دفاع از “اصالت فرهنگ” ملکیان
به قلم حسین حسینی
استاد ملکیان هم مثل هر متفکر دیگری قابل نقد است و تبعا نمیتوان همهی آرای ایشان را دربست پذیرفت یا یکسره رد کرد. خودشان هم نشان دادهاند که مدافع نقد و نقادیاند و چنین رویکردی را در آثارشان میبینیم.
در این نوشتهی کوتاه به توضیح نظریه “اصالت فرهنگِ” استاد ملکیان و دفاع از آن میپردازم. در نوشتههای بعدی امیدوارم نقدهایی هم که به آرای ایشان به نظرم میرسد، مطرح کنم. برای نمونه، با جبرگرایی ایشان مخالفم و به نظرم، این جبرگرایی با تمام پروژه فکری ایشان مانند اصالت فرهنگ، عقلانیت و معنویت یا دغدغهی اصلاحگری فردی و اجتماعی در تضاد جدی است.
در ابتدا باید گفت که ملکیان به هیچ وجه کار سیاسی یا اقتصادی را کماهمیت نمیداند. اصلا مگر میشود سیاست و اقتصاد را دستکم گرفت و به زندگی خود ادامه داد؟ سیاست است که روابط داخلی و خارجی مربوط به قدرت را سامان میدهد و تاثیر آن در زندگی هر روز ما غیر قابل انکار است.
اقتصاد هم چه در جنبهی فردی و چه در بُعد اجتماعی آن امری حیاتی است. بدون پول، خوراک، پوشاک و سقفی که بالای سرمان باشد، یک روز هم شاید نتوان زیست و مطمئنا استاد ملکیان هم از این امور حیاتی غافل نبوده و نیست و نمیتواند باشد. ایشان در واقع، منتقد “اصالتِ” سیاست یا “اصالتِ” اقتصاد است؛ یعنی این تصور نادرست که با تغییر رژیمهای سیاسی یا اقتصادی، همه چیز درست میشود.
اما تجربههای تاریخی، بارها نشان داده است که کارهای صرفا سیاسی، همواره پُرهزینه و کمنتیجه بوده است. برای نمونه، بسیاری از چریکهایِ چپ که میدانستند در راه آرمانهای کمونیستی خود، چند روزی بیشتر زنده نمیمانند، جز از دست دادن جان خود یا گرفتن جان همنوعان خود، هیچ مسیری را هموار نکردند و دستاوردی نداشتند.
استاد ملکیان از اصالت فرد، فرهنگ و معنا در ساحت بشری دفاع میکند.(space of reasons یا ساحت دلایل، به تعبیر مکداول). او به هیچ وجه مخالف اصلاح سیاسی یا اقتصادی نیست و به خصوص مشارکتهای سیاسی ایشان را بارها دیدهایم. ایشان فقط اصالت را به فرد، فرهنگ و معنا میدهد. فرد است که در نگاه ملکیان، واقعیت یا اصالت دارد.
این تعبیر “اصالت”، تعبیری باسابقه و ریشهدار در فلسفه است. برای نمونه در فلسفه اسلامی، بحث مفصلی بر سر این است که آیا ماهیت، اصالت دارد یا وجود؟ ملاصدرا معتقد است فقط وجود واقعیت دارد و ماهیت در بیرون نیست بلکه از وجود، انتزاع میشود. کمابیش، با همین معنای اصالت است که میتوانیم بگوییم نزد ملکیان، فرد فردِ انسانهایند که اصیلاند و ساختارها و نهادهای کلی سیاسی و اقتصادی از آنها انتزاع میشوند. در واقع، حدوث و بقای آن نهادها و ساختارهایِ کلی به افراد است.
اتفاقا استاد ملکیان نسبت به اصلاحِ سیاست و جامعه بسیار حساس و دغدغهمند است. اما راه این اصلاح را نه در خشونت، سرکوب یا زورگویی، بلکه بیش از هر چیز در گفتگو، اقناع و اصلاح فرهنگی میداند. راه اصلاح جامعه در نظر ایشان از فرد میگذرد؛ به عبارت دیگر، تکتک ما مهم هستیم و این یعنی احیایِ انسانِ گوشت و خوندار و نجاتِ او از چنگِ ساختارهای کلی و انتزاعی. در واقع، ملکیان میخواهد راهی برای اصلاح جامعه نشان دهد که انسانی، ماندگار، تاثیرگذار و “اصیل” باشد؛ نه اینکه صدها رژیم سیاسی یا نظم اقتصادی با هزینههای گزافِ مالی و جانی، عوض شوند، اما باز هم سر خانهی اولمان باشیم و حتا پسرفت کنیم.
ملکیان با فروکاستنِ ساحاتِ درونی، عقلانی، روانشناختی و فرهنگی انسان به ساختارهای سیاسی و اقتصادیِ بیرونی و غیرشخصی مخالف است. این فروکاهشی است که به خصوص، برخی مارکسیستها انجام میدادند و تمام باورها و احساسات و ساحاتِ درونیِ شخص را محصولِ ساختارهایِ اجتماعیِ بیرونی مانند نهادهای اقتصادی میدانستند. آنها دین، فرهنگ و اخلاق را روبنا و صرفا بازیچهیِ جریانهایِ بیرونیِ اقتصادی و سیاسی میپنداشتند. روشن است که چنین نگاهی به معنای مرگ انسان به عنوان عاملی آگاه و تصمیمگیرنده است. با چنین نگاهی، انسان فقط یک موجود فرعی و سایهای محو از نظامهایِ تمامیتخواهِ سیاسی و اقتصادی به شمار میرود که با مفاهیم کلی مانند “دستانِ تاریخ”، “جابجایی طبقات اجتماعی” و مانند آن میخواهند به اهداف خود برسند. ملکیان در اینجا در مقابلِ محوِ انسان در قالب نظامهایِ کلیِ سیاسی و اقتصادی میایستد و نقش و ارزش فرد را احیا میکند. او مرکزِ ثقلِ هر اصلاحی را فرد فرد انسانها میداند نه نظامهای کلی و انتزاعی.
خانم لوس ایریگاره (Luce Irigaray)، فیلسوف و روانشناس معاصر، کتابی دارد به نام “دموکراسی با دو نفر شروع میشود”(Democracy Begins Between Two).
او در این کتاب به روابط زن و مرد اشاره دارد و معتقد است تا وقتی حرمت اشخاص و تفاوتهای آنها در روابط شخصی مورد توجه قرار نگیرد، سخن گفتن از مفاهیم کلی مانند دموکراسی، بیمعناست.
در واقع، مفاهیمِ مهم در عرصهی سیاست مانند مردمسالاری یا احترام به تنوع آرا، از خودِ فرد فردِ انسانها و شیوهی تعامل آنها با یکدیگر ناشی میشود، پابرجا میماند یا از بین میرود. آن نوع مردمسالاری که از بیرون تحمیل شود و صرفا متکی بر نهادها و ساختارها باشد، با همان نهادها و ساختارها هم زائل و ضایع میشود؛ چنانکه تجربهی آلمان نشان داد که هیتلر با همین نظام دموکراتیک به قدرت رسید، اما بر ضد آن عمل کرد. در واقع، این نهادها و ساختارها را انسانها میسازند، نگه میدارند، از دست میدهند، یا بر ضد آن عمل میکنند.
ملکیان دلنگرانِ همین انسانهای گوشت و خوندار است و در مقابلِ قربانی کردنِ انسانهایِ گوشت و خوندار در پایِ امور کلی و انتزاعی مانند جنگهای طبقاتی(مارکسیسم)، سود بیشتر در بازار(کاپیتالیسم) و سایر ایدئولوژیها میایستد. انسانهای گوشت و خوندارند که این نهادها را میسازند، اما شوربختانه، خودشان گاهی قربانی ساختهها و بافتههای خود میشوند.
کار یک مصلح اجتماعی آن است که ساختارهای توخالی را فروبریزد و نشان دهد که دستشان خالی و زبانشان دراز است و بر شانهی انسانهای گوشت و خوندار ایستادهاند و نباید به اصل و ریشهی خود که همان فرد فرد انسانها هستند، خیانت کنند.
این بحث استاد ملکیان تلنگری است تا در مسیر تجدد و توسعه اجتماعی که میپیماییم، تجدیدنظر کنیم. بسیاری از فعالان و مدیران اقتصادی و سیاسی در جامعه ما گویی الگو و آرمان توسعهای که در پسِ ذهنشان دارند، رسیدن به جایی مانند امارات است. در واقع توسعهی اقتصادی برای آنها اولویت و محوریت دارد و توسعهی فرهنگی، حقوق انسانها و حتا احترام به محیط زیست، جایگاه چندانی نزد آنها ندارد.
اما این شیوهی توسعه و تجدد(مانند توسعهای که شاه در نظر داشت)، به احتمال زیاد به بنبست میرسد و در درازمدت، حاصلی جز تخریب طبیعت و نارضایتی زیردستان ندارد. نظرات ملکیان با تاکید بر رشد فردی و فرهنگی میتواند در مقابل آن نگاه خشک و مکانیکی به توسعه بایستد.
ملکیان با تاکید بر رشد فردی و توسعه فرهنگی، ما را متوجه واقعیتهایی میکند که در غوغای جنگها، جدلها، هیاهوها و برچسبهای سیاسی از یاد میرود. او آفت سیاستزدگی را در جامعهی ما شناسایی کرده است. در جامعهای که همهی دردها و تمام درمانها را در سیاست میجویند و همگان به نحوی درگیر و اسیر بحثهای عمدتا بیحاصل یا درگیریهای خشونتبار سیاستاند، ملکیان به ما نشان میدهد که امور دیگری هم هستند که مهمتر، اصیلتر و واقعیتراند.
ملکیان اصالت و وزنِ زندگی را در امور دیگری(مانند فلسفه، اخلاق، بهروزی روانشناختی، گفتگو و عقلانیت و مانند آن) میجوید. او ما را متوجه خودمان، اخلاقمان، عواطفمان، میزان عقلانیتمان و فرهنگمان میکند و اهمیت این امور را که در غوغای سیاست از یادمان رفته بود، یادآوری مینماید. ما حتا برای اینکه به وضعیت اقتصادی، معاش و اموری مانند سلامت بدنِ خود اهمیت دهیم، به میزانی از روشنیِ فکری، فرهنگی، اخلاقی و روانشناختی نیاز داریم. برای نمونه، کسی که سلامت خود و دیگران برایاش مهم باشد(رشد اخلاقی)، میکوشد تا بدنی سالم و نیرومند داشته باشد. به سخن دیگر، حتا در سادهترین امور مادی و اقتصادی هم رد پای فرهنگ و اخلاق را میبینیم. به این معنا، فرهنگ است که “اصالت” دارد.