کتاب «پیرامون مسئله شر» از زهیر باقری نوع‌پرست

کتاب «پیرامون مسئله شر» از زهیر باقری نوع‌پرست

برخی به وجود خداوند باور دارند و برخی بر این باورند که خداوندی وجود ندارد. به دسته‌ی اول «خداباور» و به دسته‌ی دوم «خداناباور» گفته می‌شود. در نگاه اول، به نظر می‌رسد محل اختلاف نظر این دو گروه مشخص باشد. ولی با پرسش از تعریف «خداوند» مشخص می‌شود بسیاری از آنهایی که به وجود «خداوند» باور دارند با یکدیگر اختلاف نظر دارند. برخی خداوند را شخصی فاقد جسم و دارای ذهن و اراده، برخی خداوند را وجودی غیرشخصی که فاقد ویژگی‌های انسان‌وار است، و برخی خداوند را با کل طبیعت یکسان در نظر می‌گیرند. تعریف‌های دیگری نیز از «خداوند» وجود دارد و باورمندانی به هر یک از آنها را می‌توان یافت. خداناباور نیز در نفی وجود «خداوند» به تعریفی مشخص از «خداوند» نیاز دارد ولی چون این تعریف‌ها متنوع و متکثرند، خداناباوران به نفی وجود خداوند با تعریفی که از خداوند سراغ دارند می‌پردازند.

در زبان فارسی، در بحث راجع به این اختلاف نظر ظاهری، از واژه‌ی «خداباور» و «خداناباور» بهره می‌بریم. در این واژه‌ها تأکید بر باور داشتن یا نداشتن به «خداوند» است. صرف نظر از اینکه تعریف ما از «خداوند» چه باشد، تأکید این واژگان بر بُعد معرفت‌شناختی است. شخصی که «خداباور» نامیده می‌شود، چنان که از این نام بر می‌آید باور دارد که خداوند وجود دارد و شخصی که «خداناباور» نامیده می‌شود، چنان که از این نام بر می‌آید باور دارد که خداوندی وجود ندارد. ولی هیچ یک از این دو نام نمایانگر موضعی متافیزیکی نیستند. از اینکه شخصی باور دارد خداوند وجود دارد نمی‌توان نتیجه گرفت خداوندی در واقع وجود دارد و از اینکه شخصی باور دارد خداوندی وجود ندارد نمی‌توان نتیجه گرفت در واقع خداوندی وجود ندارد. ولی پرسش اساسی در اختلاف نظر بر سر وجود یا عدم وجود خداوند باور داشتن یا نداشتن شخص الف یا جیم به خداوند نیست. اختلاف نظر بر سر این است که آیا خداوندی وجود دارد یا ندارد. افراد متفاوت بنا به دلایل متفاوتی به خداوند باور دارند یا به او بی‌باورند. ممکن است شخصی از سر لجبازی با معلم مدرسه یا خانواده‌اش از باور به خداوند دست بکشد یا ممکن است شخصی با پیروی کورکورانه از خانواده و مدرسه‌اش به خداوند باور داشته باشد. چنین باورمندی‌ها و بی‌باوری‌ها در بحث فلسفی اهمیت چندانی ندارند.

در اختلاف نظر بر سر وجود یا عدم وجود خداوند، نخست باید تعریفی مشخص از خداوند ارائه شود و سپس شواهد موجود (هم شواهد تجربی و هم شواهد عقلانی) برای وجود یا عدم وجود چنان خداوندی مورد بررسی قرار گیرد. از آنجا که ما به خداوند دسترسی نداریم، تنها راهی که برای بررسی وجود یا عدم وجود او مطرح است بررسی شواهد است. اگر شواهد نشان از وجود خداوند با تعریفی مشخص داشته باشند، آنگاه موضع معقول، باور داشتن به وجود خداوند است و اگر شواهد نشان از عدم وجود خداوند با تعریفی مشخص داشته باشد، آنگاه موضع معقول باور نداشتن به خداوند با چنان تعریفی است. ولی شواهدی که ما به آنها دسترسی داریم ثابت نیستند و شواهدی که در اختیار ما هستند در مقایسه با شواهد در اختیار انسان‌های سده‌های پیش و آنچه در اختیار انسان‌های سده‌های بعد قرار خواهد گرفت متفاوت هستند. تفاوت در شواهد، تغییر موضع عقلانی را نیز به همراه خواهد داشت. با توجه به شواهد موجود در هر زمان می‌توان موضع عقلانی در همان زمان را تعیین کرد. ولی هر موضعی که از شواهد ما بر آید، نشان‌دهنده‌ی موضع معقول معرفت‌شناختی است. برای اینکه بتوان به صورت قطعی نشان داد خداوندی با تعریفی مشخص وجود دارد یا ندارد، باید بتوان وجود یا عدم وجود او را اثبات کرد.

تعریف‌های بسیاری از خداوند مطرح‌اند. بسیاری از این تعریف‌ها برگرفته از آثار فیلسوفان است ولی گاهی دینداران نیز بدون هیچ دغدغه و نگرانی‌ای از تعریف‌های فیلسوفان به عنوان تعریف دین خود از خداوند بهره می‌برند. آیا تعاریف افلاطون، ارسطو و فلوطین با تعاریف خداوند در یهودیت، مسیحیت و اسلام همخوانی دارند؟ آیا شواهد، تعاریفِ خدا نزد افلاطون، ارسطو و فلوطین را تأیید می‌کنند یا رد می‌کنند؟ آیا شواهد موجود با تعاریف خدا در یهودیت، مسیحیت و اسلام سازگاری دارند؟

در بحث‌های فلسفی، تعریفی متداول از خداوند چنین است: خداوند یک شخص است، همانند ما انسان‌ها، ولی تفاوت‌هایی با ما دارد. به عنوان مثال بدن ندارد، همانند ما اراده دارد ولی برخلاف ما توانایی‌هایش محدود نیست و همه ‌کار می‌تواند بکند. او همانند ما دانش دارد ولی بر خلاف ما دانشش محدود نیست و همه چیز را می‌داند. او همانند ما دارای ویژگی‌های اخلاقی است ولی بر خلاف ما ترکیبی از ویژگی‌های خوب و بد نیست و خیرِ مطلق است. خداوند بر خلاف ما زمانی متولد نشده و از ازل وجود داشته و تا ابد هم وجود خواهد داشت. آیا این تعریف از خداوند با تعریف خداوند در ادیان یهودیت، مسیحیت و اسلام همخوانی دارد؟

اشتراک اخلاقی انسان و خداوند

وجود اشتراک اخلاقی میان ما و خداوند برای بسیاری از دینداران ضروری به نظر می‌رسد. اگر اخلاق نزد خداوند به طور کامل با آنچه ما از اخلاق می‌فهمیم متفاوت باشد و خوب و بد نزد او به خوب و بد ما بی‌ارتباط باشد، دینداری به صورت جدّی به چالش کشیده خواهد شد. در این صورت، دعا کردن، نذر و قربانی کردن و طلب آمرزش بی‌معنا خواهد بود. در واقع، در یکی از نخستین بحث‌های فلسفی پیرامون ارتباط خداوند و اخلاق، سقراط نشان می‌دهد که خداوند در چارچوب اخلاقی که برای ما انسان‌ها نیز قابل فهم است عمل می‌کند و اَعمال خداوند را نیز با معیارهای اخلاقی انسانی می‌توانیم بسنجیم.

سقراط در دیالوگ «اوتیفرون»، در راه‌پله‌ی دادگاه، اوتیفرون را ملاقات می‌کند و به او می‌گوید به دلیل گمراه کردن جوانان آتن و معرفی خدایان جدید و نفی خدایان شهر از او شکایت شده است. اوتیفرون که از دیدن سقراط در دادگاه متعجب شده پس از اینکه می‌فهمد چرا سقراط آنجاست دلیل آمدن خودش به دادگاه را توضیح می‌دهد. اوتیفرون قصد دارد علیه پدر خودش شکایت کند. ماجرا از این قرار است که دو برده با هم درگیر شده و در عالم مستی یکی دیگری را به قتل رسانده است. پدر اوتیفرون برده قاتل را در زیرزمینی زنجیر کرده تا به او رسیدگی شود، ولی برده در آنجا جان داده است. اوتیفرون می‌خواهد علیه پدرش به جرم قتل شکایت کند و بر این باور است که این کار را باید انجام دهد چون این کار درست است. سقراط که از یقین اوتیفرون نسبت به درستی کار خودش شگفت‌زده شده از او در مورد مفهوم «خوبی» یا «درستی»[1] پرس‌وجو می‌کند. چرا که اگر اوتیفرون معنای این مفاهیم را نداند نمی‌تواند مطمئن باشد که محاکمه کردن پدرش کار درستی است. پس از اینکه قدری با هم مکالمه می‌کنند و اوتیفرون مثال‌هایی می‌زند، سقراط از او «تعریف» می‌خواهد و اوتیفرون این تعریف را ارائه می‌کند: «خوب آن چیزی است که خدایان دوست دارند و آنچه خدایان دوست ندارند خوب نیست». سقراط به بررسی این تعریف می‌پردازد.

اوتیفرون پیش از این گفته بود که خدایان با هم دشمنی دارند و گاه از هم متنفرند. سقراط می‌گوید اختلاف نظرهایی که ما را عصبانی می‌کنند و پس از آنها با هم دشمن می‌شویم اختلاف نظرهایی‌اند که در مورد مفاهیمی همچون خوب و بد یا عدالت و بی عدالتی شکل می‌گیرند. سپس سقراط می‌پرسد آیا وقتی خدایان با هم درگیر می‌شوند هم سر چنین مفاهیمی با هم اختلاف نظر دارند؟ سقراط بر این باور است که خدایان نمی‌توانند نظرات تناقض‌آمیز داشته باشند، پس نمی‌تواند چنین باشد که برخی از خدایان یک چیز را خوب یا عادلانه و برخی دیگر همان چیز را بد و ناعادلانه برشمارند، یا برخی یک چیز را دوست بدارند و برخی دیگر همان چیز را دوست نداشته باشند. چرا که در آن صورت یک چیز در آن واحد هم خوب و هم بد خواهد بود. در واقع، سقراط می‌گوید که حتی در صورتی که بیش از یک خدا هم وجود داشته باشد آنها نمی‌توانند نظرات متناقض داشته باشند و در نتیجه جنگ و اختلاف نظر میان خدایان بی‌معنی خواهد بود.[2]

سقراط سپس بر اساس همان استدلال اوتیفرون می‌گوید اگر چنین باشد ممکن است محاکمه کردن پدرت مورد علاقه زئوس باشد ولی کرونوس از این محاکمه ناراحت شود و خدایان دیگر نیز نظرات دیگری داشته باشند. اوتیفرون در پاسخ می‌گوید همه خدایان در مورد قتل نظری یکسان دارند و همه آن را محکوم می‌کنند. سقراط در پاسخ می‌گوید کسی نمی‌گوید خطاکار نباید مجازات شود، مسئله این است که آیا کسی مرتکب خطا شده یا نه، و سپس می‌پرسد کدام خدا گفته که او باید از پدرش برای مردن برده‌ای که به خاطر قتل حبس شده بوده به جرم قتل شکایت کند؟ و از او می‌خواهد که اثبات کند همه خدایان با این کار موافق‌اند. از کجا معلوم که همه خدایان مخالف این کار نباشند؟

آنها سپس به این تعریف می‌رسند «اگر همه‌ی خدایان کاری را نپسندند آن کار بد است و اگر همه کاری را بپسندند آن کار خوب است و اگر برخی آن کار را نپسندند آن کار هم خوب و هم بد است». با حذف بخش آخر (به این دلیل که تناقض‌آمیز است)، این تعریف باقی می‌ماند «اگر همه خدایان کاری را نپسندند آن کار بد است و اگر همه کاری را بپسندند آن کار خوب است». سپس سقراط پرسش خود را طرح می‌کند که به عنوان «پرسش اوتیفرون» یا «مسئله اوتیفرون» شناخته می‌شود: آیا یک عمل خوب است چون خدایان آن را دوست دارند یا چون آن عمل خوب است خدایان آن را دوست دارند؟ ‌

سقراط می‌گوید اگر بگوییم خدایان عملی را دوست دارند، تنها گفته‌ایم آن عمل مورد علاقه‌ی خدایان است و پرسش از خوب بودن یا نبودن آن عمل امر دیگری است. دلیل اینکه خدایان یک عمل را دوست دارند، خوب بودن آن عمل است، و دوست داشتن یک عمل توسط خدایان دلیل بر خوبی آن عمل نیست. اگر بگوییم عملی خوب است چون خدایان آن را دوست دارند تعریفی ارائه نکرده‌ایم بلکه تنها یک موضع را تکرار کرده‌ایم؛ یعنی، گفته‌ایم خدایان آنچه را دوست دارند دوست دارند، و پاسخی به این پرسش که چرا یک عمل خوب است نداده‌ایم. چرا که باید بگوییم چرا خدایان از آن عمل خوششان می‌آید. یا چرا خدایان از عمل خوب یا خوبی خوششان می‌آید. خوب بودن آن عمل باعث می‌شود (یا باید باعث شود) خدایان از آن عمل خوششان بیاید ولی این دوست داشتن دلیلی بر خوب بودن آن عمل نیست. اینکه خدایان از آن عمل خوششان می‌آید نتیجه خوب بودن آن عمل است. در نتیجه خوب بودن یک عمل نیاز به دلیل دارد و نمی‌توان گفت که چون خدا گفته کاری را باید انجام داد پس آن کار خوب است. اگر نتوان با کمک عقل نشان داد کاری خوب است، هر کسی هم که فرمان به آن کار داده باشد دلیل بر خوب بودن آن عمل نمی‌شود. در نتیجه، خداباوران و پیروان ادیان نمی‌توانند وجود فرمان در دین خود را دلیلی بر تضمین خوب بودن اعمالی که بر اساس آنها انجام می‌شود، برشمارند. خوب بودن تک‌تک فرمان‌های ادیان متفاوت نیاز به بررسی و اقامه‌ی دلیل دارد. برای اینکه خدا بتواند فرمان به کاری بدهد، نخست باید خوب بودن آن مشخص شود، و اگر در دینی فرمانی بر بدی وجود داشت می‌توان نتیجه گرفت که آن دین چنان که ادعا می‌کند منشاء الهی ندارد[3]، چرا که اگر خدایی وجود داشته باشد باید قادر به تشخیص خوب از بد باشد و فرمان‌هایش منطبق بر این تمایز باشند. استدلال اوتیفرون نشان می‌دهد دستورهای خداوند نمی‌توانند خوب و بد را تعیین کنند و خوب و بد و اخلاق مستقل از خداوند هستند.

تصور کنید معلم شما به شما بگوید نباید میخ را روی سر همکلاسی خود که جلوی شما نشسته قرار دهید و با چکش بر میخ بکوبید و سپس تلاش کنید تابلوی نقاشی خود را روی سر او آویزان کنید تا منظره‌ی روبروی شما به جای یک سر، تابلویی زیبا باشد. دستور معلم و نهی معلم باعث نمی‌شود این کار بد شود. چنانچه اگر معلم شما دستور بدهد میخ را روی سر همکلاسی خود که جلوی شما نشسته قرار دهید و با چکش بر میخ بکوبید و سپس تلاش کنید تابلوی نقاشی خود را روی سر او آویزان کنید تا منظره‌ی روبروی شما به جا یک سر، تابلویی زیبا باشد، این دستور، آن عمل را به عملی درست تبدیل نمی‌کند. خوب بودن یا بد بودن یک عمل، با دستور کسی مشخص نمی‌شود. ولی خداوند، چنان که در خداباوری ادعا می‌شود، «خوب» است و نمی‌تواند دستور به بدی دهد، برخلاف معلم که ممکن است دستوراتش غیراخلاقی یا اخلاقی باشد و نیاز داریم آنها را یک‌به‌یک بررسی کنیم. بنابراین اگر خداوند دستور به کاری دهد از آنجا که او خوب است، عمل به آن عمل اخلاقی است.

در واقع، با تأکید بر «خوب» بودن خداوند، موضوع بحث به ظاهر تغییر می‌کند و ما دیگر در مورد «دستور خداوند» سخن نمی‌گوییم بلکه در مورد «شخصیت خداوند» سخن می‌گوییم. ولی باز هم بر اساس همان استدلال سقراط می‌توان پرسید که آیا شخصیت خداوند خوب است چون شخصیت خداوند است و یا چون شخصیت او با خوبی همخوان است خوب است؟ به عبارت دیگر، آیا معیار خوبی مستقل از خداوند است و خوب بودن خود خداوند هم از آن رو است که با آن معیار همخوان است و یا اینکه شخصیت خداوند و ویژگی‌های او هر چه که باشد، همانها خوبی را تعیین می‌کنند؟ اگر معیار خوب بودن مستقل از شخصیت خداوند باشد آنگاه مثلاً می‌گوییم عادل بودن خوب است و خداوند عادل است، بنابراین، خداوند خوب است. ولی اگر معیار مستقل از شخصیت خداوند نباشد، و شخصیت او هر چه که باشد خوب و بد را تعیین کند، آنگاه اگر خداوند ظالم باشد باید بگوییم ظلم خوب است. اگر گفته شود که خداوند نمی‌تواند طبق تعریف ظالم باشد، باز هم این سخن بر اساس معیار مستقلی از خوبی بیان می‌شود؛[4] چرا که پذیرفته‌ایم ظلم بد است و پذیرفته‌ایم خدا خوب است آنگاه می‌گوییم خداوند نمی‌تواند ظالم باشد. از این رو، معیار خوب و بد، مستقل از دستوارت و شخصیت خداوند است و این یعنی چه خداوندی وجود داشته باشد و چه خداوندی وجود نداشته باشد باز هم می‌توانیم از خوب و بد سخن بگوییم. اگر خوب و بد مستقل از خداوند تعریف می‌شود و توسط ما هم قابل فهم است، آنگاه ویژگی‌های اخلاقی مانند عدالت و مهربانی که به خداوند نسبت داده می‌شود برای ما قابل فهم است. ولی با توجه به واقعیت‌های این جهان که مملوء از بی‌عدالتی و درد و رنج است، تعریف‌ متداول فلسفی از خداوند با چالشی جدی مواجه خواهد شد. چالشی که به آن «مسئله‌ی شر» می‌گویند. در این نوشتار می‌خواهم به طرح مسئله‌ی شر و ابعاد متفاوت آن بپردازم.

.


.

[1] در متون معاصر با توجه به بحث کلی رابطه‌ی باور به اخلاق و باور به خداوند از تعبیر «خوبی» یا «درستی» استفاده می‌شود.

[2] این در حالی است که یکی از استدلال‌های متداول علیه چندخدایی این است که خدایان با هم درگیر خواهند شد. اگر کسی مایل باشد در دفاع از چندخدایی استدلالی ارائه کند، می‌تواند جان‌مایه‌ی استدلال خود را از این استدلال سقراط اخذ کند.

[3]  خدایی که خیر مطلق است.

[4]  Martin, M. (1997). Atheism, Christian Theism, and Rape. URL: http://www. infidels. org/library/modern/michael_martin/rape. html.

.


.

دانلود کتاب «پیرامون مسئله شر» از زهیر باقری نوع‌پرست

کانال تلگرامی نویسنده

.


.

806 نظر برای “کتاب «پیرامون مسئله شر» از زهیر باقری نوع‌پرست

    1. باسلام
      مسئله “خیر وشر” درعالم, فلسفی ترین بحث است و همیشه مطرح بوده وخواهد بود.

      “خیروشر”مانندشب و روز عالم است که باهم هستند.
      دراین زوجیت یک حکمتی است,”دیالکتیک توحیدی”

      1. در فصل اول اونجا که دشواری حیوانات و درد ورنجهاشونو میگه و به مقاله برایان توماسیک اشاره میکنه اون واقعا چه جوابی داره؟ چرا خدا این حیوانات بدبخت را میلیاردها سال آفریده تا شکنجه بشن؟ به نظرم نمیشه اینو جواب داد/

        1. حیوانات موجودات “مرگ اندیش” نیستند.فقط انسانها “مرگ اندیش”هستند.

          حیوانات عالم “حس و وهم “دارند,اما انسانها عالم “حس ,وهم,خیال,عقل” دارند.
          لذت و رنج در حیوانات با لذت و رنج در انسانها متفاوت است.
          ما انسانها چون قوه خیال و عقل داریم.رنج حیوانات را خیلی “پررنگ تر “حس می کنیم.
          چون ما انسانها از طریق قوه خیال, خودمان را جای حیوانی که رنج می کشد می گذاریم,در واقع یک “ناظر بر رنج “حیوان هستیم .بیشتر از حیوان رنج می بریم.
          مثلا وقتی گوسفندی را قربانی می کنیم,رنج ما به مراتب بیشتر از رنج گوسفند است.چون خودمان را یک لحظه جای او تصویر می کنیم.
          انگار کسی می خواهد ما را قربانی کند.
          بنا بر اصل “صیانت نفس”حیوان در هنگام رنج فقط دنبال” راهی برای رهایی از رنج” است.ولی ما چون” ناظر بر رنج” هستیم,هم دوست داریم حیوان را نجات دهیم و هم خودمان را برای لحظه ایی جای حیوان رنج دیده می گذاریم,باز هم به دلیل برتری قوه “خیال و عقل”در انسان.

        2. شیرین عزیز نکته ای که گفتی کاملا درسته
          حیوانات درد و رنج میکشند و انسان باید واقعا مریض باشد درد و رنج حیوانات را انکار کند. الان میدانیم که حیوانات میلیاردها سال است روی کره زمین ساکنند و در چرخه ی خشونت طبیعی رنج میکشند و چنین نیست که حیوانات سوار کشتی نوح شده باشند و پیش از آن دیگر وجود نداشته اند. کسی که میگوید حیوانات مرگ اندیشی ندارند و به خیال خود بدین شکل پاسخی به نکته ی شما داده هر چیزی به ذهنش میرسد میگوید و مرگ اندیشی داشتن یا نداشتن ارتباطی به درد و رنج حیوانات ندارد. وقتی حیوانی زخمی میشود درد میکشد لازم نیست مفهوم درد یا مرگ را داشته باشد.

          1. جناب هومن

            1-این انسان مریض چرا از گوشت حیوانات برای “خوراک” استفاده می کند؟!

            2-این انسان مریض چرا به شکار حیوانات برای تفریح می رود؟!

            3-این انسان مریض چرا پرندگان را در قفس نگهداری می کند؟!

            4-این انسان مریض چرا “سگ خانگی” بیچاره را عقیم می کند,که به نوعی تنهایی خودش را با آن پُر کند؟!

            به راستی چرا؟
            این “خودخواهی “انسان مریض نیست؟!

          2. مرگ اندیشی” چیست؟

            مرگ پایان “زندگی” دنیایی است.
            و مرگ اندیشی”اندیشیدن به آغاز زندگی پس از مرگ”.

            حیوانات “مرگ اندیشی” ندارند ولی “مرگ آگاهی” دارند,یعنی حیوانات تاملی در مورد دنیای پس از مرگ ندارند,
            باز به دلیل نداشتن “قوه خیال و قوه عقل”

            هنگامی که شیری دنبال آهویی می دود,برای شکار.
            آهو به دلیل “صیانت نفس “از دست شیر می گریزد,چرا؟

            چون احساس خطر مرگ او را تهدید می کند,می گریزد که خود را نجات دهد.پس به مرگ خودش “آگاه”می شود.

            ولی در مورد انسان این گونه نیست,انسان در تنهایی خودش به مرگ خودش می اندیشد.

            به این می گویند”مرگ اندیشی”

            در نتیجه انسان “مرگ اندیش” است و حیوان” مرگ آگاه”.

             

             

          3. جناب هومن
            هنگامیکه یک حیوان مثلا آهویی توسط شیری زخمی می شود.جنابعالی رنج آهو را چگونه حس می کنید؟!
            منظورم میزان رنج آهوست.مثلا فرض کن که میزان درد زخم در آهو 60 باشد,این میزان درد در شما چگونه احساس می شود؟
            لطفا با شماره از1تا100بگویید.

          4. سرکار خانم
            دقیقا شما بفرمایید چرا دین اسلام از خوردن گوشت حیوانات منع نکرده؟ چرا شکار را منع نکرده؟ روش ذبح شرعی کاملا غیراخلاقی و همراه با درد و رنج بسیاره
            بفرمایید چرا خداوند اصلا حیوانات بدبخت را آفرید و چرا خوردن گوشت آنها و کشتن آنها را حرام نکرد

          5. ربط سوار نشدن به کشتی نوح و درد کشیدن را بفرمایید. بیشتر بنظر می رسد دشمنی با کشتی مذکور دارید ونگرانید که نکند کسی باور کند که جانوران سوار کشتی شده باشند تا نگران واقعیت زیست شناختی باشید.موضعی کاملا سیاسی دارید.

          6. آشفتگی ذهن شما سبب آشفتگی متن شما می وشد. در تیجه متوجه بی ربطی نتایجی که در وسط این confusionنمی شوید. جانوران میلیاردها سال است که بروی کره زمین زندگی می کنند و این منتج به این می شود که روی کشتی نوح پا نگذاشته اند؟
            2. کدام دین گفته پیش از آن وجود نداشته اند؟ تحریف .
            هر چه به ذهنتان می رسد سرهم بندی می کنید و می گویید.به جهان تجربی ، به دنیای عقلانیت پای گذارید.

      2. خانم روشنااز کجا اینچنین مدعی و مطمئن هستید که حکمتی برقرار است؟ شواهد شما چیست؟ مسئله شر خودش شاهدی علیه خداست شما برای حل این به یک امر موهوم و غیرقابل فهمی به نام حکمت نامشخص ارجاع میدهید. این حکمت را کسی نمیداند شما هم نمیدانید چیست و صرفا برای اینکه جای خالی جواب را پر کنید از این واژه استفاده میکنید. کار زشتی است. مثل فریب و نیرنگ در بحث است.

        1. جناب ساعد
          اگر مسئله شر “شاهدی”علیه خداست؟
          این ” شاهد” یعنی مسئله شر,,, وجود خدا را اثبات نمی کند؟!
          معنی لفظ “شاهد”چیست؟
          شاهد از” شهود و آشکارشدن” می آید,در نتیجه مسئله شر, وجود خدا را امری موهوم نمی داند!

          (الله نور السموات و الارض)

        2. مگر شما در مورد نگاه خودتان مطمئن نیستید؟ چه چیز شما را از ایشان برتر می سازد؟ در ضمن درخواست شواهد قطعی نشان می دهد که با استدلال و تجربه آشنا نیستید.

      3. علمای اسلام در دوران قرون وسطی و معاصر سعی کرده‌اند تا مسئله شر را با تئودیسه زندگی پس از مرگ برطرف کنند و وفق دهند. به زعم نورسی، جهان گذرا شرور بسیاری همچون نابودی امپراطوری عثمانی و جایگزینی آن با سکولاریسم دارد، و چنین شروری غیرممکن است تا درک شوند مگر این که زندگی پس از مرگی وجود داشته باشد. در اندیشه اسلامی خدای قادر مطلق، دانای مطلق، خیرخواه مطلق همه چیز را خلق کرده، از جمله رنج انسان و موجباتش را (شر). شر نه بد بوده و نه نیاز به توجیه اخلاقی از خدا دارد، اما پاداش هاست در انتظار باورمندان به زندگی پس از مرگ. مؤمنین رنج کشیده‌اند در این زندگی کوتاه، تا که توسط خدا مورد داوری قرار گیرند و از بهشت در زندگی بی پایان پس از مرگ لذت ببرند.

        تئودیسه‌های جایگزین در اندیشه اسلامی شامل انکار شر از ابن سینا در قرن ۱۱ میلادی در صورتی شبیه به تئودیسه «تئوری بی‌بهرگی» می‌شود. این کوشش تئودیسه توسط ابن‌سینا ناکام بوده‌است، بنا به گفته شمس عناتی، چرا که به‌طور ضمنی یا تلویحی قدرت مطلق خداوند را منکر می‌شود.

        قرآن
        در آیاتی از قرآن درمورد خیر و شر به عکس‌العمل متقابل انسان‌ها، این که شر از کدام جانب است، و مسئول یا مقصر کیست، اشاره شده است، که برخی آیات مربوطه در ذیل آمده‌اند:

        و اگر خیری (پیشامد خوبی) به آنان رسد، می‌گویند: این از جانب خداست؛ و چون شری (صدمه‌ای یا پیشامد بدی) به ایشان رسد، می‌گویند: این از جانب توست؛ بگو: همه از جانب خداست… (نساء، ۷۸)
        چون به انسان آسیبی رسد، پروردگارش را –در حالی که به سوی او بازگشت کننده است– می‌خواند و چون خداوند او را از جانب خود نعمتی عطا کند، … مشرک می شود. (زمر، ۸)
        … و اگر از جانب خود رحمتی [به انسان] بچشانیم، قطعا خواهد گفت: من سزاوار آنم و گمان ندارم رستاخیز برپا شود. (قصلت، ۵۰)
        و چون انسان را نعمت بخشیم، روی برتابد و خود را کنار کشد. (فصلت، ۵۱)
        هر خیری که به تو رسد، از جانب خداست، و هر شری که به تو رسد، از جانب خود توست… (نساء، ۷۹)
        و هر مصیبتی که به شما می‌رسد، به سبب کارهایی است که خودتان کرده‌اید… (شوری، ۳۰)
        شیعه
        جعفر سبحانی مسئله شر را از مسائل مهم در حوزه دین پژوهی می‌داند و طرح آن را واجد تاریخی به بلندای تاریخ انسان می‌خواند.

        مرتضی مطهری نیز آن را به عنوان اشکالی عمومی و مشهور ضد وجود خدا معرفی می‌کند که فلاسفه اروپایی آن را اشکالی لاینحل قلمداد نموده‌اند. البته او تصریح می‌کند که حکمای اسلامی نیز به موضوع مذکور در الهیات ضمن بحث مسئله خیر و شر پرداخته‌اند و درصدد پاسخ گویی برآمده‌اند.

        به نظر مطهری، از گذشته تا به امروز، ادبا و شعرا، جایی به شوخی و جایی به جد، از شر سخن گفته‌اند. او عمر خیام را از جمله معدود شعرایی می‌داند که جسارت بیشتری داشته و مسئولیت مصائب عالم هستی را نه به گردن روزگار و چرخ و فلک، بلکه به گردن عاملی بالاتر (خدا) انداخته‌اند.[۲۳۲] مطهری همچنین وجود شر در عالم را منشأ پیدایش ایده ثنویت در ایران باستان، به عنوان فکری نیمه فلسفی و نیمه مذهبی، می‌داند.

        علاوه بر فلاسفه مسلمان، در جهان غرب نیز، کسانی چون الوین پلانتینگا از منتقدان برجسته برهان شر به‌شمار می‌آیند. پلانتینگا در کتاب فلسفه دین، خدا، اختیار و شر به تفضیل به نقد برهان مذکور پرداخته‌است.

        1. به نظر شما آیا” دانش و علم” بشر می تواند” مسئله شر “را حل نماید؟
          محدودیت قدرت اندیشه بشر تا کجاست؟

      4. تعجبم از این که در بهانه-ونه برهان- شر به سه صفت علم، قدرت و خیرخواهی تکیه میشه اما فراموش میکنند که خداوند حکیم مطلق نیز هست. لازمه حکیم مطلق بودن خدا اینه که در یه سری موارد انسانها حکمت بعضی از رنج ها رو ندانند، انسانها هستند که علم و حکمت مطلق ندارند و با جهل به حکمت برخی از موارد، نمیتوان حکم به نبود چنین خدایی کرد.

    2. بله، بله، درست می فرمایید!
      اتفاقا یک مسیحی و یهودیِ آدم ندیده هم همینو می گفت!

      همه ی دینکاران و دینداران عالم هم، می گن همه ی ادیانِ عالم تحریف شده و تقلبی و جعلی اند (و در این ادعا با ملحدین دو آتشه همداستان اند) الا دین ما!

      در این بین، روان ویلیامز، اسقف اعظم کانتربری (مرجع عالیقدر جهان انگلیکن (کَسَّر الله عنقه)، که حتما کمتر از شما ایمان دارد و حتما کمتر از شما از کلام مسیحی بو برده است (که کلام اسلامی در برابرش قطره ای است در برابر کوزه)، پس از واقعه ی سونامی اقیانوس هند می گوید:

      «پس از این فاجعه، اگر در وجود خدا شک کنیم، رواست!»

      فاعتبرو یا اولی الابصار!
      و ایضا،
      و لهم عیون، ولا یبصرون!

      1. چقدر با بدبینی و ذهن بدبین به دین می نگرید. فکر نمی کنید این باعث خطا در اندیشه شما بشود؟
        طعنه زدن و تمسخر متعلق به کسانی است که تحت فشار بی منطقی عصبانی می شوند و با توهین پنجه در چهره مقابل می ندازند.

        1. طعنه و تمسخر در تمام کامنتهای شما به وفور دیده می شود پس طبق گفته خودتون تحت فشار بی منطقی عصبانی می شوید و توهین می کنید .

          1. خوب فرقش چیه؟ دین ازرو که از انسانیت و تواضع و گذشت می گه انتخاب می کنیم. بهتر هم هست!

          2. و تمام خداباوران به خدایی متفاوت باور دارند و در عین حال میگویند تنها یک خدا وجود دارد عجیبا غریبا

          3. به تعداد انسانهای روی زمین “راههای رسیدن” به خداوند وجود دارد..

    3. اینکه ما از کجا میدانیم یک ساعت سازنده ای دارد پرسشی اساسی است که پاسخ آن به شیوه کار قوه فاهمه آدمی باز میگردد. چرا وقتی به ساعتی بر میخوریم در مخیله ما این تصور شکل میگیرد که این ساعت را باید کسی درست کرده باشد، اما وقتی به شاخه گلی وحشی میرسیم به این فکر نمی افتیم که این شاخه گل را نیز یک گلساز درست کرده است؟ ممکن است خداباوران بگویند که وقتی به گلی میرسند چنین تصوری را میکنند زیرا به خدا باور دارند، اما باید توجه کنیم که خداباوران هنوز خدا را اثبات نکرده اند و میخواهند با برهان نظم وجود خدا را اثبات کنند، در نتیجه پیش از اثبات خدا و در راه اثبات خدا حق ندارند که وجود او را مسلم فرض کنند و اینکار چیزی نیست جز مغلطه توسل به مطلوب.

      اما آنچه روشن است این است که چه خداباور و چه بیخدا وقتی به ساعتی میرسند میفهمند که آن ساعت را یک ساعت ساز ساخته است و هر دو بر سر این مورد توافق دارند، حال خداباوران تلاش میکنند بگویند که بشر از روی نظم موجود در ساعت به وجود ساعت ساز پی میبرد، من منتقد این دیدگاه هستم و در بخش های بعدی این نوشتار نشان خواهم داد که چرا مجموعه ای را نمیتوان منظم نامید و نظم خاصیت ذاتی یک مجموعه نیست. اما بالاخره چه باعث میشود که ما بدانیم ساعت را ساعت سازی ساخته است؟ پاسخ «تجربه» است نه پیچیدگی و نظم. ما از پیش بر اساس تجربه یا شنیده ایم، یا دیده ایم یا خوانده ایم یا به هر واسطه دیگری این اطلاعات به ما رسیده است که ساعت را ساعت ساز میسازد یا شغلی به نام ساعت ساز وجود دارد، ما از دوران کودکی میفهمیم که یک سری چیزها را انسانها تولید میکنند و یکسری چیزها در طبیعت وجود دارند، برای نمونه ساعت مچی روی درخت رشد نمیکند یا از زیر زمین و معادن استخراج نمیشود.

      این شیوه ادراک، کاری است که هر روزه توسط باستانشناسان انجام میگیرد. وقتی باستانشناسان در حفاری های خود به چیزی میرسند از کجا میفهمند که آن چیز یک مصنوع-یعنی ساخته شده توسط یک موجود هوشیار است یا نیست؟ آیا از روی نظم آن چیز میفهمند که آن چیز یک مصنوع است؟ اگر باستانشناسان قرار باشد بدنبال نظم در اشیاء بگردند دقیقاً باید بدنبال چه چیزی بگردند؟ مگر یک تکه چوب که بصورت کاملاً استوانه ای تراشیده شده است و روی آن جملاتی با خط میخی نوشته شده است منظم تر از یک شاخه گل است؟ چرا باستانشناسان که کارشان بدنبال مصنوعات بشری گشتن است هیچگاه شک نمیکنند که یک گل، یک اثر باستانی باشد؟ پاسخ بسیار ساده است چون بدنبال نظم نمیگردند بلکه بدنبال چیزهایی میگردند که از پیش میدانند مصنوع انسان است، مثلاً دنبال چیزهایی که روی آنها نقاشی و خط است میگردند، دنبال چیزهایی که بطور غیر طبیعی گرد یا صاف هستند و آثار کار دستی انسان روی آنها دیده میشود. ممکن است باستانشناسان همچنین از روی اجزاء یک کل با این تشخیص که این اجزاء مصنوع هستند به مصنوع بودن آن کل پی ببرند اما هرگز از روی نظم به چنین نتیجه ای نمیرسند.

      بنابر این روشن است که ما از روی قاعده مشکوک (دلیل مشکوک بودن این قاعده در بخشهای پسین خواهد آمد) «هر مجموعه منظمی خالقی دارد» به خالق داشتن ساعت پی نمیبریم و در فاهمه آدمی، منظم برابر با مصنوع نیست یا اگر خداباوران مدعی این هستند حداقل این مسئله مورد توافق نیست و خداباوران مجبورند اثبات کنند که فاهمه انسان از روی تجربه به چنین نتیجه ای نمیرسد بلکه از روی قاعده مشکوک مذکور به این نتیجه میرسند.

      حال که ما بوسیله تجربه به وجود آفریننده برای ساعت پی میبریم، آیا میتوانیم به همان وسیله هم به وجود خدا پی ببریم؟ تنها در صورتی میتوانیم چنین کنیم که تجربه خلقت جهان را نیز همچون تجربه خلق شدن ساعت داشته باشیم، و چون هیچ بشری تجربه خلق شدن جهان را نداشته است و نخواهد داشت روشن است که نمیتوانیم به همان دلیل که میفهمیم ساعت ساعت ساز دارد بفهمیم که جهان هم جهان ساز یا آفریننده و خدایی دارد، و این نیز از مشکلات اساسی برهان نظم است.

      نتیجه از این بحث آن است که منظم بودن و پیچیده بودن یک چیز به خودی خود اثباتی بر مصنوع بودن آن چیز نیست، بلکه تنها تجربه (Experience) به معنی آنچه ما از قبل آموخته ایم نه آنچه آنرا دریافت حسی میکنیم (Sense Perception) میتواند به ما نشان دهد که چیزی مصنوع است یا نیست و این نیز بخاطر این قاعده است که ما انتظار داریم علت های مشابه، معلول های مشابه نیز داشته باشند.

      1. مفهوم نظم و بی نظمی چیست؟

        قبل از پرداختن به این پرسش لازم است یکی از واژه های بسیار مهم در هر شاخه ای از علم را بشناسیم ، یعنی “سیستم”.

        به زبان احساسی و ادبی ، سیستم مجموعه ای از اعضای مرتبط با هم است که برای رسیدن به یک هدف مشترک دست به دست همدیگر داده اند. اما تعریف علمی آن عبارت است از :گروهی از عناصر وابسته که به منظور خاصی سازمان یافته است.برای شناختن هر سیستمی لازم است که حدود آن مشخص شود. سیستمها ممکن است چند زیر سیستم یا زیر زیر سیستم قابل تشخیص داشته باشند. شما هر آنچه را اراده کنید می توانید تحت یک سیستم مطالعه کنید. مهم این است که سیستم شما از محیط قابل تشخیص باشد. اکنون این پرسش مطرح می شود که کدام سیستم منظم تر است؟ پاسخ این است :هر چه
        میان عناصر تشکیل دهنده آن سیستم روابط ساده تری حاکم باشد ، منظم تر است.

        https://bigbangpage.com/science-content/%d8%a2%d9%86%d8%aa%d8%b1%d9%88%d9%be%db%8c-%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%a7%d9%88%d9%84/

        1. روشنا علم مشخص میکنه در نهایت نظمی هست یا نیست. و تو در هر صورت خواهی رفت یک لینکی در اینترنت پیدا کنی که نشان بده نظم یا بی نظمی نشان خداست. اهل فکر اگر باشی در همه باورهایت شک میکنی و از نو میسازی نه اینکه هر نقدی بهت وارد شد بخواهی به هر شکل ممکنی بدون اینکه بفهمی از باورهای قدیمت دفاع کنی.

          1. جناب ساعد

            “دکارت” در همه چیز شک کرد,حتی در بدن خودش..
            اما در “شک کردن” خود “شک” نکرد!

            “شک “در” شک” که” شک” نیست!
            باطل است.
            و “شک”از بین می رود..

      2. پرسش:
        آیا آنتروپی بر خلاف برهان نظم است؟
        آیا آنتروپی می تواند دلیلی برای” انکار وجود خدا” باشد؟

        1. خانم روشنا علمی که امروز داریم و حتی افراد بنیادگرا را قادر ساخته از اینترنت استفاده کنند با این پیشفرض است که طبیعت و قوانینش خودبنیادند و هیچگونه دخل و تصرفی از ماورا در هستی صورت نمیگیرد. در واقع خدا فرضیه ای زائد است که برای علم ورزی به آن نیارزی ندازیم

          1. جناب هومن
            خدا در ذهن شما” فرضیه ایی زائد” است که برای علم ورزی به آن نیازی ندارید,ولی جنابعالی تنها انسان روی زمین نیستید.
            میلیاردها انسان هستند که خدا برای آنها نه تنها “فرضیه زائد” نیست ,بلکه خالق جهان هستی است.

          2. علم جدید، دانش ما درباره جهان فیزیکی را افزایش داده و منجر به خیرات و “شرور زیادی” برای بشر شده است.
            اما” وزن شرور،” آینده انسانیت را تهدید می‌کند. همچنین خاطرنشان شد که منشا این شرور، جهان‌بینی رایج حاکم بر علم معاصر است. جهان‌بینی رایج، انسان را به حوزه ماده محدود کرده، احساس اخلاقی انسان معاصر را تضعیف کرده، وسعت دید را از عالمان گرفته و علم را در خدمت قدرتمندان و ثروتمندان قرار داده تا از طبیعت و انسان‌ها بهره‌برداری کنند. به‌عقیده ما، از آثار سوء علم می‌توان پرهیز کرد اگر به‌جای جهان‌بینی رایج، یک جهان‌بینی شامل‌تر قرار داد که نیازهای انسانی، یعنی نیازهای مادی و نیازهای معنوی را دربر داشته باشد و حیات انسانی را با بقیه جهان مرتبط سازد. جهان‌بینی اسلامی، چنین چارچوبی دارد:
            بر محور توحید می‌چرخد، در وحی اسلامی ریشه دارد، دیدگاهی کل‌نگر به طبیعت دارد، ساختاری سلسله‌مراتبی برای واقعیت قایل است و منافع درازمدت انسان‌ها را در نظر می‌گیرد. طبق این جهان‌بینی، انسان بخشی از یک نظم کیهانی است و باید همه فعالیت‌های خود، ازجمله فعالیت‌های علمی و فناورانه، را با این نظم کیهانی هماهنگ سازد. اگر این تغییر اساسی در ذهنیت علمای نسل ما صورت نگیرد، علم آینده به نتایج تخریبی بیشتری منجر خواهد شد و آینده‌ای برای انسانیت باقی نخواهد ماند…

            منبع:سایت دیپ لوک
            نویسنده:دکتر مهدی گلشنی

          3. واقعیت چیست؟ قانون‌های فیزیکی وجود ندارند، از چشم اندازها باید کمک گرفت

            http://www.deeplook.ir/%da%86%d8%b4%d9%85-%d8%a7%d9%86%d8%af%d8%a7%d8%b2%d9%87%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%d9%81%db%8c%d8%b2%db%8c%da%a9-%d9%85%d8%af%d8%b1%d9%86/

            آیا طبیعت، قوانین بنیادی خود را انتخاب کرده است؟ آلبرت اینشتین معروف بر این باور است که با توجه به اصول کلی، یک راه منحصر به فرد برای ساخت یک جهان ثابت و کارآمد وجود دارد. در دیدگاه اینشتین، اگر ماهیت فیزیک مدرن را به اندازه کافی و دقیق بررسی کنیم، تنها یک راه وجود خواهد داشت که تمام مولفه‌ها (از قبیل ماده، تابش، نیرو، فضا و زمان) همانند چرخ دنده‌ها، فنرها، عقربه‌ها و چرخ‌های یک ساعت مکانیکی منحصر به فرد برای حفظ زمان، در یکدیگر ادغام شده تا یک کار واقعی انجام پذیرد.

             

          4. جناب هومن
            1-لطفا ثابت کنید که کل جهان قانونمند است.
            تمام تلاش علوم برای این است که به کشف قوانین در طبیعت بپردازد.

            2-جنابعالی نمی توانید احکام اخلاقی را از احکام علمی استخراج کنید.
            مثلا:عدالت خوب است.
            چگونه از طریق علم این گزاره(عدالت خوب است)را ثابت می کنید؟!

            3-مثلا(فداکاری و ایثار)
            چگونه به وسیله علم آنرا توجیه می کنید؟!
            4-دین می گوید آزمایشهای علمی را انجام بده ولی از نتایج آن سواستفاده نکن.
            البته کج فهمی هایی در دین وجود دارد.مثلا:برخی فکر می کنند که کتب مقدس”کتب علمی”هستند.در صورتیکه این تفکر اشتباه است!

             

          5. سرکار خانم متوجه تناقضاتت هستی؟ میگی بنیاد قوانین خودبنیاد کجاست
            خودبیناد یعنی عامل بنیاد بیرونی ندارد
            شما میگی خدا خودبنیاد است من میگم طبیعت
            خدا فرضیه ای زائد است و هیچ شاهدی بر وجودش ندازیم
            شما و خیلیای دیگه که به خدا باور دارید بهتر است تفکر کنید و باورهای معقول اتخاذ کنید
            باور عوام اکثریت درست و غلط را تعیین نمیکند

          6. جناب هومن
            جنابعالی می فرمایید که “خودبنیاد “,
            عامل بنیاد بیرونی ندارد.

            عامل بنياد” درونی” چی؟!

            شما می گویید:طبیعت.

            به نظر جنابعالی این طبیعت” زائده ذهن و خیال” انسان نیست؟!

            جنابعالی به من اثبات کن ,که طبیعت زائده” ذهن و خیال” شما نیست..

          7. “طبیعت” به شما اجازه نمی دهد همه چیز را به صورت یک جا در مورد آن بدانید,
            “طبیعت” حتی خودش هم در مورد خودش ,همه چیز را یکجا نمی داند!!

            این همان” اصل عدم قطعیت “به زبان ساده است.

          8. جناب هومن
            جنابعالی می فرمابید:باور” عوام” اکثریت درست و غلط را تعیین نمی کند.
            جنابعالی جزء “خواص”هستید؟!!

        2. خانم روشنا محدودیت علم دلیلی بر وجود خدا نیست. هیچ ربطی ندارد. همانطور که محدودیت علم نمیتواند نشان دهنده ی وجود هیولاها و جن و پری باشد.

          1. جناب ساعد
            محدودیت” علم” نشان دهنده محدودیت دانش ودانسته های بشر است.

            اگر جنابعالی خدا را مانند خودتان” انسان وار” در ذهن خود تصویر کنید.در واقع برای خدا “حد”قائل شده اید.
            آیا می توان نامحدود را در محدود جای داد؟!

          2. آیا هر چیز خرافاتی یا “شبه علمی”، غلط است؟ پاسخ، خیر .

            هرچند که در دنیای امروز تا زمانی که یک گزاره به صورت علمی ثابت نشده باشد، چندان مورد توجه قرار نمی‌گیرد.اثبات برخی مسائل” توسط علم”، امکان پذیر نیست!!

            این مسائل اگر در حیطه” فلسفه” باشد ، هرگونه” اظهار نظر علمی” در مورد آن‌ها “باطل و مردود” شمرده می شود.

            http://www.magiran.com/npview.asp?ID=3871721

          3. جناب ساعد
            این هیولا,جن,پری در “داخل ذهن” شماست یا “بیرون ذهن “شماست؟!
            1-اگر داخل ذهن شماست ,لطفا اثبات کنید که وجود ندارند.
            2-اگر بیرون از ذهن شماست ,باز هم لطفا برای من اثبات کنید که وجود ندارند.

      3. پاسخ10 ساعد(=فرشته نجات 6ام)
        اشکال 1
        برای پاسخ به یک نظریه شما بایست همدلانه به آن گوش دهید.ابتدا شما تعصبات علیه دین را کنار بگذارید. شما تلاش برای رد دین دارید بجای تعویق قضاوت برای زمان که همدلانه دین را درک کرده ایم.
        اشکال 2
        خصومت و تحت تاثیر عداوت و تنفر نسبت دین به دین عکس العملی برخورد می کنید.
        اشکال 3
        القائات ، ذهنیات مدرنیته ، تحصیلات رفورماسیون psudo-modernity بر اذهان روستاییان و جامعه محروم طبقه 3 شهری و تصور ساخته و پرداخته اثر مک لوهانی مدیوم غربی که طبعا با تاریخ ، جامعه شناسی و رخدادهای روزمره فاصله حداقل کمی(ولی اگر مطالعه و تجربه بفرمایید فاصله ای جدی با غرب غیر تلویزیونی غیر ماهواره ای و غرب غیر دانشگاهی دارد).
        اشکال 4
        تحت تاثیر تبیین درجه دو و بواسطه قرار گرفتن . شما برای درک یک ادعا، برای فهم یک نظریه به اوتاریتی آن رجوع بفرمایید نه مخالفین آن. این رو در دانشگاه های ایران می توان دید که دانشجویانی ادعا می کنند دین را مطالعه کرده اند اما در واقع نسخه درجه چندم یک استاد فلسفه از دین که نگاهی فلسفه غربی به دین دارد را با دین seminary و دین مراجع authentic دارای درجه علمی مراکز دین شناسی معتبر حوزوی که من نامش را درخاطر ندارم بایست مطالعه نمود.مطالعه political science در دانشگاه جورج واشینگتن باید کرد و مطالعه قرآن را در حوزه علمیه قم . نه نظر جان هیک، و آنتی فلو (که اخیرا الحاد را کنار گذاشت و به خدا ایمان آورد)که مواضع غیر اوریجینال و بعضا خصمانه حتی نسبت به protestanismآبکی دارند.

        1. جناب امیر
          چرا فکر می کنید برای مطالعه و پژوهش در مورد قرآن کریم فقط حوزه علمیه قم “حجیت و سندیت “دارد؟!
          با این گفته شما حوزه نجف و مراکز دیگر قرآن پژوهی را زیر سوال نمی برید؟!

      4. تحریف . وفادار به متن نظریه را ارائه کنید اینجوری که شما نوشتید مخالفین شما درک ابتدایی هم از جهان ندارند
        .

    4. مساله شر مختص هر شکلی از خداباوری است که به سه ویژگی برای خدا قائل باشه یکی اینکه خیرمطلق باشه یکی اینکه قادر مطلق باشه و یکی هم اینکه دانای مطلق باشه در اینصورت به عنوان انسان همیشه پرسید چرا این جهان پر از درد و رنج را آفریدی.

      1. پرسش:
        این رنج و درد” درون وجود انسان” است یا “درون جهان”؟
        اگر” درون وجود انسان “است چگونه خداوند آنرا از بین ببرد؟
        اگر” درون جهان” است چگونه خداوند آنرا محو و نابود کند؟

    5. نویسنده مواضع پاره‌ای از اندیشمندان بومی را نیز نقد کرده بدون اینکه نامی از آنها ببرد تنها موضع آنها را طرح و نقد کرده مثلا موضع آرش نراقی در مورد همخوانی همجنسگرایی و اسلام بود و دیگری و یا نقد به آیت الله جوادی آملی که گفته اند گناه مثل زهر یا سم است نمی‌توان سم را خورد و از عواقب آن در امان ماند. بنا بر مصلحت بوده یا چه شاید بهتر بود مواضع افراد همراه با اسمشان می‌امد.

    1. مذهبیون بسیار مایل هستند که بیخدایان معتقد باشند دنیا به قول ایشان بصورت تصادفی، کشکی و یا خود به خود بوجود آمده باشد. حال پاسخ به این پرسش به این بستگی مستقیم دارد که منظور از تصادف دقیقاً چیست؟ گمان میکنم از واژه تصادف در برهان نظم و نزد عوام بیش از هر واژه دیگری در زمینه خداباوری سوء استفاده شده است و خداباوران بدون ارائه تعریف دقیق و مشخص از تصادف، بگونه ای برخورد میکنند که گویا تصادفی بودن یک عمل غیر قابل تصور است. بجای تصادف گاهی مردم از واژه های «خود به خود، کشکی و الکی الکی» نیز استفاده میکنند، گمان میکنم دو واژه آخر را بتوان با تصادف مترادف دانست، اما در مورد عبارت «خود به خود» نمیتوان چنین گمانی داشت، بنابر این پس از تشریح مسئله صدفه به بررسی اینکه «خود به خود» بوجود آمدن یعنی چه و پاسخ به این پرسش که آیا جهان خود به خود بوجود آمده است خواهم پرداخت. برای روشن شدن قضیه لازم است که «تصادف» را تعریف کنیم، به نظر میرسد که تصادف همواره نامی است که به یک اتفاق داده میشود، یعنی یک اتفاق را میتوان تصادفی و یا غیر تصادفی دانست، اتفاق نیز دگرگون شدن چیزها نسبت به یکدیگر یا وضعیت پیشینشان است، مثلاً اینکه سنگی به سنگی دیگر بخورد یک اتفاق است، حال در موضوعی که ما آنرا بررسی میکنیم و پرسشی که مطرح شده است، آن اتفاق بوجود آمدن چیزها یا خلق شدن آنها است. پس از روشن شدن این قضیه میتوان دستکم سه تعریف را برای «تصادف» قائل شد و پس از در نظر گرفتن هر تعریف به پرسش «آیا همه چیز تصادفی بوجود آمده است» پاسخ داد.

      تعریف الف

      اتفاق الف تصادفی است اگر اتفاق الف بی علت باشد.

      در مورد اینکه آیا اتفاقی ممکن است بی علت باشد یا نه در میان فلاسفه و دانشمندان عصر حاضر اختلاف نظر وجود دارد. در گذشته برای بسیاری از فلاسفه این بدیهی به نظر میرسیده است که هر اتفاقی باید علتی داشته باشد (توجه داشته باشید که هر اتفاقی لزوماً بنابر تعریف یک معلول نیست، معلول چیزی است که تحقق آن موقوف به تحقق چیز دیگری باشد.)، اما آیا برای این نگرش دلیلی وجود داشته است؟ ممکن است گفته شود که مشاهدات روزمره ما میتواند به ما نشان دهد که هیچ اتفاقی بدون علت رخ نمیدهد، اما در صورتی که این ادعا را درست فرض کنیم نیز نمیتوانیم به این نتیجه برسیم که همه اتفاقها اینگونه هستند، استقرا در علم ممکن است مورد استفاده باشد اما در فلسفه به هیچ عنوان نمیتوان فرضی را با استقرا اثبات کرد، یعنی نمیتوان با مشاهده چندین اتفاق به این حکم داد که تمام اتفاقها همان ویژگی آن چند اتفاق را دارند. لذا هرگز با مشاهده نمیتوان اثبات کرد که تمامی اتفاقها علتی دارند. از این گذشته بسیاری از ما در زندگی روزمره خود بخت آنرا نداریم که اتفاقها در مقیاس میکروسکوپی و حتی ماکروسکوپی را مشاهده کنیم، بنابر این مشاهدات ما تنها محدود به کسر بسیار کوچکی از میزان کل اتفاقات است، لذا روشن است که نمیتوانیم مشاهدات روزمره خود را تعمیم داده و حکم صادر کنیم که تمامی اتفاقات همان ماهیت را دارند که آنچه ما بطور روزمره میبینیم دارد.

      لذا روشن است که دلیلی وجود ندارد که ما باور داشته باشیم «هر اتفاقی علتی دارد» یا «هر چیزی که بوجود می آید به علتی بوجود می آید»، زیرا این ادعا غیر قابل اثبات شدن است و تنها یک باور شبهه دینی است که بسیاری از فلاسفه دینی و مردم بدون استدلال یا شواهد معتبر آنرا تنها به این دلیل که به نظرشان در دفاع از خداباوری سودمند است باور دارند و در ردیف باقی دگم های مذهبی است. اما بر خلاف این واقعیت که با مثال زدن نمیتوان یک گزاره را اثبات کرد، با مثال زدن میتوان یک گزاره را رد کرد، به مثالی که میتواند یک گزاره را رد کند «مثال نقض» میگویند و واقعیت این است که نه تنها دلیلی برای پذیرش درستی این گزاره وجود ندارد بلکه اکثر فیزیک دانان امروزه دیگر به این گزاره باورمند نیستند زیرا شواهدی علیه آن یافت شده است. در شاخه فیزیک کوانتومی از رشته فیزیک تفاسیر مختلفی وجود دارد که برخی از آن تفاسیر قائل به بی علت بودن برخی از اتفاقها هستند. بیشتر دانشمندان باورمند به تفسیر معروف به «کپنهاک» هستند (4) و این تفسیر قائل به بی علتی است (5).

      باید توجه داشت که این تفسیر و سایر تفاسیری که قائل به بی علتی هستند نمیگوید «تمام اتفاقها بی علت هستند!» بلکه میگوید «در میان اتفاقها، اتفاقهایی وجود دارد که بی علت هستند!» و دو مسئله در اینجا جای طرح شدن دارند، یکم اینکه تصادفی بودن یک عمل لزوماً سبب بی نظمی نمیشود، برخی از افراد به خطا میگویند تصادف بی نظمی بوجود می آورد اما اثبات این قضیه امری دشوار است که بعید است خداباوران از پس آن بر بیایند، مسئله دوم این است که اگر فرض کنیم تصادف موجب بی نظمی میشود نباید انتظار داشته باشیم که در صورت حقیقی بودن تصادف در برخی امور، در تمامی جهان بی نظمی بوجود بیاید، زیرا همانطور که گفته شد اگر بی علتی درست باشد تنها برخی از اتفاقها بی علت خواهند بود و اتفاقات دیگری که در ادامه آن اتفاقهای تصادفی رخ میدهند را همچنان میتوان مطابق با روابط علّی دانست، لذا باز هم در چنین مواردی میتوان انتظار پدید آمدن نظم را داشت-نظمی که با واسطه چند علت و معلول به اتفاقی بی علت میرسد. همچنین باید توجه داشت که علت در فلسفه علم موضوعی دقیق و تعریف شده است و برای اینکه علتی را در رابطه علّی جای دهند دستکم باید سه شرط مجاورت فضائی، تقدم زمانی، و رابطه نومولوژیک برقرار باشد . بنابر این برای کسانی که نمیتوانند بی علتی را هضم کنند، شاید اینکار سودمند باشد که ابتدا درک کنند علت یعنی چه و چه هنگامی میتوان اتفاقی را معلول دانست، آنگاه شاید هضم این قضیه برای آنان آسان تر شود.

      بنابر این پاسخ به این پرسش که آیا با تعریف الف از تصادف، همه چیزها تصادفی بوجود آمده اند یا نه، میتوان گفت که اگر تنها یک اتفاق نیز وجود داشته باشد که در آن چیزی با علت بوجود بیاید، آنگاه پاسخ این پرسش منفی است. این مسئله بستگی مستقیم به درستی یا نادرستی تفاسیری از فیزیک کوانتومی دارد که قائل به بی علتی هستند، اگر این تفاسیر درست باشند آنگاه ممکن است بتوان مخلوقات بی علتی را نیز متصور شد، نکته قابل توجه این است که بسیاری از افراد به دلیل اینکه مطالعه ای در زمینه فیزیک کوانتومی ندارند، گمان میکنند که بی علتی از تعصبات مذهبی بیخدایان است! این در حالی است که بی علتی حتی در صورت نادرست بودنش صدمه ای به بیخدایی نمیزند، و بیخدایان هیچگونه نیازی ندارند در رد خداباوری یا دفاع از خداباوری از درست بودن تفاسیر مبتنی بر بی علتی در فیزیک کوانتومی سود ببرند. زیرا بیخدایان میتوانند طبیعت گرا باشند و بگویند علت های طبیعی برای تشریح و توضیح اتفاقهایی که می افتند کافی هستند و نیازی به در نظر گرفتن علت های ماوراء طبیعی نیست، زیرا حتی اگر اتفاقی را نتوان با علت های طبیعی توضیح داد، این به خودی خود دلیل نمیشود که آن اتفاق علتی ماوراء طبیعی داشته باشد. در واقع واژه ماوراء طبیعت چیزی موهوم است و اطلاعات چندانی به ما نمیدهد، این واژه وقتی بعنوان صفت به نامی اختصاص می یابد به ما نمیگوید که آن چیز چه هست، بلکه به ما میگوید که آن چیز چه نیست (طبیعی نیست)، به همین دلیل اساساً عاقلانه نیست علت چیزی را ماوراء طبیعی فرض کرد. و از همین رو است که علوم تجربی محدود به طبیعیات هستند و ماوراء طبیعت را (بر فرض وجود) شامل نمیشوند.

      از آنجا که بی علت بودن برخی از اتفاقات در طول تاریخ تا دوران اخیر در علم به رسمیت شناخته نمیشده است، و حتی هم اکنون هم بسیاری از افراد نمیتوانند آنرا به دلایل روانی و گاهی دلایل پیچیده تر علمی و فلسفی هضم کنند، خداباوران کمال سوء استفاده را در طول تاریخ از این وضعیت کرده اند یعنی حتی در زمانی که بی علتی مطرح نشده بود و پایه علمی در فیزیک نداشت، مسئله برهان نظم را بگونه ای مطرح میکردند که گویا یا باید خدا وجود داشته باشد یا اینکه تمامی اتفاقها یا دستکم برخی از آنها بی علت هستند و بیخدا باید ضرورتاً به بی علتی باور داشته باشد، و در نزد عوام چنین شخصی دیوانه به نظر میرسید! و این البته چیزی نیست جز مغلطه «معمای نادرست»(False Dilemma)، زیرا گزینه های دیگری نیز همچون گزینه کافی بودن علت های طبیعی ممکن است درست باشند. در بحث های متعددی که من با خداباوران داشته ام همواره دریافته ام که این افراد با مسئله بی علتی و عدم قطعیت در فیزیک نوین آشنا نیستند و اگر هم آشنا باشند در مقابل آن کودکانه مقاومت میکنند. خبر بد برای خداباوران این است که بی علتی باور دینی بیخدایان نیست، بیخدایی مبتنی بر آنچه در فیزیک جدید بی علتی خوانده میشود نیست و چه این دیدگاه درست باشد و چه نباشد لطمه ای به بیخدایی وارد نمیکند اما در مقابل بسیاری از فلاسفه خداباور از بی علتی وحشت دارند و آنرا دشمن خدایشان میدانند. در توضیح باید گفت در صورتی که بی علتی درست نباشد، آنگاه از نظر وجود شناسی دیگر تصادف بی معنی است و هیچ چیز بطور تصادفی با تعریف الف از تصادف رخ نمیدهد و ما تنها زمانی از تصادف در ریاضیات صحبت میکنیم که تمامی علت ها برایمان شناخته شده نیستند و میخواهیم در مورد آینده صحبت کنیم (به همین دلیل است که نام آمار را معمولاً در دروس علمی در کنار احتمال می آورند، زیرا آمار به گذشته و احتمال به آینده مربوط است)، مثلاً بسیار رایج است که در مورد تاس پرتاب کردن از احتمالات استفاده میشود و گمان میشود که یک تاس واقعاً بطور تصادفی روی زمین می افتد، اما واقعیت چنین نیست، ما تنها به این دلیل پرتاب شدن تاس را تصادفی میدانیم که نمیدانیم وزن تاس چقدر است، سرعت پرتاب شدن آن چقدر است و با چه زاویه ای پرتاب میشود و چه نیروهایی بر آن وارد میشود و غیره، و این نادانی ما به این معنی نیست که قوانین طبیعی و روابط علّی غایب هستند! بلکه اگر ما نسبت به این چیزها آگاه بودیم میتوانستیم دقیقاً پیش بینی کنیم که تاس پس از پرتاب شدن چه عددی را نشان خواهد داد. بنابر این در دیدگاه فیزیک کلاسیک اساساً هیچگاه تصادفی رخ نمیدهند پس پاسخ این پرسش که آیا همه چیز بطور تصادفی رخ میدهد منفی است، اما چرا این مسئله منافاتی با بیخدایی ندارد؟ زیرا همانطور که گفته شد وجود نظم در طبیعت را با آلترناتیو دیگری نیز میتوان توضیح داد و آن علت های طبیعی و روابط موجود بین اشیاء در طبیعت است؛ در این ادامه این نوشتار توضیحاتی کاملتر خواهد آمد (به قضیه دوم در بخش براهین قیاسی نظم نگاه کنید).

      اما سوء استفاده خداباوران از نسبتاً فنی و پیچیده بودن بی علتی و همچنین کفایت علت های طبیعی برای تببین و تشریح اتفاقات تا جایی ادامه یافته بود که تبدیل به یک افترا شده بود و اتهامی بوده است که الهیون همواره به منکران ماوراء طبیعت-ماده گرایان میزدند، ولی حتی برخی از خداباوران نیز با این قضیه مخالفت ورزیده اند و نادرستی آنرا نشان داده اند، برای نمونه (6):

      «هراکلیتوس که میتوان گفت موسس مذهب مکانیکی است، با صراحت کامل نظم تحریکات و حرکات و علّیت و ضرورت را لازمه خود حرکات دانسته و قانون جبر و ضرورت حرکتی را عقل وجود نامیده است. پیروان مذهب اتمی قدیم از قبیل دموکیتوسنیز نظم حرکات را معلول ربط و مناسبت بعضی از حرکات ماده با حرکات ما قبل خود دانسته اند و این عقیده مورد تایید اکثر فلاسفه دوره ما بعد رنسانس و علماء عصر حاضر است، و به همین جهت ریاضیات را در بیشتر علوم بکار میبرند زیرا قانون حرکات مبتنی براصول ریاضی است.

      فلاسفه اسلامی در مورد توضیح عقاید دیمقراطیس اعتقاد صدفه و اتفاق را به او نسبت میدهند از جهت اینکه او منکر محرک خارجی و علت فاعلی و غائی بوده است لیکن باید دانست مقصود از صدفه و اتفاق اگر انکار ضرورت و قانون علّیت و به معنی ترجح بدون مرجح باشد بطوری که صریحاً او را ملتزم به این امور دانسته و به خیال خود از این راه او را محکوم کرده اند نسبت چنین مطلبی به او صحیح نیست زیرا آنان به قانون علّیت و ضرورت نظم حوادث و وقایع از هر کسی بیشتر عقیده مند بوده اند و اعتقاد به جبر که در مقابل اختیار است از متفرعات این مذهب است هرچند که به ایشان اختصاص ندارد.

      آنان فقط ضرورت و علّیتی را که از طرف موثر خارجی و غیر مادی باشد سلب نموده و علّیت را فیمابین خود حرکات قرار داده اند بنابر این نسبت دادن صدفه و بخت و اتفاق به ایشان افتراء محض است مگر آنکه صدفه و بخت و اتفاق را به معنی انکار غایت در نظر داشته باشند که البته به این معنی صحیح است.

      اول کسی که در عصر قدیم به طور صراحت دم از فاعل و ناظم حرکات زده و وجود حرکت و نظم حرکات را به علت خارج از ماده محتاج دانسته انکساگوراس ایونی (500 ق.م.) بوده است. او اعتقاد داشت که ماده بالذات ساکن است و به محرک خارجی احتیاج دارد و وجود ذات عاقلی لازم است که خارج از عالم ماده بوده و علاوه بر ایجاد حرکت نظم ما بین حرکات را برقرار نماید. (تاریخ فلسفه غرب تالیف برتراند راسل برگ 142) بعد از او ارسطو نیز جسم را ساکن و محتاج به محرک خارجی دانسته. بعلاوه وجود هر چیزی و هر حرکتی را برای انتفاع موجود بالاتر از خود قرار داده است و علت فاعلی و غائی را از این طریق اثبات نموده است.

      او وجود ذات الهی را از طریق لزوم اولین محرک ثابت نموده و او را غایت حرکت جسم اول. یعنی فلک اقصی دانسته و گفته است که اجسام کلی یعنی آسمانها به عشق ذات الهی جمال کامل است که بحرکت آمده اند و حرکت این افلاک طبایعی را که در کره خاک موجودند به حرکت انداخته است.

      فلاسفه عصر جدید مساله ناظم حرکات را بکلی انکار نموده اند. دکارت که پیشوای فلسفه جدید است به وجود ذات الهی معتقد است لیکن وجودش را به ادله دیگری ثابت نموده و نظم عالم وجود را به عهده قوانین حرکتی و روابط فیما بین حرکات دانسته است.

      او میگوید محرک ابتدائی خداوند است به این معنی که ماده را متحرک آفریده و حرکت را ذاتی آن قرار داده است. خداوند در اول امر چرخ عالم را بحرکت آورده و بقاء و دوام آنرا به حرکات ماده واگذار نموده است و خواهد آمد که نظر صدرالدین در این مورد از یک جهت با نظر دکارت موافق است بلکه از نظر او هم بیشتر به جلو رفته است.

      حکمای اسلامی از قبیل ابن سینا و دیگران که پیرو مشاء بوده اند گفته اند که علت حرکت بایستی خارج از ماده باشد زیرا محرک غیر از متحرک است و وجود فاعل ممکن نیست با وجود قابل یکی باشد (لا استحاله کون الشیئی فاعلا و قابلا س 14 ص 218) و خواهد آمد که صدرالدین اتحاد فاعل و قابل را در این مورد جایز شمرده است. «

      لذا روشن است که با درست در نظر گرفتن تعریف الف از تصادف، به این نتیجه میرسیم که آری ممکن است برخی اتفاقها تصادفی باشند و برخی چیزها بطور تصادفی بوجود بیایند. اما این بدان معنی نیست که همه چیز اینگونه است.

      1. پرسش:
        آیا علم می تواند بگوید اخلاق چیست یا نمی تواند بگوید؟!

        علم چگونه می تواند هدف و معنایی را در زندگی مان ایجاد کنید؟!

        1. مهم این است که دین ناتوان از هرگونه پاسخی به نیازهای بشر امروزه است و مناسب انسانهایی است که هزاران سال پیش در جهل و نادانی نسبت به جهان زندگی میکردند

          1. دین پاسخ دارد برای “دین باوران ”

            برای کسانی که “چشم و گوش خود” را بسته اند,هیچ پاسخی ندارد.

          2. در شرح گلشن راز آمده است:

            «پس با وجود آنكه نور است، چون در لباس سواد است، با همۀ پيدايى، از نظر پنهان است. از فرط ظهور به همۀ ديده‌ها رسيده، و از سياهى نور هيچ ديده او را نديده. از غايت لطافت، انديشه از او دور، و همۀ انديشه‌ها با او در حضور؛ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ. و نهايت اين كاروبار آن است كه بدانى كه چنانچه هست نمى‌دانى، و آنچه فى‌الجمله مى‌بينى، به حقيقت نمى‌بينى. ناظم (قدس سره) نيكو اشارت‌ مى‌كند:

            چه نسبت خاك را با “حضرت پاك‌”

            كه ادراك است عجز از “درك ادراك”

            ‌ (نسايم گلشن، ص142)

          3. جناب هومن
            جنابعالی می فرمایید:انسانها در هزارسال پیش در جهل و نادانی نسبت به جهان زندگی می کردند.
            پرسش:
            1-چرا انسانهای هزارسال پیش” آرامش درونی” بیشتری نسبت به انسان امروزی داشتند؟!
            2-چرا در گذشته جنگها اینگونه “جهانی “نبود؟!
            3-چراانسان امروزی علیرغم این همه پیشرفت از نظر “اخلاقی” پسرفت کرده است؟!
            4-چرا در جهان “بی معنایی” رو به گسترش است؟!
            براستی چرا؟

        1. خانم روشنا چه علم بتونه چه نتونه جواب سوالهای ما رو بده مهم این است که دین نمی‌تونه
          کسی اینجا از علم دفاع نکرده که دارید علم رو میکوبید

          1. جناب هومن
            من به هیچ عنوان قصدم درصدد “منفی” نشان دادن چهره علم نیست!!

            مقصود من این است که علم نمی تواند به سوالات “متافیزیکی “انسان پاسخ بدهد.

            “فیزیک “پاسخگوی” متافیزیک” نیست!

            اما در مورد دین که فرمودید پاسخگوی تمام سوالات” انسان “نیست.

            بستگی دارد به جهان بینی هر شخصی.
            به نظر من بین علم و دین تعارضی وجود ندارد.

            در جهان فیلسوفان ودانشمندان بسیاری بوده اند و هستند که هم “جهان بینی دینی” دارند و هم” جهان بینی علمی و فلسفی”..

      2. جمله ی تاریخی اینشتین رد شد! خدا تاس می اندازد!

        اینشتین با اینکه یکی از پایه گذاران نظریه ی کوانتوم به حساب می آمد، برخی از پیامدهای آن را باور نداشت. یکی از این موارد، عدم قطعیت یا به عبارتی تصادفی بودن در رخدادهای جهان بود. او معتقد بود تصادف، هیچ جایی در قوانین جهان ندارد و به همین دلیل با جمله ی مشهور، “خدا تاس نمی اندازد” منظور خود را به روشنی بیان کرد . البته بور که عدم قطعیت را باور داشت، در پاسخ به این جمله ی اینشتین، چنین پاسخ داد: “لازم نیست تو به خدا بگویی چه کار کند”.

        خدا تاس می اندازد!؟ مسئله این است!

        http://www.deeplook.ir/%d8%ae%d8%af%d8%a7-%d8%aa%d8%a7%d8%b3-%d9%85%db%8c-%d8%a7%d9%86%d8%af%d8%a7%d8%b2%d8%af/

         

          1. اینشتین به این نتیجه رسیده بود که بجای نظریات متفاوت و مستقل الکترومغناطیس، نسبیت عام و … باید :”نظریه ی واحدی” در فیزیک وجود داشته باشد که بتواند رفتار تمامی پدیده های جهان را بطور یکپارچه توضیح دهد. به عنوان مثال این” نظریه واحد” باید بتواند رفتار تمامی نیروها و میدان های دخیل در جهان را با فرمول بندی ریاضی واحدی تبیین کند. بر همین اساس، اینشتین نام این نظریه آرمانی را « نظریه میدان واحد » گذاشته بود.

            اینشتن “چشم و دید وحدت بین” به جهان داشت,شخصی که “دید وحدت بین” به کل هستی داشته باشد ,موحد محسوب می شود..

            https://bigbangpage.com/science-content/%d8%a2%d8%ae%d8%b1%db%8c%d9%86-%d9%86%d8%b8%d8%b1%db%8c%d9%87-%d8%a7%db%8c%d9%86%d8%b4%d8%aa%db%8c%d9%86-%d9%86%d8%b8%d8%b1%db%8c%d9%87-%d9%85%db%8c%d8%af%d8%a7%d9%86-%d9%88%d8%a7%d8%ad%d8%af/

      3. خط 1: مذهبیون بسیار مایل هستند که بیخدایان معتقد باشند دنیا به قول ایشان بصورت تصادفی، کشکی و یا خود به خود بوجود آمده باشد.

        خط6: خداباوران بدون ارائه تعریف دقیق و مشخص از تصادف، بگونه ای برخورد میکنند که گویا تصادفی بودن یک عمل غیر قابل تصور است

        تصادف قابل پذیرش است
        تصادف غیر قابل پذیرش است
        ………………………
        بدون شرح

  1. آقا نوعپرست واقعا فکر میکنید با استدلال عقلانی میتوانید با جماعت سخن بگید؟ این قبیل حرفها برای آدمیه که از عقلش بهره برده/ همین جا هم الان دیدم یکی از دیالکتیک توحیدی حرف زده. یک سری کلمات بی معنی را به هم می چسبانند و برای خودشون دلخوشن استدلال میکنن.

    1. سرکارخانم
      شماکه استدلال عقلانی می دانید لطف می فرمایید,ازطریق براهین فلسفی “برهان شر” را حل بفرمایید.تاماجماعت” بی عقل” از هوش سرشار شما بهره مند شویم..

    2. چرا نه؟ چون شما باهوشید و دیگران دچار عقب ماندگی؟
      احتمالا در فضایی دچار حاکمیت فلاسفه و متظاهرانه نفس می کشید. به بیان مخالفان خود فکر کنید.
      جماعتی که مخالف ندارد سرخوش از توهم است. فلسفه تحلیلی کندیدیت نامبر وان

  2. مبحث شرور نه در فلسفه اسلامی ونه در فلسفه غرب هرگز پاسخی درخور دریافت نکرده است
    مبحث شرور از مهمترین عواملی است که خدای ادیان توحیدی را به چالش میکشد ومهمترین فاکتوریست که خدای خیر محض اسلام ودیگر ادیان را رد میکند
    منبع این شرور کیست ؟ایا خدا شرور را خلق کرده ؟خدای خیر محض چطور شر میافریند؟!
    کل نفس ذائقت الموت ونبلوکم بالشر والخیر فتنت والینا ترجعون
    هر نفسی چشنده مرگ است وما میازماییم شما را با شر و خیر وشما باز گردانیده خواهید شد
    چرا وچطور خدای خیر محض شر میافریند تا انسانها را بیازماید !!!؟

    1. یکی ازمسائلی که منکران خدابرای انکارخدااستفاده می کنند,”برهان شر”است.
      مشکل اساسی در این گروه این است که,
      این گروه شررا”مطلق “درنظرمی گیرنددرصورتیکه شر” نسبی” است.
      مثلا:زهرمار برای مار کمال محسوب می شود ولی برای بدن ما زهرکشنده است.

      پرسش:آیازهرمار” شرمطلق” است؟
      برای ما بله ولی برای مار خیر.
      پس زهر مار” شر مطلق “نیست..

      اگرسیستم بدن ما به گونه ایی بود که در مقابل زهرکشنده مار مقاومت داشت,دراین صورت “زهرمار” برای ما هم شر محسوب نمی شد.
      منشأشرور,که همان خلاها و فقدانهاست به علت عدم قابلیت ماده برای پذیرش کمال خاص است.
      این ناممکن است که ماده باشدولی قابلیت تضاد و تزاحم را نداشته باشد.

      1. هنر کردی واقعا
        مساله شر دقیقا همینه که چرا جهان برای ما انسانها پر از دزد و رنجه چرا خدا جهانو یک جوری آفرید اینجور باشه

      2. خانم روشنا بفرمایید چرا خداوند زهرمار را با این قابلیت خلق کرد که برای ما کشنده باشد و برای مار کمال .آیا نمی توانست جور دیگری بیافریند تا ضرری به مخلوقی وارد نشود مار هم به کمال خود برسد ؟نمی خواست ؟نمی توانست ؟نمی دانست ؟؟

        1. خانم محبوبه من از شما سوال می کنم.

          اولا:اگرمار نیش وزهر نداشت باچه وسیله ایی می توانست از خودش دفاع کند؟!
          شما یک لحظه خودت را جای خدا بگذار.
          اگر جای خدا بودید ,چه وسیله دفاعی برای مار خلق می کردی؟

          دوما:ما انسانهادر عالم ماده زندگی می کنیم .
          مثلا فرض کن :شب نبود و فقط روز بود.
          آن وقت من وشما برای استراحت بدن مادی چه می کردیم؟!

          درعالم ماده ماناچاریم یک سری قوانین را براساس طبیعت مادی خود بپذیریم.
          چنانچه این قوانین را قبول نکنیم ,دچار مشکلات طبیعی و جسمی و روحی می شویم.
          فرض کن :شب و تاریکی نبود,آن وقت تمام سیستم بیولوژیکی من به عنوان یک انسان کاملا بهم می ریخت.
          من برای استراحت بدن مادی خودم نیاز به تاریکی وشب دارم.

          1. خانم روشنا مار می توانست به جای زهر شهد شیرین داشته باشد یا ما برا استراحت می توانستیم با خوردن مثلا یک لیوان آب خستگی از تن در کنیم و نیازی به شب نداشته باشیم و… اگر فکر میکنید این جهانی که الان وجود دارد بهترین جهان ممکن است آن وقت حرف شما درست است. لایبنیتس فکر میکرد این جهان بهترین جهان ممکن است ولی در کتاب پیرامون مسئله شر هم به نقدهای بی رحم ولتر به این ایده اشاره شده. ولی اگر نتوانی نشان دهید این جهان بهترین جهان ممکن است آن وقت باید بگویید چرا خداوند همه کارتوان بهترین جهان ممکن را نساخت. به شما توصیه میکنم حتما کتاب را بخوانی چون بحث کردن راجع به کتابی که آن را نخوانده ای کلاً بی معناست.

          2. بله سرکارخانم محبوبه عزیز

            سخن شما کاملا صحیح است.

            راستش من “خدا”نیستم.تمام این سوالاتی که درذهن شما نقش می بندد,درذهن من هم هست.
            درنظرمن “خداوند”یک راز سربه مهر است.خدا مسئله نیست که من آنرا حل کنم.شایدبه عنوان یک “خداباور” خیلی از مسائل و تناقض ها را راحت تر از یک “خداناباور “می پذیرم.

            حتما به توصیه شما عمل می کنم.
            سپاسگزارم..

          3. خانم محبوبه
            با پیش فرض شما فرض کنیم که مار شهد شیرین داشت.
            پرسش:آیا شهد شیرین وسیله دفاعی برای مار محسوب میشد؟!
            آن وقت فکر کنم” ماربیچاره”تبدیل به یک کرم میشد!
            حالا
            با پیش فرض شما فرض کنیم که ما با یک لیوان آب
            خستگی و احتیاجات بدن ما به طور کل برطرف می شد؟!
            آن وقت ما تبدیل می شدیم به” ماهی”
            ماهی در آب زندگی می کند و ظاهرا جزآب تغذیه خاص دیگری ندارد.
            با این نظریه شما “مار به کرم” و “انسان به ماهی” تبدیل می شود!!

          4. پیش فرض هایی که در ذهن شما هست مانع میشه بتونین جهانی رو تصور کنین ورای آنچه الان هست

          5. شما اول جهان فعلی با شرایط فعلی را تخیل میکنی بعد میگی نمیشه چیز دیگه ای باشه در حالی که اگر خدا وجود داشته باشه میتونست جهان رو از اول جور دیگه ای درست کنه و از این منظر موردی نداشت اگر مار جور دیگری بود یا کلا نبود.

          6. خانم محبوبه
            آن جهانی که شما تصویر می کنید که “مارشهدشیرین” داشت,دیگراین جهان نبود.
            به گمانم آنجا بهشت است.
            البته من بهشت را بیرون از “وجود انسان” نمی دانم.
            انسانی که بهشت در” درون وجودش” باشد,حتی در سخت ترین شرایط زندگی “خدا”را همواره می بیند,
            می شنود..

            به قول معروف :هر چه از دوست(خدا) رسد,نیکوست..

          7. ابتدا مسئله ی شر را باید متوجه شویم و سپس حل کنیم. مسئله ی شر ناظر به این واقعیته که خدا که میتونست جهان بهتری بیافرینه چرا نیافریده

          8. پرسش:
            آیا شرور در “جهان” است یا در “وجود” انسان؟

            اگر در “جهان “است چگونه می توان آنرا حل کرد؟
            اگر در” وجود انسان” است چگونه می توان شرور در “وجود انسان” را از بین برد؟
            آیا باید خداوند جهان را تغییر می داد؟ یا وجود انسان را؟
            کدامیک؟

        2. دکتر محمدمهدی جعفری استاد دانشگاه و معاونت سابق آموزشی دانشگاه شیراز از جمله دوستان و نزدیکان دکتر شریعتی بود. او از سال1346 تا چند روز قبل از سفر بی‌بازگشت دکتر شریعتی به لندن همواره یار و همراه او بود. در زمینه برخی مسائل و ابهام‌های زندگی و مرگ دکتر شریعتی با دکتر جعفری گفت‌وگو کردیم او در این گفت‌وگو به مسئله چاپ مقاله به نام دکتر شریعتی در روزنامه کیهان اشاره می‌کند که به‌رغم تکذیب، همچنان شهید مطهری معتقد بودند که کار خودش است. متن کامل این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

          شما از چه زمانی با دکترشریعتی آشنا شدید و این آشنایی در چه حدی بود؟
          من قبل از آمدن به تهران با دکتر شریعتی آشنا شدم که به گمانم در سال‌های 33 و 34 بود. علت آشنایی ما هم در ابتدا به بهانه نوشتن جزوه‌ای توسط ایشان تحت عنوان “مکتب واسطه” بود. سپس در سال 1340 که من لیسانس گرفتم و به مشهد رفتم با دکتر شریعتی توسط دوستان تهران و مشهد بیشتر آشنا شدم. اما دیدار ما بعد از بازگشت ایشان از فرانسه بود. البته ایشان پس از بازگشت بازداشت شده و به زندان قزل قلعه منتقل شد و ما هم به اتفاق چند تن از دوستان و مرحوم طالقانی در زندان قصر بودیم. بعد از از آزادی از زندان در سال 46 من به مشهد رفتم و با ایشان دیدار کردم. می‌توانم بگویم از این تاریخ تا سال 56 من و ایشان ارتباط بسیار نزدیکی با یکدیگر داشتیم و ارتباط ما هرگز قطع نشد.

          اگر انتقادات علمی‌نسبت به نوشته‌های دکتر شریعتی که از سوی روشنفکران هم صورت گرفته است. را کنار بگذاریم مخالفت فردی مثل مطهری را چگونه می‌توان ارزیابی کرد؟ آیا او مشکل خاصی با دکتر شریعتی داشت؟ البته دکتر شریعتی در بحث‌های خودش از اسلام سنتی هم صحبت می‌کرد و این حوزه همواره در اختیار روحانیون بود. به نظر شما این مسئله چقدر در مخالفت‌های مطهری با شریعتی تاثیر داشت؟
          مخالفت‌های شهید مطهری با دکتر شریعتی ابعاد مختلفی داشت. من خودم در چند مورد هم شاهد بودم. من بارها خدمت شهید مطهری در دانشکده الهیات در منطقه سرچشمه می‌رفتم. یکبار من در اتاق ایشان شنسته بودم که آقای حجت الاسلام سید‌هادی خسرو شاهی از قم آمده بودند. آقای خسرو شاهی گفتند؛”در قم یک نفر به نام انصاری(آن انصاری مشهور نبود) در منبر خود علیه دکتر شریعتی صحبت کرد. در مقابل هم طلبه‌ها علیه آقای انصاری صحبت کردند و گفتند؛ کرباس باف تو را چه به دکتر شریعتی”.

          در مقابل شهید مطهری لبخندی زد و گفت:”طلبه‌ها درست گرفتند. دکتر شریعتی اشتباه دارد اما در آن سطحی نیست که امثال او بفهمند یا بیان کنند”. ایشان معتقد بودند که دکتر شریعتی اشتباهات علمی‌دارد و مخالفت با وی در سطح اختلافات علمی‌است. از این مسئله خود دکتر شریعتی هم استقبال می‌کرد. اما مخالفت‌های دیگری هم شهید مطهری داشت. به ظاهر این مخالفت‌ها بر اساس دغدغه ایشان برای اسلام حقیقی بود که می‌گفت؛ دکتر شریعتی ضمن صحبت‌های خود اسلام واقعی را تصویر کند. شهید مطهری معتقد بود اسلام از روحانیت جدا نیست اما دکتر شریعتی می‌گفت؛اسلام منهای روحانیت. اما منظور شریعتی از روحانیت، آن دسته از روحانیتی بود که به یک طبقه تبدیل شده بود و دکان دین را در اختیار داشتند. شهید مطهری هم اعتقاد داشت که روحانیت چه علمای سنتی قدمی‌و چه علمای جدید همه از پاسداران اسلام هستند.

          از نظر ایشان باید با علمای وابسته و درباری مبارزه صورت می‌گرفت اما به هیچ وجه نمی‌شد اسلام را منهای روحانیت به کار برد. شاید علت اصلی مخالفت‌ها هم بر همین اساس بود. اما با گذشت زمان یک سری توهم‌ها هم از رفتار و گفتار شریعتی در ذهن شهید مطهری شکل گرفته بود. مثلا در همان نامه‌ای که برای امام خمینی نوشت. شهید مطهری شاید معتقد بود که رفتن شریعتی به اروپا بر اساس ماموریتی صورت گرفته است. اگر چه در همان نامه می‌نویسد که “دکتر شریعتی قصد دارد اشتباهاتش را اصلاح کند” اما در آخر می‌نویسد:” خدا داند که برای چه ماموریتی به اروپا آمده است”. البته بعد‌ها گفتند که شهید مطهری قصد نداشت این نامه را منتشر کند. اما ایشان طرفدار اصلاح بود و ایشان بود که دکتر شریعتی را برای ترویج نواندیشی دینی به حسینیه ارشاد دعوت کرد.

          علت خروج شهید مطهری از جلسه سخنرانی شریعتی چه بود. گویا ایشان در اعتراض به بحثی که دکتر شریعتی مطرح می‌کردند این اقدام را انجام داد؟
          من نمی‌دانم در چه جلسه‌ای بود. اما نخستین نقدی که شهید مطهری از دکتر شریعتی داشت در رابطه با کتاب”حسین وارث آدم” بود. دکتر شریعتی زمانی که حسین وارث آدم را نوشت هنوز در مشهد بود. شهید مطهری هم معتقد بود که این بحث‌ها در راستای اسلام‌شناسی نیست بلکه “داستان پردازی است. در سال 50 دکتر شریعتی در تهران سخنرانی “شهادت” و “پس از شهادت” را انجام داد. دکتر شریعتی خودش به من گفت زمانی که حسین وارث آدم را می‌نوشتم به کلی از جامعه مأیوس بودم. به همین دلیل در انجا امام حسین را همچون یک تندیس در نظر گرفتم نه به عنوان فردی که هم تحرک دارد و هم در جامعه تحرک ایجاد می‌کند. لذا دست به دامن یک چیز خیالی شدم. اما در سال 50 که حرکتهایی شروع شد دکتر شریعتی با سخنرانی “شهادت” و “پس از شهادت” نشان داد که امیدوار شده است. دکتر شریعتی در شرایط مختلف صحبت می‌کرد. او قصد نداشت که اسلام‌شناسی را به طور سنتی بیان کند و هدف اصلی او هم خرافه‌زدایی و نشان دادن تشیع علوی راستین بود.

          گفته می‌شود یکی از علت‌های دیگر انتقاد شهید مطهری از شریعتی در رابطه با آن مقالاتی است که در کیهان و به نام دکتر شریعتی چاپ شد. قضیه این مقالات چه بود؟
          من این مسئله را همان زمان یک بار برای شهید مطهری توضیح دادم. جلسه‌ای در منزل دکتر “نکوفر” برگزار شد که من وشهید مطهری هم حضور داشتیم. پس از جلسه شهید مطهری به‌طور خصوصی به من گفت؛”دیدی رفیقت چه تیشه‌ای به ریشه اسلام زده است”؟. من گفتم چه تیشه‌ای؟ شهید مطهری گفت منظورم در رابطه با مقالاتی است که در کیهان منتشر می‌شود. من داستان را برای ایشان توضیح دادم. دکتر شریعتی برای سخنرانی به دانشگاه اصفهان می‌رود. دانشجویان قصد داشتند متن این سخنرانی را بدون ویراستاری در نشریه خودشان چاپ کنند که ساواک خبردار شده و همه متن‌ها را توقیف می‌کند.

          بعد این متن‌ها را در اختیار آقای”احمدرضا کریمی” که در ارتباط با مجاهدین به زندان افتاده بود گذاشتند تا آنها را ویراستاری کرده و برای چاپ، طبق نظر ساواک تغییر دهد به‌طوریکه همه باور کنند این مقالات نوشته‌های شریعتی است. سپس اینها به‌صورت سلسله مقالات در کیهان چاپ می‌شود. حتی برای چاپ آن هم روزنامه کیهان را در نظر گرفتند چون یک نشریه غیردولتی بود. شهید مطهری توضیحات من را نپذیرفت و معتقد بود که این مطالب را شریعتی یا در زندان نوشته است تا آزاد شود یا اینکه قول داده پس از آزادی از زندان بنویسد که حالا اقدام به این کار کرده است. من به شهید مطهری گفتم؛ اینچنین نیست چون من این مسئله را از خود دکتر شریعتی پرسیدم و ایشان برای من توضیح داده است. شهید مطهری نارحت شده.
          اما در هر حال این برنامه ساواک برای بدنام کردن شریعتی بود.

          پس شما ادعایی را که معتقد است اینها نوشته‌های شریعتی در زندان بود را تکذیب می‌کنید؟
          بله. اصلا اینطور نبود. این متن کاملا مسخ شده بود.

          یکی از انتقادات جدی افرادی همچون مطهری به شریعتی نیز در راستای کتاب “تشیع علوی و تشیع صفوی”بود.
          در یک میهمانی افطار در مشهد که دکتر شریعتی و چند تن از علمای دیگر از جمله شهید مطهری، آیت الله خامنه‌ای و دیگران هم حضور داشتند، در آنجا از او می‌پرسند که چرا تو به بحارالانوار و علامه مجلسی حمله می‌کنی. او هم پاسخ داده بود که” مجلسی” به عنوان یک دانشمند محدث محسوب می‌شود و من به او اهانت نمی‌کنم. او بزرگواری است که اصلا کسی دیگر همتای او نیست. اما محتویات بحارالانوار به گونه‌ای است که به امام من توهین کرده است و چند نمونه آورده بود. از جمله به برخورد امام موسی کاظم با‌ هارون‌الرشید و برخورد امام سجاد با یزید اشاره کرده بود. شریعتی گفت این مطالب من را ناراحت کرده و من هم به این علت که او با آوردن این روایت‌ها بدون اینکه بگوید اینها دروغ است، ناراحت شده‌ام. از این رو باید تاکید کنم که دکتر شریعتی منکر دانشمندان دوره صفویه و خدمات آنها نبود. اما می‌گفت چون تشیع به نام صفویه مشهور شده است و اگر کسانی بخواهند از آن پیروی کنند و آن را چهره واقعی تشیع بدانند، باید اعلام کرد که در اشتباه هستند و این شیعه‌ای که امام علی بنیان گذاشت، نیست.

          علاوه بر علامه مجلسی، دکتر شریعتی با مرحوم دکتر سعید نفیسی هم مخالف بود. این مسئله چه علتی داشت؟
          سعید نفیسی دانشمندی بود که از نظر تاریخ و ساختار متون فارسی را به خوبی می‌شناخت. او استاد مسلم این حوزه بود. در سال 34 و 35 کیهان ضمیمه‌ای تحت عنوان کیهان فرهنگی(منظور مجله کیهان فرهنگی نیست) منتشر می‌کرد، در این ضمیمه سعید نفیسی خاطرات خود را به‌صورت سلسله مقاله از افراد مختلف منتشر می‌کرد. اما برخی از بزرگان آن زمان از جمله مرحوم دهخدا به شدت سعید نفیسی را تخطئه می‌کردند.

          حتی در آن زمان بحث این بود که بخشی از فرهنگ نوشته شده توسط پدر مرحوم دهخدا را هم سعید نفیسی به نام خود چاپ کرده است. یا اینکه وقتی در رابطه با “سید اشرف الدین گیلانی” می‌نوشت او را دیوانه می‌خواند. او نسبت به بزرگان دیگر بسیار بی‌احترامی ‌می‌کرد. همچنین دانشجویان وی نیز می‌گفتند که نسبت به ارزش‌های مذهبی بی‌اعتنا است. حتی کتابهایی را از کتابخانه مجلس به خانه می‌برد و وقتی از او می‌خواهند کتاب‌ها را برگرداند می‌گوید:” کتاب‌های نفیس باید در خانه نفیسی باشد”. در مجموع چنین مسائلی بود که روی نگاه شریعتی نسبت به سعید نفیسی هم تاثیر گذاشت.
          اما ویژگی بارز دیگر آثار دکتر شریعتی این است که در نگاه شریعتی ملیت جایی ندارد. نگاه او بیشتر انترناسیونالیستی و مذهبی است و این انتقادات نسبت به او را دو چندان می‌کند، چون برخی از

          تاریخ‌نگاران ما معتقدند اگر از لحاظ ملی نگاه کنیم چندان نمی‌توان سلسله صفویه را مورد نقد قرار داد؟
          بله. ولی در جایی که در حال بیان هویت ملی ایرانیان است نگاه او ملی است. البته این کتاب تاریخچه نواندیشی دینی است اما در آنجا مباحث ملی بسیاری را مطرح کرده است. ایشان در عین انترناسیونالیستی بودن، ملی هم هست.

          اما بسیاری او را در رابطه با زیر سوال بردن شاهنامه و بوستان سعدی و.. مورد انتقاد قرار داده‌‌اند؟
          تا این حد نیست. در همان کتاب هویت ایران چنان از شاهنامه فردوسی تجلیل کرده است که جای هیچ بحثی را نمی‌گذارد. در آنجا می‌گوید شاهنامه کیفرخواستی بود علیه شاهان و فردوسی در میان دو سنگ آسیاب سلطنت ترک و خلافت عرب گرفتار بود و برای اینکه هر دو را رسوا کند شاهنامه را نوشته است و در آنجا با زبان فارسی ملیت ایرانی را زنده کرد و نیز با بیان ایدئولوژی و جهانبینی تشیع خلافت عرب را رسوا کرد.

          برخی معتقدند که شریعتی اواخر تجدیدنظر‌هایی در افکار و اندیشه‌هایش کرده بود شما چه نگاهی به این مسئله دارید؟
          این کتاب در سال 49 یا 50 نوشته شده بود و در این بحث نمی‌گنجد. اما در مجموع من چندان به مسئله تجدید نظر در افکار شریعتی توسط خودش اعتقادی ندارم.

          شما که از جمله دوستان شریعتی هستید چه انتقادی از او دارید؟
          ما هرگز شریعتی را نه مطلق می‌دانیم و نه معصوم. ما شریعتی را دردمندی می‌دانیم که نسبت به وضع موجود بسیار حساسیت داشت و می‌خواست با تمام توان این اوضاع را از طریق فرهنگی عوض کرده و اصلاحی در اندیشه دینی ایجاد کند. دکتر شریعتی این کار را با شناخت زمان انجام داد اما با شتابزدگی. یعنی در واقع آنطور که خودش هم گفته بود، او همچون بیماری بود که فرصتی برای نالیدن یافته بود و معتقد بود اگر فرصت دوباره‌ای بیابد تمام کارهایش را اصلاح خواهد کرد.

          لذا در سخنرانی‌های ایشان اشتباهاتی در زمینه تاریخی و نه عقیدتی به چشم می‌خورد و چنانچه در مقدمه آن نامه‌ای که مهندس بازرگان وشهید مطهری با همدیگر امضا کردند و قصد آنها هم اصلاح آثار دکتر شریعتی بود، تاکید می‌کنند که دکتر شریعتی در زمینه توحید، نبوت، امامت و ولایت اشتباهی ندارد اما چون تحصیل کرده غرب است ممکن است در زمینه ایدئولوژی اسلامی‌اشتباهاتی داشته باشد که ما کوشش می‌کنیم آن را برطرف کنیم. که البته ما این مسئله را نیز قبول نداریم. از نظر ما در آثار دکتر شریعتی از نظر تاریخی و از نظر استراتژیک و اجتماعی اشتباهاتی وجود دارد که اینها را باید در شرایط سالمی‌نقد کرد.

          چرا شما نسبت به نامه مشترک مهندس بازرگان و شهید مطهری نقد دارید؟
          ما می‌گوئیم که در نوشتن آن نامه همه جنبه‌ها در نظر گرفته نشد و در آن شرایط بخصوص به هیچ وجه نوشتن چنین نامه‌ای اصلا مناسب نبود. بعد از نوشتن آن نامه ما نزذ مهندس بازرگان رفتیم و توضیحاتی دادیم که منجر به پس گرفتن امضاء از سوی ایشان شد. مهندس بازرگان در آن نشستی که ما با وی داشتیم گفت؛ “من مثل دانش‌آموزی هستم که قبل از ورود به جلسه امتحان می‌گوید حتما 20 می‌گیرم ولی بعد که از جلسه امتحان بیرون می‌آید معلم به او نمره 10 می‌دهد”. ایشان ادامه داد؛”وقتی من در حال نوشتن این نامه در انجمن اسلامی‌پزشکان و در منزل دکتر کاظم یزدی بودم به نظر خودم پیروزی بزرگی بدست آورده بودم چون آقای مطهری در آنجا قبول کرد دکتر شریعتی در اصول عقاید هیچ اشتباهی نداشته است.

          اما بعد که این نامه را به دکتر سحابی نشان دادم ایشان به شدت ناراحت شد و گفت که این چه چیزی است که نوشته‌ای. در اینجا بود که دیگر متوجه شدم که از نظر موقعیت زمانی اشتباه کرده‌ام. ایشان باز هم تکرار کرد که نظر من همان است که در نامه آمده است و من فقط به دلیل شرایط روز امضای خود را پس می‌گیرم”. اما به هر حال ما معتقدیم که اگر محیط سالمی‌پیدا شود می‌توان به نقد علمی‌دکتر شریعتی پرداخت.

          شما مشخصا به مسئله‌ای در نقد شریعتی اشاره نکردید. امکان دارد اشاره کنید که طرفداران او مشخصا چه نقدی از شریعتی دارند؟
          دکتر شریعتی هم همچون هر انسان دیگری تحت تاثیر شرایط روز قرار می‌گرفت و مطالبی می‌نوشت یا اینکه بیان می‌کرد که بیشتر در آن روز مفید و با ارزش بود. اما آن نقدی را که تحت عنوان استراتژیک مطرح کردم از این جهت بود که او هیچ برنامه‌ریزی مشخصی برای آینده و دورنمای روشنی برای فردا بدست نداد. البته ایشان “چه باید کرد؟” را نوشت. اما چندان راهگشا نبود.

          یعنی بررسی آثار شریعتی از نظر شما بر همین منطق استوار است. به این معنا که امروز دیگر قابل استفاده نیست؟
          نه اینکه کاملا غیر قابل استفاده باشد. اما برنامه‌ای که بتوان به آن متکی شد برای همه زمان‌ها در آثار شریعتی دیده نمی‌شود.

          فکر نمی‌کنید این انتظار زیاد از شریعتی باشد. او خودش چند بار تاکید کرده بود بزرگترین بیماری جهان سوم این است که روشنفکران بگویند چه باید کرد؟
          بله. من هم همواره خواهان این هستم که کسی به نوشتن نسخه نپردازد. اما ایشان وقتی راهگشایی می‌کرد و راه را نشان می‌داد باز هم ممکن بود تحت تاثیر شرایط خاصی باشد و نتوان این راه را همیشه در پیش گرفت. اما نقد علمی‌ممکن است در اینجا وجود داشته باشد.

          یکی از سوالات مهم در مورد تحصیلات دکتر شریعتی است. گاهی گفته می‌شود که ایشان جامعه‌شناسی خوانده و گاهی تاریخ ادیان را مطرح می‌کنند و گاهی نیز ادبیات همچنین یکی از دوستان سابق مشهدی ایشان که اکنون در پاریس حضور دارد اعلام کرده‌‌اند که تحصیلات شریعتی در فرانسه” روحانی‌شناسی” بر بستر تاریخی بود. آیا این درست است؟
          کسی که همراه دکتر شریعتی به فرانسه رفت و سال‌ها با همدیگر در یک منزل زندگی کرده و حتی در جلسه دفاع از تز دکتری شریعتی هم حضور داشت، دکتر”محمدجعفر معین‌فر” است. ایشان مستقیما برای من نقل کرده است که شریعتی در فرانسه در رشته تاریخ دانشگاه سوربن ثبت‌نام کرد. اما هیچ توجهی به رشته تحصیلی خود نداشت.

          بیشتر هم به مسائل کلی توجه می‌کرد اما زمانی که قصد داشت از پایان نامه خود دفاع کند که ترجمه بخشی از کتاب”فضائل بلخ” بود، در جلسه دفاع استادان ایرادهایی گرفتند و دکتر شریعتی هم دفاع کرد اما از آنجا که دفاع ایشان را عمیق تشخیص ندادند، پایان نامه ایشان در سطح قابل قبول پذیرفته شد. بعد از این زمان گویا ایشان به همراه دکتر شریعتی و خانم شریعت رضوی به کافه‌ای می‌روند و قصد داشتند از مثلا به دکتر شریعتی به خاطر این نمره دل داری بدهند اما مشاهده می‌کنند که اصلا این نمره برای شریعتی هیچ اهمیتی ندارد و ناراحت نیست. اما باید بگویم که شریعتی در رشته تاریخ ثبت‌نام کرده و در رشته مردم‌شناسی هم مطالعاتی کرد. به گفته دکتر معین‌فر در پاریس به دیدار سارتر رفت و با او صحبت کرد. پس از صحبت سارتر به دکتر معین‌فر می‌گوید:”این شریعتی شما از افراد بسیار استثنایی است”.

          علت انتقال جنازه دکتر به سوریه چه بود؟
          این اصلا درست نیست. وقتی که ایشان فوت کردند به تهران با تلفن اطلاع داده شد. از آن طرف هم به آمریکا تلفن زدند تا پسرش احسان هم به لندن برود. آقای احمد صدر حاج سیدجوادی و دکتر ابراهیم یزدی و احسان به لندن رفتند. دوستان پاریس هم به لندن رفتند. در این زمان احسان نراقی برای خانواده ایشان پیغام فرستاد که هویدا گفته است که پیکرش را به تهران بیاورید و تشییع جنازه کنیدو تجلیل کاملی هم از او انجام شود.

          ما تا این پیغام را شنیدیم فهمیدیم که حاکمیت قصد دارد پس از مرگ ایشان را بدنام کند. از این جهت مخالفت کرده و به دوستانی که در لندن حضور یافته بودند تلفن کردیم و گفتیم اگر امکان دارد اصلا به تهران نیاورید. از این طرف هم خانمش به تهران رفته و در آنجا آقای عبدالکریم شریعتی گفت: علی چند روز قبل از رفتن به خارج در منزل ما بود که قدم می‌زد و می‌گفت آرزو دارم در بستر نمیرم و بعد از مرگم نیز مرا در کنار بستر آن شیرزن کربلا، زینب دفن کنند”. ما این را به عنوان وصیت نامه تلقی کرده و به لندن اعلام کردیم. در آنجا هم دوستان با امام موسی صدر تماس گرفتند و او هم با حافظ اسد تماس گرفت و ترتیبات داده شد تا در زینبیه دفن شود.

          اما گویا وصیت کرده بود که در حسینیه ارشاد دفن شود؟
          خودش در ابتدا دوست داشت. اما وضعیت در آن زمان به گونه‌ای بود که ما از آن حرف‌هایی که در منزل خواهرش زده بود تصمیم گرفتیم او را به ایران نیاوریم. از این‌رو اصلا به نماز نرسیده بود تا مثلا شهید مطهری بخواهد نماز بخواند. شهید مطهری هم در یک جلسه سخنرانی در لندن گفت:شریعتی هنرمند بسیار خوبی بود”. دانشجویان هم ناراحت می‌شوند. اما عکس‌العمل دیگری من از ایشان نشنیدم.

      3. روشنا چرا مطالبی که دیگران زحمت میکشن مینویسن را بدون ذکر منبع و رعایت حقوق مولف کپی پیست میکنی؟ متن کامنت شما دقیقن از روی این سایت پاسخ به شبهات اسلامیه

        بخشی اژ متن که اینجا کپی کردی اینه

        منشأ شرور (یعنی همان خلأها و فقدانها) عدم قابلیت ماده برای پذیرش کمال خاص است. این ناممکن است که ماده باشد ولی قابلیت قبول تضاد و تزاحم نداشته باشد، و یا باشد و در هر شرایطی قابلیت هر صورتی را داشته باشد، هم‌چنان‌‌که به نظر برخی یک توهم محض است که حقایق و صور عالم وجود داشته باشند؛ ولی میان آنها تضاد و تزاحم وجود نداشته باشد. لازمه‌ی هستی طبیعت مادی یک سلسله نقصان‌ها و فقدان‌ها و تضادها و تزاحم‌ها است. پس یا باید این جهان نباشد تا موضوع از اصل منتفی گردد و یا باید مقرون به همین نقصان‌ها و فقدان‌ها و تضادها و تزاحم‌ها.

        نگاه کردم دیدم در بقیه کامنتها هم از این لینک استفاده کردی همین حق مولف را یاد بگیریم کافی است نیازی نیست از خدا و دینش با بی اخلاقی دفاع کنیم

        https://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa66317

        1. خانم مهناز که بانام “مطهره” ظاهرشدی.
          مثلا می خواهی “مچ گیری”کنی!
          خوب من هم باید مطالعه کنم.از عوالم غیبی که به من مطالب نمی رسد!!

        2. هر کامنت دیگری پیدا کردی,لطفا لینک را قرار بده.
          متشکرم.
          یک گفت و گوی فلسفی ,گفت وگوی “برنده, بازنده” نیست.به نظرمن یک گفت و گوی دو طرفه” برنده, برنده”است.در غیر این صورت جدال “غیر احسن” محسوب می شود.

        3. خانم مطهره ,مهناز یاهر شخصی هستید.
          من لینک” انواع شرور “را قرار دادم.
          مراجعه بفرمایید.من از این لینکها استفاده کردم.

        4. خانم مطهره
          من نه از خدا دفاع می کنم ونه از دین خدا!
          من فقط نقطه نظرات خودم را با توجه به دانش بسیارناچیزم بیان می کنم.
          خداهیچ نیازی به امثال من برای دفاع از دین خودش ندارد!

      4. این جواب رو ابن سینا داده و متاسفانه کاملا غلط هست. ماده قابلیت کمال رو نداره؟
        اگه شما واقعا به این معتقدید پس با اعتقاد به معاد جسمانی و بهشت جسمانی چ
        چه میکنید ؟ آیا در بهشت مادی و جسمانی هم مثل این دنیا رنج و درد و خرابی
        و بیماری هست؟ در نظر داشته باشید که ابن سینا به معاد جسمانی باور عمیقی نداره
        و آیات مربوط به معاد جسمانی رو بر اساس علی قدر عقولهم تفسیر میکنه فلذا
        دچار تناقض شما نیست. صرفنظر از تناقض این مدعا با متون دینی از نظر عقلی و
        تجربی عم سخن شما باطله. یکی از مهمترین مصادیق مسئله شر تولد کوکان معلول و
        ناقص الخلقه در دنیاست که بدون هیچ گناهی یک عمر باید رنج بکشند. چه ضرورت
        عقلانی یا تجربی برای تولد کودکان معلول وجود داره؟ آیا تولد کودک معلول نابینا
        ناشنوا فلج و … لازمه ی ماده است؟ و نبود معلولیت در دنیا غیرممکنه؟!!! برای رد استدلالهلی
        پوچ به ظاهل عقلانی یک مثال نقض تجربی کفایت میکنه. در ضمن درست گفتن
        اون خانوم. با بهم چسباندن کلمات قلمبه سلمبه شاید بتونید اعتماد به نفستون
        رو بالا ببرید و دلتون رو خوش کنید اما عبارات معنادار نمیتونید خلق کنید تا
        چه رسه به استدلال ! دیالکتیک توحیدی یک عبارت تهی از معنا و یاوه است و
        با جعل عبارات پرطمطراق ولی یاوه و بی معنا نمیشه جواب مسئله شر رو داد.
        تنها جواب منطقی مسئله شر برای من موحد و مومن اینه خدا هست اما اونجوری
        که ما انتظار داریم و دوست داریم نیست. خدا مثل ما نیست عواطف و احساسات
        و مهربانی هم مثل ما آدمیان نداره. هر چه در مورد صفات لطف و رحمت و مهربانی
        خدا گفته اند بر سبیل مجاز و تمثیل و برای تقریب به ذهنه .

        1. ببینید جناب سعید

          اولا:من هیچ ادعایی درزمینه “حل مسئله شر”نداشته ام وندارم!

          ثانیا:منظورمن از بکاربردن “دیالکتیک توحیدی”حل مسئله شر نبود!!

          بلکه منظورم این است که به روش “دیالکتیک”می توانیم خیروشر را باهم فقط تعریف کنیم ونه حل کنیم.

          لطفا دقت بفرمایید:تعریف کردن یک مسئله با” حل کردن” آن مسئله متفاوت است.
          مثلا:
          من شب را با روز تعریف می کنم.
          سیاهی را با سپیدی تعریف می کنم.
          زیبایی را با زشتی تعریف می کنم.
          حل نمی کنم!!

          ثالثا:من در فلسفه ابن سینا هیچ تخصصی ندارم,پس هیچ سخنی در مورد معاد جسمانی ابن سینا نمی گویم.
          من در فلسفه اسلامی ,صدرایی هستم ونه سینایی..
          شما را ارجاع می دهم به آثار” جناب استاد حکمت”
          به نظر من ایشان یکی از بهترین ها هستند در فلسفه ابن سینا..

          حال چرا کلمه “دیالکتیک توحیدی” بکار بردم؟
          اگر باور به خدایی داشته باشیم که خالق هستی است,پس به توحید باورداریم.

          پس تضاد و تناقض در جهان ماده که خداوند آنرا را خلق است را می پذیریم..

          واگر بپذیریم پس می توانیم بگوییم که هر تضاد و تناقضی یک نوع “دیالکتیک توحیدی”تعریف می شود ,
          حل نمی شود!
          این نظر من است :درست یا نادرست آنرا نمی دانم..

          1. خانم روشنا رویکرد عدمی به شر متاثر از نگاه آگوستین و عرفان مسیحی است که خود برگرفته از رویکرد فلوطین است. رویکرد اسلام که صراحت در قرآن آمده شر را عدمی نمیداند و منشا آن را خدا معرفی میکند و یا انسانها (من شر الوسواس الخناس) دیدگاههای اسلامی را به صورت کامنت آوردم به آنها مراجعه فرمایید. ابن‌سینا و ملاصدرا تحت تاثیر فلسفه یونانی بودند و از همین رو رویکرد آنها کاملا اسلامی نیست بلکه التقاطی است.

          2. جناب مجید
            بله
            اگر از نگاه متکلمین ببینیم ,کاملا سخن جنابعالی صحیح است.

          3. خانم روشنا کلیشه های دانشگاهی ایران را رها کنید. قرآن سرتاسر دعوت به تعقل و استدلاله اگر استدلالهای قرآنی را نمی‌شناسید در هر مسئله ی فلسفی که می خواهید بگویید برایتان ذکر کنم. از متافیزیک اخلاق تا معرفت شناسی.

          4. خانم روشنا شما ادعا میکنید درفلسفه اسلامی صدرایی هستید ایا فلسفه صدرا به شما اموخت که دیالکتیک هگل را به مبحث شرور پیوند بزنید؟!
            دیالکتیک هگل هرگز مورد تایید صدراییان نیست وهیچ ربطی به مبحث شرور ندارد

          5. به نظر نمی رسد چنین شبهه هایی را بتوان با اتکا به عدمی خواندن شر یا اعتقاد به ضروری بودن آن برای پیدایش عالم مادی و داشتن خیرات کثیر و برتری آن توجیه کرد، چراکه نه با عدمی خواندن شر درد و رنج دردمند و متالم فروکش می کند و نه با ضروری و غیر قابل منفک بودن شرور از خیرات عالم، نسخه ای برای مبتلایان به محرومان و دور افتادگان از سفره فیض الهی پیچیده می شود. متفکر معاصر، شهید سعید، مطهری با تفطن به این نکته می فرماید: «کسانی که در پاسخ اشکال شرور تنها به جنبه لزوم تفاوت در نظام کل توجه کرده اند. پاسخشان ناقص است، زیرا جزء ناقص حق دارد اعتراض کند که حالا که لازم است در نظام کل یکی کامل باشد و یکی ناقص، چرا من ناقص آفریده شدم و دیگری کامل؟ چرا کار بر عکس نشده؟ همچنین ممکن است «زشت » اعتراض کند که حالا که لازم است در نظام آفرینش هم زشت باشد و هم زیبا، چرا من زشت باشم و دیگری زیبا؟ چرا کار برعکس نشد؟
            وقتی که امر دایر است که یکی بهره وجودی کمتر بگیرد و یکی بهره وجودی بیشتر، چه مرجحی هست که فی المثل «الف » بهره بیشتری دریافت دارد و «ب » بهره کمتری؟
            علیهذا صرف اینکه بگوییم در نظام کل جهان وجود زشت و زیبا، کامل و ناقص تواما ضروری است اشکال را حل نمی کند». (1)
            به دیگر سخن لازمه چنین تحلیل و دیدگاهی از فیض و خیرخواهی الهی، اختصاص غایت ذاتی و عنایت الهی به نظام کلی و عدم التفات به جزء می باشد. به این معنی که خداوند متعال بارویکرد و اقبال به منافع و سعادت اکثریت، نه تنها از عنایت و بذل التفات به سعادت قشر اقلیت – بنابه دیدگاه خوش بینانه – روی برتافته بلکه با آفرینش آنان زمینه فلاکت و عذاب موقت و جاودانه [درباره کفار معاند بنابه مشرب اکثریت متالهان] را نیز فراهم آورده است. با دقت عقلی لازمه چنین ایده ای نسبت به خداوند نه تنها حذف جزء بلکه «فداکردن اقلیت برای اکثریت » است که با بینش متالهان و صفات کمالی لایتناهی الهی همخوانی ندارد.
            از این رو به نظر می رسد که باید در رویارویی با مشکل شرور راه حل واقع بینانه ای را طرح کرد که علاوه بر این که در مباحث عقلی و فلسفی از اتقان و اعتبار خاصی برخوردار باشد گره و شبهه رنجیدگان و مبتلایان واقعی به انواع آلام و مصائب را نیز تبیین و حل و فصل و آتش رنج و درد آنها را خاموش و خاکستر کند. بلکه در صورت توان از آتش آن، تصویری از آب حیات ارائه دهد؟
            آیا چنین امری ممکن است؟ آیا بیمار زمینگیری که در عمر خود بهره چندانی از خیز و خوشی دنیا ندیده، و انسانهایی که به انواع المها و مصیبتها و رنجهای مادی و روحی مبتلا هستند، واقعا می توانند چنین تصویری از زندگی دنیای کنونی داشته باشند؟!
            پاسخ آن مثبت است. پاسخی که نمی توان آن را از لابلای کتابهای قطور فلسفی یافت، از سرچشمه های زلال معرفت و دانش کامل قرآن مجید و روایتهای نبوی و ولوی یافت می شود. پاسخی که متکلمان اسلامی و برخی از متفکران مغرب زمین دوران باستان و معاصر به آن دست یازیده و آن را در قالبهای مختلف تبیین کرده اند. در این جا نقدهای وارد بر آن را تحلیل می کنیم. نظریه متکلمان (جبران)
            بعضی از متالهان از جمله متکلمان اسلامی با اذعان به وجود المها و مصیبتها و انواع ضرر و زیانهای مادی و جسمی و روحی در جهان کنونی – که به مجموع آنها عنوان «شر» اطلاق میشود – تلاش می کنند که سازگاری شرور را با صفات کمالی الهی نظیر عدالت و حکمت اثبات کنند. متکلمان برای این منظور بدون انکار وجود شرور و با طرح اصل «عوض » و «انتصاف » می خواهند مدعای خود را اثبات کنند، که اینک آن را بیان می کنیم. متکلمان ابتدا آلام و شرور عالم را به سه دسته تقسیم می کنند:
            1. آلام و ناگواریهایی که خود انسان مسئول به وجود آمدن آن است. مثلا شخصی با توجه کامل دست خود را می سوزاند یا جرح و ضرری به خود وارد می کند.
            در این قسم از شرور ظاهرا جای مناقشه بین موافقان و مخالفان نیست و نقد و جرحی متوجه دین و آموزه های آن نمی شود تا متکلم دین در مقام دفع آن باشد.
            2. آلام و ناملایمتهایی که توسط انسانهایی که مخلوق الهی هستند و با قدرت و تمکین او در حق دیگران انجام می گیرد، مثلا ظالمی به انسان دیگر جراحات وارد می کند یا اموال او را غصب می کند یا شخصی چون استالین و هیتلر عامل کشتار هزاران تن انسان مظلوم می شود.
            در این قسم از شرور و آلام، متکلمان معتقدند: اصل انتصاف درست است که مسئول مستقیم این همه المها و مصیبتها خود انسان است، اما چون این جنایتها با تمکین و قدرت خداوند صورت گرفته است خواه ناخواه خداوند نیز مسئول شناخته می شود، لذا می بایست داد مظلوم را از ظالم بستاند و حق را به حقدار برساند. خداوند عادل نیز یا در همین دنیا از مظلوم حمایت می کند و ظالم را به قهر خویش مبتلا می کند: یا این که هر دو را به روز رستاخیز حواله می دهد که از آن به اصل «انتصاف » تعبیر می شود که در اینجا به بعض دیدگاههای متکلمان اشاره می شود:
            قاضی عبدالجبار: «خداوند در قیامت داد مظلوم را از ظالم می ستاند». (2)
            ابی نوبخت: «خداوند بخاطر تمکین و اعطای قدرت به ظالم ضامن انتصاف است نه عوض » (3)
            سید مرتضی: «خداوند متعال بخاطر تمکین آلام و مضار ضامن انتصاف است ». (4)
            اما این که دادخواهی چگونه صورت خواهد گرفت، متکلمان اقوال مختلفی در این زمینه دارند. بعضی معتقدند: خداوند ثواب و حسنات ظالم را به مظلوم اعطا و سیئات و کیفر مظلوم را به ظالم منتقل می کند. یا این که خداوند خودش به اندازه ای به مظلوم ثواب و اجر اعطا می کند که نه تنها ظلمی که به او در دنیا وارد شده جبران می شود بلکه از او راضی و خشنود نیز می شود.
            متکلمان در این مقوله مباحث بسیار گسترده و ژرفی را دارند و شعاع آن را به حقوق و آلامی که بر حیوانات وارد می شود نیز کشانده اند. که طرح آن در این مختصر نمی گنجد، به هر حال قاطبه متکلمان اسلامی بر جبران حق مظلوم و شخص متالم و مبتلا به شرور و آلام تاکید و اتفاق نظر دارند.
            3. المها و مصیبتهایی که پیامد قوانین طبیعت و مستند به خداوند است. مثلا کسی در اثر زمین لرزه یا دریا یا سقوط از مکان مرتفعی جان خود را از دست می دهد یا دچار جراحات و آلامی می شود یا این که خداوند متعال به طور مستقیم به خاطر عللی چون امتحان بلایا و مصیبتهایی بر انسانها وارد می کند.
            در این قسم از شرور و آلام که واسطه ای بین الم و خداوند نیست، متکلمان اسلامی به طریق اولی قایل به جبران هستند و معتقدند که خداوند می بایست در مقابل این همه دردها و آلامی که متوجه انسانها می شود، در دنیا یا آخرت به اندازه ای جزا و پاداش اعطا کند تا آلام جبران گردد. و از این اصل در اصطلاح کلامی به «عوض » یا «اعواض » تعبیر می شود.
            باز در اینجا مباحث ظریفی وجود دارد مانند اینکه آیا خداوند می تواند به خاطر «عوض » ولو مضاعف انسانی را مبتلا به الم و درد کند؟ یا اینکه علاوه بر «عوض » یک غایت دیگری چون وجود «لطف » و مصلحت لازم است؟ تفصیل آن در کتب کلامی آمده است.
            در اینجا برای توضیح بیشتر مطلب به گزارش آرای متکلمان اسلامی می پردازیم:
            قاضی عبدالجبار (م 415 ه):
            «آن آلام و دردهایی که از ناحیه خداوند به بندگان می رسد چون متضمن «عوض » و پاداش عظیمی است، متصف به ظلم نمی شود. و چون متضمن مصلحت و لطف در تکلیف است از این حیث نیکو و از «بحثیت » خارج می شود». (5)
            ابواسحاق ابن نوبخت: «دردها و آلامی که از طرف خداوند در حق انسان مکلف و غیر او ابتدائا و بدون اینکه استحقاق آن را داشته باشد، روا و صادر می شود می بایست خداوند عوض و پاداش همه آنها را انجام دهد». (6)
            شیخ طوسی (م 460 ه. ق): «دردناکی که خداوند برتر از همه در هر زنده ای پدید آورد – چه آن موجود زنده تکلیف شده باشد یا نشده باشد – آن دردناکی از وجود دست آویزی که همیشه از کار بندگان پدید می آید سرنزده باشد، همانا بر خداوند برتر ازهمه است که آن تاوان را بجای دردناک کردن باید بپردازد، تا تاوان از ستم بودن بیرون برود». (7)
            علامه حلی (م 726 ه. ق); وی اصل «عوض » را به «امامیه » نسبت می دهد و با تقسیم آلام به استحقاقی و ابتدایی می گوید:
            «المی که خداوند در حق انسان روا می دارد اگر بر وجه انتقام و استحقاق باشد در آن عوضی نیست. اما اگر الم به صورت غیر استحقاقی باشد حسن آن منوط به تحقیق دو شرط ذیل است:
            الف – الم می بایست مشتمل بر یک نوع مصلحت و لطفی چه در حق شخص «متالم » و چه در حق دیگران باشد، وگرنه متصف به «عبث » می شود که خداوند از آن منزه است.
            ب – در مقابل درد می بایست برای شخص دردمند عوضی مضاعف وجود داشته باشد بگونه ای که اگر بر شخص دردمند، نخست عدم «الم » و وجود «عوض » عرضه شود او دومی را انتخاب کند. وگرنه ظلم و جور بر حق تعالی لازم می آید». (8)
            علامه حمصی رازی (م اوائل قرن هفتم): «اگر الم متضمن عوض نباشد ظلم لازم می آید. نکته دیگر اینکه علاوه بر عوض می بایست الم مشتمل بر لطفی در حق مکلفین باشد، تا «الم » با حصول «لطف » از عبثیت و با تحقق «عوض » از ظلم خارج گردد، و در این فرض نیکوست ». (9) تذکار
            عالمان و متکلمان اشاعره از آنجا که منکر حسن و قبح عقلی اند، هرگونه الم و فعل خداوند نسبت به مخلوقات خود را عین صواب می دانند با این حال عادت خدا را بر این می دانند که به هیچ کس ظلم نمی کند. فضل بن شاذان در این باره می گوید:
            «اما اشاعره قایل به عدم وجوب عوض و غیر آن بر خداوند هستند برای اینکه خدا مالک مطلق است و می تواند هرگونه که خواست در ملک خود تصرف کند و وجوب «عوض » بر کسی است که در غیر ملک خود تصرف نماید.
            بلی عادت خداوند به این تعلق گرفته است که شخص متالم را یا گناهانش را ببخشد و یا پاداشی به او اعطا فرماید اگر گناهی نداشته باشد». (10)
            غزالی نیز گوید: «هر فقر و ضرری در دنیا کاستی در دنیا وزیادت در آخرت است ». (11) چکیده دیدگاه متکلمان
            با مرور و مطالعه آرای متکلمان این نکته دستگیرمان می شود که متکلمان ضمن پذیرش وجود کثریها و ناملایمتها در جهان طبیعت، آن را چنین توجیه می کنند: چون پایان این دردها و غمها به خیر و نفع انسانی تمام می شود در حقیقت نمی توان به این امور شر واقعی اطلاق کرد، بلکه آنها صرف ناملایمتها و ضررهایی هستند که پل ترقی و نیل انسان به سعادت و کامروایی محسوب می شوند.
            غم چو بینی در کنارش کش بعشق از سر ربوه نظر کن در دمشق (12)
            بعضی از اندیشوران معاصر نیز به این دیدگاه کلامی اشاره کرده اند: شهید مطهری، استاد شهید در پاسخ اشکال یکی از شاگردان خود که نظریه متکلمان را طرح می کرد [اگر مساله تبعیضاتی را که در این دنیا وجود دارد با مساله آخرت توام نکنیم، نمی توانیم این ظلمهارا توجیه کنیم. یا باید اقرار کنیم که در طبیعت مقداری ظلم هست و صانع طبیعت آنها را خواسته یا باید بگوییم کمبود اینها در آخرت جبران می شود] در پاسخ آن و انگیزه عدم اشاره خود به نظریه متکلمان می گوید:
            «این که من این را ذکر نمی کنم برای این است که متکلمین این طور فکر می کنند که خدا قیامت را خلق کرده است برای اینکه این کمبودها را در آنجا جبران کند. مثل اینکه در یک کشور دستگاه مجازات و دادگستری به وجود می آید برای اینکه این کمبودها و کسریها را تعدیل کند، اینها در قیامت [انجام] می شود اما نه اینکه قیامت برای اینها به وجود آمده، …. در قیامت همه این کسریها و کمبودها تامین می شود بدون اینکه ما آنجا را یک حالت طفیلی بخواهیم حساب کنیم این که من این را به این صورت بیان نمی کنم چون نمی خواهم منطق متکلمین را به خود بگیرم ». (13) ظاهرا استاد شهید نظریه متکلمان مبنی بر عدم توجیه بعضی کمبودها و ظلمها را در صورت عدم جبران آن در آخرت می پذیرد و هیچ اشاره ای به راه حلهای دیگر نمی کند.
            محمد تقی جعفری: «اما حل اشکال شرور می توان گفت که در این مساله اشتباهی در بکار بردن کلمه «شر» رخ داده است، ما اگر بجای استعمال کلمه شر، ناملایمات و ناراحتی و بی آسایش استعمال کنیم، نه تنها با نظر به جریان پدیده ها و شؤون انسانی خلاف واقع نگفته ایم بلکه با ضرورت منطقی هم موافقت کرده ایم، در کلمه شر – که ضد یا نقیض خیر است – مفهومی از ستمگری وجود دارد». (14) ادله متکلمان
            متکلمان علاوه بر استدلال با دلیل عقلی – که می توان اجمال آن را در آرای گزارش شده یافت و در آینده به تبیین آن خواهیم پرداخت – بر مدعای خود، از قرآن کریم و روایتها شواهدی می آورند: 1. قرآن کریم
            مساله شر و وجود آلام و مصائب و انواع ناگواریها و ناملایمتها در حیات بشری مورد تاکید قرآن مجید قرار گرفته است در آیه های مختلف و با انگیزه های متعدد به وجود ناملایمتها و جبران آن در آخرت اشاره هایی شده است، مثلا کلمه «شر» – که در قرآن به معنای ناملایمت و ضرر و زیانها وضد خیر است – بیش از سی بار به کار برده شده است که در ذیل به بعضی از آیه ها اشاره می شود.
            1. «و اذا انعمنا علی الانسان اعرض و نا بجانبه و اذامسه الشر کان یؤسا» (اسراء/83).
            2. «و اذا انعمنا علی الانسان اعرض و نا بجانبه و اذامسه الشر فذو دعاء عریض » (فصلت/51).
            3. «ان الانسان خلق هلوعا اذامسه الشر جزوعا و اذامسه الخیر منوعا» (معارج/ 20).
            4. «لا یسئم الانسان من دعاء الخیر و ان مسه الشر فیؤس قنوط و لئن اذ قناه رحمة منا من بعد ضراء مسته لیقولن هذا لی » (فصلت/49).
            در این چهار آیه بر ابتلای انسان به انواع شرور تاکید و خاطر نشان شده است که به وجود آمدن این شرور زمینه ساز شکوه و تالیف و جزع انسان از خدای منان است.
            شر امتحان الهی
            5. «ونبلو کم بالشر و الخیر فتنة و الینا ترجعون » (انبیاء/ 35).
            6. «و لنبلونکم بشی ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات » (بقره/155).
            7. «و لقد اخذنا ال فرعون بالسنین و نقص من الثمرات لعلهم یذکرون » (اعراف/ 130).
            در این آیه ها نیز خداوند متعال خودش را علت و عامل پیدایش بعضی انواع شرور مانند قحطی، انواع بیماریها وفقر اقتصادی و بلایای مادی و جانی معرفی می کند (15) و انگیزه آن را امتحان و آزمایش انسانها ذکر می کند.
            شرور کیفر اعمال
            قرآن کریم بعضی شرور و بلایا و آلام را کیفر اعمال انسانها و انتقام و قهر الهی ذکر می کند که در طول تاریخ بعضی امم مانند عاد، لوط، فرعون، اصحاب ایکه و حجر گرفتار آن شدند در اینجا به بعضی از این آیه ها اشاره می شود:
            8. «فانتقمنا منهم فاغرقناهم فی الیم » (اعراف/ 136). این آیه به قوم فرعون اشاره می کند که در نتیجه طغیانها و نقض عهدهای خود در دریا غرق شدند.
            9. «فجعلنا عالیها سافلها و امطرنا علیهم حجارة من سجیل » (حجر/ 74).
            این آیه شریفه ناظر به یکی از عذابهای دهشتناک امتهای سابق است که قوم حضرت لوط به خاطر مبتلا شبه ر اخلاقی گرفتار غضب الهی (زیر و رو شدن شهر آنها و باران سنگ) شدند. در ذیل همین آیه نیز به قصد اصحاب ایکه و حجر نیز اشاره شده است.
            در اهتمام قرآن شریف به مساله «انتصاف » همین بس که خداوند متعال یکی از صفات خود را «ذوانتقام » ذکر می کند و این صفت بیش از سیزده مرتبه در قرآن تکرار شده است. 2. روایتها
            در روایتهای متواتر و منقول از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم و ائمه هدی علیهم السلام بر مساله شر و اصل «عوض » و «انتصاف » اهتمام فراوانی شده است که در اینجا عناوین مهم و عمده مساله شر را – که در دید مردم شر تلقی می شود – ذکر می کنیم.
            الف – مرگ و میرهای ناشی از حوادث طبیعی
            یکی از مصادیق بارز شر، مرگ و میر انسانهای بی گناه در اثر حوادث طبیعی مانند زمین لرزه، آتشفشان، بیماریهای همه گیر و مهلک و غیره است. از دیدگاه پیشوایان دین درست است که شرور و بلایا گریبانگیر بعضی مردم شده است و چه بسا آنها در صورت بقا به مقامهای عالی نائل می آمدند، لکن خداوند منان این کمبود و نقص و درد حاصل از این بلایای طبیعی را در آخرت به نحو احسن جبران می کند، به گونه ای که انسان از ابتلای به این گونه آلام و مصائب شکوه ای نمی کند چرا که خداوند پاداش مناسب به او اعطا می کند.
            در روایات متعدد به مساله مرگ در اثر بیماریهای مختلف مانند بیماری طاعون و وبا و حوادث طبیعی اشاره شده و کسانی که جان خود را به خاطر این امور از دست می دهند در حکم «شهید» هستند و اجر آن را دریافت می کنند، مثلا پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم در روایتی از اصحابش می پرسد که شهید کیست؟ وقتی اصحاب می گویند شهید کسی است که در راه خداوند و در میدان مقاتله کشته شود; پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم می فرماید: در این صورت تعداد شهدا اندک می شوند. و حضرت در پاسخ سئوال خود، می فرماید:
            «الشهداء خمسة المطعون و المبطون والغرق و صاحب الهدم و الشهید فی سبیل ا…».
            در این روایت شریف تصریح شده است که کسی که در اثر بیماریهایی مانند طاعون بمیرد در حکم شهید است، و در روایتی دیگر آمده است:
            «الطاعون شهادة لکل مسلم » (16)
            آنچه تا کنون درباره انواع مرگ و میر گفته شد مربوط به مرگهایی است که علت یا علل آن جزء عوامل و حوادث طبیعی به شمار می آید، اما درباره قتل و کشتارهای فردی یا جمعی که بناحق توسط انسانهای ظالم انجام می گیرد همین ثواب نیز مطرح است، مثلا در روایتهای متعدد، کسی که به خاطر جان خود یا اهل خود و یا به خاطر مال و ثروت خود کشته شود اجر شهید را دارد.
            «من ارید ماله بغیر حق فقاتل فقتل فهو شهید»، «من قتل دون اهله ظلما فهو شهید» «من قتل دون ماله ظلما فهو شهید» «من قاتل دون نفسه حتی یقتل فهو شهید» و «من قتل دون مظلمة فهو شهید». (17)
            https://hawzah.net/fa/Article/View/79648/مساله-شر-از-دیدگاه-متکلمان?SID=161007

          6. یکی دیگر از کانالهای رسوخ شر به حیات ابتلای انسان به انواع بیماریهای موقت و یا دایمی است که انسان از این کانال متحمل رنج و درد فراوانی و چه بسا غیر قابل تحملی می شود. در مقابل انسانهایی که گرفتار چنین امراض صعب العلاج یا غیر قابل علاج هستند استدلال به «عدمی بودن شر» یا «شر لازمه ادراک خیر» است و غیره انسان دردمند و متالم را قانع نمی کند، چرا که او می تواند پاسخ دهد که چرا باید من فدای خیر برتر اکثریت یا ادراک خیر گردم و من بسوزم و دیگران عیش کنند. اما پاسخ متکلمان که خداوند همه این مصائب و آلام را به نحو احسن و مضاعف جبران خواهد کرد عقلایی به نظر می رسد. از این رو در روایات معصومان علیهم السلام به این نکته تصریح شده است که خداوند در مقابل همه آلام و دردها مانند بیماری سردرد، تب و عقب ماندگی جسمی و ذهنی، حتی اندوه و حزن قلبی و …. جزای برتر اعطا خواهد کرد.
            امام صادق علیه السلام در توجیه نقصهای بدنی مانند نابینایی و ناشنوایی می فرماید: خداوند در آخرت به چنین اشخاصی در صورت بردباری و صبر، چنان پاداشی اعطا می کند که اگر بین بازگشت به دنیا و تحمل دوباره همین مصائب و باقی ماندن در آخرت مخیر باشند، بازگشت به بلایا را انتخاب می کنند تا اجرشان مضاعف گردد.
            «ثم للذین ینزل بهم هذه البلایا من الثواب بعد الموت ان شکروا و اتابوا ما یستصغرون معه ماینالهم منها، حتی انهم لو خیروا بعد الموت لاختاروا ان یردوا الی البلایا لیزدادوا من الثواب » (18)
            امام رضا علیه السلام در فلسفه وجودی انواع مرض می فرماید:
            «المرض للمؤمن تطهیر و رحمة و للکافر تعذیب و لعنة و ان المرض لایزال بالمؤمن حتی لایکون علیه ذنب ». (19)
            درباره تب و سردرد وارد شده است: «ان المؤمن اذا حمی واحدة تناثرت الذنوب منه کورة الشجر فان ان علی فراشه فانیته تسبیح و صیاحة تهلیل و تقلبه علی فراشه کمن یضرب بسیفه فی سبیل الله ». (20) «صداع لیلة تحط کل خطیئة الا الکبائر» (21)
            بنابراین وقتی به آلام و شرور از دیدگاه عرشی بنگریم این مطلب دستگیرمان خواهد شد که شرور متضمن معانی ژرف و موجهی هستند و بی معنی دانستن شرور از دیدگاه «مذهب » حکایت از عدم شناخت مذهب می کند. (22)
            ج – فقر
            فقر و ناداری یکی دیگر از ناهنجاریهای جامعه بشری را تشکیل می دهد و وجود فاصله طبقاتی آن هم به فاصله زیاد در بین اقشار مختلف جامعه – که همه مخلوق الهی بشمار می روند- شبهه ها و سؤالهای متعددی را متوجه اوصاف کمالی الهی می کند و به قول شاعر: ما در این مقام درصدد تحلیل و بررسی علل به وجود آمدن فقر اقتصادی و مسائل مرتبط به آن نیستیم که آیا خود انسان به تنهایی مقصر است یا نه؟ اما در این بین شکی وجود ندارد که فعلا در جهان خدا شرور و آلامی از این کانال رسوخ یافته و مستمندان و فقرا در عذاب جسمی و روحی به سر می برند و چه بسا بعضی نیز به خاطر عدم تامین معیشت خانواده خود، دست به انتحار هم بزنند.
            در حل این شبهه نمی توان به راه حلهای فلسفی گذشته استناد ورزید بلکه به نظر می رسد بازگره اشکال را با تمسک به روایتها که خاستگاه اصل «عوض » و «انتصاف » است – گشود، که این جا به اختصار اشاره می شود:
            در روایتها به انسانهای فقیر و تهیدست که دستشان از منافع و لذتهای بیشتر این دنیا کوتاه است وعده جبران و بشارت اعواض مضاعف داده است و به ستودن و ستایش فقرا پرداخته است که به بعضی از آنها اشاره می شود.
            از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم نقل شده است که فرمود: «الفقر فخری و به افتخر». (23)
            حضرت در دعایی درخواست می کند که به شکل مسکین احیاء و اماته گردد و با مساکین محشور شود: «اللهم احیینی مسکینا وامتنی مسکینا و احشرنی فی زمرة المساکین ». (24)
            در روایتی معصوم علیهم السلام فقر را در حکم شهادت ذکر می کند: «والفقر عندالله مثل الشهادة ». (25) در روایتهای مختلف به ورود فقرا به بهشت پیش از اغنیا و بدون حساب اشاره شده است. امام صادق علیه السلام می فرماید:
            «ان فقراء المسلمین یتقلبون فی ریاض الجنة قبل اغنیائهم باربعین خریفا». (26)
            از میان پیامبران، حضرت سلیمان به خاطر تمکن و سلطنتش از همه پیامبران دیرتر به بهشت داخل می شود.
            «آخر الانبیاء دخولا الجنة سلیمان بن داود لمکان ملکه ». (27)
            در روایتی از فقرا به عنوان احبا الهی یاد شده است.
            «قال موسی علیه السلام: یا رب من احباؤک حتی احبهم لاجلک؟ فقال: کل فقیر فقیر». (28)
            در روایتی دیگر از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نقل شده که اکثر اهل بهشت را فقرا و اکثر اهل جهنم را اغنیا تشکیل می دهند:
            «اطلعت فی الجنة فرایت اکثر اهلها الفقراء و اطلعت فی النار فرایت اکثر اهلها الاغنیاء». (29)
            و سرانجام فقرا در قیامت محرومیت خود را از نعمتهای دنیوی چنین اعلام می کنند:
            «خدایا اهل دنیا در مادیات با همدیگر مسابقه گذاشتند با زنان [کذایی] ازدواج کردند، لباسهای نرم پوشیدند، غذاهای آنچنانی خوردند و در خانه های کذایی ساکن شدند و از ماشین های مدل بالا استفاده کردند، خدایا به ما هم در این قیامت مانند آنها عطا فرما».
            خداوند متعال در استجابت دعای آنها می فرماید که هفتاد مرتبه بالاتر از آنها را به شمار عطا می کنیم:
            «ولک ولکل عبد منکم مثل ما اعطیت اهل الدنیا منذ کانت الدنیا الی ان انقضت الدنیا سیعون ضعفا». (30)
            مثلا انسانی که وارد بازار میوه فروشان می شود و قدرت خرید بیشتر میوه جات را ندارد و در دلش آهی از روزگار می کشد، خداوند به هر آنچه می بیند اما نمی تواند بخرد، حسنه ای اعطا می کند. امام صادق علیه السلام خطاب به یکی از اصحابش فرمود:
            «اما تدخل السوق؟ اما تری الفاکهة تباع؟ والشی ء مما تشتهیه؟ فقلت: بلی، فقال علیه السلام: اما ان لک بکل ما تراه فلاتقدر علی حسنة ». (31)
            از همه اینها مهمتر معذرت خواهی خداوند منان از فقرا در قیامت است که طبق روایت خداوند مانند معذرت خواهی برادر از برادر، از فقرا معذرت خواهی می کند و در مقابل فقر فقیر نعمتهای بی کرانی اعطا می فرماید:
            «ان الله جل ثناؤه لیعتذر الی عبده المؤمن المحوج فی الدنیا کما یعتذر الاخ الی اخیه الحدیث ». (32) تذکار
            در اینجا باید به این نکته اشاره شود که از این روایتها تشویق به فقر به هیچ وجه استفاده نمی شود، بلکه مراد روایت این است که اگر بنا به عللی انسان زندگی فقیرانه داشته باشد و نتواند خود را از آفت فقر – که در بعضی روایتها از آن به زمینه کفر تعبیر شده است – نجات دهد. از این بابت نباید خود و یا خداوند را مذمت کند، چرا که عالم در همین دنیا خلاصه نمی شود. و برفهای زمستانه آن آب خواهد شد تا دریچه بهار زندگی برای محرومان در فردای دیگر گشوده شود. 3. دلیل عقلی
            متالهان اعم از متکلمان و فلاسفه بعد از اثبات عقلی واجب الوجود از همین عنوان وصف استغنا و قدرت مطلق و همچنین علم همه دان واجب الوجود را استنتاج می کنند، چرا که در صورت کرانمند بودن اوصاف کمالی الهی عنوان «واجب الوجود» بر آن صدف نمی کند و این خلاف فرض است، بنابراین خداوند غنی و عالم مطلق است.
            محقق طوسی در این باره گوید: «وجوب الوجود یدل علی سر مدیته و نفی الزاید و الحاجة و علی ثبوت الجود و التمام وفوقه و الخیریة والحکمة والتجبر». (33)
            از سوی دیگر وقتی داعی و انگیزه ارتکاب افعال قبیح و ظلم را مورد تحلیل و تجزیه قرار می دهیم با دو عامل انگیزه ای به نام «احتیاج » و «جهل » مواجه می شویم، به این معنا که فاعلی که مرتکب فعل قبیح و ناروایی می شود بالضرورة داعی و انگیخته او به سوی فعل زشت یکی از این دو انگیزه است، مثلا کسی که دزدی می کند انگیزه اش رفع حاجت خود است و یا کسی که از روی عصبانیت به شخص دیگر ضرب و جرح وارد می کند داعی اش تشفی نفس و خاموش کردن شعله آتش قلب خود است که به آن نیازمند است، یا کسی بدون علم در حق شخص دیگر ظلم می کند و بدون آگاهی مرتکب امر قبیح می گردد، بنابراین انگیزه های فاعل شر به یکی از این دو انگیزه برمی گردد.
            از این دو مقدمه [غنی و قدرت و علم مطلق الهی و رجوع انگیزه فعل شر به دو داعی فوق] به این رهیافت می رسیم که خداوند نمی تواند فاعل امر قبیح و فعل ناروا گردد، چون هیچ یک از این دو داعی در وجود او قابل تصور نیست، چرا که حسب ادله خداوند غنی و قادر و عالم مطلق است. (34)
            از این رو هیچ انگیزه و توجیهی وجود ندارد که خداوند متعال در حق مخلوقات خود از جمله انسان -که گل سرسبد بوستان آفرینش است- ظلم وفعل قبیحی را روا بدارد. پس آنچه خود را «شر» و «ظلم » در حق بندگان مینمایاند حتما در آن خیر و مصلحتی نهفته است که ما از آن غافل و بی خبریم.
            علامه حلی در این باره می فرماید: «داعی و انگیزه فعل قبیح و شر در سه انگیزه «نیاز» «جهل » «حکمت » خلاصه می شود. اولی به این صورت که شخص آگاه از قبح فعل به خاطر نیاز مرتکب آن می شود. دومی، به این گونه است که شخص قادر توان ترک قبیح را دارد اما چون آگاه از قبح فعل نیست، آن را انجام می دهد. سومی، به این گونه است که شخص هم عالم به قبح فعل است و هم نیازی به آن ندارد اما به خاطر وجود مصلحت و حکمت انجام می دهد که با آمدن مصلحت در بین فعل از قبح خارج و متصف به نیکو می گردد. و چون خداوند متعال فاعل غنی و عالم و حکیم است، به هیچ وجه داعی اول که ملاک صدور فعل قبیح بود، در او متصور نیست و لذا صدور فعل قبیح از باری تعالی محال است ». (35) به عبارت دیگر، چون ذات خداوند متعال دارای صفات کمالی مطلق از قبیل جود، فیض، رحمت، حکمت، کرامت و غیره است و هیچ صفت نقصی مانند بخل، حسادت، تشفی خاطر و غیره در او نیست پس آنچه از آن منبع نورانی به آیینه وجود امکانی بتابد همه اش مطابق اصل سنخیت و مطابق عکس بامعکوس نورانی و جمیل و نیکو و خیر خواهانه و حکیمانه است. (36) « کل یعمل علی شاکلته » «ان الله جمیل و یحب الجمال ».
            سخن در این مقوله وسع بیشتری را می خواهد که به همین اندازه بسنده می شود. از مطالب گذشته، ضعف بعضی فلاسفه غرب چون جان هاسپرز در نقد راه حل جبران نمایان می شود، وی در این باره می نویسد: «البته شما باید این مطلب را برای من مستقلا اثبات کنید و من استدلالی در این خصوص ندیده ام این که جهان کنونی شر است، اثبات نمی کند که جهان دیگری بهتر است. این حقیقت چیزی بیشتر از این نیست که بگوییم مردمی که گرسنه هستند، اثبات می کند که آنها همواره غذا خواهند داشت ». (37) راه حل جبران از دیدگاه مغربیان
            همانطوری که بیش از این ذکر شد این نظریه اختصاص به عالمان اسلامی ندارد بل پیشینه آن به تاریخ قبل از میلاد برمی گردد و مورد اهتمام و پذیرش مسیحیت نیز قرار گرفته است که این جا به بعضی طرفداران آن اشاره می شود:
            افلاطون: وی که معتقد به خیرخواه و عادل مطلق بودن خداوند است در مواضع مختلف به دفاع از مدعای خود پرداخته است و در صورت عدم حل اشکال شر با راههای فلسفی از قبیل نیستی انگاری شر و شبه ثنویت، (38) به راه حل «جبران » اتکا می کند و می گوید:
            «اگر عادل به تنگدستی یا بیماری یا مصیبت دیگری دچار شود همه آن مصائب سرانجام در زندگی یا پس از مرگ برای او سودمند خواهد بود، زیرا خدایان کسی را که در راه عدالت گام برمی دارد و می کوشد از راه کسب قابلیت، تا آنجا که برای آدمی میسر است شبیه خدایان شود، هرگز تنها نمی گذارند». (39)
            افلاطون در جای دیگر به همین رای چنین تصریح می کند:
            «اگر وی [عادل] در زندگانی خود دچار فقر و بیماری و هرچیز دیگری که مردم آن را شر محسوب می کنند بشود این چیزها سرانجام چه در دوره زندگانی چه پس از مرگ به حال او سودمند خواهد افتاد زیرا شک نیست که خدایان کسی را که طالب اتصاف به صفت عدل باشد و به وسیله پرهیزگاری تا آنجا که برای آدمی میسر است تاسی به صفات الهی نماید فراموش نخواهد کرد». (40) افلاطون در جای دیگر بر تفکیک بین شر و الم تاکید می کند. (41) انجیل: «این که خدا قدیر است و کسی را اهانت نمی کند و در قوت عقل قادر است شریر را زنده نگاه نمی دارد و داد مسکینان را می دهد». (42) ایرنائوس: وی که غایت زندگی بشر را تعالی روح و به تبع آن مساله آخرت را مطرح می کند به نوعی با نظریه جبران نیز موافقت می کند، جان هیک با اشاره به پاسخ ایرنائوس می گوید:
            «جان کلام پاسخ این است که لذت بی پایان سرشاری زندگی و شادی ای که، فراسوی تصور کنونی ما، و همانا تحقق یافتن نهائی حب الهی نسبت به ماست، به گونه ای آشکار همه درد و رنج و سیر و سلوک طولانی حیات بشری را در جهت نیل به آن ارزشمند می گرداند، هم در این جهان و هم احتمالا در جهانهای دیگر». (43)
            ژان ژاک روسو: «آنهایی که در روی زمین تحمل رنج نموده اند بدون تردید در آن جهان جبران خواهد شد». (44)
            نورمن.ال.گیسلر، وی این این راه حل را یکی از راه حلهای خوب توصیف می کند:
            «رنج بردن بدون تقصیر، همانند رنج بردن بدون پاداش و بدون عوض نیست، اولی ضرورتا با اعتقاد به خداوند ناسازگار نیست در حالی که دومی چنین است ». (45)
            جان هرمن رندل و جاستوس باکلر، دو استاد فلسفه معاصر این راه حل را یکی از راه حلهای مساله شر گزارش می کنند: «دیدگاه مبین این که وجود بدی در حکم انکار نیکخواهی خدا نیست زیرا حضور بدی بر نیکی موجود می افزاید. هر چند بدی هست، نیکی ای که خدا به جای آن می نشاند بسیار بزرگتر و پرمایه تر است ». (46)
            میرچاالیاده: «گفته شده که یکی از برتریهای بزرگ آیین مسیحیت در مقایسه با اخلاقیات ادیان کهن مدیترانه ای، این بود که به رنج و الم بها بخشید و درد را که یک حالت منفی تصور می شد، به تجربه ای مثبت که دارای مفهومی معنوی است مبدل کرد، این ادعا تا آنجا که بامساله بهادادن به رنج و حتی با جستن درد به خاطر خاصیت شفا بخشی آن مربوط می شود ادعایی صحیح است ». (47) تحلیل و ارزیابی
            ایرادهای طرح شده بر این راه حل: 1. این نظریه مبتنی بر پذیرش وجودی به نام «خداوند» در جهان هستی است و هیچ گونه کاربردی برای انسانهای ملحد و یا شکاک ندارد، علاوه بر این مساله قیامت نیز می بایست مبرهن گردد، چرا که بعضی ادیان معتقد به قیامت نیستند و یا اهتمام و تاکیدی به آن نمی ورزند که این جا می توان به آیین «یهودیت » اشاره کرد.
            در پاسخ این اشکال باید گفت نظریه «جبران » یک راه حل دینی و کلامی است که شالوده اش بر خداباوری استوار است و مخاطبان آن متدینانی هستند که نه تنها به وجود «خدا» اذعان دارند، بلکه خدای مورد پرستش خود را دارای صفات کمالی چون عدالت و خیرخواهی می دانند و بر این باور و اعتقاد خود نیز ادله ای نظیر برهان «صدیقین » را اقامه کرده اند. این برهان نه تنها اصل وجود خدا را اثبات می کند بلکه مثبت خیرخواهی و عدم صدور فعل قبیح و ظلم از خداوند است، بنابراین این نظریه می تواند از شبهه و سؤالهایی که بر خدا باوران پدیدار می گردد، پاسخ قانع کننده ای ارائه دهد، هرچند که این راه حل برای انسان ملحد و شکاک کارگر نیست، اما متکلمان و فلاسفه متاله برای پاسخ عقلی صرف از اشکال شر برهان «لمی » آوردند که تبیین آن پیشتر گذشت. (48)
            2. دومین اشکالی که متوجه این راه حل میشود این است که به هرحال درد و رنج و شری -هرچندظاهری- در این عالم کنونی که مخلوق الهی است رسوخ کرده است، و انسانهای بی شماری یافت می شوند که مبتلا به انواع آلام و مصائب هستند و راه حل فوق نیز براین مساله اذعان دارد، لذا اشکال به این صورت مطرح میشود که چرا خداوند قادر و خیرخواه مطلق و عالم همه دان شالوده جهان را به گونه ای نریخت که حتی این شرور ابتدایی – و به قول طرفداران این دیدگاه شرور ظاهری- نیز به عالم الهی رسوخ نکند؟ و انسانها از این آلام و مصائب نجات پیدا کنند.
            به بیان دیگر، اگر پاداش اخروی در مقابل آلام و مصائب دنیوی را (اصل عوض و انتصاف) بپذیریم از آن استفاده نمی شود که ماهیت درد والم در دنیا تغییر کند، درد و رنجی که شخص متالم تحمل کرده و روزها بل سالها زجر آن را کشیده است، مساله عوض هیچ گونه اثری در تحمل دردهای او ندارد و آن را بر طرف نمی کند. جان هاسپرز درباره این اشکال می گوید:
            «اما اگر من اعتقاد به جهان آخرت شما را بپذیرم، این پذیرش، شرور این جهان را بر طرف نخواهد کرد»
            یکی از صحنه های بسیار شرارت بار این جهان که داستایوسکی (49) در یکی از آثارش چنین آورده است:
            «او یک افسرنظامی را که مرض سادیسم دارد، در نظر گرفته که بچه ای را جلوی گرگها انداخته و قطعه قطعه شده است، شما می گویید این افسر با این عمل جنایت آمیز خود در جهنم عذاب خواهد دید، اما جهنم چه فایده ای برای بچه ای که قبلا شکنجه شده است، دارد و چه خیری به او می رساند؟ آن شر اتفاق افتاده است و حتی قادر مطلق نیز نمی تواند امری را که اتفاق افتاده است، کاری کند که اتفاق نیفتد، هیچ چیز در آینده نمی تواند این عمل شنیع را جبران کند، این حادثه لکه ننگی برتاریخ جهان باقی می گذارد به گونه ای که هیچ چیزی حتی عذاب همیشگی شخص مجرم، نمی تواند آن را پاک کند». (50)
            جان هیک نیز درباره نظر مخالفان می گوید: «هم چنین اختلافات لاینحلی هست در باب این که آیا چنین فرایند آفرینشگرانه ای که توام با رنج و درد است می تواند نمایانگر خیر الهی باشد، اگر چه این فرآیند به گونه ای خیر نامتناهی و مطلق منتهی گردد؟» (51)
            لاکشانتیوس مرافعه گر مسیحی درباره عدم جبران آلام دنیوی می گوید: «هیچ چیز، جبرانگر رنج و آلام انسان در این جهان نیست در واقع این نوعی مسامحه است که بگوییم این پاداش، آن مصایب را جبران می کند، این پاداش چیزی است جدا و درد و رنج سابق هم چیزی است که جدا به هرحال بی سبب آن را تحمل کرده است ». (52)
            در پاسخ هاسپرز و هم اندیشان او باید گفت متکلمان و متالهان نمی خواهند با قول به دیدگاه جبران، شرور و یا شدت آلام دنیوی را نادیده بگیرند بلکه بالعکس معتقدند که هرچه شدت و حدت درد و رنج بیشتر باشد به همین تناسب پاداش و اجر اخروی نیز بیشتر می شود. آنچه متالهان می خواهند آن را با تمام جهد و کوشش فراوان اثبات کنند عدم ناسازگاری وجود شرور در عالم با صفات کمالی الهی نظیر عدالت، حکمت، جود و خیر خواهی است که به نظر می رسد ادله ایشان نیز برای اثبات مدعی کافی باشد. (53)
            فلسفه وجودی این همه آلام و مصائب در دنیا چیست؟ علم و معرفت به پاسخ آن و یا ناشناخته ماندن آن هیچ گونه خدشه ای به مدعای متکلمان (عدم ناسازگاری شرور با صفات خدا) وارد نمی کند.
            بلی اگر مخالفان اندیشه های دینی توانستند اثبات کنند که شرور و مصائب دنیوی برای اشخاص دردمند هیچ مصلحت و خیری را – در دنیا یا آخرت – دربر ندارد، بلکه به ضرر و زیان متالمان تمام خواهد شد، در این صورت می توان بر ادعای تعارض و تنافی مساله شر با صفات الهی صحه گذاشت، لکن مخالفان تاکنون دلیلی براین مدعای خود ارائه نداده اند تامورد کنکاش قرار گیرد.
            علاوه بر این، از سوی متالهان نیز برای فلسفه وجودی شرور در عالم، غایتها و انگیزهای مختلفی ذکر شده است که هر چند کلیت آنها نمی تواند مورد پذیرش قرار گیرد، اما می توان آنها را به طور نسبی پذیرفت که به مواردی از آن اشاره می شود.
            الف – شرور لازمه عالم طبیعت
            به این معنی که قسمتی از شرور عالم لازمه مادی بودن آن است مثلا وجو آتش و آب که احدی در خیر و منافع بی شمار آن تردیدی به خود راه نمی دهد. در بعضی مواقع موجب تحقق آلام و مصایب و شروری می شود. مثلا در اثر آتش یا آب کشی می سوزد یا غرق و خفه می شود و یا منافع عظیمی به خاطر آتش سوزی یا سیل از دست انسان می رود، با وجود این باز کسی در آفرینش آن به خداوند اعتراض نمی کند، چرا که بدیهی است که وجود آتش و آب با خطرات اندکی که در آن دو نهفته است، همراه می باشد.
            ب – شرور لازمه تعالی روح انسانی
            این نظریه به این نکته اشاره می کند که انسان نخست باید به این سئوال پاسخ دهد که غایت و هدف آفرینش و زندگی او در این عالم مادی چیست؟ اگر هدف خداوند از زندگی انسان در این دنیا سود جویی و کامروایی و در یک کلام خوش گذرانی انسان در این دنیا باشد، باید اعتراف کرد که این همه کاستیها و شرور با این غایت منافات دارد.
            اما اگر هدف خداوند از این جهان آرمگه ابدی انسان نباشد بل سکوی پرش و اوج انسان به سعادت ماوراء طبیعت باشد، در این صورت نمی توان به صرف مشاهده شرور و کثریها ادعای ناهمخوانی شرور را با هدف فوق سر داد، چرا که اصولا غایت فوق بدون گذر از جاده محن و شداید و فراز و نشیتهای آن ناممکن است. بنابراین اگر خود انسان بخواهد و اهتمام ورزد به نظر می رسد که این جهان برای پرورش و تعالی و جلا دادن روح محل مناسبی باشد. همانطور که حکمای بزرگی از جمله ایرنائوس فیلسوف نامی سده سوم میلادی به این نکته اشاراتی داشتند. وی معتقد است:
            «غایت خداوند، ساختن بهشتی نبود که ساکنان آن حداکثر لذت و حداقل درد و رنج را ببرند. بلکه به جهان به عنوان مکانی برای «پرورش روح » یا «انسان سازی » نگریسته می شده که در آن انسانهای آزاد ممکن است با انجام تکالیف و دست و پنجه نرم کردن با تعارضات هستی خود در یک محیط مشترک به «مقربان خداوند» و «وارثان حیات ابدی » تبدیل گردند». (54)
            ج – شرور امتحان الهی
            د – شرور کیفر، کیفر گناهان
            ه – شرور پاک کننده گناهان
            تفصیل سه فرضیه اخیر در گذشته روشن شد.
            به نظر می رسد که اگر مجموع این غایتها و راه حلهای دیگری که تبیین آن در این مختصر نمی گنجد، (55) مورد کاوش قرار گیرد، بتوان به فلسفه وجودی شرور پاسخ معقولی ارائه داد. هرچند که مجهول ماندن برخی از غایتها نیز اشکالی متوجه صفات کمالی الهی نظیر حکمت و عدالت وجود نمی کند.
            شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس که نه هرکو ورقی خواند معانی دانست.
            (حافظ)
            حاصل آن که از منظر متکلمان اسلامی و برخی متفکران غربی، چون هر درد و المی که انسان در این دنیا تحمل می کند پایان خوش دارد و با امعان نظر بیشتر، شر ظاهری حکم نردبان ترقی و نیل انسان به سعادت ابدی را دارد. از این رو نمی توان بر آن کلمه شر را اطلاق کرد، بلکه حکم آن حکم داروی تلخی است که سرانجام به خیر و مصلحت شخص دردمند می باشد. پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم چه زیبا فرموده است: «شری که به دنبال خود بهشت را دارد در حقیقت شر نیست و خیر ظاهری که به دنبال خود جهنم را دارد خیر نیست » «ما شر بشر بعده الجنة و ما خیر بخیر بعده النار». (56)
            اگر انسان دردمندی متوجه این نکته ظریف گردد نه تنها شکوه ای از درد نمی کند بلکه به استقبال آن هم می رود.
            در بلا هم می چشم لذات او مات اویم مات اویم مات او عاشقم بر قهر و لطف او به جد ای عجب من عاشق این هر دو ضد

        2. برای انسان “لاادری” و یا “آتئست”که توحيد را انکار می کند.
          دیگر دیالکتیک توحیدی اصلا مطرح نمی شود..
          دیالکتیک توحیدی فقط برای” خداباوران “است.

          1. خانم روشنا دقت بفرمایید که دیالکتیک توحیدی هم ارتباطی به اسلام ندارد آن را مطرح میکنید وقتی به شما خرده میگیرند که نادرسته تصور میکنند به اسلام نقد کرده اند و شما هم تصور میکنید از اسلام دفاع میکنید. بهتر نیست مواضع اسلامی را سلیس و روان و بدون التقاط بیان کنیم و از آنها دفاع کنیم؟ هم پاسخ صحیح مشخص میشود هم شبهات برای فهم اسلامی بوجود نمی آید. فتامل.

          2. جناب مجید
            لطفا دقت بفرمایید,”دیالکتیک توحیدی” فقط در مورد تنها اسلام نیست!!
            در مورد همه “ادیان توحیدی” می توان آنرا بکار برد.
            بحث من فقط در مورد دفاع از اسلام نبود!!
            من در مورد کلیه ادیان توحیدی(اسلام,,مسیحیت,یهودیت)
            صحبت کردم.
            بحث سر “اصل توحید”است.

          3. اگر به توحید باور دارید خداوند کامل است، دیالکتیک حرکت به سمت کمال است پس دیالکتیک توحیدی بی‌ معناست.

          4. معلوم است که خدا کامل است.

            حرکت وجودی انسان از نقص به کمال است.
            انسان از نطفه ,سپس علقه,..,همینگونه به سمت کمال رشد و حرکت کرده و حرکت می کند.

            چرا حرکت دیالکتیکی بی معناست؟!

    2. ساده است: مواجه با شر آزمون خیر بودن عملکرد انسان صورت می پذیرد. آیا طرف شر را می گیریم، یا طرف خیر را می گیریم.
      در نگاه مونوولیوmono valued delineation همه چیز مطلقا بایست خیر مطلق باشد تا جهان خیر باشد. اما در منطقی که تک ارزشی نیست شر در کنار خیر فانکشن به تجلی رساندن عملکرد و نیت انسان را برعهده دارد.

      1. این کامنت و کامنت بال پروانه ای و برخی سخنان مطرح شده یادآور مهندسانی است که به فلسفه ورود کرده اند.

        1. مگر فلسفه فقط مختص رشته های علوم انسانی است؟!
          در تمام دانشگاه های مطرح در دنیا دپارتمان فلسفه با دانشکده های علوم پایه و تجربی دائما “تعامل” دارند.
          این چه طرز تفکری است؟!

    3. شرور دین فلاسفه را ممکن است مورد نقد قرار دهد اما ادیان وحیانی رو خیر
      چون اصولا معنای شر را در دین در نقد نمی آورد و آن را تحریف می کند. ضمنا شر با فرض طبیعت انگاری ممکن است اشکال باشد اما در چارچوب ادیان الهی خیر.

  3. من با تجربه زیسته ام فهمیده ام که هر انچه که فکر می کردم شر است در واقع خیر بوده فقط با گذشت زمان متوجه خیر بودن آن شدم

  4. خب این قضیه شر حقیقتا چالش برانگیز هست ولی تیر خلاص نیست ،یعنی جوری نیست که با بررسیش به جواب برسی و از درون قانع بشی و تصمیم بگیری که خدا هست یا نیست .به نظرم آدم تو نقطه حیرت و علامت سوال میمونه و رها میشه .شاید بگین خب چون تو نمی خواهی به جوابی که از این ماجرا منتج میشه تن در بدی ،چون عادت کردی ،چون ترجیح میدی خدایی باشه و…..ولی واقعا اینجور نیست اگر کسی با این دلایل خودش و گول بزنه درونش و نمیتونه به هر حال تو تنهایی با خود خودت یقه ات و میگیره.

    1. برخی از مواضع در باب شر حاوی straw-hat هستند. یا از مغالطه دستکاری نظریه و حمله به نظریه دستکاری شده استفاده می کنند.
      وقتی شما جهان را بر اساس طبیعت انگاری بنگرید مسأله شر شایدبنظر برسد (notice I said Maybe( برخی اشکالات تبیینی را برای نسخه های تضعیف شده دین در ظاهر ایجاد کند.
      اما لااقل در اسلام با وفادرای به تعریف علی الاصول ، وقتی dualityدر جهان مشاهده پذیر و غیر مشاهدتی جز تبیین جهان است مسألهای از بین می رود.

    2. خانم محبوبه
      بعد از دکارت عالم ریاضی شد.دکارت گفت:من می اندیشم,پس هستم.پس بودن در پی اندیشیدن آمد.انسان به نوعی مرکز عالم شد.وقتی شما تنها می شوید به خود می اندیشید,واین اندیشیدن به خود, نوعی انسان را دچار حیرت می کند.
      من کیستم,ازکجاآمده ام و به کجا می روم.
      همان سخن طلایی (خودت را بشناس)
      در ادیان به خودشناسی اهمیت فراوانی می دهند.
      خود را بشناس,آنگاه به شناختی از خدا خواهی رسید.

      1. نگاه ریاضی به عالم از زمان فیثاغورسیان مطرح بوده میشه بگین ارتباط کامنت شما به حرف من چیه ؟

        1. خانم محبوبه
          در مورد رابطه دکارت با سخن شما پرسیده بودید.

          تمام علوم امروزه از نتایج فکر دکارت است.دکارت چه گفت ؟گفت :که عقل ابزار است.عقل ,متد است.
          سوال اینجاست :آیا عقل ابزار است؟

          https://www.khabaronline.ir/news/414399/%D8%B3%D8%AE%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%B1-%D8%B9%D9%82%D9%84-%D8%A7%D8%A8%D8%B2%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%88-%D8%B3%DB%8C%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D8%AA%DA%A9%D9%86%DB%8C%DA%A9

          1. این توضیحی که دادید در ایران خیلی فراگیره ولی از نظر تاریخ فلسفه غلط است. همانطور که گفتم نگاه ریاضی قبل از دکارت هم بوده ولی چون یک عده میخواهند مدرنیته را زیر سوال ببرند چنین روایت دروغینی از تاریخ جعل میکنند.

          2. ببینید خانم محبوبه
            دکارت گفت:من می اندیشم ,پس هستم.
            در ذهن و اندیشه گشت و دوچیز پیداکرد.
            یکی” مطلق” و یکی” بعد” بود.
            بعد شکل است(طول,عرض,عمق)و در ریاضیات عدد شد.
            پس تمام علوم ریاضی شد.پیشرفت علوم امروز برای این است که ریاضی شده است.
            مثلا:درپزشکی تنها راه تشخیص درست پزشک برای میزان واندازه تب “درجه تب سنج” است,درغیراین صورت پزشک نمی تواند میزان تب را دقيقا مشخص کند,و براساس میزان تب دارو تجویز کند.
            در سایر علوم نیز به همین شیوه عمل می شود.
            مثلا در فیزیک
            فیزیک علم شناخت علوم طبیعی است.
            ریاضیات زبان علوم طبیعی است.
            رابطه تنگاتنگی بین فیزیک و ریاضیات در عالم وجود دارد.
            در زمان بعد از دکارت که” مطلق” و” بعد” جدا شد.علوم گسترش پیداکرد و دچار کثرت شد.
            در دوره پیدایش فیزیک کوانتمی,
            ریاضیات نقش برتری بر فیزیک پیدا کردو باعث مباحث بسیار گسترده ایی در فیزیک شد.
            در علوم مثلا1000سال پیش یک نفر مانند ابن سینا عالم به علوم زمانه خودش بود,ولی در این زمانه ما عملا همچنین شخصی ما در جهان نداریم.
            چرا؟
            چون علوم دچارکثرت شدند..

          1. پیش از دکارت افراد زیادی به ریاضی نگریستنِ جهان مشغول بودند و افراد بسیار مهمتری در تاریخ علم و شکل گیری علم مدرن وجود دارند به عنوان مثال گالیله. عرض کردم روایت شما روایت مخدوش تاریخی است و با اهداف سیاسی انجام میشود.

          2. آغاز فلسفه مدرن با دکارت بود.دکارت میگوید:فلسفه مانند درختی است که ریشه آن” متافیزیک”,تنه درخت” جهان ماده “و “شاخ وبرگ “آن سایر علوم هستند.
            آن چیزی که دکارت نمی تواند به آن پاسخ دهد این است که:

            دو جهانی که دکارت آنرا از هم جدا کردچگونه به هم وصل کنیم؟!

            “جهان عین “و “جهان ذهن”

            دکارت به این مسئله پاسخ نمی دهد.

            دکارت ریشه ریاضیات را عقلانی می داند.
            دکارت به مفهوم فیزیک مبتنی بر ریاضیات توجه داشت,یعنی (فیزیک ریاضی)
            دکارت به افلاطون توجه کرد.
            از خودش پرسید:
            چرا افلاطون کسانی را که ریاضیات نمی دانستند به “آکادمی فلسفه” راه نمی داد؟!

            حالا برمی گردیم به قبل از فلسفه دکارت:
            قبل از دکارت “عین و ذهن” از هم جدا نبود.یعنی فلاسفه پیش از دکارت متافیزیک را از فیزیک جدا نمی کردند.در ریاضیات عدد” یک” مبدا اعداد است,در واقع “اولین عدد” تعریف می شود.اعداد بعدی تکرار عدد “یک”هستند.مسئله دیگر , در فلسفه دکارت این است که در چرخشی که دکارت از عین به ذهن داشت,تمام مقوله بندی ها براساس” تجربه و حس” قرار گرفت.
            پس از دکارت انسان می خواهد با ذهن خودش “شر”را تشخیص دهد.
            فلاسفه قبل از دکارت قائل به جدایی “عین و ذهن” نبودند.

            خانم محبوبه
            منظور شما را در مورد سیاست متوجه نشدم!!
            من اصلا از سیاست صحبتی نکردم؟!

          3. واما در مورد گالیله

            گالیله یک دانشمند بود و نه فيلسوف!!

            گالیله چه گفت؟
            او معتقد بود که: «برای شناخت علمی به جای گمانه زنی، باید هر چیز را اندازه‌گیری و سنجش کرد. آنچه را که نمی‌توان اندازه گرفت را نیز باید کوشش کرد که قابل اندازه‌گیری کرد.»

            حال پرسش:
            آیا می توانیم هر چیزی رادر جهان اندازه بگیریم؟!
            هم بله و هم خیر
            بستگی دارد به “اندازه ”
            آیا می توانیم “کل جهان هستی “را اندازه بگیریم؟!
            باچه معیاری می توانیم کل کهکشانها و کائنات را اندازه گیری کنیم؟!
            پس گالیله هیچ پاسخی برای این پرسش ندارد.

            او همچنین نوشت که: «قانون طبیعت با زبان مادی نوشته شده‌است.»

            پرسش:

            این “قوانین در طبیعت” چگونه بوجودآمده اند؟!
            اگر قوانین در طبیعت با “زبان مادی” بوجودآمده باشند باید در طی دورانها به علت فرسودگی” ماهیت ماده “و به مرورزمان مستهلک شده باشد.

            در صورتیکه قوانین در طبیعت هیچ تغییری نکرده اند.
            قانون جاذبه در 5000سال پیش با قانون جاذبه اکنون یکی است.

            درنتیجه
            هر دو ادعای گالیله باطل است.

          4. روشنای عزیز گاهی فکر میکنم شاید دارین باخودتون حرف میزنین بس که بی ربطه.من گفتم به طور “مثال گالیله” شما گالیله رفتین منبر !؟میگم این نوع روایت دلایل سیاسی مخدوشه میگین من حرف از سیاست نزدم !؟

          5. خانم محبوبه
            منظور شما اختلاف گالیله با کلیسا بود؟

            اگر منظورشما این است,بله گالیله با کلیسا اختلاف پیدا کرد ,چون” کشیشان جزم اندیش” سخنان گالیله را نمی پذیرفتند.

            ریاضیات نقش بسیارزیادی در زندگی گالیله داشت.
            اولین حملات برعلیه گالیله از جانب کلیسا نبود ,بلکه از جانب خود دوستان گالیله بود.

            گالیله در یک نامه به یک کشیش به نسبت و رابطه بین “علم ودین” اشاره می کند.

            او می نويسد,که کتاب مقدس در مورد ریاضیات صحبتی نمی کند.

            گالیله می گفت:(کتاب مقدس فقط به ما می آموزد که چگونه به آسمان برویم,نه اینکه آسمانها چگونه می روند)

            او می گفت:کتاب طبیعت را باید بازبان ریاضی بخوانیم نه با کتاب مقدس.
            اختلاف گالیله با کلیسا و کشیشان متعصب و جزم اندیش بود ,نه با کتاب مقدس..

            در زمان گالیله کلیسا در همه امور سیاست و دولت دخالت می کرد.

          6. خانم محبوبه لطفا در مورد “دلایل سیاسی مخدوش” توضیح بدهید؟!
            یعنی چی؟
            راستش من چون هیچ علاقه ایی به مسائل سیاسی ندارم,خیلی متوجه حرف شما نمی شوم.
            به نظرمن سیاست جریانی است که انسان را باخودش می برد.
            من از دنیای سیاست هیچ چیز سر در نمی آورم.

        2. بعد از فلسفه دکارت ,در عالم نوعی کثرت گرایی بوجودآمد.
          می اندیشم,پس هستم.
          بودن در پی اندیشیدن آمد.
          قبل از فلسفه دکارت این گونه بود.
          هستم ,پس می اندیشم.
          ابتدا وجود بود و سپس تفکر..
          یعنی انسان به وجود خودش,خودآگاهی داشت.بعد شروع می کرد به تفکر در مورد خودش و جهان پیرامون خودش.
          در واقع بعد از دکارت ,در جهان گونه دیگری از الهیات انسان گرایی مطرح شد.
          قبل از دکارت الهیات بر مبنای وجودانسان بود ولی بعد از دکارت بر مبنای موجود شد.
          الهیات بر مبنای موجود دچار کثرت گرایی می شود,چرا؟
          مثلا:من هستم ,شما هستید,دیگران هستند.
          این یعنی تکثر و جدایی نسبت ها از هم.
          به مرور در علم و اندیشه بشری ,کثرت پدیدآمد.
          همه علوم از یکدیگر جدا شدند.و به نوعی در همه علوم درجهان کثرت پدیدآمد.

          1. خانم روشنا چطور میتوانید با این قطعیت در مورد تاریخ الهیات سخن بگویید . دکارت در زمینه ی الهیات وزنی نداشته که بخواهیم آن را به قبل و بعد از آن تقسیم کنیم.
            اطلاعات شما در بسیاری موارد غلط است و تصور می‌کنم منبع آنها پیروان مرحوم فردید هستند.

          2. ماشالله بزنم به تخته خانم روشنا از تاریخ فیزیک ریاضی جانورشناسی الهیات عرفان فلسفه و خلاصه تمامی شاخه های شناخت و معرفتی بهره ی وافر برده اند
            سرکار خانم شما بیش از زکات علم تمام دانشمندان تاریخ را در این پست پرداخت ه اید

  5. بحث نابغه شرور و دیوباوری فصل دوم برای من خیلی جدید و جذاب بود و من همیشه چیزی در این راستا در ذهن داشتم البته خیلی خام و ابتدایی بقیه کتاب را هم با امید به جذاب ماندن میخوانم ممنون از صدانت

    1. از جمله مغالطه های داخل کتاب یکی این نابغه ی شروره هیچ کتاب دینی و آسمانی نگفته نابغه ی شرور وحود داره همه شون گفتن خدای خیرمطلق وجود داره
      نکته دوم که یک جا میگه خدایان این هم مغالطه است فقط یک خدا کیتونه وجود داشته باشه و تناقضه باور به وجود بیشتر از یک خدا
      نکته سوم اینکه گفته کسی نمیدونه خدا وحود داره یا نداره اینم مغالطه است همه میدونن خدا وجود داره و تنها کسانی که این واقعیت بدیهی را انکار میکنن که یا سر لجبازی با حقایق بدیهی دارند یا دوری از عباذثدت مانع شده از دیدن حقیقت
      نکته چهارم اینکه قرآن به وجود شیطان تصریح کرده کافیه کسی یک بار قرآنو بخونه تا بدونه منشا شرور اخلاقی وجود شیطان از اجنه است
      نکته‌ی پنجم وجود جهنم توسط خدا وعده داده شده و همه میدونن از الان چخبره پس بی عدالتی در کار نیست اگر میخوای عذاب نشی گناه نکن
      بله در کل تنها با همچین مغالطه هایی میشه مساله شر را پیش برد و آقای نوع پرست هم همین کار رو کرده

      1. آقای مجید همه میدونن خدا وجودداره اونا که میگن خدا نیست چون نمی خوان عبادت کنند؟مطمئنین ؟ والا ما عمری عبادت کردیم دست از پا هم خطا نکردیم پس الان اینهمه سوال تو کلمه ی ما از ترس عبادت اومده ؟واحیرتا ؟؟؟؟خب منشا شرور شیطانه ، بفرمایید شیطان و کی خلق کرده ؟ تو کتاب گفته نابغه ی شرور ،خب چی می گفت ،میگفت خدای شرور؟کتاب خواست اسمی برای این شرور انتخاب کنه فقط، وگرنه ذکر کرده ادیان ابراهیمی به خدای خیر مطلق معتقدند

          1. به شما توصیه میکنم حتما شک کنید تا بتونین ادعا کنین ایمانتون موروثی نیست

          2. جناب مجید
            می توانم بپرسم چگونه این قدر به خودتان اطمینان دارید؟!
            از اطمینان بیش از حد باید ترسید,به نظر من موجب غرور درون می شود!
            نفس انسان “دشمن شماره یک”انسان است.

          3. جناب مجید
            به نظرمن زیادی عبادت نکن,نتیجه عکس می دهد.
            جدی میگم..
            عبادت بیش از حد انسان را دچار غرور می کند.

          4. منظور شما از کیفیت عبادت چیست؟!
            عبادت وسیله ایی است برای تقرب و نزدیکی به خداوند.

            موسی عبادت می کند,شبان هم عبادت می کند.
            حال پرسش:
            عبادت شبان به درگاه خداوند بیشتر پذیرفته می شود؟ یا عبادت موسی؟

  6. سلام دوستان عزیز صدانت،
    پیام کورش بن کعب، در پاسخ به زهرا خانم است که از دین های تحریف شده حرف زده بودند.
    اما به اشتباه در زیر پیام روشنا آمده.

    خیلی خوبه که پاک بشه و در زیر پیام ایشون بیاد.

    متشکرم.

  7. وجود شر با وجود خدای خیر محض غیرقابل جمعه و با جعل اصطلاحاتی مانند دیالکتیک توحیدی نمیشه جمعش کرد. آدم باید صادق باشه

    1. وامادر مورد معنای دیالکتیک به زبان ساده یعنی “هم این و هم آن”
      ازآنجاییکه ما درعالم تضاد و تناقض ماده زندگی می کنیم,به نوعی مجبورهستیم که این تزاحم را بپذیریم.
      مثلا:شب و روز
      آیامی تواند در این عالم ماده ,فقط شب و تاریکی باشد؟!خیر
      آیا می تواند دراین عالم ماده فقط روز و روشنایی باشد؟!خیر
      پس در این عالم ماده بایدهم شب باشد و هم روز “به این می گویند دیالکتیک”
      حال چرا دیالکتیک توحیدی است؟
      اگر هم بدِ نسبی باشد و هم خوبِ نسبی باشد، نسبی بدون مطلق معنی ندارد. حالا ممکن است کسی خوبی را نبیند، کسی که خوبی را نمی‌بیند، چشمش نسبی‌نگراست ولی خوب، مطلق است.

      1. تو عملا داری میگی خدا هم شره هم خیر
        اگر اینو بپذیری دیگه ارزش پرستیدن و ارج گذاشتن نداره و کفر هم گفتی از نظر دینی

        1. درفلسفه اسلامی
          شر بالعرض است و خیر بالذات.
          ازآنجاییکه در فلسفه اسلامی خدا خیر مطلق تعریف می شود .پس هیچ “شر” در او راه ندارد.

          1. خوب میدونی که ارجاع به فلسفه ی فلان و بهمان و اقوال دیگران در بحث فلسفی حجیت ندارد. من هم میتوانم بگویم فلان فیلسوف گفت فلان یا فلا عارف گفت بهمان یا فلان مفتی گفت بیسار. که چی؟ این یک. دوم اینکه بر فرض هم که این سخن درست باشد که خیر بالذات است و شر بالعرض (باید برایش استدلال بیاوری ارجاع به این و آن استدلال نیست) نشان بده که این سخن با قرآن یا اسلام همخوان است (در مورد اینکه فلسفه ی اسلامی واقعا اسلامی است، مومنان بسیاری ان قلت آورده اند و ان قلتهای جدی و متقن). این دو تا را که گفتی بعدش بیا برای من روشن کن در زندگی ما انسانها شر غلبه نداره و جنگ و قحطی و کشتار و شکنجه و استبداد و استکبار و استعمار و …. بر خوبیهای جهان غلبه دارد.

          2. ببینید جناب رسول

            من که فیلسوف نیستم ,فکرنمی کنم شما هم فیلسوف باشید!!
            به نظرشما اگر به فلان نظر فیلسوف ارجاع ندهیم ,چه کنیم؟!
            درضمن این مبحث که شر بالعرض است و خیر بالذات,مبحث بسیارگسترده ایی است,دریک فضای کامنت که نمی توان کل فلسفه اسلامی را توضیح داد!!
            شما می توانید به اساتید فلسفه مراجعه بفرمایید,برای شما توضیح می دهند..

          3. خانم مهناز چرا اسمت را تغییر می دهی!
            نام مهناز که زیباتر از رسول است!؟
            رسول نام یک مرد است!
            این اشتباه را من در قسمت “بحث فمنیسم”مرتکب شدم.بعد دیدم من یک خانم هستم ,چرا باید بانام کاربری یک مرد خودم را معرفی کنم!
            من به جنس مونث بودن خودم افتخار می کنم..

          4. اما در مورد قرآن کریم که فرمودید.
            دراسلام دو قرائت از دین انجام می شود.
            یک قرائت توسط متکلمین و یک قرائت توسط فلاسفه و عارفان.
            دو قرائت از یک منبع که در جزئیات با هم اختلاف دیدگاه و نظر دارند.

          5. درفلسفه اسلامی
            شر نسبی (بالعرض) و خیر مطلق (بالذات) است..
            شر مطلق در جهان اصلا وجود ندارد.
            خیر مطلق فقط خداوند است.

        2. خیر مطلق که همان خداوند تعریف می شود.

          “خیر نسبی “که در داخل جهان(اعم از انسان و پیرامون انسان در جهان)را شامل می شود.

          “شر نسبی” که در داخل جهان (اعم از انسان و پیرامون انسان در جهان)را شامل می شود.

          “شر مطلق” که اصلا در جهان وجودندارد,چرا که اگر در جهان” شر مطلق” موجود بود,دیگر وجود نبود.

          دیگر انسان و جهانی وجود نداشت.

          “دیالکتیک توحیدی” در واقع فقط رابطه بین (خیر نسبی و شر نسبی ) را می تواند تعریف کند..

          1. خداباوران معمولاً به برخی از پیچیدگی های زمین و هستی اشاره میکنند و از آنها نتیجه میگیرند که جهان منظم است. مثلاً میگویند اگر قطر زمین نصف این میبود که اکنون هست آنگاه شب و روز سریع تر به هم تبدیل میشدند و حیات روی زمین نمیتوانست وجود داشته باشد. اگر خورشید نصف مقداری که الان با زمین فاصله دارد با زمین فاصله میداشت آنگاه همه گیاهان و موجودات روی زمین نابود میشدند پس کائنات منظم است! از افرادی که چنین مسائلی را مطرح میکنند باید پرسید که آنها انتظار دارند اگر جهان خدایی نمیداشت چگونه میبود؟ معلوم نیست چرا خداباوران به میلیاردها سیاره ای که فاصله آنها از خورشید به قدری نیست که گیاهان در آنها برویند اشاره ای نمی‌کنند، و همانطور که از نظم موجود بر روی زمین نتیجه میگیرند که نیاز به ناظمی دارند، از بینظمی روی آن سیارات و میلیونها کهکشان و ستاره ای که هر ثانیه نابود میشوند نتیجه نمیگیرند که آن ستاره ها و سیاره ها و کهکشانها ناظمی ندارند! ممکن است میلیونها خداباور بگوید از بین رفتن آن ستاره ها نیز از روی بی نظمی نیست، و او در واقع درست میگوید، همانگونه که در آینده خواهیم گفت نظم اساساً خاصیت ذاتی یک مجموعه نیست و هیچ مجموعه ای را نمیتوان با توجه به تعریف غایی از نظم بی نظم و یا منظم دانست و از آن در یک استدلال استفاده کرد، بنابر این اگر خداباور چنین پاسخی بدهد، پاسخ او درست است اما تیری است که او به سمت خودش رها کرده چون این سخن او دقیقاً چیزی است که برهان نظم را بی ارزش میکند زیرا نشان میدهد که هیچ چیز را نمیتوان نامنظم دانست.

            اشکالی که این مقایسه دارد این است که در واقع این قیاس دارد بین یک واقعیت (کائنات به وضعیت فعلّی) و یک تخیل (کائنات به وضعیتی که وجود ندارد) انجام می‌شود و نتیجه گرفته می‌شود که کائنات منظم است! مانند اینکه شما ساعت را با یک سیستم تخیلی فرضا به نام X مقایسه کنید و بگویید ساعت منظم است و X نامنظم! قیاس باید بین دو چیز واقعی و موجود باشد نه بین یک چیز واقعی و یک چیز که وجود ندارد!اما سوال اینجاست که اگر قیاس با چیز تخیلی اشکالی ندارد چرا مذهبیون قیاس را با مجموعه های نامنظم تر انجام می‌دهند؟ چرا این قیاس را با مجموعه های تخیلی منظم تر انجام نمی‌دهند و نتیجه نمیگیرند که کائنات غیر منظم است؟! یعنی مثلا چرا میگویند اگر غذا اشتباها بجای وارد شدن به معده به شش وارد شود انسان به سرعت میمیرد، ولی نمیگویند اگر خداوند دندانهای انسان را به گونه ا ی می آفرید که پوسیده نمیشدند، مثلا از جنس پلاتینی که در دندانپزشکی مورد استفاده قرار میگیرد، چه اشکالی پیش می آمد؟ چگونه است که از اولی نتیجه میگیرند خدا انسان را خلق کرده ولی از دومی و تمامی ایرادهایی که بدن انسان میتواند نداشته باشد، نتیجه نمیگیرند که خدا انسان را خلق نکرده؟ یا بعنوان مثال چه اشکالی پیش میامد اگر ویروس SARS در جهان تکامل نمیافت؟! اگر این استدلال را بکنید به شما خواهند گفت که حتما حکمتی در کار است و عقل ما نمیرسد خداوند SARS را برای چه خلق کرده است، انشاء الله علم پیشرفت می‌کند و میگوید که در خلقت SARS هم حکمتی بوده، عقل ما ناقص است! اما اینکه «ممکن است حکمتی در کار باشد» همان اندازه ممکن است درست باشد که خدائی وجود نداشته باشد و معلوم نیست چرا خداباور «ممکن است حکمتی وجود داشته باشد» را برابر با «حکمتی وجود دارد» فرض میکند. همچنین باید از خداباور پرسید چگونه میتواند بر وجود نظم شهادت دهد، اما نمیتوانید بر عدم وجود آن شهادت دهید؟ اگر ما نمیتوانیم بفهمیم بینظمی وجود دارد، قطعاً نباید بفهمیم که نظم وجود دارد، بنابر این بیهوده ادعای وجود نظم را نکنید. بنابر این شما هیچوقت نمیتوانید جهان را یک کل منظم فرض کنید مگر اینکه کل نامنظمی را معرفی کنید و آن کل نامنظم نمیتواند تخیلی باشد و باید وجود داشته باشد و این اصولا غیر ممکن است. ودر واقع این دنیا هرچه که میبود به نظر ما منظم مینمود.

      2. خانم روشنا درمورد مطلبی که هیچ اطلاعی ازان ندارید سخن نگویید از خودتان داستانسازی نکنید شما از دیالکتیک هیچ نمی دانید دیالکتیک توحیدی را خودتان جعل کردید؟
        بیسوادی شما از کامنتهایتان موج میزندهمه ی شرور هم مثل زهر مار نیستند که برای خودش خوب باشد وبرای ما بد . شرور دیگری هم هست مانند زلزله که مطلقا بد است وخرابی وویرانی میاورد ویا جهش زنتیکی و معلولیت مادرزادی که حتما برای فرد معلول وخانواده اش بد است
        ان زهر مار را هم خدا میتوانست طوری بیافریند که برای ما شر نباشد قران مدعی است که همه موجودات برای انسان خلق شده اند
        هوالذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا هرانچه در زمین خلق شده برای ما انسانهاست
        دراخر هم تکلیفتان با نسبی ومطلق روشن نشد
        بجای نوشتن توصیه میکنم مطالعه کنید تا به پختگی برسید بعد اظهار نظر بفرمایید

        1. جناب جانان
          من مانند جنابعالی “علامه دهر ” نیستم,که در همه زمینه ها صاحب نظر باشم.
          آنجاییکه می دانم پاسخ می دهم وآنجاییکه نمی دانم باشجاعت می گویم,نمی دانم.

        2. واما در مورد نسبی و مطلق..
          جناب جانان شما نسبی را چگونه می سنجید؟
          اگرمطلق نباشد نسبی چگونه تعریف می شود؟!

          1. خانم روشنا مفهوم نسبی ومطلق با مصداق نسبی ومطلق تفاوت دارد هرانچه که استثنا دارد نسبی است وهرانچه نتوان خدشه ای بران وارد کرد مطلق است ولی این به معنی ان نیست که مصداق ان حتما درعالم باشد ودر همه موارد حتما ما مصداق مطلق ان مورد را دارا باشیم مثلا رحمت ومهربانی ویا خشم وغضب وعدل وانصاف همه وهمه بصورت نسبی در افراد مختلف وجود دارد ولی این بدین معنا نیست که حتما باید فردی با صفات مطلق وجود داشته باشد تا این نسبی معنا دهد! خیر معنا دادن نسبی بودن محبت یا عدالت یک فرد بسته به نقض مواردیست که خود ان فرد انجام میدهد بدیگری وابسته نیست

          2. اینکه شما می فرمابید فقط در مورد “نسبی گرایی اخلاقی” معنا دارد.
            اگر پیرو اخلاق کانتی باشید دیگر معنا ندارد.
            البته هگل نقدهای بسیار خوبی به کانت وارد کرده است.
            پیشنهاد می کنم بیشتر مطالعه بفرمایید.

    2. اگرشرور درعالم را به دسته تقسیم کنیم.

      1-شرمتافیزیکی که عبارت از نقصان صرف
      2-شرفیزیکی که عبارت از”بلایای طبیعی نظیرزلزله ,سیل و غیره
      3-شروراخلاقی “قتل,تجاوز,جنگ و خونریزی و…
      که شروراخلاقی در ادیان وآیین ها “گناه”محسوب می شود.

      لایب نیتس و برخی از فیلسوفان معتقدندکه شر”امرعدمی”است.
      درواقع می توان گفت که تمام شرور”متافیزیکی ,فیزیکی,اخلاقی”به نوعی به یکدیگرمربوط می شوند.

      بافرض اینکه عقل انسان محدود وادراکات حسی آن ناقص است,می توان گفت به نوعی شروراخلاقی امری ضروری وغیرقابل اجتناب است .چون انسان صاحب اختیارواراده است,این خودانسان است که بدی ویا خوبی رابرمی گزیند.اگرغیرازاین بود باعدل اللهی مغایرت داشت.
      حال اگر انسانی شرور است و شرارت انجام می دهد,خدا چه تقصیری دارد؟!
      حال این پرسش پیش می آید.

      چرا خدا جهانی بدون شرارت خلق نکرد؟
      به فرض اگر اینگونه بود,جهانی بدون شرارت داشتیم.
      دیگر آن جهان ,جهان ماده و تناقض و تزاحم نبود…

      1. آیاممکن است تمامی شرور به نوعی باهم درارتباط باشند؟

        یک پدیده ایی در علم وجود دارد به نام “اثربال پروانه ایی”

        علت آن پدیده ایی است که ریاضیدانها وفیزیکدانها نام این اثررا”بال پروانه ایی” گذاشته اند.

        درپی مقاله شخصی به نام “ادوارلورنتس”بااین عنوان که آیا”(بال زدن پروانه ایی در برزیل می تواند باعث ایجاد تندباد در تگزاس شود”؟)
        لورنتس در پژوهش خود بروی مدل ریاضی بسیارساده ایی به معادله دیفرانسیل غیرقابل حل رسید.
        لورنتس برای حل این معادله از روش عددی به کمک کامپیوتر بهره جست.

        به نظر من این پدیده”اثربال پروانه ای”را می توان در مورد شرور به نوعی دیگر مطرح کرد.

        مثلا:شخصی مرتکب قتل می شود,این قتل چه بخواهیم و چه نخواهیم برجامعه تاثیرات منفی می گذارد.
        یعنی یک” شراخلاقی” تبدیل به یک” شر فیزیکی” می شود.

        در “کتب آسمانی”نظیرقرآن کریم و سایرکتب آسمانی به گونه ایی به این مسئله پرداخته شده است.
        درقرآن کریم آمده است :هر شرو بدی به شما می رسد از ناحیه خودشماست.
        وهرخوبی به شما می رسد از ناحیه خداوند است.

        حال پرسش:
        مگر خداوند عادل وقادر نیست.
        چرا خودش جلوی قتل و غارت و شرور اخلاقی را نمی گیرد؟!

        اگر خداوند این کار را انجام می داد,دیگر مسئله”اختیارواراده”مطرح نبود.
        خداوندی باید باشد که عادل باشد در غیراین صورت خدا عادل نیست.
        اگر فقط جبر مطرح بود و انسانها اختیارواراده نداشتند.عدالت خداوند زیر سوال می رفت!!

        انسان خودش با دست خودش به دیگران ,طبیعت آسیب می زندوبه نوعی اثرش به صورت زلزله ,سیل وغیره در جاهای مختلف جهان ظاهر می شود.

        1. یکی از اصول دیالکتیک مارکس اصل تاثیر متقابل است که اجزای جهان برهم تاثیرمیگذارند اتفاقا مسئله بال زدن پروانه را هم مطرح میکنند ولی انان یک فرقی دارند انان مادی هستند انان خدا را خالق چنین جهان مزخرفی نمیدانند انان خدا را ناظم جهان نمیدانند
          اینکه شما سعی دارید توپ را درزمین انسانها بیاندازید وخدا را مبراکنید بسیار جالب است اینکه شما زلزله وسیل را نه نتیجه طبیعی حرکت پوسته زمین ویابارش باران تند وسریع به مقدار زیاد بلکه نتیجه اینکه انسان خودش لابد درجایی کاری کرده که زلزله امده وهمه چیز را نابودکرده !!!میدانید بسیار جالب است جمود وتعصب شمارا تا کجا میکشاند ؟!اصلا بفرض که چنین باشد خدا اینوسط چکاره است ؟مگر خدا ناظم نیست ؟ مگر کار ناظم نظم دادن به امور نیست ؟چرا خدا جلوی این بی نظمی را نمیگیرد تا اینهمه کشتار نشود واینهمه ویرانی ببار نیاورد ؟
          اصلا اگر انسانها این اراده واختیار مزخرف را نخواهند چه کسی را باید ببینند؟این اراده واختیاری که فقط در اسم وظاهر وجود دارد ولی در واقعیت وجودی ندارد انسان بشدت تحت جبر تاریخ وجبر محیط است شما میگویید اگر فقط جبر بود واختیار نبود عدالت خدازیر سوال میرفت درحالیکه چنین نیست ایا خدا در خلق فرشته ها وملائک ظلم کرده است؟فرشته ها وملائک اختیار ندارند عقل واطاعت محض هستند غریزه ندارند مختار بین عقل وغریزه نیستند ملائک اطاعت محض هستندایا عدالت خدا برای خلق ملائک زیر سوال است ؟
          اینها بهانه تراشی است بهشت چگونه است ؟انسانها را از همان اول در جهانی مانند بهشت خلق میکرد وبا اصلا خلق نمیکرد

          1. جناب جانان
            من توپ را در زمین فقط انسانها قرار ندادم!!
            بهتراست این گونه بگوییم که شاید یکی از علتها این باشد.
            انسان خودش با دست خودش سلاح کشتارجمعی می سازد,میلیونها نفر انسان بی گناه کشته می شوند.به خدا چه ربطی دارد؟!
            انسان خودش با دست خودش “اکوسیستم”رابه هم می زند.به خدا چه ربطی دارد؟!
            تغییر اکوسیستم در جهان به نوعی در بلایا نظیر”سیل,زلزله,..”تاثیر ندارد؟!

          2. جناب جانان
            انسان هم اختیار و اراده دارد برای انتخاب,و هم جبردارد.
            در واقع موضوع”بین الامر”مطرح است.یعنی هم اختبار اراده و هم جبر.
            پرسش:اگرخداوند فقط جبر در جهان بوجود می آورد,آیاخدا,خدای عادل بود؟!
            اگر فقط بحث اختیار واراده باشد,آن وقت در عالم ماده مسئله قوانین طبیعت زیر سوال می رود!
            قوانین طبیعت مجبور است بر اساس اصولی بنانهاده بشود.
            مثلا:2+2=4.اگر 2+2=5باشد,همه چیز در طبیعت به هم می ریزد!

          3. مبحث فرشته ها مربوط به عوالم مجردات است نه ماده!!
            پاسخ سوال شما در مورد عدالت در مورد فرشته ها این است؟
            در عوالم مجردات ,
            قوانین مادی طبیعت وجود ندارد,
            فرشته ها که تابع قوانین ماده نیستند؟!
            پیشنهاد می کنم در این مورد به “سهروردی”مراجعه کنید.
            سهروردی خیلی کامل به مبحث: فرشته شناسی” پرداخته است.

        1. واژه ی «شرّ» در لغت به هر امر فاسد و اشتباهی اطلاق می­گردد که برای انسان نامطلوب است. جدا از معنای لغوی این واژه، فلاسفه در ماهیت شرّ، موشکافی­های فراوانی انجام داده­اند. برخی اساساً آن­را معدوم دانسته و منکر هرگونه شرّی در عالم شده­اند. از سوی دیگر برخی منکرین وجود خدا، با استناد به وجود شرور در عالم، به مقابله با قدرت لایزال الهی و حتی انکار ذات حق قیام کرده­اند. در این تحقیق به بررسی دیدگاه دو دین الهی یعنی اسلام و مسیحیت در مورد ماهیت و فلسفه شرور پرداخته شده است. در نتیجه این تحقیق مشخص گردید که شرور در عالم نیز دارای غایت و هدفی می­باشند و در راستای طرح بزرگ­تر خداوند برای خلقت موجود مختاری به نام انسان می­باشند.

          مقدمه
          از جمله مسائلی که امروز در غرب مسیحی به عنوان قرینه­ای علیه وجود خداوند استفاده می­شود، وجود شرور طبیعی در اخلاقی در عالم است. عده ای از فیلسوفان غربی نظیر ادوارد مرن، پیتر هر، مایکل مارتین بر این باورند که یا باید در جهان خدایی وجود داشته باشد و یا شرور حاکم باشند، و از آنجا که وجود شرور در عالم پدیده ی مشهود و ملموسی است لذا وجود خدا در عالم امری نامحتمل است.[1] چراکه اگر خداوند دارای علم مطلق و قدرت مطلق است، اولاً باید از وجود این شرور مطلع باشد و ثانیاً قدرت حذف آنها از صحنه زندگی انسان­ها و صحنه گیتی را داشته باشد.

          در این تحقیق برآنیم تا این مسئله را در دو سنّت اسلامی و مسیحی مورد بررسی قرار دهیم و به جواب هایی که در هر دو سنّت به مسئله ی شرّ داده شده، بیشتر آشنا شویم.

          مفهوم شناسی «شرّ»
          در این قسمت به ارائه تعریفی از شرّ از سه منظر، لغت، فلسفه و تحلیل زبانی خواهیم پرداخت.

          الف) تعریف لغوی شرّ
          «شر» در لغت نقیض «خیر» بوده و اسمی است که اموری همچون رذایل و خطاها، بدی، فساد و ظلم را در بر می­گیرد.[2] در حقیقت شرور در نظر ما همان بدی ها، سختی ها و ناملایمات است که از آن ها گریزانیم و از ابتلاء به آن ها حذر داریم و شاید دائما دعا می کنیم خداوند ما را به آن ها مبتلاء نسازد و لذا نوعی عدم ملائمت با طبع در شرور نهفته است.

          ب) تعریف ماهوی شرّ
          در شناخت ماهیت شرّ دیدگاه­های مختلفی توسط فلاسفه اسلامی بیان شده که می­توان آنها را در موارد زیر خلاصه کرد:

          1ـ عدمی بودن شرّ:

          حکمای متقدم و به تبع آن ها فلاسفه ی اسلامی خیر و شر را به وجود و عدم تعریف کرده اند به این صورت که وجود، مساوق خیر و شر، امر عدمی است.

          2ـ شرّ وجود نامطلوب:

          بعضی دیگر خیر را موجودی مطلوب و مورد خواست و تمنای انسان تعریف کرده اند. طرفداران این نظریه، نفس وجود را ـ بدون لحاظ آن با طلب و نفع انسان ـ خیر نمی دانند، بلکه به عقیده ی آنان «خیر»، وجود مقید به طلب است؛ برخلاف نظریه اول که ذات وجود را بدون لحاظ آن با امر دیگری خیر می دانستند لذا بر اساس این نظریه، شرّ، وجودی است که مطلوب انسان نیست.

          3ـ خیر و شر معقول ثانی فلسفی:

          بنابر دو دیدگاه پیشین ما می توانستیم حداقل مصداق خیر را در خارج به عنوان «وجود» بیاییم، منتها در دیدگاه اول دریافتن «خیر» صرف وجود خارجی کافی بود اما در دیدگاه دوم وجود خیر منوط به طلب و اشتیاق طالب است. لیکن مطابق نظریه ی سوم، هیچ کدام از مفاهیم خیر و شر مصداق خارجی ندارند، بلکه حداکثر می توانیم منشا اتصاف آن ها را در خارج بیابیم مانند سایر معقولات فلسفی از قبیل امکان وجوب و علیت. بنابراین دیدگاه «وجود بما هو موجود» متصف به «خیریت و شرّیت» نمی­شود[3].

          بی شک آنچه باعث تلقی خیر و شر بودن چیزی برای انسان می شود، مطلوب یا غیر مطلوب بودن است، یعنی هر آنچه مطابق با خواسته های فطری وی بود خیر و هر چه مخالف خواسته های فطری او بود، شر است. به دیگر سخن، آدمی برای یافتن مفهوم خیر و شر نخست مقایسه ای میان میل و رغبت خویش با اشیاء می کند، هر جا رابطه ی مثبتی بوجود آمد آن را خیر و هر جا رابطه ی منفی بود آن را شر می نامند.

          ج) تعریف مصداقی شرّ
          همان گونه که اشاره شد، تعریف مفهومی خیر و شر همراه با اشکالاتی بود و فلاسفه به خوبی قادر به تعریفی جامع و کامل از این دو مفهوم نبودند. استاد محمد تقی جعفری (ره) در این مورد می فرمایند: «فلاسفه و حکمایی مانند ابن سینا و خیام، علت شر بودن یک چیز را بیان نکرده اند و یا اصلا شر را تعریف صحیح ننموده اند.[4]

          از این رو بسیاری از فلاسفه ی غرب به جای تعریف ماهوی به تعریف مصداقی آن پرداخته اند. به طور مثال: «جان هیک» فلیسوف دین معاصر می گوید:

          «به جای این که بکوشیم شر را بر اساس نوعی نظریه کلامی تعریف کنیم ـ مثلا به عنوان آنچه مغایر با اراده ی خداست ـ بهتر می نماید که بدون مجامله و پرده پوشی به تعریف آن بپردازیم یعنی با نشان دادن آنچه این کلمه به آن دلالت دارد، نشان دهیم که «شرّ، به رنج و آلام جسمی و آلام روحی و شرارت اخلاقی اطلاق می گردد».[5]

          بدیهی است در تعریف مصداقی یک مفهوم به جای چینش چند مفهوم در کنار هم، از مصداق مفهوم استفاده می شود و به دو گونه است:

          1ـ نشان دادن مصادیق (تعریف اشاره ای)

          2ـ نام بردن مصادیق (تعریف تسمیه ای)

          به طور مثال با نشان دادن خود آتش به کسی که تا به حال آتش ندیده است، می توان به شناسایی آن اقدام کرد. از بسیاری مصادیق شر می توان به بیماری های گوناگون، قحطی، مرگ ناگهانی، جنگ، زلزله، تسلط اشرار و … اشاره کردکه در بسیاری از روایات به وجود آن ها اشاره شده و بعضا آن ها را از آثار تکوینی گناهان برشمرده اند و پدیده هایی همچون غنا، سلامتی، امنیت، علم و … از مصادیق بارز «خیر» به شمار می آیند. به طور کلی در یک بیان مختصر می توان گفت: «آن چیزی که عدمش بر وجودش ترجیح دارد، شر و خیر آن چیزی است که وجودش بر عدمش ترجیح دارد.[6]

          با تفکر در مصادیق «شر» اعم از طبیعی و غیره مانند: سیل، زلزله، مرگ عزیزان، بیماری و … در می یابیم که در حقیقت همه­ی شرور از این جهت که باعث رنج و ناراحتی انسان­ها می شود، جزء شرور قرار می گیرند. مثلا: سیل و زلزله از آن جهت که دارایی و گاه عزیزان انسان را از میان می برد، شر خوانده می شود، اما اگر سیل و زلزله ای بیاید و از هر جهت آسیبی در پی نداشته باشد، انسان آن را شر و منافی عنایت الهی نمی داند بنابراین ملاک همه شرور همان احساس درد و رنج است و سایر اموری که متصف به شر می شوند در حقیقت موجبات «شر» را تشکیل می دهند نه آن که خود اساسا شر باشند بلکه شریتشان بالتبع و بالعرض است.

          اقسام «شرّ»
          لایپ نیتز در کتاب مشهور خود تئودیسه مصادیق شر را سه گونه ذکر می کند:

          1ـ شر متافیزیکی: شری که دامن گیر عالم امکان است، اعم از عالم ماده و مجردات و علت آن هم محدودیت عالم امکان نسبت به خدای بی کران است. فلاسفه ی اسلامی از این شر به عدم کمال مطلق تعبیر می کنند.

          2ـ شر طبیعی: این شر به شرور طبیعی جهان مانند زلزله، آتشفشان و درد و رنج اطلاق می گردد.

          3ـ شر اخلاقی: به شروری گفته می شود که از اراده و اختیار انسان نشات می گیرد مانند گناهان و افعال ناشایست.

          این در حالی است که صدر المتالهین در شرح اصول کافی شرور را از جهت دیگری به چهار دسته تقسیم می­کند:

          1ـ شرور عدمی: مثل فقر و موت

          2ـ شرور ادراکی: مثل درد، رنج و جهل مرکب

          3ـ شرور اخلاقی: افعال زشت و ناروا مانند قتل و زنا

          4ـ مبادی شرور اخلاقی: که عبارتند از ملکات رذیله مانند: شهوت، غضب و …[7]

          با توجه به مصادیق و انواع شرور، ملاک همه ی شرور همان احساس درد و رنجی است که در اثر این کاستی ها به انسان دست می دهد.

          تبیین مساله «شرّ» در سنّت اسلامی
          پس از آشنایی با مفهوم شرّ در این قسمت به حکمت­هایی که در قرآن کریم برای شرور اخلاقی و طبیعی ذکر شده خواهیم پرداخت. در قرآن کریم از مساله شر، با عناوینی چون بلا، فتنه، عذاب، عسره، باساء و ضراء یاد شده است.

          الف) شرور وسیله­ای برای امتحان و آزمایش
          خداوند متعال در آیاتی چند فلسفه بلایا را از جمله امتحانات الهی برشمرده اند تا به وسیله ی آن کسانی را که ادعای ایمان می کنند و خود را جزء برگزیدگان می دانند بیازماید، بی شک خداوند که عالم علی الاطلاق است نیازی به امتحان ندارد تا بر او معلوم شود، بلکه این آزمون ها برای این است که به بندگان این مطالب را گوشزد نماید. گاهی این امتحانات «سنت لا یتغیر» الهی شمرده می شود، همان طور که در آیه ی سوم سوره ی عنکبوت می فرماید:

          «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آَمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ» عنکبوت / 3.

          «آیا مردم چنین پنداشتند که به صرف آن که گفتند: ما ایمان به خدا آوردیم رهایشان کنند و بر این دعوی هیچ امتحانشان نکنند؟!»

          در این جا لازم است توضیحی درباره دو واژه ی «فتنه» و «بلا» داده شود. طریحی صاحب «مجمع البحرین» درباره فتنه می گوید: «و الفتنه فی کلام العرب، الابتلاء و الامتحان و الاختبار، و اصله من «فتنت الفضه» اذا دخلتها فی النار لتتمیز».[8]

          بر این مبنا در حقیقت فتنه به معنای امتحان و جدا کردن ناب از پست و غیر خالص است. در معنای بلا هم می گوید: یقال (بلاه ـ یبلوه) اذ اختره و امتحنه و بلاه بالخیر و الشر یبلوه و ابلاه و ابتلاه بمعنی امتحنه.[9]

          آیه ی روم سوره ی عنکبوت ظهور در این مطلب دارد که خداوند امت های پیشین را از این جهت مورد آزمایش قرار داد که مردم گمان نکنند هنگامی که می گویند ایمان آورده اند مطلب تمام است و دیگر در معرض امتحان قرار نمی گیرند. نمونه ی عینی این امتحان و مردود شدن عده ای در داستان معروف بنی اسرائیل آمده است:

          «وَ اسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا وَيَوْمَ لَا يَسْبِتُونَ لَا تَأْتِيهِمْ كَذَلِكَ نَبْلُوهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ.» اعراف / 163. «ای رسول! بنی اسرائیل را بازپرس از آن قریه ای که در ساحل دریا بود که به حکم تعطیل بودن شنبه تجاوز کردند، آن گاه که به روز شنبه ماهیان در مشارع دریا پدیدار شده و در غیر آن نمی آمدند، بدین گونه ما آنان را به عمل فسق و نافرمانی آزمایش کردیم. نمونه ی دیگری از آیاتی که خدا به آزمون الهی و مساله «خیر و شر» اشاره دارد، آیه ی زیر است:

          «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ» انبیاء/ 35. «وشما را از راه آزمایش به بد و نیک خواهیم آزمود و به سوی ما بازگردانیده می شوید.»

          عبارت «خیر و شر» در این آیه معنای گسترده ای دارد و شامل انواع مصائب و بیماری ها، گرفتاری ها و انواع آسایش­ها، تندرستی، ثروت و … می شود. بر طبق این آیه همه ی امور جنبه ی آزمون دارند و علاوه بر پرورش روح و جسم انسان ها، واقعیات درونی و باطنی آن ها را نیز آشکار می شود. در واقع آزمایش الهی با امور خیر بدین معناست که گاه خداوند انسان را در معرض رفاه و آسایش قرار می دهد تا از این رو ظرفیت های وجودی اش را برملا سازد.

          ب) شرور مقدمه ی خیرات برتر
          یکی دیگر از پاسخ های که درباره ی شرور مطرح شده این است که شر می تواند مقدمه ی خیرهای بهتری باشد. قرآن کریم در چندین آیه تصریح می کند که بلایا و امتحاناتی که خداوند برای ما به وجود می آورد، مقدمه ای برای نیل به کمالات برتر است؛ بدین معنا که برای دستیابی به نعمت های ارزشمندتر، چاره­ای جز تحمل شدائد و سختی­ها نیست. پر واضح است که بر اساس این دیدگاه، دیگر نمی توان این مقدمات را «شر» نامید؛ زیرا اینان به مثابه راه یا نردبانی برای رسیدن به مطلوب مورد نظر هستند. حال باید دانست این «خیرات برتر» چیست و خداوند برای بخشش چه کمالاتی انسان ها را مبتلا می سازد. در ادامه به چند مورد اشاره شده است:

          ج) رسیدن به مقام صبر
          خداوند در قرآن کریم رسیدن به «صبر» را دست آویزی برای ایجاد بلایا می داند و می فرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ»[10] یعنی ما شما را به سختی می اندازیم تا صفت «صبر» در شما به وجود آید یا به کمال برسد. علمای اخلاق نیز صبر را یکی از فضائل انسانی می دانند و آن را کمالی از کمالات نفس می شمارند، آیات و روایات فراوانی درباره ی صبر و ثواب صابرین وجود دارد که در راستای این نوشتار نیست.

          د) دستیابی به مقام ولایت
          نمونه ی روشن و زیبایی که می توان در این باره اشاره کرد، داستان قهرمان توحید حضرت ابراهیم علیه السلام است. در سوره ی بقره چنین می خوانیم:

          «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[11] ((به خاطر آورید) هنگامی که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگون آزمود و او به خوبی از عهده این آزمایش ها برآمد خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم. ابراهیم عرض کرد: از دودمان من نیز اماماتی قرار ده، خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی رسد.)

          مفسرین درباره این «کلمات» که ابراهیم علیه السلام با آن آزمایش شده است گفته اند این موارد یک سلسله وظایف سنگین و مشکلی بوده خداوند بر دوش حضرت گذارده است که عبارتند از:

          1ـ بردن فرزندش اسماعیل (ع) به بیابان خشک و سوزان؛ 2ـ بردن زن و فرزند به بیابان خشک و سوزان؛ 3ـ قیام در برابر بت پرستان بابل و شکستن بت ها؛ 4ـ مهاجرت از سرزمین بت پرستان و پشت پا زدن به زندگی خود[12].

          معلوم است که همه ی این بلایا و سختی ها را ابراهیم (ع) تحمل کرد و همه ی این ها مقدمه­ای شد برای آن که او را به مقام امامت که فوق مقام رسالت و نبوت است، برساند.

          ه) دستیابی به رهایی و آزادی
          نمونه ی دیگری از شروری که باعث رسیدن به خیرات برتر است در سرگذشت قوم بنی اسرائیل و فرعون دیده می­شود.

          در آیه ی 49 سوره بقرهمی­خوانیم:

          «وَ إِذْ نَجَّيْنَاكُمْ مِنْ آَلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذَلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ». بقره / 49. «به یاد آورید هنگامی که را نجات دادم شما را از ستم فرعونیان که از آن ها سخت در شکنجه بودید به حدی که پسران شما کشته و زنانتان را نگاه می داشتند و آن بلا امتحانی بزرگ بود که خدا شما را بدان می آزمود.»

          نکته ی مهم در این آیه کلام آخر است که می فرماید: «وَ فِي ذَلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ» و این جاست که خداوند بلا را به خود نسبت می دهد و می فرماید: این بلای بزرگ از جانب پروردگارتان بود. بی شک قوم بنی اسرائیل که سال ها زیر سلطه ی فرعون وحکومت او مشقت ها کشیده و ظلم ها دیده بودند و حقوق بسیارشان پایمال شده بود اکنون برای آن که حرکت کرده و به انقلابی دست زنند و به خود بیایند نیاز به تحولی عظیم داشتند.[13]

          تبیین مسئله شرّ در سنّت مسیحی
          در این قسمت به دیدگاه چند متکلم مسیحی در مورد مسئله شر و تبیینی که برای وجود برای مسئله شرّ در جهان ارائه، شده اشاره می­کنیم تا بهتر با رویکرد سنّت مسیحی به این مسئله آشنا شویم.

          1ـ قدیس آگوستین و تفسیر عدمی از شرّ
          اولین شخصی که در تاریخ مسیحیت، توجیه عمده ای از مسئله ی شر ارائه نمود، قدیس آگوستینوس بود. وی با تقریر فلسفی ماهیت شر و تقریر کلامی منشا و علت وقوع شر به دفاع از عدل الهی و مبارزه با مسئله «شر» پرداخت.

          از نظر وی، به لحاظ فلسفی به دلیل آن که ماهیت شر، عدمی است (یعنی عدم خیر و کمال) از این رو آنچه که در عالم وجود دارد و بهره ای از هستی را به خود اختصاص داده است؛ خیر محسوب می شود مثلا نابینایی، بهره ای از وجود خاص ندارد بلکه همان عدم بینایی است از این رو آنچه وجود دارد و خیر و کمال است، بینایی است و نابینایی بخشی از هستی را اشغال نکرده است. بنابراین از زمانی که خداوند متعال عالم را خلق نمود، هیچ شر و نقصی در عالم وجود نداشت.

          اما وی منشا پیدایش شر را در بعد کلامی، چنین بررسی می کند:

          وجود شرور در واقع، به اختیار ملائکه و انسان ها برمی گردد وشروع آن زمانی بود که بعضی از فرشتگان (ابلیس) از اطاعت الهی سرباز زده و مرتکب گناه گشته اند و پس از آن آدم و حوا نیز مورد فریب شیطان قرار گرفته و از جوار خیر و رحمت تامه الهی دور گشته اند. لذا شروری که از اراده انسان ها صادر می شوند(شر طبیعی) معلول گناهان هستند که خود باعث شرور طبیعی می­گردند. در حقیقت شرور و بلاهای طبیعی که در عالم وجود دارند در واقع کیفر گناه محسوب شده و علت صدور آن ها نیز گناهان انسان های مختار است.[14]

          2ـ نظریه­ی «عدل الهی» ایرنائوس
          دفاعیه ای که اسقف ایرنائوس (125 ـ 202) از مسئله شر ارائه می کند، مبتنی بر آن است که در آفرینش نوع بشری دو مرحله وجود دارد مرحله اول آن است که انسان ها به عنوان حیوانات هوشمند و مستعد برای تکامل پا به عرصه حیات می گذارند و در مرحله دوم می توانند به کمال والای اخلاقی و بندگی واقعی خداوند نایل آیند. اما رسیدن به مرحله دوم (حیات پایدار) متوقف بر آن است که انسان ها آزادانه بتوانند کمالات اخلاقی را انتخاب نمایند، زیرا زمانی کمال ارزشی برای انسان حاصل می شود که با رفع موانع و تحمل مشکلات و سختی ها به مقام الهی برسد، یعنی انسان برای کم کردن فاصله بعد علمی و معرفتی خود از خداوند باید به کمالات ارزشی دست یابد؛ هر چند دشواری ها و مصایبی نیز در این راه برای او ایجاد شود.

          پس در واقع شرور اخلاقی لازمه اختیار ضروری انسان است و همین اختیارات که موجب کمال طلبی را فراهم می نماید. اما در شرور طبیعی اگر چه ممکن است بعضی از آن ها معلول شرور اخلاقی انسان ها باشند، اما این ادعا فراگیر نبوده و در همه موارد قابل اثبات نیست. از این رو، ایرنائوس بر این باور است که بنای خداوند بر این نبوده که جهانی را همراه لذت و آسایش کامل خلق نماید تا انسان ها از حداکثر لذت و حداقل رنج برخوردار باشند، بلکه خداوند عالم را به مکانی برای پرورش روح خلق کرده تا انسان ها بتوانند با صبر و مقاومت در مقابل مصایب، به تکامل و ترقی روح بپردازند.[15]

          3ـ پاسخ الهیات پویشی
          الهیات پویشی از گرایشات جدیدی است که متکلمان مسیحی بر اساس فلسفه «وایتهد» آن را مطرح کرده اند. الهیات پویشی برای سازگاری میان خداوند و شرور عالم، به محدود کردن قدرت خداوند تن داده و قدرت مطلقه خداوند را مورد انکار قرار می دهد. به عقیده آنان، خداوند عالم را از عدم ایجاد نکرده است ولی با وجود این، می تواند عالم را تحت تاثیر خود قرار می دهد. از این رو، در الهیات پویشی خداوند خالق عالم محسوب نمی شود.

          عقیده مزبور برخلاف سنت، مسیحی است که خداوند را آفریدگار عالم و قدرت او را نامحدود می داند. البته «وایتهد» دست خدا را به طور کامل از آفرینش جدا نمی کند، بلکه مدعی است که خداوند اگر چه قبل از آفرینش نیست، اما همراه با آفرینش است؛ به این معنا که خداوند نیز همراه با سایر علل در آفرینش مداوم نقش دارد زیرا خداوند نیز جزئی از خود جهان است[16].

          شاید مراد «وایتهد» از این بینش آن باشد که خداوند علت تامه و محض در آفرینش نیست بلکه از علل موثره می باشد. در نتیجه برای آفرینش تام، همه چیز به او بستگی دارد یعنی اگر دخالت او نباشد هیچ ممکنی به حوزه وجود وارد نمی شود زیرا برای پیدایش یک پدیده وجود همه علل شرط است. و خداوند نیز شرط لازم برای وجود موجودات است نه شرط کافی. پس قدرت خداوند در دیدگاه پویشی از روی ترغیب و انگیزش خواهد بود نه قدرت مهارکننده و تامه.

          نقد و بررسی پاسخ الهیات پویشی:
          الهیات پویشی چون بینش خاصی نسبت به وجود و فعل خدا دارد در نتیجه برای توجیه مسئله شرور، یکی از صفات عالیه ای که برای خدا ادعا شده را از خدا نفی و یا محدود کرده است. از این رو، بر اساس دیدگاه محدود پویشی، قدرت خداوند با وجود شرور هیچ منافاتی نخواهد داشت. از آن روی که ایشان برای اثبات تقدس و خیرخواهی خداوند، قدرت مطلقه را انکار می کنند در نتیجه جلوگیری از شرور از دایره قدرت او خارج است. اما در نقد این نظریه باید گفت: چون اختلاف ما با پویشی یک اختلاف مبنایی است، اگر مبنای پویشی راجع به قدرت الهی را بپذیریم می توانیم در مسئله شرور نیز نظریه آنان را تایید نماییم. اما ما در بینش اسلامی (و حتی ادیان بزرگ) هرگز چنین نگرشی نسبت به خداوند نداریم، بلکه قایل به قدرت مطلقه الهی هستیم. و ارائه چنین پاسخی بدون پذیرش مبنای پویشی، گونه ای از چاله به چاه افتادن است. این گونه پاسخ به مسئله شرور و ملازم به محدود کردن قدرت الهی و در نتیجه نسبت نقص دادن به خداوند (که از جهت عقلی مردود است) و تن دادن به مشکل دیگری است که خود جای بحث و نقد دارد.

          نتیجه:
          با توجه به متون دینی که در ابتدای این مقاله مد نظر قرار گرفت مشّخص گردید که شرو، سختی ها و بلاهایی که انسان در این دنیا با آن مواجه است، فلسفه­ی خاص خود را دارند و نباید آنها­ را بدون هدف و عبث تلّقی کرد و آنها را نقضی بر قدرت قاهره الهی قلمداد نمود. چه در سنّت مسیحی و چه در سنّت اسلامی بر این نکته تأکید شده است، که سخت­ها و بلاها جزئی از طرح بزرگ­تری است که خداوند برای خلقت انسان و جهان داشته است و نوع خلقت انسان که کمالی اختیاری است، وجود عالم مادّی و شرور طبیعی آن را ضرورت می­بخشید، همانگونه که اختیار

      2. خانم روشنا خوب نباشد مگر اتفاقی میافتاد؟جهان جهان ماده وتزاحم نباشد مگر طوری میشود؟خدا جهانی خلق میکرد که کودکان مورد تجاوز جنسی وقتل واقع نشوند از خدا کم میشد ؟خدا اینهمه انسانها ی شرور خلق نمیکرد از خداییش کم میشد ؟
        شما میگویید که انسان اختیار دارد در حالیکه ندارد انسان بشدت مجبور است انسان تابع جبر تاریخ وموقعیت تاریخی وحاکمیتی است که زیر لوای ان روزگار میگذراند انسان بشدت تابع طبقه اقتصادیست که دران قرار دارد انسان بشدت تابع طبقه فرهنگی و پدر ومادر وخانواده و همسایه ومدرسه ایست که دران روزگار میگذراند هرگز ما انسانها از بی نهایت انتخاب برخوردار نیستیم انتخابهای ما همیشه محدود است وان انتخابهای محدود هم هرگز درنهایت انتخاب ما نیست راهیست که ما مجبور میشویمانرا بپیماییم

        اینکه شر امری عدمیست را الهیات اسلامی از الهیات مسیحی برگرفته است توماس اکویناس واگوستین قدیس عدمی بودن شرور را در الهیات مسیحی طرح کردند که متالهان اسلامی نیز به تاسی از انهاانرا مطرح نموده تا راه فراری پیدا کنند

        اولا که شر عدمی نیست قران میگوید که ما با شر وخیر شمارا میازماییم اگر شر عدمی بود با چیزی که وجود ندارد چگونه خدا میخواهد انسانها را بیازماید ؟
        شر عدمی نیست چون وبا وجودیست زلزله وجودیست ایدز وجودیست سیل وجودیست معلولیت مادرزادی وجودیست
        با اینهمه مثال روشن شد که شر وجودیست ولی حتی اگر شر را با چرخاندن زبان عدمی هم مفروض بگیریم مثلا کوری مادرزاد را کوری ندانیم انرا عدم بینایی بدانیم باز هم کمترین مسئولیتی را از خدا کم نکرده ایم هرگز خدا را مبرا نکرده ایم باز هم میتوان گفت چرا خدا بینایی را که لازمه زندگی یک انسان بوده ازان فرددریغ کرده واورا ناقص افریده است ؟
        مسئله شرور بسیار پیچیده تر از ان است که شما پنداشتید وادعا کردید درفلسفه اسلامی حل شده !!!
        هرگز فلسفه اسلامی توانایی پاسخ گویی به مسئله شرور را نداشته است

        1. جناب جانان
          آن جهانی که شما تصویر می کنید,دیگراین جهان ماده نبود.
          جهانی فاقداز ظلم ,ستم,جنگ وخونریزی و..
          فکر کنم آنجا بهشت باشد.
          البته من بهشت را بیرون از وجود انسان نمی بینم.
          وقتی انسان خودش را مرکز عالم ببیند,همه چیز درهستی را می خواهد در تملک خودش درآورد.
          هیچ فلسفه ایی تا کنون نتوانسته است که به طور قطع و یقین “مسئله شر” را حل کند.من در ابتدای کامنتها ذکر کردم!

          1. ان جهانی که من تصور میکنم را شما اسمش را بهشت بگذارید همانطور که قران گفته حضرت ادم ابتدا در بهشت میزیسته که از ان اخراج شده هیچ الزامی نیست که حتما خدا جهان ماده بیافریند جهانی که شرور دران نباشند حتما جهان مطلوبی خواهد بود
            قران میگوید هوالذی خلق لکم مافی الارض جمیعا هرانچه در زمین است برای شما خلق شده است برای انسانها خلق شده است
            یک مسئله بسیار مهمی که شما باید به ان توجه کنید اینست که امکان افریدن چنین جهانی که الان وجود دارد توسط خداییکه ادیان وخصوصا اسلام معرفی میکند نیست خداییکه اسلام وادیان توحیدی معرفی میکنند خدای خیر محض است درحالیکه در جهان فعلی شرور هست سوال اینست که این شرور توسط چه کسی خلق شده ؟یا خدا خدای خیرمحض نیست که این شرور را افریده ویا اینکه شرور خدایی جداگانه دارد !

          2. نظرشخصی من این است,درست یا نادرست آنرا نمی دانم.

            خدا جهان را آفرید برای اینکه خودش را در “آینه انسان کامل”(پیامبران)ببیند.

            شما فرمودید:شرور توسط چه کسی تولید می شود؟
            به نظرمن ازآنجاییکه “شرمطلق”در جهان وجود ندارد,چراکه اگر وجودداشت جهان اصلا موجود نمی شد.پس اگر ما کلیه شرور در عالم را “شرور نسبی”بگیریم.این شرور نسبی توسط خود انسان در جهان بوجود می آید.
            ازآنحاییکه خدا “خیرمطلق”در هستی است.
            پس “شرورنسبی “توسط خود انسان بوجود می آید.

          3. پرسش:
            با پبش فرض جنابعالی

            خدای” خیر محض” است:
            1-خدای” خیر محض”باید این شرور درون انسان را چگونه نابود کند واز بین ببرد؟
            2-این شرور در “وجود انسان”چگونه موجب شرارت در جهان می شود؟
            3-چه رابطه ایی بین شرور در” وجود انسان” و” شرور در جهان” وجود دارد؟

          4. مطلبی که ملاحظه می کنید بررسی انتقادی بعضی نظریات مرحوم دکتر شریعتی است. نویسنده در این مقاله،اساس را آرا مرحوم استاد مطهری گرفته و بر این پایه به رد افکار مرحوم شریعتی پرداخته است.

            کیهان فرهنگی آماده است تا نظرات منطقی دیگر عزیزان را در تائید یا نفی مطالب مذکور در این مقاله درج نماید.

            از گذشته های دور در بین مردم مشهور بود، کسی که می خواهد عالم دینی شود باید دود چراغ بخورد و در حجره های نمور و تاریک سال ها به سر برد و از لذات و رفاهی ات دست کشیده و زانو نزد استاد زند و اگر چنانچه هوشی سرشار در حد نوابغ داشته باشد،عالم دینی شود که«نابرده رنج گنج میسر نمی شود»و اگر این عالم دینی ضمیری پاک در حد قریب به عصمت انبیا را در خود ایجاد نمود و از تزکیه و تربیت اخلاق در حد اعلای آن برخوردار بود،صاحب رای و نظر می گردید،که اینان در هر عصری انگشت شمار بودند.

            ذات نایافته از هستی بخش

            کی تواند که شود هستی بخش

            از بدیهیات است که در هر علمی هر کس نمی تواند اظهار نظر کند مگر متخصصان و صاحبان فن در آن علم و این امر چنان روشن است که نیاز به اقامه دلیل و برهان ندارد و خلاف آن را هر انسانی دور از عقل می داند.به عنوان مثال اگر کسی جهت طبابت به قصاب مراجعه نماید،کار او را به مجانین تشبیه کنند.

            متاسفانه در این عصر و زمان مشاهده می شود که افرادی بدون هیچگونه تخصص از علوم دینی که بر حسب موضوع آن اشرف علوم است و در نزد پیروان آن دین از قداست خاصی برخوردار است، (به تصویر صفحه مراجعه شود) اظهار نظر و یا به تعبیر دیگر اجتهاد به رای می نمایند و به صرف تخصص در یک رشته از علوم غیر دینی بدون توجه به آرا علما دین در آن زمینه نظریات برخی از دانشمندان که بعضا لائیک بوده را به اسم دین به خورد مردم می دهند.در حالی که اگر شخصی درباره کوچک ترین مساله طب اظهار نظر کند،از او خواهند پرسید مگر شما طبیب هستید؟

            هر چند که در بعضی موارد به نظر می رسد که غرض ورزی نبوده و صرفا از روی بی اطلاعی نسبت به متون اصیل دینی است،لکن باید توجه داشت که بدعت در دین از همین امر آغاز گشته و خدای ناکرده عواقب جبران ناپذیری دربر خواهد داشت و این اظهار نظرهای غیرمسئولانه عامل انحراف فکری بسیاری از مسلمانان می گردد.علما دین در طول تاریخ

            (صفحه 13)

            همواره با اینگونه موارد برخورد نموده و حتی از نثار جان خویش دریغ ننموده اند.

            در تاریخ اسلام اول کسی که در دین التقاط ایجاد نمود،چندان مشخص نیست ولی آنچه مسلم است،آن که یکی از اموری که وقت شریف ائمه را مصروف داشته است،مبارزه با این انحرافات و کسانی است که در مقابل نص،اجتهاد به رای می نمودند و همواره در تلاش برای معرفی اسلام ناب محمدی به مردم بوده اند.در زمان معاصر با روی کار آمدن مکاتب متنوع بشری عده ای از روشنفکران جذب ظاهر فریبنده و شعارهای این مکاتب گردیده و آن ها را سخنی تازه دانسته،گفته های آنان را با معارف دینی التقاط نموده تا به خیال خودشان دین را از کهنه پرستی نجات داده و تجددگرایی را رواج دهند.

            از جمله کسانی که در معارف دینی التقاط ایجاد نموده و در آثار متعددشان نیز مشهود است دکتر علی شریعتی یکی از روشنفکران معاصر می باشد در این مقاله برآنیم تا آثار ایشان را به استناد نظریات استاد شهید مرتضی مطهری نقد و بررسی نماییم.

            روال ما در این مقاله بر آن است که از کتاب«جامعه و تاریخ»شهید بزرگوار حضرت آیت اللّه مطهری به عنوان محکی برای نقد افکار دکتر علی شریعتی استفاده شود.لازم به ذکر است از آنجاییکه رشته تخصصی دکتر شریعتی جامعه شناسی بود و آثار باقیمانده از ایشان در زمینه جامعه شناسی و فلسفه و تاریخ است،بنابراین آنچه که به عنوان نظریات شهید مطهری ارائه می گردد،دیدگاه اسلام در مورد جامعه و تاریخ می باشد.پیرامون اهمیت این موضوع ایشان می فرمایند:«نوع شناخت یک مکتب از جامعه و از تاریخ و طرز برداشت آن از این دو،نقش تعیین کننده ای در ایدئولوژی آن مکتب دارد.از این رو ضرورت دارد در متن جهان بینی اسلامی،طرز نگرش اسلام به جامعه و تاریخ روشن گردد.»(1)

            موضوع جامعه و تاریخ از زمان ظهور مکتب مارکسیسم مطرح شد.متاسفانه برخی از روشنفکران به گمان اینکه دین در این مورد سکوت کرده و یا آنچه که مارکس و همفکرانش گفته اند منطبق با متون دینی است،به تطبیق آیات قرآن با نظریه ماتریالیستی مارکسیسم پیرامون جامعه و تاریخ پرداخته و کلا نظریات فلسفه تاریخ را مبتنی بر مادیات تاریخی بنا نهادند و نظریات جامعه شناسی را بر اساس زیربنا بودن اقتصاد تبیین نموده اند؛هر چند که در آثار دکتر شریعتی تناقضات بسیار دیده می شود،در برخی از موارد منکر این نوع برداشت است ولی در بسیاری از موارد در تحلیل و بررسی آیات قرآن و حوادث تاریخی نقض آن ادعا دیده می شود که به بعضی از آن موارد استناد خواهد شد.

            جهت اینکه با نظر اسلام پیرامون جامعه و تاریخ آشنا شویم،در ابتدا نظر استاد مطهری را پیرامون جامعه مطرح می نماییم.در این مورد شهید مطهری در بیان نظریات مختلف درباره جبر یا اختیار فرد در جامعه در برداشت از قرآن کریم چنین می فرماید:«قرآن کریم در عین اینکه برای جامعه طبیعت و شخصیت و عینیت و نیرو و حیات و مرگ و اجل و وجدان و طاعت و عصیان قائل است،صریحا فرد را از نظر امکان سرپیچی از فرمان جامعه توانا می داند.تکیه قرآن بر آن چیزی است که آنرا«فطرة الله»می نامد.در سوره نسا آیه 97 درباره گروهی که خود را عذری برای ترک مسؤولیتهای فطری خود می شمردند و در واقع،خود را در برابر جامعه خود مجبور قلمداد می کردند،می فرماید:«بهیچوجه عذر آن ها پذیرفته نیست،زیرا حداقل امکان مهاجرت از آن جو اجتماعی و رساندن خود به جو اجتماعی دیگر وجود داشت.در جای دیگر نیز می گوید:

            یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم.«ای اهل ایمان خود را باشید، خود را نگهدارید،هرگز گمراهی دیگران (بالاجبار)سبب گمراهی شما نمی شود.»

            در آیه معروف«ذر»که اشاره به فطرت انسانی است،پس از آنکه می فرماید خداوند پیمان توحید را در نهاد مردم قرار داده است،می گوید:برای اینکه بعدها نگویید همانا پدران ما مشرک بوده اند و ما چاره ای نداشتیم و مجبور بودیم که بر سنت پدران خود باقی باشیم.با چنین فطرت خدادادی هیچگونه اجباری در کار نیست.»(2)

            ایشان در تقسیمات و قطب بندی های اجتماعی چنین می فرماید:«جامعه در عین اینکه از نوعی وحدت برخوردار است،در درون خود به گروه ها و طبقات و اصناف مختلف و احیانا متضاد منقسم می گردد.و یا لااقل بعضی جامعه ها چنیناند،و

            (صفحه 14)

            ممکن است جامعه در عین وحدت،در درون خود به قطب های متخالف و احیانا متضاد منقسم می گردد.

            پس جامعه وحدتی دارد در عین کثرت و کثرتی دارد در عین وحدت.به اصطلاح حکمای اسلامی،بر جامعه ها نوعی وحدت در کثرت و کثرت در وحدت حکمفرماست.در اینجا دو نظریه وجود دارد.یکی نظریه مبتنی بر مادیت تاریخی و تضاد دیالکتیکی.بنابراین نظریه که بعدها درباره اش سخن خواهم گفت،این جهت تابع اصل مالکیت است،در جامعه هایی که مالکیت خصوصی وجود ندارد،مانند جامعه اشتراکی اولیه و یا جامعه های اشتراکی که در آینده تاریخ تحقق خواهند یافت،اساسا جامعه یک قطبی است و اما در جامعه هایی که بر آن ها مالکیت خصوصی حکمفرماست لزوما دو قطبی است، پس جامعه یا یک قطبی است و یا دو قطبی،شق سوم ندارد،در جامعه های دو قطبی،انسان ها تقسیم می شوند به انسان های استثمارگر و انسان های استثمار شده،و جز دو اردو و دو گروه حاکم و محکوم گروهی وجود ندارد.سایر شؤون جامعه از فلسفه و اخلاق و مذهب و هنر نیز همین رنگ را پیدا می کند،یعنی مثلا دو گونه فلسفه و اخلاق و مذهب و غیره بر جامعه حاکم است که هر کدام رنگ طبقه اقتصادی خاصی را دارد،و اگر فرضا یک فلسفه و یا یک مذهب و یا یک اخلاق حاکم باشد،باز هم رنگ یکی از دو طبقه را دارد که احیانا بر طبقه دیگر تحمیل شده است اما فلسفه یا هنر یا مذهب یا اخلاق طبقه اقتصادی و بی رنگ امکان وجود ندارد.

            نظریه دیگر این است که تک قطبی یا چند قطبی بودن جامعه وابسته به اصل مالکیت نیست،علل و عوامل فرهنگی و اجتماعی و نژادی و ایدئولوژیکی نیز می تواند منشأ چند قطبی شدن جامعه گردد.مخصوصا علل فرهنگی و ایدئولوژیکی می تواند نقش اساسی داشته باشد و جامعه را نه به دو قطب که به چند قطب احیانا متضاد تجزیه نماید،همچنان که قادر است جامعه را به صورت تک قطبی درآورد بدون آنکه الزاما اصل مالکیت ملغی شده باشد.

            اکنون ببینیم برداشت قرآن درباره کثرت جامعه چه برداشتی است؟آیا کثرت و اخلاق را می پذیرد یا نمی پذیرد؟و اگر می پذیرد دیدگاه قرآن از قطبی شدن جامعه دیدگاه دو قطبی است و آنهم بر اساس مالکیت و استثمار یا به گونه ای دیگر است؟

            به نظر می رسد استخراج لغات اجتماعی قرآن و تعیین نقطه نظر قرآن در مفهوم این لغات بهترین راه،و لااقل راه خوبی برای بدست آوردن نظر قرآن باشد لغات اجتماعی قرآن دوگونه اند بعضی از لغات اجتماعی مربوط به یک پدیده اجتماعی است مثل:ملت،شریعت،شرعة،منهاج، سنت و امثال این ها.این لغات از محل بحث ما خارج است.ولی یک عده لغات است که وجهه نظر قرآن را می تواند مشخص کند مانند:قوم، امت،ناس،شعوب،قبائل،رسول،نبی،امام،مؤمن،کافر،منافق،مشرک،مذبذب،مهاجر،مجاهد،صدیق،شهید،

            متقی،صالح،مصلح، مفسد،آمر به معروف،ناهی از منکر،عالم، ناصح،ظالم،خلیفه،ربانی،ربی،کاهن، رهبان،اجبار،جبار،عالی،مستعلی،مستکبر،مستضعف،مسرف،مترف،طاغوت،ملا،ملوک،غنی،فقیر،مملوک،مالک،حر،عبد، رب،و…

            البته لغاتی دیگر به ظاهر مشابه وجود دارد مانند:مصلی،مخلص،صادق،منفق، مستغفر،تائب،عابد،حامد و امثال این ها،اما این لغات صرفا به عنوان بیان یک سلسله«افعال»ذکر شده اند نه به عنوان سلسله گروه ها.از اینرو در این لغات احتمال اینکه بیانگر گروه ها و تقسیمات و قطب های اجتماعی باشند،نمی رود.لازم است آیاتی که لغات دسته اول را ذکر کرده اند،خصوصا آنچه مربوط به جهت گیری های اجتماعی است، مورد بررسی و مطالعه دقیق قرار گیرد تا روشن گردد همه این ها را در دو گروه می توان جای داد و یا در گروه های متعدد باید قرار داده شوند و اگر فرضا همه این ها در دو گروه جا داده می شوند مشخصه اصلی آن دو گروه چیست؟مثلا آیا می شود همه آن ها را دو گروه مؤمن و کافر که مشتمل بر جهت گیری های اعتقادی است،و یا در دو گروه غنی و فقیر که نمایانگر وضع اقتصادی است طبقه بندی کرد؟…

            برخی مدعی هستند که برداشت قرآن از جامعه برداشت دو قطبی است.از نظر قرآن جامعه در مرتبه اول به قطب مسلط و حاکم و بهره کش و قطب محروم و بهره ده و به اسارت گرفته شده تقسیم می شود؛قطب حاکم همان است که قرآن از آنها به«مستکبرین»تعبیر می کند و قطب محکوم آنان هستند که قرآن آنان را«مستضعفین» می خواند،…از نظر قرآن کافران،منافقان، مشرکان،فاسدان،فاسقان،ظالمان از میان گروه هایی برمی خیزند که قرآن آنان را«مترف» «مسرف»«ملا»«ملوک»و«مستکبر»امثال اینها می خواند،امکان ندارد این گروه ها از طبقه مخالف برخیزند،همچنان که پیامبران، رسولان،امامان،صدیقان،شهیدان، مجاهدان،مهاجران،مؤمنان،از طبقه مخالف برخیزند،و امکان ندارد از طبقه مقابل برخیزند…خلاصه به عقیده این افراد،قرآن این نظریه را که آنچه انسان را می سازد و گروهش را مشخص می کند و به او جهت می دهد و به او جهت می دهد و پایگاه فکری و اخلاقی و مذهبی و ایدئولوژیکی او را تعیین می کند،وضع معاش است،تأیید می کند و مجموعا از آیات قرآن برمی آید که تعلیمات خویش را بر این پایه نهاده است.این نظریه در حقیقت برداشتی مادی از انسان و جامعه است.بدون شک قرآن تکیه خاصی روی پایگاه اجتماعی افراد دارد ولی آیا بدین معنی است که قرآن همه تقسیم ها و قطب بندی ها را با این ملاک توجیه می کند؟از نظر ما این نوع برداشت از جامعه با برداشت اسلام از انسان و جهان و جامعه منطبق نیست و از این مطالعه سطحی در مسایل قرآنی ناشی شده است.(3)

            این بود نظریه شهید مطهری پیرامون جامعه و تحلیل و تبیین نظر کسانی که برداشت غلطی از قرآن در زمینه جامعه شناسی و وفلسفه تاریخ دارند. در توضیح این مطالب باید گفت،متکلمین اسلامی در دفاع از اصول اعتقادی اسلام یعنی توحید و نبوت و معاد در مقابل منکرین آن پرداخته و متکلمین شیعی نیز آنچه در خدمات خویش مصروف داشته اند،پیرامون دفاع از اصول اعتقادی شیعه بوده است.

            پیش از ظهور مارکسیسم موضوع جامعه و تاریخ موضوعیت نداشته که متکلمین و علما اسلامی به طور مستقل و مشروح اظهار نظر نمایند،از آنجایی که اصل و اساس نظریات مارکس بر پایه این دو اصل(جامعه و تاریخ)بود.برخی مانند دکتر علی شریعتی به جهت عدم آشنایی نسبت به متون دینی با انگیزه ایجاد شور و هیجان در بین جوانان به تطبیق اصول مارکسیسمی یعنی مادیت تاریخی و توجیه پایگاه طبقات اجتماعی،تحلیل تاریخ اسلام و شخصیت های اسلامی پرداختند.غافل از اینکه در اسلام اصلی وجود دارد به نام فطرت که به تعبیر استاد شهید مطهری«ام المعارف اسلامی»است و

            (صفحه 15)

            همانگونه که خود قرآن فرموده است اکثریت مردم از آن غافلند «اکثرهم لا یعلمون» و پیامبر گرامی اسلام(ص)فرمودند:«کل مولود یولد علی الفطرة» تمام برداشت سو امثال دکتر شریعتی بر اساس غفلت از این اصل مهم اسلامی بوده است. بر اساس همین اصل است که بنای مادیت تاریخی فرو می ریزد و انسان در طبقه اجتماعی خویش مجبور نیست و می تواند بر علیه نظام طبقاتی خویش قیام کند اینجا است که استاد شهید علامه مطهری به وظیفه دینی خویش عمل نموده و به عنوان یک متکلم اسلامی مبرز به دفاع از نظریات اسلام پیرامون این دو اصل یعنی جامعه و تاریخ پرداخت و اثر ارزنده ای از خود باقی گذارد.

            حال به نظریات دکتر علی شریعتی و نقد آن از آثار شهید مطهری توجه کنیم.دکتر شریعتی در کتاب«بازگشت»چنین می گوید:«من از طایفه خودم حرف می زنم…طایفه مردم«و اگر بخواهیم به زبان قرآن حرف بزنیم باید بگوییم،طایفه«ناس» در برابر دیگر طوایف«ملا و مترفین»طوایف «فرعون و قارون و بلعم باعور»سپس در پاورقی همین صفحه در توضیح این مطالب چنین گوید: «در جامعه شناسی قرآن،که یک جامعه شناسی صریح طبقاتی است:جامعه طبقه دائمی است، سه طبقه که«طبقه مرکب حاکمه»را می سازند،در سه سمبل نشان داده شده اند.فرعون؛قدرت حاکمه سیاسی،قارون؛قدرت حاکمه اقتصادی بلعم باعور؛قدرت حاکمه مذهبی و فکری و طبقه محکوم:ناس(توده عیال)،الله،پیغمبران وابسته به این طبقه اند.در برابر این سه طایفه،این سه تن،فرعون و قارون و بلعم همان سه نماینده شهر کور نیستند که در نمایشنامه روبرمل به نام «سزیف و مرگ»نزد سزیف آمده اند.(4)

            در کتاب اسلام شناسی در تفسیر داستان هابیل و قابیل،چنین آمده است:«در این مکتب فلسفه تاریخ بر اساس یک جبر علمی است،یک جریان پیوسته و همچون انسان،یک تضاد دیالکتیکی… جنگ هابیل و قابیل جنگ دو جبهه متضاد در تاریخ است.بر اساس دیالکتیک تاریخ،بنابراین،تاریخ نیز،همچون انسان،یک حرکت دیالکتیک دارد. این تضاد هم از اینجا شروع می شود که قابیل(به نظر من،نماینده نظام کشاورزی و مالکیت انحصاری و فردی)هابیل(به نظر من،نماینده اصل دامداری و دوره اشتراک اولیه پیش از مالکیت) را می کشد.بعد از این جنگ دائمی تاریخ آغاز می شود.سراسر تاریخ صحنه نبرد میان جناح قابیل قاتل و هابیل مقتول است،جناح حاکم و محکوم» (5)و بعد چنین نتیجه گیری می کنند:«جناح هابیل جناح مستضعف محکوم است یعنی مردم،که قتیل تاریخند و اسیر نظام قابیل که نظام مالکیت حاکم بر جامعه های بشری است.»(6)

            «این دو ملاک زیربنای هابیلی و قابیلی جامعه را به دو قطب تقسیم می کنند:1-«قطب قابیلی»، حاکم«ملک،مالک،ملا»2-«قطب هابیلی،» محکوم«خدا-مردم»در برابر آن طبقه سه گانه «ملک،مالک،ملا»طبقه مردم(ناس)قرار دارد. هر دو در طول تاریخ بر ضد هم و در برابر هم.الله در این جامعه طبقاتی،در صف«ناس»است،به گونه ای که در قرآن،هرگاه جامعه مطرح است الله و الناس مترادف هم می آیند7

            علامه شهید مطهری در این باره می فرمایند: «اینکه گفته شد قرآن جامعه را به دو قطب مادی و دو قطب معنوی تقسیم کرده و این دو قطب با یکدیگر متطابقند،یعنی از نظر قرآن کافران، مشرکان،منافقان،فاسقان،مفسدان همان ملا و مستکبران و جبارانند و برعکس،مؤمنان، موحدان،صالحان،شهیدان-همان طبقه مستضعفان و محرومانند و جبهه گیری کافران و مؤمنان انعکاسی از جبهه گیری زیربنایی استضعافگران و مستضعفان است،دروغ محض است.هرگز چنین تطابقی از قرآن استفاده نمی شود،بلکه عدم تطابق استفاده می شود.قرآن در درس های تاریخی خود،مؤمنان را ارائه می دهد که از طبق ملا و مستکبر برخاسته و علیه آن طبقه و ارزش های آن طبقه شوریده اند.(8)ایشان سپس به عنوان نمونه از مؤمن آل فرعون،زن فرعون، سحره فرعون،اساسا قیام شخص موسی و رسول اکرم(ص)یاد می کنند.

            در ادامه همین مطالب می فرمایند:«مبانی قرآن درباره هویت تاریخ با مبانی ماتریالیسم تاریخی متفاوت است.از نظر قرآن روح اصالت دارد و ماده هیچگونه تقدمی بر روح ندارد…قرآن به حکم اینکه به اصالت فطرت قائل است و در درون هر انسانی حتی انسان های مسخ شده ای مانند فرعون،یک انسان بالفطره که در بند کشیده شده سراغ دارد.دکتر شریعتی در تمام آثار خود هر کجا که کلمه ناس را به کار برده،به عنوان توده مردم در مقابل طبقه حاکم دانسته اند.به عنوان نمونه مواردی را یادآور می شویم:

            «به تعبیر قرآن،یک توده اکثریت وجود دارد که اسمش(ناس)است،و یک قطب ضد این مردم، آن قطب ضد مردم که حاکم بر مردم در تاریخ بوده اند و سرنوشت تاریخ بشری و جامعه بشری در اختیار آن بوده.»(9)

            در کتاب ما و اقبال:توده مردم(ناس)(10) توده های مردم(ناس)(11)و توده های بشری (ناس)(12)در کتاب بازگشت:ناس(مردم، توده های بشری)(13)

            همچنین در کتاب ما و اقبال آمده است:«اسلام جهت ضد اشرافی دارد.دین مردم(ناس)است. با طبقات حاکم سر مبارزه ای آشتی ناپذیر دارد.با ملا(کله گنده ها)با مترف(شکم گنده ها)و حتی با طبقه روحانیون(احبار و رهبان)که در همه جامعه ها و ادیان گذشته یکی از طبقات حاکمه بوده اند.»(14)

            استاد شهید حضرت آیت الله مطهری در این باره می فرمایند:«اینکه گفته شد که مخاطب قرآن ناس است و ناس مساوی است با توده محروم، پس مخاطب اسلام طبقه محروم است و ایدئولوژی اسلامی ایدئولوژی طبقه محروم است و اسلام پیروان خود را و سربازان خود را منحصرا از طبقه محروم می گیرد،نیز غلط است.البته مخاطب اسلام ناس است ولی ناس یعنی انسان ها، یعنی عموم مردم،هیچ کتاب لغتی و هیچ عرف عرب زبانی ناس را به معنی توده مردم نگرفته و مفهوم طبقه در آن نگنجانیده است.قرآن می گوید: «لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا»یعنی«برای خدا بر مردم مستطیع است که حج کنند.»آیا معنی دارد که مقصود توده محروم (به تصویر صفحه مراجعه شود) باشد؟و همچنین خطابات «یایی ها الناس» که در قرآن فراوان آمده و در هیچ کدام مقصود توده محروم نیست و عموم مردم است.عمومیت خطابات قرآن نیز از نظریه فطرت که در قرآن مطرح است،سرچشمه می گیرد.»(15)

            در مورد پایگاه طبقاتی و اجتماعی پیامبران، دکتر شریعتی دچار اشتباه شده و در تحلیل جامعه شناسی خود در رابطه با پیامبران اینچنین آورده است:«پیغمبر ما یکی از پیغمبران اسلام است،یعنی پیغمبران همیشه از متن مردم ستمدیده برمی خاستند و تنها پیغمبرانی هستند که همه شان،تمام سلسله انبیا به توده محروم وابسته هستند،همه چوپانند،به قول شخص پیغمبر و به شهادت تاریخ و کارگران صنعتی محروم هستند که در تاریخ این ها از چوپان هم محروم تر بوده اند،هم علیه ملا و مترف و راهب قیام می کنند.»(16)

            در کتاب«اسلام شناسی»اینچنین گفته اند: «تصادفی نیست که پیامبران توحید از متن مردم، از میانمی هایند،نه از میان زبده ها،زیرا زبده ها یا از جز روحانیون بودند،و یا جز اشراف و سرمایه داران تاریخ،و یا جز شاهزادگان و

            (صفحه 16)

            سرداران و سردمداران تاریخ…و تصادفی نیست که تمام رهبران نظام انقلابی توحید، چوپانان،کارگزاران و پیشه وران بوده اند،که از متن محروم،یعنی قربانی ترین قربانیان»(17)

            در قرآن که تکیه می شود که «هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم» امیین توده های امی جامعه هستند و در قرآن تکیه می شود که از خود مردم پیامبرانی فرستاده شده است،پیامبران ابراهیمی هستند که از متن مردم برخاسته شده اند.اینجا مقصود این نیست که این پیامبران فرشته نبوده اند یا قوای مجرد نبوده اند و از انسان هایند،نه،از «ناس»یعنی از متن توده بوده اند،از طبقات خاص و خواص و زبده ها و برگزیده ها نبوده اند»(18)

            «برجسته ترین و سازنده ترین پیشوایان و طراحان و پیام آوران ایدئولوژی پیامبرانند که به تصریح قرآن و با تأثیر تاریخ،از میان توده برخاسته اند،به عقیده من صفت«امی»برای پیامبر اسلام بدین معنی است،یعنی کسی که«امتی»است،از «امیون»است،نه از حکما و علما و شعرا و امرا و…نه از متن«امت».(19)

            استاد شهید مرتضی مطهری در این مورد چنین می فرمایند:«اینکه گفته شد قرآن مدعی است که رهبران،پیامبران،پیشتازان،شهیدان منحصرا از میان مستضعفان برمی خیزند،اشتباه دیگری است در مورد قرآن،قرآن هرگز چنین سخنی نگفته است.استدلال به آیه«هو الذی بعث فی الامیین…»

            که ادعا شده پیامبران از میان «امت»برخاسته و امت مساوی است با توده مردم،مضحک است.«امیین»جمع«امی»است که به معنی درس ناخوانده است و«امی»منصوب به«ام»است نه«امت»و تازه«امت»یعنی جامع که مرکب است از گروه ها و احیانا از طبقات مختلف و به هیچ وجه به معنی توده مردم نیست.»(20)

            دکتر شریعتی در برداشت از قرآن پیرامون فلسفه تاریخ دچار اشتباهی دیگر نیز شده است و در مورد آیه استضعاف چنین گوید.«هدف نهائی اسلام استقرار عدالت و برابری جهانی است

            لیقوم الناس بالقسط

            فلسفه تاریخ اسلام پیروزی قطعی و مقدر تودم محکوم و مردم اسیر و ضعیف جهان و حکومت آنان بر روی زمین است:

            «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین»(القصص،5)(21)

            در کتاب اسلام شناسی چنین آورده اند:«استقرار قسط است و عدل که جبرا تاریخ به آنجا خواهد رفت و به شکل یک انقلاب جهانی و انتقام تاریخی و طبقاتی،قطعا در سراسر زندگی بشر گسترش خواهد یافت و نوید خداوند خواهد رسید که گفت:«اراده کرده ایم تا بر کسانی که بر زمین به بیچارگی و ضعف گرفته شده اند،منت بگذاریم که آنان را رهبران مردم قرار دهیم و وارثان زمین»(22)

            در این مورد شهید بزرگوار آیت الله مطهری چنین می فرمایند«آنچه در مورد استضعاف گفته شد قابل قبول نیست.چرا؟برای اینکه اولا قرآن در آیات دیگر خود با صراحت تمام سرانجام و سرنوشت تاریخ که ضمنا بستر تکامل تاریخ را نیز توضیح می دهد،به صورت و شکل دیگر بیان کرده است و آن آیات مفاد این آیه را بر فرض اینکه مفادش آن باشد که گفته شد توضیح می دهد و تفسیر می کند و مشروط می نماید و ثانیا بر خلاف آنچه رایج و معمول است اساسا آیه استضعاف هیچ اصل کلی بیان نکرده تا در مقام مقایسه با آیاتی که در این زمینه آمده نیازی به تفسیر و توضیح و احیانا مشروط شدن داشته باشد،این آیه مرتبط است به آیه پیش و آیه بعد از خودش،با توجه به آن دو آیه روشن می شود که این آیه در مقام بیان اصل کلی به گونه ای که به آن استدلال شده نیست.(23) ایشان سپس در مورد دلیل اول به آیات 55 سوره نور و 128 اعراف و 105 انبیا استناد می نمایند و در مورد دلیل دوم به تفصیل آیه پرداخته اند که جهت جلوگیری از اطاله کلام به آن نمی پردازیم.

            حال می پردازیم به برخی از نظریات دکتر شریعتی که بیانگر اعتقاد به مادیت تاریخی است و پس از آن ریشه اصلی اینگونه برداشت ها از دیدگاه شهید مطهری را بازگو خواهیم کرد.

            دکتر شریعتی چنین می گوید:«اقتصاد اصل است،معاد از آن جامعه ای است که معاش دارد (پیغمبر)کسی که نان ندارد گرسنه است باید با شمشیر برهنه بر همه بشورد،زیرا همه مسؤول گرسنگی اویند(ابوذر)»(24)

            «ابوذر کیست؟یک انقلابی بزرگ، ضد اشرافیت،ضد استبداد،ضد سرمایه داری (کنز)و ضد فقر و تبعیض کسی که بهتر از پروردن سخن می گوید،هدف این است که این مردم آگاه شوند،همه بدانند که مذهب آن نیست که به آن ها خورانده اند و برای استحمارشان ساخته اند،هم بدانند که زندگی این نیست که این ها دارند.هدف این است که این پیام او را به همین مردم برسانیم که:در شگفتیم از کسی که در خانه اش نان نمی یابد و با شمشیر برهنه اش بر همه مردم نمی شورد»(25)

            «اختیار انسان این است که جبر تاریخ را کشف کند و همراهش حرکت نماید تا خودش را نجات دهد،و یا در برابرش بایستد و خود را نابود کند»(26)

            ایشان پس از توضیح فلسفه تاریخ مارکسیسم به عنوان نظریه خودشان چنین می گویند:«مالکیت زیربنا است.من یک نظر خاصی در اینجا دارم و آن این است که اصولا زیربنا دو تا بیشتر نیست. آنهم نه بورژاوازی است،نه فئودالیته،نه کاپیتالیسم،نه ماشینیسم،نه سرواژی،نه برده داری،زیربنا،یعنی آنچه که تمام نظام اجتماعی رویش سوار می شود و استخوان بندی اساسی اجتماع-استراکتور-است دو تا است،نه شش هفت تا یکی«مالکیت انحصاری»است و یکی«مالکیت اجتماعی»…مالکیت که انحصاری می شود جامعه را به دو قطب متضاد اقتصادی تقسیم می کند و رابطه این دو قطب متضاد اقتصادی بر حسب تحول و جامعه تحقق پیدا می کند.حقوق،طرز تفکر و علم تغییر پیدا می کند،این ها همه هست،اما برحسب جبر تاریخ و تحول تاریخ بینش و تفکر و فرهنگ تغییر پیدا می کند.اما زیربنا و عامل اساسی شکل مالکیت است.(27)

            استاد شهید علامه مطهری می فرمایند:«فکر می کنم ریشه اصلی گرایش پاره ای از روشنفکران مسلمان به مادیت تاریخی دو چیز است.یکی همین که پنداشته اند،اگر بخواهند فرهنگ اسلامی را فرهنگ انقلابی بدانند،و یا اگر بخواهند برای اسلام فرهنگ انقلابی دست و پا کنند،گریزی از گرایش به مادیت تاریخی نیست. باقی سخنان که مدعی می شوند شناخت قرآنی ما به ما چنین الهام می کند،بازتاب شناخت ما از قرآن چنان است،از آیه استضعاف اینگونه اثبات کرده ایم،همه بهانه و توجیهی است برای این پیش اندیشه…لهذا از ابوذر بزرگ،ابوذر حکیم، ابوذر خداپرست،ابوذر مخلص،ابوذر آمر به معروف و ناهی از منکر،ابوذر مجاهد فی سبیل الله،یک«ابوذر شکم»و«ابوذر عقده ای» ساخته اند،که گرسنگی را خوب احساس می کرده و به خاطر گرسنگی خودش،شمشیر کشیدن و افتادن به جان همه مردم را روا و بلکه لازم و واجب می شمرده است.

            ریشه اصلی دیگر این اشتباه را در رابطه اسلام با جهت گیری اجتماعیش باید جستجو کرد.این روشنفکران به وضوح مشاهده کرده اند که در تفسیر تاریخی قرآن از نهضت های پیامبران یک جهت گیری نیرومند از ناحیه آنها به سود مستضعفان مشاهده می شود،و از طرف دیگر اصل«تطابق میان جهتگیری و خاستگاه»و به تعبیر دیگر«اصل تطابق میان پایگاه اجتماعی و اقتصادی و علمی»که اصل مارکسیستی است.از نظر دین روشنفکران خدشه ناپذیر تلقی شده و نتوانسته اند خلاف آنرا تصور کنند،در مجموع چنین به نتیجه گیری پرداخته اند که چون قرآن جهت گیری نهضت های مقدس و پیش برنده را به وضوح به سود مستضعفان و در جهت تأمین حقوق و آزادی های آنها می داند،پس از نظر قرآن خواستگاه همه نهضت های مقدس و پیش برنده طبقه محروم و غارت شده و مستضعف بوده است،پس از نظر قرآن،تاریخ هویت مادی و اقتصادی دارد و اقتصاد«زیربنا است.از آنچه تاکنون گفته ایم روشن شد که نظر به اینکه قرآن به اصل فطرت قائل است و به منطقی در زندگی انسان قائل است که منطق فطرت باید نامیده شود»(28)

            دکتر شریعتی در مورد خواستگاه مذهب در نقد نظریه مارکس دچار اشتباهی بزرگ شده اند که این مطلب در آثار ایشان بسیار مشهود است،و سر بی حرمتی به برخی از علما و مفاخر دین و تقدیس و تکریم علما غیر مسلمانان و یا برداشت غلط از قرآن و تفسیر و تحلیل اشتباه از رویدادهای تاریخی از جانب ایشان به همین علت است و آن عدم توجه به اصل فطرت در دعوت انبیا به خدای

            (صفحه 17)

            (به تصویر صفحه مراجعه شود) تبارک و تعالی است،این اشتباه را در عناوین مذهب علیه مذهب-تشیع علوی و صفوی، اسلام شناسی،دربرداشت از قصص قرآن خصوصا سرگذشت هابیل و قابیل می توان دید. جهت رعایت اختصار و اجمال فقط به یکی دو نمونه بسنده می کنیم.

            «شرک مذهب است،مذهب حاکم بر تاریخ، آری،تریاک مردم!و توحید مذهب محکوم تاریخ،خون مردم»(29)

            «مذاهب موجود،مذاهب حاکم بر تاریخ، همواره بی استثنا ابزار طبقه حاکم بوده اند»(30)

            «و این است که جنگ مذهب علیه مذهب نیز یک جنگ تاریخی است،جنگ مذهب شرک، توجیه کننده شرکت اجتماعی و تفرقه طبقاتی و مذهب توحید،توجیه کننده وحدت طبقاتی و نژادی.این نبرد تاریخی میان هابیل و قابیل، شرک و توحید،تبعیض طبقاتی و نژادی با عدالت و وحدت انسانی،مذهب خدعه و تحذیر و توجیه وضع موجود،با مذهب آگاهی و حرکت و انقلاب،در طول زمان تاریخ،پیوسته ادامه دارد تا آخر الزمان»(31)

            شهید مطهری در این باره می فرمایند:«برخی از روشنفکران مسلمان مدعی شده اند که برخلاف نظریه مارکس،دو سیستمی بر مذهب نیز حاکم است.مذهب حاکم مذهب شرک است و مذهب محکوم مذهب توحید.مذهب حاکم مذهب تبعیض است و مذهب محکوم مذهب مساوات و برابری،مذهب حاکم مذهب توجیه وضع موجود است و مذهب محکوم،مذهب انقلاب و محکوم کردن وضع موجود.مذهب حاکم مذهب جمود و سکون و سکوت است و مذهب محکوم، مذهب خیزش و حرکت و فریاد.مذهب حاکم تریاک جامعه است و مذهب محکوم انرژی جامعه است.پس نظریه مارکس مبنی بر اینکه جهت گیری مذهب مطلقا به سود طبقه حاکم بر علیه طبقه محکوم است،و مذهب تریاک اجتماع است و مورد مذهبی است که خاستگاهش طبقه حاکم است صادق است و تنها همان مذهب بوده که عملا وجود داشته و حکومت می کرده نه درباره مذهب محکوم یعنی مذهب پیامبران راستینی که هرگز نظامات حاکم مجال بروز و تجلی و عرض اندام به آن ها نداده اند.این روشنفکران به این وسیله نظریه مارکس را که مطلقا جهت گیری مذهب را به سود منافع حاکم دانسته،رد کرده اند و پنداشته اند که به این وسیله مارکسیسم را رد کرده اند.توجه نفرموده اند که آنچه خودشان گفته اند نیز،هر چند برخلاف نظر شخص مارکس و انگلس و مائو و سایر پیشروان مارکسیسم است،اما عینا توجیهی مارکسیستی و ماتریالیستی از مذهب است که سخت و وحشتناک است و قطعا به آن توجه نداشته اند…

            بیان گذشته به هیچ وجه صحیح نیست،نه از جهت تحلیل ماهیت مذهب شرکت،و نه از جهت تحلیل ماهیت مذهب توحید،و نه از جهت نقشی که در تاریخ برای این دو مذهب تصویر شده است».(32)

          5. 7. پاسخ علامه طباطبايي به مسئلة شر
            پاسخ علامه طباطبايي به مسئلة شر بر چند وجه است.

            1-1-3.1-7. عدمي بودن شر
            متفكران بزرگ اسلامي، وجود را مساوق خير دانسته و بر اين باورند كه هر چه جامۀ هستي بر تن كند خير است و تمام شرور، از نيستي ها و اعدام انتزاع مي شوند و وجودي يافت نمي شود كه بالذات شرّ باشد. بنابراين همۀ شرور عبارت از عدم وجودات و كمالات اند؛ مانند سايه كه عبارت است از عدم روشنايي، نه اينكه سايه در مقابل نور و روشنايي، وجودي مستقل داشته باشد.

            منظور از عدمي بودن شر، اين نيست كه آنچه شر» است وجود ندارد؛ بلكه منظور اين است كه همۀ شرور در عالم از نوع عدميات و فقدانيات اند و يا به عبارت ديگر، شرور در جهان هستي از تبار نيستي است مثلاً نابينايي، شيء خاص نيست كه در چشم نابينا وجود داشته باشد؛ بلكه نابينايي همان فقدان و نبود بينايي» است و خود واقعيت ويژ ه اي ندارد؛ يا مثلاً سيل ها و زلزله ها از آن جهت كه منجر به تلفات مي شوند بد هستند و آنچه ذاتاً بد است همان فقدان حيات است و اگر اينها موجب فقدان حيات نمي شدند، بد نبودند (مطهري، 1386، ص 126).

            1-1-4.2-7. نسبي بودن شر
            علامه به پيروي از حكماي سلف معتقد است كه وجودات ذاتاً متصف به خيريت اند و شر بالذات نيز همان عدم است كه منظور عدم كمالاتي است كه مقتضاي نوع و طبيعت شيء است. وقتي شر ذات نداشته باشد پيوسته نيازمند موضوع و محلي است كه خود را از خلال آن ظاهر كند. پس وجود شر تابع خير است و بنابراين قول به شر مطلق رد ميشود و هر شري، شر نسبي است و شر بالذات ذاتاً عدم است؛ مثلاً كوري وجود مستقلي نيست بلكه در چشم ظاهر مي شود.

            پس وجود اشيا بدون اضافه به غير، خير است و شر نيست؛ ولي اگر اين موجود با چيزي ديگر ارتباط داشته باشد و بر اثر اين ارتباط، نظامي از نظام هاي عادلانه را فاسد و مختل سازد و موجب شود كه گروهي از موجودات از خير و سعادت محروم شوند، شر در عالم حادث مي شود (ر.ك: طباطبايي، بي تا، ج 15، ص 49). مثلاً مار يا عقرب، في حد ذاته خير هستند و منافعي دارند و در اضافه و ارتباطي كه نسبت به انسان دارند، مضر به حال او هستند و موجب از بين رفتن سلامت انسان مي شوند؛ لذا متصف به شريت ميگردند؛ يعني اينها اموري وجودي اند كه منشأ امور عدمي هستند و بدون شك بدي آنها نسبي است. براي نمونه، زهر مار براي مار بد نيست، ليكن براي انسان و ديگر موجوداتي كه از آن آسيب مي بينند، بد است.

            3-7. تفكيك ناپذيري خيرات از شرور در عالم ماده
            در اين نظريه براي توجيه شرور عالم، نخست به تحليل احتمالات تصورپذير از موجودات عالم، و سپس به حكمت وجود پارهاي از اين احتمالات پرداخته مي شود. اين احتمالات به حسب تقسيم عقلي و پيش از رجوع به برهان عبارت اند از: 1. خير محض؛ 2. خير و شر توأم كه خير غالب است؛ 3. خير و شر توأم كه شر آن غالب است؛ 4. خير و شر توأم كه نسبتشان برابر است؛ 5. شر محض.

            از ميان اقسام ياد شده، سه قسم اخير ممتنع هستند و حكمت الهي ايجاد آن را اقتضا نمي كند. پس در عالم فقط دو قسم نخست تحقق دارد: يعني خير محض كه عقول مجرده هستند و خير كثير و شر قليل كه موجودات مادي و ماديات اند. قسم نخست كه فعليت محض است، صدورش از خدا واجب و ضروري است؛ اما قسم دوم كه خير توأم با شر است (موجودات مادي) نيز ايجادش از مبدأ كمالات واجب است و حكمت الهي وجود اين قسم را ايجاب ميكند و شايسته نيست جواد مطلق در انجام آن اهمال ورزد؛ زيرا ترك خير كثير به خاطر شر قليل، خود مصداق شر كثير خواهد بود.

            علامه طباطبائي نيز به پيروي از فلاسفة ما قبل خود تقسيم ياد شده را ذكر و سپس بيان مي كند كه شر اندكي كه همراه اشياست لازمۀ خير فراوان آنهاست كه در فرض دوم (خير غالب) كه همان عالم ماده است تحقق دارد؛ از آنجا كه عالم ماده، عالم تضاد و تزاحم اسباب مختلف و دار حركت و تغير از صورتي به صورت ديگر است، منفك از شرور نخواهد بود؛ يعني اگر موجودي مادي باشد و سعۀ وجودي و ظرفيت آن در قلمرو حركت از قوه به فعل باشد، تزاحم و تصادم و در نتيجه شرّ قليل براي آن ضروري و حتمي خواهد بود (طباطبائي، 1362، ص 313-312).

            4-7. دليل وقوع شر در عالم ماده
            از آنجايي كه شر، چيزي جز عدم ذات يا عدم كمال نيست، پس بايد ذاتي كه عدم در آن راه مي يابد، قابليت پذيرش عدم را داشته باشد و اين قابليت، تنها در موجودات مادي است، و موجود مادي با از دست دادن صورت نوعيۀ خود كه تمام فعليت وجودش بدان مربوط است، عدم را مي پذيرد. همچنين موجود پذيرندۀ نيستي در يكي از كمالات خود بايد قابليت فقدان را داشته باشد نه آنكه عدم همراه ذات او باشد، يعني عدم بايد لازمۀ ماهيت ممكن نباشد. بنابراين در عالم مجردات، شري وجود ندارد؛ زيرا در آن عدم راه ندارد و شرور از لوازم لا ينفك ماده اند؛ يعني عالم طبيعت مجموعه اي از قوه ها و فعليت و تغيرات و دگرگوني هاست كه خود منشأ تزاحم و تضاد اشيا شده است و شرور طبيعي از همين جا نشئت مي گيرند.

            ممكن است در اينجا اين پرسش به ذهن برسد كه چرا عالم ماده به گونهاي آفريده نشده است كه تضاد در آن راه نداشته باشد و شرّ قليل هم در آن رخ ندهد؟

            پاسخ اين پرسش آن است كه اگر عالم طبيعت به گونه اي مي بود كه هيچ گونه شري در آن نباشد، ديگر عالم طبيعت نمي بود؛ زيرا همان گونه كه گفته شد، شر امري عدمي است و از تضاد قواي مختلف طبيعي و كون و فساد يا تبدل آنها ناشي مي شود و همۀ اين امور، ملازم با ماده و قوه و استعدادند. به عبارت ديگر، محدوديت و ضعف وجود در عالم ماده، منشأ تزاحمات اشياي متضاد مي شود و نتيجه اين زد و خوردهاي طبيعي، عارض شدن زوال و انهدام است كه منشأ صدور شرور است.

            علامه طباطبايي در پاسخ اين اعتراض چنين گفته است:

            معناي اين سخن به حسب تحليل اين است كه چرا خداي ماده و طبيعت، ماده و طبيعت را لا ماده
            و لا طبيعت قرار نداد؛ زيرا قياس و امكان نام برده لازمۀ معناي ماده است و اگر موجودي امكانِ داشتن و نداشتن كمال را نداشته باشد، مادي نخواهد بود. اگر اين جهان اين خاصه را نداشت
            كه هر يك از اجزاي آن قابل تبديل به ديگري است و با اجتماع شرايط و منافع وجودي خود را مي يابد و بي آن، تهي دست و بدبخت مي ماند، اساساً جهان ماده نبود (طباطبايي، 1387، ج 5؛ مطهري، 1387، ج 6، ص 1075).

            پرسش دوم اين است كه اگر خير محض شدن اين قسم محال است و برطرف شدن شر قليل آن نيز ممكن نيست، چرا اصلاً عالم ماده يافت شده است؟ چرا اين عالم نيز مانند سه قسم ديگر معدوم نشد تا هيچ شري در عالم يافت نشود؟

            پاسخ اين است كه اگر براي پرهيز از شر مغلوب، خير كثير ترك شود، همان محذور ترجيح مرجوح به راجح پيش خواهد آمد كه خود، شر غالب را در بردارد؛ زيرا چيزي كه خيرش فراوان و شرّش كم است، اگر وجود نيابد، خير بي شماري فوت خواهد شد و همين زوال خير فراوان، شرّ بي شمار است (همان؛ ر.ك: صدرالمتألهين، 1981 م، ج 7، ص 108). بنابراين با تحليل هاي عقلي و روش منطقي اصل مطلب اثبات، و آن گاه براي تأييد آن از استقرا كمك گرفته مي شود. نكتۀ ديگري كه ضرورت تحقق موجودي كه خيرش غالب است در بردارد، اين است كه اگر در عالم تصادم و برخوردي نبود و بر اثر اين برخورد صورتي از ماده جدا نميشد، بايد فقط يك صورت در ماده مستقر مي شد و ماده تنها با همان صورت مي بود و ديگر تحول و تكاملي و يا تبدل صورت به صورت ديگر و پديد آمدن صورت جديد رخ نمي داد و در نتيجه، فيض منقطع مي شد و تداوم نمي يافت.

            5-7. شر لازمة اختيار
            از ويژگي هاي مهم انسان، ويژگي آزادي و اختيار اوست كه خود مشيتي از سوي خداوند به انسان است. انسان بر اثر سوء استفاده از اين گوهر گران بهاي الهي، برخي پيامدهاي ناگوار به بار ميآورد كه ميتواند بستر تحقق شرور اخلاقي و طبيعي شود. به عبارت ديگر، پاره اي از شرور عالم ناشي از سوء اختيار انسان ها و نتيجة اعمال آنهاست. معيار، مدار و اساس نزول نعمت و يا نقمت و بلا بر انسان اين است كه ميان اعمال او و حوادث عالم، رابطة مستقيم برقرار است و هر يك متأثر از صلاح و فساد ديگري است. علامه طباطبايي در تفسير آية شريفة ولو أنَّ أهل القُري آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركاتٍ من السماء» (اعراف: 95) مي نويسد: به طور كلي همة اجزاي عالم مانند اعضاي يك بدن به يكديگر متصل و مربوط اند؛ به گونه اي كه صحت و سقم و استقامت و انحراف يك عضو در صدور افعال از ديگر اعضا تأثير دارد و اين تفاعل در خواص و آثار در همة اجزاي اطراف آن جريان دارد. اين اجزا همه به سوي خداوند سبحان و آن هدفي كه خداوند براي آنها مقدر كرده است در حركت اند. انحراف و اختلال حركت يك جزء از اجزاي آن مخصوصاً اگر از اجزاي برجسته باشد، در ساير اجزا به طور نمايان اثر سوء باقي ميگذارد و در نتيجه آثاري هم كه ساير اجزاي عالم در اين جزء دارند فاسد مي شود و فسادي كه از جزء مزبور در ساير اجزاء راه يافته بود به خودش بازمي گردد (طباطبائي، بي تا، ج 8).

            ايشان اين ترابط و تفاعل را يكي از سنت هاي الهي مي داند كه در همة اجزاي عالم و از جمله انسان جريان دارد و نه تخلف بردار است و نه استثنا پذير (همان). وي به استناد آياتي از قرآن كريم (شورا: 30؛ انفال: 53؛ اعراف: 95؛ روم: 41) حدوث حوادث عالم در طبيعت را تا حدي تابع اعمال مردم ميداند كه اگر امتي از امت ها از راه فطرت منحرف شود و در نتيجه از راه سعادت انساني كه خداوند برايش مقرر كرده است باز بماند، اسباب طبيعي هم كه محيط به آن و مربوط به اوست، اختلال مي يابند و آثار سوء اين اختلال به خود امت باز مي گردد. اختلالاتي از قبيل فساد اخلاق و قساوت قلب و از بين رفتن عواطف رقيقه، روابط عمومي را از بين مي برد و هجوم بلاها و تراكم مصيبت ها تهديد به انقراضش ميكند. آسمان از باراندن باران هاي فصلي و زمين از روياندن زراعت و درختان دريغ مي كند و در عوض باران هاي غيرفصلي، سيل، طوفان و صاعقه به راه مي افتد و زمين با زلزله و خسوف آنان را در خود فرو مي برد (طباطبائي، بي تا، ج 2).

            اين سنت ها همان گونه كه براي قوم، ملت و گروه جاري مي شود، نسبت به افراد و اشخاص نيز جريان دارد. قرآن كريم براي نمونه از داستان سيل عرم، طوفان نوح و صاعقة عاد ياد مي كند و دربارة قارون مي فرمايد: فخسفنا به و بداره الارض» (قصص: 81)؛ او را با خانه اش در زمين فرو برديم.

            نتيجه آنكه رويدادهاي ناگواري كه در زندگي فردي و اجتماعي انسان ها پيش مي آيند گاه بر اثر سوء اختيار خود انسان هستند و گاه بر اثر حركت سوء جامعه و يا علل ديگري دارد كه مجال آن در گفتار نيست.

        2. من اگر “دیالکتیک توحیدی”را بکاربردم,منظورم حل مسئله شر نبود,بلکه به روش “دیالکتیک توحیدی”می توانیم خیر وشر را باهم تعریف کنیم.
          مانند:شب و روز,,,زیبایی وزشتی,,کم و زیاد.

        3. جناب جانان
          بیا این گونه فرض کنیم.
          شما خدای این جهان هستید.چگونه به همه این سوالاتی که از من پرسیدی را به آن پاسخ می دهی؟
          شما خودت را خدا فرض کن و لطفا به تمام سوالات براساس دانش خودت پاسخ دهید.

          1. خانم روشنا قطعا اگر من خدای این جهان بودم هرگز چنین جهانی نمی افریدم جهانیکه انسانی انسانهای دیگر را بیازارد موجب قتل وغارت وتجاوز وظلم وستم شود ومن بنشینم وفقط نظاره گر باشم
            زلزله ای توسط من وجهانیکه من افریدم بیاید و انسانهاییکه توسط من خلق شده اند را تکه تکه کند و عزیزانشان جلوی چشمشان به بدترین شکل ممکن نابود شوند واه وناله وشیون و….هرگز چنین جهانی نمیافریدم
            خانم عزیز اگر خدا انسانی بیافریند وان انسان در تمام عمرش فقط یک شری به او برسد که با تمام وجودش از اعماق قلبش بگوید که ایکاش بدنیا نمیامد تا چنین شری به او برسد خدا درقبال ان انسان مسئول است وباید پاسخگو باشد فقط جهان خیر محض قابلیت توجیه برای خلقت را دارد

          2. آقا حجت نکته دقیقا همینه که شما خدای جهان نیستی و دانشت در برابر دانش خداوند هچ است. پس وقتی میگویی اگر جای خدا بودم نباید فکر کنی اگر خدا بودی همین دانش محدود بشری را داشتی. اگر خدا بودی دانش بیکران و لایتناهی داشتی و آن وقت بر آن اساس تصمیم میگرفتی. حال که چنین نشده و من و شما انسانهایی با دانشی محدودیم نباید تصور کنیم خدا هم باید دانش و حکمتش را همین قدر محدود کند. خدا با همان دانش لایتناهی تصمیم میگیره.

          3. ببینید جناب جانان
            خداوند مانند ماانسانها “جزء نگر” نیست,بلکه “کل نگر” است.

            ازآنجاییکه ماانسانها فقط خودمان و محیط پیرامون خودمان را براساس حواس پنج گانه و مشاهدات تجربی خود می بینیم,پس قادرنیستیم که همه جهان را یکجاببینیم.
            مثلا:فرض کن
            منزل شما در برجی 30طبقه است.
            شما در طبقه سی ام برج ساکن هستیدو من در طبقه اول زندگی می کنم.
            پرسش:آیا دید شما نسبت به محیط پیرامون خودتان وسیع تر است یا من؟!
            قطعا شما..
            چرا؟
            چون شما در طبقه سی ام زندگی می کنید,پس احاطه شما گسترده تر از من است.

          4. از نظر لایب نیتس شرّ متافیزیکی علت بعید شرّ اخلاقی و شرّ طبیعی است. در اینجا به علت قریب شرّ اخلاقی؛ یعنی اختیار می‌پردازیم. اختیار یکی از خوبی‌های بزرگ است و انسان نیز این خوبی را داراست، یعنی انسان مختار است؛ اما لازمه اختیار گناه است. از نظر لایب نیتس شرّ اخلاقی چیزی است که باید آن را پذیرفت تا بتوان خیر اخلاقی داشت. حذف این شرور به قیمت از دست دادن خیرهای بزرگتر تمام می‌شود. از نظر وی، اعمال خداوند بر اساس اصل جهت کافی استوار است؛ یعنی خداوند بر وجود بعضی شرور و عدم حذف آنان دلیل موجهی داشته است: « من کوشیده‌ام از طریق «دلیل بهترین» و «ضرورت اخلاقی» اثبات کنم که این دو باعث شدند، خداوند علی رغم گناه بعضی مخلوقات که مستلزم وجود این جهان است، آن را خلق کند (Leibniz,1985:96).

            از نظر لایب نیتس، خداوند «سابقا» فقط خیر را اراده کرده است؛ اما چون نقصان مربوط به اختیار الهی نیست، بلکه مربوط به ماهیت و ذات نفس‌الامری مخلوق است، ممکن نبود خداوند بدون خلق موجودات ناقص اصلا خلق را اختیار کند. با این همه، او خلق بهترین عالم ممکن را اراده کرده است. اگر مسأله فی نفسه لحاظ شود، اراده الهی صرفا خیر را اراده می کند؛ اما «لاحقا» یعنی وقتی که اراده الهی برای خلق عالم مسلم شد، بهترین ممکن را اراده می‌کند؛ اما وی ممکن نبود، بدون اراده وجود موجودات ناقص، بهترین را اراده کند؛ حتی در بهترین عالم ممکن، مخلوقات باید ناقص باشند (کاپلستون، 1388: 416)؛ اما آیا خداوند می‌تواند به انسان هم اراده آزاد بدهد و هم کاری کند انسان این اراده آزاد را در جهت خیر به کار ببندد و به عبارتی، مرتکب شرور نشود؟ لایب نیتس معتقد است خداوند نمی‌تواند به موجودات اراده آزاد عطا کند و هم آنها را از عمل شری که لازمه این آزادی است باز دارد؛ زیرا آن مخلوقی که از ارتکاب عمل بد باز داشته می‌شود، دیگر فاعل مختار نیست. طبق دیدگاه لایب نیتس فرض انسانی که در این دنیا باشد؛ ولی دچار اشتباه و شر نشود، فرض محالی است، چون فعل قبیح ناشی از ادراک مبهم است و ادراک مبهم همان معرفت ناقص است که در تمام مخلوقات وجود دارد و تنها خداست که در معرض هوی و هوس و ادراکات مبهم قرار نمی‌گیرد ( 310 Leibniz,1985:)

            پس با فرض این که عقل انسان محدود و اداراکات آن ناقص است، می‌توان گفت، شرّ اخلاقی نیز امری ضروری و لایتغیر است و فرض انسان مختاری که گناه نکند، محال است؛ اما آیا خداوند می‌توانست جهانی را خلق کند که در آن بدی نباشد؟ در حقیقت، این مسأله برمی‌گردد به این که آیا خداوند در خلق جهان مجبور است یا مختار؟ از نظر لایب نیتس: «آفرینش جهان بدون شر از جمله محالات منطقی نبود و خداوند می‌توانست جهان‌های ممکن دیگری انتخاب کند که در آن شر نباشد و هیچ تناقضی هم لازم نمی‌آمد؛ اما این امر محال اخلاقی بود؛ یعنی با علم و اراده یا به تعبیری حکمت و خیرخواهی خداوند ناسازگار بود». از نظر لایب نیتس، خداوند بر اساس ضرورت اخلاقی عمل می‌کند که برخاسته از حکمت بالغه اوست؛ نه بر اساس ضرورت منطقی؛ چون وقتی موجود خردمندی مثل خداوند در اعمال خود بهترین را برمی‌گزیند، نه تنها مضطر نیست؛ بلکه به موجب حکمت بالغه خود دارای حداکثر اختیار برای بهترین انتخاب است (صانعی، 1382 :409). برای روشن شدن فرق بین محال منطقی و محال اخلاقی، باید معنای ضرورت را دانست. لایب نیتس به سه نوع ضرورت قائل است: «ضرورت متافیزیکی»، «ضرورت مشروط» و «ضرورت اخلاقی». ضرورت متافیزیکی، ضرورتی است که انکار آن مستلزم تناقض است. «ضرورت اخلاقی»، عامل تحقق خیر در امور است و «ضرورت مشروط» ضرورتی است که مقدمات آن امکانی؛ اما نتیجه‌ای که از آن گرفته می‌شود، ضرورت است .(Russell, 1975: 23-29)

            «ضرورت اخلاقی» همچنین ضرورتی است که یک موجود حکیم به موجب حکیم بودن آن بهترین را بر‌می‌گزیند. خداوند در خلق این جهان، مطابق ضرورت متافیزیکی عمل نکرده؛ زیرا خداوند مختار است (224 (Ibid:.

            در نظر لایب نیتس، خلق این جهان امکانی است؛ اما آنچه باعث می‌شود خداوند در بین ممکنات این ممکن را برگزیند، به حکم یک ضرورت اخلاقی است؛ یعنی ضرورتی که ناشی از حکمت و اراده خیرخواهی اوست. پس خداوند در خلق این جهان ضرورت دارد؛ اما نه ضرورت متافیزیکی؛ بلکه ضرورت اخلاقی. البته، به طور دقیق‌تر می‌توان گفت، خلق این جهان از روی ضرورت مشروط بوده است؛ یعنی خود خلق جهان، امری است امکانی و مشروط؛ مشروط به حکمت و خیرخواهی خداوند که آن را تشخیص می‌دهد؛ اما نتیجه آنکه وجود جهان همراه با شر باشد، ضروری است. لایب نیتس می‌گوید: «در حقیقت، باید بین این سه چیز فرق گذاشت: ضرورت اخلاقی که نتیجه انتخاب آزاد حکمت در ارتباط با علل غایی است و اراده جزافیه که تصوّری است و وجود ندارد؛ اصلا چیزی که دلیل کافی بر علل فاعلی یا علل غایی نداشته باشد، محقق نمی‌شود. پس چقدر اشتباه است آنچه را مطلقا ضروری است، با آنچه توسط دلیل بهترین متعین می‌شود، با یک بی‌تفاوتی( اراده گزافی) یکی گرفت»156) Leibniz, 1985 :). بنابراین، با این فرض که آزادی اخلاقی هم فی‌نفسه و هم با توجه به نتایج آن یک خوبی بزرگ است، پس باید خداوند بر خلق چنین دنیایی دلیل موجّهی داشته باشد.

            به نظر لایب‌ نیتس، در کنار جهان واقع که بر سیاق خویش استوار است و به نظر وی، بهترین از میان جهان‌های ممکن است، می‌توان به ترتیبی مشابه، جهان‌های ممکنی را تصور کرد (هر چند آن جهان‌ها ممکن است موجود نباشند) (کان، 1996 :270؛ به نقل از صفایی، 1386 :86). لایب نیتس معتقد است که خداوند خوب است و از خوب جز خوبی سرنمی‌زند؛ به این معنا که جهان­های ممکن متعدد برای خداوند وجود داشته است و از آنجا که خداوند به همه آنها احاطه علمی داشته است، خیر و شر هر کدام برای خداوند روشن بوده است و از آنجا که خداوند خوب مطلق است، نمی‌تواند جز بهترین را برگزیند. پس از خوب مطلق جز خوبی سرنمی‌زند و لذا انتخاب خداوند بهترین بوده است. پس این جهان بهترین جهان ممکن است. «همچنین، نمی‌توانم عقیده برخی(مدرسیان) را تصدیق کنم که جسورانه می‌گویند آنچه خداوند انجام داده است، مطلقا کامل نیست، و او می‌توانست خیلی بهتر عمل کند؛ زیرا تصور می‌کنم پیامدهای این عقیده کاملا مخالف با جلال خداست. «همان‌طور که شرّ کمتر، حاوی بخشی از خیر است، خیر کمتر نیز، حاوی بخشی از شر است» (لایب نیتس، 1381: 100). در نظر لایب نیتس، بهترین جهان ممکن، جهانی نیست که در آن بدی نباشد؛ زیرا بدی لازمه وجود خوبی است. بهترین جهان ممکن، جهانی است که در آن خوبی بر بدی تفوق داشته باشد؛ اما آیا دنیای بالفعل ما چنین است؟ یعنی خوبی بر بدی تفوق دارد؟ لایب نیتس معتقد است که این چنین است و خوبی بیشتر از بدی است؛ اما به دلایلی خاص انسان‌ها بر عکس فکر می‌کنند و شرور را بیشتر از خیرات در نظر می‌گیرند؛ دلایلی از جمله:

            1- شرور توجه ما را بیشتر جلب می‌کنند: یکی از مهمترین عواملی که لایب نیتس بر آن تکیه دارد، این است که شرور بیشتر از خیرات نیستند؛ اما بیشتر ظاهر می‌شوند و جلوه می‌کنند . وی می‌گوید: «شر توجه ما را بیشتر از خیر جلب می‌کند و همین دلیل است که اثبات می‌کند شر نادرتر است» (( Leibniz,1985:38

            2- انسان محوری: از دیدگاه لایب نیتس، یکی از مهمترین عواملی که باعث می‌شود، مردم شر را بیشتر از خیر بدانند، آن است که خود را محور کل عالم می‌دانند و می‌پندارند تنها غایت خلقت آنها هستند؛ در نتیجه، اگر شری به آنان برسد، به کل عالم سرایت داده و جهان را مجموعا شر می‌پندارند. وی معتقد است که سعادت انسانی تنها هدف خداوند نیست. «من قبول دارم که سعادت مخلوقات عقلانی(انسان) بخش اصلی طرح خداوند را می‌سازد؛ زیرا این مخلوقات شبیه‌ترین مخلوق به او هستند؛ اما با وجود این، نمی‌دانم چگونه می‌توان اثبات کرد که تنها هدف خلقت هم همین باشد» (Ibid:77 (

            ج- خداوند می‌تواند خیر را از دل شر بیرون بیاورد.

            آنچه تاکنون توضیح دادیم، درباره شرور اخلاقی بود؛ اما شرور دیگری نیز به نام شرور طبیعی وجود دارند. برای این شرور چه توجیهی وجود دارد؟ لایب نیتس معتقد است: «در مورد شرّ طبیعی باید دانست که آلام، جزیی از نظام طبیعت است و در کل نظام طبیعت، خیر طبیعی (لذت) بسیار بیشتر از شرور طبیعی (اَلام) است؛ افزون بر اینکه بسیاری از آلام نتیجه شرّ اخلاقی (گناه) است و در عین حال، برای وصول به غایات خیر مفید واقع می‌شوند (وال، 1370: 81). وی ابتدا طبق این فرض که عالم بهترین عالم ممکن است، می‌گوید: «باید معتقد بود که حتی آلام و غرابت‌ها جزئی از نظام طبیعت است و همه به نظام عالم تعلق دارد» ( کاپلستون، 1388 :417).

            از نظر لایب نیتس نیز نباید تصور کرد که خداوند از همان ابتدا در روح آدمی نقص قرار می‌دهد، تا او را مجازات کند؛ بلکه این تنبیه به طور طبیعی بر هر آدم شروری اعمال می‌شود. البته، حوزه طبیعت در جهت حوزه لطف خداست؛ زیرا خداوند عادل است و اراده او بر این است که تبهکاران تنبیه شوند. در نتیجه، اَلَم غالباً کیفر یک گناه است ( Leibniz, 1985: 70).

            وی می‌گوید: «خیر طبیعی در عالم بیشتر از شرّ طبیعی است. به علاوه، الام طبیعی نتایج شرّ اخلاقی است، و برای وصول به بسیاری از غایات مفید است؛ زیرا آنها به عنوان کیفری که برای گناهان و نیز وسیله‌ای برای تکمیل خیر به کار می‌آید» ( کاپلستون، 1388 :417).

            پس می‌توان گفت خداوند بی‌آنکه درد و رنج را خواسته باشد، در برخی موارد وجود آن را پذیرفته است. رشته تمام اشیا و حوادث به قدری محکم است که اگر بعضی از آن‌ها نبودند، بعضی دیگر ممتنع می‌شدند و از اینجا لزوم اغماض یک یا چند شر که شرط ایجاد یک خیر عالی هستند، روشن می‌شود. پس خداوند غالبا رنج را مجاز دانسته است؛ زیرا برای تولید خیر عالی ضرورت دارد. لایب نیتس معتقد است چیزهایی که به نظر شر می‌رسند، در واقع وسیله کسب خیرات بیشتر هستند. به اعتقاد وی، می‌توان جهانی را فرض کرد که در آن رنج و بدبختی نباشد؛ اما این یک رؤیا بیش نیست؛ چون جهانی که در آن بدی نباشد، پست‌تر از دنیایی است که ما در آن زندگی می‌کنیم. وی می‌گوید: «اغلب یک شر خیری را به وجود می‌آورد، که این خیر بدون شر حاصل نمی‌گردد؛ یا اغلب دو شر، خیر بزرگتری را به وجود می‌آورد» (Leibniz,1985:36).

            پدیده‌هایی که به نظر شر می‌رسند، در کل خیر یا زمینه‌ای برای خیر بزرگتر هستند. به نظر لایب نیتس، بی‌نظمی در جزء برای نشان دادن نظم در کل لازم است. وی تمثیلی می‌آورد و می‌گوید: در یک تابلوی نقاشی، آنچه بر زیبایی تابلو می‌افزاید، وجود تاریکی‌ها، سایه‌ها و پستی بلندی‌های نقاشی است و حتی یک خط کج، یک هماهنگی در کل ایجاد می‌کند. پس رنج‌ها و بدبختی‌ها بخشی از نظم هستند و باید بدانیم که بهتر است این عیب‌ها و شرارت‌ها را بپذیریم تا این که قوانین کلی تخلف کنند. به علاوه، همین شرور خود جزء قوانین و هماهنگ با آن عمل می‌کنند؛ اگر چه ما نتوانیم هماهنگی آنها را تشخیص دهیم 164) Ibid:).

            بنابراین، لایب نیتس نتیجه می‌گیرد که باید دید خودمان را در مورد بدی‌ها و نقایص عوض کنیم؛ چه بسا این نقایص نه تنها نقص و عیب نیستند؛ بلکه واسطه کسب خیرهای بیشتر و برتر هستند.

        4. جهانی برای من در این عالم ماده باتمام محدودیت های دنیای ماده برای من ترسیم کن.
          متشکرم

          1. لازم نیست که حتما جهان ماده باشد خدا جهانی بهتر از جهان ماده باید میافرید همان بهشتی که قران مدعیست یا اصلا نمیافرید مگر خدا مجبور بود که حتما جهان بیافریند ؟بعد چطور خدای خیر محض شرور را افرید ؟این شرور موجود در جهان ماده از کجا صادر شد ؟

          2. احسنت آقا حجت لزومی نداشت جهان از ماده باشه ولی دانای کل چنین تصمیمی گرفته پس حتما بهترین تصمیم اینداست که جهان ماده وجود داشتهباشد

          3. جناب جانان
            راستش پاسخ خیلی از سوالات را نمی دانم,چرا که “خدا”نیستم.
            ولی به نظرم این درست نیست که انسان فقط در زندگی “شرور”را ببیند و خوبیها را نبیند.
            من نمی دانم جنابعالی چندسال دارید؟
            ولی انصافا, در تمام طول زندگیتان “رنج”کشیده اید؟!
            انسان باانصاف شخصی است که همه زندگی خود را باهم ببیند.

          4. آقای مجید به نظرم شما در یک دور باطل یک سری دلیل میاورید ،اینکه بگید دانای کل چنین تصمیم گرفته قبول حق باشماست ،بیایید اول این خدا این دانا و توانا این خیر مطلق را ثابت کنید بعد .شما میگید خدا خواسته خدا تشخیص داده خدا بهتر می دونه و الی اخر اینا همه رو ماهم میدونیم .خدایی که تو قران اینهمه دعوت به تفکر کرده خدای مهربان خدای دانا قطعا باید راهی گذاشته باشه تا با تنها ابزاری که خودش قبولش داره و همه رو به اون فرخوانده بتونیم باورش کنیم . تا اینجا چیزی از شما نشنیدم قانع کننده باشه .شما ظاهرا تجربه دینی و عرفان و اینا رو هم کلا قیدش و زدین

          5. خانم محبوبه
            اگر اول بخواهند وجود خدا را ثابت کنند اونوقت مسپله مسپله دیگری است.
            اگر مسپله شما الحاد تست از الحاد و خدا باوری سخن بگویید. مغالطه نتیجه نامربوط.

          6. آقای امیر ، نه بی ربط نیست خدا مثل اشیای محسوس نیست در نتیجه برای پذیرفتن وجودش به دلیل نیاز است. مغالطه را شما مرتکب میشوید که بدون دقت به بحث و ظرایف آن تنها با پیشفرض ذهنی که باید دیگران را ارشاد کنید و از گمراهی نجات دهید هر چه به ذهنتان میرسد را بیان میکنید.

          7. جناب جانان
            شمافرمودید:که اگر خدای این جهان بودید,جهان ماده بدین صورت خلق نمی کردید.
            در نتیجه اگر آن جهانی که شما خلق می کردید,باید جهان “مجردات “باشد.
            1-آن جهان “مجردات “را برای من لطفا تصویر کن,که قوانین ماده درآنجا حاکم نباشد.
            2-چگونه انسانی خلق می کردید که در آن جهان “مجردات”فاقد هر “شروری” باشد؟

          8. خانم محبوبه چقدر عصبانی سخن می گویید. در هر مسئله فکری صورت مسئله باید روشن باشد . شما از مسئله ای به مسئله دیگر منحرف شدید. وقتی موضوع را آزاد باشید عوض کنید خوب اشکالی ندارد TAXITALK می کنید. لذت دارد و لی نتیجهاش عوامانه است و مغالطه آمیز.
            اگر در باب الهیات و یا خدا در فلسفه و یا هر چیز دیگری می خواهید نظری بدهید در چارچوب آن بمانید.

          9. سوئین برن بر اساس نظریه عدل الهی درصدد تبیین این است که چرا خداوند وقوع شرور فراوان را تجویز می‌کند. سوئین برن معتقد است که مسأله شر، مسأله فقدان حالات خیر فراوان نیست. وی می‌گوید اگر چه خداوند خیر زیادی می‌آفریند، می‌تواند خیرهای بیشتری بیافریند و در عین حال، او تکلیفی ندارد که بیافریند؛ مثلا اینکه مرگ خود به خود شر نیست، مرگ درست پایان حالتی خیر؛ یعنی زندگی است. مرگ در صورتی که پیش از موعد فرا رسد، یا سبب غم و اندوهی عظیم برای دیگران شود، ممکن است شر باشد؛ ولی مرگ به خودی خود شر نیست. سوئین برن معتقد به شمار کثیری از شرور؛ یعنی حالات بدایجابی‌ای است که اگر خداوند بخواهد، می‌تواند آنها را از میان بردارد. ایشان این شرور ایجابی را به دو دسته «شرور اخلاقی» و «شرور طبیعی» تقسیم می‌کند و در تعریف آنان می‌گوید: برداشت من از شرّ اخلاقی، کلیه وضعیت‌های امور بدی است که انسان‌ها عملا مرتکب می‌شوند؛ در حالی که علم دارند که آنچه انجام می‌دهند، بد و به خصوص اشتباه است؛ یا آن که انسان ها به خاطر غفلت از انجام دادن آنچه باور داشته‌اند، خوب و به خصوص اجباری است، روا داشته‌اند که آن اعمال بد رخ دهند و نیز وضعیت‌های امور بدی که به واسطه این اعمال عمدی و با غفلت‌ها، بنیاد گذاشته شده‌اند؛ مثل دردی که من عملا باعث می‌شوم که بر شما عارض شود (Swinburne, 1998: 5-6).

            اما شرور طبیعی از نظر وی عبارتند از: «همه شروری که انسان‌ها از روی عمد آنها را پدید نیاورده‌اند و نیز وقوع آن‌ها در نتیجه غفلت و بی‌مبالاتی انسان‌ها نبوده است. شرّ طبیعی هم شامل درد و رنج فیزیکی می‌شود و هم درد و رنج روحی، و نسبت به انسان‌ها و حیوانات فرق نمی‌کند؛ همه آثار درد و رنج بیماران، فاجعه‌های طبیعی و حوادث غیرمترقبه‌ای که از انسان‌ها در قطار زندگی‌شان به بار می‌آید، شرّ طبیعی هستند.»( سوئین برن، 1381: 154)

            درک سوئین برن از خداوند از این قرار است که «خداوند موجودی است اساسا جاوید، قادر مطلق (omnipotent)، عالم مطلق(omniscient)، خالق و نگهدارنده هستی و خیر مطلق. قادر مطلق وجودی است که به هر عمل منطقا ممکنی قادر است؛ یعنی هر آنچه توصیف آن مستلزم تناقض (contradiction ) نباشد، و عالم مطلق وجودی است که بر هر آنچه منطقا ممکن است که بداند، داناست و هر آنچه توصیف معرفت به آن مستلزم تناقض نباشد . خداوند هر آنچه را رخ داده است، هر آنچه رخ می‌دهد و هر آنچه را می‌تواند رخ دهد، می‌داند» ( 5: Swinburne, 1998)

            توصیف ادیان از خداوند چنین توصیفی است و همین توصیف است که به مسأله شر می‌انجامد که به صورت یک استدلال محکم علیه وجود خداوند به نظر می‌آید. آیا از نظر سوئین برن این استدلال نافی وجود خداست؟ استدلال مذکور از این قرار است:

            1- اگر خدایی وجود داشته باشد، پس او قادر مطلق و به حدّ کمال خوب است.

            2- موجودِ خیر محض، هیچ‌گاه روا نمی‌دارد که یک وضعیت امورِ اخلاقاّ بد، که قابل پیشگیری است، روی بدهد.

            3- موجودِ قادرِ مطلق، می‌تواند از وقوعِ وضعیتِ امورِ اخلاقا بد، ممانعت نماید.

            4- حداقل یک وضعیت از لحاظ اخلاقی بد امور می‌توان یافت.

            5- پس نتیجه می‌گیریم خدا وجود ندارد(Swinburne, 1998: 7).

            این استدلال بر قیاسی مبتنی است که چنانچه مقدمات را بپذیرید؛ ولی نتیجه را نفی کنید، دچار تناقض شده‌اید. اینک به مقدمات این قیاس می‌پردازیم: در مقدمه اول چنانچه خوبی خداوند، غیر از خوبی اخلاقی فرض شود، آن گاه وجود درد و تألم دیگر برهانی بر عدم وجود خداوند نخواهد بود (Ibid: 7). خداباوران مقدمه سوم را گاهی با تعریفی که از قادر مطلق بودن خدا ارائه می‌دهند، به چالش می‌کشند؛ بدین صورت که قادر مطلق بودن؛ یعنی قادر بودن به هر امری که از لحاظ منطقی ممکن باشد؛ حال آنکه پیشگیری از برخی امور اخلاقا بد منطقا ممکن نیست؛ به این معنی که جلوگیری از وقوع این امور اخلاقا بد مستلزم تناقض است و امور متناقض هم در حیطه قدرت خداوند قرار نمی‌گیرند. چالش معمول برای ملحدان به طور قطع مقدمه دوم خواهد بود؛ به این صورت که یک موجود خیر مطلق، بسیاری از اعمال از لحاظ اخلاقی خوب را انجام می‌دهد و مرتکب هیچ عمل بدی نمی‌گردد. به عبارت دیگر، «خیر مطلق همیشه بهترین را بر می‌گزیند» اما باید در نظر داشته باشیم اگر بهترین جهان ممکن وجود نداشته باشد، آن گاه نتیجه آن، این خواهد بود که گاهی برای قادر مطلق نیز بهترین عمل ممکن وجود نداشته باشد. موجودی همچون انسان که توانی محدود دارد، همواره تنها قادر به انتخاب از میان دسته‌ای از اعمال است که از میان آن اعمال یکی ممکن است واقعا بهتر از دیگران باشد و یا چندتا از میان آن‌ها به یک اندازه خوب و از دیگران بهتر باشند. در باب چنین موجودی می‌توان گفت که خوبی مطلق همان است که وی همواره بهترین اعمال را انجام دهد؛ اما خوبی مطلق را نمی‌توان به همین قرار تعریف کرد: «به همین ترتیب، در باب خداوند هم که قادر مطلق است، نمی‌توان خوبی مطلق را به همین صورت تعریف کرد؛ چرا که اغلب او گستره‌ای بیکران از اعمال را در اختیار دارد و از این میان هر کدام که برگزیده شود، باز هم می‌توان عملی بهتر از آن در ید قدرت وی تصور کرد. بر همین قیاس، هر جهانی مملو از مخلوقات ذی‌شعور که توسط وی خلق می‌شود، باز هم قابل تصور است که وی بتواند جهانی بهتر بیافریند. در این صورت، چیز ایجابی‌ای در باب آنچه یک خدای خوب به حدّ کمال می تواند انجام دهد، نمی‌توان به زبان آورد» (Swinburne, 1998: 9).

            سوئین برن معتقد است که اگر چه خداوند نمی‌تواند که عمل بهترین را انجام دهد؛ اما همواره قادر خواهد بود که تعهدات خود را برآورده کند. تعهدات یا ناشی از ورود داوطلبانه به جماعتی است یا در ازای منفعتی است که به شخص رسیده است. تنها منفعتی که به خدا می‌رسد، همانا منافعی است که خود دریافت آن‌ها را برمی‌گزیند. از همین رو، تمامی تعهدات خداوند از همان نوع اول؛ یعنی ناشی از ورود داوطلبانه به مناسبتی است و خداوند مقرر می‌کند که در آن دسته از تعهدات محدود باشد و چنین است که از عهده ادا کردن تمامی آنها بر می‌آید و از آنجا که نقصان در برآوردن تعهدات از لحاظ اخلاقی عملی بد محسوب می‌شود، خداوند همواره تمامی تعهداتش را ادا می­کند Ibid: 9)).

            به عبارت دیگر، از نظر سوئین برن تعریفی که ملحدان از خوبی مطلق ارائه داده‌اند و معتقدند خداوند باید بهترین عمل را انجام دهد، تعریفی نادرست است و در مورد خداوند صادق نیست؛ زیرا هر عمل خوبی را که تصور کنیم، خوب‌تر از آن نیز قابل تصور است و خدای قادر مطلق نیز باید آن را انجام دهد. ایشان خوبی مطلق خداوند را در این می‌داند که به تعهدات خود پایبند باشد و به آنها عمل کند.

            با توضیحاتی که داده شد، سوئین برن مشکل مقدمه دوم را این می‌داند که: به بار آوردن وضعیت‌های بدی از امور یا روا داشتن رخداد آنها همواره عملی بد نخواهد بود؛ چرا که ممکن است تنها راهی که مجری اعمال برای برقرار داشتن وضعیت خوبی از امور در اختیار دارد، این باشد که ابتدا یا به صورت همزمان روا بدارد که وضعیت بدی رخ بدهد؛ مثلا تنها راهی که برای پدر و مادری که می‌خواهند دندان‌درد فرزند‌شان خوب شود، وجود دارد، این است که او را نزد دندانپزشک ببرند و روا بدارند که دندانپزشک اعمال دردآوری را برای دندان او انجام دهد. گاهی اوقات حتی تنها چاره این است که بچه را تنبیه کنند تا تن به این کار دهد؛ اما حتی در این صورت هم ایرادی بر اینکه پدر و مادر بچه را نزد دندانپزشک می‌برند یا او را تنبیه می‌کنند، وارد نیست. بنابراین، مقدمه دوم کاذب است (Ibid: 10-9).

            سوئین برن قبل از ارائه نظریه عدل الهی خود بر اساس اصل زودباوری (principle of Credulity ) به این مسأله می‌پردازد که آیا باور به خداوند دلیل می‌خواهد؟

            سوئین برن طبق نظام مفهوم درونی معتقد است که مهم‌ترین اصل در توجیه باورها، اصل زودباوری است؛ به این معنی که در شرایط عادی، محتمل و عقلانی است که باور داشته باشیم چیزها همان‌گونه هستند که به نظر می‌رسند. منظور از «به نظر رسیدن» (seem) یا «پدیدار شدن» (appear) به نظر رسیدن معرفت شناختی است. شیوه‌ای که چیزها به نحو معرفت شناختی به نظر می‌رسند، همان شیوه‌ای است که ما ابتدائا تمایل داریم آن چیزها را بدان‌گونه باور کنیم. ما بی‌آنکه خود بخواهیم، متمایل به باور کردن چیزها به گونه‌ای خاص هستیم و تا زمانی که دلیلی برای پیش گرفتن رویه‌ای خلاف این وجود نداشته باشد، هر فرد معقولی به همین منوال رفتار خواهد کرد. از نظر سوئین برن «آغازگر هر باور موجهی باید همین باشد. اگر قرار بود که هر باوری پیش از آنکه پذیرفته شود، خود به واسطه باورهای دیگر موجه می‌شد، آنگاه هیچ باوری نمی‌توانست موجه باشد. تمامی و تنها همان باورهایی که به واسطه تمایل ما به باور کردن آن بر ما تحمیل می‌شود، باورهای بنیادین اصلی هستند.» (Swinburne, 1998: 16) ؛ یعنی اینکه اگر شخص قویا احساس می‌کند که تمامی باورهای پایه، گزاره های صادق هستند؛ آنگاه هر استنباطی را که معطوف به کاذب نشان دادن آن گزاره ها باشد، باید نامعتبر دانست. موضوع مورد نظر سوئین برن، مفهوم درونی یا همان سوبژکتیو توجیه یک عقیده است؛ یعنی شخص بر خود فرض و واجب می‌داند یا به لحاظ عقلی خود را مکلف می‌داند که آن عقیده را نگه دارد. پس یک عقیده به صورتی توجیه می‌شود اگر و فقط اگر آن عقیده توسط دیگر عقاید موجه شخص محتمل فرض شودآ یا آن عقیده خود از باورهای پایه (basic beliefs ) شخص باشد. عقیده‌ای باور پایه محسوب می‌شود که بدون اینکه احتمال صدقش منوط به باور دیگری باشد، خود به تنهایی احتمال صدقش مفروض است. پس این باور از هیچ چیز خارج از شخص حاصل نمی‌شود؛ بلکه احتمال صدق آن مبتنی بر محتوای خود آن عقیده است و خارج از سوژه نیست (Swinburne, 1998: 16) . به همین ترتیب، اگر شخص قویا احساس می کند؛ یعنی یا این که در وی یک باور بنیادی است و یا از تجربه یا از تعقل حاصل شده است که خدایی وجود دارد، پس وی باید آن باور را بپذیرد؛ فارغ از اینکه وی ابتدائا متمایل به چه باوری بوده است. در این حالت، شخص باید نتیجه بگیرد که هر استنباط قیاسی که مدعی است از یک وضعیت امور بد E عدم وجود خداوند را نتیجه می‌گیرد، یا از یک مقدمه کاذب آغاز شده است، (E رخ نداده است) و یا در واقع، استدلال معتبر نبوده است. چنانچه استدلال به یک مقدمه مشروط دیگر احتیاج داشته باشد، مثلا F که خداوند تحت آنها محق به روا داشتن E باشد رخ ندهد، و برای همین نیز یک استدلال استقرایی قوی وجود داشته باشد (استدلالی که نشان دهد F محتمل است )؛ آنگاه یا F برقرار است یا E رخ نداده است، یا در غیر این صورت استدلال معتبر نبوده است. به نظر سوئین برن، حتی اگر باور به وجود داشتن خداوند یک باور بنیادی محسوب نشود، تا آنجا که در نظر شخص باورهای بنیادی دیگر بر اساس اصول استنباطی (inferential principles) بدیهتا قوی‌ باور مذکور(وجود خدا) را تقویت کنند، این باور چندان محکم است که شخص در مواجهه با استدلال مخالف دست از آن بر ندارد. البته، اینکه وجود داشتن خداوند برای شخص واجد چه درجه‌ای از احتمال خواهد بود، بدین امر وابسته است که باورهای بنیادی و اصول استنباطی در استدلال مخالف تا چه حد برای وی بدیهی تلقی می‌شوند. به هر حال، تا وقتی که برای عدم وجود خداوند مدرکی ایجابی و واجد قدرت مکفی وجود نداشته باشد، برای اینکه هنوز به نحو موجهی باور خود به وجود خداوند را حفظ کنیم، ناچاریم دلایلی مبنی بر سست بودن قوت استنباط الحادی اصلی پیدا کنیم. نظریه عدل الهی نمونه ای از این قبیل دلایل است.

            سوئین برن بر این اساس به طرح عدل الهی خود می‌پردازد.

            2-1- عدل الهی از دیدگاه سوئین برن

            واژه تئودیسی (Theodicy ) به معنی نظریه عدل الهی از ریشه تئو ( Theo) به معنی خداوند و دیسی (dicey ) به معنای عدالت را نخستین بار لایب نیتس در تلاش برای توجیه آلام و مشقات دنیوی در جهانی که در ید قدرت خداوندی قادر مطلق و دانای مطلق و خیر محض است، به کار گرفت (Morgan,2001:199-214). کسانی که به نظریه عدل الهی قائل هستند، می‌خواهند نشان دهند که وجود شر با اوصاف خداوند در باب قدرت مطلق، علم مطلق و خیر محض بودن در تعارض نیست. تمام تلاش این نظریه این است که اثبات کند که خداوند می‌تواند برای روا داشتن شر دلیل خوبی داشته باشد. سؤالی که در اینجا مطرح است، این است که آیا نظریه عدل الهی جامع را می‌توان تدوین کرد که توجیهی درخور برای شرور عالم به‌دست دهد و بدین ترتیب مسأله شر را مرتفع سازد؟ آیا لازم است خداباور برای اینکه خود را قانع کند، یک نظریه عدل الهی وضع کند؟ بسیاری از فلاسفه، از جمله فلاسفه خداشناسی، همچون پلانتینگا، چندان به این امر امیدوار نیستند. از نظر پلانتینگا ما قادر نیستیم بفهمیم که چرا جهان ما، با تمامی شرورش، از جهان‌های دیگری که می‌توان تصور کرد، بهتر است و نمی‌توانیم به درستی بفهمیم که دلیل خداوند برای رواداشتن شری خاص و هول‌انگیز چیست. نه تنها قادر نیستیم که بدین امر وقوف یابیم، بلکه حتی نمی توانیم بدین امر امیدوار هم باشیم. وی بر این باور است که نمی‌توان به توجیهی واقعی برای شرور دست یافت. به همین دلیل، وی درصدد است برای وجود شر؛ احتمال و یا امکان توجیه عقلانی از جانب خداوند را اثبات کند. بنابراین، تصریح می‌کند که” من قصد ندارم شرور را توجیه کنم. اگر کسی مرا جزء نظریه‌پردازان عدل الهی بداند، اشتباه کرده است؛ چون من فقط می‌خواهم اثبات کنم که خداوند برای این شرور دلیل عقلانی داشته است (پلانتینگا، 1376 :69-72).

            فلاسفه‌ای نظیر سوئین برن به نظریه عدل الهی خوشبین هستند. او می‌گوید: «تقریبا همه مردم، که به عقیده من اغلب دیندارها را شامل می‌شود، عقیده چندان عمیق و راسخی به وجود خداوند ندارند و در وهله نخست مایلند این‌گونه تصور کنند که بسیاری از شرور عالم در خدمت خیرهای برتری هستند و بنابراین، ظاهرا وجود شرور استدلال قدرتمندی در قبال وجود خداست. مخاطب نظریه عدل الهی چنین افرادی هستند. من معتقدم که وظیفه این نظریه قابل دستیابی است.» (سوئین برن،1387)

            سوئین برن بر اساس عدل الهی به بررسی مسأله شر می‌پردازد و منظور خود از عدل الهی را این گونه بیان می‌کند:

            «منظور من از نظریه عدل الهی به دست دادن شرحی از دلایل واقعی ( actual reasons ) خداوند برای روا داشتن یک وضعیت بد از امور نیست؛ بلکه شرحی است از دلایل ممکنی که می‌توانسته است منظور نظر خداوند باشد؛ یعنی دلایلی که ممکن است دستمایه خداوند برای روا داشتن وضعیت های بد امور باشد؛ فارغ از اینکه چنین دلایلی واقعا انگیزه اصلی آن وضعیت بد از امور بد است یا خیر؟» (Swinburne, 1998: 5)

            همان‌طور که ذکر شد، شر از نظر سوئین برن به دو قسم شرّ اخلاقی و طبیعی تقسیم می‌شود. برای روشن شدن نظریه عدل الهی از نظر وی لازم است به تفصیل در مورد هر یک از دو نوع شر به طور جداگانه بپردازیم.

            2-1-1- نظریه‏ سوئین‏برن در تبیین شرّ اخلاقی:

            با توجه به معنایی که سوئین برن از شرّ اخلاقی مطرح کرد، باید بررسی کنیم که آیا خداوند قادر مطلق و خیر محض، قادر به مهار کردن شرور اخلاقی که توسط انسان‌ها به‌وجود می‌آید، هست یا نه؟ برای رسیدن به پاسخ صحیح باید این بحث را در چند محور ارائه دهیم:

            2-1-1-1- امور محال در دایره قدرت خداوند قرار نمی‌گیرند

            خداوند بر آن است که هر آنچه نیکی است را فراهم آورده و هیچ کدام از بدی‌ها را به بار نیاورده است؛ اما به دلایل منطقی قادر نیست که چنین کند؛ زیرا برخی از وضعیت‌های امور خیر از لحاظ منطقی با یکدیگر سازگار نیستند؛ مثلا برای فردی به نام بیل خوب است در سال2000 رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا باشد و مسؤولیت اداره کشور را بر عهده داشته باشد. از طرف دیگر، برای فرد دیگری به نام باب نیز خوب است که وی در سال 2000 رئیس جمهور آمریکا باشد؛ اما هر دوی این افراد نمی‌توانند به طور همزمان رئیس جمهور آمریکا شوند. بنابراین، حتی خداوند که قادر به انجام تمامی امور منطقا ممکن است، قادر نیست هر دوی این امور نیک ناسازگار را همزمان محقق سازد و یا وقتی که رخ‌دادن وضعیت امور نیک مستلزم رخ‌دادن ترتیب بد امور است، ترتیب خیر را بدون رخ‌دادن امور بد فراهم آورد. سوئین برن معتقد است:” به لحاظ منطقی محال است که خدا خیری را از هیچ طریق اخلاقا مجاز دیگری، به جز این که بگذارد شری متحقق شود، ایجاد کند؛ مثلا به لحاظ منطقی محال است که خدا به ما آزادی اراده برای انتخاب خوب و بد بدهد(یعنی اراده انتخاب بین اینها، به رغم همه آثار علمی‌ای که در معرض آنها قرار داریم) و در عین حال باعث شود که ما خوب را انتخاب کنیم و به لحاظ منطقی برای خدا محال است خیر ما را با داشتن چنین اراده آزادی متحقق کند، بدون اینکه شر یک انتخاب بد (اگر بد همان چیزی باشد که ما انتخاب کنیم) تحقق یابد”(سوئین برن،1387).

            خداوند نمی‌تواند بسیاری از امور خیر را در غیاب چیزهای بد محقق سازد. آشکارترین نمونه این مهار منطقی که خداوند مسؤول آن است، این است که خداوند نمی‌تواند به ما اراده کاملاً آزاد بدهد؛ بدین معنی که بتوانیم میان خوب و بد، بدون وجود امکان طبیعی ارتکاب امر بد، دست به انتخاب بزنیم. این که انسان‌ها امکان پدید آوردن شرور مهم را دارند، پیامد منطقی این امر است که آن‌ها دارای انتخاب آزاد و مسؤول هستند؛ حتی خدا هم نمی‌تواند [امکان منطقی ندارد] بدون امکان حصول شر این انتخاب را به ما ببخشد (سوئین برن،1381 :158).

            2-1-1-2- تئودیسه‏ مبتنی بر اختیار در تبیین شرّ اخلاقی

            بسیاری از متالّهان مسیحی نه تنها ادعا کرده‌اند که خداوند مقاصد خیری دارد و به منظور تحقق همین اغراض خیر است که وقوع بدی را روا می دارد؛ بلکه این روند از امور نیز خود مقاصد واقعی خداوند محسوب می‌شوند، یا بدین صورت که چنین روندی از امور خود مقاصد خداوند بوده‌اند و خداوند خیر بوده است که رخ دادن بدی‌ها را روا بدارد. به عبارت دیگر، تقریبا تمامی آن‌ها به «دفاع مبتنی بر اختیار» در باب شرور معتقدند؛ به این معنی که وضعیت های بد اموری که انسان ها مرتکب می­شوند، از آزادی انتخاب آدمی ناشی می شود و این که واجد اختیار بودن آدمی در خود چنان خوب است که ارزش پذیرفتن مخاطرات منبعث از سوء استفاده از آن به انحاء مختلف را دارد. سوئین برن معتقد است که تقریباً تمامی متألهان مسیحی تأیید کرده‌اند که انسان واجد اختیار است و تنها تعداد اندکی از خداباوران پروتستان سنتی از این امر مستثنا می­شوند؛ لیکن بسیاری از متألهان مسیحی که «اختیار» را اثبات کرده‌اند، مرادشان از اختیار مفهوم اختیار سازگار (compatibility free will ) بوده است؛ نه مفهوم اختیار آزادی (Libertarian free will) (Swinburne, 1998: 34).

            مفهوم اختیار سازگار این است که شخص آنچه را می‌خواهد و ارزش دارد، انجام ‌دهد و اعمال وی ناشی از فشارهای روانی و جسمی (psychological or physical pressure ) نباشد؛ حتی اگر خواست و ارزش‌گذاری آنها به نحو کامل به وسیله عاملی از بیرون انگیخته شده باشند و منظور از عاملی که واجد اختیار مطلق است، آن است که اعمالی که انجام می‌دهد، به طور کامل مبتنی بر علتی بیرون از آن نیست؛ یعنی علتی که یا بخشی از یک فرایند علیت طبیعی و یا چیز دیگری در خارج باشد. در چنین حالتی احوالات دنیا و نیز نظام علیت دنیا به هرصورتی که باشد، باز هم عامل مورد نظر مخیر است که عمل مفروض را انجام دهد و یا از انجام آن خودداری کند( Ibid: 34).

            تفاوت این دو نوع اختیار از نظر سوئین برن این است که یک عامل می‌تواند دارای اختیار سازگار باشد؛ حتی اگر خداوند (و یا هر علت دیگری) او را از طریق انگیختن خواست و ارزش‌گذاری در اموری که انجام می‌دهد، به نحو اجتناب ناپذیری در انتخاب آنچه انجام می‌دهد، راه ببرد؛ در حالی که چنین عاملی، دیگر واجد اختیار مطلق نخواهد بود.

            چنانچه اختیار آدمی از نوع اختیار سازگار باشد، آنگاه دیگر فرقی ندارد که خداوند اجازه بدهد که آدمی عمل بدی انجام دهد یا اینکه خداوند خود باعث می‌شود که وی مرتکب آن کار شود؛ زیرا به هر حال آدمی دارد آن کاری را انجام می‌دهد که به نحو اجتناب ناپذیری به آن کار واداشته شده است. اگر آدمیان عمل بدی انجام می‌دهند، بدان خاطر است که خداوند آنها را به انجام آن عمل بد واداشته است. بنابراین، اگر قرار باشد که دفاعیه مبتنی بر اختیار کارآمد باشد، لازم است نشان داده شود وقتی که عاملی انجام عملی را واجد ارزش می‌داند و آن را انتخاب می‌کند، وقوع عملی آن کار بد شرط لازم برای تحقق یک امر خیر باشد. از این رو، اگر از اختیار مفهوم مطلق را مراد کنیم، دفاعیه مبتنی بر اختیار به وضوح کارآمد می‌شود؛ زیرا اگر شخص دیگری حرکات ما را موجب شود، دیگر آنها حرکات ارادی ما و ناشی از خواست خودمان محسوب نمی‌شوند. بر همین قیاس، اگر چیز دیگری اراده ما را در انجام امور رقم بزند، به هر طریقی که باشد، آنگاه دیگر اراده آزاد ما نخواهد بود. از نظر سوئین برن بیشتر کسانی که دفاعیه مبتنی بر اختیار را به عنوان بخشی از نظریه عدل الهی خود به‌کار گرفته‌اند تا بدانجا که منظور خود از کاری را که می‌کنند، به روشنی گفته‌اند، اختیار را در مفهوم اختیار مطلق به‌کار گرفته‌اند.

            از نظر سوئین برن هسته مرکزی نظریه عدل الهی در پرداختن به شرّ اخلاقی است که باید «دفاع مبتنی بر اختیار»باشد. دفاع مبتنی بر اختیار بر آن است که این امر که انسان ها نوع معینی از اختیار را دارند، که انتخاب آزادانه و مسؤولانه نام دارد، خیر بزرگی است، اما اگر انسان ها آزاد و مسؤول باشند، در این صورت امکان شرّ اخلاقی ضروری خواهد بود. «لازمه خلق مخلوقاتی که بر انجام افعال خیر توانا باشند، این است که بر اعمال شر نیز قدرت داشته باشند. خداوند نمی‌تواند به انسان‌ها اختیار اعمال شر را بدهد؛ اما آنها را از انجام شر مانع گردد. تنها با حذف اختیار است که می‌توان مانع از وقوع شر گردید» Planting, 1974:166) ).

            در اینجا جا دارد برای روشن شدن بحث به دیدگاه پلانتینگا(Plantinga Alvin) که در زمینه دفاع مبتنی بر اختیار به دیدگاه سوئین برن بسیار نزدیک است، اشاره‌ای کنیم. پلانتینگا برای حل مسأله منطقی شر، به «دفاع مبتنی بر اختیار» به روشی منطقی متوسل می‌شود. وی درصدد است که ادعای ناسازگاری میان گزاره‌های «خداوند عالم مطلق، قادر مطلق و خیر محض است» (الف) و «شر وجود دارد» (ب) را رد کند. دفاع مبتنی بر اختیار پلانتینگا را می توان این‌گونه تلخیص کرد:

            1- خداوند عالم مطلق، قادر مطلق و خیر محض است.

            2- این گزاره با گزاره «شر وجود دارد» سازگار است.

            اکنون گزاره زیر را در نظر بگیرید: «خداوند قادر نیست جهانی بیافریند که واجد خیر اخلاقی و پیراسته از هرگونه شر اخلاقی باشد».

            این گزاره، هم ممکن است و هم با علم و قدرت خداوند سازگار است. گزاره سوم آشکارا با گزاره اول سازگار است. بنابر این، می‌توانیم از آن استفاده کنیم و به مدد آن نشان دهیم که گزاره­های «1» و «شر جود دارد» نیز با یگدیگر سازگارند. برای این منظور گزاره‌های زیر را در نظر بگیرید:

            1- خداوند عالم مطلق، قادر مطلق، و خیر محض است.

            2- خداوند قادر نیست بدون خلق جهانی که واجد شرّ اخلاقی است، جهانی بیافریند که واجد خیر اخلاقی باشد.

            3- خداوند جهانی واجد خیر اخلاقی آفریده است.

            این قضایا بداهتا با هم سازگارند؛ یعنی ترکیب عطفی آنها یک قضیه «ممکن است»؛ اما این قضایا در کنار هم مستلزم گزاره «شر وجود دارد» هستند، «شر وجود دارد»؛ چرا که گزاره «3» می­گوید خداوند جهانی را واجد خیر اخلاقی خلق کرده است. این گزاره همراه گزاره «خداوند قادر نیست بدون خلق جهانی که واجد شر اخلاقی است، جهانی بیافریند که واجد خیر اخلاقی باشد.» نتیجه می‌دهند که اگر خداوند جهانی واجد خیر اخلاقی آفریده باشد، این جهان واجد شر خواهد بود. بنابراین، گزاره‌های فوق‌الذکر با یکدیگر سازگارند و مستلزم گزاره «شر وجود دارد» هستند؛ لذا گزاره «1» و «شر وجود دارد» با یگدیگر سازگارند (پلانتینگا، 1384: 245-247).

            از نظر سوئین برن نیز خداوندی که به انسان ها چنان اختیاری داده است، ضرورتا امکان اعمال آن را فراهم خواهد کرد و سلطه خود را از وقوع با عدم وقوع شر بر‌می‌دارد. منطقا ممکن نیست (یعنی فرض خود متناقض است) که خداوند چنان اختیاری به ما بدهد و در عین حال مطمئن باشد که ما همواره آن را در طریق درست به کار می‌بریم. ایشان معتقد است که انتخاب آزاد و مسؤولانه فقط به این معنا محدود نیست که ما قادر به انتخاب میان چند فعل بدیل باشیم؛ بی آنکه انتخابمان به وسیله علتی پیشین ضروری شده باشد. انتخاب آزاد و مسؤولانه تا آنجا اختیار به شمار می‌آید که باعث انتخاب هایی مهم میان خیر و شر گردد و تفاوت بزرگی را نسبت به فاعل، نسبت به دیگران و نسبت به جهان سبب شود( سوئین برن، 1381: 156).

            اشکالی که ممکن است در اینجا مطرح شود، این است که خداوند می‌توانست اختیار ما را به گونه‌ای قرار دهد که انتخاب‌های ما هرگز تأثیر منفی‌ای بر جای نگذارند؛ مثلاً وقتی که عزم به طغیان می‌کنیم فلج شویم؛ وقتی دست به نوازش می‌بریم، دستمان تحت فرمانمان باشد.به عبارت دیگر، مخلوقات فقط از این قدرت برخوردار باشند که به یگدیگر سود برسانند، نه آسیب یا ضرر.

            و در اینجاست که اصل صداقت خداوند در برابر وجود آدمی و مسؤولیت انسان در برابر خود و دیگران معنادار می‌شود.

        1. «مسئله شر و محدودیت قوای شناختی انسان» موضوع سخنرانی دکتر محمود مروارید عضو هیئت‌علمی گروه فلسفۀ تحلیلیِ پژوهشگاه دانش‌های بنیادی (IPM) بود. این جلسه 30 بهمن ماه به همت انجمن دین‌پژوهان ایران و با همکاری دانشکده فلسفه دانشگاه ادیان، در این دانشگاه برگزار شد. آنچه می‌خوانید بیانی اجمالی است از این نشست علمی که امید می‌رود محدودیت‌های فراوان در تهیه و ثبت گزارش کامل و جامع از این دست نشست‌های تخصصی، سبب انتقال نادرست یا نامفهوم مباحث طرح شده نگردیده باشد و مقبول نظر خوانندگان افتد:

          یکی از بخش‌های اصلی «مسئله شر»، بررسی براهینی است که بر اساس شر علیه وجود خداوند اقامه شده است. این براهین نسخه‌های مختلفی دارند و راه‌های متفاوتی برای پاسخ‌گویی به این براهین مطرح شده است.

          براهین شواهدی یا شاهدمحور (Evidential Arguments) دسته‌ای از براهین شر است که امروزه بیشتر مورد توجه است.

          خداباوری شکاکانه (Skeptical theism) که در دو دهۀ اخیر بسیار بر آن تاکید می‌شود، در صدد است که با تمسک به یک سری از ایده‌ها و آموزه‌های معرفت‌شناختی، براهین شواهدی را خنثی کند.

          از متالّهان، آلستون (William Alston)، ون اینواگن (Peter van Inwagen)، سوینبرن (Richard Swinburne) و برگمن (Michael Bergman) به این موضوع پرداخته‌اند. در سال ۲۰۱۴ آکسفورد کتابی به نام Skeptical Theism: New Essays منتشر کرد. در این کتاب به تفصیل از این رهیافت‌ها و نسخه های جدیدشان سخن رفته است.

          انواع براهین شر
          می‌دانید که دو نوع برهان شر علیه خدا اقامه شده است: برهان منطقی و برهان شاهدمحور. در برهان منطقی ادعا این است که برخی از واقعیت‌هایی که ما دربارۀ شرور عالم می‌دانیم، به لحاظ منطقی مستلزم نفی وجود خدا هستند.

          برهان شاهدمحور ادعایی متواضعانه‌تر دارد: واقعیت‌هایی را که در مورد شر می‌دانیم منطقاً مستلزم نفی خداوند نیست؛ ولی احتمال نبود خداوند را از احتمال بودنش بیشتر می‌کند و ما را در باور به نبود خداوند موجه می‌کند، هر چند معرفت به عدم وجود خداوند به ما ندهد.

          برهان مکی (J.L. Mackie) (۱۹۵۵)
          (۱) شر وجود دارد
          (۲) موجودی که عالم مطلق و خیر مطلق باشد تا جایی که بتواند مانع شر می‌شود
          (۳) هیچ محدودیتی در آنچه قادر مطلق می‌تواند انجام بدهد وجود ندارد
          (۴) نتیجه اینکه موجودی که عالم مطلق و خیر مطلق و قادر مطلق باشد وجود ندارد.

          بر این برهان انتقادات بسیاری شده است، و معمولا مقدمات (۲) و (۳) برهان را صحیح نمی‌دانند. مقدمه (۲) نادرست است؛ و باید به صورت زیر اصلاح شود:
          *(۲) موجودی که عالم مطلق و خیر مطلق باشد تا جایی که بتواند مانع شر می‌شود؛ مگر اینکه دلیل اخلاقی موجهی برای تجویز شر داشته باشد.
          دلیل مجوز شر E می‌تواند یکی از دو مورد زیر باشد:
          – ایجاد خیر بزرگتری که پیدایش آن ممکن نیست مگر با تجویز شر E یا شری که معادل یا شدیدتر از E باشد.
          – جلوگیری از شر بزگتری که دفع آن ممکن نیست مگر با تجویز شر E یا شری که معادل یا شدیدتر از E باشد.
          یک وضعیت امور مانند R را دلیل موجه خداوند (God-justifying reason) برای تجویز شر E می‌گوییم اگر و تنها اگر چنانچه عالم قادر خیر مطلق وجود داشته باشد، R دلیل موجهی برای او است که E را پدید آورد. در این صورت، شر E را موجه می‌خوانیم.

          همچنین مقدمه (۳) باید به شکل زیر اصلاح شود:
          *(۳) هیچ محدودیتی در آنچه قادر مطلق می‌تواند انجام دهد نیست، مگر محدودیت‌هایی که از جانب ضرورت‌های متافیزیکی پدید می‌آید.
          اما نتیجه سه مقدمه (۱)، *(۲) و *(۳)، یک قضیه شرطیه است:
          (۵) اگر برخی از شرور ناموجه باشند، آنگاه می‌توان نتیجه گرفت که خدایی وجود ندارد.

          اگر بخواهیم از برهان مکی نتیجه بگیریم که خداوند وجود ندارد باید مقدّمِ مقدمۀ پنج را داشته باشیم؛ یعنی به مقدمه زیر نیاز است:
          (۶) بعضی از شرور ناموجه‌اند.

          اگر کسی توانست این مقدمه را اثبات کند، به نتیجۀ عدم وجود خدا دست یافته است. بنابراین بر عهده طرفدار برهان منطقی شر است که مقدمه (۶) را نیز اثبات کند.

          تئودیسه و دفاع
          یکی از مسائلی که در سیستم‌های الهیاتی مطرح است مسئلۀ تئودیسه و دفاع است. سیستم‌های الهیاتی فرضیاتی را مطرح می‌کنند دراین‌باره که دلایل خداوند برای تجویز شرور چیست. به این فرضیات «تئودیسه» یا «دفاع» گفته می‌شود. معمولا میان تئودیسه و دفاع تفاوتی قائل می‌شوند. هدف تئودیسه، ارائه فرضیه‌ای است که بیان کند دلایل خداوند برای تجویز شرور واقعا چیست؛ ولی هدف دفاع، صرفا بیان دلایل احتمالی تجویز شرور است. معروف‌ترین تئودیسه‌ها (یا دفاع‌ها) موارد زیر هستند:
          الف) تئودیسه اختیار؛ خداوند به یک سری از موجودات اختیار عطا کرده و شرور عالم، لازمه اجتناب‌ناپذیر این اختیار است. پلانتینگا بر این تئودیسه تاکید فراوانی دارد.
          ب) تئودیسه تکمیل نفس؛ خداوند شرور و بلایا را به وجود آورده است تا ما به کمال برسیم. این کمال جز به وسیلۀ این بلایا حاصل نمی‌شود.
          ج) تئودیسه انتظام و قانون‌مندی؛ لازمۀ قهری انتظام و قانون‌مندی در عالم مادی، وجود این شرور است.

          ارائه تئودیسه موفق بسیار دشوار است. شاید تنها راه ارائه تئودیسه موفق راه نقلی باشد؛ یعنی بعد از رد کردن برهان شر، برهانی برای اثبات خداوند ارائه کنید، سپس به وحی تمسک کنید و بلایا را از راه وحی توجیه کنید. در این صورت تئودیسه وابسته به متن مقدس خواهد بود.

          نکته اینجاست که برای مقابله با برهان منطقی شر، نه نیازی به ارائۀ یک تئودیسه موفق است و نه به یک دفاع موفق. تنها کافی است که بگوییم به مقدمۀ (۶) (بعضی شرور ناموجه‌اند) علم نداریم. اما برای مقابله با برخی از تقریرهای برهان‌های شواهدی (برهان‌هایی که می‌خواهند باور موجه به نبود خدا را پدید بیاورند) شاید نیازمند ارائه یک دفاع موفق باشیم.

          رویکرد خداباوری شکاکانه رویکردی است که ادعا می‌کند حتی اگر تئودیسه یا دفاع موفقی نداشته باشیم، باز هم می‌توانیم با برهان شواهدی مقابله کنیم، و از این نظر رویکرد جذابی است.

          خداباوری شکاکانه (Skeptical theism)
          پس از آنکه ناتمامیت برهان منطقی شر آشکار شد، خداناباوران به سراغ براهین شواهدی رفتند.
          برای پاسخ به برهان‌های شواهدی دو راه وجود دارد:
          الف) برهان‌های شواهدی، احتمالاتی و غیرقطعی هستند. گرچه این براهین نشان می‌دهند شواهدی علیه وجود خداوند در اختیار داریم، اما از آن سوی براهینی نیز به نفع وجود خداوند در دست است. حال با در نظر گرفتن همه این براهین، در مجموع شواهدی که به نفع وجود خداست غلبه پیدا می‌کند.

          ب) اساساً براهین شواهدی، شاهدی (حتی غیر قطعی) به دست نمی‌دهند مبنی بر اینکه خدا وجود ندارد. خداباوری شکاکانه در حقیقت رویکرد (ب) را در پاسخ به براهین شواهدی دنبال می‌کند. منظور از شک‌گرایی در عبارت «خداباوری شکاکانه»، شک‌گرایی عام معرفت‌شناسانه نیست. منظور از شک‌گرایی صرفا این است که قوای انسان محدودیت‌هایی در تشخیص بود یا نبود دلایل موجِّه خداوند (God justifying reason) دارد، محدودیتی که موجب می‌شود ما در پذیرش مقدمات براهین شواهدی موجه نباشیم. در این رویکرد بر محدودیت قوای شناختی انسان تاکید می‌شود، که نتیجه‌اش نامعتبر بودن براهین شواهدی است ،حتی اگر نتوانیم هیچ تئودیسه و دفاع موفقی ارائه کنیم.

          برهان Rowe
          نسخه‌های متفاوتی از براهین شواهدی ارائه شده است. همان طور که نام مکی، با برهان منطقی شر پیوند خورده است، برهان شواهدی عمدتا با «ویلیام رو» (Rowe) شناخته می‌شود. وی از سال‌های ۱۹۷۹ تاکنون چندین نسخه از برهان شواهدی ارائه کرده است، و بحث‌های گسترده‌ای پیرامون این براهین در گرفته است.
          ویلیام رو ادعا می‌کند که گرچه نمی‌توانیم به مقدمه (۶) (بعضی شرور ناموجه‌اند) معرفت داشته باشیم، اما می‌توانیم باور موجه داشته باشیم. استدلال رو برای این مقدمه مبتنی بر مثال است. او دو نمونه زیر را ذکر می‌کند:
          E۱: آهویی میان جنگل دچار حریق می‌شود و پس از چند روز جان می‌دهد؛
          E۲: دختری ربوده ‌شده و به قتل می‌رسد.
          با تأمل در این دو نمونه هیچ دلیل موجهی را برای تجویز این شرور تشخیص نمی‌دهیم.
          رو با زیرکی نمونه‌هایی را انتخاب کرده که تئودیسه‌های سه‌گانه در آنها کمتر قابل ‌اعمال هستند؛ مثلاً در مثال آهو، آهو نه خود اختیار دارد، نه مرگ او معلول رفتار یک عامل مختار بوده است، و نه معلوم است که روحی داشته باشد که به تکامل برسد. تنها تئودیسه‌ای که شاید در اینجا مطرح شود تئودیسه سوم، یعنی انتظام و قانونمندی طبیعت است. اما آیا امکان نداشت قانون دیگری بر طبیعت حاکم باشد که این شر پدید نیاید؟
          لذا رو ادعا می‌کند هیچ دلیل موجهی را برای تجویز E۱ و E۲ تشخیص نمی‌دهیم. و این نیافتن، دلیل بر نبودن دلیل موجه است. این شیوه استدلال، «استدلال از عدم وجدان به عدم وجود» است. تاکید می‌کنم این استدلال قطعی نیست، منطقی نیست و احتمالاتی است. همین که چیزی را نیافتیم، احتمال نبودنش افزایش پیدا می‌کند. در برهان شواهدی همین مقدار کافی است.

          چنین استدلال‌هایی گاه خوب و گاه بد هستند. و باید به دنبال یک ملاک معرفت‌شناختی برای داوری درباره اعتبار یا عدم اعتبار این نوع از استدلال‌ها بود. بحث‌های مفصل معرفت‌شناختی درباره شرایط موجه بودن چنین استدلال‌هایی مطرح شده است. وایکسترا (در چند مقاله)، و برگمن و هوارداشنایدر از خداباورانی هستند که شرایطی را برای موجه بودن این استدلال‌ها ارائه کرده‌اند. آنها معتقدند که این شرایط در برهان رو، محقق نمی‌شود؛ و برهان رو، از موارد بدِ این نوع استدلال است. اکنون سه پیشنهاد درباره شرایط اعتبار استدلال از نیافتن به نبودن ارائه می‌کنیم.

          وایکسترا و اصل CORE
          وایکسترا اصل زیر را پیشنهاد می‌کند:
          CORE: تنها در صورتی E شاهد نیرومندی برای H است، که این گزاره شرطی صادق باشد: اگر H کاذب می‌بود، E به احتمال زیاد وجود نمی‌داشت.
          مثلاً وقتی صدایی از پشت در می‌شنوید، تنها در صورتی آن صدا شاهدی است برای اینکه کسی پشت در است که این گزاره شرطی صادق باشد: اگر کسی پشت در نمی‌بود به احتمال فراوان من صدایی نمی‌شنیدم.
          به نظر می‌رسد CORE اصلی شهودی است. در تطبیق این اصل بر برهان رو باید ملاحظه کرد شاهد و فرضیه ما چیست.
          (A) شاهد: دلیل موجه خداوند برای تجویز E۱ و E۲ نمی‌یابیم.
          (B) فرضیه: هیچ دلیل موجه خداوند برای تجویز E۱ و E۲ وجود ندارد.

          طبق CORE فقط در صورتی A می‌تواند شاهدی برایB باشد که گزارۀ شرطیهC صادق باشد:
          (C) اگر دلایل موجه خداوند وجود می‌داشتند ما به احتمال زیاد آنها را تشخیص می‌دادیم.

          وایکسترا معتقد است C کاذب است. و چون کاذب است از A به B نمی‌توان رسید. کذب گزاره (C) با تمثیل والدین (parent analogy) توضیح داده می‌شود. بچه‌ای پنج‌ساله را در نظر بگیرید که مفاهیمی از خوب و بد را می‌فهمد. پدرش شری را بر فرزند تحمیل می‌کند. از آنجا که قوای ادراکی فرزند ضعیف است حتی اگر پدر دلایل موجهی برای ایجاد شر داشته باشد، فرزند نمی‌تواند آنها را تشخیص دهد. بنابراین اینکه فرزند دلیل موجه را نمی‌تواند ببیند، شاهدی برای نبودن دلیل نیست. وایکسترا اشتدلال می‌کند فاصله ذهن ما با خداوند بسیار بیشتر از فاصله ذهن آن فرزند خردسال با پدرش است، فاصلۀ محدود و بی‌نهایت است. بنابراین اگر دلایل مجوز شر وجود داشت، به احتمال زیاد ما آن دلایل را تشخیص نمی‌دادیم.
          بر این اساس، پاسخ وایکسترا به رو به بحش دارد: صحت اصل CORE، و کذب گزاره ‍C.
          در پاسخ به وایکسترا دعاوی مختلفی مطرح شده است. برخی گفته‌اند اینگونه نیست که گزاره C کاذب باشد. برخی نیز گفته‌اند اساساً CORE نادرست است. من نیز معتقدم که CORE نادرست است و می‌توان برای رد آن مثال‌های نقض ارائه کرد.

          مثلاً فرض کنید در یک قرعه‌کشی شرکت کرده‌اید. شواهدی که در اختیار دارید موارد زیر است: یک میلیون نفر در قرعه‌کشی شرکت کرده‌اند، در این قرعه‌کشی تقلبی وجود ندارد و فقط یک نفر برنده خواهد شد. به نظر می‌رسد با توجه به این شواهد شما موجهید باور داشته باشید که برنده نخواهید شد.اما طبق CORE تنها درصورتی در داشتن آن باور موجه هستید که این گزاره شرطی صادق باشد: اگر برنده می‌شدید، آن شواهد وجود نمی‌داشتند. اما واضح است که این گزاره شزطی کاذب است. چه برنده می‌شدید و چه نمی‌شدید آن شواهد وجود می‌داشتند. بنابراین در این مثال باور شما موجه است ولی شرطی که CORE بیان می‌کند برآورده نشده است.

          مثال‌های دیگری نیز می‌توان برای رد اصل CORE ارائه کرد. با توجه به این انتقادات وایکسترا و پرین در سال ۲۰۱۲ پیشنهاد دیگری را مطرح کردند و بر اساس آن به برهان رو انتقاد کردند.

          وایکسترا و اصل P-CORE
          P-CORE: تنها در صورتی E شاهد نیرومندی برای H است، که احتمال مشروط not-E به فرض not-H بالای ۰.۵ باشد؛ یعنی:P(not-E/not-H)>۰.۵
          مثلاً تنها در صورتی شنیدن صدا دلیل بر این است که کسی پشت آن در است که احتمال نشنیدن صدا در فرض نبودن کسی پشت در بیشتر از ۵۰% باشد.

          اصل P-CORE چگونه بر استدلال رو تطبیق می‌شود؟
          (A) ما دلیل موجه خداوند برای تجویز E۱ و E۲ نمی‌یابیم؛
          (B) هیچ دلیل موجه خداوند برای تجویز E۱ و E۲ وجود ندارد.
          مطابق(P-CORE) در صورتی A می‌تواند دلیلی برای B باشد که احتمال دیدن دلیل در فرض بودن دلیل بیشتر از ۵۰% باشد.
          سپس وایکسترا و پرین بر اساس همان تمثیل والدین استدلال می‌کنند که احتمال تشخیص دلیل موجه خداوند، در فرض وجود چنان دلیلی بالاتر از ۵۰% نیست.
          به نظر می‌رسد P-CORE نیز اشتباه است. با یک مثال بسیار ساده احتمالاتی می‌توان اشتباه بودن P-CORE را نشان داد. فرض کنید دو اتاق داریم و یک گربه. شخصی تصمیم دارد سکه‌ای بیندازد و بر اساس نتیجۀ سکه، گربه را یا در اتاق ۱ بگذارد یا در اتاق ۲. علاوه بر این تصمیم دارد که سکۀ دیگری بیندازد و بر اساس نتیجه گربه را نامرئی یا مرئی کند. ما خبر دیگری نداریم. درِ اتاق ۱ را باز می‌کنیم و هیچ گربه‌ای نمی‌بینیم. شاهد این است که گربه‌ای ندیدم. فرضیه این است که گربه‌ای در اتاق ۱ وجود ندارد. این ندیدن من چقدر نبودن گربه را محتمل می‌کند؟ با یک محاسبۀ ساده می‌توان دریافت که پس از ندیدن گربه در اتاق ۱، احتمال نبودن گربه در آن اتاق به ۶۶% می‌رسد؛ اما شرط وایکسترا و پرین این است که احتمال دیدن گربه در فرض بودن گربه بالاتر از ۵۰% باشد. ولی اینجا احتمال دیدن گربه در فرض بودن آن دقیقا ۵۰% است، نه بالاتر. پس موردی پیدا شد که A می‌تواند B را موجه کند؛ ولی احتمال NOT-A در فرض NOT-B بالاتر از ۵۰% نیست. بنابراین اصل P-CORE نیز اشتباه است. پیشنهاد دیگر، پیشنهاد برگمن است که فرصت ارائۀ آن را نداریم.

          پاسخ مختار
          اینجا با برهانی روبه رو هستیم که می‌خواهد از ندیدن دلیل مجوز شر به نبودن چنین دلیلی برسد. ادعا شده اصول معرفت‌شناسانه‌ای وجود دارد که می‌تواند تنظیم کند که چه هنگام می‌توان این کار را کرد و چه هنگام نمی‌توان. به نظر می‌رسد هر سه اصل پیشنهادی‌ مثال نقض دارند.
          اکنون سعی می‌کنم در ضمن مثالی نشان دهم که واقعاً چه اصلی اینجا عمل می‌کند. کوشیده‌ام این مثال شبیه برهان رو باشد. سپس باید این مسئله را بررسی کنیم که آیا در این مثال، ندیدن می‌تواند دلیل بر نبودن باشد. به دو شیوه نشان می‌دهیم که در این مثال ندیدن نمی‌توان دلیل بر نبودن باشد.

          فرض کنید با اتاقی مواجه هستم که هیچ نوع اطلاعات آماری و احتمالاتی دربارۀ اینکه آیا گربه‌ای در آن هست ندارم. همچنین برخلاف مثال قبل، هیچ اطلاعی دراین‌باره ندارم که اصولاً گربه دیدنی است یا نه. درِ اتاق را باز می‌کنم و هیچ گربه‌ای نمی‌بینم.
          (A) شاهد: گربه‌ای در اتاق نمی‌بینم.
          (B) فرضیه: هیچ گربه‌ای در اتاق نیست.
          دو پرسش پیش می‌آید:
          ۱. آیا A احتمال B را هرچند اندک بالا می‌برد؟
          ۲. آیا A مرا در باور به B موجه می‌کند؟
          در جواب سوال اول باید گفت: به صورت کلی شاهد A احتمال B را بالا می‌برد تنها در صورتی که احتمالB در فرض A بیشتر از احتمال پیشینی B باشد؛ یعنی P(B/A&k)>P(B/k)
          از سوی دیگر، داریم:

          از آنجا که P(A/k) کمتر از ۱ است، P(B/A&k) از P(B/k) بیشتر است. بنابراین، ( (A احتمال (B) را افزایش می‌دهد.

          اما پاسخ به پرسش دوم منفی است. این نکته را به دو شیوه می‌توان نشان داد. شیوه نخست بر این نکته مبتنی است که گزارۀ B منطقاً معادل است با عطف گزارۀ C و .D
          (C) هیچ گربۀ مرئی در اتاق نیست
          (D) هیچ گربۀ نادیدنی در اتاق نیست
          بنابراین در صورتی به باور به B موجه هستم که در باور به D موجه باشم. سؤال این است که شاهد من که ندیدن گربه است آیا می‌تواند مرا در باور به D-که هیچ گربۀ نادیدنی در اتاق نیست- موجه کند؟ مسلم است که نمی‌تواند. اینکه من گربه‌ای را ندیدم مرا موجه نمی‌کند که گربۀ ندیدنی در اتاق نیست. بنابراین شاهد که B باشد مرا در باور به D موجه نکرده و در A هم موجه نخواهد کرد. پس پاسخ ما به پرسش دوم منفی است.
          شیوه دوم این است احتمال پسینی وجود گربه در اتاق، مطابق معادله زیر محاسبه می‌شود:

          از سوی دیگر، طبق فرض مسئله، ما نسبت به احتمال پیشینی وجود گربه در اتاق (یعنی P(B/k))، و نیز احتمال دیدن گربه در فرض وجود آن در اتاق (یعنی P(not-A/not-B &k)) در جهل مطلق هستیم. از آنجا که اصل عدم تفاوت نادرست است، در مواردی که دچار جهل مطلق هستین هیچ احتمال متعینی را نمی‌توان نسبت داد. از این رو، احتمال پسینی نبود گربه نیز نامتعین خواهد بود.
          از سوی دیگر، اصل زیر شهودی است:
          (PCJ) تنها در صورتی S در باور به p موجه است که احتمال p به فرض همه شواهدی که S دارد بیش از ۰.۵ باشد.
          بنابراین من نمی‌توانم باور موجه داشته باشم که گربه‌ای در اتاق نیست.
          استدلال Rowe متناظر با مثال گربه نامتعین است.
          (A) ما هیچ دلیل موجه خداوند برای تجویز E۱ و E۲ نمی‌یابیم.
          (B) هیچ دلیل موجه خداوند برای تجویز E۱ و E۲ وجود ندارد.
          ما در جهل مطلق نسبت به این هستیم که چه اندازه محتمل است دلایل موجه خداوند برای تجویز E۱ و E۲ وجود داشته باشد. بنابراین P(B/k) نامتعین است. همچنین، در جهل مطلق هستیم نسبت اینکه در فرض وجود چنین دلایلی، چقدر محتمل است آنها را دریابیم. بنابراین P(B/A&k) نیز نامتعین است. پس بر اساس (PCJ) نیافتن دلیل موجه خداوند ما را در باور به (B) موجه نمی‌کند.

    3. با وجود خدای شر فلسفه دین غرب ، نه با وجود خدایی که arch- evil و luciferرا اجازه شر آفرینی بخشیده.
      وفادار به متن سخن بگوییم. تخریب نظریه و حمله به نظریه الترنتیو یک مغالطه عوامانه است

      1. باسلام جناب امیر
        خواهش می کنم فقط یک نام کاربری بکار ببرید.
        زیرا برخی از افراد کامنتهای من و جنابعالی را یکی فرض می کنند.
        متشکرم

  8. متاسفانه ” فرضیه خدا ” آنقدر چاله چوله دارد ( صد البته نه برای اذهان عامی ) که “مسئله شر ” فقط یکی از آنهاست . داستان خدا اصلا از همون آغازش دچار مشکل است . حتا اگر عالم خیر محض محض هم بود ، باز هم فرضیه خدا دچار اشکال بود . چرا ؟

    – چون هر حرکت و تحرکی مسبوق به نقص و کمبود است . یعنی چی ؟ یعنی حرکت الف ( یک موجود ) به سمت ب ( یک غایت ) ناشی از یک نیاز ( نقص ) است . حالا مسئلتن : اگر ما قائل به خلقت شویم ، ناآگاهانه گفته ایم جناب خدا ( الف ) به دنبال غایتی ( ب ) بوده است . به بیان دیگر ادعای خلقت همانا ، و نفی خدا – در همان لحظه – همان .

    – صد البته متکلمان بیکار نخواهند نشست و خواهند گفت غایت فعل غیر از غایت فاعل است . خب … این حرفهای بی معنی را ما عقول ناقص نمیفهمیم و فقط خودشان میفمند .

    – ضمنا بنده شخصا حتا اگر بتوانم با شروری مثل فقر و بیماریهای لاعلاج و زنده زنده سوختن کودکان و غیره و غیره کنار بیایم ، با شرور فجیع اخلاقی نمیتوانم کنار بیایم .اصلا بنده مخلص شرور فوق الذکر هم هستم ( بالاخره ایجاد کمال میکند بقول آقایان ) ، ولی پرسش من از جناب خدای فرضی اینست که : تجاوز به کودکان را کجای دلم بگذارم ؟ خودفروشی ناشی از فقر را کجای دلم بگذارم ؟ و دهها نمونه دیگر را . این خدای فرضی نمیتوانست به شرور طبیعی اکتفا کند ؟ حالا نمیشد در نقشه تکاملی جناب خدا تجاوز به کودکان مورد غمض عین قرار میگرفت ؟

    – ضمنا بارها گفته ام که در یک جهان بینی خداباورانه واژه ” کمال ” و “تکامل” و امثال ذلک به طور کلی بیمعناست . چرا ؟ داستان اینه : جناب خدا ته کمال است ، مطلق کمال است . حال اگر تمام حیوانات و نباتات و جمادات و انسانها به اعلی درجه کمال برسند ، هیچ تکامل واقعی ای رخ نمیدهد . چرا ؟ چون تمام این تکامل ها ذره ای به خدا نمیافزاید . کمال مطلق مطلق تر نمیشود . به بیان دیگر نسبت دادن انگیزه حکیمانه ( تکاملی ) به جناب خدا دچار امتناع منطقی است .
    – صد البته اینجاست که عرفا وارد بازی میشوند و انگیزه خلقت را ” عشق ” میدانند . اینهم ترفند بی حاصلی است . ” عشق ” هم مسبوق به کمبود و نیاز است .

    – این را هم اضافه کنم که من یک لاادری شرمسارم و جهان خداباورانه را بهتر از جهان خداناباورانه میدانم . من واقعا متاسفم که خدایان زمینی ( کسانی که سلسله حکمرانی خود را با دو واسطه – امامان شیعه و پیامبر- به خود خدا میرسانند ) زمینه ای فراهم کرده اند که دین گریزی و خداگریزی در حال گسترشی روزافزون است . خدایان زمینی نه تنها دنیای مردم را ویران کردند ، بلکه معنویات مردم را نیز نابود کردند . علت مشارکت بنده هم در این بحثها نه ” فرضیه خدا ” ، که ” خدایان زمینی ” است . شاید رویکرد بنده کج سلیقگی باشد ، شاید اخلاقا موجه نباشد . ولی آخر چه کنیم ؟ وقتی آیت االله مصباح یزدی میگوید ” ولایت فقیه همان ولایت خداست ” ، بنده چه کنم ؟

    1. باسلام جناب منوچهر
      جنابعالی یک” لاادری باانصاف”هستید.
      همینکه جنابعالی تشخیص می دهید که جهان خداباورانه بهتر از جهان خداناباورانه است ,این یعنی انصاف ..

    2. 1.برای شمای درس خوانده! کدام نگاه چاله چوله ندارد تا براتون چند تا چاله چوله پیدا کنیم.
      2.Maybe u havent searched hard enough!
      3.الحاد، شرک، لادری انگاری مشکل بزرگتری دارند: تبیین های ناموفق دارند. پس برای اندشه عقلانی تجربی منطقی اسلام پاسخ متفکر است.
      4.معاد redemption, purgationو پاسخ های متعدد پاسخ شماست.
      5. دو تا حوزه را خلط مبحث کرده اید.
      6. معنی واژه apologetic agnosticرا با ترجمه واژه به واژه تحت الفظی تخریب کرده اید.
      7. reductio de emotionalis با غلط و یا مسخره جلوه دادن یک موضع آن موضع رد نمی شود. شما ولایت فقیه را بایست ارائه خدا را ارائه و موضع ایشان را بازسازی و سپس ارائه استدلال کنید. با منطق taxi talk توهم اندیشه ورزی دارید.

    3. منوچهر جان،
      دل قوی دار!
      کج سلیقه که نیستی هیچ!(در این موردِ خاص)

      بل، این عین سلیقه‌است، عین سلامتِ نفس و عینِ صرافتِ طبع!

      لاادری بمان و خوش باش، بی‌شرم و آذرم!

    4. سلام
      بنده با ، یا بدون ( باور یا توهم ) وجود خدا، فقط و فقط بستگی به شرایطی که دارم، حس می کنم و می فهمم، متوجه می شوم و باور می کنم.
      با این وجود هم گاهی در بهترین شرایط(ام)_ همه چیزم عالیه عالی است._ شر را با تمام یا قسمتی از وجودم درک می کنم. (مثلا تنهای تنهای تنها هستم.)
      همچنین!
      با این وجود هم گاهی در بدترین شرایط(ام)_ تک تک سلول های جسم و روحم درد و رنج دارند._ نیکی را با تمام یا کمی از وجودم درک می کنم.( من تنها یعنی بی کس نیستم.)

      1. به نظر من
        جنابعالی یک “خداباور”واقعی هستید.
        همین که در خوشی ها و ناخوشی ها با تمام وجود خود”خدا”را حس و لمس می کنید.
        این یعنی باور به خدا از درون..

    5. جناب منوچهر
      به نظرم این وجود انسان است که” چاله چوله” زیاد دارد.
      اشکال از ماانسانهااست.
      درگیرنده(خداوند) مشکلی نیست.
      مشکل در فرستنده(انسان)است.
      ما خودمان با دست خودمان در وجود خودمان “چاله چوله”می سازیم.

    6. جناب منوچهر
      به نظرم در “مسئله شر”

      یک” ناظربر شر” وجود دارد.
      یک “قربانی در داخل شر” وجود دارد.
      پرسش:
      اگر شما “ناظر برشری” باشید.مانند دیدن یک صحنه” وحشتناک شر” چه خواهید کرد؟
      اگر شما خودتان ” قربانی, در داخل شر” باشید چه خواهید کرد؟
      یعنی منظورم این است که عکس العمل شما در دو حالت یکی است؟!
      یا متفاوت است؟

  9. دوراهی مکتاگارت حرفی برای گفتن باقی نمیذاره واقعا استدلال قوی ای بود فصل دوزخ از همه فصلها قویتر بود

    1. آقا رسول اون دوراهی مکتاگارت فصل مسئله ی دوزخ را خوانده ام. خدا وعده کرده ایمان نیاری آتش در انتظارته بنظرت اگر آخرت شد و چنین نکرد عدالتش نمیره زیر سوال؟ شما وعده کنی بزنی زیرش عدالته؟ درست نیست که. اون دوراهی داره در مورد خود حکم آتش طرح شبهه میکنه. ولی خدا دانش مطلق داره و خیریتی درش هست که آقای مکتاگارت و نوع پرست و ما متوجهش نیستیم.

      1. ببخشید اینکه وعده داده شده گناهکار در جهنم باید هزاران سال گرفتار عذاب باشه در قبال گناهی که مثلا طی همه عمرش فوقش ۱۰۰سال انجام داده عدالته؟

        1. محبوبه خانم عرفای منحط در سنت ما هم جهنم را رد کرده اند مثل ابن عربی و سر اینکه ملاصدرا خلود را پذیرفته یا نپذیرفته بحثه ولی این جماعت اصلا” و ابدا” نماینده ی اسلام نیستند و دچار التقاط هستنو به گمراهه رفتن
          خدا در قرآن وعده کرده چنان نکنید تا عذاب نبینید شما هم جنان نکن عذاب نمیبینی سورپرایزی در کار نیست اگر درست عمل کنی
          اگر بگوید چنان می کنم و نمند آنگاه بی عدالتی است
          شما به من بگی درس بخوانم برایم بستنی میخری بعد من بخوانم نخری بی عدالتی نکردی؟ حالا من بنشینم بحث کنم نه بستنی نمیخوام دوچرخه باید بگیری یا موز یا آتاری خب اینا بستگی به قابلیت شما داره و به امکانات و خیلی چیزای دیگه

          1. جناب مجید
            لطفا بفرمایید,جنابعالی که این قدر مخالف “فیلسوفان اسلامی هستند”,چرا فلسفه خوانده اید؟!
            این پارادوکس نیست!

          2. چه ربطی به حرف من داشت ؟صرف اینکه چون وعده کرده پس محقق میشه نشان عدالت خداست ؟آنچه وعده کرده مهم نیست؟ حتما باز میخاین بگین خودش تشخیص داده در قبال صد سال گناه سی هزار سال عذاب کنه و در محدوده درک ما نیست !!!

          3. خانم محبوبه
            1-از نظر شما چه چیزی امر” غیراخلاقی”محسوب می شود,یعنی در نظر شما بسيار ناپسند است؟
            2-آیا رابطه ایی بین امر “غیر اخلاقی” و” گناه” وجود دارد؟
            3-اگر شما مادر فرزندی باشید که به هیچ عنوان به سخنان شما گوش نمی کند و دائما سرکشی می کند,چه عکس العملی از خود نشان می دهید؟
            آیا او را تنبیه می کنید؟ یا خیر ,تنبیه نمی کنید.
            چگونه به فرزند خود نشان می دهید که رفتارش در مقابل شما نادرست است؟

        2. خانم محبوبه
          به نظرم اول باید” انواع گناه “را مشخص کرد.
          بعد آنرا دسته بندی کرد.
          سپس در مورد آن بحث کرد.

        3. شما برای این که این نتیجه را بگیرید بایست جای خدای مفروض باشید و کل جهان مشاهدتی و غیر مشاهده پذیر را کامل بشناسید. در این جایگاه که هستید و رنج دید شما و عمق شناخت شما و دوره زمتانی تجربه شما کافی نیست که در مورد آخرت مورد ادعای دینداران نتیجه گیر ی کنید.

          1. قسمتی از نامه‌ی آیت الله مطهری به امام خمینی، که درباره‌ی علی شریعتی است، به نقل از کتاب «سیری‌ در زندگانی‌ استاد مطهری‌» (انتشارات صدرا):

            اما مسئله چهارم‌: مسأله‌ی شریعتی‌هاست‌. در نامه‌ی قبل‌ معروض‌ شد که‌: پس‌ از مذاکره‌ با بعضی‌ دوستان‌ مشترک‌ قرار بر این‌ شد که‌ بنده‌ دیگر درباره‌ی مسائلی‌ که‌ به‌ شخص‌ او مربوط‌ می‌شد، از قبیل‌ صداقت‌ داشتن‌ و صداقت‌ نداشتن‌ و از قبیل‌ التزامات‌ عملی‌ سخنی‌ نگویم‌ ولی‌ انحرافاتی‌ که‌ در نوشته‌های‌ او هست‌ به‌ صورت‌ خیرخواهانه‌ و نه‌ خصمانه‌ تذکّر دهم‌. ولی‌ اخیراً می‌بینم‌ گروهی‌ که‌ عقیده‌ و علاقه‌ی درستی‌ به‌ اسلام‌ ندارند و گرایش‌های‌ انحرافی‌ دارند، با دسته‌بندی‌های‌ وسیعی‌ در صدد این‌ هستند که‌ از او بتی‌ بسازند که‌ هیچ‌ مقام‌ روحانی‌ جرأت‌ اظهار نظر در گفته‌های‌ او را نداشته‌ باشد. این‌ برنامه‌ در مراسم‌ چهلم‌ او در مشهد–متأسّفانه‌ با حضور بعضی‌ از دوستان‌ خوب‌ ما–و پیشتر در ماه‌ مبارک‌ رمضان‌ در مسجد قبا اجرا شد، تحت‌ عنوان‌ اینکه‌ بعد از سیّد جمال‌ و اقبال‌ و بیش‌ از آنها این‌ شخص‌ رنسانس‌ اسلامی‌ به وجود آورده‌ و اسلام‌ را نو کرده‌ و خرافات‌ را دور ریخته‌، و همه‌ باید به‌ افکار او بچسبیم‌. ولی‌ خوشبختانه‌ با عکس‌العمل‌ شدید گروهی‌ دیگر مواجه‌ شد، و بعلاوه‌ هوشیاری‌ و حسن‌ نیّت‌ امام‌ مسجد که‌ متوجّه‌ شد توطئه‌ای‌ علیه‌ روحانیّت‌ بوده‌ در شبهای‌ آخر فی‌الجمله‌ اصلاح‌ شد.

            عجبا! میخواهند با اندیشه‌هائی‌ که‌ چکیده‌ی افکار ماسینیون‌، مستشار وزارت‌ مستعمرات‌ فرانسه‌ در شمال‌ آفریقا و سرپرست‌ مبلّغان‌ مسیحی‌ در مصر، و افکار گورویچ‌، یهودی‌ ماتریالیست‌، و اندیشه‌های‌ ژان‌ پُل‌ سارتر، اگزیستانسیالیست‌ ضدّ خدا، و عقائد دورکهایم‌، جامعه‌شناسی که‌ ضدّ مذهب‌ است‌، اسلام‌ نوین‌ بسازند! پس‌ و علی‌ الاسلام‌ السّلام‌. به‌ خدا قسم‌ اگر روزی‌ مصلحت‌ اقتضا کند که‌ اندیشه‌های‌ این‌ شخص‌ حلاّجی‌ شود و ریشه‌هایش‌ به‌ دست‌ آید و با اندیشه‌های‌ اصیل‌ اسلامی‌ مقایسه‌ شود، صدها مطالب‌ به‌ دست‌ می‌آید که‌ بر ضدّ اصول‌ اسلام‌ است‌، و بعلاوه‌ بی‌پایگی‌ آنها روشن‌ می‌شود. من‌ هنوز نمی‌دانم‌ فعلاً چنین‌ وظیفه‌ای‌ دارم‌ یا ندارم‌؛ ولی‌ با اینکه‌ می‌بینم‌ چنین‌ بت‌سازی‌ می‌شود، فکر میکنم‌ که‌ تعهّدی‌ که‌ دربارۀ این‌ شخص‌ دارم‌ دیگر ملغی‌ است‌. در عین‌ حال‌ منتظر اجازه‌ و دستور آن‌ حضرت‌ می‌باشم‌.

            کوچکترین‌ گناه‌ این‌ مرد بدنام‌ کردن‌ روحانیّت‌ است‌. او همکاری‌ روحانیّت‌ با دستگاه‌های‌ ظلم‌ و زور علیه‌ توده‌ی مردم‌ را به‌ صورت‌ یک‌ اصل‌ کلّی‌ اجتماعی‌ در آورد. مدّعی‌ شد که‌ مَلِک‌ و مالک‌ و ملاّ، و به‌ تعبیر دیگر تیغ‌ و طلا و تسبیح‌ همیشه‌ در کنار هم‌ بوده‌ و یک‌ مقصد داشته‌اند. این‌ اصل‌ معروف‌ مارکس‌ و به‌ عبارت‌ بهتر مثلّث‌ معروف‌ مارکس‌ را که‌ دین‌ و دولت‌ و سرمایه‌ سه‌ عامل‌ همکار بر ضدّ خلقند و سه‌ عامل‌ از خودبیگانگی‌ بشرند، به‌ صد زبان‌ پیاده‌ کرد. منتهی‌ به‌ جای‌ دین‌، روحانیّت‌ را گذاشت‌. نتیجه‌اش‌ این‌ شد که‌ جوان‌ امروز به‌ اهل‌ علم‌ به‌ چشم‌ بدتری‌ از افسران‌ امنیّتی‌ نگاه‌ می‌کند. و خدا می‌داند که‌ اگر خداوند از باب‌ «وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَهُ وَ اللَهُ خَیْرُ الْمَـٰکِرِین‌ » در کمین‌ او نبود، او در مأموریّت‌ خارجش‌ چه‌ به‌ سر روحانیّت‌ و اسلام‌ می‌آورد.

            تبلیغاتی‌ در اروپا و آمریکا له‌ او از زهد و ورع‌ و پارسائی‌ تا خدمت‌ به‌ خلق‌ و فداکاری‌و جهاد در راه‌ خدا و پاکباختگی‌ در راه‌ حقّ شده‌ است‌. و بسیار روشن‌ است‌ که‌ دستهای‌ مرموزی‌ در کار بوده‌ و دوستان‌ خوب‌ شما در اروپا و آمریکا اغفال‌ شده‌اند. من‌ لازم‌ می‌دانم‌ که‌ حضرتعالی‌ گاهی‌ برخی‌ افراد بصیر را ولو به‌ طور خفا به‌ اروپا و آمریکا بفرستید، جریان‌ها را از نزدیک‌ ببینند و گزارش‌ دهند؛ که‌ به‌ عقیده‌ی بعضی‌ از دوستانتان‌ در آنجا پاره‌ای‌ از حقائق‌ از حضرتعالی‌ کتمان‌ می‌شود.

            گروه‌های‌ چهارگانه‌ی فوق‌ با من‌ به‌ حساب‌ اینکه‌ تا اندازه‌ای‌ اهل‌ فکر و نظر و بیان‌ و قلم‌ هستم‌ به‌ شدّت‌ مبارزه‌ می‌کنند. شایعه‌ برایم‌ می‌سازند، جعل‌ و افترا می‌بندند، بطوریکه‌ خود را مصداق‌ آن‌ شعر فارسی‌ می‌بینم‌ که‌ محقّق‌ اعظم‌ خواجه‌ نصیرالدّین‌ طوسی‌ در آخر «شرح‌ اشارات‌» به‌ عنوان‌ زبان‌ حال‌ خود آورده‌ است‌:
            به‌ گرداگرد خود چندان‌ که‌ بینم / بَلا انگشتریّ و من‌ نگینم‌
            ‎…
            خوب است اطّلاع داشته باشید که در ماه‌های آخر عمر شریعتی بنده مکرّر وسیله اشخاص مختلف به او پیغام دادم که در نوشته‌های تو مطالبی هست بر ضدّ اسلام، و لازم است اصلاح شود، من حاضرم در حضور جمعی صاحبنظر یا تنها، هر طور خودت مایل باشی، به تو ثابت کنم؛ اگر ثابت شد خودت آنها را ولو به نام خودت نه به نام من اصلاح کن و شأن تو بالا هم خواهد رفت والّا مجبورم از تو صریحاً و مستدلّ انتقاد کنم و برایت گران تمام خواهد شد.

            آخرین شخصی که از طرف او نزد من آمد، اظهار داشت که او حاضر است اختیار بدهد به آقای محمّدتقی جعفری و آقای محمدرضا حکیمی که از آثارش انتقاد کنند و در نهایت امر تو صحّه بگذاری. من گفتم بسیار خوب، ولی به شرط اینکه کتباً بنویسد.

            مقارن با حرکتش به خارج اطّلاع پیدا کردم که تنها به آقای حکیمی نوشته که شما مجازی نوشته‌های مرا نقد کنی. در اروپا خبر موثّق این بود که گفته بود تا یک سال کاری نخواهم کرد جز اصلاح نوشته‌های خودم و یکی از دوستان نزدیک حضرتعالی نقل کرد که به او گفته بود منتظرم فلانی به اروپا بیاید، راجع به اصلاح کتاب‌هایم با او مشورت کنم. و البته من این جهت را تحسین کردم و دلیل حسن نیتِ او و سوءنیت اطرافیانش در ایران گرفتم. روی این حساب می‌بایست از نشر آثارش قبل از اصلاح و تجدیدنظر لااقل وسیله آقای حکیمی که کتباً به او اجازه داده است جلوگیری شود ولی افرادی که اخیراً تصمیم گرفته‌اند او را مظهر رنسانس اسلامی قرار دهند و راه را برای اظهار نظرهای خود در اصول و فروع اسلام باز کنند در شعاع وسیعی به نشر و تکثیر همه‌ی آثار او پرداخته‌اند. بنده فکر می‌کنم اگر صلاح می‌دانید به برخی از ارادتمندان خودتان در اروپا و آمریکا که ضمناً ناشر آثار و افکار او هستند یادآوری فرمایید که قبل از انجام اصلاحات وسیله آقای حکیمی یا گروهی که خودتان تعیین می‌فرمایید از نشر آثارش جلوگیری شود و اگر هم صلاح نمی‌دانید که در کار او مستقیماً دخالتی فرمایید راه دیگری باید اندیشید.

            بسیار خوب است و برای‌ شناختن‌ ماهیّت‌ این‌ شخص‌ لازم‌ است‌ که‌ حضرتعالی‌ مجموعۀ مقالات‌ او را در «کیهان‌» که‌ یک‌ سال‌ و نیم‌ پیش‌ چاپ‌ شد، شخصاً مطالعه‌ فرمائید.

            این‌ مقالات‌ دو قسمت‌ است‌: یک‌ قسمت‌ بر ضدّ مارکسیسم‌ است‌ که‌ مقالات‌ خوبی‌ بود و ایرادهای‌ کمی‌ از نظر معارف‌ اسلامی‌ داشت‌. ولی‌ قسمت‌ دوّم‌ مقالاتی‌ بود دربارۀ ملّیّت‌ ایرانی‌ (و مستقلاّ ماشین‌ شده‌) و در حقیقت‌ فلسفه‌ای‌ بود برای‌ ملّیّت‌ ایرانی‌؛ و قطعاً تا کنون‌ احدی‌، از ملّیّت‌ ایرانی‌ به‌ این‌ خوبی‌ و مستند به‌ یک‌ فلسفه‌ی امروز پسند دفاع‌ نکرده‌ است‌. شایسته‌ است‌ نام‌ آنرا «فلسفه‌ی رستاخیز» بگذاریم‌. خلاصه‌ی این‌ مقالات‌ که‌ یک‌ کتاب‌ می‌شود، این‌ بود که‌ ملاک‌ ملّیّت‌، خون‌ و نژاد که‌ امروز محکوم‌ است‌ نیست‌؛ ملاک‌ ملّیّت‌، فرهنگ‌ است‌. و فرهنگ‌ به‌ حکم‌ اینکه‌ زاده‌ی تاریخ‌ است‌ نه‌ چیز دیگر، در ملّتهای‌ مختلف‌، مختلف‌ است‌. فرهنگ‌ هر قوم‌ روح‌ آن‌ قوم‌ و شخصیّت‌ اجتماعی‌ آنها را می‌سازد. خود و «منِ» واقعی‌ هر قوم‌، فرهنگ‌ آن‌ قوم‌ است‌. هر قوم‌ که‌ فرهنگ‌ مستمرّ نداشته‌ نابود شده‌ است‌. ما ایرانیان‌ فرهنگ‌ دوهزار و پانصد ساله‌ داریم‌ که‌ ملاک‌ شخصیّت‌ وجودی‌ ما و منِ واقعی‌ ما و خویشتن‌ اصلی‌ ماست‌. در طول‌ تاریخ‌ حوادثی‌ پیش‌ آمد که‌ خواست‌ ما را از خودِ واقعی‌ ما بیگانه‌ کند، ولی‌ ما هر نوبت‌ به‌ خود آمدیم‌ و به‌ خود واقعی‌ خود بازگشتیم‌. آن‌ سه‌ جریان‌ عبارت‌ بود از حمله‌ی اسکندر، حمله‌ی عرب‌، حمله‌ی مغول‌. در این‌ میان‌ بیش‌ از همه‌ درباره‌ی حمله‌ی عرب‌ بحث‌ کرده‌ و نهضت‌ شعوبیگری‌ را تقدیس‌ کرده‌ است‌.

            آنگاه‌ گفته‌: اسلام‌ برای‌ ما ایدئولوژی‌ است‌ و نه‌ فرهنگ‌. اسلام‌ نیامده‌ که‌ فرهنگ‌ ما را عوض‌ کند و فرهنگ‌ واحدی‌ به‌ وجود آورد، بلکه‌ تعدّد فرهنگها را به‌ رسمیّت‌ می‌شناسد. همانطوریکه‌ تعدّد نژادی‌ را یک‌ واقعیّت‌ می‌داند. آیه‌ی کریمه‌ی «إِنَّا خَلَقْنَـٰکُم‌ مِّن‌ ذَکَرٍ وَ أُنثَی‌’ وَ جَعَلْنَـٰکُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآئلَ… » که‌ اختلافات‌ نژادی‌ و اختلافات‌ فرهنگی‌ که‌ اوّلی‌ ساخته‌ی طبیعت‌ است‌ و دوّمی‌ تاریخ‌، باید به‌ جای‌ خود محفوظ‌ باشد. ادّعا کرده‌ که‌ ایدئولوژی‌ ما روی‌ فرهنگ‌ ما اثر گذاشته‌ و فرهنگ‌ ما روی‌ ایدئولوژی‌ ما، لهذا ایرانیّت‌ ما ایرانیّت‌ اسلامی‌ شده‌ است‌ و اسلام‌ ما اسلام‌ ایرانی‌ شده‌ است‌. با این‌ بیان‌ عملاً و ضمناً–نه‌ صریحاً–فرهنگ‌ واحد به‌ نام‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ را انکار کرده‌ است‌؛ و صریحاً شخصیّتهائی‌ نظیر بوعلیّ و ابوریحان‌ و خواجه‌ نصیرالدّین‌ و ملاّ صدرا را وابسته‌ به‌ فرهنگ‌ ایرانی‌ دانسته‌ است‌. یعنی‌ فرهنگ‌ اینها ادامه‌ی فرهنگ‌ ایرانی‌ است‌.

            این مقالات بسیار خواندنی است. […] آنها به او متکی نیست. به بعضی‌ها مثل آقای خامنه‌ای و آقای بهشتی گفته مال من است ولی مدعی شده که من اینها را چندین سال پیش نوشته‌ام. و اینها آنها را پیدا کرده و چاپ کرده‌اند. در صورتی که دلائل به قدر کافی هست که مقالات جدید است. به هر حال مطالعه‌ی حضرتعالی بسیار مفید است. …

  10. دیالکتیک اول توسط سقراط در مقابلِ طرف گفتگوی خود در پیش گرفته‌شد. هدف وی از این روش، رفع اشتباه و رسیدن به حقیقت بود.

    روش او بدین‌گونه بود که در آغاز، از مقدمات ساده شروع به پرسش می‌‌کرد و خود نیز با آنها موافقت می‌کرد و به درستی آن اقرار می‌کرد؛ سپس به تدریج به سوالات خود ادامه می‌داد تا اینکه بحث را به جایی می‌رساند که طرف مقابلش، دو راه بیشتر نداشت:

    اول اینکه مقدماتی را که پیش از این در آغاز بحث پذیرفته بود، انکار کند.
    یا اینکه پاسخ خود را اصلاح کند.
    این روش گفتگو و بحث، امروزه نیز به نام روش دیالکتیکی یا روش سقراطی معروف است.

    افلاطون، کلمه دیالکتیک را به روش خاص خود معنا کرد که هدفش دستیابی به شناخت حقیقی بود. به باور او، از راه انتهاج عقلی و همراه با عشق، باید نفس انسانی را به سوی درک کلیات یا مثل که حقایق عالمند، راهنمایی کرد. او راه خاص خود را برای کسب این نوع روش و شناخت، دیالکتیک نامید و تمام آثارش را نیز به طریق بحث و گفتگو و یا به عبارت دیگر به روش دیالکتیکی نوشت.

    هِگِل با تکیه به مفهومی که هراکلیتوس ساخته بود و در ادامهٔ نظریهٔ وی، منطق و روش مخصوص خود را برای کشف حقایق، دیالکتیک نام گذارد. وی، وجود تضاد و تناقص را شرط تکامل فکر و طبیعت می‌دانست و معتقد بود که پیوسته ضدی از ضد دیگری تولید می‌شود.

    بالاخره در مکاتب مارکسیسم و لنینیسم، واژه دیالکتیک به معنای حرکت و تحول در تمام جنبه‌های مادی، اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و طبیعی به کار رفت. بدین ترتیب، فلسفه دیالکتیک در این مکاتب چیزی جز مطالعه طبیعت و جامعهٔ در حال دگرگونی نیست.

    مارکس و انگلس نظرات مادی خود را براساس منطق هگل تشریح و تبیین کردند و از همین‌جا بود که ماتریالیسم دیالکتیک به وجود آمد. در حقیقت، ماتریالیسم دیالکتیک، ترکیبی است از فلسفه مادی قرن هجدهم و منطق هگل که مارکس و انگلس این دو را به یکدیگر مرتبط کردند.

    اما واقعا دیالکتیک چیست؟ حتی (به اصطلاح) بزرگترین مدعیان و نظریه پردازان هم از آن درک مبهمی دارند. با این حال، شما هرقدر هم که نسبت به فلسفه بیگانه باشید و دیالکتیک را نفهمید، در زندگی روزمره بارها این روش را به کار برده اید! شاید بارها در هنگام بحث با کسی جمله ای مانند این را گفته اید یا شنیده اید: بیایید فرض کنیم حرف تو درست باشد اما اگر این طور باشد چنین و چنان می شود و این نتیجه ای نیست که تو حاضر باشی بپذیری یا با فرض تو در تناقض قرار می‌گیرد. در این صورت شما بدون آنکه بدانید روش شناسی دیالکتیکی را به کار برده اید. ارسطو شناخت نظری را به دو بخش علم اثباتی و دیالکتیک تقسیم می‌کند. علم اثباتی با فروضی آغاز می شود که ما مدعی هستیم صحیح هستند و همچنین بنیادین و مقدماتی هستند. منظور از مقدماتی بودن این است که این فروض بدیهی بوده و برای قبول این فروض نیاز به فرضیات یا برهان دیگر نیست.
    اما در روش دیالکتیک، پژوهشگر استدلال و پژوهش خود را روی دعویات، پندارها و عقاید طرف مقابل یا عامه مردم استوار می‌کند.

    در علم اثباتی، پژوهشگر با استفاده از تجربه یا شناخت تحلیلی، فروض یا اصولی را مطرح می‌کند و سپس از آنها نتیجه را استنتاج می‌کند. بنابراین وی معتقد است که این اصول صحیح هستند.

    در دیالکتیک، پژوهشگر معتقد به اصول نیست بلکه از دعویات و پندارهای عامه آغاز می‌کند و از آنها نتیجه خود را استنتاج می‌کند. پس وی شخصا به صحت این عقاید و باورها معتقد نیست، بلکه برعکس هدف نشان دادن تناقضات آن است.

    شاید برای شما این تفاوت پیش پا افتاده به نظر می آید زیرا اگر اینطور باشد دیالکتیک فقط به درد بحث کردن می خورد. در واقع در طول تاریخ بسیاری از مردم یا به اصطلاح متفکرین نیز همین درک پیش پاافتاده از دیالکتیک را داشته اند. برای مثال در فلسفه اسلامی، دیالکتیک را جدل می خوانند که به کار بردن همین کلمه نشان می‌دهد که آنها صرفا دیالکتیک را به عنوان یک روش بحث کردن درک می کردند. اما این یک قضاوت عجولانه است. چند خط پایین تر متوجه خواهید شد که چه تفاوت عمیقی بین دو روش علم اثباتی و دیالکتیک وجود دارد:

    در علم اثباتی، پژوهشگر فرآیند شناخت را به صورت حرکت از دانسته ها به سوی نادانسته‌ها تعریف می‌کند. در طی این فرآیند ما به چیزی که پیشتر نمی دانستیم، آگاهی پیدا می کنیم. اجازه دهید این فرآیند را به طور خلاصه اینطور نشان دهیم: جهل>>>آگاهی یا ندانستن>>>دانستن.

    در پژوهش دیالکتیکی، اتفاق عمیق تری می افتد. در اینجا فرآیند شناخت از جهل به آگاهی نیست بلکه هدف آگاه کردن طرف مورد بحث از جهل خویش است. مدعی در آغاز تصور می‌کند که می داند یعنی باورهای خود (سنت، مذهب، باورهای جامعه، اسطوره‌ها و هر چه که از کودکی به او گفته شده) را آگاهی تصور می‌کند. در طول فرآیند شناخت، وی متوجه می‌شود که این باورها تناقض و تعارضاتی در خود نهفته دارند و بنابراین وی دیگر نمی‌تواند از این عقاید و باورها دفاع کند. بنابراین فرآیند شناخت در دیالکتیک به این صورت است: ناآگاهی نسبت به جهل>>>آگاهی نسبت به جهل. یا به عبارت دیگر: ندانستنِ ندانستن >>>دانستن ندانستن.

    خوب حالا احتمالا تایید می‌کنید که فرآیند شناخت دیالکتیکی عمیق تر از آنچیزی است که در ابتدا به نظر می رسید. ما در دیالکتیک به ماهیت و حقیقت چیزها دست نمی‌یابیم بلکه برعکس به جنگ پندارها و باورهای عامی می رویم. هدف فیلسوف در اینجا رساندن مردم به موقعیتی است که نسبت به جهل خود آگاهی پیدا کنند (این را می توان یک خودآگاهی فلسفی دانست). کسی که به اشتباه گمان می‌کند می‌داند (یعنی در جهل مرکب به سر می برد)، هیچگاه به دنبال شناخت هم نخواهد رفت زیرا نمی داند که نمی داند. پس دیالکتیک آغاز فلسفه است. اگر ذهن خود را ظرفی تصور کنیم، پس ظرف ذهن مردم از باورها و خرافات انباشته شده است. برای پر کردن آن با حقایق درست و صحیح، اول باید این ظرف را خالی کرد.
    اما تا به اینجا درک ما از دیالکتیک از فیلسوفان باستانی مانند زنون ایلیایی، سقراط، افلاطون و ارسطو فراتر نرفته است. تا اینجا دیالکتیک هرقدر هم که ارزشمند و عمیق تصور شود، یک شیوه بحث باقی می‌ماند. اجازه دهید یک تاریخ کوتاه از مسیری که روش‌شناسی دیالکتیکی طی کرده است را بازگو کنم.

    در قرن هجدهم، امانوئل کانت، فیلسوف آلمانی از یکسو، و هیوم در انگلستان از سوی دیگر، نشان داده بودند که شناخت ما نمی تواند بر اصول قطعی استوار شود. سریع برگردیم به تعریف خودمان از علم اثباتی. گفتیم که علم اثباتی بر فروض صحیح و مقدماتی استوار هستند. حال اگر حرف این دو فیلسوف درست باشد و فروض صحیح و قطعی ممکن نباشند، پس چگونه علم اثباتی میسر است؟ در مورد شناخت طبیعت، این مشکلی پیش نمی آورد زیرا مشاهده، تجربه و آزمایش مکرر پدیده های طبیعی می توانند این فروض را تایید یا رد کنند و بنابراین ما یک روند پیشرونده در علم خواهیم داشت که با تصحیح یا تغییر فروض، نظریه ما را هرچه بیشتر با دامنه بیشتری از تجارب مطابقت خواهد داد. به عبارت دیگر، اگر در علوم طبیعی، نظریه قطعی و حقیقی وجود ندارد، اما اعتبار نظرات قابل سنجش است. اما در علوم انسانی چطور؟ پدیده های اجتماعی و انسانی، در تاریخ رخ می دهند و بنابراین منحصر به فرد هستند. همچنین موضوع مورد مطالعه علوم انسانی، نه کاملا مفاهیم و ذهنیات هستند و نه کاملا ابژه های عینی و بیرونی. برای مثال مذهب هم نهادهای مذهبی مانند مسجد و کلیسا است و هم عقاید و باورهای مردم. بدون نهادهای مذهبی، عقاید مذهبی مردم رنگ خواهد باخت و بدون باورهای مذهبی نیز، مسجد و کلیسا جز ساختمان چیزی دیگری نیستند.

    به طور خلاصه، پدیده های انسانی برخلاف پدیده های طبیعی، نه از قانون ثابتی تبعیت می‌کنند و نه می توان فروض مقدماتی و صحیحی برای آنها داشت. بنابراین تنها گزینه ما برای شناخت، دیالکتیک باقی می ماند. البته این اتفاق در واقع نیافتاد، آکادمیسین‌های بورژوا همچنان مصر هستند که از دل جامعه و رفتار انسان، اصول و قوانینی استخراج کنند. عجیب نیست که آنها موفق نشده اند. با اطمینان به شما می گویم نظریات آنان، حتی بزرگترین و برجسته ترینشان، یک تکه آشغال هستند. یکی فرض را بر این گذاشته که ساختارها تعیین کننده اند، دیگر تعامل معنادار را اصل قرار داده، آن یکی گفتمان را و دیگری تعارض گروه‌های ذی نفع (conflict theory) را و دیگری روابط شبکه ای بین مردم را. آنها با این فروض به نتایجی می رسند که کاملا وابسته به فرضیات شان است. نتایج آنها صرفا درست به نظر می رسد اما به محض اینکه از زاویه دیگری به قضیه نگاه کنید، متوجه نقص و تعارضات این نتایج خواهید شد. آنها هرکاری بکنند حداقل یک فیلسوف را نمی توانند فریب دهند.

    روش دیالکتیک، صرفا برای بحث کردن نیست، بلکه در اصل تنها روش ممکن برای شناخت در علوم انسانی است. گفتیم که هنگام بحث عقاید و باورهای طرف بحث با تناقض و تضاد روبرو می شود و بنابراین وی برای رفع این تضاد مجبور است که یا عقاید خود را رد کند یا در آنها تجدید نظر کند. اما فقط باورها و عقاید عامه چنین ویژگی را ندارند، رفتارها و پدیده های اجتماعی نیز هدف و کارکردی دارند و اغلب با کارکرد خود در تضاد و تعارض قرار می‌ گیرند. انسانها براساس منافع و امیال خود، جهان اطراف خود را تغییر می‌ دهند و قواعد و اصولی برای زندگی ابداع می‌کنند یا نهادهایی را تاسیس می‌کنند. اما همین قواعد، قوانین، و نهادها با منافع و امیال در تضاد و تعارض قرار می‌گیرند. پس هدف شناخت دیالکتیکی کشف این تضاد و رفع آن است. در روش بحث دیالکتیکی، تضاد و تعارض بین باورها و عقاید کشف می شود و شناخت دیالکتیکی در مورد علوم اجتماعی هدف پژوهش را کشف تضاد بین منافع و اهداف سوبژه از یکسو و تعین اجتماعی آن از سوی دیگر قرار می‌دهد.
    در واقع، در روش دیالکتیکی ماهیت پدیده اجتماعی کشف نمی شود. قوانین حاکم بر جامعه مورد پرسش نیستند. هدف صرفا رفع تضاد بین امیال و اهداف سوبژکتیو و تعینات ابژکتیو است. مانند روش بحث دیالکتیکی که پژوهش را بر باورهای عامه استوار می‌کند، دیالکتیسین علوم اجتماعی نیز پژوهش را بر وضعیت موجود استوار می‌کند. هدف نشان دادن تضاد موجود در وضعیت موجود است یعنی تناقضات و تضادهای بین آنچه هست و آنچه باید بشود. اگرچه حقیقت کشف نمی شود، اما این مانند علوم طبیعی، یک فرآیند پیشرونده است و این دقیقا چیزی است که هر شناختی به آن نیاز دارد.

  11. آنچه درباره دیالکتیک گفتم از ویکی پدیا و نوشته آقای قضایی آوردم. برای اینکه روشن شود چرا دیالکتیک توحیدی یک اصطلاح من درآوردی و بی معناست.

    1. ببینید خانم محترم
      اولا:منظورمن “دیالکتیک هگلی” است.
      همانطورکه شمانوشته اید:هگل وجودتضاد وتناقض راشرط تکامل فکروطبیعت می دانست و معتقدبودکه پیوسته ضدی از ضد دیگر تولید می شود.
      این یعنی چی؟

      (این را در یک لغت برای من معنی کن)

      برای من مثال ملموس بزن.
      درطبیعت ما چگونه می توانیم برای فهم طبیعت دیالکتیک را ببینیم؟

      دوما:شما فرمودیددر دیالکتیک, پژوهشگر معتقدبه اصول نیست ,بلکه ازدعویات وپندارهای عامه آغازمی کند وازآن نتیجه خود را استنتاج می کند.
      درروش پژوهشهای علمی ,یک پژوهشگر می بایست از راه حواس پنچ گاه و مشاهدات تجربی به نتیجه کلی برسد.

      مثلا:نتیجه ایی که پژوهشگرشماره 1به دست می آوردبانتیجه پژوهشگر شماره2 متفاوت است .
      چرا؟
      چون احتمال آزمون و خطا در هر دو وجوددارد.

      مثلا:یک پزشک امروز می گوید,که قهوه برای سلامتی مفید است.روز دیگر پزشک دیگر می گوید که قهوه برای سلامتی مضر است.
      پرسش : من به گفته پزشک شماره 1باید اطمینان کنم یا پزشک شماره 2.

      آیا قهوه برای بدن من ,مفید است یا مضر؟!

      1. خانم روشنا منظور ازدیالکتیک را برایتان توضیح دهم دیالکتیک این نیست که شر از خیر حاصل شود وخیر از شرحاصل شودبه قول شما ضدی از ضد دیگرحاصل شود بدینصورت که شما تصور میکنید نیست
        دیالکتیک میگوید که هر تزی ضد خود را در درون خود میپروراند که انرا انتی تز مینامد سپس ایندو با هم میجنگند ونتیجه سنتزی میشود که مقداری از حالات تز را داراست ومقداری از حالات انتی تز را داراست بعد خود این سنتز دوباره تبدیل به تزی میشود که تنی تز را در خود میپروراند و…. اول اینکه فلسفه اسلامی اصل تضاد در دیالکتیک را که همین مورد است قبول ندارد دوم انکه این بدین معنی نیست که شر از میان خیر برمیخیزد ما در جهان هستی مصداقی بنام خیر محض نداریم که شر از درون ان برون اید واگر هم خیر محض داشته باشیم دیگر جایی برای شر نمیماند که از درون ان برون اید شرور از نظر ما همه انچیزیست که سبب نابودی وویرانی میشود وبرای ما انسانها وجهانی که دران زندگی میکنیم ضرر دارد وموجبات مزاحمت میشود مثلا جهش زنتیکی یا زلزله از کدام خیری درامده است ؟
        تز وانتی تز وسنتز روال حرکت وتکامل را در طبیعت بیان میکند ربطی به خیر وشر ندارد کسیکه کور مادر زاد است نتیجه چه خیر وشری بوده است ؟ الا اینکه ایراد ومشکلی زنتیکی مسبب چنین فاجعه ای برای فرزندی که هیچ نقشی دران ندارد شده است
        کودکی که ایدز را از مادر به ارث میبرد نتیجه کدام تز وانتی تز وسنتزی بوده است؟ نتیجه کدام شرو خیری بودهکه باهم نزاع کردند و ایدز کودک حاصل ان شد ونمیشد که هیچکدام از ان خیر وشر نباشند!!! مگر انکه مادر به هر دلیل الوده شدو نوزاد هم انرا ناخواسته به ارث میبرد دیالکتیک دعوای خیر وشر نیست دیالکتیک حرکت را علل وعوامل وچگونگی حرکت را بیان میکند وربطی به خیر وشر ندارد

        1. ببینید جناب جانان
          آن چیزی که من از مفهوم “دیالکتیک”می فهمم,این است.
          دیالکتیک یک حرکت درونی است.به نوعی حرکت از درون به بیرون و دوباره از بیرون به درون..
          مثلا:شب و روز
          روز در دل شب نهفته است,و هنگامیکه سپیده دم طلوع می کند.روز متولد می شود.
          شب در دل روز نهفته است,و هنگامیکه خورشید غروب می کند.شب متولد می شود.
          یک نوع تولد و مرگ متوالی در دیالکتیک رخ می دهد.
          این یک نوع اجتماع نقیضین نیست!
          شب و روز ناقض هم هستند.
          پس با این حرکت دیالکتیکی اجتماع نقیضین محال نیست..

          1. خانم روشنا شما دیالکتیک را فراموش کن شما راجع به چیزی صحبت میکنید که هیچ اطلاعی ازان ندارید شما فقط بدانید که مبحث شرور هیچ ربطی به دیالکتیک ندارد
            شما اصلا فلسفه نمیدانید پس به خودتان اجازه ندهید که فهم غلط وناقص خودتان را نشر دهید درحالیکه بهیچوجه هم گوش شنوا ندارید شما در جایی نیستید که نظر فلسفی بدهید شما اصلا فلسفه نمیدانید
            گفتار شما مانند انست که کسی به کنایه بدیگری گفته باشد چشمانت مانند اهوست وشمااز این نتیجه گیری کنید که وقتیکه چشم مانند اهوست لابد میتواند انسان شاخ اهو هم داشته باشد ویا خرطوم فیل هم داشته باشد !
            شما شعر واستعاره وکنایه را با فلسفه که بسیار جدیست خلط کرده اید

          2. جناب جانان
            شما گوش شنوا دارید!!
            می شود بفرمایید شما درچه جایگاهی هستید,که تشخیص می دهید, هر شخصی مخالف نظر شما باشد,فلسفه نمی داند!
            به نظر شما این جزم و جمود فکری نیست؟!

          3. جناب جانان
            لطف می کنید, بفرمایید جنابعالی استادفلسفه کدام دانشگاه بوده ویا هستید؟
            اگر امکان داشته باشد,ما دانشجویان بی سواد در کلاس دروس فلسفه شما حاضرشویم..

          4. خانم روشناروز دردل شب نهفته نیست شب هم در دل روز نهفته نیست اینها استعاره است شعر وتمثیل است دلیل شب و روز گردش زمین بدور خودش است وهیچکدام ازدل دیگری بیرون نمیاید خورشید به انطرف از زمین که بتابد روز است وانطرف که نتابد شب است به همین سادگی ! فلسفه بسیار جدیست مباحث فلسفی جای شعر وتمثیل واستعاره نیست که انوقت شما هم انرا جدی بگیرید !شب وروز هم اجتماع نقیضین نیست
            خانم عزیز بیش از یکهفته است که من دارم به شما میگویم اجتماع نقیضین محال است خوب یا شما بپذیرید ویا اگر نمی پذیرید بروید تحقیق کنید بروید از کسیکه انرا قبول دارید از اطلاعات او اطمینان دارید بپرسید که اجتماع نقیضین محال عقلی هست یا نه
            اینطوری هم خودتان دچار مشکل میشوید وهم دیگران را دچار مشکل میکنید

          5. ببینید جناب جانان
            شب و روز دو” نقیض” هم هستند.

            ما نمی توانیم در” یک زمان” هم شب داشته باشیم و هم روز

            پس در اینجا”اجتماع نقیضین”محال عقلی است..

            اما اگر این گونه ببینیم که شب و روز دنبال یکدیگر می آیند,پس با تولد روز,شب می میمیرد و با تولد شب ,روز می میمیرد.

            پس شب و روز در پی هم می آیند.

            درنتیجه

            در اینجا “اجتماع نقیضین”محال نیست.

        2. حالا در فلسفه اسلامی
          اجتماع نقیضین محال است.چرا؟
          به نظرم چون در فلسفه اسلامی شر بالعرض است و خیر بالذات.
          فلسفه هگل باسبک فلسفه ملاصدرا متفاوت است.
          لطفا این موضوع را در نظر بگیرید.
          اگر فلسفه هگل نبود “علم الاجتماع”غیرممکن بود.

          1. خانم روشنا شر بالعرض است یعنی چه . چه کسی چنین گفته ایا ایدز شر نیست ؟ ایا ایدز بالعرض است ؟بعد بالذات ایدز چیست ؟ چرا چیزی را که نمیدانید دران دخالت میکنید ؟همینطور الکی هرانچه بر ذهن شما میاید بیان میکنید
            دوست عزیز یک کامنت در همین صفحه گذاشتم وراجع به خیر وعدم خیر وشر توضیح دادم ومثالی هم اوردم انرا بخوانید

          2. پاسخ آقای حجت . اگر شما ملحد باشید و جهان را فقط جهان مشاهده پذیر بدانید که دیگر شر و [یر بی معنا می شود. وقتی اسپیریچوالیسم را باطل بدانید دیگر شر یعنی چه؟ جهان جهان مکانیسم است و دیترمینیسم تخطی ناپذیر حاکم می شود.شما در صورت فرض عدم وجود خدا ابتدا بفرمایید تعریف شر در دنیای مادی چه خواهد بود.وقتی ارزشی وجود ندارد دیگه خیر و شر نداریم. هر چه هست فکت واقعیت است. سخن گفتن خداناباور از شرور خود شکن است.

        3. ملاصدرا ابداع کننده”حرکت جوهری”بود.
          هگل ابداع کننده “حرکت دیالکتیکی”بود.
          این دو “حرکت جوهری”و “حرکت دیالکتیکی”ازجهاتی به هم شبیه هستند و از جهات دیگر کاملا از هم متفاوت هستند..

          1. مسئله اینست که فلسفه اسلامی حرکت دیالکتیکی وتضاد انرا قبول ندارد قبول ندارد افتاد؟
            فلسفه اسلامی در مقوله حرکت به حرکت جوهری اعتقاد دارد ودر فلسفه اسلامی جمع نقیضین محال است
            شما ایکاش در دفاع از ماتریالیستها وارد بحث میشدید لااقل موضع شما با گفتارتان کمی ارتباط داشت

          2. در فلسفه اسلامی “منطق ارسطویی” مطرح است ,نه “منطق دیالکتیک”..

          3. به نظر من یکی از علتهای” انسداد وانجماد” در فلسفه اسلامی,”علم منطق”است.
            چرا باید در فلسفه اسلامی فقط براساس “منطق ارسطویی” باشد؟
            چرا نباید از منطق دیالکتیک استفاده شود؟!
            الان در فیزیک کوانتم “منطق دیالکتیک”حاکم است.
            فلسفه کانت با” فیزیک نیوتن” همخوانی داشت.
            فلسفه هگل با “فیزیک کوانتم” همخوانی دارد.
            آیا زمان آن نرسیده است که روش” علم منطق” تغییر کند؟!
            آیا باید بااساس همان “صغرا,,کبرا,,نتیجه”علم منطق درفلسفه باشد؟!
            این نظر شخصی من است.درست یا نادرست آنرا نمی دانم..

      2. فرق است بین خیر بودن با عدم خیر وبا شر بودن اینکه شما بپندارید که چون در جهان ماده خیر مطلق نیست پس باید ان قسمت عدم خیر را حتما شر پر کند تا مجموعه برقرار باشد اشتباه است
        در واقع عدم خیر مساوی با شرور نیست با مثالی منظورم را توضیح میدهم فرض کنید مستمندی سر راه قرار دارد وسه نفر به ترتیب به او رسیده هرکدام عکس العملی نسبت به او دارند اولی وقتیکه مستمند را میبیند فورابه کمک او میشتابد مثلا سکه ای به او میدهد ویا اگر نابیناست ومیخواهد از خیابن عبور کند او را کمک میکند و…دومی وقتیکه مستمند را میبیند هیچ کمکی نمیکند نه مادی ونه قدمی بی اعتنا از کنار او عبور میکند وسومی وقتیکه به مستمند میرسد یک پس گردنی به او میزند وسکه ای را هم که مال اوست بزور ازاو میستاند سه گونه برخورد با یک مساله صورت گرفته است اولی خیر است دومی عدم خیر است و سومی شر رساندن است نتیجه اینکه شر مساوی با عدم خیر نیست مرتبه ای بالاتر از انست
        واما در مورد دیالکتیک هگل چندین بار تکرار کردم فلسفه اسلامی دیالکتیک هگل را قبول ندارد با دو صفحه اینترنتی خواندن کسی دیالکتیسین نمیشود باید کتاب خواند باید حداقل چهار تا کتاب راجع به دیالکتیک بخوانید تا بتوانید دو خط راجع به ان بصورت صحیح بنویسید
        تضاد دیالکتیکی در فلسفه اسلامی رد شده است وقابل قبول نیست نمیشود کسی داعیه دار دفاع از اسلام باشد بعد به دیالکتیک استناد کند انهم استناد غلط . اصول دیالکتیک هیچ ربطی به مبحث شرور ندارد ودر فلسفه اسلامی تضاد دیالکتیکی موجب حرکت نیست فلسفه اسلامی بجای ان معتقدبه حرکت جوهریست که البته هیچکدام اینها ربطی به مبحث شرور ندارد

        1. جناب جانان عالی است.
          از طریق مثال زدن خیلی بهتر می شود که مفاهیم را بفهمیم.
          شمافرمودید:
          اولین نفر به فقیر کمک می کند.
          دومین نفر به فقیر اعتنایی نمی کند.
          سومین نفر به فقیر توهین می کند.
          بعد نتیجه گرفته اید.
          1-اولین نفر” خیر”است.
          2-دومین نفر”عدم خیر”است.
          3-سومین نفر”شر”است.
          نتیجه کلی که شما گرفته اید این بود.
          شر#عدم خیر
          با این نتیجه شما , یک فاصله خالی بوجود می آید.
          رابطه بین شماره1-خیر
          با رابطه بین شماره 3-شر

          چه می شود؟!

          من این گونه تعریف می کنم.
          1-خیر است.
          2-عدم خیر است.
          3-شر است.
          شر#عدم خیر است.
          عدم خیر#خیر است.
          شر#خیر است.
          به نظر من با روش دیالکتیک هگلی این گونه تعریف کنیم.
          در مورد فلسفه اسلامی فرمودید.
          جناب جانان
          به نظر من فلسفه ,فلسفه است.

          این جدایی فلسفه اسلامی از فلسفه غرب کار درستی نیست.
          چرا نمی شود از دین به روش فلسفه غرب دفاع کرد؟!
          به نظر من می شود.
          تمام گفته های فیلسوفان اسلامی که وحی منزل که نیست!!

          1. خانم روشنا من نمیدانم منظورتان از ان علامتی که بین شر وخیر وعدم خیر گذاشتید چیست همانطور که گفتم 1- خیر است 2- عدم خیر است 3- شر است یعنی اینکه خیر با عدم خیر وعدم خیر با شر متفاوت است وهرکدام ساحت جداگانه ای دارد
            خانم روشنا شما صلاحیت صحبت کردن راجع به دیالکتیک هگل را ندارید
            من در مورد فلسفه اسلامی تاکید میکنم چون شما به عنوان دفاع از موضع اسلام وارد گفتگو شدید
            جمع نقیضین محال است فقط وابسته به فلسفه اسلامی نیست بلکه محال عقلی است منتها چون شما در موضع دفاع از اسلام بودید من تاکید کردم که فلسفه اسلامی هم انرا قبول دارد وگرنه جمع نقیضین محال است یک محال عقلی ویک قانون عقلی است که منطق انرا بیان میدارد وهمانطور که التفات دارید قوانین منطق از بدیهیات عقلی هستند
            فلسفه غرب هرگز پاسخی به مسئله شرور نداده وهیچ ربطی تاکید میکنم هیچ ربطی بین دیالکتیک هگل با مسئله شرور وجود ندارد

          2. آن علامت (#) نامساوی است.
            شر “نامساوی ” عدم خیر
            عدم خیر “نامساوی” خیر
            خیر “نامساوی” شر

          3. جناب جانان
            من در مورد”اصل توحید”سخن می گویم.
            من در دفاع از اسلام صحبتی نکرده ام!!
            “اصل توحید” در مورد همه ادیان توحیدی بکار می رود.

  12. « پرسش اوتیفرون » سقراط : « آیا یک عمل خوب است چون خدایان آن را دوست دارند یا چون آن عمل خوب است خدایان آن را دوست دارند ؟ » ؛ مشابه پرسش کلامی در سنت اندیشگی ماست : هر چه خدا می کند عدل است ؟ یا هر چه عدل است خدا می کند ؟ …. ؛ به هر رو ، این پرسش ها پرسش از بود و نبود است ؛ اکنون آن چه مهم تر است چگونگی داوری این زمینه است : چگونه بدانیم که چه هست و چه نیست ؟ و روایی این یا آن روش چگونه سنجیدنی و پذیرفتنی است ؟

  13. به نظر بنده، مساله ی شر پاسخ قطعی و یقینی ندارد اما می توان با رجوع به برخی آیات قرآنی و روایات شیعی، توجیه هایی برایش یافت. صد البته این توجیه ها چالش فلسفی ناشی از شر را برطرف نمی سازند ولی آرامش بخشی محسوسی ایجاد می کنند و انسان را برای تحمل و پذیرش شرور توانا می سازند.

  14. باز این چه ماتم است‌، کز «معضل شر» است

    نویسنده: یاسر میردامادی / فرستنده: جهان بی مرز

    شاید چندان شتاب‌زده نباشد اگر بگوییم برای مسلمانان «مسئله‌ی شر» از نظر تاریخی-الاهیاتی چندان مهم و مطرح نبوده است؛ و این موضوع نه تنها اکنون این گونه است بلکه به نظر می‌رسد حتی در گذشته نیز چنین بوده است. مسئله‌ی شر به روایتی خلاصه و غیر دقیق از این قرار است: «اگر خدا دارای صفاتی مانند قادر مطلق، خیر خواه محض و عالم مطلق است، پس چرا این‌چنین حجم عظیم شرور انسانی و طبیعی -که بیهوده به نظر می‌رسند- در جهان وجود داشته است، دارد و احتمالاً خواهد داشت؟»

    تصویر خدا به مثابه پدر آسمانی − اگر او توانای مطلق و نیکخواه مطلق است، وجود شر در جهان چگونه توضیح‌پذیر است؟

    اگر این داوری اولیه در باب بی اهمیتی الاهیاتی مسئله‌ی شر نزد مسلمانان درست باشد (که اثبات این داوری خود نیاز به تحقیقی گسترده دارد)، آن‌گاه آن را می‌توان مقایسه کرد با مسیحیت، چه مسیحیت سده‌های میانه و چه مسیحیت معاصر، که در آن رساله‌های بسیار و بحث‌های فراوانی پیرامون مسئله‌ی شر شکل گرفته است و اکنون نیز هم‌چنان این موضوع بحث‌برانگیز است و هیچ چشم‌اندازی از پایان بحث در این باب به چشم نمی‌آید. البته منظور این نیست که هیچ کس در تاریخ تفکر اسلامی به مسئله‌ی شر نپرداخته است، بلکه مسئله‌ این است که به ویژه در الهیات کنونی اسلامی مسئله‌ی شر جای چندانی ندارد و به نظر می‌رسد حتی در سده‌های میانه نیز مسئله‌ی شر جایگاهی را که در الاهیات مسیحی از آن خود ساخته بود، دارا نبوده است.

    همین اواخر در فیلیپین دختر کوچکی که مورد سوء استفاده‌ی باندهای بهره‌کشی جنسی قرار گرفته بود، از پاپ پرسید: کجا بود خدا وقتی ما رنج می‌کشیدیم؟ پاپ (یعنی بلندمرتبه‌ترین مقام کلیسای کاتولیک که شاید هنوز در نظر بسیاری از طرفداران‌اش معصوم باشد) در پاسخ به این پرسش تنها به گفتن این بسنده کرد که نمی‌داند و سپس بی هیچ توضیحی به لاتین دعایی کرد. ندانم‌‌گوییِ پاپ، به عنوان عالی‌ترین مرجع کلیسای کاتولیک، می‌تواند دست‌کم دو معنا داشته باشد: یا به معنای بی اعتنایی پاپ به مسئله‌ی شر است و یا به معنای آن‌ است که این بحث چنان در الاهیات مسیحی پا خورده و ورز آمده است و رأی و بحث به خود دیده است که داوری در باب آن حتی برای پاپ نیز، که طبیعتاً به الاهیات مسیحی تسلط دارد، ساده نیست.

    حقانیت پرسش‌گری

    اما پاسخ‌ها همیشه یک ندانم‌گویی ساده نیست. در اواخر سال ۲۰۰۴ میلادی پس از سونامی عظیم اقیانوس هند و کشته شدن نزدیک به دویست و سی هزار نفر از ۱۴ کشور دنیا که بسیاری از قربانیان آن مسلمان بودند، این پرسش باز هم بیشتر در میان مسیحیان مطرح شد تا مسلمانان. روان ویلیامز (Rowan Williams)، الهی‌دان برجسته‌ی مسیحی، شاعر و نیز اسقف اعظم سابق کلیسای کانتربری (بالاترین مقام در کلیسای انگلیکن) کمی پس از این حادثه در یادداشتی مشهور در روزنامه‌ی بریتانیایی «ساندی تلگراف» از روا بودن پرسش از عدل خداوند (و تلویحا روا بودن تردید در این باب) سخن گفت و حتی بالاتر از آن، با ابراز یک داوری شگفت از سوی رهبری دینی، اظهار داشت که اگر از عدل خداوند پرسش صورت نگیرد، کاری خطا صورت گرفته است:

    پرسش از این‌که: «چگونه می‌توان به خدایی باور آورد که رنج را در چنین مقیاسی روا می‌دارد؟» پرسشی است که در هنگام فاجعه بسیار پرسیده می‌شود، و در این هنگامه‌ اگر چنین پرسشی مطرح نشود، عجیب است -و اگر مطرح نشود همانا خطا است.[1]

    این را مقایسه کنید با کشتار مسلمانان در سوریه: وسعت این فاجعه (که تعداد کشته‌ها دارد به سونامیِ سال ۲۰۰۴ نزدیک می‌شود) به هیچ عنوان الاهی‌دانان مسلمان و رهبران این دین را به طرح چنین پرسش مهیب الاهیاتی‌ نکشانده است (چه رسد به آن‌که این رهبران مطرح نکردن این پرسش را آشکارا خطا بدانند).

    تبیین‌های مختلفی می‌توان از بی جایگاهی مسئله‌ی شر در اسلام پیشنهاد کرد. ممکن است گفته شود که مسئله‌ی شر بیشتر مشکلی مسیحی است تا اسلامی، و این درست به خاطر موضوع تجسّد (incarnation) و رنج کشیدن خدای پسر در مسیحیت است. این یعنی در الاهیات اسلامی خدا دور ایستاده است و وارد بازی نشده است و در نتیجه از شرّ، گردی بر دامن کبریای او ننشیند، اما در مسیحیت خدا خودش وارد معرکه شده است، لباس انسان به تن کرده است، رأساً و شخصاً در دل تاریخ شیرجه زده است، خطر را به جان خریده و نهایتاً بر صلیب رفته است. از این رو برای وجدان یک مسیحی مسئله‌ی شر بسا بیش از یک مسلمان از نظر الاهیاتی مشکل‌زا است. مسلمان به سادگی می‌تواند با ارجاع به تعالی و فرازینگی خداوند، دست خداوند را از شر پاک کند.

    این پاسخ به نظر قانع‌کننده نمی‌رسد. از موضوع تجسد و تثلیث که بگذریم، ساختار الاهیاتی اسلام و مسیحیت آن قدر به یکدیگر شباهت دارد که مسئله‌ی شر را برای مسلمانان اندیشه‌ورز به قدر مسیحیان مشکل‌زا سازد. شاید مشکل را باید تاریخی‌تر دید، شاید مشکل در فرومردن کلام فلسفی در جهان اسلام پس از غزالی است. وقتی فلسفه بمیرد، مسئله‌ی فلسفی-الاهیاتی شر نیز از اهمیت می‌افتد. با این حال حتی اگر پاسخ پرسش ما دست‌کم تا حدودی، در فرومردگی احتمالی فلسفه در جهان اسلام پس از غزالی نهفته باشد، معلوم نیست این هم پاسخی جامع به این پرسش فراهم آورد. زیرا دست‌کم در تشیع، کلام فلسفی در قالبی عرفانی‌شده پس از غزالی ادامه یافت، پس چرا برای شیعیان مسئله‌ی شر چندان مطرح نبود؟ این پرسش وقتی مهم‌تر می‌شود که در نظر بگیریم حسین ابن علی در تشیع جایگاهی شبیه مسیح در مسیحیت دارد (با این تفاوت مهم البته که حسین ابن علی خدای پسر نیست). پس شرّ برای شیعیان نیز می‌توانست مشکلی الاهیاتی شبیه مسیحیان درست کند، اما نکرد، چرا؟

    پاسخ‌های دیگری نیز می‌توان داد، مثل این‌که در مسیحیت، مسیح بر سر صلیب از خداوند گلایه کرد که چرا رهایش کرده است، (انجیل متی، ۴۶: ۲۷) و یا یعقوب در عهد قدیم (کتاب ایوب) نهایتاً لب به گلایه از خداوند گشود. ممکن است گفته شود این اشارات در عهدین، راه را برای جدی گرفتن مسئله‌ی شر و پرسش از عدالت خداوند در مسیحیت و نیز یهودیت (خصوصاً پس از هولوکاست) باز می‌کند، اما در اسلام پیامبران چنان عاری از گلایه و شِکوه و پرسش‌گری نشان داده می‌شوند که جایی برای جدی گرفتن مسئله‌ی شر باقی نمی‌ماند. این پاسخ هم چندان قانع‌کننده نیست، زیرا در قرآن نیز فرشتگان به خداوند به سبب آفریدن انسان‌ها اعتراض می‌کنند (بقره، ۳۰) و خداوند نیز اصل اعتراض کردنِ آن‌ها را ردّ نمی‌کند بلکه تنها با اشاره به محدودیت شناخت فرشتگان محتوای اعتراض آن‌ها را ردّ می‌کند.

    با توجه به جایگاه هستی‌شناختی بلند فرشتگان در اسلام این اعتراض‌ها می‌توانست الهام‌بخش الاهیات اسلامی در پرسش از عدالت خداوند باشد. و یا مطابق یک تفسیر از آیه‌ی ۱۱۰ سوره‌ی یوسف (تفسیری که به ابن عباس نسبت داده می‌شود)، پیامبران نیز مأیوس می‌شوند و گمان می‌کنند که وعده‌ی یاری‌ای که از سوی خداوند به آن‌ها داده شده دروغ بوده است. مضمون آیه‌ی دیگری از قرآن (آیه‌ی ۲۱۴ سوره بقره) نیز می‌تواند تأییدگر تفسیر منسوب به ابن عباس باشد.

    این آیه می‌گوید که چنان فشار و مصیبت زیاد می‌شود که حتی پیامبران و مؤمنان می‌گویند: «پس کجاست یاری خداوند»؟ (متی نصر الله؟). بر این اساس، در قرآن نیز کمابیش مانند عهدین، ماده‌ی اولیه برای جدی گرفتن مسئله‌ی شر و پرسش از عدالت خداوند وجود داشته است. پس چرا مسئله‌ی شر برای مسلمانان جدی نشد؟

      1. دکتر فنایی اگر توانایی پاسخ گویی به مسئله شرور رادارد وارد گفتگو شود وبه سوالات پاسخ بگوید نه ایشان ونه هیچ کس دیگر چنین توانایی ندارد

        1. آقای جانان جواب اندیشمندان مسلمان و قرآن و حدیث به شر را بررسی کنید پاسخ به مساله شر در آنجا یافت میشود من چند مورد را کامنت کردم میتوانید مطالعه کنید
          ولی در اینکه عرفا و فلاسفه نتوانسته و نمیتوانند پاسخی به مساله شر بدهند درست میگید

          1. اقای مجید منتظر پاسخ قران وحدیث در ارتباط با شر از طرف شما هستم از نظر من قران وحدیث هم قادر به پاسخگویی نیست

      2. پاسخ جناب دکتر فنایی به جناب یاسر میردامادی بود.
        جناب دکتر فنایی انسان وارسته و متواضعی هستند.
        ایشان هیچ وقت ادعای پاسخ گویی به تمام” مسئله شرور” را نداشته اند!
        اگر متن ایشان را بخوانید,تواضع و رعایت اصول اخلاقی را در تمام پاسخ ایشان به جناب یاسر میردامادی می بینید..

        1. آیت الله شهید مطهری در تاریخ ۵۶/۶/۲۳ پیرامون این موضع می فرماید:
          «بسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین نظر به این که مسائل مربوط به مرحوم دکتر علی شریعتی مدّتی است موضوع جنجال و اتلاف وقت طبقات مختلف و موجب انصراف آنها از مسائل اساسی و حیاتی و وسیله بهره برداری افراد و دستگاههای مغرض گردیده است، اینجانبان تبادل نظر در این مسائل را ضروری دانستیم و در پی یک سلسله مذاکرات به این نتیجه رسیدیم که تا حدود زیادی وحدت نظر داریم و با توجّه به این که بیشترین افرادی که دچار این سردرگمی و بیهوده کاری هستند، از قشر حقیقت طلب اند، وظیفه شرعی دانستیم عقاید و نظریات مشترک خود را در این زمینه نخست به طور اجمال و سپس به طور تفصیل به اطّلاع عموم و به ویژه این قشر برسانیم. باشد که وسیله خیری برای رهایی از این سردرگمی و بازگشت به وحدت و الفت میان مسلمانان گردد که البته موجب رضای خدای متعال خواهد بود.
          آنچه درباره آن مرحوم شایع است، یا مربوط است به جنبه گرایشهایش و یا به استنباطها و اظهار نظرهایش در مسائل اسلامی که در آثار و نوشته های او منعکس است. اینجانبان که علاوه بر آشنائی با آثار و نوشته های مشارالیه با شخص او فی الجمله معاشرت داشتیم، معتقدیم نسبتهایی از قبیل سنّی گری و وهابیگری به او بی اساس است و او در هیچ یک از مسائل اصولی اسلام از توحید گرفته تا نبّوت و معاد و عدل و امامت گرایشی غیر اسلامی نداشته است(لمعاتی از شیخ شهید، انتشارات صدرا، ص ۳۸.).ولی نظر به این که تحصیلات عالیه و فرهنگ او غربی بوده و هنوز فرصت و مجال کافی نیافته بود در معارف اسلامی مطالعه وافی داشته باشد تا آن جا که گاهی از مسلّمات قرآن و سنّت و معارف و فقه اسلامی بی خبر می ماند، هر چند با کوشش زیاد به تدریج بر اطّلاعات خود در این زمینه می افزود، در مسائل اسلامی(حتّی در مسائل اصولی) دچار اشتباهات فراوان گردیده است که سکوت در برابر آنها ناروا و نوعی کتمان حقیقت و مشمول سخن خداست که:«انّ الذین یکتمون ما انزلنا من البیّنات من بعد ما بینّاه للناس اولئک یلعنهم اللّه و یلعنهم اللاعنون»از این رو، با توجّه به استقبال فراوان جوانان به کتب مشارالیه و این که خود او در اواخر عمر در اثر تذکرات متوالی افراد بی غرض و بالاتر رفتن سطح مطالعات خودش متوجّه اشتباهات خود شد و به یکی از نزدیکانش وکالت تام برای اصلاح آنها داد، اینجانبان بر آن شدیم به حول و قوّه الهی ضمن احترام به شخصیّت او و تقدیر از زحمات و خدماتش در سوق دادن نسل جوان به طرف اسلام، بدون مجامله و پرده پوشی و بدون اعتنا به احساسات طرفداران متعصب و یا دشمنان مغرض، طّی نشریاتی نظریات خود را درباره مطالب و مندرجات کتابهای ایشان بالصراحه اعلام داریم. از خداوند متعال مدد می طلبیم و از همه افرادی که بی غرضانه نظریات مستدل خود را در اختیار ما قرار دهند و ما را در این راه یاری نمایند، متشکر خواهیم شد والسلام علی من اتبع الهدی مرتضی مطهری». لازم به ذکر است که در انتهای نامه مذکور در کتاب لمعاتی از شیخ شهید تنها نام استاد بزرگوار، شهید مطهری آورده، آمده است. (به نقل از سایت تبیان)
          در جائی دیگر شهید مطهری در مورد آثار شریعتی می گوید:
          «در ماه های آخر عمر شریعتی, بنده مکرر به وسیله اشخاص مختلف به او پیغام دادم که در نوشته های تو مطالبی هست بر ضد اسلام و لازم است اصلاح شود, من حاضرم در حضور جمعی صاحب نظر یا تنها, هر طور خودت مایل باشی, به تو ثابت کنم. اگر ثابت شد, خودت آنها را ولو به نام خودت, نه به نام من, اصلاح کن و شأن تو بالا هم خواهد رفت و الا مجبورم از تو صریحا و مستدل انتقاد کنم و برایت گران تمام خواهد شد. آخرین شخصی که از طرف او نزد من آمد, اظهار داشت که او حاضر است اختیار بدهد به آقای محمد تقی جعفری و آقای محمد رضا حکیمی که از آثارش انتقاد کنند و در نهایت امر, تو صحه بگذاری. من گفتم بسیار خوب؛ ولی به شرط این که کتبا بنویسد.
          مقارن با حرکتش به خارج اطلاع پیدا کردم که تنها به آقای حکیمی نوشته که شما مجازی نوشته های مرا نقد کنی. در اروپا خبر موثق این بود که گفته بود تا یک سال کاری نخواهم کرد؛ جز اصلاح نوشته های خودم و یکی از دوستان نزدیک حضرت عالی – منظور «حضرت امام خمینی»است, زیرا مطالب فوق از نامه ای که استاد مطهری به امام خمینی در سال ۱۳۵۶ و پس از درگذشت دکتر شریعتی نوشته, استخراج شده است.- نقل کرد که به او گفته بود, منتظرم فلانی به اروپا بیاید, راجع به اصلاح کتابهایم با او مشورت کنم و البته من این جهت را تحسین کردم و دلیل حسن نیت او و سوء نیت اطرافیانش در ایران گرفتم.
          روی این حساب, می بایست از نشر آثارش قبل از اصلاح و تجدید نظر, لااقل به وسیله آقای حکیمی که کتبا به او اجازه داده است, جلوگیری شود؛ ولی افرادی که اخیرا تصمیم گرفته اند او را مظهر رنسانس اسلامی قرار دهند و راه را برای اظهار نظرهای خود در اصول و فروع اسلام باز کنند, در شعاع وسیعی به نشر و تکثیر همه آثار او پرداخته اند… . ) سیری در زندگانی استاد مطهری, صص ۲۲۱, ۲۲۲, ۲۲۳, ۲۲۵ و ۲۲۶ )
          توضیحات بیشتر :
          اختلاف موجود میان دو متفکر در حقیقت یک اختلاف یا دعوای حقوقی نبود تا در کدام مرجع رسمی مطرح و ثبت شده باشد. خود آن دو مرحوم هم ظاهراً به چنین چیزی اشاره نکرده اند. برای پی بردن به این مسأله به مطالبی استناد می کنیم که عمدتاً از هر دو طیف فکری (حوزوی و دانشگاهی) در این مورد آمده است.
          ۱. سابقه آشنایی: شهید مطهری و دکتر شریعتی پیش از سال (۴۵-۴۶) از نزدیک با همدیگر آشنا نبودند، در این سال شهید مطهری کتاب (محمد خاتم پیامبران) را نوشت و از متفکران خواست تا درباره آن اظهار نظر کنند، دکتر شریعتی بعد از خواندن کتاب مقاله ای نوشت با نام (سیمای محمد(ص)) وقتی شهید مطهری این نوشته را خواند بی نهایت از آن خوشش آمد و همین مسأله مبنای آشنایی نزدیک آن دو گردید به گونه ای که شهید مطهری از دکتر شریعتی دعوت نمود تا به تهران بیاید. فعالیت های مشترک در حسینیه ارشاد ادامه داشت تا اینکه در سا (۵۰-۵۱) مسائلی پیش آمد که شهید مطهری از آن جمع جدا شد. (شریعتی در نگاه مطبوعات، ج ۱، ص ۴۰۷؛ سمینار بررسی تبیین آراء اندیشمندان معاصر (شهید مطهری و دکتر شریعتی) ص ۵۹ (مقاله رسول جعفریان) دانشگاه صنعتی امیرکبیر، ۱۳۷۶).
          اینکه آن مسائل چه بوده است کسی به طور مستقیم از آن حرفی نمی زند. ممکن است هواداران هر کدام به اعتبار تعلق خاطرشان به یکی از دو متفکر ادعاهای بکنند ولی به اعتقاد کسانی که از نزدیک با آن دو مرحوم آشنا بوده و می شناخته است، علت اصلی و اختلاف نظر اساسی در حقیقت اختلاف نظر علمی و فکری، اختلاف نظر و برداشت از اسلام و معارف دین و … بوده است. (همان، ص ۷۹، دکتر شریعتی در مسیر شدن، ص ۲۰-۲۲-۲۵-۹۶، دکتر بهشتی نشر پویه، چ سوم، روشنفکری و دین داری، ص ۱۱۳ به بعد، عبدالکریم سروش، ۱۳۶۷).
          نحوه طرح مسائل: ۱. یکی از عوامل اختلاف نحوه طرح مسائل بود که عمدتاً لحن دکتر بهشتی مورد انتقاد بوده، دکتر بهشتی دراین زمینه می گوید: دکتر شریعتی ذوقی لطیف … اما خیلی پرخاشگر و بیش از حد به ستایش یا نکوهش می پرداخت.
          توصیفی که شریعتی از اباذر می کند انگار یک قدم از محمد(ص) بالاتر است (ر.ک: بهشتی).و یا در قسمت نکوهش: گاندی آتش پرست را شیعه تر از مجلسی می دانست. (ر.ک: جعفریان، رسول)
          ۲. طرح و تقسیم تشیع به علوی و صفوی که طبعاً روحانیت را هم به علوی و صفوی تقسیم می کرد، طرح اسلام منهای آخوند و آخرین آنها قصه حسن و محبوبه است که طیف روحانیت را جزء جادوگران و رمال ها قرار می دهد. (ر.ک: جعفریان، رسول)
          مهم تر از همه تفسیر و برداشتی بود که دو متفکر از اسلام و مجموع معارف دین داشتند که هر کدام به نحوی لا اقل در بسیاری از موارد برداشت و تفسیر دیگری را نقض می کرد، به عنوان نمونه انکار امامت منصوص از ناحیه دکتر شریعتی از آن جمله است. ایشان معتقد بودند که پیامبر بعد از خودش کسی را به جانشینی نصب نکرده است (چون استبداد می شود) بلکه فقط علی(ع) را نامزد جانشینی کرده است. (دکتر شریعتی در مسیر شدن، ص ۲۳-۲۵-۶۶، دکتر بهشتی). در حالی که مهم ترین اختلاف شیعه و سنی در طول تاریخ همین بوده و از اصول مسلم مذهب شیعه اعتقاد به انتصاب حضرت امیر توسط پیامبر به دستور پروردگار است.
          منشأ اختلاف فکری:
          حقیقت این است که از زمانی که آموزش جدید در کنار آموزش قدیم قرار گرفت و نسل جدید و متفاوتی از لحاظ فرهنگی شکل گرفت، زمینه های مشترک علوم انسانی و معارف دین … آنها وارد این عرصه نمود و عملاً تعارض ها و تفاوت های فکری را آشکار نمود. لذا برای پی بردن به علت بروز اختلاف فکری ناگزیریم شمه ای از زندگی علمی دو متفکر را از نظر بگذرانیم.
          دکتر شریعتی: ایشان تحصیلات دینی مشخصی نداشت، لیسانس ادبیات از دانشگاه مشهد گرفت و دکترای جامعه شناسی از دانشگاه های اروپا، اطلاع چندانی از فلسفه نداشت و آگاهی اش از معارف دین سطحی بود، فکر او علمی بود (علمی به معنای دانش تجربی) لذا به دنبال به چنگ آوردن قضایای تجربه پذیر و کمیت بردار بود. (ر.ک: روشنفکری و دین داری، ص ۱۱۳ به بعد، عبدالکریم سروش).
          شهید مطهری: عمق معلومات دینی ایشان بسیار گسترده بود، با فقه، اصول، حدیث، تفسیر و فلسفه و کلام زندگی کرده بود ولی در مقابل از ایسم های غربی (مکاتب غربی) در سطح شریعتی اطلاع نداشت. (ر.ک: سروش و بهشتی).
          از طرفی هر فردی در هر موضوعی بخواهد اظهار نظر کند ناگزیر از دانش تخصصی خود استفاده می کند و از همان زاویه به بررسی مسأله می پردازد.
          با این توضیحات، این نکته که دکتر شریعتی امامت منصوص را منکر شده بود روشن می گردد. مرحوم دکتر بهشتی در این باره می گویند. (ر.ک: بهشتی) وقتی شریعتی به انکار فوق پرداخت در حقیقت نیم نگاهی به نظام استبدادی و شوروی داشت و می دید که نظام استبدادی چه فجایعی برای بشر در بر دارد به همین دلیل معتقد شد که اگر پیامبر حضرت امیر(ع) را به عنوان جانشین خودش منصوب کرده باشد و این هم از طرف خدا باشد، نقش مردم نادیده گرفته می شود و این نوعی استبداد است. طبیعی بود که شهید مطهری چنان برداشت و تفسیری قبول نمی کرد بلکه هیچ کسی نمی توانست آن را پذیرا باشد.
          در مقابل شهید مطهری مسائل فوق را از دید معارف و باورهای دینی مورد بررسی قرار می داد.

      3. خانم روشنا خیر نامساوی با شر است وخیر نامساوی با عدم خیر است که گفته من است من این سه ساحت را جداگانه برایتان با ذکر مثال توضیح دادم شما عدم خیر را با شر یکی میدانستید ومیگفتید که چون در جهان ماده خیر محض نداریم باید حتما شر با ان همراه باشد ولی من نشان دادم که چنین لزومی وجود ندارد واگر در جهان ماده خیر محض نیست عدم خیر نقص انرا پر میکند ونیازی نیست که حتما شر وجود داشته باشد
        اگر پذیرفتید که خیر با عدم خیر مساوی نیست وعدم خیر باشر مساوی نیست که در این مرحله به تفاهم رسیدیم

  15. خیر و شر در کنار هم باعث چالش هست همانطور که نویسنده در جایی به آن اشاره کرده که : فرض کنید در جامعه ای بودیم که به جای باور به خدای “خیر مطلق” باور به خدای “شرمطلق “رواج داشت در آن حالت هم فیلسوفان سعی میکردند باز “مسئله خیر “را توجیح کنند.یا وقتی استدلالهایی که طی تاریخ برای وجود خداوند مطرح شده را در نظر میگیریم می بینیم از همه آنها می شود در اثبات “نابغه ی شرور “هم بهره برد .وقتی از یک استدلال برای اثبات دو مقوله “خداوند” و “نابغه شرور” بهره ببرید و قوت و ضعف آن در هر دو مورد یکسان باشد برآن اساس باور به خداوند و نابغه شرور هم ارز هم هستند .اگر استدلالهایی که برای خدا باوری به کار برده می شود را بتوان برای دیوباوری هم بکار برد باید به دنبال عاملی برای تبیین رواج خداباوری به جای دیوباوری گشت .اگر خداوند جهان و موجودات را افریده می داند چه چیز موجب رنج و درد در آنهامی شود پس چگونه مانع آن نشد؟ ‌چرا جهانی خلق نکرد که زندگی در آن بهتر و لذتبخش تر باشد .اگر چنین خداوندی وجود داشته باشد پس باید ویژگی های او را در مخلوقاتش ببینیم .وجود شر در جهان آیا آینه ای از این ویژگی خداوند است ؟پس در این صورت خیر مطلق نیست .اگر “شر” آفریده خداوند نیست پس خداوند آفریده کل هستی نیست .اگر خداوند ناظر بر جهان است پس به تمام این شرها آگاه است حال چرا مانع آن نمی شود ؟اگر نمی تواند پس قادر مطلق نیست ؟.اگر نمی خواهد پس بخیل است ؟خداوند می توانست از میان همه امکانها در خلق جهان ،جهانی خلق کند که در برگیرنده شرهای اخلاقی و طبیعی نباشد . می گویند باید وجود این شرها را بپذیریم زیرا برای خیر بزرگتر ضروری است .شخصی که به این باور دارد باید بتواند بگوید مثلا در شر طبیعی همچون زلزله بم با آن حجم از خسارت جانی و مالی و آوارگی و تخریب و …. چه خیر بزرگتری حاصل شده است ؟و باید نشان دهد آن خیر. برتر چرا و چگونه از آنهمه شر است .

    1. خانم محبوبه
      فرض کنید که شمامادر کودکی هستید که به بیماری سخت سرطان دچارشده است.

      1-آیاحاضر هستید که کودک خردسال شما تحت شیمی درمانی های بسیار سنگین قرار گیرد؟

      اگر پاسخ آری است,چرا؟

      و اگرپاسخ خیر است,چرا؟

      1. خانم روشنا سوال شما غلط است مسلما یک مادر کودک خردسالش را که بیماری سرطان دارد شیمی درمانی میکند رنج درمان را متحمل میشود تا کودکش شاید وفقط شاید درمان شود
        ولی این هیچ ربطی به خلقت ندارد ما از دیار عدم امده ایم پیش از خلقت وجود نداشتیم با کودکی که وجود دارد وسرطان دارد بسیار متفاوت است عدم که سرطان نداشت بیماری وکسر وکوتاهی وکمبودی نداشت عدم عدم است نیاز ندارد فرق میکند که شما کودکی را که وجود دارد بیمار هم هست وچاره ای جز درمان هرچند سخت برایش نیست ایندو هرگز با هم قابل مقایسه نیستند

        1. جناب جانان
          1-بافرض شما ما از دیارعدم آمده ایم.
          2-پس آن جنین داخل شکم مادر نیز از عدم آمده است.
          3-آن کودک در عدم سرطان نداشت.
          4-اگرآن کودک در عدم سرطان نداشت,پس مسئله شر متافیزیکی باطل است.

          حال پرسش:
          این کودک که در این دنیا وجود دارد,چرا وتحت چه شرایطی به سرطان مبتلا شده است؟

          دو حالت برایش در نظر می گیریم.

          1-مشکل ژنتیک خانوادگی(که معمولا پزشکان می گويند یکی از علتهای سرطانها مشکل ژنتیک است)
          2-عوامل محیطی(مانند :روشهای نادرست تغذیه,آب و هوا,آلودگی ها و غيره)
          درنتیجه:اگر ما سرطان را برای کودک شر بدانیم ,این حکم شر از طرف خداوند نیز باطل است.
          چرا؟
          چون کودک در عدم سرطان نداشت..

          1. مشکل ژنتیک یا محیطی هر دو در نگرش خداباورانه منشایی واحد دارند: خدای همه‌کارتوان، همه‌چیزدان و خیرمطلق. پس اگرکودک سرطان بگیرد می‌توانست نگیرد، خدا می‌توانست جهان را به شکلی محقق کند که کودک درد نکشد. ولی این شر رخ داده است و این واقعیت با وجود خدا در تعارض است. مساله‌ی شر همین است.

            دیگر اینکه ما از عدم بوجود نمی‌آییم بلکه قبلا چنین که هستیم وجود نداشتیم ولی طی فعل و انفعالاتی در دنیای مادی از حالتی از ماده به حالتی دیگر در آمدیم.

          2. خانم روشنا شما فراموش کردید که طبق ادعای شما خدا خالق ان کودک است وهیچ برگی از درخت بی اذن خدا نمیافتد عدم که سرطان نمیتواند داشته باشد به محض انکه نطفه کودک بسته شد در اثر مشکلات زنتیکی و… ان کودک سرطان میگیرد درحالیکه هیچ تقصیری ندارد خوب میتواند نگیرد خدا میتواند به عنوان ناظم جهان هستی این مشکل زنتیکی را حل نموده کودک سالم بدنیا بیاید این چه نتیجه گیری بی ربطی است که شما میکنید ؟کودک سرطان نداشت پس شر متافیزیکی باطل است یعنی چه ؟کودک را مگر خدا به این دنیا نیاورده؟ مگر خدا کودک را خلق نکرده؟ مگر خدا ناظم این جهان نیست ؟ خوب کودک را سالم خلق کند

          3. خانم الهام
            با فرض شما در نظر بگیریم که هیچ انسانی در روی کره زمین بیمار نمی شد؟
            نتیجه:هیچ مرگی در پی این بیماریها رخ نمی داد.
            فقط تولد بود وسلامتی.
            پرسش:آن وقت با این همه تولد پیایی,مسئله مرگ را چگونه حل می کنید؟

            در مورد این جمله خود لطفا بیشتر توضیح بفرمایید:

            (دیگر اینکه ما از عدم بوجود نمی‌آییم بلکه قبلا چنین که هستیم وجود نداشتیم ولی طی فعل و انفعالاتی در دنیای مادی از حالتی از ماده به حالتی دیگر در آمدیم)

          4. روشنا اگر میخواهی مسئله ی شر را درست درک کنی باید با همان سوال کتاب مواجه شوی. اگر خدا همه‌کارتوان است و همه‌چیزدان و خیرمطلق چرا شر وجود دارد. تو ولی به جای این کار به دنیای فعلی با ساز و کارش فکر میکنی و بعد میگی ولی اگر همه مریض نشن جمعیت زیاده میشه و … ولی دقت نداری که سوال ابن نیست که در همین جهان فقط یک تغییر کوچک ایجاد کند بلکه منظور این است که خدا می توانست جهان را به شکل کاملا” متفاوتی بیافریند یا اصلا” نیافریند. خدا مجبور نبوده جهان را بیافرینه یا به شکل خاصی بیافرینه. در چند کامنت دیگر هم دیدم متوجه این تفاوت نشده بودی امیدوارم توصیح من کمکت کرده باشه. اگر همین میزان وقتی که برای بحث و کپی پیست مطالب میذاری را صرف خواندن کتاب کنی میتونی بهتر متوجه مسئله شر بشی.

          5. خانم الهام
            هرکجا دیدید که سخنان من کپی پیست است.
            لطفا لینک آنرا قرار بده.

          6. خانم الهام
            من هیچ وقت قادر نیستم که “مسئله شر”را حل کنم.
            به نظر من تا هنگامی که موجودی به نام “انسان” در روی زمین زندگی می کند,”مسئله شر”همچنان وجود دارد.
            خود انسان” بزرگترین شر”در جهان است.

          7. پاسخ حجت: شما در یک مورد خاص سخن می گویید. کل جهان خیر را طبق نگاه خود باید ارائه بدهید. . شما نمی توانید راجع به مرگ یک کودک سخن بگویید و نتیجه گیری کنید.

        2. از دیار عدم آمدیم؟ یعنی چه؟ خلق شدیم؟ چه شد که آمدیم؟

          1. آقای محمود ادعا ی شما را بر اساس اعتماد می پذیرم. اما گفتگو ادابی دارد. بجای ادعا کردن و وعده محال دادن تبیین خود را ارائه کمنید. وگرنه اعتماد من به شما سلب می شود و فکر می کنم خدای نکرده خواستید کاک روانشناسی بزنید. شما علم بخوانید متوجه می شوید!!!

        3. جناب جانان
          من بافرض شما , به سوالات شما پاسخ دادم.
          نه با فرض خودم!
          شما فرض گرفتید که ما از دیار عدم آمده ایم.

        1. خانم محبوبه
          چرا برای اینکه کودک شما درمان شود,حاضرهستید که شیمی درمانی دردناک را تحمل کند؟!
          آیا بهتر نیست کودک, درمان شیمی درمانی نشود و بدون رنج و درد از دنیا برود؟
          به قول شما این دنیای” پر از رنج “را چرا با شیمی درمانی برایش رنج آورتر می کنید؟!

      2. چنانچه من کودکی داشتم که سرطان داشت و باید شیمی درمانی می شد.من به عنوان یک مادر تمام وظایف مادری خودم را درقبال فرزندم انجام می دادم و تلاش می کردم که زنده بماند,چرا که زندگی ارزش زیستن دارد..

        اما اگر در جایی حس می کردم که فرزندم در اثرشیمی درمانی های مکرر دچار رنج بیش از اندازه می شود,به هیچ عنوان شیمی درمانی ها را ادامه نمی دادم.ترجیح می دادم که فرزندم به زندگی طبیعی خودش تا هنگام مرگ طبیعی ادامه دهد,چرا که زندگی ارزش زیستن دارد..

    2. فرض کنید که شمایک جنین داخل شکم مادر هستید.
      درداخل شکم مادربه شما گفته می شودکه در جهانی که به دنیامی آیید پر از خوشی های فراوان ورنجهای متوالی است.

      چنانچه به دنیا نیایید مادرتان وشما هم زمان خواهید مرد.

      چنانچه به دنیا بیایید رنجها را باید درکنارخوشی ها تحمل کنید.ازطرفی مادر خود رابسیار دوست دارید. و حاضر نیستید که مادر شما رنج بکشد.
      کدام را انتخاب می کنید؟
      1-به دنیاآمدن همراه با خوشی و رنج

      2- به دنیا نیامدن و درنتیجه تحمل مرگ و رنج و درد مادر خود را

      1. خانم روشنا باز هم سوال شما غلط است چرا شما از احساسات دیگران سوئ استفاده میکنید ؟!
        چرا بایدبا به دنیا نیامدن مادر بمیرد ؟ شما از احساسات خوانندگان سواستفاده میکنید شما باید سوالتان را طور دیگری بپرسید باید بگویید که اگر از ابتدا میدانستید به چنین جهانی خواهید امد واگر از شما سوال میشد پاسختان چه بود ؟من قطعا به شما میگویم که پاسخ من این بود که هرگز تمایلی برای امدن به چنین جهانی را ندارم
        طرف صحبت شما خود فرد است نه مادر او هیچکس برای دیگری نمیتواند تصمیم بگیرد که با کشته شدن خودش راضی باشد که مادرش هم بمیرد خود مادر باید جداگانه مورد پرسش قرار گیرد
        درضمن کشته شدن با به دنیا نیامدن متفاوت است وقتیکه به دنیا نیامدی دغدغه ای ندارید ولی وقتیکه به دنیا امدی وقرار باشد کشته شوی ان دیگر داستان دیگریست که با هم فرق بسیار دارد

        1. جناب جانان

          1-چرا شما از احساسات دیگران سوء استفاده می کنید و با مطرح کردن فقط زشتیهای در جهان همه را نسبت به خدا بدبین می کنید.
          2-اگر از ابتدا می دانستید که به چنین جهانی خواهید آمد و هیچ تمایلی برای به دنیاآمدن در این جهان نداشته اید.
          این فقط نظر شخصی شماست .در مورد کل بشریت صدق نمی کند.
          3-در شرایطی که جان مادر و یا جنین در خطر باشد,نهایتا این پزشک است که تصمیم می گیرد,آیا جان مادر را نجات دهد یا کودک را
          البته باز پزشک مربوطه ممکن است از پدر و مادر کودک نیز سوال کند.
          نجات مادر یا نجات کودک..

        2. من خودم به سوال خودم, در مورد کودک سرطانی پاسخ دادم.
          این سوء استفاده از احساسات دیگران نیست؟!
          مرگ و بیماری برای همه اتفاق می افتد,چه بخواهیم وچه نخواهیم.این یک واقعیت است.

        3. دقیقا مانند شما که مرگ طفل و احساسات نتیجهای را می خواهید در ذهن مخاطب برانگیزید!

    3. سرکارخانم محبوبه لطفابه این سوالات پاسخ دهید.
      1-آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟
      اگر دارد چرا؟
      2-تعریف شماازمعنای زندگی چیست؟
      لطفا معنای زندگی را برای من معنی بفرمایید.
      3-عشق از نظر شما چه معنایی دارد؟
      شما عشق را چگونه تعریف می گویید؟

      1. 1- خیر ندارد
        2-تکرار وتکرار وتکرار روزمرگی کسل کننده درد ورنج
        3- محبت وگذشت وایثار
        ولی اینها چه ربطی به بحث دارد؟!
        پاسخ دادم که گمان نکنید خیلی سوالتان پیچیده بود

        1. 1-اگر ارزش زیستن ندارد,چرا به زندگی ادامه می دهید؟!
          2-این ملال و روزمرگی را چگونه تحمل می کنید؟
          3-برای چه به دیگران محبت می کنید؟
          به گفته شما “زندگی ارزش زیستن ندارد”,چه لزومی دارد که به دیگران محبت کنیم!!

          1. 1-زندگی ارزش زیستن ندارد ربطی به خودکشی ندارد شما اگر طرف خودکشی کند میگویید ضعیف بود اگر نکند میگویید چرا نمیکنید؟ زندگی ارزش زیستن ندارد ولی به دنیا نیامدن با خودکشی کردن متفاوت است اگر از من میپرسیدند قطعا میگفتم هرگز تمایلی برای امدن به این دنیا ندارم اما خودکشی داستان دیگریست حالا که امده ام وناچار به رفتن هم هستم این وسط کمی هم تلاش میکنم جذب لذت نمایم تا ناکام از دنیا نروم
            2-این ملال وروزمرگی را با تنوع ظاهری با خوشی های دم دستی سر میکنم خودم را میفریبم وبا پیروزی تیم محبوب فوتبالم خودم را به ندانستن میزنم
            3-برای این به دیگران محبت میکنم چون انها هم مانند من زندانی این دنیا هستندونا خواسته امده اند وناچار به رفتن هستند ودر زندگیشان حدواندازه اختیارشان بسیار ناچیز است چون شرایطی مشابه من دارند دلم برایشان میسوزد همانطور که دلم برای خودم هم میسوزد
            لزوم محبت به دیگران کمی قابل تحمل کردن این دنیاست این دنیا به حد کفایت مارا به زنجیر کشیده دیگر روا نیست که ماهم به همدیگر ظلم کنیم

          2. مبحث” خودکشی” هم موضوع جالبی برای گفت وگو است.
            خوب است که به این موضوع هم بپردازیم.
            متاسفانه خودکشی در جوامع امروز دنیا خیلی زیاد شده است.
            به راستی چرا؟

            چرا تا 300سال پیش مردم دنیا علیرغم مشکلات فراوان(نظیر جنگ,بیماریهای وحشتناک “مثل طاعون,جذام,وبا و غیره)
            خودکشی نمی کردند؟!

      2. ببین روشنا خوبه آدم باخودش رو راست باشه من جنس شما رو خوب میشناسم باشماها زندگی کردم عزیز ترین آدمهای زندگیم مثل شما فکر میکنند .آدم باید توهم بر حق بودن و کنار بزاره تنها اینجور شاید بشه به شناخت رسید شایدم فقط حیرت کنیم نمی دونم .من فکر میکنم عرفان خلطش با اسلام باعث شده هر مسئله ای و یه جوری زیر سیبیلی و ریز رد کنیم بره جلو ،هر جا گیر کردیم گفتیم حکمت الهیه ، اسرار الهیه ،ما علم لدنی نداریم تا بفهمیم ولی اینا نشد جواب . زندگیِ من به نظرم ارزش زندگی داره چون تو بلا نیستم ولی اگر بودم یا انقدر قلب لطیفی داشتم که درد دیگران درد من بود قطعا خیر ارزش زیستن نداشت ،زندگی تا چند ماه قبل خلاصه میشد در خدا و قیامت ولی امروز همه معادلات بهم ریخته و من جوابی برای معناش ندارم جز اینکه بگم نمی دونم .عشق هم یعنی دگر خواهی و تمام

        1. سرکارخانم محبوبه عزیز
          چقدر شما من را می شناسید؟!
          که این گونه در مورد من, بر اساس “ذهنیات خودتان “قضاوت و ارزشداوری می کنید!
          به نظر من دربین همه انسانها چه “خداباور و چه خداناباور”انسانهای خوب و بد وجود دارد.

          جالب است که بدانید من در بین دوستان خودم “دوست غیرمسلمان”هم زیاد دارم.
          ما همچنان دوستی خودمان را داریم ولی به عقاید هم توهین نمی کنیم.
          من انسانها را فقط بر اساس “اصول اخلاقی و انسانی” آنها می بینم,ولی اگر ببینم شخصی با توهین وتحقیر من ,بخواهد جایگاه خودش را بالا ببرد,سریعا دوستی خودم را با او قطع می کنم..

          1. نه خانم روشنا ،ارزشگذاری نکردم قضاوتی هم نبود فقط گفتم طبق آنچه که تا این لحظه از شما خواندم متوجه خط فکری شما هستم و کاملا با این نوع تفکر زندگی کردم ، اتفاقا دوستانی که به شما خرده گرفتن بابت تغییر اسم موجب دلخوری من شد ولی خب سکوت کردم .لطفا برگردین و حرفهای منو با مهربانی بخونین .به نظرم همه آقایون و خانمهایی که اینجا هستن چه اینوری چه اونوری لحظاتی از منبر بیان پایین و اون تاج برحق بودن و از سرشون بردارن اینجوری خیلی دریچه ها باز میشه و آگاهی اتفاق میوفته . من هنوز منتظرم شما کتاب را بخوانید بر اساس آن بحث کنیم تک تک این اشکالات در کتاب مطرح شده، تفاوت بین شرهای خفیف و شرهای فجیع شرهای طبیعی و اخلاقی و … چند ساعت وقت بذاری کافیه.
            در مورد کودک سرطانی هم باید بگم من طبق آنچه دنیا در برابرم قرار داده مجبورم به درمان رضایت بدم و اینکه کار درستی هست یا نه نمیدونم شاید حق باشما باشه و من نباید به خاطر خودخواهی و عشق به فرزندم برای او درد را تحمیل کنم .
            نمی دانم .

          2. راستش خانم محبوبه دیگر حرفی برای گفتن ندارم.
            آنچه که در ذهن داشتم را بیان کردم.
            به هر حال ,
            خوشحال شدم از مصاحبت با شما.
            موفق باشید..

        2. و اما خانم محبوبه
          در مورد عشق که فرمودید:عشق فقط دگرخواهی و تمام.
          این به نظر من پاسخ بسيار زیبایی است.
          متشکرم

          1. تعریف عشق از منظر دو قدیس در جهان***

            عشق از منظر “مادر تِرِزا***

            مادرتِرِزا که به عنوان ترزای قدیس شناخته می شود.مادرترزا از سنین پایین خودش را وقف امور بشردوستانه و خیریه کرده بود,بی دریغ به همه انسانها در جهان با”لبخند و روی خوش” عشق می ورزید.
            او می گفت:
            1-عشق را در هرجاکه هستید توزیع کنید,بگذارید که همه مشتاق شماباشند.
            2-اگرمردم را قضاوت کنید,زمانی برای دوست داشتن آنها نخواهید داشت.
            3-این تناقض را دریافته ام تازمانی که صدمه ببینم عاشق می مانم و سپس درمیابم صدمه ایی در کارنیست,این عشق است که بیشتر می شود.
            4-همیشه یکدیگررا با “لبخند” ملاقات کنید,چون “لبخند “آغاز عشق ورزیدن است..

            عشق از منظر “رابعه عدویه”

            رابعه عدویه آغازگر عرفان عاشقانه است.
            رابعه در سلوک عرفانی خودش روش تازه ایی اتخاذ کرده بود.
            رابعه به زیبای های جهان بی اعتنا بود.
            نقل است که رابعه می گفت:
            می روم آتش در “بهشت” زنم و آب در “دوزخ “ریزم تا این هر دوحجاب رهروان از میانه برخیزد و بندگان خدا, خدا را بی غرض ونه به امید “بهشت” ویا خوف از “جهنم” پرستش کنند.
            آورده اند که او بسیار می گریست.
            نکته:
            “مادر ترزا “بر همه لبخند می زد و عشق می ورزید.
            ولی “رابعه عدویه” بسیار می گریست.
            به راستی چرا؟
            هردو” عاشق و قدیس” بودند:یکی خندان و یکی گریان..
            این “دیالکتیک در عشق “نیست!!

          2. “دوقدیس” ,یکی مسیحی و دیگری مسلمان ,عاشقانه و عارفانه خدا را می پَرستیدند.

            یکی با” لبخند” و دیگری با” گریستن”.
            “مادر تِرِزا”با لبخند و “رابعه عدویه” با گریستن.
            هردو به همه” انسانهای روی زمین “بی دریغ عشق می ورزیدند.
            “مادرتِرزا “نماد پاکی ,صداقت,انسان دوستی ,عشق,لبخند و روی خوش و”صلح جهانی”است.

            “رابعه عدویه” , نماد پاکی ,صداقت,صلح در همه “عوالم هستی” وعشق اللهی نسبت به همه انسانهاست .

            به گمانم هردوقدیس “حقیقت عشق”را در این جهان به خوبی دریافته بودند..

             

        3. خانم محبوبه
          با آن قلب لطیف چرا حاضر می شوید,که کودک شما شیمی درمانی دردناک را تحمل کند؟!
          این پارادوکس نیست؟!
          شاید کودک بخواهد زودتر از دنیا برود.
          این دلیل بر خودخواهی مادر نیست ,که به خاطر عشق بی نهایت به فرزند خودش ,رنج بیشتر را بر کودک خود وارد نماید!

      3. 1-آیازندگی ارزش زیستن دارد؟

        به نظر من” بله”

        دردو رنج جزء لاینفک زندگی ما انسانهاست.هیچ انسانی در این جهان ,حتی در بهترین و ایده ال ترین شرایط ممکن زندگی, خالی از رنج نخواهد بود.
        مادراین جهان قادر نیستیم که درد و رنج را به کلی از بین ببریم.

        به گمانم
        هنگامی که در من”انانیت و خودخواهی و غرور”پررنگ باشد,رنج درون من نیز بیشترخواهد بود.

        اما هنگامیکه من تلاش کنم که “انانیت” خودم را به نوعی کاهش دهم,آن هنگام می توانم ,هم رنج درون خود را کاهش دهم و هم تاآنجاییکه در توانم باشد رنج همنوعان خودم را کمتر کنم.

        پاسخ سوال 2و3 را در بخشهای دیگر در بخش کامنتها داده ام.

        1. خانم خودخواهی و غرور کدومه!تصور کن به کودک بی دفاعی تجاوز شده از چشم اون کودک به ماجرا نگاه کن بعد هم به جای پدر و مادر کودک، اینجا چه غروری وجود داره !تو این جهان ما چقدر رنج وجود داره ماها اصلا تحمل تصورش رو هم نداریم .

          1. به نظر من فاجعه است.(تجاوز به کودک معصوم)
            تصورش هم غیرممکن است.
            منظورمن چیزدیگری بود.غرور درون, انسان را دچار رنج درون می کند.به نظرم غرور” نقطه سقوط “ماانسانهاست.
            هرچه درختی پربارتر باشد,سرش خمیده تر است.

          2. من رنج را به دو بخش تقسیم می کنم.
            1-رنج درون
            2-رنج بیرون
            البته هردو با هم رابطه دیالکتیک دارند.یعنی یک نوع کنش و واکنش است.اگر من تلاش کنم که رنجهای درون خودم را که مربوط به “آگاهی و خودآگاهی” من می شود,کمتر کنم.طبیعتا در رنجهای بیرون من بی تاثیر نخواهد بود.
            مانندپزشکی که هرروز با بیماران صعب الاعلاج سروکار دارد ,چنانچه این پزشک بخواهد تحت تاثیر روحیه بیماران خود قرارگیرد,به مروردچارافسردگی می شود.پس باید این پزشک تلاش کند که” آگاهی و خودآگاهی” خود را از درون تقویت کند تا بتواند هم به خودش کمک کند و هم به بیماران.
            یک پزشک بیمار,قادرنیست که به بیماران کمک کند.

          3. رهبر انقلاب: قضاوت‌های شهید مطهری درباره شریعتی مبالغه‌ آمیز بود
            پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
            چاپ ششم كتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی – سیاسی ایران» نوشته رسول جعفریان همراه با تازه‌ترین نظرات رهبر معظم انقلاب درباره دكتر شریعتی منتشر و روانه بازار نشر شد.

            به گزارش انتخاب به نقل از خبر، در پاورقی چند صفحه از كتاب پرمخاطب «جریانها و سازمانهای مذهبی – سیاسی ایران»، نظرات مقام معظم رهبری درباره مرحوم شریعتی منعكس شده است كه اختصاصا برای نویسنده كتاب ارسال شده و مطالبی است كه رهبر معظم انقلاب هنگام مطالعه چاپ سوم در حاشیه كتاب نگاشته اند. رسول جعفریان در چاپ ششم این كتاب ضمن انجام اصلاحات و افزودن مطالب جدید، نظرات مقام معظم رهبری را نیز در پاورقی كتاب افزوده است.

            در این كتاب و در خصوص «نامه نگاری شریعتی به ساواك و نوع تعامل وی با رژیم شاه»، نویسنده دو نظر را مطرح می كند: نخست نظر سید حمید روحانی كه دكتر شریعتی را عامل رژیم معرفی می كند. دوم كسانی كه شریعتی را عامل رژیم نمی دانند اما معتقدند كه شریعتی و رژیم شاه در چند حوزه از جمله در برخورد با مسائل اجتماعی، روحانیت، ماركسیسم و …، دارای وحدت نظر و همسویی فكری بوده اند.

            در این زمینه مقام معظم رهبری با هر دو نظر فوق مخالفت می كنند و بر نظری تاكید می كنند كه مطابق آن، نامه نگاری به ساواك و انتخاب محتوای خاص در این نامه ها، یك تاكتیك به قصد فریب دستگاه حكومت شاه تلقی می شود.

            مقام معظم رهبری در این باره می نویسند: «به نظر من و با شناختی كه از دكتر داشتم، وی تلاش كرد تا از وجود نقاط مشترك خود با دستگاه مانند ضدیت با ماركسیسم و انتقاد از روحانیت استفاده كند و ساواك را درباره خود به طمع بیندازد و در واقع آنها را فریب دهد و موفق شد. شاكله او با نوكری ساواك سازگار نبود. حداكثر این بود كه وی اهل خطر كردن در مبارزه با دستگاه نبود و مایل بود در حاشیه عرصه مبارزه قرار داشته باشد… در سال 54 كه من از زندان آمدم و همه به دیدن من می آمدند، او به منزل من نیامد و برای دیدار من منزل جوانی از دوستان مشتركمان را معین كرد و چند ساعتی با هم بودیم (آن جوان فرحبخش بود كه به من و دكتر ابراز ارادت می كرد).»

            دومین موضوعی كه در این كتاب از حاشیه نویسی های مقام معظم رهبری منعكس شده است، مربوط به قضاوت تند و همراه با سوءظنی است كه نسبت به دكتر شریعتی در نامه استاد شهید مطهری به حضرت امام خمینی(ره) در سال 56 آمده است. بسیاری از افراد طرح این مواضع از سوی استاد مطهری را از سر عصبانیت تلقی كرده بودند و برخی نیز آن را به دشمن شناسی ایشان مربوط می دانند.

            در این زمینه هم نظر مقام معظم رهبری متفاوت است و در هر حال قضاوت شهید مطهری درباره شریعتی را نمی پسندند. ایشان در این زمینه می نویسند: «نظرات مرحوم شهید مطهری درباره شریعتی – چه در آغاز آشنائیشان كه تا دو سه سال از وی به نحو شگفت آوری ستایش می كرد و چه در سالهای بعد كه از او به نحو شگفت آوری مذمت می فرمود – غالبا مبالغه آمیز … بود. در همین مطالبی كه ایشان به امام مرقوم داشته، نشانه های بزرگنمایی آشكار است. برخی دیگر از دوستان ما از جمله مرحوم شهید بهشتی نیز همین نظر را در باره اظهارات شهید مطهری داشتند.» (پاورقی صفحه 476 كتاب)

        2. بازم هیچ ربطی نداشت منظورتون چی بود که من متوجه نشده باشم .چه ربطی به توجیه رنج و درد حاکم بر جهان داره مگه حضرت ابراهیم هستیم که دارین اینجوری با انسان برخورد میکنین .

          1. چرا ندارد ،لذت های مختلف شدت و ضعف دارند وجود همین به آن معنا می بخشد .

          2. لطفا مثال بزنید.

            “لذتی” بدون “رنج “را برای من مثال ملموس بزنید.

    4. باور به خدا را می توان این گونه هم تعریف کرد.

      یک خدای واحد در عالم هستی وجود دارد,اما مسیرهای رسیدن به این خدای واحد متفاوت است.

      1-یکی از طریق ادیان توحیدی
      2-یکی از طریق ادیان وآیین های غیرتوحیدی
      3-یکی ازراه فلسفه و لوگوس
      4-یکی از راه عرفان های راستین
      هر کدام به روش خودشان به خدا باور دارند.
      به نظرمن غایت ونهایت همه تقريبا یکی است,اما مسیرها متفاوت است.
      یک مسیرسریع تر و هموارتر ویک مسير کندتر و طولانی تر است,بستگی داردکه هرانسان چه مسیری برای رسیدن به خداانتخاب می کند.
      به نوعی هر انسان در درون خویش به خدای خویش می رسد.

      جمله معروف:به تعدادانسانهای روی زمین ,مسیررسیدن به خدا وجود دارد.

      حال در مورد “دیوباوری”
      در” دیوباوری ” نیز ممکن است مسیرهای متعدد وجودداشته باشد.
      در واقع می توان گفت:یک نفر ممکن است ظاهر”عابدوزاهد “داشته باشد ولی در درون خویش “دیوباور”باشد.
      یعنی انتهای مسیر به جای “خداباوری”به “دیوباوری”برسد.

  16. این که با دادن تنفس مصنوعی به یک نگاه ضعیف و پر از اشکال ، و مشحون از مغالطات متعدد، و مشخصا polimicتلاش در اشاعه تعصب در مخاطبان می کنید با عدم نشر نقد آن ها برای همه کم کم روشن شده است. لطفا لااقل در تظاهر به اهل فکر بودن حفظ ظاهر کنید تا این درک همگانی شده لااقل تا حدی کم رنگ تر شود.

  17. لطفا کامنت ها را منتشر بفرمایید تا آن چه برای مخاطبین شما روشن شده همگانی و تثبیت نشود. تظاهر در نگاه شیفته تعصب غربزده خود هوشمندی است اینطور نیست؟

  18. قبلا ذیل مطلبی در صدانت راجع به برابری زن و مرد با خانمی که هر بار یک اسم میگذاشت بحث کردم موضع عرفانی داشت و جهان را یک کلیت میدانست و از ملاصدرا و مولوی و مابقی پیروان عرفان هندی به اسم اسلام دفاع میکرد بعضی از کامنتهایش کپی پیست از سایتهای حوزوی بود آن خانم هر بار یک اسم میگذاشت و توجیهش برای این کار همان رویکرد وحدت وجودی بود که همه این اسمها نشان از یک واقعیت واحدند وغیره. بنظرم روشنا و چند نفر دیگری که اینجا با اسمهای مختلف موضع او را تکرار میکنن همان خانم است دقیقا همان لحن همان موضع. امیدوارم من اشتباه کنم ولی اگر این جور باشه این کار درستی نیست خانم زهرا، روشنا یا هر هویتی که داری. شاید از منظر وحدت وجودی چنین کاری موجه باشه ولی از نظر علمی این کار نوعی اختلال شخصیت است. از منظر عرفانی خیلی کارها جایز است ولی بهت توصیه میکنم به همون شریعتی که ظاهراً بهش باور داری هم مراجعه کنی و ببینی چنین کاری از نظر شرعی درسته؟ پاسخش را برای خودت نگه دار ولی از نظر اخلاقی کار درستی نیست.

    1. خانم محترم
      من در این صفحه فقط با نام کاربری “روشنا”هستم.
      در قسمت” فمنیسم “با نام کاربری”کلمه,زهرا,ساناز”بودم.درآنجادر پایین قسمت کامنتها کاملا توضیح دادم.لطفا مراجعه بفرمایید.

      در ضمن تهمت زدن خودش یک کارغیر اخلاقی است.

    2. درضمن شما فکرکنم همان نام کاربری”مهرداد”باشید,که همه چیز را زشت و دگماتیسم می بینید.
      اگر یادتان باشد در قسمت” معنای زندگی “من با نام کاربری”ساناز”و شمابانام کاربری “مهرداد”با هم گفت وگو کردیم.

      1. شما حق ندارید ونباید در هرقسمت با یک نام شرکت کنید این تغییر نام شما درست نیست شما یک نام انتخاب کنید ودرهمه ی قسمتها با همان نام کامنت بگذارید تا مجموعه ی فکری شما مشخص باشد

        1. جناب جانان
          این آخرین بحث من در صدانت خواهدبود.
          من به هیچ عنوان در بحث دیگری چه با نام “روشنا ویا هرنام دیگری “در صدانت شرکت نخواهم کرد.
          اینکه من دربحث, در مورد” فمنیسم “با نامهای متفاوت سخن گفتم ,جنبه کاملا شخصی داشت..
          در پایین بحث در مورد” فمنیسم” کمی توضیح دادم.

        2. شما این قوانین را قرار داده ید!!
          من شاید دوست داشته باشم ,در هر موضوعی یک نام انتخاب کنم,به شما چه ربطی دارد.

          1. باسلام و درود جناب ایرانمنش
            متشکرم از تذکرات” مکرر “جنابعالی به من..
            جالب است چرا فقط به من تذکر می دهید؟!
            مطمئن باشید این آخرین بحث من در صدانت خواهد بود.

    3. دوست عزیز
      امیدوارم که من اشتباه کرده باشم.
      فکرکنم شروع کننده نزاع خودشما بودی عزیزمن.
      اگر همان خانم نویسنده پژوهشگراجتماعی باشید,که راستش مطمئن نیستم!
      باتحقیر کردن من از داخل یک مجله هفتگی نزاع را شروع کردید.
      لطفا به این نزاع پایان دهید..
      درضمن من دنباله رو شریعتی نیستم!!

    4. اگر این حالت نزاع ادامه پیدا کند ,به جدال” غیر احسن” بدل می شود.آن وقت گفت و گو معنای ندارد!
      لطفا باهم همکاری کنیم.

    5. لطفا بفرمایید شما در اخلاق پیرو چه کسی است؟
      کانت ,اسپینوزا,کدام فیلسوف؟!
      پیرو هر فیلسوفی هستید,رعایت اخلاق را بفرمایید.

    6. بر چه اساسی می گویید,از منظرعرفانی هر کاری جایز است؟!
      لطفا با براهین و منبع سخن گویید.

      1. ایشان را نمی دانم چه میگوید ولی برای اینکه ببینید عرفا در گناه و منکر چه وادیهایی را طی می کنند به تاریخ عرفان مراجعه کنید از می گساری تا رقص و شاهدبازی و… مشتی انسان سست عنصر و آلوده به گناه بوده اند

        1. ببینید جناب مجید
          عرفان به دوقسمت تقسیم می شود.
          1-عرفانهای راستین
          2-عرفانهای کاذب و دروغین
          اینکه شما می فرمایید,شامل “عرفانهای کاذب و دروغین” می باشد,که جز انحراف وتباهی برای انسان چیزی نخواهد داشت.
          مسیرعرفان در عین حال که جذاب است ولی” بسيار خطرناک” است.
          بی همراهی خضر”ظلمات”است.

          چون انسان دچار “اعوجاج نفسانی” می شود.
          مثلا :همین “مرید و مراد”بازیها که بسيار خطرناک است.چنانچه” مراد” در مسیرراه اشتباه کند,”مرید”بیچاره را به یک “سامری چاق و فربه”تبدیل کرده است.
          به خاطر همین اصلا توصیه نمی شود که هر شخصی وارد این وادیها شود.

  19. شاه بیت سخنان دوستان خداباور اینست که ” شرور موجب خیرات میشوند ” . گویا دوستان خداباور به نکات بنده دقت نکردند . بنده اساسا منکر امکان تحقق چیزی به نام ” خیر و کمال ” شدم ، ولی پاسخی نشنیدم . حال سعی میکنم با زبانی ساده تر سوالاتم را مطرح کنم :

    1- مطابق با باور خداباوران در آغاز ( و یا در یک حالت بی زمانی محض ) فقط خدا بود و خدا . یعنی مطلقا چیزی جز خدا نبود و جناب خدا هم کمال مطلق است . حال آیا میتوان صحبت از چیزی به نام ” تکامل ” کرد ؟ مطلقا نمیتوان . به بیان دیگر اگر جهان فعلی معدوم گردد ، هیچ تفاوتی رخ نخواهد داد (هیچ نزول و پسرفتی رخ نخواهد داد ) . همان خدای مطلق میماند و بس .
    لب کلام : در دیدگاه خداباورانه ” تکامل ” نه تنها شوخی است ، بلکه اصلا محال عقلی است . کمال مطلق واجد هیچ نقص و نیازی نیست ، پس اساسا فعل ” خلقت ” محال عقلی است .
    شکل سوالی : پارادکس “محال بودن تکامل ” برای ” کمال مطلق ” را چگونه پاسخ میدهید ؟ دقت داشته باشید که در دیدگاه خداباوررانه ما دو چیز متفاوت به نام “خدا ” و ” جهان ” نداریم . جهان مخلوق خداست و وجود مساوی با ” خدا ” ست .

    2- حال بیایید موقتا مغز خودمان را بیحس کنیم و به اصطلاح خودمان را به کوچه علی چپ بزنیم و اشکال بالا را ندید بگیریم . حال مسئلتن : آیا واقعا ” تکامل انسانها ” معنای محصلی دارد ؟ ادعای بنده اینست که تکامل انسانها بی معناست . چرا ؟ زیرا :

    الف : حتا اگر چیزی به نام اختیار وجود داشته باشد ، درصدش آنقدر ناچیز است که اصلا به حساب نمیاید . ما چیزی نیستیم مگر ژن هایمان ، فرهنگ محیط امان ، قابلیتهای ذهنی -جسمی – روانی امان – و صدها و صدها عامل جبری دیگر . نتیجه آنکه اساسا تکامل ( خوب و بد بودن انسانها ) یک روند جبری است و نه اختیاری .

    ب : باز هم خودمان را به کوچه علی چپ بزنیم و فرض کنیم ” تکامل انسانها ” واجد معناست . حال مسئلتن : حد نهایی این تکامل کجاست ؟ فرض کنید حد نهایی کمال درجه هزار است ( = کمال مطلق ) ، و بالاتر از آن امکان ندارد . حال فرض کنید نهایی ترین درجه کمالی که انسانها قابلیت رسیدن به آن را دارند بیست باشد . در این وضعیت ” کمال وجود ” هزار و بیست نمیشود ، زیرا بالاتر از هزار ( کمال مطلق ) محال است . نتیجه آنکه در دیدگاه خداباورانه ” تکامل ” انسان یک واقعه بیهوده و مسخره است .

    ج : باز هم خودمان را به کوچه علی چپ بزنیم و اشکالات بالا را نادیده بگیریم . دوستان خدااباور میگویند ” باور به خدا ” موجب کمال است . میگوییم سلمنا ، و نمیگوییم خوبی و بدی ذاتی است ، و نمیگوییم چه جناب خدا باشد و چه نباشد تجاوز به کودکان بد است ، و نمیگوییم خود کلام شیعه معتقد به حسن و قبح ذاتی است ، و نمیگوییم ….. ، میگوییم سلمنا .

    حالا مسئلتن : اگر ” باور به خدا ” شرط تکامل است ، جناب خدا باید شرایطی را فراهم میکرد که بیسواد و باسواد ، خوب و بد ( و صد البته بیشتر بدها ، چرا که مثلا خیلی بی کمال هستند ) ، و خلاصه همه انسانها به خداباور پیدا کنند . جناب خدا تجربه کردنی که نیست ( چون مثلا غیر مادی است ) ، اثبات عقلی هم که نمیشود . خب حالا چه کنیم ؟ فرض کنید ما بیست سال وقت بگذاریم و فلسفه و منطق و علوم مرتبط و غیره را در حد کفایت بخوانیم . آیا ضمانتی برای “باور به خدا ” هست ؟ حاشا و کلا . شمار زیادی از قوی ترین عقول بشر ( در علم و فلسفه ) منکر خدا هستند .

    برای جناب خدا که مثلا قادر مطلق است ، محال نبود که باور به خودش را به نحوی انکار ناپذیر و قطعی در ما قرار دهد . من نمیدانم چگونه ، ولی بالاخره نباید برای عقل مطلق محدودیتی وجود داشته باشد . مثلا هر کشوری جمله ” من خدای شما هستم ” را به زبان خودش در خورشید ملاحظه میکرد . هزاران راه قابل تصور است ، و جناب خدا میباید به نحوی انکارناپذیر برای همه ( حتا بیسوادان ) خودش را اثبات میکرد .

    لب کلام : حتا اگر ” فرضیه خدا ” درست باشد و خدا وجود داشته باشد ، جناب خدا مطلقا ( به معنای کامل و غلیظ آن ) هیچ نشانه ای به انسانها ارائه نداده . ” فرضیه خدا ” و ” براهین اثبات خدا ” همگی دست سازند ( بشر سازند ) . جناب خدا ، خودش نه اثری دارد و نه برهانی .

    1. جناب منوچهر لطف می فرمایید:
      زندگی را برای من معنی کنید.
      معنی زندگی از منظر شما چگونه تعریف می شود؟

      1. خانم روشنای گرامی ، بنده ربط سوال شما را با شر نمیفهمم . سوال شما مختصر است ، ولی پاسخش مفصل . علی ایحالن پاسخ مختصر بخش دوم سوال شما : از دیدگاه اتئیستک و اگنوستیک زندگی واجد معنایی ذاتی و از پیش تعیین شده نیست .
        برای حیونات انسان نما معنای زندگی چیزی نیست مگر ارضاء غرایز جسمانی . ولی انسانهایی که واجد تعالی روانشناختی هستند معنای زندگیشان عمدتا ” کاستن از رنج دیگر انسانها ” ست .

        – و اما در دیدگاه دین باورانه معنای زندگی عمل به اوامر و نواهی الهی است . صد البته این معنا به هیچ وجه منطبق بر ساختار روانشناختی انسان و برآورنده نیازهایش نیست و همین است که به موازات دین انواع عرفان های مختلف ظهور و بروز پیدا میکنند .
        – به زعم من معنایی که بتواند روح انسان ( نیازهای متعالی ) انسان را ارضاء کند وجود ندارد . یعنی چه رویکردهای انسانگرایانه و چه رویکردهای خداگرایانه دچار استیصال هستند . عشق الهی و این داستانها همه اش الکی است . شما کل عرفان را که بگردید احدالناسی پیدا نشده که بگوید عشق به خدا یعنی چی ؟ فقط به به و چهچه است ولی دریغ از یک سطر واکاوی تحلیلی .

        – نهایتا توصیه این کمترین به شما آنست که سعی کنید از رنج دیگران ( در محدوده توانایی اتان ) بکاهید . حتا اگر خدایی باشد در ملکوت خودش راحت و بی دردسر گرفته غنوده . قبلا هم گفته ام به ” رنج موجودات ” ایمان بیاورید . به خدای ” کاستن از رنج دیگران ( موجودات واقعی عینی ملموس ) ایمان بیاورید . خدای ما اگنوستیکها ” شفقت ” است . درود ما بر ” خدای شفقت ” .

        1. به نظر من جنابعالی انسان مهربانی هستید,
          وقتی شخصی نسبت به دیگران این قدر” شفقت”داشته باشد,چطور می تواند یک “لاادری”باشد؟!
          یکی از صفات خداوند”شفقت و مهربانی”است.
          به نظرمن در درون شما این صفت اللهی وجود دارد.
          این پارادوکس است!

          اما در مورد عشق اللهی که فرمودید:البته فقط این را عارفان جهان مطرح کردند.
          چون ما عارف نیستیم ,پس نمی توانیم بگوییم که عشق اللهی وجود دارد یا ندارد!

          به قول معروف:حلوای تن تنانی ,تا نخوری ندانی..

          ما واقعا نمی دانیم امثال بایزید بسطامی ,حلاج,مولانا چه تجربیاتی داشته اند که دم از عشق اللهی زدند,چون نمی دانیم پس نمی توانیم قضاوت کنیم که آیا این عشق واقعی بوده ,یا توهم وخیال.

          چیزی را ندانستن ,دلیل بر نبودن نیست!!

      2. خانم روشنا پای عرفای ملحد را به بحث نکشید اگر به انذازه کافی با قرآن و حدیث و سنت آشنایی ندارید دم از اسلام نزنید اسلام بایزید و حلاج و مولوی نیست، الله و محمد مصطفی (ص) و خاندان پاک اوست. اینها به حد کافی برای اهل بصیرت مشخص است که راهشان جداست. اگر مسلمانید با آیه و حدیث بحث کنید اگر نیستید با بقیه ملحدان این جمع تفاوت صوری دارید.

        1. باسلام جناب مجید
          صددرصد “نماینده اسلام” فقط خود شخص حضرت محمد(ص)هستند.
          به نظر من فیلسوفان اسلامی و عارفان راستین هر کدام” برداشت خودشان” را از اسلام به گونه ایی بیان کردند..

          اما جنابعالی فرمودید:که با”آیه و حدیث “بحث کنید,
          برادر بزرگوار با” آیه و حدیث”که نمی شود فلسفی بحث کرد!!

          1. خانم روشنا چرا نمیشه؟ قرآن خودش یک فلسفه دارد و متافیزیک و اخلاق و معرفت شناسی دارد و برترین فلسفه‌ی دنیاست. به ما می گوید هستی چگونهدآغاز شد انسان چگونه بوجود آمد چرا بوجود آمد چگونه باید زندگی کند و الی آخر. لطفا” مرعوب فلسفه ی غرب نشوید مجموعه ای از اوهام و افسانهدهاست. همین مساله شر که میبینید در فلسفه غربی و عرفان جوابی ندارد ولی در قرآن جواب دارد. شما که بحمدالله مومنه هستید بخواهید این چنین فلسفه‌ی قرآن را نادیده بگیرید بقیه چه بکنند؟

          2. ببینید جناب مجید

            اگر من فقط تنها باشم,صدرصد فقط “قرآن کریم ” برای من کافی است,وحجیت دارد.

            در نهایت اگر سوالی در ذهن من باشد,رجوع میکنم به احادیث ائمه معصومین .چرا که والاتر از حضرت علی(ع),بعد از پیامبراسلام شخصی را در جهان نمی بینم.

            اما من درجهان تنها نیستم!
            من برای گفت وگو با انسانهای در این جهان می بایستی با فلسفه جهان آشنایی داشته باشم ,تا بتوانم با مردم جهان, با زبان خودشان سخن بگویم.

            جناب مجید
            در این زمانه ما ,زمان 200سال پیش نیست,که اغلب مردم حتی سواد خواندن ونوشتن نداشتند,شما می توانستید به مردم عادی بر اساس احکام, اسلام را معرفی کنید.
            ولی الان زمانه تغییر کرده است.

            مثلا:الان شخصی را پیدا می کنید که کارکردن با کامپیوتر را بلد نباشد؟!

            این سخن حضرت علی (ع)است:فرزندان خود را با دانش روز بزرگ کنید.

            یک انسان امروزی که دایما مطالعه می کند,دیگر انسان 100سال پیش نیست.
            کلی سوال و پرسش در ذهن او وجود دارد.
            جناب مجید

            من به دین تقلیدی باور ندارم ..

            من نمی دانم جنابعالی یک حوزوی هستید یا نه؟!
            اگر حوزوی هستید از جنابعالی می پرسم.
            چرا حوزه ها همگام با دانش روز دنیا پیشرفت نکرده اند؟!

            چرا علوم غریبه که در 200 ویا300سال پیش در حوزه ها توسط برخی از اساتید برجسته حوزه ها تدریس میشد,الان در حوزه ها اصلا مرسوم نیست؟!
            کجایند در این زمانه ما

            علامه شعرانی ها
            علامه مجلسی ها
            علامه جعفری ها
            چرا اکنون در حوزه ها ما مانند سابق “علامه”نداریم!!
            چرا حوزه ها با دانش روز ,به روز نشده اند؟!

          3. خانم روشنا بنده نه حوزوی هستم و نه علاقه ای به حوزه و روحانیت دارم برای من کلام خدا و رسول و ائمه ی اطهار کفایت می کنند و این باصطلاح علامه هایی که ردیف کردید هم بود و نبودشان برای من علی السویه است.

          4. خانم روشنا کسیکه اجتماع نقیضین را محال نمیداند ونمیپذیردحق سخن گفتن از فلسفه را ندارد مانندانکه کسی 2ضربدر2 را نداند چند میشود وبخواهد از ریاضیات صحبت کند!!!
            اینقدر فلسفه فلسفه نکنید شما صلاحیت صحبت کردن راجع به فلسفه را ندارید

          5. جناب جانان
            من صددرصد می پذیرم که اجتماع نقیضین در فلسفه اسلامی محال عقلی است.
            با مثال شب و روز برای شما درقسمت بالا توضیح دادم.

          6. جناب جانان
            چقدر خوب بود که همه در اینجا که بحث فلسفی می فرمایند,مانند من و جناب مجید, رشته های دانشگاهی خود را می نوشتند.
            درضمن تمام فیلسوفان جهان ابتدا “ریاضی دان” شدند و سپس فیلسوف.

        2. جناب مجید
          بر چه اساسی, جنابعالی تشخیص می دهید که من یک ملحد و یا کافر هستم؟!
          شما فرمودید:که من با بقیه ملحدان ,تفاوت صوری دارم!!

        3. جناب مجید
          جنابعالی فرمودید که قرآن کریم یک کتاب فلسفی ,معرفت شناختی ,علمی است.
          برادربزرگوار
          1-قرآن کریم ,نه کتاب فلسفی است و نه کتاب علمی است!

          2-قرآن کریم کتابی است برای هدایت متقین سوره بقره(آیه1و2)
          الم(1)ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین.
          قرآن کریم کتابی است برای کسانی که به آن باور دارند.

          3-ما می توانیم بر اساس براهین فلسفی و با استناد به آیات قرآن کریم,برهان فلسفی اقامه کنیم,ولی اگر بخواهیم مستقیما از آیات قرآن کریم ,برهان فلسفی اقامه کنیم .
          به نظر من یک تسلسل پیش می آید.

          یعنی شما مجبورید که از یک آیه به آیه دیگر بروید,برای اقامه برهان..

          اما بوسیله برهان فلسفی,شما نیازی به تسلسل نخواهید داشت.یعنی شما فقط با یک برهان فلسفی و استناد به یک یا دو آیه ,برهان اقامه کنید.در صورتیکه در روش شما دایما باید از یک آیه به آیه دیگر استناد کنید.

          در واقع می توان گفت:با روش فلسفی راحت تر و سریع تر, برهان اقامه می کنید.

          1. خانم روشنا در فلسفه شما همیشه مقدمات و آکسیومهایی دارید و میتوانید آنها را از جاهای مختلف اخذ کنید. میتوان از قرآن هم اخذ کرد مشکلی نیست. میدانید که یگانگی الله را از هیچ فلسفه و عرفانی نمیتوان بدست آورد مگر فلسفه و عرفان قرآنی اگر قرآن به ما نمیگفت نمیدانستیم الله یکتاست و تنها شایسته ی پرستش.

          2. جناب مجید
            شما فرمودید که خداوند در “قرآن کریم” فرموده است:
            “قل هو الله احد”
            این کاملا صحیح می باشد.

            پرسش:
            فرض کن که شما می خواهید به

            یک” لاادری” بگویید که خدا” یکی” است و “دو” نیست.
            برایش چگونه اثبات می کنید ,که خدا “یکی” است و “دو” نیست.

          1. خانم روشنا علم به چه معنا مدنظره؟ بله سیانس نیست به تعبیر فرانسویها. نظریه ها ابطال پذیرند و کلام الله اثبات پذیر فلذا بدیهی است. ولی علم اگر منظور دانش است بله قرآن کتاب علمی است.

          2. جناب مجید
            منظور شما از دانش چیست؟
            چه چیز را “دانش “وچه چیز را “بینش” می دانید؟

    2. شما صدق تکامل را مفروض گرفته اید و بعد نقد تکامل را دلیل رد antithesis! تکامل منتقدین قوی برجسته و معتبری دارد.
      خدا چه ربطی به تکامل دارد؟ درمیون افراد کشور شما آقای مطهری که بعوان یک theologian شناخته می شود و seminaryدرس خوانده بود یک نمونه موضع دیندارانه درمورد تکامل است.
      alvin Plantingaنیز.
      ظاهرا برای شما تطابق جملات شما با جهان خارج اصلا مورد توجه شما نیست! شما تخته بازی را به یاد آکادمیک ها نمی اندازید که جفت 6 نیاز دارد و تاس را به یک طرف پرتاب می کند و بدون نگاه به تاس جفت 6 بازی می کند. حالا شیش و بش می خواهد دوباره به طرف دیگری پرت و بدون نگاه به اعداد نشسته بر تاس 6 و بش را بازی می کند!!!!براحتی هر چی نیاز دارید را بدون ارائه ادبیات آن و بدون سواد در مورد اعتبار آن درست فرض می کنید و خیلی کیف می کنید!بله در توهمات ضد دینی و تعصب ضد آخوندی شما خیلی فانتسی های شیرین وجود دارد اما در دنیای واقعیات یک آخوند به قول من و امثال من بیسواد میلیونها نفر دکتر کارگر کشاورز دانشجو کاسب بازاری را mobilizeمی کند در حالی که اساتید دانشگاه صفر مطلق ایرانی شما که در محل دانشگاه خود هیچ نبودند و یا شاید مورد تمسخربرای دو تا روستا زاده(محترم و نور چشم ما) اما مدهوش فیلم های سینمایی و موی بلوند شده رؤیاهای خود را به جای اندیشه و فلسفه جا میزنند. بیدار شو منوچهر

      1. علی مطهری: موضع امام درباره شریعتی تند‌تر است/ نقش کمونیست‌ها در انقلاب منفی بود

        عظیم محمودآبادی: شهید مطهری استثنایی بر قاعده حوزه‌های علمیه زمان خود بود. فلسفه می‌دانست، با آثار کانت و هگل آشنایی داشت، در منبر از حافظ و مولانا می‌گفت، در مجله «زن روز» قلم می‌زد، با روشنفکران و آکادمیسین‌های کت و شلوارپوش و کراواتی می‌نشست، مساله فلسطین را اصلی‌ترین مساله جهان اسلام می‌خواند و در میان حوزویان بر وحدت شیعه و سنی تاکید می‌کرد آن هم در دوره‌ای که این متاع، بازار چندانی نداشت و از هر سو بر طبل اختلافات کوبیده می‌شد. در «حماسه حسینی» از سبک و سیاق روضه‌خوانی‌ها رسما انتقاد می‌کرد، در «اسلام و نیازهای زمان» بر توجه به مقتضیات جوامع مدرن در خوانش اسلام تاکید می‌ورزید، مدافع سرسخت روحانیت بود اما در «ده گفتار» در مورد مشکلات اساسی در سازمان روحانیت تذکار می‌داد و در «خدمات متقابل ایران و اسلام» نه نگاه ناسیونالیستی را می‌پسندید و نه ارج نهادن به «ایران» را منافی با «اسلام» می‌دانست.

        گفته می‌شود دکتر شریعتی با دعوت و پیشنهاد وی به حسینیه ارشاد می‌آید و سلسله جلسات سخنرانی‌اش دایر می‌شود اما در اوج رونق شریعتی از هیات‌مدیره حسینیه ارشاد استعفا می‌دهد، به مسجد جوادالائمه می‌رود. شهید مطهری در سیاست هم مشی و منش منحصر به فرد خودش را داشت؛ از انقلاب اسلامی تمام‌ قد دفاع می‌کرد اما با ورود روحانیت به مناصب دولتی و سیاسی مخالفت می‌ورزید. با وجود انتقادهایی که به برخی برداشت‌های مهندس بازرگان از مباحث دینی داشت اما او را برای نخست‌وزیری دولت موقت فردی شایسته می‌دانست و برای همین او را به رهبر انقلاب اسلامی پیشنهاد کرد. این‌ها همه بخشی از ویژگی‌هایی است که استاد مطهری را در بین روحانیان قبل و بعد از انقلاب اسلامی شخصیتی متمایز و منحصر به فرد کرده است. اما تردیدی نیست که هیچ کس مستغنی از نقد نیست و همچنین با توجه به کارنامه پربار نظری و عملی آن مرحوم، نگاهی انتقادی به او امری ضروری به نظر می‌رسد. پیش از این در فضای غیررسمی ‌گاه انتقاداتی در مورد آرا و عملکرد ایشان بیان یا نوشته شده است اما شاید این اولین ‌باری باشد که در فضای رسمی رسانه‌ای کشور برخی انتقاداتی که از سوی جریان‌های مختلف سیاسی و فکری به آن مرحوم وارد شده در گفت‌وگو با فرزندش به میان گذاشته می‌شود. فرزندی که امروز تنها با عنوان «فرزند شهید مطهری» شناخته نمی‌شود بلکه در عرصه سیاسی کشور نامی بلندآوازه دارد و مثل هر شخصیت سیاسی برجسته‌ای دارای موافقان و مخالفان جدی است. در گفت‌وگو با علی مطهری که اکنون نایب‌ رئیس دوم مجلس شورای اسلامی است سعی شد حتی‌الامکان مواجهه‌ای انتقادی با یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های تاریخ معاصر کشورمان داشته باشیم. شخصیتی که علاوه بر آثار متعددی که از او بر جای مانده است گفته می‌شود ایدئولوگ انقلاب و تئوریسین نظام جمهوری اسلامی بود.

        نزدیک به چهار دهه از عمر انقلاب اسلامی می‌گذرد، انقلابی که شهید مطهری تئوریسین آن بوده است. در طول این چهار دهه اتفاقات بزرگ و کوچک فراوانی افتاده است. اصل انقلاب دستاوردهای بزرگ و غیرقابل انکاری داشته است اما پاره‌ای انتقادات قابل توجه نیز به نحوه اداره کشور در طول دهه‌های گذشته وارد بوده است؛ انتقاداتی که در بیان برخی از آن‌ها خود شما نیز پیشگام بوده‌اید و مکررا مسائلی را در صریح‌ترین شکل ممکن تذکر داده‌اید. سوالی که اینجا مطرح است اینکه در کاستی‌ها، نقصان‌ها و مسائلی که مورد انتقاد اشخاصی از جمله شخص شما بوده است، تا چه میزان شخصیتی نظیر مرحوم استاد مطهری را مسئول می‌دانید؟

        خب در یک جاهایی مغایرت‌هایی را می‌بینیم. اما در برخی موارد مسائل فقهی مطرح است. به این معنی که ممکن است فقها در آن موارد نظرات خاص خودشان را داشته باشند. در چنین مواردی نمی‌توان گفت آن‌ها الزاما باید نظر شهید مطهری را معیار تشخیص و تصمیم خود قرار دهند. لذا بعضی از این مغایرت‌ها تا حدی طبیعی است. همان‌طور که ممکن است آن‌ها در مساله‌ای، نظری مغایر با نظر امام(ره) داشته باشند. اما در برخی موارد دیگر نظیر مساله نظارت استصوابی به این صورتی که در حال اجرا شدن است به نظر می‌رسد تطابق چندانی با نظر شهید مطهری ندارد؛ اینکه برای تشخیص صلاحیت‌ها به گونه‌ای عمل کنیم که خیلی از افراد صالح کنار گذاشته شوند یا مثلا کارهایی انجام شود تحت عنوان تحقیقات محلی و شبیه آن که مستلزم تجسس در زندگی مردم باشد به نظر نمی‌رسد با آرای شهید مطهری سازگار باشد.

        اما مخالفان نظر شما ممکن است بگویند علی مطهری به صرف اینکه فرزند شهید مطهری است نمی‌تواند چنین نظراتی را به پدرش نسبت دهد. آیا شما دلیل یا استنادی برای اثبات این مساله دارید؟

        البته اینطور نیست که من از طرف ایشان صحبت کنم. من فقط نظر و برداشت خودم را می‌گویم. برداشت من این است که پاره‌ای تشخیصات و تصمیمات نهادی مثل شورای نگهبان تطابق چندانی ندارد با آنچه من از آرای شهید مطهری می‌فهمم. در واقع این مساله اساسا یک بحث عقلی است؛ بحث نقلی نیست که بگوییم در «کتاب و سنت» آمده و احیانا نص است. بالاخره وقتی صلاحیت‌های عمومی یک فرد را برای واگذاری یک مسئولیتی می‌سنجند باید یک نگاه اجمالی و البته دقیق باشد و در ‌‌نهایت گفته شود این فرد در مجموع صالح است یا نه، از آن به بعد این وظیفه مردم است که آن فرد را برای فلان مسئولیت مناسب بدانند یا نه. همین که فردی یک فساد مالی بزرگ یا یک فساد اخلاقی مهم نداشته باشد کفایت می‌کند و قاعدتا باید بتواند خود را در معرض آرای مردم قرار دهد. اینکه بیش از این بخواهند در زندگی خصوصی مردم تحقیقات و تجسس کنند به نظر من کار درستی نیست.

        از شورای نگهبان گذشته، مسائل دیگری هم هست که شاید در نسبت آن‌ها با آرای شهید مطهری باید بازنگری‌هایی داشته باشیم؛ از جمله‌‌ همان مساله‌ای که خود شما در یک نطق میان‌دستور در مجلس تذکر دادید که مربوط به موانع وجود مسجد اهل سنت در تهران بود. آنجا شما گفتید چرا ما هنوز نباید شاهد وجود مسجدی برای اهل سنت در پایتخت باشیم؟ نگاهی که به مسائلی از این دست در عرصه رسمی کشور وجود دارد به نظر شما چه نسبتی با اندیشه‌های مرحوم مطهری دارد؟ اساسا خود ایشان ورودی به این مساله داشته‌اند؟

        البته در دوره حیات ایشان هنوز این مسائل مطرح نبود چون هنوز حکومتی شکل نگرفته بود. در آن دو ماه اول انقلاب هم که ایشان در قید حیات بودند آنقدر مسائل مهم‌تر و حیاتی‌تر مطرح بود که اساسا فرصتی برای پرداختن به چنین مسائلی وجود نداشت. ضمن اینکه خود پیروزی انقلاب هم، مساله چندان پیش‌بینی‌شده‌ای نبود. خود امام(ره) و شهید مطهری هم پیروزی انقلاب به این سرعت را پیش‌بینی نکرده بودند. اما اصل مساله وحدت شیعه و سنی و رابطه فرق اسلامی با یکدیگر از مهم‌ترین دغدغه‌های ایشان بوده است. حتی شهید مطهری معتقد بود که فقیه واقعی کسی است که حتما به فقه مذاهب چهارگانه اهل سنت تسلط کافی داشته باشد. بار‌ها ایشان در آثارشان تاکید کرده‌اند که مشترکات ما شیعیان با اهل سنت خیلی بیشتر از مفترقات ما و این دشمنی شیعه و سنی یک طرح استعماری است. اما اینکه در مورد مسجد اهل سنت در پایتخت، ایشان اظهارنظر مشخصی داشته باشند چنین نیست؛ چون در آن زمان چنین بحثی مطرح نبود.

        این موردی که اشاره کردید از مواردی است که نشان‌دهنده استثنا بودن شخصیت شهید مطهری میان روحانیان شیعه است. موارد دیگری هم البته وجود دارد که متضمن همین استثنا بودن ایشان در حوزه‌های علمیه عصر خود است. به نظر شما در سال‌های بعد از انقلاب حوزه‌های علمیه ما چقدر در پرورش طلابی که از جنس شهید مطهری باشند موفق بوده است؟

        در مواردی حوزه‌های علمیه ما البته‌‌ همان راه شهید مطهری را در پیش گرفته‌اند. مثل مساله تاکید بر هویت اسلامی و مسائل فرهنگی که حوزه‌های علمیه‌‌ همان حساسیت‌هایی را دارند که مورد نظر شهید مطهری بود. اما در مواردی هم قرابت چندانی با نظرات ایشان وجود ندارد؛ از جمله در مساله آزادی بیان یا استقلال حوزه‌های علمیه از حکومت که به نظر می‌رسد حساسیت‌های ایشان از جانب بخش اعظم حوزه به چشم نمی‌خورد.

        البته ممکن است کسانی در پاسخ به شما بگویند این دغدغه شهید مطهری مربوط به دوران قبل از انقلاب است که روحانیت نباید دولتی باشد. اما در دوره جمهوری اسلامی حکومت از آن حوزه‌های علمیه است و به کار بردن تعبیر «حکومتی» برای آن‌ها درست نیست. برای مثال آیت‌الله یزدی چندی پیش در اظهاراتی همین استدلال را مطرح کردند.

        نه. اتفاقا صحبت‌های شهید مطهری مربوط به بعد از انقلاب است. در مورد شرایط بعد از انقلاب است که ایشان تاکید می‌کردند حوزه‌های علمیه باید استقلال خود از دولت‌ها را حفظ کنند؛ چون روحانیت شیعه در طول تاریخ همیشه یک نهاد مستقل بوده و وابسته به دولت‌ها و حکومت‌ها نبوده است. نهادی بوده که همیشه ناظر بر حکومت‌ها و در کنار مردم بوده است. به تعبیر استاد مطهری روحانیت شیعه همواره از نظر روحی متکی به خدا و از نظر اجتماعی متکی به مردم بوده است. طبق نظر شهید مطهری روحانیت بعد از انقلاب هم باید همین حالت خود را حفظ و از دولتی شدن پرهیز کند. این بحثی بود که اتفاقا ایشان بعد از انقلاب مطرح ‌کردند؛ معتقد بودند که روحانیان نباید پست‌ اجرایی دولتی بگیرند و خلاصه مسئول توزیع مرغ و تخم مرغ مردم شوند. در واقع ایشان معتقد بود هدف از انقلاب اصلا چنین چیزی نبوده است. ایشان وظیفه روحانیت را علاوه بر وظایف ذاتی خود مثل تربیت دینی جامعه، نظارت بر دولت‌ها و امر به معروف و نهی از منکر می‌دانستند،‌‌ همان طرحی که اتفاقا دو هفته قبل از شهادتشان مطرح کردند در مورد تاسیس دایره امر به معروف و نهی از منکر تحت نظر روحانیت که ظاهرا در این مورد با امام هم صحبت کرده بودند. این دایره قرار بود کار تبلیغی و تربیت دینی فنی و حرفه‌ای انجام دهد و نظارت کلی بر دولت و جامعه داشته باشد که متاسفانه بعد از انقلاب توجه زیادی به آن نشد.

        در مورد دولتی شدن حوزه‌های علمیه هم مخالفان شما جواب‌هایی دارند و مثلا می‌گویند بله روحانیت همچنان از دولت‌ها مستقل است و حتی در نقد دولت‌های روحانی، احمدی‌نژاد و خاتمی پیشگام بوده است اما در مورد اصل نظام و هسته‌های اصلی آن دیگر این استقلال معنایی ندارد.

        معنای استقلال حوزه‌های علمیه این نیست که لزوما جلوی حکومت بایستند. منظور ایفای نقش نظارتی آن‌ها بر دولت‌ها است؛‌‌ همان نقشی که برای ولی‌فقیه نیز وجود دارد. چنان که ولایت فقیه هم ولایت شخص نیست بلکه ولایت مکتب، ایدئولوژی و در واقع ولایت اسلام و فقه است. اگر در جایی نقطه ضعفی یا انحرافی دیده شود همه وظیفه دارند تذکر بدهند و در این میان البته نقش روحانیت و حوزه‌های علمیه اهمیت بیشتری دارد. بنابراین معنای ولایت فقیه سرسپردگی جامعه و اقشار مختلف آن نیست و نباید این‌طور باشد که اگر انحرافی مشهود بود همه سکوت کنند. شهید مطهری در کتاب «ده گفتار» می‌گوید حتی تقلید جاهل از عالم به معنی سرسپردگی نیست و هیچگاه عقل تعطیل نمی‌شود. این‌ها‌‌ همان نظارتی است که از حوزه‌های علمیه توقع می‌رود.

        روحیه تحمل مخالف را چقدر می‌توان در سلوک عملی شهید مطهری سراغ داشت؟ اینکه فارغ از مباحث نظری در عمل ایشان چقدر در تحمل مخالف موفق بودند؟

        بله، تحمل مخالف از ویژگی‌های ایشان بود. چنانکه شما می‌بینید در انجمن اسلامی پزشکان یا انجمن اسلامی مهندسان با اینکه مخاطبان تخصصی در علوم اسلامی ندارند، سوالاتی را جسورانه مطرح می‌کنند. اما شهید مطهری انتقاد‌ها را با روی گشاده می‌شنوند و با سعه‌صدر جواب می‌دهند. حتی این سعه‌صدر را در نوع برخورد با گروه فرقان هم می‌توان دید. بار‌ها از این گروه دعوت کردند که بیایید با هم صحبت کنیم. نصایحی که مشفقانه و پدرانه به آن‌ها می‌گفتند نشان از روحیه تحمل مخالف ایشان داشت. حتی در مقدمه چاپ هشتم کتاب «علل گرایش به مادی‌گری» به همین گروه فرقان ـ بدون آنکه نامشان را بیاورند ـ می‌گویند من هنوز معتقدم هیچ قصد و عمدی در برداشت‌های شما نیست و اشتباهاتتان سهوی است اما اگر بعد از این تذکرات به راه خودتان ادامه دهید ممکن است نظر ما عوض شود. نمونه دیگر را می‌توان در نوع برخورد ایشان با دکتر شریعتی دانست که از او برای سخنرانی در حسینیه ارشاد دعوت کردند.

        اما به نظر می‌رسد شهید مطهری از یک جایی به بعد دیگر تحمل حضور دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد را نداشتند.

        نه، این‌طور نیست. آن مساله اصلا ارتباطی با دکتر شریعتی نداشت بلکه مربوط به مدیریت حسینیه ارشاد بود.

        خب اختلاف اصلی استاد مطهری با مرحوم میناچی (عضو هیات‌مدیره حسینیه ارشاد) به سخنرانی‌های دکتر شریعتی مربوط می‌شد.

        نه، این مساله اصلا به دکتر شریعتی ربط نداشت.

        پس اشکال کار آقای میناچی از نظر شهید مطهری چه بود؟

        اشکال کار ایشان تکروی‌هایی بود که در مدیریت حسینیه اعمال می‌کرد و کارهای خودسرانه انجام می‌داد. مثلا مصاحبه‌ای را با تلویزیون شاه – آن هم بدون اطلاع شهید مطهری – انجام داده بود یا کلاس‌هایی را که مناسب نبود بدون اطلاع شهید مطهری برگزار می‌کرد. شهید مطهری بار‌ها تذکر داده بودند اما آقای میناچی به راه خود ادامه می‌داد. در ‌‌نهایت شهید مطهری استعفا دادند. خلاصه استعفای استاد مطهری از حسینیه ارشاد ربطی به دکتر شریعتی نداشت. اما بعد که آثار دکتر شریعتی منتشر شد، شهید مطهری به برخی افکار و برداشت‌های ایشان انتقاد داشت. از طرف دیگر معاشرت و مصاحبت شهید مطهری با روشنفکران مسلمان و افرادی مثل مهندس بازرگان از این نظر قابل ‌تامل است. همان‌طور که می‌دانید شهید مطهری دارای نگاه‌ انتقادی قابل‌توجهی به آرای مهندس بازرگان در تفسیر اصول عقاید مثل توحید، نبوت و معاد بود که ایشان در کتاب‌هایی مثل «راه طی شده» و «ذره بی‌انتها» آورده است. ایشان معتقد بود نوعی علم‌زدگی در تفکر آقای بازرگان وجود دارد که عدم آشنایی ایشان با فلسفه باعث شده به تمام مسائل دینی با نگاهی تجربی نگاه کند و دچار برخی اشکالات بشود. اما در عین حال می‌بینیم که شهید مطهری خیلی راحت با تیپ‌هایی مثل مهندس بازرگان نشست و برخاست می‌کردند. از این گذشته با تمام انتقادات فکری که به مهندس بازرگان داشتند ایشان را به عنوان نخست‌وزیر دولت موقت به امام معرفی می‌کنند. یعنی در عین اینکه معتقد بودند افکار مهندس بازرگان در برخی عقاید دینی دارای اشکال است اما باز هم ایشان را برای اداره کشور در دولت موقت مناسب می‌دانستند و این‌طور نبود که مسائل را با هم مخلوط کنند. در واقع شهید مطهری نوعی صداقت در مورد مهندس بازرگان احساس می‌کرد و معتقد بود که فکر ایشان‌‌ همان چیزی است که می‌گوید. یعنی معتقد بود بازرگان با تفکر و تلاش‌های علمی به این نتایج رسیده‌ و دنبال حقیقت بوده است و نفاق ندارد. البته همانطور که گفتم از نظر شهید مطهری عدم آشنایی مهندس بازرگان با فلسفه الهی و انس با روش تجربی، ایشان را به چنین نتایجی رسانده بود ولی معتقد بودند که او صادق و متشرع است. اما در مواردی که احساس می‌کردند صداقتی در کار نیست و نوعی نفاق مشاهده می‌کردند البته محکم می‌ایستادند؛ مثل رفتاری که در برخورد با مجاهدین خلق در ایشان سراغ داریم. چون ایشان معتقد بود که سران مجاهدین خلق در حقیقت مارکسیست هستند منتها اگر بخواهند مارکسیسم را خالص و عریان عرضه کنند خیلی نمی‌توانند در جذب نیرو موفق باشند. برای همین، افکار خودشان را در قالب آیات قرآن و روایات مطرح می‌کنند. در این موارد شهید مطهری البته کوتاه نمی‌آمدند.

        در مورد نامه‌ای که استاد مطهری به امام می‌نویسند آن هم بعد از فوت دکتر شریعتی چطور؟‌‌ همان نامه‌ای که در آن انگار از امام می‌خواهند در محکومیت شریعتی چیزی بگویند…

        چنین درخواستی در آن نامه وجود ندارد. موضع خود امام نسبت به دکتر شریعتی از موضع شهید مطهری تند‌تر بود. چنان که بعد از فوت دکتر شریعتی خیلی‌ها نزد امام رفتند و خواستند از ایشان چیزی در تجلیل از دکتر شریعتی بگیرند ولی ایشان حاضر نشدند. حتی دکتر یزدی از امریکا به نجف نامه‌ای فرستاد و در آن اصرار کرد که امام از دکتر شریعتی تجلیل کنند و انتظار داشت که امام لفظ «شهید» را به کار ببرند اما امام حتی حاضر نشدند کلمه «مرحوم» را برای او به کار ببرند. تنها خطاب به دکتر یزدی نوشتند که نامه شما در «فقد» آقای علی شریعتی رسید و بعد وارد مسائل نهضت اسلامی شدند و گفتند در این نهضت باید وحدت داشته باشیم و… بنابراین نظر خود امام از شهید مطهری درباره دکتر شریعتی تند‌تر بود؛ کمااینکه خود من یک بار از پدرم سوال کردم که نظر امام در مورد دکتر شریعتی چیست؟ ایشان گفتند: «نظر امام از من (شهید مطهری) تند‌تر است.» در آن نامه هم فقط بحث دکتر شریعتی نبود. شهید مطهری در سال ۵۶ گزارشی از اوضاع کشور برای امام می‌فرستد و می‌گوید که چهار جریان در حال فعالیت‌ هستند که عبارتند از کمونیست‌ها، مجاهدین خلق، «شریعتی»‌ها و در ‌‌نهایت هم خود ساواک و حکومت شاه. این نامه‌ای خصوصی بود که با هدف در جریان قرار گرفتن امام از اوضاع و احوال کشور نوشته شد. اتفاقا آقای سید حمید روحانی (موسس و رئیس سابق مرکز اسناد انقلاب اسلامی) نقل می‌کند که هنگامی این نامه به دست امام می‌رسد او در نجف بود و امام نامه را در اختیارش قرار می‌دهد برای اینکه حفظ شود. آقای حمید روحانی به من می‌گفت آن زمان طرفدار دکتر شریعتی بودم. نامه را خواندم ولی چون اسم نداشت نفهمیدم از کیست. با خودم گفتم این چه کسی است که اینقدر جسورانه نوشته است و… (خنده). اما بعدا متوجه می‌شود که نامه از استاد مطهری بوده و بعد‌ها هم به این نتیجه می‌رسد که همه حرف‌های شهید مطهری درست بوده است.

        البته آقای حمید روحانی بعد‌ها شریعتی را به همکاری با ساواک هم متهم کرد…

        بله و اسنادی را ارایه می‌دهد.

        نظر شهید مطهری هم این بود که شریعتی با ساواک همکاری داشته است؟

        در این مورد که شهید مطهری صحبتی نکرده‌اند.

        در فضای خصوصی با خود شما چطور؟

        خیر. ولی یادم می‌آید ایشان معتقد بود آن مقالاتی که در سال‌های ۵۶-۵۵ تحت عنوان «انسان، اسلام، مارکسیسم» از دکتر شریعتی در روزنامه کیهان چاپ می‌شد با موافقت خود دکتر شریعتی است و ساواک با اطلاع خود او اقدام به این کار کرده و خلاصه توافقی شده است. همچنین شهید مطهری ظاهرا معتقد بود که ساواک به این نتیجه رسیده که چاپ آثار دکتر شریعتی به نفع‌ رژیم شاه است چون روحانیت و در نتیجه نهضت امام خمینی را تضعیف می‌کند.

        البته دوره‌ای را که شما به آن اشاره می‌کنید مربوط به وقتی است که شریعتی، منتقد جدی مارکسیسم هم شده بود و در‌‌ همان مقالات چاپ کیهان نیز سویه‌های انتقادی جدی نسبت به مارکسیسم نیز وجود داشت.

        بله انتقاداتی به مارکسیسم داشت اما محتوای اصلی افکار او از مارکسیسم بود. چنان که تعبیر شریعتی از «زر و زور و تزویر» برگرفته از‌‌ همان تعبیر مارکسیستی «دین و دولت و سرمایه» بود که معتقد بودند این سه عنصر همواره خلق‌ها را استثمار کرده و می‌کنند. این تیپ حرف‌های شریعتی مثل «ملِک و مالک و مُلا» یا «تیغ و طلا و تسبیح» برگرفته از مارکسیسم بود و ظاهرا خود ساواک هم به این نتیجه رسیده بود که این حرف‌ها فعلا به نفع او خواهد بود و شاید نشر وسیع آثار شریعتی بعد از فوتش و همزمان با اوج گرفتن نهضت اسلامی به خاطر‌‌ همان نگاه ساواک باشد. حالا این نتیجه‌گیری ساواک چقدر درست بود، بحث دیگری است. شاید هم در این مورد اشتباه کرده باشد.

        اعلامیه‌ای هم ظاهرا آقای مطهری با امضای خودشان و مهندس بازرگان در مورد دکتر شریعتی امضا و منتشر می‌کنند که البته بعدا ظاهرا مهندس بازرگان امضای خودش را پس می‌گیرد.

        اما بعدا مهندس بازرگان گفت من امضای خود را پس نگرفتم. این اعلامیه در سال ۵۶ منتشر شد. شهید مطهری نگران افکار جوانان بود و می‌گفت خیلی از برداشت‌های دکتر شریعتی متاثر از مارکسیسم است و ممکن است خیلی از جوانان را به سمت مارکسیسم سوق دهد. خود دکتر شریعتی هم البته برخی از این انتقادات را قبول داشت و مثلا می‌گفت من گاهی خودم هم نمی‌دانستم قرار است در مورد چه چیزی سخنرانی کنم. حتی گفته بود گاهی در فاصله اینکه از روی صندلی بلند شوم و پشت تریبون بروم موضوع سخنرانی‌ام را انتخاب می‌کردم. بنابراین خود دکتر شریعتی هم قبول داشت که آثارش باید بازبینی و اصلاح شود.

        و البته خود دکتر شریعتی هم به افرادی از جمله شهید مطهری پیشنهاد کرده بود آثارش را مورد بررسی قرار دهند و اگر اشکالاتی داشت اصلاح کنند.

        بله ظاهرا دکتر شریعتی اول گفته بود آقای محمدرضا حکیمی آثارش را ببینند و… البته نقل‌قول‌ها مختلف است اما ظاهرا بعدا گفته بود که آقای مطهری و آقای جعفری نیز بر آن صحه بگذارند.

        اما چرا هیچ‌وقت استاد مطهری این کار را انجام نداد؟

        چرا، در خیلی از موارد این کار را انجام دادند و به کتاب‌های دکتر شریعتی حاشیه‌هایی زدند و ما هم در انتشارات صدرا برخی از آن‌ها را تاکنون چاپ کرده‌ایم ولی شرایط برای یک کار اساسی مهیا نبود.

        منظور شما احتمالا جلد دوم کتاب «حماسه حسینی» شهید مطهری است که نقدی بر کتاب «حسین وارث آدم» دکتر شریعتی نوشته‌اند؟

        علاوه بر آن، کتابی با عنوان «حاشیه‌های استاد مطهری بر آثار دکتر شریعتی» است که الان جلد اول آن چاپ شده است و ٢ جلد دیگر آن هم منتشر خواهد شد.

        اما با وجود تمام انتقاداتی که شهید مطهری به برخی افکار دکتر شریعتی داشت، گفته می‌شود که دکتر شریعتی همیشه احترام استاد مطهری را داشته‌ و هیچ‌وقت از ایشان جسارتی نسبت به مرحوم مطهری دیده یا شنیده نشده است.

        درست است. اصلا دکتر شریعتی خودش را هم‌ردیف شهید مطهری نمی‌دانست و در واقع خودش را شاگرد ایشان می‌دانست. خب دکتر شریعتی طبعا تسلط شهید مطهری بر معارف اسلامی را قبول داشت و حتی در جایی گفته است که آقای مطهری پهلوان علوم اسلامی است. از نظر سنی هم که ١۴، ١۵ سال از شهید مطهری کوچکتر بود. طبعا این ملاحظات را داشت.

        نکته‌ای که در سخنان شما بود اینکه شهید مطهری با دکتر شریعتی مشکلی نداشت بلکه انتقاداتی را به آثار و افکار ایشان داشته‌ است. اما شما به خوبی می‌دانید وقتی بحث از آزادی بیان و تحمل مخالف می‌شود لزوما مربوط به مخالفان شخصی نیست بلکه اتفاقا بیشتر ناظر به اختلافات فکری، عقیدتی و ایدئولوژیک است. در اینجا‌ها به نظر نمی‌رسد سعه‌صدر شهید مطهری به وسعتی باشد که شما در مورد آن توضیح دادید…

        مگر جایی شهید مطهری محدودیتی را برای آثار دکتر شریعتی به وجود آورده یا حرفی در این مورد زده است؟

        خب در‌‌ همان اطلاعیه‌ای که اشاره شد که ایشان می‌گویند شریعتی نباید بت شود و…

        نه، شهید مطهری می‌گوید برخی می‌خواهند از شریعتی بت بسازند که کسی جرات انتقاد از او را نداشته باشد. خب این درست است و واقعا هم همینطور بود. اتفاقا قضیه درست عکس نتیجه‌گیری شماست. یعنی شهید مطهری می‌گوید باید آزادی بیان وجود داشته باشد نه اینکه از کسی بت ساخته شود تا دیگران جرات انتقاد از او را نداشته باشند.

        اما غیر از مساله دکتر شریعتی موارد دیگری هم هست که در رفتار شهید مطهری خیلی نشان از روحیه تحمل مخالف دیده نمی‌شود. از جمله در مورد ورود امام به تهران و حضور مادر شهیدان رضایی – که از مجاهدین خلق اولیه و قبل از انحراف این سازمان و تبدیل شدن به گروهکی منافق بودند – که با مخالفت شهید مطهری مساله کان‌لم‌یکن می‌شود. اتفاقا این مورد همیشه به عنوان نحوه مواجهه شهید مطهری با ولایت فقیه از جانب شما به عنوان یک الگوی درست معرفی شده است که البته این سویه مثبت ماجرا است. اما سویه دیگر آن این است که بالاخره در این انقلاب گروه‌های مختلفی سهیم بوده‌اند و تنها روحانیت نبود که برای پیروزی آن تلاش کرد. شاید ایرادی نداشت حالا که انقلاب در آستانه پیروزی قرار گرفته بود و رهبرش در حال بازگشت به کشور بود مادری که فرزندانش را در راه همین انقلاب از دست داده بود در شمار کسانی قرار می‌گرفت که می‌خواستند به رهبر انقلاب خیر مقدم بگویند. به خصوص در این مورد که ظاهرا خود امام هم با آن مشکلی نداشته‌اند.

        نه، امام قطعا مخالف بودند. این برخی از اطرافیان امام بودند که می‌خواستند این اتفاق بیفتد؛ مخصوصا خود حاج احمدآقا که در آن زمان نوعی گرایش به مجاهدین خلق داشت. شهید مطهری هم احتمالا با علم به اینکه امام با این مساله موافق نیستند در این موضوع محکم می‌ایستد و به امام می‌گوید اگر شما این مساله را قبول کرده‌اید از این ساعت من با شما نیستم. این موضوع با مساله آزادی بیان فرق می‌کند وگرنه خود شهید مطهری می‌گوید در جمهوری اسلامی کمونیست‌ها هم آزادند. یعنی به اعتقاد ایشان ما حزب غیراسلامی هم می‌توانیم داشته باشیم مشروط به اینکه آن‌ها با تابلوی خودشان در جامعه فعالیت کنند نه اینکه از مظاهر اسلامی استفاده کنند و مردم را فریب بدهند. ولی آنجایی که پای نفاق به میان می‌آمد ایشان کوتاه نمی‌آمدند. در مورد مجاهدین، شهید مطهری معتقد بود که این‌ها دروغ می‌گویند و در واقع مارکسیست هستند.

        حتی در مورد مجاهدین اولیه و کسانی نظیر شهیدان رضایی، مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف ایشان چنین تلقی‌ای داشتند؟

        ایشان معتقد بودند که آن‌ها هم انحرافات فکری داشتند. البته چند مسلمان هم در آن‌ها بود اما از نظر شهید مطهری حتی همان‌ها هم دارای فکر خالص اسلامی نبودند. ولی بحث مادر «رضایی»‌ها در روز استقبال از امام اصلا بر سر مجاهدین اولیه نبود بلکه بر سر فرصت‌طلبی و سوءاستفاده‌ای بود که مجاهدین آن روز و مسعود رجوی می‌خواستند بکنند. کسانی که خودشان در واقع مارکسیست بودند حالا که انقلاب شده می‌خواستند کنار امام بایستند و اطلاعیه بخوانند. خب اینکه نمی‌شود مجاهدین خلق، حزب توده، چریک‌های فدایی خلق و… همه بیایند کنار امام و مشترکا انقلاب را رهبری کنند.

        خب همه این گروه‌ها – هر کدام به سهم خودشان – در مبارزه با شاه و پیروزی انقلاب نقش داشتند. بالاخره کشته دادند، برخی‌شان زندان رفتند و…

        نقش کمونیست‌ها در انقلاب اسلامی به ‌طور کلی منفی بود. یعنی وقتی مردم این‌ها را می‌دیدند احساس می‌کردند که ممکن است حکومت شاه برود و یک رژیم کمونیستی حاکم بشود. برای همین، مردم وقتی فعالیت‌ گروه‌های مارکسیستی را می‌دیدند عقب‌نشینی می‌کردند. از طرف دیگر نمی‌شد که با معیار تعداد زندانی‌ها و… رهبری انقلاب و حکومت را بین افراد و گروه‌ها تقسیم کرد.

        پس اینکه شهید مطهری گفته بود در جمهوری اسلامی کمونیست‌ها می‌توانند آزاد باشند، این آزادی کجا باید ظهور و بروز پیدا می‌کرد؟

        آزاد باشند که بروند حزب تشکیل بدهند و برای خودشان فعالیت کنند.

        خب آن‌ها توانستند حزب تشکیل دهند؟ یعنی این اجازه به آن‌ها داده شد؟

        حالا اینکه بعد‌ها این اتفاق نیفتاد که ربطی به شهید مطهری ندارد؛ ایشان دیگر از این دنیا رفته بودند. بعد هم چه زمانی با این‌ها برخورد شد؟ وقتی که اسلحه برداشتند و قیام مسلحانه کردند وگرنه پیش از آن، روزنامه‌ها و تریبون‌های خودشان را داشتند. اما اینکه گروهی بتواند وارد سیستم مدیریت و رهبری یک کشور بشود بحث دیگری است و با آزادی تفاوت دارد. هیچ انقلابی حاضر نمی‌شود که گروه‌های مخالف ایدئولوژی آن وارد صحنه رهبری و مدیریت کشور شوند. این انقلاب از اول اسلامی بود و مردم ایران غیر آن را نمی‌پذیرفتند. در چنین شرایطی صحبت از اینکه گروه‌های دیگر هم بیایند و در اداره کشور دخیل بشوند حرف دقیقی نیست.

    3. سلام علیکم

      گفتید خدا تجربه کردنی که نیست چون مثلا غیر مادی است

      بله غیر مادی است ولی ساحتی از انسان هم غیر مادیست که بعید میدانم شما زیر بارش برید

      تنها راهش اتفاقا تجربه کردن است یعنی عرفان

      کسی که تجلی خداوندو ببینه دیگه این مسایل مطرح نیست

      1. دوست گرامی ادعای شما چند تا اشکال دارد:
        1- پس قبل از اثبات خدا باید روح اثبات بشه ( که نشده ) .
        2- از اشکال بالا صرفنظر میکنیم و میپرسیم : ما چه خاکی بر سرمان کنیم که خدا را تجربه کنیم ؟ احدالناسی نبوده ( و نخواهد بود ) که بتواند تضمین کند که با انجام دادن فلان افعال خدا را تجربه خواهی کرد .
        3- یک موی راسل آتیست میارزد به ملیونها خداباورانی که نه ذره ای سواد دارند و نه ذره ای به فکر کاستن از رنج دیگران بوده اند و فقط دنبال بهشت و حوری بوده اند . حالا مسئلتن : جناب راسل که عمری را ریاضت کشیده و به اندازه صدها تن از حوزوی های ما فلسفه و منطق و علم و غیره خوانده ، دیگر چه خاکی سرش بکند که جناب خدای فرضی افتخار شرف ظهور دهد ؟ تجربه دینی فقط مال مادربزرگهایی است که تسبیح به دست در حال فرستادن صلوات هستند ؟ یا فقط مخصوص داعشیهای پرشوری است که به راحتی انتحار میکنند ؟

        4- چرا تجربه دینی ( اگر چنین چیزی واقعیت دارد ) فقط برای کسانی اتفاق میافتد ( اگر بیافتد! ) که قبلا خداباور بوده اند ؟ سعی میکنم با یک مثال حرفم را جا بیاندازم : جناب سنی خواب عمر میبیند ، جناب شیعه خواب علی ، و جناب یهودی خواب موسی . جناب مسیحی تجربه دینی اش مثلا مسیح است و جناب مسلمان مثلا الله ، و جناب هندو برهما. یعنی چی ؟ یعنی تجربه دینی غیر مسبوق نداریم . از مادر زاییده نشده .

        6- باز هم تکرار میکنم : اگر باور به خدا شرط کمال است ( که صد البته نیسست ) ، جناب خدا وظیفه داشت این باور را همگانی همگانی میکرد . حالا هر جوری که جناب خدا بلد بود . مثلا با تجربه دینی ، یا تجربه شیمیایی یا تجربه فلان و بهمدان .

        7- واجدان تجربه مثلا دینی چه گلی به سر بشریت زده اند ؟ معلوم است : جنگ های مذهبی ، شهادت های انتحاری ، استبداد مطلق تحت عنوان ولایت خدا ، و امثال ذلک . خود جنابان واجد تجربه دینی سرشان که بخارد میروند انگلیس و آلمان . لابد در تلویزیون فیلم جناب علامه (!!!!) طباطبایی در بیمارستان انگلستان را دیده اید . همه اشان همینند . حالا تازه علامه طباطبایی فرد خوبی بود . مصباحیون سر میبرند مثل آب خوردن . چرا ؟ چون تجربیات دینی اشان خیلی قوی است .
        لب کلام : تجربه دینی چیزی نیست مگر بیان اینکه ” من احساس میکنم خدا هست ” . شق دیگرش هم اینست که افرادی نام احساسات خاص خودشان را میگذارند ” تجربه خدا ” . همین و بس .

        1. در پاسخ به جناب منوچهر

          1-قبل از” اثبات روح” باید بتوانید “وجود”را اثبات کنید.

          2-جنابعالی فرمودید:چه خاکی بر سرمان کنیم که خدا را تجربه کنیم؟
          من از جنابعالی می پرسم که:چگونه می توان خدایی را که شما” انکار” می کنید,تجربه کرد؟!

          این پارادوکس است.

          3-چرا” تجربه دینی” فقط برای کسانی اتفاق می افتد که قبلا خداباور بودند؟

          پاسخ:خیر

          تجربه دینی ربطی به خداباوری و خداناباوری” پیشین” افراد ندارد,نمونه اش برخی از حواریون مسیح که شرابخوار و خداناباور بودند.

          در نتیجه:این ادعای شما نیز باطل است
          .
          4-باور به خدا “شرط کمال” نیست!
          فقط و فقط, باور است.

          شرط کمال,حرکت به سمت خدا می باشد و نه فقط باور “صرف به خدا”..

          5-تجربه دینی قرارنیست گُلی به سر کسی بزند.بلکه تجربه دینی موجب می شود که انسان با مبدا عالم از درون ارتباط برقرار کند.

          حال پرسش:
          آیا برای” داشتن تجربه دینی” باید ما اصولی را رعایت کنیم یا خیر؟

        2. فکرکنم بنده خدا همین راسل نامه داده بود به علامه جعفری گفته بود با توضیحات و ذهنیات خودش که این خدایی که گفتمان غالب بشریت و مومنینه ما به وجودش شک داریم

          علامه جعفری جواب داده بود باز شما متعبد تر و مومنتر هستید که شک دارید ولی ما اصلا این خدا رو قبول نداریم

          شما کل تجربه دینی رو خواب میدونید؟؟؟؟؟؟

          اتفاقا تجربه دینی در تاریخ ملل برای افراد زیادی پیش اومده که اتفاقا رنگ و بوی ظاهری مذهب ودینو نداشتن ولی در ساحت فکر و درون و باطن شخص متروحی بودن و اون تجربه اتفاق افتاده

          معرفت شناسی تجارب دینی و مکاشفات حاوی نکات دقیق و ظریفی است

          چه بسا کسانی که متروح بودن و تجربه داشتن و تجربه های کم وبیش عرفانی داشتن ولی آگاهی به وضع خود نداشتن و قوه تحلیل علمی نداشتن

          اینم از عجایبه که کسی به حقیقتی رسیده ولی نمیدونه که اون حقیقته

          چرا؟؟؟؟؟؟؟ چون انقدر تابلوها و بوق های زیادی و تبلیغات زیادی درباره دین حقایق و معارف دوروبر انسان ها هست که هیچکدوم هم فهم عمیق نسبت به حرفهای خودشون ندارن.اون شخص ساده هم دچار اختلال در تشخیص و تمییز حق میشه

          تجربه های عرفانی بخشیش با مقدمات عمل صحیح و دانش درست و حکیمانه بدست میاد بخش قابل توجهی از اون به فیض خداوند که اونمباز بستگی به تعالی زیست کسی هست که در محیطی رشد کرده و چه بسا خود شخص به معنای ظاهری هیچ تلاشی ابتدان نکرده برای رسیدن به حقیقته

          چون صافی بوده در زیست کریمانه بزرگ شده اون قابلیت بوده خدا هم با توجه به ظرفیت تکوینی و حقیقی یکه شخص در زیستی خاص لطف عنایت کرده

          نمونش حضرت مسیح و خیلی از انبیا و اولیا

          ابن عربی از بچگی مستعد بوده چرا؟؟؟؟
          چون زیستش مساعد بوده

          ما تو ادبیات عرفانی مون چند تا اصطلاح داریم برای دسته بندی انسان هایی که به سمت حق و اله میرن

          1.مجذوب مطلق
          2.سالک مطلق
          3.مجذوب سالک
          4.سالک مجذوب

          مجذوب مطلق یعنی رسیدن به حق تعالی بدون کوشش آنچنانی وبوسیله لطف و عنایت خداوند به طوری که منازلو سیر نکند

          مانند:شیخ محمد بهاری.بابا فرج تبریزی

          سالک مطلق اکثر مومنین و اصناف حقیق جو که فقط دارن راه میرن برسن

          مجذوب سالک مثل:بعضی از علما که اول جذبه الهی گرفت و بعدش قدم در راه سلوک گذاشتن

          سالک مجذوب هم مانندبعضی راه رونده ها که در طول مسیر خداوند آنها را مشمول عنایت خود میکند

          1. یک” مجذوب سالک” راه صدساله را یک شبه با” جذبه” طی می کند,ولی اشکال در این است که اگر” مجذوب سالک “یک اشتباه کوچک کند.در” عالم کثرت” فرود می آید.
            اما “سالک مجذوب”کندتر مسير را طی می کند ولی کمتر دچار خطا می شود.
            در مقایسه بین “مجذوب سالک”و “سالک مجذوب” می توان دانش آموز” تیزهوش “و “هوش معمولی” را مثال زد.

            دانش آموز تیز هوش سریعتر درس را یاد می گیرد,ولی چون تکرار نمی کند.ممکن است دچار فراموشی شود.
            ولی دانش آموز با هوش متوسط چون درس را خیلی بیشتر تکرار می کند,به مرور دروس” ملکه ذهن” او می شود.
            اساتید عرفان می گویند:آهسته و پیوسته گام بردارید.عجله و شتاب در مسیر عرفان نفس را دچار” غرور و سرکشی” می کند.
            تمام مسیر عرفان :
            جدال انسان با “نفس خودش” است..

             «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه»

        3. کتاب معرفت شناسی مکاشفه از دکتر مهدی مختار رو بخونید

          بخشایی از تمهید القواعد ابن ترکه برای تبیین ماهییت مکاشفات و تجاربه

        4. تجربه دینی به خداباور و خداناباور ربطی نداره
          البته ذهنیات شخص تو شکل دهی و بخصوص تو تفسیر دخالت داره ولی تجربه های عرفانی صرفا ربطی به ذهنیات شرایط و عوامل فیزیکی و محیطی نداره

          خود تجربه عرفانی اصلش و اساسش ماورالطبیعه و متافیزیکیه

          حالا کسی متروح شد امکان تجربه هست

          عمده قرار گرفتن در مسیر نفحات الهی است

          ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها

          باید انسان خودشو تو شرایط مناسب قرار بده تا تجربه عرفانی اتفاق بیفته

          تجربه عرفانی بیشتر از اینکه معلول تلاش باشه بیشتر معلوله قابلیت و استعداده

          باید شرایط رو مستعد کرد

          زیست کریمانه و اخلاق مدارانه با تعالی فکر وروح حالا با انواع راهها و روشها. کف این راهها و روشها رعایت ضروریات شریعته یعنی انجام واجبات و ترک محرمات

          آیت الله بهجت همیشه این مسئله رو تاکید میکرد

          حالا کسی خودش اضافهبرنامه داشت بهتر

          درس خوندن.فلسفه خوندن.ریاضت.شعر گفتن و خوندن
          خانقاه رفتن حالاهرچی میخواد باشه

          که البته همه این روشها هم روش غلط و لغزش داره

    4. تکامل چه ربطی به موضوع دارد؟ شما حتی قائل به این نیستید که مربوط به موضوع سخن بفرمایید. موضوع صفحه شرور است. بی ربط سخن گفتن ویروس فراگیری است.

    5. جناب منوچهر
      بیایید این گونه فرض کنیم.
      شما خدای این جهان هستید.چگونه به همه این سوالاتی که می پرسی را به آن پاسخ می دهی؟
      شما خودت را خدا فرض کن و لطفا به تمام سوالات خودت ,براساس دانش خودت پاسخ دهید.
      متشکرم

    6. شما تکامل( ک م ل) را بدون توجیه مفروض گرفتید و خیر و کمال را فرمودید منکر شدید. خوب اشکال چیه؟ مگر تکامل شرط صدق و یا توجیه و یا در نگاه مبهم شما اهمیتی دارد؟ چرا باید داشته باشد؟ ربط سخن شما به موضوع چیه؟ موضوع مطرح شرور است. تکامل؟!
      پیش از تقاضای پاسخ شما با شأنیت سوال خود را احراز کنید.
      2 . آن چه در پ 2 فرمودید حتی کارکاتور سخن باورمندان به خدا نیست. بیشمار تبیین وجود دارد. همان یکی را هم که شما تحریف کرده اید را بهش وفادرار نبوده اید! خب مخالفان شما درن می گن الف شما با “ب” مخالفید! شما باید شأنیت پیدا کنید.
      در شماره 2 خنده دارترین بیان شما از ابتدا تا کنون را نوشتید: بیایید اشکال بالا نادیدیه بگیریم. کدام اشکال؟ شما از موضوع خارج شدید.. جالبتر حالا خود مفهوم ی را که خودتان و نه صفحه و یا دیگری مطرح کرده اید باطل خواندید! پرش افکار به این وضوح فقط برای شما قابل دیدن نیست.
      در الف: منکر اختیار شدید! چرا مطرح کردید؟ کی از اختیار حرف زد؟
      ب: ب را از کجا اوردید؟
      چرا خدا شرایط را فراهم نکرده؟ شما که دلیلی نیاوردید. اصلا چرا باید اینطور که شما می فرمایید باشد. خودتان می گویید اینطور باید باشد خودتان خودتان را رد می کنید!!
      این که براهین خدا “همگی ” دست ساز(منظورتان البته حاصل اندیشه انسان است !)که جزء مطلوب های دین است! چون فلسفه دین انسان را مخیر بر انتخاب گذارده و با مغالطه شما اشکالی بهم نمی زند.
      این آشفتگی و خود گویی و خود رد کردن خیلی جذاب است. خواهشا ادامه بدهید. هیچ کجا چنین چیزی تا کنون دیده نشده! بی همتا ست!

  20. همین که این همه کامنت راجع به این مساله وجود داره، نشون میده که مساله جدال برانگیزی هست و جا برای بحث و بررسی بیشتری هم دارد.
    من قبلا راجع به شر دیدگاه دیگری داشتم، اکنون مطالعه کامنت ها و نظرات نویسنده که خیلی منسجم و حساب شده نوشته بود، در من تردیدی ایجاد کرده که عمیق تر به این مساله بپردازم.
    با تشکر از آقای باقری و تشکر از دوستانی که با کامنتهاشون، باعث شدند بیشتر به فکر واداشته بشم.

  21. مبحث دیوباوری بخش دوم کتاب،به نوعی بسط هوشمندانه ی رویکرد هیوم در کتاب دیالوگهایی راجع به دین طبیعی است. هیوم با استناد به تجربه ی زیسته ی بشر از هستی مسئله ی شر را بنا نهاد. دنیای واقعی چنان که آن را تجربه میکنیم کافی است تا آگاه شویم از این مهم که دنیایی آکنده از خیر و شر داریم. خالقی واجد ویژگی اخلاقی اگر برای جهان برشماریم؛ او نمیتواند خیر یا شر مطلق باشد. دیوباوری استدلالی همداستان با هیوم است و شاید سهمگین تر از آنچه هیوم مطرح کرد. چنانچه قرار است بر مبنای شواهد ناقص بنا را بر واجد ویژگی اخلاقی بودن خالق هستی بگذاریم، چرا او را خیر مطلق بپنداریم؟ استدلال کریستوفر نیو از بقیه ی استدلالها برای من قویتر بود و نشان داشت از آن که باور به ویژگی اخلاقی خدا و خیر فرض گرفتن این ویژگی تنها و تنها ریشه در سنتی تصادفی دارد و هیچگونه عقلانیتی در آن دخیل نیست.

  22. مساله شر از اول با آدم بوده…سخته واقعا کسیو پیدا کنی که تو عمرش اقلکن یک بار باهاش روبرو نشده باشه… همه مون ما مال باختیم یا معشوقمون باختیم یا زجر کشیدیم… این جور موقعها همه تو دلمون میگیم خدایا چرا این بلا سر من اومد؟ خدایا چرا کمکم نکردی؟ خدایا چرا این جهان پر از درده؟ خدایا چرا کودکان فلسطینی و یمنی کشته میشن و هیچ کاری نمیکنی؟ خدایا برای چه ساکت نشستی وقتی میبینی به کودکی تجاوز میشع؟ خدایا چرا ظالمان را نابود نمیکنی؟ خدایا چرا آدمهای مومن و خوب اینقدر بدبخت و بدبیارن ولی هر چی پدرسوخته دغلباز نامروت دورو و منافق پولدار و موفقه؟ تو مقدمه میگه خدا و انسان اخلاق مشترک دارن، پس میتونم بگم خدایاا چرا کمکم نمیکنی؟ چرا اون بچه بدبخت فلسطینی که صهیونیست غاصب میکشتش را نجات نمیدی؟ اگر اخلاقمون مشترک نبود این سوال و تمنا و دعا و التماس به خدا هم معنی نداشت…. بعدش میاد مساله شر رو مطرح میکنه…اون نقل قولی که از زوربا آورده بهترین راه واسه فهمیدن شره…راس میگه کسایی که میان میگن رنج خوبه یا رنج ضروره یا رنج باید باشه بنظر آدمهای بی اخلاقین و مثل اینایی میمونن که به درد مردم میخندن و میگن حقشه… جوابای متداول به این مساله بررسی میکنه مثل اراده آزاد و ضروری بودن یک سری از شرها بخاطر وجود خیر و… نقدهای خوبی اورده بود و مقابله قشنگ میشد دید کی به کیه… تو فصل اول اون بخش حیوانها همیشه برای خودمم سواله. حالا ما اومدیم اینجا امتحان بشیم، اون حیوان بدبخت چرا باید آفریده بشه تا زجر بشه و بمیره اونم تو اون شرایطی که توصیف میکنه. اونم حالا که میدونیم میلیاردها سال است زمین بوجود آمده و آدمها فکر نمیکنن همین سه هزار سال پیش همه چی خلق شده….چرا این حیوانهای بدبخت را میلیاردها سال درد و رنج بدیم؟ بخش دومش که رفت روی نابغه ی شرور… فکر نکنم کسی بتونه به نابغه ی شرور باور کنه چون از نظر ذهنی آدم میترسه.. ولی خوب فکر کنم میگم دیدم یک سری از دیندارها رسما خدا را خیلی خشن و پر از نفرت و کینه میدونن و خودشونم همینطوری پر از نفرت و کینه هستن و میخوان همه رو بکشن و نابود کنن.. برای اونا شاید واقعا خداشون نابغه شرور باشه…کسایی که مساله خیر و نابغه شرور رو طرح کردن خلاق بودن ولی فکر کنم واقعا خیلی از دیندارا تو عمل بهش باور دارن…فصله سه هم میگفت اصلا مساله شر نتیجه اش اینه که تعریفی که از خدا میدیم نمیتونه درست باشه… من اینجوری برداشت کردم بخصوص بخش دوزخ هم به یک شکل دیگه مساله شر اشاره کرد که معمولا میگن برای خیر و شر باید منتظر قیامت شد… کلا خوشم اومد فضل فروشی بیخود نداشت سوالها رو قشنگ مرتب اورده بود من بخش بخش قبلا تو کانال خونده بودم و هنوز ضمیممه های کتابو رو نخوندم هنو.. من مسااه دوزخ و نابغه شرور رو ندیده بودم بحث بشه تو منابع فارسی…ولی دو تا نقد هم دارم. یکی اینکه چرا تو بخش اخلاق کتاب آسمانی به قرآن اشاره نکرد اصلا .. چون واسه من مهمه بدونم اخلاق و قرآن قضیه اش چی میشه و دوم اینکه چرا ادیاان شرقی…تائویسم و بودیسم را مطرح نکرد. چون بعضیهاشون تناسخ دارن به جای قیامت و اصلا خدا ندارن مساله شر براشون کلا فرق داره. یعنی میگم مساله شر همه دینها رو باطل نمیکنه. تو چاپ بعدی اگر اینا رو بگی خیلی کتاب بهتر میشه. از سایت شما من باب معرفی بحثهای مختلف تشکر دارم.

    1. دلیلش مشخصه چون قرآن استدلالش قطعی و یقینیه و کسی نمیتونه ان قلت بیاره برای همین بررسی نکرده

      1. استدلال قران قطعی ویقینی نیست وحتما ان قلت دارد حالا شما بیایید بررسی کنید تا پاسختان داده شود

          1. برادربزرگوار
            تا “اصل توحید”,آن هم “توحیدصمدی”قرآن کریم در وجودانسان پیاده نشود.دین اسلام هیچ معنایی نخواهد داشت.
            اصل “توحید صمدی”است و نه “توحيد عددی”

          2. اقا مجید عزیز پاسخ ان قلتها را ندادید منتظر پاسخ شما بزرگوار هستیم وگرنه طبق قول خودتان باید دست از اسلام بکشید

          3. جناب مجید
            برادر گرامی هیچ وقت با احساسات خودتان با دین خودتان بازی نکنید.بازی خطرناکی است..اگر قرار باشد فقط بایک “مناظره ساده” از دین خود دست بکشید,آن دین دیگر دین نیست!!
            بی خود نیست خداوند,بندگان خود را در جای جای قرآن کریم به “تعقل” دعوت کرده است.

          4. شهید مطهری یک سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در نامه‌ای به امام خمینی(ره) با اشاره به آفت‌های موجود در راه انقلاب پرداختن به تفکر ایرانی را یکی از این آفت‌ها ارزیابی می‌کند.

            بازخوانی این نامه تاریخی که گویی در سال ۱۳۸۹ به نگارش درآمده است، برای ما به‏قدری ضروری می‎باشد که با کمی تفکر می‎توانیم آن را با شرائط زمان خود قیاس کنیم و ریشه های التقاطی بعضی از جریان های به ظاهر طرفدار اسلام را که در حال حاضر در نظام جمهوری اسلامی مسئولیت های متعدد دارند، شناسایی و افکار آنها را به طور کامل بشناسیم.

            شهید مطهری در این نامه امام را استاد و مقتدای خود خوانده و با اشاره به التقاط سازمان منافقین در بخشی از این نامه می‌نویسد: . . . به‎اصطلاح گروه مسمی به «مجاهدین» است. اینها در ابتدا یک گروه سیاسی بودند ولی تدریجاً به صورت یک انشعاب مذهبی دارند درمی‌آیند، درست مانند خوارج که در ابتدا حرکتشان یک حرکت سیاسی بود، بعد به صورت یک مذهب با یک سلسله اصول و فروع درآمدند. کوچکترین بدعت اینها این است که به قول خودشان به “خودکفایی ” رسیده‌اند و هر مقام روحانی و مرجع دینی را نفی می کنند؛ از همین جا می‌توان تا آخر خواند. دیگر اینکه در عین اظهار وفاداری به اسلام، کارل مارکس لااقل در حد امام جعفر صادق علیه ‌السّلام نزد اینها مقدس و محترم است.

            شهید مطهری همچنین نسبت به تشکیل تفکراتی که بعدها به تشکیل گروهک فرقان منجر شد اشاره می‌کند و می‌نویسد: . . . اخیراً می‌بینم گروهی که علاقه و عقیده درست به اسلام ندارند و گرایشی انحرافی دارند با دسته‌بندی‌های وسیعی در صدد این هستند که از او [دکتر شریعتی] بتی بسازند که هیچ روحانی جرأت اظهار نظر در گفته‌های او را نداشته باشد.

            این شهید بزرگوار می‌افزاید: عجبا! می‌خواهند با اندیشه‌هایی که چکیده افکار ماسینیون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلغان مسیحی در مصر و افکار گورویچ یهودی ماتریالیست و اندیشه‌های ژان پل سارتر اگزیستانسیالیست ضد خدا و عقاید دورکهایم جامعه‌شناس ضدمذهب است، اسلام بسازند، پس و علی الاسلام السلام.
            شهید مطهری همچنین در بخش دیگری از این نامه با اشاره به تفکری که امروز موسوم به «مکتب ایرانی» است با اشاره به سلسله مقالات دکتر شریعتی در کیهان آن روزها می‌نویسد: لازم است که حضرت‎عالی مجموعه مقالات او را در کیهان که یک سال و نیم پیش چاپ شد شخصاً مطالعه فرمائید . . . خلاصه این مقالات که یک کتاب می شود، این بود که ملاک ملیت، خون و نژاد که امروز محکوم است نیست، ملاک ملیت فرهنگ است و فرهنگ به حکم اینکه زاده تاریخ است نه چیز دیگر، در ملتهای مختلف، مختلف است؛ ملیت هر قوم فرهنگ آن قوم است؛ هر قوم که فرهنگ مستمر نداشته نابود شده است؛ ما ایرانیان فرهنگ دو هزار و پانصد ساله داریم که ملاک شخصیت وجودی ما و من واقعی ما و خویشتن اصلی ماست، در طول تاریخ حوادثی پیش آمد که خواست ما را از خود واقعی ما بیگانه کند ولی ما هر نوبت به خود آمدیم و به خود واقعی خود بازگشتیم، آن سه جریان عبارت بود از حمله اسکندر، حمله عرب، حمله مغول، در این میان بیش از همه درباره حمله عرب بحث کرده و نهضت شعوبیگری را تقدیس کرده است، آنگاه گفته اسلام برای ما ایدئولوژی است و نه فرهنگ؛ اسلام نیامده که فرهنگ ما را عوض و فرهنگ واحدی به وجود آورد، بلکه تعدد فرهنگها را به رسمیت می شناسد همان طوری که تعدد نژادی را یک واقعیت می داند؛ آیه کریمه «اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ اُنثی وَ جَعَلناکُم شُعوباً وَ قَبائِلَ . . .» ناظر به این است که اختلافات نژادی و اختلافات فرهنگی که اولی ساخته طبیعت است و دومی تاریخ، باید به جای خود محفوظ باشد. ادعا کرده است که ایدئولوژی ما روی فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روی ایدئولوژی ما، لهذا ایرانیت اسلامی شده است و اسلام ما اسلام ایرانی شده است.

            شهید مطهری می‌افزاید: این بیان عملاً و ضمناً، نه صریحاً فرهنگ واحد به نام فرهنگ اسلامی را انکار کرده است و صریحاً شخصیت‌هایی نظیر بوعلی و ابوریحان و خواجه نصیرالدین و ملاصدرا را وابسته به فرهنگ ایرانی دانسته است؛ یعنی فرهنگ اینها ادامه فرهنگ ایرانی است، این مقالات بسیار خواندنی است؛ در انتساب آنها به او [دکتر شریعتی] شکی نیست، به بعضی‌ها مثل آقای خامنه‌ای و آقای بهشتی گفته مال من است، ولی مدعی شده که من اینها را چندین سال پیش نوشته‌ام و اینها را پیدا کرده و چاپ کرده‌اند؛ در صورتی که دلائل به قدر کافی هست که مقالات، جدید است. به هر حال مطالعه حضرت‎عالی بسیار مفید است.

            متن نامه شهید مطهری به حضرت امام(ره) به شرح زیر است:

            بسم الله الرحمن الرحیم

            «السّلام علی مولینا امیرالمؤمنین و امام المتّقین قائد الغرّ المحجّلین و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

            استاد و مقتدای بزرگوارم! حوادث ناگوار پی‎درپی برای اسلام از یک طرف، و روشن‎بینی‎ها و اقدامات مثبت و منفی به‎موقع و صحیح آن استاد بزرگوار از طرف دیگر، موجب شده که روز به روز جدی‎تر و باخلوص و صمیمیت بیشتر آرزو کنم و از خداوند متعال مصلحت نمایم که وجود مبارک آن رهبر عظیم الشأن را برای همه مسلمانان مستدام بدارد، اللّهم آمین. خدا را گواه می گیرم که کمتر اتفاق می افتد که در حال یا مقام و موقف دعایی این وظیفه را فراموش کنم و امیدوارم که مشمول دعوات خیریه شما بوده باشم.

            در حدود دو سال پیش از اروپا عریضه ای تقدیم داشتم و مایلم بدانم رسیده یا خیر. در اینجا جریانهای پیچیده و گمراه کننده ای وجود دارد که توجه و آگاهی حضرت‎عالی ضرورت دارد:

            اول اینکه شاید به قدر کافی مستحضر باشید که نفوذ افکار مارکسیستی تا برخی محافل مذهبی و میان بعضی از دوستانی که انتظار نمی رفت، پیشروی کرده لااقل در حدی که با هرگونه موضع‎گیری فکری در برابر آنها با استناد اینکه فعلاً صلاح نیست، مبارزه می شود و حتماً به هر وسیله هست باید نظر حضرت‎عالی وسیله بیت محترم به افرادی که واقعاً از این جهت در اشتباهند ابلاغ شود.

            جریان دوم جریان به اصطلاح گروه مسمی به «مجاهدین» است. اینها در ابتدا یک گروه سیاسی بودند ولی تدریجاً به صورت یک انشعاب مذهبی دارند درمی‎آیند، درست مانند خوارج که در ابتدا حرکتشان یک حرکت سیاسی بود، بعد به صورت یک مذهب با یک سلسله اصول و فروع درآمدند. کوچکترین بدعت اینها این است که به قول خودشان به «خودکفایی» رسیده‎اند و هر مقام روحانی و مرجع دینی را نفی می کنند. از همین جا می توان تا آخر خواند. دیگر اینکه در عین اظهار وفاداری به اسلام، کارل مارکس لااقل در حد امام جعفر صادق علیه السّلام نزد اینها مقدس و محترم است. البته اینها آنهایی هستند که بر مسلک سابق خود باقی هستند. آنها که اعلام تغییر موضع کردند تکلیفشان روشن است. بنده هم اطلاعاتم درباره آنها مع الواسطه است، ولی افراد متدین و فهیمی که سالها با آنها هم‎زندان بوده‏اند؛ ‌هستند و من معتقدم حضرت‎عالی از آنها نه‎فقط از یک نفر آنها جدا جدا بخواهید نظریات خود و مشهودات خود را بنویسند و خدمتتان ارسال دارند؛ و عجب این است که هنوز هستند برخی از دوستان ما و ارادتمندان شما که کارهای اینها را توجیه و تأویل می کنند.

            مسئله سوم مسئله روحانیت است. من خود از منتقدین روحانیت بوده و هستم اما با اعتراف به مزایایش و با اعتقاد به لزوم حفظ و نگهداریش و در همان حال اصلاحش. ولی جریان غیر قابل انکار این است که تنها موضوعی که گروههای مختلف از مقامات دولتی گرفته تا کمونیستها و «منافقین خلق» و برخی جمعیتهای به ظاهر مذهبی مثل شریعتی ها در ان وحدت نظر دارند کوبیدن روحانیت از اساس و برداشتن این سدها از میان است، البته هر دسته ای به منظوری؛ یکی به منظور ایجاد یک روحانیت فرمایشی به شکل اهل تسنن که مطیع دولتها باشد، و دیگری به منظور از میان برداشتن دین، و سوم و چهارم به منظور تصاحب یک قدرت مردمی که دین است و آن را بر وفق مراد تفسیر کردن. در این مقام باید اظهار تاسف کنم که برخی دوستان ما طلاب جوان و جوانان دانش‎آموز و دانشجو را بر بغض و کینه روحانیِین به استثنای شخص حضرت‎عالی پرورش می دهند و این برای اسلام و روحانیت عاقبت بسیار وخیمی دارد. خوب است حضرت‎عالی به بیت محترم دستور فرمایید از این جهت درباره دوستان و ارادتمندان تحقیق کامل بفرمایند و به کسانی که چنین روشی دارند تذکراتی داده شود.

            چهارم مسئله شریعتی‎هاست. در نامه قبل معروض شدم که پس از مذاکره با بعضی ؛ مشترک قرار بر این شد که بنده دیگر درباره مسائلی که که به شخص او مربوط می شود، از قبیل صداقت داشتن و صداقت نداشتن و از قبیل التزامات عملی سخن نگویم ولی انحرافاتی را که در نوشته های او هست به صورت خیرخواهانه و نه خصمانه تذکر دهم؛ و اخیراً می بینم گروهی که علاقه و عقیده درست به اسلام ندارند و گرایشی انحرافی دارند با دسته بندیهای وسیعی در صدد این هستند که از او بتی بسازند که هیچ روحانی جرأت اظهار نظر در گفته های او را نداشته باشد. این برنامه در مراسم چهلم او در مشهد – متأسفانه با حضور دوستان خوب ما- و بیشتر در ماه مبارک رمضان در مسجد قبا اجرا شد تحت عنوان اینکه بعد از سید جمال و اقبال این شخص رنسانس اسلامی به وجود آورده و اسلام را نو کرده و خرافات را دور ریخته و همه باید به افکار او بچسبند؛ ولی با عکس العمل شدید گروهی دیگر مواجه شد و به‏علاوه هوشیاری امام جماعت مسجد که متوجه شد توطئه علیه روحانیت بوده در شب های آخر فی الجمله اصلاح شد.

            عجبا! می‎خواهند با اندیشه هایی که چکیده افکار ماسینیون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلغان مسیحی در مصر و افکار گورویچ یهودی ماتریالیست و اندیشه های ژان پل سارتر اگزیستانسیالیست ضد خدا و عقاید دورکهایم جامعه‎شناس ضدمذهب است، اسلام بسازند، پس و علی السلام السلام.

            به خدا اگر روزی مصلحت اقتضا کند که اندیشه های این شخص حلاجی شود و ریشه هایش به‏دست آید و با اندیشه های اصیل اسلامی مقایسه شود صدها مطلب به‏دست می آید که ضد اصول اسلامی است و به‏علاوه بی‎پایگی آنها روشن می شود. من هنوز نمی دانم فعلاً چنین وظیفه ای دارم یا ندارم؛ ولی با اینکه می بینم چنین بت‎سازی می شود، فکر می کنم که تعهدی که درباره این شخص دارم دیگر ملغی است، در عین حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت می باشم. کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیت است. او همکاری روحانیت با دستگاه های ظلم و زور علیه توده مردم را به صورت یک اصل کلی اجتماعی درآورد، مدعی شد ملک و مالک و ملّا و به‏تعییر دیگر تیغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشته اند. این اصل معروف مارکس را که دین و دولت و سرمایه سه عامل همکار ضد خلقند و سه عامل از خودبیگانگی بشرند به صد زبان پیاده کرد، منتها به جای دین، روحانیت را گذاشت؛ نتیجه اش این شد که جوان امروز به اهل علم به چشم بدتری از افسران امنیتی نگاه می کند و خدا می داند که اگر خداوند از باب «و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین» در کمین او نبود او در مأموریت خارجش چه به سر روحانیت و اسلام می آورد. تبلیغاتی در اروپا و آمریکا له او از زهد و ورع و پارسایی تا خدمت به خلق و فداکاری و جهاد در راه خدا و پاکباختگی در راه حق شده است و بسیار روشن است که دستهای مرموزی در کار بوده و دوستان خوب شما در اروپا و آمریکا اغفال شده اند. من لازم می دانم که حضرت‏عالی گاهی برخی افراد بصیر را ولو به طور خفا به اروپا و آمریکا بفرستید، جریانها را از نزدیک ببینند و گزارش دهند که به عقیده بعضی از دوستانتان در آنجا پاره ای از حقایق از حضرت‏عالی کتمان می شود. گروه‎های چهارگانه فوق با من به حساب اینکه تا اندازه ای اهل فکر و نظر و بیان و قلم هستم به شدت مبارزه می کنند، شایعه برایم می سازند، جعل و افترا می بندند به طوری که خود را مصداق آن شعر فارسی می بینم که محقق اعظم خواجه نصیرالدین طوسی در آخر شرح اشارات به عنوان زبان حال خود آورده است:

            به گرداگرد خود چندان که بینم / بلا انگشتـــــری و من نگـــــینم

            ولی به لطف و عنایت پروردگار و توجهات اولیای دین هراسی به خود راه نخواهم داد، این مقدار بَثّ شکوی را جز به مثل حضرت‏عالی که استاد عالی‎قدر و به جای پدرم هستید نمی کنم. من الآن مرکز ثقل حملات این گروه هستم، اگر بفرمایید ایستادگی کن ایستادگی می کنم؛ اگر بفرمایید مصلحت نیست، خود را کنار می کشم.

            بار دیگر تکرار می کنم من جداً از خداوند متعال طول عمر برای شما می خواهم و فوق العاده نگرانم که اگر خدای ناخواسته پای حضرت‎عالی که تنها شخصیتی هستید که همه این گروهها از او حساب می برند از میان برود اوضاع فوق العاده ناراحت کننده ای خواهد بود. ای بسا که گروههای منحرف منتحل، مقاصد شوم و مسلکهای مختلف . . . روشن و روشن‎تر بفرمایید و حتی لازم است به بعضی دوستان به طور خصوصی تذکراتی بدهید. شنیدم به یکی از دوستان مشهد که اخیراً به نجف مشرف شده است تذکرات مفیدی داده اید و دورادور اطلاع دارم که مؤثر بوده است و در روش ایشان که اخیراً خیلی خطرناک شده بود مؤثر واقع شده و الحمد لله.

            خوب است اطلاع داشته باشید که در ماههای آخر عمر شریعتی بنده مکرر وسیله اشخاص مختلف به او پیغام دادم که در نوشته های تو مطالبی هست ضد اسلام و لازم است اصلاح شود، من حاضرم در حضور جمعی صاحب‏نظر یا تنها، به تو ثابت می کنم، اگر ثابت شد خودت آنها را ولو به نام خودت نه به نام من اصلاح کن و شأن تو بالا هم خواهد رفت و الّا مجبورم از تو صریحاً و مستدل انتقاد کنم و برایت گران تمام خواهد شد. آخرین شخصی که از طرف او نزد من آمد، اظهار داشت که او حاضر است اختیار بدهد به آقای محمدتقی جعفری و آقای محمدرضا حکیمی که از آثارش انتقاد کنند و در نهایت امر تو صحّه بگذاری، من گفتم بسیار خوب ولی به شرط این که کتباً بنویسید. مقارن با حرکتش به خارج اطلاع پیدا کردم که تنها به آقای حکیمی نوشته که شما مجازی نوشته‎های مرا نقد کنی. در اروپا خبر موثق این بود که گفته بود تا یک سال کاری نخواهم کرد جز اصلاح نوشته های خودم و یکی از دوستان نزدیک حضرت‏عالی نقل کرد که به او گفته بود منتظرم فلانی به اروپا بیاید، راجع به اصلاح کتابهایم با او مشورت کنم، و البته من این جهت را تحسین کردم و دلیل حسن نیت او و سوء نیت اطرافیانش در ایران گرفتم. روی این حساب می بایست از نشر آثارش قبل از اصلاح و تجدید نظر لااقل وسیله آقای حکیمی که کتباً به او اجازه داده است جلوگیری شود؛ ولی افرادی که اخیراً تصمیم گرفته اند او را مظهر رنسانس اسلامی قرار دهند و راه برای اظهار نظرهای خود در اصول و فروع اسلام باز کنند در شعاع وسیعی به نشر و تکثیر همه آثار او پرداخته اند. بنده فکر می کنم اگر صلاح می دانید به برخی از ارادتمندان خودتان در اروپا و آمریکا که ضمناً ناشر آثار و افکار او هستند یادآوری فرمائید که قبل از انجام اصلاحات وسیله آقای حکیمی یا گروهی که خودتان تعیین می فرمائید از نشر آثارش جلوگیری شود و اگر هم صلاح نمی دانید که در کار او مستقیماً دخالتی فرمائید راه دیگری باید اندیشید.

            بسیار خوب است و برای شناختن ماهیت این شخص لازم است که حضرت‎عالی مجموعه مقالات او را در کیهان که یک سال و نیم پیش چاپ شد شخصاً مطالعه فرمائید. این مقالات دو قسمت داست: یک قسمت ضدمارکسیسم است که مقالات خوبی بود درباره ملیت ایرانی (و مستقلاً ماشین شده و در حقیقت فلسفه ای بود برای ملیت ایرانی و قطعاً تاکنون احدی از ملیت ایرانی به این خوبی و مستند به یک فلسفه امروزپسند دفاع نکرده است. شایسته است نام آن را فلسفه رستاخیز بگذاریم. خلاصه این مقالات که یک کتاب می شود، این بود که ملاک ملیت، خون و نژاد که امروز محکوم است نیست، ملاک ملیت فرهنگ است و فرهنگ به حکم اینکه زاده تاریخ است نه چیز دیگر، در ملتهای مختلف، مختلف است؛ ملیت هر قوم فرهنگ آن قوم است؛ هر قوم که فرهنگ مستمر نداشته نابود شده است؛ ما ایرانیان فرهنگ دو هزار و پانصد ساله داریم که ملاک شخصیت وجودی ما و من واقعی ما و خویشتن اصلی ماست، در طول تاریخ حوادثی پیش آمد که خواست ما را از خود واقعی ما بیگانه کند ولی ما هر نوبت به خود آمدیم و به خود واقعی خود بازگشتیم، آن سه جریان عبارت بود از حمله اسکندر، حمله عرب، حمله مغول، در این میان بیش از همه درباره حمله عرب بحث کرده و نهضت شعوبیگری را تقدیس کرده است، آنگاه گفته اسلام برای ما ایدئولوژی است و نه فرهنگ؛ اسلام نیامده که فرهنگ ما را عوض و فرهنگ واحدی به وجود آورد، بلکه تعدد فرهنگها را به رسمیت می شناسد همان طوری که تعدد نژادی را یک واقعیت می داند؛ آیه کریمه «اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ اُنثی وَ جَعَلناکُم شُعوباً وَ قَبائِلَ . . .» ناظر به این است که اختلافات نژادی و اختلافات فرهنگی که اولی ساخته طبیعت است و دومی تاریخ، باید به جای خود محفوظ باشد. ادعا کرده است که ایدئولوژی ما روی فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روی ایدئولوژی ما، لهذا ایرانیت اسلامی شده است و اسلام ما اسلام ایرانی شده است.

            با این بیان عملاً و ضمناً نه صریحاً فرهنگ واحد به نام فرهنگ اسلامی را انکار کرده است و صریحاً شخصیتهایی نظیر بوعلی و ابوریحان و خواجه نصیرالدین و ملاصدرا را وابسته به فرهنگ ایرانی دانسته است؛ یعنی فرهنگ اینها ادامه فرهنگ ایرانی است، این مقالات بسیار خواندنی است؛ در انتساب آنها به او شکی نیست، به بعضی ها مثل آقای خامنه ای و آقای بهشتی گفته مال من است، ولی مدعی شده که من اینها را چندین سال پیش نوشته ام و اینها را پیدا کرده و چاپ کرده اند؛ در صورتی که دلائل به قدر کافی هست که مقالات، جدید است. به هر حال مطالعه حضرت‎عالی بسیار مفید است.

            این روزها سؤال و جوابی ار حضرت‎عالی مورخه شعبان ۹۷ منتشر شد که اثر بسیار مطلوبی از نظر انحرافات منتحلین داشت و عجب این است که شایع کرده اند این سؤال و جواب به وسیله فلانی تهیه شده است. به آنها گفتم: شما با این اتهام، به آقا اهانت می کنید، گویی ایشان از خود رأی ندارند و تابع رأی مثل منی هستند.

            خبر عجیب دیگر این است که اخیرا آزادی غیرمترقبه‎ای به دسته‏جات مختلف مخصوصاً دسته‎جات سیاسی داده شده است. البته نسبت به روحانیین به مقیاس بسیار کمتری داده شده، ممنوعیت های آنها غالباض به حال خود باقی است. این تبعیض نیز سؤال انگیز است.

            خدمت آقازادگان عظام دامت برکاتهم عرض سلام این بنده را ابلاغ فرمایید.

            والسلام علیکم و رحمه الله و نلتمس منک الدّعاء.

            نامه تاریخی شهید مطهری به امام خمینی یک سال قبل از انقلاب اسلامی به انحراف جریاناتی اشاره می کند که حتی قبل از پیروزی نهضت همواره دغدغه فکری افرادی بوده که ایدوئولوگ های جمهوری اسلامی را ترسیم می کردند و ما هنوز کماکان پس از گذشت سه دهه از انقلاب اسلامی ایران در مقاطع مختلف تاریخ جمهوری اسلامی با پسماندهای همین جریانات التقاطی روبه‎رو هستیم.

            جریانات انحرافی از قبیل اسلام منهای روحانیت، تفکرات مارکسیستی، اشاعه تفکرات غربی و اسلام ایرانی همه و همه موضوعاتی است که ما در طول عمر پرثمر جمهوری اسلامی با آنها روبه‎رو بودیم و هستیم. لذا در همین زمینه پایگاه نقد نیوز در آینده‎ای نزدیک به جریان شناسی این تفکرات انحرافی به‎صورت کاملاً مستند و مستدل خواهد پرداخت.

            بنابر این گزارش امام خمینی(ره) البته به این نامه طولانی جوابی ندادند و آن را بی‌پاسخ گذاشتند و در همین حال شهید مطهری که در این نامه از امام کسب تکلیف کرده بود نیز دراین‎باره سکوت اختیار می‌کند.

            حجت الاسلام معلمی از استادان حوزه و دانشگاه درباره دلیل سکوت امام و عدم پاسخ به نامه شاگردش می‌گوید: در جریان نقد اندیشه‌های دکتر شریعتی، بعضی از اساتید، بدون در نظر گرفتن شرایط و مصالح، شروع به نقد افکار وی کردند و کاری نداشتند که آیا این کار در حال حاضر به نفع اسلام و دانشگاه هست یا نه، اما شهید مطهری این کار را نکرد بلکه نامه‌ای به این مضمون که مطالب دکتر شریعتی مشکل دارد، به امام نوشت و کسب تکلیف کرد، امام پاسخ نامه را نداد، لذا ایشان متوجه شد که تکلیف فعلی سکوت است ولی برخی دیگر از اساتید سکوت نکردند و باعث شدند که امام از آنها گله‌مند شود، چرا که امام این کار را به‎مصلحت وقت نمی‌دانست.

            زیرا دکتر شریعتی در دانشگاه‌ها خیلی نفوذ داشت و نقد او در آن زمان، باعث جدایی حوزه از دانشگاه می‌شد و به اتحاد حوزه و دانشگاه ضربه می‎زد و بیشترین منفعت را رژیم ستم‎شاهی می‌برد لذا امام در سخنرانی خود اظهار کردند که من از دو گروه گله دارم یکی از دانشگاهیانی که روحانیت را قبول ندارند و یکی روحانیونی که دانشگاهیان را از خود طرد می‌کنند. در این جریان می‌بینیم که استاد مطهری چقدر تابع امام بود و از اول، سکوت اختیار کرده بود.

  23. باسلام به دوستان
    بحث ها در کل خوب بود بعضا متمم و مکمل بودن

    منم اون چیزی که تو ذهنم میاد میگم اگه دوستان خواستن ان قلت وارد کنن

    به نظر بنده بحث خیر و شر در بین موجودات که جایگاهی نداره.چون اشعاری وجود نداره

    میاییم به عالم انسان که انسان مسءلشه چون خودآگاهی داره

    انسان هم چون تخته بنده زمین و زمان نیست ان شاالله پس شر به عنوان نقصان در امکانات و دارایی های خاکی مسلش نیست چون معیارش محدود نیست

    ولی بحث از اینجا جالب میشه که گاها کمبود و نقصها در محدوده ما باعث کند شدن و یا جلوگیری رشد و بعضا انحراف از مسیر رشد و کمال و تعالی میشه

    به عبارت دیگه مسله شر برای انسان اونجا مطرح میشه که برای بعضی انسانها باعث انحطاط

    نمیدونم منظورمو درست رسوندم یا نه

    برای مثال از دل خانواده و زیست عارفانه و صالحانه و عابدانه و اندیشمندانه عارف و….. غیره باز تولید میشه

    از دل خاندان بنی هاشم پیامبر و حضرت علی و…..

    از درون زیست ابوسفیان ها معاویه و یزید

    از دل زیستی که مشکل معیشتی نداره و حداقل با تحصیل دنبال رشدن افراد حق طلب

    ولی از دل زیست بزهکارانه و گرفتار انواع مشکلات بسختی فرد صالح در میاد

    شر برای انسان اونجایی که جلوی رشد و تعالی فکر وروح از هر روش و گونش به علل متعدد گرفته میشه که بعضا این عوامل کل ساحت وجودی که شخصو گرفتن و زیستشون کاملا دچار کمبود هست

    اگر این شر منظوره از علل و عوامل تا راهکارها برای تغییر وتا بحث در مورد منتج به نتیجه مطلوب شدن جا برای بحث بازه

    فروغی بسطامی یه بیت شعر فکر کنم داره درباره دویدندو نرسیدن و عده ای هم نکوشیده رسیدن ناظر به همینجور مسائله

    شر رو باید اونجایی دنبال کرد که مانع وصول انسان به حق و حقیقته

    وقتی که انسان تجلی الهی رو ببینه که دیگه شر مطرح نیست

    مشکل اینه که چرا بعضیا به هر دلیل به حق و حقیقت واصل نمیشن

    چرا باز میمانند از رشد و تعالی

    بحث رشد و هدایت رو باید پی گرفت

    خداوند در آیه ای میفرمایند به پیامبر تو نمیتوانی هر کسی رو که میخوای و دوست داری هدایت کنی و…….

    مثلا بحث درباره آیه بالا فکر کنم خوب باشه

    بحث شر به ناچار و به ضرورت منتهی به بحث جبر و اختیار میشه که اونم ماشاالله خودش سردرده

    تنها راه عملی این مسایل هم بنظر بنده بجز یه مقدماتعلمی که میخواد بضروره. اصلش وارد فضای معنویت و عرفان شدنه .با وصول به حق این مشکلات جبر و اختیار حل میشه . این درس و بحث و فلسفیدن هم مقدمه اونه

    والسلام

  24. یکی از مباحث چالش برانگیزی که خدای ادیان ابراهیمی (قادر مطلق، دانای مطلق ‌و خیرخواه اعلی) را مورد بحث و تدقیق قرار داده، برهان شر است. در کتاب نویسنده بررسی جامعی از مباحث مطرح شده در مورد مساله شر را به خواننده ارائه می‌کند. در ابتدا مسئله شر، انواع آن (شر اخلاقی و شر طبیعی) و ضرورت و غیرضروری بودن آن مطرح می‌شود. در ادامه به سه نوع نگرش متفاوت به «اصالت شر» پرداخته می‌شود ( رویکرد شوپنهاور، مانی گرایی و دیدگاهی که آفریننده هستی را «نابغه‌ی شرور» بر می‌شمارد) و‌در فصل پایانی مسئله‌ی شر و ویژگی‌های خداوند، مسئله‌ی شر و اخلاق خداوند و مسئله دوزخ مطرح می‌شود.
    دو موضوع در این کتاب مطرح شده که به نظر من می‌تواند دلایل قابل بحثی در مورد برهان شر باشد، همان بحث‌ شر غیر ضروری ‌و دوزخ.
    پاراگراف زیر که در متن اشاره شده توضیح خوبی در مورد شر غیر ضروری ارائه داده است:
    «اگر بتوان نشان داد شری غیرضروری در جهان وجود دارد، یعنی شری که هیچگونه توجیه معقولی نتوان برای آن یافت آنگاه شاهدی یافته‌ایم که وجود خداوندی که همه کارتوان، همه چیزدان و خیر مطلق را به شکل جدی به چالش می کشد و یا زیر سؤال می‌برد. در واقع، در این رویکرد به جای تلاش برای نشان دادن اینکه خداوند و شر به طور کلی غیرقابل جمع اند، بر این اساس که وجود خداوند و شر غیرضروری – که می شد از بروز و وقوع آن جلوگیری کرد و بودش هیچ خیری را توجیه نمی‌کند – غیرقابل جمع اند بحث شروع می‌شود و سپس به دنبال شاهدی برای شر غیرضروری خواهیم بود. به نظر می‌رسد مواردی همچون درد و رنج‌های دهشتناک انسان‌ها (مانند نسل کشی و قتل عام) و زندگی دردمندانه ی میلیون‌ها ساله‌ی حیوان ها در این دنیا متحمل می‌شوند، می‌توانست وجود نداشته باشند و نبود آنها موجب از میان رفتن خیر بزرگتری نمی شود و همچنین نیازی هم نبود در غیاب این موارد شر، شری همسان جایگزین شود.»
    در بخش آخر به بررسی نقش انسان می‌پردازد و توضیح می‌دهد که انسان چون ابزاری است که تحمیل درد و رنج بر او به عنوان ضرورتی برای رسیدن به هدف و غایتی موجه می‌شود و این نگاه ابزاری به انسان به لحاظ اخلاقی قابل دفاع نیست و خود به مثابه نوعی از شر است که با ویژگی‌های خداوند مهربان و خیر مطلق سازگار نیست.‌

    1. نگاه ابزاری چیه خانم محترم شما هم مثل نویسنده کتاب داری مغلطه میکنی
      خدا مالک انسانه نگاه ابزاری بد بودنش مال جاییه که مالکیت برقرار نباشه مثلا نگاه ابزاری من به دوستم ولی نگاه ابزاری من به آچارم مشکلی نداره نگاه ابزاری خدا به انسان هم مورد نداره ما ابزار خداییم سعی کن با این واقعیت کنار بیای و با خالق خودت آشتی کنی

      1. اول باید نشون بدی خدا وجود داره بعد که نشون دادی وجود داره ویژگیهاش را مشخص کنی بعد بگی مالکیت انسان از آن ویژگی ها منتج میشه اگر همه این کارها را موفق انجام دادی یعنی من و نویسنده کتاب مغلطه کردیم در غیر اینصورت ادعای شما نادرست بوده

          1. باید اثبات کنید خدایی هست و بعد نشان دهید تمایل اخلاقی به هدایت انسان دارد و سپس ثابت کنید این هدایت در قالب وحی است و سپس ثابت کنید قرآن آن قالب وحی است.

          2. قران کجا این سوالها را پاسخ داده؟ مورد به مورد بررسی کنید قران پر از تناقض است قران هرگز متنی فلسفی نیست که اثبات خدا کند ویا مسئله شرور را پاسخ بگوید و…

          3. خانم الهام همه چیز ثابت کردنی نیست، شما میتونی ثابت کنی من وجود دارم؟ یا دوستانت وجود دارند؟ اثبات کردنی نیست این مسائل.

          4. آقا حجت تناقضهای قرآن را همینجا ذکر کن دانه به دانه برای شما روشن کنم که تناقض نیست. اگر نتوانستم دست از اسلام می‌کشم.

          5. جناب مجید
            جنابعالی می فرمایید, که قرآن کریم پاسخگوی همه سوالات فلسفی است.
            پس لطفا به پرسش خانم الهام پاسخ دهید.

      2. حتما نگاه ابزاری اشکال دارد حتما خدا نباید ونمیتواند نگاه ابزاری به انسان داشته باشد

        دوست گرامی ما انسانها اچار نیستیم ما انسانها شیئ نیستیم اگر خدا را مفروض بگیریم وخلقت را هم مفروض بگیریم خدا به محض اینکه انسان را خلق کرد واراده به انسان داد او را به عنوان وجودی مستقل برسمیت شناخت ما عقل داریم احساس داریم تشویق وتحقیر شدن را با همه وجود میفهمیم تنگدستی وثروت را تشخیص میدهیم زیبایی وزشتی را درک میکنیم ما ابزار خدا نیستیم تا هر بلایی دلش خواست سر ما بیاورد وما دم نزنیم

        1. آقا حجت عزیز شما اگر به اراده ی انسان قائلی پس مسئله ی شر اخلاقی برات حل میشه اگر نیستی این استدلالت برقرار نیست. این نکته به کنار، در ثانی خدا هر بلایی سر ما نمی آورد. اگر میخواست میتوانست هر ثانیه شما را شکنجه کند و آزار بدهد. شما از موهبتهای زیادی در زندگی برخورداری و اینها هیچکدام دریغ نشده. در همین کتاب آقای نوع پرست فصلی به اسم دیوباوری است که در آن علیه وجود خدای خیرمطلق و خدای شرمطلق استدلالهایی میاد. آن بخش شرمطلقش را موافقم باهاش ولی خیرمطلقش دچار اشکالاتی است که پیشتر گفتم در موردش و از اطاله کلام پرهیز میکنم.

          1. اقا مجید گرامی اراده ی انسان ظاهری وبسیار ناچیز است انسان در محاصره جبر تاریخ وجبر محیط است هرگز انسان از بینهایت انتخاب برخوردار نیست همواره انتخابهای انسان محدود است وهمان انتخاب محدود هم بنا به شرایط تحمیل میشود حکومتی که دران زندگی میکنیم طبقه اقتصادی که دران روزگار میگذرانیم خانواده ای که در ان رشد کرده ایم مدرسه و دوستان وهمسایه هایی که داریم همه وهمه بر سرنوشتمان تاثیر بس عمیق میگذارد
            اراده انسان بمانند فردیست که او را محکوم به اعدام کرده اند ومیگویند انتخاب کن که 1- تورا دار بزنیم 2- تو را تید باران کنیم 3- صندلی الکتریکی 4- سم بخوارانیم
            در نهایت همه انها سرنوشتی جز مرگ برای انسان ندارد چنین انتخابی هرگز بکار نمیاید
            انچه بایدمد نظر قرار گیرد اینست که خدا اگر چاره ای نداشت وجهانی بهتر از این نمیتوانست خلق بکندمیبایست اصلا چنین خلقتی نمیکرد اصلا جهان ماده نمیافرید تا پای شرور به میان اید

        2. اقا مجید قران میگوید لا اکراه فی الدین در قبول دین هیچ اجبار واکراه وزوری نیست همین قران میگوید
          قاتلوالذین لا یومنون بالله ولا بالیوم الاخر ولایحرمون ما حرم الله ورسوله ولا یدینون دین الحق من الذین اتوالکتاب حتی یعتوالجزیت عن یدو هم صاغرون

          بکشید کسانیکه به خدا ایمان ندارند وبه قیامت ایمان ندارند حرام خدا ورسول را حرام نمیدانند وبه دین حق نمیگروند از اهل کتاب تا انگاه که با ذلت وتواضع به اسلام جزیه دهند

          توجه میکنید قران درجایی پذیرش دین را با اجبار واکراه رد میکند ودرجایی دیگر حکم کشتن کسانی را میدهد که به دین حق نمیگروند وحرام خدا را حرام نمیدانند وحتی اهل کتاب را هم استثنا نمیکند وانها راهم حک به کشتن میدهد تا جاییکه یا بمیرند ویا با ذلت وخواری به مسلمین تسلیم شده جزیه بپردازند جزیه مالیاتیست که مسلمانان از دیگر پیروان ادیان که تحت حکومت اسلامی روزگار میگذرانند به زور میگیرند
          این یکی ازتناقضات قرانیست

          1. لطفا جناب جانان
            به آیه ایی از” قرآن کریم ” که استناد می کنید,حتما باید به آیه” قبل و بعد” نیز توجه کرد.

          2. التوبة ٢٩

            قَاتِلُوا الَّذِينَ‌ لاَ يُؤْمِنُونَ‌ بِاللَّهِ‌ وَ لاَ بِالْيَوْمِ‌الْآخِرِ وَ لاَ يُحَرِّمُونَ‌ مَا حَرَّمَ‌ اللَّهُ‌ وَ رَسُولُهُ‌وَ لاَ يَدِينُونَ‌ دِينَ‌ الْحَقِ‌ مِنَ‌ الَّذِينَ‌ أُوتُواالْکِتَابَ‌ حَتَّى‌ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ‌ يَدٍ وَ هُمْ‌صَاغِرُونَ‌

            http://www.mortezamotahari.com/fa/BookView.html?BookId=379&BookArticleID=128049

          3. خانم روشنا مفسر باید به متن وفادار باشد نه مطهری ونه هیچکس دیگر حق ندارد از خودش داستانسازی نماید واسم انرا تفسیر قران بگذارد امثال مطهری با ظاهرسازی بدنبال این هستند که ظاهر قران را موجه جلوه نمایند بعد همینها بر اساس ذات قران حکم به جهاد ابتدایی میدهند حکم به ارتداد میدهند جهاد ابتدایی حمله به سرزمینیست که انان کافر هستند مسلمانان به انها حمله میکنند که انها را به زور مسلمان نمایند!!!
            وقتیکه قران میگوید قاتلو الذین لا یومنون بالله اگرکسی فقط کمی با عربی اشنا باشد میداند که معنی ان میشود بکشید کسانی را که به خدا ایمان نمیاورند این ایه انقدر صراحت دارد که به هیچ وجهی امکان اینکه طوردیگری تفسیرشود ندارد واین ایه با لااکراه فی الدین تناقض دارد

          4. پاسخ حجت : چقدر شبیه داعشی ها سخن می گویید! چقدر شبیه سلفی ها حرف می زنید؟ آیه ای که در زمان و مکان خاص و در مورد فرد یا افرادی خاص نازل شده یعنی ما باید شما را بکشیم؟ کدام دیوانه ای چنین نتیجه ای از یک حکم جزیی می گیرد؟ در ضمن مگر شما مفسر قرآن هستید؟ تفیر متن تخصص می خواهد.تفسیر متن باستانی از آن هم بیشتر. حتی در فلسغه غرب هرمنوتیک را داریم. شما هر جا می رسید یک حرف از توی جیبتون بیرون می یارید. حرف هاتون باهم متناقض و یا حاوی تضاد است.

  25. با سلام به دوستان

    بحث ها خوب بودن

    منم مطلبی مطرح میکنم اگه خواستین ان قلت وارد کنید

    بحث شر بین موجودات که مطرح نیست چون اشعاری وجود نداره

    میاییم نزد انسان

    انسان هم که فقط حیوان نیست

    یعنی محدود زمان مکان نیست که کمبود های ناسوتی ملاک باشه

    بحث اینجا جدی میشه که گاهی کمبودهای مادی و نقصان ها باعث جلوگیری از رشد فکری وروحی میشه

    یعنی شر برای انسان اونه که به رشد و تعالی فکری و روحی نرسه

    بعضی از عوامل جبر محیطی و نوع زیست هم دخیلن

    یعنی برای مثال در زیست بنی هاشم پیامبر و حضرت علی تربیت میشن و شرایط بسیار مساعدتره

    ولی در زیست ابوسفیان معاویه و یزید به عمل میان که کلا استعداد وجودی تباه شده البته سعی و تلاش و خواست و اراده تاثیر داره ولی عمده عوامل بسیارین که اکثرا غیر اختیاریه

    پس بحث شر منتهی به جبر و اختیار میشه که اونم خودش سردرده

    خداوند در آیه ای میفرمایند تو نمیتوانی هرکس را که دوست داری و میخواهی هدایت کنی……

    آیه بالا جای بحث خوبی داره

    کسی که تجلی الهی رو ببینه دیگه شر واسش مطرح نیست.
    ولی مشکل در اینه که کسانی نمیتوانند به هر دلیل به حق و حقیقت برسن

    با وصول به حق و دیدن تجلی الهی هست که دیگه شر مطرح نیست

    با وصول به حقیقت و دیدن تجلی الهی بعدش باید گفت ما رایت الا جمیلا

    پس این بحثها درباره شر و جبر و اختیار و فلسفیدن تا حدودی برای مقدمات لازمه ولی چاره کار وارد شدن به ساحت معنا و معنویت و عرفانه

    تا تخته بنده زمان و مکانیم مشکل بر سر عدل الهی مطرحه

    این مسایل وقتی حل میشه یا بهتره بگم که دیگه موضوعیت نداره که انسان حقانی بشه

    حالا بحث سر اینه که چرا بعضی ها در طول تاریخ نتونستن به حق و حقیقت برسن حالا به هر دلیل که میخواد باشه

    عمق فاجعه رو فروغی بسطامی گفته تو اون بیت شعر معروف
    یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
    یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

    والسلام

    1. اگر منظور شما جبر است که این پاسخ نیست شما اشکالی بر اشکالات وارد کردید که چرا یک قومی میدوند ونمیرسند وقومی نکوشیده میرسند ؟؟؟
      واما مسئله عرفان ما که عمری را در راه دین سپری کردیم به حقیقت نرسیدیم اخرش وازدیم وگفتیم حقیقتی وجود ندارد حقی نیست حالا حق چطور تجلی میکند داستانی بیش نیست عرفان خود فریبی است توهم است شیدایی بیجا ست ما که نرسیدیم

      1. داستانی بیش نیست.عرفان خودفریبی است.توهم است. و شیدایی بیجاست. چرا!!!!؟؟؟؟؟ چون ما که نرسیدیم.

        کل حرف منم همین بود که چون عده ای زیادی نرسیدن منکر شدن با ادبیات بالا مثل توهمو داستان و غیره

        فکر میکنید به پیامبران به ویژه پیامبر خاتم چی میگفتن. مجنون. دیوانه و حرفاشو هم اساطیر الاولین یعنی افسانه های گذشته ها

        دوست عزیز منم به همین مشکل اتفاقا اشاره کردمدچون به حق و حقیقت هر کس نمیرسه راههای مختلفی در پیش میگره.یه عده میفتن تو قیل و قال یه عده منکر و الی آخر

        بجای پاک کردن صورت مسءله باید همین قیل و قال ها و تحقیقات و فلسفیدنو جهت دهی کرد و با برنامه و استاد پیش رفت که با این مقدمات به مطلوب و حقیقت رسید

        چون من نرسیدم پس نیست که نشد جواب

        چرا اون بیت شعر فروغی بسطامی یه درد دیگه رو میخواد بگه که خیلی مهمه و میشه ازش استفاده کرد

        و اما این سوال پایینتون درباره همین شعر مشکل امسال منم هست

        چرا یک قومی میدوند ونمیرسند وقومی نکوشیده میرسند ؟؟؟

        منم میگم باید فکر کرد و چاره اندیشید یا اون آیه قرآن هم که اشاره کردم مهمه

        نمیشه چون من نرسیدم همه چیزو منکر بشم که.
        اینجوری که نمیشه

        تو یه زیستی قرار گرفتیم و هیچ خودآگاهی به زیستمون هم نداریم.تکون هم نمیخوریم هیچ انگیزه هم نداریم بعد اونوقت میگیم توهمه

        آدم باید به سمت حقیقت حرکت کنه که برسه.
        آسیب شناسی کنه

        نمیشه که سرجام تکون نخورم بگم کوش

        جبر پاسخ من نیست. من گفتم اینجور بحثها خواه یا ناخواه به جبر و اختیار میرسه که اونم بخشیش با بحث پیش میره بخش قابل توجهیش با وارد شدن به عرفان حل میشه

        1. شما میدانید من به سمت حقیقت حرکت نکردم؟شما میدانید که من تکون نخوردم ؟وانگیزه ای نداشتم؟ اتفاقا برعکس هم تکون خوردم وهم حرکت کردم وهم انگیزه بسیار قوی داشتم من از وسط مسجد میایم با دعا وعرفان و… اشنا هستم راههای رفته است که حالا برگشتم من حقیقت ندیدم وحالا هم تجربه دینی من بخشی از دلایل من است قسمت اصلی استدلال من علیه دین ووجودی بنام حقیقت است من برای تفکرم استدلال دارم وقادرم ازان بخوبی دفاع نمایم

          1. وجودی بنام حقیقت!!!!!!!

            حقیقت یه چیز جدا نیست اونور جدا افتاده

            خود وجود حقیقته دوست عزیز من

            ولی چکار باید کرد که ما با موجود سر و کار داریم تا وجود

            مانند ماهی در آب و غافل از آب

            ما داخل وجود و بلکه بخشی از وجود و هستی هستیم ولی موجودات و کثراتو ادراک میکنیم

            زمانی که وجودو ببینیم وقتیه که وحدت بین شدیم
            اونوقته که تجلی حقو دیدیم

            کل وحدت وجود یعنی این

            یعنی متوجه و ملتفط هستی و وجود یگانه باشیم در موجودات و کثرات

            اونوقته حق تجلی کرده و ما دریافته ایم

            در اسلام تجسد مسیحیت نیست و باطل است

            البته در مسیحیت هم نیست ولی همونی که قائل شدنو میگم

            در اسلام تجلیست

            کل فلسفه اسلامی برای اینه که برسه به وحدت وجود و تجلی

            بقول استاد دینانی کل سیر تاریخ فلسفه اسلامی تبیین و شرح انا الحق منصور حلاجه

            پس وجود همون حقیقته.ولی حالا کیه که کل وجودو چه بصورت استدلالی و شهودی ادراک کنه

            ما در بهترین حالات معنوی بخشی از وجودو که در موجود ظاهر و متجلی شده میبینیم و در حق خودمونشاهد حق و عارف به حق میشیم

            هرچه تعداد تجلی بیشتر دیدن و بیشتر در کشف و شهود بودن عرفان قوی تر

            تا جایی که فانی فی الله شود انسان

            که اولین سفر از اسفار اربعه عرفا پایان میپذیرد

    1. اقا محمد شما میگویید که وجود در موجود متجلی میشود پس خداوند در موجودات متجلی میشود یعنی همه ی موجودات عالم تجلی وجود خدا هستند وافعالشان هم فعل الهیست پس هر خیر وشری هم که از انها صادر میشود در واقع از خدا صادر میشود پس هیتلر هم هرجنایتی کرده او که کاره ای نیست خدا کرده است انهمه جنایت وکشتار کار خدا بوده است
      وقتیکه انسانی یک کودک را مورد ازار جنسی قرار میدهد در واقع ان کودک تجلی خداست وفعل او هم فعل خداست وان فردی که متجاوز است هم تجلی خداست وفعل او فعل خداست بنا براین خدا خودش را مورد ازار جنسی قرار میدهد!!!
      به نظر شما اینها پذیرفتنی است ؟وحدت وجود نه تنها قابل اثبات نیست که حتی قابل تبیین هم نیست

      1. دوست عزیز فهمتون یه کوچولو غلطه همه چیز تجلی خداوند هست برای اهلش این چه ربطی به علت ها و معلول ها داره

        کل هستی صحنه تجلی خداونده ولی چه ارتباطی داره به اراده های انسان

        شما ظاهرا از وحدت وجود پانتئیسم متوجه میشید

        وحدت وجود با فهم تجلی و تنزل معانی قابل درکه

        شما با چشم کثرت بینتون دنبال توجیه ناسوت با لاهوت هستید

        اگر فلسفه اسلامی نخوندید و نمیخواهید بخونید
        باید عرفان نظری رو دقیق بخونید.البته فقط خوندن هم نیست

        شما باید با مسئله تشبیه و تنزیه در ادبیات عرفانی آشنا بشید به ویژه تشبیه تا اونوقت این شبه براتون پیش نیاد

        شما فکر میکنید با ادراک واحد و دیدن تجلی ناسوت توجیه میشه

        شما وحدت وجود کله پا متوجه میشید

        شخص عارف غیری نمیبینه نه اینکه شخص عاصی و طاغی و یاغی موجه بشه عملش

        یکی از علت پای بندی های حتمی به شرع هم دلیلش همینه که باید رعایت ظواهر تو شخص جا بیفته که وقتی غلبه وحدت روی داد عوام اول جایی که میبینن یعنی ظاهر عارف محل استنادشون نشه برای ضدیت با عرفان

        چون غلبه وحدت و حالات و تجلیات و مکاشفات برای کسایی که استاد ندارن و برنامه ندارن منجر به لغزش حداقل بصورت ناخود آگاه در زمانهای سکر است وگرنه برای خود عارف که تشخیص اغیار و توجه به ناسوت با حفظ ناسوتیت و material غیر ممکنه

        عارف از ناسوت و عالم ماده تجلیات میبینه ظهورات میبینه

        مظهرها و ممکنات برای عارف محل ظهور غیب و لاهوت و عالم معناست

        عارف از قتل و جنایت فهم عمیق داره و عمق رو میبینه نه اینکه اون قاتلو انسان صالح ببینه

        شما باید در ساحت نظر یا از لحاظ وجودی تغییر کنید تا این مسئله ادراک بشه

        شما با حفظ ناسوت میخواین همه اسرارو تقریر کنید

      2. (وحدت وجود نه تنها قابل اثبات نیست)

        رو قیامت شو قیامت را ببین

        هیچ عارفی نخواسته و این انگیزه رو نداشته این مسئله رو برای من وشما تبیین کنه

        بزرگا جایی که صلاح بدونن مینویسن بیان میکنن.اهلش میرن دنبالش

        هر مسئله و امری مخاطبی داره

        هیچ کی نخواسته به شما اثبات کنه منم انگیزشو ندارم

        و اما قابل تبیین بودن

        یه کودک دنیاش و لذتهاش مشخصه

        یه کودک هیچ وقت لذت مشروع و صحیح جنسی بزرگسالان را درک نخواهد کرد

        تا ازدواج نکنه اون احساسات و عواطف و لذتها قابل بیان برای آن کودک نیست

        دنیای کودک گل بازیه و بی خبر از بزرگسالان

        ماها هم به نسبت عرفا و معنویون واقعی شبیه همون کودکیم

        عارف حرف عارفو میفهمه

        پس اثبات این مسئله چارش رفتن و رسیدنه

        تبیینشم که گفتم

      3. وحدت وجود پانته ایسم نیست.

        بیشتر شبیه پاننته ایسمه

        پانته ایسم=همه خدایی=غلط اندر غلط

        پاننته ایسم=همه در خدایی= این قرائت به وحدت وجود اسلامی نزدیکتره

        همه خدا نیستن. همه خدا نمیشن(اتحاد).خدا همه نمیشه(حلول) اینا غلطه

        ولی پاننتئیسم یعنی همه در خدایی نزدیکتره به وحدت وجود فلاسفه و حکمای اسلامی و عرفا

        البته بنده قرائت عرفا رو از وحدت وجود قبول دارم و کامل میدونم و نسخه اصلی میدونم

        وحدت تشکیکی وجود حکما و فلاسفه اسلامی تبیین علمی امر مشهود عرفاست

      4. بسیط الحقیقه کل الاشیا و لیس بواحد منها

        این قاعده بالا رو بیشتر عرفانی بدونید تا فلسفی و از دلش وفهم اون جوابتونو دربیارید

        قاعده فلسفی تر این مسئله قاعده الواحده تو فلسفه اسلامی که من نه زیاد قبولش دارم و نه زیاد متوجه میشم .این قاعده قاعده ی فلسفه مشاء یه

        ولی بسیط الحقیقه عرفانی تره

        اصلا عباراتشم واضحتره حتی بدون توضیح و تشریح و تقریر دقیق

        البته باید ذوق معنوی و عرفانیتونو بکار بگیرید تا بهتر متوجه بشید

      5. و لیس بواحد منها یعنی قاتل به ما هو قاتل خدا نیست و انگیزه قاتل انگیزه خدا نیست

        خدا اصلا موجود نیست

        خداوند درمقام تجلی برای انسان متروح و معنوی و عارف درهمین ناسوت و ماده ظهورات دارد و تجلی میکند

        عرفان یعنی مطلق رو در مقید دیدن

        این ادبیات بار معنایی خودشو داره

        باید با ادبیات عرفان نظری و عرفا آشنا بود

        1. اقای محمد عرفان نظری فلسفه است روی هوا که نمیشود صحبت کرد وقتیکه عارف همه ی جهان را خدا میبیند باید بتواند یک جهان بینی مستدل ارائه نماید اینکه مدعی بشویم که همه ی جهان ظهور تجلی خداوند است عزیزم با ادعا که نمیشود من میگویم همه ی جهان ظهور تجلی شیطان است ایا به صرف ادعا شما انرا میپذیرید ؟برای ظهور تجلی خدا بودن باید استدلال ارائه شود شرور موجود در جهان را میبایست که پاسخگو باشید همینطور که روی هوا نمیشود فقط ادعا کرد اقا عارف تمام مخلوقات را خدا میبیند خوب ببیند به من چه ؟ انقدر عارف همه را خدا ببیند تا جانش دراید !اینکه پاسخ نیست اینکه استدلال نیست اینکه تبیین کردن نیست به من ربطی ندارد عارف هرچه دوست دارد برای خودش ببیند عارف باید بتواند برای من شنونده دلیل ارائه نماید جهان بینی ارائه نماید جهان بینی که دران عین اینکه همه ی مخلوقات از جمله همه ی انسانها تجلی خدا هستند واز خود وجودی ندارند درعین حال بتوانند اراده داشته باشند که هرگز چنین چیزی مقدور نیست به محض انکه خدا به وجودی اراده داد یعنی به او وجودی مستقل دادهویتی مستقل داد اینها هرگز باهم قابل جمع نیست
          پس بجای شعار دادن باید جهان بینی ترسیم کرد عرفا باید یک جهان بینی ارائه نمایند تادران بتوان هیتلر را هم تجلی طهور خدا دید خدا چه بد تجلی کرده !

          1. عرفان نظری فلسفه نیست

            ابن عربی با استفاده از علوم رسمی و فلسفه عصر خود سعی کرد معرفت شناسی و وجود شناسی و جهان بینی حضوری خودشو تبیین کنه

            بعد شاگرداش دقیق تر و فلسفی تر وارد توضیح و تشریح دقیق این مسئله یعنی وحدت وجود شدن

            قونوی و فکر کنم فرغانی

            ابن عربی فقط خواست حرف خودشو بزنه بعدها شاگرداش و دیگران سعی کردن فلسفی به معنای مستدل کردن این مسئله بپردازند

            اوج این مسئله ملاصدراس

            ملاصدرا سعی کرد وحدت وجود عرفا به ویژه قرائت ابن عربی رو مستدل کنه و یه دستگاه فلسفی ارائه بده

            ابن عربی و عرفا اکثراً فیلسوف نبودن که بخوان مسئله مشهودشونو تبیین فلسفی (اونم به معنا فلسفه مشاء) بکنن

            فیلسوف مشاء ابن سیناست

            فیلسوف شارح فلسفی وحدت وجود ابن ترکه است

            هر کدوم کار خودشونو کردن

            اگه دنبال دستگاه فلسفی وحدت وجودی میگردید باید برید اسفار بخونید

            عارف جونش در میاد. جون من و شما هم در میاد زیاد نگران نباشید.

            تعصب،لجاجت خیلی بد دردیه

            شما هنوز که هنوز یه تصور ناقص و ابتدایی هم از جهان بینی بقول شما،ادعایی عرفا پیدا نکردید

            عارف جماعت فیلسوف نیست. سعی کنید اونو متوجه بشید

            با کل کل کردن چیزی درست نمیشه

            حرف خاص دیگه ای ندارم

          2. عرفان نظری عرفان نظریه. فلسفه نیست

            ملاصدرا در اسفارش مدعی برهانی کردن وحدت وجود رو داره

            ابن ترکه هم همین متد رو داره

            ولی ابن عربی نخواسته صغری و کبری بچینه

            اون فقط از فلسفه زمانش بهره برده برای بیان نظریاتش

            هیچ ادعا ارائه نظام فلسفی، اونم با روش و متد فلسفه مشاء و ارسطو رو نداره

            اون فقط از علوم رسمی زمانش برای بیان دیدگاهش استفاده کرده

            ادعای برهانی کردن مختص ملاصدرا

            حالا شاید خیلیا قبول نداشته باشن

  26. یکی از مباحث چالش برانگیزی که خدای ادیان ابراهیمی (قادر مطلق، دانای مطلق ‌و خیرخواه اعلی) را مورد بحث و تدقیق قرار داده، برهان شر است. در کتاب نویسنده بررسی جامعی از مباحث مطرح شده در مورد مساله شر را به خواننده ارائه می‌کند. در ابتدا مسئله شر، انواع آن (شر اخلاقی و شر طبیعی) و ضرورت و غیرضروری بودن آن مطرح می‌شود. در ادامه به سه نوع نگرش متفاوت به «اصالت شر» پرداخته می‌شود ( رویکرد شوپنهاور، مانی گرایی و دیدگاهی که آفریننده هستی را «نابغه‌ی شرور» بر می‌شمارد) و‌در فصل پایانی مسئله‌ی شر و ویژگی‌های خداوند، مسئله‌ی شر و اخلاق خداوند و مسئله دوزخ مطرح می‌شود.
    دو موضوع در این کتاب مطرح شده که به نظر من می‌تواند دلایل قابل بحثی در مورد برهان شر باشد، همان بحث‌ شر غیر ضروری ‌و دوزخ.
    پاراگراف زیر که در متن اشاره شده توضیح خوبی در مورد شر غیر ضروری ارائه داده است:
    «اگر بتوان نشان داد شری غیرضروری در جهان وجود دارد، یعنی شری که هیچگونه توجیه معقولی نتوان برای آن یافت آنگاه شاهدی یافته‌ایم که وجود خداوندی که همه کارتوان، همه چیزدان و خیر مطلق را به شکل جدی به چالش می کشد و یا زیر سؤال می‌برد. در واقع، در این رویکرد به جای تلاش برای نشان دادن اینکه خداوند و شر به طور کلی غیرقابل جمع اند، بر این اساس که وجود خداوند و شر غیرضروری – که می شد از بروز و وقوع آن جلوگیری کرد و بودش هیچ خیری را توجیه نمی‌کند – غیرقابل جمع اند بحث شروع می‌شود و سپس به دنبال شاهدی برای شر غیرضروری خواهیم بود. به نظر می‌رسد مواردی همچون درد و رنج‌های دهشتناک انسان‌ها (مانند نسل کشی و قتل عام) و زندگی دردمندانه ی میلیون‌ها ساله‌ی حیوان ها در این دنیا متحمل می‌شوند، می‌توانست وجود نداشته باشند و نبود آنها موجب از میان رفتن خیر بزرگتری نمی شود و همچنین نیازی هم نبود در غیاب این موارد شر، شری همسان جایگزین شود.»
    در بخش آخر به بررسی نقش انسان می‌پردازد و توضیح می‌دهد که انسان چون ابزاری است که تحمیل درد و رنج بر او به عنوان ضرورتی برای رسیدن به هدف و غایتی موجه می‌شود و این نگاه ابزاری به انسان به لحاظ اخلاقی قابل دفاع نیست و خود به مثابه نوعی از شر است که با ویژگی‌های خداوند مهربان و خیر مطلق سازگار نیست.‌

    1. پرسش:
      آیا شرور در “جهان” است یا در “وجود” انسان؟

      اگر در “جهان “است چگونه می توان آنرا حل کرد؟
      اگر در” وجود انسان” است چگونه می توان شرور در “وجود انسان” را از بین برد؟
      آیا باید خداوند جهان را تغییر می داد؟ یا وجود انسان را؟
      کدامیک؟

  27. جناب باقری گرامی
    عنوان کتاب شما از نظر ویرایشی اِشکال دارد: پیرامون یعنی اطراف و استعمال آن به معنی «دربارۀ» درست نیست. شما «دربارۀ» مسئلۀ شر بحث میکنید و نه اطراف آن! پس، بنویسید «درباب» مسئلۀ شر، مانند همان مقالۀ شوپنهاور که به آن اشاره کرده اید: «درباب آلام جهان».
    وانگهی، متن کتاب هم نیاز به «ویرایش زبانی» دارد و بهتر است که ویراستاری ویرایشش کند تا محتوای کتاب بهتر فهم شود.
    با تشکر

    1. متنش کاملا” قابل فهمه و از این نظر مشکلی ندارد. ویرایش هم مثل هر بخش دیگر از زندگی به فلسفه وابسته است و در این مورد خاص به نگرش فلسفی به زبان. معنی واژه ها را چگونه میتوان تعیین کرد؟ نگاه مکانیستی ویراستاری در این زمینه از فقر فلسفی رنج میبره و در واقع نگرشی پیشافلسفه ای است. معنی کلمه ی پیرامون مثل هر کلمه ی دیگری با کاربردش مشخص میشه و از آنجا که کاربرد کلمه‌ ی “پیرامون” بدین شکل در زبان فارسی رایجه این کاربرد هم معنی این کلمه را مشخص می کند. قهرا” میدانید که درون کلمه ها عنصری ماورایی یا ثابت خارج از زبان نیست که غلط و درست معنایشان را تعیین کند. کلمه ها خلق میشن، کاربردهای جدید پیدا میکنن یا کاربردشان از بین میرود و اینها همه وابسته به کارکردشان در زبان است. این از بدیهیات فلسفه ی زبانی در قرن بیستم است. لازمه هر ویراستاری حتما قدری فلسفه زبان بخواند تا از نگاه مکانیستی و سطحی نسبت به زبان رها شود.
      من این اثر را دوبار خوانده ام یک بار به صورت بخش بخش که در کانال نویسنده آمده بود و یک بار هم به صورت کامل و نقدهامو بهش نوشتم ولی از انصاف هم نباید دور شد. عرض کردم که استدلال شر مغالطه داره و آقای نوع پرست یا هیوم یا هر کس دیگری هم به این مغالطه ها مزین خواهد شد. نمیخواهم نقدهای من غیر از این که گفتم و به شکل دیگری تلقی شود. ایشان را از دوران گودر و گوگل پلاس می شناسم و با اینکه اختلاف نظرهایی داشتیم از ایشان چیزهایی یاد گرفتم. امیدوارم حقیقت جویی ایشان به یافتن حقیقت ختم شود.

  28. 1- میخی بر تابوت ” توجیه شر به وسیله اختیار ” : به زعم من ” توجیه شر به وسیله اختیار ” واجد یک پیشفرض تلویحی است و آن پیشفرض اینست که ” کمالی که بدون رنج ( شر ) به دست بیاید بی ارزش است ” . همین نکته را جور دیگری هم میتوان گفت : ” کمال بدون رنج محال است ” . حالا نتایج جالبی به دست میاید که من سعی میکنم آن نتایج را صورتبندی منطقی کنم .

    (1) کمال بدون رنج بی ارزش است
    (2) ولی کمال خدا با رنج به دست نیامده
    (3) پس خدا بی ارزش است ( = بی کمال است ) .
    ———————–
    (1) کمال بدون رنج محال است
    (2) ولی کمال بدون رنج برای خدا محال نبوده
    (3) پس گزاره ” کمال بدون رنج محال است ” کاذب است .

    2- میخی بر تابوت اراده ازاد :
    (1) حرکت ( فعل ) بدون محرک محال است . به بیان دیگر در حوزه موجودات زنده فعل بدون نیاز و محرک motivation محال است . راهبر و محرک موجودات زنده نیازهای آنهاست . مازلوی روانشناس توصیف نسبتا کاملی از این نیازها ارائه کرده است .
    (2) تمام موجودات زنده واجد نیازهای مختلف هستند و موجود بی نیاز نداریم
    (3) پس اراده آزاد کلا محال است . چرا که اراده آزاد بدینمعناست که موجود زنده ای باشد که هیچ نیازی نداشته باشد .
    (4) ولی ما هیچ موجودی نداریم الا اینکه با مجموعه ای از نیازها به دنیا میاید و به صورت پیشین انتخابی جز مسیر ارضاء نیازهایش نخواهد داشت .
    (5) پس نتیجه آنکه اراده آزاد یک مفهوم محال است ، چرا که متضمن این معناست که موجود زنده ای قابل تصور است که واجد هیچ نیاز و انگیزه ای نباشد . چنین چیزی محال است ( اقلش آنکه تا حالا چنین چیزی دیده نشده ) .

    – دفع دخل مقدر : شاید اشکال شود که ما علاوه بر نیازها و امیال ، واجد قوه عاقله هم هستیم ، که میتواند دست به انتخاب بزند . پاسخ بنده آنست که ” عقل محض یا عقل صرف ” واجد هیچ نیاز ( چه مثلا متعالی و یا غیر متعالی ) و گرایشی نیست ، و در نتیجه ” انتخاب عقلی ” یک مفهوم بلامصداق است . فرمان خود عقل دست امیال است و جناب عقل فقط وسیله یاب و محاسبه گر است .

    – دفع دخل مقدر دوم : شاید اشکال شود که چرا بعضی ها دگرگزین و فداکار هستند و بعضی خودگزین و زالوصفت ؟ پاسخ آنست که شرایط متفاوت تربیتی و ژنی زمینه اصلی رشد و پرورش نیازهاست . در نتیجه اراده هایی که معطوف به فداکاری است حاصل زمینه قبلی ای بوده است که نیازها و امیال فداکارانه را تقویت کرده .

    1. منوچهر اگر اراده نداری پس بی اختیار داری با من چت میکنی؟ بحث نکن اگر میتونی ول نمیتونی سکوت کنی پس اراده داری

      1. ببین جناب مجید سعی میکنم با مثال ادعایم را بان کنم . جناب گرگ یه گوسفند تنها میبینه و بهش حمله میکنه . حالا مسئلتن : آیا جناب گرگ با اراده این کارو کرده ؟ به یک معنا بله و به یک معنا نه . گرگ اسیر جبر ساختار فیزیکی خودشه .
        حالا میاییم سر انسان : الان من دارم با اراده کاملا آزاد و بدون هیچ اجباری کامنت مینویسم . مسئلتن : آیا من واقعا آزادم ؟ جواب اینه که نه . چرا ؟ چون ژن من و محیط فرهنگی من و استعدادهای ذهنی من ، و دهها عامل دیگه باعث شده ما ( متاسفانه ) اهل کتاب بشیم . پس ” آنچه که من الان هستم ” نتیجه صدها و صدها عامل غیر انتخابی بوده . شما آن صدها عامل را ندیده میگیری و فقط به همین الان من نگاه میکنی . به قول معروف هیچکس از شکم پدر و مادرش دزد متولد نمیشود ، بلکه غبر از عامل مهم ژنتیک صدها و صدها عامل و علت دست به دست هم میدهند که جناب دزد میشه دزد .
        لب کلام اینه که شما بین اراده و انتخاب آزاد خلط میکنی . چیزی به نام انتخاب آزاد _ از جاش – محاله . انتخاب آزاد یعنی در یک وضعیت خلاء و بی ماهیتی دست به انتخاب زدن ( بقول مولوی این چنین شیری خدا هم نافرید ) . پس در واقع انتخاب یک توهمه و واقعیت اینه که انتخاب چیزی نیست مگر غلبه یک میل بر امبال دیگر . ما انسان در خلاء که نداریم

        1. یعنی اون عوامل تعیین کردن الان من و شما با هم بحث گنیم و محتوای بحث ما را هم تعیین میکنند؟ اگر اینجور باشه که دیگه آنچه می‌گوییم هم از پیش تعیین شده و صدق و کذبش هم از پیش تعیین شده. تناقض نداره به نظر شما؟

        2. پاسخ به جناب منوچهر

          جناب گرگ به گوسفند حمله می کند,
          هم “جبر “دارد و هم “اختیار”

          1-“جبر” دارد, چون گرسنه است و باید براساس غریزه حیوانی سیر شود.

          2-“اختیار”دارد,می تواند از بین گوسفندان ,گوسفند چاق ویا لاغر را انتخاب کند.

          پس جناب گرگ هم “اراده و اختیار” دارد و هم” جبر”

          حال در مورد جنابعالی
          شما هم” اختیار و اراده” دارید و هم” جبر”

          چرا؟
          شما با”اختیار و اراده “خود بر “انکار
          خدا” مطلب می نویسید.

          پرسش:
          1-این اراده آزاد در دست شماست یا در ذهن شما؟!
          چنانچه در ذهن شماست ,چرا ذهن شما به شما دستور نمی دهد که به جای نوشتن ,بر “انکارخدا “به” قبول خدا” بپردازد؟!
          پس با اختیار واراده خود,خدا را انکار می کنید.

          2-شما با “جبر “هم سر و کار دارید.
          چرا؟
          چون بایستی مطالب داخل ذهن و مغز خودتان را به صورت نوشته به ما منتقل کنید.
          در واقع برای انتقال مطالب از داخل ذهن و مغز خود مجبور هستید که از دست خود برای نوشتن استفاده کنید.

          در نتیجه:
          جنابعالی
          هم “جبر “دارید و هم “اختیار و اراده “

  29. پاسخ به منوچهر

    1- پر واضح است منظور از تکامل در دیدگاه تکاملیِ نگاه غالب خداباوران (به جز الهیات پویشی جناب وایتهد)تکامل مخلوقات خداوند است، و این لغزش در کلامتان سبب معقولی ندارد:

    ما بری از پاک و ناپاکی همه
    از گرانجانی و چالاکی همه

    من نکردم خلق تا سودی کنم
    بلکه تا بر بندگان جودی کنم

    اینکه در این بحث کلامی، یکجا از حسن و قبح استفاده کنید و یکجا از وحدت وجودبا تفسیر ابن عربی، که غالب متکلمان حتی شیعه، به آن معتقد نیستند، شیطنتی بیش نیست.

    2- در عجبم از کسی که ساعت ها پای بحث های اینترنتی با اختیار می نشنید و دکمه های کیبرد را می فشارد و به مغز خود فشار می آورد تا استدلال تازه ای بیاورد، و همین شخص منکر اختیار شود! درصد ناچیز!؟ در خلوت خود کمی به تفاوت انسان با هوش مصنوعی بیشتر بیندیشید.

    3- اعتقاد به وجود هستی متعال، بدون شک فطری است، قرآن هم می فرماید افی الله شک؟، اما هرچقدر بخواهیم این موجود را بسط لفظی دهیم، اختلاف در معنا و تشکیک در آن حاصل می شود. پس اختلاف از لفظ آمد در بشر! وگرنه همه در باطن خود به آن موجود که در تنگناها به او پناه می برند معتقدند. جنابتان نیز چند بار در سایت فرمودید معتقدید. ولی عجیب است که در ظاهر خود را برای رهایی از شر ولایت فقیه، به خداناباوری می زنید، این رفتارتان از منظر اخلاق باور حکمش چیست؟

    4- اینکه می فرمایید خدا باید، خودش را ثابت کند، از آن طنز های زیبای کلامی است، خدا چه نیازی دارد که خودش را ثابت کند؟!
    اینکه می فرمایید خدا هیچ نشانه ای به مخلوقاتش نداده، باز هم طنز زیبایی دارد… کافیست به وجود خود بنگرید، و با حضرت داروین تنها فرگشت تصادفی! چشم را محاسبه کنید (با ریاضی) و بگویید منشا حیات چیست. به کتاب زیر رجوع شود: https://ketabnak.com/book/50447/%D8%AE%D8%AF%D8%A7-%D9%88-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4

    شاید بگویید این کتاب هم مخالفانی دارد، عقل سلیم حکم می کند در جایی که مخالفانی آگاه از هر دو طیف وجود دارند، انقدر با قاطعیت! در فضای غیر آکادمیک اظهار نظر نکنید.

  30. زندگی او قرار دهد.

    فلسفه بلاها و شرور در قرآن و روایات
    [ویرایش]

    در میان راه حل‌هایی که برای پاسخ به مسئله شرّ ارائه شدند، بعضی از پاسخ‌ها ناظر به این نکته بودند که شرور موجود در عالَم مستلزم خیر کثیر و برتر هستند؛ همچنان که این استدلال را می‌توان در دفاعیّه منسوب به ارسطو جست‌وجو کرد: شرور موجود در زمره دسته‌ای فرض می‌شوند که خیر کثیر و شرّ قلیل قلمداد می‌گردند. همچنین کسانی که شرّ را نسبی و یا در نظام کلّ و مجموعی عالَم تعریف می‌کنند، مدّعی‌اند هر شرّ مفروضی اگرچه در ظاهر، منفی نمایان می‌شود، اما در واقع ناظر به خیراتی هستند که لازمه رسیدن به این خیرات، وجود شرور مطابق با آنان است. اما آیا می‌توان شرور را رهگذری برای وصول به خیرات معرّفی نمود؟ با مروری اجمالی بر آیات قرآن و روایات معصومان (علیهم‌السلام)، روشن می‌شود که همه شرور و بلایا، دربردارنده حکمتی (ناظر به خیرات) از طرف خداوند متعال می‌باشند. در ذیل به برخی از حکمت‌های شرور و بلاها (از دیدگاه کتاب و سنّت) اشاره می‌گردد:

    ← بیداری دل و توفیق به توبه

    چون انسان در اثر غفلت و فراموشی یاد خداوند، مرتکب معصیت و گناه می‌شود، از این‌رو، برای خروج از غفلت، همواره به مذکِّری نیاز است تا در اثر توجّه به خداوند، انسان از معاصی فاصله بگیرد. در آیاتی از قرآن کریم، یکی از عوامل مذکّر، مصایب و شدّت‌ها معرّفی شده است: «وَ لَقَدْ اَرْسَلنَا اِلَی اُمَمٍ مِّن قَبْلِکَ فَاَخَذْنَاهُمْ بِالْبَاْسَاء وَالضَّرّاء لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ؛ [۱۸] ما به سوی امم سابق، پیغمبرانی فرستادیم، امّا آنان اطاعت نکردند؛ از این‌رو، آنان را به بلا و مصیبت مبتلا کردیم؛ شاید که آن‌ها به درگاه خدا زاری کنند و توبه نمایند.» «وَ اِذا مَسّ الاِنسانَ ضُرٌّ دَعا ربّهُ مُنیبا اِلیه…؛ [۱۹] در این آیه شریفه، خداوند به طور مطلق می‌فرماید: هرگاه که به انسان فقر، مصیبت و سختی برسد، در آن حال، به دعا و توبه می‌پردازد، امّا همین که نعمت و ثروت به او عطا کند، خدایی را که از پیش می‌خواند، بکلی فراموش می‌کند.» در آیه دیگری درباره کافران می‌فرماید: «وَ لَنُذیقَنّهم مِن العَذابِ الادنی دونَ العذابِ الاکبَر لَعَلّهُم یَرجِعون؛ [۲۰] ما کافران را عذاب نزدیک‌تر بچشانیم، غیر از آن عذاب بزرگ‌تر و شدیدتر قیامت؛ شاید که به سوی خدا بازگردند.» مراد از «عذاب ادنی» در آیه شریفه، همین مصایب و دردهاست، نه عذاب مرگ و نه عذاب اخروی؛ زیرا خداوند حکمت این عذاب را برگشت کافر به رحمت الهی معرّفی می‌کند که با مرگ حاصل نمی‌شود.

    ← آثار اعمال و عذاب گنه‌کاران

    آیات دیگری از قرآن، مصیبت‌ها و رنج‌ها را نتایج سوء اعمال زشت انسان‌ها برمی‌شمارند. از نظر این آیات، خداوند برای تکفیر گناهان برخی از مردم (به خاطر لطف به آنان) آن‌ها را در همین دنیا عذاب می‌کند: «وَمَا اَصَابَکُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبَِما کَسَبَتْ اَیْدِیکُمْ وَیَعْفُو عَن کَثِیرٍ؛ [۲۱] در این آیه شریفه، خداوند متعال بلاها را به افعال اختیاری انسان‌ها مرتبط می‌کند و آن‌ها را آثار تکوینی اعمال افراد، می‌داند» همچنان که روایات بسیاری نیز حکمت بلاها را تکفیر گناهان معرّفی می‌کنند: امام صادق (علیه‌السّلام) می‌فرماید: «اِنّ العبدَ اِذا کَثُرت ذنوبُه ولَم یکُن عندَه مِن العَملِ مایُکفِّرُها، ابتَلاه بالحُزن لیُکفِّرَها؛ [۲۲] از آن روی که عذاب آخرت بسیار سنگین و مشکل است، خداوند مؤمنان (مورد علاقه خود) را در همین دنیا به شدّت‌ها مبتلا می‌کند تا کفّاره گناهان او باشد.»

    ← موجبات تکامل وجودی

    امام صادق (علیه‌السّلام) می‌فرماید: «اِنّ فی الجَنّهِ مَنزلَةٌ لایَبلُغها عبدٌ الاّ بالابتِلاء.» [۲۳]
    طبق آیات قرآن و روایات اهل بیت (علیهم‌السلام)، بسیاری از مشکلات و بلاها، امتحان الهی بوده و بعضی از مقامات و موقعیّت‌ها تنها بر اثر پیروزی در امتحان الهی و تحمّل مصایب و شداید حاصل می‌شوند. «وَ نَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَ اِلَیْنَا تُرْجَعُونَ؛ [۲۴]
    «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیٍْ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الاَموالِ وَالانفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِالصَّابِرِینَ؛ [۲۵]
    اولیای الهی و کسانی که مقرّب خداوندند، بیشتر به بلاها مبتلا هستند و بلکه طالب نزول مصیبت‌اند تا به واسطه آن به تکامل بیشتری دست یابند.
    هر که در این بزم مقرّب‌تر است جام بلا بیشترش می‌دهند
    حضرت علی (علیه‌السّلام) می‌فرماید: «اَلا و اِنَّ الشّجرة البرّیه اَصلَبُ عودا والرَّواتِعَ الخضرةَ اَرقّ جلودا.» [۲۶] حضرت علی (علیه‌السّلام) انسان مبتلا به مشکلات را به درختان بیابانی تشبیه نموده که چوبشان سخت‌تر است؛ یعنی انسانی که با مشکلات مبارزه کرده و در این شرایط رشد نموده باشد، ثمره ایمانی او در مقابل افرادی که زندگی را به خوشی و راحتی سپری می‌کنند بیشتر خواهد بود. در نتیجه، با توجّه به آیات و روایات مزبور و وجوهی که برای فلسفه بلاها و شرور ذکر شد، هیچ مصیبتی بدون حکمت و خیرخواهی الهی واقع نمی‌شود و در این قالب‌هاست که نسبی بودن شرور و توجیه شرّ در نظام کلّ معنا می‌شوند.

  31. درود. در عین حال که از این همه بحث و‌جدل و تضارب آرا لذت میبرم و آنرا نشانه ای از تلاش برای بلوغ غگری میدونم.با این حال گاه حیرت‌میکنم از بعضی اظهارات که :، مگه‌میشه ؟ مگه داریم ؟ آدمیزاد به چه چیزهای بی ربطی برای حقانیت خود و‌فکرش استفاده‌میکنه.. قبل از اینکه حرف اصلی رو بزنم . خدمت آقایان و خانمهایی که شر و شرور میکنن در نسبت خدا میپرسم‌: اگر یک ادم سر مثلا ۵۷ ساله رو ببینید که به یه دختر بچه معصوم ۵ یا حتا ۹ ساله تجاوز میکنه چه میکنید ؟ اگر طرف مسلح باشه و ببینید حین‌تجاوز طفل معصوم کبود شده و‌از خونریزی داره میمیره، اما دخالت شما موجب مژگان و میشه ، چه‌میکنید.. خب به شما میگم چه‌کنید . تماشا کنید و لذت ببرید، خداوند سبحان در آن جهان انتقام‌میگیره و مجازاتش میکنه و برای طفل معصوم هم یه لقمان خوشکل میاره تا ملایم تجاوز کنه (آیات قرانش رو‌ هم بیارم یا کفایت‌میکنه ؟!!!)
    ●موضوع سخت نیست فهمیدنش.برای خدا ناباور کم سواد که از احساسات خداناباور شده حق با دوستان‌و به ویژه نویسنده فلسفه دان و اهل فکر و خرد یعنی جناب باقری نوع پرست هست .
    ●●خداوند موضوعی علمی نیست که علم بهش بپردازه و‌بخواد وارد یک بحث گنگ و‌مبهم بشه که خدا هست یا نیست و کاری با خداوند نداره .
    ●بحث های ضد من یه غاز روشنفکران دینی که علم قادر نیست به همه چیز جواب بده رو اینجا چیزی نمیگم . همین بس که ترکیب روشنفکر دینی خودش خنده دار هست و نسبت این دو . کوتاه بگم اینکه مثلا ما چرا هستیم . چرا زلزله میشه و امثال این‌مغلطه هست. کسی که این‌مطرح‌میکنه خودش قادر نیست به این سوالات جواب بده و اثبات خدا کنه . علم میگه ما چطور هستیم‌و‌چطوری شدیم این . یا چطور زلزله به وجود میاد . با‌موهومات که پایه استدلالش ایمان هست کاری نداره و سراغش هم‌نمیره و این موارد مشکلی از بشر حل نمیکنه . انسان‌با پژوهش علمی زنده است و زندگی اش رو‌میسازه.
    ■■■ میگن شخصی میخی رو در زمین جلوی خانه اش کوبید و‌گفت اینجا مرکز عالم است . گفتند از کجا میدونی . پاسخ داد : باور ندارید متر کنید.. حالا شر یا خیر ، شرور یا شر و ور فرق نداره باور ندارید بردارید متر کنید . این پاسخ خدا باوران به همه چالشهای بشری اسست .

    1. 1-چرا علم تا کنون نتوانسته است پاسخی قابل قبول برای “حل مسئله شر” پیدا کند؟
      2-چرا علم تاکنون نتوانسته است جلوی مرگ طبیعی انسانها را بگیرد؟
      آیا عالَم و عالِم و علوم یکی است؟

  32. پس زلزله بم ورودبار وسیلهای اخیر ووبا وایدزو…برای اینست که 1-سبب بیداری دل وتوبه باشد !2-اثار اعمال وعذاب گناهکاران است!3-موجبات تکامل وجودی است !
    دیدید موضوع به همین راحتی حل شد!!!اگر زلزله میاید میخواهد همگی را به تکامل برساند برای همین همگی را به درک واصل میکند!تازه سبب بیداری دل بازماندگان هم هست !!!همه اینها بدلیل اعمال بد و گناهان خود مردم بوجود میاد !!!
    خیلی پاسخ دقیق و فلسفی داده شد !!!

    1. شما هم مثل نویسنده ی کتاب کم مغلطه نمیکنیا
      مشکلش چیه؟ یک تصور خامی از عدالت تو ذهنت داری اگر عمل خدا باهاش همخوان نباشه میزنی زیر میز. اینقدر آسمون ریسمون می‌ بافی چون غرور داری و فکر میکنی همه چیو میدونی و به همه چیز آگاهی

      1. اقا مجید شما تصور پخته از عدالت را رو کنید تا با تصور خام من سنجیده شود ازنظر من استدلال حرف نهایی را میزند

        1. آقا حجت بحث من و تو نیست نوع بشر تصورش از عدالت هر چه باشد باز هم ناقص است منظور ناکارآمدی شخص شما در ارائه تعریف عدالت نبود

          1. اقا مجید چون نوع بشر تصورش به عقیده شما ناقص است پس هرچه برسرش امد حق اعتراض ندارد ؟ حق سوال ندارد؟اگر تصور ما ناقص است این نقص برمیگردد به خالق ما که ما را چنین افریده او باید پاسخگوی این نقصان باشد ما با تنها ترازویمان یعنی عقلمان باید خوب وبد وخیر وشر و عدالت را بفهمیم باید احساس عدالت کنیم تا شاکر باشیم وقتیکه احساس ظلم میکنیم نمیتوانیم شاکر خدا برای خلق چنین جهانی باشیم

    2. جناب جانان
      شما خدای این جهان باش.
      برای ما انسانها با این جسم مادی ,جهانی بساز فارغ از جنگ,فارغ از خشونت,فارغ از بلایا(زلزله,سیل,و غيره)
      لطفا این جهان را برای ما ترسیم کن..

      1. خانم روشنا چرا با این جسم مادی؟ چرا باید حتما جهان بسازم ؟ مگر خدا اگر جهان نمیساخت خدا بودنش زیر سوال میرفت ؟ ایا خدا مجبور بود چنین جهانی بسازد ؟اگر جهان بدون رنج وجنگ وشر نمیشود خوب نسازد اجبار که نیست

          1. خانم روشنا وقتیکه نمیدانی نباید وارد بحث شرور شوید وادعا کنید که اسلام پاسخ شرور را داده است !!!اخر کار رسیدید به گفته من که اول بحث نوشتم شرور در فلسفه اسلامی وفلسفه غرب پاسخی ندارد تمام

          1. ما این لطف پراز شر وشرور را نمیخواهیم لطف هم مگر زورکی میشود ؟هر طور این زندگی را چرتکه بیاندازید تلخی های ان بسیار بیشتر از شیرینیهای ان است به قول قران لقد خلقناالانسان فی کبد ما انسان را به حقیقت در رنج و مشقت افریدیم ایه 4 سوره بلد خوب ما این خلقت در رنج را نمیخواهیم ما این لطف را نمیخواهیم بجای لطف ما به مشقت ورنج افتادیم عصیان کردیم و…

          2. اگر لطف اللهی نبود,اکنون شما اینگونه با من سخن نمی گفتید.
            اگر لطف اللهی نبود,جهان در کسری از ثانیه “کن فیکون” می شد.
            در ضمن جنابعالی تنها انسان روی زمین نیستید.
            من به عنوان یک انسان”شاکر خداوند” هستم که من را به بهترین شکل ممکن آفرید.
            چرا که می توانست من را “ناقص الخلقه “بیافریند.
            ولی نیافرید.
            و بابت این موضوع و لطفهای بیکرانش همیشه” شاکر خداوند ” هستم.

        1. نه نمی رفت . اما باز این دردی از شما دوا نمی کند و corroborate نمی کنه باور شما رو.

    3. وجود تغییر ، خیر ، شر ، و اصولا داینامیسم در جهان مشاهده پذیر و بعبارتی کامل نبودن طبق ادعای دین فلسفه بوجود آمدن جهان مادی تجربه پذیر بری آزمون انسان و بمنظور فراهم آوردن شرایط آزادی انتخاب و برگزیدن خیر و یا شر بوسیله انسان که مورد فتنه قرار خوهد گرفت است.
      آقای جانان این ادعای دین است. شما نمی توانی از دین بخواهی تبیین دیگری بدهد. این تبیین دین است. نگاه یک ملحد می تواند متفاوت باشد. ما نمی توانیم به دین بگوییم چیز دیگر بگو. شما می توانید به نتیجه تبیین اشکال کنید. اگر ما اشکال منطقی و عقلانی مطرح نکنیم پیش از طرح باطل خ.واهد بود.
      به متن خودتان نگاه کنید. خط به خط اجزاء مغالطه reductio de emotionalisکه اگر اشتباه نکنم ترجمه اش مغالطه توسل به احساسات اشت را در آن می بینید(شما جمله مورد حمله را با لحن و یا سبک بیان می کنید که در مخاطب این گونه القا می کند که مطلب عجیب یا مسخره است. این می تواند در مغالطه بکار رود اما حاوی دلیل نیست) . استبعاد دلیل رد نیست. مسخره کردن دلیل رد نیست بلکه گاهی نشانه تهی بودن دست گوینده است.

      1. عزیزم !اینکه جهان مادی برای ازمون انسان افریده شده بلی نگاه دین است ولی برای این نگاه باید دلیل ارائه نماید ما انسانها اگر نخواهیم ازمون بدهیم باید چه کسی را ببینیم ؟دلیلی برای ازمون دادن هست ؟ دین میگوید برای به کمال رساندن انسانهاست ! اولا که بسیاری از انسانها که گروه اکثریتی را تشکیل میدهند به کمال نمیرسند که هیچ به قهقرا میروند ثانیا ما انسانها نیازی به کمال نداشتیم عدم که نیازمند نیست وکمال برایش معنی نمیدهد ثالثا ادعای دین اینست که ما از خدا بودیم وبه خدا برمیگردیم خوب اگر مااز خدا بودیم که در کمال بینهایت بودیم این چه کاریست که خدا مارا از کمال بینهایت جدا کرده با مادیات درامیخته که بعد دوباره با هزار گرفتاری به کمال بینهایت برگردیم خوب اینکه کمال نیست این ارتجاع است ما بجای قبلی برمیگردیم
        انا لله وانا الیه راجعون بجای قبلی باز میگردیم واین کمال نیست ارتجاع است

        1. شما نمی توتوانید موضع یک نفر را تغییر بدهید به موضع تضعیف شده ایراد بگیرید و نتیجه بگیرید موضع مورد نقد شما باطل است. بله آن چه شما می گویید ممکن است ایراد داشته باشد اما به موضع “ب” ایراد گرفتید در حالی سخن از “الف”بود!
          شما بعلت تنفری که از خدا و اسلام دارید حتی نمی توانید صبر کنید و تبیین اولیه را بازسازی کنید. اصلا سخنی در مورد کمال بیان نکردم. سخن از خواست شما هم نبود. جواب شما را مسلمانان داده اند: کسی را نمی خواهد ببینید شما آزادید. چقدر عصبانیت شما و عجله در تخریب موضع نامطلوب برای شما واضح و قابل مشاهده است. خدا نخواسته شما را مجبور کند و شما آزادید. پس این حرف نامربوط شما شما را به جایی نرساند.

          به متن خود توجه بفرمایید:

          ادعای دین اینست که ما از خدا بودیم وبه خدا برمیگردیم خوب اگر مااز خدا بودیم که در کمال بینهایت بودیم این چه کاریست که خدا مارا از کمال بینهایت جدا کرده با مادیات درامیخته که بعد دوباره با هزار گرفتاری به کمال بینهایت برگردیم
          این که ما در کمال بینهایت بودیم تحریف توصیف دین است. طبق معمول مغالطه پلوان پنبه! این کمال بینهایت تحریف توصیف مقابل شماست.دین این را نگفته شما وسط حرف با حافظه ضعیفی که دارید متن اولیه را فراموش می کنید و خودتون به جان موضع که خودتون ساختید می شوید

  33. از اشکال هایی جدی که به نظرات بیان شده در فوق در مورد شرور و خدا وارد است این است که لاقل در مورد اسلام این اشکال موضع اسلام را نقد نمی کند بلکه ابتدا طبیعت انگاری را مفروض و صادق فرض می کند و سپس با فرض صدق طبیعت انگاری به موضع دین می تازد در صورتی که دین نظام ارزشی، توصیف هستی و تبیینی خاص از خدا دارد.
    وقتی که منتقد وفادار به متن و منطبق بر تبیین هستی برآمده از دین به مسأله نپردازد بصورت غیر نطقی موضع دین را اشکال دار می یابد.
    مسأله خوبی و بدی، خیر وشر، سود و زیان در اسلام با مفروضات منتقدین از موضع دین که د ر بالا کامنت گذاشته اند متفاوت است. اگر مفروضات آن ها را بپذیریم شاید بتوان طرح مسأله کرد و بعد غیر منطقی بودنشان را نشان داد اما اکنون با psudoreligion به جنگ دین ا»ده اند که مشخصا باطل است.
    جهان در نگاه دین متشکل از جهان مشاهده پذیر و جهان غیر مشاهدی است.
    نظام ارزش ها در ثروت، سلامت، امنیت خلاصه نشده : عسی ان تکرهو شی ء و هو خیر لکم

    با وجود عدم آشنایی من با اسلام شاهدی است که متا نمی توانیم خیر و شر طبیعت انگار را مبنای خیر و شر در اسلام بگیریم.
    نظام ارزشی که به هم خورد نقد شما به قول غربی ها در هواس

  34. صدانتیان ۵ کامنت در نقد مغالطه های مختلف در اینجا نوشتم ولی هنوز منتشر نشده امیدوارم به زودی منتشر کنید و سوگیری در بحث نباشه چرا که حقیقت چون در می درخشد و کافی است اجازه ی بروز به آن دهید و مانع نشوید
    منتظرم هرچه زودتر کامنتهای من منتشر بشن
    با تشکر
    مجید

  35. خوشحالم که اگر لااقل حقیقت مساله ی شر حل نشد حقیقت یک سری مسائل در این کامنتدونی مشخص شد. حدس من صحیح بود. روشنا، خواهر عزیزم، کسی تو رانمیشناسد که بخواهد علیه تو در هفته نامه یا ماهنامه علیه تو چیزی بنویسد و با سطح استدلالها و حرفهات بعید میدونم کسی اصلا بخواهد و مایل باشه قلمش را صرف نقد شما بکند. اینکه آمدی و برای خودت نمایشی راه انداختی اینجا و وانمود میکنی من در یک هفته نامه علیه تو چیزی نوشتم در حالی که نه میدانی من کیم (و بی پرده باید بگم خودت را هم نمیشناسی دیگر اینقدر برای خودت اسمهای متفاوت گذاشتی) و چه خوانده ام و حرفم چیست.

    وحدت وجود موضع عجیبیه دلالتهای اخلاقیش برخلاف آنچه به نظر میرسه مثبت و سازنده است باید بگم خیلی مخرب و خطرناکه یکیش همین که آدم فکر میکند هویت منفکی نداره و همه تفردها تخیلن.

    اما در مورد مساله ی شر هم نکته ای را عرض کنم و از خدمت دوستان مرخص شوم:

    من با الهیاتدانان زیادی صحبت کردم و در حد بضاعت فکری خودم با خیلیهاشون بحث کردم و این مساله شر و دیگر مسائل متوجه وجود خدا را باهاشون بحث کردم. یکی در مورد فرگشت یکی در مورد خلقت از عدم و یکی هم در مورد شر. به جرات میگم هیچ خداباور صادق و عاقلی مدعی حل کردن مساله شر نیست و همه شان میدانند چنین مساله ای پاسخی نداشته تا به حال. انسان دیندار مغروری که فکر میکند همه چیز را میداند این را هم مثل بقیه چیزها از روی غرور میبیند. به عنوان یک سنجه مومنان از آنها در مورد مساله شر بپرسید اگر مدعی پاسخی بودند انسانهای مغرور و خودبزرگبینی هستند آنها را کنار بگذارید و اگر مدعی پاسخ نبودند انسانهای متواضع و خجسته ای هستند آنها را با آغوش باز به دوستی گیرید.

    1. ((((وحدت وجود موضع عجیبیه دلالتهای اخلاقیش برخلاف آنچه به نظر میرسه مثبت و سازنده است باید بگم خیلی مخرب و خطرناکه یکیش همین که آدم فکر میکند هویت منفکی نداره و همه تفردها تخیلن.))))

      ببخشید یخورده فکر کنم دچار سوءتفاهم شدید

      اصلا وحدت وجود یعنی چی؟؟؟

      کسایی که این اصطلاحو اعتبار کردن برای این حقیقت گفتن وحدت و چیز دیگه ای نگفتن.چرا؟

      هویت منفکی ندارن!!!! میشه یخورده توضیح بدین

      خیلی راحت صحبت میکنید درباره این مسءله مهم

    2. سرکارخانم مهناز عزیز

      موضوع اصلی این بود.
      یک خانم نویسنده در داخل یک مجله هفتگی یک مطلب کوتاه در مورد من که مسئله شخصی بود و در داخل مجموعه صدانت برای من اتفاق افتاده بود,را در قالب یک داستان کوتاه نوشته بود.در آن داستان از طرفی خواسته بود که از من دفاع کند و از طرفی به شدت من را تحقير کرد.سپس من با نام کاربری “کلمه”آن خانم را به صدانت دعوت کردم.
      گویاآن خانم “فمنیسم”بودند,سپس بحث به “موضوع فمنیسم “کشیده شد,که ظاهرا برخی از دوستان فمنیسم آن خانم وارد گفت و گو با من شدند.
      اشتباه من در قسمت فمنیسم این بود,که چند نام کاربری بکار بردم.
      در قسمت پایین موضوع ” فمنسیم “هم کاملا توضیح دادم.
      متاسفانه یکی از اشکالات فضای مجازی ,همین اسامی مجازی است,که معمولا با هم اشتباه گرفته می شود.
      به هر حال اگر شما آن خانم مربوطه نیستید,و من اشتباه تشخیص دادم.
      از شما عذرخواهی می کنم.
      در ضمن دوست عزیز
      من “هیچ کس” هستم,هیچ ادعایی در هیچ زمینه ایی ندارم و نداشته ام.

      فکر کنم شما هم اطلاع چندانی در مورد “مبحث گسترده وحدت وجود”ندارید.
      پیشنهاد می کنم بیشتر مطالعه بفرمایید.
      متشکرم

    3. سرکارخانم مهناز عزیز
      من نیازی به قلم هیچ نویسنده ایی در جهان ندارم!!
      من با قلم زیبای “آفرینش اللهی “آفریده شدم.
      موفق باشی عزیز من.
      قلمت همچنان نویسا و خوانا..

  36. در ادامه راهکار اسلامی قرآنی که توسط دانشمند ارجمند ارائه شده را می آوردم تا تفاوت چنین راهکاری با راهکارهای التقاطی یونانی اسلامی مشخص شود

    دكتر علی افضلی، سخنران اين نشست عضو هيأت علمی موسسه پژوهشی حكمت و فلسفه ايران در ابتدا با اشاره به نظر فيلسوفان دين غربی در مورد مسأله شر گفت: مسأله شر به دو گونه مطرح مي‌شود: ۱)مسأله منطقی شر: كه در آن اين شبهه مطرح است كه وجود شر با وجود خدا تناقض منطقی دارد. ۲)مسأله قرائنی شر: كه در آن اين بحث مطرح است كه راه حل‌های الهيون برای توجيه شر، نادرست است.
    بحث پلانتينگا (فيلسوف دين مشهور) بيشتر ناظر به مسئله اول و راه حل جان هيك و لايب نيتس ناظر به مسئله دوم است.
    وی با اشاره به طرح مسئله شر در نزد مسلمين گفت: راه حل فيلسوفان مسلمان، ناظر به مسئله دوم شر است. اين راه حل دارای كاستي‌ها و نقايصی است و پاسخ قانع كننده‌ای برای مسئله شر ندارد. در حالی كه فيلسوفان غربی، ما را بيشتر به پرسش بنيادين نزديك مي‌كنند. فيلسوفان مسلمان رويكردی دارند كه من آن را رويكرد تبرئه‌گرايانه مي‌نامم.
    وی در توضيح اين مطلب گفت: معمولاً مسئله شر وقتی بروز مي‌كند كه شما شر را منتسب به خدا كنيد. غربي‌ها شرور را به دو دسته تقسيم مي‌كنند كه اين تقسيم‌بندی نزد مسلمين مطرح نشده است: يكی شرور اخلاقی كه ناشی از سوء رفتار انسان‌ها است و شروری مثل جنگ از اين نوع است و ديگری شرور طبيعی است كه همان بلايای طبيعی مثل سيل و زلزله است. مسئله شر وقتی مطرح مي‌شود كه شرور (چه اخلاقی و چه طبيعی) را به خدا نسبت دهيم.
    وی افزود: فيلسوفان مسلمان مي‌خواهند از طريق عدم انتساب شرور به خدا، مسئله شرور را حل كنند. به نظر آنها شرور ربطی به خدا ندارد. به عبارت ديگر مي‌خواهند از اين طريق خدا را از اتهام خلق شرور تبرئه كنند.
    وی در توضيح اين مطلب گفت: به تعبير ارسطو هر موجودی دارای چهار علت مادی، صوری، فاعلی و غايی است. اما فيلسوفان اسلامی مي‌گويند كه شرور نه به اعتبار فاعل، نه به اعتبار ماده، نه به اعتبار غايت و نه به اعتبار صورت، منتسب به خدا نيستند. اصلا شرور دارای هيچيك از اين علل نيست. اولين سوالی كه در اينجا مطرح مي‌شود اين است كه پس شرور از كجا پيدا شدند؟ فيلسوفان مسلمان مي‌گويند: خدا، خالق خير است و از او شر سرنمي‌زند. سپس وی خلاصه نظر فيلسوفان مسلمان را فهرست‌وار كرد و گفت: ۱) شرور عدمي‌اند ۲) شرور نسبي‌اند ۳) شرور لازمه عالم ماده و طبيعت‌اند ۴) شرور مقصود به ذات خدا نيستند، ۵) در جهان خيرات بيش از شرور هستند و ۶) شرور محض نيستند.
    وی افزود: مقصود از عدمی بودن شرور اين است كه برخی از شرور در واقع امر وجودی نيستند بلكه نبود يك خير هستند مثل ظلمت كه در واقع موجود نيست، اما شروری هم هستند كه وجودی اند مثل زلزله، سيل، ميكروب و … در مورد اين دسته از شرور نيز مي‌گويند اين شرور ذاتاً بد نيستند بلكه ا زآن جهت شرند كه منجر به شرور عدمی مي‌شوند.
    زلزله خود بالذات شر نيست ولی از آن جهت شر شده است كه منجر به فقر، مرگ و … مي‌شود، و امر عدمی هم خالق نمي‌خواهد، پس شر خالق نمي‌خواهد و منتسب به خدا نيست.
    افضلی در نقد نظر فيلسوفان مسلمان گفت: حل مشكل شرور با منتسب نكردن شر به خدا انجام نمي‌شود چرا كه اين پاك كردن صورت مسئله است. مسئله اين است كه اگر خدا خالق عالم است پس او مسئول تمام چيزهايی كه در عالم وجود دارد نيز هست. در ثانی، فليسوفان مسلمان مقيد به آيات قرآن و روايات هستند، در حالی كه راه حل آنها با مضامين آيات و روايات سازگار نيست. در آيات قرآن، بحث شرور به تفضيل آمده است.
    وی افزود: به نظر من بهترين راه حل برای پاسخ به مسئله شرور همان است كه در آيات و روايات اسلامی آمده‌است و راه حل‌های فيلسوفان غربی و مسلمان ناقص است. در آيات قرآن و روايات اسلامی، شرور هم در مقام ذات و هم در مقام هدف و غايت، منسوب به خدا هستند. ما تعابير «خلق الموت و الحياة» و «جاعل النور و الظلمات» را داريم. پس خالق ظلمت و مرگ هم خداست. بنابراين اينها عدمی نيستند و حتی اگر هم عدمی باشند باز خدا مسئول آن است.
    وی در ادامه گفت: خدا از اينها هدف هم دارد. مثلا مي‌فرمايد: «خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا». اگر خدا مرگ را نمي‌آفريد مشخص نمي‌شد چه كسی حاضر است جانش را در راه صحيح اهدا كند. و همچنين اين تعبير كه «ولنبلونكم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات …» برای اينها خداوند هدف دارد و آن آزمون و امتحان كردن انسان‌ها است.
    وی افزود: اشكال سوم به راه حل فيلسوفان مسلمان اين است كه آنها خواسته‌اند مسئله شر را بدون توجه به مسئله فلسفه آفرينش حل كنند.

    1. پس تعریف خیر مطلق چی میشه
      تناقض داره شر از خیر بیاد.خدا انسانها رو امتحان کنه که چی بشه آخه .فلسفه آفرینش هم که با وجود فرگشت درب و داغون شد.

      1. محبوبه خانم
        خیرمطلق بودن خدا از منظر انسان نیست از منظر خداست. ما از مظر خودمان نمیفهمیم خوک حرام است ولی خدا که دانش کامل داره به ما میگه خوک حرام است خوب و بد را انسان نمیتواند بفهمد و این خداست که میفهمد. خیرمطلق را که انسان نمیتواند بفهمد.

        1. حرام بودن خوک ربطی به خیر مطلق بودن خدا ندارد احکام خوردن واشامیدن برای هر قومی متفاوت بوده برای یهودیان ومسیحیان وهمچنان مسلمانان احکام جداگانه ای برای خوردن واشامیدن هست در واقع احکام خوراکیها متغیر است وبنا به شرایط فرق میکند
          ما دلایل بسیاری از احکام را نمیدانیم مثلا نمیدانیم چرا نماز مغرب را باید سه رکعت بخوانیم و…
          مسئله خیر وشر مسئله ی جداگانه ایست که با احکام قابل مقایسه نیست
          اینکه شما میپندارید که انسان نمیتواند خوب وبدرا بفهمد صحیح نیست پس چطور انسان مسلمان باید دینش را بفهمد وانرا خوب بداند وانتخاب نماید ؟همینکه انسان خیر را بفهمد که میفهمد وکامل بودن را بفهمد که میفهمد نتیجتا خیر محض وکامل بودن را هم میفهمد همینکه انسان شر را بفهمد که میفهمد وانرا از ساحت خدای خیر محض مبرا بداند این سوال پیش میاید که پس این شرور را چه کسی خلق کرد ؟
          یادتان نرود عقل انسان تنها ترازوی سنجش انسان است که با ان میتوان خوب وبد را از هم تشخیص دهد با همین عقل باید خداودینش را بفهمد وبشناسد از عقل گریزی نیست که تنها ترازوی انسان عقل است

          1. آقا حجت عزیز عقل انسان یکی از ابزارهای سنجش است نه تنها ابزار. قلب و شهود را انکار میفرمایید؟ اگر بلی استدلالتان چیست؟ هیچکدام از ما تمام مدت از عقل خود بهره نمیگیریم و احساسات و هیجانات را دوست هم داریم.
            در مورد احکام هم می دانید که از منظر اسلام ادیان مسیحیت و یهودیت دچار انحرافند مثلا در مسیحیت شراب حرام نیست ولی ما این را نمی پذیریم که مسیح (ع) شرابخوار بوده باشد. خداوند با توجه به دانش بسیارش آن را حرام کرده و تخقیقات علمی عدم تعین دارند در نتیجه هیچگاه نمیتوان یقینی دانست شراب مزایاش بر معایبش می چربه یا نه و دانش مطلق به ما میگه چنینه

          2. اقا مجید همانطور که گفتم عقل تنها ابزار بشر برای تشخیص خوب وبد است یا به عبارت دقیقتر اولین ترازو برای تشخیص است قلب وشهود هم میتواند ابزاری کمکی دراین جهت باشد ولی اینها در مرحله دوم مطرح میشود یعنی ابتدا باید عقل قانع شود وبپذیرد تا به دل سپرده شده ودر مراحل بالاتر مسئله شهود اتفاق بیافتد ولی متاسفانه یا خوشبختانه طرف صحبت شما که من باشم این راهها را رفته ام من تجربه دینی خوبی را پشت سر گذاشته ام والان با صراحت اعلام میکنم که دین اسلام اشکالات فراوانی دارد وعرفان را جز خودفریبی نمیبینم
            ضمنا نمیدانم چرا بعضی از کامنتها جای پاسخ دادنشان حذف شده است برای همین من برای پاسخ به کامنت پایین از کامنت بالا استفاده کردم

          3. پس آقای حجت جای تجربه، شهود، testimonyشهادت و در نظر دین وحی چه می شود؟

        2. پس اگر این ویژگی ها غیرقابل فهمن شما بر چه اساس میگید خدا مهربانه و ما را می‌بخشه؟ بر چه اساس دعا می‌کنید؟ بر چه اساس باید عدل خدا را فهمید؟ همین تشخیص که الان صادر کردید که این از منظر خداست نه منظر انسان را چطور فهمیدید چطور درک کردید ؟مگه اینهمه تو خود قران نگفته فکر کنید ،پس اگر قراره به هر بن بستی خوردیم بگیم نه اینجا از درک ما خارجه ما نمیفهمیم که نشد جواب

          1. محبوبه خانم ما دعا میخوانیم چون وقتی دعا میخوانیم به آرامش و معنویت میرسیم میگوییم خدا مهربان است چون فهم ما از مهربانی در همین حده ولی ما به کنه خدا دسترسی نداریم هیچکس ندارد حتی پیامبر عظیم الشان اسلام (ص). ولی همین خدای غیرقابل فهم تصمیم گرفته به بشر خودش را معرفی کند و ما باید به فهم انسانی خود قانع باشیم.

          2. به نظر میرسه یک خدایی با ویژگی هایی تعریف شده هر جا که به نفع این تعریف هست ما انسانها دانا میشیم و عقل ابزار خوبی در دست میشه هر جا هم که مغایرت داشته باشه میگیم قابل فهم نیست و از دسترس انسان خارجه

          1. آقا حجت شما که دستی در فلسفه داری میدانی که نمیتوانی وجود ذهن دیگری را ثابت کنی پس اول بیا حدود اثبات را مشخص کنیم بعد ببینیم خدا را میشه اثبات کرد یا نه

          2. خانم روشنا شما وجود خودتان را برای مخاطبین اثبات کنید از همه دنیا هم کمک بگیرید.

          3. جناب امیر
            مگر من می توانم وجود خودم را اثبات کنم؟!
            پرسش از” وجود” به پرسش از “موجود بماهو موجود” بدل می شود.
            امکان دارد که جنابعالی بفرمایید:چرا این قدر مخالف فلسفه غرب هستید؟!
            به نظر من فلسفه ,فلسفه است.
            ولی در اثر کامنتهای جنابعالی که می خوانم خیلی با “فلسفه غرب” مخالفت می کنید!
            چرا؟!

          4. جناب امیر لطفا بفرمایید ,
            جنابعالی به خدای ادیان باور دارید یا خدای فلاسفه؟
            اگر به خدای ادیان باور دارید,به خدای” وحدت وجود” باور دارید یا “خدای متباین” هستی؟
            کدامیک؟

      2. اولا:نظریه فرگشت کاملا قطعی نشده است,و فعلا یک نظریه است.

        ثانیا:اگر نظریه فرگشت هم کاملا قطعی و درست باشد,هیچ منافاتی با فلسفه آفرینش ندارد.

        نظریه داروین دلیلی برانکارخدا نیست!

        در قرآن کریم خلقت تدریجی پذیرفته شده است.
        مثلا:
        انسان از نطفه سپس تبدیل علقه , و مراحل تبدیل و تغییر را طی می کند,تا تبدیل به جنین کامل شود.

  37. هگل اصلا به خدا اعتقاد نداره و جایی خواندم اولین کسی که اصطلاحا” تئوری مرگ خدا را طرح کرده نیچه نیست بلکه هگل است. در نتیجه افرادی که سعی دارند هگل را اسلامیزه کننده به خطا می روند و اسلام بی نیاز به هگل است. همانطور که از مارکس و پوپر بی نیازست. لطفا اسلام را با دیدگاههایی که مبانی کاملا متضاد دارن ترکیب نکنید. اسلام دین عقلانی است و در همه جا دعوت به تعقل کرده و اگر من نوعی ضعف فکری دارم و نمیتونم جواب درست را استخراج کنم نباید دست به دامن فیلسوف غربی با مبانی کاملا متفاوت بشم. در عوض میتوانم قدرت تفکر خودمو ببرم بالا و با تکیه بر حبل المتین، قرآن و رسول و ائمه ی اطهار (درود خدا بر آنها) جواب مشکلات را پیدا کنم. اگر مایلیم لقب مسلمانی را یدک بکشیم این کوچکترین کار ممکنداست.

    1. جناب مجید
      متاسفانه جنابعالی اصلا هگل نخوانده اید و یا اگر خوانده اید درست نخوانده اید!!
      هگل یک مسیحی تمام عیار بود.
      پرسش:
      آیابه نظر شما یک مسیحی خداناباور است؟!

      1. هگل، خانم روشنا، حکومت استبدادی پروس را بهترین حکومت دنیا معرفی کرد، روایت تاریخیش درصدد توجیه استعمار و نژادپرستی بود، زنان را با گیاه و نبات مقایسه میکرد و آنها را فاقد عقل می‌دانست. بفرمایید اینها چه ربطی به مسیحی بودن دارد؟ مسیحی معتقد پولس قدیس بود یا کیرکگارد نه هگل که در توجیه هر نوع جنایتی فردگذار نبود.

        1. اولا:پولیس قدیس بود نه فیلسوف!!

          ثانیا:کيرکگور را ضدهگلي ترين فيلسوف قرن نوزدهم و «مفهوم آيروني» را هگلي ترين کتاب او مي دانند. چگونه متفکري که همواره به ضديت با هگل شهره است در نخستين اثرش تا اين حد متاثر از هگل است؟!

          موقعیت کیرکگور دون‌کیشوتی است. او از موضعی و از جایی به هگلی‌های دانمارکی حمله می‌کند که شخص دیگری از آنجا نمی‌تواند حمله کند. کیرکگور هگلی را می‌شناخت که معتقد بود فلسفه‌اش با کل آن چیزی که ما به نام حیات آکادمیک می‌شناسیم یکی است. بنابراین کار اصلی کیرکگور این می‌شد که فعالیت فلسفی را در ضدیت با حیات آکادمیک تعریف کند.

          http://www.magiran.com/npview.asp?ID=3474821

    2. جناب مجید
      لطفا با منبع سخن گویید.

      کدام منبع می گوید که هگل “تئوری مرگ خدا “را قبل از نیچه اعلام کرده است؟!
      کتابی را که در آن این موضوع را خوانده اید,معرفی بفرمایید.

      1. خانم روشنا چند منبع اینجا لینک میذارم برای آشنایی بیشتر شما و دیگر دوستان با فلسفه‌ی هگل
        هرچند منابع بیشمار دیگری در این رابطه در اینترنت در قالب مقاله و کتاب وجود داره و در صورت علاقه به فلسفه ی هگل جستجو و مطالعه فرمایید

        https://ndpr.nd.edu/news/tragedy-recognition-and-the-death-of-god-studies-in-hegel-and-nietzsche/

        https://www.oxfordscholarship.com/mobile/view/10.1093/acprof:oso/9780199656059.001.0001/acprof-9780199656059-chapter-13

        https://www.tandfonline.com/doi/abs/10.1080/09672559.2015.1091027?journalCode=riph20

        https://link.springer.com/article/10.1007%2Fbf02772314

        1. جناب مجید
          لطفابفرمایید

          اولا:خود جنابعالی , شخصا فلسفه هگل را خوانده اید یا نه؟!

          ثانیا:اگر خوانده اید به چه روشی خوانده اید؟
          در پایان
          نظرم را در مورد این منابعی که فرموده اید را حتما به جنابعالی می گویم..

          1. خانم روشنا
            بنده دکترای فلسفه می خوانم و موضوع تزم فلسفه ی دین هگل است. اینجا البته قرار نیست سی وی خودمون رو رو کنیم ولی اکر شما هم مایلید بفریمایید دانشگاه چه خوانده اید.

          2. جناب مجید
            تعجب می کنم جنابعالی چرا؟!
            رشته اصلی من ریاضیات کاربردی است و علوم کامپیوتر است.
            تامقعطع ترم اول دکتری ریاضیات,البته به دلایلی ریاضیات را رها کردم.به خاطر همین ذهن من بیشتر تحلیلی است.
            فلسفه هم جزء علایق شخصی من است.

          3. من اول اسپینوزا خواندم ,بعد ملاصدرا و سپس هگل.
            من این گونه” هگل ” را می فهمم.

            این 3 نفر به خدای” متشخص انسان وار” باور ندارند.

          4. درضمن جناب مجید
            به نظرمن مدارک دانشگاهی در بيشتر مواقع” کاغذی” بیش نیست.
            ملاک ارزش انسانها” تواضع ,اخلاق و ادب و انسانیت” است.
            گاه می بینی,که چوپان روستایی از من و امثال من که ادعای دانش و فضل داریم,در نزد خداوند به مراتب والاتر و عزیزتر است.

            حکایت “موسی وشبان”..

          5. خانم روشنا بفرمایید مقاله های مربوط به مرگ خدا و هگل را خواندید .

          6. بله خانم محبوبه من لینک را مطالعه کردم,

            ولی لازم است یک توضیحات مختصر در مورد تفاوت “خدای ادیان “و “خدای فلاسفه” بدهم.
            در خدایی که توسط ادیان ابراهیمی و پیامبران به مردم معرفی می شود.

            اولا:خداوند فاعل مختار است و خداوند با انبیاء از طریق وحی اللهی در ارتباط است.ازآنجاییکه پیامبران برای کل بشریت ادیان را می آوردند ,در نتیجه باید یک خدای” قابل فهم “برای همه انسانها به جهان معرفی می کردند.

            اما در مورد فلاسفه در جهان وضع کاملا متفاوت است.فلاسفه با لوگوس و تعقل به اثبات وجود خدا می پردازند,یعنی تنها به وجود خدا از طریق ادیان بسنده نمی کنند.
            فلاسفه به “خدای متشخص انسان وار” که معمولا در ادیان اینگونه معرفی می شود,باور ندارند.
            فلاسفه با برهان و استدلال به” اثبات وجود خدا “باور دارند.
            همین باعث اختلاف بین فلاسفه و فقیهان و عالمان دینی در طی تاریخ ادیان بوده است,به همین دلیل بیشتر فلاسفه (چه اسلامی و چه غیراسلامی)همواره از طرف برخی از عالمان دینی تکفیر می شدند.
            در مورد هگل ,اسپينوزا,نیچه هم به همین صورت است.
            نیچه از “مرگ خدا”سخن می گوید.
            ولی آیا واقعا منظورش انکار خداست؟
            پاسخ :خیر

            زیرا نیچه نظریه”مرگ خدا”را برای انسان مدرن امروزی به نوعی پیشگویی می کند.منظور نیچه از این نظریه این است که در انسان مدرن امروزی خدا “حضور پررنگی” در زندگی انسانها ندارد,در واقع انسان مدرن خودش “خداوند “را از زندگی خودش حذف کرده است.

            نیچه یک ابَرانسان یا “انسان کامل”را در نظر می گیرد که تمام مشخصات یک انسان بسیار عالی را در جهان دارد.
            نیچه, گویی زمانه امروز ما را به گونه ایی پیشگویی می کرد.
            در واقع منظورنیچه این بود که “خدای اخلاقی درون وجود ” انسان مرده است,نه خدای واقع..

            در مورد هگل و اسپینوزا نیز همین مورد وجود دارد.
            مثلا :هگل خدایی که یک کشیش مسیحی به او معرفی می کند رانمی پذیرد.
            چرا؟
            چون کشیشان مسیحی به تثلیث(پدر,پسر,روح القدس)باور دارند.
            هگل به این خدای سه گانه اصلا باور نداشت,واین خدا را انکار می کرد.

            من لینک خدا ودین را در اندیشه هگل راقرار دادم.
            لطفا مطالعه بفرمایید.

            http://www.irip.ir/Home/Single/1915

          7. درکتاب مفهوم خدا از نظرهگل(اثرکوئنتین لویی)نویسنده هگلی را توصیف می کند,که می گوید:(حقیقت کل است)وبرای مفهوم خدا باید “مفهوم روح “را مشخص کنیم.
            اینکه آیا خداوند “روح مطلق” است؟
            به نوعی هگل پاسخ می دهد که هم آری و هم خیر.
            این شیوه پاسخگویی هگل برمی گردد به همان “حرکت دیالکتیکی هگلی”

          8. خانم روشنا مگر شما مجبورید در مورد چیزی که اطلاع دقیقی ندارید اظهار نظر کنید؟ در میان فیلسوفان تنها برخی از آنها به خدای متشخص باور ندارند و برخی از آنها باور دارند. همین تعریفی که در مسئله شر مطرح است علیه خدای متشخص است. میدانید چرا؟ چون میتواند کاری انجام دهد و چیزی بداند و مهربان باشد. خدای غیرمتشخص نمیتواند کاری کند یا حرفی بزند پس همانطور که یمبینید خدای غیرمتشخص با دین اسلام یا مسیحیت که در آن مدعی وحی هستند قابل جمع نیست.

            در مورد نیچه هم حرفهایتان نادرست است. نیچه الحاد را در قویترین درجه اش مطرح میکند و میگوید تنها با کنار گذاشتن باور به خدا است که انسان میتواند از اوهام رها شود. از شما خواهش میکنم مطالب خلاف واقع و دروغ ترویج نکنید.

          9. جناب نیما
            مگر شماهم مجبور هستید در مورد چیزی که اطلاع دقیقی ندارید,اظهارنظربفرمایید!
            در میان فیلسوفان از افلاطون تا هیوم همگی به گونه ایی خدا را “رد یا قبول” کردند.همه فلاسفه در جهان” برداشت و تاویل “خودشان را از خدا در جهان بیان کردند.
            نیچه با صراحت می گوید:خدا مرده است.

            منظور نیچه” خدای اوهام” است,خدای کشیشان قرون وسطی است که به اسم مذهب و مسیح چه جنایتهایی در جهان مرتکب شدند.

            https://philosophyar.net/god-is-dead/

          10. جناب نیما
            لطفا بفرمایید
            تعریف شما از “خدای متشخص” و “خدای غیر متشخص” چیست؟

  38. این هم دیدگاه استاد مطهری

    مسأله ی شر یکی از مهم ترین مسائلی است که ذهن و جان اندیشمندان دینی و متألهان را به خود مشغول داشته است چرا که از دیرباز هم ملحدان همواره در انکار خداوند بدان متوسل شده اند و هم مؤمنان در پی فهم چیستی و چرایی آن خود را رنجه داشته اند. به همین دلیل نیز فیلسوفان و متکلمان اسلامی از همان ابتدا کوشیده اند تا بر اساس مبانی عقلانی، فلسفی و وحیانی خود تبیین و توجیهی برای آن فراهم آورند. در دوران معاصر مرحوم مطهری به طور خاص کوشیده اند تا از موضع یک فیلسوف مسلمان و با توجه به آرای اسلاف فیلسوف خود این مسأله را بررسی کنند. در این مقاله به اختصار به بیان بخشی از تلاش ایشان در فروگشودن گره این مسأله می پردازیم.

    در نظر برخی از اندیشمندان در فلسفه یِ دین، نه تنها براهین اثبات وجود خداوند اعتبار قطعی و تردیدناپذیری بر وجود خداوند به ارمغان نمی آورند، بلکه می توان حتی پیشتر رفته و بر عدم وجود خدا، و به عبارتی دیگر وجودِ تناقض و ناسازگاریِ میان گزاره هایی دینیِ مومنان، دلیل آورد. مهمترین و برجسته ترین این گونه دلایل، به نظر بسیاری از این اندیشمندان، استدلالهایِ مبتنی بر مسأله یِ شر، و وجود شرور در عالم است. (1)

    مسأله یِ شر، بسی پیش از آن که به عنوان مسأله ای فلسفی مطرح شود، به صورت های گوناگون، فکر و روان آدمی را آزرده است. از قدیمی ترین متون دینی در این زمینه، ماجرای ایوب در عهد عتیق است، که پس از آن همه رنج و بیماری و گرفتاری که جسم و خانواده و اموال او را، در حالی که هیچ یک را گناهی نبود، نابود گرداند، تنها پاسخی که برای مسأله، پس از آن همه گله و شکایت های تند یافت، پناه بردن به نوعی تسلیم و رضای الهی بود_ رضا به داد. ایوب دریافت که حکمت خداوندی ورای قدرت فهم آدمی است و چون و چرا کردن در خصوص آنچه به نظر آدمی شر و رنج می رسد و در نهایت نزد خداوند بی گمان خیر و حکیمانه است، کاملاً بی مورد است. در واقع کتاب ایوب نشان دهنده یِ نوعی طفره از کوشش برای یافتن پاسخی عقلانی به این سؤال است. در قران کریم نیز آنچه، از زبان ایوب، مسببِ بلاها و مصیبت های وارده بر ایوب دانسته شده، چیزی جز شیطان نیست. اما قران کریم ذکری از آن به میان نمی آورد که ایوب در پی پاسخ به چون و چرایی از رنج و شروری که امان او را بریده بودند، هیچ خود را رنجه کرده باشد. داستان چند آیه ای ایوب در قران با ستایش و مدح ایوب پایان می یابد _ انا وجدناه صابراً نعم العبد انه اواب. (2)

    اما فیلسوفان متأله بدین حد راضی نشده، و کوشیده اند برای مسأله یِ شر پاسخی در خور عقل پیدا کنند. از دیگر سو نیز فیلسوفان ملحد، آنگونه که گفتیم، این مسأله را مبنایی برای انکار وجود خداوند قرار داده اند. به نظر مرحوم مطهری، این مسأله یکی از مهم ترین موضوعات در الهیات است و از آن مواردی است که در آن برخورد شدیدی میان فلسفه ی قدیم و فلسفه ی جدید وجود دارد، بدین معنا که نحوه ی مواجهه و راهی که هر کدام از این فلسفه ها رفته اند یکسره متفاوت و حتی متباین و مغایر با یکدیگر است. (3) به همین دلیل ایشان در آثار گوناگون خود، از جمله در شرح الهیات شفا و کتاب مستقلی با نام عدل الهی، کوشیده اند تا به تقریر دقیق و منسجم آراء فیلسوفان اسلامی درباره ی این موضوع بپردازند و گره از کار فروبسته ی آن بگشایند. در این مقاله کوشیده شده است تا به بیان تفسیر ایشان از موضع فیلسوفان اسلامی در مواجهه با این مسأله پرداخته شود.

    طرح مسأله

    از جمله مسایلی که در الهیات و فلسفه مطرح است، این است که شرور چگونه متعلق قضای الهی واقع می شوند؟ امر دایر است میان این که بگوییم شرور متعلق قضای الهی نیستند، که در این صورت ناچاریم در عالم هستی به اموری قایل شویم که این امور فعل واجب تعالی نیستند، و از دایره یِ قضا و قدر الهی خارجند [یعنی ثنویت و عدم توحید در مبدأیت وجود که به هیچ وجه مورد قبول اسلام و حکمای اسلامی نیست]. طبق مبانی فلسفه یِ اسلامی این شق باطل است، چرا که هر شری در عالم یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود. در صورتی که واجب الوجود باشد، در این صورت تعداد واجب الوجود در عالم به بیش از یکی رسیده، و این بر طبق براهین بر یگانگی مبدأ وجود، امری محال است و بر خلاف توحید خداوند. در صورتی که ممکن الوجود باشد، یا باید متعلق و معلول خداوند باشد، یا متعلق و معلول موجودی دیگر، که آن موجود نیز در هر حال نمی تواند مستند به ذات خداوند نباشد. اما مسأله اینجا مطرح می شود که اگر شرور و بدی ها در عالم استناد به ذات خداوند دارند، چگونه می توان معلولیت آنها را با حکمت بالغه یِ الهی سازگار دانست. (4) به عبارت دیگر اگر عدل و حکمت هر دو از صفات خدا هستند، چگونه می توان وجود شرور را با این دو صفت الهی در سازگاری دانست. اگر خداوند حکیم است و نظام عالمِ وجود، نظام احسن و اصلحی است که نیکوتر از آن ممکن نبوده، چگونه می توان وجود کاستی ها، مرگ ها، تفاوت ها و این دست امور ناخوشایند را تبیین کرد. این مسأله یک از مسایل فوق العاده مهم در فلسفه و الهیات است که کمتر فیلسوفی پیدا می شود که بدان مسأله توجهی نکرده باشد، و از آن مواردی است که میان فلسفه یِ قدیم و جدید برخورد بسیار شدیدی به چشم می خورد.

    به نظر مرحوم مطهری، برای مواجه با مسأله یِ شرور لازم است، نخست در معنای حکمت الهی و سپس در معنی شر دقت کنیم. (5)

    معنای حکمت

    در تعریفِ فیلسوفانِ اسلامی از حکمت (6) بالغه یِ خداوند، یا به تعبیر رایج ترِ نزد آنها، عنایت، سه معنا حضور دارد: 1) علم خداوند به نظام خیر، 2) علت بودن خداوند برای نظامِ خیر 3) راضی بودن حق تعالی به نظام خیر.

    اما این تعریف به نظر ایشان کافی نیست و لازم است تا با تحلیل معنای حکمت در انسان، و تنزیه آن، معنای حکمت در خداوند را بهتر دریابیم. در واقع نکته این جاست که نزد فیلسوفان اسلامی، پیش از حمل هر صفتِ کمالی بر خدواند، لازم است با مشخص ساختنِ جهاتِ نقصی آن صفت در ممکنات، آن را از شائبه یِ هرگونه نقص و عیبی منزه سازیم و سپس به عنوان یک صفت کمالی به خداوند نسبت دهیم. به نظر مرحوم مطهری، مشکلِ فیلسوفان غربی نیز در فهم معنای حکمت، که هم آنها را با مسأله یِ شر و هم اشکالات دیوید هیوم در خصوص برهان نظم مواجه ساخته، به همین عدم تمایزگذاری آنها میان دو معنای حکمت، حکمت در انسان و حکمت در خداوند برمی گردد.

    حکیم بودن در انسان به معنای آن است که در انتخاب مقصد، بهترین مقاصد و اشرف مقاصد و افضل غایات را انتخاب کند و برای رسیدن به آن افضل غایات و اشرف مقاصد، متقن ترین راه ها و بهترین وسیله ها را برگزیند. بدین ترتیب در معنای حکمت، هم عنصر علم وارد شده، و هم عنصر عمل. برداشت فلاسفه یِ غرب از حکمت خداوند همین معنا بوده است. بدین صورت که وقتی خداوند خواست عالم را خلق کند، از خلق عالم مقصدی داشته است. به عبارت دیگر خلقت عالم برای رسیدن به یک مقصدی است، بنابرای در خلقت انسان و هر موجود دیگری، می بایست مقصدی یا مقصدهایی در کار باشد، و الا خداوند حکیم نیست. (7)

    اما حکمت، بدان معنای صحیح آن، که به نظر استاد حتی در مخیله یِ غربیان هم خطور نمی کرده است، مبتنی بر تمایزی است که فیلسوفان اسلامی میان فاعل بالاراده و فاعل بالقصد می نهند. قصد یعنی اراده ای که از یک انگیزه و داعی ای ناشی شده، و آن انگیزه غیر از فاعل است. در واقع هر فاعل بالقصدی، مفعول امر دیگر است، یعنی تحتِ تأثیر و تحت جبر یک شیء دیگر، یعنی غایت، است. خداوند بدین معنا فاعل نیست، چرا که فاعلیت بالقصد مستلزم نقص در فاعل است. دلیل فیلسوفان اسلامی بر این گفته، اصلی است در فلسفه یِ اسلامی، که حتی موجبات تکفیر برخی از آنها را نیز فراهم آورده، یعنی این اصل که، العالی لا یلتفت الی السافل. (8) بنا بر این قاعده، سافل هیچ گاه نمی تواند مقصد عالی باشد، و لذا نمی توان گفت که خداوند در آفریدن جهان، یا هرگونه فعلی که از او صادر می شود، غرض و قصدی مادون ذات خودش، داشته باشد. اما اگر علو ذات حق تعالی اقتضا می کند که سافل، یعنی مخلوقات و ممکنات، مقصد برای آن واقع نشوند، در این صورت چگونه می توان خلقت نظام متقن و حکیمانه یِ آفرینش را توضیح داد.

    به نظر فیلسوفان مسلمان، حکمت در خداوند مستلزم به غایت رساندن موجودات است، و نه غایتی در نظر گرفتن برای ذات خود. چرا که خداوند غنی علی الاطلاق است، و لذا هیچ غایتی را دنبال نمی کند. بدین معنا خدای حکیم، یعنی خدایی که بهترین وضع را برای رسیدن اشیاء به مقاصدشان، که همان کمالات آنهاست، انتخاب می کند. در این صورت حکیم، خود ذی الغایت و بنابراین فاعل بالقصد نیست، بلکه بر عکس

    اذ مقتضی الحکمه و العنایه ایصال کل ممکن لغایه

    زیرا مقتضای حکمت و عنایت پروردگار این است که هر ممکن الوجودی را به غایت و کمال خود برساند (9)

    با این تعبیر نظام هستی یعنی نظام رساندنِ اشیا به غایات خود، و نظام رساندنِ عاشقها به معشوقها، که در نهایت معشوق نهایی همه خداوند است. (10) هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن. (حدید، 3).

    از سوی دیگر می توان با تحلیل و بررسیِ مناقشه یِ میان متکلمان به همین تعریف از حکمت رسید. متکلمان در بیان معنای حکمت خداوندی، آن را از صفات فعل دانسته، و به صورتی ساده تر تعریف کرده اند. آنها فعل حکیمانه را، فعلی دانستند که معلل به غرض است و برای غرض و قصد خاصی صورت می گیرد و از این رو از فعل عبث و لاغی متمایز است. بر همین اساس، عده ای از متکلمان (معتزله) در بیان معنای ِِ حکیم بودن خداوند اظهار داشتند: فعل الله معلل به غرض است. در حالی که گروهی دیگر (اشاعره) در برابر آنها علو ذات حق تعالی را از معلل به غرض بودن بری می دانستند. هر دوی این گروه نیز به آیه یِ شریفه یِ (( لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون، انبیا 23)) [در آنچه (خدا) انجام می دهد چون و چرا راه ندارد، و(لی)آنان سوال خواهند شد] (11) استناد می جویند. به نظر اشاعره این آیه دلالت دارد بر اینکه سوال پرسیدن از فعل خداوند نادرست است، و لذا نمی توان پرسید که فعلی به چه غایت و دلیلی (سوال از لم اثباتی) صورت گرفته است؟ بر خلاف آنها به نظر معتزله، این آیه دلالت دارد بر این که خداوند فعل بی غرض و مصلحت ندارد و لذا اساساً نمی توان بر افعال او سؤالی وارد دانست. چون سؤال همیشه از وجه مصلحت و حکمت است، و خداوند فعل خالی از مصلحت ندارد تا جای سؤال بر آن باشد. برای غیر خداوند کار عبث و بیهوده امکان فرض دارد و از این رو جای سؤال در افعال آنها هست. در کار خداوند عبث تصور ندارد و همه یِ کارهای او مبنی بر وجه مصلحت است و از این جهت طبق آیه یِ شریفه از آن سؤال نمی شود. لذا در نظر معتزله سؤالِ مطرح در آیه سؤال اعتراضی است و نه سؤال تفهیمی.

    طبق تفسیر اشاعره این آیه ناظر به مسأله یِ عدل، نه حکمت، الهی، نیز هست. بدین معنا که، هر گونه تصرفی که خداوند در عالم و مخلوقات بکند، جای سؤال به معنای اعتراض بر آن نیست. البته نه اعتراض به کار لغوی که نمی بایست صورت می گرفت، بلکه اعتراض به کاری که از حد و حریم خود تجاوز کرده و به ظلم بدل شده باشد. بر این مبنا، در نظر اشاعره از یک سو نمی توان افعال الهی را مبتنی بر حکمت دانست، و معلل به اغراض، و از سوی دیگر چون خداوند مالک علی الاطلاقِ همه یِ عالم هستی است، هر فعلی که انجام دهد عین عدل است. از این رو، مسأله یِ شر هیچ وجهی نمی یابد تا برای پاسخ آن کوشید.

    به نظر مرحوم مطهری اما، از یک سو، اگر همین تعریفِ متکلمین را بشکافیم در نهایتِ امر مجبوریم تعریف حکما را قبول کنیم. به نظر حکما، آنگونه که استاد تقریر کرده اند، صرف معلل به غرض بودنِ فعل برای حکیمانه بودن آن کافی نیست، برای اینکه ممکن است فعل معلل به غرض باشد در حالی که غرضها متفاوت است؛ بدین صورت که گاه فرد میان چند غرض متفاوت قرار می گیرد، در این صورت اگر فرد غرض و مصلحت بزرگتر را رها کرد و غرض و مصلحت کم اهمیت تر از آن را برگزید، نمی توان فعل او را حکیمانه دانست، اگر چه فعل او، چون دارای غرض است، عبث هم نیست. بنابراین یک فعل وقتی حکیمانه است که غرض آن بهترین غرض و بهترین مصلحت های ممکن باشد. در این صورت وصف ”افضل“ غرض وارد در تعریف متکلمین می شود.

    اما به این افضل غرض هم باید از بهترین و متقن ترین طریق ها دست یافت. طبیعی است فردی که برای رسیدن به افضل غرض دورترین و نامتقن ترین راه ها را برگزیده است، نمی توان فعل او را حکیمانه دانست. با این تحلیل باز برمی گردیم به تعریف حکما مبنی بر این که حکمت عبارت است از علم به افضل امور و اراده یِ آن و انجام همان افضل.

    از سوی دیگر نیز، با در نظر گرفتنِِ تفکیکی که حکما میان غرض فعل و غرض فاعل قایل شده اند، می توان برای تعارض موجود میان دو دیدگاه اشاعره و معتزله راه حلی یافت. در نظر حکما، گاه سؤال ما از غرض فاعل است، بدین معنا که می پرسیم که چرا فاعلی خاص فعلی را انجام می دهد، و غرض و قصد او از انجام آن فعل رسیدن به چه کمالی است. در این معنا حق با اشاعره است و نمی توان برای ذات خداوند غرض در نظر گرفت. خداوند با انجام فعل های خود قصد رسیدن به هیچ غرضی را ندارد. در عین حال، به نظر فلاسفه یِ اسلامی خداوند در افعال خود غرض و قصد دارد، بدین معنا که فعل او و نه فاعل دارای غرض است. معنای غرض داشتن فعل آن است که خود فعل حقیقتی است که خود آن حقیقت جویایِ غرض است. آنچه که فعل خداست و آنچه که او ایجاد می کند چیزی است که خود آن چیز غرض دارد و به سوی غرض می شتابد. این ”به سوی غرضی بودن“ مقوم ذات فعل حق تعالی است.

    کیفیت دخول شرور در قضای الهی

    شر در برابر خیر است و با توجه به موارد استعمال این واژه می توان تعریف زیر را از خیر و شر به دست داد: خیر آن چیزی که عقل وجودش بر عدمش ترجیح می دهد، و مقتضای حکمت است، و شر آنچه که عقل عدمش را بر وجودش ترجیح می دهد، بر خلاف حکمت و عدل است.

    به نظر حکما اگر شرور را تحلیل کنیم، درمی یابیم که شرور یا همه خود عدم و عدمی هستند، یا اینکه یک سلسله امور وجودی هستند که خودشان عدم و یا عدمی نیستند، و شریت آنها نیز به اعتبار وجود نفسی شان نیست، بلکه به اعتبار وجود نسبی و اضافی شان به عدمی منتهی می شوند که آن عدم شر است، مانند شریت موجودات موذی نسبت به انسان. اتصاف این گونه امور به شریت از آن روست که منشأ عدم و شر بالذاتی در موجودی دیگر می شوند. اعم از آنکه سبب مواصل باشند و یا سبب مباین. در هر صورت، در تحلیل نهایی همه یِ این انواع شرور به نحوی به عدم منتهی می شوند. بنابراین تحلیل، اساساً درست نیست که هستیها و موجودات را به دو دسته یِ خیر و شر تقسیم کنیم، به این معنا که شرور یک سلسله هستیهایی باشند در مقابلِ سلسله یِ دیگری از هستیها که خیر اند. بلکه شرور اساساً هستی نیستند، بلکه شرور یا یک سلسله ناهستی هایند یا یک سلسله هستی ها که آن هستی ها وجودشان از نظر خودشان (یعنی وجود نفسی آنها) و از نظر بسیاری امور دیگر خیر است، و لی از نظر بعضی امور و نسبت به بعضی از امور که منشأ عدم در آنها می شوند شر تلقی می گردند.

    بدین ترتیب می توان گفت که وجود از آن جهت که وجود است خیر مطلق و عدم از آن جهت که عدم است، البته اگر توأم با یک استعداد و قابلیت شود _به تعبیر حکما عدمِ ملکه_ شر مطلق است. البته نه بدین معنا که عدم مطلق و نیستی محض شر است، چرا که عدم مطلق اساساً خارجیت ندارد تا منسوب به شریت و یا خیریت شود. به تعبیر حکما از معدوم مطلق هیچ خبری نمی توان داد. آنچه شر است همواره عدم چیزی است. به عبارت دیگر شر عدم مضاف (در برابر عدم مطلق) است، مثلاً عدمِ علم، یا عدم بینایی. (البته هر عدم مضافی هم شر نیست، بلکه عدم مضافی که عدم ملکه باشد، شر است. به عبارت دیگر عدم مضافی شر است که مضاف الیه آن شأنیت وجود داشته باشد ولی فعلیت وجود نداشته باشد. هنگامی که مضاف الیه عدمِ بینایی دیوار است، چون دیوار اساساً شأنیت و استعدادِ بینایی را ندارد، این عدم مضاف شر تلقی نمی شود، در حالی که اگر همین عدمِ بینایی را به انسان نابینا نسبت دهیم، چون انسان شأنیت بینایی را دارد، در نظر ما این عدم مضاف شر تلقی می شود.) با این تفسیر این قسم شرور را می توان شر مطلق یا بالذات خواند_ البته به معنایی که گفته شد. بدین ترتیب ما آنچه را که استعداد و امکان وجود دارد ولی به نحوی از انحا وجود پیدا نکرده است و یا وجود پیدا کرده و بعد معدوم شده است، شر می نامیم.

    از سوی دیگر، اگر اشیا را نه به طور فی نفسه، بلکه بر حسب ارتباطشان با یکدیگر در نظر بگیریم، برخی اشیا برای اشیا دیگر خیر یا شر هستند، که در این صورت شر یا خیر نسبی مطرح می شود. به عبارت دیگر، شری که وجودی است، شریت آن اضافی و یا نسبی است یعنی نسبت به یک شیء معین شر است نه نسبت به خودش و نه نسبت به همه چیز و نه نسبت به کل نظام عالم. این گونه شرور در واقع وجوداتی هستند که تنها در نظر برخی از موجودات دیگر شر تلقی می شوند. به تعبیر فلسفی می توان دو وجود برای اشیاء اعتبار کرد: یکی وجود فی نفسه و دیگری وجود اضافی یا لغیره. این وجود دومی که در واقع امری اعتباری است ممکن است خیر یا شر نسبی باشد. البته باید توجه داشت که وجود واقعی همان وجود فی نفسه است. به این معنا که علتی که جعل وجود می کند، وجود فی نفسه را جعل می کند که لازمه یِ قهری این وجود فی نفسه وجود اضافی هم هست، هر چند این وجود اضافی به جعلی جدا از وجود فی نفسه نیاز ندارد. از این رو فاعل و علت وجود شی، خیر را جعل و ایجاد می کند.

    بدین ترتیب با گفتن این که وجود مطلقاً خیر است و عدم، شر است، پاسخ قایلین به ثنویت در مبدأ وجود داده می شود. زیرا اشیاء و موجودات در واقع دو دسته و دو صنف نیستند: صنف خوب ها و صنفِ بدها تا برای هر یک فاعلی جداگانه، فاعلی خیرخواه و فاعلی شرور در نظر گرفت. بدها و شرور یا نیستی هایند که در صنف موجودات قرار نمی گیرند و لذا نیاز به جاعل و فاعل وجود ندارند و یا آن که هستی هایی هستند که از آن جهت که هستند بد نیستند بلکه خوبند و فاعل آنها همان فاعل خیرات است، و تنها از آن جهت بد و شر هستند که منشاء نیستی و بدی در دیگر موجودات می شوند، یعنی به حسب وجود نسبی و قیاسی بد هستند و بدیهی است چون وجود نسبی و قیاسی وجود بالعرض است و نه وجود بالذات، لهذا اعتباری است و نیاز به فاعل و جاعل ندارد. (12)

    اما این جواب منکرین حکمت بالغه و نظام احسن را راضی نمی سازد، چرا که توضیحات تا کنون ما تنها می تواند در برابر ثنوین، یعنی قائلین به دو مبدأ وجودی برای عالم یکی مبدأ خیرات و دیگری مبدأ شرور، کافی باشد. اگر شرور، اعدام و نیستی ها بیشتر نیستند، لذا اساساً فرض وجود مبدأ وجودی مستقلی برای آنها وجهی ندارد. اما منکرین حکمت بالغه ی ضمن پذیرفتن جنبه ی عدمی شرور و اعتراف به اینکه در عالم شرور و بدیها از نیستیها برمی خیزند، این پرسش را مطرح می سازند که چرا عالم طوری آفریده نشده که به جایِ نیستیها، هستیها و به جای فقدانات، کمالات باشد؟ در اینجا اشکال این نیست که بدی ها چون وجودی مستقل دارند پس مبدأ آنها باید وجودی مستقل از مبدأ خیرات باشد، بلکه اشکال این است که چرا خداوند خلأ حاصل از نیستیها را با خلقت و آفرینش خوبیها پر نکرد؟ پس اشکال در آفریدنِ بدیها نیست که گفته شود عدمی هستند، اشکال در نیافریدن خوبیها به جای این بدیهاست: چرا به جای مرگ حیاتِ دایم و به جای فقر و ناتوانی، ثروت و قوت، و به جای زشتی، زیبایی و به جای مصیبتها و رنجها و دردها، خوشیها و لذتها و نیافریده شده است؟ بدیهی است که عدمی بودن شرور برای پاسخ به این شبه کافی نیست.

    معمولاً کسانی که درباره یِ شرور جهان به چشم خرده گیری می نگرند، در نظر نمی گیرند که اگر جهان خالی از شرور می شد، به چه صورت در می آمد. برای فهم این مطلب ضروری است که آنچه به شرور معروف است را از دو نظر مورد بحث و بررسی قرار دهیم:

    1)شرور در نظام کل جهان چه موقعیتی دارند؟

    2)ارزش شرور از نظر خود آنها چیست؟

    به عبارت دیگر نخست باید پرسید شرور را می توان از جهان حذف کرد، یعنی آیا جهان منهای شرور ممکن است یا اساساً وجود چنین جهانی غیرممکن است و شر و خیر جهان بدون یکدیگر ایجاد نمی شوند؟ به عبارت دیگر نخست باید موقعیت شرور را در نظام کلی عالم مورد بررسی قرار دارد، و دریافت که آیا در نظام کلی عالم، می توان تصور انفکاک و جدایی خیرات و شرور را از یکدیگر داشت؟ سپس بحث کرد که آیا شرور فقط زیانبارند و یا به راستی آثار و فواید مثبتی، که بر آثار منفی شان می چربد، نیز دارند؟ به عبارت دیگر هر شری خیری به دنبال دارد که وجود این خیر دومی، آن شر اولی را خیر و لازم می گرداند؟

    در خصوص این پرسشها باید گفت که طبق تبیین ارائه شده از شرور به عنوان اموری نسبی و در واقع عدمی، می توان دریافت که خیرات جهان از شرور آن غیر قابل انفکاکند. چرا که شر به نقصانِ قابلیت قابل بازمی گردد و نه کاستی و نقصانی از سویِ فاعلیت فاعل. آنچه از این شرورِ عدمی هم که به قابلیت قابل مربوط نیست، در پیوند با اختیار و مسئولیت انسانی است، و لذا جزیی از نظام احسن تکوین و جدایی ناپذیر از آن. شروری هم که وجودی اند، در وجود فی نفسه یِ خود خیرند و در وجود لغیره، یعنی وجودشان در اضافه و نسبتی با ما شرند، و لذا اینجا هم شر از خیر تفکیک ناپذیر است. به عبارت دیگر آن جنبه یِ نسبی برخی اشیا که به لحاظ آن نسبت به برخی اشیایِ دیگر شر هستند، از وجود نفسی آنها قابل انفکاک نبوده، و تنها در صورت عدم وجود نفسی آن امور، منشأ شر بودن آنها نیز از میان می رود. اما در این صورت نیز، یعنی در صورت نبود موجوداتی که منشأ شر برای برخی موجودات دیگر هستند، خیراتی که ملازم آن موجودات هستند نیز برجا نمی ماند. به عبارت دیگر در این جهان خیرات و شرور با یکدیگر تلازم دارند و به هیچ وجه از یکدیگر منفک نمی شوند. به ادعای حکما، نه تنها شرور ملازم با یک سلسله خیرات قبلی هستند، و وجودشان مقارن و بلکه به یک اعتبار معلول و تابع قهری آن خیرات است، خود این شرور هم شرط وجود یک سلسله خیرات دیگر هستند. به این معنا که تا این شرور نباشند، آن خیرات دیگر نیز متحقق نمی شوند، و بنابراین بر شرور یک سلسله خیرات و مصالح مترتب می شود.

    فلاسفه منشاء این تلازم را عدم قابلیت ماده برای پذیرش کمال خاص یا قابلیت ماده برای تضاد می دانند. حکما می گویند که تمام شرور از ماده برمی خیزند. ماده در اصطلاح حکما هیولای اولی است که قوه یِ صرف و ماده یِ محض است. اگر آنچه در این عالم وجود داشت، همه فعلیت محض می بود و هر موجودی هرچه را که می توانست داشته باشد، بالفعل می داشت و دیگر بالقوه نمی توانست چیزی را بپذیرد، در این صورت هیچ شری هم در عالم وجود راه نمی یافت، چرا که اثر پذیری در عالم ماده نبود. اگر اثرپذیری در عالم نباشد، هیچ چیز برای هیچ چیز شر نخواهد بود، یعنی همه یِ موجودات اگر برای یکدیگر خیر نباشند، لااقل شر هم نخواهند بود، چون انفعال و اثرپذیری نیست و هیچ موجودی نمی تواند به هیچ موجود دیگری ضرری برساند. اما لازمه یِ این مطلب آن است که وقتی انفعال و اثرپذیری نباشد، آن وقت باب خیرات هم، در کنار شرور، مسدود شود. به بیان دیگر، اگر قوه و استعداد در عالم نبود و عالم ما یک حالت یکنواختِ دائمی را داشت، دیگر تغییر و تحول و تکامل و تجدد و آمدن شیء جدید در کار نبود و عالم همواره به همین حالت می ماند.

    خصلت اساسی ماده، یعنی قابلیت تکامل و دگرگونی، مبتنی و ناشی از تضاد است. این خصلت هم به هیچ وجه از ماده تفکیک نمی پذیرد، چرا که مرتبه یِ وجودی ماده، که نازلترین مراتب وجود درعالم هستی است به ناچار با فقدان و کاستی هایی همراه است. بر این اساس اگر در عالم ماده تضاد نمی بود هرگز تنوع و تکامل رخ نمی داد و عالم هر لحظه نقشی تازه بازی نمی کرد. این قابلیت ماده برای پذیرش صورتهای گوناگون و تضاد صور با یکدیگر، هم عامل تخریب است و هم عامل ساختن، هم عامل از بین بردن است و هم عامل ایجاد کردن. تخریب گذشته و ساختن آینده، بردن صورتها نقشهای کهنه، آوردن نقشهای تازه. انهدام و ویرانی، و در مقابل آن، تنوع و تکامل محصول تضاد است. و از این رو تضاد منشأ خیرات و ستون نگاهدارنده یِ جهان است. به تعبیر ملاصدرا در اسفار، ”لولا التضاد ما صح دوام الفیض عن المبدأ الجواد.“ (اگر تضاد نمی بود ادامه یِ فیض از خدای بخشنده صورت نمی گرفت). به تعبیر فیلسوفان اسلامی، در جهانی که حرکت و جنبش مقوم آن است، حتماً باید تضاد حکومت کند زیرا چنانکه حکما گفته اند حرکت بدون وجود معاوق ممکن نیست. تا اصطکاک و تصادم نباشد حرکت متحقق نمی شود. به بیان دیگر، حرکت طبیعی بدون قسر ممکن نیست (13).

    بر مبنای این نظر، انتظار این که ماده باشد ولی قابلیت قبول تضاد و تزاحم نداشته باشد، یا باشد و در هر شرایطی قابلیت هر صورتی را داشته باشد، توهمی بیش نیست. لازمه یِ هستی طبیعت مادی یک سلسله نقصانات و فقدانات و تضادها و تزاحمهاست. پس یا باید این جهان نباشد تا موضوع از اصل منتفی گردد، و یا باید این جهان باشد ولی مقرون به همین فقدانات و نقصانات و تزاحمها باشد.

    به عبارت دیگر جهان مجموعه ای از اجزای پراکنده نیست، بلکه یک واحد کل و یکپارچه و انداموار است، که هیچ بخشی بدون دیگر بخشها امکان وجود ندارد. (14) حذف بخشی از جهان مستلزم حذف کل جهان است. لذا نه تنها عدمها از وجودها، و وجودهای اضافی و نسبی از وجودهای حقیقی تفکیک ناپذیرند، خود وجودهای حقیقی نیز از یکدیگر تفکیک ناپذیرند. با نظر به این انداموارگی کل جهان باید میان دو نوع حکم درباره یِ اشیائ تفاوت قایل شد.

    اشیا از نظر خوبی و بدی اگر تنها و منفرد و مستقل از دیگر اشیاء در نظر گرفته شوند یک حکم دارند، و اگر جزء یک نظام و به عنوان عضوی از اندام در نظر گرفته شوند، حکمی دیگر پیدا می کنند، که احیاناً ضد حکم اولی است. حال از آنجایی که موجودات جهان همگی اعضای یک کل یکپارچه و تجزیه ناپذیرند، وجود منفرد و مستقل آنها اعتباری و وجود عضوی و اندامی آنها وجود واقعی شان است، و طبعاً حکم اصالت دار هم مربوط به همین وجود می شود. در این صورت است که حتی اگر خطی به تنهایی و منفرد کج و ناپسند ما باشد، در توازنِ و مجموعه یِ یک چهر ه یِ زیبا آن خط کج به ابرویی زیبا تبدیل می شود که ”اگر راست بودی کج بودی“. در این صورت شکوه و زیبایی جهان تنها در صورت وجود تنوعِ پهناور و اختلاف های رنگارنگ آن ممکن است. سوای آنکه وجودِ خیرات و زیبایی ها تنها در حضورِ شرور و زشتی ها و در مقارنه و مقابله ی میان آنها جلوه و بروز دارد. اگر در جهان شر و زشتی نبود، خیر و زیبایی هم نبود. جاذبه یِ زیبارویان از دافعه یِ زشت رویان نیرو می گیرد، و از صدقه یِ سر ِ شرور است که خیرات نمود می یابند. اما این که در این نظام کلی عالم موجودی زیبا و خیر و موجودی شر و زشت گردد، ناشی از اراده یِ گزاف خداوندی نیست، بلکه به نقصان در ذات خود آن موجودات برمی گردد. اختلاف و تفاوت هایی که مجموعه یِ جهان را به صورت یک مجموعه یِ زیبا درآورده است، اختلاف های ذاتی است. اینکه جمادات رشد و درک ندارند، و مثلاً انسان رشد و درک هر دو را داراست به ذات آنها برمی گردد، نه آنکه اول به وجود آمده اند و بعد نیرویی قاهر به آنها توانایی های متفاوت بخشیده باشد. وجود آنها جز مجموعه یِ این تواناییها نیست. بر این اساس اگر چه در نظام تکوین، قصد و غایت اولی و ذاتی، کلیت جهان است، اما هر گونه تفاوتی نیز به نحو گزافی و دلبخواهی نبوده است. نظام آفرینش، نظامی غیرقابل تخلف است و هیچ موجودی نمی تواند از مرتبه یِ خویش تجافی کند و مرتبه ای دیگر را اشغال کند. به عبارت دیگر، نظام جهان نظامی ذاتی و غیرقراردادی است به نحوی که هر مرتبه یِ وجود در نظام طولی و عرضی جهان مقوم ذات آن وجود است. در مقام مثال می توان این نظام را با نظام اعداد مقایسه کرد. خود صرف وجود این اعداد به معنایِ در یک مرتبه یِ خاصی بودن است، و نه این که اول عدد لحاظ می شود و سپس بنا به لحاظی جداگانه مرتبه ای برای آن در نظر گرفته می شود. هر عدد عین در مرتبه ای بودن و غیر از دیگر مراتب بودن است. بنابراین باید گفت چون وجود موجودات و مرتبه یِ وجود آنها یکی است، اراده یِ وجود آنها عین اراده یِ نظام و اراده یِ نظام عین اراده یِ وجود آنها ست. (15)

    به بیان مرحوم مطهری، در نظر فلاسفه غربی حکیم بودن خداوند همانند حکیم بودن انسان است. خداوند در افعالی که انجام می دهد غرضی دارد و میان اشیاء جهان بنا بر غرض های خود رابطه برقرار می کند. آنگاه این سؤال پیش می آید که چرا مثلاً خداوند این موجود را به این صورت و در این رابطه با موجود دیگر خلق کرد؟ اما معنایِ حکمت الهی، بدان صورتی که فیلسوفان اسلامی بیان می کنند، همان جریان متحول و متکامل خلقت به سویِ هدفهای خودش است، نه اینکه حکمت برقرار کردن رابطه یِ مصنوعی از سوی خداوند میان اشیاء باشد. این گونه نیست که خداوند عالم را یک بار بیافریند، به معنای این که ذرات پراکنده ای را که در ذات خودشان حیران و سرگردان اند، به عنوان مصالح به کار برده باشد، و سپس میان این مصالح رابطه و نظامی مصنوعی و غیرذاتی برقرار سازد. قهراً با چنین دیدی جای این پرسش نیست که آیا بهتر نبود که خداوند در همان آغاز کار، همان عملی را انجام دهد که در آخر کار می خواهد بکند؟ آیا بهتر نبود همه یِ موجودات را از اول کامل خلق بکند؟ مثلاً به جای اینکه اول سلول خلق کند، تا بعد نطفه شود، و بعد در طی مراحل به انسان بدل شود، از همان اول انسان را خلق می کرد؟

    چنین پرسشهای ناشی از قیاس گرفتن حکمت خداوندی با حکمت انسانی است. این نحوه تصرف کردن در عالم، تصرف موجودی بالقوه است که برای رسیدن به مصلحت های خود کار می کند. اما حکمت خداوندی، آنگونه که پیشتر بیان شد، به معنای آن است که خداوند اشیاء را به غایات و کمالات خودشان، که آن غایات و کمالات ذاتی و ضروی آنهاست، می رساند.

    در هر حال، تلازم انفکاک ناپذیر خیرات و شرور در عالم ماده، و ترتب آنها مسأله یِ دیگری را به ذهن متبادر می سازد و آن اینکه آیا جانب خیرات حقایق این عالم غالب است یا جانب شرور آنها؟ مثلاً لازمه یِ وجود آتش و قابلیت احتراق برخی از مواد این است که در شرایطِ خاصی احتراق واقع شود. در میان احتراقها، احیاناً احتراقهایی نیز هستند که شر به شمار می آیند، مانند آتش سوزیِ یک خانه، یا یک جنگل. با این توجه، آیا در مجموع جانب خیر و فایده یِ آتش غلبه دارد، یا جانب شر و زیان آن؟ آیا آتش بیشتر عامل نظام است یا عامل اختلال؟ مسلماً جانب خیر در آن غلبه دارد. در این صورت امر دایر است میان اینکه آتش اصلاً وجود نداشته باشد، و یا آتش باشد با مجموع خیرات و شروی که دارد. آنگاه باید دید مقتضای حکمت بالغه یِ الهی آن است که خیر کثیر فدای [دفع] شر قلیل گردد؟ یا بر عکس، دفع شر قلیل فدای خیر کثیر گردد؟

    در نظر حکمای اسلامی، بی تردید شق دوم صحیح است. به گفته یِ حکما، موجودات به حسب فرض ابتدایی به پنج نوع قابل تقسیم اند: خیر محض، شر محض، خیر غالب، شر غالب، متساوی. به نظر حکمای اسلامی موجودی نداریم که شر محض، یا شر غالب یا خیر و شر آن متساوی باشد. آنچه هست یا خیر محض است یا خیر غالب. (16) طبیعی است که موجوداتی که خیر غالب اند، به لحاظ وجود نسبی خود گاه جز شرور به شمار می آیند. اما عدم خلق آنها نیز، بر خلاف حکمت بالغه یِ الهی است چرا که در هر حال، جنبه یِ خیر بودن در آنها غالب است، و کنار نهادن این خیر کثیر به سبب شر قلیلی که دارند، خود شر کثیر است. انتظار وجود عالمی، عالم طبیعت، که اثرپذیری در آن باشد، یعنی متشکل از ماده باشد، اما هیچ شری در آن یافت نشود، انتظاری محال است. اما عدم خلق این جهان مادی نیز به دلیل پرهیز از شر قلیلی که در آن یافت می شود، خود شری کثیر خواهد بود، چرا که در این صورت امکان وجودی موجودات بسیاری و خیراتی کثیری که به همراه آنهاست متحقق نشده است. (17)

    نهایتاً جای این اشکال نیز هست که آیا ممکن نبود عالمی خلق شود که شرور آن اینگونه در دامن خیرات نچسبیده باشند و از پستان آنها شیر نخورند؟ به نظر حکما، چنین امری نه تنها ممکن، بلکه محقق است، منتها نه در سطح عالم طبیعت که در سطح جهان ماوراء طبیعت. به تعبیر دیگر، در مرتبه و نحوه ی وجودی غیر از مرتبه و نحوه ی وجود مادیات که سراسر مبتنی بر تضاد و اثرپذیری یکی از دیگری و اثرنهی یکی بر دیگری است. (18)

    1. آقای مجید و سایرین که لطف میکنین لینک میزارین یا زحمت میکشین و متن اصلی رو میارین فقط دقت بفرمایید ادم وقتی داره در مورد موضوعی بحث میکنه در جواب نمیگه برو فلان کتاب و بخون اینجوری به نظرم بحث به نتیجه نمیرسه ،شما لطف کنین اگر
      موضوع براتون کاملا روشن شده به زبان خودتون حداقل دو تا خط بنویسین وگرنه حواله دادن به این کتاب و اون کتاب جالب نیست

      1. سرکارخانم محبوبه عزیز

        اگر لینک نگذاریم و خودمان بنویسیم,
        سریعا از طرف برخی از کاربران برچسب “دزد”,”ترول”,”دروغگو”می خوریم.
        پس باید حتما” لینک” را بگذاریم.
        که” برچسب ” نخوریم..

        1. درسته این حرف شما مال وقتی است که متنی را کپی کنیم و آدرس نگذاریم.به نظر من کسی که مطلبی برایش کاملا جا افتاده (شیر فهم شده)با زبان خودش هر چه ساده تر و مختصر به بحث ادامه می دهد اگر طرف مقابل جویای مطلب کامل تر با منبع شد او را ارجاع می دهد .

    2. اقامجید شما اگر کامنتهای من را خوانده باشید بر اساس همین گفته های ایت الله مطهری وهمفکرانشان من مبحث شرور را بررسی کردم کتاب عدل الهی ایت الله مطهری اشکالات فراوانی دارد اینکه شر عدمیست را قبلا توضیح دادم که چنین نیست وشرور وجودی را برشمردم از جمله ایدز و وبا و معلولیتهای مادرزادی و سیل وزلزله همه وهمه شرور وجودی هستند اینکه بگوییم خداوند برای به کمال رساندن ما جهان وما را افریده وممکن الوجود را به کمال خواسته است برساند اینهم هرگز درست نیست ما را موجوداتی بالقوه مفروض گرفته که خداوند ما را به فعلیت رسانده است که دواشکال بر چنین دیدگاهی وارد است یکی اینکه اگر ما بالقوه موجود بودیم که دیگر حادث نبودیم وما خداوندان بالقوه ای بودیم که خداوند بزرگتر مارا به فعلیت رسانده است واگر هم بگوییم که خیر ما بالقوه موجود نبودیم ولی امکان بوجود امدن ما بود حرفی روی هوا زده ایم ما اگر بالقوه نباشیم اصولا نیازی برای به فعلیت رسیدن نداریم تا اینکه کمال معنا دهد در واقع معنی کمال رسیدن از قوه به فعل است وعدم هرگز بالقوه نیست ونیازی هم ندارد وکمال هم برایش معنا ندارد مطهری جدای از دیگر فیلسوفان اسلامی نیست فلسفه اسلامی وکلام اسلامی والهیات اسلامی هیچکدام پاسخی برای مسئله شرور ندارند

      1. آقای حجت شما برای این که بفرمایید موضعی را نقد کردید اول بایست درست آن را اراه کنید آنقدر با تمسخر و آنقدر آبکی موضع طرف مقابل را تخریب می کنید که دیگر نیازی به نقد ندارد. شما با یک خط دست کار یشده و حمله به جسد تبیین ائلیه مدعی نقد می شوید. این توهمی بیش نیست.

  39. وقتی در دین ضرر می تواند خیر یا شر باشد وقتی مرگ بیماری ضرر جنگ و نابودی وابسته به آخرت خیر می تواند باشد و یا شر موضع افرادی که معترض به وجود شرور هستند یک اشکال تبیینی پیدا می کند. شر ور در توصیف شما در جهان برابر با شرور در تبیین دین نیست. شر دنیای مشاهده پذیر می تواند خیر باشد.
    شاید برخی از کامنت گذار ها بگویند این ادهاک زدن است. اگر با دقت rigorدین را تبیین هستی و خلقت را مطالعه بفرمایید این گونه نیست. منتقدین شرور را از درون تبیین دین بدست نیاورده اند شرور را درنگاه طبیعت انگار شرور می خواند و بخاطر آن خدای خیر مطلق را رد می کنند . در حالی که این هویت در تبیین دینی شر نیست. پس وفادار به متن نبوده اند و مصادره به مطلوب کرده اند.
    خداشناسی دینی هم با نگاه طبیعت انگار به خدا باز غیر معقول است. شما که خدای هیک و یا خدای هایدگر را مورد نقد(البته در نظر من polemics( قرار ندادید شما از متافیزیک طبیعت انگار می پرید به کانتکست دین.
    این موضع پر اشکال ، غیر منطقی و absurdاست.
    مواضع منتقدین خدای خیر مطلقomniscient, omnipresent, omni و…مرتکب مغالطه پهلوان پنبه می شوند. خدایی که آن ها به آ« انتقاد می کنند خدای ادیان اسلام ووو نیست و خیر و شر آ« ها نیز خیر شر دین نیست.
    شما می توانید به تبیین دین از جهان خارج انتقاد داشته باشید اما این نقد شرور مغالطه آمیز است و بهمین دلیل ipso facto باطل است.

    1. لینک کتابهای هگل را گذاشتید آنچه در مورد هگل گفتم در همین کتابهای ایشان وجود دارد. میتوانید مراجعه کنید. اگر آثار او را به زبان آلمانی می توانید بخوانید ترجمه ی آثارش به دردنخورند

      1. اساتید” فلسفه هگل” در ایران زیاد داریم.
        ولی من شخصا شیوه تدریس جناب دکتر اردبیلی و گروه همراه ایشان را بیشتر می پسندم.

        هگل مشکل فهم ترین فیلسوف در جهان است.

        1. خانم روشنا حدس میزدم از طریق جناب اردبیلی با فلسفه آشنا شده باشید. آنچه شما از هگل متوحه شده‌اید ژورنالیستی، ناقص، غلط و تا حدود زیادی بی ربط به هگل است.

          به تصور اینکه هگل یک مسیحی تمام عیار است و آخر هفته کلیسا می‌رود و به فقرا کمک میکند و حالا چون اسلام در آلمان عرضه نمی‌شد مسلمان نشده بهش علاقمند شدید؟
          در کامنتهای شما هم نوعی آشفتگی محتوایی قابل ملاحطه است و باید بگم که از ادامه ی بحث و گفتگو با شما معذورم چرا که هیچ نشانی از آشنایی شما با بحث وجود ندارد.

          1. خیر جناب مجید
            من از طریق جناب استاد مجتهدی با” هگل” آشنا شدم.وقتی تایید جناب “استاد مجتهدی “را ,در مورد جناب دکتراردبیلی دیدم,بعد به آثار ایشان مراجعه کردم.
            درضمن من ,اتفاقا مایل هستم که با شما گفت و گو کنم.

          2. من با کتاب “منطق از نظرگاه هگل” جناب استاد مجتهدی با هگل آشنا شدم.از آنجاییکه در ریاضیات دانستن اصول منطقی لازم است.
            من از این طریق با هگل آشنایی پبدا کردم.
            بعد که به گفتار جناب استاد مجتهدی مراجعه کردم,دیدم یکی از کسانی که ایشان تایید فرموده اند در مورد آثار هگل,جناب دکتراردبیلی هستند.

          3. هگل خیلی جالب به موضوع ریاضیات پرداخته است.ابتدا بحث “هگل در مورد ریاضیات”,من را مجذوب افکار هگل کرد.نظر هگل در مورد دنیای ریاضیات, با نظر سایر فیلسوفان کمی تفاوت دارد.

          4. در ضمن جناب مجید
            مطالب نوشته های شما در این کامنتها بسيار طولانی است.لطف می کنید که کوتاهتر و مختصرتر بنویسید,تا من از بیانات جنابعالی بهره مند شوم.

          5. جناب مجید
            اگر مایل نیستید که در مورد” هگل” بحث کنیم.
            اشکالی ندارد.
            ولی من مایلم در مورد “قرآن کریم” بحث رابا شما ادامه بدهم.

  40. ببخشید وقتی مطلب جدید میزارین لطفا کامنتها رو هم منتشر کنین یا از قبل بگین ماتو بحثی شرکت نکنیم

    1. سلام و درود
      تیم صدانت بدون هیچگونه پشتوانه از سازمان یا نهادی خاص، تنها با همت چند جوان دغدغه‌مند شکل گرفته است. طبیعی‌ست که هرکدام از ما مانند شهروندان دیگر کار و فعالیت‌های دیگری نیز داریم. تعداد ایمیل‌ها، پیام‌ها و کامنت‌ها به قدری است که ساعت‌ها زمان برای بررسی آنها لازم است.
      ضمنا در صفحات مجازی صدانت مانند فیسبوک، اینستاگرام، یوتوب، آپارات، تویتر و (اخیرا) تلگرام کامنت‌ها نیاز به تایید ندارند. و فضای گفتگو مهیاتر است.
      ممنون از درک متقابل شما

  41. به نظرم شر یکی از چالش برانگیزترین موضوعاتیه که هر انسانی رو مستقل از اینکه بخواد نگاه عمیق فلسفی به اون داشته باشه یا نه باهاش مواجهه.حالا اینکه آقای نوع‌پرست زحمت کشیدن و این مساله رو به صورت تحلیلی در یک نوشته مستقل بررسی کردن فرصت خوبیه که باورها و پیش‌فرض‌های خودمون رو مستقل از منافع و غرضهامون به چالش بکشیم.
    به نظرم اظهار نظر در مورد این کتاب صرفا با توجه به عنوانش و بدون مطالعه اون و صرفا در جهت تایید عقاید قبلیمون به دور از انصاف و آگاهی سالم و صادقانه‌ست.

  42. بخش مدیریت کامنتهای سایت شما خیلی ضعیف عمل میکند ارایه ی مطالب به مخاطبان به تنهایی ترویج فرهنگ گفتگو نیست اگر احازه بدید اینجا بحثهای ما ادامه پیدا کنه و گفتگو شکل بگیره فرهنگ گفتگو هم خود به خود شکل میگیره سه روزه کامنتها رو تایید نکردید این چه فازیست؟ اگر ترجیحتان این است که بحث نکنیم اعلام کنید “فقط مطالعه کنید حرف نباشه” یا اصلا بخش کامنتها را حذف کنید. هر کاری آدابی دارد.

    1. سلام و درود
      تیم صدانت بدون هیچگونه پشتوانه از سازمان یا نهادی خاص، تنها با همت چند جوان دغدغه‌مند شکل گرفته است. طبیعی‌ست که هرکدام از ما مانند شهروندان دیگر کار و فعالیت‌های دیگری نیز داریم. تعداد ایمیل‌ها، پیام‌ها و کامنت‌ها به قدری است که ساعت‌ها زمان برای بررسی آنها لازم است.
      ضمنا در صفحات مجازی صدانت مانند فیسبوک، اینستاگرام، یوتوب، آپارات، تویتر و (اخیرا) تلگرام کامنت‌ها نیاز به تایید ندارند. و فضای گفتگو مهیاتر است.
      ممنون از درک متقابل شما

      1. ممنون آقا رضا از وقتی که میگذارید من عضو فیسلوک نیستم ولی چک کردم در اینستاکرام و یوتیوب این مطلب را ندیدم که بخواهیم آنجا بحث را ادامه بدیم

  43. گاهی تلاش شده که مسأله شر بدین صورت حل کنند که شر وارده به یک موجود یا حتی اجتماع با خیر بزرگ‌تری در حال و آینده که این آینده ممکن است حتی حواله به زمانی نامعلوم در جهان دیگری شود پاسخ داده شود. اساسا بنظر من یکی از انگیزه‌های اصلی وارد کردن مفهوم معاد و جهان دیگری رفع مسأله شرور و بی‌عدالتی آشکار جهان ناقص فعلی با وعده رسیدگی و جبران در جهان باقی کامل آینده بوده است. که البته این هم رفع این مسأله را نمی‌کند، اگر خداوند توانایی آفرینش چنین نظام کاملی را در آینده داراست پس از ازل هم قادر بدین کار بوده و ترجیح به آفرینش جهان ناقص حاوی شرور کنونی کرده به تناقض همزمان با خیرخواهی و دانایی مطلق می‌رسیم. (معمولا پاسخ غیرقابل قبول دیگری داده می‌شود که هدف از جهان ناقص فعلی به کمال رسیدن انسان است و پاسخ چرا از آغاز انسان کامل آفریده نشده حتما حکمتی دارد)

    1. با فرض طبیعت انگاری سخن شما ممکن است قابل قبول باشد . اما این نقدی بر دین نیست چون شما دین را بر اساس تبیینی که دین از جهان می دهد نقد نکردید. ابتدا تغییری در توصیف دین ایجاد کردید و فرض می کنید که جهان طبیعت مشاهده پذیر صادق است و یا کامل ، حال این توصیف دوم از جهان را مبنای نقد خودتان قرار دادید.
      فرض کنیم جهان طبیعت مشاهده پذیر تنها جهان موجود باشد ، بسیار خوب آنگاه ادعای دین و توصیفش از جهان باطل خواهد شد نه تبیینی که از شر داده.
      شما در واقع ادعای دین در مورد آنتالوژی دین را دارید رد می کنید اما می فرمایید مسئله شر در دین غیر موجه و یا غیر قابل پذیرش است.
      بدین ترتیب نقد شما نقد دین نیست نقد یک نگاه متفاوت خود ساخته شماست. بسیار خوب اگر فرض شما این است که طبیعت انگاری صادق است در این صورت توصیف دین از جهان و آنتالوژی ارائه شده باطل خواهد بود اما این گزندی به توصیف شرور در دین و یا توجیه آن نمی زند.
      برای این که ادعا کنیم شرور در دین پاسخ داده نشده و یا پاسخ آن ها باطل است بایست به تبیین هستی ای که دین ارئه داده وفادار باشیم.

    2. اشکالش چیه؟
      2. این نحوه عملکرد رو که ما همیشه از فلسفه دیدیم.فلسفه است که 2600 سال در همه پرژ ه هایش شکست خورده و عدم موفقیت پروژه هایش را نمی پذیرد. اگر تصور می کنید اینطور نیست نام یک نظریه فلسفی موفق را معرفی بفرمایید.

  44. چرا اینقدر اصرار وجود داره بر اینکه خداوند خیر مطلقه؟
    یک سری از شرور رو با مقوله اختیار و اراده آزاد و یکی سری رو با مقوله آزمایش پاسخ میدن، ولی شروری مثل بلایای طبیعی یا نقص و معلولیت مادرزادی رو نمیشه با اثر پروانه ای و …. توجیه کرد!
    چرا نپذیریم که شرور وجود داره و خداوند خالق لزوما خیر مطلق نیست، بلکه شروری هم ازش صادر میشه؟

    1. خدای فلاسفه و یا خدای دین؟ اگر از خدای دین سخن می گویید پاسخ روشن است: علت گزارش وفادارانه مطلب است. سورس این رو می گه. اصرار نیست عقلانی است که برای مطالعه سورس خود سورس را دذر نظر بگیریم.
      اگر در باب خدای احتمالی ، خدای فلاسفه، بحث در باب امکان وجود خدا، و یا توصیف خدا می فرمایید مطلب متفاوت خواهد بود.

      1. خیلی منابع باصطلاح دینی و وحیانی از وجود خدا گفتن و هر کدوم خدایی کاملا متفاوت معرفی کردند به شکلی یک دیگر را نقض میکنند. خدای کدام دین مدنظر شماست و از کجا بفهمیم خدای کدام دین واقعی است و بقیه خدایان دروغین؟

        1. مدعی باید اول مسئله را واضح و روشن مشخص کند. این سئوال را از من نپرسید اگر خدای هیک را می گویید یک بحث است اگر خدای ایمانوئل کنت را می ویید بحثی دیگر اگر خدای فلاسفه بحثی دیگر. اشکال از عدم دقت نقدهایی است که این جا مطرح شده. فقط می گویند خدا! اگر فیلسوف خاصی مد نظرتان هست نام ببرید سورس را بگویید . اگر مثل برخی افراد اینجا نظریه پرداز هستید خوب نظریه اتات ن را مطرح کنید.

      2. ولی در ادیان هم خالق ابلیس و منبع صدور زلزله ویرانگر و صائقه کشنده و تولد نوزاد معلول و… خداوند معرفی میشه. اگر همین ادیان ادعا کنند که خداوند در عین حال خیر مطلق هم هست،دچار تناقض هستن. ما چرا باید برای رفع این تناقض مسئولیت شرور رو از طریق اثر پروانه ای به عهده بگیریم؟ یا اساسا صورت مساله رو پاک کنیم و بگیم چیزی به اسم شر وجود نداره، هر چه هست یا خیر است یا فقدان خیر!

        1. چون تبیین ما از خیر و شر از تبیین تک ساحتی و طبیعت انگار فرق می کند. اصولا شر semantic load متکثر دارد.

        1. اما خود متن قرآن چیز دیگری می گوید. و شما گزارش غیر وفادار به متن ارائه می کنید. درست است که در دین نظام پاداش و مجازات وجود دارد اما deterantیا باز دارنده هستند آن هم برای کسانی که از این گونه شرایط تبعیت می کنند. اما ما درجات مختلفی و دلائل مختلفی برای پرهیز از خطا داریم. گذشت، عقلانیت، انسانیت، بندگی خدا، عفو، مهربانی، صداقت، رعایت حال دیگران، ایثار، یاری راسندن به مضطر، بخشش، عفو در برابر خطا، رحمه للعالمین آن چیزی است که در قرآن خوانده می شود وتوصیه قرآن است. حال می توان خصومت ورزید و به زور تفسیر و حاشیه را بجای متن تحویل مردم دادن دشمنی کرد و تعصب بخرج داد.
          آن چه شما گفتید بعنوان یک عامل بازدارنده برای افراد مریض، زورگو، فاسد، قاتل، متعصب، است. شخصیت و نگاه مورد توصیه در قرآن مشاهده و اندیشه درباره جهان است. شخصیت مورد توصیه رحمت و ایثار و یاری رسانی و کمک نیازمند است.
          خود شما شخصیت کافی شاپ رو ها و افراد متعصب یکدنده مغرور دانشگاهیی را در نظر بگیرید ببینید چقدر مغرورند. چقدر راحت تهمت می زنند. حال یک روز تشریف ببرید مسجد نمازی هم بخوانید انگار از فاشیسم دیوانه وارد به فضایی آرمش برادری سادگی و فقر شده اید.

          1. فرمایشات شما درباره دانشگاهیان و کافی شاپ و مسجد و … صرفا تجربیات و احساسات و سوگیری های شخصی شماست و قابل اثبات نیست، پس بهتره به این راحتی تعمیم ندید این ادعاهارو.
            مساله این نیست که وعده پاداش و مجازات بازدارنده ست، انگیزاننده ست یا هر چیز دیگری. مساله اینه که خداوند چه خیرمطلق باشه چه نباشه، چه شرور از اون صادر بشه و چه نشه، چه عادل باشه و چه نباشه، چه قدرت مطلق باشه و چه نباشه، زورش از ما خیلی خیلی بیشتره، ممکنه به راحتی بیخیال پاداش و حوری و طعام بهشتی بشیم ولی با عذاب و اتش و مواد مذاب نمیشه کنار اومد. پس زمانی که فرمانی میده، فارغ از عادل بودن یا نبودن، منشا رحمت یا شر بودن یا نبودن، چاره ای جز اطاعت نداریم. به قول شاعر “در کف شیر نر درنده ای، غیر تسلیم و رضا کو چاره ای”

          2. تصحیح میکنم
            “در کف شیر نر خونخواره ای، غیر تسلیم و رضا کو چاره ای”

          3. آقای ssصدق و کذب با کنار آمدن شما با مواد مذاب کاری ندارد. دو حالت ممکن داریم1. یا شما کنار نمی ایید و صادق است و2. یا کنار نمی اید و کاذب است!!

        2. شما با همین منطق خدا پرستین ،کیفیت عبادت در شما هم به میزان ترس از سوختنتون بستگی داره هر چه ترس بیشتر عبادت هم با کیفیت تر !!!!!

          1. این سخن شماست. متن اوریجینال که این را نمی گه. شما باخصومت تفسیری را به متن تحمیل می کنید!!

        3. مگر نمیگید خدا عادله ، اگر سوزاندن کسی به دلیل باورهاش بی عدالتیه ،پس خدا هم کار ناعادلانه انجام نمیده .

          1. نه خانم محبوبه اینگونه نیست.
            در کل قرآن کریم” آیات رحمت اللهی” بسيار بیشتراز آیات “غضب اللهی ” است.
            خداوند عادل است و مهربان..
            بندگان خودش را چه کافر و چه مومن دوست دارد.ببینید باران ورحمت و نعمتهای اللهی را هم برای مومنین و هم برای کافرین یکسان نازل می کند.

          2. فرض کنید که شما دو فرزند دارید.
            یک فرزند درسخوان و باهوش و دانا که مایه سربلندی و افتخار شماست.
            فرزند دیگر درس نخوان و نسبت به شما بی تعهد و بی تفاوت است.
            پرسش:
            شما به عنوان یک مادر مهربان و عادل کدام را بیشتر دوست دارید؟!
            قطعا شما فرزند درسخوان و مهربان را بیشتر دوست دارید.
            اما هر دو را به دلیل اینکه فرزند شما هستند ,دوست می دارید.حتی فرزند بی تعهد و بی مسئولیت را..

        4. جناب هومن
          لطفا این آتش جهنم را برای من توصیف کن.
          شما جهنم و بهشت را چگونه توصیف می کنید؟!

          1. من با هومن موافقم.
            توصیف جهنم و بهشت هم به اندازه کافی در قرآن و ایات و روایات اومده. اگه ما هم تصوری از بهشت و جهنم داریم، زاییده ذهن خودمون که نیست، منطبق بر آموزه های دینیه.
            ضمنا این رو در نظر داشته باشیم که تاثیر ارعاب و تهدید به مراتب بیشتر از وعده های شیرینه. ادم ممکنه بیخیال قصر طلا و حوری و نهرهای شراب بشه، ولی با زبانه های آتش و حطمه و موقده و مار و عقرب و … نمیشه به راحتی کنار اومد!

          2. ss عزیز
            شما نادانسته دقیقا همان منطقی که قرآن ارائه کرده را البته نیمی از ان را با رد خودتون اثبات کردید. در حقوق به این constancy under negationمیگویند چیزی که با رد مسئله ای ناخواسته تایید کرده اید. بله جذابیت وعده ها را نادیده می توانید بگیرید اما deterant بازدارنده ها براتون قبولش سنگین است . دقیقا همان علت بیان این دو!

          3. ssعزیز
            در خط بالا یکچیز گفته اید در خط پایین چیز دیگر!(چرا اونوقت شما پاسخ داده شده بعلت هدف دار بودن خلقت)

        5. جناب هومن
          لطفا این قدر “چهره خداوند” را خشن نشان ندهید!
          رحمت اللهی همیشه بر غضب اللهی پیشی می گیرد.
          اگر این گونه نبود هیچ انسانی اکنون در روی کره زمین زندگی نمی کرد.

          1. این ادیان هستن که چهره ای خشن از خداوند ارائه کردن، شاید تصویرشون هم کاملا منطبق بر واقعیت باشه. باید مُرد و دید!
            …اگر این گونه نبود هیچ انسانی روی کره زمین زندگی نمیکرد؟! چرا اونوقت؟!
            این ادمهایی که شما میگید مطابق با متون دینی، روی کره زمین زندگیشونو میکنن، گناه و عصیان میکنن، اون دنیا هم در زمره “اصحاب النار” مکافات میشن.

          2. نیازی به مُردن نیست ,که آتش جهنم را ببینیم.در همین دنیا جنایتکاران نظیر” هیتلر” آتش جهنم را به میلیونها انسان بی گناه نشان دادند.
            وجود جنایتکارانی نظیر هیتلر و امثال او,از شعله ورترین آتشهای جهنم ,شعله ورتر است.

      1. اولا خدایی که خالق شروره، میتونه عادل هم باشه، معمولا با توجیهاتی از این دست که این شرور برای آزمایش بشر صادر میشن و حتی یا اینکه اگر در این دنیا حقی پایمال بشه در اون دنیا جبران میشه!
        ثانیا، گیریم خداوند عادل نباشه، ایا نباید پرستشش کرد؟ ممکنه کسی بگه چنین خدایی شایسته پرستش نیست. اوکی. اما همین خداوند خالق شرور رسما تهدیدهایی هم کرده و دِموی جهنمش رو هم از طریق خلق همین شرور به رخمون کشیده، پس دیگه انتخاب با خودمونه.

    2. در پاسخ به کاربر ss
      1-آیا این شرور در” وجود انسان” است یا در “جهان پیرامون “انسان؟
      2-اگر در “وجود انسان” است ,چگونه وبا چه وسیله ایی این “شرور در وجود انسان “را می توان نابود کرد؟

      1. بعضی از شرور از انسانِ مختار سر میزنه و اینطور توجیه میشه که چون ازادی و اختیار از ارزش بسیار بالایی برخورداره، خداوند دست انسان رو در ایجاد شر باز گذاشته و در اخرت هم بهش رسیدگی میکنه.
        برخی از شرور ناشی از اراده و اختیار انسان نیست، و زاییده اراده خداونده.
        اینکه جطور میشه نابودشون کرد محل بحث نیست، منبع صدورشون محل بحثه. به نظر من هیچ دلیلی نداره شروری رو که قبلا مثلا زدم با اثر پروانه ای و اسمون رسیمون بافتن به گردن انسان بندازیم. خداوند میتونه خالق شر هم باشه، هیچ ارتباطی با مقوله پرستش که قبلا مطرح کردید هم نداره.

      2. بعضی از شرور از انسانِ مختار سر میزنه و اینطور توجیه میشه که چون ازادی و اختیار از ارزش بسیار بالایی برخورداره، خداوند دست انسان رو در ایجاد شر باز گذاشته و در اخرت هم بهش رسیدگی میکنه.
        برخی از شرور ناشی از اراده و اختیار انسان نیست، و زاییده اراده خداونده.
        اینکه جطور میشه نابودشون کرد محل بحث نیست، منبع صدورشون محل بحثه. به نظر من هیچ دلیلی نداره شروری رو که قبلا مثلا زدم با اثر پروانه ای و اسمون رسیمون بافتن به گردن انسان بندازیم. خداوند میتونه خالق شر هم باشه، هیچ ارتباطی با مقوله پرستش که قبلا مطرح کردید هم نداره.

        1. پرسش:
          اگر انسان اراده واختیار نداشت ,آیا خداوند عادل بود؟!
          اگر با پیش فرض شما بپذیریم که خداوند خالق شرور است ,پس خداوند خالق انسان است.
          کسی که چیزی را خلق می کند,طبیعتا آنرا نیز دوست دارد.پروردگاری که انسان را دوست دارد,چگونه می تواند “درون” انسان شرور را بوجود آورد؟
          این پارادوکس نیست؟!

          1. روشنا:
            “اگر انسان اراده واختیار نداشت ,آیا خداوند عادل بود؟”
            در حال حاضر هم انسان چندان اراده و اختیاری نداره، ولی با فرض وجود همون اندک اراده و اختیار خدا میتونه عادل باشه یا نباشه، در حقیقت عدالت خدا وابسته به اراده و اختیار انسان نیست. فرشتگان فاقد اراده و اختیار هستن، ایا لزوما عدالت رو زیر سوال میبره؟

            “اگر با پیش فرض شما بپذیریم که خداوند خالق شرور است ,پس خداوند خالق انسان است.”
            نمیدونم چجوری از اینکه خداوند خالق شرور است نتیجه گرفتی که خداوند خالق انسان است!

            “کسی که چیزی را خلق می کند,طبیعتا آنرا نیز دوست دارد”
            این گزاره هم لزوما درست نیست. مثال: اشپزی که دستپخت خودشو دوست نداره و نمیتونه بخوره!

            “پروردگاری که انسان را دوست دارد,چگونه می تواند “درون” انسان شرور را بوجود آورد؟”
            به راحتی! 😀
            اگه منظورت شروریه که از انسان سر میزنه، دو حالت داره، یا این شرور ناشی از اراده و اختیار ادمه، پس مسئولیتش با خودشه، یا این شرور تحت تاثیر شرایط سر میزنه و از اخیتار ادم خارجه، که مسئولیتش به خداست.
            اگه منظورت از ایجاد شرور درون انسان، نقض عضو مادرزادی و بیماری و این قبیل چیزاست، که خالق باید پاسخگو باشه.

          2. انسان هم “اختیار و اراده” دارد و هم” جبر”,به این می گویند”بین الامرین”.
            در مورد آن در کامنتهای بالا توضیح داده ام ,مراجعه بفرمایید.
            اما در مورد فرشتگان:فرشتگان از جنس” ماده “نیستند و متعلق به عوالم “مجردات “هستند,پس قوانین ماده در آنجا حاکم نیست.
            خیر منظور من از شرور درون انسان “نقص مادرزادی”نیست!!
            منظورمن”شرور اخلاقی”است.

          3. جناب ss
            نقص مادرزادی جزء “شرور طبیعی” محسوب می شود و نه “شروراخلاقی”!
            با فرض شما چرا خداوند این نقص را بوجودآورده است؟
            خداوند حکیم و داناست,کلید هر مسئله ایی را در جهان قرارداده است.دانش پزشکی برای حل مسائل ژنتیک منجمله نقص مادرزادی نیز برای همین وجود دارد.
            گفته شده است:روزی حضرت موسی دچاربیماری شد و به دعا برای درمان بیماری خودش پرداخت.ناگهان ندای اللهی آمد :که ای موسی تو ابتدا نزد پزشک برو و سپس دعا کن.
            اگر خداوند مشکل و شروری هم در جهان بوجود آورده,کلید آنرا هم به انسان نشان داده است.
            مشکل آنجاست که بشر “راحت طلب “است,می خواهد همه چیز را حاضر و آماده دریافت کند.

          4. “شرور اخلاقی” از اختیار واراده آدمی نشأت می گیرد(نظیر قتل,دزدی,جنایت,خیانت و غيره)
            در نتیجه در” شرور اخلاقی” خدا هیچ دخالتی ندارد و این خود انسان است که با “اختیار و اراده ” شرور اخلاقی را برمی گزیند.
            اما در مورد” شرور طبیعی”نظیر (بیماریها ,زلزله ,سیل و غيره)که انسان نقشی به طور واضح درآن ندارد و نوعی”جبر”محسوب می شود.
            از آنجاییکه خداوند حکیم و داناست.
            به انسان قدرت” عقل و علم”داده است,که با این قدرت بتواند بر “شرور طبیعی”تا اندازه ایی غلبه پیدا کند.

             

  45. یک سری از کامنتها را مطالعه کردم اگر یک بار وقت بذارید این کتاب یا هر کتابی در باره مساله شر را بخوانید نصف این کامنتها را نمیذارید. رو هوا حرف زدن سرگرمی خوبیه ولی اسمش بحث علمی نیست

    1. احتمالا منظورتون گفتگوی فلسفی نیست؟ science به قول میشل فوکو حاوی ارزش هایی و متافیزیکی فربه است. همان که به هیچ آلترنتیوی اجازه سخن گفتن نمی دهد. َacademic strangulationism.

  46. کاربرهای متفاوت با دیدگاههای کاملا متفاوت به کاربری در کامنتهای میگویند به بحث آشنا نیست و از ترکیبهای غلط و نادرست استفاده میکند ولی باز هم بی توجه تاکید دارد که باید بحث ادامه پیدا کند. دیالکتیک توحیدی واقعا بی معنا بود و خیلی دیگر از حرفهایی که اینجا زده شد. بر همان سیاق بی معنایی کابری به فوکو ارجاع داده و گفته علم حاوی ارزشهایی است. این را همه در مقدمات فلسفه علم میدانیم ولی چه ربطی به فوکو و بحث فلسفی دارد؟ حس میکنم یک سری چیزهایی که قبلا شنیده اند و خوانده اند را بدون بررسی ارتباط یا درستی آنها مطرح میکنند. اگر هم به آنها تذکر بدهی فایده ندارد. خانم روشنا مطمئنم شما هنوز یک صفحه از این کتاب را نخوانده ای ولی به اندازه دو فصل کتاب اینجا کامنت گذاشتی. آدم یک زبان دارد دو گوش و دو چشم، یعنی باید کمتر حرف بزند و بیشتر گوش دهد و تماشا کند. بله ذهن تحلیلی هم جالب بود مطرح شدنش. تا جایی که همه می دانیم هگل هیچ سنخیتی با تحلیل ندارد و به لطف ابهام و گنگ بودن متنش مورد علاقه ی اصحاب ادبیات پیشه ی فلسفه است و نه آن بخشی که به منطق و ریاضی علاقه دارند. این شاهد خود در شکل گیری فلسفه تحلیلی توسط راسل و فرگه و دیگر پیروان آنها قابل مشاهده است. ضمن اینکه خانم روشنا، کسانی که هگل خوانده اند می دانند که هگل منطق را درست متوجه نبود و یک منطق من در آوردی برای خودش درست کرده بود و از قضا راسل هم ایرادات منطق هگل را کامل برشمرده بود. دیگر نکته اینکه به نظر میرسد شما در حال تهیه ی رپرتاژ آگهی برای یک فلسفه آموخته جوان علاقمند به هگل هستید. کسی چه میداند شما با دکتر مجتهدی حرف زدید یا نزدید و ایشان چه کسی را معرفی کرده و نکرده ولی هر چه هست دکتر مجتهدی متخصص هگل نیست چنان که آن فلسفه آموخته ی جوان هم متخصص هگل نیست. من اولش گفتم آدم باید صادق باشه و شما گفتی ثابت کنم شما صادق نیستی. فکر میکنم به اندازه کافی شواهد وجود دارد مبنی بر اینکه شما صادق نیستید. ازت یک خواهشی دارم و اینکه اگر در صدانت جایی کامنت گذاشتم با یکی از هزاران اسمت نیا با من بحث کن. این کار اسمش فریب است و خیلی زشت و زننده است.

    1. جناب رسول
      جناب مهرداد
      خانم الهام
      خانم مطهره و
      خانم مهناز
      همه یک نفر هستید.

      فقط خانم محبوبه از شما جداست.
      خانم زهرا هم از شما جداست
      اما در مورد” منطق در هگل”
      اتفاقا همین نکته در مورد هگل برایم خیلی جالب بود.چرا نظر هگل در مورد ریاضیات این بود؟!
      اتفاقا هگل نظر خوبی اصلا نسبت به ریاضیات ندارد,ریاضیات را در مقابل فلسفه “هیچ” می داند.
      همین برای من جای سوال داشت.چرا؟!

      من جناب استاد مجتهدی را هرگز از نزدیک ندیدم.ولی
      در مورد جناب استاد مجتهدی که در اینترنت مطالعه کردم.ایشان یکی از بهترین اساتید فلسفه غرب در دانشگاه بودند.
      من برای همه اساتید محترم کشور ایران ,احترام قائل هستم.
      همه ارزشمند هستند.چه اساتید جوان,چه اساتید میانسال و چه اساتید بازنشسته..

      1. من واقعا متاسفم که برخی از دوستان و عزیزان منطق بحث کردن را رعایت نمیکنن، هدف از بحث و‌ صحبت شناخت بهتر موضوع هست ولی وقتی دوستان توان پاسخگویی ندارند مطالب غیر مرتبط مطرح میکنن.
        در زبان فارسی ضرب المثل خیلی خوبی داریم که میگه کافر همه را به کیش خود پندارد خانم روشنا.
        من نظر خودم را در خصوص مطلب ذکر کردم و نیازی به این بازیهای کودکانه شما ندارم. باز پیشنهاد میکنم به شما که در مورد نحوه بحث کردن و موضوع شر بیشتر مطالعه کنید

        1. ببخشید خانم الهام من اشتباهی اسم شما را نوشتم.
          عذرخواهی می کنم.
          متن نوشته های یک فرد,شخصیت و انسانیت آن شخص را مشخص می کند.متاسفانه برخی از خانمها از ابتدا به روش “جدال وستیز “با من برخورد کردند.
          برایم جای سوال است:برخی از” بانوان فمنیسم” که هنوز قادر نیستند با “همجنس خودشان” ارتباط دوستانه برقرار کنند,چگونه می خواهند از حق من در جامعه به عنوان یک” خانم ایرانی” حمایت کنند؟!
          عزیزمن
          حقیقت و واقعیت نه در نزد “من “است و نه در نزد” شما”..
          موفق باشید.

      1. دیالکتیک توحیدی نزد دینانی مثل کسیست که مثال چشمان اهو را میزند که این فقط یک تشبیه است نه شما که باور کردید که واقعا چیزی بنام دیالکتیک توحیدی وجود خارجی دارد من میگویم اجتماع نقیضین محال است یک محال عقلی است شما از ابتدا تا انتها اصرار دارید که با دیالکتیک هگل میتوان اجتماع نقیضین را محال ندانست واین دیالکتیک توحیدی است !بعد سر اخر گفتید من هم میدانم در فلسفه اسلامی جمع نقیضین محال است ولی جمع نقیضین مانند شب و روز محال نیست !!!شب وروز اصلا جمع نقیضین نیستند بعد جمع نقیضین محال عقلی در تمام فلسفه هاست وقتیکه میگوییم محال عقلی است یعنی بدیهی عقلی است وهمه فلسفه ها از جمله فلسفه غرب وهگل ودیگران انرا قبول دارند قبلا هم گفتم تاکید من روی اینکه فلسفه اسلامی هم انرا قبول دارد برای این بود که شما از موضع دفاع از دین وارد بحث شدید
        چیزی بنام دیالکتیک توحیدی نداریم دیالکتیک توحیدی مانند ماست سیاه است که چنین چیزی وجود ندارد

        1. جناب جانان
          من در فلسفه بی سواد هستم .
          یعنی جناب دکتردینانی نمی دانند که در فلسفه اسلامی “اجتماع نقیضین محال عقلی “است.
          پس چرا کلمه”دیالکتیک توحیدی”بکار برده اند؟!
          چرا دکتر شریعتی این “دیالکتیک توحیدی” را در کتاب فلسفه انسان بکاربرده است؟!

          1. شریعتی ودینانی هرگز چنین چیزی که شما میگویید را نگفته اند فلسفه برای شما سنگین است دیالکتیک توحیدی را دینانی وشریعتی بعنوان تشبیه بکار برده اند چنین کلمه ای از اساس غلط است ولی شما انرا باور کردید وبه موضوع شرور ربط دادید اگر دیالکتیک توحیدی میتوانست مسئله شرور را حل کند دینانی عقلش نمیرسید ؟دیالکتیک توحیدی ماست سیاه است وجود خارجی ندارد هرکس که بگوید هم فرقی ندارد ومهم تر از همه مبحث دیالکتیک هیچ ربطی به شرور ندارد
            هگل هم اجتماع نقیضین را محال میدانست

          2. شما که فلسفه برایتان “سبک” است,
            چرا تفاوت جوهر و صفت را نمی دانید؟!

          3. دیالکتیک توحیدی “مسئله شر” را حل نمی کند,,فقط تعریف می کند.فرق است بین “صورت مسئله” و “حل مسئله”..

            “مسئله شر”تا هنگامی که موجودی مانند انسان در روی زمین وجوددارد,همچنان “مسئله” می ماند.
            لطفا ریاضیات بخوانید تا فرق “صورت مسئله”و”حل مسئله”را بدانید..

        2. برای فهم فلسفه هگل باید حتما “اسپینوزا و لایپنیتس” را خوب بشناسد.
          جناب جانان
          می توانم بپرسم چقدر فلسفه “اسپينوزا و لایپنیتس “را می شناسید؟

          1. شما در جایگاهی نیستید که بگویید چه بخوانم وچه نخوانم

          2. 1-شما هنوز تفاوت جوهر و صفت را نمی دانید!!
            ماست جوهر است و سیاهی صفت.
            چگونه مثال می زنید:آیا می توان برای نقیض (جوهر و صفت)را با هم مقایسه کرد؟!!
            2-شما اطلاع چندانی از فلسفه غرب ندارید,کاملا مشخص است.
            3-برای خواندن فلسفه هگل,اساتید فلسفه می گویند.حتما باید پبش از فلسفه هگل ,اسپينوزا و لایبنیتس را خواند.
            من نمی گویم.

        3. درمثال شما
          گزاره” ماست سیاه” است.”سیاهی” جز رنگهاست و صفت محسوب می شود برای “ماست”.”جوهر و صفت” که تناقض نیستند!!
          گزاره”چشمان آهویی”است.بازهم” آهویی” صفت است برای “چشمها”.
          مثال شما , برای “جمع نقیضین “باطل است.
          مثال بهتر بزنید.

          1. خانم روشنا واقعا برایتان متاسفم شما کمترین اطلاعی از مباحث فلسفی ندارید ولی بجای اینکه مودبانه سوال بپرسید تا پاسخ درخور بشنوید متاسفانه موضعگیری میکنید ودرموضع باطل خودتان اصرار هم میورزید
            خانم روشنا من مثال ماست سیاه را برای جمع نقیضین نیاوردم اصلا ربطی ندارد من مثال ماست سیاه رابرای دیالکتیک توحیدی اوردم که همانطور که دیالکتیک توحیدی نمیشود وتوحید بمعنای یک عددی هم مفروض نمیتوان گرفت توحید بمعنای فرد بی مانند وبی همتاست که هیچ دویی ندارد درحالیکه در دیالکتیک مدام تز با انتی تز درگیراست وسنتز نتیجه میشود واین تا بینهایت ادامه دارد بنابراین هیچ ربطی بین دیالکتیک و توحید وجود ندارد به همان اندازه ماست سیاه هم بی ربط است من بی ربطی دیالکتیک با توحید را به بی ربطی ماست با سیاهی مثال زدم
            مثال چشمان اهو هم مثالی بود در جهت به استعاره گرفتن که هرچیز که به استعاره گرفته میشود لزوما واقعیت ندارد نباید دنبال شاخ اهو وخرطوم فیل در چهره انسان رفت بدلیل اینکه کسی مثال چشمان اهو را زده است در مجموع این مثال هم بی ربطی دیالکتیک توحیدی وغیر واقعی بودن انرا نشان میداد واصلا جمع نقیضین مطرح نبود
            خانم روشنا شما واقعا از مرحله پرت هستید به خودتان ودیگران رحم کنید ادامه ندهید در هیچ گفتگویی شرکت نکنید فقط مطالعه کنید اگر سوالی دارید محترمانه سوالتان را بپرسید وپاسخ بگیرید ولی نظر ندهید

          2. جناب جانان

            من هم برای جنابعالی متاسفم.

            جنابعالی دچار مغالطه “همه چیزدانی” شده اید.
            جنابعالی حتی سخن جناب دکتردینانی واساتید مطرح فلسفه را هم نمی پذیرید!!

            انسان هر اندازه که بداند, باز هم در محاصره “ندانستن “هاست.

            به قول سقراط: همی دانم ,که نمی دانم..

            مشکل یک انسان , زمانی است که خود را “دانای کل”بداند,آن هنگام از خودش یک فرعون تمام عیار می سازد و سپس ادعای” خدایی “می کند..

            در ضمن من گفت وگو با جنابعالی را همین جا پایان می دهم.
            موفق باشید.

    2. دیالکتیک توحیدی ؛ فلسفه انسان

      نویسنده: علی شریعتی
      ناشر: ارشاد
      زبان کتاب: فارسی
      تعداد صفحه: 170
      اندازه کتاب: رقعی – سال انتشار: 1359 – دوره چاپ: 1 

      https://www.iketab.com/%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%84%DA%A9%D8%AA%DB%8C%DA%A9-%D8%AA%D9%88%D8%AD%DB%8C%D8%AF%DB%8C-%D8%9B-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86

      1. روشنک عزیز علی شریعتی خیلی حرفهای غلط زیاد زده اینم روش. در واقع شریعتی هیچ شناختی از اسلام نداشت و مرعوب تفکر غربی شده بود و تلاش میکرد با روبنایی اسلامی آن افکار غربی را بین جوانان ایرانی جاساز کند و جامعه را به آشوب بکشد. شریعتی ابوذر را چگواذا میدید و هابیل و قابیل را تفسیر کمونیستی میکرد و امام حسین در حسین وارث آدم و ثارالله تفاوتی با مسیح نداشت. شریعتی انسان دروفغگویی بود که استاد مطهری به خوبی مواضعش را نقد کرده است.

        1. جناب هومن
          من نام کتاب راآورده ام,فقط برای اینکه نشان دهم که این کلمه “دیالکتیک توحیدی” ساخته من نیست.

          افراد دیگر هم غیراز دکترشریعتی آنرارا بکار برده اند.
          در مورد اختلاف نظردکترشریعتی و استاد مطهری هم مطلبی فرموده بودید.خیلی از اختلاف نظر بین آنها چیزی نمی دانم,پس نمی توانم قضاوت کنم حق باشریعتی بوده ویا استاد مطهری.

        2. به این متن 5 خطی توجه بفرمایید:

          خط 1:علی شریعتی خیلی حرفهای غلط زیاد زده اینم روش. در واقع شریعتی هیچ شناختی از خط2:اسلام نداشت و مرعوب تفکر غربی شده بود و تلاش میکرد با روبنایی اسلامی آن افکار غربی را بین خط3:جوانان ایرانی جاساز کند و جامعه را به آشوب بکشد. شریعتی ابوذر را چگواذا میدید و هابیل و قابیل را خط4:تفسیر کمونیستی میکرد و امام حسین در حسین وارث آدم و ثارالله تفاوتی با مسیح نداشت. شریعتی خط5:انسان دروفغگویی بود که استاد مطهری به خوبی مواضعش را نقد کرده است.

          محتوای خط 1: حرفهای فلانی غلط بود(ادعا، تخریب)، مقایسه بدون ارائه 4 عنصر simile
          محتوای خط2:هیچ شناختی(سور کلی بدون ارائه شواهد)(یعنی حتی پدرشان که یک فرد شناخته شده در این حوزه هست ابتدائیات را به او منتقل نکرده بود؟)، ادعای غیر شهودی:شریعتی از نوادر تحصیل کرده های ایرانی که با صدای بلند فلاسفه را پ…..ن تاریخ خواند و بوسیله ساواک دستیگر شد مرعوب بود؟(احتمالا شما چگوارا یا شاید ویت کونگ باید باشید که چنین فرد صریح الهجه ای را مرعوب می خوانید)، موضع غیر شهودی: لااقل شناخت رایج و فراگیر از دکتر شریعتی اینست که تلاش در جلوگیری از خودباختگی جوان کنند و pet words او شامل امام، امت، اباذر، علی، حسین، استعمار، استحماربود؛
          جامعه را به آشوب بکشد: این نشانه این است که هوادار monarchyسلطنت مطلقه هستید!(در صورتی که در دو کامت خود از لیبرالیسم هواداری کردید)
          خط 4: تفسیر شخصی و خلاف شهودی از نگرش آزادی طلب و ضد استعمار آمریکایی انگلیسی این روشنفکر دینی
          خط 5: دروغگو بود! (استفاده از ترم پجارتیو :توهین و تهمت زدن در جایی که سخن استدلال و فلسفه در میان است!)

          بدون شرح !

          1. کسی نیست که از دور دستی بر اتش داشته باشد ولی از اختلاف مطهری وشریعتی نداند من مقاله ای از دکتر سروش خواندم که ایت الله مطهری نامه ای تهیه وتنظیم کرده بود که شریعتی بابت نوشتن کتاب کویر ادعای پیامبری کرده ومرتد شده است واین نامه را به امضای بسیاری از بزرگان حوزه از جمله علامه طباطبایی نیز رسانده بود البته این مسئله در اواخر عمر دکتر شریعتی اتفاق افتاد که چندی بعد دکتر شریعتی فوت نمود

            دکتر شریعتی جامعه شناس ومورخ بود ولی ایشان هرگز یک فیلسوف نبود البته نظرهایی فلسفی هم داده که چندان درست نبوده است کسی شریعتی را بعنوان یک فیلسوف قبول ندارد
            البته دکتر شریعتی خار چشم مذهبیون وروحانیون سنتی بوده وهست اسلامیکه شریعتی معرفی میکرد جارا برای روحانیون بسیار تنگ مینمود این ترس ودلهره از افکار شریعتی چنان بر حوزه علمیه سایه افکنده بود که هنوز هم انان هرکسیکه حرفی علیه معتقداتشان بزند اول مارک وبرچسب پیروی از دکتر شریعتی را به او میزنند من بارها مورد این اتهام واقع شده ام که پیرو دکتر شریعتی وافکار او هستم که البته با اتمام احترامی که به ایشان میگذارم راه من از شریعتی جداست

          2. پاسخ حجت
            دکتر علی شریعتی با فیلسوف متظاهر فریبکار غرب زده شیفته شهرت و قمپز درکردن بسیار مخالف تر بود: فلاسفه پروفیزورهای تاریخ اند !(بدون شرح)!
            این که شریعتی فیلسوف غرب نبود حسن است نه قبح. شاید بخاطر همین بود که صراحت لهجه داشت و الان خا چشم فلاسفه متظاهر فریبکار حال حاضر است.

    3. خانم مهناز
      شخصی که رشته ریاضی می خواند,به دلیل اینکه از دوران دبیرستان دائما در حال” حل معادلات “است,ناخودآگاه ذهن او عادت می کند به تحلیل های خطی,در واقع حتی اگر در رشته فلسفه هم ادامه تحصیل بدهد,به دلیل همان ذهنی که از دوران دبیرستان تمرین داشته است.همه مسائل را در ذهن خودش به صورت طبقه بندی شده و خطی تحلیل می کند.
      مثلا من نمی توانم مسائل را مانند یک نفر که ازرشته “علوم انسانی” وارد رشته فلسفه شده است,ببینم.
      چون روش تحلیل در رشته ریاضی با رشته علوم انسانی متفاوت است.
      درضمن دوست عزیز
      عینکی که بر چشمان خود گذاشتی را بردار,که همه چیز را زشت نبینی!!!

      دنیا بسيار زيبا و دلنشین است..

    4. خانم مهناز برای بار صدم می گویم,من در این صفحه فقط و فقط با نام کاربری” روشنا”هستم.نامهای کاربری دیگر من نیستم!!

  47. باسلام به همه دوستان عزیز که در این صفحه کامنت گذاشتند.

    اولا:عذرخواهی می کنم بابت “زیادسخن گفتن” و زیادکامنت گذاشتن..

    لازم می دانم که یک توضیح بدهم.
    من ابتداء کامنتها از کلمه “دیالکتیک توحیدی”استفاده کردم,دیدم به یکباره اکثر کامنت گذاران به من خرده گرفتند,که این یک کلمه” من درآوردی “است.

    دوستان عزیز
    این کلمه توسط خیلی از اساتیدمطرح دانشگاه ها نظیر جناب دکتردینانی , مرحوم دکترشریعتی درکتاب (دیالکتیک توحیدی,فلسفه انسان) و خیلی از افراددیگر بکار برده شده است.

    لازم دانستم که به دنبال آن توضیحاتی در مورد “معنای” آن مرحله به مرحله بدهم.
    به هرحال” پُرچانگی “من را به بزرگواری خودتان ببخشید.

    متشکرم

  48. اقا مجید عزیز تناقض قرانی دیگر در ایه 13 سوره حجرات با ایه 75 و76 سوره نحل است
    در ایه 13 سوره حجرات قران میگوید که ان اکرمکم عندالله اتقیکم همانا نزدیکترین شما به خدا با تقواترین شماست
    ولی درایه 75 و76 سوره نحل قران میگوید
    ضرب الله مثلا عبدامملوکا لا یقدر علی شیئ ومن رزقناه منا رزقا حسنا فهو ینفق منه سرا وجهرا هل یستوی الحمد لله بل اکثرهم لا یعلمون
    وضرب الله مثلا رجلین احدهما ابکم لایقدر علی شیئ وهو کل علی مولیه اینما یوجهه لا یات بخیر هل یستوی هو ومن یامر بالعدل وهو علی صراط مستقیم

    خدا مثلی زده ایا بنده مملوکی که قادر بر هیچ حقی حتی بر نفس خود نیست با مردی ازاد که به او رزق نیکو عطا کردیم که پنهان واشکارا هرچه خواهد انفاق میکند این دویکسانند هرگز یکسان نیستند ستایش مخصوص خداست ولیکن مردم نمیدانند

    وخدا مثلی زده دو نفر مرد یکی بنده ای باشد گنک واز هر جهت عاجز وکل برمولای خود است واز هیچ راه خیری بر مولای خود نمیرساند ودیگری مردی ازاد ومقتدر که برخلق به عدالت فرمان دهد وخود هم براه مستقیم باشد ایا این دونفر یکسان هستند هرگز یکسان نیستند

    توجه میفرمایید قران در جایی پرهیز کار بودن را بها وملاک قرار میدهد ونزدیکترین به خدا را پرهیزکار بودن میداند وهمه ی قبایل ونزادها را برابر میداند ولی در جای دیگر از برده داری طرفداری میکند ومیگوید که برده که کل بر مالکش است یعنی سربار مالک خود است هرگز با مالک برابر نیست!!!قران میگوید ما به مالک رزق نیکو عطا کردیم خوب چرا به برده رزق نیکو عطا نکردید ؟ قران در نظر نمیگیرد که خدا مسئول این بردگی ان برده است خدا مسئول گنگ بودن ان برده است قران در نظر نمیگیرد که همان مالک چنین روزگاری برای برده رقم زده که برده هیچ حقی بر خود ندارد حتی اختیار نفس خود را هم ندارد بعد قران میگوید هرگز برده ومالک با هم برابر نیستند این هم تناقض دیگر قرانی بود

    1. آقای حجت تهنا کسی که این حرف مضحک را بهش لحظه ای فکر می کنه یک نفر است.موضع دین نه فقط اسلام موضع مشهور و رایج ادیان برابری سیلاه و سفید زرد و سرخ پوسته. اصولا رسالت انبیا تکریم و معرفی مکارم اخلاقی است. تهمت زدن به جایی نمی رسونه شما رو. کجای دنیا سخن گفتن از چیزی نشانه تأیید اون هست. subject matterاین آیا که شما هم منبع معتبری برای کوووت کردن نیستید چیز دیگر ست. قرآن برابری و مساوات را هدف خودش بیان کرده. بیرون کشیدن زوری تفسیر برای همه شناخته شده است. انسان ها برابرند مانند دندان های شانه کوووت مشهور حضرت پیامبر(ص) است.

        1. absurdity مضحک بودن از مفاهیم مورد اشاره فلسفه تحلیلی بوده است که البته بوضوح بعلت رخ دادن در فلسفه تحلیلی تایید پذیر نیست. نمونه کلاسیک این نوع موضع گیری پوزیتیویسم بوده است. اگر فلسفه تحلیلی و اتیکس آن مورد تایید (که شخصا خود آن را از موارد اشکال این رویکرد می دانم) شماست absurdityبیان های غیر منطقی هم نبایست شما را به واکنش وادارد.
          اما این که افرادی مورد حمایت قرار گیرند و برخی حذف شوند لااقل توصیه پذیر نیست. می دانید که در مباحثی کامنت هایی بودند حذف می شدنداما در این مورد بلافاصله خاصی گوشزد کرده اید.خودتان کامنت های عصبی ، پرخاش گر، و حاوی طعنه های بیشمار که تبدیل به عادت رفتار شده و در بحث مورد تکیه قرار گرفته اند را در رکورد خود ملاحظه بفرمایید. ندیدم که به این رفتار گوشزدی شود.
          این که شما موضع شک گرا، و یا مخالف باورهایی خاص داشته باشید انتخاب مورد احترام است که در موردش بایست سخن گفت اما سختگیری به برخی و آزاد گذاشتن دیگری و انتشار طعنه ها چرا؟اگر اتیکس واقعا مورد نظر شماست .Ethics starts at home به همه تذکر دهید.

      1. اقا امیر من تهمت نمیزنم عینا از قران برایتان مدرک اوردم ترجمه ها هم موجوداست اسلام برابری سیاه وسفید وزرد وسرخ پوست را برای اسلام اوردن قبول دارد ولی اگر اینها اسلام نیاورند هرگز اسلام برای انها حقوق برابر قایل نیست در قران ودر اسلام هرگز یک کافر با یک مسلمان از حقوق برابر برخوردار نیست حتی اقلیتهای مذهبی مانند زرتشتیان ومسیحیان ویهودیان با مسلمانان از حقوق برابر برخوردار نیستند
        فارغ از همه ی اینها اسلام برده داری را رد نکرده ورابطه برده ومالک را برسمیت میشناسد برای همین اسلام هرگز برده را با مالک دارای حقوق برابر نمیداند وهمانطور که از قران مدرک اوردم قران میگوید که ایندو هرگز یکسان نیستند واسلام مالک را حتی صاحب خون برده میداند

        1. برای نسبت دادن تفسیر تحمیلی و شخصی به گوینده شما بایست وفادار به متن باشید. شما یک خط را از توی متن می کشید بیرون هر معنی که دوست داشتید وابسته به لینکه بخواهید متن را بکوبید یا تایید بفرمایید به آن نسبت می دهید! من نه اسلام را می شناسم نه مفسر قرآنم این اقدام سلفی گری شما (که برای من اثبات شده شما گرایشات سلفی ری و نص گرایی دارید) طبق نگاه غربی که خیلی دلبستگی بهش دارید خطایی در تفسیر متن است. البته واقعیت این است که شما با خصومت به مسائل می نگرید. هیچ کس این نسبت هایی که شما به افراد و متون می دهید را نمی تواند بپذیرد. مشخصا غیر شهودی است، بوضوح تحریف است، قطعا با هرمنوتیک ناسازگار است، و مشخصا حقه ای زورنالیستی است(بیرون کشیدن چند کلمه از متن و تحمیل تفسیر زوری به متن). در متن بالا در نگاه من بعنوان مخاطب قؤان اصلا مسئله و موضوع سخن برده داری نیست قرآن تشبیه معقول به محسوس ارائه کرده است.اصلا سخن تایید برده داری نیست. اگر من بگویم که هیتلر معتقد به یوجنیکس Eugenics )(اصلاح نژاد برتر از طریق اصلاح جنسی )بوده این یعنی من نژاد پرستم؟!
          برادر من کمی به آن چه ایرانی ها در کامنت باکس ها می نویسند بیاندیشید.شرق بسیار عمیق و انسانی و پر احساس و غرب بسیار خشن و پر تنش است.

          1. برادر اگر شما بگویید هیتلر نزاد خود را برتر از دیگر نزادها میدانست وبحق که چنین بود هرگز همه ی نزادها برابر نیستند واریاییها برترند اگر شما چنین بگویید حتما موضع هیتلر را تایید کردید
            قران در مثال خود برای اینکه شرک را تقبیح نماید برده ومالک را شاهد مثال میگیرد که همانطور که شما اموالتان را با بردهها تقسیم نمیکنید برای خدا هم شریک قایل نشوید بعد در ایه های بعدی کاملا توضیح میدهد ومیگوید که برده گنگ است حقی بر خود ندارد کل بر مالک است ودر مقابل مالک را طوری مثال میزند که بحق رفتار میکند وارزشهای معنوی برایش میشمارد که این اضافه میشود بر ارزشهای مادی او که دیگران را عهده دار است وهمه را جمع کرده بصراحت بیان میکند که هرگز برده با مالک برابر نیست

            اینجا کار تمام است قران بصراحت شان مالک را بسیار برتر از برده دانسته است
            شما نگویید که یک خط را از قران بیرون کشیدید اولا که ایه های 56 و57 سوره نحل یک خط نیست خودش چند خط است ایه ها طولانیست ثانیا ومهم تر از همه اینکه در قران وتفسیر ان روی یک کلمه حساب میکنند وساعتها بحث میشود قران برای هر کلمه اش باید پاسخگو باشد دو ایه بلند بالا که جای خود دارد حتی یک کلمه ازقران را نمیتوان نادیده گرفت وقران برای هر کلمه اش باید پاسخگو باشد کتاب خدا بودن مسئولیت سنگینی دارد

          2. بعنوان ایراد می گوید نه بعنوان تایید. مرتبا غذا خوردن با قشر ضعیف حمایت آن ها و برابری با آن ها در جزء جزء قرآن ذکر شده. چرا اینقدر دروغ می گویید؟متن قرآن موجود است. حوزه علمیه هم حاضر. اسلام را از شما که نبایست فرا گرفت.

        2. آقای حجت بیرون کشیدن یک خط از متن و تفسیری شخصی، خصومت آمیز، و غلط پر از اتهام خلاف نگاه و موضع شناخته شده و اعلام حضرت پیامبر(ص) به زور و با مغالطه ها و اشتباه های بیشمار تحمیل کردن به قرآن کریم برای لجن مال کردن و تظاهر به بیطرفی کردن برای هر کسی واضح است. آیات قرآن عفو ، بخشش، رحمت، گذشت، دستگیری ، ایثار و راستگویی و مبارزه با خرافات و مشاهده و عقل را توصیه کرده. تکرر توصیه به عقل، حضور همه جایی توصیه به گذشت و عفو، توصیه همه جایی به صدق و انصاف، مخالفت همه جایی با ظلم و جلوگیری و متوقف کردن خشونت ظلم و تعدی نگاه جهان به قرآن است. تلاش فاکس نیوز، جان بولتون، فاشیسم در نقاب لیبرالیسم ، الحاد برای لجن مال کردن و سیاه نمایی دین که مترادف با ایثار و مهربانی است طبق نص قرآن کریم هیچ گاه به نتیجه نمی رسد. خود را خسته نکنید.
          هر کسی و هر منبعی بطور کلی موضوعی، محتوایی، و اجزایی دارد. دین برای ایجاد رأفت، برادری، بخشش و تقریب احاد مردم نازل شده است. حال ما هر چه تلاش کنیم آن را لجن مال کنیم.
          همه عیسی مسیح(ع) را به عطوفت و مهربانی می شناسند. همه اسلام را مترادف با دستگیری از گرسنگان ، گذشت، و توصیه به تعقل درباره جهان و اندیشه به هستی می دانند. موضع قرآن درباب تعامل اجتماعی انسان ها گذشت، خوش بینی، عطوفت و رأفت بوده است. پس تهمت کشتار به یک مسیحی زدن و یا قاتل خونخوار معرفی کردن پیامبر الهی غیر شهودی و ژورنالیستی و خصمانه سخن گفتن است(اساسا رفتاری سیاسی است که جورج بوش آغاز گرش بود).
          شما ممکن است Mother Theresa را یک فرد شهرت طلب معرفی کنید اما دنیا او را به انسانیت و عطوفت نسبت به گرسنگان هند می شناسد. شما میتوانید مانند وهابیون حضرت حسین (ع) را یک شورشی و قانون شکن ترسیم بفرمایید اما اندیشه جهانی او را قهرمان آزادی و آزادی کل تاریخ می شناسد حال وهابیت و لیبرالیسم هر چقدر سر بر دیوار بکوبند.
          قرآن تصریح دارد که برخی سعی دارند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند اما خدا نمی گذارد.
          قرآن کریم کتاب توصیه به عطوفت،رحمت، سازش با همسایه، احترام به پدر و مادر ، دستگیری از ایتام، و نه گفتن به suppressor است حال فرید زکریا هر چقدر دنبال مسلمان غیر عامل بگردد. حضرت علی(ع) نماد دستگیری عدالت و عقلانیت است حال صهیونیسم و لیبرالیسم هر چقدر با تکیه بر رسانه و دانشگاه نظریه و فرضیه ببافند. اسلام نگاه جدید و حکومت فقیران و گرسنگان و ضعیفان جهان است و لیبرالیسمantiquated آنتی کیتهno longer suitable for the present conditionsاست . خود را خسته نکنید.

        3. اول اینکه نوشته شما نامربوط به موضوع صفحه است . موضوع صفحه شرور است و موضوع شما این است که قرآن برده داری را تایید می کند!!!.خوب چه این گونه باشد و چه نه(جه اینگونه نیست) چرا این جا مطرح می کنید(for argument sake فرض می کنیم اهداف شما را نمی شناسیم).
          2.با توجه به این که تفسیر کاری تخصصی و از لحاظ زبانشناسی مستلزم رعایت اصولی است این نص گرایی (روش وهابیت )که با تکیه بر آن، سعی می کنید نگاه شیعه و بهره گیری از عقل در شیعه و تفسیر تخصصی را پنهان کنید در حوزه تفسیر مشخصا مردود است.

          از اشکالات linguisticاین کامنت حجت :

          در حوزه زبانشناسی pragmatics منظور شناسی یا کاربرد شناسی مسئول درک محتوای parole است ودر آن شرایط زمانی و مکانی و شواهد متنی الزامی است. پاره گفتار قطعه ای از زبان تعریف شده که معنایش حاصل تعامل زبان و “بافت تولید” آن است کاربردشناسی Pragmatics یا منظورشناسی بعنوان حوزه ای از علم زبان شناسی معنی مورد نظر گوینده در مقابل معنی واژه یا جمله مطالعه می کند. معنی در تعامل است که بر اساس آن، معنی نه همان صورت ذاتی موجود در کلمات است. منظور شناسی به بررسی معنی مورد نظر گوینده در مقابل معنی واژه یا جمله می پردازد. کاربردشناسی معنی در تعامل است این یعنی این که معنی نه همان صورت ذاتی موجود در کلمات است و نه آنچه که توسط گویندگان تولید یا از طریق شنوندگان تفسیر می شود، بلکه تولید معنا یک فرایند پویاست که شامل تبادل معنی میان گوینده، شنونده و بافت گفته و نیز در برگیرنده معنای بلاقوه گفته ها می شود. منظور شناسی در عمل گفتمان محور، ارتباطی و اجتماعی هست.
          طبق نگاه منظور شناسی : 1 تعیین موضوع جملات دلبخواهی و سلیقه ای نیست.2. بافت گفتگو تعیین کننده معناست. 3. معنا در تعامل تعیین می شود.
          در خطی که شما از متن و موضوع بیرون کشیدید و تفسیری مطلوب خود را به آن نسبت دادید موضوع معرفی نوع رابطه خدا با مخلوق خود است. نه توصیف جامعه و روابط انسان با انسان، بلکه رابطه خدا با انسان. در نگاه قرآن در میان عوامی مانند حقیر رابطه خالق و مخلوق و بسیار برتر و superiorنسبت به رابطه فرد با فرد است و متن (که من طبق توصیه قرآن اجازه تفسیر شخصی و تحمیل نظرم برش را ندارم و اینجا فقط غلط فاحش حجت را می گم) تشبیهی می کند تا رابطه برتری با ارائه معقول از طریق محسوس تقریب به ذهن شود و اصلا منظور توصیف رابطه انسان با انسان و بطریق اولی تایید یا تکذیب هیچ نوع رابطه اجتماعی نیست و این مشخصا تحریف متن است.

        4. هرمنوتیک هم که طبق بیان علامه آملی ناسازگار با exegesis تفسیر متن در نگاه شیعه است(که من آن را مطالعه نکردم ولی از نگاه یک ناآشنا و شاید مخالف قدیم این حداقل را می فهمم) هم از hermeneutic loop یا حلقه هرمنوتیک می گوید. در هرمنوتیک شالایر ماخر و کلاسیسیت ها در هرمنوتیک کلاسیک معنای جزء از معنای کل ، و معنای کل از معنای جزء حاصل می شود. حتی در این روش تحلیل معنا هم که مورد تایید متخصصین حوزه نیست معنای جزء را بایست در چارچوب معنای کل متن دید . شما نمی توانید تکه نوشتاری را از متن بیرون بکشید و تفسیر خصومت آمیز دلخواه خودتان را بر آن بدون به توجه به سو و موضوع کل متن به متن حقنه کنید و تحمیل کنید. موضوع متن در اینجا خداشناسی است نه روابط خوب یا بد اجتماعی. کجای دنیا یک تشبیه برای تقریب ذهن و فهماندن مطلب را به معنای لفظی literal متن می گیرند؟ یعنی وقتی حافظ از سرو چمان من و کمان ابروی یار می گوید منظورش دیوی است که ارتفاع سرو شیرازی! را دارد و ابروانش مانند طناب چاه است!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

        5. اشتباه گرفتن صنعت ادبی با معنای تحت الفظی
          در صنایع ادبی زیبایی شناسی ، معنا، و غیره مورد نظر است. معنا در ادبیات در یک دسته بندی شامل معنای استعاره ای و معنای لفظی است. که در مورد تشبیه ، استعاره، استعاره منسوخ ، و غیره معنای denotative (معنای دینوتتیو معنای رایج ، مهمترین معنا، معنای لفظی، و معنای entryاول فرهنگ لغت است) بکار گرفته نمی شود. از طرفی معنای لفظی در ادبیات همان رایج ترین و مکررترینکاربرد lexeme و یا واژه است. خطای ادبیاتی حجت در اینجا این است تمهید ادبیاتی بکار رفته را تعمدا نادیده گرفته و simile را به سلیقه شخصی برخلاف روش ادبیات کنار زده و معنای تحت الفظی (آن هم نا موجود در متن و غیر پراگماتیتسی) را با خود را به نادانی زدن (تجاهل؟) به متنی که اصولا موضوعش برده داری نیست نسبت داده است. بگذریم از ملاحظه مهمتر که محتوای قرآن و هدف اعلام شده قرآن رفع ظلم و ایجاد برادری و مساوات است و این تفسیر زوری خلاف صدها آیه قرآن است.

    2. حجت جانان میشه بگی چرا برده داری بده؟ اول باید ثابت کنی برده داری بده بعد بگی تایید برده داری در قرآن بده. در دنیا برده داری همیشه وجود داشته و پیامبر اکرم (ص) و امیر مومنان و خلفای راشدین همه برده داشته اند. بعضی انسانها دوست دارند برده باشند و بعضی دوست دارند برده داشته باشند. مشکل چیه دقیقا آقای جانان؟ الان لیبرالیسم میگه برده داری بده ولی تو تک تک جاهای دنیا برده داری راه انداخته از قطر بگیر تا چین.

      1. در ادبیات انگلیس در قرون وسطی (همچنین در درامای یونان باستان) هر گاه plot (شاید ترجمه اش بشه اسکلت اصلی داستان) به مشکل می خورد deus ex machina (فرشته نجات) از بالا با قرقره پایین داده می شد یکدفعه ظاهر می شد و مشکلPlot طرح واره داستان را حل می کرد! عجیب است که در گفتگوی ما هم در مواردی مشخص و برخی deus ex machinaیکدفعه یک فرد جدید با نامی متفاوت ظاهر می شود و به طرف مقابل تنفس مصنوعی می دهد به امید نجات دادن قربانی.
        هومن عزیز
        در سخن شما چند تمهید دیده می شود. ا. تمسخر 2. تحریف 3. مصادره به مطلوب . 4. یک مغالطه.
        شما به نفع خود موضع متخاصم را بازسازی دلخواه خود کردید. ضمنا بزرگترین مصداق پست مدرن برده داری را نادیده گرفته و فقط به کمونست ها و روسیه منفور تاخته اید.
        اگر شما برده داری را قبول ندارید که حتما اینطور هست و تمسخر شما تمهیدی برای نجات دادن موضع غیر مستدل است که همگی باهم هم عقیده ایم. برده داری قطعا از مظاهر زشت جامعه بشری است.
        اما اگر منظورتان اینست که من برای رد برده استدلال تقاضا کردم و به این دلیل سخنم Absurd است این در رکورد بالا موجود است و افراد می توانند بخوانند و ببینند که ادعا و یا تصور شما باطل و غلط است.

        1. مسئول سایتی مگر شما؟ من هم مثل شما در بحث شرکت کردم. انقدر ذهنت جهتگیری داره حتی کامنت منو درست نخوندی من نوشتم لیبرال شما گفتی کمونیست.

      2. در مورد لیبرالیسم که مسئول بزرگترین جنایات جنگی و عامل بزرگترین کشتار در جهان به مقیاس میلیونی برای اولین بار در تاریخ بوده هم موضعی که فقط در میان جوانان ایرانی دانشگاهی رایج است اما آکادمیک ها و افراد روشنفکردر خود آمریکا با وجود اقتدار اتمی، رسانه ای، پروپاگاندا رنگ باخته روی به سویسیالیزم آن هم از لیبرالیسم بدتر است دارند. دانشگاه و رسانه تحت حاکمیت مطلقRobert Murdoch و Ted Turner و موگل های رسانه همه در انحصار لیبرالیسم هستند. تعجبی ندارد که افراد ی که با مدیوم آکادمیک و دیجیتال تنفس فکری می کنند تحت تاثیر قرار بگیرند. در واقع عجیب آن است که کسی در دانشگاه اجازه اندیشه ورزی بغیر dictatesسرمایه داری را بیابد. مونوپولی ایجاد شده تصور اندیشه غیر رسمی را غیر ممکن ساخته است.

        1. لیبرالیسم جنایت نکرده مثل این است که جنایتهای مسلمانان را جنایت اسلام بنامیم. مغلطه نکن.

          1. deus ex machina دوم پیداشد.شما در بحث شرکت نداشتید!(لطفا همانطور که به نحوه پاسخگویی به برخی حساسیت نشان میدهید در پی کامنتهای ارسال شده از فردواحد هم caveatبدید).با یان وجود از سرکار خان محبوبه تقاضا دارم هر کسی رو سراغ دارند دعوت کنند.
            پاسخ به ردیه اول:
            مغالطه representational straw man fallacy
            representing the position in a weaker form than it really is. مغالطه پهلوان پنبه
            اشکال دوم: اشکال زبانشناختی wrong register رجیستر متن بکار رفته را نشناختید.

            اشکال سوم: اشکال ادبی . در این جا معنای literal بکار نرفته.
            اشکال ادبی: personification شخصی پنداری
            روشن است که کامنت بالا در رجیستر فلسفی نوشته نشده و جنبه تاریخی و گزارش دارد و دیسکورس بکار گرفته شده زبان منطق نیست. وقتی رجیستر را به عمد یا سهو اشتباه در نظر بگیریم دیگه Construalیا تفسیر ما به خطا می رود.
            روشن است که وقتی بگوییم علم ریاضی به ساخت این سازه کمک بزرگی کرده است منظور این نیست که ریاضی شخص است بلکه منظور کمکی است که دانش ریاضی به فردی که این دیسیپلین را بکار برده کرده و نهی کردن گوینده مضحک absurdاست.

          2. همانطور که اشاره شد منظور جنایات جنگی کشورها و افراد لیبرال دموکرات است.
            در political science یک گفته مشهور هست که می گوید فاشیسم و دموکراسی دو روی یک سکه هستند. دموکراسی در دست برخی فریبی است کارا. سخنان شیرین و مدهوش کننده بر لب آوردن و لبخند زدن و همه را به پلورالیسم دعوت کردن. اما کشورهای لیبرال دموکرات نشان داده اند که تا زمانی که مردم به آن ها و پروپاگاندای شیرین و دلنشین آن ها روی خوش نشان دهند دموکراسی حقه فعال خواهد بود و وقتی پرپاگاندا، رسانه، تطمیع مردم با وعده های مادی عمل نکرد رژیم و یا فرد دموکرات چهره حیوانی خود را بروز می دهد.
            فرانسه و کشته های آن نمونه زنده این دورویی و فریبکاری لیبرالیسم است.
            لیبرالیسم موفق به انجام کاری شد که فاشیسم برهنه موسیلینی و هیتلر از انجام آن سرباز زد. بدین ترتیب ی بینیم که لیبرالیسم لبخند بر لب با ماسک آزادی و توسعه و … بسیار وحشی تر از فاشیسم است که لااقل چهره کریه خود را عریان نشان می دهد.
            50 دموکراس یدر جهان تاکنون وسیله لیبرالیسم سرنگون شده.
            و این مسئله ای بسیار قابل توجه است که لیبرالیسم دابل استاندارد مضحکی دارد یعنی در سطح جامعه لیبرال و در سطح بین الملل میلیتاریست است و expansionist. عدم رعایت حقوق افراد در کشوری دیگر بسیار غیر اخلاقی تر و به مراتب غیر مشروع تر از بی توجهی به رای افراد در کشور خود است.
            نونه های جنایات لیبرالیسم در جهان بیشمار است. کشتار وحشیانه مردم ویتنام و جدا سازی ویت کنگ ها از خانواده ها و نابودی جنگل ها carpet bombing بکار بردن سلاح های نامتعارف مانند گاز خردل، کلاستر بام، شعله افکن، بمب ناپالم، سر بریدن ویت کنگ ها برای 5 دلار بوسیله head hunter ها و … بلا شک وحشیانه ترین نمونه نسل کشی در تاریخ بشریت بوده است . جنگ از 1962 تا 1975 تقریبا برپا بود و ایلات متحده حتی دانشجویانت آمریکایی معترضی را هم به قتل رساند.
            میلیون ها نفر بوسیله کشورهای موسوم به لیبرال دموکراسی کشتار شدند و هم اکنون می شوند. فرانسه هم اکنون سیتی زن های خود را به قتل می رساند و یا کور می کند.
            کافی است یا بیشتر بگم؟

          3. اولا من از ابتدای بحث در اینجا شرکت کردم اگر به کامنتها مراجعه کنید از ابتدا تا بدین جا متوجه خواهید شد. دوما به کار بردن واژه ها و تعابیر انگلیسی بی ربط و غلط نمیتونه نقش استدلال را بازی کند. لیبرالیسم یک مکتب فکری است و در آن هیچ جا جنایت یا جنگ توجیه نشده است و دعوت به جهاد و از بین بردن یک طبقه دیگر وجود ندارد. مکتب فکری که نمیتواند جنایت کند. ولی برخی افرادی که لیبرال بوده اند جنایت کرده اند جنایت آنها با خود مکتب لیبرالیسم قابل نقد است. مسلمانان زیادی نیز جنایت کرده اند ولی کسی نمیتواند بگوید اسلام جنایت کرده است با این حال بعضی منتقدین به ظرفیت خشونت و ترغیب به جنگ در اسلام نقد وارد کرده اند. ولی این بحث دیگری است. اگر نمیتوانید زبان انگلیسی را درست به کار ببرید و زبان فارسی را هم نمیتوانید درست صحبت کنید بهتر است از به کارگیری هر دو زبان به صورت شکسته و نادرست پرهیز کنید چون خودتان هم متوجه کامنتهای خود نمیشوید.

      3. male prostitution, برده داری جنسی، تجاوز پدران به کودکان خود و برده داری همراه با حبس آن ها در خانه ، برده داری غیر رسمی حکومتی در کشورهای تحت الحمایه protectorate slaveryکه بوسیله ژنرال های آمریکایی در ایران هم جریان داشت و Capitlation از شواهد آن است مشکل امروز و آینده است . کلبه عمو تام چهره بزک کرده جورج واشینگتن و تامس جفرسون بود که بوسیله آن فریب بزرگی صورت گرفت.
        برده داری فردی قطعا غیر انسانی و مردود است. در علوم سیاسی با رفتار برده داری در سطح Governance و در سطح بالاتر در سطح برده داری یک کشور نسبت به کشورهای دیگر نیز مواجه هستیم. این سطح جدی تری از برده داری است که نظم نوین جهانی خوانده می شود. مثلا در almonac نشنال جیوگرافی این مسئله بیان شده و تصریح شده که امپریالیسم قرن 17 ، 18، 19 تبدیل به اسم عوض کرده و تبدیل به نظم نوین جهانی شده.ولی همان است(برده داری بین المللی)

      4. اگر طبق تصویری که تلوزیون برای جوامع غیر غربی می سازد از برده داری وحشی و کشتار میلیونی لیبرالیسم دفاع می فرمایید بفرمایید تا ابد براتون تجربه و اطلاعات از منابع ، دانشگاه ، و زورنال های معتبر بدهم.
        Back to your comment
        مغالطه strawhat : این تخریب آبروی طرف مقابل با این حرف خلاف واقع که دیگران درخواست دارند اول غیر اخلاقی بودن برده داری اثبات شود و بعد تاییدش را رد کنی با ارجاع به نظرات بالا قابل چک کردن است.
        نسبت دادن تایید برده داری به قرآن تکرار حرف قبلی است که به جای پاسخ به مغالطه تمسخر روی آوردید. در منطق قرآن انسان مخلوق خداست و نابودی بت پرستی ، بره داری، ظلم جزء Themeهای مکرر قرآن است. مرتبا در قران گفته شده که ظالمین به رستگاری نمی رسندو ظلم گناه بزرگی است . حدیث مشهور حضرت امام حسین(ع)مؤید این مولفه اسلام است: پرهیز کنید از ظلم به کسی که پناهی بغیر از خدا ندارد.
        قرآن و اسلام در بردگان نظام سرمایه داری، در میان مردم دنیا بعنوان پاره کننده زنجیر اسارت لیبرالیسم و خرافات بزک شده دنیای بیرحم مدرن شناخته می شود.

      5. در هر جامعه ای بیزینس تولیدی و بیزینس خدماتی وجود دارد.
        همچنین، هر فرد آزاده ای که بشر را از زنجیر اسارت نجات داده بالجبار در شرایط تاریخی اجتماعی و در آداب و رسوم رایج زمان خود فعالیت خود را آغاز کرده .
        پیامبر اسلام(ص) تا پیش از در افتادن یهودیت، صهیونیسم، و لیبرالیسم فاشیست حال حاضر بعنوان بزرگترین آزادی بخش ، روشنگر، حامی عدالت، و عامل نابودی خرافه و ظلم و تعدی در سطح فردی، و اجتماعی شناخته شده است.
        بکار گیری واژه برده برای پیامبر که قرآن او را رحمه للعالمین معرفی می کند حاصل فضای رسانه ای یهودی و تحریف تاریخ است که از زمان انقلاب ایران علیه اسلام آغاز شد.
        اگر تردیدی دارید به گفته های خود سرمایه داران و موگل های رسانه ای دنیا توجه بفرمایید.
        همان رسانه هایی که لینچ کردن پسر سیاهپوست برده در آمریکا با قطعه قطعه کردن بدن وی با شور و شادی جشن گرفتند.
        K.K.K. اینیشالیزم کوکلس کلن ها است افرادی که سیاهپوستان را بدون محاکمه اعدام می کردند و کلبه های آن ها به آتش می کشیدند.
        جورج واشینگتن قهرمان فراماسونری ایلات متحده برده داربود و اگر بخواهید برخورد او را با برده هایش بشنوید مجبورید از داستان فریبکارانه رسمی ایلات متحده فراتر بروید و بیرحمی و تفرعن او را از منایع غیر رسمی پیدا کنید.
        همین فریبکاری در مورد ابراهام لینکلن و تبیین غیر رسمی از علت جنگ شمال و جنوب موجود است گرچه که به علت مونوپولی رسانه فاشیست- لیبرال نیاز به تحقیق دارد.

      6. پیامبر (ص) مانند تمامی انسان های آزاده جهان زندگی مانند افراد دیگر داشته و طبعا بعنوان عضو جامعه کار می کرده ازدواج می کرده با مشکلات مواجه می شده و از دیگران برای زندگی کمک می گرفته. این که کسی برای شما کاری کند آن هم با رفتار ی که به خلق محمدی مشهور است را انگ برده داری بزند بجز عصبانیت ساخته و پرداخته دانشگاه و رسانه مونوپول سلو فون و اینترنت تحت حاکمیت یهودی نیست.
        اگر حضرت مسیح(ع) و حضرت محمد(ص) و حضرت موسی(ع) افراد رئوف، انسانی، پر مهر، آزاده ای نبودند 4 میلیارد، 2.5 میلیارد، و چند میلیون مؤمن نداشتندو جهان در ظلم و despotism سوپر مدرن رسانه ای له شده بود.
        اسلام نجات بخش بشریت از ظلم، بیعدالتی، لیبرالیسم وحشی، و توهمات و خرافات قدیم و مدرن است.
        منتظر شنیدن پاسخ شما هستم!و قطعا پاسخ خواهم داد. قرار من و شما انتظار بهانه آوردن و کنار رفتن از گفتگو.

        1. چرا حضرت فاطمه کنیز داشتند؟

          برای ارائه پاسخ دقیق به این سوال باید به بررسی موضوعی بنام برده داری و چگونگی برخورد اسلام با این موضوع بپردازیم، که قطعاً پرداختن به این موضوع بطور مفصل در این مجال نمی گنجد، با این حال بنده به اختصار مطالبی خدمت شما عرض می کنم:

          نظام های اجتماعی در هر دوران تابعی از مجموعه شرایط اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و … می باشد. همان گونه که امروزه نظام کارگری و کارفرمایی و … در جهان حاکم است و شرایط اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی خاص آن را ایجاب نموده است. تا چند قرن پیش در تمامی جهان نظام برده داری روش مناسب برای اداره امور آن دوران بوده است، به گونه ای که هیچ نظامی در شرایط آن روز امکان جایگزینی آن را نداشته است. از این رو مناسب ترین شیوه در شرایط آن روز، شیوه برده داری بوده است . بررسی زمینه های این موضوع بسیار وسیع و گسترده و از مجال این پاسخ خارج است.

          اسلام نیز با توجه به اینکه تغییر اساسی در سیستم اجتماعی آن روز نه ضروری بوده و نه ممکن، به اصل این مسئله صحه گذاشت، ولی با وضع قوانین در چند جهت حرکت کرده است:

          ۱- تأمین حقوق افراد با وضع قوانین در مورد کیفیت استرقاق (بنده گرفتن) و تحریم آن جز در موارد خاص.

          ۲- وضع قوانین در جهت حمایت از حقوق بردگان و تنظیم روابط صحیح بین مالک و برده.

          ۳- ترغیب مردم به آزادسازی بردگان و وضع قوانینی برای حصول این مقصود (مانند کفارات و شرایط عتق).

          1. جناب ح هومن، ترجمه تحت الفظی واژکان منجر به خطای در فهم می شود. راسیسم و ملی گرایی و اولا تنفر از عرب و اسلام نسخه جدید برای جوان ایرانی است که در جای خود مطالعه تعصب نژادی جای خود را دارد.
            اما برده داری کجا خدمتکار کجا؟
            برده داری لیبرالیسم از آفریقا و حمل آن ها مانند حیوانات بوسیله کشتی کجا و خدمت در خانه کجا؟ اگر این طور است پس آبدار چی دانشگاه هم برده شماست. این غلو و تحریف است. انصاف و صداقت در گزارش شرط علم و آگاهی است.

        2. امیرخان شما که واردی جواب این متن هم را بده

          در ادبیات اسلامی واژه های، رقبه ، امه و مملوکه مترادف با کنیز یعنی برده زن، و واژه های رق، مملوك، عبد مترادف با غلام یعنی برده مرد آورده شده است و از مولی و مالک مترادف با ارباب یعنی برده دار و یا صاحب برده استفاده شده است. و این کلمات را نباید با نوکر و کلفت به اشتباه گرفت، زیرا نوکر و کلفت کسانی هستند که در ازای هزینه ای به استخدام شخصی در می آیند و برای او کار میکنند اما برده برای همیشه و بطور کامل در اختیار ارباب است و تقریباً بصورت مجانی برای ارباب کار میکند و حتی فرزندان او نیز برده خواهند ماند.

          برخی معتقدند قوانین ضد بشری اسلام مربوط به زمان خودش بوده است و مسلمانان نباید لزوماً از آن قوانین پیروی کنند، در رد این سفسطه و پیرامون این مسئله در نوشتاری با عنوان «قوانين قرآن برای آن زمان بوده و برای اعراب جاهل آن دوران آمده و امروز نيازی به انجام آنها نيست.» توضیحات کافی داده شده است. در هیچ کجای قرآن برده داری زشت شمرده نشده است و هیچ سندی مبنی بر اینک مسلمانان باید بعد از مدتی برده داری را کنار بگذارند وجود ندارد. برده داری توسط فشار حاکمانی همچون رضاشاه از میان برخی از مسلمانان رخت بسته است، اما همچنان هنوز برخی از آخوندها سنتی و بنیادگرا که برداشت خالصی از اسلام دارند و قرائت آنها با سایر مفاهیم همچون حقوق بشر و سایر عقاید سکولار و انسانگرایان التقاط نیافته است به برده داری معتقدند و از آن دفاع میکنند. بعنوان مثال آیت الله مصباح یزدی میگوید:

          «در اسلام چاره‌ها و تدبيرها انديشيده شده تا نظام بردگي برچيده شود، ولي اين به آن معنا نيست كه بردگي مطلقاً در اسلام محكوم است. اگر در جنگ مشروع مسلمان‌ها بر كفار مسلط بشوند و آنها را اسير بگيرند، اسير كافر در دست مسلمانان پيروز، حكم برده را دارد و احكام بردگي بر او ثابت است. امروز هم اگر چنين جنگي اتفاق بيفتد، حكم همين است. اينگونه نيست كه بردگي به طور كلي برچيده شده باشد و لازم باشد كه كتاب عتق شسته شود. البته بردگي آن روز بر اساس تبعيض نژادي بود. سياهان و مردم ضعيف را به دام مي‌انداختند و مي‌فروختند. اما اگر امر دائر شود بين اينكه دشمن شكست خورده را بكشند يا اسيرش كنند، كدام انساني‌تر است؟ دشمني كه اسير شده اگر او را آزاد بگذارند باز همان فتنه را به پا خواهند كرد (اما) اگر وي را بكشند ادامة حيات و بازگشت به رويش بسته مي‌شود، ولي اگر برده باشد ممكن است تدريجاً در دارالاسلام تربيت شود و به صورت انسان شايسته‌اي درآيد. به هر حال مسئله بردگي في‌الجمله در اسلام پذيرفته شده است و ما از آن دفاع مي‌كنيم.» (مصباح‌يزدي، 1372)

          از دیدگاه انسانگراییی سکولار اسلام محکوم به دفاع از برده داری و ترویج آن است، و در این نوشتار توضیح داده خواهد شد که چگونه به دلیل همین دفاع اسلام از برده داری این دین و سردمداران آن هرگز منبعی برای یافتن حقایق اخلاقی نیستند و پیامبر اسلام به همین دلیل که برده داری را به رسمیت شناخته است شایسته انتقاد است .

          این نوشتار در دو بخش ارائه میشود، در بخش نخست برده داری از دیدگاه اسلام مورد بررسی قرار میگیرد و در بخش دوم به پاسخهای رایج آخوندها به اشکالی که بر اسلام وارد میشود پاسخ داده میشود. در نتیجه گیری نیز استدلالها در مورد پیامبر اسلام و نبوت او ارائه میشود.

          بخش نخست – برده داری در اسلام

          چگونه شخصی برده میشود؟

          در مذهب تشیع مرتبه یک شخص از 7 طریق مختلف ممکن است از آزاد به برده تبدیل شود. سایر مذاهب اسلامی نیز از این حیث بسیار شبیه به تشیع هستند. این 7 طریق از این قرارند. (1)

          سبب اول: اسارت در جنگ

          تمام كساني كه در جنگ مسلمانان با غيرمسلمانان به دست مسلمين اسير مي‌شوند، شرعاً برده و مملوك محسوب مي‌شوند. مرداني كه پس از پايان جنگ به اسارت مسلمانان درمي‌آيند مشمول يكي از سه حكم مي‌شوند: آزادي بلاعوض، آزادي در عوض دريافت فديه يا در قبال مبادله با اسراي مسلمان و استرقاق. حاكم اسلامي در اين باره تصميم مي‌گيرد و در صورت اختيار استرقاق يا دريافت عوض مالي، مورد از مصاديق غنيمت محسوب مي‌شود.

          زنان و كودكان سرزمين فتح شده، غنيمت جنگي بوده به مجرد استيلاي فاتحان مسلمان بر آنان مملوك و برده به حساب مي‌آيند. از كلية غنايم منقول (اعم از اشياء و افراد) ابتدا قطايع الملوك و صفاياي اموال و آنچه را ولي‌امر به مقتضاي ولايت مطلقه‌اش صلاح بداند جدا كرده به عنوان فيء به امام تعلق مي‌گيرد، پس از برداشتن خمس آنها، باقي‌مانده بين مجاهدان يعني سربازان حاضر در جنگ تقسيم مي‌شود. به نحوي كه هر سرباز، مالك سهمي از غنايم از جمله غلامان و كنيزان مي‌شود. شرط اصلي بردگان در اين مورد كفر اصلي اسير است اعم از كافر حربي و اهل كتاب مادامي كه معاهد، مستأمن يا وفادار به ذمه نباشند. بنابراين مسلمان از اين طريق مملوك نمي‌شود. اما اگر اسير پس از اسارت مسلمان شد، اين تغيير دين باعث الغاي بردگي و رفع بندگی نمي‌شود و كماكان برده باقي مي‌ماند. (منهاج الصالحين 1 / 373، 379 و 380؛ جواهر 21 / 128 – 120)

          حكم بردگي تنها منحصر به حاضران در ميدان جنگ يا نظاميان نيست، بلكه كليه ساكنان دارالحرب اعم از نظامي و غيرنظامي، زن و مرد، كودك و كهنسال كه تحت استيلاي مسلمين قرار گرفته‌اند مشمول حكم فوق هستند.

          اسارت منجر به بردگي نتيجة مطلق جنگ‌هاي مسلمانان با غيرمسلمين است و منحصر در جهاد ابتدايي يا جهاد دفاعي نيست. حتي مشروط به حضور پيامبر(ص) يا امام(ع) يا اجازه ايشان هم نيست. تنها در زمان حضور اگر بدون اجازه ايشان جهاد انجام شده باشد و استيذان هم ميسر بوده باشد، غنايم حاصله متعلق به امام خواهد بود. به هر حال در زمان غيبت بنا بر احتياط، تصرف در غنايم كلية جنگ‌هاي مسلمين با غيرمسلمين حتي اگر به قصد كشورگشايي و تحصيل غنيمت در گرفته باشد، پس از اخراج خمس مجاز و مشروع است. (العروه الوثقي 2 / 367؛ تحرير الوسيله 1 / 352؛ مستند العروه الوثقي، كتاب الخمس 22)

          جنگ مهمترين سبب بردگي بوده است و اكثر بردگان از اين طريق برده شده‌اند. در اين زمينه نكات ذيل قابل توجه است:

          اول: بردگي از طريق جنگ منحصر به نظاميان و حاضران در ميدان جنگ نيست و تمام ساكنان دارالحرب را كه تحت استيلاي مسلمين قرار گرفته است در بر مي‌گيرد.

          دوم: حدود چهارپنجم بردگان از طريق جنگ، ملك خصوصي سربازان مي‌شوند و بيش از يك‌پنجم آنها در اختيار شخص حاكم و منصب امامت قرار مي‌گيرند. به عبارت ديگر اكثر بردگان مملوك(مال کسی شدن) اشخاص مي‌شوند نه مملوك دولت و حكومت.

          سوم: اسراي جنگي مذكر با اختيار ولي امر مملوك مي‌شوند و پس از پايان جنگ هيچ‌يك از آحاد دشمن به عنوان اسير باقي نمي‌ماند.

          چهارم: بردگي منحصر به جهاد و جنگ مشروع نيست. غنايم جنگ‌هايي كه خارج از ضوابط شرعي انجام گرفته، از جمله مردان، زنان و كودكان به اسارت گرفته شده، پس از پرداخت خمس، به ويژه در عصر غيبت تفاوتي با غنايم جهاد و جنگ مشروع ندارد.

          برخلاف نظر برخي از علماي بزرگ معاصر (الميزان 6 / 345) جنگ تنها طريق مشروع بردگي در اسلام نيست. طرق ديگري نيز براي بردگي در متون شرعي به چشم مي‌خورد.

          سبب دوم، استرقاق از طريق تغلب

          اگر افرادي از دارالحرب – اعم از ساكن دارالحرب يا خارج از آن – از راه سرقت، خيانت، نيرنگ، غارت، اسارت و زور از جانب غيرنظاميان يا از جانب نظاميان اما بدون اعمال زور و در مجموع بدون جنگ ربوده شوند و به دارالاسلام آورده شوند، در حكم غنيمت محسوب مي‌شوند و پس از پرداخت خمس آنان، ملك رباينده محسوب شده، تصرف در آنها جايز و خريد و فروش آنها مباح است. حتي اگر اخذ اين افراد توسط غيرمسلمانان صورت بگيرد، خريد مسلمانان از ربايندگان كافر حتي با علم به اينكه مأخوذ از طريق زور و سرقت و خارج از جنگ به تملك كافر درآمده، مجاز است. (شرايع‌الاسلام2 / 59، جواهر الكلام 24 / 229، العروه الوثقي 2 / 368، منهاج‌الصالحين2 / 66)

          جواز استرقاق از طريق غير جنگ مدلول روايات متعدد است (منهاج الصالحين 1 / 374) شرط استرقاق در اين طريق همانند طريق اول، مسلمان نبودن فرد ربوده شده در اول بردگي است. نكتة قابل توجه در اين طريق اينكه اگرچه به كار گرفتن روش‌هايي از قبيل سرقت و خدعه خلاف شرع، ممنوع و حرام است، اما حرمت اين احكام در محدودة اموال قابل احترام است، نه مطلقاً، لذا چون كافر حربي فاقد احترام شرعي است، استنقاذ آن به هر وجهي صحيح و مجاز است و به لحاظ شرعي سرقت حرام، خدعه حرام، خيانت حرام و… بر آن صدق نمي‌كند، بلكه انتقال آنان به دارالاسلام چه‌بسا باعث استبصار و هدايت آنان شود. واضح است كه بردگي از طريق تغلب و زور بيشتر نصيب زنان و كودكان مي‌شود.

          سبب سوم: استرقاق از طريق خريدن از اولياء

          اگر كفار حربي به هر دليلي حاضر به فروش اعضاي خانوادة خود از قبيل زن، خواهر، دختر يا كودك خود هستند، خريد آنان جايز است و بعد از خريد، آنان كنيز خريدار محسوب مي‌شوند. چرا كه كفار حربي فيء مسلمانان هستند و استنقاذ آنان به هر وجهي جايز است. در حقيقت مالكيت از استيلاي مسلمان بر كافر حاصل شده نه از بيع، زيرا واضح است كه چنين بيعي فاسد است. به همين‌گونه بر اساس اجماع و اخبار ابتياع افرادي كه گمراهان از كفار حربي به اسارت مي‌گيرند جايز است و آثار ابتياع صحيح بر آن مترتب مي‌شود. اگرچه مملوكان طريق دوم و سوم يا به امام(ع) تعلق دارند يا حداقل در آنها حق خمس است، اما در زمان غيبت ائمه(ع) استثنائاً به شيعيان خود رخصت تصرف در كنيزان را داده‌اند. (جواهرالكلام 30 / 287)

          سبب چهارم: سرايت رقيت از طريق والدين به فرزندان

          اگر پدر و مادر به يكي از طرق معتبر مملوك شده باشند، تمام فرزندان آنان كه در زمان مملوكيت متولد مي‌شوند، مملوك و برده خواهند بود. بنابراين رقيت و بردگي از طريق والدين به فرزندانشان سرايت مي‌كند. اسلام آوردن والدين در زمان رقيت مانع از سرايت رقيت به فرزندان نيست. فرزندان بردگان نماء ملك هستند و به مالك برده تعلق مي‌گيرند. (جواهرالكلام 24 / 136، منهاج الصالحين 2 / 66 و 313) البته اگر يكي از والدين حر باشد، فرزند او نيز حر خواهد بود. بنابراين چنين نيست كه همة انسان‌ها آزاد متولد مي‌شوند، بلكه برخي از مادر برده متولد مي‌شوند (بردة مادرزاد).

          سبب پنجم: رقيت از طريق اقرار

          اگر فرد عاقل بالغ مختاري به بردگي اقرار كرد، از او پذيرفته مي‌شود. به شرطي كه مشهور به حريت نبوده نسب او نيز شرعاً معلوم نباشد. (جواهر الكلام 24 / 150، منهاج الصالحين 3 / 67 و 313). در اين مورد تفاوتي بين مسلمان و غيرمسلمان از يك سو و مرد و زن از سوي ديگر نيست. حتي مهم نيست انگيزة فرد از اقرار به رقيت و بردگي فقر است يا غير آن.

          سبب ششم: رقيت لقيط دارالكفر

          اگر در دارالكفر كودك بي‌سرپرستي يافت شد كه تولدش از مسلمان يا ذمي ممكن نباشد، استرقاق او جايز است (منهاج الصالحين 2 / 136) البته اگر حفظ چنين كودكي متوقف بر به عهده گرفتن سرپرستي وي است، چنين امري واجب كفايي خواهد بود.

          سبب هفتم: خريد از بازار غيرمسلمين

          اگر فردي مطلقاً به هر طريقي از طرق ولو غير از طرق شش‌گانة پيش‌گفته برده شده باشد و در بازار غيرمسلمين در معرض فروش گذاشته شده باشد، خريد او توسط مسلمان مشروع و جايز است و سئوال از طريق بردگي او لازم نيست، حتي اگر خريدار علم داشته باشد كه فرد از طريق غيرجنگ و با زور يا سرقت يا فروش از طرف شوهر يا پدر يا برادر به ملكيت درآمده، خريد او جايز و تصرف در آن مشروع است. در مجموع در خريد برده از سوق غير المسلمين استفسار و احراز مشروعيت سبب رقيت لازم نيست و با يقين به اينكه سبب از اسباب شرعيه نبوده بازخريد و تصرف در مملوك مجاز است. حتي اگر مملوك مسلمان باشد و شرعاً نتواند بر آزادي خود بينه اقامه كند، مشمول جواز فوق مي‌شود. با اين سبب بردگان تمام جهان به هر طريقي مملوك و رق شده باشند توسط مسلمانان جايز التصرف و مشروع الملكيه خواهند بود. اين سبب اگرچه مانند اسباب شش‌گانة پيشين احداث رقيت نمي‌كند، اما جواز انتقال بردگان به سوق المسلمين و دارالاسلام از آن به دست آيد كه در حكم احداث رقيت شرعي است.

          1. حقوق برده و ارباب و احکام برده داری (2)

            يك – نفقة برده به عهدة مالك اوست. بنابراين مخارج غذا، لباس و مسكن برده بر ذمة مولاي اوست. در صورتي كه كسب و كار برده كفاف مخارج او را ندهد، تأمين كسري هزينه شرعاً به عهدة مولي است (منهاج الصالحين، مسأله 1477، 2 / 288)

            دو – مولي حق ندارد بردة خود را به امور خلاف شرع وادار كند. به عبارت ديگر غلام و كنيز خارج از حيطة شرع مجاز به اطاعت از مولي نيستند. روايت مشهور نبوي «لا طاعه لمخلوق في معصيه الخالق» (نهج‌البلاغه، حكمت 165 ص 500) «مخلوق در معصيت خالق قابل اطاعت نيست» مستند اين حق برده است. حوزة مباحات شرعي قلمرو اطاعت برده از مولي است. لذا رعايت ضوابط شرعي در جميع موارد از حقوق برده است. البته در قرآن (سوره نور آیه 33) آمده است «…کنيزان خود را اگر خواهند که پرهيزگار باشند به خاطر ثروت دنيوی به زنا وادار مکنيد هر کس که آنان را به زنا وادارد ، خدا برای آن کنيزان که به اکراه بدان کار وادار گشته اند آمرزنده و مهربان است» بنابر این از آنجا که جمله قرآن شرطی است نتیجه منطقی آن است که اگر کنیز خود مایل به زنا باشد ارباب میتواند او را برای ثروت دنیوی به زنا وا دارد، یعنی دلالی محبت شرعی راه بیاندازد.

            سه – در مواردي كه شرعاً حكم خاصي براي بردگان وضع نشده، برده از حقوق مساوي و مشابه با ديگر آدميان يعني احرار برخوردار است. بنابراين حكم اختصاصي و متفاوت دربارة برده محتاج اثبات شرعي است نه برعكس.

            چهار – مولي حق ندارد كودك را از مادر كنيزش قبل از استغناء از وي جدا كند (منهاج الصالحين، مسأله 306، 2 / 70) بنابراين در زمان شيرخوارگي و قبل از سن تمييز، فروش بردة صغير مجاز نيست.

            پنج – كافر ابتدائاً مالك بردة مسلمان نمي‌شود. اگر بردة غيرمسلمان، اسلام آورد، مالك كافر موظف است او را به مسلمان بفروشد و قيمتش را دريافت كند (پيشين، مسأله 288، 2 / 67).

            شش – شايسته است كه مولي بردگان خود را ودايع خداوند شمرده، با آنان با رفق و مدارا و لطف و مساوات رفتار كند. نسبت به ايشان انصاف و عدالت را رعايت كند، از ظلم و جور بپرهيزد و از محبت و عفو فروگذار نكند (اخلاق ناصري، 244 – 240).

            مهم ترین احكام بردگان

            يك – برده، غلام و كنيز ملك مولاي خود هستند و مالك شرعاً مجاز است هرگونه صلاح مي‌داند در ملك خود تصرف كند. در هيچ‌يك از تصرفات مولي رضايت مملوك شرط نيست. برده در حوزة مباحات موظف است رضايت مولي را تأمين كند. برده موظف است آنچه مولي تعيين كرده بخورد و بياشامد، آنچه مولي مشخص كرده بپوشد، در آنجا كه مولي اسكانش داده ساكن شود، آنگونه كه مولي مي‌طلبد خود را بيارايد يا بپيرايد و آنگونه كه او مي‌خواهد سخن بگويد و رفتار كند. اطلاق آية شريفة «عبداً مملوكاً لا يقدر علي شيء» (نحل 75) جز اين نيست.

            دو – برده بدون اجازه مولي فاقد حق مالكيت است. اگر به هر طريقي از طرق مالي به برده برسد، مثلاً در زمان آغاز بردگي مالي به همراه داشته، يا به ارث به او رسيده، يا به او هبه شود، همة اين اموال به مالك وي تعلق مي‌گيرد، مگر آنكه مولي چيزي را به او تمليك كند. (جواهرالكلام 24 / 186 – 170، منهاج الصالحين 2 / 69)

            سه – برده حق ندارد به كار و كسب مورد علاقة خود بپردازد، بلكه اجباراً موظف است كار و كسبي كه مالكش برايش تعيين كرده انجام دهد. درآمد كسب و مزد كار برده به مالك او مي‌رسد.

            چهار – غلام و كنيز بدون اجازه مولي حق ازدواج ندارند (منهاج 2 / 275). اگر مولي به غلامش اجازة ازدواج داد، مهريه و نفقه به عهدة مولي خواهد بود. البته در صورتي كه همسر غلام، كنيز مالك ديگري باشد، مهرية كنيز به مالك او تعلق مي‌گيرد، نه به خود كنيز.

            پنج: مردان و زنان متأهل به مجرد رقيت و مملوك شدن، عقد ازدواجشان بدون نياز به طلاق فسخ مي‌شود ولو به بردگي مولاي واحدي درآمده باشند.

            شش – مالكيت مرد نسبت به بردة مؤنث در حكم ازدواج با وي است. بنابراين هرگونه استمتاع جنسي مرد از كنيزانش جايز است. (منهاج 2 / 275، العروه الوثقي 2 / 803) در اين روابط جنسي اولاً رضايت زن مطلقاً لازم نيست، ثانياً لازم نيست كنيز مسلمان يا از اهل كتاب باشد، حتي اگر كنيز كافر و مشرك هم باشد، اين روابط مجاز است. ثالثاً: در استمتاع از كنيز برخلاف نكاح دائم در زمان واحد سقف عددي چهار لازم الرعايه نيست. اما هرگونه ارتباط جنسي زن با غلامانش بدون ازدواج ممنوع است و بردگان مذكر نسبت به مالك مؤنث نامحرم محسوب مي‌شوند (العروه الوثقي 2 / 804). روی این مسئله در قرآن نیز تاکید شده است (سوره مومنون آیات 5و 6، معارج آیات 29 و 30، نساء آیه 24).

            هفت – مولي علاوه بر اينكه حق دارد كنيزش را – حتي بدون رضايت وي – به زوجيت غلام خود يا غلام غير (با اجازه مالك وي) يا حري درآورد (العروه الوثقي 2 / 841)، مجاز است مملوك مؤنث خود را بدون ازدواج و حتي بدون رضايت وي در اختيار مرد ديگري ولو يكي از غلامانش قرار دهد. در اين عمل كه به آن «تحليل» گفته مي‌شود، تعيين مدت و ذكر مهريه لازم نيست و تنها اجازه در انتفاع است. با تحليل كلية استمتاعات جنسي مجاز است مگر اينكه موردي از سوي مولي استثنا شده باشد. (جواهر 30 / 307، العروه الوثقي 2 / 848، منهاج الصالحين 2 / 277)

            هشت – با اجازه يا دستور مولي ازدواج غلام با زن حره و ازدواج كنيز با مرد حر مجاز است. در زماني كه كنيز به صلاحديد مولي در زوجيت غير است، هرگونه استمتاع جنسي مولي از وي ممنوع است. (منهاج 2 / 277)

            نه – استبراي كنيز در زمان فروش، تزويج و تحليل بر مولي واجب است و مدت آن يك طهر و حداكثر چهل و پنج روز است. (منهاج 2 / 67)

            ده – مولي حق دارد ازدواج غلام و كنيز خود را بدون طلاق فسخ كند. يعني كفايت مي‌كند به آنها امر كند كه از هم جدا شوند. (العروه الوثقي 2 / 848) عدة طلاق كنيز مزوجه دو طهر و عدة وفات وي دو ماه و پنج روز (نصف عدة حره) است. (منهاج 2 / 298)

            يازده – كنيز چه در نماز و چه در غير نماز واجب نيست سر و مو و گردن خود را بپوشاند. (العروه الوثقي 1 / 551، تحريرالوسيله 1 / 142 منهاج الصالحين 1 / 136) بنابراين حجاب زنان و دختران حره با كنيز متفاوت است.

            دوازده – مولي حق دارد فرزندان بردگان خود را پس از رسيدن به سن رشد و تمييز از پدر و مادرشان جدا كرده و حتي به فروش برساند.

            سيزده – مولي – اعم از مرد و زن، مجتهد و عامي، عادل و فاسق – حق دارد بدون مراجعه به قاضي در مورد بردة خلافكار خود مطلق حدود شرعي را اجرا كند و او را مجازات كند. (جواهر 21 / 387) واضح است كه مولي مي‌تواند مملوك خود را تعزير كند. (تكمله منهاج الصالحين 55)

            چهارده – حد شرعي برده خفيف‌تر از حد انسان آزاد و في‌الجمله نصف آن است. مثلاً حد بردة زناكار اعم از محصن و محصنه پنجاه ضربه شلاق است. (تكمله منهاج الصالحين 36).

            پانزده – دية برده قيمت آن است، به شرطي كه از دية حر تجاوز نكند، در غير اين صورت پرداخت زائد بر دية حر واجب نيست.

            شانزده – يكي از شرايط قصاص نفس و عضو تساوي از حيث حريت و رقيت است. اگر حر يا حره‌اي عمداً برده‌اي را به قتل برسانند قصاص نمي‌شوند، اگر مولي قاتل را عفو نكند، قاتل قيمت بردة مقتول را به مولايش مي‌پردازد، به شرطي كه از دية حر تجاوز نكند. اما اگر برعكس برده‌اي حر يا حره‌اي را عمداً به قتل رسانيد، ولي دم بين كشتن برده به عنوان قصاص و استرقاق وي مخير است. (تكمله منهاج الصالحين 68)

            هفده: مولي از بردة آزاد شده‌اش با شرايطي ارث مي‌برد (ولاء عتق)، اما بردة آزاد شده مطلقاً از مولايش ارث نمي‌برد. (منهاج الصالحين 2 / 374)

            بخش دوم – بررسی پاسخ ها و سفسطه های رایج آخوندها در دفاع از اسلام پیرامون برده داری:

            امضایی و نه تاسیسی بودن برده داری در اسلام

            یکی از ادعاهای آخوندها در هنگامی که محکوم به دفاع از دینی که برده داری را شرعی و قانونی میداند میشوند این است که اسلام آغازگر برده داری نبوده است( تاسیسی بودن). این مسئله علی رغم درست بودنش دردی را دوا نمیکند زیرا اسلام با مشروعیت بخشیدن(امضا کردن) به این سنت زشت و غیر انسانی آنرا برای همیشه جاودانه کرده است و برده داری تا ابد به دلیل جاودانه بودن قوانین اسلامی در میان مسلمانان راستین رسمیت خواهد داشت، مگر اینکه پیشرفت جوامع بشری آنها را مجبور کند دست از این احکام غیر انسانی خود بردارند.

            اخلاقیات در جوامع بشری همچون سایر محصولات فکری و اجتماعی در طول زمان تغییر میکنند و تکامل پیدا میکنند و رسوم غلط و ناکار آمد از بین میروند و رسوم جدیدی ایجاد میشوند. دین به آن دلیل به یک پدیده ضد اخلاقی تبدیل میشود که جلوی این تکامل را میگیرد، ادیان از آنجا که تماماً زمینی هستند و هر انسان عاقل و بالغی آنها را به مثابه پدیده های اجتماعی مینگرد نه پدیده های ماوراء طبیعی به گوشه ای یا تمام اخلاقیات موجود در زمان شکل گیری آن دین چنگ میزنند و با تقدیس و مشروعیت بخشیدن به آن و در بد ترین شرایط تعریف حقوق انسان ها از روی حقوق الهی باعث میشوند این قوانین جاودانه شوند و برای همیشه به دلیل الهی بودنشان باقی بمانند. در مورد ضدیت دین با اخلاق توضیحات بیشتر را میتوانید در نوشتاری با عنوان سفسطه دین ضامن اخلاق در جامعه است مطالعه کنید.

            وجود برده داری در عربستان پیش از اسلام برای آن انسانها چندان عیب نیست، در مورد هرکس و جمعیتی باید با توجه به شرایط زمای و مکانی او قضاوت کرد. اگر اسلام در عربستان شکل نمیگرفت تکامل اخلاقیات در میان این مردمان نیز بعد از مدتی با تکامل یافتن اخلاقیات به الغای کامل و نابودی بردگی می انجامید اما ظهور پیامبر اسلام همه چیز را تغییر داده است.

            امضای پیامبر اسلام بر مسئله برده داری آنرا از رسمی غلط و منطقه ای به حقی الهی، جهانشمول و ابدی تبدیل کرده است، لذا تاسیسی نبودن برده داری در آیین اسلام دردی را دوا نمیکند، و همچنان بخاطر امضایی بودن برده داری میتوان اسلام را به همین سبب به ضد بشر بودن محکوم کرد.

            از این گذشته فشار تمدن و انسانگرایی اجازه برده داری را دیگر به مسلمانان برده دار نخواهد داد و آنها مجبورند از بعضی قوانین غیر قابل قبول خود نیز به مرور زمان همانگونه که از برده داری دست برداشته اند دست بردارند و.(لطفا با دقت ادامه دهید)

            آزاد کردن برده به بهانه های مختلف.

            یکی از ادعاهایی که آخوندها برای دفاع از اسلام مطرح میکنند این است که اسلام بطور تدریجی و با وضع قوانینی که به آزادی برده می انجامد برده داری را به تدریج منسوخ کرده است.

            اسلامگرایی نوشته است:

            «اسلام‌ با روش‌ تضييقي‌ به‌ تعطيل‌ برده‌داري‌ پرداخت. اصل‌ برده‌داري‌ به‌ صراحت‌ ملغي‌ نگرديد ولي‌ در1400 سال‌ پيش‌ ضمن‌ اينكه‌ بر رعايت‌ حقوق‌ بردگان‌ تاكيد فراوان‌ داشت‌ به‌ بهانه‌هاي‌ مختلفي‌ مقرراتي‌ را براي‌ رهايي‌ بردگان‌ و يا ممنوعيت‌ برده‌داري‌ وضع‌ كرد. كفاره‌ بسياري‌ از گناهان‌ را آزادي‌ بردگان‌ قرار داد و يا آنها را با فديه‌ كه‌ شامل‌ پرداخت‌ پول‌ يا آموزش‌ حرفه‌ و سواد به‌ مسلمانان‌ بود آزاد مي‌كرد. اسلام‌ قيود و شروط‌ فراواني‌ براي‌ برده‌داري‌ وضع‌ كرد كه‌ به‌ فرسايش‌ برده‌داري‌ انجاميد‌ و به تدريج‌ آن‌ را تعطيل‌ كرد16» (3)

            برای اینکه به این ادعا پرداخته شود لازم است «بهانه» هایی که بواسطه آنها باید برده را آزاد کرد را بر شمریم. در قرآن به سه بهانه توصیه شده است که برده ای بعنوان کفاره آزاد شود. قتل غیر عمدی (سوره نساء آیه 92)، شکستن سوگند (سوره مائده آیه 89) و همچنین کفاره ظهار (سوره مجادله آیه 3). گذشته از اینکه «کفاره سه گناه» با «کفاره بسیاری از گناهان» هرگز برابری نمیکند لازم است به تک تک این موارد بصورت جزئی اشاره شود.

            قتل غیر عمد،

            سوره نساء آیه 92

            وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلاَّ خَطَئًا وَمَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَئًا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلاَّ أَن يَصَّدَّقُواْ فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَهُوَ مْؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِّيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةً فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللّهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا.

            هيچ مؤمنی را نرسد که مؤمن ديگر را جز به خطا بکشد و هر کس که مؤمنی را، به خطا بکشد بايد که بنده ای مؤمن را آزاد کند يا خونبهايش را به خانواده اش تسليم کند ، مگر آنکه خونبها را ببخشند و اگر مقتول ، مؤمن واز قومی است که با شما پيمان بسته اند ، خونبها به خانواده اش پرداخت شود و بنده مؤمنی را آزاد کند و هر کس که بنده ای نيابد برای توبه دو ماه پی در پی روزه بگيرد و خدا دانا و حکيم است.

            نکاتی که از این آیه میتوان دریافت از این قرارند.

            یکم – باید توجه داشت که این آیه قانون آزاد کردن برده مومنی را وضع کرده است نه هر برده ای، یعنی فاشیسم و اسلام بار دیگر در اینجا دیده میشود که حق آزادی را به برده غیر مومن (غیر مسلمان) نمیداند.

            دوم – این آیه از «و» استفاده کرده است یعنی کسی که قتل غیر عمد را مرتکب میشود، و مسلمان دیگری (نه هر انسانی) را میکشد باید هردو کار را انجام دهد، یعنی هم یک برده آزاد کند و هم خونبها را به خانواده اش بدهند.

            بر اساس این آیه در ازای هر مسلمانی که به خطا کشته شود یک برده مسلمان آزاد میشود، آیا این مسئله میتواند به الغای بردگی بیانجامد؟ مگر چقدر پیش می آید که مسلمانی به خطا مسلمان دیگری را کشته باشد؟ در تمام دوران حیات محمد به سختی میتوان 10 مورد از مسلمانانی که یکدیگر را کشته اند یافت، اما در عوض تعداد بیشماری از افراد را میتوان یافت که آزاد بوده اند و برده شده اند.

            سوگند لغو،

            سوره مائده آیه 89

            لاَ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَـكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الأَيْمَانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاَثَةِ أَيَّامٍ ذَلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُواْ أَيْمَانَكُمْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

            خداوند شما را به سبب سوگندهای لغوتان بازخواست نخواهد کرد ولی به سبب ، شکستن سوگندهايی که به قصد می خوريد ، بازخواست می کند و کفاره آن اطعام ده مسکين است از غذای متوسطی که به خانواده خويش می خورانيد يا پوشيدن آنها يا آزاد کردن يک بنده ، و هر که نيابد سه روز روزه داشتن اين کفاره قسم است ، هر گاه که قسم خورديد به قسمهای خود وفا کنيد خدا آيات خود را برای شما اينچنين بيان می کند ، باشد که سپاسگزار باشيد.

            نکاتی که از این آیه میتوان دریافت از این قرارند.

            یکم – در اینجا نیز از یک بنده صحبت شده است. و در اینجا در کنار آزادی یک بنده سه امکان دیگر نیز آمده است و بر خلاف آیه قبلی در اینجا از «یا» استفاده شده است، یعنی طعام دادن 10 مسکین و یا سه روز روزه گرفتن را میتوان بجای آزاد کردن برده انجام داد.

            دوم- سوگند دروغ خوردن با توجه به این آیه مکافات اخروی در پی ندارد، بعبارت دیگر یک مسلمان بر اساس این آیه میتواند سوگند بخورد و بعد از شکستن سوگند خود سه روز روزه گرفته و مسئله تمام است.

            این مسئله نیز چندان اتفاق نمی افتد، در سیره پیامبر تنها موارد انگشت شماری همانگونه که در ادامه در مورد عایشه خواهد آمد پیش آمده است که شخصی سوگندی خورده باشد و بعد آنرا شکسته باشد. از این گذشته بر اساس احتمالات ریاضی تنها در یک سوم موارد شکسته شدن سوگند تنها یک برده آزاد میشود. این درحالی است که مسلماً طعام دادن به 10 مسکین خیلی ارزان تر از برده ای است که این هزینه حداکثر هزینه طعام 3 روز او است. بنابر این در واقعیت این «بهانه» نیز اساساً کمک زیادی به مبارزه با برده داری نکرده است.

            مسئله سوم مسئله ظهار است،

            سوره مجادله آیه 3

            وَالَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِن نِّسَائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن يَتَمَاسَّا ذَلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.

            آنهايی که زنانشان را ظهار می کنند ، آنگاه از آنچه گفته اند پشيمان می شوند ، پيش از آنکه با يکديگر تماس يابند ، بايد بنده ای آزاد کنند اين پندی است که به شما می دهند و خدا به کارهايی که می کنيد آگاه است.

            نکاتی که از این آیه میتوان دریافت از این قرارند.

            یکم – در اینجا نیز از یک بنده صحبت شده است و در آیه بعدی آمده است که اگر برده ای یافت نشد آن زن و مرد میتوانند دو ماه روزه بگیرند، و یا 60 مسکین را طعام دهند.

            ظهار کردن زنان در میان اعراب نوعی از طلاق بوده است، کسی که میخواسته است زنش را طلاق بدهد میگفته است «انت مني كظهر امي – تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستي». این آیه وقتی توسط محمد سراییده شده که یکی از ساکنین مدینه زنش را به این شیوه طلاق داده بود و از محمد میخواسته است که به او اجازه بدهد باز هم با زنش همبستر شود. محمد گفت برای اینکه با زنت تماس جنسی برقراری کنی باید حتماً بنده ای آزاد کنی، برای اطلاعات بیشتر به تفسیر المیزان پیرامون این آیه مراجعه کنید.

            ظهار کردن زن نیز در زمان حیات محمد تنها به تعداد انگشت شماری گزارش شده است، و از آنجا که امری کاملا عربی بوده است این اتفاق در سایر کشورها و زمانها پیش نمی آید که مردی زن خود را ظهار کرده باشد. از این گذشته تنها ظهار کردن مستلزم کفاره دادن نیست، بلکه تمایل برای ازدواج مجدد است که مستلزم پرداخت کفاره است. به این ترتیب این «بهانه» حتی از بهانه های پیشین نیز کمتر به الغای برده داری کمک کرده است.

            در نتیجه این «بهانه های مختلف» که آخوندها از آن یاد میکنند تنها سه مورد است، و این سه مورد آنقدر بعید است که اگر کسی ادعا کند به این سه بهانه اسلام در 1400 سال گذشته به الغای برده داری کمک کرده است واقعا انصاف را رعایت نکرده است.

            اگر هدف الله از این «بهانه» ها مبارزه با برده داری بوده است واقعا ابزار ناکار آمد و مضحکی را برای مبارزه با برده داری انتخاب کرده است، و اینکه یک مسلمان میتواند در این سه مورد مشخص و بعید، برده ای را آزاد کند هرگز به این مفهوم نیست که برده داری تقبیح شده است. ادعای اینکه خرج کردن از طریق آزاد کردن برده که از اموال ارباب به حساب میرود در تقبیح برده داری است، مانند این است که ادعا شود پرداخت پول طعام به مسکین ها به معنی تقبیح طعام و یا پول است. در هیچ کجای قرآن برده داری تقبیح نشده است.

            ادعای مبارزه تدریجی اسلام با برده داری.

            ادعای رایج دیگری که آخوندها در دفاع از اسلام پیرامون مسئله برده داری مطرح میکنند ای است که اسلام به تدریج با برده داری مبارزه کرده است، بعنوان نمونهاسلامگرایی گفته است:

            «…طبيعي‌ است‌ كه‌ در صدر اسلام‌ نيز برده‌داري‌ يعني‌ تجارت‌ انسان‌ از هنجارهاي‌ ديرينه‌ بود و نه‌تنها قبحي‌ نداشت‌ كه‌ مانند معامله‌ شير و عسل‌ و شمشير و انواع‌ ابزارها و اشيا ديگر امري‌ عادي‌ بود و برده‌ در رديف‌ كالاهاي‌ قابل‌ خريد و فروش‌ به‌شمار مي‌رفت‌ و ممنوع‌ كردن‌ ناگهاني‌ آن‌ بسان‌ حرام‌ كردن‌ خريد و فروش‌ اتومبيل‌ در زمان‌ ما غيرقابل‌ هضم‌ و قبول‌ بود. به‌ همين‌ دليل‌ روش‌ بنيان‌كني‌ براي‌ آن‌ معقول‌ نمي‌نمود……هر آئین نوینی که بخواهد جامعه را اعتلا بخشد باید به گونه ای عرضه گردد که در جامعه پذیرفته شود…» (3)

            آیا این ادعا میتواند صحت داشته باشد؟ چگونه است که پیامبر اسلام چیزهای دیگری را همچون شراب و ازدواج با والدین و غیره را که بین اعراب و مسلمانان نخستین رایج بوده است را حرام اعلام کرده است و اتفاقی نیافتاده است، اما اگر برده داری را نیز حرام اعلام میکرد آسمان به زمین می آمد؟ آیا خرید و فروش شراب در میان اعراب وجود نداشته است؟

            از این گذشته، دانستن اینکه اگر اسلام برده داری را منع میکرد، در میان اعراب و مسلمین مورد قبول واقع نمیشد نیازمند علم غیب است، زیرا چنین اتفاقی نیافتاده است تا ما نتیجه آنرا بدانیم، آخوندها این علم غیب را از کجا آورده است؟

            این اسلامگرا بگونه ای سخن گفته است که انگار برای اینکه الغای برده داری قابل هضم باشد نباید برده «در رد کالاهای قابل خرید و فروش به شمار برود»، به عبارت دیگر برده داری را تنها در زمانی میتوان الغا کرد که برده داری از پیش الغا شده باشد! و چون برده داری در میان اعراب و ساکنین عربستان رایج بوده است الغای آن محال بوده است! بنابر نظر این اسلامگرا در واقع الغای برده داری در هر جامعه ای محال است، زیرا در آن جوامع تجارت انسانها از هنجار های دیرینه بوده است و از آنجا که برده داری رایج است نمیتوان آنرا الغا کرد (!)، اما این ادعا علی رغم متناقض بودن و غیر منطقی بودنش از لحاظ تاریخی نیز کاملاً باطل است، تقریباً هزار سال قبل از اینکه نطفه پیامبر اسلام بسته شود کوروش بزرگ در منشور حقوق بشرش برده داری را الغا کرده است و بعد از او نیز افرادی همچون رضاشاه و آبراهام لینکن(رییس جمهور) آمیکا بطور کامل برده داری را، در زمانی که رایج بوده است الغا کردند و از مقاومت برده داران نترسیده اند.

            از طرفی دیگر این ادعای آخوندها در واقع حمله ای به پیامبر اسلام است. اگر این ادعا درست باشد پیامبر اسلام از روی مصلحت و از ترس اینکه مبادا عده ای قدرتمند و ظالم و برده دار حرف او را قبول نکنند برده داری را تایید کرده است، و همین کار ننگین او باعث نابودی زندگی میلیونها انسان آزاد شده است که به دست مسلمانان افتاده اند و برده آنها شده اند و تن به قوانین ظالمانه اسلامی داده اند. هیچ انسان انسانگرا و باوجدانی چنین کاری که محمد کرده است را نکرده و نخواهد کرد، یک انسان حق جو در مقابل ظلم می ایستد و از حقیقت به هر قیمتی که باشد دفاع میکند، یا حداقل اگر نتواند از حقیقت دفاع کند، باطل و انسان ستیزی را تایید و امضا نمیکند، اما محمد هرگز اینگونه رفتار نکرده است، درست مثل هر سیاست مدار نابکار و شرور دیگری. اگر محمد واقعاً چنین کاری کرده باشد هر چیز میتوان او را نامید به غیر از یک پیامبر.

            از این گذشته مبارزه تدریجی اسلام با برده داری قرار بود چند هزار سال طول بکشد؟ اگر اسلام واقعا قصد مبارزه تدریجی با برده داری را داشته است چگونه است که به این هدف نائل نمیشود و برده داری در نهایت به دست اسلام ستیزان و کفار الغا میشود، اما هنوز در میان برخی از مسلمانان رواج دارد؟

            اما از جهتی میتوان این حرف را درست دانست، هدف بسیاری از اعراب از پذیرش اسلام تنها دست یافتن به برده ها و ثروتهایی بوده است که از راه غارت دیگران به دست می آمده است، هدف خود پیامبر اسلام نیز چیزی جز سلطه بر دیگران و دست یافتن به ثروت آنها و کنیز و غلام کردن اسرا نبوده است و از آنجا که این غارتها در نهایت موجب گسترش اسلام میشد، میتوان از آخوندها قبول کرد که الغای برده داری به مرگ اسلام ختم میشد، اما نه به دلیل اینکه جامعه بخاطر مخالفت اسلام با برده داری عکس العمل منفی نسبت به این دین نشان میداد بلکه به دلیل اینکه دیگر انگیزه ای برای گرویدن به اسلام باقی نمیماد تا چپاولگران و کشتارگرانی همچون خالد بن ولید به آن بپیوندند.

            در ادامه خواهیم دید که اسلام نه تنها به مبارزه تدریجی با برده داری نپرداخته است بلکه اسلام شاید بیش از هر دین و یا باور دیگری به برده داری وفادار ماند و این رسم غیر انسانی را حیاتی تازه بخشید.

            آیا پیامبر اسلام و امامان شیعه برده داری میکرده اند؟

            برخی از آخوندها آماتور، ناشی و ناآگاه حتی مدعی این میشوند که نه پیامبر اسلام و نه امامان شیعه و اهل تسنن هیچکدام برده داری نمیکرده اند، بعنوان مثال یکی از تارنماهای اینترنتی اسلامی نوشته است:

            پرسش: نظر اسلام در مورد برده داری چه بوده است؟ آیا آنرا پذیرفته یا نفی کرده بوده است؟

            پاسخ: حضرت محمد که خود برده دار نبوده است. کسانیکه مسلمان شده بوده اند نیز خود آدمهای فقیر و از اقـشـار پـائـیـن جـامـعـه و برخی برده بوده اند. فردی که به خدا و روز رستاخیز و قرآن ایمان داشته باشد نیز نمی تواند برده داشته باشد. برده داران آنهائی بوده اند که دین را قبول نداشته اند و دین بنفع آنها نبوده است و با دین جنگ داشته اند. فردِ برده داری که قرآن را قبول ندارد نیز مسلماً با حرف قرآن برده را آزاد نمی کند. بنابر این نفی برده داری در قرآن موضوعیتی نمی تواند داشته باشد و مانند این می ماند که قرآن بخواهد حاکمیت را برای ماتریالیستها (یعنی کسانیکه خدا و قرآن قبول ندارند) را نفی و تحریم بکند. چیزیکه در قرآن نفی و تحریم می شود برای کسی می شود که قرآن و خدا و روز رستاخیز را قبول دارد. (4)(از این روش توضیح بسیار زیاد استفاده شده عبارت برده داری در اسلام را سرچ کنید)

            البته ادعای اینکه «برده داران آنهائی بوده اند که دین را قبول نداشته اند و دین بنفع آنها نبوده است» با توجه به کثرت آیاتی که قرآن در مورد برده داری دارد (به نوشتاری با عنوان آیات برده داری و در قرآن مراجعه کنید) و همچنین منابع روایی و تاریخی متعدد، تنها از عمق نادانی نگارندگان این تارنما از فقه، قرآن، حدیث و تاریخ حکایت دارد، این تارنما نوشته است «فردی که به خدا و روز رستاخیز و قرآن ایمان داشته باشد نیز نمی تواند برده داشته باشد» و این نیز نشان میدهد که حتی مسلمانان تازه کاری مانند نگارندگان این تارنما که هنوز بواسطه بعضی تعلیمات اسلامی خوی انسانیت خود را هنوز کاملاً از دست نداده اند نیز درک میکنند که یک انسان برده دار نمیتواند انسان خوبی باشد و البته آنها به خطا خوب بودن را به «اعتقاد داشتن به قیامت و خدا» تعبیر میکنند، در حالی که سردمداران برده داری همین معتقدان به خدا و قیامت بوده اند.

            در پاسخ آنها به این پرسش میتوان نکته ای معتبر و جالب را یافت. اگر اسلام واقعا دیدگاهی منفی نسبت به برده داری داشته است و میخواسته است آنرا الغا کند حداقل انتظاری که از موسس، سردمداران و امامان این دین میتوان داشت این است که خود برده دار نبوده باشند. آیا فردی که خود معتاد به مواد مخدر است را میتوان یک مبارز علیه اعتیاد به مواد مخدر دانست؟ چگونه است که مسلمانان پیامبر و امامان برده دار خود را مبارز علیه برده داری میدانند؟ از این گذشته اگر نویسندگان این تارنما ذره ای صداقت داشته باشند پس از آگاهی از اینکه محمد برده داشته است باید اسلام را کنار بگذارند، زیرا خود گفته اند «فردی که به خدا و روز رستاخیز و قرآن ایمان داشته باشد نیز نمی تواند برده داشته باشد»، اما پیشبینی میشود از آنجا که معمولا در آخوندها ذره ای صداقت یافت نمیشود، حتی پس از آگاهی از این واقعیت نیز احتمالاً سفسطه ها و دروغهای دیگری را مرتکب خواهند شد.

            در قرآن به صراحت به اینکه پیامبر برده داشته است اشاره شده است.

            سوره احزاب آیه 50

            يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَيْكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَالَاتِكَ اللَّاتِي هَاجَرْنَ مَعَكَ وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ لِكَيْلَا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا.

            ای پيامبر ، ما زنانی را که مهرشان را داده ای و آنان را که به عنوان ، غنايم جنگی که خدا به تو ارزانی داشته است مالک شده ای و دختر عموها و دختر عمه ها و دختر داييها و دختر خاله های تو را که با تو مهاجرت کرده اند بر تو حلال کرديم ، و نيز زن مؤمنی را که خود را به پيامبر بخشيده باشد، هر گاه پيامبر بخواهد او را به زنی گيرد اين حکم ويژه توست نه ديگرمؤمنان ما می دانيم در باره زنانشان و کنيزانشان چه حکمی کرده ايم ، تابرای تو مشکلی پيش نيايد و خدا آمرزنده و مهربان است.

            این آیه از آیاتی است که محمد برای اشباع تمایلات ویژه جنسی خود سروده است، یا الله خداوند جهانیان کار خود را رها کرده است و برای محترم شمردن و تکریم آلت جنسی پیامبر بر او نازل کرده است تا پیامبر در یافتن شرکای جنسی متعدد و رنگارنگ و جور واجور خود بواسطه این دلالی محبت سخاوتمندانه الله، دوست خیالی محمد و مسلمانان، زیاد متحمل تلاش و تکاپو نشود و بتواند به هر زنی که در اطراف او یافت میشود بدون هیچ مشکل شرعی دست درازی کند. مسئله مهمی که در این آیه آمده است و ما را از فاجعه ای بزرگ که در اخلاقیات آیین ضد انسان اسلام وجود دارد آگاه میکند این است که اسرای جنگی در اسلام «برده» به شمار میروند و از آنجا که مسلمانان میتوانند با برده های خود همبستر شوند، میتوانند از لحاظ شرعی با اسرا نیز همبستر شوند. و محمد بر اساس این آیه میتوانسته است به تمامی زنانی که در جنگ همچون سایر کالا ها نسیب او میشدند، تجاوز کند، در نتیجه هر مسلمان واقعی باید حق تجاوز به اسرای جنگی را از حقوق الهی خود بداند. البته اسلام نام این کار را تجاوز نمیگذارد و حق هر مسلمانی است که با اسرای جنگی که به او به غنیمت رسیده اند همبستر شود. اما بر ما آشکار است، از آنجا که تماس جنسی ناخواسته تجاوز به حساب می آید اینکار تجاوزی آشکار است. پیامبر در موارد متعدد از این حق قانونی خود استفاده کرده است، صفیه یکی از زنان محمد است که در ماجرای خندق پدر او کشته میشود و شوهر او بعد از شکنجه کشته میشود و پیامبر همان شب او را از میان اسرا جدا میکند و به خیمه خود میکشاند و به او تجاوز میکند. این ماجرای که شخصیت واقعی پلید و مدفون شده در تاریخ پیامبر اسلام را نشان میدهد را میتوانید بطور کامل در نوشتاری با عنوان «صفیه، زن یهودی پیغمبر- بخش سوم مناظره آیت الله منتظری با دکتر علی سینا» و همچنین «ازدواج محمد با صفیه زنی که شوهرش زیر شکنجه جان سپرد.» مطالعه کنید. صفیه در هنگامی که محمد به او تجاوز کرد 16 سال سن و محمد نزدیک 60 سال سن داشته است. محمد نسبت به تمامی مسلمانان امتیازات جنسی خاصی داشته است برای بررسی این امتیازات به نوشتاری با عنوان «ويژگيهاي محمد يا زياده روي هاي شرعي؟« مراجعه کنید.

            سوره احزاب آیه 52

            لَا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاء مِن بَعْدُ وَلَا أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ رَّقِيبًا.

            بعد از اين زنان ، هيچ زنی بر تو حلال نيست و نيز زنی به جای ايشان ، اختيار کردن ، هر چند تو رااز زيبايی او خوش آيد ، مگرآنچه به غنيمت به دست تو افتد و خدا مراقب هر چيزی است.

            بر اساس روایات دو آیه قبلی (احزاب 50 و 51) به دلیل اعتراضی که از سوی اطرافیان محمد به این زیاده خواهی های او شده بود توسط این آیه منسوخ شدند. اما محمد همچنان نتوانسته است دل از زنانی که در جنگها به آنها دست میافته است بکند. بنابر این میگوید که همچنان میتواند همچون سایر مسلمانان به زنان اسیر شده و به غنیمت گرفته شده در جنگ تجاوز کند. در کلکسیون زنان محمد (برای دیدن اعضای مجموعه زنان پیامبر اسلام به نوشتاری با عنوان زنان محمد، آیا محمد از روی هوس زن میگرفت؟ مراجعه کنید.) به زنانی بر میخوریم که محمد شخصاً آنها را از میان اسرای جنگی گلچین کرده است.

            جویریه از معروف ترین این زنان است که ماجرای او را میتوانید در نوشتاری با عنوان «جویریه زنی که محمد را اسیر زیبایی خود و طایفه اش را آزاد کرد» بخوانید. ریحانه نیز از این دسته زنان محمد است ماجرای ریحانه را از نوشتاری با عنوان «ریحانیه زن زیبایی که شب روز قتل همسرش بعنوان برده محمد به حرمسرای محمد رفت و دق مرگ شد» مطالعه کنید.

            گذشته از این آیات روشنگر قرآنی در احادیث نیز میتوان دریافت که علاوه بر محمد تقریباً تمام امامان شیعه و همچنین مسلمانان نخستین برده دار بوده اند. در زیر منابع متعددی برای اثبات این ادعا ارائه میشود. (5).

            صحیح بخاری جلد 7 ام بخش 97 شماره 137

            ابی سعید الخدری روایت کرده است:

            ما در میان غنایم جنگی اسرای زنی بدست آوردیم و با آنها مقاربت جنسی منقطع (عزل) میکردیم، از پیامبر پیرامون اینکار پرسیدیم، او گفت «آیا واقعا اینکار را میکنید؟» بعد از اینکه این پرسش را سه بار تکرار کرد گفت «هیچ نفسی نیست که قرار باشد وجود داشته باشد، و تا روز قیامت بوجود نیاید.»

            در اینجا مسلمانان اسرای زنی را بدست آورده اند و با آنها همبستر شده اند و محمد این مسئله را تایید کرده است. او تنها آنها را نصیحت کرده است که با آنها جماع منقطع نداشته باشند. جماع منقطع (Coitus Interruptus) اصطلاحی است که به قطع کردن تماس جنسی در هنگام انزال و خارج کردن منی خارج از بدن طرف مونث در هنگام مقاربت جنسی گفته میشود.

            صحیح بخاری جلد 5 ام بخش 31 شماره 459

            ابن محیریز روایت کرده است:

            من به مسجد وارد شدم و ابو خدری را دیدم و کنار او نشستم و از او در مورد جماع منقطع پرسیدم. او گفت، ما با پیامبر برای غزوه بنی مصطلق خارج شدیم، و ما به اسرایی دست یافتیم، در میان اسرای عرب ما تمایل به زنان داشتیم و بی زنی و جماع نکردن بر ما دشوار افتاد و دوست داشتیم که جماع منقطع داشته باشیم. پس وقتی که قصد جماع منقطع داشتیم از خود پرسیدیم چگونه میتوانیم اینکار را بکنیم بدون اینکه از پیامبر خدا که در میان ما حاضر است در مورد آن بپرسیم؟ ما از او پرسیدیم و او گفت برای شما بهتر است که اینکار را نکنید، زیرا اگر قرار باشد نفسی (شخصی) به دنیا بیاید تا روز قیامت بدنیا می آید.

            این حدیث با حدیث بالایی بسیار شباهت دارد اما جزئیات بیشتری را بیان کرده است. در اینجا مسلمانان به بنی مصطلق حمله کرده اند، برده هایی را گرفته اند. برده های زن (کنیزان) میان سربازان مسلمان تقسیم شده اند. سربازان به دلیل فاصله شان از خانه شهوتی شده اند و میخواهند که با کنیزانی که تازه به دستشان افتاده است تماس جنسی برقرار کنند. آنها به نزد محمد میروند و از او در مورد جماع منقطع میپرسند، محمد به آنها میگوید که جماع منقطع نکنید بلکه جماع کامل کنید (منی خود را در درون بدن زن استخراج کنید). حدیث مرتبطی نشان میدهد که آنها نمیخواستند که کنیز ها حامله شوند زیرا قصد فروش آنها را در آینده داشتند و بر اساس قوانین اسلامی فروختن برده باردار مجاز نیست.

            در نتیجه محمد در واقع اجازه تجاوز به زندانیان زن را صادر کرد.

            صحیح بخاری جلد 3 ام بخش 15 شماره 765

            کریب روایت کرده است:

            برده آزاد شده ابن عباس که میمونه بنت الحارث (یکی از زنان محمد) به او گفته بود او (میمونه) کنیزی را بدون اجازه پیامبر آزاد کرده است. در روزی که نوبت او بود تا با پیامبر باشد، گفت «ای رسول الله آیا میدانی که من یک کنیز را آزاد کرده ام؟»، پیامبر گفت «آیا واقعا چنین کرده ای؟»، او پاسخ مثبت داد. پیامبر گفت «تو در پیش الله پاداش بیشتری میگرفتی اگر او (کنیز) را به دائی خود میبخشیدی».

            در اینجا یکی از زنان محمد کنیزی (برده زنی) را آزاد میکند، اما پیامبر به او میگوید تو پاداش اخروی بیشتری میداشتی اگر او را به دائی خود میبخشیدی، یعنی آن برده را در بندگی نگاه میداشتی.

            صحیح بخاری جلد 7 بخش 31 شماره 734

            ابن عباس روایت کرده است:

            ….. در در خانه (محمد) برده ای آمد و من به او گفتم، برای ورود من اجازه بخواه (از محمد) او به من این اجازه را داد و من به خانه وارد شدم تا پیامبر را ببینم…..

            این حدیث که در آن عمر به خانه محمد میرود تا محمد را ببیند نشان میدهد که محمد برده ای داشته است که در خانه اش کار میکرده است.

            صحیح بخاری جلد 7 بخش 34 شماره 344

            أنس روایت کرده است:

            پیامبر به خانه برده اش که یک خیّاط بود رفت، به او خوراکی از کدو پیشنهاد شد که او آغاز به خوردن آن کرد. من از وقتی که دیدم پیامبر کدو میخورد بسیار به کدو علاقه مند شدم.

            این حدیث نشان میدهد که حضرت محمد برده ای داشته است که خیاط بوده است. حدیث شماره 346 جزئیات بیشتری را از این ماجرا بیان میکند.

            صحیح بخاری جلد 5 بخش 37 شماره 541

            ابو هریره روایت کرده است:

            وقتی که ما خیبر را فتح کردیم، هیچ طلا و نقره ای را به عنوان غنیمت بدست نیاوردیم، اما گاوها، شتر ها، اشیاع و باغهایی را بدست آوردیم. بعد ما با پیامبر به سمت وادی القری رفتیم، و در آن زمان پیامبر برده ای داشت که مِدعُم نام داشت و او را بنی الضباب به محمد هدیه داده بودند. وقتی که او زین اسب پیامبر را از روی اسب بر میداشت پیکانی که از کمان شخصی که شناخته نشد رها شد و به او برخورد کرد….

            این حدیث نشان میدهد که حضرتمحمد برده ای داشت و وی توسط پیکانی کشته شد.

            صحیح بخاری جلد 5 بخش 37 شماره 512

            ….محمد جنگجویان آنها را کشت و زنان و باقیماندگان آنها را بعنوان اسیر و برده گرفت….

            این حدیث به جنگ خیبر اشاره دارد، دوباره در اینجا بسیاری از زنان و فرزندان به بردگی گرفته شده بودند. بنابر این باید توجه داشت پیامبر اسلام نه تنها برده داشته است، بلکه او باعث شد افراد بسیاری که آزاد بودند در جنگها به برده تبدیل شوند. پیامبر اسلام این افراد را به برده تبدیل کرد و سپس از فروش آنها (فدیه) موجب تحصیل در آمد هنگفتی برای مسلمانان و خود شد. برای اطلاعات بیشتر پیرامون این مسئله به نوشتاری با عنوان جنگهای پیغمبر مراجعه کنید.

          2. پاسخ 1
            به شرط اصلا ح برخورد سخت گیرانه نسبت به امیر و کمک به طرف مقابل گفتگو،
            و انتشار عادلانه کامنت ها و اعلام آقای ایرامنش در مورد حذف کامنت های انتقادی و نشر کامنتهای موافق نگاه ایشان

            خدمتکار هیچ گاه با برده یکی نیست و این دروغی است بزرگ که به سبب تعصب شما علیه کشور خودتان و شیفتگی نسبت به غرب که بیسوادی کامل نسبت بهش دارید شکل می گیره.

          3. برخورد اسلامی با خدمتکار برتر از برخورد ما با پدر و مادرمان بود و بهمین دلیل نظر ما را جلب کرد.
            کار در خانه کسی آن هم با آن منش و تکریم حضرت علی(ع) هییچ قرابتی و ربطی با بردگی ندارد و یان همان روش دروغگویی و فریبکاری بیل کلینتون، جورج بوش، و ترامپ است.

          4. قبلا هم گفتم من نه اسلام را می شناسم و نه قرآن را اما تعصب وحشی ضد آخوند، لجن پراکنی علیه رژیم ایران و در hatred ideology غربی علیه جامعه اسلامی تا همین اواخر و یا حتی الان از ذهن من پاک نشده بودو نشده.
            شما خود می دانید لجن پراکنی و polemics برپا کردن کار دانشگاهی علیه جامعه سنتی و شرقی است. اگر تصور می کنی فلسفه موجه است و عقلانی که دچار توهم دانشجوی ایرانی و روستایی هستید. من این طرف قضیه رو ه شما می تونم بگم. نه نفرت فردی که تحت تاثیر دانشگاه و یا هالیود از حوزه متنفر است. یا نمی تونم کپی پیست یک کتابی که نمی شناسم را بعنوان متخصص اون کتاب خدمتتون ارائه کنم اما با این وجود با هم اگر اهل مطالعه هستید مطالعه می کنیم و پروندهباز ذهن من برای تخصص حوزوی شما و تنفر شما از آخوند باز است. گوش می کنم. امیدوارم شما هم توجه بفرمایید.

          5. پاسخ :
            ایرانی عزیز دوست بزرگوار من آقای هومن
            به کلام خودتون توجه بفرمایید:

            “امیرخان شما که واردی جواب این متن هم را بده”

            جواب متن را بده؟ مگر متن را جواب می دهند؟ در سنت فلسفه غرب آدابی حاکم است. شما باید موضعی داشته باشید که شرایطی را احراظ کند، و ازطرق معمول آن را روشن ، صریح، و peer reviewed شده در جامعه فلسفی ارائه شود.
            دوم لحن شما لحن مناسب دعوای خیابانی و چلنج کردن طرف مقابل است و کری خوندن برای او. شما که قرار نیست قبول کنی دیگه برای چه خودم را خسته کنم؟
            شما بایست موضع داشته باشید. تکه پاره های کووت دیگرون را که جواب نمی دن!خوب شما که بدون کپی رایت کپی پیست کردید دائره المعارف پیدا می کدید توی کامنتباکس!!!!!پیست می کردید!بیچاره طرف مقابل هم دو روز طول می کشه تا بخونه و همه خسته می شن و میرن پی کارشون.

            برگردیم به موضع داشتن. شما بایست موضع رو می نوشتید و می فرمودید که این جملات چه هستند؟ شواهد آن؟ نقد شما؟ تایید شما؟ خوب اگر این طور بود که با استفاده از توانایی های دیجیتال به ویلیامسن در حوزه متافیلاسفی 30تا کتاب بفرستید بفرمایید این رو جواب بده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

          6. اقا هومن مشکل را شما دقیقا وبا تفصیل نشان دادید مشکل اینست که بردگان بر خلاف میل باطنی خویش وبه اجبار به بردگی گرفته میشدند اسلام وپیامبر اگر دران روزگار نمیتوانست با بردگی مبارزه کند وانرا ریشه کن نماید حداقل اینبود که به مسلمانان اجازه نمیداد برده بگیرند ویا اینکه حداقل خودش برده نگه نمیداشت درحالیکه درست برعکس است وهم خودش وهم مسلمانان برده میداشتند وبرده میگرفتند

            اینکه اسلام قوانین برده داری را تعدیل کرد اصلا صحت ندارد فقط نسبت به دیگران شاید کمی مهربانتر بودند ولی تعدیل نشد یعنی به عدالت نزدیک نشد بنا به نوشته شما مالک صاحب خون برده بود که کاملا صحیح است وشما اینجا اثری از عدالت نمیبینید اگر حتی مردی ازاد برده ی دیگری را به عمد میکشت هرگز در اسلام قصاص نمیشد فقط مبلغ پولی را که صاحب برده انرا خریداری کرده بود به صاحبش می داد واین بسیار وحشتناک است ودراینجا انسان بمانند شیئ دیده شده است مانند انست که کسی شیشه منزل شما را شکسته باشد وپول انرا به شما بدهد خون یک برده اینقدر بی ارزش بود
            از سوئاستفادههای جنسی که خودتان نوشتید از بردگی کودکان که حتی بصورت موروثی به انها میرسید که همه ی اینها ظلم اشکار است و….

            پس شرایط زمان ومکان دلیل براین نمیشود که دین مدعی که از طرف خداامده است چنین ظالمانه رفتار نماید شیعه معتقد به حسن وقبح ذاتی افعال است یعنی اگر دزدی بداست اگر قتل بداست فی نفسه بد است ودر هر مکان وزمان بداست برده داری نیز فی نفسه بد وقبیح است وشرایط زمانه چنین عملی را توجیه نمیکند اینکه برقراری ارتباط جنسی بدون رضایت طرف مقابل مجاز باشد اصلا اخلاقی نیست اسم اینکار تجاوز جنسی است وفرد مقابل متجاوز است و……

          7. امیر جان میگی کامنت طولانیه خسته میشی عزیزدلم اگر نمیتوانی در یک بحث دو هزار کلمه بخوانی و خسته میشوی مشخص است که توان مطالعه کمی داری و با این میزان مطالعه ممکنه هیچ وقت نظراتت تغییری نکنند. وقتی مدعی هستی برده داری در اسلام وجود نداره باید با استدلالهای مخالف موضع خودت مواجه بشی تا نشون بدی اونا نادرستن و تو درست میگی. اگر هر فیلسوف دیگری در متافیلاسافی به قول شما دوست غربزده، یا همان فرافلسفه به قول ما فارسی زبانان ادعایی کند و آن ادعا چالش برانگیز باشد و ما برایش مقاله ای بفرستیم نمی‌خواند؟ وظیفه ی خود اوست که جستجو کند و نظرات مخالف را پیدا کند. وظیفه ی شماست که چنین مدعی هستی برده داری در اسلام وجود نداشته بیای نشان دهی آنها که خاافت میگویند نادرست میگویند زحمت سرچ را من برایت کشیدم و نصف راه حقیقت جویی را برایت پیمودم تا ببینم نیم دیگر را میتوانی یا نه.

        3. درسته که این غلامان اونها رو دوست داشتند ولی به هر صورت پیامبر و امامان برده داشتند در این باره نظرتون چیه ؟

          1. این تبلیغ غلط مسلمانان است اگر این رانگویند چه بگویند؟هیچ کس از این که برده وکنیز باشد خوشحال نیست اگر هم پیدا شود استثناست اسیر جنگی که در جنگ پدروبرادر وشوهر وفرزندش کشته میشود خانواده اش از دست میرود چگونه میتواند قاتل خانواده اش را دوست داشته باشد ؟
            ماریه کنیز پیامبر بود او مسلمان نبود اسیر جنگی بود که به بردگی گرفته شده بود تا مدت زیادی که با مسلمانان بود اسلام نیاورده بود البته میگویند که بعدها مسلمان شد وپیامبر از او یک پسر داشت که بعدا فوت نمود

          2. روش غرب و تربیت غربی:فریب
            اتفاقا جناب امیر در خیلی از موارد” تربیت غربی “از “تربیت شرقی” کاربردی تر است.
            من با این سخن شما مخالف هستم.

      7. اقای هومن برده داری بداست برای اینکه شما انسان دیگری را به زور وادار به کاری میکنید که دوست ندارد انرا انجام دهدشما اختیار وزندگی اورا از او میستانید ودر خدمت خودتان درمیاورید البته اگر یکی پیدا شد وخودش خواست برده دیگری باشد کسی جلودارش نیست ولی عموما هرگز چنین نبوده قاعده کار چنین نبوده برده یا درجنگ به زور اسیر مبشدند ویا به لحاظ اقتصادی ورشکسته میشدند وبه بردگی گرفتار میشدند ویا ربوده میشدند وبه بردگی میافتاند
        نتیجتا اینکه اگر کسی انسان دیگری را به زور وادار کند که به او خدمت نماید حتما عمل خلاف اخلاق انجام داده است والبته باید اینها را اضافه کنید به قوانین برده داری که در اسلام هم به وفور دیده میشده است قوانینی که بشدت ضد انسانی بودمالک صاحب خون برده بود وحتی اگر به عمد برده را به قتل میرساند هرگز قصاص نمیشد از بردهها سوئاستفاده جنسی میشد درواقع برده با به بردگی افتادن همه ی حیثیت انسانی خود را میباخت کودکان نیز به بردگی گرفته میشدند قوانین بشدت ضد بشری جریان بود
        بحث لیبرالیسم داستان دیگریست ما اینجا از اسلام صحبت میکنیم نمیشود به یکی که مدعی اخلاق است بگویید که اقا مال مردم را برندار ولی او بگوید اخر دزد هم مال مردم را بر میدارد ربطی به تو نداردلیبرالیسم چه میکند ربطی به تو ندارد تو که اسلام ومسلمان هستی مدعی اخلاق هستی مدعی از طرف خدا امدن دینت هستی تونباید احکام ضد بشری داشته باشی

        1. آقای عزیز lslam haterمتعصب
          پرونده همه چیز در پیش من باز است. نوشته اید “قوانین برده داری که در اسلام هم به وفور دیده میشده است”

          خوب پس الحمدلله دیگه مشاهده نمی شه. با توجه به این که مابایست همدلانه به یک نظر بنگریم و اجازه طرح نظر دهیم پس اسلام rigid qualificationشما را احراظ کرد.
          “قوانینی که بشدت ضد انسانی بود”این هم که بود پس الان نیست. این هم پس اشکالی ندارد.
          ” مالک خون برده بود”خوب این هم همین طور. اما یک اشکال در بکار گیری مفهومی که مطعلق به یک نگاه نیست وجود دارد و آن این که شما دارید از الف انتقاد می کنید در صورتی که نظریه ب است.
          اشکال در موضع شما وجود دارد و ا« این که شما وفادار به اسلام و نگاه اسلام نیستید. اسلام دین برادی و برابری است و به این شناخته می شود. شما اصل اسلام را پنهان می کنید و مولفه فکری از بیرون به اسلام تحمیل می کنید. بله برده داری منفور است و اسلا م ما را از برده داری باستانی رها نمود و در آینده از برده داری لیبرالیسم و برده داری مدرن ، و رابطه برده داری (مثلاcapitulation) در آینده رها خواهد نمود.
          لیبرالیسم هم بهاین علت مربوط است که در بالا ادعا شده لبرالیسم ضد برده داری است که مشخصا مضحک و منتج از شیفتگی غرب و نگاه متاثر از رسانه ، هالیوود، و غلوهای اساتید دانشگاهی است.
          اسلام دین برادری برابری حق عدالیت و مبارزه با ظلم است و مصداق اول آن در جهان امروز لیبرالیسم است.

          1. امیر:
            اینکه شخصی از افعال ماضی استفاده کرده، رو نمیشه حمل بر این کرد این احکام در حال حاضر وجود نداره! بعضی از دوستان از کتب و رسالات علمای کنونی مطالبی رو در باب برده داری نقل کردن که نشون میده این احکام کماکان وجود داره، ولی شرایط فعلی حاکم بر جهان (که انگار شما دل خوشی ازش نداری) اجازه نمیده اجرایی بشن.
            گفتید “اسلام دین برادری و برابری و … است”
            بهتره بگیم دین برابری مردان ازاد مسلمان!
            یعنی مرد با زن برابر نیست.
            مسلمان با نامسلمان برابر نیست.
            انسان ازاد هم با برده برابر نیست.
            عملا این ادعای برابری و برادری چیزی جز شعار به نظر نمیرسه. این همون تناقضیه که یکی از دوستان بهش اشاره کرد، ادعای برابری انسان ها از یک طرف و به رسمیت شناختن برده داری و نابرابری برده و انسان ازاد از طرف دیگر!

  49. آقای ایرانمنش
    لطفا نظرات روانپریشی را که با چندین اسم و شخصیت وارد دیالوگ میشود و سپس به فرافکنی، تهمت و دروغ روی می آورد تایید نکنید. هدف افراد از مشارکت در این بحثها متفاوت است و برخی هدفشان بیربط به فلسفه و بحث علمی است. از آنجا که به بعضیا در مورد محتوای کامنت تذکر دادید پیشنهاد میکنم.

    1. سلام و درود
      تا جایی که امکانش هست اکانت‌هایی که با یک IP کامنت می‌گذارند رو اسپم می‌کنیم. قصد داریم در ورژن جدید سایت، مخاطبان با جیمیلشون وارد بشوند و بحث کنند.

      1. جناب ایرانمنش
        لطفا بفرمایید که کامنت حاوی آن چه منع کردید را چگونه می بینید، و آیا نظرات دیگر هم اجازه استفاده از این مغالطه را دارند یا خیر؟

  50. پس از ادعا اثبات و یا ارائه شواهد و ادله لازم است.
    این که ملحدی متعصب شروع به رفتار غیر مستدل و عصبی کند کاملا شناخته شده است.
    1. تفسیر کارر تخصصی و دقیق و یک دیسیپلین نیازمند تحصیل ، مطالعه، و فراگیری است.
    2. تفسیر متون قدیمی حتی از نگاه هرمنوتیست ها مستلزم فراگیری و رعایت اصولی است.
    3. هرمنوتیسیزم از نظر کتب الهی اشکالات عقلی و منطقی دارد.
    4. برای فردی عامی که دو خط از یک متن controvertialرا می خواند و راحت نتیجه گیری می کند بایست یادآوری کرد که حتی افراد بی بهره از تحصیلات دانشگاهی و یا حتی دوره junior high schoolدر آمریکای مورد علاقه شما بر شنیدن کل سخن و عدم پیش داوری و یا prejudgmentalبودن اذعان دارد.
    5. حتی در تفسیر کلاسیک تاکید شده معنای جزء از کل و معنای کل از جزء حاصل می شود.
    6. حقه ژورنالیستی توسل به تفسیر و همچنین ازمتن بیرون کشیدن و در بافت نامربوط قرار دادن شاید افراد ناآشنا با ژورنالیسم را به مدت کوتاهی متاثر از خود کند اما قطعا روی فلسفه خونده تاثر ندارد و فقط تصور دانشجوی فلسفه را زخود را تخریب می کنید.

  51. من منتظر پاسخ اقا مجید هستم ایشان فرمودند که به تناقضات قرانی پاسخ خواهند داد وگرنه دست از اسلام میکشند

    1. حتی یک خط سخن ایشان را که شرطی نوع دوم بود را تحریف می کنید. چرا شما تنفر را کنار نمی گذارید.

  52. برای من سوالی پیش آمده در همه روایتها به تصریح شندیم گفتند مثلا قنبر غلام حضرت علی است یا پیامبر غلام داشته است یا حضرت فاطمه کنیز داشته است چطور آقای امیر میگوید بزرگان دین اسلام برده نداشته اند؟ بنظر میرسد شما بیشتر مرعوب لیبرالیسم هستید تا مخالفان شما.

    1. غلام = غ ل ا م
      برده = ب ر د ه
      تعصب مدرنیست علیه انسانیت رحمانیت و رحیمیت و ایثار و خاکی بودن و عبودیت تعجبی ندارد.از کودکی با تلقینات سوپر من و بت من ودر دوران تی نیجری سرگرمی های سالم! و در جوانی مرد تعلیم دروغ ها و غلوها ی اساتید متنفر از اخلاق شرق و تهمت زن به افراد ی که تنها جرمشان بلد نبودن هنرپیشگی پیش دانشجو روستایی بیچاره و یا جوان مرفه تشنه نیویورک و منهتن است

    2. اول من حاصل لیبرالیسم هستم و نه مرعوب آن . دوم این که بردگی در political science , و در جامعه شناسی شررایطی تعریفی دارد و مولفه هایی بای د حضور داشته باشند تا اطلاق شود. رفتار حضرت فاطمه زهرا(س) ا رفتار مادر افاده ای شیک و پیک محیط اطراف ما با طفل نوزادش بهتر بوده و بایست به مادران تحصیل کرده روشنفکر از جمله مادر خود من تعلیم داده میشد. اگر چه که برخورد من با جامعه دین دار تهرانی و شناخت من از نواندیشان متجددین و افراد ی که ود را فهمیده می دانند در ذهن من تردید ایجاد می کند که خیلی این تعلیم موثر واقع شود.

    3. پاسخ خانم مهناز
      غلام= غ ل ا م
      برده = ب ر د ه
      ترجمه فارسی واژگان عربی و فاصله 14 قرنی متون باستانی عربی و ترجمه به فارسی در مقایسه با مطلب بدیهی که در بالا بیان شد به نظر پیچیده و مطول میرسد و اگر نیاز شد تبیین خواهد شد.

  53. عذر حقیر را بپذیرید این پاه گفتار از وسط متن بالا حذف شد که اصلاح می کنم:

    البته تحقیق بدیع، academic integrity، پرهیز از مد و مدگرایی در فضای آکادمیک و حوزه اندیشه عایدات مادی و سود جایگاه در پی ندارد و بهمین جهت جذاب نیست اما…

  54. البته من متوجه شدم که نباید با آقای امیر وارد گفتگو میشدم. شخصی که با اسمهای مختلف کامنت میگذاشت از سایت های حوزه مطالبی کپی پیست میکرد و برای اینکه مشخص نشود نیم فاصله ها و فاصله های کلمات را دستکاری میکرد و مثلا سه نقطه و دو نقطه و ویرگول میگذاشت تا اگر همان مطلب را عینا در گوگل سرچ کنید نتوانید با راحتی پی ببرید که از کجا آن مطلب را کپی برداری کرده است. حال از ترفند دیگری بهره می برد و برخی از کلمات فارسی را انگلیسی میکند و به خیال خود به این روش شخصیت جدیدی در دیالوگ خلق کرده است. واقعا نمیفهمم چه منفعتی برای کسی میتواند داشته باشد این کار؟ آیا حقوق میگیرید کامنت بگذارید و یا به ازای هر کامنت پولی دریافت میکنید؟ اگر نه، واقعا نیمفهمم منطق این کار چیست. عمیقا متاسفم برای افرادی که فضای گفتگو را مسموم و آلوده میکنند و مدعی دست یافتن به حقیقت نیز هستند.

    1. پاسخ ح م مهناز به من:
      1 نباید با امیر وارد گفتگو می شدم
      2 اتهام جعل هویت
      3. اتهام انتحال
      4. بی فایده بودن بیان امیر
      5. امیر حقوق می گیرد و مزدور است!
      6. نمی فهمم.
      7.مسوم کردن گفتگو.

      کاملا متقاعد شدم!

  55. برده داری به عنوان یکی از شرور اخلاقی یکی از بدترین شرور اخلاقی و نابرابری زن و مرد به عنوان شرور اخلاقی خیلی بد دیگر ،در اسلام رد نشده اند در یکی از ضمیمه های کتاب هم موضوع نابرابری زن و مرد و شرور اخلاقی ذکر شده.

    1. پاسخ محبوبه :
      برده داری در اسلام رد نشده!
      یادتون رفت که ادعا این بود که اسلام برده دار است.
      خانم محبوبه There is “a small ” difference!

  56. جاهای دیگر قرآن چه می گوید؟
    کل متن قرآن چه می گوید؟
    چرا نمی فرمایید موضع قرآن چیست؟
    قرآن در تمامی مواضع با بردگی ظلم و تعدی مبارزه کرده.
    تمامی متن قرآن مخالفت با ظلم، نابرابری و برتری طلبی و مخالفت با تشکیل کاست هه، طبقه های ظالمانه اجتماعی است وگشتن دنبال یک چیزی که با تفسیری شخصی و زوری به متن تحمیل شود خصومت و دروغگویی است.

  57. امیر جان
    برای بنده بدیهی بود که جوابی برای آن متنهای انتقادی در مورد برده داری در اسلام نداری و به حمله های شخصی و سطحی روی خواهی آورد. بعضی حرفهایی که میزنید عمیقا بی ربط به موضوع است و حیرت انگیز. کامنتهای جنابعالی peer review شده اند؟ چرا باید جدی گرفته شن؟ شما به شدت تحتتاثیر فرهنگ غربی از قضا آن هم بخش جریان اصلی. الانه با تاکید بر اینکه فرآیندهایی مانند پیر ریویو منجر به خاموش شدن صدای افراد حاشیه ای میشه مورد نقده.

    بی‌پاسخ ماندن نظرات توسط شما به این دلیل ساده است ک برده داری در اسلام مذموم نیست و احکام و آداب دارد. همانطور که فروتر بودن زن به مرد مذموم نیست و احکام و آداب دارد. شهادت دیه زن نصف است و اینها بر ادله استوار است. در دوران مدرن که آزادی اصالت یافته و شما هم تحت تاثیر آنی برده داری و نابرابری زن و مرد قبح زیادی پیدا کرده است. دلیلی ندارد ما اسلام را با ارزشهای مدرن خلط کنیم.

    1. پاسخ هومن:
      به متن ایشان خط به خط توجه بفرمایید:
      خ 1: جواب نداری
      خط2: حمله شخصی می کنی+ بربط حرف می زنی
      خ3: مغالطهreductio emotionalis
      خ 4: حمله به شخصیت امیر
      خ6: (این دیگه جالب است فردی که پاسخ من را داده می فرمایند ) علت بی پاسخ ماندن کامنته های شما اینست که…self-contradiction
      خ7: ادعا
      خ8: نتیجه

      بدون شرح!

    2. تصور بفرمایید مادری غیرمسلمان داشتید که شما را آبستن بود، و پدر شما به دستور حاکم به طور ناخواسته با مسلمانان وارد جنگ شده و کشته شده بود (همانند اکثر جنگ هایی که در تاریخ رخ داده). حال مادر شما به اسارت گرفته شده و در بازار برده فروشان توسط یک مسلمان به ثمن بخس خریداری میشد و به کنیزی برده میشد تا بر خلاف میلش انواع و اقسام خدمات را به مالک ارائه دهد. شما هم از همه جا بی خبر غلام به دنیا می امدید تا در جامعه اسلامی تربیت دینی پیدا کنید و تا پایان عمر، خودتان و فرزندانتان خدمتگزار بی جیره و مواجب مالک و فرزندانش باشید. با این فرض که مالک شما تمام آداب و احکانی رو که برشمردید رعایت کنه، و صرف نظر از لیبرالیسم و اصالت پیدا کردن آزادی در عصر حاضر و اعلامیه حقوق بشر و … آیا این قضیه رو خلاف کرامت انسانی و شان خودتون نمیدونستید؟ آیا رابطه ی اجباری با زنی که در فراق معشوق کشته شده ی خودش میسوزه رو توجیه میکردید؟

      1. باز هم دارید تحریف می کنید.
        اولا ، در میان دانشجویان ایرانی از احکام اسلام پرسیدن مانند ادعای پرورش اندام کردن در سرای سالمندان است. نه من نه دیگران از اسلام خبر نداریم . جای این سئوال در حوزه علمیه قم یا تهران و نجف است . از دانشجوی ایرانی از دنیای مدرن شاید بتوان پرسید . آقای حجت و آقای منوچهر … برای play off کردن افراد علیه سنت ایرانی و اندیشه شرق مرتب مغالطه می کنند و تهمت می زنند.
        باز هم اینجا تحریف و تهمت زنی دارید می کنید. منی که اصلا با دین و فرهنگ سنتی آشنایی ندارم هم می دانم که در قرآن گفته شده برخلاف اراده آن ها ، ان ها ا مجبور به مراوده نکنید.
        پس باز سیاه نمایی و تخریب. حجت و منوچهر عزیز اسلام بد، آخوند دیو، اخلاق اسلامی دراکولا، شما بایست به مرجع رجوع کنید نه دانشجوی ایرانی که از کودکی از طریق فرهنگ غربزده ، نگاه ایرانی ناآگاه و تحت تاثیر فرهنگ استلای غربی، و تحصیلات دانشگاهی بی منطق شیفته و واله شیدای تصویر سازی روانشناختی رسانه و دانشگاه در ذهن شرقی ناآگاه و محروم است.
        پاسخ فرد عامی متانند من . در این فضا در مورد فلسفه و وربیاژ سروش و مترجمین دارای ظاهر مؤلف می توانید بدرستی ورود به سخن در حد آشنایی کنید. سئوال جدلی پرسیدن در مورد ارزش های دینی جاش حوزه است عزیزم. نتیجه گیری مغالطه آ»یز شما هم غلط نیست اصولا معنی ندارد چون منبع شناسی و علم رجال و مفاهیمی از این دست خودش متخصص دارد.
        شما ممکن است برای تخریب قرآن و اسلام و روحانیت yellow materialرا از اینترنت کپی پیست کنید امنا بدانید که همین فرد پنا آشنایی که تحت القائات مغالطه آمیز و تهمت های شما ممکن است چند ساعتی به سیاه نمایی شما یادش بماند ساعتی بعد واقعیت را در سطح جامعه شرق خواهد دید و یا با مواجه با غرب diillusionخواهد شد.

      2. چرا این فرض رو باید بکنم؟ بجاش به واقعیات جامعه آمریکا و اروپا و برده داری مدرن را به رای العین می توان دید چرا به گذشته سیاه نمایی شده و دروغ شما فرضیات هالیوودی ماسوخیستی توهم کنم ؟ واقعیات جامعه را نگاه می کنم. شمایی را که ئدر شرق هیچ مطلقا هیچ از غرب نمی دانی رو دارم می بینم.

  58. اگر شخصی کمی با هوش باشد,متوجه می شود که کاربر “جناب امیر” از “من “متفاوت است.

    1-کاملا مشخص است که “جناب امیر “تحصیلات آکادمیک فلسفه دارند.,در صورتیکه من تحصیلات آکادمیک فلسفی ندارم,
    ایشان مغالطات را عالی می شناسد,در صورتیکه من نمی دانم!
    2-ایشان هميشه از کلمات انگلیسی در نوشتار خود بکار می برند,در صورتیکه من به هیچ عنوان کلمه انگلیسی بکار نمی برم.
    3-ایشان به سیاست خارجی تسلط دارند,در صورتی که من از “دنیای سیاست” هیچ چیز نمی دانم, اصلا علاقه ایی به سیاست ندارم!!

    این در پاسخ به کاربرانی است که من و جناب امیر را یکی می دانند!!

  59. یک بخشی تو کتاب هست که ناهمخوانی ویژگی ها را با هم بحث میکند اون بحث به نظرم شاکله ی کلی بحثه و مسئله ی شر هم در آن شاکله باید نگریسته بشه
    کتاب خوبی بود مرسی از سایت خوب صدانت

  60. اگر کسی بخواهد در مورد فلسفه‌دانی کس دیگری حرف بزند باید خودش فلسفه بداند و خانم روشنا که به اعتراف خودش فلسفه نمیداند چگونه تشخیص میدهد آقای امیر مغالطات را «عالی» شناسایی میکنند؟ شما که نمیدانی از کجا میفهمی خودش مغالطه نمیکند؟ کلمات انگلیسی که ایشان غلط و غلوط به کار میبرد یک ترفند است و با استفاده از گوگل ترنسلیتر. هیچ نشانی از تلسط ایشان به سیاسیت خارجی وجود ندارد یک سری کلیاتی که شنیده اند و تکرار میکنند.

    آقای امیر و روشنا که هر دو به زعم بنده یکی هستند مدام در کامنتها در حال مغلطه و زدن حرفهای بی ربط هستند و به جای استدلال کردن هوچی گری میکنند. خانم روشنا/آقای امیر من هنوز مطمئن نیستم شما فهمی از کلیت مسئله شر داشته باشید و در کامنتهای بینهایت زیاد شما میتوان تشخیص داد که لب مطلب را دریاف نکرده اید. خانم محترم همین برده داری که اینقدر بحثش را کردید شر اخلاقی است ولی شما با نام کاربری امیر میگویید چرا افرادی که بحث برده داری را مطرح کرده اند بحث را عوض میکنند؟ این عوض کردن بحث نیست دقیقاً مصداق بحث است. اگر پاسخی داری بده. اگر نداری سکوت کن. من مغلطه ها و سخنان محیر العقول سرکار خانم را در بحث برابری زن و مرد هم به یاد دارم. بد نیست بقیه کاربردان یک سری هم به آنجا بزنند آنجا ایشان با نام کاربری زهرا نظرات مشعشع خود را مطرح میکرد.

    علاوه بر این مدام به مدیریت سایت صدانت حمله میکنند که کامنتهای ما منتشر نشده و مال بقیه منتشر شده و … این مظلوم نمایی واقعاً کار خیلی زشتیه در حالی که مدام به همه دارید حمله میکنید و به ندرت استدلالی ارائه میکنید. اگر قرار باشد به خاطر انتشار کامنت کسی به آقای ایرانمنش انتقاد بشه، بابت انتشار کامنتهای شماست.

    دوست گرامی اگر کسی از بیرون رفتار شما را ببیند، همین رفتار شما کافی است از دیدگاه و موضع شما زده شود. از دوستان مذهبی دیگرتان در مملکت درس عبرت بگیرید اگر امثال شما از دین دفاع نکنند اگر جاذبه ی دین افزایش پیدا نکند دافعه آن افزایش پیدا نمیکند.

    یک سوال هم میپرسم ازت خواهش میکنم صادقانه بهم جواب بده چون برام خیلی مهمه بدونم. آیا شما عضو ارتش سایبری هستید و برای کامنت گذاشتن پول میگیرید؟ شاید ارتش سایبری واحد فرهنگی هم راه اندازی کرده و به سایتهای اندیشه هم نیرو ارسال کرده، میخواهم بدانم ممنون میشم یک بار هم که شده صادق باشی و این سوال را جواب بدهی.

    1. زاغی بطرف باغ، “(بطاوس) “طعنه زد

      کاین مرغ زشت روی، چه خودخواه و خودنماست

      این خط و خال را نتوان گفت دلکش است

      این زیب و رنگ را نتوان گفت دلرباست

      پایش کج است و زشت، ازان کج رود براه

      دمش چو دم روبه و رنگش چو کهرباست

      نوکش، چو نوک بوم سیه‌کار، منحنی است

      پشت سرش برآمده و گردنش دوتاست

      از فرط عجب و جهل، گمان میبرد که اوست

      تنها پرنده‌ای که در این عرصه و فضاست

      این جانور نه لایق باغ است و بوستان

      این بی‌هنر، نه در خور این مدحت و ثناست

      رسم و رهیش نیست، به جز حرص و خودسری

      از پا فتادهٔ هوس و کشتهٔ هوی‌ست

      “(طاوس) “خنده کرد که رای تو باطل است

      هرگز نگفته است بداندیش، حرف راست

      مردم همیشه نقش خوش ما ستوده‌اند

      هرگز دلیل را نتوان گفت، ادعاست

      بدگوئی تو اینهمه، از فرط بددلی است

      از قلب پاک، نیت آلوده بر نخاست

      ما عیب خود، هنر نشمردیم هیچگاه

      در عیب خویش، ننگرد آنکس که خودستاست

      گاه خرام و جلوه بنزهتگه چمن

      چشمم ز راه شرم و تاسف، بسوی پاست

      ما جز نصیب خویش نخوردیم، لیک زاغ

      دزدی کند بهر گذر و باز ناشتاست

      در من چه عیب دیده کسی غیر پای زشت

      نقص و خرابی و کژی دیگرم کجاست

      پیرایه‌ای بعمد، نبستم ببال و پر

      آرایش وجود من، ای دوست، بی‌ریاست

      ما بهر زیب و رنگ، نکردیم گفتگو

      چیزی نخواستیم، فلک داد آنچه خواست

      کارآگهی که آب و گل ما بهم سرشت

      بر من فزود، آنچه که از خلقت تو کاست

      در هر قبیله بیش و کم و خوب و زشت هست

      مرغی کلاغ لاشخور و دیگری هماست

      صد سال گر بدجله بشویند زاغ را

      چون بنگری، همان سیه زشت بینواست

      هرگز پر تو را چو پر من نمی‌کنند

      مرغی که چون منش پر زیباست مبتلاست

      آزادی تو را نگرفت از تو، هیچ کس

      ما را همیشه دیدهٔ صیاد در قفاست

      فرمانده سپهر، چو حکمی نوشت و داد

      کس دم نمیزند که صوابست یا خطاست

      ما را برای مشورت، اینجا نخوانده‌اند

      از ما و فکر ما، فلک پیر را غناست

      احمق، کتاب دید و گمان کرد عالم است

      خودبین، بکشتی آمد و پنداشت ناخداست

      ما زشت نیستیم، تو صاحب نظر نه‌ای

      این خوردگیری، از نظر کوته شماست

      “(طاوس ) “را چه جرم، اگر زاغ زشت روست

      این رمزها بدفتر مستوفی قضاست

       ((پروین اعتصامی))

  61. پاسخ موقت 2
    کامنت های من همه منتشر نشدند.
    2. شما چندین صفحه کپی پیست کرده اید و اسم آن را متن گذاشته اید.
    شما قرار نیست متن بفرستید. از شما در صورت داشتن موضعی بایست موضع خود را بفرمایید. این که شما هرچه در ادبیات دینی هست کپی پیست کنید بفرمستید و به من بخنیدید که خوب تا این آقا متن رو بخونه دو هفته گذشته که اظهر من الشمسه که شما دارید polemicsجدل بکار می برید.
    شما موضع خودتان مشخص کنید و بفرستید . و الا لج بازی و دعوا، و فحاشی که حضور در این صفحه لازم ندارد(البته بغیر از برای لیبرال دموکرات های بیسواد شیفته و واله هالیوود). پوزیتیویست ها prime example و اوج فلسفه و علم مخالفت با دین بودند. با مخ زمین خوردند و الان پوزیتیویسم تبدیل بهpejorative term ویا حتی term of abuseشده الان دیگه فحشه.

  62. و
    برای منی که قرآن و دین را نمی شناسم اما از فاشیسم لیبرال دل زده شدم و American dreamو Sweet 60’sبرام بجز تنبه و بیدار شدن از خوابی که ایرانی های جوون که پای تلویزیون ماهواره ای ، اینترنت، مدهوش قیافه نیکول کیدمن و بیبر و … مشن و فلاسفه “حرفه ای”که فلسفه براشون کسب و شهرت است و هرچی به ملا بیشتر بتازند و بیشتر فحش بدن نونشون بیشتر تو روغنه در بر نداره ، باید خدمتتون بگم که
    موضع قرآن و پیغمبر قشر متدین ایرانی رو نمی شه با بیان یک کلمه از آن چه یک نفر گفته و یا یک منبع بهش اشاره کرده ادعا کرد که این هست.
    شما بایست موضع قرآن را ارائه کنید نه این که بگید یک کلمه درباره فلان موضوع در فلان گوشه هست!
    اگر این طور است در آمریکا هم در زندان های مخفی و غیر قانونی ثبت نشده آمریکایی هایی هستند که اعتقاد جدی به حزب الله لبنان دارند حال اگر ما فال گوش بشینیم و بشنویم که جان بولتون می گوید فلانی را آزاد کنید این یعنی جان بولتون عضو حزب الله لبنان است. لطفا نگویید انتزاعیی سخن گفتم یکی از شما دوستان روشنفکر تحصیلکرده فهمیده امروزی عاشق دموکراسی فرمودند خدا گفته مملوک با مالک یکی نیست!!!!!!!!!خوب اگر چرچیل بگوید گوبلز با هیتلر یکی نیست و فرق دارد این یعنی جان بولتون نازیسم رو تایید کرده؟
    چه غلو ، چه جدل، و چه مغالطه ی روشنی!

    2
    برای ارائه فهم ظلم ستیزی قرآن و عدالت اسلامی و روشنگری ائمه و حضرت پیامبر(ص) بایست به موضع خودشان توجه کرد نه به دشمنی و ایراد گیری مالیخولیایی افراد شیفته هالیوود و گدای توجه .قشر بااصطلاح فهمیده.

  63. پاسخ 3:
    آن چه حج_هومن_ت می گویند/می گوید موضع قرآن نیست . ایشان با خصومت نه با نگاه همدل دنبال بهانه وجدل می گردد.
    قرآن مدعی است که سخن خالق با بشریت است. اگر بپذیریم که پیام الهی بایست حاوی مطالبی باشدگاهی مطالبی را می گوید که در دسترس انسان نیست (اگر خدایی وجود داشته باشد). که در دسترس بشر نیست عدم توان mental faculty انسان به درک آن مؤید آن پیام است و نه مبطل آن. پس admittedly قطعا پیام الهی بایست لااقل at the minimumلااقل حداقلی در جاهاهای با فهم انسان عدم تطابق نشان بدهد. بنابراین گشتن در خطوط پیام الهی و عدم تطابق پیدا کردن ضرورتاً مبطل نمی تواند باشد. در صورتی مبطل است که با فکت observable قابل رد قطعی باشد و رد موقتی ، احتمالی و … کفایت ندارد( قطعی با توجه به تز دوئم -کواین (این نیازمند تبیین است)).
    ما بایست اصل و موضع اساسی قرآن را کشف کنیم. خوب دین اصولا چه مغایرتی با لیبرالیسم، سکولاریسم ، و طبیعت انگاریدارد. در حالی که لیبرالیسم عامل بزرگترین خشونت و کشتارهای دست جمعی است دیمن موضع عفو، بخشش، عدم پیش دستی و بلکه دفاع در صورت تهاجم را بخود می دهد.

    در مورد توصیه های human Rights charter منبعث از ادیان مسیحیت دین زرتشت یهودیت اسلام و .. بایست متذکر شدکه لیبرالیسم خود متناقض و خود شکن self-defeater آست.اوصولا وجود سازمان ملل در در سطح حرف اصولا با نتایج لیبرالیسم سازگار نیست با عمل لیبرال ها که قطعا و آشکارا در تضاد کامل است.
    غرب یک برخورد دو گانه با شرق دارد در مقام حرف شیرین و جذاب است و تبدیل به متفکری اندیشمند و مردمی می شود این در صورتی است که حرف گوش کن باشید. اما اگر حرف گوش نکنید با سلاح اتمی، ناو هواپیمابر، حمله شیمیایی و داعش مواجه خواهید بود.
    اصولا سکولاریسم اوبرمانش و ابرمرد می اسزد : هیتلر، موسیلینی، چرچیل، ناپلئون. لیبرالیسم اخلاق سوپیریور می ساز د نه بخشش، عفو، رحمت، و ایثار. مکانیک است و فیزیکالیسم.

    1. من در همه ی مقالات فقط با اسم خودم کامنت میگذارم اقای هومن فرد دیگریست که در بحث شرکت دارد ونظرخود را درمورد موضوع بیان میکند حجت جانان هیچ ربطی با اقای هومن ندارد ما اگر دین نداریم ازاده هستیم ولی شما نه دین دارید ونه ازادگی

      مدیر سایت میتواند تایید کند که من با اقای هومن دو فرد متفاوت از هم هستیم

  64. موضع قرآن از کل مباحث قرآن برمی آید. از آن چه محتوای قرآن است. نه از واژگان تحریف شده در گوشه ای از قرآن.
    بیرون کشیدن کلمه از متن و تفسیر تحمیلی کردن نمی تواند مدعی ارائه موضع مشهور در همه ج حاضر و سازگار با خلق محمدی شود.
    از توی تشبیه برای توصیف خدا و رابطه خدا با انسان و تلاش برای فهماندن رابطه برتر خدا با انسان در تشیبیه رابطه خدا با انسان و رابطه مالک و مملوک چطوری معنای لفظی برده داری و تایید برده داری درآوردید؟ من به شما می گویم دشمنی و خصومت. کور و کر و گنگ بودن نسبت به خلق محمد(ص). از ابتدا شمشیر خصومت کشیدن .تحریف متن و نخواندن متن و جستجو میان خطوط برای شواهد غیر مؤید.
    وگرنه پیام گذشت ایثار مهر و سازش موضع شناخته شده و مشهور قرآن. در تاریخ با اسلام همیشه حمله شده. اسلام همیشه در زمان دفاع ابتدا فردی به جلو می فرستاد تا لشکر متخاصم حمله کننده را منصرف کنند.این بعد از کشته شدن فرد دعوت کننده به دست برداشتن از تخاصم بوده که اجازه دفاع داده شده.

    1. آقای امیرفرض کنیم همه معاند متخاصم با خدا و اسلام ،کر و کور با قلبهای مهر و موم شده ، شاید در بین دوستان کسی باشد که واقعا دنبال جواب باشد لطفا بیاید به من توضیح بدین قرآن را در کل باید دید یعنی چی ؟مگر همان کلمات و آیات کل را تشکیل نداده ؟بالا گفتم چرا در اسلام برده داری رد نشد شما گفتید اتهام اینه که آقایون میگن اسلام برداره !شما لطفا به من بفرمایید چرا برده داری در دین ما رد نشد چرا در موردش احکام اوردند .اگر این روش معاشرت بین انسانها در زمان نزول قران مرسوم بوده چرا قران تلاش نکرده تا این رسم برچیده بشه مثل “زنده به گور کردن دختران ” .در مورد جایگاه زن هم همینطور

      1. فحش دادن به طرف مقابل آکادمیک نیست. بکار بردن taxi bravado و taxi talk در گفتگوی فکری بکارتون نمی یاد. وفادار به متن منطقی سخن خود را بفرمایید. فرضیات دانشجوی تشنه شناخته شدن و پز اندیشه_غربی) دادن با academic integrity ناسازگار است.اگر غرب منطقی سخن می گوید بپذیرید اما اگر آخوند یا بقول ایرانی های شیفته و دیوانه هالیوود ملا منطقی تر سخن می گوید بخاطر جو مضحک و بیسوادانه استاید متظاهر براحتی آ« را بخاطر تبعیت از مد روز کنار نزنید.
        این نسبت هایی که دادید این مفروضات بدرد دعوای توی تاکسی و مرعوب کردن کارگر بدبخت از همه بیخبر می خورد.شاید جلوی او ego trip ارضاء حس برتری طلبی مان شیرین باشد اما ارزشی در دیالتیک موضوع ندارد.
        ابتدا وفادار به متن سخن بگویید.هر وقت دعواتون با همشهری های ساده و خوش دل که احساس خشم شما را بخاطر modesty و ظاهر شرقی دینداری اخلاق و پوشش ایرانی خود کنار گذاشتید هر گاه تواضع فلسفی پیشه کردید بفرمایید تا سخن بگوییم. از کشور تون متنفر نباشید . غرب را از توی فیلم هالیوودو موبایل و گفته های استاد دانشگاه متظاهر نمی شه شناخت.

          1. کدام واژه ناسزاست؟ بفرمایید . بجای حاشیه رفتن به کامنت پاسخ دهید. کاملا روشن است که تمایلی به تحلیل مغالطه ها ندارید و به حاشیه می روید.

      2. یعنی شما موضع قرآن را نمی توانید از یک بخش از قران آن هم باتفسیر شخصی نامربوط به موضوع پیدا کنید. لاقل اصول هرمنوتیک ابتدایی را بایست رعایت بفرمایید. گرچه اسلام هرمنوتیک را نمی پذیرد و روش تفسیر خاص خود در میان مجتهدین را معرفی می کند. اما این که کسی در یک تشبیه رابطه خالق با مخلوق به تشبیهی که قرآن میان مالک و غلام و با ذکر اعلام شده و مشخص برای فهم رابطه خدا و انسان ارائه کرده و کنار زدن موضوع متن یعنی توصیف خدا و زورچپانی موضوعی دیگر یعنی تایید تجارت برده مانند جامعه لیبرال مشخصا در حد فهم و تحلیل یک first-graderبچه کلاس اولی هم نیست بلکه عقده گشایی ، خالی کردن تنفر ، وبه لجن کشیدن جایگاه فردی محترم و محبوب است که با دشمنی و خشم می خواهیم او را پاره پاره کنیم. اسم این معنی متن نیست.

        1. جل الخالق اینا الان ترجمه کامنت بالا بود!!!!آقای محترم چرا فکر می کنید همه دشمن خدا و پیغمبر هستند مشکل چیه دقیقا ؟سوالی که من پرسیدم ربطی به حرف کی داشت که گفتین طبق “تفسیر شخص نامربوط “همچین سوالی پرسیدم .کی میخواد کیو پاره پاره کنه .اول یه لیوان آب سرد بخورین بعد سوال منو با اعصاب آرام دوباره بخوانید اگر جوابی به غیر از اینکه “نمیشه موضع قران را از یک بخش آن تفسیر کرد”و باقی فحش ها دارین بفرمایین اگر نه که به اونهایی که می پرستی لطفا ادامه نده این مدل برخورد باقی الصالحات که نداره هیچ ، باعث انزجار و بد بینی هم میشه .

          1. ترجمه ؟
            اشکال بود نه ترجمه.
            2. این که شما اصول هرمنوتیک را رعایت نکردید توهین است؟
            کاملا معلوم است که به حاشیه رفتید.
            گفتم خدمت شما که آ« چه از قرآن گفتید اصولا راجع به موضوع برده داری نیست اگر فهم ناقص من و عوام قد بدهد موضوع توصیف خداست.
            اگر حافظ که از کشتن معشوق در زبان figurative language استفاده می کند یاد کند این یعنی معشوق حافظ قتل عمد را تایید کرده است!!!! حجت می گوید چون خدا در توصیف خود کلمه ای را به شیوه استعاری بکار برده و حتی متن قرآن هم مصرح است برای فهم من و شما بوده این به معنای تایید برده داری است!!!!!! دیگه از این روشن تر؟ منتظرم اگر مطالبی هست بفرمایید .

          2. دشمن خدا و پیغمبر کجای کلمات من بود؟ با نسبت دادن سعی در مغالطه کاری دارید.
            مغالطه redutio de emotionalis

      3. شما اصول اولیه هرمنوتیک (که مناسب برای فهم قرآن نیست) را رعایت نمی کنید.
        اعتراض قرآن و تبه دادن انسان در مورد زنده بگور کردن دختران که یکی از مشهورات آیات قرآن است.

        اصولا فرق دین با سایر نگاه ها در انسانیت، بخشش، ایثار، گذشت، صداقت، تواضع، احترام به دیگران، خوش بینی است. دیگر مبارزه با فساد، تاکید بر امانت ، راستگویی ووو . از طرفی ظلم ستیزی ، مانند امام حسین(ع)، پیامبر اسلام، آقای خمینی در کشور خودتون. اینها یک monolithیک مجموعه یکپارچه را تشکیل می دهند که سئوال شما مشخصا و بوضوح و اتهام زنی به حساب می آِید نه یک سئوال.
        مثل این می ماند که ما مادر ترسا سمبل فداکاری در جهان غرب را به همجنس گرایی متهم کنیم. بله شما می توانید بگویید اتاق تاریک است اما لامپ برق جلوی چشم همه متا میدرخشد.
        این کمپین دین ستیزی و هواداری از قلدرهای دنیا با فریب لیبرالیسم حتی اگر بین دو سه نفر جوان ناآگاه کار کند دیگر در دنیای غرب هم بی اثر است.چون موضع مورد هواداری شما دیگر در دنیا شناخته شده و در stronghold خود دارد مورد نفرت مردم عادی قرار می گیرد.
        اگر تصورتان از جامعه غرب بغیر از این است بفرمایید تا براتون شواهد معتبر برای ایرانی مدهوش غرب ذکر کنم.

  65. چرا با دیر منتشر کردن کامنت هایی که با فاشیسم حاکم بر آکادمیای کشورتان ، روشنفکری متظاهر و اساتید بنده شهرت وprofessionalism فلسفی هم فکر نیستند تلاش برای کمک به جزم گرایی دانشگاهی دارید؟ ظاهرا میشل فوکو در این عقیده که علم ابزار قدرت است اشتباه نمی کند. بگذارید کمی رنگ اندیشه ورزی بر کارها دیده شود.
    ستون آخرین کامنتها رفتاری control freak است.

  66. با سلام و درود جناب ایرانمنش
    از جنابعالی استدعا دارم,لطفا رسما اعلان بفرمایید.که کاربر “جناب امیر”از من متفاوت است.ما دوکاربر جدا از هم هستیم.فقط مدیریت سایت می تواند این تمایز را اعلام کند.
    تا خیال خانم مهناز راحت شود.
    متشکرم

  67. من نه اسلام را می شناسم ، نه مفسر قرآنم، و نه مطلقا فرد خوبی برای ورود به چنین بحثی. تنها درک ناقص و غربزده خودم رو از بحثی که در این صفحه دیدم با کمال احترام بیان می کنم به امید این که شاید کمکی به ارتقاء در کمال از مطالب ذکر شده باشد.
    پاسخ 4 به حج هومن ت
    یک فرد اهل اندیشه و اهل تجربه و دوستدار علم تلاش برای شناخت خواهد داشت. در طی این تلاش خطا و بدفهمی احتمالی بزرگ است. من تنها از دید غرب و نگاه طبیعت انگار ملحد به این دوستان نکاتی ذکر می کنم. حتی طبق توصیه فرانسیس بیکن 4 گونه تعصب را بایست از خود دور کند واژگانی که در کشور شما معمولا به نام بت آمده. متنی که از اینترنت دانلود کردم خدمتتان : <>
    Idols of the Tribe
    The Idols of the Tribe made the false assumption that our most natural and basic sense of thing was the correct one. He called our natural impressions a “false mirror” which distorted the true nature of things.

    The Idols of the Tribe have their foundation in human nature itself, and in the tribe or race of men. For it is a false assertion that the sense of man is the measure of things. On the contrary, all perceptions as well of the sense as of the mind are according to the measure of the individual and not according to the measure of the universe. And the human understanding is like a false mirror, which, receiving rays irregularly, distorts and discolors the nature of things by mingling its own nature with it.

    Idols of the Cave
    The Idols of the Cave were the problems of individuals, their passions and enthusiasms, their devotions and ideologies, all of which led to misunderstandings of the true nature of things.

    The Idols of the Cave are the idols of the individual man. For everyone (besides the errors common to human nature in general) has a cave or den of his own, which refracts and discolors the light of nature, owing either to his own proper and peculiar nature; or to his education and conversation with others; or to the reading of books, and the authority of those whom he esteems and admires; or to the differences of impressions, accordingly as they take place in a mind preoccupied and predisposed or in a mind indifferent and settled; or the like. So that the spirit of man (according as it is meted out to different individuals) is in fact a thing variable and full of perturbation, and governed as it were by chance. Whence it was well observed by Heraclitus that men look for sciences in their own lesser worlds, and not in the greater or common world.

    Idols of the Marketplace
    You might call the Idols of the Marketplace a problem of political discourse: The use of words to mislead. (Nearly a half a century later, Garrett Hardin would argue similarly that good thinkers need a literary filter to suss out sense from nonsense.)

    There are also Idols formed by the intercourse and association of men with each other, which I call Idols of the Market Place, on account of the commerce and consort of men there. For it is by discourse that men associate, and words are imposed according to the apprehension of the vulgar. And therefore the ill and unfit choice of words wonderfully obstructs the understanding. Nor do the definitions or explanations wherewith in some things learned men are wont to guard and defend themselves, by any means set the matter right. But words plainly force and overrule the understanding, and throw all into confusion, and lead men away into numberless empty controversies and idle fancies.

    Idols of the Theater
    The final idol, of the Theater, is how Bacon referred to long-received wisdom, the ancient systems of philosophy, the arbitrary divisions of knowledge and classification systems held onto like dogma. Without emptying one’s mind of the old ways, no new progress could be made. This would be an important lasting value of the Baconian view of science. Truth must be reasoned from first principles.

    Lastly, there are Idols which have immigrated into men’s minds from the various dogmas of philosophies, and also from wrong laws of demonstration. These I call Idols of the Theater, because in my judgment all the received systems are but so many stage plays, representing worlds of their own creation after an unreal and scenic fashion. Nor is it only of the systems now in vogue, or only of the ancient sects and philosophies, that I speak; for many more plays of the same kind may yet be composed and in like artificial manner set forth; seeing that errors the most widely different have nevertheless causes for the most part alike. Neither again do I mean this only of entire systems, but also of many principles and axioms in science, which by tradition, credulity, and negligence have come to be received

    فرانسیس بیکن توصیه می کند که از دیکته های فلسفه، تعصب های رایج، اندیشه ها و تعلقات فردی، و دسکورس سیاسی و تلقیناتی که بواسطه زبان به ما منتقل می شود سعی کنیم خود را رها کنیم.

    من بعنوان بیسواد ترین فردی که ممکن است در مورد دین تاثر ی مطلبی بگویدو با عذر خواهی از فرد /افراد احتمالی که صادقانه در صفحه ای موضوعش شرور است (و برخی با مغالطه irrelevant conclusion و طرح موضوعی که اصلا مربوط به تکست ارائه شده و هدف صفحه نیست منحرف کردند)با این دعوای نامربوط به موضوع مواجه شود آن چه میفهمم را با اجازه از این فرد که نگاهaggressive تهمت زن و متعصبانه به مطلب دارد ذکر می کنم.
    و این یادآوری را بهشما می کنم که اصولا ادامه دادن سخن با کسی که از موضوع خارج می شود مانند حجت و هومن (یا حج هومن ت) افتادن به تله مغالطه است. وقتی فردی مغالطه سئوالات بی پایان را به کار می برد و شما بدون ذکر مغالطه ادامه دهید در واقع ایشان خطای خودش را از گفتگو کنار گذارده و موفق به کشاندن گفتگو به چالش جدیدی می شود. این در مورد متعصبین آکادمیک و حتی فلسفه دیده میشود.
    مشخص است که افرادی که بحث شرور را به مطلب دیگری کشاندند به واسطه حافظه ضعیف خودشان هم متوجه آشکار شدن ابطال هردو موضوع خویش نیستند.

    فراموش نکنیم که قرار بود در مورد شرور سخن بگوییم من بعنوان عامی و مطلقا بیسواددر مباحث ethics و theologyو الهیات مدرن متوجه جدل شدم و تذکر دادم که مواجه با رفتار معمول دانشگاهی یعنی تخطئه، تهمت، توهین ، بی توجهی به کامنت یا کم توجهی به آن شدم.
    اما آن قدر کامنتها متعصبانه است که با وجود اشتباه بودن ادمه سخن دادن با فرد متعصب و مغالطه ورز اشکالات هردو بیان آن ها(او) را ذکر کرده و خواهم نمود و از این که به ادامه دادن با کسی مرتب موضوع عوض می کند سبب تایید ظاهری مواضع نامربوط و مغالطات وی می شود و خواننده شاید متوجحه نشود بخاطر خود ایشان ادامه می دهم.
    یادآوری ها: 1. کپی پیست کردن بدون ذکر منبع انتحال است.
    2. خارج شدن از موضوع به سبب ناتوانی از تبیین و استدلال است.
    3. کامنت نوشتن در جامعه غرب خود ساختاری خاص و دیسکورس استراکچر خاص دارد که محبوبه هومن و … کاملا از آن خارج می شوند. کامنت باکس ادابی دارد و طول معمول . این که کسی با امکانات دیجیتال تکه پاره های چندین متن و یا انتحال دیگری را در 20صفحه کپی پیست کند خود حقه ای غیرقابل قبول است.
    کامنت باکس یک عنوان یا یک تاپیک سنتنس جمله عنوان لازم دارد تا خواننده بتواند با ذهن نویسنده ارتباط برقرار کند.چسباندن متون بهمدیگر قابل قبول نیست و مشخصا گفتگو را از استدلال و منطق خارج می کند و به ورطه مغالطه می اندازد.
    دوم این که متن بایست از نویسنده باشد.حال 50صفحه از کسی کپی پیست کردن و درخواست پاسخ دادن نشانه تاش برای خفه کردن صدای گفتگو با حقه مکانیکی است.
    پس خواهش من از طرف گفتگو بیان یک موضع در بالا و ارائه سخن خویش است.
    حال پاسخ 5 من به نظربالا: 1.دین اسلام مشهور به برخی خصلت ها و اتخاذ برخی نگاه هاست. اسلام و اصولا ادیان حتی ادیان سینتتیک و پست مدرن اشتراکی دارن. عفو، ایثار، سازش، گذشت از خطا، پرهیز از درگیری، مهر و عطوفت یک family resemblanceرا به قول ویتگنشتاین در این مورد تشکیل می دهند.
    2. ادعای این که مادر تریسا یک جانی جنگی بوده بیانی ممکن اما غیرشهودی است. ادعای این که گاندی یک جنایتکار جنگی است گفتنش امکان پذیر است اما مشخصا تلاش برای لجن مال کردن وی است.این که نلسون مندلا خود یک racist ویا کوکلس کلن است امکان پذیر است اما لجن مال کردن تصور اجتماعی از وی است و کمک گیری از اینترنت برای این کار خصومت آمیز غیر اخلاقی است. بهمین ترتیب است کاری که در بالا برخی ادعا کردند: خود خدا ریسیست است! مسیح(ع)جناتکار جنگی است!!اسلام پیام آور بخشش و مهر بانی نیست بلکه یک مسلمان خونخوار و vampireاست(ادعایی که جورج بوش و ترامپ سرمایه دار با تکیه بر attorney warجنگ نیابتی تلاش در مطرح کردنش کردند که شیعه و سنی در کشورتان خود با آن مقابله کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!بله شما شاید تحت تاثیر از خود بیگانگی تلاش برای لجن مال کردن نور رأفت و هدایت بکنید اما خدااندیشه افراد اهل تحقیق و شناخت را هدایت خواهد کرد.
    پاسخ 6: بایست وفادار به متن بود. موضع اسلام بایست با همدلی از اتوتاریتی اسلام و منابع دست اول مانند seminary و علماء اسلامی تحقیق شود نه از یک islam haterفردی که مشخصا با مغالطه و فحش سعی در تخریب یک سنت فکری دارد. حال ممکن اسن شما اسلام را نگاه دارکولا بنامید بسیار خوب اگر از طریق تحقیق از منابع معتبر ، از اتوریتی، و با تحیقی همراه با نرم های تحقیق به این نتیجه رسیدید بسیا خوب آن را بپذیرید.مطمئنا در بحثی مغالطه آ»یز در مورد موضوعی دیگر نمی توان انتظار شناخت داشت.
    نکته دیگر کلک بچه گانه ای سات که برخی در این صفحه می زنند. تلاش برای رد فیزیک کوامنتومی در نگاه شرودینگر در کامنت باکس که برای 3 یا 4 خط است و یا ادعا کردن و یا 30صفحه کپی پیست کردن بچه گانه است. you may laugh all the way homeبسیار خوب عصبانیت و تعصب خودتون را با فریب خاموش کردید اما این استدلال و منطق نیست.
    – دیگر این که برای فهم موضع قرآن و اسلتام بایست به گزاره اهای مربوط و مواضع اصلی و مکرر قرآن توجه نمود. این را بعنوان فهم یک فرد بیسواد در این باب عرض می کنم. عجیب است که کسی از روی عصبانیت و احساسات متخاصم دنبال یک کلمعه در یک گوشه یک بحصث نامربوط مثلا در مورد بالا آیه ای که در واقع تشبیهی از رابطه خدا با انسان ارائه می کند را به ناکجا آباد موضع اسلتام در مورد برده داری رایج و فراگیر در زمان پیدی آمدن اسلام بگیرد! آیه با تشبیهی می گوید با تکیه بر شباهتی با رابطه مالک و مملوک خداشناسی را برای ما تبیین کند. این یعنی تایید برده داری؟!!!!!!!!!!!!!!!
    موضع مشهور ، مکرربیان شده و باور همه برابری، برادری، پاره کردن زنجیر تعصب و ظلم و نابرابری است. بله شما و جان بولتون، و ترامپ ممکن است این گونه با لجن مال کردن اندیشه و تفکر عصبانیت خود را خالی کنید.
    در ضمن قرآن کریم برای تدریس درس فلسفه نیامده عنوانش هم هدایت است. در ضمن گاهی در مورد وقایع حکم می داده حکم در مورد دفاع در موقع برای مثال جنگ تبوک را در معنای تایید کشتار تفسیر زوری کردن تنها برای یک دانشگاهی متعصب که می خواهد عقده گشایی کند شاید قابل قبول واقع شود اما مشخصا فریب مخاطب است. مثلا در آیه39 سوریه حج می فرماید: “رخصت (جنگ) به (مومنان) که با آـن ها کارزار می کنند داده شده زیرا آن ها از دشمن ستم کشیدد و خدا بر یاری آن ها قادر است” حال اگر ما قسمت دوم آیا را مانند کار کامنت هلای بالا ببریم و تفسیر زوری بر آن تحمیل کنیم معنی کاملا عوض می شود . این تنها یک COMPLEX SENTENCEآست ما می دانیم که در DISCOURSE ANALYSIS رعایت های بسیار و وفادرانه به متن همراه با توجه به CONTEXTو CO-TEXTباید نمود تا شاید به معنای مورد نظر تبادل شده برسیم.
    قطعا تحمیل معنای ژورنالیستی پارانویید خصومت آمیز به قرآن غیر آکادمیک است.

    1. اقای امیر شما که خودتان معترف هستید که بیسواد نسبت به دین ومسایل دینی هستید واعتراف میکنید که از قران وتفسیر ودین چیزی نمیدانید چرا اینقدر کامنت میگذارید ؟ چرا نظاره گر بحث ها وگفتگوهانیستید شما که خودتان را صاحبنظر نمیدانید حق ندارید قضاوت کنید بنشینید وگفتگوها را بخوانید وبیاموزید نه اینکه پشت سر هم کامنت بگذارید کسیکه در امری تخصص ندارد حق نظر دادن هم ندارد

      ضمنا گفتید بحث روی شرور بود چرا به بردگی کشیده شد برای اینکه بحث شرور به لحاظ فلسفی پاسخی نداشت واقای مجید در موضع دفاع از اسلام وقران وارد بحث شد ایشان گفت که دانشجوی دکتری فلسفه است ایشان تایید کرد که به لحاظ فلسفی امکان پاسخگویی نیست اقا مجید پیشنهاد کرد که با توسل به قران وحدیث موضوع بررسی شود وکسی نمیتواند برای قران ان قلت بیاورد من در پاسخ به ایشان گفتم از نظر قرانی هم نمیتوان به بحث شرور پاسخ گفت شما اگر میتوانید مطرح کنید ودرضمن قران دارای تناقضات فراوان است ایشان شرور را از نظر قرانی بررسی نکرد وپاسخ نداد ودر عوض ادعا کرد که اگر من تناقضی از قران را بیاورم واو نتواندپاسخ بگوید از اسلام برمیگردد من هم دو تناقض از قران بیان کردم یکی در ارتباط با کشتن مخالفان فکری اسلام انها که هنوز دست به شمشیر نبرده بودند وجنگی اغاز نکرده بودند فقط بدلیل اینکه اسلام واحکام انرا قبول ندارند قران حکم کشتن میدهد ودیگر تناقض هم مربوط به برده داری دراسلام وقران بود که هیچکدام از انها از طرف اقا مجید پاسخی داده نشد از اسلام برگشتن اقا مجید هم اطلاعی در دست نیست

  68. پاسخ 7:
    مغالطه موجود در تحمیل شناسایی غلط وتحمیلی به نوع DISCOURSE یا به فارسی گفتمان نیز دیده می شود. قرآن TEXTBOOK نیست برای تدریس درس دانشگاهی و انجام تحقیق نیامده مدعی است محتوی احکام الهی وکتاب هدایت است. مهمتر این که ادعا دارد قرآن در طول چندین سال و برای ارتباط با پیامبر عطا معرفت و در کنار آن حاوی دستورات خدا به پیامبر ادعایی خویش است. حال همینطور که حکم اعدام که یک قاضی در برخورد با قاتل در ایلت نبراسکا به معنای خونآشام بودن قاضی نیست این مغالطه ای آشکار است که دستور به دفاع و قتل مهاجم را به معنای میلیتاریسم و یا خونآشام بودن خدا و یا مسلمانان و یا نعوذ بالله قرآن بدانیم.

  69. امیر عزیز تو یک حرف بیشتر نداری و آن هم این است که غرب بد است و افرادی که نقدی به اسلام دارند تحت تاثیر غرب هستند. در این راستا انواع مغالطه‌ها، کلی‌گویی‌ها و پریشان‌گویی‌ها را مرتکب میشوی و در عین حال به همه می‌تازی. شاید شما با دیدن برنامه های ماهواره زمانی نسبت به اسلام موضع پیدا کردی ولی دلیل نمیشه همه اینطور باشن. اینقدر تجربه شخصی خود را به دیگران نسبت نده.
    در رابطه با برده‌داری من به احکام بسیار و آیه‌های قرآن مبنی غیر از آنچه حجت جانان مطرح کرده اشاره کردم و به واقعیت زندگی پیامبران و امامان. برای این سه مورد پاسخی نداری و در عوض همان سخن حجت را علم کردی. همانطور که گفتم غربزده‌ای. نقدهات به فاشیسم و لیبرالیسم هم قرآنی و اسلامی نیست بلکه برگرفته از ارزشهای مدرنی است که با همانها به اسلام هم نقد میکنن یک عده منتها شما double standard داری و فکر می‌کنی این نقدها را میشه فقط به آنچه نمی پسندی وارد کنی.
    این خود به تناقض اولیه ی شما مرتبط است. نوع نقد مدرن ساخته و پرداخته ی غربی‌هاست. پس اگر غرب بده نقد تو هم بده.
    مشکل دیگر کم اطلاعی شما از علوم سیاسی است. یکی کردن فاشیسم و لیبرالیسم از یک سو و ربط دادن naturalism و physicalism به جرم و جنایتهای رخ داده از سوی نشان از دانش خفیف و تعصب بزرگ شما دارد. موارد تناقص شما زیاده، بسیار زیاد.

    مدام داری به مخالفانت اینجا توهین میکنی این یک سری از چیزهاییست که گفتی:
    روشنفکر متظاهر
    اساتید بنده شهرت

    ناآشنایی با فلسفه و سطحی بودن اطلاعاتت مشکل دیگری است. پوزیتیویسها به دلیل مخالفت با دین به قول تو با کله نخوردن زمین. یک مکتب فکری بود که توسط دیگر مکاتب که از قضا آنها نیز منتقد دین بودند نقد شد. اگر چنان که تو میگویی بود الان لابد در دانشگاههای غرب همه extremely religious بودند.

    نکته دیگر به کار بردن واژه های انگلیسی است که من هم در این کامنت انجام دادم تا از منظر بیرون از ذهنت هم ببینی چه شکلی است. هیچ مزیتی ندارد بخصوص وقتی واژه مثل admittedlyرا به کار میبری . معمولا واژه های تخصصی که از برابرنهاد فارسی آن ناآگاهن استفاده میکنن نه هر واژه ای.

    از همه دوستانی که در بحث شرکت کردن و چیزی به من آموختند ممنونم ولی با توجه به رویکرد غیرسازنده و غیرانسانی امیر بنده از ادامه گفتگو با ایشان معذورم، حرفم را یک بار دیگر میگویم باید قرآن و اسلام را فهمید و از خارج کردن آن از زمیمه اش و تحمیل ارزشهای غربی به آن پرهیز کرد. آیت‌الله مصباح یزدی که قطعا از امیر بهتر اسلام را میشناسد و میفهمد به درستی با تشریح این موضع بد بودن مطلق برده داری را زیرسوال برده و شرایط درست بودن آن در اسلام را برشمرده است تو همون کامنتهای بالا نقل قولی هم از ایشان آوردم.

    در پناه و سایه ی خدا باشید

    1. پاسخ 1:
      از کجا فهمیدید من یک موضع دارم؟
      کجای بیان من می گوید” افرادی که نقدی به اسلام دارند تحت تاثیر غرب هستند. ” ؟
      در مورد نگاهم کاملا آماده گوش فرا دادن و اصلاح هستم؟
      از کجا تابعیت من و ملیت من را حدس زدید؟
      کدانم تجربه شخصی را تعمیم دادم؟
      من قطعا منبعی برای شناخت اسلام نیستم فقط آن را عقلانی و منصفانه و ازاد منشانه یافته ام و خود را در معرض حمله شدید متعصب ترین افراد غربی قرار داده ام و استدلال سالمی نشنیدم.

      کاملا مشخص است که سطح نوشته ای که به نام شما منتشر شده با متون قبلی تحت نام شما متفاوت است. گرچه که اشکالی ندارد. اگر رالز ، رورتی ، برج و دیگران کمکی به شما می توانند بکنند که خوب البته سری به صدانت نخواهند زد کمک بگیرید.
      doublee standard ؤا قبول دارم اگر موردی دیدید حتما ذکر بفرمایید.

      تا بماند سر فرصت. تشکر.

      You are betting on the wrong horse. فلسفه غرب توان نیل به پروژه هایش را ندارد. تاریخ فلسفه غرب تاریخ تعصب و اصرار بر جزم های آن بوده است.

    2. پاسخ 8:
      اگر به متن هومن توجه بفرمایید عصبانیت وی کاملا قابل تشخیص است.
      ایشان می فرمایند “تو یک حرف بیشتر نداری…” !
      سئوال:
      در جامعه غرب کامنت بعنوان یک نوع discourse خاص از 3 بخش و معمولا 3 خط تشکیل می شود. خط 1 مانند headlineسرهم بندی می شود در این componentکامنت اصل موضع کاربر ارائه می شود.
      اگر به کامنت های هومن بعد از گناه کبیره ای که من مرتکب شدم و ایشان عصبانی شده و به من حمله اورده اند مشخصا سطح بیان و دقت فلسفی کلام ایشان ناگهان چندین درجه بالا رفت برای تشحیذ ذهن خواننده ارجاع می دم به نقطه ای که از محبوبه/حجت/ هومن درخواست کردم هر که را سراغ دارند به کمک بگیرند و هر کار از دستشان برمی آید انجام دهند. لیبرال دموکراسی یک تناقض منطقی است. لیبرالیسم بر اساسindividualism و دموکراسی بر ایه communitarianism قرار گرفته اند. در حالی که communitarianism رأی جمع را بر رأی فرد حاکم می سازد در liberalismاین رأی فرد است که نبایست شکسته شود. تزاحم این دو stance در حد یکtruism واضح است.

      در ضمن من آماده ام که صداقت، تواضع، ظلم ستیزی، انسانیت، عبادت حضرت حق، دارا بودن تبیینی موفق از جهان یعنی این که جهان خلق شده است، و منطقی بودن تبیین جهان یعنی این که سلسله عوامل منتهی به تسلسل نمی شود و همچنین مجموعه توجیه های ارائه شده در اسلام به صورت ad infinitum منجر به infinite regress نمی شود برتر و موفق است، و حلال و حرامررا رعایت کردن، و احترام به حریم خانواده، و رعایت کسب حلال را کنار بگذارم و به liberaldemocracyیا همان روی دیگر سکه fascismفاشیسم روی بیاورم اگر عقلانی، منطقی، تجربی، شهودی، کارا باشد.
      منی که از سالام و جامعه سنتی و صفا و پاکی طالبه های فقیر اما کوشای حتی تهرانی و از نان حلال و روابط سالم غیر متبختر و مبنی بر صداقت جامعه سنتی ایران نا آشناابوده و محروم بوده ام همه این ها ر ا اگر آقا هومن 2 که مشخصا یار یا یاران کمکی هومن 1 هست یا هستند به من نشان بدهند آن چه در ایران با آن مواجه هستیم بر خطاست.
      اما این را به هومن 1 و هومن 2 می گویم که هیچگاه به تفرعن، تظاهر، فساد، زرنگی (که در خطوط هومن 2 نسخه ناکرا و ایرانیزه شده اش یده می شود ) باز نخواهم گشت و از هومن 2 کمک خواهم گرفت که یک alternative به من ارائه کنند. چون قطعا اسلام را نمی شناسم اما فاشیسم غربی که به نام لیبرالیسم داره به جامعه روستایی و یا شهری عاشق و واله هالیوود و یا تفرعن سمینارهای کنترل شده فلسفه و علوم سیاسی کنترل شده ای که اساتید ، تحصیلکرده های که دانشگاه مکان تحصیل مورد تمسخر هستند ولی وقتی پا به ایران می گذارن با گیج کردن افراد و جدا سازی خود از سطح دانشگاه و دانشجو بدنبال بزرگ کردن نام خود هستند دعوت به گفتگو می کنم.
      هومن داد و بیداد کرد و ظاهرا رفت. بعد پشیمان شد و احتمالا هومن 1 به همان روش کپی پیست کردن و از رو بردن حقیر ی بیسوادی مثل من دوباره رو اورد. خوشحالم که هومن 1 به مغالطه های ممکن پس از اشاره من توجه پیدا کرد و حرف من را به خودم! زد!
      خوشحالم که هومن 2 توجه نداراد که doublestandardواژه ای غیر technical است که من معمولا بکار می برم و از خودم وام گرفت. بر اساس منطق و با مطالعه discourseفلسفه من بیسواد این را بکار می برم و اگر کسی پرسید توضیح خواهم داد چرا به درد فیلسوفهای ایرامنی می خورد اما آقای هومن 2 این خود یک doublestandard در سبک و سیاق بیان محسوب می شود و شما که رایحه شهرت و کمالات از فرنگستان برگشتن و قمپز فلسفی در کردن جلوی دو تا دانشجوی از همه جا بیخبر ازهوش رفته اید توجه داشته باشید که این جزء diction philosophese محسوب نمی شود.
      هومن 1 پس از کمک رسانی نفر دوم دوباره ظاهرا پشیمان شده و به روش کپی پیست برگشته و با پس دادن سخنان خودم به خودم با کمک امکانات دیجیتال هر چه از منابع دستش بوده در چندین صفحه کپی کرده اند.
      جدا از شما هومن 1 متشکر می شوم که اگر نکته ای بدور از عصابنیت شما می بینید گوش کنم و اصلاح کنم. اما عصبانیت و پس دادن سخن فرد مقابل به خود او نشان از لاقل از صدق در کلام من است.
      اسلام عقلانی، علمی(نه ساینتیستی) ، تجربی است. ساینتیزم، فیزیکالیسم، مکانیسم، تجربه گرایی ، بیزگرایی ،طبیعت انگاری ووو غیر تجربی هستندو منجر به شک گرایی و یا شکست تبیین میشوند.
      مسئله شرور پاسخی ساده دارد: اگر طبیعت گرایی را مفروض قرار دهید بله تبیین اسلام به مشکل می خورد اما این strawmanآست مغالطه مترسک . اسلام طبیعت گرایی را در خودندارد(لاقل طبیعت انگاری الحادی) بلکه جهان را متشکل از از جهان مشاهدتی و غیر مشاهده پذیر توصیف می کند که براساساس آن شرور و خیر ها ساختار و ماهیتی پیچیده تر از آن چه ما غربزده ها! (یا شما شیفتگاان غرب!!) می گوییم دارد. پس وفادار به متن نیستیم و به الف می تازیم در صورتی که نظریه اولیه ب است نه الف.
      سئوال بعدی برای هومن 2 اگر به هومن 1 بخواهند دوباره تنفس مصنوعی بدهند: از کجای بیان من این برمی آید که پوزیتویسم بخاط مخالفت با دین زمین خورد؟ 2 اگر غیر تجربی ، غیر عقلانی، غیر منطقی ، و یا غیر موجه بودن نظریه سیاسی بوسیله منطقی که الان در George Washington University می شود روشن شد این دوباره برای شما باعث تایید بیشتر جزم گرایی فلسفه ایست که در مبنای آن قرار دارد؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
      آقای هومن1. متن شما چند پاره است و غیر منسجم.
      2 بعلت این که چند نفر نوشته اند سطح دقتش کاملا بهم خورده.
      3. از شما متشکر می شم که اشکالات حقیر را با قلم خودتان و از فکر خودتان بعد از فهم مطالب و مربوط به متن من ارائه بفرمایید و حتما فراخواهم گرفت. اما شما برای دعوا حضور دارید نه گفتگو این مغالطاتی که خودم در کلام شما گوشزد کردم که کپی پیست متن است . همانطور که خودتان گفتید :
      ” اگر می تونی به متن جواب بده! ”
      کمی وقت صرف بفرمایید و به گفتگو ربط بدهید هیچ کس هم متوجه نشده بجای فهم مطلب یک دائره المعرف را کپی پیست کرده اید و سر و ته متن را یک خط اضافه کرده اید!!!

  70. شما به همه اتهام دشمنی می زنید ولی دقت کردین از همان ابتدای ورود با زره و شمشیر وارد شدین من که همچین حسی کردم ،اگر بقیه تهمت میزنن که شما با چند اسم هستین در نظر داشته باشین اونا معتقدند خدایی نیست .شما چرا ؟ شما که خدا رو حاضر و ناظر میبینین

      1. من خیلی مشخص با توجه به رفتار عینی تو در این صفحه که داری به همه فحاشی و پرخاش میکنی گفتم کاری به مخالفین لیبرالیسم ندارم. سعی نکن خودتو پشت مخالفین لیبرالیسیم و اینجور اسمهای پرطمطراق پنهان کنی.انرژی منفی زیادی داری من از همکلامی باشما حس بسیار بدی دارم .ای کاش جامعه شما نماینده بهتری برای پاسخ گویی به ابهامات ملت انتخاب می کرد.

        1. شما حرف من و گلایه من رو به خودم می زنید؟به جای از رو بردن افراد بدنبال تبادل نظر باشید. این که شما فرمودید را بارها حقیر در سطور بالا یادآوری کردم. بجای دست برداشتن از تحقیر فرار رو به جلو می کنید گلایه من را به خودم می کنید.
          البته فلسفه غرب راهی بجز این پیش پای شما نی گذارد. رو به انصاف و تواضع بیاورید. academic integrity حتی در غرب نیز ارزش است.

    1. وقتی انسان قدرت تمییز خود را از دست بدهد با همه میرزمد و رزمیدن برایش ارزش میشود
      آقای امیر فاقد منطق و خرد است و بهتر است وقت خود را با سخن گفتن با او تلف نکنید
      پرخاشگر فحاش و بسیار بی منطق است

  71. با تشکر از صدا نت و این که حضور نظر من را د حد امکان تحمل کرده اند خواهش می کنم پاسخ من را در مورد کامنتی که به من اشاره داشت را منتشر بفرمایید. قبول بفرمایید پیش خودتان انصاف را حاکم بفرمایید. اتهام و حمله را منتشر می کنید اما دفاع را حذف می کنید؟

    1. سلام و درود
      دلیل بعضی از اعتراضات شما و برخی دیگر از مخاطبان عزیز رو متوجه نمیشم
      روزانه بیش از 70 کامنت ثبت میشه که بنده یا مدیران دیگر سایت حتی وقت خوندن کاملشون رو هم نداریم و تنها اگر کلمه رکیکی در اون وجود نداشته باشه تایید میشه. ممکنه به خاطر مشغله چند روزی کامنت‌ها بررسی نشه و روند تایید طولانی بشه؛ کمتر مفهوم، تفکر و یا اندیشمندی در سایت هست که نقد نشده باشه. دلیلی برای سانسور یا جهت‌دهی افکار توسط ما وجود نداره.
      برقرار باشید

      1. تشکر . لطفا با عدالت منتشر بفرمایید. علت اینست که کامنت من همان روز بوسیله کاربر مقابل بلافاصله پاسخ داده می شود مانند کامنت امروز که به ساعت پاسخ داده می شود اما پاسخ من با طرف مقابل دو روز و بعضا بیش از آن معطل می ماند.نمونه پاسخ خواهی آقای هومن و نتیجه گیری که پاسخی وجود ندارد. نوع انتشار و نوع انتخاب و زمان حفظ نام ها در آخرین کامنت های شما علت درخواست من بود. تشکر

        1. در منطق سه راه برای استدلال کردن شناخته میشوند، قیاس (Deduction، کل به جزء)، استقراء (Induction، جزء به کل) و تمثیل (Analogy، جزء به جزء)، که غیر از قیاس دیگر راه ها مفید یقین نیستند یعنی نمیتوان با استقراء و یا تمثیل بطور قطعی حکمی را صادر کرد. گروهی از براهین نظم که توسط متکلمان و فلاسفه دینی مطرح میشوند مبتنی بر تمثیل هستند یعنی از حکمی که بر جزئی حاکم است و بر اساس شباهت آن جزء با جزئی دیگر، همان حکم را بر جزء دوم نیز حاکم میدانند. به عبارت دیگر از آنجا که دو چیز، در مورد یا مواردی به یکدیگر شباهت دارند، حدس زده میشود که در چیزهای دیگر هم با هم شباهت داشته باشند و همان احکام و قواعدی که در مورد چیز اول درست هستند در مورد چیز دوم نیز درست باشند. بنابر این اساساً مفید یقین نیستند بلکه تنها نتیجه آنها میتواند ظن، یا حدس و گمان باشد.

          بنابر این روشن است که «برهان نظم» در واقع یک برهان کامل نیست و نمیتواند چیزی را اثبات کند، بلکه در صورت درست بودن تمامی فرضهای بدیهی، نظری و تجربی نیز این استدلال تنها ما را به این نتیجه میرساند که ممکن است خدا وجود داشته باشد نه اینکه خدا قطعاً وجود دارد. دلیل اینکه من این ایراد را مهمترین ایراد برهان های تمثیلی نظم میدانم این است که این ایراد ماهیتی منطقی دارد و ایراد منطقی درست به یک برهان فلسفی بیش از هر برهان فلسفی آن برهان را زیر سوال میبرد زیرا منطق از قطعیتی بسیار بالاتر از براهین فلسفی برخوردار است و پدر دانش است.

          همین مسئله بسیار ساده و روشن در رد تمامی براهین نظم مبتنی بر تمثیل که معمولاً از افراد عامی شنیده میشود برای افرادی که روش تمثیل و در کنار آن استقرا را به درستی درک میکنند بیش از کافی است اما افزون بر این، این دسته از براهین نظم تمثیلی از مشکل دیگری نیز رنج میبرند و آن عدم وجود حد اوسط، وجه شبه یا قدر مشترک چشمگیر بین حد اصغر و حد شبیه است. در توضیح باید گفت که تمثیل را معمولاً منطقیون بر چهار رکن تقسیم میکنند، برای روشن تر شدن این مطلب تمثیلی را مثال میزنیم.

          1- باز یک حیوان تخم گذار است.

          2- باز یک پرنده است.

          3- قرقی یک پرنده است.

          4- قرقی یک حیوان تخم گذار است.

          حال با این تمثیل میتوان هریک از ارکان تمثیل را اینگونه با مثال تعریف کرد:

          حد اصغر، اصل یا مثال: چیزی است که حکمی را در موردش میدانیم. در این مثال «باز».

          حد شبیه، فرع: چیز دوم است که میخواهیم حکم را در موردش بدانیم. در این مثال «قرقی».

          حد اکبر یا حکم: خود حکم است که درستی آن برای چیز نخست میدانیم و میخواهیم درستی آنرا برای چیز دوم نیز بدانیم. در این مثال «تخم گذار بودن».

          حد اوسط، وجه شبه یا جامع: شباهتی که بین حد اصغر و حد اکبر وجود دارد. در این مثال «پرنده بودن».

          حال روشن است که تنها در صورت فراهم بودن تمامی این ارکان ممکن است تمثیلی منعقد شود و بتواند ما را به حدس (و نه یقین) درست بودن حکم برساند، و الا اگر حتی تنها یکی از ارکان فراهم نباشد یک تمثیل حتی نمیتواند ما را به همان حدس هم برساند. در برخی از زمینه ها و موضوعات مانند فقه از تمثیل با فرنام «قیاس» یا حتی «قیاس تمثیلی» نیز یاد میکنند حال آنکه قیاس در منطق به چیز دیگری اطلاق میشود، ذکر این نکته از آن جهت اهمیت دارد که استدلالهای تمثیلی برهان نظم مبتنی بر مغلطه ای هستند که با فرنام «قیاس مع الفارق (False Analogy)» خوانده میشود. این مغلطه هنگامی صورت میگیرد که وجه شبه در میان حد اصغر یا مثال و حد شبیه چشمگیر نباشد. روشن است که هرچه در یک تمثیل وجه شبه ها کمیت بیشتری داشته باشند یا به عبارت دیگر چیستی و ماهیتی حد اصغر و حد شبیه در یک تمثیل نزدیک تر به هم باشد، آن تمثیل قوی تر است و هرچه کمتر باشد در مقابل تمثیل ضعیف تر است. حال اگر با در نظر گرفتن این مسئله به برهان نظم نگاه کنیم خواهیم دید که نه تنها در میان جهان و مجموعه های منظم زمینی همچون ساعت تفاوت فاحش وجود دارد بلکه میان آفریننده فرضی جهان (خدا) و آفریننده های زمینی (مثلاً ساعت ساز) تفاوت های فاحش وجود دارد، افزون بر این باید توجه داشت که در براهین تمثیلی نظم تنها یک وجه مشترک وجود دارد و آن نظم است، و این تعداد کم مشترکات بین دو چیز که با هم مقایسه میشوند نیز از قوت این استدلالها میکاهد. لذا برهان های تمثیلی نظم نه از ارزش یقینی برخوردار هستند و نه حتی از اسلوب منطقی درستی پیروی میکنند، چنین براهینی تنها تمثیلهای غلطی هستند که عوام را فریب میدهند. در ادامه به ذکر چند مورد از این تفاوت ها خواهیم پرداخت.

          1. 1.آن چه در مورد برهان نظم گفتید تحریف است.تحریف قرون وسطی. تعمیم افراطی دادید. (مغالطه)
            2. در صورت پذیرش کاریکاتوری که در یک خط هزاران کتاب رابا oversimplification نادیده گرفتید روش نیل به تعداد زیادی از کشفیات علمی را از دست علم بیرون کشیدید.در صورت پذیرش نگاه غیر تجربی شما علم از منابع موجود خود که بر خلاف تصور افرادی مانند شما صرفا مکانیکی نیست محروم می شود.

  72. البته که خیلی آسان‌تر است بجای پیروزی در مبارزه با یک انسان ساخته‌شده از گوشت و خون بر یک مترسک پیروز شد. اگر کسی علیه بعض موقعیت‌های رقیب که به‌آسانی از هم گسیختی است بحث کند، این استدلال مغلطه‌آمیز است. چنین استدلالی مرتکب مغالطه پهلوان‌پنبه شده است.
    از آنجا ‌که، این مغالطه نیز تکیه بر پرت سازی حواس از موضوع اصلی مورد نزاع دارد، ممکن است آن را گونه‌ای شاه‌ماهی سرخ دانست. اما، در این مورد، پرتی حواس از گونه خاص است: در این مغالطه تلاش این است تا مورد نزاع از پیچیدگی اصلی به مورد نزاع دیگری انتقال داده شود، یعنی موردی متفاوت ازآنچه بین اصحاب دعوی در اصل موردبحث بود. این‌گونه از حواس‌پرتی آن‌قدر معمول است که استدلال‌های تکیه کرده بر این الگو نام خود را یافته‌اند: پهلوان‌پنبه (یا پوشالی مرد.)
    در مباحثات، با سرشت اخلاق یا سیاست، تقریباً همواره باید تمایز و تفکیک معقول و نیز شاید توضیح کوتاه برای موارد استثنا در نظر داشت. از یک موقعیت افراطی در یک استدلال — برای مثال، این ادعا که فلان رفتار خاص همیشه خطا یا همیشه موجه است — به‌احتمال بسیار دشوار و شاید غیرممکن باشد که دفاع کرد. بنابراین، مخالفت کردن با آنچه فردی می‌گوید یا پیشنهاد می‌کند با این عنوان که آنچه گفته می‌شود مطلق و دارای شمولی‌ات کلی است و بنابراین غیرقابل‌دفاع، یک ابزار مغلطه‌آمیز است و البته شاید بر چنین حریف ساختگی نیز دست یافت، اما این فقط درهم شکستن یک پهلوان‌پنبه است.
    کسی خواستار گسترش قدرت دولت مرکزی است. طرف دیگر با پیش کشیدن “برادر بزرگ”، و اینکه می‌خواهند بر تمام زوایای زندگی خصوصی افراد دست یابند، وی را متهم می‌کند. یک چنین “برادر بزرگی” احتمالاً چیزی بیش از یک پهلوان‌پنبه نیست. کسی خواستار انتقال قدرت بیشتر از دولت مرکزی به دولت‌های محلی است. طرف دیگر وی را با مغالطه مشابه به دشمن دولت کارآمد و مؤثر به تصویر درمی‌آورد — که احتمالاً، نیز، یک پهلوان‌پنبه است. استدلال‌های پهلوان‌پنبه‌ای، اغلب، موقعیت موردحمله خود را با پیش فرضی یک نظرگاه با بیشترین افراط ممکن جلوه می‌دهد — مانند این: که هر رفتار و سیاستی از گونه‌ای مردود است. برنده شدن در چنین مباحثه‌ای آسان است ولی مفروضات آن ربطی به آنچه ادعای اصلی بوده و پیشنهادشده ندارد. گرچه استدلال‌های پهلوان‌پنبه‌ای اغلب نقد یا ایرادی گوهری را ارائه می‌دهند، لیکن این نقد و ایراد معطوف به یک هدف جدید و بی‌ربط است.
    استدلال‌های پهلوان‌پنبه‌ای خطر ویژه‌ای را متوجه طرفداران خود می‌کنند. اگر در یک مباحثه یک نقاد حریف را به شیوه‌ای آشکار و غیر معقول افراطی، بیشتر ازآنچه حریف گفته یا نوشته، به تصویر درآورد، آنگاه خوانندگان یا افراد شنونده این اغراق را احتمالاً دریابند و واکنشی کاملاً خلاف آنچه بدان امید بود را پاسخ دهند. به‌عبارت‌دیگر، خوانندگان (یا شنوندگان) برداشت نامعقول بودن چنین قضاوتی را خواهند کرد و درنتیجه از چنین بی‌انصافی رنجیده خاطر خواهند شد. و حتی بیشتر ممکن است، خوانندگان یا شنوندگان، وقتی این انحراف را دریابند، باعث شود از جهت فکری به طرفی که به گونه خطا مورد تفسیر قرارگرفته متمایل گردند و در ذهن خود چنین پیکربندی کنند که این می‌تواند پاسخ منصفانه به یک حمله مغلطه‌آمیز باشد. بعلاوه، به‌وسیله این استدلال مغلطه‌آمیز ممکن است افراد بی‌طرفی که قرار بوده متقاعد شوند به‌طرف مخالفان گرایش پیدا کنند. هر استدلال مغلطه‌آمیز خطری از این نوع را در خود دارد و مغالطه پهلوان‌پنبه چنین دعوتی را با نیرویی ویژه پی‌می‌گیرد.

    1. متن ترجمه ای دزدی بدون ذکر منبع.
      جالب که خود مترجم هم دانش زبانشناختی لازم برای ترجمه صرف را هم نداشته اند:

      بجای پیروزی در مبارزه با یک انسان ساخته‌شده از گوشت و خون بر یک مترسک پیروز شد.

      اشکال اول: انتخاب واژه نامناسب برای usage که مورد نیاز است. گفتگو و یا بحث و جدل را ذبا واژه مبارزه معملا lexicalize نمی کنند. معمولا مبارزه برای برخورد نظامی بکار می رود.

      “مبارزه با انسان ساخته شده! از گوشت و خون!”

      این همنشینی واژگان مناسب و رایج نیست.برای خواننده روشن است که این متن ترجمه زده ومتعلق به مترجمی ناآشنا با فنون ترجمه، زبانشناسی ، و دارای دانش ناکافی برای ترجمه مناسب و روان است.
      آقای هومن قرار است شما با من تبادل نظر بفرمایید نه این که دائره المعارف کپی پیست کنید! لااق به منابع محکم تری رجوع بفرمایید.

  73. از میان مغالطات بی‌ربطی، استدلال بر شخص بیشتر از همه زیان رسان است. همچون دیگر مغالطات، چنین استدلال‌هایی نیز گسترده است. این‌ها افزون بر ناروا بودنشان در گفتگوها (همان‌طور که استدلال پهلوان پنبه نیز چنین است)، گزند رسان هستند، چیره‌تر، بدون آنکه جایگاهی برای آشکاری مغالطه یا نکوهش نگارنده (مغالطه) پیش آید زیان‌های جدی سخصی وارد می‌کنند.
    برگردان عبارت Ad hominem “تاختن بر کس” است. در “تاختن بر کس” تاختن نه ازاین‌روی است که بر نتيجه باشد، به‌جای آن، بر کسی که آن ‌را می‌گوید یا از آن پشتیبانی می‌کند، است. این مغالطه دو چهره عمده دارد، زیرا دو راه عمده هست که می‌توان از آن‌ها تاختن را کسانه(شخصی) نمود:
    آ- تباهگری؛
    ب- تکیه‌ بر امور واقع.

    ربط۵-آ تباهگری:
    شرکت‌کنندگان در یک مباحثه پرحرارت گاهی به‌نقد شخصیت رقیب خود پرداخته، انکار مقبولیت یا هوش و فهم وی‌ را می‌نمايند، جامعیت وی را زیر سؤال می‌برند، و نیز مانند آن‌ها. ولی شخصیت افراد منطقاً بدون ارتباط با درستی یا نادرستی گفته‌ها و صحت یا عدم صحت استدلال آن‌ها است. ستیز کردن که فلان پیشنهادها بد هستند یا آن‌ها گفته‌های نادرستي هستند زيرا توسط “رادیکال‌ها” یا “افراطی‌ها” تائید يا ارائه‌شده‌اند؛ گونه‌ای از مثال‌های مغالطه استدلال تباهگر است. گرچه مقدمات تباهگری به ‌گونه منطقی(با نتیجه) بی‌ربط هستند، ولي می‌توانند توسط فرایند انتقال روان‌شناختی متقاعدکننده باشند. وقتی بتوان گرایش ناصوابی را علیه فردی برگرداند، جنبه احساسی این ناصوابی را ممکن است گسترش داد تا موجب نا‌سازی با اظهارات آن فرد گردد.
    تباهگری از دیدگاه روانی می‌تواند اقناع کننده باشد. چراکه، ممکن است دستاویز القاء نا همدلی تند در پاره‌ای هواداران یک باور گردد و گسترش توجیه‌ناپذیر در اندیشه شنونده در ناسازی با آنچه وی از آن هواخواهی می‌کرد شود. برای مثال قاضی کنستانس بیکر ماتلی (Constance Baker Motley) فعالی مدنی باسابقه با تاختن بر شخصیت ناقدان خود از برنامه “اقدام مثبت / ترجیحات اقلیتی” این‌گونه دفاع کرد. وی می‌نویسد:
    کسانی که در برابر [برنامه اقدام مثبت] مقاومت می‌کنند انکار می‌کنند که نژادپرست هستند، اما حقیقت این است که انگیزه واقعی آن‌ها نژادپرستی است، آن‌ها به حقارت ذاتی آمریکایی-آفریقایی تباران و نیز مردمی با زمینه‌های مختلط نژادی باور دارند.➥
    بااین‌وجود، شایستگی یا ناشایستی استدلال در باره برنامه اقدام مثبت با بدنام کردن شخصیت آن‌ها که طرف مقابل آن هستند روشن نمی‌شود.
    مجادله‌ای تلخ و بحث‌انگیز که بین چند فیلسوف معاصر آمریکائی درگرفت این تاختن مغالطه آمیز را نمایش می‌دهد. یکی از طرفین نوشت:
    موردحمله قرار گرفتن توسط رقیبی محترم و به شیوه‌ای محترمانه، چیزی است که در همه زمان‌ها در فلسفه رخ می‌دهد. اما به نظر من روشنفکری سامر هرگز محترمانه نیست. او اکثر مقاوله‌ها و قواعد ابتدائی فیلسوفانه را نديده می‌گيرد.
    هدف این تهمت جواب داد:
    یکی از شیوه‌های نادرست و بی‌ارزش که توسط چندی از خرده‌گیران من بکار می‌رود نسبت دادن چیزهایی به من است که هرگز انجام نداده‌ام. و سپس روانه‌كردن این “شکایات” به‌عنوان “مسئولیت‌ناپذیری و گواهي بر بی‌پروائی غیرمنصفانه” به‌سوی من.
    آشكار است كه شایستگی موضع اصحاب دعوی با این‌گونه مباحثات آشکار نخواهد شد.
    شیوه استفاده از تباهگر، دارای گونه‌های بسیار زیاد است. رقیب را می‌توان با نسبت‌دادن ویژگی‌های مشخص گروهی ضایع کرد، “انزواطلب”، یک “مداخله‌گر”، یک عضو “راست رادیکال” یا “چپ سنتی” و مانند این‌ها.
    ربط۵-آ۱ مغالطه ژنتیک:
    در استدلال تاختن به شخصیت، اگر تباهگری مستقیماً در جهت درستی / نادرستی نتیجه نباشد، بلكه هدف، تاختن به مأخذ و اصل مقدمات استدلال باشد، آنگاه می‌توان ‌آن ‌را مغالطه ژنتیک نیز نامید. این نوع خاص مغالطه به‌طورمعمول پیکربندی زیر را دارد:
    آ- مأخذ مقدمات استدلالِ موردحمله بازگویی می‌شود؛
    ب- این مأخذ مورد تاختن تباهگر قرار می‌گیرد.
    ربط۵-آ۲ مغالطه هم ‌نشینی:
    گاهی ممکن است یک عقيده، یا آورندهْ آن محکوم گردد، زیرا ممكن است افرادی که مدافع این عقیده هستند به‌طور گسترده‌ای در نظر عموم ویژگی ناشایستی داشته باشند. بخشی از محکومیت سقراط به بی‌ایمانی در یک محاکمه رسوا، افزون بر هدایت‌های مفسده‌آمیز، ناشی از هم‌نشستی وی با افرادی بود که به‌طور گسترده‌ای گمان می‌رفت به قوانین آتن وفادار نیستند. در سال ۱۹۹۷ کلاید کالین اسنوا (Clyde Collins Snow) به خاطر نتایجی که در حقوق به آن‌ها دست‌يافته ‌بود، به‌عنوان یک نژادپرست موردحمله قرار گرفت، وی با عبارات زیر به پاسخگویی پرداخت:
    در دهه گذشته کار من منحصر شده بود به پیگیری شکنجه، ناپدیدشدگی و اعدام خارج از روال قضائی، مسئله حقوق بشر در بسیاری کشورها، و همه این‌ها باعث گرديده تا هدف نکوهش و بی‌حرمتی رسمی قرار گیرم. تاکنون هیچ‌یک از ناقدان مرا نژادپرست نخوانده بود. ازجمله خرده‌گیران من کسانی هستند مانند: مدافعان دسته‌های نظامی مخفی در آرژانتین، نمایندگان ژنرال پینوشه در شیلی، وزیر دفاع گواتمالا، و سخن‌گوی حکومت صرب‌ها. بنابراین آقای گودمن(اتهام زننده به اسنوا) به دنبال خود در میان این گروه باشد.

    1. نمونه prime example از ad hominem حمله به شخصیت به جای موضع طرف مقابل در حمله شما به من است!واعظ غیر متعظ!

  74. گونه‌ای از استدلالِ استناد به انگیزه، که با فراوانی بسیار نیز ظاهر می‌شود، مغالطه احساسی دست‌آویزی به ترحم (“قلب بخشایشگر” به لاتین ad misericordiam) است.
    بخشش و ترحم اغلب از عواطف قابل‌تحسین آدمیان‌اند و عدالت را نیز، همان‌طور که خردمندانه گفته شده، باید با حس بخشش گری اجرا گردد. مطمئناً موقعیت‌های بسیاری هست که مدارا در مجازات مجرم در شرایط ویژه‌ای موجه است. در چنین موقعیت‌هایی، برای مثال در مرحله صدور حکم در دادگاه، ممکن است چنین موقعیتی را شناسایی کرد و دلایل آن را قبل از صدور حکم یک مجرم در اختیار دادگاه گذاشت. این مغالطه نیست. این وقتی مغالطه است که چنین ملاحظاتی در تلاش برای آن انجام شود تا موجب گردد هیئت‌منصفه یک متهم، که واقعاً به خاطر اعمالی مقصر است و به خاطر آن اعمال محاکمه می‌شود، را تبرئه کند. وقتی‌که مقدمات (یا مقدمات ضمنی) یک استدلال در سرانجام خود چیزی بیشتر از یک دست آویزی به قلب بخشایشگر نباشد، آنگاه این استدلال آشکارا دست‌آویزی به ترحم است و نیز مغلطه‌آمیز. آنچه ویژگی این مغالطه است، صرفاً مورد استناد قرار دادن عواطف از گونه خاص، یعنی بخشش و مهربانی، است.
    در جوامع مدنی، که وکیل مدافع به دنبال جبران خسارت برای آسیب رنج مشتریان خود است، بیشتر تلاش وی به‌طور ضمنی در دادگاه تجدیدنظر تکیه بر ترحم است. علت آسیب ممکن است نیروی عظیم منهدم‌کننده شرکت‌های بزرگ بی‌عاطفه توصیف شوند؛ و یا طرف آسیب‌دیده را همچون یک قربانی درمانده بوروکراسی بی‌ملاحظه یا بی‌کفایتی حرفه‌ای جلوه دهند. بیچارگی در ناتوانی ادامه‌دار موکل را ممکن است به شیوه‌ای جان‌گداز به تصویر آورند. یک مطالعه که توسط مدرسه بهداشت عمومی دانشگاه هاروارد انجام شد نشان داده که دست‌آویزی به ترحم واقعاً مؤثر است. این مطالعه نشان می‌دهد، وقتی پزشکان برای کوتاهی در وظیفه مورد شکایت قرار می‌گیرند، اندازه پول پرداختی به شاکیان پیروز خیلی بیشتر از سرشت آسیب موجب رنج آن‌ها بسیار وابسته به این است که آیا می‌‌توانست نشان داده می‌شد دکتر متهم درواقع خطایی انجام داده یا نه.
    در محاکمات جنائی، همدردی اعضای هیئت‌منصفه هیچ ربطی به بی‌گناهی یا گناهکاری متهم ندارد، حال‌آنکه و باوجوداین، استناد به چنین همدردی‌هایی ممکن است انجام شود. گاهی چنین دادخواهی‌ها غیرمستقیم انجام می‌شود. سقراط هنگام محاکمه خود در آتن پس از اشاره تحقیرآمیز به متهمانی که جهت انگیزش حس همدردی اعضای هیئت‌منصفه فرزندان و خانواده خود را نزد آن‌ها می‌آوردند چنین ادامه می‌دهد:
    . . . من که اکنون درخطر از دست دادن جانم هستم، هیچ‌یک از این اعمال را به‌جا نیاوردم: در یک تقابل که می‌تواند به ذهن او (هریک از اعضای هیئت‌منصفه) خطور کند، هرآینه ممکن است بر من خشم گیرد، و علیه من در خشم‌ خويش نظر دهد، چراکه در این ماجرا از من ناشاد است. اکنون اگر چنین فردی در میان شما هست – به خاطر داشته باشید، من نمی‌گویم که هست – منصفانه به او جواب می‌دهم، دوست من، من‌ نیز چون بقیه یک بشر هستم، موجودی از گوشت و خون، و نه آن‌گونه که هومر می‌گوید “از چوب و سنگ”، من خانواده‌ای دارم و فرزندانی، ای آتنی‌ها، به عدد سه، یکی اکنون خود مردی است و دودیگر هنوز جوان، بااین‌همه آن‌ها را به دادخواهی و برائت بدین جایگاه نیاورده‌ام.
    _ افلاطون، آپولوژی، ۳۴؛ برگردان: Jowett translation.
    روش‌های بسیاری وجود دارد تا رشته‌ قلب‌ها را به‌سوی خود کشید، و اکثر آن‌ها نيز امتحان شده‌‌اند. در داستان جوانی که متهم بود با تبر مادر و پدر خود را کشته، دادخواهی از حس همدردی این‌گونه به ریشخند گرفته‌شده: وقتی در مقابل براهین اثبات جرمش قرار گرفت، با این ادعا که او اکنون یک یتیم است خواستار رأفت و مهربانی دادگاه شد.
    منطق دانان نام‌های ویژه‌ای به دیگر گروهه‌ مغالطه‌های دست‌آویزی به انگیزه می‌دهند.لذا، ممکن است کسی دست‌آویزی به رشک (ad invidiam)، دست‌آویزی به ترس (ad metum)، دست‌آویزی به نفرت (ad odium)، و دست‌آویزی به غرور و افتخار (ad superbium) را نیز تمیز دهد. در همه این‌ها خطای اصلی تکیه استدلال بر انگیزه‌ها به‌عنوان مقدمات است.

    1. خوب است که با ذکر مغالطات شما باعث توجه شما به مغالطه شدم. لطفا پس از کپی پیست ربط به بحث را هم ذکر بفرمایید.چون بسیاری با پای لرزان نگران این هستند که ببینند کی مصداق این مغالطات است! من نمی گویم همه می دانند. یک نفر که نام نمی بریم!

  75. یک استدلال از این نوع که به زهرآگین کردن سرچشمه مشهور است، به‌ویژه نادرست است. جریانی که باعث شد این نام نشان‌دهنده قدرت اقناعی استدلال گردد ازاین‌قرار است كه؛ چارلز کینگزلی داستان نویس انگليسی و از اهالی کلیسا[پروتستان] يكي از متفكران مشهور كاتوليك را بنام جان هنری کاردینال نیومن، موردحمله قرارداد و به شیوه زیر استدلال نمود: ادعای کاردینال نیومن را نباید قبول‌ کرد، زیرا به‌عنوان یک کشیش کاتولیک رمی(ادعای کینگزلی)، اولویت در وظیفه‌شناسی وی گفتن حقیقت نیست. نیومن در مقابل گفت، با این نوع تاختن ناشی از جريان ‌امر واقع، دیگر برای وی و درواقع همه کاتولیک‌ها غیرممکن خواهد شد تا هرگونه بحثی را به‌پیش ببرند، زیرا هر چیزی برای دفاع از خود بگویند، توسط دیگرانی که[قول كينگزلی را] پذیرفته‌اند از پايه سست و خراب خواهد بود، بعد از همه صحبت‌ها خواهند گفت، حقیقت، مسئله اول آنان نیست. کاردینال نیومن گفت کینگزلی چاه آب مزرعه مباحثه را زهراگین کرد.
    بین تباهگری و انواع استدلال‌های جریان امر واقع یک ارتباط روشن وجود دارد: جریان امر را می‌توان به‌عنوان حالت خاصی از تباهگری در نظر گرفت. وقتی در استدلال جریان امر، به‌طور ضمنی یا صریح، طرف مقابل به ناسازگاری (در میان باورهایش یا بین آنچه اظهار می‌کند و آنچه عمل می‌کند)، منتسب می‌شود، درواقع قسمی از تباهگری انجام گرديده. یک استدلال مغلطه‌آمیز جریان امر واقع طرف مقابل را به خاطر عضویت در گروهي یا داشتن عقیده‌ای به نداشتن قابلیت اعتماد متهم می‌سازد، و اين یعنی اتهامی پیش‌داورانه در دفاعی خودپسندانه، که آشکارا تباهگر نیز است. این صورت یا صورت دیگر، استدلال تاختن بر شخص، به گونه مغلطه‌آميز، در جهت شخص طرف دعوی هدایت می‌شود.
    یک تعدیل مهم را باید اینجا یادآوری کرد. استدلال تاختن بر شخص مغلطه‌آمیز است (و اغلب نیز غیرمنصفانه در منازعات)، زیرا یک حمله علیه یک شخص به‌طورکلی ربطی به مخالفت با شایستگی استدلالی که آن شخص به میان آورده ندارد. اما، در بعضی شرایط بالا بردن شک درباره یک نتیجه به‌راستی می‌تواند قابل‌قبول باشد تا از آن امور واقع که فرد مدعی است آن‌ها (اگر راست باشند) پشتیبان نتیجه مورد نزاع‌اند پرسش کرد. برای مثال در مباحثات دادگاهی قابل‌قبول اغلب مؤثر است تا نظر هیئت‌منصفه را به عدم اعتماد به گواه جلب کرد و با این کار ادعا‌های تأییدی به‌وسیله گواهی آن گواه را تحلیل برد. این کار را می‌توان با نشان دادن تناقضات در گواهی‌ها به انجام رساند که این نشان خواهد داد حداقل بعضی اظهارات قطعی انجام‌شده باید نادرست باشد. این را می‌توان، با نشان دادن(نه صرفاً ادعا کردن) اینکه، گواه دروغ تباهگر گفته، در یک زمینه‌ مناسب برای مقابله، انجام داد. گواهی داده‌شده را ممکن است با نشان دادن اینکه گواه با پذیرش گواهی‌اش — به‌وسیله توضیح خواهی از جریان امر واقع درباره وی — چه مزایایی را به دست می‌آورد تضعیف کرد. این‌ها دقیقاً، تاختن بر شخص هستند، ولی به خاطر زمینه خاصی که این اظهارات در آن به میان آورده شده‌اند و نیز به خاطر قوانین توافق شده روی آن‌ها برای شاهدان عینی متقابل، مغلطه‌آمیز نیستند.
    حتی در این شرایط خاص نیز، تاختن به شخص شاهد عینی نادرستی آنچه اظهارشده را تابت نمی‌کند. الگوی آشکار کردن عدم صداقت یا دورویی در گذشته فرد، یا نشان دادن ناسازگاری در گواهی‌های داده‌شده پیشین گرچه می‌تواند توجیهی برای شک به قابل‌اعتماد بودن گوینده باشد، اما درستی یا نادرستی ادعای انجام‌شده فقط می‌تواند با مدرکی که دربردارنده مستیم آن ادعا باشد تثبیت شود و نه صرفاً با تکیه بر بعضی اشخاص که آن را انکار یا تصدیق می‌کنند. در هر حالتی باید از خود پرسید: آیا تاختن بر شخص به صدق آنچه مورد نزاع است ربط دارد یا نه؟ و هنگامی‌که، همان‌طوری که نیز اغلب رخ می‌دهد، تاختن بر شخص بی‌ربط با شایستگی آن ادعا باشد، آنگاه استدلال تاختن بر شخص درواقع مغلطه‌آمیز خواهد بود.

  76. آن امور وقع که به‌موجب آن شخصی به اطهار بعضی مدعیات(یا تکذیب آن‌ها) می‌پردازذ بیشتر از ویژگی‌های شخصیتی وی دربردارنده صدق آن مدعیات نیست. در مغالطه جریان امر واقع، همچون صورتی از مغالطه تاختن بر شخص، خطای رخ‌داده در آن استفاده از امور واقع شخصی یک فرد به‌عنوان مقدمه برای استدلال علیه آن فرد است.
    بنابراین ممکن است بحث مغلطه‌آمیزی باعث گردد تا فردی به اجبار و فقط به خاطر هم آهنگی، مثلاً به خاطر استخدام، ملیت یا وابستگی سیاسی، و همین‌طور سایر امور زندگی، باوری را بپذیرد و یا رد نماید. ممکن است به‌طور غیرمنصفانه اصرار شود یک مرد کلیسا باید گزاره‌ای را بپذیرد چراکه انکار آن با کتاب انجیل هماهنگ نیست. یا ممکن است ادعا شود که نامزدهای امور سیاسی باید پشتیبان سیاست ویژه‌ای باشند، چراکه این‌ها سیاست‌های اعلام‌شده حزبی هستند. این‌گونه استدلال ربطی به صدق گزاره مورد پرسش ندارد. وقتی شکارچیان متهم می‌شوند، که بدون نیاز، به کشتار حیوانات غیر زیان ‌رسان دست‌زده‌اند، گاهی اوقات پاسخ آن‌ها چیزی نیست جز این‌که ناقدان آن‌ها هم گوشت حیوان را می‌خورند. این پاسخ آشکارا مغالطه جریان امر واقع است، این امر که ناقدان خود گوشت می‌خورند، حتی نمی‌تواند استدلالی را آغاز کند که حق شکارچیان است تا برای سرگرمی به کشتن حیوانات بپردازند.
    ربط۵-ب۱ مغالطه تو که خودت:
    وقت‌هایی است که جریان امر واقع درباره یک گوینده صرفاً زمینه‌ رد کردن آنچه وی می‌گوید— برای مثال نشان دادن یک تناقض گذرا و بی‌اهمیت و مانند آن‌ها — نیست؛ بلکه و صراحتاً در جهت منفی نمایی است. این‌چنین تاختن علیه شخص نام سنتی خود “tu quoque” را به لاتین دارد که به‌آسانی قابل برگردان نیست، ولی معنی آن در اصل “تو خودت نیستی” و برگردان آزادانه‌تر آن “نگاه کن! چه کسی حرف می‌زند!؟” (یا “تو خودت آنچه می‌گویی نیستی➥”) است. ماده این مغالطه ستیزی است که تو هم (به‌عنوان طرف اول مباحثه) مثل من بد، ولی مقصر آن چیزی هستی که از آن شکایت می‌کنی. آشکار است که پاسخ در رد شکایت اصلی نیست. شاید درست باشد که طرف اول بحث درباره رفتار موردبحث مقصر باشد، اما یادآوری و توجه بدین قصور بی‌گناهی طرف دوم را، درباره موضوع بحث، پشتیبانی نمی‌کند.
    ارائه مثالی در این مورد مفید خواهد بود. چندین سال قبل یک خبرنگار سی.ان.ان CNN با اسامه بن‌لادن رهبر سازمان تروریستی القاعده در افغانستان مصاحبه کرد. مصاحبه این‌گونه پیش رفت:
    خبرنگار CNN: دولت آمریکا می‌گوید شما هنوز پشتیبان مالی کمپ‌های آموزشی نظامی در اینجا، افغانستان، برای جنگ‌جویان ستیزه‌جو هستید و نیز پشتیبان مالی تروریسم بین‌المللی . . . آیا این اتهام‌ها راست است؟

    اسامه بن‌لادن: . . . آن موقع که آن‌ها هر رهبر مسلمان خواستار حقوق خویش را محکوم می‌کنند، بالاترین مقام ارتش جمهوری‌خواه ایرلند را به‌عنوان سیاستمدار در کاخ سفید می‌پذیرفتند. هر وقت نگاه ‌کنیم، آمریکا را رهبر تروریسم و جنایت در جهان می‌بینیم. آمریکا انداختن بمب‌های اتمی روی هزاران مردم در فرسنگ‌ها دورتر را عمل تروریستی نمی‌داند. آمریکا هرگز مردن صدها هزار فرزندان و برادران ما را از گرسنگی و بی دارویی در عراق تروریسم نمی‌داند. بنابراین، مبنایی برای آنچه امریکا می‌گوید وجود ندارد.➥
    رفتاری که آمریکا در روابط بین‌المللی انجام می‌دهد به‌راستی جای نقد دارد— اما هر چه در مورد این رفتار بتوان گفت و حمله بدان، پاسخی برای تروریسم نسبت داده به القاعده نیست. این، یک نمونه کلاسیک از مغالطه تو که خودت tu quoque “نگاه کن! چه کسی حرف می‌زند؟!” است.
    گرچه استفاده از جریان امر در مورد طرف دعوی در مباحثات جدی کمتر رخ می‌دهد، توجه بدان می‌تواند به گونه روان‌شناختی در به دست آوردن رضایت، یا قانع‌گردانيدن دیگران مؤثر گردد. اما هرچقدر هم قانع‌کننده باشد، استدلالی از این قسم در نهاد مغالطه آمیز است.
    استدلال به شیوه جریان امر گاهی به این صورت به کار می‌رود تا پیشنهاد کند نتیجه‌گیری طرف دعوی باید رد شود، زیرا قضاوت آن‌ها[طرف دعوی] بجای آنکه بر اساس استدلال یا شاهد باشد، بسته‌بندی و دیکته شدهْ شرایط ویژه آن‌هاست. ولی باوجودآنکه یک استدلال ممکن است به طرفداری از بعضی گروه‌ها باشد، شایسته برای بحث و موردتوجه قرار دادن توانائی‌های آن است، اینکه این استدلال وابسته به زمینه‌ای است که گروهی افراد بدان وابسته‌اند و بنابراین درستی آن روی خودش است، خود یک مغالطه است. برای مثال، استدلال در طرفداری از اعمال تعرفه‌های حمایتی شاید بد باشد، اما بدی آن‌ها به این دلیل نیست که پیشنهاددهنده آن، یک تولیدکننده است که خود از تعرفه گذاری بهره‌مند است.

    1. من دوستی داشتم که فکر میکرد بینی بد فرمی دارد، و همیشه فکر میکرد مردم در مورد بینی او با یکدیگر سخن میگویند و تمام مشکلاتش در برقراری ارتباط با دیگران را به حساب بد ریخت بودن بینی اش میگذاشت. معمولاً خداباوران هم حساب بیخدایی دیگران را به مسئله پنهان بودن خدا میگذارند، یعنی اولین فکری که در مورد بیخدایان میکنند این است که این افراد خدا را قبول ندارند چون خدا را نمیتوان دید. دلیل شکل گیری این باور نه چندان غلط شباهت بسیاری به بینی به اصطلاح بد ریخت دوست من دارد، این دو مسئله نقاط ضعف هستند، بینی بد فرم دوست من نقطه ضعف دوست من و پنهان بودن خدا از نقاط ضعف خداباوری است. معمولا ویژگیهایی مانند غیر قابل دیدن بودن، غیر قابل درک بودن، غیر طبیعی بودن و غیره ویژگیهایی هستند که اگر در مورد چیزهای دیگر غیر از خدا مطرح شوند ما حکم بر عدم وجود آن چیزها میدهیم اما بعضی انسانها این قاعده را در مورد خدا رعایت نمیکنند. اکنون اگر واقعا خدا وجود داشته باشد چه لزومی دارد که پنهان باشد؟

      در نوشتار دیگری با فرنام ندیدن دلیل نبودن نیست پیرامون اینکه آیا چیزهایی وجود دارند که قابل دیدن و دریافت حسی نیستند یا نه به اندازه کافی صحبت شده است، اما در این نوشتار قصد دارم به نوعی دیگر به مسئله پنهان بودن خدا بپردازم. برهان پنهانی الهی بطور مستقیم با اینکه وجود خدا آشکار نیست ارتباط دارد و تلاش میکند پنهان بودن خدا را بعنوان دلیلی بر عدم وجود خدا اقامه کند. توجه داشته باشید که این برهان هرگز مدعی این ادعای جهانشمول نیست که «هرچیز که پنهان باشد، وجود ندارد»، بلکه بطور مشخص تنها در مورد خدا (خداوند چیست؟) این ادعا را مطرح میکند که «خدا وجود ندارد چون خدا آشکار نیست». این برهان به این دلیل تنها به خدا باز میگردد که در آن از ویژگیهای خدا استفاده میشود. این برهان نیز همچون برهان شر، برهانی شهودی است یعنی درستی آن مستلزم شهادت حقیقت یا حقایقی خارجی است.

      برهان پنهانی الهی همچنین از این نگر با برهان شر شباهت دارد که هردو این برهان ها، نیک بودن، علیم بودن و قدیر بودن خدا را مورد حمله قرار میدهند و نشان میدهند که وجود خدایی که این سه ویژگی یا صفت را داشته باشد در تناقض با واقعیت های موجود است. در برهان شر وجود شر واقعیتی است که در تناقض با وجود خدا است و در برهان پنهانی الهی، پنهان بودن و آشکار نبودن خدا است که مورد استفاده قرار میگیرد تا عدم وجود خدا اثبات شود.

      همانطور که پیشتر نیز اشاره شد، برهان پنهانی الهی یکی از مجموعه براهین شهودی اثبات عدم وجود خدا است که در آن شهادت به پنهانی و نا آشکاری وجود خدا برای اثبات قضیه عدم وجود خدا ضرورت دارد، و میدانیم که براهین شهودی از ارزشی کمتر نسبت به براهین منطقی اثبات عدم وجود خدا دارند زیرا این برهانها بحث وجود خدا را از منطق بیرون میکشند و به حوزه واقعیت ها و فلسفه میکشانند.

      آیا تابحال به این قضیه فکر کرده اید که،

      الف– هرچیز که وجود دارد آشکار است!

      ممکن است شما بگویید، خیر بسیاری از چیزها وجود دارند که آشکار نیستند، مثلا امواج رادیویی و مادون قرمز وجود دارند اما آشکار نیستند. در پاسخ به این اعتراض باید بگویم که شما از کجا میدانید امواج رادیویی و مادون قرمز وجود دارند؟ آیا غیر از این است که اثر مشتق شده از وجود آنها را دیده اید و یا با هر ارگان حسی دیگری وجود آنرا دریافت حسی کرده اید؟ ممکن است از لحاظ فیزیکی بتوان گفت منظور از آشکار بودن همان «قابل اندازه گیری کردن» باشد، امواج رادیویی و مادون قرمز از جنس انرژی موجی هستند و دوره و طول موج آنها قابل اندازه گیری کردن است، ما از آنجایی که این امواج بر ما آشکار شده اند یعنی توانسته ایم آنها را اندازه بگیریم و بسنجیم به وجود آنها پی برده ایم. پس ما به نحوی توانسته ایم وجود این چیزها را دریافت حسی کنیم، پس وجود چنین چیزهایی نمیتواند مثال نقضی برای الف باشد.

      شاید در اینجا آن مثال مسخره قدیمی آخوند پسند که، شخصی نزد امام فلان (ع) رفت و گفت خدا وجود ندارد چون دیده نمیشود به ذهن شما بیاید، و آن امام همام که به صورت آن مرد سیلی میزند و آن مرد میگوید دردم آمد و امام به آن شخص میگوید دروغ میگویی درد وجود ندارد چون دیده نمیشود. البته متاسفانه آن مثال دیگر کار نمیکند چون درد نیز از طریق اعصاب به مغز منتقل میشود و پالسهایی که اعصاب به مغز منتقل میکنند قابل اندازه گیری و سنجش است، در نتیجه درد نیز آشکار و قابل دیدن است!

      شاید در اینجا شما بگویید عشق و محبت چطور؟ آیا عشق و محبت نیز آشکار است؟ در پاسخ باید بگویم که منظور از «وجود» در قضیه ای که راجع به آن صحبت میکنیم «وجود عینی» است نه «وجود ذهنی»، چیزی وجود عینی دارد که وجود آن مستقل از وجود ما (اشخاصی که وجود آن چیز را میدانیم) باشد، و چیزی وجود ذهنی دارد که وجود آن مبتنی بر وجود ما باشد. یعنی اگر من وجود نداشته باشم، آنچه را که من آنرا عشق میدانم نیز وجود نخواهد داشت. عشق و محبت یک مفهوم ذهنی است نه عینی، یعنی شما نمیتوانید با انگشت به چیزی اشاره کنید و بگویید اینجا چهار واحد عشق و محبت ریخته است. عشق و محبت ساخته ذهن انسان است و در دنیای واقعی خارج از ذهن انسان وجود ندارد، البته ممکن است افرادی معتقد باشند خود عشق و محبت نیز رفتاری انسانی است و ناشی از ساختمان مغز انسان است، شما وقتی نسبت به شخصی احساس عشق و محبت میکنید که چیزهای خاصی از آن شخص را ببینید یا رفتار او را دریافت حسی کنید. ما در اینجا نمیخواهیم بیش از این وارد این بحث بشویم اما اگر اینگونه باشد، این موضوع به نفع قضیه یاد شده تمام میشود زیرا در آن صورت عشق و محبت نیز آشکارا وجود خواهد داشت، بنابر این، عشق و محبت و سایر عواطف بشری نیز نمیتوانند این قضیه را رد کنند.

      حال نکته جالب این است که تمام موجودات که خداباوران به وجود آنها اعتقاد دارند و بیخدایان وجود آنها را نفی و یا انکار میکنند نا آشکار هستند! مثلاً خداباوران معمولاً علاوه بر وجود خدا، معتقد به وجود شیاطین، اجنه، فرشته ها و ارواح هستند، و تمامی این چیزها کاملاً غیر آشکار هستند. اگر قضیه الف درست باشد میتوان نتیجه گرفت که «چیزهای نا آشکار و یا پنهان» وجود ندارند. اما آیا ما واقعا میدانیم که الف درست است؟

      متاسفانه خیر، اثبات اینکه «هر چیز که وجود دارد آشکار است»، مستلزم این است که ما بر «همه چیز» اشراف داشته باشیم، ولی ما انسانها چنین اشرافی را قطعاً نداریم، بنابر این نمیتوانیم قضیه الف را بطور قطعی ادعا کنیم. اما تا زمانی که خداباوران یک مثال نقض برای این قضیه یاد نکرده اند و اسناد و شواهدی معتبر برای اینکه «چیزهایی وجود دارند که آشکار نیستند» ارائه نکنند هیچ دلیلی وجود ندارد که کسی حرف آنها را باور کند و قبول کند که چیزهایی پنهان نیز وجود دارند.

      اما برهان پنهانی الهی از این استدلال ساده پیروی نمیکند، این برهان پنهانی الهی را به یک مسئله اخلاقی تبدیل میکند و نشان میدهد که پنهان بودن خدا، با نیک بودن، علیم بودن و قدیر بودن خدا در تناقض است. و خدا اگر وجود میداشت باید لزوماً آشکار میبود و ما میتوانستیم مانند هر چیز آشکار دیگری از وجود آن آگاه شویم، و چون اینگونه نیست اگر این تناقض اثبات شود میتوان ثابت کرد که خدا قطعاً وجود ندارد. بعبارت دیگر اگر خدایی قدیر، علیم و اخلاقمدار وجود میداشت، او باید نشانه های کافی و مدارک و اسناد کافی از خود بر جای میگذاشت که دستکم اکثر انسانها به او و دینش باور داشته باشند، چون این وضعیت محقق نشده است میتوان نتیجه گرفت که چنین موجودی وجود ندارد.

      شرح برهان

      اجازه بدهید شرح برهان را با طرح یک مسئله اخلاقی آغاز کنیم

      فرض کنید آدم بسیار گردن کلفتی به نام آقای گردنکش وارد یک محله بشود. تصور کنید آقای گردنکش علاوه بر قلدر و قلچماق بودنش مسلح به سلاحی گرم نیز هست. او تمام اهالی محل را به بیرون فرا میخواند و آنها را به صف میکند، سپس خود را معرفی میکند و میگوید که به این محله آمده است تا از همه اهالی این محله امتحانی را بگیرد. آقای گردنکش به مردم توضیح میدهد که باید یک وزنه 150 کیلوگرمی را دو بار از روی زمین بلند کنند و بر روی سرشان بگیرند و هرکس نتواند اینچنین کند، مجازات خواهد شد. مجازات هم این خواهد بود که آقای گردن کلفت اول این آدمها را که در امتحان رد شده اند آتش میزند و بعد نیز یک تیر خلاص بر مغز آنها شلیک میکند. حال فرض کنید از جمعیت آن محل 10% مردم ورزشکار باشند و بتوانند این وزنه را آنطور که آقای گردنکش خواسته بلند کنند، و 90% باقی مانده نیز همانگونه که آقای گردنکش گفته شکنجه و سپس اعدام میشوند.

      نظر شما راجع به آقای گردنکش چیست؟ آیا او انسان اخلاقمدار و نیکی است یا انسانی بی اخلاق و ظالم است؟ بعید است که کسی آقای گردنکش را انسان خوبی بداند، مگر اینکه به مقدار زیادی بی صداقت و یا اینکه دگرستیز و سادیست باشد.

      مثالی که در بالا آورده شد باید به مقدار زیادی مسئله برهان پنهانی الهی را که گاهی اوقات از آن با فرنام «برهان ناباوری یا بی اعتقادی» نیز یاد میشود روشن کرده باشد، برهان پنهانی الهی میگوید خدا نیز اگر وجود داشته باشد امتحانی مشابه همین امتحان را برگزار کرده است و کسی که چنین آزمونی را برگزار کند نمیتواند موجود خوب و اخلاقمداری باشد، این موجود قطعاً موجودی شرور و نابکار و ظالم است. نکته اصلی این برهان تاکید بر آن دارد پنهانی الهی است که موجب بی اعتقادی به خدا و سایر باورهای احتمالی دینی است که به آن نسبت داده میشود. روشن است که آنچه امتحان الهی را ظالمانه کرده است پنهانی او است، و از آنجا که برگزاری چنین آزمونی با وجود چنین موجودی در تناقض است میتوان نتیجه گرفت که خدا وجود ندارد. البته باید گفت که این برهان، خدایان دینی را و بویژه خدایان ادیان سامی را مورد حمله قرار میدهد، اگر شخصی به خدایی که آزمون برقرار میکند، نیک است و یا باورداشتن به او به هر نوعی برای انسان سودمند باشد باور ندارد این برهان نمیتواند او را متقاعد کند که خدایش وجود ندارد. بعد از این توضیح کوتاه به فرمولاسیون این برهان خواهیم پرداخت. پیش از مطرح کردن برهان لازم است چند تعریف انجام دهیم،

      قرآن میگوید که، مجموعه گزاره های P (قضیه، گزاره چیست؟) درست هستند.

      مجموعه گزاره های P:

      الف- شخصی وجود دارد که بر تمام کائنات تسلط و فرمانروایی دارد. بقره 107، 116، مائده 17، اعراف 158.

      ب- آن شخص افرادی را از میان مردم انتخاب میکند و آنها را پیامبر میکند. بقره 285، نساء 79، اعراف 35، توبه 70.

      پ- محمد بن عبدالله آخرین پیامبری بوده است که آن شخص وی را برای هدایت بشر انتخاب کرده است. احزاب 40.

      حالت S را در نظر بگیرید

      حالت S حالتی است که در آن تمام انسانها، یا تقریبا تمام انسانهایی که بعد از ظهور و بعثت محمد زیسته اند و میزیند قبل از اینکه بمیرند این باور را داشته باشند که تمامی آنچه قرآن گفته است درست است و محمد بن عبدالله آخرین پیامبر خدا بوده است، یا به الف، ب و پ باور داشته باشند.

      بعد از این دو تعریف، برهان را میتوان بصورت زیر فرمولیزه کرد:

      برهان پنهانی الهی، استدلال الف:

      1- اگر خدای قرآن وجود داشته باشد او چهار ویژگی زیر را (علاوه بر سایر ویژگیها) خواهد داشت:

      الف- او قادر خواهد بود که حالت S را تحقق بخشد، چون او قادر مطلق و عالم مطلق است.

      ب- او میخواست که حالت S را بوجود بیاورد، چون نیک است.

      ج- او نمیخواست هیچ چیز به غیر از حالت S را بوجود بیاورد، چون حالت S را به شدت میخواهد. بعبارت دیگر هر چیزی که در تناقض با تحقق S باشد برای او ناخواسته بود.

      د- او خردمند خواهد بود، یعنی بر اساس خواستها و اهداف والایش عمل میکرد.

      2- اگر موجودی که چهار شرط فرض 1 را داشته باشد، وجود میداشت، آنگاه حالت S تحقق می یافت.

      3- شرایط S وجود ندارد، اینگونه نیست که تمام انسانها، یا تقریبا تمام انسانهایی که بعد از ظهور و بعثت محمد زیسته اند و میزیند قبل از اینکه بمیرند این باور را داشته باشند که تمامی آنچه قرآن گفته است درست است و محمد بن عبدالله آخرین پیامبر خدا بوده است.

      4- موجودی وجود ندارد که چهار ویژگی مطرح شده در 1 را داشته باشد، نتیجه از 2 و 3.

      5- خدای قرآن وجود ندارد، نتیجه از 1 و 4.

      البته همین استدلال را میتوان به هر خدایی که قرار است باور داشتن به او برای بشر سودمند باشد و همچنین موجودی اخلاقمدار و نیک باشد قابل بسط دادن است و میتوان با تغییرات اندکی نشان داد که تمامی خدایان دینی نمیتوانند وجود داشته باشند.

      توضیحات تکمیلی در مورد برهان

      اکنون پس از بیان برهان بصورت فرمولیزه شده شایسته است تک تک فرض ها را بطور دقیق و جزئی بررسی کنیم.

      1- الف. قدیر بودن از ویژگیهای هر خدای کامل فلسفی (خداوند چیست؟) است، در مورد خدای اسلام نیز بطور صریح به قدیر بودن او در قرآن و در انجیل و تورات بارها اشاره شده است (1). اگر خدایی قدیر-قادر مطلق باشد باید بتواند که هر وضعیت منطقاً ممکنی را تحقق بخشد، وضعیت S وضعیتی منطقاً ممکن است و از این رو خدا باید بتواند آنرا تحقق بخشد. اینکه خدا از چه طریقی میتوانسته است وضعیت S را تحقق بخشد مسئله ای است که به خود خدا مربوط است اما به ذهن بشری من راه های زیادی میرسد که در زیر به چند تا از آنها اشاره میکنم.

      خدا میتوانست در دوران مدرن با دعوت از تمامی خبرنگاران و خبرگزاری ها یک کنفرانس خبری بگذارد و خود را در آن به بشریت معرفی کند، اهداف خود را از خلق بشریت اعلام کند و سرنوشت بشر را برایش توضیح دهد. یا میتوانست با یک صدای آسمانی خودش برای تمام مردم جهان برنامه بگذارد و بگوید من هستم و این برنامه من است. خدا میتوانست یک وبسایت رسمی بطور معجزه آسایی بر روی اینترنت برای خود باز کند و به مردم این فرصت را بدهد که هر سوالی در هر زمینه ای دارند از او بپرسند تا مطمئن شوند او خدا است.
      خدا میتوانست بطور مستقیم همانطور که به پیامبران مثلا وحی میفرستاده به تمام انسانها وحی بفرستد و به آنها خود را معرفی کند.
      خدا میتوانست به یک دستگاهی مانند خداسنج یوگاد پاسخ بدهد، برای اطلاعات بیشتر به «خدا سنج یوگاد» مراجعه کنید.
      خدا میتوانست فرشتگان متعددی را به مراکز علمی و دانشگاه ها (اگر نه برای تمام مردم) بفرستد و آنها بصورت مشخص، مستند، مستدل و دقیق وجود خدا را و درست بودن دین خدا را به فرهیختگان بگونه ای نشان دهد که آنها وجود خدا را قبول کنند و به دیگران هم بیاموزند.
      خدا میتوانست کتابی که ارسال کرده است (مثلا قرآن) را بگونه ای ارسال کند که هیچ خطا و شکی نتوان بر آن ورزید (برای نمونه هایی از خطاهای قرآن به بخش اشتباهات قرآن، خطاهای تازینامه مراجعه کنید) و بقدری دقیق و شگفت انگیز آنرا مینوشت که هرکس با خواندن آن میفهمید این کتاب از طرف خدا آمده است. ممکن است خداباورانی که کتابهای دینی دارند معتقد باشند که کتابهایشان چنین ویژگی را دارند، اما باید توجه داشت که این نظر دینی آنها هست، بر اساس این برهان وقتی میتوان قبول کرد کتابی الهی به اندازه کافی از استحکام و همچنین مطالب عالی برخوردار است که دست کم اکثریت مردم کره زمین اگر نه همه آنها به الهی بودن آن کتاب باور داشته باشند. و الا از بهائیان گرفته تا یهودیان و زرتشتیان همگی مدعی این هستند که در کتابهایشان هیچ اشکالی نیست و نظیر آن کتابها وجود ندارد.
      فرستادگان خدا مانند محمد میتوانستند بطور دقیق تری دست به معجزات بزنند، مثلاً محمد میتوانست بصورتی شق القمر کند که همه مردم جهان آنرا ببینند، و تاریخ نویسان هندی و چینی و ایرانی و رومی این واقعه را ثبت کنند که ماه نصف شد. یا بر اساس باورهای مسیحی، مسیح بجای اینکه بر یاران خود ظهور کند و رستاخیز کند، بر پتینوس پیلات حاکم رومی اسرائیل رستاخیز میکرد یا بر خود امپراطور روم تیبریوس ظهوری میکرد تا دیگر شکی باقی نماند که او نیروهایی از طرف خدا دارد.
      ابابیل که در قرآن از آنها صحبت شده است را یکبار دیگر در زمان مدرن بفرستد تا کاری عجیب و غریب کنند، یا مثلا کاری کند که پرندگان به قبر امامان شیعه و خانه کعبه تخلی نکنند.
      روشن است که هرکدام از کارهای بالا که همواره میتوان روشهای بهتری از آنها را یافت و آنها را توسعه داد ممکن هستند. در خود قرآن به اینگونه کارها اشاره شده است در سوره اسراء آیه 90 مشرکان به محمد گفته اند «و گفتند ما هرگز به تو ايمان نمي‏آوريم مگر اينكه چشمه‏اي از اين سرزمين (خشك و سوزان) براي ما خارج سازي!» حال اگر خداوند اینکار را انجام میداد یقیناً افراد بیشتری به محمد باور میداشتند، شاید تمامی انسانها. از طرفی بر اساس قدیر بودن خدا، خدا اگر وجود میداشت قادر بوده است هرکدام از آنها را انجام دهد، بنابر این فرض 1-الف بدیهی است و جای شک در آن نیست، خدا قطعاً اگر وجود داشته باشد میتواند با انجام یک سری کارها از جمله کارهای یاد شده وضعیت S را تحقق بخشد.

      1- ب. میگوید که تحقق وضیعت S دلخواه خدا است و خداوند تحقق S را خواستار است. حال تحقق S ممکن است یکی از خواسته های خدا باشد اما خواسته های دیگری نیز موجود باشد که نسبت به این خواسته ارجحیت داشته باشند، اینجا است که فرض 1-ج مطرح میشود. به نظر میرسد فرض 1-ب نیز به دلیل اخلاقمدار بودن خداوند فلسفی و همچنین نیک بودن او بدیهی به نظر برسد، خداوند اگر سرنوشت بدی را برای انسانها بخواهد و به قول مذهبیون «خیر بنده اش را» نخواهد دیگر اخلاقمدار نبوده و خدای شرور و بد خواهد بود. اما دست کم 3 استدلال دیگر میتوان برای اثبات 1-ب آورد:

      استدلال 1- خداوند میخواسته است که انسانها به درست بودن قرآن و پیامبر بودن محمد باور داشته باشند (انبیاء 107، میگوید که محمد را نفرستاده ایم مگر به دلیل اینکه رحمتی بر عالمیان باشد). در مورد مسیحیت خداوند میخواسته است که همه انسانها به اینکه مسیح پسر خدا است باور داشته باشند (I John 3:23). اگر خداوند چنین چیزی نمیخواست محمد و مسیح را اساساً با ایده های جهانی ارسال نمیکرد.

      استدلال 2- در قرآن (اسراء 89) میگوید که «ما در اين قرآن براي مردم از هر چيز نمونه‏اي آورديم (و همه معارف در آن جمع است) اما اكثر مردم (در برابر آن) جز انكار حق، كاري ندارند.» این آیه نشان میدهد که خداوند در قرآن از چیزهایی نمونه آورده است که انسانها به حق پی ببرند، اگر نمیخواست که تمام مردم به حق پی ببرند منطقاً چنین کاری نمیکرد، در جایی دیگر گفته است اين قرآن چيزي جز تذكري براي جهانيان نيست. برای همۀ جهانیان نیست. (سورۀ تکویر آیۀ 27) همچنین میگوید تو را نفرستادیم مگر آنکه برای همۀ مردم بشارت دهنده و باز دارنده باشی… (سورۀ سبأ آیۀ 28). بنابر این از این دست آیات میتوان نتیجه گرفت که 1-ب درست است، همچنین به (14:44,4:170,10:24) نگاه کنید.

      استدلال 3- اگر خدا واقعا نخواهد که همه انسانها به او و مجموعه فرضهای P اعتقاد داشته باشند، آیا دیگر این معنی پیدا میکند که او بخاطر بی اعتقادی به خدا انسانها را تنبیه کند؟ اگر اینگونه باشد دیگر بی اعتقادی افراد خواست خدا خواهد بود و در نتیجه تنبیه کردن آنها ظالمانه خواهد بود و علت بی اعتقادی افراد خود خدا خواهد بود.

      1- ج. این زیر فرض اندکی با زیر فرضهای پیشین متفاوت است، از آن سو که این فرض را نمیتوان از روی قرآن نشان داد. ممکن است گفته شود که خدا نمیتواند تمایلات ناسازگار با یکدیگر داشته باشد زیرا در این صورت نمیتواند همه آنها را عملی کند، در حالی که خدا بر هر چیزی بر اساس تعریفش قادر است، اما این استدلال به تنهایی ممکن است نتواند هرکسی را قانع کند. از طرفی دیگر میبینیم که در قرآن بارها و بارها به شرک نورزیدن و در نتیجه پذیرش توحید (وجود، یگانگی و پیروی از خدا) اشاره شده است، این میتواند نشان دهد که هیچ هدفی بالاتر از این برای خدا وجود ندارد، یا اینکه او به مردم دستور میدهد به پیامبرش باور بیاورند، بر اساس باورهای دینی اسلامی خدا اساساً انسانها را برای خداپرستی آفریده است اما تمام اینها میتوانند تنها نشان دهند که باور داشتن به خدا و دین او بالاترین اولویت خدا برای انسانها است، اما نمیتوانند بطور قطعی این را اثبات کنند. فیلسوف دیگری برای اثبات این فرض استدلال دیگری مطرح کرده است که استدلال وی با فرنام «استدلال ب» در همین نوشتار خواهد آمد. ادامه بحث بر سر این فرض به سنت های الهی بر میگردد که بطور مشخص در بخش شبهات به آنها پرداخته خواهد شد.

      1- د. این فرض احتمال اینکه خدا نابخرد باشد را رد میکند. منظور اینجا از نابخردی این است که خدا هرگز یکی از اهدافش را بدون هیچ دلیلی کنار نمیگذارد. بلکه او اهدافی را که ناسازگاری با سایر اهدافش ندارند عملی میکند، این ناشی از فهیم بودن خدا میشود.

      2. بسیار روشن است که اگر تمام زیر فرضهای فرض 1 درست باشند 2 نیز درست خواهد بود، زیرا هیچ دلیلی وجود ندارد که اگر تمام شرایط برای وقوع S محیا باشد و خدا اراده به تحقق S داشته باشد، S تحقق یابد. بعبارت دیگر این فرض نتیجه اصل جهت (یا علت) كافی لايب نيتس (3) است؛ هرکس با 2 مخالفت کند احتمالاً آنرا نفهمیده است.

      3. این فرض نیازمند شهود است، با نگاه کردن به جمعیت دنیا میتوان دریافت که وضعیت S وجود ندارد. دین اسلام و هرکدام از سایر ادیان را اگر در نظر بگیرید پیروان آنها در اقلیت مردم زمین قرار دارند. البته خارج از این مشاهده بسیار آشکار در قرآن نیز به این مسئله اشاره شده است که اکثر مردم ایمان نمی آورند. سوره هود آیه 17 از جمله آیات است که میگوید اکثر مردم به الله و و دینش ایمان نخواهند آورد، همین قضیه همچنین قابل دریافت از سوره روم آیه 6، 30، سبإ 36، یس 7، غافر 57، جاثیه 26، میباشد. در این آیات خود قرآن اعتراف میکند که بیشتر مردم باورمند به قرآن و مفاهیم آن نیستند و نسبت به آن بی اعتقادند. فرض 3 فرضی است که این برهان نام دوم خود (برهان ناباوری یا بی اعتقادی) را نیز از آن گرفته است.

      4. فرض شماره 4 نخستین نتیجه گیری این برهان است. این فرض نیاز به اثبات ندارد چون منطقاً میتوان آنرا از 2 و 3 نتیجه گرفت.

      5. فرض شماره 5 دومین نتیجه گیری این برهان است. این فرض نیز نیاز به اثبات ندارد و آنرا میتوان منطقاً از 1 و 4 نتیجه گرفت.

      روشن است بر روی 4 و 5 نمیتوان هیچ شکی داشت زیرا این دو فرض که نتیجه گیری برهان نیز هستند بطور منطقی اگر باقی فرضها درست باشند از آنها نتیجه میشوند لذا تمامی بحث باز میگردد به فرضهای 1، 2 و 3. همچنین همانطور که نشان داده شد، روشن است که روی 2 و 3 نیز نمیتوان شک کرد، بنابر این تنها فرضهایی که باقی میمانند زیر فرضهای چهارگانه فرض 1 هستند. همانطور که نشان داده شد 1-الف و 1-ب نیز بدیهی هستند لذا تنها جای بحث و مناظره که باقی میماند بر روی فرضهای 1-ج و 1-د است.

      در مورد فرض 1-ج فیلسوف دیگری با نام ویکتور کسکولوئلا (Victor Cosculluea) استدلالی را در دفاع از این فرض آورده است. به یاد داریم که این فرض این همانی با گزاره «خداوند تمایلات ناسازگار ندارد» دارد، یعنی اگر این گزاره اثبات شود 1-ج نیز اثبات شده است. استدلال وی که استدلالی فلسفی است و با منابع دینی ارتباطی ندارد از این قرار است:

      استدلال ب:

      1. اگر خدا هر تمایلی داشته باشد که وضعیت X تحقق یابد، آنگاه تحقق یافتن X بهتر از تحقق یافتن هر وضعیت دیگری مانند Y است، درصورتی که Y در ناسازگاری با X باشد.

      2. اگر خدا تمایل داشته باشد که وضعیت S تحقق یابد (همانگونه که در استدلال الف ادعا میشود) و خداوند همچنین تمایل داشته باشد وضعیت T که وضعیتی ناسازگار با وضعیت S است تحقق یابد، آنگاه تحقق یافتن S بهتر از تحقق یافتن T است و تحقق یافتن T بهتر از تحقق یافتن S است.

      3- این درست نیست که که تحقق وضعیت S بهتر از تحقق وضعیت T باشد و تحقق وضعیت T برتر از تحقق وضعیت S باشد، چون این یک تناقض است. (در نتیجه 2 باطل است).

      4- بنابر این، اینگونه نیست که خدا تمایل داشته باشد وضعیت T و S هردو تحقق یابند، درصورتی که S و T با یکدیگر ناسازگار باشند.

      از آنجا که این استدلال هیچ ارتباطی با طبیعت و چیستی وضعیت های S و T ندارد، اگر درست باشد میتواند گزاره «خدا نمیتواند تمایلات ناسازگار یا متناقض (تناقض چیست؟) داشته باشد» را که برابری با فرض 1-ج استدلال الف دارد اثبات کند. افزون بر این از آنجا که استدلال ب ارتباطی با کتاب قرآن یا انجیل و تفسیر آنها ندارد میتواند قدرت بسیار بیشتری داشته باشد و فرض 1-ج را که تئودور درنج خود آنرا ضعیف ترین فرض برهانش میداند استقامت فراوان بخشد. در توضیح فرضهای این استدلال کسکولوئلا آورده است:

      1. اگر وضعیتی مانند Y وجود داشته باشد که ناسازگار با وضعیت X باشد و تحقق آن بهتر از تحقق وضعیت X باشد، و اگر خدا تمایلی برای تحقق X داشته باشد آنگاه یا اخلاقمداری و کمال اخلاقی او زیر سوال میرود یا علیم بودن او، زیرا موجودی که کمال اخلاقی دارد هرگز در صورتی که تحقق وضعیتی بهتر از X ممکن باشد تمایلی برای تحقق وضعیت X نخواهد داشت و از طرفی یک موجود علیم در صورتی که وضعیتی بهتر از وضعیت X قابل تصور باشد، حتماً میداند که چنین وضعیتی قابل تحقق یافتن است.

      حال ممکن است دو وضعیت X و Y هردو به یک اندازه خوب باشند. در اینصورت هیچ چیزی در مورد X وجود نخواهد داشت که یک موجود علیم تمایل به تحقق X داشته باشد. این مسئله درصورتی روشنتر میشود که فرض کنیم وضعیت ممکن و رقیبی وجود دارد که تحقق آن بسیار بدتر از تحقق وضعیت X یا Y باشد. در چنین صورتی به نظر میرسد که یک موجود علیم و کامل از لحاظ اخلاقی به تحقق (X یا Y) تمایل خواهد داشت، یعنی به تحقق یکی از این دو وضعیت تمایل خواهد داشت نه هردوی آنها، زیرا هیچ دلیلی باقی نخواهند ماند که به تحقق هرکدام بطور مستقل تمایل داشته داشته باشد (و خردمند بودن خدا این را معنی میدهد که خدا کاری بی دلیل نمیکند).

      2- این فرض از فرض 1 پیروی میکند، مقدمه این فرض، فرض میکند که خداوند تمایل به تحقق دو وضعیت متناقض با یکدیگر را دارد. این فرض انجام میشود تا بعدا با نفی آن نشان داده شود خدا نمیتواند تمایلات ناسازگار با یکدیگر داشته باشد.

      3- از انجا که ما در مورد ارزش کلی سخن میگوییم باید 3 را قبول کنیم، هرچند ممکن است تحقق وضعیت S در تمامی زمینه ها و جنبه ها برتر از وضعیت T نباشد و برعکس، هرگز نمیتوان گفت S بطور کلی با در نظر گرفتن تمام جوانب (که یک موجود علیم حتما تمام آن جوانب را میداند) برتر از وضعیت T است و در عین حال وضعیت T در تمامی جوانب برتر و بطور کلی برتر از S است، زیرا این یک تناقض است.

      4- این فرض نیز بطور خودکار از فرضهای قبلی نتیجه میشود.

      در ادامه به شبهاتی که به فرضهای این برهان وارد شده است خواهیم پرداخت.

      شبهات

      عمده ترین پاسخی که منتقدین این برهان به آن چنگ زده اند مسئله سنت های الهی است که در زبان انگلیسی از آن با فرنام «Theodicy» یاد میشود. کلمه تئودیسی از ریشه یونانی تئو به معنی خدا و دیسی به معنی عدالت می آید. منتقدین با مطرح کردن این سنت ها تلاش میکنند نشان دهند که فرض 1-ج باطل است. در اینجا لازم است به عمده ترین این سنت ها بپردازیم و نشان دهیم که این سنت ها نمیتوانند برهان پنهانی الهی یا بی اعتقادی را رد کنند.

      سنت اختیار

      سنت اختیار احتمالا رایج ترین شبهه ای است که به این برهان وارد میشود. این شبهه در حمله به فرض 1-ج مطرح میشود تا نشان دهد چیزی به غیر از تحقق وضعیت S نیز وجود دارد که تحقق یافتن آن نسبت به تحقق یافتن وضعیت S ارجحیت دارد و آن مختار بودن انسانها است. از نظر کسانی که این شبهه را مطرح میکنند خدا میخواسته است که انسانها از روی اختیار و نه از روی هرگونه جبری به مجموعه گزاره های P ایمان بیاورند. از طرفی اگر او هریک از کارهایی که خداباوران آنرا فوق العاده میدانند (و در توضیح فرض 1- الف برخی از آنها را پیشنهاد کردیم) را انجام میداد، این بنوعی اختیار را از انسان ها میگرفت و انها را مجبور به ایمان آوردن به گزاره های P میکرد. پس بنابر این شبهه، فرض 1- ج باطل است و در نتیجه کل استدلال الف باطل است.

      به این حمله دفاع های متنوعی وارد است و به شیوه های مختلفی میتوان به آن پاسخ داد، نخستین و آشکار ترین آنها این است که معلوم نیست اساساً چرا مدافعان سنت اختیار فکر میکنند تحقق وضعیت S در تناقض با اختیار انسانها است، زیرا در صورتی که خواست انسانها این باشد که S تحقق بخشد دیگر تناقضی میان اختیار انسانی و تحقق وضعیت S وجود نخواهد داشت. چرا باید نشان دادن این نشانه ها به مردمی که خواهان دانستن حقیقت هستند با اختیار در تناقض باشد؟ به نظر میرسد اگر خواست مردم این باشد که حقایق را بدانند نشان دادن نشانه هایی آشکار به آنها نه تنها در تناقض با اختیار آنها نیست بلکه تایید اختیار آنهاست. حتی ارسال افکار بطور مستقیم به ذهن افراد و تماس مستقیم با آنها (چیزی مانند وحی) نیز نمیتواند در صورتی که آن افراد خود خواهان دریافت حقایق باشند با اختیار آنها در تناقض باشد، بلکه بر عکس در سازگاری با آن خواهد بود. بعنوان مثال فرض کنید خداوند مقدار زیادی پول را در حساب کسی که مایل است وجود او را تحقیق کند واریز کند، آیا اینکار در تناقض با اختیار آن شخص است؟ خیر بلکه اینکار به این اراده آن شخص کمک میکند و در نتیجه اختیار او را تایید میکند. افزون بر این همانطور که در توضیحات فرض 1- الف آورده شد، راه های متعددی وجود دارد که خدا بتواند بواسطه آنها وضعیت S را تحقق بخشد، او حتی لازم نیست بطور مستقیم به آنها پیامی را القا کند، و این کاملا مسخره است اگر شخصی بگوید در هر صورتی اگر خدا چنین بکند اختیار انسانها را از بین برده است، این ادعا برابر با آن است که بگوییم هرگاه به هر شخصی مدرکی نشان داده شود اختیار او از بین رفته است و این ادعا بسیار مضحک است.

      باورهای مردم همیشه توسط آنچه میبینند و میشنوند و میخوانند تغییر میکند، اما به اختیار آنها لطمه ای وارد نمیشود. حتی اجرا شدن معجزات بزرگ نیز تداخلی با اختیار انسانها ایجاد نمیکند، مردم میخواهند که حقیقت را بدانند، بطور مشخص آنها میخواهند بدانند که جهان چگونه برپا شده است. انجام دادن معجزه تنها به این خواسته آنها جامه عمل پوشاندن است و به هیچ عنوان نمیتواند در تناقض با اختیار آنها باشد. بنابر این روشن است که سنت اختیار نمیتواند فرض 1- ج را باطل کند. در حقیقت اگر کسی درک درستی از برهان داشته باشد خواهد فهمید که این برهان کاملا بی ارتباط با مسئله اختیار است.

      حتی اگر فرض کنیم نشان دادن نشانه ها به افراد اختیار آنها را در تصمیم گیری در مورد خدا از بین خواهد برد باز هم به نظر میرسد مردم از باورمند بودن به خدا در صورتی که او واقعا وجود داشته باشد سود خواهند برد. یک خدای مهربان و اخلاقمدار که بخواهد مردم واقعا هدایت شوند و خیر بندگانش را میخواهد نباید بخاطر اینکه مقداری از اختیار بندگانش سلب میشود آنها را برای همیشه روانه جهنم کند و بدبختی را بر آنها حاکم کند. بنابر این حتی اگر این برهان با اختیار رابطه ای نیز میداشت هنوز سنت اختیار نمیتوانست آنرا رد کند. زیرا مشخص نیست تداخل تحقق وضعیت S با اختیار انسانها بخودی خود نمیتواند نشان دهد که چرا خدا نمی بایست در صورتی که وجود داشته باشد چنین کاری کند.

      اعتراضات دیگری بر اعتراض سنت اختیار وارد است و یکی از آنها این است که به نظر میرسد این اعتراض مدعی آن باشد که خدا از مردم انتظار خردگرا بودن را ندارد و از آنها انتظار دارد که بگونه نابخردانه ای به مجموعه گزاره های P باور داشته باشند، بدون اینکه شواهد و مدارک معتبر و درستی در اختیار آنها باشد. چرا خدا باید چنین چیزی بخواهد؟ چرا یک موجود عاقل و خردمند موجوداتی از شکل خود بیافریند و از آنها انتظار داشته باشد که احمقانه رفتار کنند؟ از این گذشته روشن نیست مردم قرار است چگونه در غیاب شواهد خوب به درست بودن مجموعه گزاره های P باورمند شوند. آیا انتخاب یک باور دینی درست تنها باید نتیجه حدس و گمان باشد؟ آیا سعادت اخروی انسانها در نزد خدا یک لاتاری بزرگ کیهانی است؟ اگر خدا وجود داشته باشد، وی چرا باید چنین چیزی را خواستار باشد؟

      افزون بر این اعتراضات به نظر میرسد کتابهای دینی مانند قرآن و انجیل از اتفاقهای ماوراء طبیعی زیادی سخن میگویند که در زمان های پیشین برای مردمان مختلفی اتفاق افتاده است، چگونه است که اگر این اتفاقها با اختیار ناسازگاری دارند، خداوند اختیار را از آن افراد گرفته است ولی دیگر چنین کاری نمیکند؟ مدافع سنت اختیار باید شرح دهد که چگونه از بین بردن اختیار در دورانی که قرار است ماجراهای ماوراء طبیعی قرآن اتفاق افتاده باشند مجاز بوده است ولی دیگر مجاز نیست؟ چرا در آن موقع خداوند چنین میلی داشته است اما دیگر چنین میلی ندارد؟

      همچنین ادعای اینکه خداوند نمیخواهد اختیار را از انسانها بگیرد در تناقض با آموزه های انجیلی و قرآنی هست. اقوام زیادی بوده اند که به خواست خدا قتل عام شده اند، قوم نوح، و قوم عاد بعنوان مثال کاملا نیست شدند، و نیست شدن برابر با گرفتن اختیار از آنها بوده است، آنها قطعاً نمیخواستند که بمیرند، حال چگونه است که بعضی اوقات گرفتن اختیار از انسانها جایز و ممکن است اما مدافع سنت اختیار اصرار دارد که این اتفاق نمی افتد؟

      در نهایت اساساً وجود اختیار در صورت وجود خدا مسئله ای است که در آن بسیار جای شک وجود دارد، خداباور باید ابتدا نشان دهد که وجود خدا با وجود اختیار برای انسانها در تناقض نیست، بعد آغاز به تقریر دفاع سنت اختیار بکند، برای اثبات اینکه اختیار در صورت وجود خدا نمیتواند وجود داشته باشد به نوشتاری با فرنام «تناقض اختیار و وجود خدا» مراجعه کنید.

      نتیجه آنکه سنت اختیار نمیتواند مشکلی را برای این برهان ایجاد کند و 1-ج را باطل کند.

      سنت الهی نادانسته

      سنت الهی نادانسته احتمالاً آخرین حربه ای است که خداباوران در رد این برهان بدان چنگ خواهند زد. مدافعین این سنت این ادعا را دارند که ممکن است سنت الهی نادانسته ای وجود داشته باشد که بواسطه آن خداوند ترجیح بدهد اهداف دیگری را بر هدف تحقق وضعیت S ترجیح دهد. در پاسخ به این پرسش که آن سنت نادانسته چیست، خداباور خواهد گفت که او از چیستی این سنت اطلاعی ندارد، زیرا خدا هنوز آنرا به بشریت اعلام نکرده است. مدافع این سنت نیز فرض 1-ج را هدف گرفته است.

      در پاسخ به شبهه میتوان گفت نخست اینکه اگر ما «نمیدانیم که سنت الهی نادانسته ای وجود دارد»، هرگز به این معنی نیست که «سنتی نادانسته وجود دارد»، ندانستن ما تنها به معنی ندانستن است، نمیتوانیم بگوییم ما نمیدانیم ولی چنین سنتی وجود دارد. اگر اینگونه ادعای مطرح شود، مدعی تنها مرتکب مغلطه «مصادره به مطلوب» شده است یعنی فرض کرده است خدایی وجود دارد و چون او وجود دارد قطعاً سنتی نیز وجود دارد، در حالی که وجود داشتن یا عدم وجود او مطلوب این برهان است و خداباور نمیتواند تنها آنرا مصادره کند و وجود خدا را درست فرض کند.

      دوم اینکه اگر هم فرض کنیم چنین سنتی ممکن است وجود داشته باشد، میتوانیم همچنین فرض کنیم که پاسخی نیز برای آن وجود داشته باشد و نشان بدهد که آن سنت نیز نمیتواند اثبات کند تمام شرهای موجود در دنیا شرهای اخلاقی هستند. بالاخره فرض کردن تنها در انحصار خداباوران که نیست!

      سوم اینکه اگر فرض کنیم خدایی وجود داشته باشد و چنین سنتی وجود داشته باشد قابل تصور نیست که خداوند بخواهد آن سنت را و چیستی آنرا اعلام نکند زیرا با اینکار خود سرنوشت بسیار تلخ و ظالمانه ای را برای انسانها رقم زده است و این کار کاملا غیر اخلاقی است.

      چهارم اینکه تا زمانی که این سنت نادانسته دانسته نشود، جایگاه خردگرایی در انکار و نفی وجود خدا خواهد بود. خداباور با این اعتراض خود تنها در واقع میگوید «خدا وجود دارد اما ما نمیدانیم چرا»، یعنی به عبارت دیگر خرد خویش را زیر سوال میبرد، که خوب البته «برهان» برای کسی اقامه میشود که عقلانیت و خرد را و اصالت آنرا قبول دارد نه برای انسانهای نیمه عاقل.

      پنجم اینکه اگر اینگونه فرضهای نادانسته مجاز هستند، بیخدا نیز میتواند ادعا کند که «برهانی بسیار قوی علیه وجود خدا وجود دارد ولی من آنرا نمیدانم» و بعد بیخدایی را از آن نتیجه بگیرد.

      در نتیجه سنت نادانسته نیز نمیتواند 1-ج را رد کرده و برهان را باطل سازد.

      نتیجه گیری

      روشن است که اگر خدایی وجود داشت و اعتقاد داشتن به او سودمند میبود، او هرگز نباید پنهان میشد و باید بگونه ای شواهد و مدارک و نشانه ها از خود باقی میگذاشت که دست کم اکثر مردم به وجود او و برنامه ای که او برای حیات در نظر گرفته است معتقد باشند. این برهان را میتوان با اندکی تغییر به گونه ای بیان کرد که وجود خدای تمامی ادیان را و هر خدایی که باور داشتن به او سودمند باشد و او دارای کمال اخلاقی و سایر ویژگیهای استاندارد خدا باشد شامل شود. لذا از پنهان بودن خدا و همچنین وجود بی اعتقادی نسبت به خدایان مشخص هر دینی میتوان نتیجه گرفت که خدایی وجود ندارد و خدا تنها ساخته ذهن انسان است. خدای پنهان در حقیقت آخرین بتی است که انسان از جنس توهم خویش تراشیده است، اما این بت نیز مانند سایر بت ها شکستنی است و باید با احتیاط از خطر برخورد با خرد حمل شود.

  77. این همه بحث و کامنت سر اشکال و جواب درباره بحث شر….

    بعید میدونم هم نتیجه ای داشته باشه

    حداقل اینو میدونم که با این روش و متد این مسئله بصورت اثباتی بجایی نخواهد رسید

    اصلا از فلسفیدن این انتظار رو داشتن (با کمال احترام به دوستان ) نابجاس

    حداکثر کار فلسفه اینه نفی کنه جوابو و بگه این نیست و جواب کارتونی دادن چرته

    ولی رفع این سوالات برای کسانی مقدوره که وارد ساحت معنویت و عرفان و حقیقت بصورت واقعی و وجودی بشن

    بنظر بنده اونایی که بر مسئله شر تاکید دارن و مانور میدن بصورت ناخودآگاه و نه عمدی (اکثرا)
    از متافیزیک و ماورالطبیعه و حالا اسمشو هر چی میخوای بزار دور افتادن و ذهنیت و شخصیت فکری و وجودیشون غافل از حقائق شده و بعدها اگر هم با اختیار رو به این ساحت اووردن بعلتهای گوناگون نتونستن وارد این فاز و نگرش و نظرگاه وجودی بشن

    ای کاش دوستان درباره عرفان کمی جدی و عمیق وارد بحث میشدن تا ببینیم اصلا چه فرضیات یا نظریات یا نگرشی نسبت به این مسئله دارن

    بدبختی اینه که بخش قابل توجهی از مومنان و متعبدان و متشرعان هم قبول ندارن و یا نگاههای سطحی و بعضا نگاههای ظاهر گرایانه با این مسئله که اساس ایمان و تعبد و شرع هستش برخورد میکنن

    متاسفانه در حوزه های علمیه هم که مراکز دین و مذهبن با عرفان مشکل دارن

    تو گویی تدین و تعبد و مومن بودن جدا از عرفان است و بقول آیت الله جوادی آملی بعضیا دوست دارن ظاهرا فقط جزو یومنون بالغیب باقی بمونن نمیخوان و تلاش نمیخوان بکنن غیب براشون ظاهر بشه

    متاسفانه مومنان ما هم تو ظاهر موندن و بعضا رو به انکار میارن

    حالاایمانشون بچیه خدا میدونه!!!!!!!!!

    مومنان و محققان دینی ظاهرگرا .وبعضا پوزیتویست و سکولار!!!!!!!

    عرفان هم شده توهم و خرافات و موجب آفات اجتماعی…..!!!!!

    ای کاش دوستان درباره عرفان صحبت میکردن تاببینیم دوستان چی تو مشتشون هست

    1. باسلام جناب محمد
      من هم با جنابعالی موافق هستم.ولی متاسفانه عده ایی از کاربران چنان به من حمله ور شدند,و سریعا “حکم ارتداد و کفر “من را صادر فرمودند که من عطایش را به لقایش بخشیدم.
      به نظرم بهترین گفت وگوی فلسفی,گفت و گوی سقراطی است.
      گفت و گوی :(پرسش و پاسخ)
      ولی متاسفانه این گونه پیش نرفت!
      موفق باشید.

  78. در میان مغالطه‌های ربط این واپسین مغالطه شاید سخت‌ترین آن‌ها برای شرح دقیق باشد. نام‌های گوناگون جایگزین، ازجمله نتیجه بی‌ربط، پس زدن* به خطا، به این مغالطه داده‌شده. این مغالطه وقتی رخ می‌دهد که یک استدلال می‌شکند، یعنی با یک بررسی نزدیک درمی‌یابیم که بین مقدمات و نتیجه یک “گسست” پیش‌آمده است. این گسست گاهی عمدی و فریب‌آمیز است، اما بیشتر برآمده از اندیشیدن درهم‌وبرهم است، یک سردرگمی در دلیل‌آوری که آورنده استدلال نیز به‌تمامی بدان آگاه نیست یا آن را درنیافته است.
    ارسطو، که نخستین طبقه‌بندی مغالطات غیر صوری‌ به‌گونه روشمند را ارائه کرد، می‌گوید، این مغالطه، که ما آن را ازدست‌دادگی سررشته(یا ignoratio elenchi) می‌نامیم، خطایی است برخاسته از پیگیری برای پس زدن یک استدلال. واژه لاتینی elenchi، دست آمده از یک واژه یونانی، به معنی هیچ‌سازی برهان یا پس‌زنی برهان است. ازدست‌دادگی سررشته یک پس‌زنی(ابطال) برهان است که به خطا انجام می‌گیرد، چراکه آورنده برهان به‌تمام گزاره موردبحث را درنیافته و طرف دیگر نیز ادعایی را پس می‌زند یا کوشش دارد پس زند که جز از موضوع اصلی بحث است. وی سررشته را از دست داده است.
    برای مثال، فرض کنید فردی پای می‌فشرد که چه قدر افزایش بودجه برای دبستان‌های عمومی مهم است. حریف وی تأکید می‌کند که آموزش کودکان بسیار بیشتر از صرف آموزش دبستانی است، که این نیز وابسته به گذران سال‌های پیش‌دبستانی است. این ادعا کاملاً قبول است ولی این، یک از‌دست‌دادگی سررشته است که پیش‌تر گفته شد. یک طرف استدلالی برای آ، نیاز به افزایش بودجه را در پیش می‌گذارد، مخاطب وی در مخالفت پاسخ ب، اهمیت آموزش پیش‌دبستانی، را ارائه می‌کند.
    فرض کنید بحث بسیار چالش‌برانگیزی درباره اصلاح قانون مالیات— به فرض حذف مالیات بر ارث، در جریان است. طرفی بحث می‌کند که این مالیات ناروا است، زیرا مالیات بر املاک ماترک هنگام تحصیل آن پرداخت‌شده است— و بنابراین مالیات گرفتن از چنین ماترکی دو بار مالیات گیری است. طرف مقابل که پشتیبان دریافت مالیات است می‌گوید مالیات بر ارث برای املاک بسیار گسترده است و افزون بر آن (طرفدار مالیات بر ارث ادامه می‌دهد) دولت نیازمند پول است. این پاسخ یک ازدست‌دادگی سررشته است. البته می‌توان از مالیات بر ارث دفاع کرد، اما گستردگی املاک و نیازمندی به منابع مالی، ازدست‌دادگی سررشته استدلالی است که ارائه شده بود: ادعای ناروا بودن دو بار مالیات گیری. به شیوه مشابه، در یک جنجال (به فرض) بر سر یک سیسم تسلیحاتی جدید بسیار پر هزینه برای ارتش، مشکوک بودن جنبه عملیاتی و هزینه بسیار زیاد آن موردنقد است. اگر مقدمات مدافعان این بحث به چیزی بیشتر از نیاز میرم به دفاع ملی توانمند تأکید نکنند، آنگاه این مدافعان گرفتار ازدست‌دادگی سررشته شده‌اند. بسیار آسان می‌توان به اهداف با عبارات کلی— مانند امنیت ملی، توازن بودجه — تأکید کرد؛ به‌احتمال بیش، پرسش سخت در این منازعه این است که آیا بعض مقیاس‌های خاص پیشنهادی (یک سیستم تسلیحاتی جدید، یک مالیات خاص) واقعاً به اهداف مفروض می‌انجامند و اگر احتمالاً می‌انجامند آیا به کارایی و کارآمدی جایگزین‌های دیگر هستند. دور زدن از پرسش‌های سخت با تأکید به توافق بر تعمیم‌های (کلی‌گویی‌های) آسان درباره اهداف گسترده‌تر ازدست‌دادگی سررشته است.
    در یک برداشت، هر مغالطه از گونه بی‌ربطی یک ازدست‌دادگی سررشته است، زیرا در همه این مغالطات شکافی بین مقدمات و نتیجه است. مقدماتی که بی‌ربط هستند— شاه‌ماهی سرخ، پهلوان پنبه، استدلال بر شخص — همه یک ازدست‌دادگی سررشته هستند و چنین نیز است. لیکن ما این نام را برای آن مغالطات بی‌ربطی نگاه خواهیم داشت که در بقیه رده‌ها جای نمی‌یابند. می‌توان گفت، ازدست‌دادگی سررشته یک رده کلی از مغالطات است: آن مغالطات که در آن‌ها آشکارا، مقدمات در ایجاد پیوستگی با نتیجه منظور، با انسجام درخور استدلال بخردانه، ناموفق هستند.
    ربط۷آ نتیجه پرت:
    عبارت دیگری نیز با چنین گستردگی و انعطاف وجود دارد، این عبارت، نتیجه پرت non sequiter که معنی لفظی “در پی نمی‌آید” را دارد، است. یک نتیجه پرت یک استدلال است که در آن، نتیجه آشکارا از مقدمات به دست نمی‌آید. در این برداشت کلی، هر مغالطه یک نتیجه پرت است. یک نامزد رئیس‌جمهوری آمریکا در سال ۲۰۰۰م، جرج دابلیو بوش، خاطرنشان می‌کرد که (با توجه به اختیاراتش به‌عنوان فرماندار تگزاس) در فکر به تعويق انداختن حكم اعدام مردی است که به علت جنایت محکوم به اعدام شده و در نوبت اجرای حكم قرار دارد. از وی پرسیده شد، چرا قبل از آنکه تصمیم قطعی بگیرید این خبر را اعلام کردید؟ او جواب داد:
    معتقدم این موقعیت مهمی برای من است تا علامتی را درباره آنچه ممکن است انجام دهم ارسال نمایم، زیرا این موقعیتی است که ما در حال بررسی بی‌گناهی یا گناهکاری یک انسان هستیم.➥
    بیشتر کاربرد عبارت نتیجه پرت مربوط به زمانی است که شکاف بین مقدمات و نتيجه به‌طور ناراحت‌کننده بسیار گسترده است. “یک نتیجه پرت زمخت و بزرگ” آن‌طور که آبراهام لینکلن در یک سخنرانی در سال ۱۸۵۴م مشاهده کرده بود “گاهی دو برابر خطرناک‌تر از يك مغالطه آراسته بود.” ➥
    در مواقعی، آنچه به نظر یک نتیجه پرت می‌آید با ژرف‌نگری بیشتر روشن می‌شود که این‌گونه نبوده. به یک گزارش از کتاب “افتضاحات قانونی بزرگ” توجه نمایید:
    زندانی پاسخ داد که گناهکار است. او سپس گفت، اشتباه کرده است و قاضی اجازه‌داد تا او پاسخ خود را به بی‌گناه برگرداند. محاکمه برگزار شد و نظر هیئت‌منصفه به بی‌گناهی بود. رئیس دادگاه آقای قاضی هاوکینز گفت “زندانی؛ “چند لحظه پیش گفتی که دزد هستی، اکنون بنا بر نظر هیئت‌منصفه تو یک دروغ‌گو هستی. اتهامی به تو وارد نیست.

    1. این کامنتو در جواب کامنت بنده گذاشتید؟

      اگه در جواب من گذاشتید باید بگم من ناظر به بحث ها و کامنت های دو طرف بحث اون کامنتو نذاشتم

      من دارم یه حرف دیگه میزنم. یه چیز دیگه میگم.
      من در ادامه بحثهای شما اون مطلبو نذاشتم

      من حرف خودم رو گفتم

      اگه حرفی یا نقدی دارید متناسب با رویکرد من جواب بدید

      من اصلا نخواستم استدلال کنم یا بگم استدلال نکنید یا نخواستم بحثو منحرف کنم

      خواستم بگم بهتون تاببینم اینجوری نگاه کردید مسائلو یا فقط…..

      آقای هومن لطفا متن بنده رو فارغ از نظر طرفهای بحثها بخونید و درباره اون بنویسید

      من اصلا دارم یه چیز دیگه میگم

      باز تاکید میکنم من نه خواستم که جواب بدم و نه خواستم بحثو منحرف کنم یا بقول شما مغلطه کنم.البته اگه منظورتون از این کامنت متن بنده باشه

      لطفا متن منو سعی کنید جدا از بحثها ببینید و اگه خواستید جواب بدید

  79. این به نظر خیلی عجیب می‌آید که کسی بخواهد با دست آویختن به ‌زور درستی گزاره‌ای را اثبات یا گروهی را قانع کند که آن درست است. روش تهدید یا رگ‌های گردن برای ناگزیر ساختن حریف، به سختی می‌تواند هرگز استدلال باشد. به‌طور سنتی، مقوله‌ای از این نوع مغالطات با عنوان دست‌آویزی به ‌زور یا استدلال چماق (به لاتین ad baculum) تمیز داده شده‌اند و البته آشکار است این روش هرگز نمی‌تواند جایگزین روش‌های استدلال بخردانه باشد. “قدرت حق را می‌سازد” یک اصل زیرکانه و شایسته نیست و البته که ما آن را نمی‌پذیریم.
    تهدید به ‌زور الزاماً فیزیکی نیست. در سال ۲۰۰۰ دو پروفسور در دانشگاه ایالتی بویس* مقاله‌ای را منتشر کردند (در یک ژورنال حقوقی دانشگاه دنور) و در این مقاله نقد تندی را به کمپانی بویس کاسکید* یکی از بزرگ‌ترین تولیدکنندگان محصولات کاغذی-چوبی، وارد کردند. به دنبال آن، دانشگاه در یک”تصحیح نامه” رسمی اعلام کرد که “این مقاله به خاطر فقدان کار دانشگاهی در آن و نیز محتوی نادرست، پس گرفته‌شده است.” آیا کمپانی با طرح دعوی قانونی دانشگاه را تهدید کرده بود؟ نماینده دانشگاه گفت: “بسیار خوب، تهدید، واژۀ جالبی است. بگذارید بگویم آن‌ها فقط خاطرنشان کرده‌اند که مخالفت ایجادشده می‌تواند به سطحی برسد که به عمل منجر شود.” آن‌گونه که بعد روشن شد، دانشگاه یک کپی از مقاله موردبحث را، که قسمت‌هایی از آن علامت‌دار شده بود، از طرف یکی از اعضای هیئت‌مدیرۀ شرکت بویدز دریافت کرده بود، همراه با یک نامه که می‌گفت: “به من توصیه‌شده، چنانچه بخش‌هاي علامت‌دار توسط دانشگاه دنور به هر طریق چاپ مجدد شود، علیه دانشگاه دنور اقدامات قانونی به عمل‌آورم.” ➥
    اما گاهی توسل به ‌زور Ad Baculum (معنی لفظی: با چوب‌دستی) به شیوه‌ای محیلانه‌تر بکار گرفته می‌شود. ممکن است بحث کننده به‌طور مستقیم مورد تهدید قرار نگرفته باشد و درعین‌حال تهدید پوشیده‌ای به سمت وی روانه باشد، وقتی در زمان ریگان دادستان کل[آمريكا] به خاطر سوء رفتار در برابر حملات شدید رسانه‌ای قرار داشت، رئیس دفتر کاخ سفید در آن زمان، هوارد بیکر، در جلسه‌ای که برای کارمندان خود برگزار کرده چنین گفته بود:
    ریاست جمهوری هنوز به دادستانی کل اعتماد دارد و من ‌نيز به دادستانی کل اعتماد دارم و شما هم باید به دادستانی کل اعتماد داشته باشید، چون ما برای رئیس‌جمهوری کار می‌کنیم، چون امور به این طریق پیش می‌رود. اگر کسی نظری غیرازاین دارد، با هر انگیزه مختلفی، جاه‌طلبی یا قصدی، وی می‌تواند دربارۀ آن با من سخن بگوید، زیرا ما باید در مورد این وضعیت باهم بحث کنیم. ➥
    شاید تصور شود کسی فریب این نوع استدلال را نخواهد خورد، هراسیده‌ها ممکن است رفتار سازگاری را نشان دهند، اما الزامی نخواهد بود تا در پایان نیز، درستی احکام پافشاری‌شده را بپذیرند. به این پرسش نمایندۀ فاشیسم ایتالیا در قرن بیستم، این‌گونه پاسخ‌داد که اقناع واقعی می‌تواند به‌وسیله ابزار گوناگون دست آید، که از آن میان، دلیل‌آوری یکی است و چماق هم یکی دیگر. وقتی ناهم‌سو قانع شد، ابزار قانع‌سازی ممکن است به دست فراموشی سپرده شود. نظریه فاشیسم راهنمای بسیاری از حکومت‌ها در جهان حاضر است، اما استدلال ad baculum – که تکیه به چماق یا هر نوع تهدید دیگر دارد – توسط خرد غیرقابل‌پذیرش است. استناد به ‌زور تعطیل کردن خرد است.

  80. مغالطه دست‌آویزی به مردم:
    این مغالطه گاهی به‌عنوان مغالطه ارتکاب به یاری‌جویی از انگیزه تعریف می‌شود؛ لیکن این تعریف آن‌چنان گسترده است که همه مغالطات ربط را در برمی‌گیرد. این مغالطه به‌طور باریک‌تر، کوشش برای پیروزی در جلب موافقت مردم برای بعضی نتیجه‌گیری، به‌وسیله تحریک احساسات توده‌ها تعریف می‌شود. استدلال دست‌آویزی به مردم (ad populum / پیش به سوی مردم/توده‌ها) ازجمله عریان‌ترین مغالطه‌ها و هنوز یکی از رایج‌ترین‌هاست. و این کار هر عوام‌فریب تبلیغاتچی است تا بدان چنگ آویزد. این عمل مغالطه آمیز است، زیرا گوینده (یا نویسنده) بجای کار پرزحمت ارائه شواهد و استدلال خردمندانه از زبان سخن‌ پرداز و هر وسیله حساب‌شده دیگر به تحریک غیرت و هواداری، هیجان، خشم، یا نفرت می‌پردازد تا نتایج موردنظر را به‌عنوان یک نتیجه منطقی به شنونده یا خواننده بقبولاند. وطن‌پرستی یکی از ابزار‌های رایج است که با آن به‌آسانی می‌توان احساسات را به قلیان آورد و می‌دانیم چه سوءاستفاده‌ها و بی‌عدالتی‌ها با استفاده از نام وطن‌پرستی ارتکاب یافت. سخن‌پردازی‌های آدولف هیتلر که در آن شنوندگان آلمانی در میان شور اشتیاق وطن‌پرستی از خود بیخود می‌گردیدند را می‌توان به‌عنوان یک نمونه کلاسیک ارائه نمود. عشق به وطن چیز خوبی است؛ دست اندازی به اذهان شنوندگان و استناد نابجا به ‌وطن پرستی ازنظر عقلانی و تاریخی بدنام است. “میهن‌پرستی،” آن‌طور که ساموئل جانسون دیده بود، “آخرین پناهگاه یک آدم رذل است.”
    استدلال میهن‌پرستی را، وقتی پای یک آرمان ملی در میان است و مؤلف استدلال قصد تبهکاری ندارد، ممکن است بکار برد. گرچه یک دفاع احساسی از باورها فاقد جنبه عقلانی است، لیکن نتیجه این استدلال بد می‌تواند توسط بعضی مقدمات، از گونه‌ای بیشتر عقلایی، پشتیبانی شود. اما استدلالی که مقدمات آن بر انگیزه‌ها اثر تندوتیز دارد هنوز مغلطه‌آمیز است. در ۲۳ مارس ۱۷۷۵م انجمن قانون‌گذاری ویرجینیا# قطعنامه را صادر که به‌موجب آن سربازان ویرجینیایی باید به جنگ انقلابی می‌رفتند. مجلس برای پذیرش این قطعنامه با چنان خطابه‌ای مواجه شد که محتوی انگیزاننده آن کم‌تر چنین بیش‌ازحد رخ داده است. پاتریک هنری این سخنرانی مشهور را با چنین نتیجه‌ای به پایان برده بود:
    . . . اگر بر آنیم تا تلاشمان را در پی شرافت پایان ندهیم، و بر آنچه از دیر هنگام بدان بودیم و بدان پای فشرده بودیم که هرگز رهایشان نکنیم مگر ‌که شکوه و جلال شایسته خویش بیابیم — پس باید بجنگیم! من می‌گویم و بازمی‌گویم، ای آقایان باید بجنگیم! مدد از اسلحه و توکل به خدا همه آن چیزی است که برایمان مانده. برگشتی بر ما نیست مگر وادادگی و بردگی! خوب گوش بسپارید، آیا صدای شیپورهایشان را در دشت‌های گسترده بوستون نخواهید شنید! . . . آیا زندگی چنین عزیز است یا صلح چنین شیرین، تا آن‌ها را به بهای زنجیرهای بردگی به دستشان آریم؟ بر آن نفرین، پروردگارا پناه بر تو! من نمی‌دانم دیگران را چه‌کار است؛ اما من، آزادیم را می‌خواهم یا مرگم را!
    گزارش شده، جمعیت بعد از شنیدن این سخنرانی به بالا می‌پریدند و فریاد می‌کشیدند: “تفنگ می‌خواهیم! تفنگ!”
    البته، تعدیلی را در اینجا ممکن است انجام داد. اگر احساسات سخنران بر آن است شنوندگان را متقاعد کند که بعضی باور‌ها درست هستند، آنگاه این استدلال واقعاً یک مغالطه است. اما، اگر سخنران و مخاطبان وی به‌طور کامل در باورها همسازی دارند و سعی سخنران صرفاً به این است که به مخاطبان خود اخطار دهد تا به این باورهای دوطرفه عمل کنند، آنگاه احساساتی که وی به خرج می‌دهد ممکن است در جهت یک هدف خوب باشد. اما، همیشه، این تمایز، بحث‌برانگیز است. زیرا وقتی سخنران موفق به متقاعد کردن به عمل می‌شود، آنگاه می‌توان گفت وی برای اقناع مخاطبان خود در درستی بعضی مدعیات — این ادعا که، اکنون وقت عمل است، یا این ادعا که، راه عمل برای پیروان این هدف مشترک این‌گونه است — به انگیزه‌ها تکیه کرده است. در این چالش، در تصمیم به اینکه چه عملی مناسب است، توسل به انگیزه به‌ناجار مشکل ساز است.
    سنگین‌ترین تکیه‌بر استدلالِ پیش به‌سوی توده‌ها را می‌توان در آگهی‌های بازرگاني پیدا کرد. محصولات تبلیغ‌شده به شیوه‌ای آشکار یا نا آشکار به علائق یا هر آنچه ما را به هیجان مطلوبی وامی‌دارد ارتباط داده می‌شود. نان برشتوک صبحانه را با آراستگی جوانی، دلاوری و ضربان خوش سلامتی مرتبط می‌کنند، و نوشیدنی را به تجمل و موفقیت نسبت می‌دهند، اتومبیل را با تخیلات عاشقانه، ثروت، سکس همراه می‌سازند. مردان معمولاً زیبا و متمایز، زنان غیرطبیعی و دل‌فریب – که با سختی می‌توان گفت هرگز پوشيده هستند – را در این آگهی‌ها نشان می‌دهند. این آگهی‌های پرسروصدا و شورانگیز به‌اندازه کافی زیرک و ماندگار هستند که باوجود عزم و مقاومت، همه ما را تااندازه‌ای تحت تأثیر قرار دهند. هر وسیله ممکن بکار گرفته می‌شود تا جهت توجه ما را کنترل کنند، و حتی به اندیشه‌های ناخودآگاه ما نفوذ نمایند تا ما را با استناد به انگیزه‌های بی‌ربط، از هر قسم، به‌نوعی اداره کنند.
    البته، صرف داشتن ارتباط بین محصولات و گونه‌ای احساس توافق به‌خودی‌خود هرگز استدلال نیست، اما، وقتی چنین رابطه‌هایی به‌طور روشمند بر ما تأثیر می‌گذارند – وقتی پیشنهاد می‌شود که فلان کالا – شاید بعضی آبجو، یا بعضی عطر، یا بعضی براند جین – سکسی یا در ارتباط با ثروت، یا قدرت، یا بعضی دیگر ویژگی‌های موردعلاقه هستند که با خریدشان مقداری از آن‌ها را به دست می‌آوریم – آنگاه آن‌ها مخفیانه و نه‌چندان عمیق استدلالی از گونه چنگ‌اندازی به مردم هستند.
    گونه‌ای از این استدلال‌های بد، که به‌ویژه خام‌دستانه هستند، بیشتر از این نمی‌گویند که جیزی برای خریدن (یا عضو شدن، یا پشتیبانی کردن و غیره) بسیار خردمندانه و توصیه‌شده است. بعضی این را “مغالطه ارابه هیجان” می‌نامند که کنایه از پدیده‌ای است که در هیجان‌ها رخ می‌دهد (و بسیاری مشتاقانه به این ارابه سوار می‌شوند) – و به عبارت ساده، آنچه دیگران می‌کنند توهم انجام ده زیرا این‌همه آدم آن را انجام می‌دهند. مثال‌های بی‌پروای این مغالطه ارابه هیجان در رسانه‌های جمعی بسیار معمول است؛ برای مثال در اینجا، کلمات دقیق یک آگهی که [اخیراً] از تلویزیون ABC TV پخش‌شده، آمده:
    چرا این‌همه مردم مجذوب پونتیاک گرند پریکس‌اند؟ می‌تواند این باشد که بسیاری از مردم مجذوب گرند پریکس هستند. بنابراین این‌همه مردم مجذوب گراند پریکس هستند.
    شرح:
    پونتیاک گرند پریکس: اتومبیل؛
    گرند پریکس: یک مسابقه اتومبیلرانی بسیار محبوب.
    این سرشت چنگ‌اندازی به توده است.
    بازی با انگیزه‌ها در زمینه‌های نظرسنجی‌های عمومی زیان‌آور است. اگر آن‌ها که این نظرسنجی‌ها را اجرا می‌کنند بی‌پروا باشند ممکن است پرسش‌ها را با واژگان و عبارات دارای اثر انگیزانندگی شناخته‌شده طوری قالب‌بندی کنند تا آن پاسخ را که می‌خواهند دریافت کنند. از طرف دیگر، اگر بدون طراحی و بی‌دقت باشد، بعضی واژگان می‌توانند دارای اثر انگیزشی باشند، آن‌گونه که نتایج بررسی را تباه سازند. بنابراین در پژوهش‌های مبتنی بر نظرسنجی(پژوهش‌های میدانی / پیمایشی)، برای پرهیز از بار انگیزشی عبارات، پرسش‌ها با دقت بسیار واژه بندی می‌شوند تا جامعیت نتایج حفظ گردد. گاهی جلوگیری از آلودگی به هر اثر انگیزشی بسیار دشوار است. بسیاری از آمریکایی‌ها از “تبعیض مثبت” به‌عنوان یک سیاست طراحی‌شده برای روا داشتن انصاف به اقلیت‌ها پشتیبانی می‌کنند. اما بسیاری از آمریکایی‌ها نیز با “ترجیحات نژادی” در پذیرش کالج‌ها و استخدام‌ها مخالفت می‌ورزند. پیامد هر نظر سنجی در این بحث به‌طور بسیار مؤثر وابسته به کاربرد چینش واژگان “تبعیض مثبت” و “ترجیح نژادی” در پرسش‌های نظرسنجی است.
    وقتی نتایج (نظرسنجی) نسبت به کاربرد واژگان متفاوت در تقابل بودند، آنگاه، و البته شاید، بتوان گفت، پرسش‌های متفاوت اصلی (در نظرسنجی) پرسیده شده‌اند. البته این، یک مسئله ادامه‌دار در پژوهش‌های وابسته به نظرسنجی باقی خواهد ماند. به‌هرحال، این نکته، در یک استدلال، ازنقطه‌نظر منطقی، بسیار دارای اهمیت است؛ که: نتیجه مورد دفاع در یک استدلال، با حضور مقدماتِ مستقیماً و عُمدتاً دارای اثر انگیزانندگی مغالطه‌ چنگ‌اندازی به مردم است.

  81. مصادره به مطلوب:
    این مغالطه‌ی‌ نامیده به مصادره به مطلوب (یا دست‌‌اندازی به نتیجه یا وام‌گیری از پرسش)➥ به‌طور گسترده بد فهمیده می‌شود، که بخشی از این بدفهمی به خاطر نام گمراه‌کننده آن است. خطای این مغالطه، فرض گرفتن آنچه به دنبال اثبات آن هستیم، است. مراد از “پرسش” در یک منازعه رسمی همان موضوع موردبحث و چالش است؛ در این صورت، “وام‌گیری” از پرسش، فرض گرفتن ادعای موضوع مورد چالش است. این یک مغالطه‌ کاملاً بی‌ارزش است و کسی که به ساخت جنین فرضی پرداخته، به تمام مرتکب مغالطه‌ شده.
    نام لاتین مغالطه این مغالطه “petitio principii” یا “اصل دست‌اندازی” است، و لذا هر مورد کار زدن آن، یک دست‌اندازی نامیده شده. ممکن است تصور شود این مغالطه آن‌قدر آشکار است که هرگز کسی مرتکب آن نخواهد شد، لیکن این‌گونه نیست. زیرا خطاهای منطقی که از خود زبان برمی‌خیزند نا آشکار حتی ازنظر نویسندگان آن‌ها هستند. منطق دان ریچارد واتلی(Richard Whately) این مثال کلاسیک از دست‌اندازی فریبنده را نمونه می‌آورد:
    باید اجازه آزادی بیان نامحدود، که دولت هم از آن سود می‌برد، را همیشه به مردم داد؛ زیرا بسیار راهگشای منافع مردمی خواهد بود که در بیان احساسات خود ‌باید از آزادی کاملاً نامحدود بهره‌مند باشند.➥
    این گزاره فقط می‌گوید: آزادی چیز خوبی است، جون چیز خوبی است؛ که نه چندان یک استدلال است.
    در تلاش برای تثبیت نتیجه موردنظر، که به فرض نویسنده‌ای ممکن است بخواهد آن را به این قالب درآورد، مقدمات استدلال مورد نظر جایی است که این ترفند در آن بکار می‌رود و بنابرین باید آنجا را جستجو نمود. البته نتیجه نیز، وقتی با عبارات دیگر پیکربندی شود، می‌تواند این ترفند را به‌خوبی به انجام رساند. برای مثال، در یک مغالطه مانند قبلی، در ادعای یک فیلسوف جینی قرن شانزدهمی آمده:
    چیزی به‌عنوان دانش که نتوان آن را به عمل درآورد وجود ندارد، چراکه چنین دانشی درواقع هرگز دانش نیست.➥
    این مغالطه، مانند مغالطه ازدست‌دادگی سررشته از آن نوع خطاهایی است که اکثراً توسط نویسندگان قطعات متون تشخیص‌داده نمی‌شود. پیش‌فرضی که قلب مغالطه است مدفون در لفاظی‌های مقدمات است، که گاه با کاربرد مترادفات گیج‌کننده یا غیرقابل تمیز نیز آميخته‌ می‌گردند. این استدلال‌ها دوری هستند، و هر مصادره(دست‌اندازی) یک دور است — اما دور ایجادشده ممکن است طولانی و گیج‌کننده با‌شد، و بنابراین خطای منطقی نادیده بماند.
    جنین نیست که بیندیشیم فقط نویسندگان نادان این خطا را انجام می‌دهند، حتی اذهان توانمند نیز در مواقعی در این دامگه افتاده‌اند، برای مثال در موضوعات بسیار چالش‌برانگیز در تاریخ فلسفه، منطق‌دان‌ها که مدت‌ها برای پابرجائی و اعتماد به استدلال استفرایی پی‌جوئی کرده‌اند، دست به تأسیس اصلی موسوم به “اصل استقرا” زده‌اند. این اصل که بنا به آن می‌گوییم: قوانین طبیعت، فردا آن‌گونه عمل خواهند کرد که امروز عمل کرده‌اند، به عبارت دیگر، طبیعت در روش‌های بنیادین خود لزوماً یک‌شکل است و بنابراین ممکن است با تکیه بر تجربه‌های گذشته برای رفتار در آینده سود برد. “این‌که آینده ضرورتاً مانند گذشته است” ادعائی است که هنوز باقی و در دست، اما همين ادعا، که در زندگی عادی هیچ‌گاه موردتردید قرار نمی‌گیرد، اکنون به این سرانجام رسیده که اثبات آن بسیار سخت می‌نماید. بعضی از متفکران ادعا کرده‌ که توانسته‌اند آن را ثابت کنند. آن‌ها خاطرنشان می‌کنند؛ وقتی در گذشته به اصل استقرا اعتماد می‌کردیم، همیشه نیز درمی‌یافتیم که این روش به ما کمک کرده تا اهداف خود را اجرا نماییم. آن‌ها می‌پرسند، “چرا نتیجه گرفته می‌شود که آینده مانند گذشته خواهد بود؟” و جواب می‌دهند “زیرا آن [آینده] همیشه مانند گذشته بوده.”
    آن‌طور که دیوید هیوم خاطرنشان کرد، این استدلال رایج، یک دست‌اندازی – دست‌اندازی به پرسش – است. نکته موردبحث این است، آیا طبیعت رفتار قاعده‌مند را ادامه خواهد داد. به عبارت دیگر، اینکه در گذشته طبیعت چنین کرده، نمی‌تواند دلیل باشد که در آینده هم این‌گونه رفتار خواهد کرد، مگر آن‌که، خود اصل پرسش را فرض بگیریم: یعنی، آینده مانند گذشته خواهد بود؛ هیوم قبول می‌کند که در گذشته آینده مانند گذشته بوده، پرسش گویائی را می‌پرسد که فیلسوفان هنوز با آن مسئله دارند: چگونه می‌توان دانست که آیندۀ آینده‌ها مانند آینده‌های گذشته خواهد بود؟ البته آن‌ها ممکن است این‌گونه باشند، اما نمی‌توانیم برای اثبات آنکه آن‌ها این‌گونه خواهند بود فرض بگیریم که آن‌ها این‌گونه خواهند بود.➥
    ازآنجایی‌که نام این مغالطه به‌طور گسترده بد فهمیده می‌شود، این نام گاهی به‌اشتباه به‌عنوان ابزاری زبانی، برای تحریک و برجسته کردن، که هرگز مغالطه و حتی استدلال از هر گونه‌ای نیست بکار می‌رود. در این برداشت، یک ادعا “مصادره” به مطلوب است اگر منجر به بعضی پرسش یا بازگشایی راه برای چالش شود. بنابراین، ممکن است سر تیتر مجله‌ای را به اشتباه چنین خواند: “تصمیم رئیس‌جمهور به اشغال عراق مصادره به مطلوب است: مرزهای قدرت رئیس‌جمهور برای به راه انداختن جنگ تا کجاست؟” این‌گونه خواندن این عبارت صرفاً یک خطای زبانی است. تأکید می‌کنیم: “مصادره به مطلوب”، به‌عنوان مغالطه، برای برجسته کردن موضوع نیست، بلکه، درست فرض کردن نتیجه‌ موردنظر است.
    استدلال دوری قطعاً مغلطه‌آمیز است، اما مقدمان آن بی‌ربط به نتیجه نیست. درواقع آن‌ها مربوط‌ هستند، اما آن را خیلی ابتدایی انجام می‌دهند— آن‌ها جایی پایان می‌یابند که از همان‌جا آغاز کرده‌اند. مصادره به مطلوب همیشه ازنظر فنی معتبر است، لیکن همیشه نیز بی‌ارزش است.

  82. پاسخ 9:
    این یکی را استثناء به ده ها صفحه کپی پیست هومن اختصاص می دهم. روشن است که تکیه دانشگاه و شهرت طالب به دانش موجود در منابع و تدریس شده در آکادمیای غربی است.
    Plagiarism سرقت ادبی یا انتحال استفاده از دسترنج فکری دیگران بدون ذکر منبع است. لااقل به بحث ربط می دادید! به شما گفتم مواضع شما همگی حاوی مغالطه است . شما رفتید منابع مغالطه انهم با اشتباه را همگی کپی پیست کرده اید. نکند فکر میکنید کسانی که زحمت کشیده اند از زمان ارسطو تا حال این مغالطات را پیدا کرده اند با دزدی ادبی همگی اعتبارشان در جیب شما رفت!

  83. آقای ایرانمنش تنها گفتند روشنا و امیر از ابتدای این بحث با دو آی پی متفاوت شرکت کردند ولی از این نمیتوان نتیجه گرفت امیر و روشنا دو نفر متفاوت هستن. چرا که کافی است یک نفر با دو آی پی متفاوت شرکت کند. خانم روشنا/امیر من ظن قوی دارم شما یک نفری و شواهدم را ارائه میکنم.

    1. اینکه پیشتر در بحث فمینیسم شما با همین ترفند وارد شدید و سابقه‌دار هستید

    https://3danet.ir/%D8%A7%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82-%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82-%D9%81%D9%85%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C/

    2.این لینک اون بحث فمینیسمه، من دوباره رفتم کامنتها را خواندم. به کامنتهای کاربری به نام «طناز» در آن کامنتها دقت کنید در خواهید یافت که هم از کلمه های انگلیسی استفاده کرده و هم نثرش دقیقا مثلا نثر امیر مشوش است. و جالب اینکه در همان کامنتها یک کامنت با همین سیاق با اسم امیر هم ثبت شده. و جالبتر اینکه طبق اعترافات متهمه در همان صفحه، او از نام «شهرام» هم برای کامنتگذاری استفاده کرده بود یعنی از نام مردها هم استفاده میکرده و این هم مسبوق به سابق است.

    3. در همین بحث بعد از اینکه من تشخیص دادم روشنا همان خانم ساناز و طناز و … در بحث فمینیسم است به امیر طی تذکری گفته است
    «باسلام جناب امیر
    خواهش می کنم فقط یک نام کاربری بکار ببرید.
    زیرا برخی از افراد کامنتهای من و جنابعالی را یکی فرض می کنند.
    متشکرم»
    خانم روشنا از کجا میداند «جناب امیر» با چند اسم کامنت میگذاشته و چگونه اسمی باید انتخاب میکرده که بقیه او را با خانم روشنا اشتباه بگیرند؟ حدس شما درست است، اگر امیر با اسم روشنا کامنت بگذاره بقیه این دو را اشتباه میگیرند. معنای این حرف چه میتواند باشد؟ آیا امیر به اسم روشنا کامنتی گذاشته و روشنا سکوت کرده و تنها پس از لو رفتن رویکرد وحدت وجودی او به کامنتگذاری این قضیه را رو کرده است؟ یا اینکه اینها در واقع یک نفر هستند و برای اینکه به بقیه سیگنال بدهند چنین گفته اند؟ و جالب آنکه امیر هم هیچگونه جوابی به این کامنت خانم روشنا نداده است.

    4. خانم روشنا/جناب امیر تاکتیکی کاملاً یکسان در کامنتگذاری دارند و آن هم گذاشتن یک کامنت و بعد پاسخ به همان کامنت و سپس پاسخ به همان کامنت و این کار را از دو تا چند بار تکرار میکننند.

    5. جناب امیر و خانم روشنا حتی یک بار هم به مواضع یکدیگر نقد نکرده و هیچ پرسشی در قبال هم طرح نکرده اند و تنها تعامل آنها همان کامنتی بود که در مورد 3 ذکر شد و در واقع مواضفشان یکی است.

    6. موضع این دو نفر یکی است هرچند با اسم روشنا خود را هگل مآب و عرفان دوست جا میزند و با اسم امیر خود را سیاست باز. میتوانیم با استفاده از رویکرد خانم روشنا اسم این روش را بگذاریم «دیالکتیک موضعی»!

    7. این دو در بحث فمینیسم برابری زن و مرد را زیر سوال میبردند و انواع و اقسام مغالطه ها را به کار بردند و در اینجا میگویند که اسلام برده داری نداشته و برده داری بد است.

    8. خانم روشنا برای من شعری زیبا از پروین اعتصامی فرستادی ممنونم ازت حظ بردم، وافر. من هم برای تو یک شعری این جا مینویسم امیدوارم تو هم ذوق ادبی داشته باشی و حسابی بهره ببری خانم

    نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد

    ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

    صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی

    شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

    خوش بود گر محک تجربه آید به میان

    تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

    خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب

    ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد

    ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست

    عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد

    غم دنیای دنی چند خوری باده بخور

    حیف باشد دل دانا که مشوش باشد

    دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش

    گر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد

    1. اگر قومی از ملاحده تعلق به احرار کردند تا به جمال ایشان خود از آفت‌ها رستگار گردند و اندر سایهٔ عزّ ایشان زندگانی کنند، چرا باید که همگنان را بر ایشان قیاس گیرندو اندر معاملت ایشان مکابرهٔ عیان بر دست گیرند و قدر ایشان در زیر پای آرند؟

      و مرا با یکی از متلبسان علم که کلاه رعونت را عزّ علم نام کرده است و متابعت هوی را سنت رسول علیه السّلام و موافقت شیطان را سیرت امام، مناظره همی‌رفت. اندر آن میان گفت: «ملاحده دوازده گروه‌اند. یک گروه اندر میان متصوّفه‌اند.» گفتم: «اگر یک گروه در میان ایشان‌اند، یازده گروه اندر میان شمایند. ایشان خود را از یک گروه بهتر نگاه توانند داشت که شما از یازده گروه.»

      از کشف المحجوب هجویری

    2. از دست شما خانم مهناز

      باورکنید من هر وقت کامنتهای شما را در مورد خودم می خوانم فقط 10دقیقه می خندم..

      می دانید به چی؟
      به ظن و گمانهای شما در مورد خودم.

      “”اعترافات متهمه””

      خانم مهناز,, مگر اینجا دادگاه است و شما قاضی دادگاه؟!!

      چطور به خودتان اجازه می دهید که دیگران را اینگونه بی رحمانه قضاوت کنید!!

      در قسمت بحث فمنیسم من کاملا در پایان توضیح دادم .

      در ضمن” کاربر طناز ”
      در قسمت فمنیسم من نیستم!!

      اگر متن کاربر طناز را بخوانید,ایشان از همسرشان جدا شده اند و طلاق گرفته اند,

      در صورتیکه من اصلا ازدواج نکرده ام!!
      (این را گفتم برای روشن شدن موضوع)

      در ضمن خانم مهناز
      من نه عارف هستم و نه صوفی!
      که خرقه من مستوجب آتش باشد؟!

      به قول حافظ:

      مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

      یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

      گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید

      گفت با این همه از سابقه نومید مشو

      گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک

      از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو

      تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار

      تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو

      گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش

      دور خوبی گذران است نصیحت بشنو

      چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن

      بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو

      آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق

      خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو

      ((آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت

      حافظ این “خرقه پشمینه “بینداز و برو))

       

    3. خانم مهناز
      موضوع این صفحه در مورد”مسئله شرور”است نه “فمنیسم”!!
      شما از روش” هوچی گری ژورنالیستی ” استفاده می کنید.
      با این روش “هوچی گری ژورنالیستی”می خواهید سفسطه کنید..

  84. این مغالطه ها رو گذاشتم چون افرادی اینجا به وفور این مغالطه ها را دانه به دانه مرتکب میشوند ولی بدون اینکه بدانند یعنی چه از اسم این مغالطه ها برای تخریب دیکران بهره میبرن
    افرادی که هیچ اعتقادی به فلسفه و تفکر ندارن ولی در حمله به دیگران از هر آنچه به گوششان خورده دریغ نمیکنند
    برای مطالعه دقیقتر ساختمان ویران فکری این افراد شما را ارجاع میوم بقیه مغالطه ها را از این کتاب مرجع و معتبر مطالعه کنید مغالطه های قبلی را هم از همینجا نقل کردم که فرد بیسواد به خود اجازه میدهد بگوید غلط است! غلط تفکر آن شخص بیسواد است نه این کتاب که منطق را به استانداردترین روش ممکن ارائه مبکند
    http://khccsc.ir/logic/copi/newcontents.htm

    1. 1. رکورد کامنت ها موجود است و می توان دید که عکس العمل شما به مغالطه هایتان این بود که به جای ارائه استدلال رفتید و مثل یک دانشجوی ترم یک اشکال خودتان را با فرار به جلو یعنی ارائه منابع مغالطه پاسخ دادید.
      2. متن های نگاشته شما موجود است . هر فلسفه خوانده ای می تواند بخواند و اشکالات شما تشخیص دهد.
      این که شما هزار صفحه را کپی پیست کنید و به جای ارائه نگاه خودتان(که ندارید) سعی در سنگ انداختن بر سر راه گفتگو شوید قابل تشخیص برای خواننده است. نام شما در صدانت جدید است و من برخلاف افراد محترمی که در بالا بر اساس ظن قضاوت می کنند سخنی عرض نمی کنم . اما واقعا سئوال برانگیز است که دو هر گاه ملحد یعنی حجت و منوچهر (یا یک ملحد) به مشکل می خورند و یا معالطات شان روشن می شود بلافاصله یم نفر با نام جدید به درون گغفتگو می پرد با نام ناشنیده و معمولا شهامت بیشتری به خرج می دهد که علت هم مشخص است دفاع از موضع غیر موجه قدیم. یا این حقه می گیرد که همگی با هم اظهار صدق مدعا می کنند و یا نه که آبروی این دو نفر بر سر جای خودش باقی است و می توانند کماکان مدعی بمانند.

      1. کپی پیست کردن بهتر است از حرفهای بی ربط و نامفهوم زدن به همراه غرور و تعصب
        حداقل آدم یک متنی که یکی نوشته و فکر کرده رو میخونه و یک چیزی یاد میگیره

        1. ادعای شما را شنیدیم لطفا بیان را ارائه و موضع مربوط را تحلیل بفرمایید.
          شما ظاهرا توجه ندارید که آداب بحث فلسفی چیست. اگر مثل شما می شد به نتیجه پرید که تمامی نظریه ها و مواضع علمی دنیا با ادعای بدون شواهد مؤید ابطالپذیر بود.

    2. به این جمله توجه بفرمایید:
      ” رای مطالعه دقیقتر ساختمان ویران فکری این افراد شما را ارجاع میوم بقیه مغالطه ها را از این کتاب مرجع و معتبر مطالعه کنید ”

      پاسخ:
      من درست می گویم چون این کتابها!
      عزیزم این خود یک مغالطه است!!!!!!!!!!!!!!!!!!
      استاد یک روزه مغالطات که از روزی که بهخ شما مغالطه هایتان تذکر داده شده ناگهان اسلحه کپی پیست کشیدید مغالطه اول و most frequently resorted to توسل به مرجعیت است یا appeal to authority

      به جای ارجاع به هزاران صفحه فلسفه و چندین جلد کتاب نگاشته و آماده کمی خود زحمت اندیشه به خود بدهید. شما درست می گویید

    3. لینک خیلی خوبی است آقاهومن ممنون بابت معرفی امید که دوستان مغلطه کار بخوانند وعبرت بگیرند

  85. پاسخ 11
    بزرگترین برده داری تاریخ بشری و prime example رفتا غیر مردمی(دموکراتیک) militarism و گاهی expansionism موقت (مثال حضور نظامی فرانسه و حمله به کشور آفریقایی) (اشغال پاناما بوسیله ابالات متحده) و
    دخالت در رأی گیری های کشورهای دیگر، و حتی جسورانه آن ها را تایید یا رد کردن
    تایید یا رد کردن سلاخی بن سلمان بوسیله غرب است.
    غرب حمله dual strategem حقه دوگانه و دو مرحله ای به ذهن دانشجوی روستایی یا فقیر lower class ایرانی می زند. در مباحث سیاسی و فکری نقش فرشته و روشنفکر بازی می کند شیرین سخن می گوید و رفتار باز و آزاد اندیشی نشان می دهد که دل می برد ژان ژاک روسو و ژان پل سارتر می شود. ولی اگر دیکته حکومتی را مثل puppet regime های منطقه مانند بن سلمان مثل برده اطاعت نکنید با ناوهواپیمابر بمب ناپالم و حمله فسفری خون و مرگ را مهمان زندگی شما می کند.
    فراموشمان نشود!

  86. با وجود این که دین اسلام و قرآن را نمی شناسم و با توجه به اشکال های واضح و مغا لطه آمیز بودن کامنت های منتشر شده همگی خط به خط پاسخ داده خواهد شد.
    بسیار خوشحالم که با وجود غیر اوریجینال بودن پاسخ ها کپی پیست کردن و این که نظر دوستان عزیز ایرانی م به قابل پذیر ش بودن مواضع بدور مغالطه در حد سخن گفتن درباره آن ها جلب شد.
    اما با توجه به این که دوستان فهم خودشان را ارائه نمی کنند و کتاب دیگران ارسال و ارائه می دهند 1. فکر نکنند که با ریختن چند کتاب با استفاده از فن آوری دیجیتال بحث فراموش می شود. 2. همگی سئوال های نامربوط آن ها و تک و توک دارای ربط غیر مستقیم آن ها پاسخ داده خواهد شد. 3. اگر برای شما ایرانی شیفته دیسکورس مدرن امکان دارد هر کسی و هر منبعی که سراغ دارید به کمک بگیرید .

    1. تو که خود معترفی دین اسلام و قرآن را نمیشناسی چطور اصلا آمده ای در این بحث شرکتی میکنی؟

      1. باز هم یک نفر جدید! پاسخ:
        این فقط در محافل فلسفی ایران است که اساتید بی عیب و نقص اند دانشجویان همه با هوش و با سواد بالا هستند هر چند وقت یک بار با یک استاد و شخصیت آکادمیک او حمله بیرحمانه می شود ، بین اساتید دعواشون راه می افته و کسی را به بیسوادی متهم می کنند اما هیچ گاه ورود به گفتگوی همراه با صداقت و انصاف نمی کنند. من برخلاف این جمع دانا و فرهیخته نادانسته های بیشماری دارم. باسواد نیستم. باکلاس فلسفی و اهل اندیشه پویای سطح بالای روز world-class نیستم. ورود به بحث می کنم چون پرونده همه چیز را ر ذهنم باز گذاشته ام . در این مورد اندیشه ای دارم و بیشمار سئوال. بر خلاف فیلسوف عالی رتبه پیچیده محبوب دست نایافتنی! درست برخلاف دانشجویان و اساتید اندیشمند همه چیز دان متبختر همه چیز خوانده و متخصص ایرانی.فرهنگ شازدگی و کلاس اجتماعی و بالا بودن کاملا از فضای فلسفی ایران اسشمام می شود.
        واقعا سئوال اینجاست که جامعه فلسفی که همه چیز را می داند و بزرگانش همگی درست می اندیشند پس این اختلاف نظر و دعواهایشان به چه علت است؟ از هر چه بگذریم همه درست دقیق مستدل و موجه اند پس نتیجه اینست که بایست لاقل قرابتی در مواضع و روش آن ها دیده شود!این همه تحقیر، دعوا و اتهام بیسوا دی چرا؟هیچ کس هیچ کس را قبول ندارد!چطور می توان این را فهمید؟
        بهتر است اهل گفتگو باشیم تا اهل پز دادن و پنهان کردن نادانسته و ضعفمان.

    2. در پاسخ به من گفته بودید که:
      “آقای ssصدق و کذب با کنار آمدن شما با مواد مذاب کاری ندارد”
      یا نظر من رو درست نخوندید یا درست متوجه نشدید.
      لب کلام من این بود که چرا بعضی از دوستان اینقدر اصرار دارن که مساله شرور رو ماست مالی کنن؟ میشه پذیرفت خالق شرور خداونده، و این خداوند لزوما خیر مطلق نیست، حتی شاید قادر مطلق هم نباشه، اما همینکه قدرتش از ما خیلی بیشتره و به اندازه کافی هم تهدید کرده، کفایت میکنه که تسلیم اوامرش باشیم.
      ثانیا مثال های شما در مورد برده داری مدرن، برده داری سنتی رو توجیه نمیکنه و پاسخی به تناقضات مطرح شده توسط دوستان نیست.

      1. آقای حجت جانان:
        پس از مسأله وجود خدا نا امید شدید و برگشتید به موضوع صفحه و دست از بی ربطی برداشتید. همین پیشرفت خیلی بزرگی است.

        1. اقای امیر شما طرف صحبت من نبودید اقا مجید طرف گفتگو بود وادعا کرده بود با توسل به قران به شرور پاسخ خواهد داد که نداد بعد ادعا کرد اگر از قران تناقضی بیاورم که نتواند پاسخ بگوید دست از اسلام خواهد کشید که من دو تناقض طرح کردم وایشان پاسخی نداد از اسلام دست کشیدن اقا مجید هم اطلاعی دردست نیست پس گفتگوی من با اقا مجید به اتمام رسید
          کسی دیگر هم دراین مقاله طرف گفتگو نبود که هم مخالف دیدگاه من باشد وهم حرفی برای گفتن داشته باشد

      2. پس به نظر شما صدق و کذب وابسته به کنار آمدن شما با مواد مذاب است. بسیار خوب یک نظریه جدید.

        1. امیر:
          اگر این جمله رو خطاب به من گفتید، به نظر میرسه یا مطالب رو کامل نمیخونید یا درست متوجه نمیشید.
          ضمنا در پاسخ به چهار گزاره ای که ساعد مطرح کرده، بهتر بود به جای تاریخ فلسفه، یک جواب منطقی بیان کنید.
          فراموش نکنیم که وسیله ما برای تجزیه و تحلیل مسائل عقله و اینکه شاید ما نمیفهمیم و شاید طرحی در کار است و شاید جنین و شاید چنان که نشد پاسخ محکمه پسند!

          1. متن کامنت هر دو ما موجود است. پاسخ داده شده. مغالطه بکار رفته مشخص شده. پاسخ نمی دهید اجبارا حاشیه می روید.

    3. جناب امیر
      جنابعالی که “دین اسلام و قرآن” را نمی شناسید,چرا این قدر در مورد آن متعصبانه رفتار می کنید؟!
      این پارادوکس نیست!

      1. قبل از بکار بردن technical terminology معنایش را دریابید.
        در متن بالا ادعایی کرده اید. تشکر.اما هنوز توجه
        نمی کنید که فرق ادعا با انواع دیگر هویات زبانشناختی چیست.

  87. استدلال مک تاگارت از صفحه ی 136 کتاب را اینجا می آورم. دوست دارم استدلال دوستان را در مورد این بحث بدانم:

    در استدلالی برگرفته از رویکرد مکتاگارت به مسئله دوزخ میتوان گفت شواهدی برای وجود دوزخ در این دنیا وجود ندارد مگر آنچه از دیگران نقل شده است. با توجه به اینکه دوزخ و عذابهای آن بسیار وحشتناکاند، اگر گفته شود شخصی وجود
    دارد که به ما گفته کارهایی را انجام دهیم و کارهایی را انجام ندهیم و نتیجه عمل نکردن به این بایدها و نبایدها این است که پس از مرگ انسانهایی را به دوزخ خواهد فرستاد، در این صورت، چنین شخصی شرور و بیاخالق است و نمیتوان باور کرد چنین شخصی میتواند یا میخواهد دغدغهی حال و اوضاع خوب ما را داشته باشد. به دیگر
    عبارت، اگر هر شخصی، حتی خداوند، به ما بگوید که دوزخی وجود دارد، نمی ِ توان به درستی دیگر سخنان او نیز باور داشت. در همین راستا، دوراهیای تحت عنوان »دوراهی مکتاگارت« معرفی میشود. یا دلایل خوبی برای باور به دوزخ داریم یا چنین دلایلی وجود ندارند. اگر وجود ندارند کسی نباید به وجود دوزخ باور داشته باشد. تنها دلایلی که برای باور به دوزخ وجود دارد مدعاهایی است که در کتابهای مقدس برخی
    از ادیان مطرح شده، و منشاء ادعایی این کتابها خداوندی است که قرار است برخی از ما را به دوزخ بیندازد. ولی کسی که بگوید دوزخی وجود دارد و باید کارهایی کرد تا گرفتار آن نشد، قابل اعتماد نیست. در نتیجه،اگر استدلال مکتاگارت درست باشد، دلیلی وجود ندارد به دوزخ باور داشته باشیم.

    1. به این excerptپاره متن از مهناز دقت بفرمایید:

      “شواهدی برای وجود دوزخ در این دنیا وجود ندارد مگر آنچه از دیگران نقل شده است. با توجه به اینکه دوزخ و عذابهای آن بسیار وحشتناکاند، اگر گفته شود شخصی وجوددارد که به ما گفته کارهایی را انجام دهیم و کارهایی را انجام ندهیم و نتیجه عمل نکردن به این بایدها و نبایدها این است که پس از مرگ انسانهایی را به دوزخ خواهد فرستاد، در این صورت، چنین شخصی شرور و بیاخالق است و نمیتوان باور کرد چنین شخصی میتواند یا میخواهد دغدغهی حال و اوضاع خوب ما را داشته باشد.”
      1. در خط اول می فرمایند: شواهدی برای وجود دوزخ در این دنیا وجود ندارد مگر آن که از دیگران نقل شده است. خوب شواهد وجود دوزخ چه هستند؟ بعلاوه آیا شما وفادار به متن اشکال گرفتید؟ متن اولیه چه می گوید؟
      خوب نبودن شواهد در این دنیا یک توصیف از State of affairs است جهان بایست چگونه باشد که شواهد وجود دوزخ در آن دیده شود؟ شما بدون ارائه حتی توصیف دنیا به نتیجه پردید.این rhetoricsخطابه است نه استدلال.
      2. burden of proofدر مورد ادعای شما بر عهده شماست. شما اگر این ادعا را دارید بایست ارائه موضع مقابل را بفرمایید که نکردید.مگر این دینداران متحجر چه گفته اند بفرمایید تا بر اساس بیان شما بپذیریم. شما که اولیات طرح مسأله را هم نمی دانید.
      3. شما یکی از منابع معرفت یعنی testimony شهادت را که در faculty های برتر معرفت شناسی جهان را راحتی آب خوردن رد کرده اید!

      به این بخش دقت بفرمایید:

      “اگر گفته شود شخصی وجوددارد که به ما گفته کارهایی را انجام دهیم و کارهایی را انجام ندهیم و نتیجه عمل نکردن به این بایدها و نبایدها این است که پس از مرگ انسانهایی را به دوزخ خواهد فرستاد، در این صورت، چنین شخصی شرور و بیاخالق است و نمیتوان باور کرد چنین شخصی میتواند یا میخواهد دغدغهی حال و اوضاع خوب ما را داشته باشد. به دیگر
      عبارت، اگر هر شخصی، حتی خداوند، به ما بگوید که دوزخی وجود دارد، نمی ِ توان به درستی دیگر سخنان او نیز باور داشت.”

      اگر کسی بگوید p نمی توان باور کرد که p!
      شما فقط ادعا یی مطرح فرمودید اما دلیل ارائه نکردید! به صرف این که گفته اند فلان محکوم به رد هستند؟ پس هم دلانه خواندن موضع دین و فهم آن چه می شود؟
      دوم، دلیل شما این است که چون مک تاگارت ادعایی کرده نتیجه شما نتیجه می شود؟ پس نتیجه این می شود چون مک تاگارت گفته صادق است. این مغالطه توسل به مرجعیت appeal to authority است و به این دلیل غیر موجه.

      سرکار خانم مهناز می گوید “…”
      پس بر اساس منطق خود خانم مهناز ادعای مهناز باطل است چون اگر کسی بگویدp ، ادعای او باطل است (رجوع به متن خود خانم مهناز).

      “به دیگرعبارت، اگر هر شخصی، حتی خداوند، به ما بگوید که دوزخی وجود دارد، نمی ِ توان به درستی دیگر سخنان او نیز باور داشت. ”
      خانم مهناز این واقعا باور شماست؟ عجیب است.
      خوب بفرمایید چرا؟

      ایشان در خطی دیگر سخن غیر مستدل تری می زند:

      “در همین راستا، دوراهیای تحت عنوان »دوراهی مکتاگارت« معرفی میشود. یا دلایل خوبی برای باور به دوزخ داریم یا چنین دلایلی وجود ندارند. اگر وجود ندارند کسی نباید به وجود دوزخ باور داشته باشد.”
      خوب مک تاگارت این ر گفته شما چرا قبول کردی؟ خوب حالا وجود دارد و یا ندارد؟ لابد شما باور دارید ندارد. خوب چرا؟ دلایل وجود دوزخ چه باید باشد که وجود ندارد؟

      بیایید کار شما را راحت تر کنم. چرا اینقدر به خود زحمت می دهید و کپی پیست می کنید و وقت صرف می کنید بفرمایید مرجع گفته دلایلی وجود ندارد پس درست است!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

      در بخشی دیگر مطلب جالبتری گفته اند:


      تنها دلایلی که برای باور به دوزخ وجود دارد مدعاهایی است که در کتابهای مقدس برخی
      از ادیان مطرح شده، و منشاء ادعایی این کتابها خداوندی است که قرار است برخی از ما را به دوزخ بیندازد. ولی کسی که بگوید دوزخی وجود دارد و باید کارهایی کرد تا گرفتار آن نشد، قابل اعتماد نیست. ”

      اگر کسی گفت p این قابل اعتماد نیست! خانم چرا؟

      جالبترین استدلال ایشان:

      “در نتیجه،اگر استدلال مکتاگارت درست باشد، دلیلی وجود ندارد به دوزخ باور داشته باشیم.”

      خلاصه بیان خانم مهناز: یکی گفته یا دلیلی وجود دارد برای وجود دوزخ یا وجود ندارد ، اما دلیلی وجود ندارد، پس دوزخی وجود ندارد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    2. راه حل این دوراهی فقط این است که بگوییم توصیف جهنم و بهشت استعاری است و واقعی نیست ولی اگر اینطور بشه سوال مهم اینه که از کجا معلوم همه چیز این کتاب استعاری نباشه؟ معیارش چیه؟ چجوری باید انتخاب کرد بخشهای استعاری و غیراستعاری؟ شاید خود خدا و وجودش هم استعاره باشه/

      1. شما می دونید استعاره یعنی چه؟ استعاره در آقای حجت : ادبیات از انواع figures of speech است . این ربطی به صدق و کذب نداره . شما برای بیان چیزی از استعارع استفاده می کنید. این معنی اش این نیست که ادعای شما کاذب است .فیزیک پر است از استعاره . خوب این یعنی فیزیک کاذب است؟ این نوعی از نوع بیان است . خود شما هم استعاره به کار می برید. استعاره در علم بکار می رود. زبان حاوی استعاره است.
        دوم، دوراهی وجود ندارد. خانم هم غلط مطرح کردند. اصلا سخن مک تاگارت را کامل به نفع خودشون پیچوندن.
        شما پرسیدید از کجا که نباشد؟ از کجا بدانیم که باشد. این چه جور حرف زدنه؟ می خواهید فقط مخالفت کنید.
        دشمنی و تعصب ورزیدن به ضرر شماست.

        1. از کجا معلوم ما وجود داریم؟
          escapticism ظاهری فریبنده اما vacuous core دارد.
          استعاری بودن را با مغالطه نتیحجه نامربوط و 2 سئوال پرسیدن و نتیجه را مصادره به مطلوب کردن به معنای کاذب بودن و یا معدوم بودن برابر گرده اید. مشخصا نتیجه شما از مقدمات در نمی آید.

  88. «زمان» یکی از دشوارترین و پیچیده ترین موضوعات فلسفی است. برخی زمان را واقعی ترین امور و برخی آن را موهوم دانسته اند. مک تاگارت از جمله افرادی است که واقعی بودن زمان را رد می کند. استدلال مک تاگارت بر واقعی نبودن زمان، یکی از مشهورترین استدلال ها در فلسفه زمان است. بیشتر بحث های اخیر در حوزه مابعدالطبیعه زمان متاثر از این استدلال اند.به اعتقاد مک تاگارت، لحظات و رویدادها به دو صورت در زمان منظم و مرتب می شوند و بنابراین دو سلسله زمانی شکل می گیرد: 1. سلسله :a سلسله زمانی که لحظات و رویداد های درون آن توسط تمایزات a (گذشته، حال، آینده) نظم و ترتیب یافته اند؛

    2. سلسله b: سلسله زمانی که در آن لحظات و رویدادها بر اساس تمایزات b (پیشینی و پسینی) منظم و مرتب شده اند. به نظر او، سلسله a برای زمان ضروری است؛ یعنی زمان بدون سلسله a وجود نخواهد داشت. با این حال، سلسله a به تناقض منجر می شود و بنابراین نمی تواند وجود داشته باشد. در نتیجه، زمان و هیچ سلسله زمانی واقعی نیز موجود نیست. به اعتقاد مک تاگارت، تنها یک سلسله واقعی غیر زمانی وجود دارد که توسط ادراک و تجربه ما به عنوان سلسله زمانی نمودار و پدیدار می شود. مک تاگارت این را سلسله c می نامد. پس تنها سلسله c واقعی است که غیرزمانی است، اما سلسله a و b که زمانی اند، صرفا نمودار و ظاهری اند.

  89. مک‌تاگارت مفسر و پیرو هگل بود و دربارۀ نظام فلسفی هگل آثاری دارد؛ از این رو، به عنوان فیلسوف هگلی معروف است. اما بیشترین شهرت او به دلیل استدلالش علیه واقعیت زمان است و این استدلال جزو کارهای اصلی مک‌تاگارت به حساب می‌آید. به اعتقاد مک‌تاگارت، ادعای واقعی بودن زمان بسیار متناقض‌نماست و تمام گزاره‌های مشتمل بر واقعیت زمان نادرست‌اند.

    http://mph.ui.ac.ir/article_19170.html

     

  90. خانم روشنا هنوز خواندن این کتاب را شروع نکرده اید؟ چقدر خوانده اید نظرتان چیست؟

    1. بله خانم محبوبه
      کتاب “پیرامون مسئله شر”را مطالعه کرده ام.
      کتاب جالبی است.جناب نوع پرست خیلی خوب به تمام زوایای “مسئله شر”پرداخته اند.

  91. آقای امیر واقعا متاسفم برای شما که با روش بسیار زشتی با دیگر افراد وارد گفتگو میشوید و جواب کامنت من را هم بر همین سیاق داده اید. بدا به حال آن حقایقی که با چنین روش سخیفی از آنها دفاع شود.

    ما برای پذیرفتن هر چیزی نیازی به دلیل داریم. شهادت را برخی به عنوان یکی از منابع معرفت شناختی برشمرده اند. با این حال باید میان شهادت و آنچه به آن شهادتی داده میشود تناسبی برقرار باشد. اگر کسی شهادت بدهد که دیروز دیده است کوهی جا به جا شده است، یا رود نیل از وسط دو نیم شد، یا مردی در روستایش مردگان را زنده میکرد و از این قبیل مسائل محیر العقول نباید آن را پذیرفت. به تعبیر کارل سیگن برای رویدادهای خارق العاده شواهد خارق العاده هم مورد نیاز است و در چنین مواردی به ساده لوحی شاهدان و یا توهم و هذیان آنها مراجعه میکنیم. تنها شاهد دوزخ همه کتابهایی است که ادعای آسمانی بودن میکنند در این کتابها همچنین از مرده شدن زنده، شکافته شدن رود نیل و آفریده شدن آدم و حوا در بهشت و زندگی کردن شخصی در دل نهنگ هم سخن رفته است. سخنانی که هیچ شاهد دیگری برای تایید آنها وجود ندارد و قابل پذیرش نیستند.

    1. به نتیجه خوبی رسیدیم:
      ” ما برای پذیرفتن هر چیزی نیازی به دلیل داریم. ”

      اگر عقلانی تجربی استدلالی با صداقت و بدور از فضای تعصب آمیز که بر ذهن ما غالب شده بیاندیشیم به نتایج خوبتری هم می رسیم: مد روز و تظاهر به اندیشه ورزی world class پر از القائات کور است.
      فریب جایگاه و شهرت افراد و یا منابع به ظاهر پر زرق و برق را نخوریم! فلسفه خود می تواند بزرگترین جزم موجود باشد!

  92. «آیا او [خدا] خواهان آن است که از شر جلوگیری کند، اما قادر نیست؟ پس او قادر مطلق نیست. آیا قادر است، اما خواهان نیست؟ پس او بدسگال است. آیا او هم قادر است و هم می‌خواهد؟ پس شر از کجاست؟»

    1. اگر خدا قادر مطلق نیست,درنتیجه “شرمطلق”وجودندارد.
      آیا خدا قادر مطلق است,اما خواهان نیست!
      چرا؟وبه چه دلیل؟

      اگر خدا هم قادر است و هم می خواهد,,درنتيجه خدا بسیار مهربان و عادل است.

      پس “شر” از خود انسان نشأت می گیرد.

      1. فراموش نفرمایید در چارچوب توصیف انسان که در آن تصریح شده که خدا به انسان خوبی و بدی را الهام کده وجود شر برخلاف بیان ها فوق اشکالی ایجاد نمی کند. اشکال مواضع فوق اینست که منطق دین را از دین حذف کرده و به جایش منطق دلخواه خودرا کاشته اند و سپس این مجموعه جدید را قضاوت می کنند که مشخصا عنصر ناسازگار درون آن تعبیه شده است. در دین شر در نهاد انسان وجود دارد و اگر وفادار به متن دین قضاوت شود لااقل این اشکال را ندارد. حال ممکن است بینهایت اشکال بر آن وارد باشد. اما این وارد نیست و نمونهای از مغالطه straw-man fallacy است. مغالطه گر وجود شر در جهان مادی را مغایر با خیر مطلق می خواند در صورتی که خیر مطلق مصرح ایجاد شر در جهان موقتی گذرای مادی را بر پایه توصیفی خاص از هستی ارائه کرده است.

      2. ایا زلزله از خود انسان نشات میگیرد ؟!ایا معلولیتهای مادرزادی از خود انسان سرچشمه میگیرد ؟جهش زنتیکی از خود انسان سرچشمه میگیرد سیل که سبب ویرانی ومرگ میشود از خود انسان سرچشمه میگیرد ؟پس نقش خدا بعنوان خالق وناظم جهان چیست ؟
        قران بصراحت میگوید که چنین نیست وشر از خداست
        کل نفس ذائقت الموت ونبلوکم بالشر والخیر فتنت والینا ترجعون
        هر نفسی چشنده مرگ است وما میازماییم شما را با شر وخیر وشما بازگردانیده خواهید شد
        قران میگوید که خدا انسان را با شر وخیر ازمایش میکند پس همانطور که خیر منشا الهی دارد شر هم منشا الهی دارد واین با خیر محض بودن خدا ناسازگار است

        /

        1. با کدام تعریف از شر؟
          پاسخ شما ناقص است . شما بایست مولفه های موضع خود را ارائه کنید. شر تعاریف مختلفی دارد.
          2. تعریف شر را از طبیعت گرا گرفته و نظریه مورد ارزیابی را از قرآن گرفتید. این قضاوت در ورد شر در تعریف دین نیست. بهمین دلیل نتیجه شما در مورد نظریه و تبیین دیگری است نه در مورد قرآن.

        2. به این سئوال مغالطه گر توجه بفرمایید:

          “ایا زلزله از خود انسان نشات میگیرد ؟!ایا معلولیتهای مادرزادی از خود انسان سرچشمه میگیرد ؟”

          1. به این جور پرسش مغالطه آمیز در حقوق loaded queryمی گویند. با پاسخ دادن پرسش شما در عمل چیزی را حتی پیش از بیان پذیرفته اید. عدم صداقت آکادمیک
          2. ابهام:
          خود انسان به نوزاد ارجاع می کند؟
          آیا به گونه انسان ارجاع دارد؟
          به مادر ارجاع دارد؟
          3. عدم ارائه موضع و درخواست تبیین با ارائه سئوال دشوار:
          congenital conditions خود پدیده ای قابل مطالعه در پزشکی و neonatologyاست. در دو خط کامنت باکس چرا از فیزیک ذرات و رد نظریه ابرریسمان ها نمی پرسید!
          4. تناقض:
          اگر معلولیت مادرزادی است پس نشأت گرفتن از خود انسان تناقض آمیز است . اگر مادر علت است(مادرزادز) که از خود انسان سرچشمه گرفتن نقض موضع اولیه است ، اگر از خود انسان سر چشمه گرفته که پرسش در مورد مادر زادی بودن نقض موضع اتخاذ شده است.البته این بیان حجت مانند تمامی رجوع های وی به اینترنت و بریدن یک خط از میان منابع برای ابراز دشمنی ایشان به خدای بی پناه پر از ابهام است و از من نیست ومن تنها نقل قول کردم.
          اما جمله اول که دیگر به Absurdityنزدیک تر است . زلزله از خود انسان است؟ یک پوزیتیویست نیز این سخن را بی معنی ارزیابی می کند.
          5: نسبت دادن باورهای absurdبه نظریه مقابل:
          پرسیدن این سئوال از فرد دارای باور دینی غیر مستقیم متهم کردن وی به سادگی است. (بکار بردن حقه های عامیانه در میان گفتگوی فلسفی که اصلا در سطح مفروض گفتگو نیست و در بگو مگوهای مهمانی ها یا taxi talkکاربرد دارد).

  93. آیا خدا می‌خواهد که از شر جلوگیری کند، اما قادر نیست؟ پس او قادر مطلق نیست.

    آیا او می‌تواند، ولی نمی‌خواهد؟ پس او بدسگال است.

    آیا او هم می‌خواهد و هم می‌تواند؟ پس از کجا شر می‌آید؟

    آیا او نه می‌خواهد و نه می‌تواند؟ پس چرا به او خدا گفته شود؟

    — پارادوکس اپیکوری، ~۳۰۰ قبل از میلاد

    1. چگونه خدا می تواند “شرور اخلاقی” درون انسان را نابود سازد؟!
      با چه وسیله ایی؟
      آیا “خدا “مقصر است یا خود” انسان “؟

    2. پاسخ 1:
      اصولا مغالطات دوران باستان کاملا شناخته شده اند یکی همان مغالطه زنون است . مسابقه آشیل لاک پشت است که به لاک پشت نمی رسد!فرض كنيم كه يك لاك‌پشت مي‌خواهد با آشيل مسابقه بدهد. لاك‌پشت در نقطه شروع است و آشيل از لاك‌پشت عقب‌تر است. وقتي مسابقه شروع مي‌شود لاك‌پشت و آشيل شروع به حركت مي‌كنند. وقتي آشيل به نقطه اول مي‌رسد با توجه به اينكه سرعت لاك‌پشت صفر نيست بنابراين در اين لحظه لاك‌پشت در نقطه جديدي جلوتر است. اگر آشيل بخواهد به نقطه بعدی برسد، بازهم لاك‌پشت مقداري به جلو حركت كرده اين روند تا بينهايت تكرار مي‌شود و بنابراين آشيل هيچ‌وقت نمي‌تواند به لاك‌پشت برسد

      به جمله ساعد توجه بفرمایید:

      “آیا خدا می‌خواهد که از شر جلوگیری کند، اما قادر نیست؟ پس او قادر مطلق نیست.
      آیا او می‌تواند، ولی نمی‌خواهد؟ پس او بدسگال است.
      آیا او هم می‌خواهد و هم می‌تواند؟ پس از کجا شر می‌آید؟
      آیا او نه می‌خواهد و نه می‌تواند؟ پس چرا به او خدا گفته شود؟”

      مغالطه های sophists سوفسطاییان که مشهور به سفسطه بودند و Epicurousاپیکور یکی از مشهورترین آن ها بود بر افراد چند هزار سال پیش گاهی گیج می کرد.
      خط 1:
      ما اول یک حکمی باید داشته باشیم که چیزی شر است بعد jump to conclusions و یا مغالطه hasty conclusion را مرتکب شویم و کسی هم متوجه نشود. اشکال 2خط 1:
      قادر مطلق نبودن تنها دلیل ممکن نیست. شاید قضاوت شما در مورد خیر باطل است، و یا در نظام خلقت این خدای مفروض شر بعنوان عامل استکمال خیر اجازه داده شده است و خود خدای مفروض کل هستی را طوری طراحی کرده که شر سبب تکامل خیر شود، و یا حتی شاید خدای مفروض و عجیب مفروض اپیکور سوفسطایی مشهور به سوفیست قابل درک در دستگاه تحلییل شما نیست ووو
      پاسخ الی ماشاءالله به این گیجی سوفسطایی وجود دارد.در مورد مغالطه 1 کافی است یا بیشتر بگویم؟

      1. اپیکور سوفسطایی نبوده دوست عزیز
        بد نیست یک مقدار تاریخ فلسفه بخوانی سوفسطلیی ها پیش سقراطی بودن و اپکور پس از او
        وانگهی هیچ فلسفه‌خوانده ای چنین سخن جاهلانه ای بر زبان نمیراند
        اپیکور از بینیانگذاران طبیعت گرایی است فیلسوفی برجسته و محترم
        بد نیست یک کم بخونی این شهوت نظر دادن چیز خوبی نیست

        1. deus ex machina فراموش کردید فحش بدهید متشکرم.خوبه که دوستی که ناگهان غیبش زده بود با عجله به ضرورت فلسفی دسته بندی تاریخی فلسفه باستان رسیدگی کرد! اصولا پاسخ و مقابله با مواضع سوفسطاییان از اجزاء مهم حرکت اجتماعی بود که socratus راه انداخت و نهایتا hemlockرا هم نوشید. سوفسطاییان محدود به دوره ای که شما گفتید نبودند.
          حال به محتوای کامنت هم لطفا پاسخ دهید.

        2. گفتم سوفسطایی دوران باستان بوده. هم متعلق به دوران باستان بوده و هم sophistry بجای philosophy شبه فلسفه با core سفسطه ارائه می کرده. بر همین اساس : سوفسطایی دوران باستان. تقسیم بندی که فرمودید یک تقسیم بندی ممکن است هر چه ترجمه های فارسی می گویند را وحی منزل می دانید.هر چه را یک محققی در یک گوشه دنیا گفته را مرجعیت مطلق تصور می کنید.
          theme سخن من محتوای کامنت شمادر مورد اپیکورس هست نه classification فلاسفه که نمی خواهید توجه بفرمایید.

  94. ***ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش
    بیرون کشید
    باید از این ورطه رَختِ خویش***

    روزی “همه گوش “بودم و گوش, به یکباره غیرت ایرانی من در ” صدانت” گُل کرد,زبان شدم…

    مولانا در دفتر اول مثنوی معنوی می گوید:
    ***”بشنو “این نی چون شکایت می‌کند از جداییها حکایت می‌کند***

    مولانا به حق یکی از هوشمندترین و داناترین شاعران ایرانی است. همه ابیات زیبای مولانا در همان “بشنو” اول در( مثنوی معنوی ) خلاصه می شود.

    جالب است که در قرآن کریم نیز کلمه “سَمیع” قبل از” بَصیر” آمده است.

    گویا اول بایستی “گوش دل “شنوا شود,سپس “چَشم دل” بینا..

    (سکوت صدای  “خداوند بزرگ “است)

    . تشکر می کنم از سایت خوب ” صدانت”. به نظرم ” صدانت” یک دانشگاه جامع وکامل علوم انسانی است. ترجیح می دهم دیگر فقط” گوش” باشم و گوش,ونه زبان..

    این آخرین کامنت من در” صدانت” است.هرشخصی به نام ( روشنا) یا نامهای دیگر کاربری که من در ” صدانت” بکار بردم ,در بحثی شرکت کرد ویا نظری داد, یقیناً و قطعاً من نیستم ,شخص دیگری است .

    ***هرکسی  از ظَنِ خود شد یارِ من ***

    ((خدانگهدار دوستان برای همیشه))

  95. بله در لحظه تایپ مردد بودم چک می کنم. متشکر. اما آقای فرشته نجات صدم! که ظاهر شدید و بسیار شبیه یکی از دوستان که ناگهان با ظهور شما غیبشان سخن می گویید( سخن جاهلانه، یک کم فلسفه بخوان و …) لطفا به محتوای کامنت ” هم ” پاسخ بدهید. ضمنا شما هم بیشتر فلسفه باستان بخوانید سوفساطاییان محدود به دوره زمانی که گفتید نبودنداصولا حرکت اجتماعی که Socratusبراه انداخت و با حکم نوشیدن hemlockخاتمه یافت ، روشنگری و مقابله با سوفسطاییان هم جزئش بود. اتفاقا به نظر من روح سقراطی بدرد جامعه فلسفی ایران که درگیر تظاهر و تبختر پوچ است و از چسباندن خود به اوتاریته کسب اعتبار می کند می خورد. محتوای سخن چیز دیگر بود و اشکال در استدلال.به استدلال معیوب اپیکور این مغالطه کار توجه کنید. صدانت ظاهرا قرار ربود کامنتهای همراه با محتوای شبیه حج _هومن _ت و این و آن را نادان خواندن را منتشر نکند!!!چه شد؟ این دابل استاندارد نیست
    ؟

  96. چک می کنم. متشکر. اما آقای فرشته نجات صدم! که ظاهر شدید و بسیار شبیه یکی از دوستان که ناگهان با ظهور شما غیبشان سخن می گویید( سخن جاهلانه، یک کم فلسفه بخوان و …) لطفا به محتوای کامنت ” هم ” پاسخ بدهید. ضمنا شما هم بیشتر فلسفه باستان بخوانید سوفساطاییان محدود به دوره زمانی که گفتید نبودنداصولا حرکت اجتماعی که Socratusبراه انداخت و با حکم نوشیدن hemlockخاتمه یافت ، روشنگری و مقابله با سوفسطاییان هم جزئش بود. اتفاقا به نظر من روح سقراطی بدرد جامعه فلسفی ایران که درگیر تظاهر و تبختر پوچ است و از چسباندن خود به اوتاریته کسب اعتبار می کند می خورد. محتوای سخن چیز دیگر بود و اشکال در استدلال.به استدلال معیوب اپیکور این مغالطه کار توجه کنید. صدانت ظاهرا قرار ربود کامنتهای همراه با محتوای شبیه حج _هومن _ت و این و آن را نادان خواندن را منتشر نکند!!!چه شد؟ این دابل استاندارد نیست
    ؟

  97. شما هم بیشتر فلسفه باستان بخوانید سوفساطاییان محدود به دوره زمانی که گفتید نبودنداصولا حرکت اجتماعی که Socratusبراه انداخت و با حکم نوشیدن hemlockخاتمه یافت ، روشنگری و مقابله با سوفسطاییان هم جزئش بود. اتفاقا به نظر من روح سقراطی بدرد جامعه فلسفی ایران که درگیر تظاهر و تبختر پوچ است و از چسباندن خود به اوتاریته کسب اعتبار می کند می خورد. محتوای سخن چیز دیگر بود و اشکال در استدلال.به استدلال معیوب اپیکور این مغالطه کار توجه کنید. صدانت ظاهرا قرار ربود کامنتهای همراه با محتوای شبیه حج _هومن _ت و این و آن را نادان خواندن را منتشر نکند!!!چه شد؟ این دابل استاندارد نیست
    ؟

  98. Epicurus طبق یکی از نرمهای موجود در فلسفه باستان کل جهان را بر اساس Atomismتبیین کرد. او معتقد بود روح نیز متشکل از اتم هاست. بدین ترتیب توصیف وی حاوی self-defeater است. در فلسفه وی که برخلاف mainstream philosophy رایج زمان ما که از فیزیک فاصله گرفته در پی ارائه توصیف هم بود و بدین ترتیب تعریف ماده حاوی ابهام است. اگر روح هم محکوم به determinism دموکریتوسی است پس تعریف روح چیست و تمایز آن با apeiron و یا هر چه که عنصر متشکله جهان می داند چیست؟ البته همان طور که بیان شد Epicurus روح را هم مانند همه چیز متشکل از اتمها توصیف می کرد.
    تبیین های اپیکور نیز ناموفق و حاوی مغالطه بود . از جمله مغالطه straw-manاو یک oversimplificationاز شرّ ارائه داده و آن را در نظریه مقابل تعبیه کرده و این مجموعه خود ساخته را به جای نظریه مورد مطالعه جا میزند. پس نتیجه او معتبر نیست.

  99. من بیشتر کامنتها رو خوندم ولی ماشالله باید بگم از 1000 صفحه هم بیشتره. نتونستم همشو بخونم. فقط همینقدر متوجه شدم که گرچه همه عزیزان مطالب خوب و مفیدی رو مطرح کرده بودن، اما ابتدا خیلی به مبحث پست ربطی نداشت و همش در رد و انکار خدا بود در صورتی که برهان شر صرفا برای رد خدا نیست. (گرچه به نظر من کافی و وافیه برای این کار به خصوص در کنار برهان طراحی ضعیف. حداقل برای رد خدای متشخص ادیان توحیدی)….

    اما برهان شر مهمتر از رد خدا، کلا مقوله وجود شر و درد و رنج در جهان رو مطرح میکنه و نحوه مواجهه با آن. که در کامنت های بعدی تا حدی دوستان بهش نزدیک شده بودند.

    اینکه در جهان شر وجود داره که فک نکنم هیچ کدوم از دوستان، (خداباور و خداناباور و مومن و کافر) باهاش مخالف باشند! پس میرسیم به انواع و اقسام شر و نحوه مواجهه با آن که مورد اول رو هم باز یکی از دوستان به طور مبسوط شرح داده بود (نظر متکلمان اسلامی…)

    تقسیم به شروری که انسان خودش به خودش وارد میکنه مثل بریدن یا سوزاندن دست و… که کلا بحث خدا و عادل و ظالم و رد و اثبات اون منتفی میشه در این مورد، دوم شرور طبیعی مثل سیل و زلزله، که فک کنم تا حدی گریبان خدا (منظور خدای ادیان هست. ادیان توحیدی…) رو میگیره،و دوستان برای توجیهش مباحثی مثل لازمه وجود شرور در کنار خیرات و…مثل زشتی در کنار زیبایی و شب در کنار روز و بیماری در کنار سلامتی و… مطرح کرده بودن و حتی در لینک از اوائل کامنتها که خانم روشنا از استاد دینانی داده بودن ایشون حتی مسئله زمستان و تابستان رو هم مثال میزنه.

    اولا باید بگم این مثالها وارد نیست. چرا ؟ چونکه در مسئله شب و روز همه جای کره زمین به یکسان شب و روز وجود نداره. مثلا در کشورهای اسکاندیناوی نظیر نروژ و سوئد 2 ساعت در شبانه روز روزه، بقیه اش شبه. پس بنابراین باید از خانم روشنا پرسید تکلیف ساکنین این کشور ها چیه؟ همش باید بخوابن و فعالیت نکنن؟ در مورد تابستان و زمستان هم باید بگم بازم در قطب جنوب و شمال تابستان وجود نداره و همه اش زمستانه. عجیبه که آقای دینانی هم به این قضیه توجه نکردن! و ثانیا 6 ماه شبه و 6 ماه روز! پس بازم در مقایسه با ساکنین سایر نقاط کره زمین یا باید زیاد استراحت کنن یا زیاد کار! اما نه هیچم چنین نیست. اونا هم آدمای عادی مثل ما هستن و بدنشون با این شرایط تطبیق پیدا کرده. پس در پاسخ به مثال خانم روشنا که در پاسخ به یکی از دوستان مثال شب و روز یا زهر مار و… زده بودن، باید بگم خانم یکم بیشتر دقت کنید. با این مثال ها دامن شر و ظلم و ستم از خدای متعال رفع نمیشه.

    نوع سوم شرور که اون دوستمون که لطف کرده بودن و دیدگاه متکلمان اسلامی رو فرستاده بودن، ظلم انسان به انسان هست مانند ظلم هیتلر و استالین و…که توی کامنت اون دوست عزیز،ذکر شده بود که متکلمان پذیرفتن که این تا حدی دامن خدا رو میگیره. جالبه واقعا خوب شد آن حضرات این رو پذیرفتند! چون من میخواستم از اینهم صرف نظر کنم. و البته اینجور توجیه کرده بودند که خداوند در آخرت جزای اون ظالم و اجر مظلوم رو میده که از نظر من این توجیه صحیح نیست. چونکه شاید اون مظلوم نخواست در آخرت اجر ببینه و خواست که در همین دنیا راحت زندگی کنه! تکلیف چیه؟

    نوع چهارم مثال بیماری های ژنتیکی و ناقص الخلقگی و… بود که از نظر من همین مهمترین عامل و هست و به تنهایی برای رد خدای عادل و قادر و عالم و رحمان و رحیم و… مطلق کفایت میکنه. که بازم متکلمان اسلامی براش طبق معمول پاسخی بسیار مسخره و خنده آور یعنی دادن “عوض” و پاداش های بهشتی و…وعده داده بودند که بازم نکته ای که در بالا ذکر کردم بر فرض وجود خدا و بهشت چه تضمینی وجود داره که طرف این هدیه رو بخواد و طالب دنیا و نعمات اون نباشه؟ در ثانی با توجیه مسخره و مضحک قسمت و مصلحت و حکمت و توجیه که کرده بودن. که ما چه میدونیم لابد یه حکمتی هست یه مصلحتی هست خدا خودش میدونه. داره امتحان میکنه!و…اگه طرف نخواد امتحان بشه کی رو باید ببینه؟ بعد میگن ما چرا از غرب عقب افتادیم؟! خب مسلمه غرب در هر موردی به دنبال علت و دلیل میره و سعی میکنه اونو پیدا و حل کنه و به گردن قسمت و مصلحت و ایشالله ماشالله والده مش ماشالله نمیندازه.

    و از همه مهم تر و اساسی تر که من ندیدم توی کامنت ها زیاد بهش پرداخته بشه و من فک میکنم اجماع راجع بش میتونه نزدیک کننده دیدگاه های همه طرف ها از دین باور و خداباورترین افراد تا لائیک و بی دین و آتئیست ها و…میشه اینه که خب حالا که شر و درد و رنج و مصیبت و بیماری هست، اینا رو با چی میخوایم و باید حل کنیم؟ آیا چاره و راه حل پناه بردن به دین و وحی و ادعیه و اوراد و طلسمات و جادو و جنبل و غیره است؟ یا نه روی آوردن به علم و خرد گرایی و منطق؟ که به نظر من هر آدم منصفی و عاقلی گزینه دوم رو انتخاب میکنه و دلیلش هم به عینه چه به لحاظ تاریخی چه تجربی و… ثبت شده. نمونه اش مقایسه دوران قرون وسطی اروپا و عصر حاضر یا الان جوامع شرقی،بخصوص اسلامی با ملل متمدن و پیشرفته اروپایی ست.

    بحث عقل و دین یا سنت و مدرنیته از مبحث های بسیار مهم و رایج و شیرینیست که همه دیدگاه ها رو به هم نزدیک میکنه و کتابای زیادی هم در موردش نوشته شده…

    بحث نقش جنبش اصلاح دینی (رفرماسیون ) و پروتستانتیسم مسیحیت در اصلاح الهیات مسیحی و لیبرال کردن اون تحولات بعدش که دموکراسی و حقوق بشر و آزادی های جنسی و… از توش دراومد و…..

    پس باید بدونیم که غرب بی خود غرب نشده. هر کاری که اون مفسدین فاسد از خدا بیخبر میکنن،دقیقا دلیل و منطق و استدلالی و تجربه تاریخی چیزی پشتش هست و الله بختکی خلق الساعه زن و مرد به جون هم نیفتادن و نمیفتن….

    یا باید پیرو دین باشیم که باید همینی که هستیم بپذیریم، یا باید پیرو عقل باشیم که یا دقیقا شبیه غرب میشیم یا بسیار نزدیک بهش. زیرا که عقل انسان ها رو به هم نزدیک میکنه..اما دین دور میکنه…در مورد علوم دقیقه مثل ریاضی و فیزیک و شیمی و… که در تمام دنیا از قواعد ثابتی پیروی میکنه، در علوم غیر دقیقه و علوم انسانی مثل جامعه شناسی و روانشناسی و … هم همه جا از اصول و پایه یکسانی که هم عقل و خرد و استدلال منطقی هست تبعیت میشه و باید بشه و خواست ها و نیازهای انسانی هم اساسا مشترک هست. اگه میبینیم فرهنگ ایران یا عربستان مثلا با فرهنگ آلمان و ایتالیا فرق میکنه، بخاطر اینه که ما سیر تاریخی اونا رو نداشتیم! نه اینکه ما ذاتا آدمای متفاوتی باشیم!

    پس اگه ما قبول داریم که مشکل داریم و میخوایم که مشکلاتمون حل بشه، لازمه اش اینه که به همه چیز از جمله خود دین و اخلاق با عینک عقل و خرد بنگریم نه وحی و دین صرف و تاریخ فلسفه و تاریخ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و…غرب رو بخونیم و با خودمون مقایسه کنیم. آنوقت خواهیم دید که تا چه حد با غرب متفاوت و تا چه حد شبیه هستیم.

    زیاده عرضی نیست و برای همه دوستان سلامتی و شادکامی آرزومندم.

    1. آقای مجید
      مسخره کردن نشان دهنده عصبانیت شما و ناتوانی در پاسخگویی است.

      به خط اصلی سخن مجید توجه بفرمایید:

      “که بازم متکلمان اسلامی براش طبق معمول پاسخی بسیار مسخره و خنده آور یعنی دادن “عوض” و پاداش های بهشتی و…وعده داده بودند که بازم ن!و…اگه طرف نخواد امتحان بشه کی رو باید ببینه؟”

      درست مثل دعواهای توی تاکسی و لحن اساتید فرنگ رفته.

      اگر موضع خدا و پیغمبر غلط است دبفرمایید تمسخر نشان دهنده عصبانیت شماست.

      2. فیزیک و شیمی و پزشکی همه در ممالک اسلامی پیش تر از غرب بودند. ابن نفیس گردش خون را قبل از ویلیم هاروی کشف کرد و جبر … و فیزیک … و شیمی … و رایاضی …. و نجوم …. و رازی … و ….

      هر زمان یک قوم پیش می افتند. چنگیز خان طبق منطق شما احتمالا درست فکر می کرده!

    2. مصطفی ملکیان:
      ❓❓آیا وجود شر در عالم با وجود خداوند قادر و توانا در تناقض نیست؟

      ?همین كه شر در جهان وجود دارد، دلیل عدم وجود خدا نیست. من این اشكال را خیلی ساده‌تر و ریاضی‌وارتر بیان می‌كنم. اشكال این است كه در ادیان سه صفت برای خدا قائلند:

      1- علم مطلق
      2- قدرت مطلق
      3- خیرخواهی علی‌الاطلاق

      ?علم، قدرت و خیرخواهی خدا حد و نهایتی ندارد.حال سخن بر سر این است كه اگر خدا دارای این صفات می‌باشد، چرا شر و بدی در عالم وجود دارد؟ اگر بگوییم كه شر وجود دارد به خاطرآن‌كه خدا نمی‌داند شر وجود دارد، در این صورت این مسأله با علم مطلق او سازگاری ندارد. اگر بگوییم كه شر وجود دارد خدا هم از آن خبر دارد ولی نمی‌تواند شر را از بین ببرد، ‌این مسأله با قدرت مطلقه‌یِ او نمی‌سازد. اگر بگوییم كه شر وجود دارد و خدا هم می‌داند و می‌تواند آن را ریشه‌كن كند، ‌ولی این كار را نمی‌كند این هم با صفت خیرخواهی مطلق خدا سازگار نیست. اگر بخواهیم این سه صفت را برای خدا قبول كنیم، در آن صورت وجود شر معنی ندارد چون بالأخره اگر شر وجود دارد باید در یكی از این صفات تشكیك بشود و می‌دانیم این سه صفت علی‌القاعده و علی‌الرأس و علی‌الفرض برای خدا وجود دارد. اما سه نكته مهم:
      ۱- اگر خداوند، عالم قادر و رحمان است، در کنار این اوصاف او حکیم هم هست. آن هم حکیم مطلق، پس لازمه حکمت مطلق این هست که در یه سری موارد انسانها به حکمت پی نبرند؛ و الا انسان ها هم حکیم مطلق می بودند، در حالی که حکیم مطلق صفت خاص خداست. غفلت از این صفت مهم باعث کلی درگیری بیخود شده است.
      ?۲- مراد شما از شر چیست؟ یعنی چیزی كه خوشایند نیست یا چیزی كه روی هم رفته به صلاح نیست. كدام یك را می‌گویید در عالم وجود دارد اگر منظور شما چیزهایی است كه خوشایند شما نیست و می‌گویید ای كاش نبود، می‌گویم این‌كه خیری خوشایند ما نیست در عالم نباشد، هیچ ضرورتی ندارد. به تعبیر دیگر به خیرخواهی خدا ضربه نمی‌زند كه چیزهایی خوشایند ما در جهان نباشد. شما خیلی وقت‌ها به صرف خیرخواهی نسبت به دیگران كارهایی می‌كنید كه شاید خوشایند او نباشد. شما در شب امتحان هیچ وقت به بچه‌یِ همسایه نمی‌گویید كه امشب حق دیدن و تماشای تلویزیون نداری ولی به بچه‌یِ خودتان می‌گویید كه شب امتحان حق سینما رفتن و دیدن برنامه‌های تلویزیون را نداری. چرا؟ چون‌كه بچه‌یِ خود را از بچه‌یِ همسایه بیشتر دوست دارید. گاهی شدت علاقه‌یِ ما نسبت به موجودی باعث می‌شود كه شرایطی برای او ایجاد كنیم كه شاید ظاهراً خوشایند او نباشد. بنابراین به صرف این‌كه چیزهایی در جهان وجود دارد كه خوشایند ما نیست، این مسأله با خیرخواهی خدا منافات ندارد. می‌دانید چه چیزهایی با خیرخواهی خدا منافات دارد؟ آن‌كه چیزهایی در جهان به وجود بیاید كه روی‌هم رفته با مصلحت ما سازگار نباشد. یعنی خدایی كه خیرخواه من است،‌ چیزی در زندگی برایم پدید آورد كه من حیث‌المجموع به مصلحت نباشد و ضرر آن بیش از نفعش باشد. خوب چنین سؤالی وجود دارد یا خیر؟ اگر كسی بگوید چنین چیزی در جهان وجود دارد و چیزهایی در جهان هست كه نفع آن‌ها از ضررشان كمتر است، باید دید كه داوری او تا چه محدوده‌ای است، ‌تا چه محدوده‌ای باید دیده باشدكه بتواند در مورد نفع یا ضرر آن داوری كند. ظاهراً باید تا جایی را ببیند كه قدرت دیدن آن و نیز امكان آن برای بشر نیست.

      ?2- نكته‌ دوم این كه شر كاملاً ‌به دید ما از جهان بستگی دارد. فرض كنید كه من بگویم: می‌خواهم در یك گوشه از تهران پاركی ایجاد كنم كه اسباب تفریح و تفریح و راحتی بندگان خدا در آن فراهم باشد و شما وارد شوید و ببینید كه برخلاف گفته‌یِ من پارك پر از حیوانات درنده و هزاران بلای دیگراست. شما می‌توانید بگویید كه فلانی به قول خود عمل نكرد. آن‌جا كه اسباب راحتی نبود، همه در رنج و عذاب بود. اما اگر من به جای آسایشگاه گفته بودم می‌خواهم یك آزمایشگاه درست كنم مثل جلسه‌یِ امتحان، به نظر شما هیچ كس سر جلسه‌یِ امتحان بلند می‌شود و بگوید:استاد چرا دو ساعت مرا معطل كرده‌ای؟ مگر نمی‌بینی كه مردم همه به تفریح رفته‌اند و سرگرم قدم زدن در پارك و خیابان هستند. استاد می‌گوید من برای گرفتن امتحان به این‌جا آمده‌ام. این جا آزمایشگاهی است می‌خواهم شما را امتحان كنم. داوری كردن درباره‌یِ شر بستگی به تلقی ما از دنیا دارد. آیا دنیا آسایشگاه است یا آزمایشگاه؟ اگر فرض كنید كه دنیا آسایشگاه است. در این صورت دنیا پر از شر است. اگر خدا قول داده است كه دنیا آسایشگاه باشد، شكی نیست كه به قول خود عمل نكرده است. اما اگر قول ایجاد آسایشگاه نداده باشد و گفته باشد

      ?«ولنبلونكم بشیء من‌الخوف و نقص من‌الاموال والانفس و الثمرات» در آن صورت وضع خداوند مانند استادی است كه دو ساعت دانشجوها را در سالن امتحانات نگه داشته باشد و سؤالات پیچیده و مشكل پرسیده تا ‌عادلانه و سختگیرانه نمره بدهد. كسانی كه در این دنیای پراضطراب،‌ بدون هیچ دغدغه‌ای در شادی زندگی كرده‌اند دنیا را جور دیگری دیده‌اند. دنیا را آسایشگاه دیده‌اند و نه آزمایشگاه.

  100. اقای یعقوب مشکل شما ودیگر دینداران اینست که مسئله را بسیار مبتدیانه ارزیابی میکنید سوال میپرسید که دنیا اسایشگاه است یا ازمایشگاه مگر انسانها موش ازمایشگاهی هستند که ازمایش شوند؟ وقتیکه دین انسان را دارای اراده وتفکر وشخصیت دانست باید بداند که این انسان دارای تفکر حق دارد بداند که به چه دلیل افریده شده چرا باید ازمایش شود؟ چرا شما وهفکرانتان توجه ندارید که انسان ان دانشجوی مثالی شما نیست خدا هم ان استاد مثالی شما نیست رابطه خدا با انسان هم رابطه دانشجو با استاد ودانشگاه نیست با یک مثال اشتباه کل نتیجه گیری شما به خطا میرود دانشجو با میل وتصمیم خود به دانشگاه امده دانشجو میابیست برای داشتن زندگی بهتر اموزش ببیند ورنج اموزش برای رفاه واسایش بالاتری که امکان بدست اوردن شغل بهتر و زندگی با رفاه بیشتر و …. است میباشد انسان یک موجود بالقوه نبود طبق تعریف دین خدا انسان را خلق کرد یعنی عدم بود وبا اراده الهی وجود پیدا کرد عدم که نیازمند نیست تا برای رفع نیازش اموزش ببیند عدم برایش ارتقا معنی ندارد ارتقا ورشد وتکامل برای موجود بالقوه معنی دارد که به فعلیت برسد

    ان نکته مهم دیگری که باید مدنظر داشت اینست که همیشه شرور باعث تکامل ورشد نمیشوند در اکثر مواقع شرور باعث فروریختن انسان میشود طوری میشود که در اثر شرور انسان از درون تهی شده دین ودنیا واخرتش نابود میشود وانسان به عصیان میرسد چون ازمایش بسیار بیش از ظرفیت ان فرد است
    دوست گرامی فقط خلقت با خیر محض است که توجیه پذیر است اگر انسان در این دنیا با هیچ شری که موجب ازار واذیتش شود نمیشد خلقت توجیه پذیر بود اما وقتیکه انسان دراین دنیا ی پر از شرور با ظلمها وتبعیضها وتوهینها وحقکشیها وتحقیرها و الام طبیعی زلزله وسیل ومرگ ومیرها و…. هزاران شرور روبروست اگر انسانی یکبار از اعماق قلبش ارزو کند که ایکاش هرگز بدنیا نمیامد تا با چنین شری روبرو شود خدا در قبال ان شر مسئول است وباید پاسخگو باشد
    شما ازمایشهایی را که از ظرفیت انسان خارج وسبب فرو ریختن او میشود را نمبینید چه کسی به خدا این اجازه را داده که انسان را مورد ازمایش قرار دهد؟اگر خدایی وجود داشت ومیخواست جهان وانسانی را بیافریند میبایست یا جهانی میافرید به مانند بهشت ویا انسانی میافرید که عقل واراده نداشت وشخصیت واحساس نداشت تا اگر خدا توی سرش هم میزد اعتراض نمیکرد اگر خدا همه ی شرور عالم را در حقش اعمال میکرد باز هم اعتراضی نداشته باشد مطیع ورام خدا باشد چون عادت به تو سری خوردن دارد
    انسان فهیم باشخصیت واراده زیر بار ظلمها نمیرود حتی اگر این ظلم از طرف خدا اعمال شود خلاصه اینکه انسان عصر مدرن نمخواهد ازمایش پس بدهد دوست ندارد موجود ازمایشگاهی باشد برای خود ارزش وشخصیت قایل است برای خود حقوق قایل است واین حقوق از طرف هرکسی حتی خدا نقض شود را نمیپذیرد

    1. انسان توسری خور مطیعی که اعتراض نمی کند ملائکه می شود نه انسان.
      شما متن اولیه را تحریف می کنید. شما بایست وفادار به متن سخن بگویید. در صورتی سخن شما قابل فکر کردن می بود که نیست که در متن اولیه دست نمی بردید. آن چه شما بعنوان مخلوق کاملا مطیع نام می برید انسان دیگر انسان نام مدارد بلکه فرشته و ملائکه است.
      اگر در مورد ملائکه سخن بگویید دیگر بحث آزادی منتفی خواهد شد. دیگر بحث آزمون الهی کنار می رود.
      انسان دچار آزمون الهی می شود و شرور بخشی از آن است.بدین ترتیب برای نیل به جایگاه قرب انسان دارای آزادی و عصیان گر مورد آزمایش الهی قرار می گیرد. انسان در زندگی طبق تصویر دین از زندگی فراز و نشیب های فراوان دارد گاهی با نعمت آزمایش می شود و گاهی با نقمت. توصیفی سازگار با آن چه در زندگی می بینیم.

      1. همین الان هم بحث ازادی منتفی است این ازادی که مثلا انسانها دارند فقط یک نمود ظاهریست عمق واصالت ندارد پس اگر وجود هم نداشته باشد اتفاقی نمیافتد لااقل اینکه به مانند ملائکه نمیدانند توسری میخورند مطیع ورام هستند وراضی
        ازادی انسان درشرایط فعلی به مانند اینست که به کسی بگویند انتخاب کن 1- تو را دار بزنیم 2- تورا سم بخورانیم 3- تورا تیر باران کنیم 4- تورا به صندلی الکتریکی ببندیم انسان هرکدام را انتخاب کند نتیجه اش مرگ است شرایط ازادی انسان بدین صورت نمادین است چون ما هرگز از بینهایت انتخاب برخوردار نیستیم همیشه انتخابهای ما محدود هستند واکثرا ما باید از میان گزینه هایی انتخاب کنیم که هیچکدام انتخاب واقعی ما نیستند شرایط محیطی وزمان ومکان و… تعیین کننده است ما هرگز دسترسی نداریم که بخواهیم حکومتی را که دران زندگی میکنیم به میل خود تغییر دهیم حاکم وشیوه حکومتداری او برما تحمیل میشود مدرسه ای که دران درس میخوانیم دوستان وهمسایگان وخانواده ای که دران بدنیا میاییم همه جبرهایی هستند که بر زندگی ما تاثیر مستقیم دارند طبقه اقتصادی که دران قرار داریم همه وهمه ازادی مان را تحت الشعاع قرار میدهند بعد در ازادی این ازادی اندک وظاهری غیر اصیل ما باید تحت سنگین ترین ازمایشها وشرور قرار بگیریم خوب این ازادی نبودش بسیار بهتر است اسم انرا هم انسان بگذارید یا ملائکه فرقی نمیکند مهم اینست که کسی قرار نیست به جهنم برود عمری را در وحشت رفتن به جهنم کسی بسر نخواهد برد کسی دیگری را به قتل نمیرساند مورد ظلم قرارنمیدهد وهمه چیز امن وامان است خوب این بسیار عالی تر است از اینکه گروه بسیار بزرگی از انسانها را با ازادیهای ظاهری وغیر اصیل به جان همدیگر بیاندازندکه مثلا میخواهد چهارتا از میان اینها به رشد برسد انهم رشدی که از ازل بدان نیازی نداشت بعد تکلیف ان گروه کثیری که نابود میشوند چیست ؟ همه ملائک باشند بهتر است شروری هم درکار نیست

        1. حتی اگر منتفی بود این در تغییر مسئله با دست بردن در مفهوم انسان مطرح شده کلا موضع شما را نامربوط میسازد. اساسا در مورد روبریک آنها سخن نگفته اید.سخن شمانامربوط است.

      1. چون خدا در مورد خودش که تصمیم نمیگیرد در مورد افراد دیگری که شخصیت مستقل دارند قدرت تفکر دارند احساس دارند میفهمند واسم ان افراد انسان است تصمیم میگیرد بنا بر این چون تصمیمها وارادههای خدا در مورد انسان است وتاثیر مستقیم بر انسان دارد انسان این حق را دارد که در مورد سرنوشتش وچرایی وچگونگی ان نظر بدهد وحتی خدا را باز خواست نماید

        1. باز خواست در مورد اعطاء شده است. خود واژه باز خواست root باز و خواست در خود دارد. انسان چه چیز به خدا as such داده و یا چه اختیاری به خدا داده که بخواهد انجام مسئولیت او را به او گوش زد کند.توجه داشته باشید as such و نه در حالتی دیگر. در حالات دیگر دست دینداران باز تر هم خواهد بود و وضعشان بهتر خواهد شد.

    2. این انسان فهیم و بااراده چرا خودش در جهان این قدر ظلم می کند؟این انسان مدرن چرا بمب اتمی می سازد میلیونها انسان بی گناه را به خاک و خون می کشد؟چه کسی به این انسان فهیم اجازه داده است که بمب اتمی بسازد؟انسان موش آزمایشگاهی خدا نیست ,بلکه با امتحان وآزمایش است که مشخص می شود کدام دانشجو درسخوان تر و مستحق ارتقاء است.چنانچه امتحان و آزمایشی نباشد از کجا می توان تشخیص داد که دانشجو لیاقت ارتقاء را دارد؟ امتحان و آزمايش معیار تشخیص انسانیت است .انسان موجودی است بالقوه که بالفعل می شود و حرکتی از نقص به کمال ,نه در جسم مادی بلکه در نفس و روح دارد.این نفس انسان است که از بالقوه به بالفعل می رسد.نفس در ابتدا مانند کودکی است که هیچ نمی داند با آموزش و امتحان به مرور زمان بالفعل می شود.

      1. داستان را نگرفتی انسان اصلا نیاز به ارتقا نداشت عدم ارتقا برایش معنی ندارد میلیاردها انسان را به شرور گرفتار کردن که چهارتای ان میخواهد ارتقا بیابد معنا ندارد خدا که از نظر دینداران علم مطلق دارد از قبل هم میداند ان چهارتا ارتقا مییابند بقیه را اصلا نیافریند نگویید بقیه اعتراض میکنند بقیه را اصلا نیافریند تا کسی هم نباشد اعتراض کند

  101. یعقوب جان کتاب را بخوانی و بعد نظر بدهی بهتر است اگر واقعا موضوع برایت مهم است که میخواهی نظر بدهی خوب است وقت بگذاری کتاب را بخوانی من این بخش از کتاب را برایت انتخاب کردم بخوان:

    چنان که در فصل اول هم آمد، متداولترین توجیه برای وجود شر ارجاع به غایت یا کلیتی است. چنین غایت یا کلیتی قرار است وجود شر را به در عنوان یک ضرورت تبیین کند. نقش انسان در این تصویر چیست؟
    این تصویر انسان چون ابزاری است که تحمیل درد و رنج بر او به عنوان رورتی برای رسیدن به هدف و غایتی موجه میشود. این نگاه ابزاری در حالی ترویج میشود که نگاه ابزاری به انسان به لحاظ اخالقی قابل دفاع نیست. چگونه میتوان نگرش ابزاری خداوند به انسان را، در این تصویر، با منع اخالقی نگرش ابزاری به انسان جمع کرد؟ اما اگر هر شری در تصویری بزرگتر با توجه به غایت و هدفی و یا وقوع خیر بزرگتری توجیه میشود، آیا از بین بردن شر یا مقابله با آن دستکم گاهی بدین معنا نخواهد بود که ما مانع از شکلگیری هدف و غایت الهی میشویم یا جلوی وقوع خیر بزرگتر را میگیریم؟ آیا واقعاً جامعه پزشکان باید درمان بیماریهای ما را بیابند و یا چون وجود شر برای خیر بزرگتری است، باید از یافتن درمان پرهیز کنند و بگذارند ما انسانها از درد و رنج بیماریها بهرهمند شویم و بدینوسیله بهای رسیدن به آن خیر بزرگتر را بپردازیم؟ ما چگونه میتوانیم به فهم اخالقی خود اتکا کنیم و آن را
    راهنمای اعمال خود بدانیم و بدینوسیله جلوی بدیها را بگیریم و درد و رنج را بکاهیم؟ آیا نتیجهی پذیرفتن این ایده که وجود شر با توجه به
    غایت، هدف و کلیتی بزرگتر تبیین و توجیه مییابد، بیاهمیت شدن عمل ما انسانها نیست؟ اگر وقوع شر به خیر بزرگتر میانجامد، آیا نباید به استقبال شر رفت و آن را خوشایند در نظر گرفت؟ آیا این نگرش با ساختار روان ما انسانها و تلقی ما از خوب و بد همخوان است؟
    در توجیه مسئلهی شر، یکی از بزرگترین چالشهای خداباوران، از بین نبردن معناداری خود اخالق است.

  102. درود و سپاس بیکران از شما جناب حجت جانان گرامی. شهامت شما در میدان اندیشه، ستودنی است. بزرگترین دشمن انسان ها در طول تاریخ، جهل و ترسشان بوده است و بیشترین شر و آسیبی که به آنها رسیده و می رسد از این دو ناحیه است. جنایت های وحشتناکی که عاملش این دو تا هستند قابل مقایسه با بلایای طبیعی نیستند.

  103. بزرگترین دشمن انسان جهل و ترس است.هیتلر ,اسکندرمقدونی,چنگیز مغول و جنایتکاران تاریخ با ادعای دانستن و شجاعت چه شروری را خلق کردند. تا چه کسی را عاقل و چه کسی را شجاع بدانیم!

  104. جناب رهگذر عزیز از عنایت ولطف شما سپاسگزارم همه تلاش میکنیم روزنه ای بگشاییم ونوری قلب واندیشه مان را جلا دهد سخت وسنگین است اما باید کوشید

  105. خوبیها و بدیها در جهان دو دسته متمایز و جدا از یکدیگر نیستند آنطوری که مثلا جمادات از نباتات و نباتات از حیوانات جدا هستند و صفهای خاصی را بوجود می آورند این خطا است که گمان کنیم بدیها یک رده معینی از اشیاء هستند که ماهیت آنها را بدی تشکیل داده و هیچگونه خوبی در آنها نیست و خوبیها نیز به نوبه خو دسته ای دیگرند جدا و متمایز از بدیها خوبی و بدی آمیخته بهمند تفکیک ناپذیر و جدا ناشدنی هستند در طبیعت آنجا که بدی هست خوبی هم هست و آنجا که خوبی هست همانجا بدی نیز وجود دارد در طبیعت خوب و بد چنان باهم سرشته و آمیخته اند که گویی با یکدیگر ترکیب شده اند اما نه ترکیبی شیمیایی بلکه ترکیبی عمیق تر و لطیف تر ترکیبی از نوع ترکیب وجود و عدم.

    وجود و عدم در خارج دو گروه جدا گانه را تشکیل نمی دهند عدم هیچ و پوج است و نمی تواند در مقابل هستی جای خاصی برای خود اشته باشد ولی در جهان طبیعت که جهان قوه و فعل و حرکت و تکامل و تضاد تزاحم است همانجا که وجودها هستند عدمها نیز صدق می کنند وقتی از« نابیانایی » سخن می گوییم نباید چنین انگاریم که «نابینایی » شی ء خاص و واقعیت ملموسی است که در چشم نابینا وجود دارد نه «نابینایی » همان فقدان و نداشتن بینایی است و خود واقعیت مخصوصی ندارد.

    خوبی و بدی نیز همچون هستی و نیستی است بلکه اساسا خوبی عین هستی و بدی عین نیستی است هر جا که سخن از بدی می رود حتما پای یک نیستی و فقدان در کار است «بدی » یا خودش از نوع نیستی است و یاهستی است که مستلزم نوعی نیستی است یعنی موجودی است که خودش از آن جهت که خودش است خوب ات و از آن جهت بد است که مستلزم یک نیستی است و تنها از آن جهت که مستلزم نیستی است بد است نه از جهت دیگر ما نادانی فقر و مرگ را بد می دانیم اینها ذاتا نیستی و عدمند گزندگان، درندگان، میکروبها، و آفتها را بد می دانیم. اینها ذاتا نیستی نیستند بلکه هستیهایی هستند که مستلزم نیستی و عدمند.

    «نادانی » فقدان و نبودن علم است علم یک واقعیت و کمال حقیقی است ولی جهل و نادانی واقعی نیست وقتی می گوییم نادان فاقد علم است چنین معنی نمی دهد که وی صفت خاصی به نام «فقدان علم » دارد و دانشمندان آن صفت را ندارند دانشمندان قبل از اینکه دانش بیاموزند جاهلند زمانی که تحصیل علم می کنند چیزی از دست نمی دهند بلکه منحصرا چیزی بدست می آورند اگر نادانی یک واقعیت حقیقی بود تحصیل علم چون همراه با از دست دادن نادانی است صرفا تبدیل یک صفت به صفت دیگر می بود درست مانند آنکه جسمی شکل و کیفیت را از دست می دهد و شکل و کیفیت دیگری پیدا می کند.

    «فقر» نیز بی چیزی و ناداری است نه دارایی و موجودی آنکه فقیر است چیزی را به نام ثروت فاقد است نه آنکه او هم به نوبه خود چیزی دارد و آن فقر است و فقیر هم مانند غنی از یک نوع دارایی بهره منداست چیزی که هست غنی دارای ثروت است و فقیر دارای فقر.

    «مرگ » هم از دست دادن است نه بدست آوردن لذا جسمی که صفت حیات را از دست می دهد و به جمادی تبدیل می شود تنزل یافته است نه ترقی.

    در مورد کارهای اخلاقی و صفات زشت نیز جریان از همین قرار است ظلم، بد است زیرا «حق » مظلوم را پایمال می کند. حق،چیزی است که یک موجود استحقاق آن را دارد و باید آن را دریافت کند مثلا علم برای انسان یک کمال است که استعداد انسانی آن را می طلبد و به سسوی آن رهسپار است و به همین دلیل استحقاق آن را دارد اگر حق آموزش را از کسی سلب کنند و به او اجازه تعلیم ندهند ظلم است و بد است از آن جهت که با استعدادهای عالی او مزاحمت دارد; اگر ظالم غیر از قوه غضبیه قوه ای مافوق آن نداشت ظلم برای او بد نبود بلکه ظلم برای او مفهوم نداشت.

    در جهان یک نوع موجود بیش نیست و آن خوبیها است; بدیها همه از نوع نیستی است و نیستی مخلوق نیست نیستی از «خلق نکردن » است نه از «خلق کردن ». نمی توان گفت جهان دو خالق دارد یکی خالق هستیها و دیگر خالق نیستیها مثل هستی و نیستی مثل آفتاب و سایه است وقتی شاخصی را در آفتاب نصب می کنیم قسمتی را که سبب شاخص تاریک مانده و از نور آفتاب روشن نشده است «سایه » می نامیم. سایه چیست؟ «سایه » ظلمت است و ظلمت چیزی جز نبودن نور نیست وقتی می گوییم نور از کانون جهان افروز خورشید تشعشع یافته است نباید پرسید که سایه از کجا تشعشع کرده و کانون ظلمت چیست؟ سایه و ظلمت از چیزی تشعشع نکرده و از خود مبدا و کانون مستقلی ندارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *