تعریف این روزها از دیزاین
در پاسخ به سؤال «تعریف دیزاین» پاسخی که این روزها زیاد میشنویم چنین است: «دیزاین یعنی حل مسئله Problem Solving؛ در واقع دیزاینر دارد مسئلهای را حل میکند و وقتی از او بپرسیم «چه مسئلهای را حل میکنی؟» میگوید «هر مسئلهای را»».
این روزها دیزاینرها توضیح میدهند که «وقتی یک نفر چیزی یا وضعیتی را از حالت A به حالت B میرساند دارد دیزاین میکند». در اندیشههای «هربرت سایمون» که جامعهشناس، روانششناس و پژوهشگر علم بود نیز همین را میبینیم: «اگر چیزی را از حالت A به حالت B برسانید در واقع دارید دیزاین میکنید».
وقتی از دیزاینرهای امروزی بپرسیم «آیا هر کسی هر چیزی را از هر حالت A به هر حالت B برساند دارد دیزاین میکند؟» توضیحی که میشنویم این است: «نه، حالت B باید حالت مطلوب باشد یعنی وضع فعلی را به حالت مطلوب تعیین میکند». باز هم میپرسیم «آیا هر کسی که حالت A را به حالت B مطلوب برساند دارد دیزاین میکند؟» و عموماً میگویند «بله».
سؤال سوم میتواند این باشد «پس آیا همه دیزاینر هستند؟» به صراحت میگویند «بله، همه دیزاینر هستند». البته همۀ دیزاینرهای جهان لزوما چنین دیدگاهی ندارند ولی تفکر غالب چنین است. آیا این پاسخ درست است؟ آیا این پاسخ به ما کمک میکند تا دیزاین را بشناسیم؟ به نظر من نه! این پاسخ به قدری گسترده و وسیع است که میگوید «همه چیز دیزاین است» و «همه کس دیزاینر». بر اساس این مهندس و پزشک و سیاستمدار و قانونگذار هم دیزاینر است و من فکر میکنم که نیستند. حتا ممکن است کسی ادعا کند که حیوانات هم دیزاینرند چرا که آنها هم گاهی مشکلی از مشکلاتشان را حل میکنند. این جواب که «دیزاین حل مسئله است» هیچ کمکی نمیکند که بفهمیم دیزاین چیست.
این تعریف، جامع هست اما مانع نیست. باید ویژگیهایی برای دیزاین متصور شویم که بتوانیم آن را دقیقتر بفهمیم. اگر دیزاینریم باید بفهمیم برای چه چیزی دیزاین میکنیم، چه چیزی دیزاین هست و چه چیزی نیست، چه کاری با ما میکند و ما چه کاری با آن انجام میدهیم! این که «دیزاین حل مسئله است» کماکان میتواند یک تعریف قابل قبول برای گام اول باشد، اما این که «چه چیزی دیزاین نیست؟» چند سؤال را به همراه میآورد. وقتی دیزاین ادعا میکند که «من حل مسئله میکنم» میتوان پرسید «چه نوعی از مسئلهها را حل میکنی؟».
دوستانی که در حوزۀ Design Thinking فعالند پاسخ میدهند «هر نوع مسئلهای» ولی وقتی بیشتر به حرفهایشان دقت کنیم میبینیم در واقع هر نوع مسئلهای مربوط به دیزاین نیست بلکه دیزاین، فقط پرسشهایی که مربوط به حکمت عملی هستند را حل میکند؛ ولی هرگز Design و Design Thinking به پرسشهای نظری نمیپردازد و حتی ادعای حل مسئلههای ریاضی و فلسفی را ندارد. دیزاین، تمام چیزهایی را شامل میشود که فقط به مسئلههای فنی، به مفهوم عام آن، بر گردد. فن به معنای مهندسی، پزشکی و … است. دیزاین، پاسخی به مسئلههای علمی نمیدهد و حتی به آنها نزدیک هم نمیشود و ادعایی هم نمیکند. اگر دیزاین بگوید «من همۀ مسئلهها را حل میکنم» من اینطور میشنوم که همهی مسئلههای فنی را حل میکند.
فرم و فانکشن
ابزار دیزاین برای حل مسئلههای فنی چیست؟ به دیسیپلینهای مختلف دیزاین نگاه کنید: معماری، industrial design، fashion design،…. وقتی به دیسیپلینهای دیزاین نگاه کنیم میپذیریم که همۀ آنها دارند حل مسئله میکنند اما ویژگی مشترکی بینشان هست که آن رشتهها را متمایز از سایر رشتههایی میسازد؟ به مهندسی مکانیک، مهندسی الکترونیک، مهندسی راه، پزشکی و جراحی نگاه کنیم. آنها هم حل مسئله میکنند و دیزاین هم حل مسئله میکند. اما رشتهها و دیسیپلینهای (Discipline) دیزاین به چیزی توجه دارند که بقیۀ کسانی که حل مسئله میکنند توجه ندارند: فرم!
در دیزاین، فرم اهمیت جدی دارد. مهندس عمران هیچ گاه به فرم ستونی که میسازد توجه نشان نمیدهد؛ او فقط به فانکشن و کارکرد چیزی که میسازد توجه میکند. اگر از یک مهندس عمران بخواهیم سازهای را بسازد از ما خواهد پرسید «سازه برای شما چه کارکردی دارد؟». او فقط میزان نیروهایی گرانشی و نیروهای جانبی و … واردشده بر سازه را محاسبه میکند و سپس شروع به محاسبه و ساخت میکند و مسئله را حل میکند یعنی سازهای را به وجود میآورد که فانکشن مورد نظر را محقق کند.
شاید بپرسد «چند نفر آدم در این سازه چکار میکنند؟» ولی نمیپرسد «چه احساسات، عواطف و هیجاناتی دارند؟». او فقط میخواهد میزان بار و نیروهای وارد شده بر سازه را بداند. از نظر مهندس عمران، ستون یک سالن رقص با ستون یک سازۀ مذهبی هیچ فرقی ندارد. او فقط تمام نیروهای وارد شده بر سازه را محاسبه و بر همین اساس ارائۀ راه حل میکند؛ اما اگر از یک architectural designer درخواست طراحی سازهای بکنیم برای آیینهای مذهبی، حتماً پیرامون حس و حال آدمهای ساختمان میپرسد؛ نه به این خاطر که مقاومت و ویژگیهای سازه و ستونها را بفهمد، بلکه میخواهد فضایی بسازد که آدمها بتوانند فانکشن مورد انتظار را تحقق بخشند.
سازه از نظر مهندس عمران فقط کارکرد سازهای دارد، بدون این که به جنبههای فرمال بیاندیشد، اما یک architectural designer به فرم سازه میاندیشد و این که چه فضایی را به وجود آورد. «آیا این فضا برای آیین مذهبی کارکرد دارد یا سالن رقص؟». توجه به فرم، دیزاین را از بقیۀ رشتههای فنی جدا میکند. هر دو حل مسئله انجام میدهند اما مهندسین فنی به فرم بیتوجه هستند در حالی که دیزاینر به فرم متکی است. پزشکی که جراحی میکند به فرم جراحی قلب و چگونگی برش توجه نمیکند و فقط فانکشن را مد نظر قرار میدهد چون اصلاً دیده نمیشود اما پزشکی که نتیجۀ کارش دیده شود فرم نیز برایش اهمیت دارد. نمیگویم که دیزاین فقط معطوف به فرم است. در گام اول، دیزاین یعنی حل مسئله و ایجاد فانکشن؛ اما فرم نیز به موازات آن اهمیت دارد.
فرم تابع؟
یک سؤال کلاسیک در اینجا شکل میگیرد: «آیا فرم تابع کارکرد است یا کارکرد تابع فرم؟». طرح این سؤال را اساساً خطا میدانم زیرا انگار نوعی پیش داوری را به همراه دارد که فرم و فانکشن را مجزا و مستقل از یکدیگر میداند. من در این باره تردید دارم. آیا واقعاً فرم و فانکشن اینقدر مستقل از همند که بتوانیم بگوییم یکی از دیگری تبعیت میکند یا باید بکند؟
بیایید به این بیاندیشیم که «اصلاً فرم چیست؟». تلقی این سؤال که «آیا فرم از فانکشن تبعیت میکند» این است که فرم فانکشن ندارد در حالی که به اعتقاد من اتفاقاً فرم هم فانکشن دارد اما باید فانکشنش را تعریف کنیم. از نظر من به عنوان یک دیزاینر، فرم چیزی است که مخاطب آن را میبیند، آن را میفهمد، آن را به یاد میسپارد و تجربه میکند! برخی از ویژگیها به عنوان فانکشن هستند. ماتریسی از این ویژگیها، میتواند کارکردهای فرم را تعریف کند. من بعضی فرمها را میبینم و به خاطر میسپارم. زمانی که در مورد فرم صحبت میکنیم، گویا یک ماتریس از آرایههایی داریم که مقدار آنها میتواند صفر یا عددی دیگر باشد، ولی ماتریسی از فانکشنها که کنار هم بنشینند، کارکرد فرم را تعریف میکنند.
سیاست و مذهب
گاهی دچار یک سوء تفاهم میشویم: این که فرم فقط در هنر حضور دارد. به زعم من، بسیاری از نهادهای هنری، فنی، اجتماعی، سیاسی و مذهبی از فرم استفاده میکنند. هنر نیز از فرم بهره میگیرد و دیزاین نیز همین طور؛ اما تفاوتهایی با هم دارند. هنر، کاربردهای مختلفی را برای فرم تعریف کرده! منظورمان از «هنر» یک نوع خاص از هنر نیست. «هنر روایی» از فرم برای روایت کردن چیزی استفاده میکند؛ «هنر متعهد» از فرم برای رساندن پیامی به مخاطب کمک میگیرد، «هنر آبستره» فرم را در خدمت بیان درونیات هنرمند (self-expression) میگیرد. «سینمای متعهد» از فرم برای ایجاد بیانمندی و ترسیم آرمان و ایدهآل خود بهره میگیرد.
مذهب نیز از فرم و نشانهها استفاده میکند تا خود را متمایز از سایر مذاهب یا سایر ادیان سازد. هر کدام از علامتهای مذهبی، یک فرم را شامل میشوند. حتی از لباس آدمها نیز میتوان مذهب آنها را حدس زد و تمایزی نسبت به بقیه بینشان قائل شد. مؤمنان از فرمهایی استفاده میکنند تا سفیران آن دین باشند. از نظر من دیزاینر، پوششها نیز فرم هستند. حتی از آرایش یک مؤمن میتوانید دین او را حدس بزنید. اینها جنبههای کاملاً فرمالیستی دارند. پس وقتی مذهب از فرمهای تصویری برای حل کردن مسئلهای استفاده میکند، از دیزاین استفاده میکند.
سیاست نیز از فرم استفاده میکند؛ استفادهای بسیار جدی! سیاست از فرم کمک میگیرد تا حضور و قدرتش را نشان دهد. سیاست فرمهای تصویری مثل پرچم را به خدمت میگیرد تا پارچهای رنگی را به عنوان نشانۀ قدرت بشناساند و با تولید و پخش آن، قدرت خود را نشان دهد. در سیاست، پرچم تبدیل به چیزی میشود که عدهای از آدمها را گرد هم میآورد، با یکدیگر متحد میسازد، برایشان هدفی تعیین میکند، و احساسات و هیجاناتشان را درگیر میکند تا احساس کنند که مال این شکل هستند. نقشۀ کشور را نیز در پولها میگذارند. گاهی از جمعیت آن شهر یا آن کشور میخواهد که به خاطر پرچمشان احساساتی شوند، آن را ببوسند و به خاطرش بجنگند. گاهی فرم تبدیل به چیز مقدسی میشود که مورد احترام نظامی است و حتی بیش از آدمها مورد احترام است. وقتی افراد بابت یک فرم در جنگ کشته میشوند، یعنی چیزی پشت فرم هست که ملموس نیست و دیده نمیشود. «وطن» شکل ندارد ولی سیاست از فرمها کمک میگیرد تا به وطن عینیت دهد. کارکرد فرم، عینیت دادن به چیزهایی است که دیده نمیشود. «داعش» هوشمندانهترین استفاده را از فرم در عرصۀ سیاست میکند. آنها چنان یکپارچگی و هویت قوامیافتهای را به خود دادهاند که همۀ مردم جهان در مورد شکل داعش اتفاق نظر دارند. آنها از همین شکل و فرم برای ترساندن آدمها استفاده میکنند. آمریکا تجهیزات نظامیش را طوری پرزنت و ارائه میکند تا ادعا کند که «این وسایل نظامی، دموکراسی را به ارمغان میآورند». آنها سربازان خوش پوش و خوش هیکلی را به خدمت میگیرند و به آنها لباسهای جذاب میپوشانند که بچههای عراق خوشآیند باشند. بچههای عراقی دوست دارند از داخل دوربین اسلحه تماشا کنند. سیاست یعنی همین استفاده از فرم برای اهداف و آرمانهای سیاسی! داعش، استفادۀ دیگری از فرم میکند. داعش خیلی کمتر از نیروهای نظامی پیشرفته امریکا آدم میکشد ولی طوری میکشد که ترس و وحشت به وجود آورد. این کارها همگی با فرم انجام میشود. فرم فقط در هنر به کار نمیرود. استفادۀ سیاست از فرم بسیار هوشمندانه است. این مثالها تمامی ندارند. پس وقتی سیاست از فرمهای تصویری برای حل کردن مسئلهای استفاده میکند، از دیزاین استفاده میکند.
تفاوت فرم در هنر و سیاست
در سیاست، فرمها تولید و تصاحب میشوند. این که این رنگ و آن شکل از کجا آمدهاند و چه راز و رمزی دارند اهمیتی ندارد. در سیاست اهمیت ندارد که رنگهای پرچم فلان کشور چه معنایی دارد. هیچ اهمتی ندارد که مثلث و یک تک چشم چه معنایی دارد، همین که این فرم را {یک گروه سیاسی خاص} تصاحب کرده کفایت است. علامت بعلاوهای که یک ضلعش بزرگتر از ضلع دیگر است، یعنی «مسیحیت»! بیشتر شدن آن علامت به معنای افزایش قدرت مسیحیت خواهد بود. از نظر منِ دیزاینر اهمیت ندارد که چرا داعش رنگ پرچم خود را مشکی انتخاب کرده؛ مهم این است که او این فرم را تصاحب و تولید کرده است و تبدیل به ابزار قدرتی برای بلند کردن صدایش شده! این استفاده از فرم، هنر به معنای مرسوم و تاریخی نیست، ولی کاربردی هست.
فرم در زندگی روزمره
آدمهایی معمولی هم در «پراکسیس» زندگی روزمرهشان از فرمها استفاده میکنند و برایشان کارکرد دارد. آدمهای معمولی در زندگی عادیشان از فرم برای این استفاده میکنند که طبقۀ اجتماعی و فرهنگیشان را نشان دهند. استفادۀ دیزاینر از فرمها آگاهانهتر از استفادۀ افراد عادی در زندگی روزمره است ولی اتفاقاً افراد عادی کاربردهایی بسیار منسجم و یکپارچه برای فرم تعریف میکنند. لباس آدمها بر اساس طبقۀ اجتماعی آنها تعریف میشود. اگرچه ممکن است بگوییم که این سرمایهدارها و نظامهای اقتصادی، در تلاش هستند به فرمها جهت دهند ولی آدمها نیز درصدی از اختیار را دارند از بین آلترناتیوهای مختلف یکی را بر میگزینند. آدمهای هر طبقۀ خاص مثل هم لباس میپوشند. رنگها و اشیائی هم که انتخاب میکنند به هم شباهت دارند و نوعی نظام منسجم را شکل میدهند. گاهی افراد اشیاء کارکردی را فقط به عنوان ابزار استفاده میکنند و گاهی به عنوان تزئین، دکور، وسیلۀ مصرفی و…
وقتی تمام اینها را کنار هم بگذارید میبینید نوعی نظام فرمی یکپارچه را شکل میدهند. میتوانید از یک طبقه یا آدم مشخص انتظار داشته باشید که اگر در فضایی رسمی قرار بگیرد، لباسی بپوشد که طبقه و شخصیت وی را نشان دهد. کسی که لباس غیررسمی را بر میگزیند ویژگیهای مشخصی دارد. کسی را که در محیط کارش ببینید احتمالاً میتوانید حدس بزنید در خانهاش چه فرم لباسی میپوشد. اگر خانۀ وی را ببینید احتمالاً زیاد تعجب نخواهید کرد. اگر کاراکتر یک آدم را بشناسید حدس میزنید که چه ماشینی سوار میشود؛ واگرنه فرق فنی خودروها به هم مگر چه قدر است؟ چرا از بعضی آدمها و طبقات فرهنگی و اجتماعی خاص انتظار دارید که یک خودرویی را برانند و از طبقۀ دیگر خودروی دیگری را انتظار دارید و اگر جایشان عوض شود تعجب میکنید؟
آدمها در زندگی عادیشان برای بازنمایی طبقۀ اجتماعی و فرهنگی خود بهره میگیرند. احتمالاً این کار را ناخودآگاه انجام میدهند، ولی انجام میدهند. «بوردیو» تأکید به موضوع «سلیقه» دارد. طبقۀ اجتماعی آدمها، سلیقۀ آنها را نشان میدهد. بوردیو جملهای درخشان دارد: «سلیقه مبنای تمام چیزهایی است که آدمها در اختیار دارند و آدمها بر اساس سلیقهشان هویت خود را میسازند و خود را طبقهبندی فرهنگی میکنند. آدمها بر اساس انتخابها و سلیقهشان طبقهبندی اجتماعی میشوند». اگر قرار باشد فرم هنری را هم انتخاب کنند، از فرم هنری که هر کس بر میگزیند میتوانید طبقۀ فرهنگی او را بفهمید. سیستمهای تجاری نیز از همین {سلیقه} بهره میگیرند. نمیخواهم سیستمهای تجاری را تطهیر کنم اما میبینند که آدمها بر اساس سلیقههایشان چیزهایی را انتخاب میکنند. سیستمهای تجاری به صورت منفعتطلبانه، همان کالا یا خدمت را بر اساس سلیقه و طبقۀ فرهنگی مخاطب تولید و جذاب میکنند تا از قِبَلِ انتخاب کالاهای مصرفی یا غیرمصرفی، به افراد کمک کنند تا طبقۀ اجتماعی و فرهنگی خود را بیشتر و بهتر بازنمایی کنند. این کار به صورت هوشمندانهای اتفاق میافتد.
گروههای تخصصی و صنفها هم فرم را به خدمت میگیرند. پزشکان از فرم استفاده میکنند؛ نه برای حرفۀ پزشکی، بلکه برای طبقهبندی خود نسبت به دیگران! پزشکان لباسی میپوشند که کاملاً واضح باشد این پزشک است، آن یکی پرستار و دیگری، مراجعهکننده! جامعۀ روحانیت هر دینی از فرم بهره میبرد تا بین خود و دیگر مؤمنان تمایز بگذارد. حتی در درون گروه خود نیز فرمها و رنگها را برای نشان دادن تمایزهایشان نشان میدهند.
مبارزان سیاسی و هنرمندان نیز بین خودشان همین تمایز را با فرم به وجود میآورند. اگر دو هنرمند، یکی خوشنویس و دیگری نقاش مینیمالیست باشد، همین که هر دو را ببینید، به راحتی تشخیص میدهید که کدام یک خوشنویس و کدام یک نقاش مینیمال است. آنها از فرم برای جنبههای اجتماعی استفاده میکنند.
پس وقتی هر نهادی یا کسی از فرمهای تصویری برای حل کردن مسئلهای استفاده میکند، از دیزاین استفاده میکند.
دیزاینرها از فرم چه بهرهای میبرند؟
مسئلۀ اصلی این که دیزاینرها از فرم، نه فقط در طبقۀ اجتماعی بلکه، در کارهایشان استفاده میکنند. کاربرد فرم در حرفۀ دیزاینرها نسبت به استفادۀ دیگر اقشار تفاوت دارد. دیزاینرها فرم را برای دو کارکرد یا فانکشن به خدمت میگیرند. یکی فانکشن کارکردی-ابزاری-مصرفی است، مثلاً صندلی میسازند و فرم را طوری استفاده میکنند که صندلی قابل نشستن باشد یا نردبان را طوری میسازند که بتوانید از آن بالا بروید. اینها کارکردهای ابزاری هستند. فانکشن دوم، ایجاد کارکردهای اجتماعی است. بسیاری از مثالهایی که زدم توسط دیزاینرها انجام میشود. اتفاقاً دیزاینرها به راحتی میتوانند راه حل مناسب و متناسب را به هر کدام از اقشار پیشنهاد دهند. دیزاینرها از فرم استفاده میکنند تا ابزاری برای مخاطب بسازند که سلیقۀ فردی و طبقۀ اجتماعی وی را نشان دهد. همچنین دیزاینرها فرمهایی را به وجود میآورند که تجربۀ جدیدی به مخاطب بدهد.
«بودریار» مثالی دربارۀ نظام اشیا میزند: فندک! او میگوید «فندک، فندک است، همۀ فندکها یک کار میکنند و اندازهشان هم نزدیک به هم است، اما یک دیزاینر، فندکی میسازد به شکل سنگی که در ساحل پیدا شده! میخواهد بگوید فرم این فندک را دریا با به هم ساییدن سنگهای ساحلی ساخته! بدین ترتیب تجربهای برای مخاطب میسازد که فندک برایش فقط جنبۀ ابزاری و مصرفی نداشته باشد بلکه تجربهای جدید باشد». «تجربه» از نظر من، یکی از فانکشنهای فرم است. شاید لازم باشد به ماتریس فانکشنالی که فرمها دارند بیشتر فکر کنیم و آیتمهایش را تدقیق سازیم. نمیدانم که آیا اینها محدود هستند یا نامحدود؛ ولی میفهمم که جنبۀ دیداری و جنبۀ عینیت بخشیدن دارند. فرم، طبقهبندی اجتماعی میکند و کارکردهای اجتماعی دارد.
همسایگی دیزاین و هنر
آخرین نکته مربوط به همسایگی دیزاین و هنر است. از نظر من تفاوت دیزاین و هنر را میتوان در این دانست که دیزاین قطعاً کارکردی است و هنر غیرکارکردی؛ اما شباهتی نیز بینشان میبینیم: هم در هنر فرم مهم است و هم در دیزاین! شاید بتوان گفت که فرم مهمترین جنبۀ هنر است. «فرم» دیوار مشترک بین هنر و دیزاین است اما استفادهای که هنر از فرم میکند با استفادۀ دیزاین از فرم کاملاً متفاوت است و اگرچه فرم، دیوار مشترک است، در عین حال هنر و دیزاین را از هم جدا میکند.
تمایز دیزاین و هنر بر اساس نوع استفادهای است که از فرم میکنند و مواجههای که مخاطب فرم و دیزاین با فرم دارد! یک مثال روشن، تفاوت بین آژیر قرمز و یک سمفونی است. هر دو از ابزار موسیقی و صدا بهره میبرند و در هر دو، فرم اهمیت دارد اما استفادهای که هنر برای ساختن اثر هنری از صدا میکند با استفادهای که در sound design برای منظور دیگری میکنیم هنر و دیزاین را مجزا میسازد. این دو استفاده به قدری از یکدیگر دور است که هیچ رابطهای بین هنر و دیزاین نمیتوانم متصور شوم در حالی که به راحتی رابطۀ بین دیزاین و سیاست، دیزاین و دین، دیزاین و بیزنس و دیزاین و بسیاری حوزههای دیگر را به راحتی متصور میشوم. کمترین ارتباط و شباهت را در استفاده از فرم، بین دیزاین و هنر میبینم.
.
.
نشست دوم «دیزاین شناسی»: فلسفه و چیستی دیزاین
فرم کارکرد دارد
آبان ماه ۱۳۹۷؛ خانه هنرمندان تهران
مدیر پنل؛ علی ورامینی؛ روزنامهنگار و نویسنده
به همت موسسه سروش مولانا و designology
.
.
سخنرانی تورج صابریوند در نشست دوم «دیزاین شناسی»: فلسفه و چیستی دیزاین
.
.
مطالب مرتبط:
سخنرانی مصطفی ملکیان در نشست نخست «دیزاین شناسی»: زشتی، زیبایی و اخلاق
سخنرانی تورج صابریوند در نشست نخست «دیزاین شناسی»: زشتی، زیبایی و اخلاق
سخنرانی تورج صابریوند در نشست دوم «دیزاین شناسی»: فلسفه و چیستی دیزاین
.
.
سلام عرض می کنم
بازهم باعث حیرت من شدید. بسیار سپاسگذارم
( صوت آقای ملکیان را گوش دادم. از حیرت و شگفتی ام بخاطر مطالب و نحوه ارائه آنها که بگذریم، با نهایت صمیمیت و ادب عرض می کنم که کیفیت صدا خوب نیست. _ آنهم در این عصر که کاملن و به آسانی در دسترس قرار دارد.)
قربانام امین بلندی