مصطفی ملکیان داروینیسم و فضیلت‌گرایی

مصطفی ملکیان داروینیسم و فضیلت‌گرایی

سوال : استاد به خاطر دارم که شما در بحث خاستگاه نهاد اخلاق به داروینیسم اخلاقی اقبال داشتید. حتی به بهانه دیگری هم این سوال را از شما پرسیده بودم و شما جواب مثبت دادید. حال سوال من این است که این دو، یعنی اینکه از یک سو به داروینیسم اخلاقی در خاستگاه نهاد اخلاق معتقد بودن و از دیگر سو در میان نظام‌های اخلاقی بیشترین اقبال را به نظام فضیلت‌گرای عرفانی داشتن با یکدیگر قابل جمع است؟

مصطفی ملکیان: این دو با یکدیگر منافات ندارد. یک‌بار بحث بر سر این است که «چرا انسان الان چنین است که ارزش‌‌های اخلاقی برای او ارزش است؟» و یک‌بار بحث بر سر این است که «چگونه می‌توان در عمل هم بر این ارزش‌های اخلاقی پایبند بود؟» این، دو بحث است. در بحث اول من هیچ مخالفتی با داروینیسم اخلاقی ندارم. نوع بشر الان برای اخلاقی زیستن ارزش قائل است. چه، کسی که اخلاقی زندگی می‌کند و چه، کسی که اخلاقی زندگی نمی‌کند، هردو برای اخلاقی زیستن ارزش قائل هستند. این بحث را با دو مثال روشن می‌کنم:

مثال اول این است که من اگر دروغ گفتم (در عین اینکه ضوابط و احکام و قواعد اخلاقی را به خاطر منافعی که کسب می‌کردم زیر پا ‌گذاشتم)، هم پیش خودم عذاب وجدان دارم و هم اگر دروغ گفتنم معلوم شود، پیش دیگران احساس شرم دارم. ‌عذاب وجدان انسان پیش خودش و شرم‌اش نزد بنی‌نوع‌اش، هردو دال بر این است که ما برای ارزش‌های اخلاقی واقعا ارزش قائلیم، حتی هنگامی که خودمان عملا نقض‌اش می‌کنیم. یعنی من عملا دروغ گفته‌ام اما به خاطر منافعی بوده که گمان می‌کردم از راه دروغ به آن می‌رسم. ولی همان دروغی که گفتم تا وقتی که برملاء نشده پیش خودم عذاب وجدان دارم و وقتی برملاء شد پیش دیگران شرم دارم. چرا با اینکه دروغگو هستم این دو (عذاب وجدان به عنوان یک تلنگر فردی و شرم به عنوان یک تلنگر جمعی) در من وجود دارد؟ به‌جهت اینکه نوع بشر الان چنان است که اخلاق برایش ارزشمند است. مرادم از الان 5، 10 سال پیش نیست. منظورم تا هنگامی که ما تاریخ مکتوب و یا حتی قبل از تاریخ مکتوب است. ‌

مثال دوم این است که اگر من به شما بگویم: «به تمام منافعی که می‌خواهید برسید، بدون سر سوزنی تفاوت، هم با راست گفتن می‌توانی برسید و هم با دروغ گفتن (یعنی فرض کنید شما تمام منافعی را که می‌خواهید به آن برسید را ردیف کرده و اعلام می‌کنید. بر همان فرض، من هم به شما می‌گویم بدون سر سوزن تفاوت، هم می‌توان با راست گفتن به تمام منافع رسید و هم با دروغ گفتن) در این صورت شما کدام را ترجیح می‌دهید؟» اگر بنا باشد هم با دروغ گفتن و هم با راست گفتن درست به همان منافع برسید، مسلما راست گفتن را انتخاب خواهید کرد. می‌گویید: «اگر بنا است سر سوزنی دروغ گفتن بیشتر از راست گفتن به من نفع نرساند و سر سوزنی راست گفتن بیشتر از دروغ گفتن به من ضرر نرساند و هیچ فرقی نداشته باشد که راست بگویم یا دروغ، طبیعتا راست گفتن را انتخاب خواهم کرد».

این دو مثال را برای این گفتم که ما در این برهه تاریخی که آغاز آن به طور تقریبی به 20 هزار سال پیش برمی‌گردد تا آینده نه چندان دوری، برای ارزش‌های تاریخی، ارزش قائل هستیم. حال سوال این است که چرا برای ارزش‌های اخلاقی، ارزش بودن قائلیم؟ من می‌گویم هیچ بعید نیست که جواب این سوال، همان جواب داروین باشد. داروین در پاسخ به این سوال که چرا زرافه‌ها گردن‌های بلند دارند، می‌گفت به این علت که نسل زرافه‌های دارای گردنِ بلند باقی ماند. من می‌گویم شاید برای اینکه آن بخش از انسان‌ها که برای اخلاق ارزش قائل بودند، ماندند. یعنی رمز ماندگاری‌شان این بود که برای ضوابط اخلاقی ارزش قائل بودند. و اگر برادران یا خواهران یا پسر عموها و دخترعموها یا بستگانی در آن دوران داشته‌اید که برای اخلاق، ارزش قائل نبوده‌اند، سرنوشت‌شان شبیه زرافه‌هایی بوده است که گردن کوتاه داشتند و منقرض شدند. پس می‌توان گفت رمز ماندگاری اخلاق این بوده که اخلاقی زیستن حیات نوع بشر را تامین می‌کرده است. داروینیسم همیشه نوع بشر را در نظر می‌گیرد و نه فرد را. اتفاقا ممکن است که منِ فرد اگر بخواهم اخلاقی زیست کنم، با ضررهای فراوانی مواجه شوم. بقاء نوع بشر با اخلاقی زیستن تضمین می‌شود.

اما بحث دومی هم وجود دارد. حالا که دریافتیم به روایت داروینیسم اخلاقی یا اجتماعی، سبب ماندگاری نوع بشر پایبندی به ارزش‌های اخلاقی است که شبیه به همان نقش گردنِ دراز زرافه یا پره‌های بین انگشتان مرغابی‌ها است، سوال دومی هم مطرح است. این ارزش‌ها نوع بشر را تضمین می‌کردند اما منِ به عنوان فرد، کی می‌توانم خودم هم به ارزش‌ها عملا التزام بورزم؟

در عالم نظر، اگر ارزش‌ها را زیر پا بگذارم، باز هم به آنها ارزش قائلم، اما اگر عملا زیر پا بگذارم در این صورت من خواهم گفت: «اگر بخواهی عملا هم ارزش‌های اخلاقی را زیر پا نگذاری و به آن ملتزم باشی، در آن صورت اخلاق فضیلت‌گرایانه با روایت عرفانی، بیشتر این تسهیلات را در اختیارت می‌گذارد که عملا هم التزام بورزید». این بحث مثل این است که من بگویم نوع بشر با ازدواج مانده و اگر ازدواجی نبود، نوع بشر منقرض می‌شد. اما الان با اینکه نوع بشر با ازدواج مانده، نمی‌توانید قانع شوید که حتما باید ازدواج کنید. شما می‌توانید بگویید: «من می‌دانم نوع بشر با ازدواج باقی مانده اما اجازه دهید من ازدواج نکنم». اگر بخواهم آن چیزی را که بقا بشر را تضمین می‌کند، در مورد شما هم همان را اعمال کنم، دیگر نمی‌توانم با توسل به بقا نوع بشر شما را راضی کنم. چون شما می‌گویید: «من فقط برای خودم می‌خواهم ازدواج نکنم و بقیه نوع بشر بروند ازدواج کنند زیرا نوع بشر با ازدواج نکردن من منقرض نمی‌شوند». پس باید یک چیز اضافه برایتان بگویم. به همین ترتیب می‌گویم اخلاق، نوع بشر را حفظ کرده اما برای اینکه نوع بشر را حفظ کرده، ما همان قدر و قیمت حفظ نوع بشر را قائلیم. حالا اگر بخواهند مرا هم اخلاقی کنند، نمی‌توانند به اینکه اخلاقی زیستن نوع بشر را حفظ می‌کند، اکتفا کنند. باید انگیزه‌هایی در خودِ من پدید بیاورند یا موانعی را در خودِ من از بین ببرند یا مقتضیاتی را در خودِ من ایجاد کنند. در این صورت خواهم گفت: «اینها را با اخلاق فضیلت‌گرایانه عرفانی بهتر می‌توان فراهم کرد». بنابراین این دو نوع قول با یکدیگر سازگار هستند و من به هر دو قائل هستم.

سوال : به نظر می‌رسد خاستگاه و متد اخلاقی ای که یک فرد در پیش می‌گیرد، برخاسته از یک هستی‌شناسی است که در وهله اول تکلیفش را با جهان‌بینی و هستی مشخص می‌کند. به نظر شما کسی که هستی‌شناسی‌اش به داروین نزدیک است، احتمالا در میان نظریه های اخلاقی به پیامدگرایی یا وظیفه‌گرایی بیشتر اقبال ندارد؟

پاسخ : این پرسش به ذهن خیلی‌ها خطور کرده است. من معتقدم داروین یک زیست‌شناس بود و از این رو که زیست‌شناس بود، یک عالِم علوم تجربی بود. عالِم علوم تجربی به‌لحاظ فلسفی هر دیدگاهی می‌تواند داشته باشد. فارغ از اینکه داروین چه دیدگاه فلسفی داشته، ما تنها رای او را در زیست‌شناسی پذیرفته‌ایم و سپس به جامعه‌شناسی تعمیم داده‌ایم. بنابراین یک داروینی می‌تواند متدین یا غیرمتدین باشد. کما اینکه در متدین بودن یا نبودن داروین بحث‌های زیادی شده است. خیلی‌ها گفته‌اند داروین به مسیحیت معتقد بوده و برخی هم گفته‌اند در برهه‌هایی مسیحی بوده و در برهه‌هایی هم نبوده است. چون من داروین را به عنوان یک زیست‌شناس و عالِمِ علوم تجربی می‌پذیرم و نهایتا سخن وی را از زیست‌شناسی به جامعه‌شناسی و روانشناسی هم تعمیم دادم و نسبت به فلسفه شخص داروین بی‌تفاوت هستم، بنابراین هر فلسفه‌ای را می‌توان به این ملزم کرد.

من معتقد نیستم حتی اگر خودِ نظریه داروین را در زیست‌شناسی بپذیریم، حتی در باب آدم و حوا هم مجبور نیستیم رای‌مان را لزوما عوض کنیم. منظورم این است که هیچ لوازم غیرتجربی‌ای بر سخن تجربی داروین مترتب نیست. یعنی شما می‌توانید کاملا هم به خداوند معتقد باشید. حتی می‌توانید به یکی از ادیان آسمانی که در کتاب‌های مقدس‌شان در رابطه با آدم و حوا و انسان اولیه سخن گفته‌اند، التزام بورزید ولی در عین حال داروینی باشید. ‌کما اینکه در طول 200 سال گذشته تاکنون در جهان اسلام هم متفکرانی بوده‌اند که در عین التزام به اسلام، نظریه داروین در باب آفرینش یعنی نظریه Transformism را بر نظریه fixism که مخالفان و رقبای داروین داشته‌اند، ترجیح داده‌اند. بنابراین من معتقدم چون داروین خودش را فیلسوف نمی‌دانست و رای زیست‌شناسانه خودش را به فلسفه خاصی سنجاق نکرده بود، می‌توانم این رای زیست‌شناسانه را بپذیرم و در عین حال به رای فلسفی داروین (اگر داشته)، ملتزم نباشم.

.


.

داروینیسم و فضیلت‌گرایی

مصطفی ملکیان، واکاوی نظام اخلاقی فضیلت‌گرایی، مجله نگاه آفتاب 1 ،موسسه سروش مولانا، مصاحبه‌گر: علی ورامینی

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *