سمینار «سرمایه‌داری، سلطه، محیط‌زیست» با حضور فرهادپور، گنجی و عیسی‌پور

سمینار «سرمایه‌داری، سلطه، محیط‌زیست» با حضور مراد فرهادپور، جواد گنجی و نیما عیسی‌پور همراه با صوت سخنرانی «مراد فرهادپور» با عنوان «ایدئولوژی ميلياردرهای نيمه‌ديوانه آمريكايی» در این نشست.

.


.

گزارش روزنامه شرق پیرامون سمینار «سرمایه‌داری، سلطه، محیط‌زیست»:

.

سمینار «سرمایه‌داری، سلطه، محیط‌زیست» با حضور مراد فرهادپور، جواد گنجی و نیما عیسی‌پور برگزار شد

توحش همگانی و ایدئولوژی انکار

گروه اندیشه: تخریب جهانی محیط‌زیست برای اولین‌بار مسئله بقای محیط‌زیست و ادامه گونه انسان را مطرح کرده است. امسال گرم‌ترین سال در صد سال گذشته بود. به‌جز گرمایش زمین بر اثر گازهای گلخانه‌ای، تغییر دمایی فصول در مناطق جغرافیایی، خشک‌سالی، ذوب‌شدن یخ‌های قطب و بالاآمدن سطح آب، سوراخ‌شدن لایه ازن، انقراض بسیاری از گونه‌های حیوانی، گیاهی و …، برخی دیگر از مشکلات محیط‌زیست هستند. ارتباط این تخریب گسترده با نیروهای تولیدی سرمایه‌داری در آثار مارکس و انگلس بحث شده است.
سرمایه‌داری، فقط با تخریب منابع اصلی ثروت یعنی زمین و کارگر است که در مسیر رشد قرار می‌گیرد. آیا حل بحران محیط‌زیست بدون توجه به نقش آن در تأمین ارزش و انباشت در فرماسیون سرمایه‌داری و بدون دگرگونی این فرماسیون، امکان‌پذیر است؟ چقدر می‌توان به اثرگذاری نهادهایی که در مورد محیط‌زیست فعالیت می‌کنند، امیدوار بود؟ نمونه اعلای آن حزب سبزهای آلمان بود که در اتحاد با مرکل از بمب‌های خوشه‌ای حمایت کرد.
پنجشنبه گذشته سمیناری با همین مضمون با عنوان «محیط‌زیست، سرمایه و سلطه» در مؤسسه پرسش برگزار شد. نخست نیما عیسی‌پور درباره بت‌وار‌گی طبیعت صحبت کرد. سپس جواد گنجی به ارتباط شهرنشینی و به‌تبع آن حاشیه‌نشینی اجباری طبقات پایین و سلب مالکیت گسترده در تاریخ سرمایه‌داری پرداخت. او نتیجه‌ بلافصل سیاست‌های نولیبرال را گسترش طبقه‌ گسترده‌ای از کارگران غیرماهر، ایجاد سونامی‌های بیکاری، تخریب گسترده‌ زیرساخت‌های اقتصادی و اجتماعی بسیاری از کشورهای جهان سوم، ایجاد بخش غیررسمی کار، دامن‌زدن به تنش‌های اقتصادی، مذهبی و قومی در شهرها، فراگیرشدن نیروهای مافیایی و زیرزمینی در عرصه‌ اقتصاد شهری و بسیاری معضلات و مسائل دیگر دانست که همگی نقش تعیین‌کننده‌ای در ایجاد و گسترش پدیده‌ زاغه‌نشینی داشته‌اند.
در آخر مراد فرهادپور از گفتار ایدئولوژیک انکار در جهان امروز و به‌صورت خاص، انکار بحران محیط‌زیست گفت. گفتاری با سخنگوهای فراوان؛ از ‌میلیاردرهای نیمه‌دیوانه آمریکایی، آنهایی که هنوز اصرار دارند بحرانی وجود ندارد و با کمک پوپر و هایک، تقلا می‌کنند زمین‌شناسی و اکولوژی را از دایره علوم خارج بگذارند،  فرهادپور تأکید دارد انتخاب ما دیگر بین توحش و تمدن نیست، چون این انتخاب پشت‌سر ماست.
او معتقد است سرمایه‌داری خود را با ذات خود یکی کرده و این توحش، همگانی شده است. از نظر او، ایدئولوژی در مقام انکار، یعنی گسترش توحش در همه‌جا.
برای فرهادپور این انکار به معنای پایان سیاست نیست، بلکه به معنای مواجهه با دوگانه‌هایی است که توحش را با هم همگانی می‌کنند. بااین‌حال، او نشان می‌دهد از دل کلی‌شدن این توحش است که استثناهایی بیرون می‌آید و از آنجاکه سرمایه‌داری توحش را یکدست کرده، پس این فرم‌ها نیز می‌توانند پس از مدتی یکدیگر را پیدا کنند.
آنچه در ادامه می‌خوانید، متن ویراسته دو سخنرانی اول در کنار گزارشی از بحث مراد فرهادپور در این همایش است:

مراد فرهادپور: بحثم را با اصطلاحات بی‌معنا و گمراه‌کننده‌ «سرمایه‌داری هار»، «سرمایه‌داری نولیبرال هار»، «نولیبرالیسم تاچری هار» و… آغاز می‌کنم. گمراه‌کننده‌اند چون ما را به اشتباه می‌اندازند به‌طوری‌که انگار سرمایه‌داری غیرهار هم وجود دارد، انگار آینده‌ای غیراز نولیبرالیسم و جهانی‌شدن هم هست، انگار امکان بازگشت به دهه‌های 1960 و 1970 وجود دارد. حال آنکه همان‌گونه که مارکس پیش‌بینی کرده بود، مسئله اصلی، ذات سرمایه‌داری است؛ ذاتی که به شکل تاریخی تحقق پیدا می‌کند و با عطف‌به‌ماسبق پیش‌فرض‌های خود را برمی‌نهد. سرمایه‌داری در زمان مارکس شبیه امروز نبود اما چون توجه مارکس به ذات سرمایه‌داری بود، به‌درستی توانست سرمایه‌داری امروز را پیش‌بینی کند که چگونه شرایط گذشته را به‌عنوان پیش‌فرض خود برمی‌نهد. در اینجا با تاریخی‌بودن ذات به مفهوم هگلی سروکار داریم. به همین دلیل اصطلاح سرمایه‌داری هار، این ذات را مخدوش می‌کند. درادامه سعی خواهم کرد بی‌معنایی این اصطلاح را با مثال‌هایی نشان دهم.
یکی از روشن‌ترین مثال‌ها، وضعیت امروز یونان است که گویی به غیر از سیاست‌های سرکوب‌کننده هار، هیچ بدیل دیگری وجود ندارد. این شرایط ناشی از ذات خود سیستم است. اگرچه در ظاهر نتیجه تلاش افرادی چون مرکل است، برخلاف ظاهرشان، تفاوتی با هم ندارند. با نمونه یونان به‌خوبی می‌توان فهمید آنچه پیش‌ِروی ماست چیزی جز نولیبرالیسم جهانی‌شده و تداوم و افزایش آن نیست. صفت‌هایی مثل هار و افسار‌گسیخته چیزی به آن اضافه نمی‌کنند جز تصوری کاذب که گویی سرمایه‌داری غیرهار هم ممکن است. اگر بی‌معنابودن این اصطلاح را بپذیریم، پیش‌بینی رزا لوکزامبورگ اثبات خواهد شد: اینکه بشریت با انتخاب بین سوسیالیسم و توحش روبه‌روست. وضعیت کنونی جهان نه‌فقط تأیید این حرف است، بلکه یک گام به پیش، به ما نشان می‌دهد چون امروزه سوسیالیسم وجود ندارد بنابراین بشریت توحش را انتخاب کرده و شاهدیم که وضعیت کنونی ما چیزی نیست جز توحش. به همین خاطر بی‌دلیل است واژه‌ای به آن اضافه کنیم. چه بگوییم واقعیت، چه سرمایه‌داری و نولیبرالیسم و جهانی‌شدن و چه بگوییم توحش، همه یکی و مترادف هم هستند و به شکل‌های مختلف بیانگر وضعیتی هستند که در آن به‌سر می‌بریم. برای اثبات این بحث می‌توان به سوریه اشاره کرد که همه طرف‌های درگیر شکل جنگیدن‌شان معنایی جدید به توحش بخشیده است؛ البته به‌استثنای کوبانی که در ادامه به آن خواهم پرداخت. تأکید بر این توحش نه‌فقط به دلیل کشتار بیش از 200 ‌هزار نفر در سوریه یا استفاده از بمب شیمیایی یا بمب‌های خوشه‌ای و بشکه‌ای، بلکه به‌دلیل لوث‌شدن مسئله کشتار است. اینکه این اتفاق آن‌قدر تکرار شده و رسانه‌ها به آن پرداخته‌اند که باقی جهان با اخبار سوریه مثل اخبار روزمره و پیش‌بینی وضع آب‌وهوا برخورد می‌کنند؛ برخوردی که نشان می‌دهد توحش بیش از اعمال وحشیانه و داعش‌وار، ترکیبی است جهانی؛ در جهانی که هم‌زمان در گوشه‌ای از آن، در مدیترانه، 700 نفر غرق می‌شوند، در گوشه‌ای دیگر، در ژاپن، برای مرگ گربه‌ای، در سطحی گسترده با حضور شهردار و … مراسم عزاداری برگزار می‌کنند. از قضا، سویه ظاهرا متمدن چنین برخوردهایی، توحش امروز جهان را بیشتر‌ رو می‌آورد تا صرف کشتن و آتش‌زدن و سر بریدن که در کل تاریخ بشریت وجود داشته اما با یک تفاوت: در گذشته اینترنت و صفحات اجتماعی وجود نداشت تا در آن توحش را به اشتراک بگذارند.
انتخاب ما بین توحش و تمدن نیست، چراکه این انتخاب پشت‌سر ماست. همه نظام‌ها و قدرت‌ها به یک اندازه درگیر این توحش‌ هستند و از این نظر نقش انکار در مقام ایدئولوژی‌ رو می‌آید. حضور این توحش فراگیر است و همه را دربر می‌گیرد. انکار ایدئولوژیک با پایان ایدئولوژی و پایان سیاست متفاوت است. انکار به این معنا است که انتخابی وجود ندارد و ما همه توحش را قبول کرده‌ایم؛ هم در ارتباط با طبیعت ثانویه و هم در ارتباط با طبیعت بیرون. کافی است نگاهی به روزنامه‌های مطرح دنیا بیندازید تا متوجه شوید که چگونه قطب‌های دوگانه کاذبی برای آن شکل گرفته است. به محض اینکه کسی حمله آمریکا به عراق را نقد می‌کند، دیگری در پاسخ، آن را به دفاع از صدام تعبیر می‌کند یا در مورد لیبی به طرفداری از قذافی. یا اگر به جنگ‌افروزی آمریکا از ویتنام تا امروز اشاره کنید، جنگ دوم و اتحاد علیه فاشیسم را طرح می‌کنند. دوگانه‌هایی که درنهایت به دوتایی‌های کاذب جهان اول و جهان سوم یا چپ و راست و… می‌رسند که انرژی بیهوده‌ای صرف آنها شده و می‌شود. عملکرد ساختاری و فرمال ایدئولوژی مهم‌تر از محتوای آن است. مسئله این نیست که شرکت‌های نفتی مسئولیت گرم‌کردن زمین را بر عهده نمی‌گیرند. این محتوای ایدئولوژی است، مهم‌تر از آن، فرم آن است. برای مثال، ظرف آبی را در نظر بگیرید که جسمی داخل آن می‌اندازید. مهم نیست که این جسم از جنس آهن است یا طلا، بلکه حجم، شکل جسم، میزان موج و تغییر سطح آب در این ظرف مهم است. ایدئولوژی در فضای گفتاری، مانع طرح پرسش‌های بسیاری می‌شود و این مهم‌تر از آن است که تنها به پاسخ سؤال‌های موجود بسنده کنیم. جدل‌هایی که براساس این دوتایی‌ها در بحث‌ها شکل می‌گیرد امکان هر رادیکالیسمی را خنثی می‌کند. چون هر ادعایی که طرح شود دیگری با مثالی، عکس آن را اثبات می‌کند و نمی‌توان هیچ راه‌حل سومی یافت.
در ادامه، همین دوگانه‌های کاذب است که واژه رادیکالیسم به رادیکالیزاسیون بدل می‌شود؛ به اسمی برای پیوستن بچه‌مسلمان‌های اروپایی به داعش. از این‌رو، واژه رادیکال زیر این تقسیم‌بندی‌های کاذب به شکل فرمال از بین رفته است. تکیه بر توحش و همگانی بودن آن ضروری است و هر شکلی از سیاست رادیکال مردمی باید بتواند از درگیرکردن همگان در این توحش آغاز کند و نقطه شروع آن باید جهان‌شمولی این توحش باشد وگرنه در این دوگانگی‌ها‌ گیر می‌افتد و حرفش به حرف خاص یک گروه در برابر گروه دیگر تبدیل شده و درنهایت به نسبی‌سازی منتهی می‌شود. رادیکالیسم باید بپذیرد که انتخاب میان سوسیالیسم و بربریت، پشت سر ماست و همه ما درگیر توحش هستیم. این را باید شرط اول گذاشت و در انتخاب‌های سیاسی همه نمودهای آن را نام برد. این توحش، هم در سیستم وجود دارد و هم در افراد. در سال 2008 که بحران اقتصادی و مالی رخ داد جنبش اشغال وال‌استریت در برابر آن شکل گرفت. شعار آن 99درصد در برابر یک‌درصد سرمایه‌داران و بانکداران و نخبگان بودند. بدیو به ما نشان داد که چگونه این شعار و روش مبارزه، هم از نظر آماری و هم به لحاظ سیاسی اشتباه بود و به همین دلیل هم شکست خورد. دوگانه 99درصد و یک‌درصد کاذب است چون همین یک‌درصد باعث می‌شود دخالت 99درصد در بحران به‌چشم نیاید. در آن سال می‌گفتند با این روش می‌توان فشار را بر بانکدارها بیشتر کرد اما این روش، عقب‌نشینی از سیاست به اخلاق بود. چون بدون اینکه سیستم تغییر کند ویترین آن عوض می‌شود. جالب اینکه در تمام این دوره، دولت‌ها حدود 800‌ میلیارد دلار از مالیات مردم را به بانکدارها دادند تا از ورشکستگی آنها جلوگیری کنند. در این دوره نه‌تنها آزاد‌سازی و حرکت به سمت سرمایه مالی که مارکس به‌عنوان ذات سرمایه‌داری مطرح کرده بود ادامه یافت، بلکه جنبه اخلاقی آن هم به جایی نرسید و درنهایت بانکدارها به مزایا و پاداش‌های خودشان در دوره بحران اضافه کردند. پس جنبه اخلاقی هم نمی‌تواند کارساز باشد. بنابراین هم سیستم، تجسم توحش است و هم افرادی مثل مرکل و بوش و تصمیم‌هایشان. اینها متضاد هم نیستند. چون در بطن آن است که نخبگان می‌توانند تصمیم‌هایی بگیرند که می‌دانند بر سر آن تصمیم، ‌هزاران نفر کشته خواهند شد. پس تمرکز صرف بر توحش داعش‌وار به شکل یکجانبه اشتباه است و باید این دو را همچون دو روی یک سکه دید. چون سیستم متوحش است پس نخبگان چنین تصمیم‌هایی می‌گیرند و چون نخبه‌ها در ارتباط با بحران محیط‌زیست و جنگ‌افروزی و… هستند، توحش سیستم را همگانی می‌کند و همه در آن مشارکت داده می‌شوند.
این مسئله را می‌توان به شکل انضمامی طی سه دهه گذشته در ایران هم دید که چگونه رشد سرمایه‌داری براساس قواعد بانک جهانی و سازمان‌های بین‌المللی بیشترین صدمه را به محیط‌زیست ما زده که بی‌آبی امروز یکی از نتایج آن است. همچنین در چندسال گذشته طبق آمارهای رسمی در سال‌های 1390، 1391 و 1392 رشد اقتصادی ایران منفی پنج و چهار و سه‌درصد بوده. در همین سال‌ها و در زمانی که تحریم‌های گسترده بانکی و صنعتی وجود داشت سالانه بین 20 تا 30‌ هزار مازراتی و پورشه وارد ایران شده است؛ خودروهایی با مصرف بالای بنزین و قیمت‌های نجومی. از سوی دیگر، امسال در ایران پس از هشت سال به‌ کارگران اجازه برگزاری راهپیمایی داده می‌شود و مضمون یکی از شعارهایی که در تهران داده شد، جالب است؛ آنها به ‌کارفرمایان‌شان توصیه می‌کردند حیا کنند و کارگران افغانی را رها کنند. انتخاب بین توحش و سوسیالیسم، پشت‌سر ماست و ما توحش را انتخاب کرده‌ایم و این شامل همه ‌‌سیستم‌ها، دسته‌ها و گروه‌ها در جهان می‌شود. برخلاف قانونی که می‌گوید باید پیش‌فرض را بر بی‌گناهی گذاشت، باید فرض را بر هاربودن و توحش وضع موجود گذاشت تا عکس آن ثابت شود. این مسئله در مورد همه قدرت‌ها و نخبه‌ها و طبقات اجتماعی صادق است. همه ما در یک جایی کارمان به این توحش می‌رسد و اگر از آن شروع نکنیم، نمی‌توانیم حرکت از کلیت به سمت کل انضمامی را آغاز کنیم.
تفاوت بین این دیدگاه را با نسبی‌گرایی پست‌مدرن می‌توان این‌گونه برجسته کرد: اول اینکه بدبینی من ارتباطی با خوش‌باشی پست‌مدرنیستی ندارد. دوم اینکه من وقتی از انکار ایدئولوژی حرف می‌زنم منظورم گسترش توحش به همه‌جاست، منظورم بی‌معناشدن اسامی و نمادهایی است که در گذشته معنی داشتند، مثل رادیکالیسم. این انکار به معنای پایان سیاست نیست، بلکه به معنای مواجهه با دوگانه سیستم و نخبگان است که با هم توحش را همگانی می‌کنند. وقتی از توحش به‌عنوان یک کل جهان‌شمول سخن بگوییم، می‌توان آن را براساس یک استثنا برسازنده خواند. همیشه هر کلی یک استثنایی دارد که با کنارگذاشتن آن خود را می‌سازد و این کل هیچ‌گاه تمام‌شده نیست. ظاهرا این بحث، استثنا را نسبی می‌کند یعنی هر چیزی می‌تواند نقش استثنا را بازی کند و کل، همیشه ناتمام است. اما بحث من عکس آن است. به نظر من کل، تمام شده است و همه در توحش فرورفته‌ایم اما از دل کلی‌شدن این توحش است که استثنا بیرون می‌آید و دقیقا چون سرمایه‌داری خود را با ذات خود یکی کرده این توحش همگانی شده است. پس هرکسی یا هر گروهی در هر جایی کمترین ایستادگی را برای شرف، حیثیت، ذره‌ای صداقت و آبرو کند، در برابر این منجلاب و خود‌فروشی جهانی که اسمش را مصرف‌گرایی گذاشته‌اند، ایستادگی کرده است. چون تمدن با توحش یکی شده است. از این‌رو، ایستادگی در برابر آن نه‌تنها به ایستادگی در برابر سرمایه‌داری بدل می‌شود، بلکه حمله به آن نیز است. در نمونه کوبانی به‌وضوح می‌توان این شکل از مبارزه و مقاومت را دید. شاید بتوان در اینجا گفته والتر بینامین را بر عکس خواند (همه اسناد و مدارک تمدن اسناد و مدارک توحش‌اند) و اصل را بر توحش گذاشت. چون همه چیز به توحش و سبوعیت تبدیل شده است. هرجایی ذره‌ای کرامت، صداقت و ایستادگی ببینیم، این ایستادگی تبدیل می‌شود به مبارزه‌ای علیه ‌سرمایه‌داری. این مسئله می‌تواند مبارزان کوبانی را گره بزند به کسانی که در یونان و اسپانیا از طریق صندوق رأی مبارزه می‌کنند، به زاغه‌نشین‌های هند و چین، به جنبش‌های خیابانی لندن و پاریس. از آنجاکه سرمایه‌داری توحش را یکدست کرده پس این فرم‌ها نیز پس از مدتی یکدیگر را پیدا می‌کنند. اما مسئله اصلی همان است که لوکاچ گفته است: نظریه با تکیه بر سازماندهی می‌تواند جنبه عملی پیدا کند و از این طریق می‌توان نظریه و عمل را به‌هم گره زد. از این‌رو، بیش از بحث‌های نظری، توجه و حساسیت سیاسی به این فرم‌های مبارزاتی مهم است.

روزنامه شرق –شماره ۲۳۴۱۱۳۹۴ يکشنبه ۱۴ تير

.


.

فایل حاضر سخنرانی «مراد فرهادپور» با عنوان «ایدئولوژی ميلياردرهای نيمه‌ديوانه آمريكايی» در نشست «سرمایه‌داری، سلطه، محیط‌زیست» است. این نشست به همت موسسه پژوهشی پرسش تیر ماه ۹۴ در این مرکز برگزار شد.

دانلود صوت سخنرانی مراد فرهادپور در نشست «سرمایه‌داری، سلطه، محیط‌زیست»

.


.

موسسه مطالعات سیاسی اقتصادی پرسش در ادامه برنامه های خود برای بزرگداشت هفته جهانی محیط زیست و نیز در ادامه سمینارهای آزاد خود تحت عنوان «پنج شنبه های پرسش»، روز پنج شنبه ۱۱ تیرماه ساعت ۱۷:۳۰ سمیناری با عنوان سرمایه‌داری، سلطه، محیط‌زیست برگزار کرد.

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *