دوست بدار تا بشناسی!

دوست بدار تا بشناسی!

فرزانگان و دیده‌وران همواره تأکید کرده‌اند که نگاه مجنون می‌تواند حُسن لیلی را دریابد. چنین دیدگاهی مبتنی بر این است که در وجود هر انسانی غنائم و ذخائر ارزنده‌ای از حُسن و جمال نهفته است که تنها بر چشمانی که ذوق‌زده و با ظرافتی عاشقانه به گستره‌ی وجود دیگری می‌نگرند، پدیدار می‌شود. کانون جاذبه و کهربایی در نهاد هر موجودی است که صِرفاً وقتی از سرِ مهر و محبت به آن می‌نگریم به تجربه در می‌آید.

عشق، فرارفتن از خود و توسعه دادن مرزهای خویش است. گشودن خود به سمت دیگری است و تا این گشودگی به سوی دیگری که لازمه‌ی عشق است محقق نشود، ابعاد و زوایای لطیف آدمیان، کشف‌ناشده باقی می‌ماند.

«شازده کوچولو در جواب گفت: … زیاد وقت ندارم. من باید دوستانی پیدا کنم و خیلی چیزها هست که باید بشناسم.

روباه گفت: هیچ چیزی را تا اهلی نکنند، نمی‌توان شناخت. آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند.»(1)

انگار ما راهی برای شناخت حقیقت و حظ بُردن از لطیفه‌های نهانی نهاد هم نداریم، مگر اینکه دریچه‌ای از عشق به سوی یکدیگر بگشاییم.

«باز کن پنجره را

تو اگر باز کنی پنجره را

من نشان خواهم داد

به تو زیبایی را.»

(حمید مصدق)

تجربه‌ی زیبایی نیازمند عشق است. دیده‌اید که پدر و مادرها که عاشق فرزندان کوچکشان هستند، چقدر قربان‌صدقه‌ی آن‌ها می‌روند! چه ذوقی از تماشای آنان می‌کنند! چون دوستشان دارند، ظرافت و ملاحت و حلاوت آنها را به‌خوبی درک می‌کنند. کسی که برکنار و بی‌خیال نشسته، وقتی آن کودک را می‌بیند ذوقی نمی‌کند. زیبایی چندانی در او نمی‌بیند. چراکه نظر محبت‌آمیز ندارد. فرزانگان معنوی می‌گفتند برای دیدن زیبایی باید عاشق زندگی و هستی باشید.

سهراب سپهری می‌گفت: «قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه‌ی اشکال». وقتی عاشقانه به پدیده‌ها نگاه می‌کنیم، قشنگی معنا می‌یابد. وقتی از آنچه دیده‌ایم، عاشقانه تعبیر و روایت می‌کنیم، زیبایی پدید می‌آید. نگاه عاشقانه نگاهی است که پیِ تملک و سودجویی نیست. در تماشای حقیقی، غیبت از خود و منافع خود لازم است:

«نمی‌توانیم خوب ببینیم، مگر آنکه منافع خود را در چیزی که می‌بینیم، نجوییم»(2)

حکایت لیلی و مجنون برای ژرف‌اندیشان معنوی، دستمایه‌ی‌ِ بیان حقایق زیبایی‌شناختی ارزنده‌ای بوده است. لیلی در چشم مجنون بسیار زیبا می‌آمد؛ ولی دیگران او را معمولی می‌دیدند. آنها در دیده‌ی مجنون ننشسته بودند و محبانه و عاشقانه به لیلی نگاه نمی‌کردند. سعدی می‌گفت:

«از دریچه‌ی چشم مجنون باید در جمال لیلی نظر کردن تا سرّ مشاهده‌ی او بر تو تجلی کند»(3)

روایت شمس تبریز، ظرافت دیگری دارد:

«چنانکه گفت هارون الرشید که این لیلی را بیاورید تا من ببینمش که مجنون چنین شوری از عشق او در جهان انداخت، و از مشرق تا مغرب قصه‌ی عشق او را عاشقان آینه‌ی خود ساخته اند. خرج بسیار کردند و حیله‌ی بسیار، و لیلی را بیاوردند. به خلوت درآمد خلیفه شبانگاه، شمعها بر افروخته، درو نظر می‌کرد ساعتی، و ساعتی سر پیش می‌انداخت. با خود گفت که در سخنش درآرم، باشد به واسطه‌ی سخن در روی او آن چیز ظاهر تر شود. رو به لیلی کرد و گفت: لیلی تویی؟

گفت:

بلی، لیلی منم، اما مجنون تو نیستی! آن چشم که در سَرِ مجنون است در سَرِ تو نیست. مرا به نظر مجنون نگر. محبوب را به نظر مُحب نگرند.»(4)

گفت لیلی را خلیفه کان تویی

کز تو مجنون شد پریشان و غوی

از دگر خوبان تو افزون نیستی

گفت خامش چون تو مجنون نیستی

(مثنوی: دفتر اول)

گر تو خواهی کو ترا باشد شِکَر

پس ورا از چشم عشاقش نگر

(مثنوی: دفتر چهارم)

عین القضات همدانی نوشته است:

«ای عزیز! مجنون‌صفتی باید که از نام لیلی شنیدن جان تواند باختن، فارغ را از عشقِ لیلی چه باک و چه خبر! و آن که عاشق لیلی نباشد آنچه فرض راه مجنون بُوَد او را فرض نبُوَد. همه کس را آن دیده نباشد که جمال لیلی بیند و عاشق لیلی شود، تا آن دیده یابد که عاشق لیلی شود و این عشق خود ضرورت باشد.»(5)

این ایده و چشم‌انداز عارفانه را پاسکال، ‌فیلسوف و الاهیدان فرانسوی، به نیکی بیان می‌کند:

«حاصل آنکه در آنجا که از امور انسانی سخن به میان می‌آوریم گفته‌اند که لازم است که آنها را بشناسیم تا بتوانیم دوستشان بداریم، و این ضرب‌المثل شده است؛ اما قدّیسان، بر عکس، چون از امور الهی سخن می‌گویند، میگویند که باید آنها را دوست داشته بداریم تا بتوانیم بشناسیمشان و فقط از رهگذر محبت به ساحت حقیقت راه مییابیم؛ اینان از این گفته یکی از سودمندترین دستورالعمل‌های خود را برساخته‌اند.»(6)

.


.

1- شازده کوچولو، آنتوان دو سنت‌اگزوپری، ‌ترجمه محمد قاضی، شرکت سهامی کتابهای جیبی، چاپ شانزدهم،١٣٨٠

2- رستاخیز، کریستین بوبن، ترجمه سیروس خزائلی، نشر صدای معاصر، چاپ دوم، 1388

3- گلستان سعدی، باب پنجم، انتشارات ققنوس، تصحیح محمدعلی فروغی، چاپ نوزدهم، 1386

4- خمی از شراب ربّانی: گزیده‌ی مقالات شمس، انتخاب و توضیح محمد علی موحد، نشر سخن، چاپ دوم، 1388

5- خاصیت آینگی، گزیده‌ی آثار عین القضات همدانی، نجیب مایل هروی، نشر نی، چاپ دوم، 1389

6- به نقل از: تنوع دین در روزگار ما؛ دیداری دوباره با ویلیام جیمز، چارلز تیلور، ترجمه مصطفی ملکیان، نشر شور، 1387

.


.

دوست بدار تا بشناسی!

نویسنده: صدیق قطبی

.


.

3 نظر برای “دوست بدار تا بشناسی!

  1. ـ « نگاه مجنون می‌تواند حُسن لیلی را دریابد. »
    « یک آلاسکایی هوای نیویورک را گرم و یک استوایی آن را سرد می یابد . هوای نیویورک سرد است یا گرم ؟ » اینشتاین می گفت که یک دما سنج اختلاف را رفع می کند اما تفاوت در احساس گرما و سرما آن هم به صورت پایدار است ، نه در اندازه دما .
    اگر واقعیت همان است که حس می کنیم ، این امر در مورد حُسن وزیبایی و خوبی ـ که بیشتر محل اختلاف است ـ ، مصداق بارزتری دارد : زشتی و زیبایی نه عینی است ، نه ذهنی ؛ عینی ـ ذهنی ( و به تعبیری : برونی ـ درونی ) است .

    1. بسمه تعالی
      ما مطابق perception یا ادراک یا نمودی که از این جهان در می یابیم قضاوت می کنیم. آن چیزی که در بیرون هست یا عالم عین را کجا توانیم دریافتن!
      ماییم که بر روی واقعیات یا همان فکت ها facts هاشوری از ارزش اخلاقی خوب و بد یا ارزش زیبایی شناسی زشت و زیبا می کنیم. علی ای حال منظور آن است که با چشم محبت توان خدای را دیدن نه با چشم علمی و فلسفی.
      هارون با دیده ی عشق بر لیلی نظر نکرد، با نگاه کنجکاوانه و شکاکانه هرگز نتوان زیبایی خداوند را دیدن!

  2. درودها… در رساله قشیریه باب معرفت پیش از محبت آمده، از همانجا این سوال به ذهنم آمد که محبت باید تا معرفت حاصل شود یا معرفت است که سبب ساز محبت است؟ این دغدغه تبدیل شد به مقاله ای درین باب بر اساس کیمیای سعادت، رساله قشیری و کشف المحجوب هجویری(عرفان قرن5)…از مطلب شما بسیار آموختم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *