تاملی در ترجمهی مفهومِ Deduktion در فلسفهی کانت به زبانِ فارسی
مهدی رعنائی
ترجمهی متونِ کلاسیک فلسفی با چالشی بزرگ روبروست: مترجم باید در عینِ ارائهی ترجمهای دقیقْ از تحمیلِ تفسیری خاص بر آن خودداری کند. این مسئله در ترجمهی متون فیلسوفی مانند کانت جنبههای جدیدی نیز پیدا میکند. از جمله به این خاطر که او، به خلافِ مترجمِ فارسیاش، علاقهای به ساختِ واژگانِ جدید ندارد و برای بیانِ مفاهیمِ گاه انقلابیاش از واژگانِ آشنای سنتهای فلسفیِ پیشین استفاده میکند؛ مثلاً، برای اشاره به نظامِ فلسفیِ خود آن را transzendental مینامد که واژهای با تداعیِ معانیِ بسیار در سنتهای مدرسی است. در این موارد مترجم علاوهبراینکه باید از ارائهی تفسیری خاص از این واژگان به زبان مقصد خودداری کند، با سوال دیگری نیز مواجه میشود: آیا باید از دو معادلِ متفاوت برای این واژه در زمینههای مختلف استفاده کرد یا تنها از یک واژه؟ و در حالت دوم، آیا باید در حاشیهی متن به خواننده هشدار داد؟ مترجمانِ کانت به زبانهای اروپایی البته کمتر از دیگر زبانها با این مشکل مواجه میشوند. مثلاً در همین مورد خاص مترجمِ انگلیسی میتواند به راحتی از واژهی transcendental استفاده کند که با معادلِ آلمانیِ خود همریشه است. در این صورت او دیگر نه با این پرسشِ دشوار مواجه میشود که چه معادلی باید برگزیند و نه با پرسشِ دیگر که آیا باید یک واژه انتخاب کند یا دو واژه، چه کانت خود از همان واژه استفاده کرده است. اما در زبانی مانند فارسی که نه تنها خودِ واژهی transzendental در آن به کار نمیرود بلکه حتی معادلِ دقیقی هم برای آن وجود نداشته است، مترجم به هر حال باید دست به یک انتخاب بزند. اول اینکه معادلِ این واژه چه باید باشد و دیگر اینکه آیا این معادل را باید هم در زمینهی فلسفهی کانت و هم در زمینهی فلسفهی مدرسی به کار برد یا باید برای هر کدام واژهای جداگانه برگزید.
در اینجا هدفِ من بررسیِ یکی از همین انتخابهای سخت در برابر مترجمِ فارسیِ «سنجشِ خردِ ناب» یا همان «سنجش» اول است، یعنی مفهومِ «Deduktion» که کانت خود گاهی آن را مهمترین و گاهی هم دشوارترین بخشِ «سنجش» میداند (Axvi)[1]. این واژه هم مانند مثالِ پیشین مشکلِ خاصی برای مترجمِ کانت به زبانهای اروپایی ایجاد نمیکند چون آنها به راحتی میتوانند معادلِ همین واژه را در زبانهای خود، مثلاً «deduction» در زبانهای انگلیسی یا فرانسوی، برگزینند و کارِ فهمِ آن را به عهدهی خواننده بگذارند. در زبانهایی مانند فارسی یا عربی اما مشکلاتی رخ مینمایند که در انتها احتمالاً حلِ همزمان همهی آنها ممکن نخواهد بود و مترجم در برابر انتخابی سخت قرار میگیرد. در این یادداشت کوتاه سعی خواهم کرد به برخی از این دشواریها و انتخابها اشاره کنم و پیشنهادهای دو مترجم فارسی و یک مترجمِ عربیِ «سنجش» اول را بررسی کنم. ترجمههای فارسیِ مد نظرِ من یکی ترجمهی بهروز نظری و محمدمهدی اردبیلی است که انتشاراتِ ققنوس آن را تحت عنوانِ «نقد عقل محض» (از این پس «ترجمهی ققنوس») و دیگری هم ترجمهی میرشمسالدین ادیب سلطانی است که انتشارات امیرکبیر به نامِ «سنجش خرد ناب» (منبعد «ترجمهی ادیب») منتشر کرده است. متنِ عربیای که بررسی خواهم کرد هم ترجمهی موسی وهبه است که دارالتنویر بیروت آن را تحت عنوان «نقد العقل المحض» به انتشار رسانده است. در همین ابتدا البته باید اشاره کنم که هرچند در نهایت به ترجیحِ خود برای ترجمهی این مفهوم اشاره خواهم کرد، هدفِ اصلیِ من قضاوت بین ترجمههای مختلفِ متن کانت نیست—چه به ترجمهی اصلاحات و بخشهای دیگرِ متن نخواهم پرداخت. هدفِ من تنها تاملی در ترجمهی این مفهومِ خاص به زبانِ فارسی است.
اما پیش از تصمیم برای انتخاب معادلِ مناسب برای این مفهوم، باید درکی حداقلی از آن داشته باشیم. تمایز بین دو قوهی حاسه (Sinnlichkeit/sensibility) و فاهمه (Verstand/understanding) در فلسفهی کانتی مشهور است. حاسه، که صورِ پیشینیِ آن زمان و مکان هستند، مسئولِ به دست دادن شهود (Anschauung/intuition) از اشیاء است و فاهمه به وسیلهی مقولات یا همان مفاهیمِ محضِ فاهمه، که کاملاً پیشینی و لذا مستقل از تجربه هستند، امکانِ تفکر در باب این اشیاء را برای ما فراهم میآورد. حال پرسشِ اساسی که کانت در بخش transzendentale Deduktion که خود فصلی از تحلیلِ استعلایی (transzendentale Analytik) است مطرح میسازد (A85/B217) از این قرار است: این مفاهیم، که پیشینی، ناب و لذا کاملاً مستقل از تجربهاند، چگونه ممکن است به اشیائی که از طریق شهود به دست میآیند حمل شوند؟ به بیانِ خودِ کانت:
تبیینِ شیوهای که مفاهیم از آن طریق میتوانند به طورِ پیشینی به اشیاء مرتبط شوند را transzendentale Deduktion مینامیم.
در همان ابتدای بخش (A84/B216) کانت معنای واژهی Deduktion را آنطور که خود از آن مراد میکند توضیح میدهد:
حقوقدانان، هنگامی که از حقوق و مدعیات صحبت میکنند، در عملی حقوقی بین پرسش از حق (quid juris) و پرسش از واقعیت (quid facti) تمایز قائل میشوند … اثباتِ اولی را آنان Deduktion مینامند.
این توضیح باید کلیدِ فهمِ معنای مدنظرِ کانت از این مفهوم را روشن سازد، اما به دلیلِ اینکه این واژه در زبانهای اروپایی کاربردِ دیگری نیز دارد باعثِ اشتباهِ برخی خوانندگان—حتی آلمانیزبان—کانت شده است. نکتهی اول این است که نه تنها زمینهی بحث را کانت بحث از حقوق و مدعیات در نظر میگیرد، بلکهی معنای مورد نظر خود از «Deduktion» را هم آن میداند که در بحثِ پرسش از حق مطرح میشود. این با پرسشِ اصلی که او در این بخش مطرح میسازد کاملاً سازگار است، یعنی پرسش از حقِ به کار بردنِ مفاهیمِ محضِ فاهمه بر اشیاء تجربه. اما این واژه هم در زمان کانت و هم در زمانهی ما معنای دیگری علاوه بر این معنای حقوقی هم داشته است. «Deduktion» در معنای دوم یا منطقی به معنای برهان است، یعنی مهمترین و مطمئنترین نوعِ استدلال در سنتِ منطقی ارسطویی[2]. تمایزِ این معانی را دیتر هنریش (Dieter Henrich) در مقالهی کلاسیک و بسیار تاثیرگذارِ خود، مفهومِ دیداکشن نزدِ کانت و عقبهی روشیِ سنجشِ اول، توضیح داده است[3]. ضمنِ دعوتِ خوانندگانِ علاقمندْ به مطالعهی این مقاله—که برای فهمِ کانت مطلقاً ضروری است—خلاصهای بسیار فشرده را از آنچه به بحثِ من مربوط است در بندِ بعد میآورم.
هنریش ابتدا به درستی اشاره میکند که هر تفسیری از بخشِ Deduktion از «سنجش» باید بتواند کاربردِ واژگانِ خاصِ کانتی را توضیح دهد و تبیین کند. همینطور هر خوانشی باید به ما در فهمِ شیوهی تقریرِ Deduktion نه فقط در «سنجش» اول بلکه با دیگر Deduktionهای کانت از جمله در «سنجش» دوم—و البته سوم—سازگار باشد. اولین نکتهای که او اشاره میکند همین تمایز میانِ کاربردِ حقوقی و منطقیِ این واژه است. در واقع، هرچند در زمانِ کانت هم هر دوِ این معانی کاربرد داشتهاند و کانت هم مسلماً از آن مطلع بوده است، اما معنای حقوقیِ واژه فراگیرتر بوده است. علاوهبراین، نه تنها این معنا فراگیرتر بوده، بلکه برای همهی خوانندگان چنان آشنا بوده که فرضِ معقول این بوده است که خوانندگان اشارهی فرامتنیِ کانت در کاربردِ این واژه را متوجه میشدهاند. این اشاره به سنتِ Deduktion نویسیِ در امپراطوریِ روم مقدس بوده که از قرنِ چهارده آغاز و تا بعد از مرگِ کانت ادامه داشته است. در واقع، در سنتِ حقوقیِ آن زمان ژانری وجود داشته که در آن Deduktionهایی برای اثباتِ حقوق مختلف—مثلاً حقِ بهرهبرداری از زمین—نوشته میشده است. این Deduktionها چاپهای نفیسی داشته و فرمِ آنها نیز کموبیش ثابت بوده است. کانت هم که طبقِ شواهد با این ژانر آشنا بوده است این بخش از کتاب را دقیقاً مطابق با آن ژانر و در پاسخ به پرسشی دربارهی یک حقِ خاص نگاشته است، یعنی حقِ حملِ مقولات بر اشیاء. از این جهت، هرچند در این نوع متون امکان استفاده از برهان وجود دارد، مساوی و مساوق دانستن Deduktion در معنای حقوقی با برهانِ اشتباه و باعثِ سوءِ فهمِ متنِ کانت خواهد شد—اتفاقی که پس از گذشت چند سده با هم در زبانهای اروپایی و هم غیراروپایی رخ داده است. در واقع، همانطور که هنریش اشاره میکند، کانت به خوبی قادر به صورتبندی استدلالهای برهانی است و مثلا در «رد ایدئالیسم» (Wiederlegung des Idealismus) چنین برهانی ارائه کرده است. اما هیچکدام از آنها «Deduktion» نامیده نشدهاند و همین هم بینهی دیگری است، علاوه بر تصریحِ خودِ او در خطِ اولِ آن بخش از کتاب، برای اینکه این واژه را به معنای برهان یا استنتاج یا استدلال نگیریم.
همین خلاصهی کوتاه از پژوهشِ هنریش برای منظورِ من کفایت میکند. نکتهای که باید به آن دقت کرد این است که تا اینجا هنوز هیچ تفسیری از این بخشِ مهم ارائه نشده است. تنها کاری که صورت گرفته این است که مشخص شده که این بخش از کتاب به چه «ژانری» متعلق است و به این طریق راه بر بسیاری از بدفهمیها از کانت بسته شده است. حال باید ببینیم که این مفهوم را چگونه میتوان به فارسی یا عربی ترجمه کرد. از آنجا که این واژه دو معنای غیر قابل جمع—یک معنای منطقی و یک معنای حقوقی—دارد، اگر بتوان واژهای در فارسی یا عربی یافت که همین دو معنا را داشته باشد بهترین ترجمه خواهد بود. تنها گزینهای که به ذهن میرسد واژهی «قیاس» است که دو معنای مختلف در منطق و اصول فقه دارد. «قیاس» در منطق به معنای استدلالی است که اگر مقدماتِ آن درست باشند نتیجهی آن نیز صحیح خواهد بود و لذا میتوان آن را مسامحتا نزدیک به—و البته نه اینهمان با—معنای منطقیِ Deduktion دانست[4]. در اصول فقه اما «قیاس» به معنای به کار بردنِ حکمِ شرعیِ یک موضوع در موضوعی مشابه است وقتی که حکمِ موضوع دوم مشخص نباشد[5]. این معنای اصولیِ «قیاس» با معنای حقوقیِ «Deduktion» هماهنگ نیست. همانطور که اشاره شد «Deduktion» به معنای اثبات حقی است و این اثبات میتواند به طرق مختلف—اعم از قیاس اصولی یا غیرِ آن—باشد. اما قیاسِ اصولی محدود به اثباتِ حق نیست و میتواند در بابِ احکامِ دیگر—مثلاً احکام متعلق به نماز یا روزه—هم باشد. همینطور در قیاس روش تنها مقایسهی دو موضوعِ مشابه است در حالی که چنین محدودیتی در Deduktion حقوقی وجود ندارد. بنابراین «قیاس» نمیتواند ترجمهی مناسبی برای Deduktion باشد. جز «قیاس» اما من واژهی دیگری نمیشناسم که دارای دو کاربردِ مختلفِ منطقی و حقوقی باشد و لذا باید یا دو واژهی مجزا برای دو کاربردِ Deduktion پیدا کنیم یا واژهای جدید برای آن ابداع کنیم.
پیش از آن اما نگاهی به پیشنهادهای مترجمانِ کتاب بیندازیم. در ترجمهی ققنوس این مفهوم به «استنتاج» برگردانده شده و عنوان فصل هم «دربارهی استنتاج مفاهیم فاهمهی محض» آمده است. با توجه به تصریحِ کانت در معنای حقوقیِ Deduktion و البته نتایجِ پژوهشهای هنریش، به نظر میرسد که این پیشنهاد بهترین ترجمهی ممکن نباشد. (یک نکتهی حاشیهای هم این است که در ترجمهی عنوان «محض» بعد از فاهمه آمده است و این میتواند گمراهکننده باشد. عنوان اصلی در آلمانی Der Deduktion der reinen Verstandbegriffe است که در آن «محض» به «مفهوم» برمیگردد و نه «فاهمه». از آنجا که کانت هم عبارتِ «فاهمهی محض» و هم «مفهومِ محضِ فاهمه» را به کار میبرد که در یکی محض بودن صفت فاهمه است و در دیگری مفاهیم، باید در ترجمه دقت بیشتری به خرج داد. کانت اینجا دربارهی مفاهیم محض صحبت میکند و نه فاهمهی محض.)
ترجمهی ادیب معادل «تنقیح مناط» را پیش مینهد که اصطلاحی اصولی/فقهی است و بنابراین نشان میدهد که به حقوقی بودنِ اصطلاحی که کانت به کار میبرد آگاه است. ترجمهی کاملِ عنوان هم «تنقیحِ مناطِ مفهومهای نابِ فهم» است که به درستی «ناب» را به عنوانِ صفتِ «مفهوم» به کار میبرد نه «فاهمه» یا به تعبیرِ ادیب «فهم». اما این واژه به چه معناست؟ تنقیح مناط به معنای تعیینِ علتِ حکمی است که در شرع مشخص است و سپس تعمیمِ این حکم بر مبنای علتِ کشف شده به مواردِ مشابه[6]. از این جهت وضعیتِ این اصطلاح هم مشابه «قیاس» است و چندان مطابق با کاربردِ مدِ نظرِ کانت از Deduktion نیست که به خلافِ تنقیح مناط به دنبالِ ارائهی توجیهی برای کاربردِ مفهومی کاملاً مستقل از تجربه بر شیئی است که از طریقِ تجربه به دست آمده است. بنابراین ترجمهی پیشنهادی ادیب هم نمیتواند معادلِ مناسبی برای این اصطلاحِ کانتی باشد.
اما شاید واژگانِ دیگری که کانت معادل با Deduktion به کار برده بتواند در یافتنِ معادلی مناسب کمک کند. مثلاً در اواخر تمهیدات کانت در بحثی از «مفهوم علیت»—که یکی از مقولاتِ کانتی است—میگوید که لازم است یک
Rechtfertigung und Deduktion seiner Möglichkeit
برای آن ارائه شود. این عبارت در ترجمهی انگلیسیِ مجموعهی آثار کانت در انتشاراتِ دانشگاه کمبریج به این صورت آمده است:
A justification and deduction of its possibility.
اینجا کانت Rechtfertigung یا justification را معادل با Deduktion به کار برده است. این کاربرد با منظورِ او از این واژه هم سازگار است، چه، همانطور که در بالا اشاره شد، منظور از این اصطلاح ارائهی نوعی توجیه برای کاربردِ مفاهیم پیشینی بر اشیاء تجربی است. بنابراین آیا «توجیه» ترجمهی مناسبی برای این اصطلاح در فارسی نیست؟ این ترجمهی پیشنهادی البته از همهی پیشنهادهای پیشین به مفهومِ مد نظرِ کانت نزدیکتر است، اما مشکلی که دارد این است که در فارسی «توجیه» با اصطلاحِ فلسفیِ دیگری گره خورده است. آنچه این روزها در زبانِ فلسفیِ فارسی از «توجیه» مراد میشود معادل «justification» در معرفتشناسیِ تحلیلی است. در این کاربرد، توجیه به معنای داشتن مبنایی برای باور به گزارهای است، نه داشتنِ حقی برای کاربردِ مفهومی بر شیئی، یا محمولی بر موضوعی در یک حکم. بنابراین این ترجمه هم، هرچند به لحاظ لغوی نزدیک به کاربردی است که کانت مدنظر دارد، چون به لحاظِ اصطلاحی بارِ معناییِ خاصی دارد که با مفهومِ مدِ نظرِ کانت سازگار نیست، پیشنهادِ مناسبی نمیتواند باشد.
آخرین گزینه ترجمهی پیشنهادی موسی وهبة در ترجمهی عربیِ «سنجش» است. معادل پیشنهادی او «التسویغ» است و عنوانِ بخش را به «فی تسویغ الأفاهیم الفاهمیة المحضة» برگردانده است. «تسویغ» واژهای است که هم در فارسی و هم در عربی کاربرد دارد. دهخدا معنایِ اولِ آن را «روا داشتن» میداند و بعد از برخی از فرهنگهای معتبرِ عربی معنای آن را ذکر میکند. مثلاً معنایی که از منتهی الارب ذکر میکند «تجویز چیزی» است و تاج المصادر بیهقی آن را معادل «روا داشتن چیزی را» میداند. این معنا دقیقاً معادل است با معنایِ حقوقیِ سنتیِ ژانرِ Deduktionنویسی و دقیقاً همان است که در فلسفهی کانتی از آن مراد میشود. از آنجا که این واژه علاوه بر عربی در فارسی هم به شهادت لغتنامهی دهخدا کاربرد دارد، میتواند بهترین گزینه برای ترجمهی این مفهومِ اساسیِ فلسفهی کانتی در فارسی باشد. علاوهبراین، یک مزیتِ دیگرِ آن هم این است که این واژه هیچ تداعیِ معانیِ فلسفی—یا حتی غیرفلسفی—هم در فارسی ندارد و لذا میتواند به راحتی برای این مفهومِ کانتی به کار برود و به واژهای استاندارد تبدیل شود[7].
.
.
منابع
ابن سینا. (۱۳۸۳). الاشارات و التنبیهات؛ الجزء الاول فی علم المنطق. قم: نشر البلاغه.
ایمانوئل کانت. (۱۳۶۲). سنجش خرد ناب. (ترجمه میرشمس الدین ادیب سلطانی). تهران: امیرکبیر.
امانوئل کانت. (۱۳۹۴). نقد عقل محض. (ترجمه بهروز نظری. ویرایش محمدمهدی اردبیلی). تهران: ققنوس.
عمّانوئیل کنط. (۲۰۲۰). نقد العقل المحض. (ترجمة موسی وهبة). بیروت: دارالتنویر.
عیسی ولایی. (۱۳۸۷). فرهنگ تشریحی اصطلاحات اصول. تهران: نشر نی.
Henrich, D. (1989). Kant’s Notion of A Deduction and the Methodological Background of the First Critique. In E. Förster (Ed.), Kant’s Transcendental Deductions. The Three ‘Critiques’ and the Opus Postumum (pp. 29-46). Stanfrod: Stanford University Press.
.
.
[1] ارجاع به «سنجش خرد ناب» بر مبنای نظامِ استاندارد است که تقریبا در تمام چاپها قابل مشاهده است.
[2] برای تعریفِ این نوع از استدلال در سنتِ اسلامی بنگرید به (ابن سینا, ۱۳۸۳, ص. ۲۸۹).
[3] بنگرید به (Henrich, 1989).
[4] بنگرید به (ابن سینا, ۱۳۸۳, ص. ۲۳۳).
[5] بنگرید به (ولایی, ۱۳۸۷, ص. ۲۷۶): «در اصطلاح علم اصول هرگاه در دو موضوع مشابه حکم یکی معلوم و دیگری مجهول باشد و با مقایسه کردن آنها حکم شرعی مجهول مشخص گردد به آن «قیاس» میگویند».
[6] بنگرید به (ولایی, ۱۳۸۷, ص. ۱۵۷): « تنقیح مناط يعنى منقح كردن و پاك كردن ملاك و علت حكم، سپس تعمیم دادن آن. به ديگر سخن تنقیح مناط يعنى تعیین علت حكم. اگر در كلام شارع تصريح به حكمى شده باشد، بدون آنكه متعرض علت آن شده باشند، براى دستیابى به «علت» (جهت قیاس كردن) میگويند بايد به «سبر و تقسیم» متوسل شد. سبر يعنى آزمايش، و تقسیم يعنى مجتهد اوصاف متعددى را كه احتمال میدهد، يكى از آنها «علت» حكم در «اصل» باشد، انتخاب میكند، و هر وصف را در برابر حكم اصل میگیرد، و میسنجد تا ببیند آيا تناسبى بین آن وصف و حكم اصل وجود دارد يا خیر؟».
[7] نسخهی اولیهی این یادداشت در همایش «فلسفهی غرب و ترجمه» ارائه شده است که در بهمن ماه ۱۳۹۹ در موسسهی پژوهشی حکمت و فلسفهی ایران برگزار شد. از همهی دستاندرکارانِ آن همایش خصوصا آقایان غلامرضا ذکیانی، سید محمود یوسف ثانی و امیرحسین خداپرست تشکر میکنم. از خانم بنفشه بیضائی و آقایان مالک حسینی، مجتبی قربانی و مصطفی زالی هم به خاطر خواندنِ متن پیش از انتشار و ارائهی پیشنهادهایی مفید و جلوگیری از چند خطا متشکرم. و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین.
.
.
تحت تاثیر قرار گرفتم