود را در گستره زبان قابل طرح می داند. بدون زبان، هرمنوتیک اصلاً قابل نیست. به زعم او بدون واسطه زبان بسیاری از امور اصلاً قابل حل و فصل نیست. حتی اندیشه نیز بدون زبان امکان تحقق ندارد. او به تأسی از هیدگر یادآور می شود که اندیشه مستلزم زبان است. از این رو باید رکن اساسی و پایه اصلی رویکرد هرمنوتیک را در زبان جست وجو کرد و این زبان بیشتر در بافت جامعه و به طور کلی در گستره دیالوگ تکامل می پذیرد. در نامه ای که در تاریخ ۲۶ فوریه ۱۹۷۲ هیدگر به گادامر در مورد زبان نوشت یادآور شد که چالش زبان در زندگی آدمی امری است جدی و اجتناب ناپذیر. هرگونه ارتباط و تفهیم و تفاهمی در قلمرو هرمنوتیک بزعم وی در زبان تحقق می پذیرد. در اینجاست که هیدگر به ضرورت و نیاز بشر به زبان اشاره می کند و آن را یکی از مهم ترین وظایف هرمنوتیک قلمداد کرده است.بدین معنا که در بحث از هرمنوتیک باید نخست عاملیت و محوریت زبان به اثبات برسد. انسان در کلیه موارد وقتی می خواهد نیازهای خود را تحقق بخشد ناچار است آنها را در جامه واژگان بپوشاند و طرح آنها بدون واژه ها امکان پذیر نیست. هیدگر از گادامر می پرسد آیا می توان از «هرمنوتیک واژگان» سخن گفت سپس به کرانمندی ناشی از زبان اشاره می کند. اینجاست که هیدگر به شعر هولدرلین و مسأله نامیدن اشاره می کند و اضافه می کند نامیدن گستره اصلی شعر محسوب می شود و این گستره را باید قدسی دانست.
* نظر هیدگر در امر ترجمه چگونه تبیین شده است؟
– هیدگر در بحث از نیاز به زبان به نیاز به ترجمه زبان اشاره می کند و سپس مناسبت میان زبان و ترجمه را مطرح و به گادامر یادآور می شود که اگر بگویی راجع به ترجمه چه فکر می کنی خواهم گفت تو چه کسی هستی؟ گادامر از این رهیافت هیدگر در «حقیقت و روش» تبعیت کرده است و به همین اعتبار یادآور می شود که وقتی می گوییم هستی قابل فهم و درک چیزی جز زبان نیست، مراد آن است که آنچه هست به طور کامل قابل دریافت نیست. بحث زبان چنان اهمیت دارد که او مدعی است واژ ه هایی که ما در محاورات خود به کار می گیریم آنقدر به ما نزدیکند که به اعتباری ما در آنها زندگی می کنیم یعنی زبان رسانه ای است که ما در گستره آن به زندگی خود ادامه می دهیم و می توان گفت زبان برای ما همانقدر ضرورت دارد که آب برای ماهی. زبانی که ما را با دیگری مرتبط می کند زبان طبیعی و متعارف است. بدیهی است که زبان فلسفه زبان طبیعی نیست بلکه زبانی است نامتعارف. زبان علم هم به همین منوال طبیعی نیست.
* با توجه به ماهیت زبان است که گادامر معتقد می شود که حقیقت نه از راه روش، بلکه از راه دیالکتیک به وجود می آید. دیالکتیک مبنایی برای گفت وگو است. در واقع دیالکتیک جایگزین روش می شود. ماهیت دیالکتیک چیست که چنین نقشی را ایفا می کند؟
– مراد از دیالکتیک عبارتست از هنر اشتغال به گفت وگو. اما این گفت وگو بدایتا با خود آغاز می شود و لذا فرد در این گفت وگو با خود به وقوف نفس و خودشناسی نایل می شود. این وقوف متضمن هنر اندیشیدن است. بدین معنا که باید آدمی به هنر پرسش در مورد آنچه مراد می کند و یا می اندیشد و می گوید نایل آید .در اینجاست که فرد سیر و سفری را آغاز می کند. در این سفر هیچ گاه مقصد معینی وجود ندارد. زیرا تفکر ناکرانمند است. این امر را باید ذات و ماهیت دیالکتیک تلقی کرد. تفکر هیچ گاه به چیزی مختصر قانع نیست،بلکه تشنه سیر به فراسوی خویش است. گادامر بر خلاف استادش هیدگر مدعی است که دیالکتیک افلاطون و نظریه مُثُل او مقدمه نسیان هستی نیست، بلکه دیالکتیک مُثُل عبارتست از سیر به جانب ساحتی فراسوی ایده های ساده و پیش پا افتاده. اولین افلاطون باور به زعم او ارسطو است. به همین جهت او محور کار و هرمنوتیک خود را بر پایه آموزه ارسطو در فلسفه عملی به خصوص در قالب نظریه فرونسیس قرار داده است. از این رو او ساختار فهم را بیش از آن که بر پایه روش قرار دهد بر اساس گفتگو و یا دیالوگ که خود با دیالکتیک افلاطون ارتباطی نزدیک دارد پایه ریزی کرده است. به زعم وی فهم و دریافت ما تنها در برخورد با دیگری و در گفتگوی با او امکان پذیر است. به گفته گادامر گفتگوی اصیل و واقعی عبارتست از برخوردی که در آن هر یک از طرفین در پی وصول به حقیقت، وجود خویش را با صمیمیت در شرایط امکانی طرف مقابل قرار می دهد و از این رهگذر به جهل و خطاپذیری و لغزش خویش اعتراف می کند و به صورت تلویحی می پذیرد که در ساحتی کرانمند به سر می برد و لذا بر معرفت مطلق احاطه ای ندارد. لذا در پی مقهور نمودن حریف خویش نیست بلکه می کوشد تا به جهات و جنبه های گوناگون موضوع وقوف یابد.
*پی آمد گفت وگو یا دیالوگ از نظر گادامر چگونه تبلور می یابد؟
– خاتمه موفقیت آمیز یک گفتگو در فهم و دریافت موضوع و به خصوص دگردیسی مواضع اولیه طرفین متجلی می شود.
در واقع به زعم او دیالوگ و گفتگو روند و حرکتی آموزشی است که طرفین به قصد یادگیری و ارتقاء فهم خویش بدان مبادرت می کنند. در واقع در گفتگوست که افق معرفت و فهم و تجربه طرفین در هم می آمیزد. اگر بخواهیم به زبان افلاطونی همین موضوع را بیان کنیم، به گفته گادامر ریشه های دیالوگ افلاطونی عبارت از «دونامتعین» است. افلاطون می گوید در دیالوگ دوگانگی به یگانگی تبدیل می شود. به تعبیری دوی نامتعین خاصی مستوری در نامستوری است. همین امر است که فلسفه را از افتادن به ورطه یک نظریه روشی متصلب مصون می دارد. در واقع افلاطون این موضوع را تحت عنوان دوگانگی مطرح کرده است و گادامر با تفسیر تئایتتوس این موضوع را تفسیر کرده که شرح و بسط آن از حوصله این گفتگو بیرون است. هیدگر همین موضوع را در قالب مستوری و نامستوری مورد توجه قرار داده است و مدعی است که بودن یا هستی عبارت است از یک، دو یا به تعبیر خود او هستی عبارت است از آله ته ئیای که متضمن یک و دوست.
در اینجا او به تجربه سقراطی اشاره می کند و مدعی است شیوه زیست فلسفی به «مراقبت از نفس» از طریق فهم و دریافت معطوف است و این مراقبت مستلزم سه پویه هستی شناختی، مبتنی بر گفت وگو و استعاری است.
مجموعه این سه پویه آرته را به ارمغان خواهد آورد. گادامر در اینجا شیوه زندگی سقراط را به استخدام اندیشه خود درآورده است و هرمنوتیک را در تجربه سقراطی متبلور می سازد.
* گادامر معتقد است که افق معنایی را سنت و موقعیت کنونی شکل می دهد. وی مشخص شدن سرشت سنت را در زبان می داند و سنت زبانی را بر تمام اشکال سنت رحجان می دهد. آگاهی ما متأثر از سنت و تاریخ است اما سنت به عنوان یکی از افق ها چه معنایی دارد؟
– گادامر صریحاً اعلام نموده است که فلسفه روشنگری مسئول دلالت های منفی پیش داوری و به طور کلی فراداده های سنت محسوب می شود. زیرا که در نظر اندیشمندان روشنگری پیش داوری دارای دو سرچشمه عمده است: نخست آن که ما با اتکا به نظرگاه های سنتی و احتراز از به کارگیری مستقل عقل به پیش داوری مبتلا می شویم. دوم آن که شتاب زدگی و به کارگیری غیر روش مند عقل ما را در دام انحراف و کج اندیشی اسیر می کند.
لذا در گذار از جهل به فهم عینی یک موضوع باید عقل و روش را در مبارزه با پیش داوری و مرجعیت سنت به کار گیریم. گادامر در نقد این رویکرد روشنگری صریحاً اعلام می کند که پیش داوری و فراداده های سنت را باید پیش زمینه فهم و دریافت امور و پدیده ها به شمار آورد. به تعبیری او از پیش داوری و سنت اعاده حیثیت می کند و در این فرایند به سه پویه اساسی اشاره می کند: اولین گام متضمن به کارگیری نظر هوسرل به این مضمون است که هر فهمی از یک شیء متضمن دریافت آن به عنوان چیزی است. به دیگر سخن هر گونه فهمی خود متضمن برون فکنی معنایی است که ما آن را به اداراکات خود حمل می کنیم و در خود ادراک چنین مفاهیمی وجود ندارد. بنابر این پایه تجربه یک بعد از یک پدیده سه بعدی را ما همواره سه بعدی تلقی می کنیم. از این رو می توان گفت ادراک هر چیزی صرفاً متکی به معطیات آن پدیده نیست بلکه همواره نظرگاه ما پیشاپیش بر آن تحمیل می شود. گادامر همین رویکرد هوسرل را دنبال کرده و می گوید پیش داوری عبارت است از حکم و داوری که قبل از ارائه دلیل در مورد چیزی اتخاذ می کند. به همین علت می گوید که فرض بی اعتبار بودن پیش داوری خود پیش داوری و تعصب نسبت به پیش داوری است.
قدم دوم: به ساختار فهم تاریخی پدیده ها باز می گردد. در اینجا گادامر از رویکرد هیدگر بهره گرفته و مدعی است که فرافکنی تفسیری ما همواره ریشه در وضعیت تاریخی ما دارد. اگر ما برای مثال هاکلبری فین رمان معروف مارک تواین را بر حسب کلیشه های نژادپرستانه تحلیل کنیم، این امر به هیچ وجه به گونه ای عینی در خود کتاب حلول ندارد بلکه این دریافت به موضعی باز می گردد که شخص ما در معنادهی به متن از آن بهره می گیریم. شاید فردی دیگر موضع دیگری را در همین زمینه اتخاذ کند. هیدگر این بحث را تحت عنوان ساختار پیشین فهم مطرح کرد. بدین معنا که قبل از آن که ما متنی را تفسیر کنیم و یا معنای آن را دریابیم، ما خود را در وضعیت خاص قرار داده و از منظر مخصوص کار تفسیر را آغاز می کنیم. در اینجاست که گادامر نتیجه می گیرد که هیچ فهمی نمی تواند عینی باشد و در اثبات این امر به هرمنوتیک پرتاب شدگی هایدگر تکیه می کند.
قدم سوم: در حقیقت، واقع شدن ما در گستره تاریخ است. بدین معنا که مسائلی را که ما در فراگرد تفسیر یک متن به کار می گیریم دغدغه فردی ما نیست بلکه ریشه در سنت تاریخی دارد که ما به آن تعلق داریم. بنابر این فهم ما از اندیشه های حافظ و مولوی ریشه در تاریخ فرهنگی ما دارد.
بدین معنا که ما آثار این بزرگان را بر حسب برداشتی که پیشینیان برای ما به میراث نهاده اند تفسیر می کنیم. بنابر این هیچ اثر یا متنی را ما ابتدا به ساکن و بدون پیش زمینه های فرهنگی تاریخی مورد تفسیر قرار نمی دهیم. از این رو باید گفت برداشت های ما ریشه در مواریثی دارد که دارای ماهیتی است جمعی و از نسل های پیشین به ما رسیده و در گذرگاه همین برداشت ها است که آثار و متون را تفسیر می کنیم.
.
.
آمیزش افقها در گفتگو با محمد ضیمران پیرامون هرمنوتیک گادامر
منبع: / روزنامه / همشهری ۱۳۸۴/۱۱/۰۱
.
.