توماس پاگی (Thomas Pogge) فیلسوفی آلمانی-آمریکایی و از شاگردان جان رالز است که در زمینه عدالت اجتماعی، فقر جهانی، و حقوق بشر پژوهش میکند. رویکرد او منطبق بر سنت فکری لیبرالیسم است و نگرشی حقوق بشری به این مسائل دارد. فقر و تبعیض از جمله مسائل انسانی هستند که هر انسانی با هر گرایش فکری و سیاسی میبایست به آنها توجه کند. در ادامه برگزیدهای از سخنان پاگی در مورد فقر و بیعدالتی را بخوانید.
هدف از «عدالت اجتماعی» بازبینی و استقرار نهادهای اجتماعی به شکلی است که تمامی افراد از حقوق بشر برخوردار باشند. با اینکه مفهوم «حقوق بشر» مفهومی است که در غرب مطرح شده است، ولی ایدههایی کلی مانند اینکه هر انسانی باید غذای کافی برای خوردن، اختیار لازم برای انتخاب دین و مکانی برای خوابیدن داشته باشد، ایدههایی هستند که به صورت مستقل در تمدنهای مختلف به شکلهای متفاوت مطرح شدهاند و مفهوم حقوق بشر نیز برگرفته از همین ایدهها در سنت غربی است. از آنجایی که ما در جامعهای جهانی زندگی میکنیم که کمپانیها با قوانین فراملی در کشورها و جوامع متفاوت نقش پررنگی بازی میکنند، مفهوم عدالت اجتماعی باید به شکلی تعریف شود تا مقررات در نهادهای فراملی به شکلی تنظیم شوند که ناقض حقوق بشر نباشند.
هنگامی که به نقض حقوق بشر فکر میکنیم، اغلب شخصی در زندان، در انتظار اعدام، یا موقعیتهای دیگری که شخصی در آنها تصویر میشود در نظر میگیریم. ولی بواسطه فقری که داریم، حقوق بشر میلیاردها انسان در حال نقض شدن است. فقر، بزرگترین عامل نقض حقوق بشر در جهان است. این بند اول ماده ۲۵ اعلامیه جهانی حقوق بشر است: «هر انسانی سزاوار یک زندگی با استانداردهای قابل قبول برای تأمین سلامتی و رفاه خود و خانواده اش، از جمله تأمین خوراک، پوشاک، مسکن، مراقبتهای پزشکی و خدمات اجتماعی ضروری است و همچنین حق دارد که در زمانهای بیکاری، بیماری، نقص عضو، بیوگی، سالمندی و فقدان منابع تأمین معاش، تحت هر شرایطی که از حدود اختیار وی خارج است، از تأمین اجتماعی بهرهمند گردد.»
در سال ۲۰۱۲، ۸۶۸ میلیون نفر دچار سوءتغذیه مزمن بودهاند، دو میلیارد نفر به مایحتاج پزشکی دسترسی نداشتهاند، ۷۸۳ میلیون نفر از داشتن آب پاک برای نوشیدن محروم بودهاند، در سال ۲۰۰۵ یک میلیارد و ششصد میلیون نفر سرپناه نداشتهاند، همین تعداد نفر امکان استفاده از نیروی برق را ندارند، ۲و۵ میلیارد نفر به بهداشت کافی دسترسی ندارند، ۷۹۶ میلیون نفر بزرگسال سواد خواندن و نوشتن ندارند، و ۲۱۸ میلیون کودک بین سنین ۵ تا ۱۲ سال بیرون از خانه خود در شرایط بردگی در حال کار کردن هستند. چیزی حدود یک سوم مرگ و میرها به فقر مرتبط است، یعنی ۱۸ میلیون نفر از ۵۷ میلیون نفری که در سال میمیرند. این آمار تنها مرگ بر اثر بیماریهایی را که در کشورهای توسعه یافته وجود ندارند منعکس میکند ، مانند مرگ بر اثر سوءتغذیه، سل، مننژیت و مالاریا. ولی اگر بیماریهایی را که در کل جهان رایج هستند در نظر بگیریم (مانند بیماریهای قلبی، دیابت و غیره) در این صورت در ۲۲ سال گذشته ۴۰۰ میلیون مرگ ناشی از فقر داشتهایم. این تعداد دو برابر مرگهای ناشی از خشونتهای دولتی در سده بیستم بوده است. یعنی بیشتر از جنگها، اردوگاههای کار اجباری نازیها، گولاکها، و …. تمام این موارد به حدود ۲۲۰ میلیون مرگ انجامیده است. ولی فقر تنها در ۲۰ سال گذشته به حدود ۴۰۰ میلیون مرگ انجامیده است.
توزیع ثروت به شکلی بسیار ناعادلانه است. ۵% جمعیت جهان حدود ۴۶% ثروت موجود در جهان را در اختیار دارند، و تقریباً همین میزان ثروت بین ۲۰% از باقیمانده جمعیت توزیع شده است، بنابراین صرفاً ۲۵% از جمعیت جهان حدود ۹۰% ثروت جهان را در اختیار دارند. ۱۰% از ثروت باقیمانده بین ۷۵% مردم جهان توزیع شده است. (براساس گزارش توسعه انسانی سازمان UNDP در سال ۲۰۱۴ حدود ۱% جمعیت پر درآمد جهان معادل ۴۸% ثروت جهان را به خود اختصاص داده اند که پیشبینی میشود در سال ۲۰۱۶ به ۵۰% برسد.) این حجم از نابرابری به طور خاص تحت تأثیر جهانیسازی بیست سال اخیر بوده است. دورهای که که نابرابری درآمدی در سطح بینالمللی و ملی در همه جای دنیا افزایش یافته است. در آمریکا از سال ۱۹۷۸ تا سال ۲۰۰۷ درآمد نیمه فقیر جمعیت از ۲۶% به حدود ۱۳% سقوط کرده است در حالی که درآمد ۱% ثروتمند از حدود ۹% به حدود ۲۴% افزایش یافته است، و درآمد ۰.۰۱% ثروتمند جامعه آمریکا از ۲.۶۵% به ۱۲.۲۸% افزایش یافته است (یعنی حدود ۵ برابر شده است) و درآمد ۰.۰۰۱% جمعیت ثروتمند آمریکا هفت برابر شده است یعنی از ۰.۸۶% به ۶.۰۴% افزایش یافته است. ۰.۰۰۱% جمعیت آمریکا یعنی ۳۰ هزار نفر در آمریکا، این افراد درآمدی معادل ۲۸۰ میلیون نفر دیگر آمریکا درآمد دارند. وجود نابرابری کاملاً جدی و محسوس است. این مسئله در سراسر جهان نیز وجود دارد. بین سالهای ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۵ ۵% جمعیت بیشترین افزایش ثروت را داشتهاند و اکثریت افراد ثروتشان به یک سوم آنچه که بوده کاهش یافته است. در دوره بین ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۵ نسبت میانگین درآمد ۵% از ثروتمندترینها به کمثروتترینها از« ۱۸۵ به ۱» به « ۲۹۷ به ۱» افزایش یافته است.
برای از بین بردن فقر شدیدی که وجود دارد تنها ۷% ثروت جهان لازم است، و اگر این مبلغ را از دارایی ثروتمندان کم کنیم همچنان ۹۳% از ثروتشان باقی خواهد ماند. اگر ثروتمندان از این میزان از ثروت خود بگذرند، فقر به تاریخ خواهد پیوست. بنابراین، از نظر اقتصادی، فقر مسئله کوچکی است، تنها پای ۷% از ثروت کل جهان در میان است. ولی از نظر هزینه انسانی هزینه وحشتناکی وجود دارد، در حال حاضر شاهد نقض سیستماتیک و گسترده حقوق بشر به علت فقر هستیم.
ما در دنیایی زندگی میکنیم که در همه جای آن رقابت وجود دارد، در بازار، دانشگاه، ورزش و غیره. رقابت در کل پدیدهای مطلوب است چرا که این امکان را به ما میدهد تا بر فعالیتهایی که برای جامعه مفید هستند متمرکز شویم و سعی کنیم آن کار را به بهترین شکل انجام دهیم. ولی رقابت به شرطی مطلوب است که افرادی که کارهای واقعاً مطلوب برای جامعه انجام میدهند مورد تشویق قرار بگیرند. ولی مشکل سیستمهایی که بر اساس رقابت بنا نهاده شدهاند این است که به دو شکل میتوان در رقابت شرکت کرد و پیروز شد: اول اینکه بر اساس قواعد رقابت به رقابت بپردازیم و با عملکرد بهتر بر اساس آن قواعد پیروز شد. دوم اینکه سعی کنیم قواعد و قوانین را به شکلی تغییر دهیم که شرایط پیروزی خود را فراهم کنیم. به راه حل دوم میگویند «فساد»، چرا که سعی بر آن است تا با تأثیرگذاری بر آنهایی که قوانین را وضع میکنند یا آنهایی که قوانین را اجرا میکنند پیروزیای را کسب کنیم که مستحق آن نیستیم. بنابراین، چشم اسفندیار سیستمهای رقابتی این است که شرکتکنندگان بخشی از انرژی خود را برای تثبیت و تقویت فساد صرف میکنند. این مسئله تا بدان جا پیش میرود که به جای آنکه رقابت بر اساس قواعد و قوانین باشد، رقابت بر سر خود قواعد و قوانین خواهد بود، چرا که هر کس میخواهد قواعد و مقررات را به شکلی تدوین کند که خود بیشترین نفع را ببرد. در این حالت به دو صورت بازدهی نهادها کاهش پیدا میکند. اول، به جای اینکه پول را در آنچه که برای جامعه مفید است سرمایهگذاری کنند در تصرف نظارتی (regulatory capture) صرف میکنند. مادامی که این تلاشها موفق باشند، قواعد و قوانین دیگر نمیتوانند تعیین کنند چه چیزی برای جامعه مفید است و نمیتوان بر اساس آنها برآوردی از منفعت اجتماعی داشت. بدین شکل ثروتمندان میتوانند با استفاده از پول، قواعد و مقررات را به شکلی تنظیم کنند که بیشترین منفعت را برای آنها به ارمغان بیاورد، موفقیت این افراد در این فرآیند توانایی و انگیزه آنها را برای ادامه این کار افزایش میدهد. این اتفاق به طور مشخص در سطح بینالمللی در حال رخ دادن است.
تجارت در مقیاس بینالمللی بسیار بزرگ است، اگر کسی بتواند این قواعد و قوانین را به نفع خودش تغییر دهد سود کلانی نصیبش خواهد شد. بنابراین، رقابت شدیدی برای تأثیر گذاشتن بر این قواعد و مقررات وجود دارد. همچنین نحوه شکلگیری این قواعد و مقررات به شکلی دموکراتیک انجام نمیشود. اغلب مذاکرات برای وضع قوانین و مقررات بینالمللی پشت درهای بستهای انجام میشوند که هیچ کس هیچگاه نخواهد فهمید چه کسی از چه قانونی دفاع کرد، و نظر کدام شخص یا شرکت در نهایت به عنوان قانون ثبت شده است. بنابراین، شفافیت نیز وجود ندارد و کسی هم پاسخگوی قوانین و قواعد وضعشده نخواهد بود.
ساختار اقتصادی موجود که جهانی شده است به دو شکل مستقیم و غیرمستقیم، بر زندگی جمعیت فقیر در کشورهای توسعه نیافته تأثیر منفی میگذارد. مثلاً دولتهای توسعه یافته در تجارت با کشورهای توسعه نیافته حق دارند از بازار خود در برابر کالاهای کشورهای در حال توسعه محافظت کنند. یکی از مهمترین مصداقهای این امر یارانهای است که دولتهای توسعه یافته برای کالاهای داخلی خود وضع میکنند تا واردات از کشورهای توسعه نیافته یا در حال توسعه، سختتر یا غیرممکن شود. یا مثلاً قوانین بینالمللی کار که حقوق و وظایف کارمندان، کارکنان، سندیکاها و دولتها را تعیین میکند به شکلی تنظیم شدهاند که منافع کشورهای ثروتمند و کارخانهها و کمپانیهای آنها را تأمین میکنند. کشورهای توسعه یافته و به طور خاص آمریکا از طریق این روشها در توزیع و تثبیت فقر در کشورهای توسعه نیافته یا در حال توسعه نقش بازی میکنند. بسیاری با اشاره به مثالهایی مانند کشور چین که با پیوستن به بازار جهانی توانسته میزان و نوع فقر در کشور خود را تغییر دهد معتقدند که وجود فقر در برخی از کشورها نشان میدهد که قوانین بینالمللی مقصر نیستند بلکه قوانین ملی برخی از کشورها، و نهادهای محلی یا دیگر عوامل محلی عامل فقر هستند. این استدلال غلط است و میتوان با یک مثال نادرستی آن را به شکلی ملموس نشان داد. در برخی از دانشگاهها، در یک کلاس درس بعضی از دانشجویان به خوبی به مباحث مسلط میشوند و نگرش لازم برای تحلیل مسائل در زمینه تخصص خود را به دست میآورند ولی برخی چنین نمیشوند. آیا میتوان نتیجه گرفت که وضعیت دانش این دانشجویان به استاد بیارتباط است؟ آنها همه استادی یکسان دارند. اگر استاد بهتری داشتند، میتوانست میانگین دانایی و سواد دانشجویان را افزایش دهد. همچنین اگر استاد با روشی متفاوت تدریس میکرد میتوانست وضعیت دانشجویانی را که عملکرد بهتری دارند بهبود بخشد. همچنین ممکن است استاد به دلایلی برخی از دانشجویان را بیشتر از بقیه تشویق کرده باشد. مثلاً اگر یک استاد سکسیست باشد به صورت خودکار، انگیزه بسیاری از دانشجویان دختر را خواهد گرفت. این عدم موفقیت ربطی به توانایی ذهنی و هوشی شاگردان دختر ندارد. به همین شکل قوانین و نهادهای بینالمللی در ظهور و بروز فقر بیشتر در برخی از کشورها دخیل هستند.
ما در برابر حقوق بشری که مثلاً صدها سال پیش نقض شده است مسئول نیستیم و نمیتوانیم برای صد سال پیش یا صدها سال پیش کاری کنیم. ولی در دنیای فعلی و در زمان حاضر میتوانیم با تصمیمها و اعمال خود تغییراتی ایجاد کنیم تا از حقوق بشر انسانهای زنده محافظت کنیم. ما معمولاً به حقوق بشر به عنوان رابطهای بین انسانها (چه به صورت فردی چه به صورت جمعی) نگاه میکنیم. مثلاً به نقض حقوق بشر توسط دولتها، پلیس، یا ارتشهای در حال جنگ اشاره میکنیم. برای اینکه بتوانیم تشخیص دهیم حقوق بشر نقض شده یا نه معیارهایی داریم. مثلاً باید بتوان ردپای اعمال انسانها را در نقض شدن حقوق بشر دید، انسانها بر اساس تصمیم و عمل خود در این نقض حقوق بشر نقش داشتهاند، و شخصی که عملی را انجام میدهد از اینکه عملش به نقض حقوق بشر میانجامد آگاه باشد. به همین شکل میتوانیم از نهادها، قواعد و اعمالی که به نقض حقوق بشر میانجامد سخن بگوییم. وقتی که حقوق بشر نقض میشود و علت آن قواعد اجتماعی بخصوصی یا ترتیب و نظم موجود در نهادها است، و افرادی وجود داشته باشند که این قواعد اجتماعی را تنظیم و اجرا کنند و بتوانند از اینکه حقوق بشر در حال نقض شدن است آگاه شوند و بتوان با طرحهایی جایگزین از نقض حقوق بشر جلوگیری کرد، شرایطی داریم که هم نقض حقوق بشر قابل فهم است و هم میتوان از آن جلوگیری کرد.
قواعد و نهادهای بینالمللی میتوانند ناقض حقوق بشر باشند. در سطح بینالمللی نیز باید نهادها را به شکلی اصلاح کرد و تغیر داد تا از نقض حقوق بشر جلوگیری کنیم. بدین ترتیب حقوق بشر، شرطی حداقلی برای تأمین عدالت اجتماع در سطح ملی و بینالمللی است. قوانین و نهادهای بین المللی دچار نوعی تناقض هستند. در حالی که حقوق بشر به خوبی در بیانیه جهانی حقوق بشر بیان شده است برخی از نهادها مانند سازمان تجارت جهانی به شکلی اداره میشوند که حقوق مطرح شده در بیانیه حقوق بشر را نقض میکنند. بنابراین قوانین بینالمللی بر این اساس بنا نهاده شدهاند که حقوق همه انسانها محقق شود ولی نهادهای بین المللی به شکلی هستند که به صورت سیستماتیک مانع از تحقق حقوق بشر میشوند.
برنامههایی مانند «اهداف توسعه هزاره» از جمله برنامههایی بود که قرار شد طی یک بازه یک سری تغییرات ایجاد کنند که مقابله با فقر نیز از جمله آنها بود. هدف اول این برنامه از بین بردن فقر و گرسنگی شدید بود. قرار بود در عرض ۲۵ سال (از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۵) دو سوم فقر شدید از بین رفته باشد و ۴۵% از گرسنگی نیز از بین رفته باشد. مشکل این گونه رویکردها این است که به جای اینکه حقوق بشر را محور قرار دهند، هدفمحور تعریف میشوند. مثلاً هدفی تعریف شده که گرسنگی و سوءتغذیه را طی چند دهه دیگر از بین ببرند. در حالی که این موارد نقض حقوق بشر هستند. و این خیلی مسخره است که بگوییم تا پنجاه سال دیگر فقر و گرسنگی را از بین ببریم بخصوص اینکه هزینه لازم برای ریشه کن کردن این مشکلات به پنجاه سال وقت نیاز ندارد. هزینه جنگ عراق برای ریشهکن کردن گرسنگی و فقر در کل جهان کافی بود. بنابراین، از نظر اقتصادی این مشکل مشکلی کوچک است. ولی از نظر انسانی مشکلی بسیار بزرگ است، چرا که تقریباً نیمی از انسانها درگیر این مسائل هستند.
علاوه بر این، نباید سازمانهایی که خود در حال انجام فعالیت هستند، معیارها را نیز تعیین کنند. معیارهای مبارزه با فقر و گرسنگی و استانداردهای مبارزه با آن باید توسط متخصصین و اساتید دانشگاه تعیین شود. برای مثال فائو را در نظر بگیرید. هنگامی که فائو اعلام کرد یک میلیارد گرسنه داریم به شدت تحت فشار قرار گرفت. دولتهای توسعه یافته که تا پیش از آن کاهش گرسنگی را مرهون برنامههای جهانیسازی میدانستند، به یک باره با این خبر شوکه شدند. به جای اینکه دولتها با ایجاد تغییراتی به مشکل گرسنگی و فقر بپردازند، تعریف فقر و گرسنگی تغییر کرد. در نتیجه ما شاهد بودیم که برای اولین بار در تاریخ، بیش از یک میلیارد نفر در دنیا دچار سوءتغذیه و گرسنه هستند و از طرف دیگر ادعا میشد که فقر در حال کاهش است. منطقاً این دو با هم ناهمخوان هستند. چطور ممکن است، فقر به شکل متناسب کاهش پیدا کند ولی گرسنگی افزایش پیدا کند. فقر کاهش پیدا نکرده بود، ولی توسط بانک جهانی به شیوهای محاسبه شد که ظاهراً کاهش یافته است. در تعارض پیشآمده بین گزارش کاهش فقر از سوی بانک جهانی و گزارش افزایش گرسنگی و سوءتغذیه از سوی فائو، این فائو بود که روش محاسبه خود را تغییر داد. به شکلی که طبق آمارهای جدید آنها میزان گرسنگی را در سال ۱۹۹۰ افزایش و در سال ۲۰۱۲ کاهش دادند، و بدین شکل آمار فقر بانک جهانی و گرسنگی و سوءتغذیه فائو همخوان شدند. روش محاسبه سوءتغذیه به طور کلی دارای مشکل است. مثلاً یکی از معیارهایی که آنها برای سوءتغذیه در نظر میگیرند،میزان مواد غذایی موجود برای مصرف است. در حالی که بین افراد فقیر در کشورهای در حال توسعه و توسعه نیافته صرفاً مواد غذایی مسئله نیست. وجود انگل و بیماریهای رودوی و غیره در حدی رایج است که تأمین مواد غذایی لازم نمیتواند به تنهایی تضمینی برای نبود سوءتغذیه باشد. دوم اینکه فائو بر میزان انرژی مصرفی تأکید دارد، در حالی که ممکن است شخصی برای تأمین انرژی لازم کوکاکولا بنوشد، ولی این مانع از سوءتعذیه نمیشود. کمبود آهن، ویتامین، ید و دیگر انواع سوءتغذیه در کشورهای در حال توسعه و توسعه نیافته رایج است که با محاسبه میزان انرژی و کالری نمیتوان آنها را بررسی کرد. همچنین فائو عنوان کرده که ۸۰۰ کالری برای رفع سوءتغذیه کافی است، در حالی که این میزان انرژی برای افرادی که کارهای سنگین و سخت بدنی میکنند کافی نیست. زنانی را در نظر بگیرید که برای تهیه آب لوله کشی باید با سطلی بزرگ به رودخانه بروند و آن سطل پر از آب را روی سر خود حمل کنند. یا مردهایی که کارهای سنگین بدنی میکنند و باید انرژی زیادی مصرف کنند. علاوه بر این، فائو اعلام کرده است شرایطی که از نظر فائو مصداق وجود سوءتغذیه است باید به مدت یک سال ادامه پیدا کند تا مشمول وضعیت سوءتغذیه شود و اگر این زمان کمتر از یک سال باشد، فائو آن را به عنوان سوءتغذیه در نظر نمیگیرد. ادعای فائو این است که برقراری این شرایط طی دورهای کمتر از یک سال، استرسزا است ولی برای سلامت خطر جدی ندارد. در حالی که چنین نیست و اگر افراد به اندازه کافی انرژی دریافت نکنند ممکن است بمیرند. بنابراین، تعریف فائو افراد بسیاری را نادیده میگیرد، افرادی که دچار سوءتعذیه هستند یا گرسنه محسوب میشوند. فائو سازمانی بین دولتی است، رهبران آن توسط دولتها انتخاب میشوند، بودجه آن نیز توسط دولتها تأمین میشود.
ما باید تمرین کنیم که نهادهای ملی و بینالمللی را تحت فشار قرار دهیم. با فشار آوردن به نهادها میتوانیم با تبعیض سیستماتیک نیز مبارزه کنیم و در راستای تضمین سلامت، رفاه و حقوق همه انسانها گام برداریم. یکی از راهحلها برای از بین بردن فقر در سطح انفرادی یا کوچک، مشارکت در سازمانهای مردم نهاد، رفتن به روستاها برای کار داوطلبانه و انجام کارهایی از این دست است. در واقع اگر فکر میکنیم توان وارد کردن فشار به نهادهای بینالمللی را نداریم، به این معنا نیست که در این زمینه هیچ کاری نمیتوانیم انجام دهیم و هیچ مسئولیتی نداریم. ما میتوانیم به دنبال اجرای برنامههایی پایدار برای مقابله با فقر باشیم. برنامههایی فراتر از بخشیدن غذا و لباس.
.
.
منابع و برای مطالعه بیشتر:
Pogge, T. (2004). The first United Nations millennium development goal: A cause for celebration?. Journal of Human Development, ۵(۳), ۳۷۷-۳۹۷.
Pogge, T. W. (2008). World poverty and human rights. Polity.
Pogge, T. (2012) Ending Poverty.
Pogge, T. (2015) Human Right to be Free From Poverty
.
.
رویکردی لیبرال به بیعدالتی و فقر جهانی
زهیر باقری نوعپرست
.
.