«مدارا با سنگ‌ریزه در بحث فقه و عقل» نوشته‌ی فرهاد شفتی

«مدارا با سنگ‌ریزه در بحث فقه و عقل» نوشته‌ی فرهاد شفتی

مدارا با سنگ‌ریزه در بحث فقه و عقل[1]

فرهاد شفتی

هم‌نسل‌های من احتمالا نوشتار کوتاه اما شیرین و آموزندۀ سنگ‌ریزه و کفش را در (اگر اشتباه نکنم) کتاب فارسی دوم راهنمایی قدیم به یاد دارند. نویسنده از تمثیل سنگ‌ریزه در کفش استفاده می‌کند تا نکته‌ای را دربارۀ روبرو شدن با دشواری‌های زندگی گوش‌زد کند. او با اشاره به عادتِ این‌طرف و آن‌طرف دادن سنگ‌ریزه و محبوس کردن آن بین انگشتان و تحمل گزش‌های سنگ‌ریزه نتیجه می‌گیرد که اگر از همان اول سنگ‌ریزه را از کفش در آورده بودیم زحمتمان کمتر بود.

از مناظرۀ عبدالکریم سروش و ابوالقاسم علیدوست در برنامۀ آزاد بهره بردم، در عین حال این مناظره من را به یاد نوشتار سنگ‌ریزه در کفش ‌انداخت. سوء‌تفاهم نشود، نه منظورم این است که دانش فقه مانند سنگ‌ریزه‌ای در کفش است، و نه منظورم این است که مناظره مانند بازی با سنگ‌ریزه‌ای در کفش بی‌حاصل و بیهوده بود. به نظرم مباحث بسیار مهمی در مناظره مطرح شد و حتی برای شنونده یا بیننده‌ای که با این مباحث آشناست این مناظره می‌تواند بسیار پُربار باشد.

پس چرا این مناظره من را به یاد نوشتۀ سنگ‌ریزه در کفش انداخت؟ چون آن‌گونه که می‌بینم به عمد یا به مصلحت یا به فراخور روالِ اینگونه مناظرات پرسش‌هایی به مراتب مبنایی‌تر که می‌تواند، در موافقت یا مخالفت، طرفین را زودتر به مقصد برساند داخل بحث نشد یا گذرا وارد شد. نوشتار سنگ‌ریزه در کفش در ذهن من تمثیلی شد از اکتفا به اشاره کردن به برخی مبانی و مباحث‌ پیشینی به جای تامل در آنها، و در مقابل تکیه بر کارکردها و مباحث پسینی در این مناظره.

طرفین این مناظره شاید توافق کرده بودند که رشتۀ بحث را از نقطه‌ای در میانه بگیرند تا بحث در چارچوب پیش‌فرض‌های جمع بیشتری از مخاطبان قرار گیرد. بحث از کارکردها و مباحث پسینی البته پرفایده و جذاب است. با این حال برآوردن پرسش‌های پیشینی و مبنایی‌ اگرچه بحث را پرفراز و نشیب‌تر از آنچه بود می‌کرد اما از جهت ترتیب منطقی‌تر و از جهت تببین محل اختلاف و نمایاندن گرانیگاه بخش‌های مختلف بحث شاید کارآتر می‌بود. پس از آن و یا توام با آن می‌شد مباحث پسینی را نیز مطرح کرد تا در مجموع بحث جامع و کاملی شکل گیرد.

در این نوشتار کوتاه هشت پرسش مبنایی را که در بحث از فقه و گسترۀ فقه و نسبت آن با عقل بسیار پراهمیت‌اند مطرح می‌کنم. بر این باورم که این بحث از هر نقطه که آغاز شود، اگر روالی منطقی را دنبال کند و اگر حداقل یک طرف مباحثه پای‌بند فهم متعارف (رایج) از دین نباشد، ناگزیر و دیر یا زود به اینگونه پرسش‌های مبنایی خواهد رسید یا دست‌کم مانند همین مناظرۀ سه قسمتی به سوی چنین پرسش‌هایی سوق خواهد یافت. این پرسش‌های مبنایی البته به یکدیگر مرتبط‌اند و پاسخ به یکی پاسخ به بقیه را تحت تاثیر قرار خواهد داد:

  • پرسش یک، تعاریف:

شاید تمام یا بسیاری از پرسش‌هایی که در ادامه مطرح می‌کنم خارج از چارچوب مورد توافق برای این مناظره باشند، اما آنچه در این بند می‌نویسم به نظرم ضروریِ این مناظره بود و جایش به شدت خالی. بسیار مفید و روشن‌گر بود اگر در این مناظره پیش از هر بحثی توافقی دربارۀ واژگان و تعابیر کلیدی حاصل می‌شد. به عنوان مثال، منظور از فقه چیست و تفاوت آن با شریعت چیست؟ منظور از بسط فقه و قبض فقه چیست؟ در اثنای بحث دو طرف متوجه تلقّی متفاوت دیگری از این واژگان و تعابیر شدند اما بسیار دیر.

  • پرسش دو، پویایی و ایستایی شریعت:

در باب فقه و گسترۀ فقه بُعد دیگری که ارزش بحث دارد پرسش از ایستایی یا پویایی شریعت و در پی آن فقه است. آیا احکامِ دین آمده‌اند که بمانند یا آمده‌اند تا به قول خالد ابوالفضل نویسندۀ کتاب «محاجّه با خداوند» آغاز حرکتی باشند؟[2] پرسش از قبض و بسط فقه به پرسش از پویایی و ایستایی فقه مربوط‌ است. در واقع پرسش از ایستایی یا پویایی  می‌تواند پیش‌نیاز یا دست‌کم مقدمۀ پرسش از قبض و بسط فقه باشد.

  • پرسش سه، فقه و اخلاق:

بخشی از مناظره به ارتباط بین فقه و اخلاق گذشت. سروش بر این است که فقه از اخلاق تهی است و تنها به صورت اخلاق کار دارد. علیدوست بخشی از فقه را ناظر به اخلاق می‌داند. به نظرم بحث در این قسمت می‌توانست کمی متمرکز، مفصل و عمیق‌تر شود و به ارتباط فقه و اخلاق بپردازد، به خصوص این پرسش اساسی که آیا اخلاق بر احکام شریعت و به تبع آن فقه تقدم و تفوق دارد یا نه، و به هر روی ارتباط آنها چیست؟[3]

  • پرسش چهار، هدف دین:

یکی از مهمترین و تعیین‌کننده‌ترین موضوعاتی که در آغاز این مناظره مطرح شد و به جایی نرسید بحث هدف دین بود. به راستی هدف دین چیست؟ می‌توان به این پرسش با دو رویکرد پاسخ داد، رویکردی متن محور (که به نظر می‌رسد ترجیح علیدوست بود) و رویکردی عقل محور (که به نظر می‌رسد ترجیح سروش بود). چگونه می‌توان نزاع در باب گسترۀ فقه را به نتیجه‌ای (حتی توافق بر عدم توافق) رساند اگر نخست دیدگاه طرفین نزاع دربارۀ هدف دین، که سرچشمۀ فقه است، روشن نشود؟ اگر بر این باشیم که دین برای معنویت (به هر معنی) آمده است آنگاه تا امری از امور دنیا را آشکارا سدّ راه معنویت ندانیم نیازی به بسط فقه به آن امر نخواهد بود. در برابر اگر بر این باشیم که دین نسخۀ زندگی است آنگاه تمام امور زندگی می‌توانند موضوع فقه باشند.

  • پرسش پنج، ماهیت دین:

اصولا و با توجه به اینکه بسیاری از احکام دین از نوع امضایی هستند و برخی از آنها نیز تنها پس از پیش آمدن پرسشی یا مشکلی به زبان وحی جاری شدند، آیا احکام غیر عبادی و غیر فردی دین به تمامی جزوی از ماهیت دین هستند،[4] و یا به اصطلاح از جنس عرَض‌اند؟ به دنبال پرسش پیشین اگر بر این باشیم که دین آمده است که تمام زوایای زندگی را بهبود بخشد آنگاه می‌توان به نفع غیرعرَضی بودن احکام دین با شور بیشتری استدلال کرد، اما اگر وظیفۀ دین را محدودتر از این ببینیم آنگاه راه برای استدلال به عرَضی بودن بسیاری از احکام هموارتر خواهد شد.

  • پرسش شش، مبنای نیاز به احکام:

در باب ارتباط عقل و فقه به خصوص در بخش سوم مناظره مباحثی مطرح شد. به این بحث می‌توان متمرکزتر و ریشه‌ای‌تر پرداخت. آیا نزول احکام جزیی قرآن به علت ناتوان بودن بشر از دانستن راه صواب است یا می‌توان ادعا کرد که چون مخاطبان مستقیم وحی مانند امروز از تجربۀ انباشتۀ جهانی، کاربرد عقل و تخصص در برخی موضوعات برخوردار نبودند نقش شریعت این بود که برخی روش‌های غیر اخلاقی و غیر عقلانی (در آن ظرف زمانی و چارچوب فرهنگی) را تصحیح کند؟ این همان است که احمد قابل در قالب نظریۀ شریعت عقلانی و منطقة الفراغ عقل مطرح کرد و به نظرم موضوعی مبنایی است که شایستۀ توجه است.[5] در واقع جای اشاراتی به آرای احمد قابل، حتی با دیدی نقّادانه، در بحث فقه و عقل در این مناظره خالی بود.

  • پرسش هفت، مخاطب گزاره‌های دین:

قرآن قطعا گزاره‌های جهانی و مخاطب جهان‌شمول دارد، امّا آیا دغدغۀ غالب و گفتمان عمومی قرآن نیز جهانی و جهان‌شمول است یا بر مبنای محتوی آیات و نیز به شهادت آیاتی که منظور اصلی قرآن را ساکنین محلّ نزول وحی (امّ القری و من حولها) می‌دانند مخاطبان اصلی قرآن محلی هستند و به تعبیر علامه طباطبایی در المیزان (ذیل تفسیر آیۀ بقره 6) «إلا أن تقوم قرينة على خلافه‏» (مگر اینکه به قرینه خلافش ثابت شود).[6] اگر بر این باشیم که دغدغۀ غالب و گفتمان عمومی قرآن محلّی بوده است آنگاه اصل اینکه احکام قرآن و در پیِ آن فقه برای مسلمانانِ زمان و مکانی غیر از زمان و مکان وحی نیز صدق می‌کند نیاز به استدلال و اجتهاد و تفصیل دارد (به خصوص برای احکام غیر عبادی و غیر فردی).[7] در مقابل اگر بر این باشیم که خطاب قرآن در اصل متوجه تمامی جهانیان است آنگاه اهتمام بر تفقه در احکام برای هر زمان و مکان دیگری مبنای قرآنی می‌یابد.

  • پرسش هشت، حقیقت احکام:

از نگاهی درون دینی می‌توان پذیرفت که اعمال انسان حقیقتی دارند فراتر از عالم مادّه. به خصوص دربارۀ اعمال دینی مکلّف امیدوار است که آن عمل برای او حاصلی در عالم معنا داشته باشد. در روایات نیز آمده است که مثلا نماز خاصی در آخرت به صورت همراهی نورانی با انسان محشور می‌شود. اکنون پرسش اینجاست که آیا حصول چنان حقایقی در عالم معنا در گروی عمل دقیق به برداشت صحیح از حکم دین است یا اینکه ارتباط عالم معنا و احکام دین اینگونه خطی و دقیق و انحصاری نیست؟ آیا احکام دینی با تمام جزییاتشان از حقایقی در عالم معنا نشأت می‌گیرند و سپس به صورت گزاره‌های شرعی و فقهی به مکلّف می‌رسند، یا اینکه این احکام به تناسب مکلّف شکل می‌گیرند و سپس در عالم معنا حقیقتی پیدا می‌کنند؟ به تعبیری استعاری، آیا احکام دین پای‌بند عالم‌ ناسوت‌اند یا آویخته از عالم ملکوت؟

واقع این است که خود نیز این کلمات را به تمامی روشن‌گر آنچه در اندیشه دارم نمی‌بینم! سعی می‌کنم از ابهام کلام با مثالی بکاهم. می‌دانیم که در فقه آمده است که در هنگام طواف باید شانۀ چپ به طرف (محاذی) کعبه باشد. پرسش این است که آیا هدف از این حکم فقهی این است که جهت چرخش حول خانۀ کعبه مشخص باشد تا همۀ زائران در یک جهت (خلاف عقربۀ ساعت) حرکت کنند و از بی‌نظمی و آشوب پرهیز شود؟ یا اینکه این حکم آسمانی‌تر از این است و مقصود حقیقتی در عالم معناست که تنها و تنها با طرف کعبه نگهداشتن شانۀ چپ حاصل خواهد شد؟ بنا بر نظر اول می‌توان نتیجه گرفت که «لازم نيست شانه چپ در تمام حالات محاذى كعبه باشد؛ بلكه همين اندازه كه مطابق معمول و متعارف مسلمين خانه كعبه را دور بزند كافى است، حتّى اگر گاهى صورت خود را به‌سوی كعبه كند و به راه خود ادامه دهد مانعى ندارد»،[8] اما بنا بر نظر دوم فقیه به حکم متفاوتی می‌رسد: «اگر در حين طواف رو به خانه كعبه كند برای بوسيدن اركان يا جهت ديگر، يا آن كه به بواسطه زيادی جمعيت پشت به خانه يا روی به خانه كند، آن مقدار جزء طواف محسوب نمي‌شود».[9] دعوی من این نیست که صاحبان این دو فتوی پاسخ متفاوتی به این پرسش داشته‌اند، اما پاسخ به این پرسش می‌تواند یک‌سره به نفع یکی از این دو فتوی تمام شود.

تصور کنیم کسی برای بسیاری از این پرسش‌ها پاسخ قاطعی داشته باشد. بحث‌های صرفا پسینی دربارۀ فقه و کارآمدی آن برای دعوت چنین فردی به تجدید نظر در دیدگاه خود کمتر به نتیجه خواهد رسید، بلکه بیشتر به تقویت نظری مواضع پیشین او می‌انجامد. به عنوان مثال کسی که هدف دین (پرسش چهار) را سر و سامان دادن به تمام امور زندگی بداند با شنیدن استدلال‌هایی که فقه را ناکارآمد معرفی می‌کنند از قضا ممکن است به این نتیجه برسد که پس فقه باید بیش از پیش بسط داده شود تا کارآمد شود. در مقایسه آن کس که هدف دین را اصولا در حوزۀ تمامی امور زندگی نمی‌بیند، حتی اگر قانع شود که فقه در حوزه‌های مختلف توانایی‌های زیادی دارد، کماکان می‌اندیشد که فقه در بسیاری از این موارد اصلا نباید وارد می‌شد.

بازگردم به نوشتار سنگ‌ریزه در کفش. در پایان آن نوشتار آمده است:

«آیا بهتر نبود از همان اول که ریگ به کفشتان رفت می ایستادید و بیرونش می آوردید و این همه محنت  نمی بردید؟»

من با الهام از همین جمله و با تعدیل آن و البته حفظ ادب اینگونه این یادداشت را به پایان می‌برم:

آیا بهتر نبود از همان اول که طرفین متوجه اختلاف در مبانی شدند، بحث را نخست متوجۀ همان مبانی می‌کردند تا در اثنای سحن کمتر دچار تکرارِ خود و جدال در جزییات شوند؟

با این حال در مثل مناقشه نیست و تکرار می‌کنم که همین بحث پسینی دربارۀ فقه و کارآمدی آن نیز بسیار مفید و جذاب بود. برای گردانندگان این چنین بحث‌های «آزاد» آرزوی تداوم و توفیق دارم.

.


.

[1] این متن بازنوشت و تکمیل یادداشت کوتاهی است با عنوان «گسترۀ فقه یا گسترۀ بحث از فقه» که پس از اولین قسمت مناظرۀ سروش و علیدوست در دین‌آنلاین منتشر شد. مطالب مختصّ قسمت اول مناظره را حذف کردم، نکاتی را اضافه کردم و تغییراتی در تبیین نکات دیگر دادم.

[2]خالد ابوالفضل می‌نویسد: «به عنوان یک متن، قرآن طالب خواننده‌ای با وجدان و با اخلاق است. خواننده‌ای که در آنجا که متن به انتها می‌رسد توقّف نمی‌کند، بلکه تلاش می‌کند تا آن مسیر اخلاقی را که متن بنا نهاده است دریابد و سپس در همان مسیر، راه را ادامه دهد.» (ترجمه از متن انگلیسی: K. Abou El Fadl, Reasoning with God, 2017, RLPG/Galleys, p. 386).

[3] برای بحثی مفصل و دقیق در این زمینه نگاه کنید به «دین در ترازوی اخلاق»، ابوالقاسم فنایی، انتشارات صراط.

[4] تاکید من در اینجا  بر جدا کردن احکام عبادی و فردی از احکامی که جنبه‌های اجتماعی دارند تفصیلی دارد که در حوصلۀ این نوشتار نیست.

[5] احمد قابل می‌نویسد: «در حوزه مسائل غيرعبادی، رويكردهای شرعي با معيارهای مورد نظر عقلای زمان نزول وحي يا زمان حضور اولياء خدا، هماهنگی داشته و مبتنی بر “مدارا با عقلانيت بشر در هر زمان” بوده كه اصلي اساسي در حوزه تشريع است. … اما اگر (راهکار شرع) با عقلانيت مشترك بشر امروز سازگار نباشد و برخلاف رويكرد آنان ارزيابی شود و قدرت استدلال كافی برای قانع كردن عقلاء را نداشته باشد، لزوماً بايد تغيير کند.»، شریعت عقلانی، بهمن 1391، فضای مجازی، ص. 18.

[6] طباطبایی می‌نویسد (ترجمه): «در هر جای قرآن که تعبیر الذین کفروا آمده، مراد کفار مکه‌اند، که در اوائل بعثت با دعوت دینی مخالفت می‌کردند، مگر آنکه قرینه‌ای در کلام باشد، که خلاف آن را برساند، نظیر تعبیر به الذین آمنوا، که بزودی خواهیم گفت: هر جا در قرآن مطلق و بدون قرینه آمده باشد، مراد از آن مسلمانان مکه، یعنی دسته اول از مسلمین است، که بچنین خطابی تشریفی اختصاص یافته‌اند، مگر آنکه قرینه‌ای در کلام، خلاف آن را اثبات کند»، ترجمۀ تفسیر المیزان، ج. 1، ص. 83.

[7]  نگاه کنید به پانوشت چهار.

[8] فتویِ ناصر مکارم شیرازی به نقل از وبسایت «مرجع ما»

[9] فتویِ لطف‌الله صافی گلپایگانی به نقل از وبسایت «مرجع ما»

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *