شاید این هم از طنزهای تاریخ باشد که غرشِ توپهای آلمانِ هیتلری، چنان زهرهای از بنجامین یالومِ [1] یهودی ترکاند که دل از سرزمینِ مادری، در نزدیکی مرزِ روسیه و لهستان، گسست و پیش از تبدیل شدن به خاکستری بر آسمانِ آشویتس، زن و زندگیاش را به سرزمینِ فرصتها (=آمریکا) رساند؛ تا سالها بعد، فرزندش، پدرِ معنوی پیشوا را شخصیت اصلی یکی از رمانهای مشهور و پر فروش قرن بیستم نماید. [2]
الف-از راهِرفته و رفتار [3]
اروین یالوم [4] (1931) فرزند خواربار فروشی مهاجر در محلۀ یهودینشین شهرِ واشنگتن، که «از ترسِ سوسکهای بزرگِ خانه» [5] شبها جرأت روشن کردن چراغ را نداشت، برای گریز از تلخیهای محیطِ پیرامونش به قفسههای کتابخانۀ مرکزی واشنگتن پناه بُرد. همانجا که او را چنان دلبستۀ ادبیات کرد، که سالها پس از تحصیلِ پزشکی در دانشگاه جرج واشنگتن، ادبیات را بهترین راهِ آموزش هنرِ درمان به درمانگرانِ جوان یافت.
یالوم نخستین کتابش: «روان درمانی گروهی: از نظریه تا عمل [6]» را در سال 1970 نوشت، کتابی دربارۀ نحوۀ تأثیرگذاری روان درمانی گروهی، که به بیش از هفده زبان ترجمه شد و طی سالیان دراز طی پنج ویرایش مختلف با پژوهشهای جدید روزآمد گردید.
در سال 1974 وقتی یکی از مراجعانش در پرداخت حق المشاوره دچار مشکل شد؛ یالوم با طرح خلاقانهای، به او که نویسندهای گرفتارِ خشکیِ طبع در نوشتن بود و دیگر نمیتوانست بنویسد، پیشنهاد داد که به عوضِ پرداخت حق الزحمۀ درمان، همچون خودِ یالوم از هر جلسۀ درمان گزارشی بنویسد. بدین ترتیب روند درمان از دو زوایۀ مختلف بیان میگردید؛ و ماحصل این همکاری، کتابِ مشترکی تحت عنوان «هر روز کمی نزدیکتر [7]» شد.
یالوم پس از غوطه خوردن در فلسفه و نیز تأثیرپذیری از کتاب «هستی [8]» «رولو می [9]»، زبان و طرح مخصوص به خودش را یافت. او همچون «هری استک سالیوان [10]» معتقد بود که «روان درمانی، ارتباط میان دو انسان است که یکی از آنها مضطربتر از دیگری است.» و بر آن بود که «اگر بر زنده بودن و هستیمان در دنیا تعمق کنیم و تا سنگِ بستری که اضطراب از آن بر میخیزد، پایین برویم؛ به چهار دلواپسی غایی یعنی: مرگ، پوچی، تنهایی و آزادی میرسیم.» [5] این انگاره، نقطۀ کانونی روان درمانی اگزیستانسیال است. یعنی همان نظریهای که امروز، بیش از هر کس دیگری، با نام اروین یالوم شناخته میشود.
اثرِ کلاسیکِ یالوم: درسنامۀ «روان درمانی اگزیستانسیال [11]» در سال 1980 منتشر شد. کتابی که نگارشش ده سال طول کشید و جایگاه ویژهای نزد یالوم دارد:
«من روان درمانی اگزیستانسیال را کتابِ مرجعی میدانم برای همۀ آنچه پس از آن نوشتهام. همۀ داستانها و رمانهایم، شیوههایی هستند برای توضیح و بسطِ وجوه مختلف روان درمانی اگزیستانسیال»[5].
بدین ترتیب کتاب «روان درمانی اگزیستانسیال» همچون بسیاری از آثار پس از آن، کتابی شد که «هم راهنمایی برای درمانگران است و هم خود نوعی درمان اگزیستانسیال به شمار میرود. هرکس آن را می خوانَد، عمیقاً تحت تأثیر قرار میگیرد و خردمندتر میشود. انگار چندین ساعت را در صحبت با کسی گذرانده که مشتاقانه عزمش را برای عبور از ژرفترین و آزاردهندهترین مشکلات جزم کرده است.»[5]
انتشار کتاب «جلاد عشق [12]» در سال 1989، نخستین بارقههای شریک کردنِ مخاطب عام در تجربۀ درمانی مراجعان یالوم بود. کتابی شامل ده داستان، که خواننده را به رابطههایی وارد میکرد که او با هریک از بیمارانش برقرار کرده بود. مجموعهای از داستانهای آموزشی که یالوم برای استفاده در برنامههای آموزشِ روان درمانی به نگارش درآورده بود، اما با این وجود بسیار مورد استقبال جامعۀ کتابخوان قرار گرفت و فروشی خوبی داشت. ادبیات روی خوشش را به یالوم نشان داده بود و حالا نوبت قماری بزرگ بود.
راستی چه میشد اگر «نیچه [13]» فیلسوف شهیر آلمانی، از درمانگرِ بزرگ زمان خودش: «یوزف برویر [14]»، که راهنمای «فروید [15]» به سمت روانکاوی بود، مشاوره میخواست؟ این سؤالی بود برای پرورش ایدهای مربوط به «عشقی وسواسی» که یالوم پیشتر در «جلاد عشق» مطرح کرده بود. انتشار رمان «وقتی نیچه گریست [16]» در 1992، جایگاه یالوم را به عنوان یک رماننویس تثبیت کرد. کتابش به بسیاری از زبانها ترجمه شد و جوایز فراوانی را برایش به ارمغان آورد. حالا ادبیات او را به رسمیت میشناخت و منتقدان او را با فروید مقایسه میکردند. یالوم، سقراطوار فلسفه و روانشناسی را از آسمانِ اقتدار منابعِ موثق و آییننامههای استانداردِ پزشکی، به زمین رابطههای انسانی آورده بود.
سودای ادبیات و داستانگویی، یالوم را به آنجا رساند که در سال 1996 کتاب «دراز کشیدن/دروغ گفتن بر مبل راحتی [17]» را بنویسد. رمانی که تنها نمونۀ تاخت و تاز یالوم در داستان سرایی ناب بود. «این کتاب پیچیدهترین طرح و کمترین وجوه آموزشی آشکار را در میان آثار یالوم داراست؛ اما با این وجود باز هم پر است از چالشهای فکری دربارۀ فرآیند درمان و روشن ساختن مرزهای میان درمانگر و بیمار و پیچیدگیها و مخاطرات موجود در رابطۀ میان آن دو»[5]
سه سال بعد، در سال 1999، یالوم کتاب «مامان و معنی زندگی [18]» را منتشر کرد که مجموعهای از شش داستان کوتاه دربارۀ فرآیندهای مختلف درمانی بود. داستانهای این کتاب، ترکیبی از نحوۀ داستانپردازیهای کتاب «دراز کشیدن/دروغ گفتن بر مبل راحتی» و خاطرات درمانی کتاب «جلاد عشق» بودند.
یالومِ گذشته از مرز هفتاد سالگی با مشاهدۀ آنچه در برنامههای آموزشِ پزشکی به وقوع میپیوست، دلنگران روان درمانی شد. او عقیده داشت که روان پزشکی به علمِ نسخه پیچی بدل شده است و درمانهای شناختی و رفتاری ـ هیجانی که کسانی همچون گلاسر [19]، بِک [20] و الیس [21] ارائه میکنند، درمانهایی فست فودیاند که بیشتر به کار شرکتهای بیمه میآیند تا مراجعانی با اضطرابهای ریشهای. یالوم در جهت خدمت به نسلهای آینده، راهنمایی سهل برای درمانگران نوشت؛ تا بدانند روان درمانی در گذشته، یعنی زمانی که فرصتی برای درمانهای عمیقتر وجود داشت، چگونه بوده است. ماحصل این تلاش، هشتاد و پنج درسِ یکی دو صفحهای بود که با عنوان «هنر درمان [22]» در سال 2002 منتشر شد.
در سال 2005 نوبت به فیلسوف بدبین آلمانی رسید. یالوم از خود پرسید که اگر «شوپنهاور [23]» اکنون زنده بود، دربارۀ رویکرد او به روان درمانی چه میگفت؟ و پاسخ را در رمان «درمان شوپنهاور [24]» جست و جو کرد. در این رمان، فیلیپ، که رونوشتی از شوپنهاور است، سعی میکند تا با استفاده از فلسفه، به نوعی روان درمانگری اگزیستانسیال روی آورد؛ و ژولیوس، که تمثالی از خود یالوم است، او را بر این میدارد تا در گروه درمانی شرکت کند.
نزدیک شدن به هشتاد سالگی، یعنی از بین رفتن بسیاری از دوستان و آشنایان، یعنی پیغامهای گاه و بیگاه مرگ. یالوم در دروازۀ هشتاد سالگی بود و پیش از نوشتنِ کتاب جدیدش، چند طرح مختلف را در نیمه رها کرد. ابتدا تصمیم گرفت سلسله داستانهای مرتبطی بنویسد: «شش داستان در ذهن داشتم و نقشهام این بود که همه را با کابوس یکسانی دربارۀ مرگ آغاز کنم. در همۀ داستانها خواببیننده با دلهرۀ مرگ از خواب میپرد. خانهاش را ترک میکند و به دنبال کسی میگردد تا او را در رویارویی با اضطراب مرگ یاری دهد.»[5]
او قصد داشت این شش داستان را در دورههای مختلفی از زمان «اپیکور [25]» تا زمان حاضر بنویسد. اما زمینههای پژوهشی مربوط به داستان اول (زمان اپیکور) آنقدر دامنهدار شد که او را از نوشتن منصرف کرد. سپس طرح تازهای را در پیش گرفت. بنظرش رسید که با توجه به گذشتن چند دهه از نوشتن کتاب «روان درمانی اگزیستانسیال»، خوب است تا همچون کتاب «روان درمانی گروهی: از نظریه تا عمل»، آن را روز آمد کند. اما در نهایت «منابع کتابخانهای مربوط به پژوهشهای تجربی در زمینۀ دلواپسیهای غایی، که حدود 25 سال از زمان نخستین چاپ کتاب روی هم انباشته شده بود»[5] او را از پا انداخت. بنابراین «کتابی نوشت دربارۀ آنچه در سالهای پس از نوشتن درسنامۀ «روان درمانی اگزیستانسیال» از رویکرد اگزیستانسیال آموخته بود». سپس «کارگزارش پیشنهاد کرد که از آنجا که هفتاد و پنج درصد کتاب به اضطراب مرگ اختصاص دارد، کتاب فشردهتری بنویسد و در آن فقط بر اضطراب مرگ تمرکز کند» در ادامه با «پیشنهاد ناشرش کتاب را بیشتر به سوی مخاطب عام برگرداند.» و ماحصلش کتاب «خیره به خورشید [26]» شد که در سال 2008 به انتشار رسید. کتابی که در آن یالوم دیگر نه داستان میگفت و نه درسنامه مینوشت، بلکه با مخاطب ساختنِ مستقیمِ خوانندگانش در پی آن بود تا با استفاده از افکارِ فیلسوفان، جهت غلبه بر ترس از مرگ، به خوانندگانش کمک کند.
علاقۀ یالوم به نوشتن رمانی دربارۀ «اسپینوزا [27]» زمانی تشدید شد، که مشاهده کرد «انیشتین [28]»، یکی از قهرمانان دوران کودکی او، هرگاه از خدا صحبت میکند، از خدای اسپینوزا صحبت میکند. اما از آنجا که بخشهای خصوصی زندگی اسپینوزا بنا به وصیت او از نامههایش حذف شده بودند، اطلاعات چندانی از جزئیات زندگی او در دسترس نبود. پس یالوم تصمیم گرفت به زندگی درونی او بپردازد؛ و اینگونه رمان «مسئلۀ اسپینوزا [29]» در سال 2012 منتشر شد. رمانی که در آن ماجرای «آلفرد روزنبرگ [30]» یکی از شخصیتهای مهم حزب نازی از زمان دانش آموزیاش تا اتمام جنگ جهانی در سال 1945، به شکلی موازی با سیر تحولات درونی اسپینوزا، از چند ماه قبل از حکم تکفیرش، تا چند سال پس از آن روایت میشوند؛ و بدین ترتیب «کتاب «مسأله اسپینوزا»، به سهم خود، نیروی فراوانی در اطفاء آتش تعصب و تحجری که… جهان ما را به جهنمی بدل کردهاند؛ دارد.» [31]
و اما سال گذشته یالوم کتاب تازهاش «مخلوقات فانی [32]» را منتشر کرد. کتابی مشتمل بر ده داستان کوتاه مربوط به مراجعانش که به لحاظ ساختاری، بسیار شبیه به کتاب «جلاد عشق» است.
ب- مخلوقات فانی
«مخلوقات فانی» آخرین اثر اروین یالوم است که در سال 2015 منتشر گردیده است. این کتاب تا به امروز (اوایل مرداد ماه 1395 شمسی) سه بار به فارسی برگردانده شده است: در سال 1394 با عنوان «آفریدههای یک روز» با ترجمۀ پیمان رحیمینژاد و به کوشش انتشارات روانشناسی و هنر، در همان سال با نام «مخلوقات فانی» توسط محمدرضا فیاضی بردبار و زهرا حسینیان و به سعی انتشارات ترانه و نیز با ترجمۀ نیلوفر رحمانیان و مرجان معتمد حسینی و به کوشش انتشارات آوای مکتوب.
کتاب با جملاتی از «تأملات [33]» «مارکوس اورلیوس [34]»، فیلسوف رواقی، آغاز میگردد:
«ما همه مخلوقاتی فانی هستیم… بزودی جهان را فراموش خواهی کرد، و به زودی جهان هم تو را از یاد خواهد برد…». این بند به داستان دهم کتاب اختصاص دارد که عنوانش را به کل کتاب نیز داده است. «مخلوقات فانی» مجموعهای است از ده نوشتۀ کوتاه داستانی که هر کدام به یکی از مراجعان یالوم اختصاص دارند. مراجعانی که برخلاف همیشه، تعداد جلسات کمشاری را تقاضا کردهاند: «بله. و درخواست یک جلسه مشاوره کرده بودم. فقط همین. درآمد ثابتی دارم و نمیتوانم بیشتر از این هزینه کنم» [35]
یالوم هر کدام از این روابط درمانی را به عنوان موردی منحصر بفرد در نظر گرفته و برای هر یک، درمانی جداگانه آفریده است، درمانهایی که گاه به شکلی غیر قابل پیش بینی رخ دادهاند: «در هر داستان، روش منحصر بهفردی را برای هر مراجع طرحریزی کردم یا بهطور اتفاقی با آنها برخورد کردم که در هیچ کتابچۀ راهنمایی یافت نمیشود» [36]
در داستان اول (=درمان انحرافی) مراجعی به سراغ یالوم میآید تا مجموعه مکاتبات خود با فردِ شاخصی را به او نشان بدهد و یالوم را متقاعد سازد که چگونه در طول زندگی نه تنها با چنان فردِ شاخصی دوست بوده، بلکه چه میزان تأثیر نیز بر او گذاشته است. حالا او شاهدی دارد که میداند یک انسان بزرگ، روزی برایش اهمیت زیادی قایل بوده است: «یکی از مراجعان مرا به عنوان شاهد این واقعیت انتخاب میکند که فردی درخورِ توجه، او را مهم پنداشته بود» [37]
در داستان دوم (=دربارۀ واقعی بودن) مراجعی میانسال با وجود انبوهی از موفقیتهای تحصیلی و کاری، از درون ویران است. خودکشی یکی از نزدیکترین دوستانش او را دچار بهت و حیرت کرده و متقاعد ساخته است که تصور دونوازی بودنِ روابط انسانی، توهمی بیش نیست: «چه چیزی را میتوان باور کرد؟ در تمام آن اوقات که از من حمایت و با عشق نصیحتم میکرده، همزمان حتمن در فکر کشتن خود بوده! … آن لحظات صمیمی که با هم داشتیم، حالا میدانم که آن زمانها وجود نداشتهاند… او خوشحال و سعادتمند نبوده، او در فکر کشتن خود بوده است. دیگر نمیدانم چه چیزی واقعی است. من واقعیتم را جعل کردهام.» [38]
در داستان سوم (=آرابِسک [39]) مراجعی پا به سن گذاشته در تصویری از گذشته و رابطۀ عاشقانۀ دوران جوانی خود گرفتار آمده است؛ و در نهایت «متوجه شد که زندگی واقعی، زیستن در لحظۀ حال است» [40]
داستان چهارم (=متشکرم مولی!) که طولانیترین داستان کتاب است؛ نمونهای است از اینکه چگونه گاهی درمان از طریقی صورت میگیرد که فکرش را هم نمیتوان کرد: «زندگی یکی دیگر از مراجعان وقتی عوض شد که به او کارپردازی در زمینۀ کارهای خانه معرفی کردم.» [41]
داستان پنجم (=مرا محصور نکن) روایتی است از اینکه چگونه برای بسیاری از انسانها، توهم استثناء بودن، پادزهری برای مرگ است. در این داستان مردی مسن که پس از مرگ همسرش به شکلی خودخواسته به خانۀ سالمندان رفته است، آنجا را زندانی مییابد که میخواهد با محصور کردن او در چهارچوب برنامههای روزانه، و انکارِ خیال «من استثنا هستم» در او، واقعیت «پس مثل همه مردنی هستی» را پیش چشمش بیاورد.
در داستان ششم (=قدری از تواناییات را به فرزندانت نشان بده!) تنهایی انسان و مرگِ محتوم او، در قالب خشمِ فروخوردۀ پرستاری در آستانۀ مرگ به نمایش در آمده است. پرستاری که اگرچه خود دچار بحران معناست اما معنایی برای زنی در آستانۀ مرگ میآفریند: «با وجود تمام خود سرزنشگریهایت، بخش بهتر وجودت، واژههای درستی را برای گفتن یافتند. در پایان، اعمال واقعاً اهمیت دارند، نه افکار.» [42]
در داستان هفتم (=امیدواری به گذشتۀ بهتر را کنار بگذار) بخش مهمی از وجودِ مراجعی شصت ساله در بند اتفاقی در سیزده سالگیاش است؛ و در نهایت، پذیرش و بازتعریف این گذشته است که امکان شکوفایی را پس از سالها برایش فراهم میآورد و بدینگونه «نویسندهای لب فرو بسته» در درونش «صدای خود را مییابد»: «تو با خلاقیتت تغییری غیرمنتظره در آن ایجاد کردی. از امیدواری برای گذشتۀ بهتر دست نکشیدی، بلکه گذشتۀ جدیدی را برای خودت نوشتهای» [43]
داستان هشتم (=با احترام به الی: خودت برو به این بیماری کشندۀ لعنتی مبتلا شو!)، ادای دِینی است به مراجعی تنها و گرفتارِ سرطان، که در روزهای آخر زندگیاش به سراغ یالوم آمده ولی او که در حال نوشتن رمان «مسئلۀ اسپینوزا»ست، برخلاف همیشه، چندان خود را درگیر رابطۀ درمانی نمیکند پس: «تصمیم گرفتم خرمندانهترین و قدرتمندترین جملات الی را گردآوری کنم و این داستان را به یادبود او بنویسم» [44]
یالوم در داستان نهم (=گریۀ سه گانه)، ده سال پس از کتاب «هنر درمان»، دوباره نشان میدهد که چگونه «تشخیصگذاریهای سنتی درج شده در آییننامههای استاندارد، ممکن است درک پزشک از بیماری را تحریف و یا ناقص کنند.»
داستان دهم (=مخلوقات فانی) تأکیدی مجدد است بر اینکه چگونه پیچیدگیهای ذهن انسان، امکان تدوین و ارائۀ کتابچههای راهنما برای درمان بیماران را غیرممکن میسازد: «یکبار دیگر حس کردم که پیچیدگی بیپایان ذهن انسان مرا شکست داده و از بیمعنایی تلاشهای صورت گرفته در رشتهام برای سادهسازی و تدوین و ارائۀ کتابچههای راهنما برای درمان بیماران با بعضی از روشهای گروهیِ از پیش طرح شده، ناامید شدم» [45] و این زمانی روشن میشود که یالوم تصمیم میگیرد کتاب «تأملات» مارکوس اورلیوس را برای درمان دو نفر از مراجعانش به کار گیرد: «تصمیم گرفتم راهکاری نامتعارف را به کار ببرم که به ندرت در دورۀ درمان به کار برده بودم» [46]
پ-بخشهای گزیدۀ کتاب مخلوقات فانی
«از نظر من، تاریکترین مسئله دربارۀ مرگ این است که وقتی میمیرم، تمام دنیای من، یعنی دنیای خاطراتم، دنیای ارزشمند نزدیکان و آشنایان و تمام کسانی که تاکنون آنها را شناختهام… همراه من محو خواهد شد. پُف! درست مانند این.» [47]
«نقل قولی از شوپنهاور هست که در آن شور و شوق عشق با نور خیره کنندۀ خورشید مقایسه شده است. وقتی این شور و شوق در سالهای بعد محو میشود، ما ناگهان از آسمان پر ستارۀ شگرفی آگاه میشویم که خورشید، آن را تار یا پنهان کرده است. بنابراین، از نظر من محو شدن شور و شوق جوانی ـ که گاهی ظالمانه است ـ مرا بیشتر قدردان آسمان پر ستاره و تمام شگفتیهای زنده بودن میکند، شگفتیهایی که پیش از این آنها را نادیده گرفته بودم.» [48]
«به نظر متناقض میرسد، اما بیشتر وقتها برای فقدان کسانی که با آنها روابط رضایت بخشی داشتهایم، راحتتر سوگواری میکنیم تا کسانی که روابط چندان رضایت بخشی با آنها نداشتهایم، کسانی که کارهای تمام نشدۀ بسیاری با آنها داریم.» [49]
«زمانی که والدین از دنیا میروند، ما همیشه احساس آسیبب پذیری میکنیم چون نه فقط با فقدان آنها رو به رو میشویم، بلکه با مرگ خود هم مواجه میشویم.» [50]
«من رابطۀ جنسی را متضاد مرگ میدانم؛ آیا اوج لذت جنسی جرقۀ اولیۀ زندگی نیست؟ نمونههای بسیاری را میشناسم که احساسات جنسیشان برای خنثیسازی هراس از مرگ بر انگیخته شده است.» [51]
«بارها و بارها مشاهده کردهام که میزان تجربۀ ما از وحشت مرگ ارتباط نزدیکی دارد با آن میزان از زندگی که آن را نزیستهایم.» [52]
«یک روز، متوجه شدم عینکم آنطور که باید دید خوبی به من نمیدهد، بنابراین نزد چشم پزشکم رفتم که از من خیلی مسنتر بود. او بعد از اینکه چشمهایم را معاینه کرد، پرسید چند سال دارم. پاسخ دادم: «چهل سال.» گفت: «چهل سال، ها؟» و عینک خود را برداشت، با دقت تمیزش کرد و گفت: «خب، مرد جوان! درست طبق برنامه پیش میروی. مشکلت پیر چشمی است» به یاد دارم که خیلی عصبانی شدم و دوست داشتم به او بگویم: «چه برنامهای؟ چه کسی طبق برنامه پیش میرود؟ تو و بیماران دیگرت شاید طبق برنامه پیش بروید، اما من نه! من با بقیه فرق دارم.» [53]
«تغییر «کثافت» به «زیبایی» موفقیت هنری است و اگر عشق انحرافی، مرگ، ناامیدی و از دست دادن نبودند، بخش عمدهای از هنر، هرگز متولد نمیشد.» [54]
«وقتی حس کنی که به طور کامل زندگی نکردهای، فکر کردن دربارۀ مرگ همیشه دردناکتر میشود.» [55]
«فقط برداشتهای خودمان به ما آسیب میرساند. برداشتهایت را عوض کن تا آسیب از بین برود.» [56]
.
.
پی نوشت:
[1]=Benjamin Yalom
[2]= اشاره به فردریش نیچه دارد و این ادعا که ایدۀ «ابر مرد» او تأثیر فراوانی بر اندیشههای هیلتر داشته است.
[3]= برگرفته از عنوان مقالهای از ابراهیم گلستان
[4]= Irvin D. Yalom
[5]= اروین یالوم: رواندرمانگر قصهگو، روتلن جاسلسن، ترجمۀ سپیده حبیب، نشر دانژه، چاپ اول، 1390
[6]= The Theory and Practice of Psychotherapy
[7]= Every Day Gets a Little Closer
[8]=Existence
[9]= Rollo May
[10]= Harry Stack Sullivan
[11]=Existential Psychotherapy
[12]= Love’s Executioner
[13]= Nietzsche
[14]= Josef Breuer
[15]= Sigmund Freud
[16]= When Nietzsche Wept
[17]=Lying On the Couch
[18]= Momma and the Meaning of Life
[19]= William Glasser
[20]= Aaron T. Beck
[21]= Albert Ellis
[22]= The Gift of Therapy
[23]= Arthur Schopenhauer
[24]= The Schopenhauer Cure
[25]= Epicurus
[26]=Staring At the Sun
[27]»= Spinoza
[28]»= Albert Einstein
[29]= The Spinoza Problem
[30]=Alfred Rosenberg
[31]= کانال تلگرامی زنده باد فلسفه، یادداشتهای مسعود زنجانی
[32]= Creatures of a Day
[33]=Meditations
[34]=Marcus Aurelius
[35]= مخلوقات فانی، اروین یالوم، ترجمۀ محمدرضا فیاضی بردبار و زهرا حسینیان، انتشارات ترانه، چاپ اول، 1394، ص 13، داستان درمان انحرافی
[36]= مخلوقات فانی، اروین یالوم، ترجمۀ محمدرضا فیاضی بردبار و زهرا حسینیان، انتشارات ترانه، چاپ اول، 1394، ص 236
[37]= همان، ص 235
[38]= همان، ص 32
[39]= Arabesque=وضعیتی در رقص باله که فرد روی یک پایش میایستد
[40]= مخلوقات فانی، اروین یالوم، ترجمۀ محمدرضا فیاضی بردبار و زهرا حسینیان، انتشارات ترانه، چاپ اول، 1394، ص 235
[41]= همان، ص 235
[42]= همان، ص 153
[43]= همان، ص 170
[44]= همان، ص 187
[45]= همان، ص 234
[46]= همان، ص 213
[47]= همان، داستان آرابسک، ص58
[48]= همان، داستان آرابسک، ص61
[49]= همان، داستان متشکرم مولی، ص81
[50]= همان، داستان متشکرم مولی، ص84
[51]= همان، داستان متشکرم مولی، ص84
[52]= همان، داستان متشکرم مولی، ص 90
[53]= همان، داستان مرا محصور نکن، ص 107
[54]= همان، داستان امیدواری به گذشتۀ بهتر را کنار بگذار، ص 167
[55]= همان، داستان گریۀ سه گانه، ص 203
[56]= همان، داستان مخلوقات فانی، ص 224
.
.
معرفی کتاب «مخلوقات فانی» اثر اروین یالوم
معرفی کتاب: هادی مددی قلهزو
.
.
عالی بود خیلی خوب میشد اگه رولو می و پل تیلیش رو هم معرفی میکردین