در این مصاحبه که در مجلهی تفکر (شمارهی ماه آوریل، سال 1992) منتشر شده است، ریچارد پاول تفکر نقادانه و موضوعات پیرامون آن را به اختصار شرح میدهد. تعریف تفکر نقادانه، اشتباهات رایج در ارزیابی آن، رابطهی آن با مهارتهای ارتباطی، اعتماد به نفس، یادگیری گروهی، ایجاد انگیزه، کنجکاوی، مهارتهای شغلی برای آینده و …
پرسش: تفکر نقادانه برای یادگیری مؤثر و داشتن زندگی پربار ضروری است. ممکن است لطفاً تعریف خودتان از تفکر نقادانه را ارائه دهید؟
پاول: اولاً از آنجا که تفکر نقادانه را میتوان بهگونههای مختلف و البته سازگار با هم تعریف کرد، نباید برای هیچکدام از این تعاریف وزن و اعتبار زیادی قائل شد. تعاریف در بهترین حالت نقش داربست را برای ذهن ایفا میکنند. در این صورت، این تعریف میتواند تا حدودی چارچوبی ذهنی به دست ما دهد: تفکر نقادانه عبارت است از فکر کردن درباره تفکر (هنگامی که تفکر میورزید) با این هدف که تفکر خود را بهبود بخشید و کیفیت آن را ارتقاء دهید. دو نکته در اینجا حیاتی است:
1) تفکر نقادانه، تفکر تنها نیست، بلکه تفکری است که پیشرفت و تکامل اندیشهورزی آدمی را در پی دارد.
2) این پیشرفت و تکامل محصول مهارت در استفاده از معیارهایی است که شخص به وسیله آنها باورها و عقاید مختلف را به نحوی شایسته مورد سنجش و ارزیابی قرار میدهد. بهطور خلاصه، تفکر نقادانه عبارت است از اصلاح و تکامل اندیشهورزی از طریق به کار بستن اصول و قواعد سنجش باورها.
خوب اندیشیدن عبارت است از بکار بستن اصول و قواعدی در اندیشهورزیمان تا تفکر خود را به سطح عالی یا دستکم فراتر از تفکر عوامانهای که در آن خبری از قواعد و ضوابط عقلانی نیست- ارتقاء دهیم. گسترهی تفکر نقادانه مطابق تلقی حداقلی آن عبارت است از «معیارهای عقلانی».
بیشتر معلمان نیاموختهاند که چگونه باید افکار و اندیشهها را با استفاده از معیارهایی ارزیابی کرد؛ در واقع طرز تفکر خودِ معلمان اغلب بیقاعده و ناسنجیده است، و حکایت از آن دارد که معیارهای عقلانی هنوز ملکهی ذهنشان نشده است.
پرسش: میتوانید در این مورد مثالی بزنید؟
پاول: قطعاً، یکی از مهمترین کارهایی که معلمان بهطور معمول باید انجام دهند – و البته لازمهی تفکر قاعدهمند نیز همین است – تمایز نهادن میان استدلالورزی و برخورد شخصی است. اگر داریم تلاش میکنیم تا خوب اندیشیدن را به دیگران آموزش دهیم، از دانشآموزان نمیخواهیم که دربارة چیزها به سادگی حکم صادر کنند؛ از آنها میخواهیم تا سعی کنند برمبنای شواهد و دلایل خوب، واقعیتها (حقایق) را کشف کنند. تفاوت میان این دو اغلب برای معلمان روشن نیست. بسیاری از آنها نوشته یا گفتاری از دانشآموز را که شیوا و روان و بذلهگویانه و سرگرمکننده است، نشانهی تفکر خوب او میدانند. مولفههای استدلال خوب برای اغلب آنها ناشناخته است. از این رو حتی هنگامی که دانشآموزی فقط در حال حکم صادر کردن دربارهی چیزها است و به هیچ وجه در پی کشف حقایق و ماهیت چیزها نیست، شور و نشاط و جلوهفروشی و زبانبازی او را معادل استدلال خوب محسوب میکنند.
این موضوع به دنبال یک ارزیابی در ایالت کالیفرنیا آشکار شد. در این ارزیابی معلمان و آزمونگیران یک مقالةهی دانشجویی را از لحاظ استدلالی بودن بهعنوان «دستآوردی استثنایی» ارزیابی کردند، در حالی که به هیچ وجه استدلالی در آن دیده نمیشد؛ مقاله در واقع چیزی بیش از طرح مشتی مدعای بیدلیل و واکنشهای احساسی و شخصی در برابر عقاید مخالف نبود.
معلمان و آزمونگیران ارزیابیکننده توجه نمیکردند که دانشجوی نویسندة مقاله از داوریاش با دلایل و شواهد پیشتیبانی نکرده، موضوع را در پرتو معیارها تحلیل ننموده، و شواهدی را که داوریاش را به وضوح تأیید کنند جمعآوری نکرده است. دانشجو به جای این کارها:
– مطالبی احساسی و عاطفی را مطرح کرده است.
– بدون هیچ شواهدی پارهای ادعاهای مشکوک را عنوان نموده است.
– انواع و اقسام ترجیحات شخصی را به میان کشیده است.
ظاهراً معنای تفکر سنجشگرانه یا پارهای مفاهیم اساسی مانند معیار، شاهد، دلیل و حکمِ مبتنی بر دلایل خوب برای معلمانِ ارزیابیکننده روشن نبوده تا بتوانند فرق میان اینها را متوجه شوند.
نتیجه این بود که یک مقالة دانشجویی بسیار ضعیف و بیارزش در نشریهای معتبر در سطح ملی به نمایش درآمد و بدین طریق موجب گمراه شدن تعداد بیش از یکصد و پنجاه هزار معلمی شد که این نشریه را میخوانند.
پرسش: آیا این میتواند اشتباهی باشد که به ندرت اتفاق میافتد، و لزوماً نشاندهندهی دانش معلمان نباشد؟
پاول: من فکر نمیکنم اینطور باشد. بگذارید روشی را پیشنهاد کنم که با آن میتوانید مدعای مرا مورد آزمون قراردهید. اگر با برنامههای مربوط به مهارتهای تفکر آشنایی دارید، با یک فرد آگاه و مطلع پرسش «گوشت گاو کجاست» را مطرح کنید؛ یعنی «برنامة مورد نظر کدام ضوابط و معیارهای عقلانی را مطرح میکند؟» فکر میکنم شما ابتدا خواهید دید که آن شخص منظور شما را نمیفهمد و گیج میشود و سپس وقتی منظورتان را توضیح میدهید، به گمانم متوجه خواهید شد که آن شخص نمیتواند به درستی و روشنی سخنی دربارهی این معیارها و ضوابط بگوید. برنامههای آموزش مهارتهای تفکر بدون اصول و قواعد عقلانی موجب بدآموزی میشوند. برای مثال یکی از برنامههای عمده از معلمان میخواهد تا دانشآموزان را تشویق به استنتاج و استفاده از تمثیل (قیاس) کنند، اما نمیگوید چگونه باید به دانشآموزان یاد داد تا نتیجهگیریهای خود را ارزیابی کنند و قوت و ضعف تمثیلها (قیاسها)یی را که به کار بردهاند بسنجد. این خطا است. هدف این نیست که به دانشآموز کمک کنیم تا هرچه بیشتر استنتاج کند، بلکه باید استنتاج درست را به او آموخت، قرار نیست دانشآموز تا میتواند از تمثیل و قیاس استفاده کند، بلکه باید تمثیلها و قیاسهای مفید و خردمندانه را پیش بکشد.
پرسش: راهحل این مسئله چیست؟ چگونه میتوان آن را – بهعنوان یک مشکل علمی- حل کرد؟
پاول: خوب، با شعار و ترفند و با روشهای استعجالی نمیتوان این مسئله را حل کرد. فقط با توسعهی کیفی نیروی آموزش در درازمدت و کمک به معلمان- در طی دورهای طولانی- برای کار کردن بر روی طرز تفکر خودشان میتوان مشکل را حل کرد.
معلمان باید بیاموزند که قواعد و معیارهای عقلانی کدامند، چرا دانستن و بهکار بستن آنها ضروری است، و چگونه باید آنها را به دانشآموزان یاد داد. به تازگی وزارت امور خارجه در هاوایی چنین برنامهی درازمدتی را برای آموزش تفکر نقادانه پیریزی کرده است. این یکی از مدلهایی است که میتوان آن را دنبال کرد. بهعلاوه، انجمن ملی آموزش تفکر نقادانه دقیقاً بر روی آموزش معیارهای تفکر متمرکز شده است. من امید دارم که در نهایت، در اثر کوششهایی از این دست، بتوانیم در بهبود کیفی و عمق دادن به تفکر دانشآموزان پیشرفت کنیم. کیفیت و سطح آموزش تفکر نقادانه در حال حاضر بسیار پایین است.
پرسش: اما در حوزهی آموزش ملاحظات فراوانی وجود دارد، نه فقط یکی، و نه فقط در تفکر نقادانه، بلکه مهارتهای ارتباطی، حل مسئله، تفکر خلاقانه، یادگیری گروهی، اعتماد به نفس، و از این قبیل امور. حوزههای مختلف آموزشی چگونه قرار است به مجموعهی کاملی از این نیازها بپردازند؟ چگونه میتوانند همهی آنها و نه فقط یکیشان را – صرف نظر از میزان اهمیت آن- در نظر داشته باشند؟
پاول: همهی سخن در همین جا است. هر امر ضروری برای تعلیم و تربیت، از ضرورتهای دیگر برای تعلیم و تربیت پشتیبانی میکند. فقط هنگامی که چیزهای خوب در تعلیم و تربیت را بهگونهای سطحی و نادرست بنگریم، در نظرمان بیربط جلوه میکنند و مجموعهای از اهداف جداگانه و مسائل متفرقه به نظر میرسند. در واقع هر برنامهی خوب طراحی شده در تفکر نقادانه نیازمند گنجاندن همهی مهارتها و تواناییهایی است که شما در بالا به آن اشاره کردید. بنابراین تفکر نقادانه صرفاً مجموعهای از مهارتهای جدا از مهارتهای ارتباطی، حل مسئله، تفکر خلاقانه، و یادگیری دستهجمعی نیست، و حتی اتکای به نفس نیز در آن نقش مهمی دارد.
پرسش: ممکن است لطفاً دلیل آن را توضیح دهید؟
پاول: ابتدا تفکر نقادانه را در نظر بگیرید. ما هنگامی نقادانه میاندیشیم که دستکم یک مسئله برای حل کردن داشته باشیم، بنابراین اگر شخص در صدد حل مسئلهای نباشد، آنطور که باید و شاید نقادانه نمیاندیشند. اگر مسئلهای در کار نباشد، نقادانه اندیشیدن موضوعیت و فایدهای ندارد. عکس آن نیز درست است. حل مسئله به شیوهی غیرنقادانه نیز نامفهوم است. راهی برای حل مؤثر و کارآمد مسائل نیست مگر اینکه شخص دربارهی ماهیت مسائل و چگونگی حل آنها نقادانه بیندیشد. پس مسیر ما به سوی یافتن راه حل یک مسئله، تفکر نقادانه است نه چیز دیگر. افزون بر این، تفکر نقادانه، چون معطوف به حل مسئله است، تفکرمان درمورد موضوع را بازسازی و نوسازی میکند، و چون تفکر ما همیشه محصول منحصر به فرد عقلورزیها، نظرات و تجربههای خودمان است، طبعاً «آفرینشی» جدید، در پی خواهد داشت. اندیشیدن بهطور خلاصه نوعی آفرینش ذهنی است، و چنانچه به نحوی قاعدهمند در تجربهی ما حضور داشته باشد، به معنای واقعی آفرینشی جدید است. و هنگامی که به ما کمک میکند تا مسائلی را حل کنیم که پیش از این از عهدهی حل آنها برنمیآمدیم، بدون شک وصف «خلاقانه» شایستهی آن است.
تولید اندیشه و آزمودنِ آن با هم ارتباطی عمیق دارند. در تفکر نقادانه ما ایدهها و تجربهها را به وجود میآوریم و شکل میدهیم تا بتوانیم آنها را برای حل مسائل، تصمیمگیریها و در صورت لزوم ارتباط مؤثر با دیگران مورد استفاده قرار دهیم. تولید، شکلدهی، آزمودن، ساختاربندی، حل مسئله و ایجاد ارتباط، فعالیتهای مختلف و بیربط یک ذهن آشفته نیستند بلکه اموری به هم پیوسته از چشماندازهای مختلف میباشند.
سؤال: مهارتهای ارتباطی در اینجا چه جایگاهی دارند؟
پاول: پارهای از ارتباطها سطحی و پیش پا افتادهاند، چنین ارتباطاتی واقعاً نیاز به آموزش ندارند. همهی ما میتوانیم در یک گفتگوی کوتاه شرکت کنیم و سخنان بی سر و ته را به میان آوریم، و نیاز به هیچ مهارتِ پیچیدهای نداریم تا این کار را نسبتاً خوب انجام دهیم. در خواندن، نوشتن، صحبت کردن و گوش دادن است که آموختن مهارتهای ارتباطی تبدیل به جزئی ضروری از اهداف تعلیم و تربیت میشود. اینها چهار شکل از ارتباط هستند که آموزش آنها در برنامهی تعلیم و تربیتی ضروری است، زیرا هریک از آنها شیوهای از عقلورزی و استدلال محسوب میشوند. هرکدام از این چهار شکلِ ارتباطی درگیر مسائلی میشوند. هرکدام با ملزومات تفکر نقادانه به تمام و کمال میرسند. موضوعِ به ظاهر سادهی خواندن یک کتابِ با ارزش را برای مثال در نظر بگیرید. نویسنده افکار و اندیشههای خود را در کتاب مطرح کرده، پارهای نظرات را برگرفته و به نحوی آنها را شرح و بسط داده است. کار ما بهعنوان خواننده این است که منظور و مراد نویسنده را به عباراتی دیگر ترجمه کنیم که بتوانیم بفهمیم. این یک فرآیند پیچیده است که هر قدمِ آن تفکر نقادانه را میطلبد.
– هدف کتاب چیست؟
– نویسنده چه چیزی را میخواهد اثبات کند؟
– کدام موضوعات یا مسائل مطرح شدهاند؟
– کدام اطلاعات، تجربیات و شواهد مطرح شدهاند؟
– برای ساماندهی این اطلاعات و تجربهها از کدام مفاهیم استفاده شده است؟
– نویسنده دربارهی جهان هستی چگونه میاندیشد؟
– آیا طرز تفکر او تا آنجا که میتوانیم از منظر خود بدان بنگریم، موجه است؟
– خودِ نویسنده دیدگاه خود را چگونه توجیه میکند؟
– چگونه میتوانیم از منظر او بنگریم تا آنچه را که گفته بفهمیم؟
همهی اینها انواعی از پرسشها هستند که یک خوانندهی نقاد مطرح میکند و خوانندهی نقاد در این معنا کسی است که میکوشد تا با متن کنار بیاید.
بنابراین اگر کسی خواننده، نویسنده، سخنگو یا شنوندهی نقادی نباشد، در واقع به هیچ وجه خواننده، نویسنده، سخنگو یا شنوندهی خوبی نیست. انجام هرکدام از اینها به نحو احسن به معنای تفکر نقادانه، و در عین حال، حل مسائل خاصِ ارتباطی، و در نتیجه برقراری ارتباط مفید و مؤثر است.
ارتباط برقرار کردن بهطور خلاصه همواره داد و ستدی است میان دستکم دو طرز تفکر. در خواندن، همانطور که گفتم، طرز تفکر نویسنده و خواننده در میان است. خوانندهی نقاد طرز تفکر نویسنده را به طرز تفکر و تجربهی خودش ترجمه (یا بازسازی) میکند. این کار مستلزم تلاش عقلانیِ مضبوط و روشمند است. نتیجهی نهایی، آفرینشی جدید است؛ تفکر نویسنده اکنون برای اولین بار در ذهن خواننده موجود است و این کار آسانی نیست.
پرسش: اعتماد به نفس چطور؟
پاول: اعتماد به نفسِ معقول ناشی از یک نوع خوداتکایی موجه است، همانطور که خوداتکایی نیز ناشی از شایستگی، توانایی و موفقیت واقعی است. اگر کسی بدون هیچ دلیل خوبی دربارهی خودش احساس خوبی داشته باشد، چنین کسی یا متکبر و خودپسند است (که مطمئناً مطلوب نیست)، یا حسِ خطرناکی از اعتماد به نفسِ بیجا دارد. نوجوانان، برای مثال، گاهی چنان درمورد خودشان خوشبین هستند که دچار توهم شده و گمان میکنند که میتوانند در حالت مستی بدون هیچ خطری رانندگی کنند یا میتوانند مواد مخدر مصرف کنند ولی از خطراتش ایمن باشند. آنها اغلب دربارهی شایستگیها و تواناییهای خود زیاده از حد خوشبین هستند و نسبت به محدودیتها و نقصهای خود بسیار ناآگاهند. تمایزی دقیق نهادن میان خوداتکاییِ معقول و احساس کاذبِ اعتماد به نفس نیازمند تفکر نقادانه است.
پرسش: و در آخر، یادگیری گروهی چگونه ارزیابی میکنید؟ این نوع آموزش چه جایگاهی دارد؟
پاول: یادگیری گروهی فقط هنگامی مطلوب است که مبتنی بر تفکر نقادانهی قاعدهمند باشد. بدون تفکر نقادانه، یادگیری دستهجمعی به احتمال زیاد منجر به بدآموزیِ دستهجمعی میشود. این تفکر بدِ گروهی است که تفکر بد در آن به اشتراک گذاشته میشود و اعتبار پیدا میکند. فراموش نکنید، غیبت (و شایعه) نیز شکلی از یادگیری گروهی است. شستشوی مغزی گروهی شکلی از یادگیری گروهی است، خندهی عصبی دستهجمعی هم شکلی از یادگیری گروهیِ سریع است. ما پیشداوری را به صورت گروهی میآموزیم، تنفرها و ترسهای اجتماعی، کلیشههای ذهنی و تنگنظری را نیز همین طور فرامیگیریم. اگر در دل این فراگیری گروهی تفکر نقادانهی قاعدهمند را وارد نکنیم، همرنگِ جماعت میشویم و این درست نقطهی مقابل تعلیم و تربیت، دانش و بصیرت است.
بنابراین بسیاری اهداف آموزشیِ مهم وجود دارند که به تفکر نقادانه گره خوردهاند، درست همانطور که تفکر نقادانه عمیقاً به آنها گره میخورد. اساساً مسئله در مدارس این است که ما چیزها را از هم جدا میکنیم، به آنها جداگانه میپردازیم و در نتیجه برخوردمان با مسائل خطا از آب درمیآید و سرانجام سر از نگاهی سطحی به اموری درمیآوریم که درک درست و عمیق از آنها برای تعلیم و تربیت ضروری است.
پرسش: یکی از اهداف مهم تحصیلات باید ایجاد فضایی باشد که حسِ کنجکاوی کودک را برانگیزد و قدرت تخیل او را افزایش دهد. معلمان چه کاری میتوانند بکنند تا این جرقه را در ذهن کودک بزنند و در طول دوران تحصیل آن را زنده نگهدارند؟
پاول: اول از همه، ما کنجکاوی کودک و علاقهی او به پرسشگری را با آموزش معلممحورانهی سطحی و تصنعی از بین میبریم. کودکان کم سن و سال مرتب میپرسند: چرا؟ چرا این و چرا آن؟ ولی ما خیلی زود این کنجکاوی را با پاسخهای توخالی و سادهانگارانه، و تلاش برای ساکت کردن پرسشکننده (به جای پاسخ مناسب در برابر منطقِ پرسش) سرکوب میکنیم. در هر حوزه از معرفت، هر پاسخی پرسشهای تازهای را برمیانگیزد، بهطوری که هرچه بیشتر علم میآموزیم، بیشتر میفهمیم که نمیدانیم. فقط افرادی که دانش کمی دارند، دانش خود را کامل و فراگیر به حساب میآورند. اگر دربارهی تقریباً هریک از پاسخهایی که به صورت سرسری و سادهانگارانه به کودکان میدهیم عمیقاً میاندیشیدیم، میفهمیدیم که به بیشتر پرسشهای آنها در واقع پاسخی مناسب و قانعکننده ندادهایم. بسیاری از پاسخهای ما چیزی نیست جز تکرار آنچه خودمان در کودکی از بزرگسالان شنیدهایم. ما آموزههای نادرست و سوءِ فهمهای والدین خود را به آنها منتقل میکنیم. ما چیزی را که شنیدهایم میگوییم، نه آنچه میدانیم. ما به ندرت با پرسشگریهای فرزندانمان همدلی و همراه میشویم. به ندرت به نادانیِ خود اعتراف میکنیم، حتی در برابر خودمان. چرا باران از آسمان (به زمین) میبارد؟ چرا برف سرد است؟ الکتریسیته چیست و چگونه از سیم برق عبور میکند؟ چرا پارهای از مردم انسانهای بدی هستند؟ چرا شر وجود دارد؟ چرا جنگ رخ میدهد؟ چرا سگ من بایست میمُرد؟ چرا گلها شکوفه میزنند؟ آیا ما واقعاً پاسخهای درستی برای این پرسشها داریم؟
پرسش: کنجکاوی در کودک چگونه شکوفا میشود و چه نقشی در تفکر نقادانه دارد؟
پاول: کنجکاوی اگر بخواهد شکوفا شود باید در فضای پرس و جو و اندیشهورزی پرورش یابد. کنجکاوی اگر به حال خود گذاشته شود مانند بادبادک بدون دنباله اوج میگیرد، یعنی در واقع درست به طرف پایین سقوط میکند! کنجکاوی عقلانی یکی از ویژگیهای مهم ذهن است، اما نیاز به ویژگیهای دیگری نیز دارد تا با آنها به کمال برسد. کنجکاوی نیازمند شجاعت، صداقت و پشتکار و تواضع عقلانی (علمی)، و اعتماد به عقل است.
و در آخر، کنجکاوی عقلانی فینفسه ارزشی ندارد و هدف نیست. کنجکاوی ارزشمند است چون راه به دانش، فهم و بصیرت میبرد؛ چون میتواند کمک کند ذهنمان را بازتر، عمیقتر و تیزتر کنیم، از ما انسانهایی بهتر و برخوردارتر میسازد. برای رسیدن به این اهداف، ذهن باید از کنجکاو بودنِ صرف فراتر رود، ذهن باید علاقمند به کار و تلاش باشد، طعم سردرگمی و ناکامی را بچشد، با محدودیتها روبرو شود، بر موانع غلبه کند، نسبت به دیدگاههای دیگران گشوده باشد و آمادگی پذیرش نظراتی را داشته باشد که بسیاری از مردم آنها را تهدیدآمیز تلقی میکنند. به بیان دیگر اگر محیطی را بوجود نیاوریم که در آن ذهنهای دانشآموزانمان بتوانند ارزش کار عقلانیِ سخت را بیاموزند، تلاش برای قالبریزی کردن و تشویق کودکان به کنجکاوی سودی ندارد. ما به دانشآموزانمان آسیب میزنیم اگر بگوییم همهی آنچه نیاز داریم کنجکاوی مهارگسیخته است و گمان کنیم فقط با کنجکاوی دانش به آسانی به سوی ما میآید.
کنجکاوی چه سودی دارد اگر ندانیم پس از آن چه باید کرد یا چگونه آن را ارضا نمود؟ ما میتوانیم محیط لازم برای نظم، قدرت، لذت، و کار تفکر نقادانه را فقط با مدلسازی از آن برای دانشآموزان ایجاد کنیم. آنها باید ببینند که ذهنهای ما معلمان هم مشغول کار است. ذهنهای ما باید ذهن دانشآموزان را با پرسشها تحریک کنند؛ پرسشهایی که اطلاعات و تجربیات را به چالش بگیرد؛ پرسشهایی که مطالبهی دلایل و شواهد میکنند، پرسشهایی که دانشآموزان را به بررسی تعبیرها و نتایج و پیگیری پایه و اساس آنها میکشاند؛ پرسشهایی که به دانشآموز کمک میکنند تا فرضیات خود را کشف کند، پرسشهایی که دانشآموز را برمیانگیزد تا لوازمِ افکار و اندیشههای خود را تا آنجا که ممکن است دنبال کنند، عقاید خود را به آزمون بگذارند، نظرات خود را تکه تکه (تجزیه و تحلیل) کنند، به چالش بکشند و به جدّ دربارة آنها بیندیشند. در این فضای جدی و موشکافانهی عقلانی است که کنجکاوی طبیعی به بالندگی میرسد.
پرسش: آیا برای دانشآموزان ما مهم است که اعضای فعال و پرکارِ نیروی کار باشند؟ مدارس چگونه میتوانند دانشآموزان را آمادهی مواجه شدن با این چالش بکنند؟
پاول: ویژگی اساسی دنیایی که امروز دانشآموزان وارد آن میشوند تغییرات دائمی و شتابآمیز است؛ دنیایی که در آن اطلاعات تکثیر و به سرعت کهنه و قدیمی میشوند؛ دنیایی که در آن نظریهها دائماً بازسازی و بازاندیشی میشوند؛ جایی که شخص نمیتواند با تنها یک روش تفکر گلیم خود را از آب بیرون بکشد؛ جایی که شخص باید دائماً عقاید و نظرات خود را با عقاید و نظرات دیگران سازگار کند؛ جایی که شخص باید نیاز به دقت و وسواس نظری را درک کند؛ دنیایی که در آن مهارتهای شغلی باید دائماً به روز رسانی و کاملتر شوند. ما قبلاً هرگز مجبور به مواجهه با چنین دنیایی نبودهایم. آموزش و پرورش پیش از این هرگز مجبور به آماده کردنِ دانشآموزان برای چنین تغییرات دائمی، غیر قابل پیشبینی و پیچیده نبوده است. ما معلمان و مربیان اکنون در خط مقدم این جبهه هستیم.
– آیا مایل هستیم در روشهای تدریس خود به نحوی بنیادین بازاندیشی و تجدیدنظر کنیم؟
– آیا ما آمادهی مواجه شدن با چالشهای قرن 21 هستیم؟
– آیا علاقهای به آموختن مفاهیم و ایدههای جدید داریم؟
– آیا تمایل به آموختن معنای جدیدی از نظم – آنگونه که به دانشآموزانِ خود یاد میدهیم – هستیم؟
– آیا مایل هستیم روی آراء و عقاید خودمان سختگیری و دقت نظر به خرج دهیم تا به دانشآموزان یاد دهیم که همانگونه دقت نظر و سختگیری را بر روی عقاید و نظرات خودشان اعمال کنند؟
– و به طور خلاصه آیا علاقه داریم متفکران نقادی شویم بهگونهای که چه بسا الگویی از همان چیزی بشویم که دانشآموزانمان باید بشوند؟
اینها چالشهای بنیادینی در پیش روی حرفهی ما معلمان است. آنها از ما کاری را میخواهند که از نسل قبلی معلمان چنین چیزی مطالبه نمیشد، تازه آن دسته از ما که مایلند این هزینه را بپردازند، مجبورند پهلو به پهلوی معلمانی تدریس کنند که حاضر نیستند این هزینه را بپردازند. همین کار ما را دشوارتر میکند، اما از هیجان، اهمیت و پاداشِ آن چیزی کم نمیکند. تفکر نقادانه قلب بازسازی و اصلاح آموزشِ به معنای درستِ آن است. بگذارید امیدوار باشیم که بسیاری از ما تحمل و بصیرت درک این واقعیت و تغییر زندگی خود و مدارسمان مطابق با آن را خواهیم داشت.
.
.
تفکر نقادانه
پرسشها و پاسخهای بنیادین
نویسنده: ریچارد پاول (Richard Paul)
مترجم: خدیجه حسینی
منبع: متن این مصاحبه برگرفته از کتاب زیر، اثر ریچارد پاول است:
How to prepare students for a rapidly changing world?
فایل pdf متن انگلیسی مصاحبه
.
.
از مترجم محترم تشکر میکنم. «تفکر نقادانه» برای ما ایرانی ها از نان شب هم واجب تر است! اینجا کارخانۀ مغالطه سازی است! مجموعۀ آثار ریچارد پل تحت عنوان «راهنمای اندیشه ورزان» بقلم آقای خسروانی ترجمه شده و نشر نو آن را منتشر کرده است: https://nashrenow.com/29-اندیشه
مترجم بهتر از این نداشتین؟؟!!
سلام.
باید تاسف خورد از این برخورد شما و این نوع برخوردها!
مگر طلبکاریم از تولیدکنندگان این همه محتوای رایگان بخشانه؟
اگر جرات و غیرت تلاش دارید، تک به تک، مورد به مورد،و مستدل نقد کنید، هم مضمون و هم ترجمه را.
با آرزوی ادب گفتگو و ادب سپاسگزاری برای شما و همگان!
با تشکر از توجه مترجم محترم و این سایت وزین به این موضوع مهم، یادداشتی در کانال گاه فرست نوشته بودم که شاید مکمل بحث باشد:
_____________________________
مچگیری از خود! موافقید؟
دوستان!
می دانم که عملا وقتی برای کتاب خواندن نمانده. پیش از آمدن معجزههای اینترنت، گوگل، فونت فارسی در اینترنت، و بعدی که شاهکاربود، یعنی گوگل فارسی هم، وضع کتابخوانیِ ما تعریفی نداشت؛ به هر علت و به هر دلیل.
اینها که آمدند و بعد هم معجزهی وبلاگ فارسی که آمد، کتاب را بیشتر از قبل به محاق برد. بعد هم شبکه های اینترنتی و کانال های ماهواره. بعد هم موبایل آمد و سرگرم شدن با موبایل پیشرفتهی غیر آنلاین. بعد، موبایل هوشمند آمد و چند شبکهی اجتماعیِ موبایلی که تقریبا همه رفتند و جایشان را به معجزهی دردسرسازی به نام نامیِ تلگرام دادند. تلگرامی که امکان گذاشتن پست اینترنتی را هم، با یک کلیک تولید کرده، با آدرس telegra.ph .
میدانم که وقتی سر بلند میکنیم، میبینیم وقتی نمونده و مجبوریم بخوابیم تا جبران کنیم.
اما “هنوز، کتاب یه چیز دیگه اس!”
کتابی به اسم مغالطههای پرکاربرد دارم میخوانم. انگار که درمیان جمعهای ما آدمها حاضر شده و داره تکتکِ زرنگبازیهامون رو “روو” می کنه.
مترجم کتاب رو بازنویسی کرده و چقدر هوشمندانه و روانخوان هم.
در واقع موضوع کتاب، درمان رنجی بوده که مترجم بهش واقف بوده و با عشق، بهش پرداخته و نتیجهاش هم شده 4 تا کتاب تا اینجا.
نویسندهها هم آخرِ خطِ زرنگبازیهامون رو فهمیدهاند و دارند روش عملی میدن برای جلوگیری از فریبدهی و خودفریبی، درست در همان کسرهایی از ثانیه که تصمیم میگیریم جلوی قاضی، مَلْلَق بازی دربیاریم؛ درست سرِ بِزنگاه!
کتاب نشون میده که این مشکل جهانییه؛ گیرم که توو این آب و خاک خیلی یا کمی مخربتر و پررنگتر و دردناک تر باشه.
این کتاب برخلاف متنهایی که تابهحال در مورد فلسفه ورزی و تفکر انتقادی و مغلطه دیدهام و در نوشتهها معرفی کردهام، به هیچ وجه کتابِ توصیفیِ صرف نیست که اکتفا کند به توضیح منطقی و خشک این یا آن روش اندیشه یا مغلطه؛ به هیچ وجه. بلکه قدم به قدم به تو هشدار میدهد که:
“آها! حواست باشه! همین امروز دو بار سعی کردی این شگرد کثیف رو بکار بزنی و انجام هم دادی. اما میتونی تلاش کنی که تکرار نکنی و با این کار هم، زیستنی با آرامش و با اخلاقمندیِ بیشتر داشته باشی.”
نویسندگان صریحا به تمایلات شرورانهی طبیعیِ انسان اشاره میکنند؛ و به روالهای غلط و مرسوم اندیشهورزیاش توجه میدهند؛ آنچنان که رایحهای خوش و آشنا! شبیه بدبینیِ تندِ “مارک تواین”ی به مشامت میخورد، اما اینطور نیست. هنوز به آن حد ناامید نیستند و به همین خاطر این کتاب و یک سری کتاب راهبردی و کاملا کاربردی را نوشتهاند.
سعی میکنند راه حل بدهند برای متوقف کردن این چرخههای باطلِ خانه خراب کن؛ ایستاندنِ چرخهای مخرب عشق و دوستی و مخرب رابطههای بشری، چه میانفردی باشد، یا میانقومی یا میانملی یا بینالمللی.
t.me/GahferestGhKeshani
بهتر است ما هم کمی کوتاه بیاییم و بپذیریم ممکن است خودمان هم از همین شگردها برای خود فریبی یا دیگر فریبی داریم استفاده میکنیم، فارغ از این که با پیشتازانهترین افکارِ متعهدانه و معنویِ جهان سروکار داشته باشیم یا آدمی باشیم که در گوشهی باغی، بیلی میزنیم برای چند درخت و چیزی به اسم فلسفهورزی و تعهد و ایمان و کاهش «درد و رنج» و ابراز حقیقت به گوشمان نخورده باشد.
عملا دیدهایم که این جور اتیکتهای ظاهری، دردی را از رفتار من دوا نکرده. شاید این کتابها تلنگری باشند دوباره. شاید!
____________________________________
لینک اسامی و تصویر کتاب ها:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/3468
___________________________________
مجموعه راهنمای اندیشه ورزان، 4 جلد مستقل، مهدی خسروانی، فرهنگ نشر نو، 4-88740991 -021 و 88745002- 021