فلسفه تحلیلی و سنت علوم عقلی مسلمانان[1]
منتشر شده در مجله اخبار، سال بیست و ششم، شماره2، تابستان98، شماره پیاپی93
محمود مروارید
1- مقدمهای کوتاه درباره فلسفه تحلیلی
«فلسفه تحلیلی» نام یک مکتب فلسفی نیست، به خلاف «فلسفه مشاء»، «فلسفه نوکانتی» و «پوزیتیویسم منطقی». همچنین، «فلسفه تحلیلی» نام یک رشته و شاخه فلسفی نیست، به خلاف «فلسفه زبان»، «فلسفه ذهن» و «متافیزیک». فلسفه تحلیلی یک رهیافت عام و فراگیر است که رشتههای گوناگون و مکاتب مختلف و گاه متضاد را در خود جای داده است. به لحاظ تاریخی، جریان موسوم به فلسفه تحلیلی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم با کارهای تاثیرگذار گوتلب فرگه و سپس برتراند راسل و جرج ادوارد مور شکل گرفت. در قرن بیستم، این جریان رویکرد غالب فلسفی در کشورهای انگلیسی زبان بوده است، و البته به تدریج به دیگر مناطق عالم نیز راه یافت.
از محدوده تاریخی-جغرافیایی جریان فلسفه تحلیلی که در گذریم، درباره اینکه فلسفه تحلیلی چیست و وجه تمایز آن با دیگر انواع فلسفهورزی کدام است آرای متفاوتی مطرح شده است که در این مختصر مجال پرداختن به آن فراهم نیست. به اجمال و تقریب فراوان میتوان گفت که شیوه تفلسف تحلیلی آن سبکی از فلسفهورزی است که بر دقت، تحلیل و استدلال استوار است. اگر بخواهیم این اجمال را اندکی به تفصیل درآوریم، میتوانیم مولفههای زیر را برای شیوه فلسفهورزی تحلیلی برشماریم:
1_ خرد كردن مسائل كلان فلسفي به مسائل كوچكتر و بررسي موشكافانه هر يك از مسائل ريزتر.
2_ تحليل دقيق واژگان و مفاهيمي كه در مسائل فلسفي به كار ميرود.
3_ روشن كردن تعاريف، پيشفرضها، استدلالها و مدعيات، و تفكيك آنها از يكديگر در هر مسئله فلسفي.
4_ تفكيك مراحل مختلف استدلال و بررسي دلايلي كه له يا عليه هر مرحله اقامه شده است.
5_ بهكارگيري منطق و ابزارهاي منطقي به شكل گسترده. فيلسوفان تحليلي نه تنها از منطق رياضي كلاسيك بلكه از منطق های غيركلاسيك به ويژه منطق موجهات بسيار بهره ميبرند.
6_ پرهيز از مبهم نويسي و مغلقگويي.
7_ اهميت دادن به شهود (intuition) و فهم متعارف (common sense)
8_ تواضع فلسفي و جزئينگري. فيلسوفان تحليلي معمولاً به دنبال ارائه يك نظام فلسفي گسترده كه بتوان بسياري از مسائل فلسفي را در چارچوب آن حلوفصل کرد نيستند، و گاه همه فعاليت حرفهاي آنها صرف پژوهش در حوزهاي خاص و محدود ميشود.
9_ توجه به علوم تجربی و ریاضیات. فلسفه تحلیلی در یک تعامل دو سویه با ریاضیات و علوم تجربی قرار دارد. از سویی، فيلسوفان تحليلي به تامل فلسفی درباره علم تجربی و ریاضیات میپردازند که حاصل آن رشتههای فلسفه علم و فلسفه ریاضیات است، و از دیگر سوی، از دستاوردهای علوم تجربی و ریاضیات در نظریهپردازیهای خود بهرهمیگیرند.
البته باید توجه داشت که مولفههای بالا قرار نیست حدود و ثغور فلسفه تحلیلی را به صورت کامل مشخص کنند. چه بسا در برخی از آراء و نظریات مطرح در فلسفه تحلیلی برخی از این مولفهها حضور پررنگتری داشته باشند، و برخی دیگر غائب باشند. ولی به تقریب میتوان گفت که در هر نظریهای که در ذیل جریان فلسفه تحلیلی قرار دارد، دست کم میتوان برخی از مولفههای بالا را سراغ گرفت. بسياري از عناصر بالا، همانند تأكيد بر دقت، تحليل و استدلال ورزي (مؤلفههاي 1 تا 7) در فيلسوفان گذشته نيز وجود داشته است، و حتي به تعبيري ميتوان گفت در اساس، فلسفه چيز جز دقت، تحليل و استدلالورزي نيست. تفاوت فيلسوفان تحليلي با اسلافشان در اين است كه فیلسوفان تحلیلی تلاش دارند روش تحليلي را با دقت و عنایت بيشتري در همه حوزههاي فلسفي اعمال كنند. از اين تفاوت كه بگذريم و ملاحظات تاریخی را نیز کنار بگذاریم، شايد بتوان گفت بدین معنی موسع کلمه، عنوان «فيلسوف تحليلي» به همان اندازه بر ابن سینا و هيوم صادق است كه بر راسل، ويتگنشتاين و كواين.
حال، وقتی با همین شیوه فلسفهورزی که در بالا به تقریب معرفی شد، به موضوعات مختلف فلسفی پرداخته میشود، شاخههای گوناگون فلسفه تحلیلی پدید میآید. برای مثال، در فلسفه زبان، به شیوه فلسفهورزی تحلیلی به پدیدههای معنا، ارجاع و ارتباط زبانی پرداخته میشود. در متافیزیک، با همین روش به سراغ احکام کلی موجودات میرویم. در فلسفه ذهن، باز به همین شیوه درباره پدیده ذهن و حالات ذهنی تامل میکنیم. و بر همین قیاس است دیگر شاخههای فلسفه تحلیلی، همانند معرفتشناسی، فلسفه اخلاق و….
فلسفه تحلیلی از آغاز تکون خود تا کنون ادوار گوناگونی را طی کرده است. در برخی از دورههای نخستین و میانه آن، مسئله زبان و معنا (و به تبع آن فلسفه زبان) در فضای فلسفه تحلیلی تفوق داشته است. برای مثال، پوزیتیویستهای منطقی، ویتگنشتاین متاخر و اتباع او کمابیش بر این باور بودند که وظیفه فلسفه تمرکز بر مسئله زبان و معنا است. به عقیده آنها، با تحلیل جملات زبان یا تامل در کاربردهای زبان مسائل سنتی فلسفه به خودی خود منحل میشوند. به تعبیر ویتگنشتاین متاخر، مسائل سنتی فلسفه ناشی از کاربرد نادرست زبان است، و با تصحیح کاربرد آن مسائل محو خواهد شد. به همین دلیل، این گروه از فیلسوفان تحلیلی در اساس مسائل متافیزیکی را (دست کم به شکل سنتی آن) به رسمیت نمیشناختند. ولی حدودا از اواسط قرن بیستم به این سو، رویکرد غالب در فلسفه تحلیلی تغییر کرد. امروزه بیشتر فیلسوفان تحلیلی با اینکه به اهمیت تحلیلهای زبانی کاملا اذعان دارند، بر این عقیده نیستند که تنها وظیفه فلسفه تحلیل جملات زبان یا تامل در کاربردهای زبان است. از نگاه آنان، تحلیلهای زبانی، کاربرد ابزارهای منطقی، تفکیک میان فرم ظاهری و فرم منطقی جملات و امثال آن میتوانند مسائل فلسفی را ایضاح بخشند و در نتیجه ما را در حل آن مسائل یاری رسانند، بدون اینکه لزوما آن مسائل را منحل سازند. به همین دلیل، در ادوار اخیر فلسفه تحلیلی متافیزیک دوباره با قوت به صحنه بازگشت، و اکنون از شاخههای پیشرفته و بنیادین فلسفه تحلیلی به شمار میآید داستان درباره رشتههایی چون فلسفه دین نیز کمابیش از همین قرار است. امروزه دیگر نمیتوان از تفوق یک شاخه خاص (مانند فلسفه زبان) بر فضای فلسفه تحلیلی سخن گفت؛ بلکه شاخههای گوناگون در کنار هم حضور دارند و مسیر خود را ادامه میدهند.[2]
اکنون سخن آغازین این بخش را دوباره تکرار میکنم: فلسفه تحلیلی یک مکتب یا یک رشته فلسفی نیست؛ جریانی عام است که رشتههای متنوعی همچون فلسفه زبان، متافیزیک، فلسفه ذهن، معرفت شناسی، فلسفه اخلاق، فلسفه دین، فلسفه علم و … را در خود جای داده است. در هر یک از این رشتهها نیز نظریات متضادی در چارچوب فلسفه تحلیلی عرضه شده است، که به سود و زیان آنها استدلالهای دامنهداری ارائه میشود. برای نمونه، در فلسفه ذهن دو دیدگاه رقیب فیزیکالیسم و انتی فیزیکالیسم حضور دارند، یا در فلسفه اخلاق دو نظریه رقیب شناختگرایی و ناشناختگرایی عرضه شده است که هر یک طرفدارانی دارد، و بر همین منوال است دیگر بخشهای فلسفه تحلیلی.[3]
2- سنت علوم عقلی مسلمانان و نسبت آن با فلسفه تحلیلی
برخی از علومی که در متن تمدن اسلامی شکل گرفتهاند، مشخصا صبغهای “عقلی” دارند (در برابر علوم تجربی و علوم نقلی). منطق، فلسفه، کلام عقلی، بخشهایی از اصول فقه، بخشهایی از عرفان نظری و قسمتهایی از علوم بلاغت را میتوان در زمره علوم عقلی مسلمانان به شمار آورد. این سنت عقلی بیش از هزار سال با فراز و فرود امتداد داشته است. بخشهایی از این علوم، همچنان به مثابه یک سنت زنده و تاثیرگذار در محافل آکادمیک ایران، در حوزه و دانشگاه، حضور دارد. نیازی به گفتن نیست که پس از قرنها، هنوز آرای ابن سینا، سهروردی، ملاصدرا، ابن عربی و نظریات متکلمان در حوزههای علمیه ایران تدریس میشود. همچنین، اصول فقه یکی از مهمترین محورهای تدریس و پژوهش در حوزههای علمیه است. به همین منوال، رشتههای متناظری نیز در دانشگاهها برای تدریس این علوم و پژوهش درباره آنها تاسیس شده است. نکته جالب توجه این است که به ویژه در حوزههای علمیه، به علوم یادشده نه به مثابه بخشهایی از تاریخ اندیشه، بلکه چونان مباحث و مسائل زنده نگریسته میشود. در چنین فضایی، برای متعاطیان فلسفه تحلیلی در ایران پرسشی بسیار طبیعی پدید میآید و آن اینکه فلسفه تحلیلی، به مثابه علمی عقلی، چه نسبتی با سنت علوم عقلی مسلمانان دارد. وقتی قرار است نهال فلسفه تحلیلی در زمینی غرس شود که میراثدار سنت بیش از هزار ساله علوم عقلی است، واکاوی نسبت این رویکرد جدید با آن سنت تاریخی انتظاری کاملا بجا است. بدیهی است که پرسش از نسبت میان علوم عقلی مسلمانان و فلسفه تحلیلی سترگتر از آن است که بتوان در این نوشتار حق آن را به جای آورد. در اینجا صرفا به این نکته اشاره میکنم که به نظر میرسد میان فلسفه تحلیلی و سنت علوم عقلی مسلمانان نسبت خویشاوندی و قرابت برقرار است. این نزدیکی دست کم چهار دلیل (یا چهار جهت) عمده دارد.
دلیل نخست تاریخی است. فلسفه تحلیلی در حقیقت یکی از امتدادهای سیر تفکر فلسفی در مغرب زمین است که سرآغاز را باید در یونان باستان سراغ گرفت. بخش مهمی از سنت علوم عقلی مسلمانان نیز متاثر از اندیشههای یونان باستان است. از این رو، بیراه نیست چنانچه بگوییم فلسفه تحلیلی و علوم عقلی مسلمانان نیای مشترک دارند.
دلیل دوم غلبه رویکردی “رئالیستی” در هر دو سنت فکری است. مطابق منظر رایج در هر دو سنت، مستقل از ذهن و زبان آدمیان حقایقی متقرر هستند، و قوای عقلانی انسان میتواند دسترسی محدودی به این حقایق داشته باشد. البته این را نباید از نظر دور داشت که در فلسفه تحلیلی، نگاه بسیار متواضعانهتری (در قیاس با سنت علوم عقلی مسلمانان) درباره توانایی قوای عقلانی انسان وجود دارد. با این حال، به طور کلی میتوان گفت گرایش غالب در فلسفه تحلیلی، همانند سنت علوم عقلی اسلامی، با رویکردهای نسبیگرایانه و شکاکانه فاصله دارد (دوباره تاکید میکنم که سخن درباره گرایش غالب در فلسفه تحلیلی است، وگرنه نظریات رقیبی نیز در فلسفه تحلیلی حضور دارند). در ارتباط با همین نکته، در هر دو سنت فکری نفس مسائل فلسفی اهمیت دارند، و اینگونه نیست که پژوهش فلسفی به پژوهش در تاریخ فلسفه فروکاسته شود.
دلیل سومِ نزدیکی میان این دو سنت فکری مشابهت در روش فلسفهورزی است. به مهمترین مولفههای روش فلسفه تحلیلی پیش از این اشاره شد. دستهای از این مولفهها را (البته با درجات متفاوت) میتوان در سنت علوم عقلی مسلمانان نیز مشاهده کرد. به ویژه، در گرایشهای مشائی و بخشهای عقلی اصول فقه مشابهت در روشهای طرح و بررسی مسائل چشمگیر و جالب توجه است. تکیه بر استدلالورزی، به کارگیری شیوه نقض و ابرام (که گاه در چارچوب قالب معروف «اِن قُلتَ… قُلتُ…» ارائه میشود)، تحلیل مفاهیم و تدقیق تعاریف به استناد مثالهای نقض، استناد به شهودها و… به روشنی در این بخشها در سنت علوم عقلی اسلامی دیده میشود. حال که سخن از «استناد به شهود» به میان آمد، مناسب است اشاره کنم منظور از «شهود» یا «intuition» در فلسفه تحلیلی نه شهود عرفانی است و نه شهود به آن معنایی که در فلسفه کانت مطرح شده است. مفهوم «شهود» در فلسفه تحلیلی تقریبا (و نه دقیقا) متناظر است با مفهوم «بداهت» یا «ارتکاز» در سنت علوم عقلی مسلمانان. بنابراین «گزارههای شهودی» در فلسفه تحلیلی کمابیش معادل است با «قضایای بدیهی» یا «قضایای» ارتکازی» در سنت علوم عقلی مسلمانان، و آشکار است که در این سنت، عنایت ویژهای به بداهت و ارتکاز دارند.
به هر روی، در دلیل سوم مدعا صرفا مشابهت و نزدیکی در روش میان فلسفه تحلیلی و سنت علوم عقلی مسلمانان است. در عین حال، نباید از تفاوتهای مهمی که در روش فلسفهورزی میان این دو سنت وجود دارد غافل بود. از جمله تفاوتها میتوان به این اشاره کرد که بهرهگیری از ابزارهای منطقی و تحلیل زبانی در فلسفه تحلیلی بسیار برجستهتر است، و البته این ابزارها خود در فضای فلسفه تحلیلی رشد و توسعه چشمگیری داشتهاند. همچنین، گرچه هم فیلسوفان تحلیلی و هم فیلسوفان مسلمان غالبا به شهود اعتماد میکنند، این دو گروه تلقی متفاوتی از شان معرفتشناختی شهود دارند. آن دسته از فیلسوفان تحلیلی که اعتبار شهود را میپذیرند تاکید دارند که شهود حداکثر یک قرینه یا مبنای خطاپذیر است. ولی به نظر میرسد تلقی غالب در فلسفه اسلامی این است که قضایای بدیهی خطاناپذیر هستند.
در نهایت، دلیل یا جهت چهارم نزدیکی میان فلسفه تحلیلی و علوم عقلی مسلمانان مشابهت در محتوا است؛ یا دقیقتر بگویم، مشابهت در مسائلی است که در این دو سنت فکری مطرح میشود. فراهم آوردن فهرستی اجمالی از مسائل مشترک میان این دو حوزه بسیار دشوار است. در عین حال، در ادامه (بخشهای 3 و 4) به اختصار فراوان اشاره کوتاهی خواهم داشت به برخی از مسائل مشترکی که میان فلسفه اسلامی و اصول فقه از یک سو، و شاخههای مختلف فلسفه تحلیلی از سوی دیگر وجود دارد.
3- نگاهی کوتاه به پارهای از مسائل مشترک میان فلسفه اسلامی و فلسفه تحلیلی
در سنت مشائی، آنچه در این سنت «علوم فلسفی» یا «حکمت» خوانده میشد دارای دو بخش اصلی است: حکمت نظری و حکمت عملی. حکمت نظری خود سه بخش عمده دارد: طبیعیات، ریاضیات و الهیات. الهیات به نوبه خود دو بخش میشود. الهیات بالمعنی الاعم (که «فلسفه اولی» نیز نامیده میشود) به احکام کلی موجودات از آن حیث که موجود هستند میپردازد. الهیات بالمعنی الاخص نیز به بررسی احکام واجب الوجود بالذات و موجودات مجرد اختصاص دارد. واژه «فلسفه» یا «حکمت» نخست بر مجموعه همه این مباحث اطلاق میشد، اما به مرور زمان، صرفا به بخش الهیات (بالمعنی الاعم و بالمعنی الاخص) اختصاص یافت. به هر روی، مسائل مطرح در فلسفه اسلامی با دست کم سه شاخه در فلسفه تحلیلی اشتراکات قابل توجهی دارند: متافیزیک، فلسفه ذهن و فلسفه دین. در ادامه، صرفا به فهرستی بسیار ناقص و کلی از این مسائل مشترک اشاره میشود[4]:
الف- متافیزیک: وجود و احکام آن، ماهیت و احکام آن، مقولات، جوهر و عرض، ساختار اشیاء مادی، ترکیب ماده و صورت، جزء لایتجزی، موجهات (ضرورت، امکان و امتناع)، علیت و اقسام آن، ضرورت علی، امتناع دور و تسلسل در علل، مکان، زمان، اینهمانی اشیاء مادی در طول زمان، تغییر اشیاء مادی، انواع تغییر (حرکت عرضی و حرکت جوهری)، جبر و اختیار، صدق و مطابقت با واقع، نفس الامر و….
ب- فلسفه ذهن: مسئله ماهیت نفس، نسبت نفس با بدن، تجرد یا مادی بودن نفس، ماهیت علم و اقسام آن، مسئله وجود ذهنی (این دو بحث اخیر ارتباط نزدیکی با مسئله حیث التفاتی (intentionality) در فلسفه ذهن معاصر دارند)، ماهیت حالاتی ذهنی چون لذت، الم و اراده، مسئله علم حضوری (این مسئله میتواند ارتباطاتی با مسئله حالات پدیداری داشته باشد) و ….
ج- فلسفه دین: براهین اثبات خداوند همچون برهان نظم، برهان وجوب و امکان، برهانهای صدیقین، صفات خداوند، بساطت خداوند، نسبت علم خداوند با اختیار انسان، نسبت قدرت خداوند با اختیار انسان، نسبت خداوند با حقایق اخلاق، مسئله شر، معاد و بقای نفس و….
عناوینی که در بالا فهرست شد، برخی از مسائلی است که در فلسفه اسلامی مطرح شدهاست و در عین حال، فلسوفان تحلیلی نیز در متافیزیک، فلسفه ذهن و فلسفه دین به تفصیل به آنها پرداختهاند. البته در اینجا نیز نباید تفاوتهای بسیار اساسی و مهم میان این دو سنت را نادیده گرفت. از جمله تفاوتها میتوان به این اشاره کرد که هم فلسفه اسلامی و هم متافیزیک تحلیلی (و نیز فلسفه ذهن و فلسفه دین تحلیلی) مسائل اختصاصی خود را نیز دارند؛ مسائلی که در سنت دیگر به صورت برجستهای مطرح نشده است. دیگر اینکه گرچه مسائلی که اشاره شد به وجهی میان دو سنت مشترکند، همین نقاط مشترک معمولا در شبکهای از نظریات و چارچوبهای متمایز تنیده شده است، به گونهای که برقراری تناظر میان دو سنت چندان ساده نیست و دقتی مضاعف را میطلبد. همچنین، علیرغم اشتراکهای یادشده در مسائل، چگونگی بررسی مسائل مشترک و حتی صورتبندی آنها در این دو سنت فکری کاملا متمایز است، و مهمتر اینکه آرای اتخاذشده در پاسخ به مسائل یاد شده نیز گاه تفاوتهای بنیادین دارد. این را نیز باید افزود که فیلسوفان تحلیلی، از جمله به دلیل بهرهگیری از ابزارهای پیشرفته منطق جدید، استفاده از تکنیکهایی که فلسفه زبان در اختیارشان گذاشته است و تمرکز سیستماتیک بر مسائل، به سطوح بیسابقهای از ظرافت و پیچیدگی فلسفی دست یافتهاند.
4- نگاهی کوتاه به پارهای از مسائل مشترک میان اصول فقه و فلسفه تحلیلی
دانش اصول فقه به ارائه و بررسي روشهاي استنباط احكام شرعي ميپردازد. این علم از علوم تاسیسی در تمدن اسلامی به شمار میآید؛ چرا که به خلاف فلسفه اسلامی، نمیتوان سابقه چندانی برای آن در تمدن یونان و دیگر سنتهای فکری پیش از اسلام سراغ گرفت. علم اصول در طی بیش از هزار سال ادوار متفاوتي را پشت سر گذاشته است. در سنت شیعی، اساسیترین تحول متاخر این علم با آثار تاثیرگذار شیخ انصاری (1214-1281 هجری قمری، 1799-1864 میلادی) به وقوع پیوست، و تا به امروز نیز اصول فقه پویایی خود را در حوزههای علمیه شیعه حفظ کرده است.
يكي از نكات جالب توجه در علم اصول فقه و به ویژه اصول فقه متاخر شیعه، برجستگي و تنوع مباحث عقلي در بخشهاي متفاوت آن است. به صورت سنتي، وجهة همت فيلسوفان مسلمان عمدتاً وجودشناسي بوده است. از اينرو در ادبيات رسمي فلسفه اسلامي، ديگر رشتههاي فلسفه (همانند فلسفه زبان، فلسفه اخلاق و معرفتشناسي) به صورت جامع و منظم مطرح نميشده است؛ گرچه گاه از خلال مباحث فيلسوفان مسلمان ميتوان نكاتي را در اين مباحث نيز به دست آورد. اما جالب اين جا است كه اصوليان تلاش داشتهاند تا حدودي اين خلأ را جبران كنند و در مباحث گوناگون، به مسائل فلسفي غيرمتافيزيكي پرداختهاند. البته هدف اصلي اصوليان، پرداختن به اينگونه مباحث نبوده است. بلكه بر حسب نياز آنها را مطرح كردهاند. برای نمونه، اصوليان در مباحث الفاظ اصول فقه، با مسئله ماهيت معنا و چگونگي ارتباط لفظ با معنا مواجه شدند، و از آنجا كه در سنت فلسفي ما چنين مسئلهاي به صورت كامل و دقيق مطرح نبوده است، خود به فلسفه ورزي و نظريهپردازي دست یازیدند و به اين سان مباحث قابل اعتنایی در زمينههاي فلسفه زبان، فلسفه اخلاق و … در لابلاي مسائل علم اصول پديد آمد.
به نظر میرسد میتوان اشتراکاتی میان مسائل اصول فقه و دست کم پنج شاخه مختلف در فلسفه تحلیلی مشاهده کرد: فلسفه زبان، فلسفه ذهن، فلسفه اخلاق، معرفتشناسی و نظریه عقلانیت. در ادامه، به صورت بسیار کلی و گذرا به پارهای از این موارد اشاره میشود:
الف- فلسفه زبان: حقیقت وضع، انواع وضع، حقیقت معنا، حقیقت استعمال (کاربرد)، استعمال حقیقی و مجازی، علائم حقیقت، اخبار و انشاء، انواع دلالتهای کلام (دلالت تصوری، دلالت تصدیقی اولی، دلالت تصدیقی ثانیه)، لایههای اراده متکلم (اراده استعمالی، اراده تفهیمی، اراده جدی)، معنای اسمهای اشاره (مانند «این» و «آن»)، معنای ضمائر، معنای هیئت جملات اخباری و انشائی، معنای هیئت افعال، تحلیل جملات شرطی و….
ب- فلسفه ذهن: مسئله تعلق شوق به طبیعت یا فرد (این مسئله در حقیقت همان مسئله ساختار و متعلَق گرایشهای گزارهای است)، تحلیل شوق مشروط و وجوب مشروط (این مسئله متناظر با بحث میل مشروط (conditional desire) است)، تحليل افعال ارادي، مراحل شكلگيري فعل ارادی، ماهيت اراده، و…
ج- فلسفه اخلاق: ماهیت حسن و قبح و الزام اخلاقی، واقعی بودن یا اعتباری بودن حسن و قبح، عقلی بودن یا شرعی بودن حسن، ذاتی بودن حسن و قبح، قاعده ملازمه میان حکم عقل به حسن و قبح و حکم شارع، حسن عدل، وجوب شکر منعم، حسن انقياد، حسن احتياط، قبح ظلم، قبح معصيت، قبح تجري، قبح تكليف عاجز، قبح عقاب بلا بیان، مسلک برائت عقلی و مسلک حق الطاعه و….
د- معرفت شناسي: مفهوم حجیت، حجیت قطع، حجیت یا عدم حجیت قطع قطاع، حجیت یا عدم حجیت قطع حاصل از طرق عقلی، حجیت خبر متواتر و خبر واحد، حجیت اجماع و شهرت، و….
هـ – نظریه عقلانیت: ماهیت حکم ظاهری، جمع میان حکم واقعی و حکم ظاهری، تفاوت اماره و اصل عملی، اصل عملی عقلی، برائت عقلی و حق الطاعه، منجزیت علم اجمالی، دلیل انسداد، قاعده مقتضی و مانع، مسئله ضد، مسئله تزاحم و….
عناوین فهرست بالا بر اساس اصطلاحات رایج در علم اصول فقه ذکر شده است، و فیلسوفان تحلیلی نیز در رشتههای یادشده به مسائل مشابه یا نزدیکی پرداختهاند. البته در اینجا نیز به همان سیاقی که در پایان بخش سوم بیان شد، تمایزهایی اساسی میان اصول فقه و فلسفه تحلیلی در نظریه پردازی و بررسی همین مسائل مشترک وجود دارد. از جمله اینکه مسائل یادشده گاه در چارچوبهای نظری متمایزی ارائه شدهاند و از این رو، حتی صورتبندی این مسائل در فلسفه تحلیلی و اصول فقه متمایز است. همچنین، روش بررسی مسائل و به ویژه آرای اتخاذشده گاه تفاوتهای جدی دارند. در اینجا نیز فیلسوفان تحلیلی، از جمله به مدد تکنیکهای تحلیل زبانی و تمرکز سیستماتیک بر مسائل به عمق و دقت قابل توجهی نائل آمدهاند.
5- سخن پایانی
در بخشهای گذشته از نزدیکی سنت علوم عقلی مسلمانان با فلسفه تحلیلی از جهات گوناگون سخن گفته شد. بر این اساس، پر بیراه نیست اگر گفته شود قرابت سنت علوم عقلی مسلمانان با فلسفه تحلیلی بسی بیشتر و بنیادیتر است تا با فلسفههای موسوم به قارهای (این سخن صرفا در مقام توصیف است و به هیچ روی ناظر به ارزشداوری درباره سنتهای فکری یادشده نیست). البته سخن یاد شده شاید برای برخی غریب بنماید، ولی به گمانم این غرابت میتواند برخاسته از غفلتی دوگانه باشد: غفلت از سرشت فلسفه تحلیلی به ویژه در ادوار متاخر آن، و غفلت از سرشت بحثی و استدلالیِ علوم عقلی مسلمانان. چنانچه این دو زدوده شوند، نزدیکی میان فلسفه تحلیلی و علوم عقلی مسلمانان آشکارتر خواهد شد.
قرابت میان فلسفه تحلیلی و علوم عقلی اسلامی زمینه بسیار مساعدی را برای پژوهشهای تطبیقی میان آنها فراهم میآورد.[5] البته ناگفته نماند که پژوهشهای تطبیقی-مقایسهای دشواریهای خاص خود را دارند. به ویژه اینکه همانگونه که اشاره شد، ما گاه با چارچوبهای نظری و مفهومی متمایزی مواجه هستیم. این دشواری در پژوهشهای تطبیقی میان اصول فقه و فلسفه تحلیلی چه بسا بیشتر باشد. یک دلیل این مطلب آن است که همانگونه که اشاره شد، اصول فقه به خلاف فلسفه اسلامی از علوم تاسیسی در سنت تمدن اسلامی به شمار میآید. بسیاری از مسائل و مفاهیمی که در فلسفه اسلامی مطرح شدهاند، متخذ از سنت یونان هستند، و از این رو همان مسائل و مفاهیم به صورت تاریخی به متافیزیک تحلیلی معاصر هم منتقل شدهاند. از این رو، در مقایسه میان فلسفه اسلامی و متافیزیک تحلیلی نفس عناوین مسائل میتوانند تا حدود نقاط مشترک را نشان دهند. برای مثال، هم در فلسفه اسلامی و هم در متافیزیک تحلیلی مسائل مرتبط با «علیت»، «زمان»، «مکان»، «ضرورت»، «جوهر»، «حرکت/تغییر» و… با همین عناوین مطرح میشوند (با وجود همه تفاوتهایی که میان این دو سنت مشاهده میشود). اما داستان در بسیاری از بخشهای اصول فقه (به ویژه مسائلی که در ذیل الف، د و هـ در بخش سوم این نوشتار اشاره شد) متفاوت است. در این بخشها، آن زنجیره تاریخی که به وساطت یونان برقرار بود حضور پررنگی ندارد، و از این رو در همان قدم نخست، یافتن نقاط مشترک و صورتبندی آنها دشوار و پیچیده است.
به هر روی، از رهگذر پژوهشهای تطبیقی-مقایسهای میان فلسفه تحلیلی و علوم عقلی اسلامی میتوان تعاملی دو سویه میان آنها برقرار کرد. از سویی، با بهرهگیری از چارچوبها و نظریات فلسفه تحلیلی، امکان بازسازی، پالایش، تدقیق و توسعه علوم عقلی مسلمانان در بخشهای مختلف فراهم میآید و از دیگر سوی، بصیرتهایی که در علوم عقلی مسلمانان به چشم میخورد چه بسا زمینههای قابل تاملی را برای نظریه پردازی در فضای فلسفه تحلیلی پدید آورد. برای این تعامل دو سویه، نمونههای مختلفی را میتوان ذکر کرد که تفصیل آن مجالی دیگر میطلبد. کوتاه سخن اینکه برای کسانی که دل در گرو علوم عقلی مسلمانان دارند و شکوفایی و روزآمدی این علوم را میطلبند، توجه جدی و فراگیر به فلسفه تحلیلی ضرورتی اجتنابناپذیر است.[6]
.
.
[1] – نوشتار حاضر به هیچ روی یک مقاله فلسفی نیست. برای بسیاری از مدعیات آن نیز شواهد یا استدلالی ارائه نشده است، و در اساس مجال چنینی امری نیز در این نوشتار کوتاه فراهم نیست.
[2] – در اینجا مناسب است به دو سوء فهم مرتبط با هم درباره فلسفه تحلیلی در فضای ایران اشاره کنم. سوء فهم نخست این است که فلسفه تحلیلی فاقد متافیزیک است. این سخن نمیتواند جز از سر ناآگاهی از تحولات فلسفه تحلیلی در دهههای اخیر باشد. اگر متافیزیک همان فعالیتی است که ارسطو، ابن سینا، آکویناس و… به آن میپرداختند، حتما باید گفت متافیزیک، آن هم با سبک و سیاقی پیشرفته و دقیق، در فلسفه تحلیلی حضوری پررنگ و برجسته دارد. سوء فهم دیگر این است که فلسفه تحلیلی چیزی جز فلسفه زبان نیست. این سخن نیز شاید تنها درباره برخی از ادوار اولیه یا میانی فلسفه تحلیلی بهرهای از حقیقت داشته باشد.
[3] – برای مطالعه نوشتاری سودمند درباره فلسفه تحلیلی به مقاله حمید وحید با عنوان «فلسفه تحلیلی: تاریخ، روش و چیستی» در همین شماره مراجعه کنید.
[4] – در فهرستهایی که در این بخش و بخش آینده خواهد آمد، عناوین ذکر شده بر اساس اصطلاحاتی است که در فلسفه اسلامی و اصول فقه متداول است. در برخی موارد، در پرانتز به مسائل متناظر در فلسفه تحلیلی اشاره شده است.
[5] گفتنی است یکی از اهداف هسته مطالعات تطبیقی که در پژوهشکده فلسفه تحلیلی پژوهشگاه دانشهای بنیادی شکل گرفته است همین امر، یعنی انجام پژوهشهای تطبیقی مقایسهای میان فلسفه تحلیلی و علوم عقلی مسلمانان است.
[6] – از محسن زمانی بابت مطالعه این نوشتار و پیشنهاد نکاتی سودمند سپاسگزارم.
.
.
نوشتار محمود مروارید با عنوان «فلسفه تحلیلی و سنت علوم عقلی مسلمانان» در مجله اخبار، تابستان98، شماره پیاپی93
.
.
حضور آقای محمود مروارید نقطه روشن جامعه فلسفی ایران و منبع طرح مسائل واقعی و بدیع فلسفی است. روحیه ای الهام بخش که توسل به اعتبار دیگران را بعنوان تنها رفتار فلسفی کنار گذاشته است.اگر که اگر نیک بنگریم، در حالی که افراد شناخته شده جامعه فلسفی به نحوی اعتباری ارتقاء یافته اند، آقای محمود مروارید اندیشه، روحیه پرسش گری و اجتهاد بدیع را به جامعه فکری عطا می کند.
احسنتم! از نگاه من، در روشن شدن پاره ای از مفاهیم و حوزه های فلسفی و درک اجمالی مفهوم فلسفه ی تحلیلی خیلی عالی بود!درود بر نویسنده و نشر دهنده!