مفهوم زمان در اندیشه بشری در گفتگو با محمد ضیمران

مفهوم زمان در اندیشه بشری در گفتگو با محمد ضیمران

زمان که در زبان فرانسه به Temps و در زبان انگلیسی با واژه Time از آن یاد می‌شود از ریشه لاتینی Tempus مشتق شده است. بعضی ریشه زمان را از دیدگاه اساطیری از اسطوره کرونس (Chronos) نشأت یافته‌ می‌دانند. قبل از اینکه مطالبی را به عرض برسانم. گفتنی است که در کهن‌ترین اساطیر و افسانه‌ها که نمودی از بینش انسان سپیده‌دم تاریخ است زمان دارای معنا و ماهیت خاص بوده و با زمان به معنای مدرن آن اختلاف فاحشی داشته است و گاه شماری او با زمان کمی در زمان حال هیچ گونه ارتباطی نداشته است. زمان اساطیری داری گوهری کیفی و در برخورد با رویدادهای اساطیری معنای خود را به دست می‌آورده است و بنابراین در این بینش همه چیز از جمله زمان و مکان فی حدالذاته دارای معنا نبوده است…

.

زمان در اندیشه بشری در گفتگو با محمد ضیمران

اشاره:

برای ورود به بحث ارتباط زمان و هنر، لازم است تا گذری اجمالی در خصوص مفهوم زمان از هنگامی که تفکر اسطوره‌ای، جهان و هستی را برای انسان معنا کرد تا روزگاری که تفکر فلسفی کوشید به مدت چند هزار سال با اتکاء به عقل بشری به تبیین این موضوع بپردازد، داشته باشیم و دیدگاه‌های مختلف در این باب را مورد بررسی قرار دهیم. از این رو بر آن شدیم با دکتر محمد ضیمران مؤلف کتاب گذار از جهان اسطوره به فلسفه به گفت‌وگو بپردازیم و با نظریات ایشان در خصوص تحولات مفهوم زمان از دوره اساطیر تا عصر مدرن آشنا شویم.

-برای ورود به مبحث زمان، اگر موافق باشید به عنوان اولین سوال بفرمایید. اساساً زمان چیست و چه ضرورتی برای اندیشیدن در این باره وجود دارد؟

زمان که در زبان فرانسه به Temps و در زبان انگلیسی با واژه Time از آن یاد می‌شود از ریشه لاتینی Tempus مشتق شده است. بعضی ریشه زمان را از دیدگاه اساطیری از اسطوره کرونس (Chronos) نشأت یافته‌ می‌دانند. قبل از اینکه مطالبی را به عرض برسانم. گفتنی است که در کهن‌ترین اساطیر و افسانه‌ها که نمودی از بینش انسان سپیده‌دم تاریخ است زمان دارای معنا و ماهیت خاص بوده و با زمان به معنای مدرن آن اختلاف فاحشی داشته است و گاه شماری او با زمان کمی در زمان حال هیچ گونه ارتباطی نداشته است. زمان اساطیری داری گوهری کیفی و در برخورد با رویدادهای اساطیری معنای خود را به دست می‌آورده است و بنابراین در این بینش همه چیز از جمله زمان و مکان فی حدالذاته دارای معنا نبوده است.

زیرا همه امور و پدیده‌ها تنها در ارتباط با مبدأ مینوی واحد معنا می‌شده است. در اساطیر یونانی کرونوس، ایزد زمان، فرزند اورانوس (آسمان) و گایا (زمین) بود بنابراین باید او را از دودمان خدایان اولیه و مقدم بر زئوس و سایر خدایان المپی به شمار آورد. او به تنهایی مادر خود را برای گرفتن انتقام از پدر مساعدت نمود و با داسی که مادر در اختیار او گذاشته بود پدر خویش را عقیم ساخت و به این ترتیب به سوی حکومت بر جهان شتافت. سپس با خواهر خویش رئا (Rhea) ازدواج نموده و به این دلیل که از پدر و مادر خویش شنیده بود که به دست یکی از فرزندانش از حکومت برکنار خواهد شد به محض تولد هر یک از فرزندانش، آنها را قطعه قطعه نمود و می‌بلعید. رئا، همسر او که از این عمل برآشفته بود هنگام تولد زئوس به جزیره کرت (Certe) عزیمت نموده و زئوس را در آنجا به دنیا می‌آورد و قطعه سنگی را به جای کودک در پارچه‌ای پیچیده و به کرونوس تسلیم می‌کند و کرونوس نیز بدون توجه آن را می‌بلعد. چون زئوس به سن رشد رسید به کمک متیس (metis) یکی از دختران تنوس معجونی را به خورد کرونوس می‌دهد و او همه فرزندانی را که سابقاً بلعیده بود مجدداً به دنیا می‌آورد.

در اینجاست که زئوس همراه برادارن خود به کرونوس اعلام جنگ می‌دهد و سرانجام وی را زندانی می‌کند اما کرونوس در نتیجه ازدواج با فیلیرا (philyra) صاحب فرزندی به نام خایرون شده که عمری جاودانی پیدا می‌کند. بنابراین آنچه از این روایت اساطیری برمی‌آید این است که کرونوس (ایزد زمان) نخستین پادشاهی است که بر آسمان‌ها و زمین حکومت کرده و در دروان حکومت او مردم روزگار نیک‌بختی را سپری کرده‌اند. به عبارت دیگر وجود زمان یا کرونوس به عنوان فرمانروای زمین و آسمان، انسان را در حیطه کرانمندی قرار داده و با عنایت به تناهی و کرانمندی مزبور، آدمی به ناچار زندگی را ارج نهاده و کوشیده از هر دم بهره جوید و التذاذ را سرلوحه عنایات هستی خویش قرار دهد.

-در اساطیر تمدن‌های شرقی چه برداشتی نسبت به زمان وجود دارد؟

در یکی از اساطیر سومری آمده است که این جهان حاصل نبردی آغازین بین هیولاهای تاریکی به سرکردگی تیامات (Tiamat) و خدایان روشنایی به رهبری نیتورا (Nitura) می‌باشد. به روایتی دیگر قهرمان خدایان بابل، مردوک (Marduk)، تیامات (الهه آب‌های شور) را در نبردی سخت به دو پاره تقسیم نموده و نیمی از پیکر او را بر فراز آب‌های آسمان و نیم دیگر را بر روی آب‌های زیر زمین قرار داده و از همین دوران، زمان آغاز می‌شود.

در اساطیر مزدیسنا، با ظهور نخستین انسان یا کیومرث که طبعاً نخستین پادشاه هم بوده است زمان آغازین متبلور می‌شود. بنابراین کیومرث که در فرهنگ پهلوی گیومرته خوانده می‌شود و از دو جزء گیه به معنای هستی، زندگی و جان و مرتن به معنای میرنده و فناپذیر ترکیب یافته است نمود برداشت زمان متجلی گردید به این معنا که اولین انسان روی کره زمین خود، هم نمود زندگی و هستی است و هم سرانجام با میرندگی و فنا و مرگ دست به گریبان می‌شود. مرتن در فرهنگ کهن ایران به فرجام انسان بر روی زمین اطلاق شده است از این رو می‌توان گفت که گیومرتن در گسترده‌ترین معنای خود به زمانمندی انسان در گیتی هم دلالت دارد و هم از این روی نسبت زمان کرانمند و آغاز آن را در مناسبت با انسان معلوم می‌دارد. در اوستا چندین بار کلمه گیه بدون مرتن به کار رفته است و در چندجا از جمله در فروردین یشت در بند 145 از وی به عنوان نخستین بشر روی زمین یاد شده است. بنابراین کیومرث در فرهنگ اساطیری ایران مؤسس تمدن بشری و نیز نمود میرندگی بشر بر روی زمین است و بنابراین اراده معطوف به زمان و مرگ را بر انسان گوشزد می‌کند. کیومرث با گام نهادن بر صحنه گیتی و از دست دادن فرزند دلبند خویش سیاوش به آستانه مرگ آگاهی قدم می‌گذارد و در مواجهه با هستی در برابر نیستی به زندگی خویش معنا می‌بخشد و به همین نام کیومرث در ادب فارسی تمثیلی است از زمانمندی هستی و تحقق سودای جاودانگی در پیشگاه عدم. با دقت در اسطوره کیومرث به عنوان انسان آغازین مفهوم زمان آغازین در این فرهنگ نیز معلوم می‌شود. افزون بر این در فرهنگ ایران واژه بندهش به معنای جست‌وجوی پیگیر در جهت یافتن بنیاد وجود و در نتیجه فهم زمان آغازین است و اسطوره کیومرث خود مظهری است از تلاش در جهت معرفت نسبت به بندهش؛ چرا که اسطوره همواره ضمن روایت ساخت و بافت نیروهای مینوی، امور گیتی مدار را نیز حول همین محور به آدمی گوشزد می‌کند.

-ارتباط زمان کرانمند و ناکرانمند در اساطیر ایرانی چگونه است؟

نیروهای خودپاینده مینوی در گذر زمان و در چارچوب مکان، ماهیتی عینی به خود گرفته و بنابراین در تجسم اساطیری زمان بی‌کران (ژروان) را به زمان کرانمند پیوند می‌دهند. زمان بی‌کران با ازل ارتباط داشته و زمان کرانمند دارای ماهیت و گوهری حادث است به این معنا که مسبوق به عدم محسوب می‌شود. به تعبیر دیگر در بینش اساطیری ایران باستان زمان دارای دو صورت بوده است: یکی زمان اکرانه به معنای زمان بی‌آغاز و انجام و دیگر زمان کرانمند.
می‌توان گفت زمان کرانمند به وجهی پژواک و بازتاب زمان اکرانه در عالم امکان است. ایرانیان کهن زمان کرانمند را دوازده هزار سال، متشکل از چهار دوره سه هزار ساله قلمداد می‌کردند.

در سه هزار سال اول، بندهش یعنی آفرینش انجام پذیرفت. در سه هزار سال دوم، اراده اهورا در صحنه گیتی دامن گسترد اما در سه هزاره سوم، نیکی اهورایی با زشتی اهریمن درهم آمیخت و در دوره چهارم سرانجام اهورا بر اهریمن چیره شد و رستاخیز اهورایی بر گیتی پرتوافکن شد.

-آیا چنین مفاهیمی در اساطیر یونان به این صورت وجود دارد؟

در این مورد می‌توان از کتاب ادیسه هومر نام برد. در این کتاب آمده است که اودیسیوس (Odysseus) به دیدار سرزمین مردگان می‌رود و راز آن را فاش می‌کند. به تعبیر او سرزمین مردگان یعنی مغاک عدم متضمن گسترده‌ای است ظلمانی که ارواح قهرمانان یونان باستان در پی یافتن زندگی دوباره در آن قلمرو سرگردان هستند. بنابراین در کتاب چهارم ادیسه به میعادگاه روان‌های پاک و رستگار یا الیسیوم (Elysium) اشاره شده است. می‌توان الیسیوم را بهشت موعود اساطیر یونانی به شمار آورد، جایی که قهرمانان به زندگی جاوید خویش ادامه داده و زمان کرانمند را که مختص عالم خاکی است پشت سر گذاشته‌اند. به طور کلی نیکوکاران پس از مرگ، از سوی زئوس، خدای خدایان بدان دیار رهسپار می‌شوند.

-در این راستا مرگ و زمان در چه ارتباطی با یکدیگر قرار می‌گیرند؟

به طور کلی، در اکثر اساطیر کهن مرگ عبارت است از درگذشتن از نوعی زمان کرانمند و رسیدن به نوعی زمان ناکرانمند. در حقیقت با عبور از زمان کرانمند به زمان بی‌کران که در سایه مرگ تحقق می‌یابد محدودیت‌های (کرانمندی‌های) عالم تناهی و گیتی از میان رفته و آگاهی محدود فرد جای خود را به معرفت مینوی و قدسی خواهد داد.

-زمان در نگاه اساطیر هندی به چه صورت ترجمه شده است؟

در ریگ ودا زمان به عنوان مولد و آفریننده همه اشیاء و از جمله برهما است و همین زمان سرچشمه و خاستگاه انهدام و نیستی موجودات نیز به شمار می‌رود بنابراین می‌توان چنین استنباط کرد که در بینش هندو و به خصوص استناد کتاب ریگ ودا هم در پیدایش و هم در پایان زندگی نقش تعیین‌کننده‌ ایفا می‌کند و زمان است که دایره اکرانه (ناکرانمند) را به خط کرانمند مبدل می‌گرداند.
از این رو می‌توان گفت در کیهان‌شناسی هندو، زمان قادرمطلق است و بر هستی موجودات حکومت دارد.

-در یونان باستان، اندیشمندان پیشاسقراطی نسبت به زمان چه برداشتی داشتند؟

با فروپاشی اندیشه اساطیری و ظهور تفکر فلسفی، مفهوم زمان نیز رفته رفته از شکل روایات اساطیری خارج گردیده و کم کم ماهیتی استدلالی و فلسفی به خود می‌گیرد. فیثاغورثیان مدعی بودند که جهان (Kosmos) موجودی است زنده که همچون سایر موجودات نفس کشیده و به حیات خود ادامه می‌دهد و لحظه‌ای که به کرانگی هستی خود رسید از نفس بازمی‌ایستد. خارج از کیهان تنها موجودات ناکرانمند استقرار دارند و بنابراین وقتی این موجودات ناکرانمند نفس خویش را به درون می‌برند (بازدم)، مرز هستی را بر موجودات کرانمند تحمیل می‌کنند. در میان موجودات ناکرانمند زمان وجود دارد. بنابراین احتمال دارد که جریان بازدم مستلزم ایجاد محدودیت در قلمرو زمان تفسیر شود چرا که در همین جریان بازدم است که ما هستی را به عدد ترجمه می‌کنیم. در آثار ارسطو این برداشت فیثاغورثیان نقش غیرقابل انکاری را ایفا می‌کند. اما هراکلیتوس تنها فیلسوفی است که به اشاره و به صورتی تلویحی زمان را مطرح کرده است به این معنا که او مدعی شد همه چیز در حال تغییر است و انسان بیش از یک بار قادر نیست در یک رودخانه قدم بگذارد و در جایی دیگر می‌گوید ما در یک رودخانه هم پا می‌گذاریم و هم پا نمی‌گذاریم. ما، هم هستیم و هم نیستیم و در جای دیگر نامیرایان، میرندگانند و میرندگان. مرگ‌ناپذیران. زندگی اینان مرگ آنان است و مرگ آنان زندگی اینان. بنابراین از این تعبیر هراکلیتوس می‌توان چنین نتیجه‌ گرفت که از دیدگاه او زمان امری است ابدی و همواره بین مرگ و زندگی در تناوب است. آنکه می‌میرد نویدبخش زندگانی نوینی است و فرجام زندگی نیستی است. بنابراین هراکلیتوس زمان را فرایندی ابدی و بی‌آغاز و انجام، تعبیر نموده است. به تعبیر دیگر به زعم او کرانمند و ناکرانمند همواره در حال تبدیل هستند. در اینجا یادآوری این نکته ضروری است که یکی از پیروان افلاطون یعنی فلوطین مدعی بود که زمان عبارت است از کار مایه و انرژی پایان‌ناپذیر و پویای روح جهان که صورتی مادی به خود گرفته و به تمامیت و کمال وجودی خود رسیده است.

-برداشت ارسطو از زمان چگونه است؟

قبلاً باید عرض کنم که افلاطون همین معنای زمان فیثاغورث را اقتباس و آن را بسط و توسعه داده و مفهوم طول زندگی آیون (aion) را به آن اضافه کرد. بنابراین افلاطون زمان را در محاسبه طول زندگانی جهان به کار گرفت اما تعبیر تازه‌ای از آن به دست داد به این معنا که از زمان کیهانی سخن گفت و مراد او از زمان کیهانی عبارت بود از انقلابات اجرام سماوی.
افلاطون بر این باور بود که زمان عبارت است از همچندی امور بر حسب تعداد آنان و لحظاتی که در یک منظومه واحد متمرکز است. از این رو می‌توان گفت ارسطو و افلاطون زمان و حرکت را در مناسباتی متقابل قرار دادند و به این معنا که به نظر هر دو آنها میان زمان و حرکت گونه‌ای نزدیکی وجود دارد و بنابراین می‌توان گفت این دو فیلسوف به حرکت دورانی عالم در بعد زمان اعتقاد داشتند.
ارسطو در کتاب طبیعیات خود زمان را عبارت از محاسبه حرکت بر حسب تقدم و تأخر تعریف کرده است. بنابراین زمان هر چند که مرادف حرکت نیست اما باید از منظر حرکت مورد سنجش و محاسبه قرار گیرد و نظر به اینکه برای فهم زمان ما به محاسبه‌کننده احتیاج داریم اگر ذهن آدمی نبود محاسبه زمان نیز امری غیرممکن می‌گردید زیرا ذهن در سایه شناخت توالی میان تقدم و تأخر قادر است زمان را ادارک کند.

-در فلسفه اسلامی به ویژه دانشمندان پیرو ارسطو به خصوص ابن سینا چه برداشتی از زمان وجود دارد؟

زمان از نظر اکثر فلاسفه اسلامی امر موهومی نیست بلکه موجود است به وجود خارجی و اندازه و میزان آن را حرکت معین می‌کند. از دیدگاه ابن سینا و سایر فلاسفه اسلامی زمان را حادث به حدوث ابداعی می‌دانند زیرا قبل از خلق زمان، زمانی نبوده است که مسبوق به زمان باشد پس وجود آن ابداعی محسوب می‌شود. به طور کلی اکثر فلاسفه اسلامی زمان را مقدار حرکت معرفی کرده‌اند.
یکی از مسائل بسیار مهمی که فلاسفه اسلامی مورد بحث قرار داده‌اند مبحث زمان است ابن‌سینا زمان را در کتاب نجات خود از راه قطع مسافت معین به واسطه متحرک، به حرکت سریع و کند اثبات کرده است. به این معنا که هر گاه دو متحرک یکی کند و یکی سریع از مبدأ واحد به حرکت درآیند قهراً متحرک سریع‌تر مسافت معینی را قبل از متحرک کند طی می‌کند. بنابراین فرق است بین این دو متحرک و این خود دلیلی است بر این که اولاً زمان امر موهومی نیست بلکه مقدار حرکت است و این مقدار از این نوع مقادیر ثابت نیست بلکه در زمره مقادیر پویا و مقتضی الوجود است. در مثال فوق آنکه سریع‌تر حرکت می‌کند زودتر به مقصد می‌رسد و آنکه کندتر حرکت می‌کند دیرتر به مقصد می‌رسد و در همین مدت زودتر و دیرتر است که معنای زمان را بر ما روشن می‌کند.

-در قرون وسطی و فلسفه مدرسی، متکلمان مسیحی زمان را به چه صورتی تعبیر و توصیف می‌کردند؟

آگوستین فیلسوف قرن چهارم میلادی که یکی از معروف‌ترین متکلمان مسیحی به شمار می‌رود مدعی شد که تنها وقتی ماهیت زمان را می‌داند که کسی از او در این باب پرسش نکرده باشد و به محض اینکه از او در باب زمان بپرسند، دچار پریشانی می‌شود. در ادامه می‌گوید آنچه واقعاً ما راجع به زمان می‌دانیم آن است که زمان در اعماق وجود ماست و تنها در روح ماست که می‌شود زمان را سنجید.

-متفکران مدرن چه دریافتی از زمان دارند؟

اندیشمندان مدرن به طور کلی یکی از مهم‌ترین اجزاء منظومه تجربی بشر را زمان می‌دانند و به همین دلیل از دوران دکارت به بعد همواره زمان را در سرلوحه بحث‌های فلسفی خود قرار داده‌اند. به زعم آنها زمان عبارت است از بستری که در گستره آن حوادث از لحاظ تقدم و تأخر یا آغاز و انجام قابل تشخیص می‌باشند. بنابر آن چیزی که آغاز و پایان، بدایت و نهایت امور را تعیین می‌کند و از تغییر سرچشمه می‌گیرد، زمان نامیده می‌شود. پس می‌توان گفت زمان عبارت است از بعد قابل اندازه‌گیری لحظه‌ها و لمحه‌ها. به تعبیر دیگر زمان توالی غیرقابل برگشت لحظه‌ها و حادثه‌ها است که حرکت خطی را به وجود می‌آورد.
کانت، فیلسوف آلمانی زمان را عبارت می‌دانست از زنجیره لایتناهی تجربه‌ای که به شهود درآمده است، به تعبیر دیگر، صورت پیشینی که در سایه آن جریان حرکت قابل تجربه می‌شود. به زعم اندیشمندان معاصر زمان عبارت است از دریافتی که هم‌اکنون که خود متضمن گذشته و آینده باشد. به تعبیر دیگر زمان عبارت است از زنجیره‌ای متوالی از حالات حوادث و رویدادهای پی‌درپی که قابل تفکیک نیستند. بنابراین درک آن تنها در پرتو شهود عقلی میسر است. برخی چون کانت مدعی هستند که فرض زمان مستقل از تجربه و آگاهی ما امری موهوم و توهمی است و افرادی مانند لایب نیتس معتقد هستند که زمان عبارت است از نظم وجود متوالی که می‌توان آن را تحقق موناد (Monad) دانست. گفتنی است که مراد از موناد عبارت است از واحدهای گوهری که از مجموعه آنها عالم به وجود آمده است.

-اگر موافق باشید از میان اندیشمندان معاصر، کمی هم به برداشت هیدیگر در مورد زمان بپردازید.

هیدیگر در کتاب هستی و زمان خود این بحث را به دقت دنبال کرده است. او در بحث زمان از واژه فلسفی lickeitzeit بهره گرفته است که معادل کلمه لاتین temporalitat می‌باشد که ما در فارسی آن را به زمان‌مندی ترجمه کرده‌ایم. به اعتقاد هیدیگر بحث زمان را باید در چارچوب تقرر Dasein مدنظر قرار داد. این کلمه از پیشوند Da به معنای آنجا و نیز اینجا و Sein به معنای بودن مشتق شده است. بنابراین می‌توان آن را به قیام در مکان تعبیر کرد. در قرن 17 و 18 فلاسفه برای ادارک مفهوم Dasein از واژه Existens بهره می‌گرفته‌اند اما کم کم به جای واژه اخیر Dasein متداول شد. هیدیگر در کتاب هستی و زمان خود Dasein را به دو معنا به کار برده است 1ـ به معنای انسان 2ـ به معنای هستی و وجودی که در این عالم تقرر دارد. به طور کلی در زبان آلمانی واژه Dasein قابل جمع بستن نیست و در مواردی که هیدیگر از Dasein بهره گرفته مرادش هستی در این عالم است. هیدیگر در هستی و زمان می‌گوید هر انسانی به طور کلی Dasein محسوب می‌شود اما در نوشته‌های متأخر خود Dasein را از انسان تفکیک کرده و مدعی است که Dasein عبارت است از مناسبتی که انسان با وجود پیدا می‌کند و گاهی آن را از دست می‌دهد بنابراین Dasein وضعیتی است که میان انسان و خداوند حکم می‌شود. هیدیگر می‌گوید Dasein در ساختار زمان است که قیام کرده و بنابراین در زنجیره‌ای میان گذشته، حال و آینده به حرکت درمی‌آید از این روست که او زمان‌مند بودن را با لفظ ekstatisch یاد می‌کند و مراد از آن قیام کردن و تقرر یافتن در حالت ظهور و بروز است. در زبان یونانی ekstasis به معنای تکان دادن، به حرکت درآوردن و در حالت احساسی تند قرار گرفتن است و مراد از آن از خود بی‌خود شدن و از خویشتن به درآمدن است.

Dasein وقتی در زمان قرار گرفت از خویشتن خویش به درآمده و به فضای امکانات ناکرانمند پرتاب می‌شود. بنابراین می‌توان گفت هستی در زمان Dasein چیزی جز بیرون افتادن از خود و تقرر یافتن در ساحت احتمالات و امکانات نامحدود نیست. به زعم هیدیگر زمان و مکان دو سوی یک معادله نیستند بلکه زمان در تقدم از مکان قرار می‌گیرد بدین معنا که زمان‌مند بودن Dasein، مکان‌مند بودن آن را امکان‌پذیر می‌گرداند و به تعبیری می‌توان گفت Dasein هستی را بر حسب زمان‌مندی خویش ادراک می‌کند و بنابراین تحلیل گوهر Dasein در گستره زمان است که زمینه فهم فلسفی وجود را امکان‌پذیر می‌سازد. بنابراین مناسبت میان زمان و مکان، چارچوبی را برای ما فراهم می‌آورد که قادر شویم همه موجودات را بر حسب این دو مقوله بسنجیم و منزلت آنها را در سلسله وجود شناسایی کنیم.

در پایان ضمن تشکر از پاسخ‌های جنابعالی، چنانچه بخواهم استنباط خود را از سخنان شما بیان کنم، باید بگویم که ادراک هستی در ارتباط با زمان در دوره‌ای که انسان با اساطیر و تفکر اسطوره‌ای می‌زیست، چیزی بود که با آغاز فلسفه و تفکر فلسفی به کنار زده شد. می‌دانیم که در آغاز فلسفه در یونان باستان، افلاطون به پیروی از استادش سقراط که مورد تمسخر یکی از نمایشنامه‌نویسان یونان بود، به سختی بر شاعران تاخت. او خودش ذوق شاعری داشت اما پس از سقراط دوره تفکر فلسفی در غرب آغاز می‌شود. فلاسفه انتقادهای تندی بر شاعران تراژدی‌نویس یونان باستان که در روزگار افول اساطیر می‌زیستند وارد می‌کردند. روزگار اسطوره‌ای در شعر حماسی یونان باستان متجلی است و ظهور شعر نمایشی به صورت تراژدی و کمدی هنگامی بوده که اساطیر قدرتشان را از دست داده بودند؛ متفکران در این روزگار، اندیشه‌ای شاعرانه داشتند که به حکمای پیش از سقراط معروف شده‌اند. سقراط آغازگاه تفکر فلسفی است و کم کم روزگار خود انسانی جایگزین تخیل شاعرانه روزگار اسطوره‌ای می‌گردد. پدیدار زمان از این هنگام به بعد در قالب مقوله‌ای فلسفی درمی‌آید و به مدت بیش از 2500 سال پرسش فلاسفه این است که آیا زمان امری عینی است یا وهمی؟ در قرن بیستم میلادی عقلانیت مدرنیته پس از وقوع دو جنگ جهانی ویرانگر سخت مورد تردید واقع شد. هیدیگر، از فلسفه به عنوان تاریخ غفلت از وجود (Sein) و پرداختن به موجود (Seinde) نام می‌برد. او به روزگار ماقبل فلسفه رجوع می‌کند به جست‌وجوی معنی وجود نزد حکمای پیش از سقراط می‌پردازد. از این روست که پیوند وجود با زمان بار دیگر مطرح می‌شود و بار دیگر معنای زمان در اسطوره کرونوس (ایزد زمان) که آغاز خلقت موجودات جهان پس از قطعه قطعه ساختن پدرش (اورانوس) آشکار می‌گردد.
از شما بار دیگر تشکر می‌کنم.

من هم از شما متشکرم.

.


.

زمان در اندیشه بشری در گفتگو با محمد ضیمران

گفتگو فاطمه شاهرودی با محمد ضیمران

دریافت فایل PDF بخش یک از سرور اول | سرور دوم

منبع: / ماهنامه / کتاب ماه هنر / 1382 / شماره 61 و 62 ، مهر و آبان ۱۳۸۲/۰۸/۰۰

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *