کلیاتی از تعلیم و تربیت از منظر مصطفی ملکیان در دیدار با جمعی از معلمان

کلیاتی از تعلیم و تربیت از منظر مصطفی ملکیان در دیدار با جمعی از معلمان

مجموعه پیش‌رو، مجموعه جلساتی است که در آن کلیاتی از تعلیم و تربیت از منظر مصطفی ملکیان در دیدار با جمعی از معلمان -از 1 اسفند 93 شروع و تا 22 دی ماه 96 به پایان رسیده- بیان و توسط  فرزانه دشتی پیاده شده است. صوت و متن در ادامه قابل دریافت است.

.


.

گفت و گوی اول : اول اسفند 93

صوت این جلسه از سرور اول | سرور دوم

گفت و گوی معلمان با استاد مصطفی ملکیان

استاد مصطفی ملکیان :”مطالباتی طرح گردد که دانش آموزان با شنیدن آن به معلمان شان افتخار کنند “

گروه گزارش سخن معلم / فرزانه دشتی

نفس کشیدن در فضایی که امیدواری به تغییر و بهبود آن هست،این انگیزه را در برخی معلمان ایجاد کرد که در کنار مطالبات صنفی و معیشتی به نیاز مبرم دیگری نیز توجه کنند. نیازی که شاید چنان که بایسته است به آن توجه نشده و از کنار آن ساده گذشتیم. ارتباط و هم اندیشی با صاحب فکران و به خصوص صاحب نظران حوزه تعلیم و تربیت و اخلاق ما را دردمندانه به پای صحبت استاد گران قدر مصطفی ملکیان کشاند. استادی که علیرغم همه مشکلات با روی باز ما را پذیرفت. صبورانه درد دلهای ما را شنید وقتی از مشکلات معیشتی، تغییرات جامعه و اجتماع، ناهماهنگی ها در حوزه تعلیم و تربیت و عدم رضایت شغلی، سردر گمی ها و … می​گفتیم.

پاسخش فراتر از سوالات ما بود که البته از او نیز جز این توقع نمی​رفت.

چهار نکته مهم را چون کلید درب های بسته زندگی در دستان​مان نهاد. شاه​کلید بود. می خواهیم این رهنمونی به گشایش و زندگی خوب، خوش و سعادت​مندانه را به عنوان عیدانه تقدیم تمام خوانندگان کنیم.

خوشی، خوبی، سیاست

خیلی خوشحالم که در خدمت عزیزان هستم. دوستانی که در نهاد مهم تعلیم وتربیت اشتغال و فعالیت دارند. قطعا هر خوشی در معلمان به متعلمان آنها نیز انتقال پیدا می کند. هر چه می اندیشم می بینم که هیچ ناحیه ای نیست که در آن آباد باشیم. در هر ناحیه خرابی و نا آبادی هست. لذا نمی دانم از کجا باید سخن را آغاز کنم. تعلیم و تربیت که به نظر من مهمترین نهاد اجتماعی می باشد مثل سایر نهادها، سیاست، دین، اقتصاد و خانواده و … نیاز به آبادانی دارد. چند نکته مهم را در این فرصت کوتاه خدمتتان عرض خواهم کرد.

نکته اول:

ما نباید خوبی و خوشی زندگی را متوقف بر رژیم سیاسی کنیم. بهترین رژیم سیاسی را هم اگر داشته باشید ممکن است فردا نابود شود. با یک مداخله خارجی یا کودتا ممکن است نابود شود. اگر بدترین رژیم سیاسی هم حاکم باشد ممکن است صد سال بماند. بنابراین نمی توان گفت که چون بهترین رژیم سیاسی را داریم تضمینی است که زندگی مان خوب و خوش باشد و یا نمی توان خوبی و خوشی زندگی را به نابودی رژیم بد منوط کرد. به عنوان نمونه رژیم سفاکی مانند اتحاد جماهیر شوروی که نصف دنیا را نابود کرد از 1917 تا 1980 یعنی 63 سال باقی ماند.

دوستانه و نیک خواهانه توصیه می کنم که خوب و بد زندگی خود را و خوبی و خوشی آن را بر نظام سیاسی حاکم متوقف نکنید. در عین اینکه باید نسبت به درد و رنج مردم حساسیت داشته باشید، اما در عین حال به موازات آن برای خود و دیگرانی که زندگی شان تحت تاثیر شما می باشد نیز زندگی خوب و خوش فراهم کنید. حساسیت و هوشیاری نسبت به عملکرد نظام سیاسی که بر مقدرات مردم مسلط است باید در موازات توجه به خودتان و افرادی باشد که زیر تاثیر شما هستند. افراد تحت تاثیر شما ممکن است خانواده شما باشند یا فراتر از خانواده، شاگردان شما نیز باشند. مثلا کسی چون گاندی ششصد میلیون انسان زیر تاثیر او بودند. خلاصه هر چند هوشیاری و حساسیت نسبت به شرایط حاکم بر یک رژیم سیاسی باید باشد اما خوشی خود را به این بهانه به تاخیر نیاندازید.

نکته دوم:

فساد نظام سیاسی را در یک تحلیل می توان در دو چیز یافت.  یکی اینکه مسئولان و دست اندرکاران آن، یا کاری را که بر عهده گرفته اند، نمی دانند. یا کاری که می دانند و بر عهده گرفته اند را  چنان که می دانند، عمل نمی کنند. غیر این دو مورد به نظر، فساد یک نظام معنا ندارد. مثلا فرض کنید من وزیر یک وزارتخانه شدم ولی مطلقا توانایی علمی و فکری و تجربی آن کار را ندارم. کاری را اینجا بر عهده گرفته ام که نمی دانم. یا از وجهی دیگر ممکن است فردی کاری را بر عهده گرفته باشد که راه درست انجام دادن آن را بلد است  ولی نمی خواهد به خاطر منافع شخصی یا گروهی آن را درست انجام دهد. مثلا می داند که ساخت سد در این منطقه نه لازم است نه مفید ولی به خاطر منافع مالی و مادی آن کار را انجام می دهد.

البته این دو تحلیل در مورد کسانی صادق است که قدرت دارند. اگر کسی در جایی قرار بگیرد که  نتواند کاری انجام دهد او دیگر قدرت ندارد و نقش او صرفا نمایشی است. زینت المجلس است و فقط جلوه دارد ولی قدرت دست او نیست. آن کسانی که قدرت دستشان هست فسادشان به یکی از این دو چیز است. بنابراین به نظر می رسد که اگر کسی مسئولیت و سمتش نمایشی است یا از اول نباید وارد آن کار شود و یا اگر پیش بینی نمی کرد و بعد از پذیرش پست و سمت متوجه شد که قدرت ندارد، باید آن کار را رها کند و بند ناف امید دیگران به خودش را ببُرد.

اگر فردی با هوشیاری و حساسیت، یک رژیم و نظام را بر مبنای آن دو پارامتر تحلیل و رصد می کند باید ابتدا سعی کند کارهای خودش، مصداق فساد طبق آن تحلیل نباشد.  یعنی کاری را به عهده بگیرد که از انجام آن بر می آید و توان آن را دارد. همین طور طبق آنچه می داند نحوه درست انجام آن کار است، آن کار را انجام دهد. هیچ تهدید و تطمیع در این صورت بر او موثر نخواهد افتاد. مبارزه سیاسی هر کسی این است که هر کاری را که بلد است بپذیرید و همان طور که بلد است آن را انجام دهد و تهدید و تطمیع در او اثر گذار نشود. حتی اگر به خاطر این روش به زندان هم بیفتد این زندان رفتن او، مقدس است، زیرا برای انجام دادن کار درست خودش به زندان افتاده است. مثل خبرنگاری که به دلیل انجام درست گزارش خبر و شغلش به زندان بیفتد. ولی اگر استاد دانشگاهی، معلومات، قدرت تفکر لازم، فهم عمیق، تجربه کافی برای تدریس را ندارد و همین طور اخلاق را هم رعایت نمی کند به خاطر انتقاد از یک مسئولی به زندان بیفتد، این به زندان افتادن پشیزی ارزش ندارد؛ زیرا خودش نیز جزیی از همان نظام فاسد است که به آن اعتراض کرده است. زبان حالش به آن مسئول این است که تو برو تا من بیایم. در واقع به دنبال جا به جایی قدرت است و نه انجام کار درست. شرف زندانیان سیاسی و اهمیت و الگو بودن آنان تا زمانی است که در راستای اجرای درست شغل و حرفه خودشان به زندان رفته باشند. اگر ذره بین انتقاد همیشه روی دیگران باشد و نه خودمان، با زندان رفتن، وضع بهتر نخواهد شد. باید هر کسی در راستای انجام کار خودش حساسیت داشته باشد. مثلا اگر من رفتگری باشم که کارم را خوب انجام دهم این را من مبارزه سیاسی می فهمم.

اگر هر کدام از ما بنا را بر این بگذاریم که اگر کاری را بلد نیستیم انجام ندهیم و اگر بلدیم درست انجام بدهیم اوضاع به سامان می شود. البته از کسی بیش از توان او هم توقع نمی رود. “لایکلف الله نفسا الا وسعها”  فقط حکم خدا نیست بلکه هیچ عادلی نیز بیش از توان انسان از او انتظار ندارد. توانایی هم این است که کارمان را خوب انجام دهیم و اگر تطمیع و تهدید هم شدیم باز کارمان را درست انجام بدهیم.

نکته سوم:

نکته دیگری که می خواهم تاکید کنم توجه به داشتن زندگی خوش و خوب است، البته خوشی در چارچوب خوبی باید باشد. منظورم از خوبی، اخلاقی زیستن است. زیست اخلاقی هم می تواند در ارتباط با خودمان باشد هم در ارتباط با دیگران و هم با طبیعت بی جان. می توان به یک باغچه هم از لحاظ اخلاقی بدی کرد، به یک سگ هم همین طور. خوشی یعنی تا می توانیم سعی کنیم که بیشترین لذت از زندگی و کمترین درد و رنج، نصیب مان گردد البته مشروط بر اینکه قواعد اخلاقی را زیر پا نگذاریم.

علیرغم همه آنچه به ما یاد داده اند، خوش بودن ارزش است. آدم باید از زندگی بیشترین لذت را ببرد. ما نباید از خوش بودن خجالت بکشیم و خوشی خود را پنهان کنیم. از خوش بودنی باید پشیمان شد که به قیمت لگدمال کردن اخلاق باشد.خوشی شرف و فضیلت ما در زندگی است. آنچه بد است این است که برای خوش بودن، اخلاق را زیر پا بگذاریم. این فرهنگ که آدم نباید خوش باشد و اگر خوش باشد باید انکار کند فرهنگ منحط است. در قران آمده “لا تنس نصیبک من الدنیا” بهره خود را از دنیا هرگز فراموش نکن و به کرات در قران “متاع الحیوه الدنیا” ذکر شده است.

پس باید به دو امر خوب بودن در درجه اول و خوش بودن در درجه دوم توجه کرد. می گویم خوبِ خوش نه خوشِ خوب. یعنی اول باید زندگی ما اخلاقی باشد و بعد در چارچوب اخلاقی بودن تا می توان، لذت برد. پس اگر برای خوش بودن رشوه بگیرم، کم کاری، احتکار، تقلب، رباخواری، سخن چینی و ظلم کنیم بد است و بیشترین تقبیح را ایجاد می کند. اگر برای خوش بودن هیچ ظلمی نمی کنید و کار خلاف نمی کنید و در چارچوب ضوابط اخلاقی، خوش می گذرانید این خوشی خجالت ندارد.

ما معمولا عکس این رفتار می کنیم اولا برای خوش بودن ضوابط اخلاقی را زیر پا می گذاریم درحالی که از آن هم لذت نمی بریم و اگر هم لذتی داشته باشد مخفی می کنیم و در زندگی حالت نالان به خود می گیریم. البته شکی نیست که خوب بودن خوشی های ما را محدود می کند.

برای اینکه زندگی خوب و خوش حاصل آید باید سه نوع کار را انجام دهیم. هم خودتان انجام دهید هم به بچه ها در مدرسه یاد دهید.  آموزش و پرورش با برخی برنامه ها بچه ها را نابود می کند. مثلا کنکور مساله ای شده است که بچه ها را از مهد کودک به آن مشغول می کند. قبولی در کنکور با برگزاری کلاس های متعدد و پرهزینه همراه گردیده و همه زندگی بچه ها در آن خلاصه شده است. همه خوبی ها و خوشی های زندگی را از بچه های مردم و خودمان می گیریم و از بین ابعاد مختلف زندگی، چیز مزخرفی مانند کنکور را  در نظر می گیریم. چیزی که افراد را به سمت ناسالم ترین رقابت سوق می دهد و رقابت جای رفاقت را می گیرد. بچه هایی که برای کنکور تربیت شده اند از ابتدا به همه به چشم رقیب نگاه می کنند.

نکته چهارم:

این است که برای یک زندگی خوب و خوش باید سه نوع کار را در زندگی انجام داد و خوب است که از ابتدا این ها را به بچه ها بگوییم. اول اینکه در زندگی انسان باید استقلال مالی و مادی داشته باشد تا بتواند زندگی اخلاقی همراه با بیشترین لذت را برای خود فراهم کند.  برای داشتن استقلال مالی و مادی باید درآمد داشت. برای درآمد داشتن باید شغل و حرفه داشت. برای اینکه در شغل خود به آن دو مصیبت (نکته دوم) گرفتار نیاییم باید تخصص داشته باشیم. اولین کار این است که دنبال تخصص برای شغلی برویم. البته منظورم از تخصص مدرک تحصیلی نیست. تخصص یعنی در یک رشته علمی یا فنی یا هنری به میزانی که می خواهید متصدی یک حرفه یا شغل بشوید آگاهی داشته باشید. اصطلاحا به آن مهارت گفته می شود. مهندسی و پزشکی و مدیریت یک فن است. موسیقی هنر است. اولین کاری که به بچه ها باید یاد داد این است که فعالیت اول شان تخصص در یک رشته باشد. البته لزومی ندارد که همه به دانشگاه بروند و یا اگر هم رفتند تا مقطع پست دکترا بخوانند. به همان اندازه علم و فن و هنر لازم هست که بتوانند از طریق آن شغل و حرفه ای داشته باشند و امرار معاش کنند.

از اول ابهت دانشگاه و اینکه تنها از این راه می توانند متکفل شغل یا حرفه ای بشوند را از ذهن شان بیرون بیاورید. خدا هیچ جا نگفته که اگر مدرک داشته باشید رزق به شما می دهم.

یک دسته کار دوم نیز باید انجام داد. هر کدام از ما خودجوشی و خود انگیختگی درونی داریم.اصطلاحا من به آن علقه پردازی می گویم. یعنی هر کدام از ما در درون مان به یک یا چند چیز علاقه خودانگیخته و خودجوشانه داریم. علقه های افراد متاثر از شخصیت آنان بوده و با یکدیگر تفاوت دارند.  این علقه ها یعنی همان چیزی که سبب خوشایند شماست و به شغل و درآمدزایی بستگی ندارد. اصطلاح انگلیسی آن hobby است. ممکن است یک نفر کتاب خواندن، فرد دیگری قدم زدن، یکی اسب سواری، دیگری شطرنج بازی و فردی هم موسیقی جزو علقه هایش باشد.

هر کدام از ما یک یا دو یا چند علقه در زندگی خود داریم. اگر آدم به این علقه ها بی توجه باشد آثار بسیار بدی در زندگی اش به جا خواهد گذاشت. انسان باید سیراب شود. شغل و حرفه انسان برای درآمدش است اما آنچه او را سیراب می کند پرداختن به علقه هایش می باشد. ممکن است کسی با آواز خواندن و فرد دیگری با رفتن به پارک سیراب گردد. هر کسی علقه پردازی هایی دارد. با اینکه در مورد علقه پردازی ها هیچ ارزش داوری نمی توان کرد ولی می توان گفت که بعضی علقه ها مشقات پدید می آورند مانند برخی فعالیت های اجتماعی که از درون آدم هم می جوشد. مثل کسانی که بند بازی می کنند و می دانند که روزی از روی آن می افتند. این ها انسان را سیراب می کند. البته چقدر خوب است که علقه با شغل و حرفه انطباق پیدا کند. ولی معمولا در کشورهایی مانند ما اینکه علقه ها در راستای نان درآوردن باشد واقعه نادر و نشدنی است. هر کسی دلش در یک کار و دستش به کار دیگری است.  علقه پردازی ها، درآمدی هم ندارد و حتی هزینه هم دارند ولی چاره نیست.

خصوصا خانم ها باید توجه کنند که نسبت به خودشان هم وظایفی دارند و نباید خود را فراموش کنند. همان طور که بچه حقی از زندگی دارد پدر و مادرش هم حقی از زندگی دارند.

هم در کار اول که درآمدزایی بود و هم در کار دوم که پرداختن به علقه ها بود، با منافع خودمان سر و کار داشتیم.

فعالیت سوم ، رایگان بخشی است. هر کسی در عمرش دیر یا زود به این نتیجه می رسد. روان شناسان سن رسیدن به آن را حدود چهل سالگی می دانند هر چند برخی ممکن است دیرتر برسند و به ندرت هم ممکن است کسی زودتر به این مرحله برسد. استدلال برای رایگان بخشیدن را از نگاه دینی نمی گویم ،اگر کسی ماتریالیست صرف هم باشد و به دلیل آن فکر کند به همین نتیجه می رسد.

ما از اول نبودیم که تقاضایی داشته باشیم. مولانا هم در بیتی به این اشاره کرده است “ما نبودیم و تقاضامان نبود”. یعنی آنچه به ما بخشیده اند به خاطر هیچ چیز حتی یک تقاضای کوچک هم نبوده است و هر چه من دارم هستی رایگان به من بخشیده است. استحقاق من سبب بخشش به من نگردیده است. هستی، خدا، یا هر نام دیگری که بر آن می گذارید، هر چه به شما داده بدون استحقاق  شما بوده است و اگر به کسانی چیزی داده نشده است به خاطر عدم استحقاق شان نبوده است. داده ها از روی شایندگی و ناشایندگی نیست. از روی شایستگی و عدم شایستگی مطلقا نیست. چه ویژگی های جسمی از لحاظ سلامت، نیروی بدنی و زیبایی باشد و چه ویژگی های ذهنی مانند هوش بهتر، حافظه، قدرت یادگیری، سرعت انتقال، فهم قوی، قدرت تفکر باشد. چه ویژگی های روانی مانند ترسو، محتاط، شجاع، دلیر، گشاده دستی، سخی، ممسک  بودن باشد و چه توانایی های اجتماعی باشد؛ مثلا اینکه در کدام خانواده با کدام پدر و مادر و در کدام محله به دنیا بیاییم در اثر استحقاق داشتن یا نداشتن ما نبوده است. قطعا شخصیت فرزندی که از ابتدا پدری داشته است که مورد توجه و تقدیر اجتماعی بوده است با فرزندی که پدرش در جامعه به حساب نمی آمده فرق می کند.  شایستگی و ناشایستگی فرزندان سبب و علتی برای داشتن چنین و چنان پدرانی نبوده است. توانایی های انسان که در اثر محیط طبیعی به دست می آید نیز در اثر شایندگی و عدم آن نیست. مثلا اینکه در اقلیم کویری یا در معتدل یا سرسبز به دنیا بیاییم سبب تفاوت هایی در ما می گردد. پس همه چیز رایگان به ما داده شده است. ممکن است کسی سوال کند که دوقلوهای همسان که در شرایط یکسان به دنیا آمده اند چرا آینده متفاوتی می توانند داشته باشند مثلا یکی می شود استاد دانشگاه و یکی دیگر، مکانیک ماشین می شود. این نشان می دهد که چیزهایی دست خودمان هست مثلا با پشتکار می توانیم مسیر زندگی مان را تغییر دهیم. شما در مورد پشتکار می گویید. پاسخ را با این پرسش مطرح می کنم که چه کسی پشتکار را به یکی داده است و به دیگری نداده است.

روان شناسان معتقدند که انسان معمولا بعد از چهل سالگی که تجارب زندگی شان بالا رفت متوجه این نکته می شود که نه آنچه به ما ندادند نالایق بودیم و نه آنچه دادند لایق. هر چه این احساس در شما زیاد شود احساس متقابل در شما پدید می آید که اگر اینها را رایگان به من داده اند بخشی از آن را به هستی برگردانم. به آنها که داده نشده رایگان بخشی کنم به جای اینکه بابت نداشته های آنان به خودم مباهات کنم و داشته هایم را دست مایه فخر خود و لاف زنی قرار دهم. به من بدون استحقاق دادند پس به او که بدون اینکه استحقاق نداشته باشد نداده اند، ببخشم. به عبارتی به تو مجانی داده اند و به او مجانی نداده اند. ولی ما معمولا عکس آن رفتار می کنیم. پس نه تنها نباید فخر فروشی کرد بلکه باید نسبت به آنها که داشته های ما را ندارند، شفقت و رقت قلب بیشتری داشته باشیم. در میان نعمت ها باید آن نعمت هایی که مهمتر هستند و به ما داده شده است نسبت به افرادی که از آن نعمت ها محرومند سبب شفقت بیشتری در ما گردد.

بنابراین وقتی به این نتیجه رسیدید که به شما رایگان داده شده است برای قدردانی، شما نیز بخشی از آن را برمی گردانید. این گونه می توان حق شناس بود. قدر آنچه به من داده اند و به دیگران نداده اند را باید درک کرد. پس هر قدر بیشتر رایگان به کسی داده شده باشد بیشتر رایگان بخشی باید کند. رایگان بخشی همان اخلاقی زیستی است. اخلاق با قانون گذاری فرق دارد. اگر قانون گذاری عالی هم داشته باشیم در نهایت بر اساس عدالت است. عدالت پاسداشت حقهاست. برای شهروند خوب بودن فرد باید طبق مر قوانین عمل کند. فرد عادل کسی است که نه حق کسی را می خورد نه می گذارد حقش را بخورند. این تازه حقوق است و قوانین و حقوق از ما شهروند خوب می سازد، شهروندی که بر مُرّ قوانین کشور عمل می کند. اخلاقی زندگی کردن بالاتر از شهروند خوب بودن است. اخلاقی بودن یعنی من حق کسی را نمی خورم و حتی بخشی از حق خودم را نیز مجّانا به دیگران می دهم. اخلاقی بودن به عبارتی همان رایگان بخشی است. کسی که از حق خود مجانا می گذرد یک کار اخلاقی انجام می دهد. هر کار اخلاقی یک مصداقی از رایگان بخشی است. اگر کسی بخواهد شهروند خوبی باشد باید در ازای خوردن سیلی، سیلی بزند ولی اگر از آن صرف نظر کند و عفو کند این یک عمل اخلاقی است. عفو، گذشتن از حق خود است. پس حقوقی زیستن با اخلاقی زیستن تفاوت دارد.

رایگان بخشی خوبی زندگی را و درآمدزایی و پرداختن به علقه ها خوشی زندگی را تامین می کند. تا استقلال مالی نباشد نمی توان اخلاقی زیست ، پس درآمدزایی را اول مطرح کردیم و از طرفی تا خودت سیراب نشدی حق نداری به دیگری بدهی. اول آدم نسبت به خودش وظیفه دارد. خودتان سیراب شوید و بعد به دیگران کمک کنید.

دیده سیر است مرا                   جان دلیر است مرا

بچه ها باید بدانند که دانشگاه صرفا برای رسیدن به اولین نوع کار که درآمدزایی است، می باشد. هرچند تنها راه درآمدزایی هم نیست. چه بسا کسانی که به دانشگاه نرفته اند و کارشان را خوب انجام می دهند و برعکس کسانی هم به دانشگاه رفته اند و کارشان را خوب انجام نمی دهند. به بچه ها ابتدا از کار اول که  داشتن شغل و حرفه هست می گوییم و بعد لازمه دست یافتن به شغل و حرفه را فقط  رفتن به دانشگاه مطرح می کنیم. آنها را وارد رقابت تست و کنکور کرده و چنان این بازار داغ می شود که بچه ها تصور می کنند برای موفقیت باید عده ای را له کنند و برای بالا رفتن از نردبان موهوم کنکور عده ای را به پایین پرتاب کنند. در این رقابت، رحم و عطوفت از بین می رود. کنکور رقابت ناسالم ایجاد کرده است. وضعیتی پیش می آید که گفته می شود “انسان دیوار انسان است.” (سارتر) یا به عبارت دیگر “انسان جهنم انسان است.”

معلم و متعلم سوار بر یک کشتی هستند و در صورت همکاری این کشتی حرکت خواهد کرد. اگر معلم چیزی به دانش آموزش بگوید که خودش عمل نمی کند پذیرفتنی نیست. “کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم ای باعمالکم” مردم را با عمل تان دعوت کنید. مثلا اگر استادی تمام وقت خود را صرف تدریس برای کسب مال می کند چطور می تواند به دیگران توصیه کند که سراغ علقه هایشان بروند.

اگر دانش آموز ببیند که معلمش توانسته است بین این سه (کار، خوبی، خوشی) تعادل ایجاد کند او نیز درس می گیرد.

قدما به تعادل بین این سه تا حکمت گفته اند. تعادل نه به این معنا که وقت تان را تقسیم بر سه کنید. بلکه برقراری بالانس و توازن بین درآمدزایی و علقه پردازی و رایگان بخشی منظور است. اگر این توازن باشد فرزندان تان نیز یاد می گیرند. مثلا آنان نیز به کودک درون خود بی اعتنایی نخواهند کرد و اگر کودک درون شان جویای موسیقی باشد برای رسیدن به پول بیشتر از آن صرف نظر نمی کنند.

در پایان بر دو نکته مجددا تاکید می کنم یکی اینکه تا می توانید فتیله تکیه خود را به رژیم سیاسی پایین بکشید. به موازات توجه به درد و رنج مردم و مسایل سیاسی و اجتماعی، سعی کنید که برای خودتان و آنانی که تحت تاثیر شما هستند زندگی خوب و خوشی را فراهم کنید.

دوم اینکه تعادلی بین این سه تا (کار، خوبی، خوشی) برقرار کنید. همه چیز پول نیست که بخواهید دومی و سومی را فدای آن کنید. کم نبودند ثروتمندان جهانی که یا خودکشی کردند و یا به مواد مخدر و روان گردان روی آوردند و ازثروت شان برای خوبی و خوشی زندگی بهره ای نبردند.

پرسش:

در رایگان بخشی که فرمودید همه چیز رایگان به ما می رسد زاویه دید شما کاملا جبری بود. اساس در تعلیم و تربیت، کوشش و یادگیری و به دست آوردن است. حتی رذالت های اخلاقی را هم می توان در تعلیم و تربیت اصلاح کرد. فرد با کوشش خودش می تواند اصلاحات و تغییراتی ایجاد کند. در ابتدای زندگی تا سه سالگی وراثت مسلط است اما از حدود 23 سالگی به بعد، “خود” می تواند هم وراثت و هم محیط را تحت تاثیر قرار دهد. می توان به رایگان بخشی نه با استدلال بخشش رایگان هستی به انسان بلکه با استدلالی والاتر، یعنی آنچه را با کوشش خود نیز به دست آورده ایم به دیگران رایگان ببخشیم، به آن نگاه کرد. در روان شناسی بخشش، سبب عزت نفس قلمداد شده و به نوعی لذت سطح بالاتری هم دارد.

پاسخ:

من دو جواب برای این سوال دارم. قسمت اول سوال تان که فرض گرفتید، اگر رایگان هم به ما نبخشیده باشند باز رایگان بخشی چیز مطلوبی است را می پذیرم. بحث بر سر این نیست که اگر مال خودمان را ببخشیم دیگر فایده ندارد. اتفاقا اگر از مال خودم به دیگران بدهم این ارجح است. اما پاسخ دوم این است که باید واقعیت را ببینیم چیست. باید دید آیا در واقع امر به ما رایگان بخشیده شده است یا خودمان کسب کرده ایم. سطح این بحث با بحثی  که تعلیم و تربیت مطرح می کند فرق دارد.

در سطح بحث شما، ژنتیک، تعلیم و تربیت، محیط و حتی سن هم، موثر هست. منکر نیستم که در تعلیم و تربیت می خواهیم چیز بدی را گرفته و چیز خوبی را جایگزینش کنیم. اینکه می گویم به شاگردان چنین و چنان بگویید، یعنی قبول دارم که شما می توانید از شاگردان تان یک تصور غلط را بگیرید و یک تصور درست را بنشانید. ولی در سطح عمیق تری به این مساله نگاه کنید. اینکه شاگردی تحت تاثیر آموزش شما قرار می گیرد و یک نفر دیگر نه، به چه دلیلی می تواند باشد. مثلا چرا حسد را می توان در یکی ریشه کن کرد و در دیگری نمی توان. چرا یکی مطیع پدر یا مادر می شود و با میل خوردنش مبارزه می کند و یک نفر دیگر نه.

به عبارتی ، در تعلیم و تربیت می گویند که نظام انگیزشی، باور- میل است. برای صدور فعل ارادی از یک نفر باید در او یا باوری را ایجاد کرد یا میلی را تقویت کرد. وقتی از راه تعلیم و تربیت می خواهیم کسی را وادار به کاری کنیم باید در او باورها یا میل هایی را ایجاد کنیم.

بحث این است که من برای شاگردان این فعالیت را انجام می دهم اما در بعضی موارد موفق می شوم و در برخی دیگر نمی شوم. بالمال با رفتن به عمق مساله، می یابیم اینکه در مواردی موفق می شویم و در مواردی موفق نمی شویم با فرض اینکه علت، عمل واحدی انجام داده است، پس تفاوت در معلول هاست. در سطح روان شناختی اراده آزاد را می پذیریم اما در سطح فلسفی با رفتن به عمق موضوع، چیز دیگری به دست می آید. در فلسفه، متافیزیک سطح ها مطرح است. بنابراین در یک سطح مطلب از یک قرار است و در سطح دیگری از قرار دیگر. مثلا در فیزیک در مقطع ابتدایی می گوییم هر چیزی یا مایع است یا جامد یا گاز. اگر پرسیده شود اتم یا نوترون یا الکترون یا پروتون یا پوزیترون یا مزون مایع یا گاز یا جامدند. می گویید این تقسیم در یک سطحی درست است اما اگر وارد دنیای ساب اتمیک شدید یعنی زیر اتم، دیگر این تقسیم بندی درست نیست. با اینکه جسم هستند ولی این تقسیمات را ندارند. حال اگر از جهان بی نهایت ریزها به جهان بی نهایت بزرگ ها بروید و پرسیده شود که کهکشان راه شیری مایع است یا جامد یا گاز اینجا هم این تقسیم بندی را نمی توان لحاظ کرد. این را رعایت متافیزیک سطح ها می گویند. هر سطحی در بحث می تواند یک متافیزیک داشته باشد. در روان شناسی به اختیار و اراده آزاد قائلند. اما اینکه چه شده که میل و باوری در کسی پدید آمده است یا نیامده است را دیگر نمی توان آنجا مطرح کرد و قائل به اختیار بود.

پرسش:

نظرتان درباره خواسته های معیشتی معلمان چیست؟

پاسخ:

باید به دو نکته اشاره کنم. یکی به هرم نیازهای مزلو که در آن به پنج دسته نیاز انسان اشاره شده است که در راس آن نیازهای فیزیولوژیک و بیولوژیک است و بنده هم آن را می پذیرم. اگر ضروریات زندگی که عبارتند از خوراک و پوشاک و نوشاک و ارضای غرایز جنسی و تا حدی تفریح برآورده نشود انسان به رفع نیازهای بعدی نمی رسد. اصلا نیازهای بعدی در انسان متولد نمی شود. اینکه گفته شده است شکم گرسنه ایمان ندارد به همین امر اشاره دارد، یعنی به نیازهای طبقه بالاتر نمی رسد.اعتراض معلمان به وضعیت معیشتی شان تا یک حدی قابل قبول است.

اما به نظرم اگر اول مطالبات دیگری مطرح می شد بهتر بود. زیرا فکر می کنم برخی معلمان در حد نیازهای ضروری مشکلی ندارند و درصدی از آنان تا این حد هم وضع معیشت شان بد نیست. پس بهتر است مطالباتی طرح گردد که  دانش آموزان با شنیدن آن به معلمان شان افتخار کنند.  اگر تقویت بنیه علمی، فکری معلمان و تعمیق فهم و گسترش اخلاقی آنان در سطح ملی مطرح شود بسیار عالی است.

.


.

گفت و گوی دوم : دوم دی ماه 95

صوت این جلسه از سرور اول | سرور دوم

اولین موضوعی که خوب است مورد بحث قرار بگیرد این مساله است که اصلا هدف اموزش و پرورش چه باید باشد یعنی من ماده ی خامی به نام دانش آموز تحویل می گیر.بناست بعد سی سال چه تحویل دهم بنا بر انچه باید تحویل بدهم معلوم می شود که درست تحویل داده ام یا نه

در کشور ما بدون اینکه حواس صاحب نظران به این نکته جمع باشد به نظرشان آمده است که هدف تعلیم و تربیت ایجاد شخصی است که متصدی یک شغل بتواند شود. این یکی از پنج هدف بزرگی است که در طول تاریخ گفته شده است و امروزه نامقبول ترین نظریه همین نظریه است ولی در کشور ما فرض بر این است که بچه را به کودکستان و یا مدرسه تحویل میدهید و انگار به زبان حال از  نظام و نهاد آموزش و پرورش خواسته اید که این بچه را وقتی تحویلی می دهید بتواند یک شغل و حرفه را متکفل و متعهد شود. بتواند مثلا یک پزشک جراح یا متخصص علوم آزمایشگاهی یا نقاش یا … شود. یعنی هدف آموزش و پرورش را این می دانند که اقتضای تقسیم کار اجتماعی این است که هر کسی کاری انجام دهد حالا بچه را می بریم که یک کاری بهش یاد دهند. این یکی از پنج تئوری در آموزش و پرورش است پنج اتم که گاهی از ترکیباتش مثلا اول و دوم یا اول و سوم و یا دوم و چهارم جمع شده و نظریه جدید به دست آمده است ولی مفردات و بسائطش و اتم هایش همین پنج تئوری است. یک تئوری اش همین تئوری شغل و حرفه است. این تئوری امروز مردودترین نظریه در اموزش و پرورش است و می گویند که درست نیست ولی اموزش و پرورش کشور ما انگاری می خواهد به این هدف برسد. اینکه می گویم انگاری چون در راه رسیدن به این هدف هم موفق نیست. شاید بهترین کار این باشد که راجع هدف تعلیم و تربیت چه باید باشد بررسی کنید. هدف (اجوکیشن) چه قسمت تعلیم که تیچینگ می گوییم و چه قسمت تربیت که ترینینگ مجموع این دو را در انگلیسی اجوکیشن گوییم. هدفش چه باید باشد.

منظورم این نیست که فقط مطالب من را بخوانید. در این باب هرچه به دست تان امد بخوانید خوب است تا بشود بحثی انجام بگیرد. فلسفه تعلیم و تربیت هشت بحث اصلی دارد که اولین بحثش اهداف تعلیم و تربیت است که چه هدفهایی برای آن متفکران پیشنهاد کردند.

در حد یک جلسه دوستان در مورد این نکته مطالعه کنند هر چه به نظرشان می آید و به ذهنشان می آید یادداشت کنند یا چیزی جایی خواندند و به نظرشان قانع کننده آمده است بنویسند. بعداهدف تعلیم و تربیت، انواع تعلیم و تربیت محل بحث بعدی قرار می گیرد. سوال شد که انسان شناسی کجای تعلیم و تربیت قرار می گیرد؟

انسان شناسی در اهداف تعلیم و تربیت بحث می شود که انسان بالفعل، چی هست و انسانی که می خواهیم بعد تعلیم و تربیت به آن برسیم چه خواهد بود.

.


.

گفت و گوی سوم :  13 اسفند 95

صوت این جلسه از سرور اول | سرور دوم

موضوع تعلیم و تربیت

بعضی متون سه ویژگی دارند که آن ها را غیر قابل نقد می کند و خواندن آن ها چیزی عاید ما نمی کند.

یکی آن که آن قدر خوب و عالی و در قالب آرمان ها نوشته شده اند که نمی توان نقدشان کرد.

دوم آن قدر هم مبهم هستند که نمی توان فهمید چه می خواهند بگویند.

سوم هم که تاحدی معلول عامل دوم است این است که چون بسیار ابهام دارد، بسیاری مطالب تکرار مطالب سابق است و می بینید که یک موضوع چند جا تحت عناوین مختلف تکرار می شود. چون با الفاظ متعین متشخص نوشته نمی شود.

لذا نه چیزی عاید ما می کند و نه به جایی با آنها خواهیم رسید.

برای داشتن یک زندگی مطلوب ( اینجا کمال مطلوب و آرمانی را نمی گویم)، نیاز به رفع بعضی مشکلات بیرونی و بعضی مشکلات درونی داریم. آموزش و پرورش می خواهد به دومی بپردازد. مقصودم نهاد آموزش و پرورش است که شامل وزارت آموزش و پرورش، وزارت آموزش عالی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، رادیو، تلوزیون، مطبوعات، سازمان تبلیغات اسلامی، دفتر تبلیغات اسلامی، خطبا، سخنرانان، ائمه جمعه و همه کسانی که آگاهانه یا ناآگاهانه، خواسته یا ناخواسته ما را آموزش و پرورش می دهند و روی ذهن و ضمیر مخاطبان تاثیر می گذارند می شود.

برای داشتن یک زندگی مطلوب ولو نه کمال مطلوب و آرمانی، ولی لااقل خوب و خوش، ما دو دسته مشکل را باید برطرف کنیم. یک دسته مشکلات بیرونی یعنی بیرون ذهن و ضمیر و جان و روان مخاطب و یک دسته مشکلات درونی که درون جان و روان و ذهن و ضمیر اوست.

آموزش و پرورش به معنای عام خودش و از جمله وزارت آموزش و پرورش و معلم کارش پرداختن به مشکلات درونی است . مشکلات درونی که سبب شده نتوانند زندگی خوب و خوشی داشته باشند رفعش به عهده شماست.

مشکلات بیرونی متصدی دیگری دارد. مثلا مشکلات خانوادگی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی، دینی و مذهبی. بخشی از مشکلات که اگر مرتفع شوند شرط لازم یک زندگی خوب و خوش هستند و درونی هستند، به عهده آموزش و پرورش گذاشته شده است، چه مربی مهدکودک باشد چه استاد فوق دکترا؛در این مورد فرق ندارند.

مشکلات درونی که با آن مواجه می شویم را می توان تحت سه عنوان مشخص کرد.

مشکلات آموزشی، مشکلات پرورشی و مشکلات پژوهشی.

یعنی به دانش آموز آموزش می دهیم و او را پرورش می دهیم و  پژوهش می دهیم.

یعنی درون دانش آموز و مخاطب و دانشجو را عوض می کنید.

چون معتقد هستید که مشکلات درون هم برای  داشتن زندگی خوب و هم زندگی خوش مشکل ساز است و مهمترین آن جهل است آموزش می دهید. وقتی ریاضیات درس می دهید جهلی را از ذهن و ضمیر او مرتفع می سازید.

فقط جهل نیست یعنی فقط عامل درونی جهل نیست، وگرنه کارتان فقط آموزش بود، شما روی پرورش و پژوهش نیز آگاهانه یا ناآگاهانه کار میکنید.

گاهی حواستان نیست که در عین اینکه آموزشی می دهید پرورش هم می دهید یا در عین اینکه پرورش می دهید، آموزش هم می دهید.

اگر ما واقعا بخواهیم کار تعلیم و تربیت را خوب انجام دهیم باید به چند نکته توجه کنیم.

اول باید باز شناسی کنیم که چه مشکلاتی در درون جلوی زندگی خوب و خوش آنها را گرفته است.

رفع مشکلات بیرونی را دیگران باید انجام دهند. شما مشکلات سابجکتیو را در برابر مشکلات آبجکتیو بر عهده گرفتید.

با اینکه می توانیم مشکلات سابجکتیو را بازشناسی نموده، احصا کرده و راجع آن حرف بزنیم اما باید توجه کنیم که مشکلات درونی دانش آموزی را می خواهیم برطرف کنیم که تحت تاثیر سه عامل دیگر غیر من معلم و مربی اش هم هست.

اگر فقط تحت اختیار ما بود کار آسان تر بود. سه عامل غیر من معلم روی مشکلات او و تغییر آنها موثر است.

در واقع من باید دو کار کنم یکی اینکه با تاثیرات نامناسب آن سه عامل مبارزه کنم و یکی اینکه کار خود را پیش ببرم یعنی چیزهایی که می خواهم در ذهن و ضمیرش پدید آورم، پدید آورم.

آن سه عامل چیست؟

1-وضع معیشتی دانش آموزان (فقر اقتصادی، عقب ماندگی اقتصادی). حد نصابی از رفاه اقتصادی برای تغییرات و موفقیت در تعلیم و تربیت لازم است. وضع اقتصادی کل جامعه که به اصطلاح جامعه شناسی رفاه اجتماعی گفته می شود می تواند سد راه موفقیت در تعلیم و تربیت گردد. حد نصابی از رفاه اجتماعی را نیاز دارید.

2- نظام سیاسی انتظار دارد آموزشهای مورد نظرش را به دانش آموز بدهیم. نظام آموزش و پرورش ایدئولوژیک است و به محتوا کار دارد و تشخیص شما با تشخیص نظام سیاسی همیشه منطبق نیست. نظام سیاسی، آموزش و پرورشی را می خواهد که به شدت ایدئولوژیک و همراه با آفات فکری مثل پیش داوری، جزم و جمود و تعصب است، به شدت مادی گرایانه که در آن مناسک و شعائر و احکام دست بالاتری از اخلاق دارند. در حالی که آموزش و پرورش موفق نباید ایدئولوژیک باشد یعنی پرونده هیچ مساله ای مختوم الی الابد نباشد و نباید مبتنی بر آفات فکری، مادی گرایانه و ظاهرگرا باشد.

3- رقیب سوم چیزهایی است که از فضای عمومی جهانی دریافت می شود (ارتباطات و فضای مجازی) که در دوستان و هم نسلا دانش آموز هم نفوذ بسیار دارد.

خیلی وقتها این آموزش ها از بیخ و بن فاسد است مثل ماتریالیسم اخلاقی که از غرب می آید و و برای بچه از اول پول و پول دار شدن ازش می شود. مثلا تمام سلبریتی هایی که در دنیای مجازی هستند اولین ویژگیشان ثروت است. از دید بچه ها این ها بزرگند و از دید آنها جهان لقمه ای است که می خواهد قسمت بزرگش نصیب آنها شود.

گاهی هم این آموزشها از بیخ و بن فاسد نیست ولی سرریزش فاسد است که به بچه می رسد مثلا “روابط جنسی” در غرب آن چنان که هست خودش فی حد نفسه ایراد ندارد ولی جنبه سکس و فیزیولوژیکش سر ریز شده به این طرف می رسد. با اینها هم باید مبارزه کرد به خصوص که در بگو مگوهای دانش آموزان با یکدیگر این عامل خیلی موثر است.

من عامل خانواده را نگفتم زیرا ممکن است خانواده ای فرهیختگی اش به قدری باشد که به معلم کمک هم بکند. ولی اگر خانواده ای مشکل داشته باشد آن هم یک عامل مزاحم برای تعلیم و تربیت موفق است و عامل چهارم محسوب می شود.

در تسخیر قلوب دانش آموزان بحث رقبا و رقابت با آنها را البته از سر ناچاری رها می کنم و به کار خودمان یعنی آنچه باید در مخاطبان خود ایجاد کنیم می پردازم. البته اینکه می گویم کنار بگذاریم می بینیم که عملا الان هم خیلی از این عوامل، مشکل زا هستند.

اگر روی کار معلمی و تغییر درونی که می خواهیم در دانش آموز، متعلم و متربی ایجاد کنیم، تمرکز کنیم با سه کار روبه رو می شویم.

1-باورهایی را در ذهن او پدید آوریم یا نابود کنیم.

2- احساسات و عواطف و هیجانی را پدید آوریم یا نابود کنیم.

3- خواسته هایی را ایجاد کنیم یا نابود کنیم.

ممکن است به نظر بیاید که چیزهای دیگری هم هست ولی اگر دقت کنید می بینید که غیر این سه تا، چیز دیگری نیست. ما یا با باورها سر و کار داریم، یا با احساس و عاطفه و هیجان یا با خواسته ها.

ملاک و معیار خوبی و بدی در این سه مورد با یکدیگر یکسان نیستند.

باورها در حالت آرمانی مثبت و منفی بودنشان به صادق یا کاذب بودنشان هست، باید باورهای کاذب را بگیریم و باورهای صادق به آنها بدهیم. اما ما انسان ها همیشه با حالت آرمانی سر و کار نداریم بنابراین در این مورد گفته اند دو رتبه پایین تر هم قبول کنید. اگر به صدق و کذب باور دسترسی نداریم  باورهای موجه را در اختیار مخاطب بگذاریم یعنی باورهای بادلیل و باورهای ناموجه و بدون دلیل را از او بگیریم. در مقابل ناموجه، باورهای همراه با دلیل واگر این هم نشد زیرا در بعضی حوزه ها این هم نمی شود می خواهیم حداقل باورهای معقولreasonable در مقابل باورهای نامعقول به بچه ها بدهیم.

در مورد مثبت و منفی بودن احساسات و عواطف و هیجانات، بجا در مقابل نابجا مطرح است. معلم باید بجا را استقرار دهد و نابجا را ریشه کن کند.

مثبت و منفی خواسته ها هم به معقول و نامعقول تقسیم می شوند. (معقول و نامعقول در این جا با معقول و نامعقول که در رتبه سوم باورها گفتم اشتراک لفظی دارند.)

هر کدام از این سه مورد گفته شده (باورها و احساس و عاطفه و هیجان و خواسته ها)، هر کدام خود به چهار دسته تقسیم می شوند:

یعنی باورهای صادق درباره خدا، خود، انسان های دیگر و جهان پیرامون، همینطور احساس، عاطفه، هیجان بجا و خواسته های معقول.

یا مثلا ممکن است فقیه بگوید که باید نسبت به خدا احساس ترس داشت و یا عارف بگوید که احساس بجا درباره خدا عشق است. احساسات و هیجانات بجا و نابجا در مورد خدا داریم. گاهی درون فرهنگ حرف های ناسازگار زده می شود مثلا همیشه گفته شده است که از خدا بترسید. علی ابن ابیطالب در نهج البلاغه می گوید پنج توصیه می کنم که پنج رکن سعادت است یکی اینکه: ” لایخافن الا ذنبه” از هیچ چیز در جهان جز گناه خودتان نترسید. یعنی از خدا هم نباید بترسم. پس باید نسبت به خدا باید چه حالتی داشته باشم بلافاصله اضافه میکنند ” ولایرجون احد منکم الا ربه” یعنی به هیچ موجودی جز خدا امید نبندید. یعنی احساس امید را فقط نسبت به خدا داشته باشید. عارفان هم احساس عشق را نسبت به خدا مطرح می کردند و تقوا را خدا ترسی نمی دانستند بلکه پاسداشت خدا و ادب حضور خدا می دانستند. نسبت به خودم هم همینطور هستم. مثلا امروزه یکی از احساس و عاطفه و هیجانی که در خیلی جاها مطرح می شود اعتماد به نفس است. آیا احساس و عاطفه و هیجان به جا اعتماد به خود است. یا مثلا گفته شده که بیزاری از خود یک احساس و عاطفه و هیجان نابجا هست و بچه ها را باید طوری بارآورد که از خودشان بیزار نباشند.

خواسته ها همینطور است ممکن است از خدا یا خود یا از انسان های دیگر یا از جهان پیرامون خواسته های نامعقول داشته باشیم. می خواهم مباحث را از حالت انتزاعی در آورم و محسوس و ملموس کنم،انضمامی تر کنم. قبل آن دو نکته را تذکر می دهم. یکی اینکه با حرف شما انگار وجود خدا را فرض گرفته ای. اگر شما به خدا قائل نباشید به عدم وجود خدا باور دارید. متعلق این باور هم باز خداست. این هم ارتباطی است که با موجود علی الادعایی است که یکی وجود آن را قبول دارد و یکی قبول ندارد. نفی هم یک نوع ارتباط عقیدتی است. شش نوع ارتباط باوری با یک موجود داریم. یک وقت قبول و رد نسبت به موجودی داریم، یک وقت اثبات و نفی داریم، یک وقت تایید و انکار داریم یک وقت جرح و تعدیل و یک وقت حک و اصلاح می کنیم. گاهی هم اعتنا به باوری دارم و گاهی بی اعتنایی که بستگی دارد که چقدر آن باور را در محاسباتم دخالت می دهم یا نمی دهم.

چرا این ارتباط ها را گفتم چون نوع ارتباط با خدا علت می شود برای خود و دومی علت می شود برای ارتباط با انسانهای دیگر و بعد این علت است برای ارتباط با طبیعت پیرامون. شما به عنوان ملعم می خواهید دانش آموز نسبت به خدا و خودش و نسبت به دیگران و جهان باورهای صادق در ذهن و ضمیرش نقش بندد و احساسات و عواطف بجا و خواسته های معقول دراوایجاد گردد.

اگر موفق شوید چون این سه دسته علتند برای گفتار و کردار. به صورت خودکار، رفتار که جمع گفتار و کردار است، درست می شود.

نادرستی گفتار و کردار ناشی از منفی بودن آن سه تا هست. منفی و مثبت آن سه مورد را گفتم و اینجا هم منفی و مثبت گفتار و کردار درستی یا نادرستی آنهاست. درست بودن یعنی عقلانی و اخلاقی (وجدانی) بودن. اگر گفتار درست و کردار درست می خواهیم باید باورهای صادق و احساس و عاطفه و هیجان بجا و خواسته معقول بپروریم. این گفتار و کردار مناسبات اجتماعی را سامان می دهد چه مناسبات نهاد اقتصاد، چه سیاست و چه خانواده و چه هر نهاد دیگر. تمام روابط اجتماعی بر اساس گفتار و کردار است.

حالا اگر به آن سه تای دورنی (باور، احساس عاطفه هیجان، خواسته) ذهن و به گفتار و کردار رفتار بگوییم پس ما معلمان سراغ ذهن می رویم تا رفتار را درست کنیم و از طریق رفتار جامعه را درست کنیم. ذهن که به سامان شود رفتار به سامان می شود و بعد از طریق آن جامعه سالم می شود.

حالا باید ببینیم که چگونه باورهای صادق و احساس و عاطفه و هیجان بجا و خواسته های معقول القا کنیم.

از تمام موارد برویم سراغ این سه مورد و اینها را تک تک نمی گوییم بلکه کلیاتش را می گوییم. نقشه کلی را باید بدانیم. با مجموعه این حرفها گویا و انگار بچه ها به عنوان ماده ی خام در اختیار معلم و مربی گذاشته می شود و از ما خواسته شده این ماده ی خام که در دو سالگی مثلا تحویل داده شده با ورزه هایی بعد سی سال شکل بگیرند و صورت مطلوب یابند. برای ورود متشخص تر به کار وارد این شویم که راه های دادن باورهای مثبت، احساس و عاطفه و هیجان مثبت و خواسته های مثبت به مخاطبانمان و طبیعی است که از باور شروع کنیم.

کار شما بر کار دو دسته دیگر در جامعه رجحان دارد.

وقتی در جامعه پدر، مادر یا رجل سیاسی می خواهند شهروندان را به سوی کار خاصی سوق دهند و از کار خاص دیگری عدول دهند با توسل به سه دسته نیرو می توانند این کار را انجام دهند. نیروی اول نیروی باوراننده، یکی انگیزاننده و یکی وادارنده که شما کار اول را انجام می دهید. مثلا حکومت تصمیم می گیرد که مردم رفتار خاصی انجام دهند یا ندهند یکی از راه ها این است که از نیروهای باوراننده استفاده کند و با استدلال نشان دهد که این رفتار درست یا نادرست است یعنی با توسل به قوه اقناع بتواند به شهروندان انجام یا عدم انجام را بباوراند. اینجا امکان دارد که هشتاد درصد شهروندان همانگونه که حکومت یا پدر و مادر خواسته است رفتار کنند. ولی بیست درصد سر به راه نمی آورند بعد به نیروهای انگیزاننده متوسل می شوند. برای کسانی که باور نکرده اند یا باور کرده اند ولی نخواستند انجام دهند. انگیزاننده یعنی پاداش دهنده و به زبان ساده تطمیع می کنند یعنی به طمع می اندازند. پاداش از مدرسه به نام جایزه شروع می شود و این جایزه ها در سطح زندگی اجتماعی ادامه دارد. اما دسته ای با این هم سر به راه نمی آیند و بعد از نیروهای بازدارند که تهدید کننده هستند استفاده می شود.

اقناع به عهده معلم و مربی است. با این وجود ممکن است حتی کارتان را اگر درست هم انجام دهید صد در صد موفق نشوید. همیشه آموزش و پرورش که نیروی اقناعی ایجاد می کند مقدم است. از این رو هم بود که هیتلر می گفت هر کسی که کودکستان های آلمان را در اختیار می گیرد کل آلمان را در اختیار گرفته است. کاری می کنند که تا آخر ممکن است ضد یهود، کولی یا سیاه پوست بماند یا موافق هر چیزی.

یک نکته هم اضافه کنم. گفتم سه تای درونی، علت دو تای بیرونی (رفتار) هستند که در روانشناسی تحت عنوان نظام انگیزشی از آن یاد می کنند. چه می شود که انسانی به گفتار یا کردار خاصی انگیخته می شود. نظریه ای که بعد از ویلیام جیمز یعنی از تقریبا صد و بیست سال پیش به این طرف مورد اتفاق هست این است که نظام انگیزشی، باور- میل است. یعنی باورها و میل ها خواسته را عوض می کنند و خواسته رفتار را عوض میکند. باور beliefو میل desire و در جمع گاهیbesire  می گویند. نظام انگیزشی besire گویند. تغییر باور و میل علت می شود برای تغییر خواسته ها، آنگاه رو به رفتار خاص می آوریم. رفتار خاص یعنی یک میل به اضافه چند باور، خواسته ما را تغییر می دهد.

سپس می رویم سراغ عمل کردن، برای مثال احساس تشنگی رنج آور است احساس الم می کنم (ساختار جسمانی، روانی و ذهنی ما اینگونه است). برای رفع تشنگی در من میلی پدید می آید و N باور همراهش می آید.  میلی در من پدید می آید برای رفع عطش و باور هم می آید. مثلا باور به اینکه محتوای لیوان آب است و آب رافع عطش است و من قدرت دارم آب را به دهن خودم برسانم و اذن هم دارم و باورهای دیگر. خلاصه امکان ندارد دست به عملی بزنیم بدون پدید آمدن یک میل و چندین باور. باورها تعدادشان بیشتر از آن هست که در نگاه نخست به نظر می آید ولی میل یکی است. نظام انگیزشی میل- باور است که ما را به گفتار و کردار خاصی وا می دارد. حالا سراغ چیزی می رویم که لُب آموزش و پرورش و مخ آموزش و پرورش است.  آن این است که وقتی میل به رفع عطش میکردم به خاطر بیزاری و رنج از عطشناکی بود. یا برای رفع گرما چون از احساس گرما رضایت نداشتم و بیزا بودم و رنج می بردم. در واقع هر عملی نشان دهنده یک نارضایتی و ناخوشنودی از جهان است. عدم رضایت خاستگاه عمل است. یعنی من از جهانی راضی ام که تشنگی من در آن نباشد و یا احساس گرما نداشته باشم. به تعداد گفتار و کردار آدم از جهان نارضایی دارد. البته ممکن است خیلی وقتها هم دست به عمل نمی زنیم و ناراضی هم هستیم چون باورهای خاصی داریم مثلا از تشنگی ناراضی ام ولی آب نمی نوشم چون باور دارم که از آن من نیست. اگر انسانی کاملا از جهان راضی باشد دست به عمل نمی زند. در واقع ما می خواهیم ناخشنودی متعلمان خود را جا به جا کنیم تا گفتار و کردار دیگری داشته باشند. متعلم و متربی به دست معلم و مربی، ناخشنودی هایش جا به جا می شود. شاعر که می گوید “ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول     زین هواهای عفن وین آب های ناگوار” می گوید هوایت عفن است و آب های ناگوار می نوشی تعجب میکنم چطور ناراضی نیستی. می خواهم ناراضی بشوی و دست به عمل بزنی. عمل یعنی دگرگونی در جهان ایجاد کردن با اینکه عمل و دگرگونی دو مفهوم هستند ولی یک مصداق دارند و هر عملی در جهان دگرگونی ایجاد می کند و هرچه در جهان دگرگونی ایجاد کند از سنخ عمل است.

اگر از وضعی خشنود هستید و می خواهید مثلا خنکی ادامه پیدا کند اینجا هم عملی که برای استمرار آن انجام می دهید ناشی از ناخشنودی از عدم استمرار است و قابل احاله است.

آخرین نکته این است که رفتار معلول ذهن است. پس اینجا یک رابطه علی و معلولی یک طرفه وجود دارد. رفتار علت برای ذهن نیست. در آن سه تا که ذهن نامیده شده باور و احساس، علت یک طرفه برای خواسته می باشد.

حالا سوال این است رابطه باور و احساس چگونه است و کدام علت دیگری است؟ چهار نظر در این مورد داده شده است:

– این دو رابطه علی و معلولی ندارند. دیوید هیوم به این رای قائل بود.

– باور برای احساس علت است ولی نه برعکس یعنی علیت یک طرفه ی باور برای احساس.

– احساس برای باور علت است و آن هم علیت یک طرفه.

این سه تا تقریبا امروز طرفدار ندارند و چهارمین نظر این است که این دو رابطه دیالکتیکی دارند. باور و احساس رابطه علی و معلولی دارند. و هر کدام برای یکدیگر علت می شوند. جریان عمده روان شناسی امروز بر نظریه چهارم است، ولی در همین قول یک نزاعی است که هنوز فیصله یافته نیست و آن نزاع این است که بین این دو وزن کدام بیشتر است؟ اینجا سه قول وجود دارد. یعنی همان مقدار که باور علت برای احساس می شود احساس هم همین مقدار علت برای باور است و هم عِدل و هم ترازو هستند. این قول کمتر طرفدار نسبت به دو قول دیگر دارد.

قول دیگر این است که باورها قوی تر از احساسات هستند و باورها بیشتر علت می شوند برای احساسات. این قول در تاریخ باعث ادبار شده است.

قول آخر هم قول ویلیام جیمز است که من هم به این قائلم که احساسات و عواطف از باورها قوت بیشتری دارند و بیشتر علت می شوند برای باورها.

این قوی بودن باور یا احساس از این جهت مهم است که مشخص می کند که جوهره شخصیت و منش هر فرد کجاست. هسته ی مرکزی شخصیت هر فرد کجاست. ویلیام جیمز هسته اصلی را احساس و عاطفه می داند و با قول ارسطویی باورها هسته اصلی شخصیت را تشکیل می دهند. عرفا طرفدار ویلیام جیمزند. ” هر چیز که در جستن آنی، آنی” یا به گفته علی بن ابیطالب ” قمیته کل امریء ما یحسنه” ارزش هر کسی به اندازه آن چیزی است که آن را دوست دارد. چه چیزی را دوست دارید تو ارزش آن را دوست داری. اگر ثروت دوست داری به اندازه ثروت ارزش داری اگر معرفت را دوست داری ارزش آن را داری. وزن تو را احساس و عاطفه ات مشخص می کند ببین احساس و عاطفه ات مجذوب و مقهور چه چیز است. عرفای ما می گفتند لبَ آدمی، طلب آدمی است. بگو در بازار دنیا طالب چه هستی تا بگویم چقدر قیمت داری. جستجوگری و احساس وعاطفه ی تو مهم است.

کلام ما از صدر ظهور ادیان ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت، اسلام) اینکه باورها از احساسات مهمترند از ارسطو پذیرفته شد و وارد کلام و الهیات ما شد. اگر از متکلم مسلمان، مسیحی یا یهودی بپرسید که خط فاصل مومنان از کافران کجاست می گویند عقایدشان است. می گویند عقایدشان باید صادق باشد. اگر بگویید کسی هزار نیکی کرده است می پرسند به وجود خدا و زندگی پس از مرگ معتقد است یا نیست. یعنی عقاید برایشان مهم است. مثلا اولین مساله رساله عملیه در هر رساله ای این است که می گوید در اصول دین نمی توانید تقلید کنید در فروع فقط می توانید تقلید کنید. در اصول هر کسی با نیروی استدلال گر خودش عقایدی داشته باشد.

دو سخن را چه درست چه نادرست از ارسطو پذیرفتند یکی اینکه می گفت انسان حیوان ناطق است بنابراین آنچیزی که خط تمایز بین انسان و سایر حیوانات می باشد تفکر است که به ساحت باورها مربوط می شود.سخن دومش این بوده هر باوری ارزشمند نیست، باور مستدل و استدلالی ارزشمند است. این دو سخنش در کلام پذیرفته شد. گفتند که اول چیزی که خط مومن و کافر را جدا میکند عقاید است با اینکه قران این را نمی گوید اگر دقت کنید یک جا نگفته است که خط مومن با کافر با عقاید جدا می شود. می گوید “الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون” یعنی آنچه ولی خدا را از غیر ولی خدا جدا می کند این است که خوف ندارد. یا می گوید ” ایتها النفس المطمئنه” ای جان آرام ارجعی الی ربک یعی تو را به آرامشت می شناسد که جزو احساسات 85 گانه ای است که داریم.

اگر از متون مقدس سه دین ابراهیمی بپرسید که وزن آدمها را چطور بشناسیم می گویند که ببینید که این آدمها از چه شاد و از چه غمگین می شوند. به چه امید بستند و از چه قطع امید کردند و چه چیزی به آنها آرامش می دهد و چه چیزی اضطراب می دهد. فقط کتب مقدس را می گویم. فقط امید و شادی و آرامش و احساسات است که سبب میز می شود. قران می گوید عقیده را که همه دارند ” ا فی الله شک فاطر السموات و الارض” این استفهام انکاری است. یعنی همه می دانند که خدا وجود دارد. “لئن سالتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر لیقولن الله” حتی اگر از مشرکان و کافران هم بپرسی که چه کسی زمین و آسمان را آفریده است می گویند خدا. بنابراین میز بین مشرک و کافر و مومن، عقیده به وجود خدا ایجاد نمیکند مهم این است که به خدا دلبستگی داری یا نداری یا به غیر خدا دلبستگی داری. قبلا در دانشکده الهیات گفته ام که تمام مولفه هایی که در قران مومنان و کافران و منافقان را بازشناسی می کند بدون استثنا از مقوله احساس و عاطفه و هیجان است.در طول تاریخ این سه دین به این دلیل باور پرسی و تفتیش عقاید رایج شد. نمی پرسیدند که با چه چیزهایی دلت آرام می گیرد و به چه چیزهایی دلت خوش است از چه چیزهایی ناامید و به چه امیدوار هستی. اگر کلام ما طبق متون مقدس بود با آن سیاق، باید احساسات پرسی راه می افتاد که مثلا می پرسیدند از چه می ترسید و از چه شاد می شوید. مثال دیگری بیان میکنم. تلقی فقهی و غیر فقهی چقدر تفاوت دارد.

فروید به عنوان یک روانشناس و روانکاو معتقد بود همه اعمال آدمی با چند واسطه منبعث از اِروس است که آن را غریزه عشق اروتیک گفت. البته مقصودش از اروس فقط غریزه جنسی بعنوان آن عمل فیزیولوژیک نبود. البته بعدها غریزه مرگ هم اضافه کرد.

او خیلی به لحاظ عقیدتی عقیده داشت که اروس نقش سرنوشت سازی در زندگی دارد. گزارش هایی که از زندگی او توسط همکاران و دستیاران و بیمارانش شده است بیانگر این است که او هرگز از بیمارش سوء استفاده جنسی نکرد.

یونگ جدایی اش از فروید به این دلیل بود که می گفت تاکید فروید روی نقش اروس نابجاست و این همه نقش ندارد. با این وجود معروف و مشهور است که وی از بیماران زن خودش سوء استفاده جنسی می کرد. حتی کتابهایی راجع آن نوشته است.

طبق نگاه کلامی یا فقهی اگر کسی بخواهد ارزش داوری کند فروید محکوم است چون عقیده اش پذیرفتنی نیست هرچند زندگی عفیفانه ای داشته است و یونگ به خاطر پذیرش عقیده اش مقبول است هر چند ممکن است بگویند معاصی هم داشته است!

متکلمان و به تبع آنها فقها میز نیکی و بدی را باورها می دانند نه احساسات و عواطف، بگذریم از اینکه باور هم با تبدیل به گزاره های محفوظ در حافظه تقلیل یافت. اگر گزینش قرآنی انجام گیرد مثلا باید پرسیده میشد که آیا در کار ثروت انگیزه مندت می کند و اگر اینطور بود مردودش می کردند یا پرسش می شد که آیا محبوبیت نزد مردم برایت مهم است و اگر اینطور بود رد می شد. یعنی به احساسات و عواطف بها می دادند. گویا لب لباب و جوهره و شخصیت ما را باورها می دانند که از بقیه می شود غمض عین کرد هرچند که مرتکب معاصی شود. از نظر آنها فساد عقیدتی از فساد احساس و عاطفه مهم تر است.

سوال شد که آیا برای شروع بحث به انسان شناسی نیاز داریم؟ پاسخ دادند که نه نیاز نیست.

ما بعد از طریق آموزش و پرورش می فهمیم که چطور رای درست را از نادرست تمیز دهیم. فرض کنید که 5 انسان شناسی بر شما عرضه شود شما بر اساس چه چیزی یکی را انتخاب می کنید یعنی متدولوژی مطرح می شود که از طریق آن تازه بتوانیم بین انسان شناسی ها، خداشناسی ها، وجود شناسی ها و ارزش شناسی ها و وظیفه شناسی ها تمیز بگذاریم. یعنی در واقع ما در زندگی با هفت نوع نظام مواجهیم. نظامهای هستی شناسی، خداشناختی، جهان شناختی، معرفت شناختی، انسان شناختی، ارزش شناختی و وظیفه شناختی متفاوت وجود دارد و به ازای هر کدام N مکتب پدید آمده است. به متعلم و متربی آموزشی انتقال دهیم که بتواند بین هر کدام از این نظامها و مکاتب و رقبایشان به انتخاب درست دست بزند.

با پیش فرض خاصی شروع نمی کنم؛ بااینکه من و شما پیش فرضهای انسان شناختی و …. خاص خود را داریم، بلکه با فرضهایی جلو می رویم که با نظامها و مکاتب متفاوت هم درست باشد.

سوال شد که آیا اینکه در برخی احساسات غالب است بیانگر این نکته نیست که کسانی که وزن احساس را بیشتر می دانند به دلیل سنخ روانی شان می باشد یا کسانی که علیت باور را قائلند نیز به همین دلیل است؟

اگر چیزی جزو سنخ روانی باشد تغییر پذیر نیست ولی در تیپولوژی روانشناختی کسی نگفته است که استدلال گرایی، نقل گرایی، تعبدگرایی و تقلید گرایی جزو سنخ روان شناختی است. وقتی آمیان سنخ رونشناختی خود را شناختند می دانند قدرت جا به جا کردن سنخ خود را ندارند اما فقاهت یا … روش است و دانش و متدولوژی و مبانی دارد که اگر پذیرفته شود باید برای پذیرنده عقاید مهم باشد.

.


.

جلسه چهارم : 4 اردیبهشت 96

صوت این جلسه از سرور اول | سرور دوم

تعلیم و تربیت _ آموزاندن و پروریدن

تعلیم و تربیت _ آموزاندن و پروریدن _ ، در واقع دو عمل هست. طبعا اگر عملی ارادی باشد در آن دو چیز مهم وجود دارد. یکی مساله هدف و دیگری مساله موفقیت و شکست است. در مورد تعلیم و تربیت هم که دو عمل هستند در موردشان هدف، موفقیت و شکست مهم است. از اینجا شروع می کنیم.

تفکیک دقیقی در فلسفه ذهن و فلسفه عمل بین هدف و نتیجه شده است. هدف وضعی است جهانی، ابجکتیو و برونی که فاعل فقط برای ایجاد آن وضع دست به فعل زده است. اگر قصد ایجاد آن وضع را نداشت دست به عمل نمی زد اعم از اینکه به ایجاد آن وضع برسد یا نرسد. مثل اینکه هدف من از سخن گفتن این باشد که مطلبی را به شما تفهیم کنم اعم از اینکه به این قصد برسم یا نرسم. نتیجه وضعی است که بر اثر فعل پدید می آید خواه فاعل بخواهد آن وضع پدید آید یا نخواهد پدید آید. هر دو یک “اعم از اینکه” و “خواه، ناخواه” دارد. در هر فعلی دو چیز قابل طرح است. موفقیت یعنی انطباق هدف با نتیجه و شکست یعنی هر نوع عدم انطباق با نتیجه است.

موفقیت یعنی هدفی که برای ایجاد آن وضع دست به عمل زدم فی الواقع هم آن وضع پدید بیاید. شکست یعنی برای هدفی دست به عمل بزنم که آن نتیجه به دست نیاید یعنی با نتیجه انطباق پیدا نکند. موفقیت یک صورت دارد یعنی انطباق هدف بر نتیجه و شکست سه صورت دارد. فرض کنید من برای انتقال مطلبی از ذهن خودم به ذهن شما تدریس می کنم. اگر این مطالب به ذهن شما عملا انتقال پیدا کرد می گویند تدریس من موفقیت آمیز بود. در سه صورت هم تدریس من شکست می خورد. یکی اینکه اگر مطالب به ذهن شما انتقال پیدا نکند شکست خوردم. دیگر اینکه غیراز آنچه می خواستم به ذهنتان متبادر شود،چیزهای دیگری هم که نمی خواستم به ذهن شما متبادر شود. اینجا هم هدف با نتیجه انطباق ندارد و این هم شکست است. مورد سوم این است که من برای تفهیم مطلب برای شما سخن بگویم ولی تفهیم کامل صورت نگیرد. فرق مورد دوم و سوم این است که در مورد دوم اضافه بر هدف چیزی انتقال پیدا کرد و در مورد سوم هدف هم خودش کامل تحقق پیدا نکرد. این سه نوع شکست را باید در هر عملی از همدیگر تمییز داد.

تعلیم و تربیت مثل هر فعل دیگری هدف و نتیجه دارد. موفقیت آن در گرو این است که نتیجه با هدف انطباق یابد.

هدف تعلیم و تربیت به صورت کلی چه چیزی می تواند باشد. به نظر می آید که هدف تعلیم و تربیت یکی ایجاد فرد خاص است یکی ایجاد جامعه خاص. می خواهیم افراد، افراد خاصی بشوند که الان نیستند. دیگر اینکه می خواهیم جامعه به صورت خاصی درآید که الان نیست. در کلی ترین صورت می خواهیم به طرف جامعه ای برویم که بهترین جامعه است و فردی که بهترین فرد است. در مورد بهترین جامعه به جامعه سالم تعبیر می کنند ولی در مورد بهترین فرد اجماعی وجود ندارد. پیش فرض این است که جامعه کنونی، جامعه سالم نیست و می خواهیم جامعه سالم بسازیم ولی از فرد چه می خواهیم بسازیم. اینجاست که یک اختلاف عمده وجود دارد و در این اختلاف عمده نیز زیرمجموعه های اختلافی دیگری هم هست.

بعضی گفته اند هدف تعلیم و تربیت این است که از فرد می خواهد فرد بهروز بسازد و بعضی گفته اند می خواهد فرد خوش بسازد. خوشی و بهروزی. البته قائلین به خوشی و بهروزی نیز برای هر کدام زیرمجموعه هایی عنوان کرده اند. نکته مهم این است که در طول تاریخ فرهنگ بشری به غیر از اینکه آدم های دقیق النظر متوجه شده اند، همه کسانی که در باب خوشی و یا بهروزی سخن گفته اند هر دو را با لفظ سعادت به کار برده اند و گفته اند می خواهیم فرد سعادتمند بسازیم. در حالی که برخی از سعادتمند فرد بهروز  و برخی فرد خوش مرادشان بوده است. مراد از خوش معنای مضیق آن که شامل خوردن و آشامیدن و پوشاک و … باشد نیست. این نکته تا این اواخر در طول تاریخ مغفول بود بنابراین فرزانگان، عرفا، فیلسوفان، بنیان گذاران ادیان و مذاهب، الهیدانان، عالمان اخلاق، روانشناسان در مورد هر دو  لفظ سعادت و یا در انگلیسی happiness به کار بردند. این دقت را نداشتند که بعضی مرادشان از این لفظ خوشی و بعضی مرادشان بهروزی است. خوشی و بهروزی دو چیز متفاوت اند. صفت جامعه آرمانی، سالم و صفت فرد این است که یا خوش باشد یا بهروز. در بهروزی و خوشی اختلاف هست همانطور که در مولفه های سلامت اختلاف هست. اینجا بحثم در مصادیق نیست در مفاهیم است. آرمانی بودن فرد یعنی خوشی و بهروزی او و آرمانی بودن جامعه یعنی سلامت جامعه. نکته اینجاست که اگر فردی آرمانی شود آیا خود به خود به تبع آن، جامعه آرمانی نمی شود؟ یا برعکس است اگر جامعه آرمانی شود آیا خود به خود فرد آرمانی نمی شود؟ اگر این طور باشد تعلیم و تربیت دیگر دو هدف نخواهند داشت. وقتی می گویی دو چیز می خواهیم یعنی با آرمانی شدن فرد لزوما جامعه آرمانی نمی شود و برعکس. اگر به هر کدام پاسخ مثبت دهید هدف تعلیم و تربیت می شود یک هدف که اگر یکی آرمانی شد دیگری هم آرمانی می شود.

مفروض کسانی که می گویند تعلیم و تربیت دو هدف دارد یکی بهسازی جامعه و یکی بهسازی فرد است که این دو تا لزوما به یکدیگر نمی انجامند. این بحث خواهد شد.

مولفه های جامعه سالم چیست. اختلاف نظر زیاد است ولی قولی که بیشتر طرفدار دارد این است که جامعه سالم هفت ویژگی دارد. یک امنیت است.  securityاجتماعی باید معنا شود.

دوم در جامعه سالم باید رفاه باشد. ثروت صفت افراد است و رفاه صفت جامعه است. سوم عدالت است. عدالت وصف جامعه است. البته عدالت در اخلاق یونان و روم قدیم صفت افراد نیز بود. چهارم آزادی است. پنجم نظم در جامعه است. ششم همبستگی اجتماعی solidarity است. یعنی جامعه غیر از ازدحام افراد است.

کتاب خیلی مهمی اواسط قرن بیستم نوشته شد تحت عنوان “ازدحام تنهایان” از دیوید رایزمن جامعه شناس طراز اول آمریکایی که در آن کتاب می گوید آمریکا جامعه نیست ازدحام تنهایان است. ازدحام یعنی به هم چپیدگی. در ازدحام تنهایان، همبستگی وجود ندارد. مثلا همه کسانی که در صف نان می ایستند ازدحام تنهایان هستند که در آن همبستگی اجتماعی نیست. همبستگی اجتماعی میزان آمادگی یک فرد یعنی یک عضو جامعه که اگر منافع خودش با جامعه اش تعارض پیدا کرد منافع خودش را فدا کند می باشد. به میزانی که افراد حاضر نباشند عندالتعارض واقعی و حقیقی منافع خود را فدا کنند ما با ازدحام تنهایان سر و کار داریم. تعبیر خودم که جایی قبلا به کار برده ام این است که آدم ها به دو جهت کنار هم قرار می گیرند یکی به جهت اینکه دلهایشان گشاده شده است یکی به جهت اینکه جایشان تنگ شده است.

اگر بالای یک برج قرار بگیرید، آدمهایی را می بینید که مثل مورچه در هم می لولند. جا که تنگ شد می شویم ازدحام تنهایان. جامعه یعنی کنار هم بودن افرادی که دلهایشان به هم گشاده است. بعضی متفکران ذیل این همبستگی اجتماعی چیز دومی گنجاندند که برخی قائلند که باید مولفه جداگانه ای برای جامعه سالم باشد، اینکه تعارض بین منافع فرد و جامعه هر چه کمتر پیش بیاید. مولفه آخر جامعه سالم این است که باید زمینه های رشد فردیت آدمی فراهم شود. هر کدام از ما منحصر به فردیم به گفته عرفا “لا تکرار فی التجلی”. خدا دو اتم را هم عینا نیافریده است چه برسد به دو برگ چه برسد به دو انسان. در ما انسان ها دو چیز در آن واحد باید متعادل باشد یکی اقتضائات عضویت در اجتماع یکی اقتضائات فردیت. Memership,individuality. عضویت ما در جامعه اقتضائاتی دارد که ما به آن تن می دهیم. مثلا اقتضاء عضویت ما این است که از بعضی آزادی های خویش چشم پوشی کنیم اما هر کدام از ما جنبه های یونیکی دارد که باید از کمون به بروز برسند. یعنی از استعداد صرف به شکوفایی برسند و به گفته فلاسفه از قوه به فعلیت درآیند. ممکن است من قریحه شعرسرایی داشته باشم باید جامعه طوری سامان یابد که قوه من در کمون نماند و به بروز بینجامد. هر استعدادی که در کمون بماند صاحب استعداد را آزار می دهد. به تعداد استعدادهای ناشکفته حالتان خوب نیست. برای اینکه حالتان خوب شود باید همه استعدادهای درونی شما شکوفا شود. جامعه باید زمینه این خودشکوفایی های فردی را فراهم کند. هر گونه جلوگیری از بروز استعدادها علامت جامعه ناسالم است. جامعه سالم جامعه تفرد یافتگی ها باید باشد یعنی علاوه بر اینکه عضویت هر فرد تام و تمام است _ البته این عضویت اقتضائاتی دارد_  بتواند تفرد خودش را هم نشان دهد. جنبه بی همتا بودن و منحصر به فرد بودن خود را نشان دهد. اگر جامعه ای این را نداشته باشد همه به سوی یونیفرم شدن و مثل هم شدن پیش می روند. مثلا وقتی میوه می خرید خیار و پرتقال و موز فقط بوی خودشان را می دهند و وقتی همه را کنار هم مدتی بگذارید هر کدام بوی دیگری را می دهد. یعنی در جامعه سالم باید در عین اینکه شرایط عضویت رعایت شود هر کسی فردیتش نیز محفوظ بماند. در جوامع توتالیتر برای متحد الشکل کردن افراد کوشش می شود، وقت خواب، رژیم غذایی، نوع لباس را می خواهند یکسان کنند. به تعبیر نیچه می شود جامعه توده ای و رمه وار و گله وار. باید دید تعلیم و تربیت چگونه می تواند این اهداف را برآورده کند و چگونه می تواند برای تحقق اهدافش آنها را در برنامه هایی که به اعضای جامعه می دهد عملیاتی کند. از طرف دیگر اگر جامعه ای سلامت داشته باشد لزوما افرادش خوش و بهروز نیستند پس لازم است از سوی دیگر آدم هایی بپروریم که در زندگی خوش باشند یا بهروز باشند.

خوشی و بهروزی تفاوتشان در چیست. به زبان ساده انسانی خوش است که به همه خواسته های خودش برسد و انسانی بهروز است که به همه نیازهای خودش برسد. خواسته و نیاز با هم خیلی تفاوت دارند. انسان خوش یعنی به همه ی چیزهایی که می خواهد برسد. کسی که هر چه می خواهد دارد به این معنا نیست که هر چه نیاز دارد هم دارد. بهروز یعنی هر چه به آن نیاز دارد را دارد. چه بسا انسان بهروز باید از شهرت بگریزد هر چند خواسته اش باشد.

یکی از نقدهایی که به روایت هایی از لیبرالیزم وارد کرده اند همین است. به نظر من البته این اشکال به کل روایت های لیبرالیستی وارد نیست ولی به بعضی  از روایتها وارد است. می گویند لیبرالها وعده جامعه ای را می دهند که هر کسی هر چه می خواهد دارد. این جامعه نه تنها ممکن نیست مطلوب هم نیست. مثلا خوشی بیمار سرماخورده به خوردن بستنی است ولی نیازش به خوردن داروی تلخ و نخوردن بستنی است.

اگر دقت کنید می بینید در یک سنینی می فهمیم که خواسته ی ما با نیازمان فرق دارد و بنابراین می پذیریم که خواهر یا پدر و مادر نیازهایمان را بگویند ولی از یک سنی مثلا هجده سالگی و یا سن قانونی دیگر نمی پذیریم کسی بگوید تو این را می خواهی ولی نباید بخواهی. یعنی خواسته ات این است ولی نیازت نیست. **

اجمالا می گویم هدف تعلیم و تربیت آیا باید پدید آوردن افرادی باشد که خوشند یا افرادی که بهروزند. برای یافتن خواسته، هر کسی با رجوع به خودش خواسته اش را می فهمد. اما نیاز را چه کسی باید تعیین کند. چهار دیدگاه وجود دارد که خواهم گفت.

سوال این است که از فرد، انسان خوش می خواهیم بسازیم یا بهروز. در تفسیر انسان خوش دیدگاه های متفاوت وجود دارد و در تفسیر انسان بهروز هم تفاسیر متفاوت وجود دارد.

این پروژه کلی است و در بخشی از قسمتهای آن مکتبهای مختلف اجماع دارند بنابراین می توان مخرج مشترک تعلیم و تربیت را فهمید. تعلیم و تربیت در فصل مشترک چطور باید باشد تا موفق باشد. به تعبیر دیگر حسن این طرح رهایی نسبتا زیادش از مکاتب مختلف است و موارد فراوانی اجماع وجود دارد که جامعه سالم و فرد خوش و بهروز چیست و کیست. دقت کنید که “فرد” به کار می برم نه عضو. فرد بهروز، فرد خوش. در جامعه هر کدام از ما عضو هستیم نه فرد.

این طرح در عین اینکه به مبانی نظری توجه دارد، قابل ترجمه به زبان عملیاتی نیز هست. عملیاتی شدنی که می خواهیم بحثها انتزاعی نباشد، هرچند به موانع اجتماعی و فرهنگی ممکن است برخورد کنیم.

کتابهایی که در این زمینه میشود معرفی کرد تا آنجا که حافظه ام یاری میکند یکی؛جامعه سالم اریش فروم (به فارسی هم ترجمه شده)، کالبد شکافی ویران سازی انسان از اریش فروم (به فارسی هم ترجمه شده است). کتاب خیلی خوبی هم الاهیدان و فیلسوف پروتستان نوشته است به نام “فرد سالم در جامعه ناسالم” از  بارت که متاسفانه ترجمه نشده است و لب سخنش همین است که اگر فرد آرمانی در یک جامعه ناآرمانی باشد چه پیش خواهد آمد؟ آیا او در جامعه بیشتر اثر می گذارد یا جامعه ناآرمانی در بدبود فرد می تواند موثر افتد.

در بین متخصصان تعلیم و تربیت در غربیان کسی که بهتر به این مباحث می پردازد ایزراییل اسکفلر هست. شش فیلسوف اگزیستانسیالیست تنها اثر او به زبان فارسی است.

توضیح دیگر درباره این طرح و چارچوب این است که مباحثی را مفروغ عنه در نظر گرفتم هرچند ریشه ای تر هستند مانند الزام تربیت یا التزامات تربیت و اینکه چرا باید وارد بحث تربیت شد. آیا اصلا باید تعلیم و تربیت داشته باشیم و چرا باید در تعلیم و تربیت موجود بازنگری کنیم.

اما در مورد اخلاقی بودن یا نبودن تعلیم و تربیت در چارچوب کنونی بحث خواهد شد.  هر عملی اگر ارادی باشد این بحث می شود که آیا اخلاقی هست یا نه مثلا ژاکوتو متفکر تعلیم و تربیت فرانسوی در نیمه اول قرن نوزدهم معتقد بود که تعلیم عمل غیر اخلاقی است البته تربیت را نمی گفت و در اروپای باختری آرای او طرفدار داشت که نباید تعلیم دهیم. اصطلاح “نظریه استاد نادان” به آن می گویند. او در نظریه اش راجع اینکه استاد باید چه کار کند اگر نباید تعلیم کند سخن گفته است. بعضی نظریات امروزه تربیت را عمل اخلاقی نمی دانند. نظریه ژاکوتو جزو جریان غالب نیست هرچند در سویس و فرانسه هنوز طرفدار دارد.

* تفاوت نیاز و خواسته در شماره 112 فصلنامه “نگاه نو” تحت عنوان “خوشی یا بهروزی؟ خواسته یا نیاز؟” توسط مصطفی ملکیان توضیح داده شده است.

.


.

جلسه پنجم :  22 دی ماه 96

صوت این جلسه از سرور اول | سرور دوم

طرحی برای سنجه تعلیم و تربیت

انواع تعلیم و تربیت شامل چند فقره کار است که برای بچه یا دانش آموز یا نوباوه انجام داده می شود. وقتی می خواهیم موجودی را تعلیم و تربیت کنیم باید ساحت های او را بشناسیم تا بدانیم اولا تک ساحتی یا چند ساحتی است و اگر چند ساحتی است می خواهیم کدام ساحت را تعلیم و تربیت کنیم، یک یا چند یا همه ی ساحات را. اینکه تعلیم و تربیت چند بخش داشته باشد به نظریه ما در مورد ساحات انسان که محل تعلیم و تربیت قرار می گیرد، بستگی دارد. دیدگاه های متفاوتی وجود دارد از دیدگاه فیزیکالیستی و ماتریالیستی که انسان را تک ساحتی و آن هم جسم، تن، پیکر می دانند تا ساحت های دوگانه ای که بعضی قائلند و برای انسان غیر بدن، ذهن هم قائلند و معتقدند که نمی توان بدن را طوری تعریف کرد که ذهن را هم در خودش بگنجاند. آنها معتقدند هرچند این دو ارتباط دارند ولی هر کدام مجزا هستند.

کسانی غیر از ذهن و بدن به تعبیر قدمایی به ساحت نفس یا soul نیز قائلند و امروزه به آن معمولا روان گویند هرچند تعبیر دقیقی نیست.

نظریاتی هم وجود اشته اند مثل نظریه عرفا که ساحت چهارمی به نام روح یا spirit قائل بودند. نظریات دیگری هم وجود داشته که امروزه از نظر من و شما نظریات عجیب و غریب است مثلا کسانی به ساحت فواد یا سرّ، خفی، اَخفا قائل بودند که خانم روانشاد آنه ماری شیمل در کتابی به نام “اسرار آیات الهی” – که ترجمه خوبی ندارد- در یکی از مقالاتش به شکل بسیار دقیق و عمیق این ها را توضیح داده که بعضی گفته اند در ما ساحتی به نام سرّ، خفی، اخفا، فواد، قلب، لُب وجود دارد. معمولا عرفا در همه ادیان و مذاهب اینها را می گفتند و به عرفای اسلامی اختصاص ندارد.

امروزه این تعابیر فواد، قلب، لُب، سر، خفی، اخفا و حتی روح به معنایی که عرفا می گویند جزو عرف پذیرفته شده ی فیلسوفان و عالمان نیست لذا برای اینکه بحث ما مبتنی بر واقعیات امروزه باشد از اینها صرف نظر می کنیم. چون در اصل وجودشان شک و شبهه و اما و اگر هست و در مورد تعلیم و تربیتشان هم کار نشده است.

ساحت هایی که همه قبول دارند را بررسی میکنیم که در ازای هر کدام یک تعلیم و تربیت باید داشته باشیم.

یکی ساحت جسم است بنابراین ما تعلیم و تربیت بدنی داریم که در ایران تربیت بدنی گویند یعنی تعلیم و تربیت بدنی. این تعلیم و تربیت تمام توجهش به سه ویژگی جسم یعنی سلامت جسم، نیرومندی جسم و زیبایی آن می باشد. تعلیم و تربیت بدنی به یکی یا دو یا سه تا از این سه وجه توجه دارد که یا میخواهد به ما بدهد یا اگر داریم نگذارد از ما گرفته شود. در این شاخه ی تعلیم و تربیت ورزش می گنجد و به یک تعبیر نرمش (اگر آن را غیر ورزش بدانیم) نیز می گنجد اما در این ساحت مسابقات نمی گنجد. از این نظر می بینید که قهرمان های ورزشی مانند بوکسورهای خیلی بزرگ، کشتی گیران خیلی بزرگ و وزنه برداران خیلی بزرگ ناسالم ترین یا نازیباترین بدنها را دارند و تقریبا در تمام موارد سلامت بدنی ندارند و زیبایی بدنشان هم از دست می رود زیرا در مسابقه به نفع نیرومندی به دو وجه دیگر – سلامتی و زیبایی – ضرر می زنند. فقط نیرو در مسابقه به درد می خورد. پس مسابقات محل بحث نیست. محل بحث ورزش و نرمش و بازی به معنای play نه game (game در مسابقه مطرح است) است که در این نوع تعلیم و تربیت می گنجد.

نوع دوم تعلیم و تربیت ذهنی است. این نوع تعلیم و تربیت معطوف به حقیقت طلبی و رسیدن به حقیقت است – حقیقت در هر علمی مراد است – چه این حقیقت ساده باشد مثل اینکه آیا امروز جمعه است یا اینکه حقیقت بسیار پیچیده باشد مثل اینکه آیا زندگی معنادار یا بی معناست. این نوع تعلیم و تربیت می گوید ما چه کار کنیم که دانش آموز در رسیدن به حقیقت تواناتر شود. اگرچه میل حقیقت طلبی در هر انسانی است ولی توانش را باید ما به نوباوه خود بدهیم. ما اینجا می خواهیم ببینیم که چگونه می توانیم یکی از نهفتگی های بشر که بالقوه است را به بهترین صورت به فعلیت برسانیم.

نوع سوم تعلیم و تربیت اخلاقی moral education است و به ساحت خیرخواهی ما آدمیان مربوط می شود. در ما یک پتانسیل دیگری هم هست که نیکی و خیر را می خواهیم. این نهفتگی در ما هست که انسان، نیک خواهی را دوست دارد چه عمل کند چه عمل نکند. انسان خیر و نیکی که تجسم آن در اخلاقی زیستن است را می خواهد و این را از یک آزمایش خیالی می توان اثبات کرد. در یک آزمایش خیالی از فرد می خواهیم که بین دو روش زندگی انتخاب کند در یکی تمام قواعد و احکام اخلاقی را زیر پا می گذارد و در روش دیگر سر سوزنی از قواعد و احکام اخلاقی تخلف نمی کند و البته در هر دو طرز زندگی چه اولی و چه دومی به یک اندازه به همه مطلوب های هفتگانه اجتماعی – ثروت، قدرت سیاسی، جاه و مقام، حیثیت اجتماعی، شهرت، محبوبیت، مدرک دانشگاهی – دست خواهد یافت. هر انسانی دومی را انتخاب خواهد کرد. تخطی از اخلاق به دلیل این است که می خواهیم به ثروت یا قدرت یا جاه و مقام یا محبوبیت یا حیثیت اجتماعی یا شهرتی برسیم  والا در شرایط مساوی هر روحی مایل به نیکی است. حتی اگر این فرض را به پل پت یا صدام و استالین هم بگویید حتما زندگی اخلاقی را انتخاب می کنند بنابراین اینطور نیست که آدم هایی که پل پت یا صدام می شوند نیکی را دوست ندارند بلکه برای به دست آوردن چیزهای دیگر اخلاق را زیر پا می گذارند. با استدلالی شبیه این استدلال بود که افلاطون نشان داد که خیرخواهی هم یک نهفتگی درونی ماست. ما علاوه بر اینکه حقیقت طلبیم نیک خواهی هم درون ما هست اما اینطور نیست که بتوانم بدانم که چگونه باید زندگی کنم که نیک خواه هم باشم پس به تعلیم و تربیت اخلاقی هم نیاز داریم.

نوع چهارم تعلیم و تربیت هنری است چون ما زیبایی را هم دوست داریم. غیر راستی و حقیقت و غیر خیر و نیکی ما جمال و زیبایی را هم دوست داریم به همین دلیل شعر، رمان، نقاشی، رقص و موسیقی و مجسمه سازی و معماری و عکاسی و تئاتر و سینما را دوست داریم. اینها حس زیباجویی ما را ارضا می کنند. هشت هنر در جهان وجود دارد و ما به دلیل اینکه زیبایی را دوست داریم برایشان پول خرج می کنیم والا هنر، حقیقتی که به ما نمی گوید. به همین جهت طبیعت گردی می کنیم و مسافرت می رویم و تفرج گردی می کنیم. اینها هم به دلیل زیبایی دوستی ماست. بنابراین یک تعلیم و تربیت هنری هم نیاز داریم که دانش آموز و نوباوه فرق شعر حافظ را با شاعر دیگری بفهمد. یا مثلا دو خط را پیش یک فرد عادی می برید در اینکه کدام زیباتر است متحیر می ماند ولی اگر پیش استادی ببرید براحتی می فهمد که یک خط صد رتبه از دیگری برتر است. یعنی برای درک هنر و زیبایی هم به تعلیم و تربیت نیاز داریم به این دلیل در موسیقی می گویند باید گوشش خوب تربیت شود.

لااقل هشت هنر جهانی هست که تعلیم و تربیت به تعداد آنها متعدد می شود. تعلیم و تربیتی که برای رقص است با تعلیم و تربیت نقاشی متفاوت است.

نوع پنجم تعلیم و تربیت عاطفی است که من از آن به تعلیم و تربیت در ناحیه دوستی و عشق تعبیر می کنم. البته عشق و دوستی دو چیز متفاوت است ولی هردو عاطفه اند. اگر بخواهیم در دوستی به من و طرفی که دوستش دارم و در عشق به من و به طرفی که معشوق و محبوب من هست سود برسانم و دوستی و عشقم مستمر باشد باید چیزهایی را یاد گرفته باشم و کارهایی را بلد باشم انجام بدهم. دوستی و عشق تعلیم و تربیت نیاز دارد.

بحث سر سه چیز است یکی اینکه چگونه این دوستی و عشق پدید آید و چگونه این دوستی و عشق حفظ شود و چگونه این دوستی و عشق استمرار پیدا کند. پس مساله اول پدیداری و نگهداری و ماندگاری دوستی و عشق است.

یک تعلیم و تربیت دوم هم در اینجا می خواهیم، اینکه در دوستی و عشق من و طرف محبتم، هر دو سود ببریم. این هم تعلیم و تربیت می خواهد پس دوستی که به زیان طرف مقابل باشد دوستی خاله خرسه می شود. اینطور نیست که فقط دشمنان به من ضربه بزنند دوستان من هم می توانند به من ضربه بزنند. برای اینکه دوستی و عشق من و شما خاله خرسه نشود یعنی سودی برای طرف مقابل و البته برای خودم هم داشته باشد به تعلیم و تربیت نیاز داریم. “خود راه بگویدت که چون باید رفت” اصلا اینجا صادق نیست.

سومین چیزی که باید در دوستی و عشق یاد داده شود این است که دوستی و عشق تاثیر منفی روی ارتباطاتم با سایر شهروندان جامعه نگذارد. این هم خیلی پیچیده است این را معمولا تقابل عشق و وظیفه می گویند و در زندگی خیلی مهم است. مثلا اگر من قاضی بودم و شما که به هر صورتی محبوب من هستید به عنوان شاکی نزد من آمدید بتوانم به شما به همان چشمی نگاه کنم که به مخالف شما. این چیز سومی است و اگر دقت کنید فرقش با دومی این است که آنجا می خواستیم که به طرفین سود برساند و اینجا می خواهیم به دیگران زیان نرساند این هم شگردی داشته و به تعلیم و تربیت نیاز دارد.

قبل بیان تعلیم و تربیت قسم بعد دو نکته را اینجا می گویم:

1- در دوستی و عشق برخی خویشاوندی را هم وارد می کنند. به نظر من خویشاوندی، دوستی غریزی است. پدر و مادر و بچه ام را غریزتا دوست دارم. اگر بخواهید می توانید به آن عنوان سومی هم دهید که می شود دوستی، عشق، خویشاوندی البته به نظر من ضرورت ندارد.

2- دوستی و عشق نباید با هم خلط شود. در زندگی اجتماعی خیلی وقتها این مساله خلط شده و مشکلاتی پدید می آورد مثلا با کسی دوست بوده است ولی توقعات عشق داشته یا عاشق کسی بوده ولی با توقعات دوستانه فقط مواجه شده است. مهم است که بفهمیم که یک وقت عاشق کسی هستیم یک وقت دوست کسی هستیم. این دو به انحای مختلفی با هم فرق می کنند. برای اینکه خیلی حرف مبهم نزده باشم اولا در اینجا عشق که می گویم عشق انسان به انسان محل بحث من هست و عشق انسان به خدا یا عشق خدا به انسان و … محل بحث من نیست. با این توضیح فرق عشق و دوستی را می توان اینطور بیان کرد که در عشق سه مولفه باید با هم باشد تا بتوان به من گفت عاشق شما هستم.

1- passion یعنی شور و شیدایی البته به معنای میل و انفعال و بالقوگی هم هست اما فقط شور و شیدایی اینجا منظور است. (سه مولفه رابرت جی. استرن برگ است، تحقیقات 40ساله تیم عظیم او نشان داد که ظاهرا این سه مولفه باید در عشق وجود داشته باشد. اثرش در ایران تحت عنوان قصه ی عشق ترجمه شده است.)

2- التزام، تعهد commitment یعنی درد و رنج تو را باید درد و رنج خود بیابم و شادی تو را شادی خودم بیابم تا بتوانم نسبت به تو متعهد باشم.

3- محرمیت یعنی هیچ چیز را از تو نهان نکنم اگر خودم را در برابر تو سانسور کردم یعنی intimacy نسبت به تو وجود ندارد. باید بتوانم خود را پیش تو کریستالی کنم وقتی به من نگاه می کنی انگار به یک بلور نگاه میکنی. بتوانی تمام ظرائف و لطائف مرا ببینی بتوانی از باورها و احساسات وعواطف و خواسته های من باخبر باشی. اگر یک چیز را مخفی کنم یعنی خدشه ای و عیبی در عنصر سوم هست.

اما دوستی یک نوع ارتباط اجتماعی است که در آن ارتباط من یکی از این سه چیز را می یابم و دوست دارم که حشر و نشرم با شما بیشتر باشد:

1- نفس حضورتان برای من لذت بخش است وقتی هستی لذتی می برم که وقتی نیستی آن لذت مضایقه و دریغ میشود.

2- از شما منفعتی می برم نه لذتی یعنی از طریق شما علم یا فن یا هنری یاد میگیرم حتی ممکن است حضور شما لذت بخش نباشد اما به جهت دوم با شما دوستی دارم زیرا با شماست که به علم یا فن یا هنری می رسم مثل دوستی شاگرد نسبت به استادش چه در علم یا فن یا هنر می باشد.

3- فضیلتی از شما عایدم می شود. به این معنا که اگر مثلا شما بردبار هستید من هم بعد مدتی بردبار می شوم یا صداقت شما به من نشت می کند. فضیلتی از شما به من می رسد در واقع نیکی را از شما یاد می گیرم. انسان نیکی را ازطریق اسوه یاد می گیرد. اگر مدتی با او باشم خلق و خوی او را می گیرم، تو اول بگو با کیان زیستی پس آنگه بگویم که تو کیستی. ویژگی های از مقوله فضیلت و رذیلت از طریق الگو تسری پیدا می کند. این تسری تا جایی است که بعد از مدتی طرز صحبت کردن و تونالیته صدایش مثل دوستش می شود.

در یونان باستان فیلسوفان پی بردند فضیلت و رذیلت کاملا نشت می کند مثل بیماری واگیردار، واگیردار است. مثل ظروف مرتبطه دوستان شبیه هم می شوند. در زندگی زیاد دیدم که دوستان شبیه هم شدند.

دوستی در واقع وجه انحصارطلبانه ندارد یعنی من در آن واحد می توانم نسبت به شما چند نفر احساس دوستی داشته باشم. اما عشق به نظر اکثر روانشناسان وجه انحصارطلبی دارد. یعنی من حداکثر عاشق یک نفرم. امروزه در نظریه multilove بعضی روانشناسان معتقدند که آدم می تواند در آن واحد سه معشوق داشته باشد و نسبت به هر سه نفر هر سه مولفه را داشته باشد.

اخیرا روانشناسی عشق گسترش پیدا کرده و تحقیقات زیادی صورت گرفته است.

– رسول یونان شعر زیبایی دارد “گاه شده است که یک بار چندتا را عاشق شوم گاه شده است که یکی را دوبار عاشق شوم اخر عشق بلدم ریاضیاتم ضعیف است-

یک واقعیتی است که حتی اگر حالت استثنایی هم داشته باشد (از آن استثناهایی که قاعده را هم تایید می کند ولی بالاخره این استثنا هم وجود دارد) ولو در انسان های به هنجار معمولا انتظار این نیست و انتظار این است که در هر آنی انسان عاشق یک نفر باشد.

نوع ششم تعلیم و تربیت اجتماعی است. دلیلش این واقعیت است که زندگی ما خیلی شبیه میمون ها و فیل هاست نه کرگدن ها. کرگدن حیوانی است که در اجتماع زندگی نمی کند و تنها زندگی می کند. اما میمون ها زندگی اجتماعی دارند. ما انسان ها نمی توانیم زندگی فردی را ادامه دهیم. زندگی فردی جز در موارد شاذ و نادر در تاریخ بشر رخ نداده و اگر رخ داده کمّا و کیفا زود از بین رفته است. ما زندگی اجتماعی داریم. کرگدن اینطور نیست کرگدن اولا تمام زندگی اش با همنوع خودش به دو وقت منحصر میشود یکی تا وقتی شیرخوار است با مادرش زندگی می کند بعد راهش را جدا کرده و تنها زندگی می کند و یک وقت هم موسم جفت گیری است که ممکن است کرگدن دیگری را پیدا کند و جفت گیری کند و بعد هم جدا می شود. ما از این جهت مثل میمونها هستیم. اگرچه بودا از ما می خواست که مثل کرگدن زندگی کنیم و تنها باشیم اما ما اینطور نیستیم. سامان دادن زندگی اجتماعی هم یک تعلیم و تربیت می خواهد بنابراین یک نوع تعلیم و تربیت به نام social education نیاز داریم. به خاطر این آنجا که عشق و دوستی را گفتم خویشاوندی را نگفتم چون می خواستم بقیه مناسبات اجتماعی را در این بخش قرار دهم. تعلیم و تربیت اجتماعی بحثش اخلاق نیست. برای اینکه یک پدیده اجتماعی موفق باشد یک شرایطی لازم است و برای اخلاقی بودن شرایط دیگری لازم است.

مثلا می خواهم تاجر موفقی شوم. موفقیت در تجارت یک بحث است و یک وقت به دنبال اخلاقی بودن تجارتم هستم و می خواهم ضوابط اخلاقی را رعایت کنم این بحث دومی است که در تعلیم و تربیت اخلاقی یاد داده می شود. یعنی غیر اینکه می خواهم در روابط اجتماعی اخلاقی باشم می خواهم موفق هم باشم که این به تعلیم و تربیت اجتماعی نیاز دارد. از این نظر در غرب می گویند ethics را با etiquette فرق بگذارید اولی اخلاق دوم آدا​​​​​​​​​​​​​​ب گفته می شود. ethics می خواهد فعالیت اجتماعی تو را اخلاقی کند و etiquette می خواهد موفقش کند.

تعلیم و تربیت به تعداد نهادهای اجتماعی متعدد می شود چون مناسبات اجتماعی ما درآن نهادها صورت می گیرد و به تعداد آنها به تعلیم و تربیت اجتماعی نیاز داریم.

اولا ما در نهاد خانواده زندگی می کنیم پس به یک تعلیم و تربیت به نام Family education یعنی تعلیم و تربیت خانوادگی نیاز داریم. مثلا چه کار کنم که ازدواجم موفقیت آمیز باشد و ارتباطم با همسر یا فرزند یا پدر و مادرم موفقیت آمیز باشد. موفقیت آمیز گفتم، اخلاقی نمی گویم که بحث دیگری است.

در نهاد اقتصاد هم به سر می برم پس تعلیم و تربیت اقتصادی نیاز دارم که وقتی خرید و فروش می کنم در تولید و توزیع و مصرف کالا موفق باشم شکست نخورم.

نهاد سومی داریم که نهاد تعلیم و تربیت است. تعلیم و تربیت هم خودش یک تعلیم و تربیت نیاز دارد. که به آن educational education می گویند یعنی می خواهیم تعلیم و تربیتی که در آن شاخه ها می دهیم موفقیت آمیز باشد.

بحث تعلیم و تربیتِ تعلیم و تربیت را فلسفه تعلیم  وتربیت هم می گویند و خیلی مهم است یعنی می خواهیم فرایند تعلیم و تربیت موفقیت امیز باشد.

در نهاد چهارمی نیز ما عضویت داریم که سیاست است. حکمرانان و شهروندان به این تعلیم و تربیت نیاز دارند که political education گفته می شود. اینکه مسئولان یک جامعه چگونه با شهروندان و شهروندان چگونه با مسئولان ارتباط برقرار کنند نیاز به تعلیم و تربیت دارد.

دیویی در امریکا در این زمینه خیلی کار کرده که تعلیم و تربیت سیاسی کشور خودش را بالا ببرد.

تعلیم و تربیت حقوق داریم چون ما در نهاد حقوق هم هستیم. یعنی آنچه روی هم رفته قوه قضاییه گفته می شود. اینجا حق مطرح است.

کسی که می خواهد داد دهد و آن کسی که من از او داد می خواهم و آن کسی که می خواهد از من دفاع کند بنام وکیل و آن کسی که می خواهد بگوید دادخواهی عادلانه است یا نه یعنی قاضی، کل سیستم قضا و آنهایی که نیروی اجرایی سیستم قضا هستند که معمولا پلیس هست همه به تعلیم و تربیت نیاز دارند.

نهاد ششم دین و مذهب است. تعلیم و تربیت دینی یعنی religious education هم نیاز داریم. مثلا وقتی به بچه یاد می دهید وضو بگیرد به او تعلیم و تربیت دینی یاد می دهید.

اینها نهادهای مورد اجماع هستند اما تعدادی از جامعه شناسان تعداد نهادهای اجتماعی را بیشتر از این ها می دانند که آنها محل اختلاف هستند.

تعریف نهاد این است: پدیده ای اجتماعی که بشر از بدو تاریخ که روی کره زمین پدید آمده تا الان، با آن سر و کار داشته است و فقط شکل هایش عوض شده است.

بنابراین بیمه نهاد نیست زیرا از ابتدا وجود نداشته است اما اقتصاد نهاد است. نهاد به لحاظ فرم ثبات دارد و به لحاظ محتوا content  بی ثبات می باشد. مثلا همیشه فرم خانواده و سیاست و دین وجود داشته است همیشه تعلیم و تربیت وجود داشته است یعنی همیشه کسانی به دیگران چیزی یاد می دادند و چیزی یاد می گرفتند. بی ثباتی در محتوا مثل نهاد خانواده که در زمانی فقط چند همسری زنان و تک همسری مردان در تاریخ داشته ایم بعد چند همسری زنان و چند همسری مردان شد و بعد شد چند همسری مردان و تک همسری زنان، اکنون در کشورهای مترقی به تک همسری مردان و تک همسری زنان این شکل تغییر یافته است اما همه نهاد خانواده به شمار می آیند.

بنابراین به موسسات داخل یک نهاد به اشتباه نهاد گفته می شود مثلا بانکداری موسسه ای داخل نهاد اقتصاد است نه نهاد بانکداری.

اینجا چند بحث مهم است که باید رویش فکر کرد و فکرهایی هم در عالَم رویش شده است.

1- آیا تعداد این تعلیم و تربیت ها فروکاستنی است یا خیر اگر از یکی از اینها صرف نظر کنم آیا کُمیت زندگی ام لنگ می شود مثلا دیده ام خیلی از کسانی که به غرب می روند و می بینند که قانون خوب اجرا می شود می گویند دیگر به اخلاق نیاز نیست و قانون کافی است. اگر آدمها شهروندان خوبی باشند و قانون را اجرا کنند دیگر به اخلاق نیازی نیست. گویی نهاد حقوق جای نهاد اخلاق را گرفته است. اگر این طور بود تعلیم و تربیت اخلاقی محل حاجت نبود.

2- آیا می توان همزمان این تعلیم و تربیت را نسبت به نوباوه و دانش آموز، دانشجو، فرزند یا هرکسی پیش برد یا باید تقدم و تاخر زمانی داشته باشند.

اگر بگویید می شود همزمان باشد  کیفیت جمع همزمانی آن محل سوال قرار می گیرد و اگر بگویید ناهمزمان باشد این سوال پیش می آید که برای کدام تقدم زمانی و کدام تاخر زمانی قائل شویم.

3- مشکلات تعلیم و تربیت ها بحث سوم است. آیا پیچیدگی و صعوبت تعلیم و تربیت ها به یک اندازه است؟ چون اگر پیچیدگی و صعوبت بعضی بیشتر از بعضی دیگر باشد کم کم به ذهن می آید آن را که ساده تر است اول القا کنیم و پیچیده تر را بعدا القا کنیم. ممکن است کسی بگوید که همه اینها به یک اندازه پیچیده هستند.

4- بحث خیلی مهم دیگر این است که آیا همه این ها ایدئولوژیک هستند یا نه. مثلا انگار تربیت بدنی ایدئولوژیک نیست شما اگر بودایی، مسلمان یا بی دین هم باشی انگار بدن با کارهایی سلامت پیدا می کند یا سلامتش را از دست می دهد. با یک کارهایی نیرومند می شود یا نیرومندی اش را از دست می دهد. با یک کارهایی زیبا می شود و با یک کارهایی زیباییش را از دست می دهد. انگار تعلیم و تربیت بدنی ایدئولوژیک نیست و نباید شما پای بستی به ایدئولوژی خاصی داشته باشید.

تعلیم و تربیت ذهنی هم انگار به نظر می آید غیر ایدئولوژیک است. انگار باید منطق و تفکر نقادانه و خلاقانه، تفکر تحقیقی، تفکر همکارانه، تفکر مذاکره یاد دهیم و عقلانیت را بیاموزیم و انگار نباید مکتب خاصی در کار باشد. انگار گفتم چون اینجا هم کسانی به ایدئولوژی قائلند مثلا می گویند عقلانیت ژاپنی با ایرانی فرق می کند، مدرن با پست مدرن فرق دارد سالها پیش دکتر سروش بحثی داشتند که باید عقلانیت معتزلی را در ایران رواج دهیم. انگار که عقلانیت خاصی به نام عقلانیت معتزلی داریم.

از اینجا به بعد کم کم تعداد کسانی که به ایدئولوژیک بودن تعلیم و تربیت قائلند زیاد می شود.

مثلا در تعلیم و تربیت اخلاقی انگار دلتان می خواهد بگویید که تعلیم و تربیت اخلاقی با مسیحیت، بودایی، اسلامی، کنفوسیوسی، کانتی، اسپینوزایی با هر کدام به شیوه ای متفاوت صورت می گیرد.

وقتی این بحث ها پیش می آید بحث دیگری مطرح می شود که چه طور می توانیم از چنگ ایدئولوژی ها در تعلیم و تربیت ها خود را برهانیم و اگر امکان دارد چگونه می توانیم.

اگر سرنوشت ما محتوم باشد به تعلیم و تربیت های ایدئولوژیک انگار از چند تکه شدن بشریت چاره ای نیست. انگار در تعلیم و تربیت اخلاقی و اجتماعی و ناظربه عشق و دوستی باید بشر چند تکه شود. در این صورت نمی توان کل بشر را از آن رو که بشر هست محل بحث قرار داد، باید گفت بشر کدام دین و مذهب و بشر کدام ایدئولوژی. بحث های شیرین و عمیق و دشواری اینجا مطرح است.

اگر از ایدئولوژی رهایی باشد تمام این تعلیم و تربیتها را علم باید سامان دهد. وقتی می گویم علم منظورم همه علوم هست نه فقط علوم تجربی بلکه علوم ریاضی منطقی، فلسفی، تجربی، تاریخی، عرفانی همه دخیل اند. میزان ایدئولوژیک بودن یا نبودن تعلیم و تربیتها هم محل بحث فراوان است.

اگر چاره ای جز این نباشد که تعلیم و تربیت ها، ایدئولوژیک باشند باید راه هایی برای نزدیک کردن ایدئولوژی ها به هم اندیشید و اگر بشود از ایدئولوژی ها رها شد باید به علوم بپردازیم و ببینیم شأن هر علم در فرایند تعلیم و تربیت کم یا بیش است.

اگر این طرح پذیرفته شود یکی از وجوه سنجیدن تعلیم و تربیت هر کشوری به دست می آید. مثلا می خواهیم ببینیم ایران چقدر در تعلیم و تربیت موفق است. آن وقت باید بر اساس این ملاک ها داوری کنیم. ببینیم وقتی بچه ها دکترا می گیرند تعلیم و تربیت اجتماعی شان هم صورت گرفته است یا خیر.

در کشورما همه تعلیم و تربیت ها ضعیف است غیر تعلیم و تربیت جسمانی و ذهنی، بقیه عرصه ها به شدت ضعیف است. تعلیم و تربیت ذهنی اگرچه مطلوب نیست ولی کمی بهتر است. مثلا تعلیم و تربیت اخلاقی و اجتماعی دیده نمی شود. هنوز یک فول پروفسور نمی تواند با آبدارچی درست رفتار کند منظورم رفتار اخلاقی نیست بلکه درست یعنی رابطه شان ساینده فرساینده نباشد طوری که قیژ، قیژ صدا کند. استاد بلد نیست با دانشجو چه طور حرف بزند که لااقل موفقیت آمیز باشد اخلاق که یک بحث دیگر است.

سنجه هایی برای موفقیت در تعلیم و تربیت کشورها در جاهایی مثل یونسکو تنظیم می شود تا مشخص شود هر کشور چه میزانی در تعلیم و تربیت توفیق داشته است. من شاکله اصلی را گفتم و آنها جزیی تر کرده اند.

درد و دریغ می خورم کاش روزی نهاد آموزش و پرورش در کشور ما که شامل وزارت آموزش و پرورش، وزارت علوم و آموزش عالی، وزارت فرهنگ و ارشاد، رادیو تلوزیون، مطبوعات، سخنرانان، خطبا، روحانیون می شود اول روی همین مساله فکر می کردند که از این ماده خام که بچه است چه می خواهیم بیرون آوریم. سخنران هم وقتی سخنرانی می کند تعلیم و تربیت می دهد چون منظور ما نهاد تعلیم و تربیت است نه فقط وزارت آموزش و پرورش. نمی دانیم چه کار می خواهیم انجام دهیم. امور شگفت انگیز دیده می شود که مثلا استاد دانشگاه پرینستون در ریاضیات هست ولی برای انجام تصمیمات اجتماعی اش استخاره می گیرد. آدمهای کاریکاتوری درست کردیم دوتا گوش بزرگ و چشم بزرگ و دهن بزرگ و دستها و بازوهای کوچک، یعنی اجزایمان با هم متناسب نیست.

جواب سوالات: عشق فعل اختیاری نیست؟

ج: زمینه های عشق اختیاری است اما فقط ایجادش نیست حفظش اختیاری است

س: آیا تعلیم و تربیت دینی ناسازواره نیست؟ معمولا در دین به جای تعلیم و تربیت، تلقین و القا صورت می گیرد

ج: می توان تعلیم و تربیت دینی داشت ما نداریم. در مسیحیت شاخه ای به نام الهیات تاملی contemplative theology داریم آنجا می گویند یک بحث این است که چگونه وضو بگیریم که القا است البته این هم یاد دادن می خواهد. یک بحث هم این هست که تامل کن ببین اینها چه تحولاتی در تو ایجاد می کند که ما این را نداریم.

فرهنگ با تمدن فرق دارد من شیفته فرهنگ غربم اما از تمدن غرب یعنی وجوه مادی آن بیزارم. برخی برعکس هستند از تمدن غرب به اندازه ی غربیها استفاده می کنند ولی از فرهنگ غرب گریزانند.

وجوه بیرونی یک جامعه را تمدن گویند مانند جاده ها، ساختمان ها، اختراعات و اکتشافات. امکان دارد که کسی فرهنگ جایی را بپذیرد ولی تمدنش را نپذیرد. به لحاظ تولید همیشه تمدن ناشی از فرهنگ است ولی به لحاظ پذیرش شما می توانید فرهنگی را بپذیرید و تمدنی را نه یا برعکس. البته من در مورد تمدن غرب ارزش داوری نکردم که بگویم بد است یا خوب و پیش داوری نمی کنم.

س: آیا امکان دارد جهانی سازی شش عنصری که در تعلیم و تربیت گفتید را یکی کند؟ ممکن است دهکده جهانی داشته باشیم یا به واسطه آن الزامات باید فرهنگ جدا داشته باشیم و در نتیجه تعلیم و تربیت جدا داشته باشیم؟

ج: خیلی جوابهای مختلف به این سوال داده شده است. شاخه ای از فلسفه را فلسفه فرهنگ گویند که به یک معنا بنیان گزارش نیچه است که اولا آیا امکان دارد یا نه و اگر امکان داشت آیا مطلوب است. حالا اگر مطلوب باشد طرز کار چه باید باشد که من در این زمینه کار نکردم. اما خیلی کتاب نوشته شده آیا یک فرهنگه شدن بشر امکان دارد یا خیر اگر امکان دارد آیا مطلوب است یا نه و اگر مطلوب است روشش چیست. آقای داریوش شایگان روشنفکری است که بیشترین تاملات را راجع این سوال داشته است و جواب او البته منفی است و می گوید امکان ندارد. در ایرن هیچ کس به اندازه او روی این مساله کار نکرده هم به زبان فرانسه چند کتاب نوشته و هم چند کتاب به زبان فارسی نوشته است و همه ی بحثش همین است.

س: آیا تعلیم و تربیت اجتماعی به ساحت مدنی بالطبع بودن انسان بر می گردد؟

ج: می فهمم که انسان اجتماعی است اما اینکه آیا مدنی بالطبع هست که ارسطو قائل بود یا مدنی بالاضطرار است که افلاطون قائل بود را نمی فهمم. دو نظریه هست. ارسطو قائل است که انسان چنان ساخته شده است که زندگی اجتماعی را دوست دارد. یک نظریه می گوید انسان تنهایی را بیشتر دوست دارد ولی اگر بخواهد تنها زندگی کند با هزاران خطر مواجه می شود به این دلیل مدنی بالاضطرار هست این نظریه افلاطون هست. من نمی توانم بین اینها داوری کنم فقط می فهمم انسان اجتماعی است.

س: آیا در مثال استخاره که فرمودید همان طور که در روانشناسی امروز آمده است اگر فرد در اثر تلقین به آن دستور عمل کند و موفق شود کار درستی است یا خیر؟

ج: هر کاری یک راهی دارد. مثل اینکه تصور ما از عالم این است که خدا برای هر کاری دو راه درست کرده است یک راه طبیعی که خیلی پر پیچ و خم و دشوار است و زمان و نیرو می خواهد و یک راه با یک هو کشیدن به جواب می رسد. اعتقاد به استخاره اثرش این است که اگر وارد کاری می شوی با آرامش وارد آن کار می شوی ولو در حال سقوط در دره هستی ولی با آرامش سقوط می کنی. وضع امور را بهتر نمی کند.

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *