سخنرانی «رهایى از بنیادگرایی دینى» از مصطفی ملکیان

سخنرانی رهایى از بنيادگرایى دينى از مصطفی ملکیان

شکی نیست که الان اگر سخن از بنیادگرایی دینی گفته می شود در این جلسه و احیانا جلسات مشابه مراد بنیاد گرایی اسلامی است. اگرچه بنیادگرایی های غیر اسلامی هم داریم مثل بنیاد گرایی یهودی که الان در جهان هست و همچنین بیناد گرایی مسیحی ، هندویی و حتی بودایی هم وجود دارد، به هر حال مسأله مبتلا به جامعه ما بنیادگرایی اسلامی است. اگرچه نکات مشابه را در باب بنیادگرایی های دینی غیر اسلامی هم می شود تکرار کرد. من برای اینکه ابهامی وجود نداشته باشد درباره خطرات و مهالک بنیادگرایی دینی یا اسلامی سخن می گویم اینکه چه چیزی مرادمان است و بنیاد گرایی اسلامی را در جای خود تعریف می کنم. در جای دیگری من درباره تفاوت نگرش بنیادگرایانه به اسلام و سنت گرایانه اسلامی و نگرش تجددگرایی به اسلام توضیح داده ام. که این سه در ۱۱ امر با هم متفاوتند و اختلاف نظر دارند. در مقاله ربط و نسبت اسلام و لبرالیزم.

در مقاله ربط و نسبت اسلام و  لیبرالیسم که در ۱۴ -۱۵ سال پیش نوشته شده است [۱]در آنجا گفته ام که این سه نگرش با هم تفاوتهای جدی دارند. الان از یکی از متفکران اسلامی یعنی از متفکرین عرب عادل ظاهر بیان خلاصه شده تری از بنیادگرایی اسلامی را مدنظر قرار می دهم. فرصت نیست آنها را برای دوستان ایضاح کنم. بیان خلاصه شده تری از بنیاد گرایی اسلامی را مدنظر قرار می دهم. چون فرصت نیست آن ۱۱ مورد را برای عزیزان ایضاح کنم. بنیادگرایی اسلامی به مسلک و راه و رسمی اطلاق می شود که سه تا قضیه را با هم بهش اعتقاد داشته باشد. اگر کسی به این سه تا قضیه با هم معتقد باشد نه یکان یکان ما بنیادگرای اسلامی هستیم.

عدم کفایت عقل در حل مسائل مادی و این جهانی از منظر بنیادگرایان اسلامی

 قضیه اول اینکه انسان قدرت راه حل مسائل و مشکلات این جهانی را با استمداد از عقل خودش ندارد. به الفاظ توجه کنید. اولین گزاره مورد اعتقاد این است که انسان با استمداد از عقل خودش یعنی با استمداد از مجموع قوای ادارکی خودش قدرت حل مسائل این جهانی و رفع مشکلات این جهانی خودش را ندارد. من ممکن است معتقد باشم که انسان راه حل مسائل آن جهانی و معنوی خودش را با استمداد از فقط عقل خودش ندارد. این مرا بنیادگرای اسلامی نمی کند. تقریبا هر مسلمانی به این معتقد است که راه حل مسائل آن جهانی و معنوی و راه حل مشکلات آن جهانی  با استمداد  فقط از عقل و قوای ادراکی امکان پذیر  نیست. باز هم ساده تر کنم شما اگر متدین باشید با هر گرایشی در تدین خودتان چه متدین به دین اسلام، مسیح و هر دین و مذهبی همین که متدین باشید بی شک معتقد هستید راه حل مسائل معنوی و آن جهانی فقط با استمداد از عقل بشر ممکن نیست. ما برای رفع مشکلات معنوی خودمان نیازمندیم به غیر عقل. متدینان به این همه قائلند. آنچه متدینان را از بنیادگرایان اسلامی جدا می کند این است که بنیادگرایان معتقدند که انسان قدرت حل مسائل دنیوی و رفع مشکلات مادی و معنوی خودش را هم به توسط عقل خودش ندارد. یعنی انسان برای حل مسائل این جهانی، دنیوی و رفع مشکلات آن جهانی خود هم نیازمند به منبع یا منابع دیگری دارد. پس اولین قضیه مورد اعتقاد بنیادگرایان اسلامی این است که معتقدند مسائل آن جهانی و معنوی به کنار.  نه!! مسائل این جهانی و مادی ما هم با توسل به عقل بشری قابل حل و رفع نیست. یعنی ما برای حل مسائل مربوط به نهاد خانواده، تعلیم تربیت، علم و فن و هنر، سیاست  اقتصاد، حقوق برای حل این مشکلات که مادی هستند و دنیوی و این جهانی اند در این جا هم عقل ما کفایت ندارد.این قضیه اول.

لایزالی بودن احکام فقهی از منظر بنیادگرایان اسلامی

قضیه دوم که بنیادگرایان اسلامی معتقدند این است که احکام فقهی لایزالی اند و تا ابد معتبر اند. یعنی احکامی نیستند که در مکانی و نه در مکانی دیگر کاربرد داشته باشند. در زمانی و نه در زمان دیگری کاربرد داشته باشند در اوضاع و احوالی و نه در اوضاع و احوال دیگری در جامعه ای و در تمدنی و نه در جامعه و تمدن دیگری معتبر باشند. معتقدند که احکام فقهی احکامی هستند که اعتبار و حجیت همیشگی، ابدی و همه جایی دارند. فارغ از زمان، مکان، اوضاع و احوال فرهنگ، تمدن، جامعه همیشه تعبیر خامی از این بیان که نقل شده است که حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه و حلاله حلال الی یوم القیامه من نمی گویم گوینده این سخن از بیان این کلام مرادش بنیادگرایی اسلامی بوده است غرضم این است از این جمله  این استناج را می کنند که اعتبار احکام فقهی خدشه ناپذیر است.

اعتقاد بنیادگرایان مبنی بر اینکه تشکیل حکومت و کسب قدرت سیاسی ذات اسلام و بر مسلمان فرض است

 قضیه سوم مورد اعتقاد بنیاد گرایان اسلامی این است که ارتباط اسلام با حکومت عارضی و اتفاقی نیست و ارتباط با سیاست و حکومت در ذات اسلام عجین است نه اینکه اوضاع و احوالی پیش آمد که پیامبر (ص) به اقتضای آن اوضاع و احوال مجبور شدند ریاست انصار و مهاجرین را به عهده بگیرند و بعد به واسطه اینکه رهبری این شهر جدید را پذیرفته بودند طبعا دشمنانی پیدا کرده بودند آن دشمنان بهشان حمله کردند و مجبور بودند بجنگند و دوستانی پیدا کرده بودند که با آنها عهدهایی بستند و شکست هایی و پیروزیهایی. نه اینها حودثی نبود که اگر پیش نمی آمدند پیامبر کاری به اسلام نداشت به نظر اینها اصلا دین اسلام دینی است که جز با به دست گرفتن قدرت سیاسی کارش به سامان نمی رسد. می دانید که پیامبر (ص) در ۱۰ سال پایان عمرشان در مکه و مدینه حکومت داشتند و تا برسد به مکه. فقط بحث بر سر این است که آیا این به جهت این بود که پیامبر بر اثر حوادثی قدرت سیاسی را بدست آورد؟ یا قدرت سیاسی ذات اسلام بود. بنیادگرایان معتقدند کسی که می خواهد متدین به دین اسلام باشد باید جدیت داشته باشد در جهت بدست گرفتن قدرت سیاسی. پیوند ذات اسلام با سیاست و قدرت سیاسی عارضی و اتفاقی نیست. اصلا این دین دینی است که با سیاست و با دست گرفتن قدرت سیاسی ارتباط تنگاتنگ دارد. یک مثالی برای شما بزنم.در قرآن آیه است که می فرماید یا ایها الذین آمنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا … ای کسانی که ایمان آوردیده راعنا نگویید بلکه بگویید انظر. این آیه فقط برای این که زبان مردم عربی بوده مربوط به یک حادثه خاصی که در آن پیامبر (ص) گاهی آیات قرآن را برای مردم  شتابزده تلاوت می کرد اصحاب پیامبر (ص) برای اینکه بگویند شمرده شمرده آیات را بیان کن تا ما به حافظه مان بسپاریم مراعات حال ما را بکن به او می گفتند راعنا. مخالفان پیامبر (ص) این کلمه راعنا را مخصوصا با تلفظ آن موقع از سر استهزاء راعینا به معنای چوپان ما قرائت می کردند و از سر استهزاء می گفتند پیروان پیامبر (ص) به او می گویند چوپان ما. وقتی این اسباب مسخره شد آیه ای نازل شد که ای کسانیکه ایمان آورده اید به پیامبر نگویید راعنا چون اگر بگویید راعنا دشمنان آن را  اسباب استهزاء می کنند. شما بگوید انظرنا یعنی مهلت بده دیگر انظرنا را نمی توان به سخره گرفت. این آیه شکی نیست که آیه ایست که به این جهت نازل شده که زبان مردم عربی بوده.

و رهبری این شهر را قبول کرد و طبعا این شهر دشمنانی داشت و شکست هایی پیش آمد و امر و نهی هایی از سوی پیامبر نازل می شد اینها حوادثی هستند که مثل اون واقعه راعنا نیستند. یعنی اگر ظلم و جور مشرکین در مکه نبود اگر پیامبر مجبور به مهاجرت به مدینه نمی شد پیامبر حتما حکومتی هم تشکیل می داد. چون تشکیل حکومت جزء ذات پیامبری و رسالت اوست. بنابراین همه کسانی که مسلمان اند چه بنیادگرا چه سنت گرا چه تجددگرا حتی تاریخ نگاران همه معتقدند که پیامبر در ده سال آخر عمرش حکومت تشکیل داد. اما بنیادگرایان بر خلاف دیگران می گویند این حکومت تشکیل دادن یک اتفاق نبود یک عارضه نبود که اگر پیش نمی آمد پیامبر بهش اقدامی نمی کرد این جزء ذات دین اسلام بود. اما سنت گرایان مسلمان تجدد گرایان مسلمان این را اصلا قبول ندارند و می گویند یکسری حوادث عوامل پیامبر را مضطر کرده بود. رسالت پیامبر (ص) جز ابلاغ پیام خدا نبود. و ما علی الرسول الا البلاغ. وگرنه پیامبر به تعبیر قرآن مثال دیگری برای شما می زنم اگر زنان پیامبر درباره رفتار پیامبر با خودشان نزاع نمی کردند مسلما پیامبر عسل خوردن را بر خود حرام نمی کردند و مسلما این آیه نازل نمی شد که چرا آنچه را که خدا بر شما حلال شمرده است به خاطر رضایت زنانت بر خود حرام می کنی؟ اون آیه حادثه رخ داد. اگر آن دو زن با هم حسبی نداشتند و مشکلاتی پیش نمی آمد و آن اتفاق پیش نمی آمد مسلما حضرت پیامبر عسل خوردن را بر خودش حرام نمی کرد. اینها جزء ذات اسلام نیست یک حادثه ای رخ داد و دیگر چاره نبود در آن حادثه آیه ای نازل بشود. هر حادثه ای رخ می داد پس هر رویدادی پیش می آمد پیامبر جزء پیامش بود که آنها را به مردم برساند. داستان لم تحرم ما احل الله لک پس می شود گفت آنچه در قرآن آمده است هر رویدادی پیش می آمد هر پدیده ای جلوه می کرد پیامبر اون کردار و گفتار جزء ذات اسلام نیست. قضیه سوم مورد اعتقاد بنیادگرایان اسلامی این است که اسلام جزء پیامش دخالت در سیاست است. قدرت سیاسی جزء پیامش است. اگر نکنن مثل این است که مثلا در تکلیف نماز و روزه کوتاهی کرده باشند.

اگر نکنند مثل این است که در تکلیف نماز و روزه کوتاهی کرده باشند. اگر در استقرارش کوتاهی کرده باشد گویی اگر کسی به این سه گزاره معا مجتمعا اعتقاد داشته باشد آنوقت ما امرزه به او بنیادگرای اسلامی می گوییم این فرد بنیادگرای اسلامی است. ۱- عقل بشر برای حل مسائل دنیوی هم کفایت نمی کند و باید به توسط وحی آنها را رفع بکند. عدم کفایت عقل بشری در حل و رفع مسائل جهانی و آن جهانی ۲- احکام فقهی زوال ناپذیرند و حجیت و وثاقت دائمی دارند. ۳- وظیفه مسلمان این که در تشکیل و استواء و استقرار قدرت سیاسی و حفظ و استمرار آن به اندازه توانش کوشش بکند. چون یکی از وظایف مسلمانان تشکیل حکومت است که اگر ندهند مثل است که حج یا نماز به جای نیاورده است. حکومت دینی برپا کند ثانیا حکومت دینی اش را بر مبانی قواعد فقهی برپا کند ثالثادر مسائل مادی هم حکومتش را بسط دهد. مثلا در مشلات خانوادگی، سیاسی، اقتصادی، تعلیم تربیت و علم فن و هنر همه می خواهد به حکومتش دخالت کند. چون حتی در مادی ترین مسائل هم استمداد از عقل مشکل گشا نخواهد بود.

 این بنیادگرایی سابقه اش بر می گردد به بعد از اینکه ناپلئون در ۱۷۹۹ مصر را گشود و وارد قاهره شد و اینجا اولین مواجهه اسلام که قرن ها به خواب رفته بود و غرب با هم صورت گرفت و چون دروازه جهان اسلام مصر بود و در آنجا اولین مواجهه رو در رو با غرب صورت گرفت از کشور مصر آغاز شد و بعد آهسته آهسته به جاهای دیگر هم تسری پیدا کرد. من نمی خواهم اسم شخصیت های طرفدار بنیادگرایی اسلامی را ببرم. این بنیادگرایی اسلامی امروزه بزرگترین خطرش این است مسأله کل کره زمین را تخریب می کند.

بنیادگرایی به سود چه کسانی است؟

تنها کسانی که می انگارند که از بنیادگرایی سود می برند سه دسته هستند. حالا اینکه تصورشان درست است یا نه حرف دیگری است. یکی قدرتهای مارکسیستی جهان هستند.

منفعت قدرتهای مارکسیستی جهان از بنیادگرایی اسلامی

یعنی من هرگز باور نمی کنم روسیه یا چین سر سوزنی از رشد بنیادگرایی اسلامی مشوش باشند دل نگران باشند چرا؟ زیرا کسی مثل پوتین منحوس معتقد است که بنیادگرایی اسلامی نوک تیز حمله اش غرب است و چون یک رژیمی مثل پوتین و چین اختلاف ایدئولوژیک با غرب دارند اینها جلودار حمله به غرب هستند بگذار تلفاتش را مسلمانها بدهند. ز هرطرف که کشته شوند سود ماست. این است که من باور نمی کنم چین و روسیه و رژیم های تابع چین و روسیه هیچوقت بنیادگرایی اسلامی را گمان کنند به ضررشان است.

منفعت روحانیان جهان اسلام از رشد بنیادگرایی اسلامی

 طبقه دوم بخش عظیم و بلکه می خواهم متاسفانه بگویم بخش اعظم روحانیان جهان اسلام اند. اینها گمان می کنند بنیادگرایی اسلامی به سودشان است. نه منتها روحانی شیعی گمان می کند بنیادگرایی اسلامی شیعی به سودش است. روحانی سنی گمان می کند بنیادگرایی اسلامی سنی به سودش است وگرنه قاطبه روحانیون- نمی گویم همه روحانیون- در سراسر اسلام به گمان خودشون سود می برند. البته به گمان خودشان. اگر به داعش می گویند تکفیری از همین اسمش معلوم است که اینها از چیز دیگری دل نگران نیستند ازینکه داعشیان می گویند به شیعیان شما کافرید. هیچوقت نمی گویند شما بنیادگرای اسلامی هستید. چون داعشیان تکفیری اند. آنها کی را تکفیر می کنند؟ قبل از همه و بیش از همه شیعیان را. اگر دقت کنید واکنش های جدی هم در برابر بنیادگرایی هم نشون نداده اند تا به الان. زیرا روحانیان شیعه و سنی یک نوع مشکل فرهنگی با غرب دارند. اینها دین گریزی های جامعه را تقصیر غرب می دانند. اگر در جوامع اسلامی اسلام گریزی و اسلام ستیزی وجود دارد عامل اصلی اش غرب است. وقتی غرب ترسید و هراسید آنوقت تهاجم فرهنگی اش را سمت مسلمانان کم می کند. ۴ تا انفجار در پاریس و غرب باعث میشود تهاجم فرهنگی را متوقف کنند. آنوقت ما روحانیان نفس می کشیم چون مردم آنوقت اسلام ستیز نخواهند بود.  من باور نمی کنم که روحانیان – همه شان نه بارها تکرار کرده ام-  ولی بخش اعظم شان در دلشان پریشان باشند از رشد بنیادگرایی اسلامی.

منفعت فقرای جهان اسلام از رشد بنیادگرایی اسلامی

 و اما قسم سوم فقرای جهان اسلامند و آنهایی که بیش از حد به فقر کشیده شده اند و در حد ضروریات زندگی را هم ندارند. اینها بنیادگرایی اسلامی به سودشان است. چرا؟ چون فقر سه تا چیز می آورد. یکی اینکه فقر مادی، فقر فرهنگی می آورد. هرچه ما به لحاظ مالی فقیر تر می شویم به لحاظ فرهنگی هم وسعت معلومات و قدرت تفکر و قدرت فهم و تجارب فقیرتر می شویم. فقر فرهنگی یعنی اینکه به هر خرافه ای تسلیم می شویم. و یکی از آن خرافات یکی خودش همین بینیاگرایی اسلامی است که ۴۰ سال است دارد بیداد می کند. فقر حتما حسد می آورد. چاره ای هم ندارد که حسد بورزد. حافظ هم گفته است: غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند. حواستان باشد که اگر از منهج عقل عدول کردید و به قول امروزیان شکاف فقیر و غنی از حدی بیشتر شد این همه را بهم می زند. فقیر می گوید چرا در دنیا کسانی هستند که من با مخارج سگ یک غربی در یک ماه خود و خانواده خودم را ۵ سال اداره می کنم. فاصله طبقاتی بین کشورهای فقیر و غنی، کشورهای شمال و جنوب و حتی در خود کشورهای جنوب بین قشرهای فقیر فاصله آنقدر فراوان شده که کسی پیش خودش می گوید یعنی من و زن و فرزندانم ارزش یک گربه را نداریم؟ آنوقت وقتی کسی می گوید می خواهم بروم آنها را منفجر کنم دختران و پسران جوان آنها را از بین ببرم اینها خیلی استقبال می کنند.

نکته بعدی این است که شخص فقیر هیچ چیزی را از دست نمی دهد برای همین خیلی جسور و شجاع است. هر چه پیش آید برای آنها زیانی پیش نمی آورد طاقاری بشکند.. ماستی بریزد و جهان گردد به کام کاسه لیسان … لذا فقیران جهان اسلام بزرگترین کسانی هستند هر جا بیرق بنیادگرایان بلند شود چه از طرف طالبان، چه از طرف ملاعمر، چه از طرف داعش و چه از طرف بوکوحرام هرآنها زیر پرچمشان سینه خواهند زد.

اما ازین سه دسته که بگذریم بی شک کل کره زمین زیان خواهد کرد چه غرب و چه کشورهای اسلامی که مهد آنها هستند. به این جهت رهایی از بنیادگرایی اسلامی، رهایی از همه مسائلی است که در دنیای امروز ما وجود پیدا می کند و غیر از مسائلی مثل محیط زیست تقریبا هر مسأله ای تحت تأثیر بنیادگرایی اسلامی قرار دارد. گرچه محیط زیست هم بر اثر انفجار اینها از بین می رود. برای مقابله با بنیادگرایی اسلامی سه وجه مقابله وجود دارد.

یکی نشان دادن اینکه سه اعتقاد بنیادگرایی اسلامی نه استدلال عقلی به سودش حکم دارد و نه استدلال نقلی برای آن وجود دارد. این یک راه بحث فلسفی است با بنیادگرایان اسلامی. نه دلیل عقلی  و نه دلیل نقلی به سود آنها نمی شود اقامه کرد. این بحث بحث امشب من نیست. اتفاقا عادل ظاهر در این کتاب یک بحث فلسفی در این باب کرده است . منتها بحث فلسفی او در مورد نامستدل بودن بنیادگرایی اسلامی فقط از منظر عقلی است. ولی عقلا و نقلا می توان نشان داد که هر سه گزاره خطاست. این یک بحث.

لزوم اتخاذ رویکرد مصلحت اندیشانه برای ریشه کن کردن بنیادگرایی اسلامی

بحث دوم بحث اخلاقی است. نشان دادن اینکه بنیادگرایی اسلامی ما را به کرداری خواهد کشاند که مطلقا از نظر اخلاقی موجه نیست. یعنی چاره ای ندارد یک بنیادگرایی اسلامی ندارد جز اینکه دیر یا زود ضوابط اخلاقی را بپذیرد. بحث من بحث سوم است. نه از منظر فلسفی نه از منظر اخلاقی بلکه از نظر مصلحت اندیشانه چه کار می شود کرد چه مصلحت اندیشی می توان کرد که بنیادگرایی اسلامی تمام بشود و جهان اسلام بتواند رو به طرف عدالت و آزادی حرکت کند. اینکه جهان از هراس افکنی، از شر تروریسم رها بشود و جهان اسلام و جهان غرب برگردند به یک روابط سالم و انسانی با یکدیگر؟

غرض این است که وجه مصلحت اندیشانه می خواهد دو تا کار می کند یکی اینکه جهان اسلام که هم از لحاظ عدالت، رفاه، امنیت و آزادی عقب افتاده است از جهان غرب این را دارای ۴ آرمان بزرگ اجتماعی بکند و یکی هم اینکه تضاد میان غرب و جهان اسلام را از بین ببرد تا ما بتوانیم با همه مردم در شرق و غرب زندگی و همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند و این چهار صباح را در درد و رنج به سر نبرند. من الان در مورد این نکته می خواهم صحبت کنم که چه کارهایی می شود کرد؟

وظیفه قدرتهای سیاسی غرب در مبارزه با بنیادگرایی اسلامی

من به نظرم می آید که کارهایی که ما باید بکنیم سه گروه بیشتر از همه مسئولیت آن بر دوششان است یکی قدرتهای سیاسی غرب هستند که مورد حمله بنیادگرایان اسلامی هستند، یکی روحانیان جهان اسلام و دیگری روشنفکران جهان اسلام یعنی متفکران غیر روحانی که دغدغه دین و مذهب دارند و نگرانند مردم واقعا مسلمانانه زندگی کنند. اینهایی که من می گویم هر کدام مسئولیتش بر عهده یکی از این سه گروه است. اول می پردازم به کشورها و قدرتهای غربی.

 قدرتهای غربی اول کاری که باید بکنند این است که در جهت ترفیه یعنی د جهت مرفه سازی جوامع بسیار فقیر جهان اسلام به جد فعالیت بکنند. فقر باتلاقی است که تمامی قارچ های خرافه از آن رشد می کند. تا جهان اسلام در فقر به سر می برد مستعد خرافات است خرافاتی که هم خود خرافه زدگان را نابود می کند و هم دیگران را نابود خواهد کرد. جهان غرب چه از لحاظ رفاه بسیار بیشتر از جهان اسلامه باید بفهمد که اگر بخواهد بنیادگرایی اسلامی تضعیف بشود اول باید فقر در جهان اسلام ریشه کن بشود. هر جا فقر هست یک منجلابی دارید که از درون آن خرافه می روید. هر خرافه ای در عمل یک خطر است. بنابراین، باید در این مجامع جهانی در کنفرانس ها و سمینارها به جای توحش، خشونت و مقابله به مثل به فکر ترفیه و مرفه سازی کشورهای اسلامی باشند. نه به معنای اینکه صدقه بدهند نه اینکه گداپروری کنند. مثل آفریقاییان بیچاره که آرد را از غرب گدایی می کنند. این کمکها با برنامه ریزی دقیق محقق شود تا به رفاه جهان اسلام می انجامد. واضح است این نکته. این کار اولیست که آنها باید بکنند. فقر همیشه فقرا را در برابر مرفهان قرار می دهد و چون مصداق مرفهان جهان غرب است لذا می روند سمت آنها که آنها را نابود کنند.

اما دوم که کم اهمیت تر از اولی نیست. شما به عنوان یک قدرت سیاسی غربی می توانید کمکهایی بکنید که مثلا کشور مصر مرفه بشود یا کشور عراق، یا افغانستان و یا پاکستان اما مهمتر این است که نگذارید شکاف طبقاتی هم در این کشورها پدید بیاید. شکاف طبقاتی خطرش از فقر کمتر نیست. تصور بکنید کشوری کاملا فقیر است اما تفاوت درآمدهای آنها باعث می شود فقیر مثلا ۳ دلار درآمد داشته باشد و یک مرفه روزی ۱۵ دلار. این کشور مسلما کشوری فقیری است. اما این شکاف طبقاتی نیست. مردم اگر بدانند که همه مثل خودشان هستند به آن آشوب ها و تلاطم افکنی های اجتماعی تن نمی دهند. اما در کشوری که فقیرش روزی ۳۰  دلار و قوی ترینش ۱۵ هزار دلار درآمد دارد با کشور فقیری که فقیرش روزی ۳ دلار  و غنی ترینش روزی ۱۵ هزار دلار درآمد دارد این کشور دوم خطرخیز تر از کشور قبلی است. خطرناک تر از فقر، شکاف طبقاتی است. بنابراین، کمک باید ملزم بشود به اینکه نگذارند شکاف طبقاتی بیشتر ازین بشود.

عدم حمایت از اسرائیل از سوی جهان غرب، راهی برای مبارزه با بنیادگرایی اسلامی

کار سوم این است که غرب به طور کلی و علی الخصوص آمریکا از پشتیبانی بی دریغ و بی قید و شرط از اسرائیل دست بردارد. تا زمانی که جهان اسلام فکر کند که یک دشمنی در درون و بطن آن است و این دشمن هر کاری آنها بکنند مورد توافق و حمایت آمریکاست امکان ندارد دلش نرم شود نسبت به غرب. آمریکا، ایتالیا، فرانسه و … می تواند از هر کشور دیگری حمایت کند اما حمایتش باید مقید و مشرو به یک سلسله ضوابط باشد. بی قید و شرط نباشد. به شرطی که ما مردم مسلمان استنباطمان نباشد که گویی قدرتهای غربی به اسرائیل بگویند تو هر کاری دوست داری بکن ما حمایتت می کنیم. از سال ۱۹۴۶ به این طرف استنباط عمومی جهان اسلام این است که نه اینکه هر یهودی ساکن در اسرائیل محکوم به طرد است بلکه رژیم سیاسی ملت یهود محکوم به طرد است. همانطور که نمی شود روی ملت روسیه همان حکم را کرد که در مورد دولت آن می کنیم. گرچه میزان دخالت ملتها در تصمیمات دولتها بسیار متفاوت است بحث بر سر قدرت سیاسی حاکم بر اسرائیل است. تا وقتی که اینها مورد تأیید غرب باشند این خطر هست. تا استنباط افکار عمومی جهان اسلام این است که اسلام از تعرض به جان و مال و ناموس اسرائیل در امان نیست غرب در خطر است. نمی شود گفت غرب مقصر نیست. بنیادگرایان اسلامی انتقام جهان اسلام را دارند از غرب می گیرند. بنابراین، چاره ای نیست جر اینکه مصون کنیم جان و مال و ناموس و آبروی مسلمانان را از تعرض اسرائیل. با ادامه این روند نمی شود جهان اسلام را تحریک نکرد. با اهدای این کمکها به اسرائیل لااقل حقوق بشر مسلمانان را رعایت کنید. کاری که غرب به عنوان یک کار خیلی مهم باید انجام بدهد این است که متقاعد کند افکار جهان اسلام را از عدم حمایت از اسرائیل. این حرکت آنها مدتهاست روان یک میلیارد و نیم مسلمانان جهان را آزرده و جریحه دار کرده است.

عدم حمایت از حکومتهای مستبد کشورهای اسلامی از سوی دول غرب راهی برای مبارزه با بنیادگرایی اسلامی

یکی دیگر اینکه غرب نباید از حکومتهای مستبدی که در جهان اسلام مثل خوره افتاده اند به جان کشورهای اسلامی حمایت بکند. اگر حکومتی در یک کشور مسلمان منافع غرب را تعرض نکند می تواند هر کار که خواست بکند در حق ملت خود بکند. معتقدند هر حکومتی هر اندازه مستبد و دژخیم و دیکتاتور با منافع آنها کاری نداشته باشد با مردم خودش هر کاری می خواهد بکند. وقتی مردم چنین کشورهایی به ستوه می آیند و حمایت شما را هم می بینند شکی نیست مردم این کشورها از شما بیزار می شوند. فرقی نمی کند این حکومت ها دینی باشند، سکولار باشد، لائیک باشند ،سوسیالیست باشند، لیبرال باشند حکومتهایی که رحم نمی کنند به مردم خودشان چون اینها را حمایت می کنید مسلم است مردم دنبال مفری می روند. یکی از آن راههای فرار پناه بردن به بنیادگرایی اسلامی است.

عدم توهین به مقدسات اسلامی از سوی غرب، راهی برای مبارزه با بنیادگرایی اسلامی

نکته دیگر آن است که غرب به نام آزادی بیان سالهاست به مقدسات دینی مردم مسلمان جهان توهین، اهانت، تحقیر و تخفیف می کند. در اینجا چند تا نکته را باید عرض کنم از باب حقیقت طلبی. شما دیده اید در این سالها کاریکاتورهای شخصیت های مختلف مسلمان را به طنز و طیبت و شوخی پردازی معروض یک سری خندیدن ها قرار داده می شود که جهان اسلام هم واکنش نشان داده است. در اینجا چند مطلب هست. نکته اول این است که بنده معتقد نیستم موجودی که ازین دنیا رفت، بشود به او توهین کرد.  من مصطفی وقتی ازین دنیا رفتم امکان ندارد کسی بتواند به من توهین بکند چون وقتی از دنیا رفتم یا معدوم معدوم معدوم می شوم و یا اگر معتقدیم زندگی پس از مرگی وجود دارد که من به زندگی خود ادامه خواهم داد ولی آنجا ننشسته ام آن بالای کره زمین که ببینم چه کسی عکس مرا می کشد یا برای من شعر هزل آمیز می نویسد. آنجا عالمی منفک از عالم دنیاست. به هیچ پیشوای مذهبی وقتی که از دنیا رفت اهانت نمی شود کرد. بنابراین، اهانت به یک پیشوای مقدس وقتی از دنیا رفته است بی معناست. اهانت یعنی تو با گفتار و کردار خودت منو تحقیر، اهانت، مسخره کنی و مرا برنجانی.کسیکه که از دنیا رفت است اگر طبق معتقدات مردم، آن جهانی وجود دارد دیگر آن فرد در آن دنیا مجله چارلی عبدو را مطالعه نمی کند! اینها شوخی است. نکته دیگر این است که در عین حال یک میلیارد و نیم آدم دارند روی این کره زمین زندگی می کنند وقتی شما کاریکاتور پیشوای دینی این تعداد مسلمان را می کشید قلب این همه مسلمان را جریحه ار می کنید. به درد و رنج و تعب و تشویش و اضطراب و دغدغه یک و نیم میلیارد مسلمان دامن می زنید. باید عنوان برود روی آزردن بلاجهت یک و نیم میلیارد انسان روی کره زمین. اینکه  درد و رنج به آنها را بی جهت وارد کرده ایم. ایجاد درد و رنج غیر لازم.  چه لزومی دارد یک میلیارد و نیم انسان را با یک عکس برنجانیم؟ ببنید شما اگر یک سیلی به گوش من بزنید آیا شما را جلب نمی کنند به کلانتری؟ حالا اگر شما به شخصیت مورد احترام من توهین می کنید شخصیتی که من حاضرم هزاران سیلی به من بزنید اما به او توهین نکنید وضع چگونه است؟ وقتی با یک سیلی مرا می کشانید به دادگاه؟ مسلمان زیادی هستند که حاضرند صد برابر رنج ببینند اما به پیامبرشان توهین نشود. این معناش این است که برای شما فقط تن انسان مهم است. می گویید اگر کسی زخمی به جسم کسی وارد کرد باید مجازات شود اما وقتی روح من آزرده شود حتی صد برابر بیشتر از جراحتی که به تن وارد می شود آیا این مجازات ندارد؟ نمی شود بحث را ببریم روی مسأله اهانت به پیامبر (ص) اما می توانیم ببریم مسأله را ببریم روی درد و رنج یک و نیم میلیارد انسان که تقصیری ندارند دین شان دین اسلام است. این از نکته دوم

آزادی بیان و شرایط آن

اما نکته سوم این است که آزادی بیان که اینقدر بر آن تأکید می شود آزادی بیان هرگز به صورت مطلق قابل دفاع نیست. اگر بگوید چنین چیزی آزاد است اولا عقاید نادرست وارد اذهان دیگران کردن جایز نیست. چطور میشود هر کسی هر خزعولاتی، هر خرافه ای ، هر جهل مرکب و توهمی و هذیانی را وارد زندگی دیگران بکند این آزاد است. آزادی بیان قید و شرط باید داشته باشد. ۴ قید باید داشته باشد. که الان جای بحث نیست. توسل به آزادی بیان مطلقا به لحاظ اخلاقی و حتی به لحاظ حقوقی درست نیست. آزادی بیان یعنی اگر با دستت به من ظلم کردی گناهکاری اما اگر با زبانت به من ظلم کردی چون مشمول آزادی بیان است جای تخطئه نیست. من موافق آزادی بیان هستم اما باید قید و شرط داشته باشد.گاهی سوال می شود چطور آزادی کردار انسانها ندارند اما گفتاری دارند؟ مگر گفتار و کردار غیر هم اند؟ هر دو رفتار اند. گاهی رفتار به صورت کردار و گاهی رفتار به صورت گفتار است. آزادی عمل چرا نیست؟ نه هر دو آزادی دارای قید و شرط است.

در ذیل این نکته این را هم عرض بکنم که آیا طنز، کاریکاتور مصداق بیان است؟ اینها فرض را بر این گرفته اند که کارکاتور مصداق بیان است. ما می دانیم نوشتن و گفتن مصداق بیان است اما آیا نقاشی و یا مجسمه سازی هم مصداق بیان است یا نه؟ اینجا جای بحث فلسفی در مورد آن نیست. این که چه چیزی گفتار را از کردار جدا می کند داستان دیگری است. این از نکته سوم.

مخالفت اسلام با فتک و ارهاب

نکته چهام این است که در عین حال ما هرگز نمی توانیم بپذیریم فعالیتهای تروریستی را. زیرا آنها معناش این است که اگر کسی خطایی مرتکب شد هر کس دیگری را می توان به جای او کشت آن کسانی که در بازار بغداد راه می روند، در رستورانهای پاریس غذا می خورند آنها همان کسانی هستند که کاریکاتو کشیده اند؟ «لافتک فی الاسلام» حتی کسی را که می توانید بکشید نمی توانید بغتتا بکشید. وقتی پیامبر (ص) گفت: « لافتک فی الاسلام» حتی اگر کسی حقش کشته شدن است نمی توان از کمین او را کشت چه برسد به اینکه یک کسی کاریکاتور بکشد آنوقت یک کسان دیگر را به جرم اینکه هم دین و هم اجتماع او هستند حتی موافق اند با او مگر می شود چنین کرد با او؟ بنابراین، تروریسم نه به لحظ اخلاقی نه حقوقی هیچگونه مجوزی ندارد.

برداشت باطل از قرآن کریم در حمایت از ترور

نکته دیگر این است که در ادبیات صدر اسلام ترور معادل فتک بود اما متاسفانه بعضی از روحانیان ما، بعد از جموری اسلامی با کمال آگاهی کاری کردند که من گمان نمی کنم در این حد هم بلد نباشند.  ببینید در زبان عربی صدر اسلام به ترور گفته می شود فتک پیامبر فرموده اند: «لا فتک فی الاسلام» در دو قرن اخیر که زبان عربی با تحولات جدی روبرو شده است آمدند به جای فتک قدیم در زبان عربی از تعبیر «ارهاب» استفاده کردند و می گویند ارهابی و ارهابیه و ارهابیت. به خاطر تحولات زبانی. مثل اینکه در زمانهای قدیم پدر و مادر ما می گفتند هگرز و ما الان می گوییم هرگز. بنابراین، این ارهاب یعنی به وحشت انداختن. تعابیر ارهاب و ارهابی اینها همه از ساخته های دو قرن اخیر است. آنوقت روحانی ما در خطبه های قبل از نماز جمعه آمد و گفت قرآن تروریسم را مجاز کرده است آنجا که می فرماید: «و اعدو لهم ماستطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو ا… و عدوکم» و آمد «ترهبون» در قرآن را به معنای ارهاب امروزی گرفت با اینکه در زبان قرآن کریم و در صدر اسلام به آن فتک گفته میشد. این نیست که ترهبون (ارهب ترهب ارهاب) مصداق ارهاب است. این کلمه نزدیک به ۸۰ سال است در زبان عربی درست شده است. دوست ارزشمند و عزیز و گرانقدر بنده آقای دکتر سعید حجاریان در همان وقت مقاله ای نوشتند این نکته را متذکر شدند. یعنی آماده جنگ باشید و اسبان خود را آماده جنگ کنید وقتی کفار می بینند شما مهیا هستید می ترسند. این را کسانی گفتند که خود را مفسر قرآن می دانند.

نکته چهارم این است که ترور و ارهاب به هیچ وجه قابل توجیه نیست. بغتتا بر کسی وار شدن جایز نیست و معنا ندارد که یکی کسی در یک جایی عمل خطایی مرتکب بشود و یک کسانی دیگر در جای دیگر کشته شوند. بگذریم اگر خود آن کسی که کاریکاتور کشید باز جرمش اعدام نبود. اگر جلبش می کردید دادگاه تازه آنهم جرمش اعدام نبود.

لزوم حمایت از طبقه روشنفکران دینی از سوی حکومتهای اسلامی راهی برای مبارزه با شیوع بنیادگرایی اسلامی

 نکته پنجم آن است که جهان اسلام به توسط روشنفکرانش باید پروررش پیدا کند که توده مردم اینقدر حساسیت های نابجا از خودشون نشان ندهند. وقتی کسی مزاحی می کند اگر من حساسیتی به این درجه از خودم نشان بدهم این نشان می دهد من بلوغ لازم را پیدا نکرده ام. وقتی شما نتوانید جلوی این حرکات را بگیرید چطور می شود جلوی القاعده ای ها، داعشی ها بوکوحرامی ها را گرفت؟ تحقیر نه به لحاظ اخلاقی درست است نه مصلحت اندیشانه است. قدرتهای غربی حتی اگر تحقیر و استهزاء را به لحاظ اخلاقی هم جلویش را نمی خواهند بگیرند مصلحت اندیشانه است که جلوی آن را بگیرند. چون در این دنیای ترد و شکننده امروز به مصلحت خودتان است.

حمایت از روشنفکری دینی از سوی دول اسلامی

نکته بعدی این است که یکی از علل اینکه بنیادگرایی اسلامی رشد می کند این است که نواندیشان و روشنفکران اسلامی مجال گفتگو با توده های مردم جهان اسلام را پیدا نمی کنند اگر نواندیشان دینی در کشورهای اسلامی فارسی زبان مثل ایران، تاجیکستان، در جهان اسلام ترک زبان ترکیه و کل جهان عرب و هم در جهان اسلامی انگلیسی زبان مالزی، بنگلادش و …اگر روشنفکران دینی و نواندیشان دینی این کشورها با مخاطبان وسیع امکان گفتگو داشته باشند آن روشنگری آنها نمی گذارد توده ها اینقدر در خرافه، در جهل و در هذیان و توهم دست و پا بزنند و آنوقت بهترین لقمه بشوند برای کسانی که می خواهند بنیادگرایی اسلامی را با اینها مجهز بکنند. یکی از بزرگترین علتهایی که بنیادگرایی اسلامی را در این کشورها رواج داد این بود که همه حکومتهای این کشورها نمی گذارند روشنفکران دینی که تلقی انسانی تر، رئوفانه تر و رحمانی تری از اسلام دارند نمی گذارند در رادیو و تلوزیون با مردم حرف بزنند. وقتی هر کانال تلویزیون را باز می کنید می بینید یک بنیادگرا در لباس روحانی، استاد دانشگاه و … دارد حرف می زند. معلوم است مردم خوراک فکری را چگونه می یابند. بگذارید اینها حرف بزنند با مردم درباره اسلام. آیا تا حالا یک کتاب بنیادگرایانه در این کشورها سانسور شده؟ اما چقدر جلوی ترویج و تبلیغ کتابهای که دارند از اسلام یک روایت اخلاقی، انسانی و رحمانی ارائه می دهند را می گیرید؟ فقط کتابهای تجدد خواهانه که نگاه رحمانی، انسانی و عرفانی دارند سانسور می شود. هرچه کتابی بنیادگرایانه تر باشد مجوز چاپ راحتر و بیشتر دارد. حتی خودتان سرمایه گذاری می کنید حاضرند مجانی به مردم برسانند. مردم مسلمان وقتی اسلام خود را از این قشر می گیرند نتیجه می شود این. متاسفانه حتی قدرتهای غربی هم به این نکته توجه نمی کنند که این روشنفکران دینی حتی اگر به عدالت هم حق بیان به آن ها ندهید به مصلحتتان هست که به آنها حق بیان بدهید.

لزوم تقویت بنیه علمی و نظری روحانیان جهان اسلام راهی برای مبارزه با بنیادگرایی اسلامی

نکته بعدی این است که روحانیون جهان اسلام باید به دو تا نکته توجه کنند. یکی اینکه فکر نکنند هر که با غرب ستیزه کند آنها سود می برند. نگویند هر حالا که نمی توانند مواجهه فرهنگی با غرب بکنند حذف فیزیکی بکنیم آنها را. می گویند ما که نمی توانیم حذف استدلالی و فکری نمی توانیم بکنیم ما که در برابر این فلسفه عظیم این علوم انسانی این علوم تاریخی  علوم تاریخ آنها را نمی توانیم مقابله بکنیم حالا بیاییم به کسانی آشکارا و پنهان با حذف کنندگان آنها دست بدهیم. شما مصالح صنف خود را با مصالح ۶ میلیارد آدم روی کره زمین ترجیح ندهید. سقراط همیشه می گفت وقتی در مواجهه با کسی قرار می گیرید دشمنتان را تضعیف نکیند خودتان را قوی کنید. روحانیان در جهان اسلام متاسفانه و متاسفانه دیگر چیزی برای بیان در برابر فلسفه غرب، علوم انسانی، روان شناسی، جامعه شناسی و سیاست ندارند بگویند خب روند خودشان را تقویت کنند. خودتان می گفتید کلمه ا.. هی العلیا پس اگر سخنی برای گفتن ندارید معلوم است سخن شما سخن خدا نیست. سخن تان اگر دون سخنان دیگران است که هست ادل دلیل است که سخن خدا نیست. بروید خودتان را تقویت کنید و اگر کسی ادعا کرد که من بزرگترین کشتی گیر جهانم برای اینکه بدانید توی دلش هم همینطور است یک آزمون از او بگیرید. به او بگویید هفته دیگر یک آزمون است می گوید ای کاش دو مسابقه داشتم چون مطمئن است هر بار برتری او اثبات می شود اما اگر کسی گفت نه چرا الان در این فصل در هوای سرد برگزار می شود؟ بگید دو ماه دیگر در بهار اگر دیدید این کار را کرد بدانید معتقد نیست که بزرگترین کشتی گیر جهان است. چون دارد از مسابقه طفره می رود. در غیر این صورت، هر جلسه ای را باید استقبال کنم این معلوم است کلمه ا..هی العلیا اگر سخن شما سخن خداست یعنی سخن شما رو دست نخواهد داشت پس باید استقبال کنید از هر حرفی که زده می شود چون یکبار دیگر غلبه حرف شما اثبات می شود. بنابراین، می آیند  و معتقد می شوند اگر ۴ تا تروریست بروند ۴ تا متفکر و اهل قلم را ترور کنند بد هم نیست.

من معتقدم روحانیت جهان اسلام باید خودش را تقویت کند. برای شما آبی از این داستان ها در نخواهد آمد. آخه به گفته علی بن ابیطالب: من در عجبم سپاهیان معاویه در باطل خودشان اینقدر متحدند شما در حق خودتان متفق القول نیستید شما که معتقدید غرب بر باطل خودش اینقدر جدیت می ورزد شما چرا بر حق خودتان جدیت نمی ورزید؟ این چه روش پژوهش است که شما هی چیز برای گفتن ندارید؟ هیچی نمی توانید بگویید. بیایید بینید آنها جامعه شناسی سیاست و تا کجا رفته؟ وقتی این ترس در دل غربیان بیفت دیگر دست به قلم نمی برد چون معتقد است یک داعشی او را نابود می کند. حالا یک داعشی من را خفه کرد تو هنوز همون ضعیفی هستید که بودید. هر علمی دارد رشد می کند. بروید خودتان را قوی کنید.

روحانیت بیاید و پیام خدا را واقعا به مردم بگید به مردم بگید نمی شود بگید که اسلام درونش فتک نیست. آدم تعجب می کند در برابر سکوت روحانیان جهان اسلام. کسی را به گناه فرد دیگری گردن زد. سکوت شما در جهان اسلام برای چیست؟ شما که با کتاب و سنت دارد مقابله می شود نباید حرفی بزنید؟ این همه توحش این همه سبوعیت یکی از شما نباید بپا خیزد؟ وقتی بدعت در دین ظاهر می شود علما باید علم خودشان را ظاهر کنند وگرنه لعنت خدا بر آنهاست. به نام اسلام در میان ترکها ترور هست من فکر می کنم روحانیون حتی اگر با روشنفکران دینی مقابله دارند با حرف قرآن و روایات که دیگر مخالفت ندارند. بگویید اینها در اسلام نیست. من هرگز ندیدم برای خنده یک کسانی در یک مجلسی کفن بپوشید آنوقت برای این همه جنایاتی که دارد رخ می دهد سکوتی می کنید که علامت رضاست. شما برای مکروه این همه فریاد می کنید آنوقت مال و جان و ناموس مردم افتاده زیر دست بنیادگرایان اسلامی آنوقت این بدعت در دین نیست؟

و اما آخرین چیزی که من یادداشت کردم که گفته بشود این است که وقعا من نمی خواهم دیدگاه کسانی مثل خودم را بیان کنم که هر اندیشه ای که بین انسانها خط بکشد این به زیان انسانهاست. خط رنگ پوست، نژاد، ملیت، قوم، دین، مذهب و هر اندیشه ای به گمان من بین آدمها خط بکشد و به جای اینکه بگوید ما ساکنان یک ملت ۷ میلیاردیم بیاید خط بکشد به اسم دین و مذهب و نژاد. دید عارفان است که می گوید هر که انسان را فقط از آن جهت که انسان است دوست بدارد او به نهایت تعالی اخلاقی رسیده است. من می گویم لااقل خطهایی که دین نکشیده بین مردم شما نکشید. گرچه به نظر خیلی از متفکران متدین می گوید خود دین خط کشیده است. مسلمان هم مسلمان را تقسیم می کند به شیعه و سنی. شیعه هم تقسیم می کند به شیعه امامیه و زیدیه وکیسانیه و اسماعیلیه . بعد شیعه دوازده امامی می گوید تقسیم می کند به کسیکه معتقد به ولایت فقیه است و معتقد به ولایت فقیه نیست. این چه مجوز عقلی و نقلی دارد؟ من نمی گویم شما مثل لائوتسه، کنفوسیوس، بودا، مولانا جلال الدین بلخی، عین القضات همدانی باشید که بگویید ما همه انسانها را دوست داریم همچنانکه خورشید وقتی صبح طلوع می کند نمی گوید من فقط بر چمنزارها و گلها می تابم بلکه بر هر منجلابی می تابد و خدا هم بر هر انسانی فیضان و تابش دارد من می گویم لااقل خطهایی که دین خودمان نکشیده آن خطها را بین مردم نکشید. من به نظرم می آید اینها رئوس مطالب است که اگر التزام جدی به آنها بورزیم می شود جهان اسلام ازینکه اینقدر مبغوض جهان غرب قرار بگیرد نجات دهیم و شکاف بین جهان غرب و اسلام را ترمیم کنیم و هم جهان اسلام را از یک رفاه و آزادی عدالت و امنیتی برخوردار کنیم. جهان اسلام باید این ۴ تا نصب العین خودش سازد.  ما نیاز به یک جامعه ای داریم که اولا امنیت، ثانیا رفاه، ثالثا عدالت و رابعا آزادی در آن وجود داشته باشد. ما متاسفانه در جهان اسلام هیچکدام از اینها را نداریم. با اینکه به ما گفته بودند اگر شما التزام به این دین بورزید هم حسنه در دنیا و هم حسنه در آخرت دارید. ظاهرا دنیامون که اینه من کان فی هذه اعمی و هو فی الاخره اعمی و اضل سبیلا. کسی که دنیاش این باشه یقین داشته باشید آخرتش بدتر خواهد بود.  والسلام

[۱] اسلام و لیبرالیسم ، مجله کیان شماره ۴۸، سال نهم(مرداد و شهریور ۱۳۷۸)

.


.

مصطفی ملکیان | رهایى از بنیادگرایی دینى | پنجشنبه ٩۴/٩/١٢

مکان: یزد – میبد – مجموعه فرهنگى امام صادق(ع)

.


.

صوت سخنرانی رهایى از بنیادگرایی دینى

از سرور اول | سرور دوم

.


.

1 نظر برای “سخنرانی «رهایى از بنیادگرایی دینى» از مصطفی ملکیان

  1. سلام.
    یک سوالی که از استاد داشتم این هست که آیا کس که اعتقاد به یک عقیده دارد و مرتکب قتل اعتقادی و مذهبی می شود ،مشکل از شخص تندرو هست یا مکتبی که او به آن معتقد است؟
    خیلی از مسلمانها با این اعتقاد که پیامبر در بنی قریظه هفتصد نفر را گردن زده پس حق کشتن را برای خود قائل می شون.
    در ضمن مورد پیامبر قرآن گفته میشود که داستانهای قرآن که در تورات هست گفته می شود که داستانهای برگرفته از تمدنهای بابلی وکلدانی می باشد و خود محمد در واقع تحت تاثیر افرادی بنام ورقه ابن نوفل که پسر عموی عایشه می باشد که بع دین مسیحت و یهودیت اگاهی داشته است.
    که این در کتاب تولدی دیگر شجاع الدین شفا ذکر شده.
    یا در کتابی بنام نامه ای برای محمد از خسین قاضی محمد را مسیونری از مسیحان نستوری میداند و حروف مقطعه قران را مثل حروف ابجد شمارهای از گتاب فرقان می داند که برای محمد نوشته شده.
    اگر درصدی از این گقتها درست باشد پس ما خیلی به خطا رفتیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *