من لب کلامم این است که می گویم در ازدواج باید وفاداری وجود داشته باشد آن وقت من می گفتم وفاداری یک امر کیفی است نه یک امر کمی.وفاداری را با کمیت زندگی من با همسرم نمی شود سنجید بلکه با طرز زندگی من با همسرم باید بسنجنید یعنی اگر من به شما گفتم علی و زهرا با هم شصت سال زندگی مشترک داشتند و از آن طرف گفتم هوشنگ و شکوفه شش ماه زندگی مشترک داشتند شما فوری در فرهنگ ما می گویید آنهایی که با هم شصت سال زندگی کردند با هم وفادارتر بوده اند .آنهایی که شش ماه توانستند زندگی کنند آدمهای وفاداری نبوده اند.
سوال: آن چیزی که از آقای قطبی نقل شده بود در مورد ازدواج میخواستم ببینم آنچه به آقای قطبی فرمودید ولی آنها نوشته نشده آنها چی هستند یا مثلا به طور کلی وجه غیر اخلاقی بودن ازدواج به طور کلی چیست؟
پاسخ: آن را من نمی توانم به طور کامل بگویم چون خیلی مفصل میشود…
من بارها و بارها گفته ام آنچه آقای قطبی نوشته اند را من گفته ام ولی آنچه من گفته ام را آقای قطبی ننوشته اند یعنی از یک ساعت و نیم حرف من را ده دقیقه اش را نوشته اند والبته از این ده دقیقه هیچ دروغی را به من نسبت نداده اند و عین چیزهایی که من گفته ام را نوشته اند و گاهی تعبیرش را عوض کرده اند و چون text از کانکست خودش آمده بیرون سوء تفاهم آفرین شده است.
من لب کلامم این است که می گویم در ازدواج باید وفاداری وجود داشته باشد آن وقت من می گفتم وفاداری یک امر کیفی است نه یک امر کمی.وفاداری را با کمیت زندگی من با همسرم نمی شود سنجید بلکه با طرز زندگی من با همسرم باید بسنجنید یعنی اگر من به شما گفتم علی و زهرا با هم شصت سال زندگی مشترک داشتند و از آن طرف گفتم هوشنگ و شکوفه شش ماه زندگی مشترک داشتند شما فوری در فرهنگ ما می گویید آنهایی که با هم شصت سال زندگی کردند با هم وفادارتر بوده اند .آنهایی که شش ماه توانستند زندگی کنند آدمهای وفاداری نبوده اند.
یعنی گویا وفاداری را دارید با چه می سنجید ؟ با کمیت سالهای زندگی که مشترکا این دو با هم داشته اند من می گویم همیشه به یاد داشته باشید که کیفیت وفاداری با کمیت آن قابل سنجش نیست وفاداری یک کیفیت یا طرز خاص زندگی است به این طرز زندگی می گویند وفاداری ولو این طرز زندگی 24 ساعت طول بکشد و یک طرزها دیگر زندگی را غیر وفادارانه می گویند ولو آن طرزهای دیگر زندگی 80 سال طول بکشد .
چون فرهنگ ما فرهنگیست که آمده یکی از مهمترین کیفیات زندگی را با کمیت بسنجد و بنابراین زندگی مادام العمر برایش ارزشمندتر است از زندگی هایی که 5 سال طول بکشد، یک سال طول بکشد ،دوماه طول بکشد و آن وقت باعث شده برای ازدواج دائم یک ارزش و قداستی قائل بشود و آن وقت این امر نتیجه اش این می شود که وقتی علی به زهرا می گوید: بله و زهرا به علی می گوید بله هر دویشان در ذهنشان این است که ما بله را گفتیم تا کی ؟ تا ابدالاباد تا وقتی یکی از ما دو از دنیا برود .
همانطوری که در مسیحیت و مسیحیت کاتولیک مخصوصا ، وقتی کشیش صیغه عقد را بخواند این دو (یعنی عروس و داماد) باید تکرار بکنند که: ما با هم خواهیم بود در فقر و غنا و در بیماری و سلامت و درجوانی و پیری و در شهرت و گمنامی تا وقتی که مرگ ما را از هم جدا کند.
من می گویم این غلط است .این یک بنای نادرست است که گذاشته شده و باعث شده که مقدس می دانند کش دادن زندگی را و می گویند اگر 15 سال زندگی بشود 16 سال بهتر است و 16 سال بشود 17 سال بهتراست و اگر 17 سال بشه 20 سال بازم بهتر اگر 20 سال بشه 60 سال واقعا سربلندیم حال وقتی می خواهند این کار را بکنند به 5 تالی فاسد اخلاقی دچار می شوند (1) ولی من نمی گفتم خود ازدواج 5 تالی فاسد دارد می گفتم اگر ازدواج را بخواهید وفاداریش را با کمیت بسنجید نه یک امر کیفی اش بدانید آن وقت همیشه می خواهید استمرارش دهید و این 5 تالی فاسد اخلاقی برای زن یا شوهر یا هردو درست می کند.
بنابراین پیشنهاد من این بود که نهاد ازدواج همانطور که در طول تاریخ 4 بار عوض شده باید یک بار پنجمی هم عوض بشود ابتدا چند همسری زنان بوده و تک همسری مردان بعد تبدیل شد به چند همسری زنان و چند همسری مردان بعد تبدیل شد به چند همسری مردان و تک همسری زنان و بعد تبدیل شد به تک همسری مردان و تک همسری زنان .به اینجا رسید .من می گویم یک فازهم باید بروید جلوتر و بنابراین ازدواج از اول همین جور نبوده که شما بگویید قداست دارد همین جور باقی بماند من می گویم تتبع تاریخی زنان به چه علت بوده چرا انسانها به همان چند همسری زن و تک همسری مرد همانجا متوقف نشده اند رفتند به طرف چند همسری مرد و زن و بعد رفتند به طرف چند همسری مرد و تک همسری زن و بعد رفتند به تک هممسری زن و مرد.
چرا ؟برای اینکه انباشت تجربه تاریخی نشان داد که تالی فاسد دارد اینگونه ازدواج .به همین خاطر می خواهند به سمت ازدواجی بروند که این تالی فاسد را کمتر داشته باشد و حال باید به این تجربه تاریخ برسیم که این نوع ازدواج هم تالی فاسد دارد و باید برویم به سوی یک ازدواجی که محاسن این ازدواج ما را داشته باشد اما مقابح این ازدواج را نداشته باشد و آن این است که :
طرح پیشنهادی ملکیان برای ازدواج
پسر و دختر با 4 شرط وارد زندگی مشترک می شوند (2) :اگر یکی از این دو تا آن هم نه یقین کرد بلکه شک کرد یکی از این چهار شرط دارد زیر پا گذاشته می شود بلافاصله ازدواج را تمام شده تلقی کند ؛این معنایش این است که اگر اینها 2 ماه هم با هم زندگی مشترک بکنند ،زندگیشان وفادارانه بوده است،هیچ قبحی نه بر زن وجود داشته باشد نه بر مرد.
البته گفته ام مطلوب این است که این شک برای هیچ کدام از زن یا مرد پیش نیاید اما خب اگر پیش آمد زندگی را کات کنند؛چرا می گویم حتی اگر شک کرد؟به خاطر اینکه حتی اگر شک هم داشته باشد طرف درد و رنج خودش را می برد ولو این 4 شرط مطابق باواقع نباشد
بنابراین ازدواجها بالقوه همه شان موقتند باز نه ازدواج موقت معمول چون ازدواجهای موقت چرخ زاپاس ازدواجهای دائم است که تو 4 تا زن می گیری حالا 2 تا چرخ زاپاس هم داشته باش .
من می گویم همه ازدواجها باید موقت فرض شود مادامی که این شرایط برقرار است باید زندگی برقرار باشد و اگر این شرایط نبود باید زندگی کات شود تا زن و شوهر نه از لحاظ روانشناختی آسیب ببینند نه از لحاظ اخلاقی حالا ولو زندگی مشترکشان 1 هفته باشد؛اشکالی ندارد باز مرد می رود با یک زن دیگری ازدواج می کند و زن هم با یک مرد دیگری اما باز در آن زندگی هم وفادارند .
پس ممکن است یک مرد با زنش 10 بار زندگی مشترک بکند و هر ده بار هم وفادارانه باشد این بهتر است یا اینکه یک ازدواج مشترک بکند و از روز اولش تا روز آخرش بی وفایانه باشد؟
بحث من اخلاقی است نه حقوقی
بعد می گفتم چون قانون باید همه سبک های زندگی را اجازه بروز به آنها بدهد بنابراین این پیشنهادی که من می کنم نباید تنها نوع ازدواج قانونی تلقی بشود باید بگویند این نوع ازدواج هم کاملا قانونی است هر که می خواهد برود آن ازدواج سنتی را بکند اگر مرد و زن راضی اند که ازدواجشان دائم باشد خب بروند ازدواج دائم بکنند .
فلذا بحث من اخلاقی بود نه حقوقی نمی گفتم قانون باید بگوید هر نوع زندگی ای که می خواهید بکنید بکنید همه سبکهای زندگی در یک قانون دموکراتیک باید مجال ظهور و بروز داشته باشند اما این هم باید قانونی تلقی شود
حال اگر بعد از قانونی تلقی شدن یواش یواش این نوع ازدواج بقیه ازدواجها را محو کرد آن وقت نمی شود گفت هر وقت شک کردند ! چون حقوق با عدد سروکار دارد آن وقت من پیشنهادم این است که هر ازدواجی 3 سال باشد آن وقت هر وقت زن و شوهر خواستند یک سه سال دیگر تمدید می کنند بعد از سه سال بعدی دوباره تمدید کنند…(3)
مطلوب دوام ازواج به این نحو است
مطلوب این است که اینها 20 تا 3 سال تمدید کنند و من همیشه گفتم من و تو که با 2 ملیون می آییم با هم در یک تجارت سرمایه گذاری می کنیم می گویی مصطفی یک قرار داد دو ساله می بندیم با هم اگر در این 2 ساله شریک امین و وفادار و فعالی بودی 2 سال دیگر شراکتمان را ادامه می دهیم با این که تمام خسارت را به تو بزنم تنها 2 میلیون به تو خسارت زده ام تو برای دو میلیونت حفاظ می گذاری .حالا اگر بعد از دوسال امین و وفادار بود دو سال دیگر تمدید می کنی … !
آن وقت که یک شخص بیاید تمام عمرش را تمام جوانی اش را تمام استعداد های را تمام امکانها و فرصتهایش را بگذارد و بگوید 2 سال 2سالی این بچه بازی است 3 سال 3سالی بچه بازی است .نه این کار را بکنید اگر هر دویشان هم سلامت روانشناختی و هم فضیلت اخلاقیشان محفوظ بود 3سال 3سال تمدید می کنند .ایده ال اش این است که 20 تا 3 سال تمدید شود ولی اگر فضیلت اخلاقیشان محفوظ نماند فورا هردوی آنها باید بتوانند راحت شوند .
آن وقت اگر این باشد آن توالی فاسد پنگانه هیچ وقت پیش نمی آید من این حرفم بود .
ظاهر و باطن ازدواجها
ازدواجهای ما ظاهرش این است که با چهار کلمه لاتین در آیین کاتولیک یا عربی تلفظ کرده ایم و ظاهرش این است که با لباس سفید می رویم و با کفن بیرون می آییم اما باطنش خیانت در خیانت است من به نظرم این خلاف انسانیت است و نه فقط خلاف فضیلت اخلاقی بلکه مخالف سلامت روانی است .
سلامت روانی به این معناست که وقتی زنی شاکی از مردش باشد یا مر از زنش شاکی باشد رنج می برد؛ در حقیقت این فرد دیگر خودش نیست دیگر در زندگی این فرد، علاوه بر مشکلات اخلاقی ای که پیش می آید در زندگی اش دیگر خوشی نیست .
حال اگر بخواهید این 4 شرط را در نظر بگیرید می فهمید که 90 درصد این ازدواجهای شرعی، عرفی و… اینها در حقیقت ازدواج نیستند اینها سایش و فرسایش روحی زن و شو هرند با یکدیگر و دارند همدیگر را از بین می برند
و اتفاقا اصلا ولنگارانه نیست و اصلا بی بند و بارانه نیست و درست برخلاف این است .
.
.
[2.] پنج تالی فاسد اخلاقی ازدواج دائم (ازدواج دائم به شکل سنتی):
1- جهت اول اینکه معتقدم ازدواج قِوامش به احساسات و عواطف و هیجانات است و احساسات و عواطف و هیجانات، غیر اختیاری ترین بخش وجود ما هستند. آن وقت در نهاد ازدواج می خواهیم غیر اختیاری ترین بخش وجود ما زیرِ مهمیزِ قانون و تبصره و ماده در بیاید و این خیلی بی معناست و نتائج اخلاقی منفی خواهد داشت.
2- نکته ی دوم اینکه در ازدواج چون فرض بر این است که اخلاقاً با عشق باید ازدواج صورت بگیرد و عشق امری ذوطرفین است بنابراین اگر ویژگی ای در من عوض شود یا ویژگی ای در معشوق من عوض شود یا در هر دوی مان عوض شود بی شک عشق شدت و ضعف پیدا می کند. قوام عشق به طرفین است. جایی که شدت پیدا می کند مشکلی پیدا نمی شود، اما جایی که ضعف پیدا می کند باعث می شود که شما در ازدواج اگر به وفاداری که وظیفه ی اخلاقی تان هست عمل کنید، باید با این شخص زندگی تان را ادامه دهید اما این با “صرافتِ طبع” ناسازگاری دارد که آن هم وظیفه ی اخلاقی ماست. چرا باید اصلاً نهادی درست کنیم که میان دو تا وظیفه ی اخلاقی ما تعارض ایجاد کند؟ و من هر کدام از این دو را انتخاب کنم مشکل دارم. پس از اول این تعارض را بین این دو درست نکنیم.
3- نکته ی سوم این است که شما به همان دلیلی که عاشق این فرد شده اید ممکن است در آینده عاشق فرد دیگری هم بشوید و ممکن است آن عشق شدت بگیرد بر این عشق. بعد با چه استدلالی می شود حق شما را از زندگی با آن فرد گرفت؟ چرا باید کاری کنیم که تعهد نسبت به همسر سابق با عشق نسبت به فرد دیگری تعارض پیدا کند؟ اصلا نهادی درست نکنیم که این مشکل را ایجاد کند. همیشه نباید گفت که هنگام تعارض چه کار باید بکنیم. اصلا چرا باید دست به کاری بزنیم که موجب به وجود آمدن تعارض شود.
4- نکته ی چهارم اینکه سلامت روان آدم که تأمینش وظیفه ی اخلاقی آدمی است نیازمند حریم خصوصی است و ازدواج حریم خصوصی را از شما می گیرد. یعنی شما برای سلامت روانی تان نیاز دارید که حریم خصوصی برای خودتان داشته باشید. حریم خصوصی این است که من یک آناتی یک لحظاتی باید آنچنان که می خواهم در تنهایی به سر ببرم و این وانهادگی و تنهایی در زندگی زناشویی همیشه سلب می شود. البته اینکه ازدواج این حریم خصوصی را از آدم می گیرد از جامعه به جامعه فرق می کند ولی هیچ جامعه ای نیست که در آن ازدواج این حریم خصوصی را اصلاً نگیرد و شما دیگر آن حریم خصوصی را ندارید و این مضر است برای سلامت روان ما.
5- نکته ی پنجم این مسئله است که شما و طرف مقابل تان فقط در عاشقی و معشوقی مشترکید اما در بقیه ی ویژگی ها اختلاف دارید. حال اگر این اختلاف در مقام عمل جلوه کرد چه باید کرد؟ فرض کنیدکه شما سینما را دوست دارید و از تئاتر نفرت دارید و همسرتان تئاتر را دوست دارد و از سینما نفرت دارد و شما می خواهید با هم بروید بیرون؛ اینجا کار آسان است و اگر بخواهید خیلی عاقل باشید و بخواهید اخلاقی عمل کنید می گویید تو برو تئاتر خودت را و من می روم سینمای خودم را. تا اینجا مشکلی نیست اما اگر در یک مسئله ای بود که نشود گفت من می روم راه خودم را و تو برو راه خودت را چه؟ مثلا می خواهیم خانه بخریم. من می خواهم خانه ای را بخرم که در محله ای باشد که هوای سالمی دارد ولی پرستیژ اجتماعی ندارد ولی همسرم می خواهد در محله ای خانه داشته باشد که پرستیژ اجتماعی دارد ولی هوای بسیار آلوده ای دارد. آیا اینجا می شود گفت که تو خانه ی خودت را بخر و من خانه ی خودم را می خرم؟ مشکل دقیقاً این است که اگر بخواهم حق همسرم را حفظ کنم باید حق خودم را ضایع کنم و اگر بخواهم حق خودم را حفظ کنم باید حق همسرم را ضایع کنم. فرض کنیم در خرید خانه هم ماجرا را اینگونه فیصله دادیم که بیا در خانه خریدن تو حرف من را گوش کن منتها در اتومبیل خریدن من حرف تو را گوش می کنم. اما اینجا درست است به لحاظ اخلاقی، نزاع فیصله پیدا کرده است اما آهسته آهسته شما به لحاظ روانی به این نتیجه می رسید که من عشق این فرد را به هزینه ی بالایی دارم می خرم. هزینه اش این است که من از خواسته های خودم صرف نظر کنم.
[2.] چهار شرط ورود به زندگی مشترک:
1. من وقتی بازنی وارد قرار داد می شوم نه از قِبل من و نه از قبل او و به طریق اولی از قبل هر دویمان این قرارداد به معنای فسخ قرار داد که یکی از ما با همسر قبلی داشته است نباشد یعنی این جور نباشد که وقتی وارد این زندگی می شوم به این معنا باشد که قرار دادم را با زن قبلی فسخ کرده باشم.یعنی رابطه یمان جوری نباشد که نفس این رابطه به این معنا باشد که هر طرف از این رابطه دارد یک قرار داد دیگری را که در جای دیگه دارد با این قرارداد لگدمالش می کند.
2. من برای ایجاد یا حفظ این ارتباط فریب کاری نکنم نه فریب کاری فقط از طریق گفتن ها اکثرا فریب کاریهای ما از طریق کردار است ؛ یعنی من می دانم این دختر یک مرد دانشمند دوست دارد آن وقت من که هیچ دانشی بلد نیستم هی می گویم هرمنوتیستای جدید اینو می گن برخلاف ایدئالیستای آلمانی… از این حرفا بزنم تا فکر کند من دانشمندم.
یا مثلا او شوهری گشاده دست می خواهد حالا من که تو تمام زندگی ام تمام انعامهایش روی هم 10 هزار تومان هم نشده 10 هزار تومان به این گارسون می دهم تا بگویم آدم سخی ای هستم.
3. این ارتباط به حال یا آینده هیچ کدام از طرفین زیان نرساند.
4. طرف مقابل شخص تلقی کنید نه شی ،کس تلقی کنید نه چیز یعنی انسانش بدانید و انسان دانستن او به این معناست که در مقام نظر عقلنیت او را و در مقام عمل آزادی او را محترم بشماریم.
حالا شما با این چهار شرط ببینید ازدواجهای پدر و مادرهای ما که عرفی و قانونی و اجتماعی انجام دادند ؟خیلی نادرند و خیلی هم خوش اقبال ولی نیست کجا چنین است؟
[3.] دلیل سه سال بودن :
به خاطر اینکه به لحاظ روانشناختی انسانها هر چه قدر هم طرف مقابلشان را دوست بدارند احتمال اینکه از سه سال به بعد برایشان انسان عادی ای بشود هست و آن وقت است که احتمال می رود شخص برود دنبال اموری که خلاف اخلاق است.
.
.
صوت این پرسش و پاسخ (وفاداری امری کیفی و نه کمی)
.
.
با سلام
با تشکر از استاد ملکیان
بعد از خواندن این مقاله، احساس می کنم که یکی از دلایل ریشه ای تناقض های درونی ما در این کشور همین نوع ازدواج سنتی و یا اشکال جدید آن است و خانواده ای که این جور شکل گرفته و ادامه یافته و فرزندانی که در بستر چنین محیطی بزرگ می شوند، سلامت روانی نداشته و این منشا بسیاری از آسیب های اجتماعی کنونی در سطح شهرها و روستاها می باشد که عیان هم هست.
و لیکن تئوری استاد ملکیان با اینکه یک اقدام رو به جلو و شاید مثبت و راه گشا باشد (این نظریه باید به محک آزمون عملی گزارده شود تا بتوان آن را راه گشا دانست) و لیکن با شرایط و سنت های فعلی جامعه فاصله زیادی دارد به طوری که بنده در مقام نظر، رویکرد منطقی این نظریه را پذیرا باشم اما در مقام عمل شاید نه!!!
سلام
ایده و تفکر بسیار جالبی است ولی نیاز به چکش کاری بیشتری از سوی استاد ملکیان دارد مترقیانه است استاد گرامی سایر جوانب را نیز باید مد نظر قرار دهند و مطلب بسیار مهمی را نیز باید تئوری پردازی نمایند وآن اینکه فرض بگیریم زن ومردی به این بلوغ برسد و با این چهار شرط زندگی مشترک را شروع کنند و قبل از ۳ سال صاحب فرزندی شوند از آنجا که یک مسئولیت جدیدی پیدا شده آن هم مسئولیت مواجهه با یک « انسان » که هنوز قادر به حفظ خود نیست از قضا درست در همین هنگام یکی از شروط از جانب یکی از طرفین رعایت نگردید و قرارداد در شرف فسخ شدن است قبل از قرداد نیز به موضوع پرداخته نشده است. در این وضعیت تکلیف چیست؟ مسئولیت آن انسان را چه کسی به عهده خواهد گرفت ؟ نیاز این تازه وارد به داشتن پدر ومادر است نه فقط پدر ونه فقط مادر بلکه کودک نیازمند هردوی انهاست و هنوز هم که فلسفه نمیداند تا استدلال کنیم قرارداد را بپذیرد .به هرحال باوجودی که این طرح بسیار مترقی است هنوز جای بحث زیادی دارد و این خلأ و خلأهای بسیار دیگری نیز وجود دارد که باید در این طرح دیده شود. امیدوارم استاد این طرح مترقی خود را با درنظر گرفتن مسائلی مشابه موارد پیش گفته مترقی تر نمایند. مترصد نظریه جدید ایشان با پرداختن به جوانب دیگر موضوع هستم .درود بر ملکیان دلیر
نمیشه با یک ایده ، آینده بشر را در مخاطره قرار داد. بجای فرار از مشکل، آقای ملکیان خوب بود راه حل مشکل رو توضیح میداد