مقاله محسن رنانی با عنوان «سقوط»

مقاله محسن رنانی با عنوان «سقوط»

 سقوط

محسن رنانی / ۲۷ بهمن ۱۴۰۱

سقوط هر شرکت، سازمان یا ساختار سیاسی و اجتماعی چهار مرحله دارد؛ وقتی مرحله چهارم رخ دهد «رخداد سقوط» پایان می یابد. جمهوری اسلامی سه مرحله اول سقوط را طی کرده است، نمی‌دانم تا کی و تا چه حد می‌تواند، با مقاومت، خشونت و امنیتی کردن جامعه، مانع تحقق مرحله چهارم شود؛ اما می‌تواند با تغییر رویه،‌ پیش از آن که با «انقلاب از پایین»، مرحله چهارم سقوط نیز رخ دهد، از طریق «انقلاب از بالا»، احتمال فروپاشی را کاهش دهد.

مقدمه:

این متن را حدود دو ماه پیش نوشتم. واقعش مردد بودم که منتشر کنم یا فقط برای مقامات بفرستم. همه ما می‌دانیم که بالاخره کشور از شرایط فروبسته کنونی گذر خواهد کرد،‌ اما تلاش همه ما باید این باشد که حکومت کم‌هزینه‌ترین راه را برای گذار کشور انتخاب کند. این که ایران به سوی تجربه شیلی و آفریقای جنوبی برود یا به سوی تجربه لیبی و سوریه، ابتدا به رفتار حکومت بستگی دارد و پس‌از آن به رفتار جامعه. منافع ملی ایران اقتضا می‌کند که هر دو طرف (حکومت و جامعه) تمامی راههای کم‌هزینه‌تر را تجربه کنند. یعنی تحول انقلابی و خشونت‌آمیز باید آخرین راه حل باشد. با این نگاه بود که ابتدا نسخه اولیه این متن را برای آقای دکتر محمدجواد ظریف فرستادم و خواهش کردم اگر می‌توانند آن را به دست مقام رهبری برسانند. هنوز هم گمانم بر این است اگر مقامات به صورت عریان با واقعیت روبه‌رو شوند، ناخودآگاه بر تصمیماتشان اثر می‌گذارد. اما پس از دو ماه ایشان پیام داد که تلاشش ناموفق بوده است. چنین شد که تصمیم گرفتم آن نوشته را با شرح و تفصیل بیشتر و بیانی بی‌پرده‌تر، برای انتشار عمومی بازنویسی کنم؛ که همین متنی است که می‌خوانید.

من این نوشته را منتشر می‌کنم تا از یک‌سو خانواده کشتگان و جوانان آسیب‌دیده و معترضِ جنبش مهسا غمناک نباشند و بدانند که اعتراض‌شان چه دستاورد عظیمی داشته است و در همین چند ماه توانسته‌اند یک مرحله از چهار مرحله سقوط را رقم بزنند؛ و از سوی‌دیگر اگر هنوز در درون نظام سیاسی هستند کسانی که از سطح هیجان و ترس روانشناختی عبور کرده‌اند و قدرت نگریستن عقلانی به تحولات را دارند، واقعیت را دقیق‌تر ببینند و به مراکز قدرت منتقل کنند؛ شاید هنوز فرصت بازگشت و همگرایی از دست نرفته باشد. چون معتقدم فرصت «اصلاح از بالا» از دست رفته است، اما تا زمانی که مرحله چهارم سقوط رخ نداده است، امکان «انقلاب از بالا» منتفی نیست. و البته اکنون تنها با «انقلاب از بالا» است که می‌توان «انقلاب از پایین»، را منتفی کرد؛ وگرنه «انقلاب از پایین» به‌طور طبیعی رخ خواهد داد. حکومت باید بداند که با ثبات کنونی اوضاع، غره نشود و رجز نخواند، که فرصتش اندک‌تر از آنی است که گمان می کند؛ و بداند که حتی اگر با روشهای سرکوب خشن این نسل را از نظر روانشناختی ناامید کند، اما این نسل به‌مرحله «امید وجودی» رسیده است و هر لحظه می‌تواند افق‌های امید‌بخش تازه‌ای را خلق کند، پس به جای درافتادن و سرکوب و تحقیر این نسل، آن را درک کند و سخنش را ارج بگذارد و با او گفت‌وگو کند.

تجربه یک قرن اخیر به من می‌گوید که اگر قاجاران برنیفتاده بلکه اصلاح شده بودند، و انقلابیان به جای عزل محمدعلی‌شاه، با او بر سر ترتیباتی جدید و محکم برای مشروطیت به تفاهم رسیده بودند، اکنون ایران در مسیر توسعه، بسیار جلوتر بود. همچنین معتقدم اگر رژیم پهلوی سقوط نکرده بود و خودش دست به اصلاحات جدی می‌زد و  پیش از آن که دیر شود با انقلابیان گفت‌وگو و تفاهم را آغاز می‌کرد، امروز کشور ما خیلی جلوتر بود.

امروز هم معتقدم اگر حکومت روحانیان دست به «انقلاب از بالا» بزند و گفت‌وگوی واقعی با جامعه را درباره درخواست‌های مخالفان و معارضان، برای ایجاد تحول در این ساختار آغاز کند، مسیر آینده توسعه ایران کم هزینه‌تر طی خواهد شد.

اکنون نظام سیاسی ایران، سه مرحله از سقوط را طی‌ کرده است و «اصلاح از بالا» دیگر جواب نمی‌دهد. چون پیشْ‌شرط موفقیتِ اصلاح از بالا، «باورپذیر» بودن نظام سیاسی است و اکنون نظام سیاسی، «باورپذیری» خود را در ذهن بخش بزرگی از جامعه از دست داده است. اکنون نظام تنها با یک «انقلاب از بالا» است که می‌تواند باورپذیری خود را در ذهن جامعه بازسازی کند و با این‌کار، هم نظام را از یک سقوط خسارتبار نجات دهد و هم هزینه‌های تاریخی تحول در ایران را کاهش دهد.

من به تمام معنا یک «وسط‌باز»‌ام و این نوشته را هم بر اساس ماموریت «وسط‌بازی» که سالهاست بر دوش خود گذاشته‌ام منتشر می‌کنم. با وجود خطر خشمی که ممکن است با انتشار این یادداشت از سوی حکومت برانگیزم و با وجود احتمال ناخشنودی بسیاری از جوانان معترض و یا حمله و اهانت آن بخشی از هموطنانم که براندازی خشونت‌بار را تنها راه رهایی از ناکارآمدی و جور نظام حاکم می‌دانند، وظیفه روشنفکری و روشنگری من حکم می‌کند که هشدار خودم را نسبت به روند موجود با صدای بلند به هر دو طرف اعلام کنم.

پیدایش طیف گسترده‌ای از روشنفکران و کنشگران «وسط‌باز» طلیعه شکل‌گیری یک جامعه مدنی ژله‌ای است و نشانه‌ای امیدبخش از ورود جامعه به مرحله «سال صفر توسعه» یعنی آغاز مرحله بلوغ مدنی جامعه است. در «شب کنشگران مرزی» که همین سی‌ام بهمن ماه به مناسب رونمایی از کتاب «کنشگران مرزی» دکتر مقصود فراستخواه، این استاد ارجمند توسعه‌اندیش، برگزار می‌شود خواهم گفت که چرا شکل‌گیری طبقه نخبگان «وسط‌باز» بخشی از ضرورت تاریخی فرایند توسعه ماست. طبقه‌ای که از انقلاب مشروطیت به بعد چشم‌به‌راهش بودیم و اکنون شاهد جوانه‌های آن هستیم. که اگر این طبقه در دهه چهل و پنجاه خورشیدی شکل‌گرفته بود، احتمال رخ‌دادن انقلاب پنجاه‌وهفت بسیار پایین می‌آمد. خواهم گفت که در جامعه‌‌ای و نظام سیاسی‌ای که حزب، جایگاهی ندارد، چرا پیدایش طبقه‌ای از روشنفکران، کنشگران و نخبگان «وسط‌باز» ضروری و امیدبخش است. چند نخبه «وسط‌باز» کاری از پیش نمی‌برند اما وقتی آنان به طبقه تبدیل شوند، تحولات تاریخی را کم‌هزینه‌تر می‌کنند. چون جامعه همیشه قشر‌های وسط‌باز دارد اما وقتی «نخبگان وسط‌باز» آنها را نمایندگی نمی‌کنند، قشرهای وسط‌باز جامعه هم مجبورند به سوی یکی از دو قطب افراطی بپیوندد.

چهار مرحله سقوط

سقوط هر سیستم اجتماعی (خواه یک شرکت، خواه یک خانواده، خواه یک نظام سیاسی) دو بُعد و چهار مرحله دارد که پی‌در‌پی و به نوبت رخ می‌دهند. بُعد اول، «سقوطِ ذهنی» است که دو مرحله دارد: «سقوط کارآمدی» و «سقوط شایستگی»؛ و بُعد دوم، «سقوط عینی» است که آن‌هم شامل دو مرحله است: «سقوط نمادها» و «سقوط ساختارها».

«سقوط ذهنی» یعنی وقتی «کارآمدی» و «شایستگی» یک سازمان در ذهن اعضایش  فروبریزد؛ و «سقوط عینی» یعنی وقتی که «نمادها» و «ساختارها»ی آن سازمان در عمل و در واقعیت فروبریزند. مثلا در یک خانواده، وقتی یک طرف یا هر دو طرف از نظر عاطفی از هم ناامید یا دلزده یا متنفر شوند و روابط عاطفی‌شان بگلسد و متوقف شود، در این ساختار خانواگی، «سقوط ذهنی» رخ داده است (طلاق عاطفی). ولی وقتی خانواده واقعا از هم فروبپاشد و جدایی عملی و قانونی رخ دهد «سقوط عینی» رخ داده است (طلاق قانونی). و البته سقوط ذهنی مقدمه سقوط عینی است.

پس، مرحله نخستِ سقوط، «سقوط کارآمدی» است، یعنی وقتی عملکرد سازمان یا ساختار از نظر اعضا یا کارکنان یا ذینفعانش چنان دارای بحران و اشکالات بنیادین باشد که اعضا را به این باور برساند که این ساختار دیگر نمی‌تواند وظایف و ماموریت‌ها و نیازهای مورد انتظار را برآورده کند. مثلا وقتی پدر، برای سالهای زیادی کسب‌وکار مناسبی نداشته باشد یا توانایی‌ٔهای لازم برای حل‌وفصل مسائل اقتصادی و اجتماعی خانواده را نداشته باشد، او در ذهن اعضای خانواده دچار «سقوط کارآمدی» می‌شود.

مرحله دوم سقوط، «سقوط شایستگی» است، یعنی وقتی شکوه، ارزشمندی و مشروعیت اخلاقی مدیران و ساختار سازمان در ذهن اعضا یا بازیگران یا ذینفعانش فرو بریزد؛ یعنی آنها به این باور برسند که این ساختار دیگر حتی ارزشمندی و شایستگی‌ لازم را برای ادامه فعالیت ندارد. مثلا وقتی یک پدر، معتاد باشد و تلاش برای ترک اعتیاد او پی‌در‌پی به شکست بینجامد، یا بسیار خشن و بداخلاق و بددهن باشد یا گرفتار فساد اخلاقی باشد، مشروعیت اخلاقی و اعتبار ذهنی این پدر نزد همسر و بچه‌ها فرو می‌ریزد و اقتدار او وارد مرحله «سقوط شایستگی» می‌شود.

مرحله سوم، «سقوط نمادها» است. مثلا در مورد خانواده، نماد بیرونی خانواده این است که اعضایش با علاقه زیر یک سقف زندگی می‌کنند؛ یکدیگر را با نام کوچک و صمیمانه صدا می‌زنند؛ با هم به پارک یا مهمانی می‌روند؛ عکس روز ازدواج‌شان به دیوار آویخته است؛ برای همدیگر هدیه می‌خرند و جشن تولد می‌گیرند و نظایر‌این‌ها. وقتی این‌گونه «نمادها» در خانوده نباشد، دیگران متوجه می‌شوند که انسجام و همدلی درونی این خانواده از دست رفته است.

مرحله چهارم نیز «سقوط ساختارها» است. یعنی وقتی که این خانواده وارد مرحله کشمکش و درگیری و فحاشی و خشونت و قهر و مراجعه به دادگاه می‌شود و عملاً دو همسر از یکدیگر جدا زندگی می‌کنند؛ و خانواده از طرف سرپرست، تامین مالی نمی‌شود. آنگاه این وضعیت آنقدر ادامه می‌یابد تا یکی از طرفین بمیرد یا دادگاه حکم طلاق را صادر کند و این ساختار خانوادگی متلاشی شود.

اکنون معتقدم جمهوری اسلامی سه مرحله اول سقوط را طی کرده و در آستانه مرحله چهارم ایستاده است.

یک) سقوط کارآمدی:

در دهه اول انقلاب، دائما توجیه این بود که هنوز ساختارهای انقلابی مستقر نشده است و باید به سیستم فرصت داد تا خودش را پیدا کند و ساختارها و فرایند‌های مورد نیاز را بسازد. می‌گفتند اکنون سیستم درگیر جنگ و در معرض هجوم دشمنان خارجی است و طبیعی است که فرصت نکند تا خود را کارآمد کند. این‌گونه بود که همه مردم با ناکارآمدی‌های نظام می‌ساختند و مثلا برای گرفتن یک بیست لیتری نفت، نصف روز در صف می‌ایستادند و باز از نظام حمایت می‌کردند.

پس از جنگ، نظام بر گسترش تولید و سازندگی متمرکز شد و برای نزدیک به دو دهه (۶۸ تا ۸۸) تلاش کرد تا کارآمدی خود را به نمایش بگذارد. حتی از اوایل دهه هشتاد، با عمیق شدن گسل‌های سیاسی بین گروههای درون نظام و شکل‌گیری بازی حذفی بین اصول‌گرایان و اصلاح‌طلبان،‌ نظام به این نتیجه رسید که نمایش شایستگی را رها کند و فقط بر کارآمدی خود متمرکز شود. به گمان من آوردن دولت نهم با آن همه هزینه ملی که تحمیل کرد، و نیز ورود به بازی اتمی، با همین هدف افزایش و نمایش کارآمدی در داخل و خارج بود. اما با شکست دولت نهم و دهم که تمام ظرفیت نظام در سبد آن گذاشته شده بود (شکستی که در هر چهار بعد داخلی و خارجی، و اقتصادی و سیاسی رخ داد) آخرین ذخیره نظام برای نمایش کارآمدی خود نیز خرج شد.

پس از دولت دهم، به‌گمانم نظام کلاً مساله کارآمدی را از اولویت خود خارج کرد (احتمالا از امکان تحقق آن ناامید شد) و راهکار را در ایدئولوژیک و انقلابی کردن مجدد فضای سیاسی و اجتماعی کشور جستجو کرد. این که در زمان دولت یازدهم و دوازدهم کل بخش‌های دیگر نظام بسیج شدند تا نشان دهند آن دولت ناکارآمد است و حتی با اقدامات خود برجام را به شکست کشاندند و یا بعداً در مسیر احیای آن سنگ‌اندازی کردند، حاکی از ناامیدی یا خارج شدن اولویت کارآمدی از دستور کار نظام است. شکست زودهنگام مدیریت جهادی در دولت یکدست سیزدهم نیز نشان داد که واقعا و در عمل نیز نظام به منتهی الیه دوره سقوط کارآمدی خویش رسیده است.

بنابراین اکنون نزدیک به یک‌و‌نیم دهه است که جامعه آرام‌آرام از نظر ذهنی به سمت این جمع‌بندی سوق داده شده است که این ساختار، توانایی حل‌وفصل مشکلات روزاروز فزاینده و بحران‌های دررسنده‌ای که خود عامل خلق آنها بوده است را ندارد. امروز نه فقط شکست پیاپی نظام در تحقق اهداف اصلی‌اش آشکار شده است (مثل اهدافی که در سند چشم‌انداز بیست‌ ساله آمده و روی آنها بسیار تبلیغ شده بود)، بلکه حتی معلوم شده است که نظام تدبیر در مدیریت مسائل کوچک‌تر (مثل بحران نظام تامین‌‌اجتماعی و صندوق‌های بازنشستگی، بحران سالیانه ۱۷ هزار کشته رانندگی، بحران آب، بحران برق و گاز، بحران تورم و سقوط مستمر و چهل‌ساله ارزش پول ملی، بحران بیکاری، بحران ازدواج، بحران مسکن، بحران انباشت پرونده‌های قضایی، بحران فساد اقتصادی، بحران تخریب محیط زیست  و …) نیز توانایی لازم را ندارد و پی‌در‌پی شکست می‌خورد.

 

دو) سقوط شایستگی:

شیفتگی جامعه به بنیانگذار، نگذاشت که در دهه اول، شایستگی‌های نظام زیر سوال برود. مثلا جامعه عملا نسبت به رفتارهای بیرون از معیارهای شایستگی که در برخورد با منتقدان، مخالفان و معترضان  رخ می‌داد چشمانش را می‌بست (رفتارهایی مثل حصر و آزار مراجع یا روحانیان منتقد، برخورد خشن با احزاب و مطبوعات و روشنفکران مخالف و یا شیوه عمل غیرقانونی که در اعدام‌های سال ۶۷ رخ داد). بعد از جنگ نیز نظام برای یک‌ونیم دهه تلاش کرد تا همزمان با افزایش کارآمدی، معیارهای شایستگی خود را نیز بالا ببرد و به نمایش بگذارد. حتی افشای قتل‌های زنجیره‌ای سال ۱۳۷۷ و پذیرش خطا از سوی وزارت اطلاعات و شروع اصلاحات در آن وزارتخانه نه تنها موجب سقوط شاخص ذهنی شایستگی نشد، بلکه شاخص شایستگی نظام را در ذهن مردم ارتقاء‌ داد؛ چرا که مردم می‌دیدند که نظام علی‌رغم داشتن خطاهای بزرگ، اما جرأت و توان جراحی بزرگ در درون خود را نیز دارد، پس هنوز از شایستگی آن ناامید نشده بودند.

اما از اوایل دهه هشتاد، نظام با رها کردن مساله شایستگی و تمرکز بر کارآمدی عملا مسیر سقوط شایستگی را گشود. طلیعه این مسیر با رد صلاحیت یک‌سوم نمایندگان مجلس ششم در انتخابات مجلس هفتم توسط شورای نگهبان و سپس بداخلاقی‌های انتخابات ۸۴ و برکشیدن دولت نهم گشوده شد؛ اما از دوره دولت دهم به بعد بود که با پدیدار شدن حجم انبوه بی‌ضابطگی در نظام اداری و حجم عظیم فسادهای مالی و عدم عزم یا مهارت نظام سیاسی در مهار آنها، سقوط شایستگی نظام در ذهن مردم آغاز شد. سپس این سقوط با رفتار تبعیض‌آمیز شورای نگهبان در انتخابات‌های بعدی و نیز در نحوه برخورد حکومت با سه اعتراض عمومی ۸۸ ، ۹۶ و ۹۸ تشدید شد. حجم عظیم رفتارهای غیرقانونی و غیراخلاقی که در برخورد عوامل حکومت با معترضان در این سه دوره اعتراضات رخ داد و عدم پاسخگویی مطلق حکومت نسبت به آن رفتارها، تصویر شایستگی حکومت را بیشتر مخدوش کرد. همچنین موارد دیگری مانند دستگیری و معرفی متهمان دروغین برای قتل دانشمندان هسته‌ای؛ رسوایی ساقط کردن هواپیمای اوکراینی بدون شفاف‌سازی به موقع؛ تعارض‌های فراوان بین گفتار و رفتار مسئولان؛ فرار از پاسخگویی در برابر وعده‌های دروغینی که داده شده است؛ عدم پوزش‌خواهی در بحران‌ها؛ و توجیه تمام شکست‌ها با توسل به مفاهیم مذهبی، همگی در جهت تشدید سقوط شایستگی عمل کرده‌اند.

اما به گمانم اکنون در جریان جنبش مهسا، سقوط شایستگی به نقطه اوج خود رسیده است. حتی برای نسل‌های گذشته که نسبت به انقلاب اسلامی عُلقه‌ای داشته‌‌اند و حتی برای بسیاری از ایثارگران و خانواده‌‌های شهدا، این حجم از رفتارهای غیرقانونی و غیراخلاقی باورنکردنی بوده است. برخوردهای خشن و غیرقابل توجیه نسبت به معترضان؛ کشته شدن یا آسیب دیدن برخی معترضان در دوره بازجویی بدون این که دستگاه‌های امنیتی و قضایی پاسخگو باشند؛ برگزاری برخی دادگاهها به صورت غیرعلنی و بدون وکیل تعیینی همراه با شتابزدگی و عدم شفافیت و طی‌نشدن فرایندهای قانونی متعارف در مورد این پرونده‌ها؛ صدور احکام نامتناسب با جرم بویژه احکام فراوان اعدام؛ اعلام نظر تعداد زیادی از وکلا و حقوق‌دانان مبنی بر غیرقانونی و غیرقابل دفاع بودن شیوه محاکمه و سرعت و شدت احکام صادر شده برای معترضان دستگیر شده؛ نسبت دادن همه چیز به مداخله و دسیسه خارجی و پافشاری بر اغتشاش خواندن اعتراضات؛ اعتراف‌گیری زیر شکنجه و پخش عمومی آنها؛ برخورد گسترده و خشن با خبرنگاران یا مردمی که فقط از اعتراضات تصویربرداری کرده‌اند؛ دهها چشمی که از جوانان کشور با تفنگ ساچمه‌ای کور شد و نه‌تنها یک عذرخواهی ساده هم نشد بلکه گفتند هر کس ثابت کند ما زده‌ایم جایزه می‌گیرد؛ تلاش برای بی‌آبرو کردن سلبریتی‌ها؛ مخفی کردن و دفن شبانه جنازه‌ها و آزار خانواده‌های قربانیا؛ دستگیری و جلوگیری از درمان زخمی‌ها یا بردن زخمی‌ها از بیمارستان‌ها؛ عدم رسیدگی و پاسخگویی به ادعای آزار جنسی برخی زنان دستگیر شده  و … از نمونه رفتارهایی بوده است  موجب سقوط شدید شایستگی نظام در ذهن جمعی جامعه شده است. حتی اگر برخی از این اخبار دقیق نباشد یا صحت نداشته و شایعه باشد، اما چون باورپذیری نظام در بخش بزرگی از جامعه از دست رفته است، دیگر توضیحات نهادهای رسمی حکومتی برای مردم، پذیرش و اقناع ذهنی نمی‌آورد. به همین علت است که منابع خبری جامعه از منابع حکومتی به منابع بیرون حکومت منتقل شده است و آنگاه انبوه و تنوع خبرهای یادشده، نوعی توافق بین‌الاذهانی درباره سقوط شایستگی نظام، در جامعه ایجاد کرده است.

این که در یک روز نزدیک به صد نفر در زاهدان به قتل برسند و حکومت مسئولیت آن را نپذیرد و به گردن گروههای معارض بیندازد، در عین حال اجازه ندهد که هیچ کمیته ملی حقیقت‌یابی تشکیل شود تا افکار عمومی را نسبت به این قتل‌ها آگاه کند، عملا سقوط شایستگی را شدت بخشیده است. همچنین در این چند ماه صدها نفر از معترضان کشته شده‌اند اما حکومت صرفا با نسبت دادن رفتار معترضان به تحریک خارجی از پاسخگویی به این قتل‌ها طفره رفته است. عجیب‌تر آن‌که مقامی گفته است همه این‌ها به دست عوامل خارجی کشته شده‌اند، بدون آن‌که متوجه باشد که حکومتی که مدعی است تا مرزهای اسرائیل را زیر نفوذ عمق استراتژیک خود دارد چگونه عوامل مسلح وابسته به خارج تا قلب شهرهایش نفوذ می‌کنند و صدها را می‌کشند و حکومت نمی‌تواند اسنادی از آن ارایه کند. این که این همه چهره در داخل و خارج نسبت به اعدام‌های اخیر موضع گرفته‌اند و این که می‌بینیم هر چه حکومت تلاش می‌کند تا قتل کیان، کودک اهل ایذه‌، را به عوامل تروریست نسبت دهد، نه جامعه و نه حتی خانواده کیان این را نمی‌پذیرند، این‌ها همه نشانه آن است که جامعه توجیه نیست، اعتمادش از دست رفته است و در ذهن جمعی‌اش همه این اقدامات به عنوان نشانگان سقوط شایستگی قلمداد می‌شود. شایستگی نظیر امنیت است، در موضوع امنیت، احساس امنیت مهم است نه خود امنیت. به همین ترتیب، برآورد ذهنی جامعه از شایستگی مهم است نه خود شایستگی.

اکنون تقریبا اکثریت مردم باور کرده‌اند که این ساختار هیچ اعتقادی به قانون اساسی و قوانین قضایی خودش و حتی اصول اخلاقی مذهبی که ترویج می‌کند نیز ندارد. سقوط شایستگی از این بیشتر چه؟ و شگفت این که همین‌که اوضاع کمی آرام شد و حکومت بر اوضاع مسلط شد شروع به نمایش اعتماد به نفس کاذب کرد و دوباره دوره‌ای از تحقیر و تهمت و تکذیب و فرافکنی و رجزخوانی و برخوردهای امنیتی را آغاز کرد. یعنی دقیقا الگوی رفتاری خودش پس از اعتراضات ۸۸ و ۹۶ و ۹۸ را تکرار کرد، بدون این‌که توجه کند که «باورپذیری» خود را نزد جامعه از دست داده است. بخش بزرگی از مردم اکنون به یک توافق نانوشته رسیده‌اند که این حکومت هیچ معیار رفتاری قابل اتکایی ندارد و هیچ کس، حتی مذهبی‌های انقلابی که روزگاری برای این نظام خون دل خورده‌اند، وقتی با رفتار و منافع گروه حاکم مخالفت می‌کنند، نیز حرمت نخواهند داشت. این که مردم می‌شنوند و در عمل می‌بینند که حکومت، شهروندان را به خودی و ناخودی و درجه یک و دو تقسیم می‌کند، سقوط شایستگی را تشدید می‌کند.

درواقع شعار «حفظ نظام از اوجب واجبات است» که روزگاری می‌توانست نظام را از بن‌بست‌های فکری و نظری برای حل‌وفصل مسائلش در دنیای جدید برهاند، اکنون به ابزاری برای سقوط شایستگی نظام تبدیل شده است. اکنون مردم انگاره «حفظ نظام از اوجب واجبات است» را با انگاره سازمان مجاهدین خلق مقایسه می‌کنند که در اوایل انقلاب می‌گفت «هدف وسیله را توجیه می‌کند» و با این انگاره بود که دست به ترورهای کور و خشونت‌بار زد. به‌گمان من، مشروعیت اخلاقی نظام اکنون در بین بخش بزرگی از مردم به سطح مشروعیت سازمان مجاهدین خلق در سال ۶۰ سقوط کرده است. این یعنی سقوط شایستگی. حکومت هم دقیقا این را می‌داند. به همین خاطر است که خیلی سال است که دیگر اجازه برگزاری یک انتخابات آزاد را نمی‌دهد و در برابر هرگونه درخواستی برای رفراندوم  مقاومت می‌کند و به جای آن که آن را یک حق مسلم برای جامعه بداند که در قانون اساسی تصریح شده است، آن را خواست بیگانگان می‌نامد.

سه) سقوط نمادها:

به‌گمان من مهم‌ترین کاری که جنبش مهسا کرد وارد کردن نظام به مرحله سقوط نمادها بود. معتقدم در میان پانزده دستاورد تاریخی جنبش مهسا، سقوط نمادها فراگیرترین و فوری‌ترین دستاورد بود. این که گروههای مختلف اجتماعی از دانشجو، ورزشکار، هنرمند و فعالان مدنی، همگی نمادهای حکومت را به سخره گرفته‌اند و بسیاری از گروههای مردم به پیروی از آنها دیگر، نمادهای رسمی حکومت را به نمایش نمی‌گذارند نشانه ورود جامعه به مرحله سقوط نمادهاست. آتش ­زدن بنرها یا مجسمه‌‌های حکومتی؛ سرپیچی از حجاب اجباری بوسیله طیف وسیعی از زنان و به نمایش گذاشتن عکس‌های بدون پوشش سر توسط زنان برجسته و مشهور؛ شادی مردم در شکست تیم ملی فوتبال؛ نخواندن سرود ملی در برخی مراسم رسمی‌؛ عمامه‌پرانی؛ تحریم جشنواره‌های حکومتی؛ شدیداً خلوت شدن راهپیمایی‌های حکومتی به گونه‌ای که مجبورند در میدان‌های کوچک شهری اجتماع کنند؛ آسیب دیدن یا برداشته شدن عکس‌های رسمی از دیوار بسیاری از مکان‌های عمومی؛ برداشتن عکس‌های رسمی از بسیاری از مغازه‌ها؛ این‌که دانش‌آموزان عکس‌های ابتدای کتابها را پاره کنند و فیلم آن را در فضای مجازی پخش کنند؛  این که سر کلاس‌های درس دانشجویان طرفدار نظام دیگر میدان‌دار نیستند و در برابر نقدهای تند دانشجویان منتقد سکوت می‌کنند؛ ابراز برائت برخی ایثارگران و خانواده‌های شهدا از رفتار حکومت؛ این که هنرمندان نامداری که در یک جشنواره هنری حکومتی شرکت کرده بودند یک به یک اعلام پوزش‌خواهی کردند؛ این‌که هنرمندان و سایر افراد نامدار تلاش می‌کنند از هرگونه فعالیتی که نماد همکاری با حکومت است پرهیز کنند؛ این که صداوسیما که فراگیرترین ویترین نظام است نفوذ و اعتبار خود در بخش بزرگی از جامعه از دست داده است؛ تبدیل شدن یک شعار نمادین (مرگ بر دیکتاتور) به شعار محوری اعتراضات؛ غیب شدن تیپ‌هایی که تا همین چند وقت پیش با چفیه در دانشگاهها و مراکز عمومی تردد می‌کردند؛ این‌ که دیگر کسی در محیط‌های عمومی و مدارس تمایل یا جرأت ندارند سرود «سلام فرمانده» را پخش کند؛ این که دیگر پشت شیشه هیچ خودروی خصوصی نمادها و تصاویر حکومتی را نمی‌بینیم؛ این که هر شب بر دیوارهای شهر شعار نوشته می‌شود و صبح پاک می‌شود؛ این‌که حتی در شب ۲۲ بهمن شعارهای ضدحکومتی سر داده می‌شود و … همگی نشانگان  تحقق مرحله سقوط نمادها است.

در یک کلام،‌ اهمیت و احترام نمادهای حکومتی در ذهن و دل بخش بزرگی از مردم فروریخته است. نمادهایی که در قلب‌ها نباشند، بر دیوارها هیچ ارزشی ندارند. هم‌اینک در جنگ نمادها، حکومت، بازی را واگذار کرده است.

چهار) سقوط ساختارها:

اکنون حکومت در آستانه مرحله چهارم و پایانی سقوط، یعنی سقوط ساختارها، قرار گرفته است. در انقلاب اسلامی سقوط ساختار رژیم شاه از وقتی آغاز شد که دولت‌های بزرگ غربی، بر سر رفتن حکومت شاه به توافق رسیدند. در واقع، درحالی که انقلاب در  داخل به شدت جریان داشت، در خارج نیز غربی‌ها متوجه شدند که دیگر ادامه حمایت و حفظ رژیم شاه نه ممکن است و نه سودمند. بنابراین مذاکره با رهبران انقلاب (مانند آیه‌الله بهشتی) و رهبران ارتش برای انتقال مسالمت‌آمیز قدرت را آغاز کردند. البته اگر غربی‌ها هم به این توافق نمی‌رسیدند و شاه از کشور نمی‌رفت، باز هم به احتمال زیاد شاه به علت بیماری سرطان خون، یکی دوسال بیشتر دوام نمی‌آورد و با مرگ او سقوط ساختار محقق می‌شد.

اصلی‌ترین نشانه ورود یک نظام به مرحله چهارم سقوط این‌ است که سیستم وارد مرحله رفتارهای کاریکاتوری می‌شود،‌ یعنی شروع می‌کند فعالیت‌های شکست‌خورده قبلی خود را دوباره با نام دیگری و به شکل‌دیگری از سربگیرد. شاخص آن نیز این است که همزمان که «کنترل‌پذیری»اش بر اوضاع کاهش می‌یابد، «انعطاف‌پذیری»‌اش نیز پایین می‌آید. شواهد فراوانی حاکی است که اکنون نظام به صورت آشکار این ویژگی‌ها را از خود بروز داده است. فقط یک مثال می‌زنم و مشاهده نمونه‌های دیگر را به خوانندگان می‌سپارم: این روزها می‌بینیم از یک‌سو حکومت اصلا توانایی تحمیل حجاب اجباری را ندارد و سرپیچی زنان از این فرمان حکومتی همه‌جا فراگیر شده است و بازار و خیابان و مترو مملو از زنان بدون پوشش سر است، و طبق گزارش مرکز پژوهش‌های مجلس، تعداد زنانی که با معیارهای حکومتی فاقد حجاب هستند به بالای ۷۰ درصد رسیده است (کاهش شدید کنترل‌پذیری)؛ ولی از سوی‌دیگر نیز در تریبون‌های رسمی به جای آن که مسیر انعطاف را باز کنند و مثلا  از فقهای زیادی نام ببرند که پوشش سر و گردن را واجب نمی‌دانند و از این طریق راه تعامل و پذیرش طرفینی را بگشایند، برعکس از بستن حسابهای بانکی و مسدود کردن کارت ملی زنان بدون پوشش رسمی، بستن مغازه‌هایی که به این زنان خدمات می‌دهند، عزل مدیران ادارات و بانک‌هایی که به این‌گونه خانم‌‌ها خدمات بدهند و نظایر این‌ها سخن می‌رود (کاهش انعطاف‌پذیری). و اکنون نیز اعلام تشکیل قرارگاه زیست عفیفانه (بعد از شکست ستاد امربه‌معروف و نهی از منکر) از همان نوع رفتارهای کاریکاتوری است که دارد تکرار می شود.

اما این‌که سقوط نهایی ساختار کی رخ خواهد داد، بستگی به حوادثی دارد که فراوانند اما اکنون نمی‌توان پیش‌بینی کرد که کدام یک و دقیقاً چه زمانی رخ‌ می‌دهند. مثلا ما اکنون نمی‌دانیم سرانجام جنگ اوکراین چه خواهد شد و روسیه تا چه حد ما را در باتلاق این جنگ فروخواهد برد و نتیجه آن چه خواهد شد؛ نمی‌دانیم آزمایش شکافت هسته‌ای توسط ایران کی انجام می‌شود و اگر انجام شود واکنش غرب در برابر آن چه خواهد بود؛ نمی‌دانیم تفاهم چین با سعودی چه ابعاد پشت پرده‌ای دارد؛ نمی دانیم دولت جدید اسرائیل چه سیاست تازه‌ای در سر دارد و در حال تدارک چه حملاتی به تاسیسات هسته‌ای ایران است؛ نمی‌دانیم با این حجم اجماع جهانی که پس از جنبش مهسا برعلیه حکومت ایران ایجاد شده است قدرت‌‌های بزرگ، در پشت صحنه چه تفاهمی خواهند کرد؛ نمی‌دانیم سرآمدان سالخورده نظام کی دعوت حق را لبیک خواهند گفت و واکنش جامعه چه خواهد بود؛ نمی‌دانیم جهش عظیم قیمت دلار کی و با چه شدتی رخ خواهد داد و واکنش جامعه به آن چه خواهد بود؛ نمی‌دانیم با این کسری بودجه عظیم، دولت نهایتا در سال آینده در مورد قیمت بنزین چه تصمیمی خواهد گرفت و جامعه چه پاسخی خواهد داد؛ نمی‌دانیم کمبود گاز یا کمبود برق  یا کمبود آب کی شهرهای ما را در سرما یا تاریکی یا تشنگی فرو خواهد برد و واکنش جامعه چه خواهد بود. و مهم تر از همه، نمی‌دانیم سیلی که در جنبش مهسا به راه افتاد و اکنون با ایجاد سد‌های متعدد قضایی و امنیتی حرکتش متوقف و قدرتش مهار شده است، کی و با کدام بارش‌ بعدی دوباره با قدرتی چند برابر، سدها را خواهد شکست و به راه خواهد افتاد. این‌ها همه از دست ما خارج است، اما هر کدامشان می‌تواند مرحله سقوط نهایی ساختار را کلید بزند.

انقلاب، از بالا یا پایین؟

مراحل بازسازی، بازآفرینی و دگرگونی یک سیستم اجتماعی یا سیاسی بیمار، بسته به شدت بیماری، به ترتیب چنین است: بهبود، اصلاح، تحول، افق‌گشایی (پاردایم شیفت)، انقلاب از بالا، و انقلاب از پایین. یک سیستم زنده اجتماعی، دقیقا مانند یک بدن زنده، وقتی بیمار می‌شود باید این مراحل را به ترتیب و با موفقیت طی‌کند. در هر مرحله‌ای شکست بخورد ناگزیر وارد مرحله بعدی می‌شود.

سیاست‌های «بهبود» متعلق به عصر هاشمی بود که رقابت‌های داخلیِ سیستم، همان‌ها را هم یا به شکست کشانید یا متوقف کرد. برنامه های «اصلاح» متعلق به عصر خاتمی بود که انحصارطلبی اصول‌گرایان و تندروی اصلاح‌طلبان، نهایتاً موجب ورود جناح‌های سیاسی کشور به یک بازی حذفی شد و آن برنامه‌ها را به شکست کشانید.

انتخابات مجلس هفتم و انتخابات ریاست‌جمهوری ۸۴ نقطه ورود به عصر «تحول» بود، یعنی آغاز حذف رسمی بخشی از خودی‌های سیستم، که به منزله نوعی جراحی (تحول) بود. سپس در انتخابات ۸۸ همه کاندیداهای انتخابات ۸۸ ، هر کدام به شیوه خود، سیاست‌ها و برنامه‌های تحول‌خواهانه‌ ارایه کرده بودند. اما ناتوانی طرفین منازعه ۸۸ برای گفت‌وگو و رسیدن به یک راه‌حل سیاسی و سپس کودک‌وارگی دولت نهم،  عصر تحول را به بیراهه برد و به شکست کشانید.

دهه نود و دولت روحانی، عصر «افق‌گشایی» بود. اما خام‌اندیشی و تمامیت‌خواهی بخش‌های دیگر قدرت، آن را به شکست کشاند. برجام نقطه‌ای بود که می‌توانست آغاز مبارکی برای افق‌گشایی داخلی و خارجی باشد، اما آن را به سُخره گرفتند و به طعنه از برجام دو و سه یاد کردند. حتی مذاکرات احیای برجام نیز آخرین فرصتی بود که نظام می‌توانست برای افق‌گشایی استفاده کند، اما عطش تمامیت خواهی، آن فرصت را نیز سوزاند.

و اکنون نظام در برابر یک انتخاب دوگانه قرار دارد: شروع یک «انقلاب از بالا» بوسیله خودش یا انتظار برای یک «انقلاب از پایین» بوسیله جامعه. همان انقلابی که سقوط مرحله چهارم را قطعی و نهایی می‌کند.

من در یک ربع قرن گذشته که کار روشنفکری و کنشگری خود را شروع کرده ام،‌ از بعد از عصر بهبود (عصر هاشمی)، همواره هشدارهای مربوط به شکست در هر دوره را داده‌ام، اما هیچگاه شنیده نشد. اینک نیز خیره‌سرانه اما امیدوارانه هشدار می‌دهم و می‌کوشم تا نظام را متوجه ضرورت انقلاب از بالا کنم. چون خطری که بر کشور‌مان سایه افکنده است چنان بزرگ است که ساکت ماندن به خیانت می‌ماند. در ده سال گذشته نیز بارها مساله لزوم افق گشایی (پاردایم شیفت) را مطرح کرده‌ام ولی شنیده نشد. اکنون دیگر جامعه از آن سطح از مطالبات عبور کرده است، یعنی چشم و زبان جامعه باز نشده بلکه نسل نو چشم و زبان جامعه را متحول کرده است و سطح انتظارات جامعه را جهش داده است. در واقع جنبش مهسا نقطه پایانی بود بر چهار دوره ناتمام یا شکست خورده در جمهوری اسلامی: عصر بهبود (دوره هاشمی)، عصر اصلاح (دوره خاتمی)، عصر تحول (دوره احمدی‌نژاد) و عصر افق گشایی  (دوره روحانی)؛ که در همه این دوره‌ها، تعلل یا ممانعت حکومت و یا شکاف درون حاکمیتی اجازه نداد تا تغییرات به نتیجه مناسب برسد.

اکنون دیگر همه آن دوره‌ها پایان یافته و شکست خورده تلقی می‌شوند، و دست زدن به اقدامات و اصلاحاتی که از جنس آن دوره‌ها باشد، تنها با واکنش طنز و تمسخر جامعه روبه‌رو خواهد شد. بهبود و اصلاح و تحول و افق‌گشایی نیازمند «باورپذیر بودن حکومت»‌ است. اکنون حکومت «باورپذیری» خود را در همه حوزه‌ها،‌ در ذهن جامعه از دست داده است. تنها یک فرصت دیگر باقی مانده است و آن «انقلاب از بالا» ‌است. آری انقلاب از بالا واقعا از جنس «انقلاب» است اما انقلابی بدون خونریزی و درهم‌ریزی. انقلابی که فرادستانِ در قدرت را از خطرات و آسیب‌های سنگینِ بی‌بازگشت محافظت می‌کند و معترضان وضع موجود را نیز به بخش مهمی از خواسته‌های‌شان می‌رساند و امید به تغییرات معنی‌دار را در دل آنها زنده می‌کند. همچنین چشم‌انداز باثباتی برای کشور ایجاد می‌کند تا فرار مغزها و سرمایه‌ها متوقف شود و انباشت سرمایه در همه حوزه‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از سر گرفته شود. تنها چنین تحولی است که می‌تواند نقطه پایانی باشد بر تضادها‌، محدودیت‌ها، نارضایتی‌ها، ظلم‌ها، خشم‌ها، نفرت‌ها و کین‌کشی‌های گذشته و آینده. بی‌گمان وجود قدرت روانشناختی برای گرفتن تصمیمات سخت و از خودگذشتگی و خرج کردن سرمایه اجتماعی مقامات عالی کشور، پیش‌شرط چنین تحولی خواهد بود.

من وارد بیان نمونه‌ها و سازوکارها و مصادیق «انقلاب از بالا» نمی‌شوم تا گزینه‌های در پیشِ ‌روی حکومت را نسوزانم، اما بی‌گمان یکی از مصادیق اصلی آن همانی است در نخستین یادداشتم در آغاز جنبش مهسا (آخرین تار موی) به آن اشاره کردم، یعنی بازنویسی قانون اساسی با مشارکت گسترده نخبگان مدنی، به منظور بازآرایی نظام سیاسی. «انقلاب از بالا» همان روشی است که حکومت نژادپرست آفریقای جنوبی به آن تن داد و خطر سقوط خشونت‌بار را از سر خود رفع کرد. همان روشی است که نظامیان شیلی به آن تن دادند و اجازه دادند کشور وارد مسیر دموکراسی شود بدون آن که قهر انقلابی گریبان‌گیر مقامات حکومت سابق شود.

اگر فرصت «انقلاب از بالا» از دست برود لاجرم نظام وارد مرحله چهارم سقوط، آن هم به صورتی خشن و خسارتبار خواهد شد. بسیاری از وقایعی که در جنبش مهسا رخ داد بویژه حوادث جاده کرج، کمترین دستاوردش این بود که هم به جامعه و هم به حکومت علامت داد که اگر مرحله چهارم سقوط، از طریق یک انقلاب تمام عیار از پایین، رخ دهد، می‌تواند بسیار خشونت‌بار و خونبار باشد.

سخن پایانی:

این روزها هیچ‌کدام از اخباری که می‌شنویم، نشانی از «خردمندی سیستماتیک» حکومت در خود ندارد. از یک سو غرب دارد به سرعت به سوی اجماعی جهانی برعلیه حکومت ایران می‌رود؛ ایرانیان مهاجر نیز برای اولین‌بار در تاریخ بعد از انقلاب، به سوی همبستگی و هماهنگی در کنشگری و سیاست‌ورزی رفته‌اند. در داخل نیز به مرحله هم‌آیندی بحران‌ها رسیده‌ایم و تصمیم‌گیری در بیشتر حوزه‌ها در حالت انتظار و ابهام قرار دارد. «زندگی انفعالی» در جریان است اما «زندگی فعال» در تعلیق است و همه منتظر تحولی یا گشایشی هستند؛ تحولی که نمی‌دانند چیست و از جایی که نمی‌دانند کجاست. تیغه قیچی از درون و بیرون بر روی حکومت در حال بسته شدن است، و یک حادثه کافی است تا دو تیغه این قیچی را به هم برساند.

من نمی‌دانم روسیه تا چه حد در تصمیمات راهبردی ما دخالت دارد؛ من نمی دانم کسانی که از تحریم و انزوای ایران سودهای کلان می‌برند تا چه حد در مراکز تصمیم‌گیری نفوذ دارند؛ من نمی‌دانم اسرائيل که تا راهبردی‌ترین حوزه‌های نظامی ما رسوخ کرده است آیا در مراکز تصمیم‌سازی سیاسی ما نیز حضور پنهان دارد یا نه؛ من نمی‌دانم کسانی که انحصارات اقتصادی‌شان فقط در شرایط نابسامان کشور تامین و تضمین می‌شود چقدر قدرت سیاسی پشت پرده دارند؛ من نمی‌دانم مقامات اصلی کشور اصلا در جریان واقعیات جامعه هستند یا نه؛ اما امیدوارم هیچ‌کدام از این بدگمانی‌ها درست نباشد و نظام تدبیر بتواند فارغ از این شرایط دست به تصمیمات بزرگ بزند که اکنون، آری همین اکنون که دوباره احساس تسلط و قدرت می‌کند، وقت آن است. نظام وقتی از «ترس هیجانی» دوران جنبش مهسا خارج شد، نخستین علایمی که نشان داد،‌ بویژه با شروع اعدام‌ها، این بود که دارد از مرحله «خشونت هیجانی» وارد مرحله «خشنونت ایدئولوژیک» می‌شود. اما اکنون چند هفته‌ای است، و بویژه با آزادیهای اخیر معترضان، علایم ورود به مرحله «ترس عقلانی» در حکومت ظاهر شده است. هنوز نمی‌دانیم این اقدامات ناشی از روشن شدن چراغ «خردمندی سیستماتیک» است یا رفتاری از سر «هوشیاری تاکتیکی» است. من امیدوارم نشانه آغاز «خردمندی سیستماتیک» باشد.

راستش نمی‌دانم چرا این عُمق حماقت از درون من زایل نمی‌شود و من همچنان امیدوارم که این ساختارِ بریده از واقعیت، دست به «انقلاب از بالا» بزند. شاید این‌ها را تنها برای تسلی دل خویش از نگرانی‌های بزرگی که دارم، می‌نویسم. گفته‌اند آرزو بر جوانان عیب نیست؛ مرا ببخشید و بگذارید من به جوانی خویش و تحول‌پذیری این ساختار همچنان امیدوار بمانم.

66 نظر برای “مقاله محسن رنانی با عنوان «سقوط»

  1. – من به تمام معنا یک «وسط‌باز»‌ام و این نوشته را هم بر اساس ماموریت «وسط‌بازی» که سالهاست بر دوش خود گذاشته‌ام منتشر می‌کنم. با وجود خطر خشمی که ممکن است با انتشار این یادداشت از سوی حکومت برانگیزم و با وجود احتمال ناخشنودی بسیاری از جوانان معترض و یا حمله و اهانت آن بخشی از هموطنانم که براندازی خشونت‌بار را تنها راه رهایی از ناکارآمدی و جور نظام حاکم می‌دانند، وظیفه روشنفکری و روشنگری من حکم می‌کند که هشدار خودم را نسبت به روند موجود با صدای بلند به هر دو طرف اعلام کنم.

    فقط حکومت و جوانان معترض؟ حالا که وسط‌بازید، سهمی هم برای قسمتی از مردمی که موافق و طرفدار نظام‌اند بگذارید، اگر وسط‌بازید.
    بهتر است همهٔ واقعیت را باهم ببینیم.

    1. به عقیده من آقای رنانی در این نوشته هرکجا از حکومت و یا نظام نام برد مقصودش غیر از صاحب منصبان و مدیران هواداران و طرفداران نظام هم هست . فی الواقع نظام و طرفدارانش یک کاسه و با هم یک طرف ماجرا هستند ، جدا کردن حکومت و طرفدارانش لزومی ندارد چون از نظر تعداد هوادارن نظام در مقابل معترضین و مخالفین نقش تعیین کننده ای ندارند .

    2. مسأله این است که این یادداشت خود تلاشی است برای پروژه طلاق عاطفی میان مردم و به خصوص جامعه متفکر با جمهوری اسلامی؛ نه چیز دیگر

  2. جناب رنانی هنوز هم به برجام دلبسته هست؟
    اون رو کد خدای شما پاره کرد و دور انداخت
    نگاهی به آمار بیندازید تا ببینید از وقتی هم قطاران شما
    یعنی روحانی و ظریف و… بر امور حاکم شدند
    سقوط چهار مرحله خودش رو طی کرد
    الحمدلله بعد از آن باز هم زبانی طویل دارند
    کلا امثال شما فقط زبان دارید برخلاف آنچه از واقعیت میگویید
    حتی افکارتان به واقعیت نزدیک هم نیست

    1. مشکلات از زمانی شروع شد که آمریکا از برجام خارج شد وگرنه تورم تک رقمی شده بود و حتی برخی از شرکت های غربی مثل توتال برای سرمایه گذاری به ایران آمدند .
      الآن هم واقعیت این است که تا برجام احیا نشود و مشکل تحریمها حل نشود چین قبله عالم طیف شما شرق گرایان حاضر به سرمایه گذاری کلان در ایران نخواهد شد چنان چه در طول یک سال و نیمی که دولت روحانی و ظریف و هم فکرانش که شما غرب گرا می نامید دیگر حاکم نیستند و هم قطاران شرق گرا و غرب ستیز شما روی کار آمدند طبق آمار رسمی سرمایه گذاری چین در ایران در مقاطعی حتی از سرمایه گذاری کشور همسایه و فقیر یعنی افغانستان کمتر بوده است !
      ضمنا تا پایان دو سال دیگر خواهیم دید که وعده های طیف شما و هم قطارانتان چه قدر تحقق پیدا خواهند کرد و در صورت شکست شما زبان چه کسانی طویل خواهد شد !

  3. این که موضع ژورنالیتسی و رسانه غربی خود را به جامعه نسبت می دهید نه برای شمای گیر کرده در رسانه و حقنه فکری اینترنتی، بلکه برای یک محقق امروزی جای مطالعه pathologic و آینده شناسی سرنوشت Anglosaxonism و عمر باقیمانده از موضع Laisaiz Fair و Capitalism و دموکراسی و Fascism-Liberalism دارد. باید دید چقدر این ایده انتیکیته شده دموکراسی کنترل شونده با پروپاگاندا و تعبیه فکر و مهندسی اجتماعی از عمرش باقیمانده. ظاهرا Confusinism و فرهنگ شمنیسم و تائوئیسم و نگاه طبیعت گرای شرقی فلسفه زن Zen Philosohpy در راه است. همانطور که مارکسیست ها انتظار فروپاشی perspective hd ای که علمی و تخطی ناپذیر خوانده میشد با شوک فروپاشی شوروی مواجه شدند، تلاشی توهم دموکراسی و فاشیسم-لیبرالیسم و diselusionment چشم باز شدن آکادمیک های جوامع غیر غربی نسبت به بزرگترین عامل نسل کشی ، مسئول به راه اندازی حدود 100 جنگ و بزرگترین strangulationism و اختناق در تاریخ بشریت یعنی لیبرالیسم امثال هانا آرنت سررعت گرفته و پیشاپیش تا حدی بخصوص در آمریکا تا حد زیادی (مثلا با شاهد یورش به ساختمانهای حکومتی در واشینگتن دی سی ) رخ داده است.
    حیرت انگیز است که چه باید اتفاق افتد که توهم زندانیان موبایل و القائات دانشگاهی پر از ادعاهای همگی شکست خورده منتهی به diillusionment و آگاهی از مهندسی اجتماعی قشری از جامعه شود که سر در موبایل فرو برده و یا قشر فرهیخته اش جامعه خود را به جای زیستن میان مردم در سخنان اساتید دانشگاهی شهرت طلب پر از تظاهر بشناسد! یک جزیره در جامعه! جزیره کتب نگاشته شده در مورد شرق ! در مورد جهاندر مورد خودت!
    آیا بهتر نیست خود بنگری و خودت تجربه کنی؟ آیا تجربه خود تو از واقعیات اطرافت را باید از درون نظریات غربی Farcisze و Persionize شده ارائه درجه دو افکار یک فیلسوف یا اقتصاد دان و یا روابط بین الملل شناس غربی دنبال کنی؟ و یا تجربه بلافصل تو ، واقعی تر و immediate تر است؟
    البته، این که از radicalism و کشتن سرباز بیگناه در خیابان و داستان سازی در مورد جنایتکار بودن او و شایستگی کشته شدنش دست برداشتی و متوجه ناتوانی توهم و داستان سازی شده ای باز یک پیشرفت بریا شما و افکار شبیه شماست. افرادی در کشور شما سال هاست که عدم موفقیت نظریه های دانشگاهی را ندیده اند و همواره اشتباه درآمدن ئیش بینی های اسقاط administration مسئول در ایران را با یک نظریه و پیش بینی دیگر جایگزین می کنند و عقب نشینی اروپا و آمریکا از خاور میانه و decline تدریجی ایدئولوژی حاکم شده پس از جنگ جهانی را به علت احاطه شدن با رسانه، دانشگاه، و فضای مدر ورز نمی توانند ببینند. Americanism و Sweet Sixtiesو َAmerican Dream is over.
    Wake up! Buddy!
    چند وقت دیگر به جای صدانت که فلسفه غرب و مواضع مدرن را تبیین می کند شاهد رسانه هایی خواهی بود که از مزایای فرهنگ چینی و فلسفه Zenn مطلب خواهند زد.

    1. این حرف ها هم قشنگ بود ولی امیرخان جامعه متمرکز روی تورم صد در صدی و دلار نزدیک ۵۰ تومن و گوشت کیلویی حدود ۵۰۰ تومن خیلی منتظر تحقق تئوری فرهنگ شرقی نمی ماند جوان بیکار بی شغل و نا امید از هر اصلاحی در نظریه شما کجا قرار می گیرد باید چقدر دیگر صبر کند به نظر شما آدم گرسنه و بی آینده منتظر می ماند پیش بینی آقای رنانی خیلی ملموس تر و نزدیکتر است به درک حقایق آنچه گفتی در نظام جهانی شاید روزی اتفاق بیافتد اما ربطی به نوع حکمرانی در جامعه ما ندارد

      1. مردم اگر ‌شرایط را درک کنند قطعا با همه چیز
        کنار می آیند. ولی الان به هیچ عنوان نمی توانید
        مردم را قانع کنید. در نهایت آنها می پرسند چرا
        هیچ مجرم اقتصادی تا حالا اعدام نشده و جوابی
        برای این سوال نیست.

        1. بله وقتی صرفا بروی یک مشت تئوری های دمیده شده ی غربی رو ترجمه کنی و یک کلاف بدوزی و مصالح الهی را در هیچ کجای آن در نظر نگیری می شود آیت مقاله که حاصل گفتارها و آرزوهای بیش از ۳۵ نفر از قدرتمندان و سران کشورهایی که آرزوی سقوط جمهوری اسلامی را با خود به گور بردند و الان خودشان خوراک مور و ملخ شدند ولی جمهوری اسلامی قدرتمندانه به پیش می رود. پیش بینی های رشد و توسعه کشور پیشرفته و درارزوی اروپایی شدن ترکیه را ببین و هم اکنون زلزله ای مهیب طی یک شب این کشور رابه گفته ی همان اقتصاددان‌ها صد سال به عقب رانده خوب حالا اگر تونستی ترکیه رو تحلیل کن

          1. 1-بیمعناتر و سفسطه آمیزتراز مفهوم ” مصالح الهی ” در کل عالم وجود ندارد . مصلحت الهی یعنی اینکه قوانینی ( قوانین الهی ) در عالم وجود دارند که عدول از آنها موجب بلایای طبیعی میشود . چنین ادعایی قابلیت راستی آزمایی ندارد . مطابق با سفسطه ” مصالح الهی ” هر جا بلایی رخ دهد ، میتوان گفت علتش فلان فساد بوده است ، و اگر در جوامع دیگر ( که مبتلا به همان فساد بودند ) رخ نداد ، میتوان گفت مصلحت نبوده است . این ترفند ، ترفند فالگیرهای شیاد است ، که مثلا میگویند به زودی ثروتی خواهی یافت . ولی این به زودی از یک روز هست تا دهها سال ، و نیزکمیت و کیفیت ( از پول تا چیزی غیر مادی) ثروت نیز نامعلوم است . حکایت ” مصلحت الهی ” و نیز ” دعا ” و امثال ذلک… حکایت ضرب المثل گربه مرتضی علی است که هر جور بندازیش چهار دست و پا میاد زمین . اگر یک دعا مستجاب شود ، مستجاب شده ، و اگر نشود لابد ” مصلحت ” نبوده . بالابودن شاخص های رشد و رفاه در کشورهای اروپایی کافر فقط ” مصلحت ” است و علت اینکه عقب افتاده ترین کشورها اسلامی هستند باز هم ” مصلحت ” است .

            2-کل بدبختی ایران حاصل ” ذهن ایدئولوژیک ” است . منفورترین رفتارها با ” تفسیر ایدئولوژیک ” میشود محبوبترین رفتارها . مثلا :
            – استبداد صریح و عریان تبدیل میشود به استصواب ( نظارت استصوابی ) .
            – جنایت و قتل شهروندان غیر مسلح و معترض میشود جهاد
            – فشار اقتصادی و کمبود میشود امتحان الهی . تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل …..

            3- بیایید فرض کنیم تمام آرمانها و اهداف جمهوری اسلامی ، کاملا اخلاقی و انسانی است . حالا مسئلتن : وقتی حداقل 80 درصد مردم ( و در واقع 95 درصد مردم ) هیچ موافقتی با اهداف جمهوری اسلامی ندارند ، آیا رواست که با زور و قتل و زندان و استبداد ، ملت را به هیچ نشمارند و به راه خود ادامه دهند ؟ معلوم است که نه ! البته ذهن ایدئولوزیک خواهد گفت : ما مکلف به تکالیف الهی هستیم و نه تکالیف ملی و اجتماعی. رای ایت الله مصباح یزدی را بخوانید : ” آنجایی که امر خدا و پیغمبر روشن است، جای مراجعه به افکار دیگران نیست. اگر از اکثریت تبعیت کردید؛ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ ( گمراه خواهید شد ) ” . تئوریزه کردن استبداد مطلق ، به صورت کاملا خوشگل و دینی ! کل بدبختی ایران حاصل همین دیدگاه ایدئولوژیک است .

            4- ممکن است مستشکلی اشکال کند که مدعیات بنده خلاف واقع است و آنگونه نیست که حکومت ، ” ملت ” ( اکثریت ) را به پشیزی نشمارد . آنگاه بنده خواهم پرسید :

            – چرا شورای نگهبان تمام نامزدهای غیر خودی ( غیر خودشان ) را با تیغ استصواب سلاخی میکند ؟ مگر علی لاریجانی ، علی مطهری ، حسن خمینی ، خاتمی ، تاجزاده ، کواکبیان ، و هزاران نفر دیگر شاخ و دم دارند ؟ یکی از مسئولین اصلی کشته های اخیر ، همین انسداد غلیظ انتخابات اخیر مجلس بود . اگر نمایندگان منتخب اکثریت در مجلس حضور داشتند ، فریادها مجرایی برای جریان داشت . مسئول کشته ها ( از هر دو طرف ) همین انسداد و انسدادگران هستند .

            – چرا اجازه راهپیمایی مسالمت امیز ( حتا تظاهرات سکوت ، بدون هیچ شعاری ) به احدالناسی نمیدهند ؟ جوابش معلوم است : چون میدانند در اقلیت هستند ( البته تفسیر ایدئولوژیکش این است که اکثریت دنبال هوا و هوس هستند )
            – چرا هیچ رسانه صوتی و تصویری خصوصی وجود ندارد ؟ فقط و فقط فقط صدا و سیمای حکومتی . بزرگترین مبلغ شبکه های خارج مرز ( که مبلغ براندازی و خشونت هستند ) ، خود صدا و سیماست .
            – چرا حکومت اجازه رشد نهادهای مدنی و احزاب را نمیدهد . رشد احزاب پیشکش ، حتا جمعیت های خیریه هم قلع و قمع میشوند .
            – و چراهای بزرگ دیگری که قادر به ذکر آنها نیستم . چون احتمالا مانع انتشار نوشته ام میشود .

            5 -ادمه سیاست های فعلی جمهوری حاصلی نخواهد داشت مگر :
            – رشد بیش از پیش دین گریزی . شاید اغراق نباشد اگر بگویم به جرات بیش از نیمی از جمعیت فعلی ایران ، دین را ترک گفته اند .
            – رشد فرار از کشور ( مهاجرت ) . طبق آمار ده درصد جمعیت ایران مهاجرت کرده اند . آنها که نرفته اند نتوانسته اند ، و اگر بتوانند میروند .
            -رشد فقر روزافزون ، تبدیل زندگی به یک عذاب ، رشد اعتیاد ، نابودی محیط زیست ، عقب ماندگی کلی کشور ( کشورهای اسیایی مثل کره و چین و مالزی و سنگاپور پیشکش ، داریم میریم بسمت افغانستان شدن ) ، و…
            – و از همه بدتر طغیان سیل وار مردم ( انقلاب ) که کشور را آبستن دهها نتیجه نامعلوم خواهد کرد ( از جنگ داخلی گرفته تا تجزیه و حمله خارجی و انواع نابسامانی ها ) .

            لب کلام : استبداد ورزی با کلاه شرعی و توجیه دینی ، یعنی به بردگی گرفتن جمعیت یک کشور . هزار جور هم بالا پایین بروید و صدها توجیه شرعی هم بیاورید عدم تن دادن به دمکراسی ، یعنی استبداد ، یعنی فاشیسم ، یعنی کار غیر اخلاقی ، یعنی ظلم ، یعنی فرعونیت ، و از همه بدتر ( برای مدافعان مثلا دین) یعنی نابودی دین و دینداری .

          2. آقای رنانی انقلابی از بالا رخ نخواهد داد.این نیاز به پایان کابوس وار برای رویاهای شبه مذهبی که یکی از ملزومات روز حساب است مانع از تحقق آن بر این مورد خواهد شد.

      2. صحیح است اما اول این که هر کسی جامعه را به افراد مورد نظر خودش اطلاق می کند. دوم، بسیاری در جامعه شمااین نگاه و انتخاب را ندارند و جامعه مخاطب اینترنت باور خود را به عنوان باور غالب و یا آمار صحیح مطرح می کنند اگر چه همیشه تجربه خلاف فضای حاکم را نشان داده است.
        مهتر از همه، رفتار آنی جامعه ضرورتا با فرهنگ کار، تلاش و solidarity اجتماعی و accountability و مسئولیت اجتماعی ممکن است سازگار نباشد. اینترنت تلاش دارد monolithic structure همبستگی ایران را اتمیزه کند و به سوی جامعه یهودی حاکم در جهان کانالیزه کند. تاریخ آمریکا و انگلیس نشان می دهد که آن ها نیز وضع بسیار دشوارتری از ایران کنونی داشتند و راه دشوار را برگزیدند. در آن زمان هم مردم از انگلیس فرار می کردند، قحطی آمد و علیه monarch انگلستان دشمنی و جنگ راه می افتاد اما شاه انگلیس بدنامی و درگیری و شورش را بخاطر تلاش برای ساختن آینده انگلیس و آینده نگری با شجاعت پذیرفت. بعد از جنگ Armada با ابرقدرت زمان اسپانیا، زمانی گذشت و انگلیس جای ابرقدرت زمان را گرفت. اما انگلیس و آمریکا که هر دو دچار فرار مردم از کشور و قحطی و حتا آدمخواری در برخی موارد شدند هیچ کدام براساس توصیه پومپئو و یا دیوید کمرون انگلیسی به ایران مبنی بر کشوری نرمال بودن و پرهیز از درگیری را انتخاب نکردند. با شجاعت پیش رفتند و تبدیل به قدرت های آینده شدند. فرهنگ نفت فروشی و تأکید به ثروتمند بودن ایران در ضمن جلوگیری از انتقال یک سنت به کشور معنایش روشن است. تشویق به فرهنگ مصرف زدگی و فشار بر ملت برای تحمیل اراده به ملت ایران.

        1. متن پر از مغالطه حمله به شخص و منشاء و اتهام زنی و مغالطه علت جعلی است .
          ۱ – مغالطه حمله به شخص و منشا و اتهام زنی . این که چون نظرات نویسنده متن و امثال ایشان تقلیدی و برگرفته از نظریات غربی و القاآت غربی دانشگاهی است و غرب زده و مبتنی بر تجربه ی خود آنها نبوده و در نتیجه مردود و نادرست است .
          در صورتی که اینها گذشته از این که اتهام زنی و برچسب زنی بوده که در جای خود ثابت باید شود به فرض صحت دلیلی بر بطلان یک نظر و عقیده نیست . نظر و عقیده باید فارغ از منشا آن بررسی و صدق و کذبش معلوم شود .
          ۲ – مغالطه علت جعلی : این که نگارنده لیبرالیسم را مسئول بیش از صد جنگ و نسل کشی و اختناق معرفی می کند جز مغالطه علت جعلی نمی تواند باشد . یعنی معلول مقولات و اتفاقاتی را علتی معرفی کنیم که علت آن نبوده و یا علت اصلی و تنها علت نیست . آن چه که در پاسخ این نگارنده ی ضد لیبرال و مخالف لیبرالیسم در نسبت دادن جنگ ها و نسل کشی های غرببان به لیبرالیسم مشاهده می کنیم .
          در صورتی که علت این جنگ ها و نسل کشی ها و استعمارها و اختناق ها توسط دولت های استعمارگر و امپریالیستی غرب نه لیبرالیسم که امپریالیسم بوده است . اتفاقا لیبرالیسم و شعارهای آن در مواقعی قربانی خود امپریالیسم شده است . اولین کودتای آمریکا برای سرنگونی یک دولت خارجی و ملی و شخص در راس آن علیه دولت دکتر مصدق که یک لیبرال بود و اصلا چپی و کمونیست نبود می باشد .
          همین طور حمایت دولت آمریکا از برخی رژیم های استبدادی کشورهای جهان سوم و در حال توسعه که نه فقط به عنوان متحد آمریکا ضد کمونیسم بوده بلکه ضد دموکراتیک و ضد لیبرال هم بودند را چگونه می توان به لیبرالیسم و در راستای اهداف ایدئولوژی این مکتب ربط داد ؟
          گذشته از این ما تعداد زیادی دولت های لیبرال و پرچمدار لیبرالیسم در شرق و یا حتی خود غرب هم داشتیم که نه به استعمار و امپریالیسم روی آوردند و نه اصلا سابقه ی استعماری داشته اند مثل دولت های اسکاندیناوی و یا سوئیس
          بنابراین اینجا با مغالطه تعمیم ناروا هم مواجه هستیم .
          پس برخلاف القای نویسنده ی ضد لیبرال متن عامل این جنگ ها نه لیبرالیسم بلکه امپریالیسم بوده و در مواردی خود لیبرالیسم و ارزش های آن نیز قربانی این اهداف و خوی امپریالیستی شده اند .
          البته لیبرالیسم به عنوان یک ایدئولوژی قابل نقد است اما نمی توان جنایات و استعمارها و جنگ های برخی دولت های غربی را به صرف این که شعار لیبرالیسم سر داده و یا واقعا لیبرال هم بوده اند و نظام های سیاسی آنها دموکراتیک و لیبرال بوده است به لیبرالیسم ربط داد و این مغالطه است .
          این مغالطه و رویکرد درست مثل نسبت دادن تمام جنایات و اعمال ضد اخلاقی و غیر قابل دفاع گروههایی مثل داعش و بوکوحرام به اسلام می ماند در حالی که از این که داعش و بوکوحرام مسلمان هستند نمی توان نتیجه گرفت و ادعا کرد که تمام رفتارهایشان مبتنی بر دین و اسلام بوده و دلیل تمامی این رفتارها اسلام است !

          1. مسئولین صدانت محترم این کامنت من در پاسخ به کامنت آقای امیر که در مورخه 17 فوریه 2023 در ساعت ۴:۳۵ ب. ظهر منتشر شده و فرستاده بودم که متاسفانه نمی دانم چه مشکلی پیش آمده که شما آن در ذیل این کامنت آقای بابک که ربطی به جوابیه من ندارد انتشار داده اید . لطفا اگر امکانش هست اصلاح بفرمایید .
            به هر حال اگر امکان اصلاح نیست خوانندگان و مخاطبان بدانند این جواب در پاسخ به کامنت آقای امیر در 17 فوریه در ساعت ۴:۳۵ بوده است .

        1. سلام،بسیاری از رخدادها و واقعیات. ا نادیده گرفته است،و پر از گسست و پراکندگی مطلب است، و عملکرد خطای دشمنان را در جنگ و تحریم و خلق داعش و … را نادیده گرفته است،امثال همین آقای زمانی در قضیه جنگ سوریه طرف داعش ایستاده بودند و کار سوریه را تمام شده انگاشته بودند،در قضیه استقلال کردستان هم توصیه نابخردانه ای به حکومت ایران داشتند دیدیم که با تدبیر حاج قاسم قضیه استقلال )بخوانید تجزیه و اسراییل دوم) کردستان حل و فصل شد, و….

    2. تا زمانی که دلبستگان به نظام این حکومت را متصل به خداوند بدانند و اینگونه که در کامنت ها از زمین و زمان با زبان فارسی و کپی لاتین پز (ما خودمان بهتر از هرکسی بر همه چیز آگاهیم) بیاورند و بجای باز کردن گوش های گرفته شان زبان به کار گیرند همان است که تا بحال بوده و این چهارمین فکت نیز به حول و قوه الهی اتفاق خواهد افتاد..متاسفم برای خودم و اکثریت مردم و همچنین نادانان نشسته بر تخت که به جایی رسیده ایم که با وجود آگاهی بر خسران سقوط دهشتناک ساختار همچنان آن راه را ناگزیر می دانم

    3. الان مثلاً از اصطلاحات علمی و لاتین استفاده کردی که بگی خیلی باسوادی؟
      نه همین توهمات امثال تو هست که جامعه رو نابود کرده. توهم خودبرتربینی کاذب؛ توهم خود خداپنداری کاذب؛ توهمات تو و اربابان تو در قدرت

  4. امیدوارم صدانت اجازه بدهد صدای disillusion های در مورد مدرنیته و جامعه غربی به گوش شما برسد .
    این که شما تئوری پردازی می کنید تا با استعاره و conceptualize کردن انتزاعیات اندیشکده های مدرن و نظریات دانشگاهی شکست 45 ساله افرادی که در گذشته آمریکایی گیر کرده اند را در خیال به شکل خیالی تصویذر سازی کنید من را به یاد romanticism در آثار ادبی انگلیس و آمریکا می اندازد که پس از شکست در واقعیت رو به fantasiaآوردند.
    آن چه که در چهار مرحله آرزومندانه شما بیان شده همان است که در مورد دموکراسی و بازار آزاد و حاکمیت لیبرالیسم در جهان در مراحل بسیار جلوتر پیشاپیش اتفاق افتاده.

    1. فعلا که این شما و طیفتان است که از یک دهه پیش شکست تئوری ها و رویاهاتان مثل صدور انقلاب و ایجاد تمدن نوین اسلامی خیالی تان بر همگان عیان شده است و به دلیل عملکرد فاجعه بار و رفتارهایتان کشور ایران به سمت کره شمالی اسلامی شدن در حال حرکت است !
      اگر مطالبی که آقای رنانی بیان کرده اند آرزو اندیشی های آنها است پس چرا شما و کسانی که در ساختار حاکمیتی هستند حاضر به برگزاری یک رفراندوم نه در باب اصل نظام بلکه مسائل مهم و مبتلا در جامعه مثل مقوله حجاب اجباری نیستید ؟ چون خودتان و طیف اقتدارگرا به خوبی می دانید که اگر تن به این رفراندوم ها بدهید رای اکثریت مردم خلاف نظر و رای و قانون تحمیلی شماست .
      این مواردی هم که آقای رنانی بیان کرده اند اگر ادعا نکنیم همگی درست اما بیشترآنها مبتنی بر شواهد و واقعیات جامعه ی ماست . حکومت و حاکمیت دینی نه فقط در بین اکثریت مردم که غیر مذهبی هستند که حتی بخشی از طیف مذهبی و دیندار که اقلیت در جامعه هستند هم مشروعیت و پشتوانه ی خود را به دلیل عملکردش از دست داده است .کافی است که به کانال تلگرامی آقای نصیری سردبیر سابق کیهان و کامنت های خوانندگان مذهبی آن مراجعه کنید که به نوعی تبدیل به پاتوق انجمن حجتیه شده است . و این خوانندگان در عین مذهبی بودن ضمن حمله شدید به عملکرد ساختار سیاسی موجود با آوردن حتی حدیث به این موضوع اشاره می کنند که تا زمان ظهور امام زمان و مهدی موعود حکومت دینی نباید و نمی تواند تشکیل شود . این بدین معنی است که حاکمیت حتی در بخشی از طیف مذهبی ها هم دیگر پشتوانه و مشروعیت چندانی ندارد ؛ هرچند که این بدین معنی نیست که اکثریت ملت ایران مبتنی بر تصور اپوزیسیون از آن به طور کامل عبور کرده و به طیف اپوزیسیون و برانداز ملحق شده اند .
      اما به هرحال حاکمیت نه آن مشروعیت گسترده ی دهه ۶۰ و اول انقلاب یا حتی سال ۸۸ را ندارد و مشروعیت گسترده ی آن رو به زوال و ریزش حتی در بین بخشی از طیف مذهبی ها رفته است .
      آمار مشارکت پایین در دو انتخابات اخیر ریاست جمهوری و مجلس که یکی به سختی به پنجاه درصد یعنی نصف واجدین شرایط رای دادن و دیگری به کمی بالای چهل درصد رسید خودش شاهدی و مویدی بر این بحران مشارکت و بحران مشروعیت است .
      بنابراین مواردی مثل سقوط کارآمدی و شایستگی و تا حدی سقوط نمادها یک واقعیت مبتنی بر شواهد است .
      بحران آب ، آلودگی محیط زیست ، کاهش ارزش پول ملی ، برق و گاز ، کسری بودجه ، مشکلات معیشتی بازنشستگان و خالی بودن صندوق آن ، افزایش روزانه نرخ ارز و غیره این ها همه نه انتزاعیات و حاصل ذهن بلکه واقعیاتی است که در داخل رسانه های داخلی حتی صدا و سیما به آن نیز پرداخته اند .

      1. آدولف هیتلر و گشتاپو دنیا را تقسیم به خودشان و افراد گمراه می کردند! این monism , mono-valued logicمنطق تک ارزشی اس اس در ایران را باید مطالعه کرد. همه را تقسیم به امروزی و دموکرات و حزب الهی می کنند. از مخالفان هم با مغالطه strawman fallacy یک مترسک می سازند و به جای آنه حرف می زنند و نتیجه برای فردی با سواد بانکداری مطلق و مشخص است.
        آقای آزادی طلب اصلا شما مگر فلسفه می گید که مخالفان شما یک دسته مشخص باشند؟ هر کس taxi-talk موبایلی و وربیاژ رسانه درجه هشت روشنفکری غلط را نداشت یک دسته و گروه بد بد بد است که طرفدار غارنشینی هستند.
        کمی اندیشه هم خوب چیزی است.یعنی شما با تهم این که مخالفان شما الاغ سوار هستند راضی هستید؟ حتی اگر لاقل درون کشور شما این گونه بود ، آیا این افتخار است که سطح سخن sub- intellectual
        و
        media verbiage شما در حدی است که فقط الاغ سوران داعشی با شما مخالفند؟
        !How civilized and how reflected
        این که فردی با سطح تحصیلات محمد آزادی طلب با نامی آشنا برای لمپنیسم دارای توهم لیبرتارینی تصور کند هر کسی نسخه دکتر درجه هشتی که حتی textbookرا نمیتواند به فرانسه انگلیسی یا آلمانی بخواند و با دیکشنری آریانپور تصور می کند discipline قدیمی دانشگاه تهرانی را می فهمد با وجود عجیب بودن در کشور شما عادی شده اما این حد از فاشیسم فکری واقعا در حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان هم وجود نداشت.
        آقای محمد متوهم حتی در سطح دانشگاهی کشور شما هم نمی گویند هر کس نظر من را نداشت متعلق به یک گروه است. در خارج از ژورنالیسم پروپاگاندا و taxi talk ایرانی بینهایت نگاه و موضع وجود دارد . تقسیم دنیا به فهمیده و حزب الهی کرده ای.
        Get a life!

  5. این که شما صدها قتل و برخورد ساچمه به چشم افرادی که ندیده اید را در زمانی که حکومت روحانیون که به علت فوت مهسا امینی درگیر این همه خشونت و آتش زدن و غیر ه بوده به حکومت که در فوت مهسا امینی مانده نسبت می دهید جالب است. اگر عقلانیت و منطق معیار باشد چیزی را که نیده ایم قضاوت نباید کنیم. چه به نفع ملاها و چه به نفع عاشقان دیوانه هالیوود و جانی دپ . تطابق قضاوت ما با گزارش بی بی سی نشان از چه دارد. حکومت ملاها می تواند بسیار بدتر از آن چه شما تصویر می کنید باشد و یا به بیان هواداران آنها در کشور شما توضیحی ساده داشته باشد و آن این که کشتن حتی یک نفر به آتش کشیدن کشور بود و کمی عقلانیت به من و شم می گوید حکومتی که به علت فوت جلوی چشم دوربین مهسا به این حجم از خشونت دچار شده باید دیوانه باشد که به مخالفانش کشته تقدیم کند و شهید اعطا کند.
    واقعا کمی به خارج از زندان اینترنت و شبکه های اجتماعی هم بیاندیشید . نگران نباشد شاید theocracy روحانیون بسیار بدتر از آن چه در ذهن تابع رسانه شما القا شده باشد. فقط ذهنتان را از زندان دیگران و make believe و Fantazia رها کنید .

    1. لابد می خواهید ادعا کنید کسانی که از مخالفان و معترضان کشته یا کور شدند هم همگی اصلا وجود خارجی ندارند و هیچ کس از مخالفان و اغتشاش گران و معترضان اصلا کشته نشده است ؟!
      در باب کور شدن دهها نفر و برخورد ساچمه به چشم آنها که بیش از صد متخصص پیوند قرنیه در دو نامه ای که به رئیس انجمن چشم پزشکان نوشتند آوردند که در هفته های گذشته در وقایع اعتراضات شاهد مراجعه دهها نفر به مطب هایمان بودیدم که چشم آنها مورد اصابت گلوله ی ساچمه ای و پینت بال قرار گرفته و متاسفانه اکثر آنها را مجبور شدیم که چشمشان را تخلیه کنیم و یک و یا دو چشم خود را از دست دادند . و این متخصصان از رئیس انجمن چشم پزشکی خواسته بودند تا تبعات این وضعیت را به مقامات هشدار دهند .
      این خبر با عنوان ” تبعات استفاده از گلوله های ساچمه ای و پینت بال در برخورد با چشم منعکس شود ” در خبرگزاری داخلی ” انصاف نیوز ” به همراه اسامی چشم پزشکان و متخصصان قرنیه درج شده است . این را دیگر چه می گویید و باز انکار می کنید؟
      در باب کشته شدن مخالفان هم از جمله نمازگزاران زاهدانی که در ابتدا مسئولین و صدا و سیما آن را به گردن تروریست ها انداحته و اصلا منکر کشته و زخمی شدن آنها توسط ماموران بودند در نهایت در پی ایستادگی مولانا عبدالحمید و مردم آنجا مجبور شدند اعتراف کنند که ماموران نیروی انتظامی در این قضیه قصور کرده و به نمازگزاران شلیک کرده و فرمانده نیروی انتظامی زاهدان را برکنار کنند . این را هم باز می خواهید انکار می کنید ؟
      البته به دور از عدل و انصاف است که این واقعت را نگفت که حاکمیت و ماموران آن اگر از مواردی مثل قضیه زاهدان و کردستان بگذریم سعی کردند تا در مقابله و سرکوب آنها تا حد امکان تعداد کشته شدگان و تلفات از مخالفان و معترضان و اغتشاش گران پایین باشد و نگیرند . برعکس فتنه بنزینی آبان ۹۸ که به دلیل عدم آمادگی و شدت تخریب گری مخالفان و اغتشاش گران در عرض کمتر از نصف هفته صدها نفر مطابق آمار غیر رسمی کشته شدند. چنان چه یکی از نمایندگان مجلس در آن زمان نقل می کند که ما وزیر مربوطه ی آن زمان را به جلسه ی کمسیون امنیت ملی خواندیم و از وی پرسیدیم آیا ماموران نمی توانستند به جای شلیک به سر و بالاتنه ی معترضان ، پایین تنه ی آنها را هدف قرار دهند . و وزیر مربوطه پاسخ داد خب به پای آنها هم شلیک کرده ایم !!!
      بنابراین انصافا حاکمیت به نسبت سال ۹۸ به مراتب بهتر و با خشونت کمتری و تا حد ببشتری مبتنی بر عقلانیت و منطقی تر عمل کرد و از خود ماموران و طیف وابسته به آن مثل بسیجیان هم عده ای توسط برخی اغتشاش گران خشونت طلب تر کشته و یا به قول شما شهید شدند .
      حاکمیت و ماموران آن اگر می خواست مثل فتنه و اغتشاشات بنزینی سال ۹۸ و خشونت و قساوت مبتنی بر آن عمل کند مثل همان سال این اغتشاشات و اعتراضات و فتنه در عرض مدت بسیار کوتاهی و یک هفته نمی شد که با تعداد زیادی کشته جمع می شد چنان چه سال ۹۸ این گونه شد نه این که چند ماه ادامه پیدا کند و تعداد تلفات در این مدت تا حدی طولانی بعضا کمتر هم از آن سال باشد و از خود آنها و طیف وابسته به حکومت هم کشته شوند . اما خب این به این معنی نیست که هیچ یک از معترضان و مخالفان و اغتشاش گران غیر مسلحی که سلاح هم نداشتند کشته و زخمی و جانباز مثل نابینایی نشدند .
      البته از طیف شما و هم فکرانتان که برخی از کشته شدگان را انکار کرده و برخی دیگر را هم به قول آقای رنانی تحت ادعای طنز پروژه ” کشته سازی ” مطرح می کنید توقعی نیست که این واقعیات را انکار کنید . کم مانده و بعید نیست که که طیف شما ادعا کنند که اصلا مخالفان و اغتشاش گران غیر مسلح خودشان خود را کشته اند تا گردن حکومت بیاندازند !!!

      1. برای فردی که از کودکی در fantazia و رؤیا و makebelieve احاطه شده امکان تصوری بغیر از آن چه در ذهنش کاشته اند غیر ممکن است.
        کسی که شما را دعوت به فکر می کند را دیو می بینید. حتی برای شما امکان تصور “معنی انکار” غیر ممکن شده. خواستم از شما بپرسم انکار یعنی چه دیدم ذهنی که در بچگی با کارتون، اکنون با هالیوود و در آزادمنشانه ترین سطح حیات اندیشه اش با اساتید ایرانی ذهنش شکل گرفته حتی نمی شود از او پرسید انکار یعنی چه.
        There is a little difference between denial and putting a query over to you.
        در جهان ساخته و پرداخته media و آکادمیای ایرانی اصولا در مورد اتوریته سؤال پرسیدن جرم است و به معنای طرفداری !

        1. شما هم نگران نباشید شاید روحانیون انسانهایی بسیار خوبت تر از آنکه ما می پنداریم باشند ولی مسلما به درد تدریس در حوزه میخورند نه حکومت داری که نیاز به سواد و علم خاص دارد

        2. آقای امیر محترم کمی به جای فضل فروشی و کلمات قلنبه سلمبه به محتوای حرف‌هایتان بپردازید تا ما آن ها را قابل تأمل بدانیم. شما هیچ حرف جدی در نقد رنانی بیان نکردید و سخنان شما باعث وهن خودتان است.

      2. نگاشته های عاشقان makebelieve هالیوود یک discourse structure ثابت دارد. اول یک جمله transitional و بعد پرش فکری به آن چه رسانه در ذهنشان با پروپاگاندای شبانه روزی کاشته.
        محمد جواد لیبرتارین طلب
        اول می پرسند لابد می خواهید انکار کنید و تنها یک خط بعد می گویند انکار می کنید.
        هیچ وقت برای metamorphosis مسخ ذهن نمی شود کاری کرد. فرق بین لابد می خواهید انکار کنید را با انکار می کنید را نمیتوانند حتی تصور کنند. به امید روزی که از آشویتس شبه- دانشگاه رهایی یابیم.

        1. نمی توانید با نسبت دادن اتهامات خلاف واقع به متن طرف مقابل و مغالطه ی مسموم کردن چاه از پاسخ گویی فرار کنید .
          شما کشته شدن صدها نفر و کور شدن آنها با ساچمه را به این بهانه که آقای رنانی به چشم خود ندیده و خلاف عقل و منطق است که چیزی را ندیده ایم قضاوت کنیم و از طرفی حکومتی که به دلیل مرگ یک نفر را گرفتار این همه خشونت شده است غیرعقلانی است که به مخالفانش کشته بدهد را اگر نه به طور صریح و آشکار ولی تلویحی و ضمنی انکار کردید .
          من هم با سند و مدرک و بر مبنای اعترافات خود مسئولین مثل کشته و زخمی شدن نمازگزاران غیرمسلح زاهدانی توسط نیروی انتظامی و نیز بیانیه بیش از صد چشم پزشک که در آن نسبت به کور شدن تعدادی از معترضان هشدار داده و خواسته بودند که به مقامات منعکس شود ثابت کردم که ادعاهای آقای رنانی اتفاقا درست و مبتنی بر شواهد نه این که صرفا جعل و تصویر سازی دروغین رسانه ها باشد .
          در واقع برخلاف ادعایتان شما در نقد ادعای آقای رنانی مبنی بر کشته و کور شدن صدها تن از مخالفان سوال نپرسید بلکه با مطرح کردن مواردی که برخی درست هم ممکن است باشد مثل این که ایشان ندیده اند و یا غیرعقلی است که حکومت به مخالفان کشته تقدیم کند تا کشور دچار آشوب و خشونت بیشتر شود اگر نه صریحا ولی به طور تلویحی و ضمنی کشته شدن و کور شدن مخالفان و معترضین را انکار کردید و به تصویرسازی رسانه ها ربط دارید که من با سند و مدرک نشان دادم که ادعای آقای رنانی صحیح است و به تصویر پردازی خلاف واقع رسانه ها مربوط نیست .
          پس شما برخلاف ادعایتان شما نه سوالی مطرح نکردید بلکه ادعا و گزاره هایی مطرح کردید که بر مبنای منطق شاید برخی در عالم نظر درست باشد ولی در عالم واقع ممکن است نباشد و سوال را اتفاقا من پس از نشان دادن سند و مدرک و شواهد در این باب مطرح کردم که آیا می خواهید اینها را انکار کنید ؟
          ظاهرا از منظر طیف شما و هم فکرانتان نسبت دادن ادعا به شخصی در قالب سوال هم جرم است .
          بماند که به فرض من بر مبنای کامنت شما و یا هر شخص دیگری اتهامی را به طرف مقابل بر مبنای اشتباه و با حتی تعصب نسبت صریح و آشکار دهم . شما و طرف مقابل باید پاسخ دهید و بگویید این گونه نیست و این اتهام است. اما شما در این قضیه با پرداختن به مقوله انکار و تفاوت بین لابد می خواهید انکار کنید و یا انکار کردن حتی از پاسخ به این که من آیا واقعا به شما اتهام انکار زدم و یا نه فرار کردید .
          حال به جای فرار از پاسخ گویی با منحرف کردن بحث و مغالطاتی مثل مسموم کردن چاه بهتر است پاسخ صریح دهید که آیا شواهد و اسناد و مدارکی را که در باب کشته شدن مخالفان و معترضان غیر مسلح و کور شدن آنها با ساچمه و پینت بال آوردم را در درستی ادعای آقای رنانی آوردم انکار و رد می کنید و حاصل تصویرسازی های اینترنت و شبکه های ماهواره ای و معاند می دانید و انکار می کنید و یا نه می پذیرید و اگر هم به طور کامل نمی پذیرید این را قبول می کنید که حداقل در برخی موارد چنین بوده و واقعیت داشته است.
          به هر حال از طیفی که به لحاظ فکری به گونه ای در طرفداری از یک حکومت و اقداماتش و ایدئولوژی اش مسخ و زندانی شده است که خارج از آن نمی تواند بیندیشد و اقدامات نادرست و خلاف و غلط مقامات و مسئولین حکومت مورد نظر خود را ساخته و پرداخته و تصویر سازی غلط و دروغین شبکه های اجتماعی و اینترنت جا می زند و حتی شواهد و اسناد و مدارکی را که خود طیف طرفدار و یا مسئولین حکومت می دهند و به خطایشان اعتراف می کنند مثل قضیه زاهدان ندیده گرفته و می خواهد انکار کرده و یا سعی در انکار آن خواه به طور صریح و آشکار و خواه تلویحی و ضمنی دارد پیش از این توقع و انتظاری نمی رود .
          ضمنا من اگر مخالفان خود را دیو می دیدم به تفاوت رفتار حاکمیت و عقلانی تر و منطقی تر بودن آن به نسبت سال ۹۸ در برخورد و سرکوب مخالفان و اغتشاش گران تا به مراتب و حتی الامکان آنها کمتر کشته شوند و تلفات کمتر از آنها بگیرد اشاره نمی کردم .
          پس من بر خلاف طیف و هم فکران شما تصوراتم صرفا مبتنی بر آن چه به من می خواهند القا کنند و در ذهنم بکارند نیست .

          1. Liberalism is the flip side of the fascism .coin
            فاشیسم آن روی سکه لیبرالیسم است. رفتار کندی در طول حیات خود به عنوان رئیس جمهور آمریکا در بکار گیری بمب ناپالم، flame thrower، عامل نارنجی، mustard gas، cluster bomb یا بمب خوشه‌ای، carpet bombing تخریب جنگل‌های ویتنام برای کشتار ویت کنگ‌ها در جنگی که ایالات متحده از حدود 1961 تا 1975 به عنوان نمونه رفتار لیبرالیستی از خود نشان داد و طبق آمار خود admiistration 5500000، پنج و نیم میلیون نفر مردم را قتل عام کرد تاریخ در پیش رو است. رفتار باراک اوباما و هیلاری کلینتون در تشکیل داعش و ایالات متحده در تشکیل طالبان برای بیرون راندن شوروی سابق از افغانستان در پیش روی جوان ایرانی است. متاسفانه انتشارات، رسانه حاکم دنیا، دانشگاه، سازمان بشر، دادگاه لاهه، WTO و همه چیز در کنترل خفقان آور فاشیسم-لیبرالیسم حاکمان جهانی است.
            لحن بازجویی، روحیه انگزیزاسیون و در پی آن احتمالا شکنجه مخاطب در کلام ، خشونت کلامی و hate speech در میان قربانیان propaganda media از جمله این فرد بالاترین سطح خود است. امیدوارم جامعه اهل اندیشه، مردم اهل تعمق و مدارا، رادیکالیسم خشن ایران که محصول inductrination
            فاشیسم در ذهن بخشی از جامعه جوان بوسیله بمباردمان روح و جان این افراد با misinformation هست را به سوی آرامش هدایت کند.

    2. شما هم نگران نباشید شاید روحانیون انسانهایی بسیار خوبت تر از آنکه ما می پنداریم باشند ولی مسلما به درد تدریس در حوزه میخورند نه حکومت داری که نیاز به سواد و علم خاص دارد

  6. جناب رنانی عزیز . به نظرم شما نیز همانند هشتاد میلیون ایرانی به ستوه آمده از وضعیت اقتصادی ؛ هیچ امیدی به بهبود اوضاع ندارید بلکه فقط آرزومندید .فقط آرزو دارید که ای کاش تغییرات اساسی و کلیدی از بالا صورت بگیرد . این اسم اش امید نیست . امید جایی و زمانی ست که روزنه ای وجود داشته باشد ؛ آیا شما روزنه ای می بینید ؟؟ به واقع می بینید ؟؟ گمان نکنم …

  7. راستش من هوشیاری تاکتیکی می دانم تا خردمندی سیستماتیک..

    زیرا اصلا چیزی به نام سیستماتیک ما نداریم که حالا خردمندی داشته باشیم !

    این حکومت بیشتر تاکتیک می داند تا سیستم .

    چون در جنگها شرکت کرده و اصول تاکتیک را می داند ..

    سیستم بر مبنای “تکنیک” عمل می کند و نه “تاکتیک” ..

  8. استاد رنانی بدرستی میداند که حکومت اصلاح ناپذیر هست اصلاحی که دردش کمتر از انقلاب از بالا هست و در آخر هم اذعان دارد که تصور و انتظار انقلاب از بالا توهمی بیش نیست و این حکومت بدلیل اهداف فراانسانیش یعنی حکومت جهانی مهدی محکوم به رفتن هست و و‌شکافهای وجودیش منتظر یک زلزله 4 ریشتری از سوی مردم برای فروپاشی هست

  9. این حکومت اصلاح پذیر نیست.اگر کمی به جامعه و کشور فکر کنند و منافع را در نظر نگیرند بعترین گزینه با مراجعه به رای مردم و قانون اساسی جدید مبتنی بر تکثر افکار و …
    شکل بگیرد. آینده روشن خواهد بود و مدیران سیستم فعلی نیز می توانند در غالب یک حزب سیاسی در اینده مشارکت داشته باشند

  10. در حال حاضر درست است که مردم همگی بدنبال روزنه ای از سمت بالا میگردند ولی خدا نکند که روزنه ای مانند حماسه مهسا از پایین یا چپ و راست بوجود آید اینجاست که به هیچ تحلیل و ادعای چپ و راستی نگاه نمیکند و مانند سیل راه خودش را باز میکند

    1. شما هم نگران نباشید شاید روحانیون انسانهایی بسیار خوبت تر از آنکه ما می پنداریم باشند ولی مسلما به درد تدریس در حوزه میخورند نه حکومت داری که نیاز به سواد و علم خاص دارد

  11. جناب رنانی!
    شما هم زندانی هستید،زندانی شبکه های اجتماعی!
    واما زمان!زمان بهترین قاضی است،امیدوارم مثلا اگر در بهمن ماه ۱۴۲۱ یعنی ۲۰سال دیگه این یادداشتتون را جلوی خوددتون بگذارند حداقل انصاف را رعایت کنید واشتباهتون را قبول کنید…

    1. آقای رنانی گویا هم استاد اقتصاد هستند هم استاد جامعه شناسی هم استاد علوم سیاسی هم استاد سیاست گذاری هم استاد روانشناسی هم استاد مدیریت هم استاد تاریخ هم استاد علوم تربیتی هم استاد خانواده هم استاد حکمرانی و خلاصه از این یادداشت سراسر سوگیرانه و غیر علمی و غیر قابل استناد و ضد انقلابی که از روی حقد و کینه و حسد و غضب نسبت به راهپیمایی پر شور چند ده میلیونی ملت ایران در ۲۲ بهمن ماه سال ۱۴۰۱ نوشته شده مشخص است که ایشان ساحت علم و دانش و دانشگاه را هم زیر سوال بردند و ذره ای برای فهم و درک و سواد و شعور مخاطب و خواننده ارزش قائل نشدند.
      جناب رنانی! بهتر نیست بجای پرداختن به موضوعات و مسائلی که هیچ تخصصی در آن زمینه ها ندارید به همان مسأله اقتصاد بپردازید و گند و افتضاحاتی که هم فکران و هم اندیشان خودتان در دولت آقای حسن فریدون (حسن روحانی) برای مردم و کشور را تحلیل کنید و از عدم کارآمدی و ناتوانی و خیانت هم فکران خودتان یادداشت بنویسید ؟!

      محمد رستگارفر
      پژوهشگر سیاست گذاری عمومی و حکمرانی

      به امید اینکه سایت صدانت این نظر من را منتشر کند.

      1. این بابا روحانی دیگه کاره ای نیست، اگر هم خطا یا خیانتی داشته باید به سرعت به جرم او و همدستانش رسیدگی شود و به سزای اعمالشان برسند، که اگر اینطور نباشد تمام این حرفها در مورد روحانی و دارودسته اش دروغ بوده و بهانه ای بوده برای افتادن قدرت دست جناح رقیب!!!به قدر کافی و وافی از روحانی و کارهاش نوشته و گفته شده، فکر نمی‌کنید الان دیگه وقتش رسیده از عملکرد همفکران خودتان که ۱۸ ماهی است روی کار هستند سخنی یا انتقادی بنویسی، مثلا دوبرابر شدن قیمت گوشت از شهریور امسال تا بهمن ماه هم تقصیر روحانی است، یا دلار ۲۷ هزاری را برسونی به ۴۸ هزار تومان یا خودرو که از پارسال تا حالا دوبرابر شده، مسکن که دیگه حرفی برای گفتن نذاشته و هزارتا مثال دیگه. بزرگوار گره زدن مشکلات به دولت گذشته دیگه سیاست نخ نمایی شده، پدر مردم دراومده دارن هرروز له میشن، دولت و مجلس مستقر باید پاسخگوی برنامه های افتضاح اقتصادی‌شان باشند نه دولت و مجلس گذشته.آقای پژوهش گر

  12. این یک تحلیل کاملا آکادمیک بوده و بدرستی سقوط یک سیستم رو شرح میده که فقط به نظام ج.ا اشاره نداره بلکه شامل تمامی ساختارهاست.
    این یک هشدار در مورد نحوه اصلاح امور رو شرح میده ولی ظاهرا به مذاق برخی ها خوش نیامده و خاکستر ایدئولوژی چشمانشان رو کور کرده و احتمالا منافع مادی موجب اضافه وزنشان شده و سرمای زمستان سختی که به اروپا نوید میدادند را رو استخوانهایشان حس نمیکنند.

    1. مردم اگر ‌شرایط را درک کنند قطعا با همه چیز
      کنار می آیند. ولی الان به هیچ عنوان نمی توانید
      مردم را قانع کنید. در نهایت آنها می پرسند چرا
      هیچ مجرم اقتصادی تا حالا اعدام نشده و جوابی
      برای این سوال نیست.

    2. در جامعه شما هر گونه اندیشه جدید که در چارچوب نگاه دانشگاهی ارائه شده به وسیله اساتید خاصی نباشد را ایدئولوژی می‌خوانند و در دم سرکوب می‌کنند.
      آن چه نسخه ایرانی علم است خود ایدئولوژی خطرناک تری است. با توجه به موضع سرکوبگرانه ای که باور کرده اید شاید مناسب نباشد که یادآوری شود که علم mainstream science m علم رایج و رسمی در جهان امروزاکنون ایدئولوژی است نه آن چه نگاه های alternative. با وجود شکست پروژه پوزیتیویسم در 1946 , و اعلام شکست این نحله فلسفی، روش و محتوای پوزیتیویسم به شکل مکنون و غیر رسمی و بدون نام آن حاکم بر نگاه افراد غیر متخصص و حتا متخصص است. تفاوت این دو این است که متخصصین نام های متفاوتی بر پروژه های ابطلال شده می‌گذارند.
      با بیان پوزش از شما، بدون این که قصد شما این باشد دچار ایدئولوزی قوی‌تری هستید، اما از آن ناآگاهید.
      متافیزیک اتمیسم دموکریتوس در طول حدود 3000 سال گذشته با نام های متفاوتی در میان افراد دانشگاهی که تلاش برای جدا کردن راه علم و پایه گذاری متافیزیک مسقل و در دورانی رد متافیزیک داشتند در آثار و بیان های بهظاهر علمی زنده مانده است، گاهی با نام nominalism، گاهی با نام کنار گذاردن mythology و گاهی اسامی مانند تجربه گرایی و فیزیکالیسم.
      این ادعا را به جامعه علمی و فلسفی جهان شناساندن و متقاعد کردن آنان به نتیجه ای که کارنپ، دموکریتوس، هیوم و فیزیکالیست ها رسیدند و آن غیر ممکن بودن بنا نهادن معرفت بر تکیه گاهی مدعی ساینس خالی از ارزش ها و متاافیزیک است بوسیله بسیاری افراد کلید خورد. اما با توجه به جذابیت ادعای اتوریته ساینس و جلوه فریبنده تخصص علمی و مزایای اتخاذ موضعی منزه از متافیزیک میان افراد غیر متخصص و عوام، mainstream science و فلسفه آن هنوز طرفداران زیادی دارد.

      1. شما هرگونه اندیشه‌ی جدید را که در چارچوب نگاه خودتان نباشد و به وسیله‌ی افراد خاصی ارائه نشده نباشد غرب‌زدگی خوانده و در دم سرکوب می‌کنید.
        آن‌چه نسخه‌ی شما از دین است خود ایده‌اولوژی خطرناک‌تری است. با توجه به وضع سرکوب‌گرانه‌ای که باور کرده‌اید شاید مناسب باشد یادآوری شود که mainstream Islamism رسمی و رایج در جهان امروز ایده‌اولوژی است، و نه آن چه نگاه‌های alternative به اسلام. با وجود شکست پروژه‌ی Islamism در 2015 و اعلام شکست این نحله‌ی فکری، روش و محتوای اسلام‌گرایی به شکل مکنون و غیررسمی و بدون نام آن، حاکم بر نگاه افراد غیرمتخصص و حتی متخصص است. تفاوت این دو این است که متخصصین نام‌های متفاوتی بر پروژه‌های ابطال شده می‌گذارند.
        با بیان پوزش از شما، بدون اینکه قصد شما این باشد، دچار ایده‌اولوژی قوی‌تری هستید، اما از آن ناآگاهید.
        متافیزیک نوافلاطون‌گرایانه در طول 1700 سال گذشته با نام‌های متفاوتی در میان افراد که تلاش برای توجیه باورهای غیرعقلانی داشته‌اند زنده مانده است. گاهی با نام mysticism، و گاهی با نام کنار گذاشتن rationalism و گاهی با نام‌هایی مانند Islamism.
        این ادعا را به جامعه‌ی دین‌داران جهان شناساندن و متقاعد کردن آنان به نتیجه‌ای که القاعده، داعش و بوکوحرام رسیدند و آن غیرممکن بودن بنا نهادن معرفت و اخلاق بر تکیه‌گاهی مدعی دینِ خالی از عقلانیت و علم، به وسیله‌ی افراد بسیاری کلید خورد. اما با توجه به جذابیت ادعای آتوریته‌ی دینی و جلوه‌ی فربینده‌ی تخصص دینی و مزایای اتخاذ موضعی منزه از عقل فلسفی مدرن در میان افراد غیرمتخصص و عوام، mainstream Islamism و فلسفه‌ی آن هنوز طرفدارانی هرچند اندک دارد.

  13. جمع بندی آقای رنانی در پایان مقاله بیش از آنکه برگرفته از واقعیت و شناخت ایشان از حاکمیت باشد، بیشتر دغدغه و نگرانی یک استاد و شهروند دلسوز نسبت به جامعه ی در حال فروپاشی است. من هم معتقدم انقلاب از بالا هنوز ولو خیلی ضعیف محتمل تر است چرا که تغییر رژیم با فروپاشی اقتصادی و هجمه بین المللی فرسایشی خواهد بود و نتیجه آن از بین رفتن جمع زیادی از هموطنان خواهد بود.
    امیدوارم انقلاب از بالا اتفاق بیفتند اگرچه ناامیدم از این اتفاق تاریخی و…

  14. کی جماعت انتلکتوئال میخوان بفهمن که با لفاظی با کلمات نمیشه نتیجه ای گرفت؟! همچین مرحله به مرحله شرح دادین انگار. علم فیزیکه مراحل ذوب یخ رو توضیح دادین! هیچ وقت جامعه شناسی اینقدر ساده نیست، اگه منطق شما درست بود باید چندین سال میبود که نظام سقوط کرده بود

  15. آقای رنانی نوشتند اگر قاجار براندازی نشده بود در مسیر توسعه جلوتر بودیم. بنظرم هر چی زودتر بساط انتلکتوئال بازی رو جمع کنید و دیگه این مزخرفات رو تحویل جامعه ندین.

  16. هرچند نسبت به وضع اقتصادی نقد دارم اما بیشتر از آن دلم برای اصل انقلاب که گروگان مدیران نالایق و بی کفایت کنونی و اساتید ورشکسته علمی که نمیتوانند نه تنها واقعیت های موجود و نه حقیقت مسائل را فهم کنند می سوزد….

  17. باسلام ،

    با گزاره های دروغ و یا تحریف شده و واهی مشخصاً نتیجه ای جز سقوط برداشت نمی شود ، سطح نوشته در حد دانشجوی ترم یک علوم سیاسی بود.

    اقبالی ، ارشد اندیشه سیاسی

  18. این مقاله هم نواقصخود را دارد.حتی برای تحقق اهداف ایننویسنده نه پولی هست نهاشاره ای به پوست اندازی ظاهری یعنی استفاده از نیروهای جدید.حتی امیدبه ازادی احزاب…اشارهای نشد.برای حل این مضلات وسط باز بودن کافی نیست .قدم اول عشق به ایران غزیزاست.قدم دوم حل بخشی از نیازهای مردم ایران جهت ایجاد امید است … متشکرم دبیر اخراجی

  19. محسن رنانی « اصلاح » و « انقلاب » و اقسام و شرایط هر یک از دید خود را تشریح نکرده است ؛ فروریزی « کارآمدی » و « شایستگی » را مصداق « سقوط ذهنی » و فروریزی « نمادها » را مصداق « سقوط عینی » آورده است ، بی آن که انگاره غیرمتعارف خود از عینی و ذهنی را توضیح دهد و ….
    در مجموع نوشته ای مبهم و سست است که به شناخت وضع کنونی ، به چاره اندیشی برای تنگناها و به تشریک مساعی هماهنگ کمکی نمی کند ؛ نماد آشفتگی فکری است ، نه زلال و مستدل اندیشیدن .

  20. پاسخ به همه کسانی که مدعیات جناب رنانی را محصول شبکه های اجتماعی یا غیر واقعی و … خوانده اند :
    خوش بود تا محک تجربه آید به میان / تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

    – راستی آزمایی اینکه حداقل 80 درصد ( و بلکه 95 درصد ) مردم مخالف سیاست های حکومت هستند ، نیاز به بحث و جدل ندارد . راهکارهای ساده آن مشخص و معلوم است :
    1- اجازه دادن برای یک راهپیمایی سکوت
    2- برگزاری انتخابات آزاد ( و نه انتصابات ) و قلع و قمع نکردن نامزدها . همین مثلا سیرک انتخابات خبرگان و مجلس را تبدیل کنید به یک انتخابات واقعی
    – حالا تلویزیون خصوصی و فعالیت ازادانه احزاب و تشکل های مدنی و… پیشکش .

    لب کلام : همه کسانی که گمان میکنند مخالفت 80- 95 درصدی دروغ است ، جوک نگویند ( البته جوک واژه خیلی قشنگ و لطیفی است ) . در واقع … نگویند .
    خوش بود تا محک تجربه آید به میان / تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

    1. آفرین درست است. مخالفان حکومت 95 درصد هستند. اگر کسی سکوت میکند که به معنای طرفداری از نظام نیست. این جامعه خیل عظیمی از افراد مخالف ساکت دارد که دیگر هیچ امیدی به بهبود نظام ندارند و به طور کلی از آن نامید شده اند.

      1. اگر جامعه روحانیون کشور شما مخالفانی مثل شما نداشتند اینقدر خیالشان راحت نبود!
        95 درصد مخالف
        ساکت ها هم هم نظر من هستند
        جامعه مخالفین عظیم هستند
        ———————————
        من درست میگم !

        تاثیر ذهنیت سازی برای افراد سر در موبایل فرو برده برای حکومت ایران بسیار دلپذیر است. 95 درصد مخالف هستند ، حکومت هم احمق است و برخطا. مخالفین هم فهمیده هستند و گریبان چاک دادن دولت بایدن و انگلیس برای اسقاط حکومت ضد یهودی کشور شما هم از حد گذشته. و این اجنه هستند که حکومت را نگه داشته!!
        قدرت ایجاد تعصب در رسانه دارای مخاطب عوام مانند محمد آزادی طلب و شهروند در کشور شما arch acievement بهترین performance خود را در تاریخ تحمیق demogogyعوام فریبی بر جای گذاشته.
        کمی شک به جزم ضد روحانیون کشور شما بد چیزی نیست!

        1. علی رغم اختلاف فکری با شما اما اینجا سخنتان صحیح است و باید واقع بین بود و بر مبنای واقعیات و شواهد موجود نه از سر تعصب و آرزو اندیشی خواه مخالف خواه موافق قضاوت و تحلیل کرد .
          همان طور که در یکی از کامنت های قبلی خود اشاره داشتم نظام اصلا آن مشروعیت گسترده و فراگیر دهه ۶۰ و اول انقلاب و یا حتی همان سال ۸۸ را ندارد . طیف انقلابی و طرفدار سرسخت نظام برخلاف دهه ۶۰ که اکثریت ملت ایران را تشکیل می داد اکنون حول و حوش پانرده درصد جمعیت ایران هستند که در انتخابات و راهپیمایی های حکومتی حضور می یابند .
          همین طور کاهش مشارکت در دو انتتخابات اخیر نیز شاهد و دلیل محکم دیگری در این کاهش مشروعیت و زوال آن و بحران مشروعیت است .
          اما از این که حکومت آن مشروعیت سابق دهه ۶۰ و حتی یک دهه ی پیش را ندارد و این که بیش از نیمی از واجدین حق رای در انتخابات شرکت نمی کنند به معنای این نیست که اکثریت مردم و ملت ایران فارغ از آمار آن طور که طیف مخالفین و اپوزیسیون خواهان براندازی می گویند پس مخالف اصل حکومت و خواهان براندازی و گذار از آن هستند به اپوزیسیون و براندازان ملحق شده اند.
          مقوله ای که برخی از طرفداران حکومت هم به آن توجه دارند و آنها مردم جامعه و ملت را به سه دسته ی انقلابی ، غیرانقلابی ، ضد انقلاب تقسیم بندی می کنند و سخنشان این است که آن بالای نصف واجد حق رای که انتخابات را تحریم کرده و در آن شرکت نکردند الزاما ضد انقلاب نبوده بلکه باید غیر انقلابی به حساب آورد .
          البته همین اشتباه را هم بسیاری از موافقین حکومت هم مرتکب می شوند . آنها مثلا می بینند که در اعتراضات و آشوب ها و اغتشاشات اخیر که کارهایی مثل آتش زدن پرچم کشور انجام دادند دو درصد جامعه ایرانی و مردم کشور حضور نداشتند پس نتیجه می گیرند که مخالفین حکومت و طیف برانداز و خواهان اسقاطش همین دو درصد بیشتر نیستند . در صورتی که از عدم اعتراض و اغتشاش بقیه ی اکثریت مردم نه می توان نتیجه گرفت که مخالف سیاست های حاکمیت نیستند و نه حتی نمی توان این نتیجه را گرفت که طیف برانداز و اپوزیسیون مخالف اصل حکومت و یا همان ضد انقلاب الزاما همین دو درصد هستند . مخالفین و طیف برانداز برخلاف ادعا و تصور اپوزیسیون و ادعاهای آنها اگر چه هنوز اکثریت مردم و ملت ایران هم نباشند اما می توانند چند برابر اغتشاش گران و معترضین در فتنه ی اخیر و سایر اغتشاشات باشند که به دلیل عدم شجاعت و ترس و هزینه ندادن سکوت کرده اند و در اعتراضات و اغتشاسات و ضربه زدن علیه حکومت به این دلایل شرکت نمی کنند .
          پس در اینجا هم برخلاف ادعا و تصور طرفداران حکومت نمی توان نتیجه گرفت و ادعا کرد که چون طیف مخالفین و برانداز که در اغتشاشات شرکت کرده اند کمتر از دو درصد جامعه است پس تعداد مخالفین حکومت و براندازان هم فقط همین دو درصد است و آنها تعداد معدودی بوده که حتی یک اقلیت کوچک هم محسوب نمی شوند !
          در باب شرکت در انتخابات هم همین گونه است . همان طور که نوشتم اگرچه برخلاف ادعای طیف اپوزیسیون نمی توان نتیجه گرفت که تمام کسانی که در انتخابات اخیر شرکت نکرده اند خواهان برانذازی و اسقاط حکومت و اپوزیسیون هستند و آنها را جز این طیف به شمار آورد اما همه ی کسانی هم که در انتخابات شرکت کرده اند الزاما جز طیف انقلابی و موافق سیاست های حکومت نیستند . بلکه بخش قابل توجهی از آنها هم غیرانقلابی و دارای زاویه و چه بسا دارای مخالفت با سیاست های حکومت و ایدئولوژی اش در در زمینه موضوعات داخلی و خارجی هستند .
          بله اگر از معدودی و موارد استثنایی بگذاریم اکثریت قریب به اتفاق کسانی که در انتخابات شرکت کرده اند نشان از این دارد و نشان داده اند که اصل نظام را قبول دارند وگرنه در انتخابات علی القاعده نباید شرکت می کردند و هم چون اپوزیسیون و براندازان و یا همان ضد انقلاب به تعبیر هواداران حکومت ، باید آن را تحریم می کردند . اما این به معنای انقلابی بودن همه ی آنها و موافق سیاست های داخلی و خارجی حکومت بودن از سوی آنها نیست . بسیاری از این شرکت کنندگان ممکن است به خاطر مصالح شخصی و آینده ی شغلی خود در انتخابات شرکت کرده اند تا مثلا مهر آن در شناسنامه شان بخورد و یا به دلیل این که فلان نامزد که از شخص و قوم و طایفه ی آنها بوده و می خواستند به وی رای دهند در انتخابات شرکت کرده اند .
          از شرکت آنان در انتخابات اگر چه می توان این نتیجه را گرفت که اصل حکومت را قبول دارند اما انقلابی بودن آنها و این که با بسیاری از سیاست های داخلی و خارجی حکومت و ایدئولوژی اش زاویه و مخالفت نداشته که برعکس موافق آن هم هستند را نمی توان نتیجه گرفت و چنین چیزی الزاما بر نمی آید .
          پس من هم در این جا با شما موافقم و در تحلیل این واقعیت ها باید از ذهنیت سازی های حاصل آرزو اندیشی و تعصبات و خواسته های برآمده از ذهن خود که بعضا ممکن است حاصل ذهنیت پردازی و القای رسانه ها باشد دوری کرد و به دور از تعصب و آرزو اندیشی و بر مبنای شواهد و واقعیات دید و بررسی کرد ولو خلاف میل و نظرمان و آن چه که می خواهیم باشد .

        2. علی رغم اختلاف فکری با شما موافقم که باید از ذهنیت سازی مبتنی بر رسانه ها یا آرزو اندیشی فاصله گرفت و نگاهی واقع بینانه داشت .
          همان طور که قبلا نوشتم حاکمیت آن مشروعیت گسترده دهه ی ۶۰ و یا حتی همان سال ۸۸ را ندارد و با زوال مشروعیت و بحران مشروعیت که آمار مشارکت پایین دو انتخابات پیشین سند و شاهدی بر آن است رو به رو است . اما برخلاف ادعا و القای بسیاری از طیف اپوزیسیون و مخالف حکومت این بدین معنی نیست که اکثریت مطلق مردم ایران و یا همه ی کسانی که در انتخابات شرکت نکرده اند به طیف اپوزیسیون و مخالف حکومت و خواهان براندازی آن ملحق شده اند .
          چنان چه نمی توان ادعا کرد که تمام کسانی که در انتخابات شرکت کرده اند طرفدار سرسخت نظام بوده و مخالف سیاست های آن در داخل و خارج نیستند ؛ هرچند که نفس شرکت آنان در انتخابات نشان می دهد که اکثریت قریب به اتفاق آنان از طیف اپوزیسیون و مخالف اصل حکومت نمی توانند باشند وگرنه قاعدتا باید در انتخابات مطابق رویکرد اپوزیسیون و براندازان مخالف حکومت شرکت نکرده و آن را تحریم می کردند . بخشی از این طیف رای دهنده ممکن است به دلیل مصالحی مثل رقابت های طایفه ای و قومی یا خوردن مهر انتخابات پای شناسنامه در انتخابات شرکت کرده باشند .
          همین اشتباه را نیز بعضا طیف طرفداران نظام مرتکب می شوند . آنان نگاه می کنند و آمار می گیرند که مثلا کمتر از دو درصد در اعتراضات و ناآرامی ها و اغتشاشات اخیر شرکت کرده اند نتیجه می گیرند پس طیف اپوزیسیون و براندازازان و مخالفین حکومت همین عده ی معدودی هستند که به خیابان آمده اند و حتی به اندازه ی یک اقلیت کوچک در ایران هم نیستند !
          در صورتی که طیف اپوزیسون و برانداز و مخالف حکومت و مردمی که خواهان گذر از حکومت هستند ممکن است تعدادشان چند برابر معترضین و اشخاصی باشد که در اعتراضات اخیر شرکت کرده بودند اما به دلایلی چون ترس و عدم شجاعت و عافیت اندیشی و مصلحت گرایی و هزینه ندادن حاضر نشده اند که به خیابان برای اعتراض بیایند . از این که تعداد معترضین و اغتشاش گران دو درصد جامعه نیستند نمی توان نتیجه گرفت که مخالفین حکومت و طیف برانداز در جامعه ی ایران نیز همین دو درصد است .
          بنابراین من هم با شما موافقم که باید از ذهنیت سازی های مبتنی بر جوسازی های فضای مجازی و آرزو اندیشی ها بیرون آمد و نگاه واقع بینانه نه مبتنی بر جزمیت و تعصب داشت .
          در پایان از صدانت به خاطر انتشار کامنت من و سایر کامنت ها که به غنا و تعمیق بحث کمک می کند تشکر و سپاس گزاری می کنم.

  21. کشور شما از آشویتس و demogogy عوام فریبی سطح روشنفکری جان سالم بردر آورده و از strategem آکادمیک
    professionalism شهرت طلب و فریبکار دانشگاهی نیز گذر خواهد کرد .گرچه که این گذر با از دست دادن فرصت علم آموزی و اندیشه که تحت نام ساینتیزم و در کلام the accademic set (جامعه دانشگاهی)، علم (pseudo-science شبه علم) ارائه می شود و جوانان اندیشمند صادق بسیاری مانند احسان شریعتی ها مانند حتی پسر جوان آقای دکتر سروش با خود در متافیزیک یونانی و جزم طبیعت انگاری مکنون سردگم می سازد.
    شکست هزاران باره سیسرو ها، پروتاگوراس ها، Spinocizm (در پشت کردن غرب به دکارت و رشنالیسم)و Aristotolism (در شکست تجربه گرایی و منتج شدن به شک گرایی معرفت شناختی)و شکست Epicurism در تلاش کواین ها و کارنپ ها برای ارائه تبیینی از معرفت
    در بخشی از آکادمیای روز دپارتمانهای شیکاگو و میشیگان و ایرلند در گوشه کنار محافل فلسفی دنیا منجر به شق چارمی اضافه بر سه راهی فرایز که پاپر و لری لادن و بسیاری از شیوخ فلاسفه forefrontجهان مطرح کرده اند شده است.
    شاید The Sun may rise from somewhere else.
    این دستگاه زیراکس فلسفه درجه هشت در ایران هم در آینده مثل همیشه با تکیه بر فرهنگ آرایانپور مضحک دانشگاه تهرانی رو به روشنگری خواهد آورد. اما نه به عنوان نقد و اندیشه ، بلکه بعنوان دستگاه زیراکس افکار افراد مشهور در فلسفه دنیا.
    سطح مادون تخصص ، یا سطح روشنفکری و افراد دنباله رو آنها را نمی شود کاری کرد ا« ها همیشه نقش آشویتس و strangulationism اختناق و ایجاد هراس در دل عوام را بازی خواهند کردتا سروش ها و طباطبایی ها .. متاسفانه شغل و تظاهر اجتماعی خود را حفظ کنند.

  22. پاسخ به آقای بابک درباره ی ادعای عجیب یکی بودن و لیبرالیسم آن روی سکه ی فاشیسم بودن
    ادعای عجیب و البته طنز یکی بودن فاشیسم و لیبرالیسم و در کنار هم قرار دادن این دو مکتبی که صد و هشتاد درجه تفاوت و تعارض دارند آن هم با مغالطه و تحریف و تحمیق پنداشتن مخاطب فقط از این طیف غرب ستیز ضد لیبرالی بر می آید که به هر بهانه ای در هر فرصتی مثل اینجا و این مقاله ولو که موضوع بحث اصلا ربطی به لیبرالیسم و غرب نداشته باشد می خواهد لگدی به لیبرالیسم زده و کینه و نفرت و خشم و دشمنی ایدئولوژیک زده و کورکورانه خود را از غرب به طور عام و لیبرالیسم به طور خاص ولو با با مغالطه و تحریف و آسمان به ریسمان بافتن خالی کند .
    در عرصه ی سیاسی و اجتماعی اصول مکتب لیبرالیسم چنین است :
    ۱- آزادی اندیشه ۲- آزادی عقیده ۳- آزادی عمل فرد تا آنجا که با آزادی دیگران تعارض پیدا نکند ۴ – اصالت فرد
    همان طور که می بینید آزادی یکی از مهمترین و رکن های مکتب یا ایدئولوژی لیبرالیسم است . و این مکتب با مکتب و ایدئولوژی تمامیت خواهانه ی فاشیسم که نه فقط قائل به اصالت جمع است که اصلا ضد آزادی و رویکردش یک رویکرد تمامیت خواهانه است کوچکترین قرابت و نزدیکی نمی تواند داشته باشد .
    البته لیبرالیسم ولو برتری و نقاط قوت بیشتری به نسبت سایر مکاتب و ایدئولوژی ها داشته باشد باز قابل نقد است و مقدس مافوق نقد برخلاف ادیان نیست . اما نقد مبتنی بر انصاف و شواهد و واقعیات آن نه مبتنی بر حب و بغض های کورکورانه متعصبانه و ایدئولوژیک زده
    حال ادعای بخشی ( نه الزاما همه ی آنها ) از این طیف ضد لیبرال و مخالف لیبرالیسم این است که نمی دانم چون غرب و آمریکای لیبرال و سران آن که ادعای لیبرالیسم داشته اند در ویتنام فلان جنایات و قتل عام ها را کرده و گروههایی مثل داعش و طالبان را که تفکر آنها نیز تمامیت خواه و شبیه به فاشیسم است بر سر کار آورده اند پس لیبرالیسم مسئول این جنایات بوده و با فاشیسم یکی است !!!
    در صورتی که این ادعا جز مغالطه نیست . این که از عملکرد مدعیان و یا پیروان یک مکتب یا دین بخواهیم آن مکتب و دین را نفی کنیم و بزنیم در صورتی که عملکرد پیروانش ربطی به آموزه ها و باورهای آن مکتب نداشته باشد یک مغالطه ی مبتنی بر مغالطه ی علت جعلی ( cause fallacy) و همین طور تعمیم ناروا بیش نیست که شخص مغالطه گر یا آگاهانه و عامدانه و یا از سر جهل و بی اطلاعی و احساسات نسبت می دهد .
    درست مثل این می ماند که تمام جنایات و اقدامات غیر اخلاقی و غیرمعقول و نادرست داعش و بوکوحرام و طالبان و سایر این گروههای اسلامی و اسلام گرا را صرفا به دلیل اسلامی بودن ایدئولوژی و مسلمان بودنشان به اسلام و همه یا اکثر مسلمانان و یا حتی همه اسلام گرایان و حکومت دینی مبتنی بر اسلام ربط دهیم !
    واضح است که در اینجا هم این ربط دادن تمام اقدامات ( نه برخی ) این گروهها به اسلام و حکومت دینی مبتنی بر آن و حتی همه و یا اکثریت مسلمانان نیز نادرست و مغالطه است .
    در باب لیبرالیسم هم همین گونه است . اقدامات و جنایات کشورهای استعماری و امپریالیستی غرب و سرانش که ادعای لیبرال بودن داشته اند و یا واقعا لیبرال بوده اند را نمی توان به لیبرالیسم و اصول و مبانی و اهدافش ربط داد . این اقدامات و رویکردها به دلیل رویکرد امپریالیستی و امپریالیسم برخی از دول غربی از جمله امپریالیسم آمریکا بوده است نه خود لیبرالیسم .
    اتفاقا در مواردی خود لیبرالیسم و اهداف و آرمانش هایش هم قربانی امپریالیسم غرب و اهداف و آن شده است . نخستین دولت خارجی سرنگون شده با توطئه ی خارجی سیا و آمریکا دولت ملی دکتر مصدق می باشد که یک دولت لیبرال بوده است .
    همین طور دولت آمریکا در طول جنگ سرد بعد از جنگ دوم جهانی حامی تعداد زیادی نظام ها و رژیم های استبدادی و غیر دموکراتیک به لحاظ سیاسی عضو اردوگاه و بلوک غرب بوده که این رژیم ها به دلیل ماهیت ضد دموکراتیک و استبدادی خود نه فقط ضد کمونیست که ضد لیبرال و اهداف و اصول لیبرالیسم مثل آزادی هم بوده اند اما چون در بلوک غرب و همراه آمریکا در مقابل بلوک شرق و شوروی بودند مورد حمایت آمریکا قرار داشتند مثل رژیم شاه
    حال با توجه به این واقعیات تاریخی و شواهد موجود که خود لیبرالیسم و اهدافش مثل آزادی هم بعضا قربانی اهداف و خوی امپریالیستی برخی دول غربی ولو لیبرال بوده است چگونه می توان ادعای یکی بودن حتی لیبرالیسم و امپریالیسم کرد دیگر چه برسد با فاشیسم ؟!
    بنابراین اگر جناب عالی و هم فکران شما ادعای این را می کردند که لیبرالیسم آن روی سکه ی امپریالیسم است باز یک چیزی ؛ ولی یک روی سکه بودن فاشیسم و لیبرالیسم یعنی دو مکتب و ایدئولوژی که مثل کارد و پنیر می مانند و کوچکترین نزدیکی و قرابت به هم ندارند به طنز و جوک شبیه است و کوچکترین نسبتی با واقعیت ندارد .
    ضمن این که لیبرالیسم و دول لیبرال مختص غرب نیستند و ما کشورهای شرقی در آسیا و آفریقا هم داریم که لیبرال هستند . بماند که حتی همه دول غربی هم در طول تاریخ استعمارگر و یا امپریالیست و یا دارای سابقه ی استعماری نیستند .
    نه فقط امپریالیسم و لیبرالیسم را نمی توان به هم فرو کاست و یکی کرد که حتی فاشیسم با امپریالیسم هم الزاما یکی نیستند . یک دولت امپریالیست ممکن است فاشیست باشد و یا لیبرال مثل آمریکا باشد و یا حتی کمونیسم مثل اتحاد جماهیر شوروی سابق بنابراین حتی امپریالیسم و فاشیسم نیز الزاما یکی نبوده و نیستند و نمی توان امپریالیسم را مساوی و مترادف با فاشیسم گرفت و یک کاسه کرد .
    چپ ها و کمونیست ها هم ندیدم در تحلیل های خود چندان و زیاد در پی القا کردن یکی بودن امپریالیسم و لیبرالیسم و یک روی سکه بودن آنها نزد مخاطب خود باشند دیگر چه برسد بخواهند لیبرالیسم و یا حتی همان امپریالیسم را با فاشیسم یکی و آن روی سکه هم معرفی کنند !

  23. پاسخ به درباره ی ادعای عجیب یکی بودن فاشیسم و لیبرالیسم و آن روی سکه ی فاشیسم بودن
    ادعای عجیب و البته طنز یکی بودن فاشیسم و لیبرالیسم و در کنار هم قرار دادن این دو مکتبی که صد و هشتاد درجه تفاوت و تعارض دارند آن هم با مغالطه و تحریف و تحمیق پنداشتن مخاطب فقط از این طیف غرب ستیز ضد لیبرالی بر می آید که به هر بهانه ای در هر فرصتی مثل اینجا و این مقاله ولو که موضوع بحث اصلا ربطی به لیبرالیسم و غرب نداشته باشد می خواهد لگدی به لیبرالیسم زده و کینه و نفرت و خشم و دشمنی ایدئولوژیک زده و کورکورانه خود را از غرب به طور عام و لیبرالیسم به طور خاص ولو با با مغالطه و تحریف و آسمان به ریسمان بافتن خالی کند .
    در عرصه ی سیاسی و اجتماعی اصول مکتب لیبرالیسم چنین است :
    ۱- آزادی اندیشه ۲- آزادی عقیده ۳- آزادی عمل فرد تا آنجا که با آزادی دیگران تعارض پیدا نکند ۴ – اصالت فرد
    همان طور که می بینید آزادی یکی از مهمترین و رکن های مکتب یا ایدئولوژی لیبرالیسم است . و این مکتب با مکتب و ایدئولوژی تمامیت خواهانه ی فاشیسم که نه فقط قائل به اصالت جمع است که اصلا ضد آزادی و رویکردش یک رویکرد تمامیت خواهانه است کوچکترین قرابت و نزدیکی نمی تواند داشته باشد .
    البته لیبرالیسم ولو برتری و نقاط قوت بیشتری به نسبت سایر مکاتب و ایدئولوژی ها داشته باشد باز قابل نقد است و مقدس مافوق نقد برخلاف ادیان نیست . اما نقد مبتنی بر انصاف و شواهد و واقعیات آن نه مبتنی بر حب و بغض های کورکورانه متعصبانه و ایدئولوژیک زده
    حال ادعای بخشی ( نه الزاما همه ی آنها ) از این طیف ضد لیبرال و مخالف لیبرالیسم این است که نمی دانم چون غرب و آمریکای لیبرال و سران آن که ادعای لیبرالیسم داشته اند در ویتنام فلان جنایات و قتل عام ها را کرده و گروههایی مثل داعش و طالبان را که تفکر آنها نیز تمامیت خواه و شبیه به فاشیسم است بر سر کار آورده اند پس لیبرالیسم مسئول این جنایات بوده و با فاشیسم یکی است !!!
    در صورتی که این ادعا جز مغالطه نیست . این که از عملکرد مدعیان و یا پیروان یک مکتب یا دین بخواهیم آن مکتب و دین را نفی کنیم و بزنیم در صورتی که عملکرد پیروانش ربطی به آموزه ها و باورهای آن مکتب نداشته باشد یک مغالطه ی مبتنی بر مغالطه ی علت جعلی ( cause fallacy) و همین طور تعمیم ناروا بیش نیست که شخص مغالطه گر یا آگاهانه و عامدانه و یا از سر جهل و بی اطلاعی و احساسات نسبت می دهد .
    درست مثل این می ماند که تمام جنایات و اقدامات غیر اخلاقی و غیرمعقول و نادرست داعش و بوکوحرام و طالبان و سایر این گروههای اسلامی و اسلام گرا را صرفا به دلیل اسلامی بودن ایدئولوژی و مسلمان بودنشان به اسلام و همه یا اکثر مسلمانان و یا حتی همه اسلام گرایان و حکومت دینی مبتنی بر اسلام ربط دهیم !
    واضح است که در اینجا هم این ربط دادن تمام اقدامات ( نه برخی ) این گروهها به اسلام و حکومت دینی مبتنی بر آن و حتی همه و یا اکثریت مسلمانان نیز نادرست و مغالطه است .
    در باب لیبرالیسم هم همین گونه است . اقدامات و جنایات کشورهای استعماری و امپریالیستی غرب و سرانش که ادعای لیبرال بودن داشته اند و یا واقعا لیبرال بوده اند را نمی توان به لیبرالیسم و اصول و مبانی و اهدافش ربط داد . این اقدامات و رویکردها به دلیل رویکرد امپریالیستی و امپریالیسم برخی از دول غربی از جمله امپریالیسم آمریکا بوده است نه خود لیبرالیسم .
    اتفاقا در مواردی خود لیبرالیسم و اهداف و آرمانش هایش هم قربانی امپریالیسم غرب و اهداف و آن شده است . نخستین دولت خارجی سرنگون شده با توطئه ی خارجی سیا و آمریکا دولت ملی دکتر مصدق می باشد که یک دولت لیبرال بوده است .
    همین طور دولت آمریکا در طول جنگ سرد بعد از جنگ دوم جهانی حامی تعداد زیادی نظام ها و رژیم های استبدادی و غیر دموکراتیک به لحاظ سیاسی عضو اردوگاه و بلوک غرب بوده که این رژیم ها به دلیل ماهیت ضد دموکراتیک و استبدادی خود نه فقط ضد کمونیست که ضد لیبرال و اهداف و اصول لیبرالیسم مثل آزادی هم بوده اند اما چون در بلوک غرب و همراه آمریکا در مقابل بلوک شرق و شوروی بودند مورد حمایت آمریکا قرار داشتند مثل رژیم شاه
    حال با توجه به این واقعیات تاریخی و شواهد موجود که خود لیبرالیسم و اهدافش مثل آزادی هم بعضا قربانی اهداف و خوی امپریالیستی برخی دول غربی ولو لیبرال بوده است چگونه می توان ادعای یکی بودن حتی لیبرالیسم و امپریالیسم کرد دیگر چه برسد با فاشیسم ؟!
    بنابراین اگر جناب عالی و هم فکران شما ادعای این را می کردند که لیبرالیسم آن روی سکه ی امپریالیسم است باز یک چیزی ؛ ولی یک روی سکه بودن فاشیسم و لیبرالیسم یعنی دو مکتب و ایدئولوژی که مثل کارد و پنیر می مانند و کوچکترین نزدیکی و قرابت به هم ندارند به طنز و جوک شبیه است و کوچکترین نسبتی با واقعیت ندارد .
    ضمن این که لیبرالیسم و دول لیبرال مختص غرب نیستند و ما کشورهای شرقی در آسیا و آفریقا هم داریم که لیبرال هستند . بماند که حتی همه دول غربی هم در طول تاریخ استعمارگر و یا امپریالیست و یا دارای سابقه ی استعماری نیستند .
    نه فقط امپریالیسم و لیبرالیسم را نمی توان به هم فرو کاست و یکی کرد که حتی فاشیسم با امپریالیسم هم الزاما یکی نیستند . یک دولت امپریالیست ممکن است فاشیست باشد و یا لیبرال مثل آمریکا باشد و یا حتی کمونیسم مثل اتحاد جماهیر شوروی سابق بنابراین حتی امپریالیسم و فاشیسم نیز الزاما یکی نبوده و نیستند و نمی توان امپریالیسم را مساوی و مترادف با فاشیسم گرفت و یک کاسه کرد .
    چپ ها و کمونیست ها هم ندیدم در تحلیل های خود چندان و زیاد در پی القا کردن یکی بودن امپریالیسم و لیبرالیسم و یک روی سکه بودن آنها نزد مخاطب خود باشند دیگر چه برسد بخواهند لیبرالیسم و یا حتی همان امپریالیسم را با فاشیسم یکی و آن روی سکه هم معرفی کنند !

  24. گفته های آقای رنانی از سر دلسوزی است همه ی ماها نگران این کشور این کشتی طوفان زده هستیم نگران جوانان مایوس، نگران امنیت وو.. هستیم امید است با نرمش های قهرمانانه متعدد و انقلاب از بالا هر چه زودتر تا فرصت هست نور امید به جامعه خصوصا جوانان تابیده شود

    1. چرا تصور برخی از افراد از کشورهایی که از سرمایه‌داری صاحب قدرت نظامی و تحکم رسانه‌ای special interest تبعیت نمی‌کنند، مطلقا مطابق image اینترنتی است؟
      آیا consumerism و فرهنگ تبعیت از دیکته دیگران انتخابی عقلانی، علمی و سودمند است؟‌
      هر کشوری تنبلی و تبعیت از the Establishment را پیشه کار خود نسازد طوفان زده است؟ آیا خود آمریکا توصیه خود به کشور شما را پیش از کسب استقلال 1776 و نگارش the American Constitution طوفان زده نبود؟ چرا طوفان برای آمریکای در حال مبارزه با استعمار انگلیس و ببا کمال تعجب برای انگلیس در جنگ علیه اسپانیای ابر قدرت قرن 17 خوب است اما برای ایران بد؟

    2. جوانی با تعریف happy-go-lucky، کودک را از اوان زندگی در خود غرق کرده و هیچ راهی برای اندیشه و وجدان و انتخاب اخلاقی باز نمی‌گذارد. جوانی در فضای تحکم تحصیلاتی-فکری-اقتصادی مدرن دیکته شده توسط بی بی سی و media رابرت مرداک، برای افراد خاص انتخاب دانش و فداکاری اجتماعی و در سطح بالاتر انجام وظیفه بر اساس cosmopolitanism ۰(یکسان نگریستن به تک تک مردم جهان (برخلاف حقنه فاشیسم-لیبرالیسم و نسل کشی غربی) را تبدیل به توهمی utopiaئی و عدم عقلانیتی مضحک در نگاه فلسفی غربی می‌کند. همچنین استبداد فکری که تبلیغ و آموزش حاکم بر ذهن school goerها و آکادمیک ها تحمیل می‌کند، این غم synthetize شده مصنوعی علیه جامعه ایرانی را به نگاهی غالب تبدیل می‌کند. دنیا را بر اساس اندیشه ره شده از dictates جامعه سرمایه‌داری صاحب مدیریت آموزش و تعیین کننده ارزش‌های غیر دانش بنیاد بنگریم. آن گاه ایران خود را شاد، پویا و avant-garde جهانی خواهید دید. جوانی که به جای اندیشه و فکر و مسئولیت پذیری سکس و پول پرستی نداشته باشد از دید آکادمیک‌های به ظاهر دانشمند و بیکاران خیابانی غمزده است و اهل فکر و مقابله با سواد متظاهرانه غمزده و depressed! نه این گونه نیست. زندگی مورد تبلیغ رسانه و دانشگاه تابع منویات دیگران، زندگی غمبار و زندگی با مسئولیت اجتماعی و متکی بر تفکر و سختی پر از شهد زندگی اخلاقی و متکی بر وجدان است.
      اگر اندیشه دیگری دارید به متخصصین خود فروخته موفق در دانشگاه‌های مطرح توجه بفرمایید. All doom and Gloom.‌اما جلوی شما تظاهر به خوشبختی می‌کنند. زندگی پر از دروغ و تظاهر زندگی سختی است و این سرنوشت ایرانیان بورس تحصیلی گرفته در آمریکا و کانادااست. اگر تصور دیگری دارید به فحاشی اساتید دانشگاه‌های مطرح خودتان بنگرید. از طرفی مسابقه فحاشی به ایران و غمبار نشان دادن کشور آبا و اجدادی خود را دارند و از طرفی بر سر افتخار فحاشی به ایران دعوا و فحاشی به هم می‌کنند. کدام استاد برجسته حوزه اندیشه حتی افراد شبیه خود را قبول دارد؟‌ این نشان می‌دهد که دعوا بر سر وجهه اجتماعی و social acceptance است. مسئله شناخت جهان نیست. خودفروختگی و خیانت به جامعه با تزریق ناامیدی گویی وظیفه روز و شب این گونه علاقمندان به رتبه و شأن اجتماعی است.ایران را می‌کوبند تا خود را بالا ببرند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *