هر انسانی خواهد مُرد. چه خوب باشی چه بد، آرزویت هر چه باشد، سرانجام تو مرگ است. هر چند میلیونها انسان در اردوگاههای اسرای جنگیِ نازیها و استالینیها، مُردند ولی تعدادی نیز توانستند از مردن به دست آنها بگریزند، ولی گریز آنها موقّت بود زیرا هر كه بر كرۀ خاكی گام نهد بالاخره به كام مرگ فرو خواهد رفت. میلیاردها میلیارد انسان مُرده و خواهند مُرد. هیچ انسانی تا ابد از مرگ جان بدر نخواهد برد.
محدود بودن دنیا و مرگ و میرِ موجودات، خود، میتواند دلیلی علیه وجود خدا و خداپرستی محسوب شود و موجب طرح این پرسش شود: آیا مرگ و میر انسانها، این فرض را كه خدایی -قادر مطلق، عالم مطلق و خیرمحض- وجود دارد، زیر سوال نمیبرد؟ خداباوران كوشیدهاند به این پرسش جواب مثبت ندهد، چون جواب مثبت به این پرسش، قرینهای قوی و دلیلی محكم علیه خداپرستی محسوب خواهد شد.
ریچارد سوئینبرن -یكی از فیلسوفان معروفِ دورۀ ما- به این مبحث مهم و البته دشوار وارد شده است. سوئین برن در كتابش تحت عنوان “وجود خدا” كه دلائل فراوانی از جمله دلائل استقرائی و انباشتی بر لهِ خداباوری بسط داده و مورد بررسی قرار داده است، موضوع مورد نظرما را نیز به بحث و فحص گذارده و میگوید:”آیا خدای واحد برای قرار دادن مرگ در آفرینشِ جهانی كه در آن، از سویی قوانین طبیعی برقرار است و از سوی دیگر فاعلها اعمالی را انجام میدهند، دلیلی دارد؟”[1] وی میگوید خدا دلیلی دارد. بنابراین وجود مرگ در جهان به هیچ وجه موجب بروز ابهام در این فرض كه خدایی هست، نمیشود. در مقالهای كه پشاروی شماست، رویكرد سوئینبرن بیان خواهد شد و نشان خواهم داد كه استدلالهای طرح شده از سوی وی -چه تك تك و چه بصورت انباشتی- كامیاب نیستند. علاوه براین استدلال خواهم نمود كه دعاوی طرح شده از سوی سوئینبرن، خودشان میتوانند برای موضع خداباوری مشكلآفرین شوند و دستاویزی شوند برای مخالفان جهت زیر سوال بردنِ جهان آفریده شده بدست خداوند. در آخر نیز استدلال خواهم آورد كه دعاویِ سوئینبرن برای خداباورانی كه معتقد به زندگی پس از مرگ هستند، مشكلات علی حدهای ایجاد میكنند.
برهان مبتنی بر انتخاب برتر و اعتماد الهی
“فرض كنید خدا اوضاع را طوری ترتیب داده كه هیچكس نتواند خود یا دیگران را بكشد در چنین اوضاع و احوالی، یك نوع رنج وجود خواهد داشت كه فاعلها نخواهند توانست به آن دسترسی یابند. آنها ناتوان خواهند بود از اینكه خود یا دیگران را از صحنۀ روزگار حذف كنند . . . این اوضاع باعث میشود كه انسانهای مختار، اختیار كامل نداشته و از این عطیه محروم شوند. اگر چنین باشد، این نشان از بی اعتمادیِ خدا به بندهاش دارد”[2].
این استدلال به دو نتیجۀ ناگوار منتهی میشود: اول) خدا موجودات مختار را از جنبۀ بسیار مهم كه همان داشتن اختیار است محروم نموده و دوم) شاهد بیاعتمادی خالق به مخلوقش هستیم.
در اینجا سوئینبرن ارتباط میان خدا و مخلوقاتش را به ارتباط میان والدین و كودكشان تشبیه نموده است[3]. این تمثیل كمی شكآور است. تصور كنید در همسایگی شما مادری زندگی میكند كه صاحب دو فرزند است و یكی از كودكان، كودك دیگر را بشدت مورد شكنجه قرار میدهد و او را میكشد و سپس خودش را میكشد و این در حالی است كه مادرشان شاهد این ماجرا بوده ولی تعمداً هیچ كاری نكرده است. مطمئنم اگر خوانندگان، جملۀ بعدی را بخوانند از عملكرد و استدلال مادرِ آن دو كودك متنفر خواهند شد. از مادرِ آن دو كودك میپرسند چرا دخالتی نكردی تا از این اتفاق جلوگیری كنی؟ وی در جواب میگوید اگر در كار فرزندم دخالت میكردم، از او سلب اختیار میشد. همۀ ما میدانیم كه اختیار بسیار خوب است ولی به این معنا نیست كه جازۀ سوء استفاده از اختیار داده شود. اگر استدلالی همچون استدلال آن مادر ارائه شود، به هیچ وجه پذیرفتنی نیست.
در اینجا شك و شبهه هایی وجود داشته و دارد. اول) باید خیلی از جوانبِ مفیدِ اختیار را نیز در نظر داشته باشیم مثلا ما مختار نیستیم كه از جایی آویزان شده و سپس خود را رها كنیم و یا همین كه خواستیم پرواز كنیم، زود بتوانیم بال بگشاییم. هیچكس نمیتواند اراده كند همۀ گرسنگان جهان را اِطعام نماید و هیچكدام از ما نمیتواند برگزیند كه همۀ كودكان مظلومی را كه به دست دیوانهها كشته شدهاند، به صحنۀ حیات بازگرداند. در مواردی از این قبیل، حق انتخاب از ما گرفته شده، بسیاری از راههای ایجاد پیامدهای خوب یا بد به روی ما بسته شده است. در نظر سوئینبرن هیچكدام از این موارد، دلیلی علیه وجود خداوند به حساب نمیآیند. اما اگر توانایی كشتنِ مختارانۀ خود یا دیگران از انسان گرفته شود، همین امر دلیلی علیه خدا به شمار میآید. این امر دلبخواهی بنظر میرسد. زیرا بنظر سوئینبرن انتخاب آزادانه بقدری ارزشمند است كه خدا به طرفداران سیاسی هیتلر نیز اجازه میدهد تعداد زیادی از انسانها را به طرزی فجیع بقتل برسانند چون اگر این اختیار سلب شود، نقض غرض از خدا میشود ولی نباید انتظار داشته باشیم انتخاب انسان به همه چیز تعلق گیرد و محدودیتی نیز در آن نباشد.
دوم) قبلاً گفتیم كه سوئینبرن معتقد است اگر موجودات مختار، اجازه نداشته باشند كه اگر خواستند خود یا دیگران را بكشند، این نشان از بیاعتمادی خدا به مخلوقاتش است. وی میافزاید اینكه به یك فرد اجازه داده شود با خود سلاح حمل كند، خود نشان از این است كه ما به او اعتماد كردهایم. ولی بهتر است سوئینبرن به یاد داشته باشد برخی مواقع اجازۀ حمل سلاح به برخی افراد، خود نشانۀ بیخردی و بیاخلاقیِ صرف است. اگر خدایی باشد، یقیناً بخاطر این همه خونریزی كه انسانها در طول تاریخ وقوع دادهاند، جا دارد كه خدا نیز اعتمادش را از كف بدهد.
سوم) حتی اگر استدلال سوئینبرن مقبول افتد، با اینحال نهایت چیزی كه استدلال وی میتواند نشان دهد این است كه خدا دلیل خوبی در دست دارد كه اجازه دهد موجودات مختار خود یا دیگران را بكشند. ولی سوئینبرن نتوانسته نشان دهد كه آن دلیل خوبی كه خدا دارد و بخاطر آن، امور را به گونهای ترتیب داده كه هر كسی سرانجام میمیرد، چیست. خدا میتوانست امور را بگونهای ترتیب دهد كه هر انسانی تا ابد زندگی كند مگر اینكه خود را بكشد یا كه توسط فردی دیگر كشته شود.
برهان مبتنی ایثار
“جهانی كه در آن مرگ و میری نباشد، جهانی است كه در مقابل خطرهای عظیم، ایثار و شجاعت روی نمیدهد. بالاترین ایثار، گذشتن از جان خویش است كه در جهانِ فاقد مرگ و میر، اثری از آن وجود نخواهد داشت . . . و سخاوتی نیز نخواهد بود. در برابر حوادث عظیم صبر و شكیبایی وجود نخواهد داشت. جهانی كه مرگ و میر ندارد، همواره بدیلش موجود خواهد بود و نیز این احتمال وجود دارد كه ناگواریهای بوجود آمده برای فرد توسط دیگران رفع گردد”[4].
استدلال بالا اشكالاتی دارد. اولاَ فرض كنید این سخن سوئینبرن كه میگوید بالاترین ایثار، گذشتن از جان خود است، صحیح است، حال این مدعا را كه میگوید “جهانی كه در آن مرگ و میر باشد، ایثاری نخواهد داشت” نیز در نظر بگیرید. ظاهراً معنای آن این است كه: اگر كسی نمیرد، گزینهای به نام ایثار و ازخودگذشتگی نیز پیشاروی كسی نخواهد بود. ولی این سخن اصلا سخن قویای بنظر نمیآید. زیرا خدا میتواند امور را طوری ترتیب دهد كه هر انسانی بتواند تا ابد زندگی كند مگر اینكه خود برگزیند كه جانش را در قبال اموری متعالی فدا كند.
ثانیاً دوباره این مدعا را در نظر بگیرید كه “والاترین ایثار، گذشتن از جان خویش است، و این از خودگذشتگی در جهان فاقد مرگ و میر وجود ندارد”. بنظر من، مُردن، والاترین ایثاری نیست كه یك فرد در جهان واقعی میتواند بروز دهد -حتی والاترین ایثار در هرگونه جهانی كه خدا میتواند بیافریند، نیست. رنج و عذابهای عظیمی كه دهها سال بطول میانجامد و برخی انسانهای عاقل – و نه كودن- تصمیم میگیرند كه با خودكشی، خود را از دست آن رنجها برهانند، این نیز میتواند نوعی از خودگذشتگی به حساب آید و این سخن میتواند مدعایی را كه میگوید “مرگ نهایت از خود گذشتگی است” كنار زند.
برهان مبتنی بر برگشت ناپذیری
“جهان حاوی مرگ و میر، جهانی است كه اگر فاعل دست به عملی خاص بزند، اهمیت و جدیت آن انتخاب فوقالعاده مهم خواهد بود، زیرا فعلی كه انجام شد، دیگر قابل بازگشت نخواهد بود. اگر من همۀ عمر هفتاد سالهام را صرف آسیب رساندن نمودهباشم، هیچ موقع، فرصت جبران مافات نخواهم داشت ولی اگر تا ابد زنده بمانم، وقت برای جبران خواهم داشت. این خیلی خوب است كه كارهایی كه افراد انجام میدهند، حائز اهمیت باشند و اگر دورۀ زندگانی آنها محدود به زمانی معین باشد، گزینشها و كارهای انسانها بمراتب با اهمیت تر خواهند بود…”[5]
در اینجا شاهد استدلال به ظاهر قوی هستیم كه اگر موفقیتآمیز باشد، اثبات خواهد نمود كه خدا در اینكه جهان را محتوی مرگ و میر آفریده، دلیل داشته است. شما اگر تا ابد زنده میماندی كارها و گزینشهایی كه انجام می دادی به اندازۀ آن موقعی كه برای مدتی محدود برروی كرۀ خاكی زندگی میكردی، با اهمیت نمی بودند.
هر چند در نگاه اول، این استدلال مقبول بنظر میرسد، ولی اینكه انسان در یك جهانِ حاویِ مرگ و میر انتخاب كند كه فعل نیكویی انجام بدهد، در مقایسه با تصمیمی كه در جهان بدون مرگ و میر اتخاذ میشود، از اهمیت كمتری برخوردار است. جهانِ حاوی مرگ و میر به انسانهای شرور اجازه میدهد تا از دست عدالت بگریزند، مرگ یك راه فرار اضطراری و مهم برای بدكاران(مثل هیتلر و یاران وی) است. من اگر با دیگران بدرفتاری كنم، همواره میدانم كه اگر خودم را بكشم، میتوانم به این وسیله از مجازات بگریزم. اگر به كسی صدمهای وارد آورم، میدانم كه آن فرد فقط برای مدت كوتاهی فرصت دادخواهی دارد. میدانم اگر جهان خاكی را آلوده كنم، نسلهای آینده بیشتر از من تاوان خواهند پرداخت. یك فرد میتواند پس از تجاوز به یك زن، او را بكشد و جسدش را نابود كند طوری كه كسی از سرنوشت وی باخبر نشود و ماجرا به شكل یك راز باقی بماند. اگر شما از جرم من آگاه شوید، میتوانم شما را بكشم تا جای دیگری درز نكند و دیگران آگاه نگردند. مرگ، این كاركرد را نیز دارد كه باعث میشود شما از احساس گناه رها شوید. من میدانم اگر گناهی انجام دهم، بالاخره مرگ مرا از رنجهایی كه در احساس گناه وجود دارد، خواهد رهانید. همۀ اینها دستاویزی قرار میگیرند تا بگوییم اتخاذ تصمیم در جهانی فانی برای انجام كارهای اخلاقاً خوب، كم اهمیت تر از تصمیماتی هستند كه در جهان فاقد مرگ و میر اتخاذ میگردند. در جهانی كه فاقد مرگ و میر است، موارد مذكور دربالا نیز راهی در آن ندارند و بعنوان مثال اگر فردی مرتكب گناه یا جرمی شود برای همیشه احساس گناه با وی همراه خواهد بود.
سوئینبرن میگوید اگر مرگ وجود داشته باشد، اهمیتِ اتخاذ تصمیمات و كارهایی كه انجام میشوند، بالا میرود ولی با قیدهایی كه راجعبه عدالت و خطاها بیان میكند، از اهمیت این امر كاسته میشود. سوئینبرن میتواند بگوید در جهانِ فاقد مرگ و میر، انتخابهای اخلاقی ما هرگز نمیتواند اهمیت زیادی داشته باشند. در جهانی كه فاقد مرگ و میر است، این فرصت وجود دارد كه تا ابد برهمدیگر ظلم روا بداریم در جهانی كه این چنین است، شما میتوانید تا ابد انسانهای دیگر را تحقیر نمایید و میشود شرهای بمراتب بدتر وارد آورد.
برهان مبتنی بر ایجاد فرصت برای نسلهای جدید
“جهانی كه در آن مرگ و میری نباشد، نسلهای قدیمی بواسطۀ تجربه و نفوذی كه دارند، مهلتی برای عرض اندام نسلهای جوانتر نخواهند داد”[6].
سوئینبرن استدلال میكند خدا در اینكه جهانی آفریده كه در آن، موجودات فعالیتی خاص انجام میدهند و نسلهایی جدید بوجود میآورند، دلیل خوبی دارد. اگر رویۀ جهان بگونۀ دیگری میبود، یك امرِ خوب یعنی تولدِ نسلهای جوانتر متوقف میشد[7]. سخنی كه ذكر شد، مربوط میشود به جهانی كه در آن، انسانها از طریق زاد و ولد پا به عرصۀ هستی میگذارند. استدلال سوئینبرن این است كه اگر مرگ و میری نباشد، موقعیتی برای فراغ بال و آزادی عمل نسلهای جوانتر ایجاد نمیشود و كِهتران همواره بخاطر تجربه و قدمتی كه داشتهاند از موقعیت خویش استفاده می كنند و نمیگذارند جوانترها فراغ بال داشته باشند و آنها را بالاجبار به همان راهی میكشانند كه خود در آن هستند.
این استدلال موجب طرح سوال مهمی میشود: آیا برای ایجاد موقعیت و آزادی عملِ جوانها، بروز مرگ و میر در جهان بهترین شیوه است؟ اگر جواب مثبت باشد، میشود با سوئینبرن همنوا شد و وقوع مرگ و میر را پذرفت. اما اگر شیوههای بهتری در دسترس باشد كه نسلهای جوان آزادی عمل بیابند، درآنصورت استدلال سوئین برن، ناكام خواهد ماند.
براحتی میتوان طُرُق دیگری تصور نمود كه برای نسلهای جوان آزادی عمل ایجاد گردد. لازم نیست برای ایجاد آزادی عمل، نسل قبلی نابود گردد، میشود پس از مدتی خاص مثلاً پس از حدود هر 80 سال، به جای آنكه نسلهای قدیمیتر نابود شوند، خودِ آن نسل به این طرز فكر برسند كه امور را بدست نسل جوان بدهند و یا میشود ماجرا از این قرار باشد كه پس از هر80 سال، خدا هر نسل قدیمی را به سیارهای دیگر منتقل كند كه از این طریق دخالتی نیز صورت نگیرد و دوباره پس از حدود 80 سال همین نسل جدید كه خود تبدیل به نسل قدیمی شدهاند به سیارهای دیگر انتقال داده شوند. هر سیاره میتواند موقعیتها و فرصتهای گوناگون حاصل آورد و یا میشود روال جهان اینگونه باشد كه پس از حدود 80 سال، نسل قدیمی خود به خود توانایی و نیروی خود را از كف بدهد و بدین صورت امور به دست نسل بعدی بیافتد.
طرق دیگری نیز میشود تصور نمود. اگر برای ایجاد موقعیت و فراغبال برای نسل جوان لیستی تهیه كنیم، گزینۀ مرگ و میری كه سوئینبرن مطرح میسازد را میتوان در انتهای این لیست قرار داد. پس میتوان گفت استدلال سوئین برن خیلی هم مفید نیست.
رویكردی كه سوئینبرن اتخاذ نموده، به مشكلات دشوارتری نیز برمیخورد به این ترتیب: جهانی كه به دلخواه سوئینبرن ترسیم گردیده، جهان ناقصی است چون مرگ، فاعلها را بالاجبار از دُور خارج میكند. دیدیم كه سوئینبرن به انتخاب آزادانه بها میدهد، اگر آن، باارزش باشد در آنصورت اگر آزادانه انتخاب شود كه نسلهای قدیمی كنار گذاشته شوند و نسلهای جدید پا جای آنها بگذارند، این نیز با ارزش خواهد بود. با توجه به اینكه وی از انتخاب آزادانه دفاع می كند و از سویی نیز مدافع نظام و سیستمی است كه این انتخاب آزادانه را محدود میكند، اینجا ماجرا، بحثبرانگیز می شود. اگر خدا در پیِ نمایاندن اعتماد واقعی بر ماست و به همیندلیل نیز به ما اختیار عطا كرده كه اگر خواستیم حتی دیگران را نیز شكنجه و آزار كنیم، در اینصورت این ادعا كه وی به نسلهای جدید آزادی عمل نمیدهد و این نسلهای قدیمیتر هستند كه آزادی عمل دارند، اشكالساز میشود چون همین امر نشان از بیاعتمادیِ خدا به نسل جوان خواهد بود.
برهان مبتنی بر ایجاد محدودیت در رنج
“اگر موجودی قدرتمند، به فاعل قدرتی بیمنتها بدهد تا بر فاعلی دیگر درد و رنج وارد آورد، اخلاقا نادرست است . . . والدینی كه معتقدند در قبال پسر كوچشان، باید به پسر بزرگشان مسئولیت عطا كنند ممكن است دست وی را برای وارد آوردن هرگونه درد و رنج باز بگذارند اما والدین خوب، كسانی هستند كه وقتی شاهد این باشند كه پسر بزرگشان رنجی فراوان بر پسر كوچشان وارد میآورد، در این كار دخالت كنند. خدایی كه در ورود درد و رنجها محدودیتی اِعمال ننماید، مهربان نیست. لازم است در مدت زمان و میزانِ رنجی كه وارد میآید، محدودیت باشد. وقتی برای میزان معینی درد و رنج وارد میآید، مرگ واقع میشود و از این طریق رنج متوقف میگردد . . . خدا میتواند در میزان رنجی كه فاعلها وارد میآورند، محدودیت اعمال نماید”[8].
طبق این رویكرد، در جهانی كه خدا آفریده میتوان انتظار محدودیت در میزان رنجهایی كه فاعلها وارد میآورند، داشت. مرگ، چنین محدودیتی را اِعمال مینماید. سوئینبرن درآخرین كتابش تحت عنوان‹‹آیا خدایی هست؟›› میگوید “محدودیت مدت زندگیِ ما، یك دایرۀ امنیت و آرامش خاطر برای ما ایجاد میكند؛ انسان نمیتواند بیشتر از مثلاً 80 سال رنج وارد آورد”[9].
از میان براهینی كه ذكر شد، سوئینبرن به این مورد بیش از موارد دیگر تاكید كرده و میگوید: همین كه مرگ، بیشترین محدودیت را در قبال رنجها اِعمال میدارد و قویترین خاتمهدهنده به ورود رنجهاست، ارزش مرگ را خیلی بالا میبرد[10]. ولی متاسفانه این برهان نیز در توجیه ورود و وجود مرگ كفایت لازم را ندارد.
اولا سوئینبرن در بهترین وجه خود، استدلال كرده كه خدا جهانی آفریده كه افراد پس از مدتی رنج كشیدن، توسط مرگ از ادامۀ رنج كشیدن خلاص میشوند. حرف اصلی اینجاست كه سوئینبرن استدلالی ارائه نكرده كه اثبات كند چرا هر انسانی میمیرد. بر روی كرۀ خاكی فقط تعداد معدودی برای 80 سال به دست دیگران شكنجه شده و رنج میبرند و میمیرند، سوئینبرن راجعبه اینكه چرا در این جهان همه میمیرند، برهان خوبی ارائه نداده است.
ثانیاً تمثیل سوئینبرن دربارۀ “والدینی كه به پسر بزرگشان در قبال پسر كوچكتر مسئولیت تامّ عطا میكنند” را در نظر بگیرید. سوال این است: ما از والدینِ خوب باید انتظار داشته باشیم كه به چه نحو دخالت بكنند؟ ما میتوانیم با توجه به استدلال سوئینبرن به جوابی بسیار عبث نیز برسیم مثلا میتوانیم به این پاسخ برسیم كه شاید بهتر است والدین خوب برای آنكه مانع تداوم رنج كشیدنِ پسر كوچكتر شوند، پسر كوچك را بكشند تا از رنجها راحت شود. والدین میتوانند با كشتنِ پسر كوچك او را از دست شكنجههای پسر بزرگتر رها سازند و از تداوم رنجها ممانعت بعمل آورند. اگر بخواهیم لیستی از راهحلها تهیه كنیم، این راهحل در انتهای لیست قرار خواهد گرفت.
برای استدلالی كه سوئین برن ارائه نموده حداقل دو اشكال میتوان طرح كرد:
1) تمثیل مذكور به این دلیل كارا نیست كه والدین خوب همواره در امور دخالت میكنند تا بین فرزندانشان مهر و عطوفت برقرار گردد نه اینكه منجر به حذف یكی شود. خودِ سوئینبرن وجود همبستگی و وفاق را مطلوب میداند. اگر آفرینندۀ خوب مثلِ والدین خوب باشد، میتوانیم این انتظار را داشته باشیم كه به این هدف در كارها دخالت كنند كه از ورود رنج و تداومِ آن به روشی دیگر ممانعت بعمل آید نه آنكه فردِ قربانی، كشته شود.
2) سخن سوئینبرن مبهم است. در متن مذكور، وی استدلال میكند كه با مرگ فرد قربانی، وی از دست دردها رها میشود و از این طریق از تداوم رنج ممانعت بعمل میآید. ولی خدایی كه قادر مطلق است، میتواند راهی دیگر برقرار سازد كه برعكس سخن سوئینبرن به حذفِ فردِ قربانی منتهی نشود و وفاق جای آن را بگیرد.
میشود به سوئینبرن پیشنهاد دیگری داد و آن اینكه آیا بهتر نیست امور به گونهای ترتیب یابد كه پس از 80 سال و یا مدتی مشابه، قدرت فرد شكنجهگر تحلیل رود و فرد قربانی فرصت دادخواهی بدست آورد و این در حالی است كه فرد شكنجهگر نیز میتواند در صدد جبران كارهای ناپسند خویش برآید؟
3) حتی اگر بپذیریم مرگ راهحل مناسبی برای به پایان رسانیدنِ رنج باشد، چرا سوئینبرن میگوید با مرگ فرد قربانی، این رنج تمام شود؟ آیا بهتر نیست به جای فرد قربانی، فرد شكنجهگر بمیرد تا از این طریق فرد قربانی فرصتی برای زندگی بیرنج بدست آورد؟
برهان اقامه شده بر اصول انباشتی
تا اینجا، دلایل بصورت تك تك مورد اشكال واقع میشد و در اینجا از منظری متفاوت مینگریم. سوئینبرن بر له وجود خدا متوسل به براهین انباشتی شده در اینجا نیز ممكن است راجعبه وجود مرگ و میر، تاكتیك مشابهی در پیش بگیرد گرچه صریحاً به این امر متوسل نگشته است. سوالی كه مجبوریم طرح كنیم این است كه آیا به هم وصل نمودن و انباشتنِ استدلالهای سوئینبرن، احتمال وجود مرگ و میر در جهان را موجه میكند؟ من جهانی بدیل جهان كنونی را در نظر میگیرم و آن را با جهان كنونی مقایسه میكنم تا سوال بالا را مورد بررسی قرار دهم.
جهانی را در نظر بگیرید كه هر فرد تا ابد زنده میماند مگراینكه خودكشی كند یا فرد دیگری، او را بكشد. در چنین دنیایی حق داریم برگزینیم كه آیا خود یا دیگران را بكشیم یا نكشیم و اگر خدا چنین جهانی بیافریند اعتماد بسیار زیادی بربندگانش نمایانده است. بعلاوه ایثاری كه در جهانی این چنینی انجام میشود بسی والاتر از ایثاری است كه در جهان كنونی ما بروز مییابد. انتخابهای فرد در دنیایی كه من ترسیم میكنم بسی مهمتر از انتخابهایی است كه در جهان كنونی و فانی ما صورت میگیرند.
افزونبرآن، اتخاذ تصمیمات نیز در دنیای فرضی و بدیل دنیای كنونی ما مهمتر خواهند بود. در این دنیا نسلهای قدیمی میتوانند مختارانه برگزینند كه آیا به نسلهای جوانتر آزادی عمل بدهند یا ندهند ولی در دنیای محدود كنونی كه همه میمیرند، این انتخاب محدود است زیرا مرگ، نسلهای قدیمیتر را بالاجبار از دُور خارج میكند و همانطور كه قبلا نیز دیدیم رنج در دنیای ما محدودتر است.
جهانی كه ما توصیف میكنیم، حداقل در مواردی كه ذكر شد بهتر از جهان كنونی است كه مرگ، وَبال گردن همه است. اگر استدلالهای بهتری ارائه شود در آنصورت همین اشكالها میتوانند تقویت شوند و دلیلی علیه وجود خدا بشمار آیند.
نتیجه
استدلالهای ارائه شده از سوی سوئینبرن –چه به صورت تك تك و چه بصورت انباشتی-نمیتوانند وجود مرگ در جهانِ آفریده شده بدست پروردگار را توجیه نمایند و علاوه براین برغم براهین سوئینبرن، باز هم میتوان دلایلی در دست داشت كه وجود مرگ در جهان را دلیلی علیه وجود خدا به حساب آوَرَد. فرد خداباور باید دلایلی قوی بر له وجود خدا اقامه كند تا بر برهان برخواسته از وجود مرگ فائق آید و یا وجود مرگ را بهتر توجیه كند.
نتیجهگیری من این است كه باید خاطر نشان شود براهین ارائه شده از سوی سوئینبرن، خود، میتوانند برای خداباورانی كه به زندگی پس از مرگ معتقدند دردسرساز باشند. به نظر میرسد براهین ارائه شده از سوی سوئینبرن در موافقت وجود مرگ در جهان، میتوانند منتج به این نتیجه شوند كه خدا میتواند از زندگانی پس از مرگ ممانعت كند[11]. الف)اگر انسانها پس از مرگ، از زندگی اخروی ملتذ شوند، در آنصورت در سخنان سوئینبرن یك اشكال خاص وجود خواهد داشت مبنی براینكه فاعلها نمیتوانند بر همدیگر رنجی وارد آورند –آنها نخواهند توانست از هستی روی برگردانند- پس نتیجه این خواهد شد كه خدا اعتمادی به آنها ندارد[12] ب) بعلاوه اگر گذشتن از جان، بالاترین ایثار باشد در آنصورت زندگی اخروی، ما را از ایثار و شجاعت برای اقدام به ایثار باز خواهد داشت[13]. ج) اگر گزینش آزادانه و همبستگیِ متقابل –كه ارزشمندترین شاخصهها و خصیصههای حوادث عظیم در دیدگاه سوئینبرن هستند- از جوانب زندگی اخروی باشند، در آنصورت زندگی پس از مرگ به این معنی خواهد بود كه هر رنجی وارد بیاورم، میتوانم همیشه جبران مافات نمایم[14] كه همین امر طبق دیدگاه سوئینبرن اهمیت اعمال مرا كاهش خواهد داد. د) بعلاوه در جهان سرمدی و ابدی كه مشتمل بر گزینش آزادانه و همبستگی متقابل است، نسلهای جدید همیشه توسط تجربه و نفوذ نسلهای قدیمیتر محدود میشوند. ه) و سرانجام اینكه اگر خدا دلیل خوبی دارد كه توسط مرگ، رنج فرد قربانی را متوقف نماید در آنصورت دلیل خوبی نیز خواهد داشت برای متوقف ساختن رنجی كه در آخرت بر فرد ظالم وارد میآید زیرا باید در میزان درد و رنجی كه بر فرد وارد میآید محدودیتی باشد. برای فاعلی كه قادر مطلق است درست نیست نیرویی بیپایان به یك فاعل بدهد تا فرد دیگر را به رنج افكند[15].
* گروه فلسفه دانشگاه میامی
[1]. The Existence of God, Richard Swinburne, rev. edn (Oxford: Clarendon Press, 1991), p. 193.
[9] . Is There a God? Richard Swinburne, (Oxford: Oxford University Press, 1996), pp. 106±7
[10] . The Existence of God, Swinburne, p. 194
[11] . This kind of argument was suggested to me by Prof. Mark Neunder of the University of Miami whom I thank for this and other comments.
[12] . The Existence of God, Swinburne, p. 193
.
.
منبع: مجله مطالعات دینی Religious Studies 33 (3):293-302 (1997)
.
.
مرگ و خدا از دیدگاه سوئین برن
ترجمه: داود قرجالو
.
.
هیچ نیازی به پاسخهای فرضی بالا نیست.خدا علاوه بر موجوداتی مثل سنگ و چوب – انسان نیز آفریده است که دارای اختیار و عقل است.رسیدکی کامل به تمام رفتار های خوب یا بد به معنای پایان مرحله اول است.در غیر این صورت یا باید ظلم ها تا ابد ادامه می یافت ویا انسان مانند موجودات دیگر فاقد عقل و اختیار می بود.