گذار به دموکراسی؛ ممکن یا ممتنع
مجموعه مقالات منتشر شده در باب گذار به دموکراسی
اشاره:
مجموعه مقالاتی که در ادامه آمده است، مقالاتی است که در بهار و تابستان سال 1401، پیش از آغاز اعتراضات پس از مرگ مهسا امینی، در هفته نامه صدا در باب گذار به دموکراسی منتشر شده است. لذا آنچه در این مقالات آمده را ابتدا باید با در نظر گرفتن شرایط اجتماعی و سیاسی آن دوران خواند و ارزیابی کرد. با این حال، بنظرم ایده کلی ارائه شده در هر مقاله، با وجود گذر زمان همچنان قابل دفاع است و چه بسا برای برخی از آنها، پس از گذشت این 19 ماه از آن اعتراضات، شواهد بیشتری نیز بتوان ارائه کرد. معتقدم بحث در باب امکان یا امتناع گذار به دموکراسی در شرایط اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و بینالملی موجود، امری ضروری است که میتواند راهگشای آینده باشد. بدون توجه به این شرایط، و ضرورتهای برآمده از مبانی نظری این موضوع، آنچه رخ خواهد داد هدر رفتن منابع مادی و معنوی نیروهای توسعهگرا و دموکراسیخواه ایرانی خواهد بود و به همین جهت بحث در باب نسبت شرایط فعلی با دموکراتیزاسیون، امری لازم است.
محمد رهبری
فهرست
دموکراسی چگونه در یک جامعه محقق میشود؟ یادداشت اول.. 2
تحریمهای علیه ایران مانعی برای گذار به دموکراسی.. 5
دموکراسی از دل خشونت متولد نمیشود. 8
آیا نخبگان سیاسی میتوانند عامل گذار به دموکراسی در ایران باشند؟. 11
آیا شرایط اجتماعی و بینالمللی میتواند مشوق گذار به دموکراسی در ایران شود؟. 14
جایگزین یک دولت اقتدارگرا، لزوما یک دولت دموکراتیک نیست… 17
نفت سدی بزرگ در برابر گذار به دموکراسی.. 20
دموکراسی چگونه در یک جامعه محقق میشود؟ یادداشت اول
محمد رهبری- دکتری جامعهشناسی سیاسی
با افزایش مشکلات اجتماعی و اقتصادی و شدّتگرفتنِ اعتراضات مردم در داخل کشور و تداوم تحریمها و مشکلات سیاست خارجی، برخی تصور میکنند که شرایط امروز جامعه ایران برای گذار به دموکراسی فراهم شده و امروز امکان چنین گذاری، بیشتر است. اما آیا افزایش مشکلات نظام سیاسی در کشور، به معنای فراهمشدن ِ شرایط برای گذار به دموکراسی است؟ برای پاسخ به این سؤال، لازم است که شرایط تحقق دموکراسی در یک جامعه را مطالعه کرد که این امر در تئوریهای مختلف گذار به دموکراسی آمده است. به همین خاطر، در نظر دارم تا در سلسله یادداشتهایی، با بررسی نظریات مختلف گذار به دموکراسی، اعم از نظریات ساختارمحور و عاملمحور، به این پرسش پاسخ دهم که بر اساس این نظریات و با توجه به تجارب جوامعی که به دموکراسی رسیدهاند، تا چه اندازه شرایط جامعه ایران برای گذار به دموکراسی فراهم است و این یادداشت اولین آن از مجموعه این سلسله یادداشتها میباشد.
بیش از 6 دهه است که نظریات مربوط به گذار به دموکراسی مطرح شده است و در طول این 6 دهه، این نظریات مدام دستخوش تحول و اصلاح شدهاند. ما با برررسی این نظریات از ابتداییترین آن تا متأخرترین آن، تلاش خواهیم کرد تا ابعاد گذار به دموکراسی را بررسی کنیم. امروزه گفته میشود که برای گذار به دموکراسی، ضرورت دارد که دولت و جامعه قدرتمند و توانمند به طور توأمان وجود داشته باشد و این امر گذاره محوری کتاب «راه باریک آزادی» نوشته رابینسون و عجم اوغلو (1399) و کتاب «جامعهشناسی تحولات تاریخی» نوشته چارلز تیلی (1392) است. با این حال بسیاری در این گزاره تشکیک وارد میکنند و نقش عاملها، نخبگان و رهبران سیاسی را در این امر مهمتر میدانند. علاوه بر این، نشانههای توانمندی دولت و جامعه نیز محل اختلاف است و از همین جاست که نظریات مختلف گذار به دموکراسی شکل میگیرد. به همین جهت در این سلسله یادداشتها، همه این نظریات بررسی خواهد شد تا دیدگاههای مختلف راجع به توانمندی دولت و جامعه بررسی شده و از منظر همه این دیدگاهها، امکان تحقق دموکراسی در جامعه ایران بررسی شود.
اما دموکراسی چیست؟ این پرسشی است که در این یادداشت به طور کوتاه به آن پاسخ داده خواهد شد. دموکراسی در لغت به معنای حکومت توسط مردم است که در اواسط قرن پنجم قبل از میلاد برای نشان دادن سیستمهای موجود در برخی از شهرهای یونان، به ویژه آتن، ابداع شد. از آن زمان تاکنون، 25 قرن است که مفهوم دموکراسی پیوسته مورد بحث قرار گرفته است و معنای آن در طول قرون متمادی دستخوش تحولاتی شده است.
امروزه دو نوع تعریف حداقلی و حداکثری از دمکراسی میشود. تعریف دموکراسی، در مجموع، یا مبتنی بر «نهاد»هاست، یعنی نهادهایی که معرف حکومت دموکراتیکاند یا متکی بر «اصول»، یعنی اصولی که میتوان با آنها دموکراسی از آنچه دموکراسی نیست متمایز کرد. تعریف حداقلی دموکراسی مبتنی بر نهادهاست؛ مانندهای نهادهای انتخاباتی مثل مجلس قانونگذاری یا نهادهای جامعه مدنی. تعریف حداکثری دموکراسی به تأکید بر اصول متکی است؛ اصولی مانند: برابری، مشارکت، خودآیینی و …(قاضیمقدم، 1400: 23-24).
معنای متقدم یا اولیه دموکراسی حداقلی از جوزف شومپیتر است. او تعریفی از دموکراسی حداقلی ارائه کرد که مبتنی بر اصل انتخابات آزاد بود. به همین دلیل، دموکراسی حداقلی ِ مورد نظر او را «دموکراسی انتخابی» نیز میخوانند. شومپیتر میگوید: «روش دموکراتیک عبارت از یک چنان نظم نهادی بهمنظور رسیدن به تصمیمات سیاسی است که افراد، تحت لوای آن، بهواسطه تلاش رقابتآمیز بهخاطر جلب آرای عمومی، به قدرت تصمیمگیری دستمییابند» (شومپیتر، 1354: 340-341). در این تعریف، دموکراسی برآمدهی تعامل دو گروه «افراد» است: افرادی که برای در اختیار گرفتن مقامات سیاسی با یکدیگر رقابت میکنند و افرادی که از طریق رأی خود در انتخاباتی عمومی مقامات سیاسی را از میان افراد گروه نخست برمیگزینند(قاضی مقدم، 1400: 24). از نظر شومپیتر، رقابت نخبگان سیاسی- البته با وساطت مردم از طریق انتخاب آنان برای حکومتکردن- محور دموکراسی انتخابی است (همان: 26).
اما نگاه تیلی به مفهوم دموکراسی، که نگاهی متأخرتر میباشد، متفاوت است. او معتقد است رژیمی دموکراتیک است که روابط میان شهروندان و دولت در آن دارای ویژگیهای فراگیری، برابری، حمایت و مذاکره منجر به تعهد متقابل باشد. در زیر توصیفهای دقیقی از این چهار بعد ارائه میشود:
- فراگیری: شامل پیوستاری است که یک سوی آن ستفاده بخش کوچکی از جامعه از حقوق گسترده و حذف دیگر بخشها از سیاستهای عمومی و سوی دیگر آن، شمول سیاسی بسیار گسترده افراد حاضر در قلمرو دولتی است.
- برابری: پیوستاری است از نابرابری عمیق در میان گروههای شهروندان تا برابری کامل در هر دو مقوله.
در مجموع افزایش فراگیری و برابری نشانه تعلقات تعیینکننده شهروندی هستند. به جای رابطه متغیر و بخشی مبتنی بر عضویت در گروههای خاص، تمام شهروندان در گروههای مختلفی قرار میگیرند که اعضای آن در کنش متقابل با دولت، حقوق و تعهدات مشابهی دارند.
- حمایت: پیوستاری از حمایت اندک تا حمایت بسیار در مقابل کنش مستبدانه دولت را شامل میشود.
- تعهد متقابل: پیوستاری از عدم تعهد تا تعهد متقابل را شامل میشود. در یک سوی طیف، متقاضیان منافع دولتی بایستی رشوه دهنده، چاپلوسی و تهدید کنند یا از نفوذ افراد با نفوذ برای رسیدن به منافع استفاده کنند؛ در سوی دیگر، کارگزاران دولتی التزام آشکاری برای واگذاری منافع به گروههای بهرهمند دارند.
حرکت نظاممند رژیمها به سوی انتهای بالایی طیف چهار بعدی، به دموکراتیکشدن تعبیر میشود (تیلی، 1392: 29-31).
بنابراین، برخلاف شومپیتر که نگاهی نهادی به دموکراسی دارد و آن را در نهاد انتخابات خلاصه میکند، تیلی نگاهی رابطهای به دموکراسی دارد و آن را بر مبنای نوع ارتباط دولت و جامعه تعریف میکند و از این حیث تعریفی عمیقتر و مفهومیتر از آن ارائه میکند.
اگر بخواهیم مؤلفههای مدنظر تیلی را به زبانی سادهتر بیان کنیم، باید گفت منظور تیلی از «فراگیری» به معنای داشتن حقوق قانونی لازمالاجرا برای شهروندان در مشارکت در تصمیمگیری برای سیاست عمومی است؛ چیزی که در گذشته از آن به عنوان حق رأی یاد میشد اما امروزه به حقوق فراگیرتری اطلاق میشود. معنای مؤلفه برابری تا حدی روشن است که به معنای کاهش فاصله طبقاتی و کاهش تبعیض میان اقشار مختلف جامعه است. معنای حمایت نیز به همین ترتیب روشن است. اما آنچه در این میان باید به آن توجه شود، مؤلفه «تعهد متقابل» است؛ یعنی آن که دولت متعهد باشد که اختیارات خود را به شهروندان واگذار کند.
به طور مثال، ممکن است در یک کشور انتخابات برگزار شود و آحاد مختلف مردم در آن شرکت بکنند و نمایندگانشان را خود انتخاب بکنند. ممکن است در این جابجا حدی از برابری هم میان مردم وجود داشته باشد. اما در نهایت تصمیمات نهایی در جای دیگریی گرفته شود و از این طریق اختیار نمایندگان ملت در تصمیمگیری سلب شود و به عبارتی انتخاب مردم بیمعنا گردد. در این صورت، علیرغم آن که سه بعد از ابعاد مدنظر تیلی در آن کشور وجود دارد، اما نظام سیاسی آن کشور دموکراتیک نیست.
مطالعه جوامع مختلفی که در دهههای گذشته به دموکراسی گذار کردهاند، نشان میدهد که چگونه در هر جامعه دموکراسی از دموکراسی انتخاباتی مدنظر شومپیتر تا دموکراسی مد نظر تیلی در این جوامع محقق شده است. البته در اکثر نظریات گذار به دموکراسی، منظور از دموکراسی همان دموکراسی حداقلی یا دموکراسی انتخاباتی بوده است که در یادداشتهای بعدی شرایط گذار به آن بر اساس نظریات مختلف بحث خواهد شد.
منابع
تیلی، چارلز (1392)، «دموکراسی: جامعهشناسی تحولات تاریخی»، ترجمه یعقوب احمدی، تهران: نشر جامعهشناسان
شومپیتر، جی.ا. (1354). «کاپیتالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی»، ترجمه حسن منصور، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
قاضیمرادی، حسن (1400)، «گذارها به دموکراسی»، تهران: نشر اختران
تحریمهای علیه ایران مانعی برای گذار به دموکراسی
(یادداشت دوم از سلسله یادداشتهای دموکراسی چگونه در یک جامعه محقق میشود؟)
این روزها، در محافل سیاسی بیش از گذشته و رسانههای اجتماعی نظیر توئیتر، بحث در مورد دموکراسی و شرایط تحقق آن داغ شده است. برخی میگویند دموکراسی «انتخاباتبازی» نیست و آنچه دموکراسی را محقق میکند امر دیگری است. دموکراسی واقعا چیست؟ در یادداشت اول از سلسله یادداشتها در خصوص چگونگی تحقق دموکراسی در یک جامعه، تعریف حداقلی از دموکراسی به نقل از جوزف شومپیتر ارائه شد که مبتنی برنهادهاست؛ یعنی نهادهای انتخاباتی مثل مجلس قانونگذاری باید وجود داشته باشد تا حداقلی از دموکراسی محقق شود. همچنین اشاره شد که «یکی» از مؤلفههای دموکراسی در نظریه تیلی، «فراگیری» است به این معنا که افراد حاضر در قلمرو دولت در سیاست عمومی نقش داشته باشند و رابطه دولت و مردم به نحوی باشد که این فراگیری در آن پذیرفتهشده باشد. به قول آدام شوورسکی « قدم تعیینکننده به سوی دموکراسی، واگذاری قدرت از گروهی از مردم به مجموعهای از قوانین است» بنابراین هرگاه میخواهیم در مورد دموکراسی صحبت کنیم، نباید فراموش کنیم که دموکراسی حداقلی، همان دموکراسی انتخاباتی است و هر نظامی که فاقد انتخابات آزاد، عادلانه و معنادار باشد و قدرت صرفا در دست گروهی از مردم باشد، دموکراتیک نیست.
اما دموکراسی چگونه و در چه روندی در یک نظام سیاسی حاکم میشود؟ این پرسشی است که از این یادداشت به طور مفصلتری به آن خواهیم پرداخت. سیمور مارتین لیپست نخستین بار در سال 1959 کوشید تا نظریهای در این رابطه ارائه کند. منظور لیپست از دموکراسی، همان دموکراسی انتخاباتی بود. او دموکراسی را با سطح توسعه اقتصادی میسنجد و معتقد است: «شاید عمومیتیافتهترین رابطه نظامهای سیاسی با دیگر جنبههای جامعه ای بوده که دموکراسی با وضعیت توسعه اقصادی مرتبط دانسته میشود. این یعنی ملت ثروتمندتر شانس بیشتری برای استمرار دموکراسی دارد» (Lipset, 1959: 75). او ثروتمندی را با شاخصهای درآمد سرانه و صنعتیشدن، شهریشدن و آموزش عمومی میسنجید. نظریه لیپست بعدها به عنوان نظریه نوسازی شناخته شد.
او برای اثبات دیدگاهش، چهار دسته از کشورها شامل 1- دموکراسیهای پایدار اروپایی و انگلیسی زبان 2-دموکراسیهای ناپایدار و حکومتهای غیر دموکراتیک اروپایی، 3- دموکراسیها و دیکتاتوریهای بیثبات آمریکای لاتین و 4- دیکتاتوریهای باثبات آمریکای لاتین (ibdi, 75-77) را مشخص کرد شاخصهای کمّی مورد نظر خود را در مورد آن کشورها اعمال کرد تا نشان دهد بدون توسعه اقتصادی، دموکراسی محقق نمیشود.
بعدها به نظریات لیپست انتقاداتی وارد شد از جمله آن که این نظریه خطی و جبرگرایانه است و صرفا الگوی گرفته شده از چند کشور غربی را به همه کشورهای جهان تجویز میکند. در واکنش به این انتقادات، لری دیاموند استاد فعلی دانشگاه استنفورد، چند دهه بعد نظریهنوسازی را بازسازی و بهروز کرد. او به جای شاخص تولید ناخالص ملی و درآمد سرانه، شاخص توسعه انسانی را به عنوان معیار توسعهیافتگی در نظر میگیرد (Diamond, 1992: 460). شاخصهای توسعه انسانی از نظر سازمان ملل عبارتند از:
- امید به زندگی
- آموزش شامل: الف) میانگین سالهای تحصیل بزرگرسالان بالای 25 سال و ب) سالهای مورد انتظار تحصیل برای یک کودک در سن مدرسه
- درآمد ناخالص ملی بر پایه برابری قدرت خرید به دلار
دیاموند ضمن ارائه روایت نوینی از نظریه نوسازی و رد هرگونه رابطه علّی میان دموکراسی و توسعه اقتصادی، میان این دو نوعی همبستگی را در نظر میگیرد و توأمان به موضوع «برابری» نیز توجه میکند و میگوید « توسعه اقتصادی فقط تا آنجایی دموکراسی را ایجاد یا تسهیل میکند که چهار متغیر بههم تنیدهی حیاتی را تغییر دهد و بهبود بخشد: فرهنگ سیاسی، ساختار طبقاتی، نفوذ بیالمللی، روابط دولت-ملت و جامعهی مدنی» (ibid, 476-483). با این حال او همچنان تأکید بیشتری بر توسعه اقتصادی دارد و معتقد است بدون توسعه اقتصادی، هیچ جامعهای به دموکراسی نخواهد رسید و یک همبستگی قوی میان توسعه و آزادی وجود دارد. در همین راستا او در کلاسهای درسش جدول زیر را بر اساس دادههای موجود تا سال 2017 در دفاع از نظریات خودش ارائه میکند تا نشان دهد که هرچهقدر توسعه انسانی، و خصوصا درآمد ناخالص ملی بیشتر باشد، احتمال تحقق دموکراسی بیشتر خواهد بود
سطح توسعه انسانی | تعداد دموکراسی | تعداد کشور | درصد کشورهای دموکراتیک |
کم | 11 | 38 | 29% |
متوسط | 27 | 39 | 44% |
زیاد | 36 | 53 | 70% |
خیلی زیاد | 45 | 58 | 78% |
خیلی زیاد در کشورهای غیر نفتی | 44 | 49 | 92% |
نظریات نوسازی و گذار به دموکراسی در جامعه ایران
در رابطه با نظریات لیپست و دایموند، میتواند به مراتب بیش از اینها سخن گفت. دایموند همچنان در دانشگاه استنفورد مشغول تدریس نظریاتش هست و آن را با توجه به تحولات جهانی نیز به روز کرده است. اما همین ارائهی کوتاه دیدگاه نظریات او، که برگرفته از نظریات لیپست است، به ما کمک میکند تا در خصوص امکان گذار به دموکراسی در ایران بر اساس نظریه نوسازی تأمل کنیم.
بر اساس آمارهای جهانی، رتبه ایران تا سال 2019 و پیش از همهگیری ویروس کرونا، از لحاظ شاخص توسعه انسانی، به طور مشترک همراه با کشور کوبا در رتبه 70 قرار داشت. اما آنچه در این آمارهای جهانی مشخص است آن است که امتیاز شاخص توسعه انسانی و درآمد ناخالص ملی ایران از سال 2018 به این سو و همزمان با تحریمهای امریکا روندی نزولی پیدا کرده است. در سال 2020 میزان درآمد ناخالص ملی ایران، کمتر از نیمی از درآمد ناخالص کشور ترکیه بوده است و این روند نزولی احتمالا تا سال جاری میلادی، یعنی سال 2022 تداوم پیدا کرده است و قابل حدس است که رتبه ایران از لحاظ شاخص توسعه انسانی نیز به نسبت سه سال گذشته، یعنی سال 2019، افت کرده باشد.
این اعداد و ارقام به خوبی نشان میدهد که با معیار توسعه اقتصادی مد نظر لیپست و دایموند، شرایط ایران آماده گذار به دموکراسی نیست و در این میان تحریمها نقش برجستهای ایفا کرده است. به عبارت بهتر، آن دسته از کسانی که با ادعای دموکراسیخواهی از تحریمهای علیه ایران دفاع کردهاند، بر اساس نظریات نوسازی و دیدگاههای لری دایموند، خواسته یا ناخواسته به ضرر تحقق دموکراسی در ایران عمل کردهاند. تداوم روند فعلی، یعنی تداوم تحریمها، همچنان به کاهش درآمد ناخالص ملی و کاهش امتیاز شاخص توسعه انسانی منجر خواهد شد و این امر تحقق دموکراسی در ایران را به تأخیر خواهد انداخت. بنابراین، براساس نظریات لیپست و دیاموند، نه تنها ایران امروز در شرایط گذار به دموکراسی قرار ندارد بلکه تا زمانی که تحریمها وجود داشته باشد، چنین گذاری محقق نخواهد شد.
منابع:
Diamond, Larry. (1992), Economic Development and Democracy Reconsidered, American Behavioral Scientist, Vol. 35, No. 4-5.
Lipset, Seymour Martin, (1959), Some Social Requisites of Democracy: Economic Development and Political Legitimacy, The American Political Science Review, Vol. 53, No.1
دموکراسی از دل خشونت متولد نمیشود
(یادداشت سوم از سلسله یادداشتهای دموکراسی چگونه در یک جامعه محقق میشود؟)
نظریات گذار به دموکراسی، ابعاد مختلف اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را در کنار شرایط سیاسی در داخل و خارج مورد مطالعه قرار میدهند. در یادداشت پیشین، نظریاتی که شرایط اقتصادی را به عنوان عامل تعیینکننده برای گذار به دموکراسی در نظر گرفته بود مورد بحث قرار گرفت و نشان داده شد که اگر چنین نظریاتی معیار باشند، ایران از لحاظ اقتصادی در شرایطی نیست که امکان گذار به دموکراسی را داشته باشد. اما در این یادداشت، از منظر فرهنگی به موضوع گذار به دموکراسی پرداخته میشود و به این پرسش پرداخته میشود که فرهنگ سیاسی یک جامعه برای گذار به دموکراسی چه گونه باید باشد و آیا بدون چنین فرهنگی گذار ممکن است؟
نظریه فرهنگی، از جمله نظریههای ساختاری گذار به دموکراسی است که گذار به دموکراسی را با تأکید بر ساختار فرهنگی جامعه و تحولات آن تبیین میکند. در این نظریه، ساختار فرهنگ هر جامعه، به طور عام، و ساختار فرهنگ سیاسی مسلط بر جامعه، به طور خاص، عنصر پایهای روند گذار به دموکراسی در نظر گرفته میشوند (قاضیمرادی، 1400: 119).
نظریات آلموند و وربا
از نظر آلموند و وربا موفقیت در جهتگیری سیاسی برای پیشبرد روند گذار به دموکراسی به حدی از فرهنگ مدنی نیاز دارد. از تبیین آلموند و وربا این نتیجه گرفته میشود که: دموکراسی بدون فرهنگ سیاسی متناسب با خود مستقر نمیشود (همان: 124-125).
آنان در نظریه خود، فرهنگ سیاسی را در روند گذار به دموکراسی تا حد متغیری مستقل اعتبار میبخشند. بر این نکته نیز تأکید دارند که فرهنگی تکثرگرایانه مبتنی بر مراوده کلامی[1] و متقاعدسازی، فرهنگ مبتنی بر توافق و تخالف میدانند و فرهنگی که به تغییر میدان میدهد و در عین حال آن را میانهروانه، یعنی بدون تحرکات انقلابی، میدانند. از این رو میتوان برنهاده اصلی آلموند و وربا را به این صورت نوشت که «ملت با فرهنگ مدنی متعالیتر شانسهای بیتری برای تداوم دموکراسی دارد (قاضیمرادی، 1400: 126).
بنابراین از نظر آنان، فرهنگ روادارانهای که مخالف را به رسمیت بشناسد و میانهروانه باشد، شرایط لازم برای گذار به دموکراسی است و در صورتی که جامعهای فاقد چنین فرهنگی باشد، دموکراسی در آن محقق نخواهد شد.
به نظریه آلموند و وربا انتقادات زیادی مطرح شد؛ از جمله آن که این نظریه مبتنی بر فرهنگ سیاسی در دو کشور آمریکا و انگلستان است و بر الگوبرداری از هنجارها و باورهای فرهنگ مدنی غرب تأکید دارد.
در پاسخ به این انتقادات، چند دهه بعد رونالد اینگلهارت تلاش کرد تا با استفاده از نظریات آلموند و وربا و پاسخ به نقدهایی که به این نظریات میشد، نظریه فرهنگی جدیدی را از طریق مطالعه جوامع دموکراتیک ارائه کند. او در مطالعه خود به شرایط اقتصادی و تأثیر آن بر فرهنگ نیز بیتوجه نبود و در مجموع سه مؤلفه توسعه اجتماعی-اقتصادی، تغییر ارزشهای فرهنگی و گذار به دموکراسی را برای ایجاد دموکراسی واقعی ضروری میداند (قاضیمرادی، 1400: 135). او او با تأکید بر این که «دگرگونیهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی ِ هماهنگ با یکدیگر بر اساس الگویی منسجم پیش میشوند» (اینگلهارت، 1377، 11) کوشید تا نظریهای یکپارچه را از تلفیق دو نظریه نوسازی و فرهنگی و با توجه به شرایط جهانی ارائه دهد.
او در خصوص نقش توسعه اقتصادی در گذار به دموکراسی، به بینش ویژه مهم «وبر» اشاره میکند که «فرهنگ صرفا پدیده ثانویهای که توسط اقتصاد تعیین شود نیست بلکه مجموعه مستقلی است از عواملی که گاهی اوقات به رویدادهای اقتصادی (و شاید سیاسی) شکل میدهد همچنان که از آن تأثیر میپذیرد» (اینگلهارت، 1400: 53) و با رد تعیینکنندگی نقش اقتصاد در گذار به دموکراسی مینویسد: «با آن که دموکراسی تودهای بدون میزان معینی از توسعه اقتصادی امکانپذیر نیست، اما توسعه اقتصادی به خودی خود موجب دموکراسی نمیشود: مگر این که دگرگونیهای خاصی در ساختار اجتماعی و فرهنگی روی دهد. ]…[ توسعه اقتصادی خود تحت تأثیر متغیرهای فرهنگی است» (همان: 71).
اینگلهارت با تأیید نظر آلموند و وربا، خصوصا تأکید بر «اعتماد بیناشخصی» برای رسیدن به دموکراسی در تلاش است تا اثبات کند که «دموکراسی مستلزم فرهنگ دموکراتیک است». او میگوید: « پیدایش یک طبقه متوسط قوی و گسترش مهارتهای مشارکت به استقرار فراگردهای دموکراتیک سیاسی در میان سرآمدان و در نتیجه به یک عامل گسترشدهنده حیطه فعالیت سیاسی منتهی میشود. اما تکامل دموکراسی تودهای با ثبات به یک تحول دیگر نیز نیاز دارد: پیدایش هنجارها و نگرشهایی در میان عموم مردم که ضامن دموکراسی هستند. یکی از مهمترین این نگرشها حس اعتماد به یکدیگر است. اعتماد به یکدیگر شرط تشکیل روابط ثانوی است که به نوبه خود برای مشارکت سیاسی مؤثر در هر موکراسی وسیع لازم است. حس اعتماد همچنین برای اجزای قوانین دموکراتیک لازم است. شخص باید مخالفان را به چشم مخالف «وفادار» بنگرد» (اینگلهارت، 1400: 24-25).
او معتقد است که «رضایت از زندگی، رضایت سیاسی، اعتماد به یکدیگر، میزان زیاد بحث سیاسی و حمایت از نظم اجتماعی ِ موجود، همه به همراه هم هستند: آنها نشانگان نگرشهای مثبت را نسبت به جهانی که شخص در آن زندگی میکند، تشکیل میدهند. جالبتر از همه این واقعیت است که به نظر میرسد این نشانگان با بقای نهادهای دموکراتیک رابطه دارد (اینگلهارت، 1400: 44). او بعدها در مقاله دیگری بر شاخصههای فرهنگی «برابری جسنیتی، شاخص استقلال و تساهل نسبت به دیگران» نیز به عنوان شرایط فرهنگی لازم برای گذار به دموکراسی تأکید کرد (Inglehart and Welzel, 2009: 132).
بنابراین بر اساس نظر اینگلهارت، اعتماد به یکدیگر شرط لازم برای مشارکت سیاسی مؤثر و در نتیجه گذار به دموکراسی است و این امر در کنار تساهل نسبت به دیگران که در نظریات آلموند و وربا نیز برجسته بود، از جمله شرایط لازم برای گذار به دموکراسی هستند.
نظریات فرهنگی و گذار به دموکراسی در جامعه ایران
دو مؤلفه اعتماد و و تساهل و رواداری، از جمله مؤلفههای فرهنگی هستند که نه تنها در نظریات آلموند و وربا و اینگلهارت، بلکه در نظریات پژوهشگران دیگری نیز به عنوان مؤلفههای فرهنگی لازم برای گذار به دموکراسی شمرده شدهاند. به عقیده این پژوهشگران، جامعهای که فاقد این دو مؤلفه باشد، شرایط گذار به دموکراسی را ندارد و در صورت وقوع تغییرات بزرگ در آن جامعه، آن تحولات خشونتبار بوده و احتمالا به اقتدارگرایی دیگری منجر خواهند شد. حال پرسش اینجاست که میزان اعتماد به یکدیگر و تساهل و رواداری در جامعه ایران تا چه اندازه است؟
پاسخ به این پرسش برای کسانی که جامعه ایران را رصد میکنند سخت نیست. پژوهشها نشان میدهد که سطح اعتماد بین فردی و نهادی در جامعه ایران افول کرده است. بر اساس موج سوم پیمایش ارزشها و نگرشهای ایرانیان در سال 94، پاسخدهندگان معتقدند که 68 درصد از مردم در رفتارشان «تقلب» میکنند و 64.8 درصد از آنها در رفتارشان «دورویی» دارند و این اعداد به خوبی گویای سطح اعتماد در جامعه است. با توجه به سالهای تلخ گذشته و افزایش بحرانهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، احتمالا این اعداد امروز به مراتب بالاتر است و بیانگر آن است که سطح اعتماد در جامعه بسیار پایین است.
از سوی دیگر، اعتماد به نهادها و سازمانها نیز رو به افول قرار گرفته است. پایینترین درصد مشارکت در انتخاباتهای مجلس و ریاستجمهوری در دو سال اخیر و سطح پایین مشارکت در احزاب، نهادها و NGOها نشان میدهد که بسیاری از مردم به این نهادها و سازمانها بیاعتماد شدهاند. غلبه «سیاست رسوایی» در شبکههای اجتماعی نیز به این بیاعتمادی دامن زده و باعث شده است تا مردم، بیش از گذشته نسبت به نخبگان و نهادهای سیاسی بیاعتماد باشندو
سطح پایین رواداری و تساهل نیز در جامعه، و خصوصا در شبکههای اجتماعی امر مخفی نیست. امروزه تحت تأثیر رسانهها و شبکههای اجتماعی که به قطبیت بیشتر در جوامع دامن میزنند، سطح تحمل عقاید و دیدگاهها پایینتر آمده است. بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی، معمولا دوستان و همفکران خود را دنبال میکنند و ترجیح میدهند که در معرض دیدگاه و نظرات مخالف با خودشان نباشند و در این راستا از ابزارهایی نظیر بلاککردن، Unfollow کردن و muteکردن استفاده میکنند. به این ترتیب، آنها میتوانند صداهای مغایر با عقاید و باورهایشان را نادیده بگیرند و فقط در صفحات مجازی خود صداهایی را بشنوند که در تأیید باورها و عقایدشان هست.
علاوه بر این، خشونت کلامی نیز در نسبت با دیدگاههای مخالف روزافزون شده است. بکارگیری کلیدواژههایی نظیر «فرصتطلب»، «مالهکش»، «ویرانیطلب» علیه مخالفان سیاسی و حملات سازمانیافته علیه آنها در شبکههای اجتماعی، یکی از نشانههای همین وضعیت است که بیانگر سطح بسیار پایین رواداری در جامعه است.
در چنین شرایطی که سطح اعتماد فردی و نهادی در جامعه پایین آمده و تحت تأثیر شبکههای اجتماعی نیروهای سیاسی مختلف نمیتوانند حتی با یکدیگر گفتگو کنند و کوچکترین اختلافی را منکوب میکنند، باید گفت که احتمالا اگر تحول بزرگی در این جامعه رخ دهد، شاهد خشونت میان مردم و گروههای سیاسی خواهیم بود. از دل چنین خشونتی، دموکراسی متولد نخواهد شد و گذار به دموکراسی محقق نمیشود. برای آن که شرایط گذار به دموکراسی در جامعه ایران فراهم گردد، پیش از هر چیز لازم است نوعی اعتماد و رواداری میان گروههای مختلف شکل بگیرد.
آیا نخبگان سیاسی میتوانند عامل گذار به دموکراسی در ایران باشند؟
(یادداشت چهارم از سلسله یادداشتهای دموکراسی چگونه در یک جامعه محقق میشود؟)
مسئله گذار به دموکراسی این روزها در میان برخی نخبگان سیاسی، بیش از پیش مطرح میشود. برخی معتقدند که همین گرایش نخبگان به دموکراسی میتواند عامل مهمی برای گذار به دموکراسی تلقی شود. پیش از این، در یادداشتهای پیشین با بررسی نظریات ساختاری گذار به دموکراسی، به این پرسش پرداخته شد که آیا ساختارهای اقتصادی و شرایط اجتماعی جامعه ایران آماده گذار به دموکراسی هستند یا خیر؛ با بررسی واقعیتهای اقتصادی و اجتماعی نشان میدهد که شرایط ساختاری گذار به دموکراسی در ایران فراهم نیست. اما برخی با برجستهکردن نظریات عاملیتمحور، بر نقش کنشگران سیاسی تأکید میکنند و معتقدند همین که امروز فهم درستی نسبت به دموکراسی و ضرورتهای آن در میان نخبگان سیاسی مورد اقبال مردم شکل گرفته است، برای گذار به دموکراسی کافی است.
نظریات عاملیتمحور
در نظریات عاملیتمحور، عاملان سیاسی- مردم و رهبرانشان- به پشتوانه «انتخاب تاریخی» خود علت اصلی شروع روند دموکراسیسازی و استقرار دمکراسی در هر کشوری در نظر گرفته شدند. از نظر روستو به عنوان یکی از این نظریهپردازان،، در موقعیت پیشادموکراتیک که هنوز نهادها و ایستارهای دموکراتیک پذیرش عمومی ندارند عاملان سیاسیاند که استقرار ارزشها، ایستارها و نهادهای دموکراتیک را انتخاب میکنند. لذا در دورههای خیزش دموکراسیسازی، عاملان سیاسی، بهسرعت- به طور واقعی یا حتی کم و بیش متظاهرانه- به دموکراتشدن میگرایند.
از نظر روستو، پیشنیاز یا پیششرط ِ دموکراسیسازی، «وحدت ملی» است؛ یعنی آن که اکثریت قاطع شهروندان در هر دموکراسی واقعا موجود باید هیچ تردیدی یا قید و شرطهای روانی در این باره نداشته باشند که به کدام جماعت سیاسی تعلق دارند. این امر زمانی اتفاق میافتد که نه نهادها و نه ارزشهای عمومی هیچکدام دموکراتیک نیستند و از این جهت است که عاملان نقش برجستهای در حرکت به سمت دموکراسی دارند.
از نظر او، اگر پیش از شروع روند دمکراسیسازی، مسئله وحدت ملی حل نشده باشد، مبارزه بخشهایی از مردم در موقعی که امکان مبارزهی دموکراسیخواهانه فراهم آید به جای معطوفشدن به هدف استقرار دموکراسی به حل تنشهای قومی، نژادی و دینی … متمرکز میشود و چهبسا، مثلا تجزیهطلبی در جایگاه مهمتری قرار گیرد تا دموکراسیسازی.
اما سرآمدان رویکرد افراطی گرایش نخبهگرایانه، جان هیگلی و میکائیل برتون هستند ک معتقدند اصلا نخبگان عامل اصلی روند دموکراسیسازی هستند و گذار به دموکراسی توسط اینان شروع و رهبری میشود(همان: 191).
آنها معتقدند تا زمانی که نخبگان از وضعیت گسیختگی به انسجام نرسند، گذار به دموکراسی محقق نمیشود. اما منظور آنها از گسختگی و انسجام اجتماعی چیست؟
گسیختگی: یکپارچگی ساختاری و اجماع ارزشی در این معنا، حداقلی است و بخشهای نخبگان درباره قواعد و آداب و سلوک سیاسی و نیز ارزش نهادهای سیاسی موجود توافق ندارند. بر این اساس، نخبگان احتمالا نسبت به یکدیگر عمیقا بیاعتماد شوند و نتایج سیاسی را با مفاهیم «با جمع صفر» «یا سیاست به مثابه جنگ» بفهمند و در مبارزات نامحدود و اغلب خشن برای کسب سلطه با یکدیگر درگیر شوند (همان: 194).
انسجام اجتماعی: در این وضعیت یکپارچگی ساختاری در این معنا فراگیر است که شبکههای ارتباطات و تأثیرگذاری در ارتباط متقابل و در عین همپوشانی همهی بخشهای نخبگان را احاطه کنند و هیچ بخشی به تنهایی بر این شبکهها مسلط نباشد و ]…[ نخبگان درباره قواعد بازی و ارزش نهادهای سیاسی موجود اجماع اساسی دارند. اینان پیامدهای قطعی و تأثیرگذار را در مفهوم بازی با جمع مثبت و سیاست به مثابه چانهزنی درک میکنند (همان).
از نظر جان هیگلی و میکائیل برتون تا زمانی که گسیختگی میان نخبگان تبدیل به انسجام اجتماعی نشود و همه نخبگان درباره قواعد بازی و ارزش نهادهای سیاسی به اجماع نرسند، امکان گذار به دموکراسی وجود ندارد.
نظریه عاملیتمحور و امکان گذار به دموکراسی در جامعه ایران
نظریهپردازان گذار به دموکراسی که بر نخبگان سیاسی بیش از ساختارها تأکید میکنند، بر مقوله وحدت و یا انجسام میان نخبگان تأکید دارند. روستو به درستی معتقد است که اگر مسئله وحدت و انسجام میان نخبگان حل نشده باشد، مبارزات مردم به جای آن که معطوف به استقرار دموکراسی باشد، به حل تنشهای قومی یا دینی یا … معطوف میشود. این موضوعی است که امروز در جامعه ایران به وضوح دیده میشود. اجماع و وحدت آمرانه و از بالا شکل نمیگیرد بلکه از فرایند گفتگو ایجاد میشود. حال آن که امروز مسیر گفتگو در میان نخبگان سیاسی ایران اعم از داخلی و خارجی بسته است و نتیجه آن همین امر است که موضوع دموکراسیخواهی به حاشیه رفته و گروههای مختلف سیاسی که ادعای دموکراسیخواهی دارند بر سر موضوعات دیگری مناقشه میکنند.
نتیجهی این وضعیت را هیگلی و برتون به خوبی تشریح کردهاند. در نتیجهی عدم اجماع و وحدت، نخبگان سیاسی به یکدیگر بیاعتماد میشوند و نتایج سیاسی را با مفاهیم «با حاصل جمع صفر» میفهمند. این امر به وضوح در سیاست ایران رخ داده است. نخبگانی که هنوز بر سر قدرت نیامدهاند، پرچم حذف مخالفان خود را بلند کردهاند و خواهان حذف آنها در آینده هستند. این امر نتیجه تلاش برای ایجاد وحدت از بالاست که اتفاقا عاملیت افراد را نادیده میگیرد و همگان را در خدمت یک فرد و اندیشه میخواهد. در نتیجه چنین وضعیتی، بدیهی است که در صورت هر گونه تحول بزرگ در جامعه ایران، آنچه متولد میشود دموکراسی نخواهد بود.
بهطور کلی پیش فرض نظریات عاملیتمحور در مورد گذار به دموکراسی آن است که نخبگان سیاسی، خواهان تحقق دموکراسی باشند. حال آن که کسانی که امروز پرچم تغییرات بنیادین را بلند کردهاند، اساسا نشان عملی از خود بروز نمیدهند که خواهان تحقق دموکراسی باشند. آنها نه تنها با دیگران حاضر به گفتگو نیستند، بلکه عملا توسط رژیمهای ارتجاعی و غیر دموکراتیکی که در منطقه حضور دارند مورد حمایت قرار میگیرند. نتیجه این امر از حالا مشخص است؛ هر تغییری که با محوریت این افراد در جامعه رخ دهد، از آنجایی که صرفا با حمایت خارجی و بدون فرایند گفتگو در جامعه ایران و ایجاد وحدت میان نخبگان بوده، به دموکراسی ختم نخواهد شد. این افراد حتی در مذمت انتخابات و حذف مخالفان نیز نظراتشان بیپروا بیان میکنند. بنابراین نه تنها شرایط اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران برای گذار به دموکراسی وجود ندارد، بلکه مدعیان دموکراسیخواهی، خصوصا چهرههایی که در خارج از کشور ادعای آن را دارند، در عمل به شرایط تحقق دموکراسی پایبند نیستند و به همین خاطر امکانگذار به دموکراسی بر اساس نظریات عاملیتمحور نیز در ایران وجود ندارد.
آیا شرایط اجتماعی و بینالمللی میتواند مشوق گذار به دموکراسی در ایران شود؟
سلسله یادداشتهای دموکراسی چگونه در یک جامعه محقق میشود؟/یادداشت پنجم
در یادداشتهای پیشین، نظریات گذار به دموکراسی با رویکردهای اقتصادی، فرهنگی و نخبهگرایانه مورد بحث و بررسی قرار گرفت و به این پرسش پاسخ داده شد که آیا از منظر هر یک از این نظریات، امکان گذار به دموکراسی در جامعه ایران فراهم هست یا خیر. بر اساس آنچه در آن یادداشتها ذکر شد، بهنظر میرسد که شرایط اقتصادی و فرهنگی جامعه ایران در حال حاضر برای گذار به دموکراسی آماده نیست و ویژگی نخبگان سیاسی حاضر نیز و میزان همبستگی میان آنان به نحوی نیست که از منظر نخبهگرایانه امکان گذار به دموکراسی فراهم باشد.
در این یادداشت، نظریات یکی از معروفترین و شناختهشدهترین نظریهپردازان گذار به دموکراسی یعنی ساموئل هانتیگنتون بررسی میشود. هانتینگتون با بررسی امواج مختلف گذار به دموکراسی، خصوصا موج سوم آن، نظریه جامعی در مورد گذار به دموکراسی دارد که توأمان به وجوه اقتصادی، بینالمللی و نخبگانی آن توجه دارد.
عمدهترین دلیلی که هانتینگتون برای گذار به دموکراسیسازی ذکر میکند توسعه اقتصادی است. او نوسازی را از دو منظر در پیوند با سیاست مییابد: اول، تحرک اجتماعی به این معنا که «مردم رویکردها، ارزشها و چشمداشتهایشان را که وابسته به جهان سنتی پیشین بوده است رها میکنند و به ارزشهای ویژه جهان نوین روی میآورند. این دگرگونی در نتیجه سوادآموزی، ارتباطات گستردهتر، آموزش، استفاده هرچه بیشتر از وسایل ارتباط جمعی و شهریشدن پدید میآید.» دوم، همان «توسعه اقتصادی است که به رشد فعالیت اقتصادی کل جامعه و بازده آن راجع است. (قاضیمقدم، 1400: 228).
هانتینگتون نوسازی را متمایز از توسعه و مشخصا توسعه اقتصادی در نظر میگیرد. از نظر او نوسازی شامل هم تحرک اجتماعی است و هم توسعه اقتصادی (همان: 229). از او نظر او نوسازی روند پیچیدهای است که از مؤلفههای زیادی تشکیل میشوند. حداقل این مؤلفهها مشتمل است بر «صنعتیسازی، شهریشدن، تحرک اجتماعی، تفکیک، دنیویسازی، گسترش رسانههای همگانی، گسترش سوادآموزی و آموزش، گسترش مشارکت سیاسی». در دیدگاه هانتینگتون، طبقه متوسط نقش برجستهای برای گذار به دموکراسی ایفا میکند و اهمیت نوسازی و توسعه اقتصادی را به تقویت طبقه متوسط میداند.
او در مورد جایگاه نخبگان سیاسی در فرایند گذار به دموکراسی معتقد است: «دو عامل کلیدی مؤثر بر ثبات و گسترش آتی دموکراسی، توسعه اقتصادی و رهبری سیاسیاند» (Huntington, 1991: 315). او میگوید در همه موارد موفقیتآمیز گذار به دموکراسی، رهبران نیروهای سیاسی و گروههای اجتماعی، آشکارا یا پنهانی مذاکره و سازش کردند. گسترش روحیه مدارا و میانهروی در همهجا لازمه سازش و ائتلاف میان حکومت و مخالفین بوده است (بشیریه، 1384: 49).
البته هانتینگتون برای گذار به دموکراسی به عوامل فراملی نیز نظر دارد. او دو عامل فراملی را در نظر میگیرد: «تغییر در سیاست بازیگران خارجی» و «اثر نمونهای ِ گذارهای پیشتر انجام شده در برانگیختن روند دموکراسیسازی در کشورهای دیگر» (قاضیمقدم، 1400: 238).
امکان گذار به دموکراسی در ایران بر اساس نظریه هانتینگتون
در یادداشتهایش پیشین به طور مفصل در این رابطه بحث شد که شرایط توسعه اقتصادی، توسعه انسانی و تولید ناخالص ملی به نحوی است که امکان گذار به دموکراسی در ایران فراهم نیست. شرایط اقتصادی در ایران به نحوی است که طبقه متوسط به عنوان نیروی پیشبرنده گذار به دموکراسی، نه تنها تواناتر نمیشود، بلکه روز به روز ضعیفتر و لاغرتر شده و امکان کنشگری آن کم میشود. اگر دیگر مؤلفههای نوسازی مدنظر هانتینگتون را هم لحاظ کنیم، شرایط برای گذار به دموکراسی مساعد نیست.
قوانین و ساختارهای اجتماعی سختتر از گذشته امکان تحرک اجتماعی را میدهند و به عنوان مثال، فرصت ورود به دانشگاههای از طریق کنکور که یکی از فرصتهای مهم برای تحرک اجتماعی بود، حالا تقریبا در اختیار طبقه خاصی قرار گرفته است و جلوی معدود فرصتهای تحرک اجتماعی نیز گرفته شده است. مشارکت سیاسی در این سالها در پایین حد خود قرار گرفته است و نوعی انزوا و کنارهگیری از هر نوع کنشگری سیاسی دیده میشود چرا که نسبت به اثرگذاری آن در جامعه تردیدهای جدی پدید آمده است. البته در این میان گرایش مردم به ارزشهای جهانی و دوری از ارزشهای سنتی بر اساس پیمایشهای مختلف، از جمله پیمایش ارزشها و نگرشهای ایرانیان و همچنین تحلیل رفتار مردم در شبکههای اجتماعی تقویت شده است. اما در فقدان طبقه متوسط قدرتمند، تحرک اجتماعی بالا و مشارکت سیاسی شهروندان، روزنههای گذار به دموکراسی که در دهههای پیش دیده میشد، حالا کمرنگتر از همیشه است.
اگر بخواهیم از منظر بینالمللی نیز شرایط گذار به دموکراسی در ایران را بررسی کنیم باید گفت که وضعیت ایران در قیاس با دهه اول قرن جدید میلادی بسیار متحول شده است. دادههای جهانی نشان میدهد که پس از سه موج گسترده دموکراتیزاسیون، ما با نوعی رکود سیاسی مواجه هستیم و از سال 2006 به این سو، کشورهای دموکراتیک در حال کاهش هستند. رکود دموکراتیک به حدی است که حتی گفته میشود که آمریکا نیز دیگر در میان کشورهای با دموکراسی باکیفیت قرار ندارد.
این امر در منطقه خاورمیانه که ایران در آن واقع شده، برجستهتر است. حاکمان کشورهای اطراف ایران عمدتا حاکمانی مادامالعمر هستند و کشورهای دموکراتیک نیز تلاش و اصراری برای تغییر سیاست در آنها نمیکنند. مدل حکمرانی کشورهای چین و روسیه بر حاکمان خاورمیانه اثرگذار بوده، جنگ روسیه و اوکراین بحرانها اقتصادی بینالمللی را افزایش داده و تحت این شرایط گذار به دموکراسی از اولویت بسیاری از کشورها و جوامع خارج شده است. همه اینها نشان میدهد که نه سیاست بازیگران کشورهای خارجی به نحوی است که به دنبال تغییر خط مشی سیاسی کشورها در جهت دموکراتیکتر شدن آنها باشند و نه کشوری به دموکراسی گذار کرده که اثرش را بر سایر کشورها گذاشته باشد. بنابراین شرایط بینالمللی نیز متفاوت از سالهای دهه هفتاد و هشتاد است و بیانگر آن است که نه تنها از منظر نوسازی و توسعه اقتصادی، بلکه از منظر بینالمللی نیز شرایط گذار به دموکراسی در جامعه ایران فراهم نیست.
جایگزین یک دولت اقتدارگرا، لزوما یک دولت دموکراتیک نیست
سلسله یادداشتهای دموکراسی چگونه در یک جامعه محقق میشود؟یادداشت ششم
در یادداشتهای پیشین، امکان گذار به دموکراسی بر اساس نظریاتی که بر عوامل اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، بینالمللی و یا وضعیت نخبگان سیاسی تأکید داشتند بررسی شد و نتیجه گرفت شد که بر اساس هیچ یک از این نظریات، ایران ِ امروز آماده گذار به دموکراسی نیست. در این یادداشت، با نگاهی به نظریاتی که بر «جامعه مدنی» تأکید دارند امکان گذار به دموکراسی در ایران بررسی خواهد شد.
گریم گیل از جمله نظریهپردازان گذار به دموکراسی با محوریت جامعه مدنی است. او مردم و نخبگان را در مقام عامل سیاسی در نظر دارد. از نظر او، مردم و نخبگان، به صورت فردی یا جمعی، وقتی عاملیت سیاسی خود را در مبارزه با حکومت اقتدارگرا و تلاش برای استقرار و تحکیم حکومت دموکراتیک متحقق میکنند که در جامعه مدنی متشکل شده باشند. ]…[ او باور دارد عوامل ساختاری مثل بحرانهای اقتصادی و اجتماعی یا بحران در روابط فراملی میتوانند موجب آزادسازی در حکومت اقتدارگرا شوند اما این به گذار به دموکراسی نمیانجامد مگر که جامعه مدنی قدرتمندی وجود داشته باشد. زیرا حتی اگر بحرانهای داخلی و خارجی به سقوط حکومتی اقتدارگرا بیانجامند اما در فقدان جامعه مدنی گسترده و مؤثر، چهبسا، حکومت اقتدارگرای دیگری جایگزین آن شود. پس، برای استقرار دموکراسی باید عاملان سیاسی دموکراسیطلب و متشکلی وجود داشته باشند که برای دموکراسی مبارزه کنند.
گیل در مورد نقش نیروهای جامعه مدنی برای گذار به دموکراسی مینویسد: «این نیروها برای روند گذار دموکراتیک حیاتیاند. چنین نیروهایی عناصر اصلی را در پویایی گذار دموکراتیک کل میدهند…اینها گروههای ذینفع قدرتمندی در جامعهاند که رژیم باید با آنها به توافق برسد. پس طرفهای مناسب مذاکرهکننده با نخبگان رژیماند…جامعه مدنی از بالا ایجاد نمیشود، بلکه باید از طریق فعالیت خود ِ جامعه تشکیل شود. این جوهر دموکراسی است».
او با آگاهی از اینکه در حکومتهای اقتدارگرا تا حد ممکن حوزه عمل نهادهای جامعه مدنی محدود میشود تأسیس این نهادها- نیروهای جامعه مدنی- را اصلا بخشی از روند آزادسازی در شروع روند دموکراسیسازی میداند.
او مینویسد: «جامعه مدنی سه چیز را مسلّم میگیرد: ]اول[ گروههای خودمختار یا خودگردان و مستقل از دولت که با آنها مردم به ساماندادن منافع و مصالحشان و برنامهریزی ]برای تحقق[ آنها (هم از نظر سیاسی) میپردازند؛ ]دوم[ حوزه عمومی که در آن، موضوعات مورد بحث قرار میگیرند و آن منافع پیگیری میشوند؛ ]سوم[ به رسمیتشناختهشدن مشروعیت فعالیت این سازمانها و حوزه عمومی که در آن فعالاند از سوی دولت.
او به منظور تبیین نظری گذار سیاسی دموکراتیک سرشت دولت و جامعه را هر یک با دو گونه مختلف در نظر میگیرد و بنابراین رابطه دولت و جامعه را در ارتباط با گذار سیاسی دموکراتیک در چهار گ-زیه مشخص میکند:
«1- سرشت دولت
الف) رژیم یکپارچه: رژیمی که در آن وحدت در حد بالایی ایجاد شده و سازوکارها برای بازیابی وحدت در موقعیت که وحدت زوال یافته، سریع و مؤثرند.
ب) رژیم از همگسیخته: رژیمی که در آن وحدت شکننده است و با اختلافهای اساسی بین بخشهای متفاوت تشکیلدهندهاش شناخته میشود.
2- سرشت جامعه
الف) جامعه ذرهای شده: جامعهای که در آن هیچ سازمان عمومی و مستقلی وجود ندارد که شهروندان را توانمند کند تا مستقل از رژیم و حتی علیه آن پیگیر منافع و مصالح خود باشند. از این رو، سازمانهای دولتساخته، در درجه نخست، خصلت بسیجکننده مردم به نفع رژیم را مییابند. هیچ نظارت مردمی بر حاکمان وجود ندارد.
ب) جامعه مدنی: بخشی از جامه است که در آن سازمانهای عمومی مستقل عملکردی دارند که شهروندان را توانمند میکنند تا مستقل از رژیم و حتی علیه آن پیگیر منافع و مصالح خود باشند. فعالیت این سازمانها از سوی رژیم مشروع شناخته میشود. جامعه مدنی ابزاری است که با آن نظارت مردمی بر زندگی سیاسی ایجاد و اعمال میشود».
اما چهار وضعیت ایجاد شده در رابطه سیاسی دولت و جامعه چنیناند:
- هرچه رژیم یکپارچهتر و جامعه ذرهایتر باشد، احتمال گذار دموکراتیک کمتر است.
- هرچه رژیم از هم گسیختهتر و جامعه مدنی قدرتمندتر باشد چشماندازهای بهتری برای گذار دموکراتیک وجود دارد.
- هرچه رژیم یکپارچهتر و جامعه مدنی قدرتمندتر باشد چشماندازهای گستردهتری برای موازنهی قدرت و تشدید خشونت وجود دارد.
- هرچه رژیم از همگسیختهتر و جامعه ذرهایتر باشد چشماندازها گذار به دموکراسی ضعیفتر میشود.
الف: اگر رژیمی دچار شکاف شود و درون جامعه فشاری برای دموکراسی وجود نداشته باشد، این احتمال هست که رژیم اقتدارگرای دیگری- احتمالا به صورت خشونتآمیز- جایگزین رژیم موجود شود.
ب: این بدیل نیز وجود دارد که رژیم و دولت فروپاشیده و وضعیت آنارشی پدید آید.
پ: بسیج مردم احتمالا سبب تشدید هرج و مرج میشود مگر از سوی گروهها و سازمانهایی سامان داده شود که توان رهبری مؤثر آن را دارند. بنابراین، استقرار مجدد حکومت اقتدارگرا- یا همان رژیم پیشین یا جایگزینی جدید- محتمل میشود».
امکان گذار به دموکراسی در جامعه ایران بر اساس نظریات جامعه مدنی
نظریات گریم گیل در مورد گذار به دموکراسی، بینش مهمی را در این زمینه بهدست میدهد. بر اساس این نظریات، جایگزین یک حکومت اقتدارگرا، لزوما یک حکومت دموکراتیک نیست بلکه بر اساس وضعیت دولت و جامعه، ممکن است یک دولت اقتدارگرای جدید و یا حتی یک وضعیت آنارشیک با یک دولت فروپاشیده، متولد شود. این امری است که بسیاری از دموکراسیخواهان در ایران از آن غافل هستند.
گریم گیل بر جامعه مدنی و نیروهای جامعه مدنی، به عنوان عامل مهم گذار به دموکراسی تأکید دارد. البته او معتقد است که در کنار یک جامعه قدرتمند، وجود یک دولت قوی نیز برای گذار به دموکراسی ضروری است. با این حال امروز نه دولت و نه جامعهی مدنی، در ایران قدرتمند نیستند. ناکارآمدی دولت و بحرانهای اقتصادی و زیستمحیطی که دولت با آن روبرو است باعث شده تا دولت در شرایط ضعیفی قرار بگیرد و توان اعمال اقتدار خود را به طور کامل نداشته باشد. اما مهمتر از دولت، وضعیت جامعه است. نیروهای جامعه مدنی ایران در شرایط تحریمی و با تداوم بحرانهای اقتصادی، روز به روز ضعیفتر و نحیفتر میشوند و عملا بسیاری از آنها یا بخاطر شرایط اقتصادی امکان پیگیری مطالباتشان را ندارند، یا ناامید و منفعل شده و به مهاجرت روی میآورند و یا اگر در این شرایط دشوار همچنان به فعالیتشان ادامه دهند، از سمت دولت محدود میشوند.
بنابراین، کمتر کسی در این شرایط تردید دارد که جامعه مدنی ایران در یکی از ضعیفترین حالتهای خودش در دهههای اخیر است و عوامل مختلف از تحریم خارجی تا فشار داخلی بر این ضعف تأثیرگذار بوده است. در چنین شرایطی، اساسا امکان گذار به دموکراسی وجود ندارد و اگر تغییر اساسی نیز رخ دهد، بنا به نظر گیل، یا منجر به ظهور یک دولت اقتدارگرای جدید میشود و یا منجر به فروپاشی و آنارشی شود. این بینشی است که نظریات گریم گیل به همه دموکراسیخواهان میتواند بدهد.
نفت سدی بزرگ در برابر گذار به دموکراسی
سلسله یادداشتهای دموکراسی چگونه در یک جامعه محقق میشود؟یادداشت هفتم
در یادداشتهای گذشته، با بررسی نظریات مختلف گذار به دموکراسی، امکان این امر در ایران مورد بحث قرار گرفت. این نظریات از منظر اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی امکان گذار به دموکراسی را بررسی کرده بودند. بر اساس این نظریات و با توجه شرایط امروز ایران، بهنظر میرسد که امکان گزار به دموکراسی در ایران ِ امروز فراهم نباشد. در این یادداشت، از منظری متفاوت به موضوع گذار به دموکراسی نگاه میشود و امکان گذار به دموکراسی در جامعهای که به منابع طبیعی نظیر نفت و گاز دسترسی دارد، مورد بحث قرار خواهد گرفت.
در یادداشت پیشین اشاره شد که بر اساس نظریات متأخر، گذار به دموکراسی نیازمند جامعه قوی و دولت توانمند است و بدون وجود هر دو مورد، گذار محقق نخواهد شد. این امر، گزاره محوری است که رابینسون و عجماوغلو در کتاب «راه باریک آزادی» ارائه کردند و با مطالعه جوامع مختلف در طول تاریخ نشان دادهاند که بدون دولت توانمند و جامعه قوی، گذار به دموکراسی محقق نخواهد شد.
استدلال اساسی آنها در کتابشان این است که: «برای ظهور و شکوفایی آزادی، هر دو حکومت و جامعه باید قوی باشند. به حکومت قوی نیاز است تا خشونت را مهار کند، قوانین را به اجرا بگذارد و به ارائه خدمات عمومی بپردازد. ]…[ به جامعه قوی بسیجشده نیاز داریم تا حکومت قوی را منقاد سازد ودر بند بکشد. ]…[ بدون جامعه هوشیار، قوانین اساسی و میثاقها ارزشی بیشتر از تکه کاغذی که بر روی آن نوشته شده شدهاند، ندارد».
بنیان اصلی نظریه چارلز تیلی برای گذار به دموکراسی نیز بر همین اساس است. او نیز در کتابش با مطالعه جوامع مختلفی که به دموکراسی گذار کردهاند یا در این مسیر شکست خوردهاند، در قالبی چارچوبمندتر و با ادبیاتی علمیتر، تئوری دولت قوی و جامعه توانمند را برای گذار به دموکراسی طرح میکند. او معتقد است «توانایی بینهایت بالا و بینهایت پایین دولتی، هر دو مانع دموکراسی هستند».
بر همین اساس، تیلی تبیینهای اصلی دموکراتیکشدن را در سه دسته تغییرات عمده سامان میدهد:
- الحاق «شبکه اعتماد میانفردی» مانند خویشاوندی، عضویت مذهبی و روابط میان بازاریان به سیاستهای عمومی.
- محافظت سیاستهای عمومی از «نابرابریهای عمده میان گروهها»ی جنسی، نژادی، قومی، مذهبی، طبقاتی، فرقهای و … که شهروندان زندگی روزانهشان را بر اساس آنها سازماندهی میکنند.
- کاهش استقلال «مراکز قدرت» از سیاستهای عمومی؛ به ویژه آن مراکزی که ابزارهای نظارتی مهمی در اختیار دارند مانند نظامیان، شبکههای حمایت از مشتری، ارتش و نهادهای نظام.
در این یادداشت، بر عامل سوم یعنی کاهش استقلال مراکز خودسرِ قدرت از سیاستهای عمومی بحث خواهد شد. این مراکز قدرتمند هستند، در تصمیمات دولت نقش ایفا میکنند اما خود را بینیاز از پاسخگویی به مردم میدانند. تیلی این مورد میگوید «کاهش تعداد گروههای خودسر قدرت، دولتها را تابع سیاست عمومی و نفوذ عامه را بر سیاست عمومی تسهیل میکند». علت این امر واضح است. چرا که گروههای خودسر به جایی پاسخگو نیستند و در نتیجه تابع سیاستهای عمومی نیز نیستند. در نتیجه هر چهقدر تعداد این گروهها کمتر باشد، پاسخگویی دولت نیز بیشتر میشود.
حال سؤال اینجاست که چگونه میتوان این گروههای قدرتمند و خودسر را کنترل و پاسخگو کرد؟ اینجاست که درآمد و پول نقش مهمی را ایفا میکند. نیاز گروههای خودسر ِ قدرت به پول یکی از ابزارهای مهار آنهاست. تیلی به خوبی توضیح میدهد که در جوامعی که گذار به دموکراسی در آنها محقق شده است، نیاز گروههای قدرتند به پول و مالیات مردم، آنها را وادار به »مذاکره متعهدانه« با مردم کرده است و در نتیجه طی فرایندی، شرایط گذار به دموکراسی در آن محقق شده است.
اما آنچه در کشورهای نفتی رخ داده، مسیری متفاوت است. نفت در این کشورها موجب بینیاز جریان حاکم از توافق و رضایت عمومی برای حاکمیتش شده است؛ چرا که جریان حاکم نیاز خود به کسب درآمد و منابع مالی را نه از طریق گفتگوی متعهدانه با مردم، که از طریق فروش نفت جبران میکند. تیلی در این راستا کشور ونزوئلا را مثال میزند و میگوید در ونزوئلا «درآمدهای نفتی، ابزارهایی در اختیار حاکمان قرار میداد که آنها را از مذاکره متعهدانه با شهروندان بینیاز میکرد». او با توجه به تجربه ونزوئلا نتیجه میگیرد که «فروش منابع غنی زیرزمینی مانند نفت، موجب دوری حاکمان از مذاکره متعهدانه با مردم میشود».
در نتیجه چنین وضعیتی که در آن جریان حاکم به درآمدهای نفتی متکی است، مراکز خودسر قدرت بدون نیاز به مذاکره به مردم، همچنان قدرت را در اختیار داشته و نفوذ مردم بر سیاستهای عامه کمتر میشود. بدین ترتیب مراکز اصلی قدرت میتوانند دولت را به تسخیر خود درآورند بدون آنکه نیاز داشته باشد تا مردم را متقاعد کنند.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که شرایط گذار به دموکراسی در کشورهای نفتی سختتر محقق میشود و این امر را میتوان در آمار کشورهای نفتی ملاحظه کرد. در میان کشورهای دنیا، در 19 کشور، بیش از 60 درصد صادرات، صادرات نفت و گاز است. 12 کشور در خاورمیانه هستند و 7 کشور در آفریقا. این 19 کشور در کنار کشورهای برونئی، روسیه، آذربایجان و ونزوئلا کشورهای نفتخیزی هستند که بر صادرات محصولات نفتی متکی هستند. هیچ یک از این 23 کشور (شاید به استثنای نیجریه) یک کشور دموکراتیک نیست.
نفت و امکان گذار به دموکراسی در ایران
لازم به توضیح نیست که ایران یکی از کشورهایی است که متکی بر درآمدهای نفتی است. این اتکا به نفت در طول دهههای گذشته، نیاز جریان حاکم بر کشور به مالیات را کم کرده است؛ اگر در سالیان اخیر نیز اهمیت مالیات کمی افزایش یافته، تحت تأثیر تحریمها و کاهش فروش نفت بوده است. بینیازی دولت (state) به مالیات طی دهههای گذشته منجر شده است که بخشهایی از آن نیازی به پاسخگویی به مردم نداشته باشند چرا که ضرورتی برای تأمین رضایت آنها احساس نکردهاند. حال آن که اگر دولت به جای درآمدهای نفتی، به درآمدهای مالیاتی متکی بود، آنگاه دیر یا زود مجبور میشد که جهت دریافت مالیات، رضایت اقشار مختلف مردم را کسب نماید. اما حالا به جای آن که دولت از مردم مالیات بگیرد، مردم به نوعی نیازمند درآمدهای دولتی هستند.
در نتیجه چنین وضعیتی، جامعهای ضعیف شکل گرفته است که نیازمند درآمدهای دولت است و به همین دلیل نیز دولت خود را بینیاز از پاسخگویی و اقناع مردم میبیند. بدیهی است که در چنین وضعیتی و با چنین جامعه ضعیفی، دموکراسی محقق نخواهد شد؛ همانگونه که در سایر کشورهای نفتی در خاورمیانه نشده است. بنابراین فارغ از شرایط اقتصادی و سیاسی، اساسا پاسخگو کردن ِ دولت به مردم در شرایطی که دولت به درآمدهای نفتی متکی است، اگر غیر ممکن نباشد، بسیار دشوار است. بنابراین حتی اگر نظام سیاسی در ایران تغییر هم کند باز هم احتمال گذار به دموکراسی پایین است چرا که هر نظام سیاسی در ایران حاکم باشد، به دلیل اتکا به منابع نفتی، خود را تا حد زیادی بینیاز از کسب رضایت مردم میبیند.
مرثیهای برای رؤیای دموکراسیخواهی؛ در شرایط امتناع گذار به دموکراسی چه باید کرد؟
محمد رهبری
مقدمه
این نوشتار از دو بخش تشکیلشده است. بخش اول آن، یادداشت اینجانب در شماره اخیر هفتهنامه صدا است. این متن، هشتمین و آخرین یادداشت از مجموعه یادداشتهای « دموکراسی چگونه در یک جامعه محقق میشود؟» بود که طی آن با مطالعه نظریات مختلف، به این پرسش پاسخ داده بودم که آیا جامعه ایران آماده گذار به دموکراسی است یا خیر.
بخش دوم، نکات تکمیلی مبتنی بر بخش اول راجع به رویکرد سیاسی اصلاحطلبان در آینده است. این بخش به دلیل ماهیت آن، انتشار عمومی و رسانهای نیافته است اما از این جهت به متن اضافه شده تا توجه به مبانی نظری مذکور، به صورت نقّادانه عملکرد اصلاحطلبان در مواجهه با حاکمیت را بررسی کند و پیشنهادات عینیتری ارائه دهد.
پیشاپیش از صبوری و توجه شما در مطلعه این متن سپاسگزارم.
بخش اول
آیا بستر لازم و ضروری برای گذار به دموکراسی در جامعه ایران فراهم است؟ این پرسشی که تلاش کردهام در 7 یادداشت گذشته از سلسله یادداشتهای «دموکراسی چگونه در یک جامعه محقق میشود» به آن پاسخ دهم. حالا و در انتهای این سلسله از یادداشتها و متکی بر آنچه پیش از ارائه شد، میتوان پاسخی صریح و روشن به این سؤال داد:
خیر؛ بستر و شرایط لازم برای گذار به دموکراسی در جامعه ایران فراهم نیست. این گزارهای است که از برمبنای نظریات مختلف گذار به دموکراسی میتوان به آن رسید و برای دفاع از آن میتوان دلایل زیر را اقامه کرد:
- شرایط اقتصادی برای گذار به دموکراسی در ایران فراهم نیست: بر اساس آنچه لیپست و دایموند میگویند، توسعهیافتگی و توسعه اقتصادی، شرط لازم (و نه کافی) برای گذار به دموکراسی هستند و جامعهای که در آن حداقلی از توسعه اقتصادی محقق نشده باشد، شرایط گذار به دموکراسی را ندارد. از جمله شاخصهای سنجش توسعه اقتصادی از منظر دایموند، درآمد ناخالص ملی و توسعه انسانی است. وضعیت این دو شاخص و درآمدهای ایران تحت تأثیر تحریمها در سالیان اخیر مناسب نیست؛ در سال 2020 میزان درآمد ناخالص ملی ایران، کمتر از نیمی از درآمد ناخالص کشور ترکیه بوده است و از منظر شاخص توسعه انسانی تا سال 2019 و پیش از همهگیری کرونا، به طور مشترک همراه با کشور کوبا در رتبه 70 قرار داشت. سایر شاخصهای انسانی نیز در ایران و تحت تأثیر تحریمها، وضعیت مناسبی ندارد و ایران فاصله ملموسی با توسعه اقتصادی دارد؛ در نتیجه امکان گذار به دموکراسی از منظر اقتصادی در ایران فعلا فراهم نیست.
- شرایط فرهنگی برای گذار به دموکراسی در ایران فراهم نیست: بر اساس آنچه آلموند و وربا و بعد از آن اینگلهارت ادعا میکنند، ساختار فرهنگ هر جامعه، به طور عام، و ساختار فرهنگ سیاسی مسلط بر جامعه، به طور خاص، عنصر پایهای روند گذار به دموکراسی در نظر گرفته میشوند. بر اساس نظر اینگلهارت، اعتماد به یکدیگر شرط لازم برای مشارکت سیاسی مؤثر و در نتیجه گذار به دموکراسی است و این امر در کنار تساهل نسبت به دیگران که در نظریات آلموند و وربا نیز برجسته است، از جمله شرایط لازم برای گذار به دموکراسی هستند. با این حال میزان اعتماد و تساهل و تسامح در ایران، وضعیت خوبی ندارد. بر اساس آخرین نظرسنجی ایسپا در ماه گذشته، 68 درصد مردم در ایران به یکدیگر اعتماد ندارد و از سوی دیگر، اعتماد به نهادها و سازمانها نیز رو به افول قرار گرفته است و مشارکت نهادی و سازمانی آنها روز به روز کمتر میشود. سطح پایین رواداری و تساهل نیز در جامعه، و خصوصا در شبکههای اجتماعی امر مخفی نیست. امروزه تحت تأثیر رسانهها و شبکههای اجتماعی که به قطبیت بیشتر در جوامع دامن میزنند، سطح تحمل عقاید و دیدگاهها پایینتر آمده است.
علاوه بر این، خشونت کلامی نیز در نسبت با دیدگاههای مخالف روزافزون شده است. بکارگیری کلیدواژههایی نظیر «فرصتطلب»، «مالهکش»، «ویرانیطلب» علیه مخالفان سیاسی و حملات سازمانیافته علیه آنها در شبکههای اجتماعی، یکی از نشانههای همین وضعیت است که بیانگر سطح بسیار پایین رواداری در جامعه است.
- شرایط سیاسی و رابطه میان نخبگان سیاسی، برای گذار به دموکراسی مناسب نیست: از نظر روستو به عنوان یکی از نظریهپردازان عاملیتمحور، در موقعیت پیشادموکراتیک که هنوز نهادها و ایستارهای دموکراتیک پذیرش عمومی ندارند عاملان سیاسیاند که استقرار ارزشها، ایستارها و نهادهای دموکراتیک را انتخاب میکنند. از نظر او، اگر پیش از شروع روند دمکراسیسازی، مسئله وحدت ملی حل نشده باشد، مبارزه بخشهایی از مردم در موقعی که امکان مبارزهی دموکراسیخواهانه فراهم آید به جای معطوفشدن به هدف استقرار دموکراسی به حل تنشهای قومی، نژادی و دینی … متمرکز میشود و چهبسا، مثلا تجزیهطلبی در جایگاه مهمتری قرار گیرد تا دموکراسیسازی. و این دقیقا شرایطی است که در جامعه امروز ایران دیده میشود. امروز مسیر گفتگو در میان نخبگان سیاسی ایران اعم از داخلی و خارجی بسته است، بیاعتمادی میان آنها شدید است و امکان وحدت در آنها پایین است. نتیجه آن همین امر است که موضوع دموکراسیخواهی به حاشیه رفته و گروههای مختلف سیاسی که ادعای دموکراسیخواهی دارند بر سر موضوعات دیگری مناقشه میکنند. در این شرایط نخبگان نتایج سیاسی را با مفاهیم «با حاصل جمع صفر» میفهمند. این امر به وضوح در سیاست ایران رخ داده است. نخبگانی که هنوز بر سر قدرت نیامدهاند، پرچم حذف مخالفان خود را بلند کردهاند و خواهان حذف آنها در آینده هستند.
علاوه بر این، بسیاری از نخبگان سیاسی ِ منتقد نظام سیاسی در ایران اساسا دموکراسیخواه نیستند که بخواهند ایده دموکراسی را در ایران محقق کنند. آنها نه تنها با دیگران حاضر به گفتگو نیستند، بلکه عملا توسط رژیمهای ارتجاعی و غیر دموکراتیکی که در منطقه حضور دارند مورد حمایت قرار میگیرند. این افراد حتی در مذمت انتخابات و حذف مخالفان نیز نظراتشان بیپروا بیان میکنند. در نتیجه روابط میان نخبگان و فرهنگ حاکم بر آنها، مناسب گذار به دموکراسی نیست.
- شرایط اجتماعی برای گذار به دموکراسی در ایران فراهم نیست: در کنار ابعاد اقتصادی و فرهنگی، یکی از شاخصهایی که هانتینگتون به عنوان یکی از برجستهترین نظریهپردازان گذار به دموکراسی بر آن تأکید دارد، شرایط اجتماعی از جمله تحرک اجتماعی است. از نظر او نوسازی شامل هم تحرک اجتماعی است و هم توسعه اقتصادی. اما وضعیتی که ایران امروز دچار آن است، تحرک اجتماعی را بسیار دشوار کرده است. قوانین و ساختارهای اجتماعی سختتر از گذشته امکان تحرک اجتماعی را میدهند و به عنوان مثال، فرصت ورود به دانشگاههای از طریق کنکور که یکی از فرصتهای مهم برای تحرک اجتماعی بود، حالا تقریبا در اختیار طبقه خاصی قرار گرفته است و جلوی معدود فرصتهای تحرک اجتماعی نیز گرفته شده است.
- شرایط بینالمللی برای گذار به دموکراسی در ایران فراهم نیست: یکی دیگر از مؤلفههایی که هانتینگتون بر آن تأکید دارد، وضعیت بینالمللی است. او ضمن تأکید بر اهمیت بازیگران خارجی، معتقد است گذار سایر کشورها به دموکراسی در یک منطقه، محرکی خواهد بود برای سایر کشورهای آن منطقه که آماده گذار به دموکراسی شوند.
اگر بخواهیم از منظر بینالمللی نیز شرایط گذار به دموکراسی در ایران را بررسی کنیم باید گفت که وضعیت ایران در قیاس با دهه اول قرن جدید میلادی بسیار متحول شده است. دادههای جهانی نشان میدهد که پس از سه موج گسترده دموکراتیزاسیون، ما با نوعی رکود سیاسی مواجه هستیم و از سال 2006 به این سو، کشورهای دموکراتیک در حال کاهش هستند. این امر در منطقه خاورمیانه که ایران در آن واقع شده، برجستهتر است. حاکمان کشورهای اطراف ایران عمدتا حاکمانی مادامالعمر هستند و کشورهای دموکراتیک نیز تلاش و اصراری برای تغییر سیاست در آنها نمیکنند. مدل حکمرانی کشورهای چین و روسیه بر حاکمان خاورمیانه اثرگذار بوده، جنگ روسیه و اوکراین بحرانها اقتصادی بینالمللی را افزایش داده و تحت این شرایط گذار به دموکراسی از اولویت بسیاری از کشورها و جوامع خارج شده است. همه این شرایط نشان میدهند که شرایط بینالمللی در ایران برای گذار به دموکراسی فراهم نیست.
- جامعه و دولت قوی در ایران وجود ندارد: چارلز تیلی، رابینسون و عجم اوغلو و گریم گیل، در پژوهشهای مختلفی نشان دادهاند که وجود دولت و جامعه قوی، شرط لازم برای گذار به دموکراسی است و اگر جامعه ضعیف باشد، در صورت سقوط نظام سیاسی، هرجومرج و یا روی کارآمدن یک دولت اقتدارگرای دیگر محتمل است.
با این حال امروز نه دولت و نه جامعهی مدنی، در ایران قدرتمند نیستند. ناکارآمدی دولت و بحرانهای اقتصادی و زیستمحیطی که دولت با آن روبرو است باعث شده تا دولت در شرایط ضعیفی قرار بگیرد و توان اعمال اقتدار خود را به طور کامل نداشته باشد. اما مهمتر از دولت، وضعیت جامعه است. نیروهای جامعه مدنی ایران در شرایط تحریمی و با تداوم بحرانهای اقتصادی، روز به روز ضعیفتر و نحیفتر میشوند و عملا بسیاری از آنها یا بخاطر شرایط اقتصادی امکان پیگیری مطالباتشان را ندارند، یا ناامید و منفعل شده و به مهاجرت روی میآورند و یا اگر در این شرایط دشوار همچنان به فعالیتشان ادامه دهند، از سمت دولت محدود میشوند. در چنین شرایطی، امکان گذار به دموکراسی بر اساس دیدگاه نظریهپردازان مذکور، فراهم نیست.
- نفت، مانعی برای گذار به دموکراسی: نه تنها شرایط اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی برای گذار در ایران فراهم نیست، بلکه نفت و وفور منابع نیز به مانعی دیگر برای گذار به دموکراسی تبدیل شدهاند. بر اساس نظریات تیلی، گذار به دموکراسی زمانی محقق میشود که گروههای سرخودِ قدرت، مطیع قوانین شده و حاضر به گفتگوی متعهدانه با مردم شوند. ما نفت مانع از تحقق چنین اتفاقی میشود.
نفت در این کشورهای نفتی موجب بینیاز جریان حاکم از توافق و رضایت عمومی برای حاکمیتش شده است؛ چرا که جریان حاکم نیاز خود به کسب درآمد و منابع مالی را نه از مالیات، که از طریق فروش نفت جبران میکند. بینیازی این دولتها به مالیات منجر به بینیازی آنها به گفتگوی متعهدانه با مردم میشود. در نتیجه چنین وضعیتی که در آن جریان حاکم به درآمدهای نفتی متکی است، مراکز خودسر قدرت بدون نیاز به مذاکره به مردم، همچنان قدرت را در اختیار داشته و نفوذ مردم بر سیاستهای عامه کمتر میشود. بدین ترتیب مراکز اصلی قدرت میتوانند دولت را به تسخیر خود درآورند بدون آنکه نیاز داشته باشد تا مردم را متقاعد کنند. در چنین شرایطی، امکان گذار به دموکراسی فراهم نیست.
بنابراین و بنا به 7 دلیل مذکور، بستر و شرایط لازم برای گذار به دموکراسی در جامعه ایران فراهم نیست.
در شرایطی که امکان گذار به دموکراسی فراهم نیست، چه باید کرد؟
برای هر نیروی اصلاحطلب و تحولخواهی که دغدغه گذار به دموکراسی دارد، فهم این مسئله که ایران در وضعیتی نیست که گذار به دموکراسی در آن امکانپذیر باشد، تلخ است. شکستهای پیاپی جنبش دموکراسیخواهی و اصلاحطلبی در دهههای گذشته نیز به خوبی گویای همین واقعیت است که ایران مهیای گذار به دموکراسی نیست و واقعیت آن است که امروز جامعه ایران نسبت به دهههای گذشته در وضعیت بدتری برای گذار به دموکراسی است و بسیاری از دستاوردهای سالهای گذشته نیز اکنون از دست رفته است.
مجموعه این عوامل، نوعی حس ناامیدی را در فعالان سیاسی اصلاحطلب و دموکراسیخواه ایجاد میکند و این ناامیدی را در انفعال این نیروها میتوان دید. در این شرایط چه میتوان کرد؟
به باور نگارنده، فهم این مسئله که تحقق دموکراسی در جامعه امروز ایران ممکن نیست، میتواند به راهگشا باشد. اگر نیروهای اصلاحطلب و دموکراسیخواه بدانند و بفهمند که شرایط ساختاری و غیر از آن در ایران به نحوی است که تا اطلاع ثانوی گذار ممکن نیست، شاید از شکستهای پیاپی کمتر ناامید شوند و اهداف دستیافتنیتری را تعریف و انتخاب کنند.
در چنین شرایطی، بهتر است دموکراسیخواهی به عنوان یک آرمان، مسیر پیش روی کنشگران سیاسی را روشن کند اما به عنوان هدفی کوتاه مدت و حتی بلند مدت تعریف نشود. واقعیت این است که اگر این کشور از خشکسالی و تحریم و سوء مدیریت نجات پیدا کند، باز هم شاید ما چند دهه بعد شاهد تحقق دموکراسی در آن نباشیم. به جای آن، میتوان اهداف روشنتر و دستیافتنیتری را مشخص کرد که ما را در مسیر گذار به دموکراسی قرار میدهد اما تنها بخشی از مسیر است.
- یکی از این اهداف میتواند توجه به حاکمیت قانون باشد. حاکمیت قانون یکی از لوازم ضروری برای تحقق به دموکراسی است؛ مهم است که حاکمان در هر نوع نظام سیاسی، به قانون پایبند باشند. از همین روست که شعار «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» همچنان میتواند هدفی مهم باشد. فراتر رفتن از این شعار، با توجه به شرایط فوقالذکر، دموکراسیخواهان را با شکستهایی روبرو میکند که جز ناامیدی برایشان نخواهد داشت. هرچند تحقق حاکمیت قانون نیز در شرایط امروز ایران دشوارتر از قبل است؛ اما اجماع بر سر این هدف، که آرزوی 100 ساله ایرانیان است، گفتگو با نهادهای قدرت و همراه ساختن مردم حول این هدف، اکنون راحتتر، امکانپذیرتر و مطلوبتر از عبور از قانون است.
- هدف دیگر میتواند تلاش برای رشد و توسعه اقتصادی ایران باشد. این هدفی است که موانع کمتری بر سر روی آن است هرچند برخی نیروهای اقتدارگرا در عمل در برابر توسعه نیز میایستند. اما برای توسعه اقتصادی ایران میتوان با محافظهکاران نیز ائتلاف کرد؛ البته نه ائتلافی از روی بیهویتی و یا فرصتطلبی که بعضا در سالیان اخیر دیده شده است. اما در مقام عمل، این هدفی است که بر سر آن میتواند راحتتر اجماعسازی کرد و سایرین را با مقاومت کمتری با خود همراه کرد. هدفی که در صورت تحقق، میتواند گام بلندی برای گذار به دموکراسی باشد.
- آگاهی بخشی و ترویج مدارا نیز میتواند هدف سومی باشد که کسانی که آرمانشان دموکراسی است در شرایط فعلی دنبال کنند. جامعهای که در آن خشونت و بیاعتمادی فراوان باشد، هیچگاه به سمت دموکراسی نمیرود. ترویج فرهنگ مدارا، یکی از ضروریات گذار به دموکراسی است؛ حال آن که این فرهنگ روز به روز در جامعه کمرنگ میشود. همچنین آگاهیبخشی، نه به معنای آگاهی دادن از تحولات روز که آن نیز لازم است، بلکه آگاهی دادن نسبت به حقوق و تکالیف و وظایف هر شهروند میتواند بخشی از این مسیر باشد.
به اهداف مذکور، میتوان موارد دیگری نیز افزود. شاید بیان این اهداف برای خوانندگان این متن تکراری باشد. اما پیشنهاد نگارنده آن است این اهداف را نه به عنوان اهداف کوتاه مدت، بلکه به عنوان اهداف بلند مدت باید تعریف کرد و نباید خیلی سریع منتظر دستاورد بود. شاید تحقق هر یک از این اهداف نیز دههها طول بکشد و بدون تحقق آنها، تولد یک جامعه و دولت دموکراتیک، دور از دسترس خواهد بود. اصلاحطلبان و دموکراسیخواهان باید در این شرایط بغرنج، دموکراسی را به عنوان یک آرمان مدنظر قرار دهند و تلاش کنند در مسیر آن قرار بگیرند؛ اما آن را نه به عنوان هدف کوتاه مدت و نه بلند مدت تعریف نکنند و گامهای کوچکتری را به عنوان اهداف بزرگ مشخص کنند. شاید از این طریق، بتوان بر ناامیدیهای حاصل از شکستهای پیاپی فائق آمد و به جای دلبستن به نیروهای ارتجاعی، مسیری جدید را پایهگذاری کرد بدون آن که در کوتاه مدت انتظار دستاوردی ملموس داشت.
[1] – Communication
فاشیسم تحت نام لیبرالیسم، dogmatism و illusion در غالب scientism اما متاسفانه تحت لوا علم و gagging order تحت نام دموکراسی و آزادی حاصل machinery بنگاهی به نام دانشگاه که نحوه تأمین ، legitimization، و propagation آن را باید شناخت و به مردم کشورهایی که طعم جنگهای خونبار مانند جنگ ویتنام و حاکمیت آنگلوساکسون و تجربه تلخ تنهایی دختر مورد سوء استفاده قرار گرفته آمریکایی و کار 25 HOURS A DAY , و REPO MAN (مأمور پس گرفتن ماشین و داراییهای شما بخاطر عقب افتادن از اقساط حقنه شده توسط جامعه مصرف زده ظاهرا آزاد) نچشیدهاند و تلویزیون در دهه هفتاد میلادی و موبایل و دانشگاه در زمان حاضر ابزار DEMOGOGY عMASS عوام فریبی جمعی و اکنون UNIVERSAL DEMOGOGY با تکیه بر ADANCED DISSIMINATION OF INFORMATION باید شناساند.
مفاهیم آزادی، دموکراسی، علم، PLURALISM، DESACRADIZAION تقدس زدایی ابزار تحمیق ملتها و حقنه کردن فریبکاری به نام رئيس جمهور دموکرات اما در واقع قصابی در لباس آراسته و کلام دلنشین.
قشر نا آشنا با غرب در ایران و مجذوب CINEMATOGRAPHY در شرایط قرن 18 و 19 اروپا و آمریکا قرار دارد. مردمان غیر غربی ، اگر فریب زبان رمانتیک و جذاب قدرت و حاکمان پول و رسانه و مدیران دانشگاه را بخورند با وحشتی که اروپا و آمریکا در پی جنگ هایی با دهها میلیون کشتار در قرن 19 مواجه شدند ربرو خواهند شد.دموکراسی اسرائیلی تنها TIP OF THE ICEBERG است.
برای فهم این مهم به عکس العمل تند دانشگاهیان کشورتان به کسانی که جرأت ابراز عقیده متفاوت از آنان میکنند توجه بفرمایید و ماهیت فاشیستی آنان آشنا شوید.
روش دموکراسی DEMONIZATION مانند تجاوزکار، خطرناک، رادیکال و تند رو و یا قاتل خواندن فرد و یا جمع دارای نظر و وجدان و نشر آن در جامعه ، تثبیت توهم و هراس و نهایتا کشتار مزاحمان با انگ چسباندن به آنان است. کشتار زن و کودک در بیمارستانهای غزه را تماشا کنید، آن چه حتا دانشجویان یهودی آمریکایی را شوکه کرده است.
نظر شما نامفهوم هستش با گوگل ترنسلیت نوشتی ؟
کاش یکبار متن خودتون رو میخوندید.
اگر در توانتون نیست، ویراستار میتونه بهتون کمک کنه.
ساینتیسم یا علم زدگی ، لیبرالیسم ، دموکراسی و اینها چه ربطی به جنگ های خونبار غربیان مثل جنگ ویتنام و حاکمیت آنگلوساکسون و سوء استفاده جنسی و مصادره ی اموال به خاطر عقب افتادن اقساط و در کل استعمار ملت ها توسط غربیان دارد ؟
اولین استعمارگران اروپایی که قاره ی آمریکا را به استعمار خود درآوردند اسپانیا و پرتغال بودند که آنها هم اساسا نه لیبرال و نه دموکرات بودند بلکه دارای حکومت های استبدادی با حاکمیت کلیسا و تفتیش عقاید دینی بودند .
اگر این مطالب و ادعاهای مطرح شده ای که ردیف کرده اید را کسی در نقد غرب و تمدن غربی بر آمده از مدرنیته و تجدد بیاورد تا نشان دهد که غرب و مدرنیته فقط لیبرالیسم و ارزش های والا و گریز ناپذیری مثل آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و پلورالیسم و توسعه نیست بلکه فاشیسم ، استعمار و امپریالیسم و اسثثمار ملل جهان سوم ، کشتار مردم ویتنام ، نهیلیسم و جنگ های جهانی هم از دل و دامن این تمدن برآمده و زشتی ها و پلشتی هایش و آن روی سکه غرب و مدرنیته و تمدن آن است به جا و منطقی و صحیح و غیرقابل انکار است .
اما ربط دادن این مقولات منفی و زشتی های غرب و تمدن آن به مقولات مثبت دیگری مثل دموکراسی و آزادی و حقوق ذاتی بشر برآمده از مدرنیته و این تمدن و یک کاسه کردن آنها با هم یا ناشی از جهل و بی اطلاعی است و یا جز غرض ورزی و جز از تعصب و غرض ورزی ناشی نمی شود .
متاسفانه طیف غرب ستیز در ایران به دلیل نگاه متعصبانه ایدئولوژیک زده و در مواردی حتی در سطح نازل تر یعنی سیاسی و سیاست زده و دعواهای سیاسی اش که با غرب و طیف مقابل غرب گرا داشته و دارد نقش مهمی در انحراف از شناخت واقعی و منطقی غرب داشته و چهره ای کج و معوج و کاریکاتورآمیز از غرب و مبانی برآمده از تمدنش ارائه نکرده است .مسئله ای که حتی برخی منتقدان غرب مثل دکتر عبدالکریمی که از شارحان هایدگر در ایران و منتقدان لیبرالیسم و غرب است نیز اشاره داشته و ایشان سه عامل رویکرد ایدئولوژیک زده و تئولوژیک زده و سیاست زده را مانع مهمی بر سر راه شناخت غرب و حقیقت آن معرفی کرده اند حال این رویکرد ایدئولوژیک زده می خواهد چه له غرب و از موضع طرفداران و غربگرایان و چه علیه غرب و از طیف غرب ستیزان باشد از منظر ایشان مانع شناخت صحیح و منطقی غرب است .
توضیح ساده است جنگ ویتنام در زمان دموکرات ترین symbol حزب دموکرات کندی برقرار بود.
حاکمیت انگلوساکسون بر دنیا برپایه فاشیسم-لیبرالیسم است. تئوریزاسیون استبداد و کشتار صورت گرفته با تکیه بر لیبرال-دموکراسی بوده است . استعمار متکی بر فلسفه و اندیشه post catholicism و جریان رد مسیحیت بوده . آن چه گفته نشده متافیزیک و meta-philosophy فرافلسفه مسئول این تئوریزاسیون نسل کشی است که هر زمان یک ism ضد اندیشه و وجدان بشری را در اروپا در ضدیت rationalism اما با ادعای رشنالیته در so called cradle of knowledge مهد دروغین دانش اما در واقع distortion واقعیات علوم انسانی ارائه کرده است.
کشتار شیرخوارگان زنان و کودکان و مردم ساکن فلسطین و ارسال میلیاردها دلار پول و مقادیر عظیم تسلیحات به اسرائیل embodiment تجسم لیبرال-دموکراسی است.
Shame on predators .
جنگ جهانی اول بزرگترین کشتار میلیونی و جنگ جهانی دوم که بخش بزرگی از جمعیت کره زمین را به خاک و خون کشید و 120 میلیون نفر را نیز در اروپا war amputee معلول، آواره و بی خانمان و خانواده از دست داده کرد و disillusionment مردم اروپا و شوکه شدن و مصیبت بر پا کرد را governance لیبرال دموکراسی با تحریک چرچیل به جنگ برپا نکرد! وقتی انکار و dogmatism روز جهان و superstition خرافه مدرن را پیشه کنیم و بخاطر منافع فرهنگ تنبلی مصرف گرایی consumerism، رومانتیسم هالیوودی و طمع به آسمانخراش ساختن و بوئینگ سوار شدن و بازیچه machinery سرمایه داری شویم و با توجیه نهاد آموزش برآمده از فرهنگ وحشی آنگلوساکسون که جهان را به خاک و خون کشید و اکنون لباس تمدن با تکیه بر مونوپولی آموزش ابتدایی و عالی under and post graduate، دادگاه لاهه، سازمان ملل بر ذهن و جان و فکر دنیا، خودفریبی کنیم انکار ,وحشیگری و تحمیل لیبرال-دموکراسی طبیعی خواهد بود.
نرو در روم باستان، چنگیز خان و هیتلر هم سخنان زیبا بر زبان میراندند. اصولا به چنگ آوردن قدرت و کشتار مظلوم نیازمند رومانتیسیزم و سخن گفتن از رفاه و آزادی با تئوریزه کردن فاشیسم پنهان در پس مواضع فلسفی مدعی عقلانیت اما تولید کننده چرچیل و روزولت و بایدن و کندی(قاتل خوش سیما، popular و لیبرال دموکرات)است.
جاه طلبی و جنون قدرت و رفاه و Careerism در scale جهانی. روش لیبرال دموکراسی demogogy
و lip service دادن به مفاهیم دلربا و توسل به militarism است. روشی دوپاره، وقتی با مصرف گرای عاشق توهمات هالی وودی سخن می گویی از برتراند راسل سخن می گوید و دانشگاه، وقتی نظر دیگری داشته باشی قلدر لیبرال دموکرات با ناو هواپیمابر و تأیید سازمان ملل comes down on your head. با عامل نارنجی، chemical warfare و napalm bomb , carpet bombing به خاک و خونت میکشند.
sentimentalism خاتمی و وزارت ارشاد مهاجرانی نیز سخن از آزادی میگفتند اما برای نظر دیگران به غیر از انگ زدن و ساکت کردن اندیشه رفتار و اندیشه مستحسنتری نداشتند. گویی آنان نماینده اندیشه آزادند و هر کس نظر آنان را جرأت کند که نپذیرد فردی بد و یا وابسته است، نگاهی که موبایل، دانشگاه و تحمیق masses با تکیه بر محاصره ذهن مردم با اینترنت و مونوپولی تحصیلات در ذهن افراد شکل میدهد. نمونه کپی ایرانی لیبرالیسم با فهم ترجمهای و تعصب همراه با cynicism.
اگر یک جوان اهل اندیشه، تعمق و شناخت علمی در پی ارزشهای تحول آفرین است ابتدا باید حاکمیت تحصیلات undergraduate و postgraduate استعمارزده حقنه شده به مردم جهان را و اهداف و سابقه ضدعلمی و ضد ملی و ضد اندیشه ورزی آن را بشناسد. باید از خود بپرسد چرا انگلیس تدریس ریضیات پیشرفته هندی را در دبیرستان های هند، زبان فارسی در هند و … را متوقف و جلوگیری کرد.
باید از خود بپرسد چرا منابع تاریخ فلسفه جهان میراث فکری و سنن فکری چین، مصر(pythogorass فیثاغورث)، هند، ایران باستان، messopotamia بین انهرین، Somerians سومریها را تحریف، انکار و پنهان میکند و mythology و natural philosophers فیلسوفان طبیعت را overstate میکند. باید فرد محقق ماهیت راسیست، monopolist علم و تحصیلات که با نقاب توسعه و پیشرفت و شناخت خود را وارد کشورهای مستعمره کرد و تمامی ثروت پولی، تاریخی، معنوی و فکری آنان را تصاحب ابتدا عدوانی و بعضا فریبکارانه کرد مطالعه کند و ارزیابی نماید.
دموکراسی و آزادی misnomer و lolly pop آب نبات قندی است که ایرانی روستایی، محروم، کم سواد و یا جوان جویای نام را میفریبد و به جای شناخت، مشاهده، قضاوت و دانش به او حقنه میکند. هستی و اندیشه او از وی می دزدد و با توهم دانشگاه و ساینس او را مشغول و از او سوء استفاده ملی و فردی میکند. به رفتار متبختر و سرکوبگر اساتید دانشگاه بیاندیشید. این مشتی نمونه خروار است. فردی که دچار metamorphosis شده شاگرد متظاهر و غیر صادق و ضد ملی هم پرورش خواهد داد.
لطفا متن آقای رهبری را از بالا بنگرید و ارزیابی بفرمائید.
اولین چیزی که می بینید این است که اول کوچکترین قضاوت ها و اظهار نظری حتی جزئی تأیید و مأخذ گرفتن از یک نویسنده، فیلسوف و یا صاحب نظر اروپائی دیده میشود. گویی ایشان برای خود شأن اندیشه و ارزیابی و اعتبار قائل نیستند. بله. مبنای تحصیل کرده دانشگاهیی ربودن توان و جرأت اندیشه از وی است. وگرنه متن آقای رهبری بویی از personal insight بینش شخصی و نشانی از Divergence تفاوت و اختلاف فکری با فلاسفه اروپائی داشت. هر چه گفته است از دیگران تأیید گرفته است.
عجیب این که اروپائیانی که ایران را ندیده اند برای شناخت سیاستمداران و شرایط فکری و سیاسی ایران بر observation و assesment ایشان مسلط است!
ایشان با a twist of truth رخدادهای کشور در مقابل چشم خود را با موضع ضعفی که حاصل تحصیلات loaded و سوگیرانه به زور با نظریات کسانی که اصولا ایران را ندیده اند و اصلا این نظریات را راجع به وضع خاص کشور این نویسنده محترم صادر نکرده اند تطبیق اجبری دادهاند.
یک نمونه خدمت خواننده فرهیخته ارائه میکنم. نظریه Government and Binding در حوزه فلسفه زیان و linguistics در کشور شما توسط یک زبانشناس سرشناس مورد تأیید و مناسب زبان فارسی دانسته شده است. این زبانشناس در این تحمیل نظریه ای که احتمالا توصیف مناسب زبان فارسی نیست بلکه برای همان زبان انگلیسی احتمالا مناسب است مثالهایی ابداع و خلق کرده که بسیار غیر طبیعی و non-Farsi است. به چه علت؟ زیرا به دنبال شناخت زبا فارسی نبوده بلکه می خواسته سری توی سرها در بیاورد و خود را به این مقام در جامعه زبانشناسی ایران برساند.
اگر نویسنده متن ارائه شده در صدا می خواست کاری original و واقعا دانش بنیاد و شناختی انجام دهد بهتر بود تاریخ، روابط بین الملل و رابطه افرادی مانند جورج واشنگتن برده دار که سخن از آزادی می گفت را مطالعه می کردند. در این صورت متوجه می دشند که جنگ narrative ها (احتمالا شنیدم که برخی در ایران روایت ها ترجمه کرده اند) با تکیه بر زورگویی و تسلط مطلق قدرت مندان عرصه بین الملل و جا انداختن narrative جامعه حاکم بر جهان بر ذهن ایرانی ها و کویتی ها و عرببستانی در پس باورهای تحمیلی دانشگاه ها و مردم کوچه خیابان تهران و شهرستان قرار دارد نه bare factآن گونه که correspondent زیبا سحرکننده بی بی سی و یا سی ان ان با آ» لهجه دلربا می گویند و یا آن استاد دانشگاه شهیر در کشور شما با لطایف الحیل در ذهن جوان محروم ایرانی و یا شهرستانی به عنوان علم و نظریات پیچیده جلوه می دهد. درس را خوب بخوانید resume اساتید را چک کنید مطالب جالبی دست پیدا خواهید کرد.از جمله این که در پس رؤیای شیرین و زیبایی که این استاد در پیش چشم دانشجویان صادق و کم تجربه بزک می کند صدق و شناخت وجود ندارد بلکه تلاش برای تبختر و رقابت شغلی از طریق تحقیر ایران پنهان شده است.
فرق واقعیت دموکراسی با تصور رؤیایی و خیلی محمود رهبر از کشورهای دموکراتیک
برای وی دموکراسی یک خیال شیرین و رومانتیک است چون وی از مجرای کانلیزه شده هالیوود و دانشگاه رؤیاهای غربی خود را تماشا کرده است.
ٌWake up Mahmmoud. The hard facts beckon you to bitter facts.
کنار کشیدن ملکه زیبایی آمریکا و چند نفر دیگر به طرفداری از اعترض وی
Sudden Resignations. A Leaked Letter. What’s Happening Inside Miss USA?
Noelia Voigt’s announcement this week that she was stepping down as Miss USA set off a string of departures and prompted larger questions about the inner workings of the organization.
Uma Sofia Srivastava, resigned her post as Miss Teen USA days after the announcement by Noelia Voigt, Credit.
When the reigning Miss USA, Noelia Voigt, announced this week she would be resigning from her position, she cited her mental health and wrote about her gratitude for the opportunity
In her resignation letter, Ms. Voigt said she
experienced an incident of sexual harassment when, during a Christmas parade last year in Sarasota, Fla., a driver made inappropriate comments toward her.
She said in her letter that the organization failed to support her when she reported the incident.
In her resignation letter, Ms. Voigt said she experienced an incident of sexual harassment during a Christmas parade last year
She said in her letter that the organization
failed to support her when she reported the incident.
دموکراسی را برخی مردم عادی non-academic
the man in the street آمریکا که با قصاوت قلب و فریب دموکراسی بزرگ شده اند
an old Greek Joke می خوانند. قطعا آزادی و حق انتخاب از intrinsic rights حقوق ذاتی انسان است. اما شناخت افرادی که با تکیه بر sensationalism غوغا سالاری بزرگترین starngulationism خفقان تاریخ بشریت را با دروازه بانی خبر gate keeping و monoplizing education and dissimination of information مونوپول کردن و به انحصار خود درآوردن خبر و تحصیلات و … امری ضروری است. یک monarck را می شود انتقاد کرد، مخالفت کرد و افشا نمود اما مخالفت با رئیس جمهور دموکرات در یک دموکراسی آنهم مورد حمایت غرب برچسب enemy of the people دشمن مردم و ضدیت با رأی اکثریت را وstigmatisation تخریب شخصیت و برچسب زدن بر شما را به همراه دارد و demonization تبدیل فرد به یک فرد منفور و در پی آن حمله، دستگیری ، تخریب شخصیت ، اتهام زنی و عوام فریبی . یعنی شما در افشای یک پادشاه مستبد یک heroe قهرمان می شوید اما جرأت مخالفت با رئیس جمهوری دموکرات در یک نظام دموکراتیک را نمی توانید به خود راه دهید چون از زندگی و یا گاهی جان خود محروم می شوید . این آن چیزی است که صدها هزار نفر از دانشجویان freedom fighter مبارز آزاد ی در کل جهان با گوشت و پوست خود و در سرکوب فاشیستی لببرالیسم دموکرات در حال امس و درک آ« هستند.
فاشیستی ترین نظام ممکن همان آ« روی سکه لیبرال دموکراسی فریبکار است.
شما خودتون واقعا متوجه می شوی ، چی داری میگی ؟
من اومدم متنِ شما (بابک و امیر) را بخونم واقعا سرگیجه گرفتم از این همه عدمِ انسجامِ بین کلمات!
دموکراسی به زبانِ بسیار ساده یعنی ” آزادی نهادینه شده “
با وجود این هیاهو در جهان و انفجار تقبیح لیبرال دموکراسی در قلب لیبرال دموکراسی، سکوت دانشگاه و صدانت شاهدی بر نقض جدی باورهای شیرین اما خطای لیبرالیستها در کشورهای جنوب است. لیبرالیسم-فاشیسم بی رحمترین و غیرعقلانیترین میراث نسلکشان تاریخ بشری مانند نرو، چنگیز خان، ناپلئون بناپارت، ربسپیر، هیتلر، روزولت، چرچیل، پینوشه است.
مغالطه ی گوش ماهی قرمز در مطالب آقایان امیر و بابک در این مقاله ی صدانت
موضوع اصلی این صفحه و مقاله ی صدانت موانع گذار به دموکراسی در ایران است و آقای رهبری در این مقاله موانع را به خوبی و تا حد امکان شرح داده است . حال اگر نقدی است باید مطالب مطروحه در آن و این موانع ادعایی نقد شود .
اما این دو نفر به خصوص آقای بابک به جای این که این مقولات مطرح شده در مقاله ی آقای رهبری را نقد کرده بحث را به این موضوع که غربیان و قدرت های غربی امپریالیست از دموکراسی به عنوان ابزاری برای عوام فریبی و فریب ملت های جهان سوم استفاده کرده یا این که در خود لیبرال دموکراسی های غربی دموکراسی را نقض می کنند و یا کسی جرات مخالفت با رئیس جمهور دموکراتیک را در یک نظام دموکراتیک ندارد و سایر ادعاهایی مشابه ، بحث را از موضوع اصلی به انحراف کشانده و به مجرای دیگری انداخته اند .
این مقولات و ادعاها حتی به فرض صحت و درستی ( که تازه این گونه هم نیست و برخی کذب و خلاف واقعیت و آنهایی هم که صحت دارد غلو و اغراق شده است ) ربطی به موضوع اصلی مقاله ی آقای رهبری که موانع گذار به دموکراسی در ایران است ندارد . در واقع به جز یک مورد از این کامنت ها که در آن به آقای رهبری این نقد آمده که بخش عمده ی مطالب مطروحه در موانع دموکراسی در ایران مبتنی بر مقالات و نظرات نویسندگان و تحلیلگران غربی است و چرا ایشان برای نظر خودشان اعتبار و استقلالی قائل نبوده که اگر چه این نقد تا حدی به جا و قابل قبول است اما حتی باز در اینجا هم ما با نقد محتوای مقاله و مقولات مطرح شده در آن مواجه نیستیم در بقیه ی موارد مثل ابزار فریب بودن دموکراسی برای جوامع جهان سوم توسط غرب و رویکرد غرب و خفقان رسانه ای و کشتار مردم و کودکان غزه ربطی به موضوعات مطرح شده و محتوا و موضوع مقاله که موانع دموکراسی در ایران است ندارد .بنابراین به میان کشیدن این مباحث و مانور دادن روی آنها فارغ از صحت یا کذب بودن آنها جز مغالطه گری نبوده و نیست و در منطق مغالطه ی گوش ماهی قرمز که شکل دیگری از مغالطه نکته ی انحرافی می باشد است .
ربط
1. double standard در لیبرالیسم
در زمانی کهبن سلمان جمال قاشقجی را قصابی کرده لیبرال-دموکراسی از این کشور دفاع می کند.
2. schism شقاق بین lexical liberalism و excegical liberlaism مسأله تفسیر لیبرالیسم که از طریق واژگونی نتیجه و از طریق اتهام زنی به سنن فکری دیگر منتج به legitimization مشروع سازی استبداد و حقنه کردن این concept و ضد ارزش demerit و تحمیل ارزش های دروغین و مجازات سنگین دیگر ملل فاقد حق در نظر لیبرال ها می شود.
3. اشکال در سطح metapolitics فراسیاست که فاشیسم-لیبرالیسم منجر به میلیتاریسم و جنگ و تحمیل قدذرت و کشتار میشود.
4. اشکال metaphilosophical در سطح فرافلسفه که اشکال تمامی naturalist stance مواضع طبیعتگرا را با خود به همراه میکشد. همانطور که بارها گفته شده مبنای طبیعتگرای فلسفه کانتیننتال و آنالیتیک تبیین رون ندارد، مبهم است و اصولا تبییه ندارد و دچار تشتت است.
این در محدودیت زمانی من بیان شد otherwise فاشیسم لیبرالیسم میلیتاریستی ترین نتایج تاریخ واقعی و بین المللی و مناقضترین مفهوم ضدارزش است که توسط تئوریزه کردن توسط دانشگاه محصول قدرت نظامی warrant پشتیبانی میشود.
متاسفانه برخی از افراد به مطلبی که گفته می شود دقت نمی کنند، اصلا گوش نمی دهند یا نمی خوانند؛ فقط منتظر پایان مطلب هستند که جواب مخالف بدهند!
اینها برای فهمیدن و تحلیل کردن نگاه نمی کنند، برای رد گوش می کنند.
تعصب زشت و خطرناک و مخرب است، حتی اگر در تایید نظر خود شخص باشد!
fallacy of irrelavance
مغالطه بی ربطی
کامنت ارائه شده به موضوع نقد بی ربط است. بعلاوه distortion تحریف نقد صورت گرفته. اشکال سوم این است که (شاید خواننده جدید که سابقه طرفداری از دین و نقاب دین داری ضد محمد فاشیست (آزادی طلب) را در کامنتهای این چند ساله این فرد بانکداری خونده آشنا نباشد متوجه نشود) ایشان از فرد مورد حمله خود یاد می گیرد و حرف امیر را به امیر پس می دهد از جمله بی ربطی که اشکال غربزدگان عاشق توهمات و استبداد بیگانگان در کامنت گذاری همواره بوده است.
در تایخ این با سابقه جالبی همراه است می گفتند که منتقدین کارل مارکس صبح ها او را رد و تقبیح می کردند و شب ها آثار او را می خواندند😊.
توضیح ساده است همه می فهمند شما نمی خواهید صدای تظلم آفریقا، ایران، آسیا و آمریکای لاتین و محض اطلاع شما خود آمریکا در جنبش وال استریت و کشته شدگان اعتراض به جنگ ویتنام را بشنوی.
و الا این صدا بلند و واضح است.
It is loud and clear .
اصولا این نوشته ها با هدف نقد توهمی به نام لیبرالیسم نوشته نشده دوست باتنکداری خوانده محترم. اصولا metapolitics حاوی اشکالات لیبرال دموکراسی است. اصلا موضوع سخن موضوع کامنت را نفهمیدید بلکه فهمیدید خود را به عدم توجه می زنید. در نقد بیسوادی و طرفداری از استبداد و کشتار لیبرالیسم نگاشته شده. اگر اهل اندیشه هستی که نیستی و سواد هم نداری و مطالعه general readership هم نداری کمی دقت خود را بالا ببر.
۱) مغالطه ی حوزه ی ربط از نوع گوش ماهی قرمز
موضوع مقاله ی آقای رهبری موانع گذار به دموکراسی در ایران است اما کامنت شما و جناب بابک ابزار فریب بودن دموکراسی توسط غربیان برای جهان سوم و استثمار و کشتار جهان سوم توسط لیبرال ها و نظام های لیبرال دموکراسی غربی است که به فرض صحت تمام ادعاها ، باز بی ربط به موضوع اصلی بحث مطرح شده ی آقای رهبری است . شما باید محتوای اصلی مقاله ی آقای رهبری را نقد کنید نه به موضوعات دیگری مثل ابزار فریب بودن دموکراسی و جنایات و کشتار لیبرال ها و یا فلان دولت ها که جنایت می کنند لیبرال دموکراسی هستند بپردازید . اینها انحراف از موضوع اصلی بحث و بی ربط به موضوع اصلی و در منطق مغالطه ی گوش ماهی قرمز که یکی از مغالطات حوزه ی ربط است شناخته می شود .
۲ ) مغالطه و اتهام برچسب زنی و نیت خوانی
ایشان طبق معمول و روال همیشگی خود به اتهام و برچسب زنی هایی مثل بانک داری خوانده و اهل اندیشه نبودن و بی سواد بودن منتقد و مخالف خود پرداخته و همین طور طبق روال معمول نیت خوانی هم کرده اند که شما نمی خواهید صدای تظلم مردم آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین را بشنوید !
این نیت خوانی و اتهامات در حالی است که من نه منکر امپریالیستی بودن و استعمارگر بودن برخی دول لیبرال غربی بودم و نه ادعا کردم که در جهان کسانی که مرتکب جنایت شده اند هیچ کدام لیبرال یا لیبرال مسلک نبوده اند بلکه نقد من به ربط دادن استعمار و این جنایات به مکتب لیبرالیسم و به خصوص دموکراسی بوده است و این منافاتی با دیدن و قبول ظلم ها و استعمار ملل ضعیف و شرقی ندارد .
۲- مغالطه ی اتهام مغالطه
نکته ی جالب اینجاست که ایشان نقد من به محتوا و کامنت خودشان در بی ربط بودن مطالب مطرح شده به مقاله ی آقای رهبری را عینا به خودم پس می دهم و نقد کامنت خودشان و مغالطه ی آن را در این رابطه بی ربط می خوانند !
ایشان ادعا می کنند که کامنت هایشان در نقد طرفداری از استبداد و کشتار لیبرالیسم نگاشته اند .خب به فرض این که لیبرالیسم باعث کشتار و استعمار و امپریالیسم می شود که چنین نیست و یک چنین ادعایی کذب و خلاف واقع است و بعدا در این باب توضیح داده و آن را به چالش می کشم باز این چه ربطی به موضوع مطرح شده یعنی موانع دموکراسی در ایران و یا حتی خود دموکراسی و نواقص این مقوله دارد ؟! مگر موضوع این مقاله لیبرالیسم یا عملکرد لیبرال های غربی است ؟
جوان عزیز،آقای آزادی طلب، این که مخاطب غیر دانشگاهی اساتید ایرانی و رسانههای این کشور با عذر خواهی ز حضور شمااز گفتههای عجیب و حتی غیر غربی اساتید و روشنفکران و روزنامه و موبایل تبعیت مطلق کنند طبیعی است . curriculum vitae و periphery or minor subjects (نه آن هم core subjects) در مورد اساتید از خارج بازگشته با زحمت و مشکلات عدیده با اشتباهات از دیکشنریهای دوزبانه استخراج میشود. این افراد تظاهر به فهم متون میکنند و بسیاری از مطالب غامض و یا حتی ساده آثار را گذر میکنند. آ»ان دسترسی به فهم متون ندارند زیرا که فرانسه، آلمانی انگلیسی نمیدانند اما متاسفانه اقرار ندارند و در کلاسهای درس دانشجویان به گونهای سخن میگویند گویی مشکلی نداشتهاند. دسته تحصیلکردگان خارج نیز همگی یکی انگاشته شده آنان که به سبب رد در آزمونهای داخلی در دانشگاههای غیر اکردیته و یا درجه چندم مدرک گرفتهاند به عنوان افراد درجه یک نگریسته میشوند.
مسأله دیگر، منفعت شغلی professionalism قشر دانشگاهی است که تقلید و جلوهگری را که کار سهلتری از راه اقبال لاهوریها و افراد دارای stance مستقل است برمیگزینند. سهل است که کتابی را با کمک معلم زبان و یا مترجم بخوانیم و بدون صداقت نسبت به دانشجو خود را مسلط به موضوع و توانا در فهم متن انگلیسی در پیش دانشگاهیان جلوه دهیم. اعتبار، جلوه اندیشمندی و احساس غرور و توهم برتری بر جامعهای (با عذرخواهی از مردم و فرهنگ غنی ایران) عقب مانده میوه ترجمه یک دارالترجمهای و یا ترجمه کاملا و جزئا خطا و یا ناقص متن خواهد بود. حاصلی شیرین و سهل الوصول. چرا باید وقتی با سرکوب وطن و حافظ و سعدی و یا به قول مکرر افراد متفرعن و فاشیست غربی ملایان ایرانی به راحتی عنوان دکتر و یا فوق دکترای شیرین و ارتقاء آکادمیک به سبب کرنش دانشگاه قابل حصول است خود را مانند معترضین به تظاهر و تفرعن قشر دانشگاهی حاصل دیکته انگلیس، فرانسه و آمریکا به سختی بیاندازیم؟
من از حضور شما به سبب وجوب academic integrity عذرخواهی میکنم و شما جوان که از کلمات نخست نظرهایتان روشن است کاملا با فلسفه ناآشنا هستید را به چند خطا آن هم با عرض معذرت آشنا میکنم.
کاملا روشن است که شما رفتار troll را شاید ناآ
گانه اتخاذ کردهاید. کامنتهای سیاسی و روحانی ستیزانه و ضد ضد اندیشه استقلال طلبی و اندیشه ورزی شما روندی روشن برای کسانی که توهینهای ابتدایی شما دنبال کردهاند طی کرده است. شما ابتدا با ظاهری دیندار آغاز میکردید و با بردن جهتگیری به سوی تفسیری خطا از دین و متون دینی به تحقیر، توهین و اتهامزنی به افکار غلط و یا شاید گاهی صحیح جمع خاصی از کشورتان به شدت متوسل میشدید تا این که چندی قبل در اثر ناتونی در پاسخگویی عصبانی شدید و مواضع atheistای و یا توهینآمیز و یا تروریستی خواندن هموطنان خود را به قلم آوردید.
تقریبا از اولین عبارت شما در جایی که ترجمه و یا کپی نکردهاید غیر منطقی و غیرفلسفی بودن نگاشتههای شما برای هر مخاطب صدانت آشکار و واضح است.
سیاسی بودن و طرفداری از بیگانه و عصبانیت شما از روحانیون کشورتان که شاید خطاهایی نیز داشته باشند(not pertaining to the present subject) واضح واضح است؛ چیزی که به نقدهای دیگران نسبت میدهید!
دیگر troll like خصلت نوشتههای شما، کپی کردن اشکالاتی است که از شما گرفته میشود، مانند سیاسی بودن و نه فلسفی بودن کامنتهای نقد کننده شما. چیزی که تقریبا تمامی عاشقان و شیدایان غرب ناتوان از اندیشه مستقل در صدانت به آ» دچارند.
بی ربطی اشکال تمامی نوشتههای شما بوده است. Distortion و تحریف نظرهای بالا خطای ناآگاهانه و یا با عذرخواهی تعمدی شما در کامنتهای بالا است. اصولا لیبرال-دموکراسی in and of itself موضوع دقیق نظرهای بالا نیست؛موضوع ناتوانی قشر عاشق و ناتوان از اندیشه یکی از موضوعات است که با distortion و تحمیل دیکته خود تلاش کردهاید مانند سرکوب اندیشه در دانشگاههای ایرانی و تحمیل فکر خطا با تکیه به دستآوردهای نامربوط یعنی علوم فنی به حوزه علوم پایه و عقلی توجیه بفرمائید.
اشکال بی ربطی به موضوع صفحه مرتبا به شما گرفته شده. این را خوانندگان به خاطر دارند و اکنون شما با distortion و عدم توجه به ربط که در سطح metaphilosopy است بهسبب ناآشنایی با فلسفه کپی و به منتقدین خود سعی کردهاید نسبت دهید. بایست ابتدا tenor و pargmatics منظورشناسی را رعایت بفرمایید. ربط و یا بی ربطی به موضوع اعلامی و توجیه نویسنده نیز وابسته است. در این جا به methodology روش شناسی نویسنده اشاره شده که یک موضوع قابل توجه و بسیار مهم است زیرا که غربزدگان توان و جرأت اندیشه wholistic کلگرا به مواضع بعضا مستشرقین و یا فلاسفه و غیره را ندارند و دچار وحشت میشوند.
در مورد مغالطه دیگر شما و distortion تحریف دیگر شما، لابد روزولت و کندی آیا کمونیست و یا طبق مهمل رسانهای اخیر که تروریستهای دست پروده دموکراتترین افراد مانند اوباما و هیلاری کلینتون را به دشمنان این گروه یعنی قشر روحانیون در کشور شما نسبت میدهند! که جسارت و گستاخی و بیسوادی مزحکی میطلبد. این از جنبه واقعیتی که لیبرال-دموکراسی مسئول میلیونها کشتار و تغییر ژئوپلیتیک جهان بوده است. آمریکاییان حتی تصور نمیکنند که جوانی در کشور ایران تفکراتی pro- fascist درلوای دروغ آزادی ! بیان کند.
در مورد بی ربطی در مورد لیبرال-دموکراسی باید گفت که این بحث موستوفایی لازم دارد که این هم از عدم صدق (احتمالی و یا ناآگاهی شما) با عرض معذرت برمی خیزیدزیرا نمی توان گفت ویلیامسون اشتباه میگوید اگر نه در کامنت باکس برای من اثبات بفرمایید! در چارچوب کامنت باکس باید گفت که لیبرال دموکراسی یک concept در واقع logical impossibilty است که بدترین نوع خطا میتواند باشد. لیبرالیم بر اساس individualism فردگرایی و democrcy برشانه communitarianism و یا اصالت جمع است. به عبارت اخری، لیبرال دموکراسی میگوید موضع فرد اصل است و موضع جمع اصالت دارد که یک contradiction تناقض است.
ضمنا، کسانی که به این نوع فاشیسم-لیبرالیسم که با demogogy و تحمیق تودهها و سخنان فریبکارانه و رکن چهار دموکراسی یعنی شستشوی مغزی احاد جامعه و کور کردن چشمها و عقل افراد با تکنیک فوتبال رونالدو و آسمانخراشهای 600 متری امارات برده جامعه را به بردگی سرمایهداری می کشند معترضند سخن شما را نمیگویند شما نه آن را درک کردهاید نه با عذرخواهی بخاطر حالت شیدایی بریا موتور بوئینگ در وضعیت فکریای و روانی هستید که این واقعیت آشکار را بپذیرید که دانشگاه و فلسفه ابزار اعمال قدرت نظام سیاسی سرمایهداری است و این سخن نو و بدیعی نیست و بسیاری افراد دانشگاهی و سرشناس از دانشگاه در نظامی لیبرال دموکراسی دیپورت شدهاند از جمله چارلی چاپلین! که بخاط یک خوانش محتمل از تفسیری از یکی از صحنههای اعتراض از آمریکا اخراج شد. یا پدیده مکارتیسم که تمامی هالی وود مقدس را به inquisition انگزیزاسیون دادگاه تفتیش عقاید نه اروپای قرون گذشته بلکه sweet sixties دوران طلایی آمریکا کشاند. کسی نمیگوید آزادی و وربیاژ حرافی و تظاهر یک فاشیست-لیبرال در موضوع آزادی خطرناک و یا کشتار جمعی است و یا بد است ، میگوید این تئوریزه کردن سرمایه داری و لیبرال دموکراسی کشتارگر است و مبنایش طبیعت گرایی و الحاد و منجر به کشتار میشود. فردی که ذهنش را موبایل، اینترنت و افکار درجه چندم تحقیر آمیز اساتید آن هم با ترجمههای غلط و عدم جرأت برای اندیشه مستقل به بردگی کشیده نمیتواند و نباید هم بتواند منطق و نتایج نسل کشی فرانسه مهد آزادی در الجزایر که بر پایه نظرانی مانند نظرات فلاسفه ساسی لیبرال قرر گرفته را باور کند.
از حضور شما عذرخواهم. به جای شایعه و مدروز خیابان و تظاهرهای اساتید ضعیف خودتان مطالعه مستقل کنید. فاشیسم-لیبرالیسم خرافه امروز است
مغالطه ی گوش ماهی قرمز و پرداختن به موضوعی بی ربط با موضوع اصلی
موضوع مقاله ی صدانت در این صفحه : موانع گذار به دموکراسی در کشور ایران
موضوع کامنت و نقد آقایان بابک و امیر : استفاده ی غربیان از دموکراسی به عنوان ابزار فریب جوامع جهان سوم و جنایات لیبرال ها و لیبرال دموکراسی و نسبت دادن استثمار و استعمار و مثلا کشتار مردم غزه و فلسطین توسط اسرائیل به لیبرال دموکراسی و منشاء این جنایات دانستن
بدون شرح بیشتر!
مغالطه ی شاه ماهی قرمز
مطالب و کامنت هایی که ایشان ( امیر و بابک ) در اینجا نگاشته اند صرف نظر از تحریف و کذب و مغالطه آمیز بودن برخی و در خوش بینانه ترین حالت غلو و اغراق آمیز بودن برخی ادعاها در باب غرب و نظام های دموکراتیک حاکم بر آنجا ، حتی اگر صحیح باشد و در مواردی صدق کند و این نقدها به جا باشد چیزی جز مغالطه از نوع گوش ماهی قرمز که نوع دیگری از مغالطه ی نکته ی انحرافی و از مغالطات ربطی است نمی باشد .
مضمون و رویکرد این مغالطه چنین است :
۱- موضوع اول و اصلی در جریان بحث است .
۲ – طرف مقابل منتقد و مخالف می آید موضوع دوم دیگری که بی ربط به موضوع اول و اصلی است اما در ظاهر ربط داشته و جذاب و دل ربا است را مطرح می کند .
۳ – طرف منتقد و مخالف بحث را از موضوع اول و اصلی به موضوع دوم منحرف کرده و می خواهد بحث بر سر موضوع دوم در جریان باشد .
بهترین راه مقابله با چنین مغالطه ی در مواجه با شخص مغالطه گری که از آن استفاده می کند این است که به وی تذکر داده که از وی بخواهیم که از موضوع اصلی و اول منحرف نشده و بحث را به موضوع اول و اصلی برگردانده و ادامه دهد .
عین این مغالطه در کامنت های ایشان ( امیر و بابک )در اینجا صورت گرفته که قبلا در کامنت خود به آن پرداخته و مغالطه آنها را توضیح داده ام .
اشکال ٣ ) : گنگ بودن و دشوار بودن و سخت فهمیدن عمده مطالب ایشان به دلیل به کار بردن زیاد و مفرط واژگان انگلیسی و بیگانه
ایشان ( آقایان امیر و بابک ) گذشته از بی نظمی و عدم انسجام و بی ربط بودن ساختار عمده مطالب ادعایی شان در بسیاری از موارد با موضوع اصلی مورد نقدشان ، به طرز مفرط و وحشتناکی از واژگان بیگانه در کامنت ها و جملات خود بدون این که معادل آن را به فارسی بنویسند می آورند و بسیاری از مخاطبان از جمله خود من که زبانمان ضعیف است در بسیاری از موارد اصلا نمی فهمیم و متوجه نمی شویم که ایشان در جملاتشان چه می خواهند بگویند و برایمان ناقص و گنگ است . لذا من در مواقعی مجبورم بروم واژه انگلیسی که ایشان آورده را در گوگل سرچ کنم تا معنی آن را بدانم تا بفهمم ایشان دقیق و واضح چه می گوید و اگرخواستم بتوانم جوابشان را دهم .اما طبعا بسیاری از مخاطبان صدانت که زبان آنها قوی نبوده و حوصله ی این کار را هم ندارند طبعا اصلا درست متوجه نمی شوند که ایشان چه می خواهد بگوید و چه گفته است !
در واقع ایشان طوری به طرز وحشنتاکی واژگان بیگانه را آن هم برای واژگان و کلمات معمول و پیش پا افتاده ی زبان فارسی مثل معاد و زندگی پس از مرگ و اینها به کار می برد که حتی شخصی دارای دکترای فلسفه هم در کلاس تخصصی فلسفه در ترم دکتری این قدر واژگان بیگانه برای کلمات و واژه های غیر تخصصی و پیش پا افتاده به کار نمی برد و استعمال برای چنین واژگانی نمی کند !
این که کسی زبان می داند و مسلط است به معنای سطح بالای سواد و آگاهی و اطلاعات وی در حوزه های علوم انسانی و فلسفه نیست و کسی با به کار بردن مفرط واژگان بیگانه و لاتین نمی تواند به مخاطب ثابت کند و آن را فریب دهد و چنین وانمود که الزاما در حوزه ی فلسفه و علوم انسانی مسلط و دارای دانش و آگاهی و سواد بالا در این زمینه ها است .
بنابراین یکی از معایب و ایرادات مطالب مطرح شده در کامنتهای ایشان به کار بردن و استعمال مفرط و وحشتناک واژه های بیگانه برای واژه های معمول و پیش پا افتاده زبان فارسی در جملاتشان است که سبب می شود اکثر مخاطبین سایت صدانت مثل من که زبان آنها ضعیف است در برخی مواقع اصلا و در بیشتر مواقع هم درست و کامل متوجه نمی شود و نمی فهمد که ایشان در آن جمله ها چه می خواهد بگوید و چه گفته اند !
و لذا منظورشان را اگر بفهمند در خوش بینانه ترین حالت گنگ و ناقص فهمیده و متوجه شده و درک می کنند.
چرا در meta-politics این saying گفته مورد باور و مکررا مورد استفاده وجود دارد که دموکراسی و فاشیسم دو روی یک سکه هستند؟
تبیین اول 1
exoneration تطهیر یک monarch پادشاه در اروپای قبل از دوران modernism با تکرار این که خدا Rex را تفویض قدرت می کند vested with power صورت می گرفت. Pax Romania قوانین روم باستان و Pax Brtania قوانین استعماری بریتانیای صغیر و اکنون New World Order نظم نوین جهانی (دیکته برندگان جنگ جهانی دوم به کل جهان با پشتوانه military might انگلیس، فرانسه و آمریکا) همگی مورد اطاعت بودند. همگی دارای جذابیت ظاهری اما سرشت خون ریزی و استبداد سیاه بودند. اما cold Steel شمشیر و خود روم در دهه هایی پیش از میلاد مسیح و ناوهواپیما بر آمریکا و military might زورگویی و نظامی گری و حشت از قدرت نظامی آمریکا و روم باستان یکی از دو پایی است که نظام های کشتارگر بر آن مستقر می شوند، ستون و یا پای دیگری توجیه narrative رایج و تصویر و توجیه عقلانی، تجربی و یا تاریخی و غیره است که هیتلر، ناپلئون، چنگیزخان، جوبایدن و امثال پینوشه بر آن استقرار می یابند. در دنیای امروزی دانشگاه و تشکیل narrative , اذهان عمومی و social image نقش ستون دوم سازه استبداد را بازی می کنند. همان گونه که صلاح نبودن رویارویی با روم سبب فلاکت ملل می شد اکنون قدرت نظامی در کنار توجیه دانشگاهی دو شاخه این fork را تشکیل می دهد. وقتی در خیابان و مهمانی بخواهی از خونریزی آمریکا بگویی low brow ادبیات زرد و ژان پل سارتر را علم می کنند و با پنهان شدن در پس نقال فلسفه و آزادی دروغین اندیشه روشی استدلالی (کاملا مغالطه آمیز)ئیش می گیرند. حال دو حالت وجود دارد یا دانشگاهی هستی و ساکت می شوی و یا مبارز آزادی freedom fighter و کله ات بوی قرمه سبزی می دهد.آن گاه با بمب های چند تنی اسرائیل از خجالتت در می آیند.
برای ارائه واقعیات پنهان زندگی مدرن چند مقاله نوشته شده توسط ورزشکار حرفهای آمریکایی
‘I’m good, I promise’: the loneliness of the low-ranking tennis player
I was once Ireland’s No 1 player, and tried for years to climb the global ranks. But life at the bottom of the top can be brutal
By Conor Niland
Thu 27 Jun 2024 06.00 CEST
Share
Iwas 10 when I first told my folks that I wanted to give up playing tennis. They didn’t yield then, and they never did. Tennis was our family business. I first picked up a racket at the age of three, and spent 15 years of my life travelling the world in pursuit of entry into major tournaments.
I spent all of September 2005 – including my 24th birthday – alone in Switzerland, playing four week-long tournaments back to back. After 20 matches and with two trophies under my belt, I was ready for a rest. But I had already entered a tournament in Edinburgh – not knowing Switzerland would be quite so intense – for my ninth tournament in 10 weeks.
I phoned Mum from the airport in Geneva, telling her I was tired and would skip Edinburgh and fly home instead. She wasn’t having that. “This is your job now, Conor,” she said. “You can’t just not turn up because you’re tired.” I remembered my friend and one-time tennis partner Pat Briaud’s words: “Your parents don’t mess around.” I turned up and made the semi-final, losing a feisty two-and-a-half-hour match to Britain’s Jamie Baker. It was my 24th match in five weeks. Exhausted, I collected my prize money: $480, before 20% tax.
This is your job now, Conor.
There are three tiers in the hierarchy of men’s professional tennis. The ATP Tour is the sport’s top division, the preserve of the top 100 male tennis players in the world. The Challenger Tour is populated mainly by players ranked between 100 and 300 in the world. Below that is the Futures tour, tennis’s vast netherworld of more than 2,000 true prospects and hopeless dreamers.
I wasn’t schlepping my way through the lower ranks of the professional tour for the money or the prestige, both of which were in short supply. I, like everyone else, was there to remove myself from the clutches of the lower tiers. The Futures tour sometimes felt like a circle of hell, but in practical terms it’s better understood as purgatory: a liminal space that exists only to be got out of as quickly as possible.
I had my first closeup of the big time when the main ATP event rolled into San Jose, California for a week while I was a student at Berkeley. I was allowed to sit in the players’ lounge despite the fact that I was not a competitor. Our team had been brought down to the event by our coaches and given access-all-areas passes, with a view to soaking up the atmosphere and gaining inspiration.
All ATP tournaments need big names to draw crowds and media interest, and the top players can make seven figures simply for showing up for the first round. In San Jose, Andre Agassi was the big name. I was sitting in the players’ lounge when I looked up to see him walk past, surrounded by a gaggle of tournament organisers. I felt a surge of adrenaline seeing him up close for the first time. Some things about him were familiar – his brisk walk, pigeon-toed stance and rounded shoulders, as though permanently setting himself to return serve. Some others were unfamiliar. I’d never noticed his vacant gaze before, which was presumably the product of a long-practised avoidance of eyes staring at him.
“Can we get you anything, Andre?” the gaggle circling him asked earnestly. “Uh, sure, I’ll have some water,” he replied half-heartedly, even though he was standing a few paces from a fridge full of bottled water. He wanted to give them something to do. One of them was dispatched and quickly came back with a plastic glass full of chilled water. Andre took a small sip and put it down on the table beside him, the one I was sitting at. He didn’t pick it back up. After a few moments, Andre and his entourage moved on.
I couldn’t stop staring at the glass of water he had left behind, and considering what it represented. I stared at the smudges left in the condensation by his fingers, and then watched the water marks slowly bleed out to the bottom of the glass. Agassi later wrote in his autobiography of how lonely he found tennis. I understood what he meant, of course – I found it lonely, too. But remembering the sight of him besieged by help in San Jose, I think I’d have preferred his kind of loneliness.
All serious tennis players – from gods such as Agassi to college players like I was at the time – have to grapple with isolation. For people who are comfortable with it, pro tennis can be a refuge: they find it behind a hotel door, with headphones on in a far-flung airport and, above all, inside the white lines of the court. The downside is that the victories are often private, too. When you remove the headphones, there is probably no one around to talk to; and even if there is, you probably don’t speak the same language. We were a strange cohort: sharing courts, canteens and coaches around the world but remaining ultimately alone.
The greats in tennis often become known by their first names – Roger, Rafa, Serena – but the rest of us are known by a number, our world ranking. To a greater extent than in any other sport, world ranking determines who you play, where you play and how much money you make. Tennis players have a deep and lasting relationship with their highest ranking. (Mine was 129.)
Your ranking determined your social status on tour. The guy ranked at number 90 in the world doesn’t get as warm a handshake from the Slam champion as the guy ranked at 20. The Williams sisters didn’t linger to have a chat with me when Serena and I were 16-year-olds training at the Bollettieri tennis academy in Florida, but a girl I hit with who was ranked 50 in the world did stop and talk. Where a player sits in the hierarchy determines how they act, and everyone knows it.
Conor Niland in a match against Novak Djokovic at the 2011 US Open, Flushing, New York City.
View image in fullscreen
Conor Niland in a match against Novak Djokovic at the 2011 US Open, Flushing, New York City. Photograph: Julian Finney/Getty Images
At a later Challenger event in Marburg, Germany, a then 18-year-old Grigor Dimitrov was new to the men’s tour and latched on to me before the delayed arrival of his coach. He knew that I was also travelling alone, and he rang my hotel room a few times. “Hey, wanna grab a pizza?” He was cocky, but friendly, and he knew he needed to earn his stripes at the Challengers. I liked him. He had won Junior Wimbledon and US Open Juniors the year before, and did not know many of the senior players.
“I like watches and speak English perfect,” he told me with a huge grin. I chose not to correct him, remembering my Bulgarian was sketchy. He also confided, even more proudly, that “Sharapova likes me, man”.
We practised together for the week. “Hey,” he shouted to me across the court during one hit, his eyes smiling. He went into an impression of my stiff-looking walk, then picked up two balls and did an impression of my serve. It was very accurate. And funny. Professional tennis players are usually very good physical mimics. It’s how they got good in the first place, by copying what they saw on TV and processing physical cues from their opponents. And Dimitrov, a world-class talent, was really good at it. They called him “Baby Fed”, because his style was nearly identical to Federer’s. I laughed back to him across the court, but suddenly felt my age.
Several years later, I watched Maria Sharapova, now officially his girlfriend, cheering him on courtside at Wimbledon. I bumped into him occasionally, but his greeting to me became less and less effusive as his ranking climbed higher.
By the time he had cracked the top 20, he was ignoring me completely.
If Andre Agassi was lonely but never alone, players on the Futures tour are both. Whereas the top 100 repeatedly come across each other at the same events every year, there is nowhere near the same level of consistency in the lower ranks. There are one or two Tour events staged every week across the world for the top guys, but roughly four or five Challenger events a week, and between 10 and 12 Futures events. The usual message of farewell among players is, “See you somewhere.”
The loneliness of my early years on the Futures tour could be crushing, and it made the time spent not playing tennis more difficult than the tennis itself. You need to conserve energy, and I was obsessed with recovering by staying off my feet. My body invariably ached after a three-set match, so I had to become an expert at passing time. I almost never went sightseeing on a day off. That was partly to conserve energy, partly because I had nobody to go with. And in many of the one-horse towns that hosted Futures events, there weren’t any sights to see.
Some players did go out partying locally, which I always felt was a stupid thing to do. Why put yourself through the budget travel, practice and expense to then go drinking in some remote and isolated corner of the world? Drinking obviously inhibited performance but, apart from that, there was rarely anywhere interesting to go in the vicinity of a Futures event. There were, I’m pretty sure, no good boozers around the Smash Tennis Academy in Cairo.
I staved off the boredom of competing on the fringes of Europe and Asia by sleeping in as late as I could, to limit the number of dull, conscious hours. I often spent entire afternoons and evenings subjecting myself to endless loops of BBC news, punctuated only by the refrain for India’s tourism campaign – Incredible India! – and the BBC’s Lyse Doucet’s peculiar accent. I learned more about Middle Eastern conflicts from her than I wanted to. These were the sounds of my afternoons and evenings. I caught myself occasionally referring to the hotel as “home” when waiting for the tournament shuttle bus to take me back from the courts. And I would return to Ireland from three-week trips to these exotic places with no notable stories or experiences. “How was Morocco?” I would be asked. “Fine,” I would say, with nothing else to add.
A tennis payer practising solo.
View image in fullscreen
A tennis payer practising solo. Photograph: Wojtek Radwański/AFP/Getty Images
While boredom on tour is guaranteed, its extent can vary. Match schedules are painfully vague: a typical Order of Play could read “Sixth match after 10am”, and maybe, if you were lucky, it would be further narrowed to “not before 3pm”. So you could be playing any time from 3pm to 9pm, depending on the length of the matches in front of you. Eoin Reddan once expressed his horror to me at this “schedule”. Eoin, as an Irish rugby international, had his day arranged for him with military precision: he knew where he would be and how long he would be there for every minute of a match day. Tennis players, by contrast, just have to wait around for the call. And be ready.
The truly elite players are not subjected as much to the uncertainty of the Order of Play. The British player Dan Evans once spent three weeks practising with Roger Federer in Dubai, as part of their respective pre-seasons. They played a three-set match every day for 21 days. Federer insisted on starting each practice match at seven in the evening. Why? Three weeks out, he already knew he would play his first match at 7pm on the Tuesday in the Doha ATP event. Can we get you anything, Andre?
At Futures level, worse than the uncertainty of today is that of tomorrow. You never know when you’re going to lose, and so you don’t know when you’ll need to fly off to the next event. My early years on tour were pre-smartphone, so you always knew where to find the players who’d lost that day: sweaty and still in their kit, they would be lined up to use the PC in the hotel lobby, booking flights home, or else on their way to the airport en route to their next event. Surviving on the Futures and Challenger tournaments isn’t just about being good at tennis. It’s about being able to cope with the strange bedfellows of regular boredom and constant uncertainty. Not many succeed.
Locker rooms on the lesser tours are full of strangers with bad tattoos. Everyone is just polite enough not to call one another out for being an asshole, but selfishness is rewarded. Everyone is in competition with one another and on the lookout for a weakness in everybody else, and players never go out of their way to make the life of a lone traveller any easier.
I was as bad as the other players when it came to not reaching out. Once you get burned by a player blanking you, you don’t try again. The ego is too precious. Best to strut on by. The best players on tour are usually considered the friendliest, as everyone wants to say hello to them, and they will usually say hello back.
Tennis is an individual sport, of course, but players often need each other, more so at the lower level when they don’t have hitters and coaches travelling with them for practice. The general rule on tour is the higher up the rankings you go, the easier it is to find a practice partner for the few days before a tournament. The elite end of the sport is more of a fixed society, so players are generally more open to helping out fellow players they will run into again. But at the crowded lower levels, you can take a punt on the prospect of never seeing a certain player ever again.
Ask for a practice hit at the Futures level and the response – with the player already looking past you – was often, “No, I already practised.” At the top Challengers and ATP events, the response would often be along the lines of, “No, I already have a hit scheduled for three, but I can do tomorrow at 10am?”
Asking players to hit was awkward, but necessary. It’s impossible to start a match well without at least a 30-minute hit earlier in the day, preferably an hour or two beforehand. It’s not just a physical thing. I could go for a run to get a sweat on, but you need to feel the ball, to build up ball-striking rhythm, play practice points. When it’s 0-0 and you’re staring down a serve of up to 130mph, it’s too late to start warming up.
Seeking a warm-up partner, I would have to approach players I had never met before, trying not to come across as too desperate. I once opened with, “I’m good, I promise” – admittedly sounding quite desperate. Failing that, I would write “Conor Niland + looking” when signing up for a practice court in the referee’s office and hope someone would write their name beside mine. When I travelled alone, I often went to bed worrying whether I’d find someone to warm me up ahead of the next day’s match. One huge advantage of travelling with a coach was that it allowed you to avoid that stress.
John Valenti, aka Johnny Blaze, at the 2007 USTA Professional Futures Tournament in Wisconsin.
View image in fullscreen
John Valenti, aka Johnny Blaze, at the 2007 USTA Professional Futures Tournament in Wisconsin. Photograph: Bryon S Houlgrave/AP
My older sister Gina turned professional after she finished school. When she was 18, the Irish national broadcaster RTÉ made a TV documentary about her, in which she was filmed warming up for the final of her Futures event in Algeria by hitting a ball against a wall. By finals day, almost everyone had gone home, and evidently none of the camera crew hit it well enough. Cut to 15 years later in Switzerland. I’ve qualified for my first-ever pro circuit final and I’m warming up alone, hitting a ball against a wall.
When I made the last eight of a Futures event in the UK in 2005, the only other player in the quarter-finals who lacked a warm-up partner was Jamie Baker, so it made sense that we’d hit together. But he told me he’d prefer to warm up with his 60-year-old coach, as he had been doing it all week. I was left as the odd one out. Andy Murray’s brother, Jamie, on site for a doubles match, came to my rescue and warmed me up after he finished his doubles warm-up preparations.
I made virtually no lasting friendships on tour through my seven years, despite coming across hundreds of players my own age living the same life as my own. Those destined for greatness, the teenagers who join having won grand slams on the junior circuit, don’t hang around the Futures for long: they win four or five events and then jump right to the Challenger Tour in less than a year, often while still a junior. They are in the minority, however, and the Futures tour housed some eccentric souls.
American John Valenti, who went by Johnny Blaze, spent more than a decade on tour without ever earning an ATP singles ranking point, consistently losing in the true obscurity of the first round of Futures qualifying rounds. He wore dreadlocks and a T-shirt bearing the message “GRINDER”, and lived in a converted school bus. His worldview was expressed in a video he uploaded to YouTube. “I am going to fight the talent you gave me, God,” he tells the camera. “I am going to fight my natural hand-to-eye coordination, no matter how bad it is, I am going to hit all of these motherfucking balls until I develop a shot. I am going to do this for months and months and months: I am not going to let these rich fucks beat me. I’m stronger than them, I am faster than them, I have more desire than them. I am going to fight the fuckin’ talent you gave me, God.”
Those “rich fucks” kept Johnny on the road, mind, as he offered a racket-stringing service to players. Johnny has claimed he’s the only player ever to make a consistent living on the Futures tour, and he kept overheads low, running the school bus on vegetable oil. More recently, he has been making YouTube videos about “extreme couponing”, where he lists the great savings he has made on his weekly grocery shop.
The true unfortunates, though, were the ones who were talented enough to rationally hope to advance. These were people who grew up as the best tennis players in their country, but were stuck between 300 and 600 in the world, not quite contending for the Challenger Tour nor the qualifiers at grand slams, but winning just often enough to keep their tennis dream faintly alive. A Futures tournament referee in the US became infamous for his straight-talking to 28-year-old players: “C’mon man, what are you still doing here?” He was straying out of his lane, but his intentions were good. And he was usually right.
At my level, travel was relentless, and it was a constant battle to stay out of the lower levels. After going all the way to Montreal to lose in the first round of a Challenger event, I flew home and signed up to play a Futures event in Wrexham in north Wales. I had to go through qualifying as I hadn’t entered the main draw in time. It was back to the Futures after a week at the Challengers, and I could feel the difference. My hotel lobby was connected by a swing door to a Wetherspoon’s pub, a nightly scene of Welsh youths drunk on summer pints and alcopops. Did they know I had nearly beaten a guy who had once beaten Pete Sampras?
Conor Niland (centre), now the non-playing captain of the Irish Davis Cup team, at a training session in February 2024.
View image in fullscreen
Conor Niland (centre), now the non-playing captain of the Irish Davis Cup team, at a training session in February 2024. Photograph: Brendan Moran/Sportsfile/Getty Images
I stayed on the hotel lobby side of the swing door and won seven matches to win the event outright. It boosted my ranking quickly and led to another main-draw Challenger berth two weeks later – and off I went to Uzbekistan.
My coach Shaheen and I flew from Gatwick to Tashkent. From there, it’s only a 45-minute flight to Bukhara, where the tournament was being held. One problem: the flight operated only three days a week, and this wasn’t one of those days. The only alternative offered to us was a seven-hour taxi drive, which had to be paid for upfront and in cash. I changed a couple of hundred euros into a mountain of the local currency, and could hardly carry the stack of notes I dumped on the taxi driver’s passenger seat. Off we sped, with no seatbelt and luggage sitting on my knees, sliding across the back seat as the driver swerved to avoid animals standing in the middle of the roads that wound around the Uzbek countryside. At one point, the taxi driver stopped for a one-hour lunch for himself.
Umpire Marija Čičak and Italian player Lorenzo Sonego at Wimbledon 2021.
‘You can’t be the player’s friend’: inside the secret world of tennis umpires
Read more
We eventually reached the city, and tried to settle into a rhythm as best we could over the next couple of days. I promptly lost in straight sets in the first round to my grizzled opponent from Japan with huge braces on his teeth and a bizarre two-handed forehand. A few months earlier, I’d been in California as one of the best college players in the US. Now, my lifestyle had gone backwards, but the standard of player had gone up. At least I lost efficiently enough to get the flight back from Bukhara to Tashkent. There was no worrying about baggage handlers here: we were told on the runway to carry all of our bags up the steps of the plane and throw them into a storage room at the back of the aircraft. We were waved off by an air traffic controller using only one hand, as he held his pet jack russell with the other. Once on the plane I tried to recline back into my seat, but found the hinge was broken and it didn’t budge. Several people spoke openly on their mobile phones as we took off. Another Challenger under my belt. Sum total of ranking points earned: zero.
خطاب به باور رسانه-دانشگاه-انترنت بنیاد محمد رهبری و community ناتوان از مشاهده، اندیشه به ضعف ها و اشکالات آن. علت تکیه به آمار، pseudo-analysis شبه- تحلیل خود غرب به جای به کار گیری منابع و مشاهدات مستقل به علاوه تولیدات خود غرب:
بیورن بورگ قهرمان افسانه ای تنیس سوئدی پس از کنارگرفتن از تنیس گرفتار اعتیاد، طلاق همسر و خودکشی شد.
https://www.sportskeeda.com/tennis/bjorn-borg-watch-tv-go-night-people-wanted-another-life-when-swede-s-ex-wife-shed-light-sad-retirement-struggles
زندگی بزرگترین اسطوره سوئد و بت جوانان این کشور نماد رفاه و دمکراسی (در توصیف غلو آمیز و دانشگاه تهرانی کشورهای اسکاندیناوی) غمبار و سررشار از خودکشی و اعتیاد و افسردگی بود. حال، تصور رهبر و از او پائينتر جوانان ایرانی عاشق رفاه و تمدن چه تصوری از دانمارک، سوئد و سوئيس دارند. وقت wakeup call است. رسانه، دانشگاه، ساینس(نه دانش متکی بر مشاهده، تجربه، مطالعه مستقل از منابع انگلوساکسونی و یهودی) را مطالعه و disillusion متنبه شویم.
erroneous exegesis فهم غلط اساتید فلسفه از منابع غربی
علت:
1. social image , social acknowledgement جایگاه عالی اساتید در جامعه دانشگاه و ترس از خدشه دار شدن این جلوه عالی اجتماعی غلوآمیز و اکثرا حتا کاذب.
2. تغییر substantial در فهم متن (درک اساسا اشتباه) به سبب تعدد اشکالات در در ک واژگان specialist terminology
واژگن تخصصی
3. بالا رفتن تعداد اشکالات در فهم واژگان plain English واژگان ساده غیر تخصصی
4. poor competence ناتوانی زبانی در در ساختار (و دستور زبان پیچیده متون علوم انسانی) و lexis.
5. بعضا استفاده از ترجمه و یا سهلانگاری در اهمیت فهم دقیق، کامل و بدون اشکال متن فرانسه، آلمانی و انگلیسی. اکثرا ایرانیها از روی واژه، مفهوم، عبارت و یا جمله و یا شاید بندی میگذرند و با تکیه به کل متن آن بخش و یا مفهوم را در بیان و یا فهم نادیده می گیرند.
6. وحشت از از دست دادن جایگاه منتقد آگاه پرقدرت در صورت ضعف و ناتوانی حتی در forteنقطه قدرت ادعایی آنان یعنی discipline تخصصی آنان.
یعنی آنان نه تنها قادر به تحلیل مسئله مربوط به جامعه بومی خویش نیستند بلکه حتا منبع مورد تکیه خود (فهم منابع اصلی به زبان اصلی) اشکال دارند اما به سبب تظاهر به داشتن موضع قدرت ادعایی نمیتوانند صادقانه این را بپذیرند و یا اعلام کنند.
اصلاح در کامنت فوق:
در بند 3 lexis را اشتباها آوردهام که حذف میکنم.
کامنت2:
به علت بالا رفتن تعداد نادانستهها و خطا در فهم جملات و متن، فهم جملات و فهم متن دچار اشکال اساسی میشود.
روش این افراد رجوع به lexicographer و بلکه bilingual dictionary و یا یاری گرفتن از authority زبانی که non-native و non-expert در رشته هستند است. گروهی نیز بدون توجه به این مسائل خودشان با فرهنگ فارسی مسائل خود را پاسخ میدهند و از روی ساختارها و lexisو عبارات غامض عبور میکنند و به کلیت متن تکیه و بقیه ساختار و عبارتها را حدس میزنند.
اگر فرصت بیان این اشکال در پانشگاهیان ایرانی دست داد و صدا نت امکانش را فراهم کرد در صورت فراغت این اشکال بیشتر توضیح داده خواهد شد.
با وجود language barrier موجود و عدم آزمون صحت و دقت مطالب ارائه شده دانشجویان و افراد علاقمند اما غیر دانشگاهی جایگاه محترم و قابل تحسین استاد ایرانی را دلیل بر اعتماد و صدق میگیرند یعنی درس دادن در شریف یعنی توان فهم text bookدر صورتی این گونه نیست.
حال مسائل social epistemology که در basic ترین مبانی پایه خود scientific community را جامعهای مانند دیگر جوامع اجماعی (حاوی رقابت، ارزشهای جناحی، منافع و غیره) می داند که برای افرادی دانشگاهی مانند آقای دکتر رهبر اصولا luxury محسوب میشود، چه رسد به مخاطبین کوچه خیابانی و یا تحصیل کرده های undergraduate و یا post graduate رشتههای دیگر غیر فلسفی. آنان که با شنیدن مطالب کپی و غیر original و genuine استاد ایرانی دچار تحسین و بهت و حیرت از ازبر کردههای این فرد میشوند. گویی کسی نیست که به روش selective گزینشی عناوین ترجمه اساتید و مترجمان که فضای ادبی، فکری و فلسفی غرب را به شکل گزینشی و برای مبارزه با مکتب خونه و دانش سنتی ایران برای تخریب و نابودی آن به ایران ارائه کردند توجهی کند. حتا با فرض non-cognitive بودن syllabus مکتب خونه فاشیسم و digmatism و careerism منفعت طلبی و شهرت طلبی و تظاهر و بی وطنی و جهل زشت این افراد که به دنبال social acceptance بودند مطلبی شایان مطالعه و توجه است.
کاش جوان و پیر ایرانی وزیر آموزش عالی و جوان به فنگ فرستاده شده ایرانی مدهوش در برابر mini skirt و saloon bar های فرنگستون را کمی مورد مطالعه قرار میدادند. آرزویم بودکه معرفت سعدی، حافظ و مولوی که در پر گوهر برای افراد درجه هیچمی مانند wordsworth و Shakespear وBecketو نگاه غیر قابل مقایسه آنان محروم نمی شدند. Prose , ٰVerse ایران را با انگلیس مقایسه بفرمایید. ممکن است که prose انگلیسی به سبب صنعت چاپ ,journalism و higher education وسعت و پیشرفت فیزیکی و تنوع و سبک متعدد و شمار بالای واژگانی پیدا کرده باشد، اما نگاه ادبیات که در کنار فرهنگ و جهانبینی پایه فلسفه اروپا از ابتدای پدیده فلسفه بوده نه از لحاظ انسانی نه از لحاظ منطقی و محتوا به هیچ روی شاگرد بی مقدار نگاه مولوی و فردوسی و حافظ نیست.
قطعا باید این جمع مسخ شده را مطالعه و شناخت اگر اهل مشاهده، مطالعه و علم و اندیشه باشیم، اگر اهل شناخت و پیشرفت باشیم. فرنگستونیهای قدیم و متبخترهای جدید را بشناسیم.
آن چه روستازادههای فرنگ رفته متبختر به جوان ایرانی نمیگویند تا منبع احترام و کسبشان مختل نشود:
افسردگی و ناامیدی icon های الگوی موفقیت ورزشی آمریکا. پیت سمپراس از تاریکی دوران سی سالگی به بعد میگوید. این زندگی بهترین، ورزشی ترین، متمولترینها در lifestyle غربی است. تو بخوان حدیث مفصل از این مجمل.
https://www.sportskeeda.com/tennis/i-put-weight-i-feeling-good-myself-when-pete-sampras-opened-difficulties-dealing-retirement
“I put on some weight, I wasn’t feeling too
good about myself” – When Pete Sampras opened up about his difficulties dealing with retirement
By
Jul 21, 2024 05:41 GMT
Pete SamprasPete Sampras pictured at the 2014 Australian Open (Source: Getty Images)
also-read-trending
Trending
“No correlation between fame and being decent anymore” – Nick Kyrgios lambasts ‘Hawk Tuah Girl’ making grand entrance at Jake Paul vs Mike Perry fight
WATCH: Daria Saville and Ellen Perez hilariously smash a racket, attempt a cannonball & more to test out cardboard beds at Paris Olympic Village
“If I play 70% against most players, I will win” – Serena Williams and her father Richard’s confident remarks resurface amid Noah Lyles controversy
“(For) three years I didn’t do a thing. I put on some weight. I wasn’t feeling too good about myself. Playing golf, playing poker,” Sampras said. “You wake up (and say) ‘Okay, what am I going to do today?’ To be 31, 32 and retired is great but at the same time I’ve always been a worker, since I was a teenager.”So to say ‘Cold turkey I’m done’, at first it was great but after a few years it felt like I needed something more to do,” he added.
“The last couple of years I’ve missed it more than when I first retired. But it’s a brutal sport this one and it took a lot out of me. I needed a few years to decompress and take a deep breath to get to a point where I’d like to play again.”Pete Sampras discusses the moment he knew it was time to retirePete Sampras
Pete Sampras
“I flew home the night I won the Open and just enjoyed that,” Pete Sampras said. “Two or three months later I was talking to [coach] Paul [Annacone] about what was next and getting ready for Australia, but I was not emotionally ready.”“So I felt I would see how I felt about playing Indian Wells or Miami in 2003. It just seemed unbalanced to me. I didn’t feel like doing the practice or the gym work,” he added.
“The moment when I knew I was going to retire was when I was in Palm Desert watching Lleyton Hewitt play a first-round match at Wimbledon in 2003, thinking that was the last place I wanted to be. That was when I knew I was done,” the 14-time Major champion said.
اشکال موردی و جزئی، بالا رفتن تعداد سؤالات و اشکالات در فهم یک بند و نهایتا یک اثر است.
اما اشکال بزرگتر اشکال در سطح meta-philosophy است. حتا معتبرترین فلاسفه بنا به انتقاداتی وجود دارد و اخیرا صداهایی در نقد روش تعیین موضوع، ارائه و moderation , مدیریت محتوایی و پرسش و پاسخ چه سخنرانان داخلی و چه خارجی بلند شده است، از نقد دل خوشی ندارند و هر پرسش مهم برهم زنندهای را که بعضا در حوزه meta-philosophy فرا-فلسفه قرار میگیرد را به بهانه متافلاسفیک بودن پاسخ نمیدهند. همه اشکاات جدی با دو روش مبهم خوانده و یا نامربوط بودن و یا در چارچوب نبودن طفره میروند. در صورتی که meta-philosophy بنیان است و این روش فلسفه ورزی موفق نیست.
بنابراین، در سطح فهم اثر و حتا واژّه plain English و syntax اشکالات بالا میرود و دقت فهم یک اثر فلسفی را برای استاد مخدوش میکند. از طرفی، در فرافلسفه و مسیر فکری بنیادین نگاه تعمق و اندیشه و انتقادی وجود ندارد و فیلسوفان در کشور شما جرأت انتخاب و گزینش راه کلی اصلی و بنیادین اگر با راه فلاسفه مشهور متفاوت باشد را ندارند.
بنابراین در این نوع فلسفه ایرانی غرب، در اجزاءاشکال فراوان و در کل تبعیت مطلق حاکم است در نتیجه فرد تنها مقلد است نه محقق و اندیشمند اما به خاطر high sounding jargons و تازه بودن و جذاب بودن طنین فلسفه ناآشنا دانشجو و عامی به استاد به عنوان یک authority مطلق untouchable دست نایافنی می نگرد. خوب، چنین جامعه اساتیدی هم دانشجویان اهل دقتی بار نمیآورند. نتیجه این میشود که تکرار و تقلید و
correspondence تطابق افتخار سید جواد طباطبایی، وحید و دیگران میشود. جایی برای اندیشه فردی نمیماند. این نامش فلسفه نیست بلکه parrot learning است.