نسبیگرایی فرهنگی و مدارا[1]
جان تیلی
مترجم: امید کشمیری
نسبیگرایان فرهنگی اغلب براین نظرند که نظریه آنها مستلزم مدارا[2] یا به نحوی ضامن آن است[3]. احتمالاً نظر آنان چنین است که یک شخص کاملاً سازگاراندیش که از نسبیگرایی فرهنگی استقبال میکند، مطمئناً با رفتاری که از فرهنگهای دیگر مییابد مدارا میکند. بسیاری از مردم این نظر را میپذیرند اما بسیاری دیگر ازجمله فیلسوفان اخلاق، با آن مخالفاند. شوربختانه استدلال کسانی که این نظر را پذیرفتهاند بهندرت موردبررسی قرار گرفته و استدلال قابلتوجه فیلسوفان که در مخالفت با آن طرح شده، شنیده نشده است. در این مقاله استدلال نهفته در این دیدگاه را که نسبیگرایی فرهنگی متضمن مداراست، بررسی میکنم و نشان میدهم که اشکال متداول به آن به شکست میانجامد. البته این امر به این معنا نیست که نظر من این است که نسبیگرایی ضامن مداراست. در حقیقت نشان خواهم داد که استدلال نهفته در این دیدگاه، مغالطه آمیز است و نمیتواند میان مدارا و نسبیگرایی فرهنگی پلی ایجاد کند. بعد از نشان دادن این موضوع، به دو پاسخ احتمالیِ اردوگاه مخالف میپردازم.
I
مرادم از “نسبیگرایی فرهنگی” (ازاینپس “نسبیگرایی”) این نظریه خواهد بود:
آنچه در فرهنگی اخلاقاً درست (نادرست، وظیفه و…) است لزوماً قابلتعمیم به فرهنگ دیگر نیست. به این دلیل که صدق هر داوری که درستی یا نادرستی اخلاقی را به عملی نسبت میدهد، بهنوعی وابسته[4] یا “در نسبت با” هنجارهای فرهنگی جامعه عامل است و هنجارهای فرهنگی، از جامعهای به جامعه دیگر متفاوت است.
آیا این نظریه مستلزم مداراست؟ بسیاری از مردم بر مبنای دلایلی که درپی میآید چنین نظری دارند. نسبی-گرایی به این معناست که ما نمیتوانیم اخلاقیات خود را به مردم دیگر فرهنگها تحمیل[5] کنیم؛ این به معنای اجتناب از این کار است و چنین کاری درواقع همان مداراست. بنابراین اگر نسبیگرایی را بپذیریم، منطقاً موظف به خطمشی مداراجویانه میشویم.
این استدلالی جذاب اما نامعتبر است. علت جذابیت آن این است که اگر همدلانه خوانده شود بهرههایی از حقیقت دارد، همچنین نامعتبر است به این دلیل که حتی اگر همدلانه فهمیده شود در رسیدن به نتیجه ناکام میماند. همه اینها را مختصراً تبیین خواهم کرد، اما در ابتدا پاسخ معیارِ فیلسوفان اخلاق که اشکال مشهور به این دیدگاه را که بیان میدارد نسبیگرایی باعث تضمین مداراست بررسی میکنم[6]. دعوی نسبیگرایی به شکلی نهچندان دقیق این است که اخلاق وابسته به هنجارهای فرهنگی است. اگر مدعای نسبیگرایی صادق باشد، یک عمل، اخلاقاً درست است اگر و تنها اگر در جامعهی عامل، مقبول باشد. بنابراین اگر بیمدارایی در یک جامعه مورد تائید باشد، مردمان آن جامعه اخلاقاً حق دارند که اهل مدارا نباشند. بنابراین فارغ از مسئله مدارا، نسبیگرایی به این معناست که بیمدارایی برای برخی اخلاقاً مجاز و چهبسا وظیفه باشد. به این دلیل که نسبیگرایی درستی اخلاقی، وجوبِ اخلاقی و… را کاملاً تابعی از هنجارهای فرهنگی میکند.
این استدلال به دلیل اولین پیشفرض خود به این دلیل که نسبیگرایی را چنین تفسیر میکند شکست می-خورد:
A) یک عمل اخلاقاً درست است اگر و تنها اگر در جامعه عامل مورد تائید باشد.
این خوانش همدلانه نیست. خوانشهای متعارف[7] دیگری از این مدعا که میگوید اخلاق وابسته به هنجارهای فرهنگی است وجود دارد. برای نمونه میتوانیم آن را چنین بفهمیم:
B) یک عمل، اخلاقاً مجاز است تنها اگر در جامعهی عامل مورد تائید باشد.
برای درک اینکه (B) خوانش قابل قبولی است، این مدعا را در نظر بگیرید که تجرد (وصف مجرد بودن) در نسبت با وضعیت ازدواج تعریف شود. احتیاجی به خوانش مضحکی از این مدعا که یک شخص مجرد است اگر و تنها اگر ازدواج نکرده باشد نیست. در عوض میتوانیم آن را چنین بفهمیم که یک شخص مجرد است، تنها اگر ازدواج نکرده باشد. بههمینسان در نظریه مذکور، جمله (B) خوانشی متعارف از این نظریه است که بر آن است، اخلاق وابسته به هنجارهای فرهنگی است. ثانیاً به همانسان که در مثال تجرد، جمله اول نسبت به جمله دوم کمتر قابلقبول است، (A) نیز نسبت به (B) کمتر پذیرفتنی است. خوانش نسبیگرایی، مطابق با ادعای (A) آن را در معرض اشکالاتی قرار میدهد که توانی علیه خوانش (B) ندارند. یکی از این اشکالات این است که اگر ادعای نسبیگرایی صادق باشد، میتوانیم عمل درست را با کشف آنچه در جامعه امری متداول است (مثلاً از طریق نظرسنجی و…) مشخص کنیم[8] و چون پیامد این جمله امری نامعقول است باید نسبیگرایی را کنار بگذاریم.
این اشکال تهدیدی علیه (A) است نه (B). اظهارِ (B) برای درستی اخلاقی صرفاً شرط لازم است نه شرط لازم و کافی. شاید به (B) نقد وارد باشد اما نمیتوان آن را بهسادگی (A) رد کرد.
معالوصف (B) خوانشی متعارف از این مدعا که اخلاق وابسته به هنجارهای فرهنگی است میباشد. همچنین (B) نسبت به (A) پذیرفتنیتر است. بنابراین انصاف اقتضاء میکند که در تفسیر این مدعا که “آنچه برای شخص درست است وابسته به تاییدات جامعهاش میباشد”، خوانش (B) را بر (A) ترجیح دهیم. اگر چنین کنیم انتقادات مشهور فیلسوفان به این دیدگاه که میگوید نسبیگرایی ملازم با مدارا است، وارد نمیشود. برخی ممکن است با همه اینها مخالف باشند و چنین پاسخ دهند که نسبیگرایان عمدتاً دیدگاهشان را بهگونهای بیان میکنند که به خوانش(A) نزدیکتر است تا (B).[9] بر ما نمیتوان خرده گرفت که اگر بخواهیم برای فهمِ منظور نویسنده کاملاً به متن او وفادار باشیم، این حق را داریم که نسبیگرایی را مطابق با (A) یا چیزی شبیه آن بفهمیم. هر انتقادی که (A) را رد کند منصفانه است که علیه نسبیگرایی به کار رود.
این پاسخ بر این فرضِ اشتباه مبتنی است که باید همیشه تعابیر خود نویسنده را در نظر بگیریم. اصل همدلی[10] ایجاب میکند که گاهی تعابیر نویسنده را نادیده بگیریم و بر مضمونِ منطقیتر نهفته در آن تمرکز کنیم. در مثالی آشنا، فایدهگرایان گاهی بهگونهای سخن میگویند که گویی نظریه آنها، آموزه “بیشترین خیر برای بیشترین افراد” است. فیلسوفان بر اینکه، این تنسیقی ضعیف از فایدهگرایی است اتفاقنظر دارند[11]. اما همچنین براین امر متفقالقولاند که اگر از آن صورتبندی بهتری ارائه شود، از گزند انتقادات مصون میماند و انصاف اقتضاء میکند که در تفسیر فایدهگرایی، یکی از همین صورتبندیهای بهتر را مبنا بگذاریم. بر همین-سبیل، انصاف حکم میکند که در تفسیر نسبیگرایی (B) را بر (A) رجحان دهیم.
II
بیایید به استدلالی که برای نتیجه گرفتن مدارا از نسبیگرایی طراحی شده است برگردیم. مطابق با این استدلال نسبیگرایی براین دلالت میکند که ما نمیتوانیم اخلاقیات خودمان را بر مردم دیگر فرهنگها تحمیل کنیم، که این به معنای [لزومِ] اجتناب از این کار است. اما خودداری از انجام این کار همان مداراست. بنابراین نسبیگرایی ما را ملزم به مدارا با مردم دیگر فرهنگها میکند. این استدلال اگرچه از انتقادات معمولِ فیلسوفان جان سالم به درمیبرد اما استدلالی مغالطه آمیز است. مسئله این است که عبارت “تحمیل اخلاقیات ما[12]” مبهم است. این جمله که “ما نمیتوانیم اخلاقیات خود را به مردم دیگر فرهنگها تحمیل کنیم” دست-کم سه معنا میتواند داشته باشد:
1- وقتی درباره دیگر فرهنگها صحبت میکنیم نمیتوانیم بگوییم که: “آنها موظف به انجام عمل x هستند” (در جاییکه (وقتی) x عملی است که مردم فرهنگ ما موظف به انجام آن هستند) و با اطمینان از صدق آن سخن بگوییم.
2- ما نمیتوانیم مردمِ فرهنگ دیگری را تنها به این دلیل که خواسته مردم فرهنگ ماست، وادار به رعایت مطالبهای اخلاقی کنیم. چراکه این خواستهی مردم فرهنگ ماست.
3- ما نمیتوانیم مردم فرهنگ دیگر را قربانی اخلاقیات خود کنیم.
چگونه باعث میشویم که شخصی قربانی اخلاقیات ما شود؟ هرگاه که درنتیجه دیدگاههای اخلاقی خودمان به شخص بیگناهی آسیب برسانیم چنین کردهایم. میتوان این موضوع را با بررسی رفتارمان با حیوانات، که به-کرّات قربانی اخلاقیات ما میشوند روشن کنیم. ما نهتنها به آنها آسیب میرسانیم بلکه به خاطر باورهای اخلاقیمان که به آنها آگاهانه باور داریم، این کار را انجام میدهیم. بهعنوان یک نمونه واضح، اکثر مردم چنین فکر میکنند که کشتن حیوانات برای خوردن، اخلاقاً مجاز است. درنتیجه [این دیدگاه] بسیاری از حیوانات کشته میشوند.
مردم غالباً مردم دیگر را قربانی اخلاقیات خودشان میکنند. در قرن هفدهم قوم تاتارهای کریمه چنین فکر میکردند که به بردگی گرفتن روسها و قزاقها اخلاقاً مجاز است. از همین روی سالانه به آنها حمله می-کردند و آنها را بهعنوان برده در سراسر امپراتوری عثمانی میفروختند[13]. بدون شک برخی تاتارها فکر می-کردند که ازنظر اخلاقی و اصطلاحاً “برای انجام دادن سهم خود از کار”، ملزم به این حملات هستند. بنابراین تاتارها درواقع روسها و قزاقهایی را که به آنها حمله میکردند به بردگی نمیگرفتند تا به آنها آسیب بزنند بلکه آنها این کار را از سر باورهای اخلاقیشان انجام میدادند. روسها و قزاقها نه قربانی تاتارها، که قربانی اخلاقیات آنها بودند.
حال سه خوانش از “تحمیل” را میتوانیم با استفاده از واژگان “تحمیل1″، “تحمیل2” و “تحمیل3” از یکدیگر تفکیک کنیم. برای نمونه اینکه بگوییم نمیتوانیم اخلاقیات خود را به دیگران تحمیل3 کنیم، به این معناست که بگوییم، نمیتوانیم دیگران را قربانی اخلاقیات خود کنیم.
بیایید به استدلال مدارا بازگردیم و آن را گامبهگام بررسی کنیم:
(C)اگر نسبیگرایی صادق باشد نمیتوانیم اخلاقیات خود را به مردم سایر فرهنگها تحمیل کنیم.
(D) بدین معنی که باید از تحمیل اخلاقیات خود به مردم فرهنگهای دیگر اجتناب کنیم.
(E)اجتناب از تحمیل اخلاقیات خود به دیگران همان مدارا با دیگران است.
(F)بنابراین نسبیگرایی ما را به مدارا با مردم سایر فرهنگها ملزم میکند.
برای صادق بودن (C) باید تفسیر اول از “تحمیل” را بکار بگیریم. یعنی باید “تحمیل” را به معنای “تحمیل1” بخوانیم. نسبیگرایی میگوید صدق اخلاقی چیزی غیر از فرهنگ است. ازاینرو اگرچه به این معنی است که نمیتوانیم اخلاقیات خود را به مردم فرهنگهای دیگر تحمیل1 کنیم اما به این امر دلالت نمی-کند که به معنای دوم و سومِ آن نمیتوانیم چنین کنیم. با رجوع به تاتارها به آن فکر کنید. آنها ممکن است نسبیگرایی را بپذیرند و نتیجه بگیرند که به خاطر تفاوتهای فرهنگی میان تاتارها و روسها، این جمله که “ما موظف به حمله و به بردگی گرفتن مردم هستیم”، درست است درحالیکه جمله “روسها موظف به حمله و بردگی مردم هستند” نادرست است. اما این صرفاً برای دادن نقطهنظری در خصوص شرایط صدق احکام اخلاقی است. این امر منطقاً یا اخلاقاً تاتارها را مجبور به خودداری از حملاتشان نمیکند. به تعبیر دیگر تاتارها میتوانند به نحو سازگاری نسبیگرایی را بپذیرند و ازاینرو با این امر موافق باشند که نمی-توانند اخلاقیات خود را به روسها تحمیل1 کنند. درحالیکه قویاً براین نظرند که میتوانند اخلاقیات خود را به روسها تحمیل3 کنند. بنابراین برای صادق بودنِ فرض(C) میبایست “تحمیل” را در معنای “تحمیل1” بخوانیم و چون(D)، نتیجه(C) است باید (D) را به همین طریق تفسیر کنیم.
وقتی (E) را بررسی میکنیم باید “تحمیل” را نه به معنای “تحمیل1” بلکه در معنای “تحمیل2” و “تحمیل3” بفهمیم. به این دلیل که مدارا ارتباطی با توفیق و شکست در بیانِ حقایق اخلاقی ندارد. مدارا مستلزم اجتناب از اعمال مختلفی که باعث مداخله در زندگی آدمیان است میباشد. حتی اگر اخلاقیات خود را به دیگران “تحمیل1” نکنیم، کاملاً میتوانیم بگوییم با “تحمیلِ3” اخلاقیاتمان با آنها بیمداراییم. بهطور معقولی میتوان گفت که با تحمیل نکردن اخلاقیات خود به دیگران با آنها مدارا کردهایم، که در اینجا باید از “تحمیل”، معنای “تحمیل2” و “تحمیل3” را مراد کنیم.
بنابراین استدلال [به سودِ] مدارا چنین میشود:
(C´) اگر نسبیگرایی درست باشد ما نمیتوانیم اخلاقیات خود را به مردم فرهنگهای دیگر تحمیل1 کنیم
(D´) بنابراین ما باید از تحمیل1 اخلاقیاتمان به مردم دیگر فرهنگها خودداری کنیم.
(E´) خودداری از تحمیل2 و تحمیل3 اخلاقیاتمان به دیگران به معنای مدارا کردن با آنهاست.
(F) بنابراین نسبیگرایی ما را به مدارای با مردم سایر فرهنگها ملزم میکند.
این استدلال نامعتبر است. (در حقیقت حتی اولین مرحله استدلال یعنی حرکت از (C´) به (D´) نامعتبر است اما از آن چشمپوشی میکنم). (C´) و (D´) با تحمیل1 اخلاقیات ما به دیگران ارتباط دارند اما (E´) با تحمیل2 و تحمیل3 مربوطاند. نتیجه، استدلالی مغالطه آمیز به این شکل است که:
اگر نسبیگرایی صادق باشد، نمیتوانیم X را انجام دهیم، یعنی باید از انجام X خودداری کنیم. خودداری از Y و Z همان مدارا است. بنابراین، نسبیگرایی ما را ملزم به مدارا میکند.
نتیجه اینکه هیچ دلیلی مبنی بر اینکه نسبیگرایی باعث ضمانت مدارا میشود برای ما فراهم نشده است. نسبیگرایی به این معنی است که انواع احکام اخلاقی را نمیتوان به شکلی واقعی، نسبت به فرهنگهای دیگر اعمال کرد، اما این با خطمشی مبتنی بر مدارا فاصله بسیار دارد. این امر اغلب به دلیل ابهام در عبارتِ “تحمیل اخلاق ما به دیگران” موردتوجه قرار نمیگیرد.
III
من دو پاسخ به مدعاهای سابق را بررسی خواهم کرد. اولین پاسخ این است که اگرچه نسبیگرایی مدارا را تضمین نمیکند اما نسبت به نا-نسبیگرایی ارجح است. چون برخلاف دومی بیمدارایی را تضمین نمیکند. مختصراً اینکه نسبیگرایی جذابتر است، چون مقابل آن یعنی نا-نسبیگرایی[14] مستلزم بیمدارایی با دیگر فرهنگهاست.
این پاسخ اشتباه است. نا-نسبیگرایی تنها با نسبیگرایی اخلاقی که مجموعهای از نظریهها که شامل نسبی-گرایی فرهنگی است، مخالف است و با مدارا مشکلی ندارد. درواقع بسیاری از نا-نسبیگرایان این گزاره را که: “مدارا با دیگران اخلاقاً درست است” فرا فرهنگی میدانند.
برخی نسبیگرایان منکر این نگاه هستند و چنین استدلال میکنند:
(G) نا-نسبیگرایی به این معناست که برخی اعمال را به شکلی غیرِ-نسبی نادرست بدانیم و نادرستیشان را تابعی از هنجارهای فرهنگی ندانیم. آن اعمال را x، y و z بخوانید.
(H) اما اگر براین باور باشیم که x، y وz به این شکل نادرستاند، به باور دیگری ملزم میشویم که میگوید باید در هر فرهنگی که x، y وz را انجام میدهد، دخالت کنیم.
(I) اما این شکل از دخالت کردن، همان بیمدارایی است.
(J) بنابراین اگر نا-نسبیگرایی را بپذیریم، ملزم به بیمدارایی با فرهنگهای دیگر، بهویژه فرهنگهایی که x، y و z را انجام میدهند میشویم.
این استدلال در مرحله (H) نادرست است. این دیدگاه که x به شکلی غیر-نسبی نادرست است، مستلزم این نیست که ما موظف به دخالت درx هستیم. میتوانیم دیدگاه اول را بپذیریم و دومی را خیر. بهبیاندیگر نا-نسبیگرایی با داشتن چنین نظریهای سازگار است:
میبایست در عمل x دخالت کنیم اگر: الف) x به شکلی جدی خود آیینی شخص را نقض کند یا متضمن درد و رنج معتنابهای شود، ب) عمل x در دفاع از شخصی بیگناهِ در معرضِ آسیب نباشد و پ) مداخله ما محتملاً آسیبهای x را دفع کند ( آنهایی که در الف آمد).
برخی این نظریه را به چالش میکشند و میگویند که آن بیش و پیش از هر چیز به ایضاح و اصلاح نیاز دارد. برای اهداف ما هیچیک از اینها موضوعیت ندارد. نکته مهم این است که جمله فوق با نا-نسبیگرایی سازگار است. بااینحال کسی که آن را با رغبت پذیرفته باشد بهندرت در رفتار دیگران دخالت میکند. حتی اگر فکر کند که رفتارشان نادرست است. شاید گاهی شخص در کار دیگران دخالت کند. مثلاً وقتیکه آنها مرتکب کودکآزاری، تبعیض نژادی و امثالهم هستند. اما دخالت در این موارد، مصداق بیمدارایی نیست، لااقل نه به شکلی که یک رذیلت محسوب شود. این نکتهی قابلتوجهی است، زیرا کسی که از (J) حمایت میکند وقتی از “بیمدارا بودن”حرف میزند مطمئناً یک رذیلت در ذهن دارد. اگر او چنین نکند، استدلالش در نقدِ نا-نسبیگرایی شکست میخورد.[15]
پاسخ بعدی به مدعاهای بخش دوم این است که اگرچه نسبیگرایی منطقاً مدارا را تضمین نمیکند اما مطمئناً منجر به مدارا میشود. به این معنا که هرکس به این، باور داشته باشد که اخلاق وابسته به فرهنگ است مطمئناً نسبت به فرهنگها و سبکهای زندگی دیگر، “دیدگاهی گشوده[16]” دارد.
در اینجا ایده محوری این است که بهعنوان یک واقعیت روانشناختی، باور به نسبیگرایی معمولاً باعث مدارا میشود. درباره این دیدگاه سه ملاحظه دارم. اول اینکه این مدعا تا زمانی که با تحقیقات تجربی پشتیبانی نشود بخشی از روانشناسی پشتمیزنشین[17] است و تا آنجا که میدانم این ادعا فاقد چنین پشتوانهای است. دوم اینکه این امر نمیتواند نسبیگرایی را نسبت به نا-نسبیگرایی قابلاعتناتر کند مگر اینکه: الف) “مدارایی” که از آن صحبت میشود مدارایی واقعی باشد نه [عملی از رویِ] بیتفاوتی و خودپسندی، ب) ضمن اینکه مدارکی دالّ براین امر ارائه شود که نشان دهد هیچ شکل قابلقبولِ دیگری از نا-نسبیگرایی وجود ندارد که دارای چنین خصوصیت مهمی باشد، که باور به آن باعث تقویتِ [روحیه] مدارا شود. اما چنین دلایل و شواهدی وجود ندارد، کما اینکه انواع مختلفی از نا-نسبیگرایی (نظیر قاعده زرین) وجود دارد که راه و روش مدارا را تجویز میکنند. سوم اینکه اگرچه نمیتوانم دیدگاه فوق را قاطعانه رد کنم، اما آن را مشکوک میدانم، آنهم نهفقط بهصورت پیشینی. من به این امر نمیپردازم و بهسادگی این مقاله را با یکی از شواهد تجربی که باعث تردید من میشود خاتمه میدهم. نقلقول زیر را از یک نسبیگرای مشهور( یا بهتر بگویم بدنام) در خاطر دارم که نظریه اخلاقیاش باعث نشد که دیدگاه “گشوده”ای نسبت به دیگران پیدا کند.
نسبیگرایی یک واقعیت ساده است… هرچه در این سالهای اخیر گفته و انجام دادهام [برمبنایِ] نسبیگرایی است… اگر نسبیگرایی به معنای تحقیر دستهبندیهای ثابت و مردانی که معتقد به داشتن حقیقت عینی جاودانهای هستند… چیزی نسبیتر از نگرش و اعمال فاشیستی وجود ندارد… از این واقعیت که همه ایدئولوژی از ارزش یکسانی برخوردارند… نسبیگرای مدرن بر این است که هرکسی حق دارد ایدئولوژی خودش را خلق کند و با تمام توانی که دارد بکوشد که آن را اعمال کند.[18]
بنیتو موسولینی
.
.
[1] . این متن ترجمهای است از مقاله “نسبیگرایی فرهنگی و مدارا” نوشته جان تیلی (John Tilley) استاد دانشگاه ایندیانا. مأخذ:LYCEUM, Volume VI, No. 1, Spring 1994. مترجم
[2]. Tolerance
[3] . دو نمونه از آنها: روت بندیکت ، الگوهای فرهنگ (بوستون: هوتون میفلین ، 1934) ، 278؛ و ملویل هرسکویتس، انسان و آثار او (نیویورک: ناپف، 1948)،76 ،78
[4]. Ralative
[5]. Impose
[6] . نگاه کنید به اف فلدمن، دیباچهای بر اخلاق (انگلود کلیف، ان. جی. پرنتیس هال 1978)171؛ آر. ال. هولمز، مبانی فلسفه اخلاق (بلمونت کالیفرنیا ودسورث 1993) 37 و پی. اشمیت ،”برخی انتقادات بر نسبیگرایی فرهنگی” مجله فلسفه 52 (1955)، 786.
[7]. Natural readings
[8]. رجوع کنید به اندرو ای. ج. اولدنکوییست، فلسفه اخلاق، ویرایش دوم (بوستون: هوتون میفلین، 1978)
[9]. بهعنوان نمونه میتوان به نسبیگرایی فرهنگی ام. هسکُویست (انتشارات نیویورک وینتج 1973) اشاره کرد.
[10]. Principle of charity
[11]. نمونهای از این صورتبندی ضعیف، به مقدمه کتاب “قطعهای درباره دولت” اثر جِی. بنتهام مراجعه کنید(بسیاری از نسخههای آن). برای انتقادی که به آن وارد است، به فلدمن ، اخلاق مقدماتی دیباچهای بر اخلاق ، ص27 مراجعه کنید. بهطور خلاصه، انتقاد این است که اگر فایدهگرایی به شکلی که آمد روایت شود، ما را ملزم میکند تا دو متغیر مستقل را به حداکثر برسانیم یعنی: فایده و همه افراد بهرهمند
[12]. Impose our morality
[13]. برای شرح مختصر این عمل و اشاره به اینکه چرا این عمل نزد تاتارها اخلاقاً مجاز بود مراجعه کنید به اُ. سابتنلی، اوکراین: یک تاریخچه) تورنتو: انتشارات دانشگاه تورنتو ، 1988)، 106–9
[14]. Non-relativism
[15]. این مسائلی را برای فرض (I) در استدلال فوق ایجاد میکند( و همچنین مشکلاتی دیگر برای نسبیگرایانی که این استدلال را بکار میگیرند) اما از آن چشم-پوشی میکنم.
[16]. hands off
[17]. armchair psychology تعبیری طعن آمیز است که نشانگر نوعی تحقیقات روانشناختی است که در آن فاقد استناد و اتکا به یافتههای تجربی است و به همین خاطر از اتقان و اعتبار برخوردار نیست. عمدتاً این اشکالات از سوی مدافعینِ روانشناسان تجربی (experimental psychology) مطرح میشود که در آن دادهها از رویههای آزمایشگاهی یا اشکال کنترل شده مشاهده و اندازهگیری حاصل میشود متمرکز است. مشابه این تعبیر کنایهآمیز، نسبت به فیلسوفانی که فلسفه آنها صرفاً/ بیشتر بر اساس دروننگری/ تجربیات/ شهودات شخصی است نیز وجود دارد که این اشکال نیز، بیشتر از سوی حامیان فلسفه تجربی (experimental philosophy) طرح میشود. مترجم
[18]. نقلقول از اچ.بی ویچس، انسان عقلانی (بلومینگتون-انتشارات دانشگاه ایندیانا ،1962)41. او دیوتورنا موسولینی را بهعنوان منبع اصلی ذکر میکند. (من ادعا نمیکنم که موسولینی دقیقاً به آن شکل از نسبیگرایی که در موردش بحث کردم ملزم بود. اما فکر نمیکنم این مسئله با توجه به هدفی من از آوردن نقلقول فوق مهم باشد. تفاوت نسبیگرایی فرهنگی و نسبیگرایی به شیوه موسولینی بهگونهای نیست که انتظار اثرات روانشناختی بسیار متفاوتی را از این دو داشته باشیم.)
.
.
مقالهی جان تیلی با عنوان نسبیگرایی فرهنگی و مدارا
فایل PDF این مقاله به فارسی
فایل PDF این مقاله به انگلیسی
.
.