اگر حضور روانشناختى خدا از ذهن آدمى رخت بربندد ولو خداوند در عالم واقع هم وجود داشته باشد، انسان به پوچى می رسد. اعتقادم اين است كه از دو ديدگاه مىتوان در باب خداوند گفتوگو كرد: يكى خداى هستىشناختى و ديگرى خداى روانشناختى. هنگامى كه نيچه بيان میکرد.
اگر حضور روانشناختى خدا از ذهن آدمى رخت بربندد ولو خداوند در عالم واقع هم وجود داشته باشد، انسان به پوچى می رسد. اعتقادم اين است كه از دو ديدگاه مىتوان در باب خداوند گفتوگو كرد: يكى خداى هستىشناختى و ديگرى خداى روانشناختى. هنگامى كه نيچه بيان مىكرد كه «خدا مرده است«، اصلاً بحث وى اين نبود كه در عالم هستى و يا در عالم واقع خدا وجود دارد يا ندارد. يا اين نبود كه در عالم هستى خدا تا چندى پيش وجود داشته و هماكنون وجود ندارد.
اصلاً بحث نيچه، بحث هستی شناختى نبود. بحث وى در معنايى كه فيلسوفان مىگويند، نبود. بحث نيچه در خداى روانشناختى بود. او مىخواست اين را بگويد كه چه در عالم واقع خدا وجود داشته باشد و چه نداشته باشد، در هر دو حال اين سخن صادق است كه تا چندى قبل در صحنه ذهن و ضمير انسانها خدا حضور داشت ولى مدتى است كه حضورش در ذهن و ضمير آنها از دست رفته است.
و آدمى به دليل از دست دادن همين نقطه اتكاست كه به نيهيليسم يا پوچى مىرسد. در واقع نيچه مىخواهد بگويد كه آدمى با ورود به عصر جديد، اتكايش را به خدا از دست مىدهد و درست به همين علت به پوچى مىرسد.
دقيقاً همين طور است. درواقع آنچه انسان را به پوچى مىرساند يا وى را از پوچى رها مىكند، وجود فلسفى خدا نيست، بلكه وجود روانشناختى خداست كه اگر در جايى بود شخص را از پوچى مىرهاند و اگر نبود به پوچى مىرساند. در واقع حضور روانشناختى خدا در ذهن و ضمير انسان است كه وى را از پوچى رها مىسازد. حال اگر اين حضور روانشناختى از ذهن آدمى رخت بربندد ولو خداوند در عالم واقع هم وجود داشته باشد، انسان به پوچى مىرسد.
در واقع اين حضور روانشناختى را نمىتوان منحصراً در يك جاى خاص جستوجو كرد. همچنانكه نيچه براى گريز از پوچى و رهايى از آن به هنر پناه برد. حال بگذريم كه فردى چون «پل ويريليو»؛ فيلسوف معاصر فرانسوى معتقد است كه انسان مدرن اگر خدا را كشت، ولى خدايى از جنس ماشين ابداع كرد ولى به هر روى اين خداى ماشينى – يا به قول هايدگر تكنيكزده – هم نتوانست خلأ ناشى از آن خداى به قول شما روانشناختى را پر كند.
در تأييد سخن شما به تعبيرى كه «پل تيليش» به كار برده است، برمىگردم. «پل تيليش» فيلسوف و متأله پروتستان، مىگفت كه هر كسى يك خدا دارد كه – به تعبير من- روانشناختى است. آن خدا ممكن است براى هر فردى متفاوت باشد. آن خدا امرى است كه هر فرد حاضر است همه چيزش را فداى آن بكند ولى حاضر نيست كه آن را فداى هيچ چيز بكند. اين خداى روانشناختى است. يك خداى ديگر، در عالم واقع وجود دارد. برخى انسانها هستند كه خداى روانشناختىاشان، خدايى است كه دين و مذهبشان بيان مىكند و آن، در عالم واقع وجود دارد. خداى روانشناختى بسيارى از آدميان غير از خدايى است كه از نظر دين و مذهب در عالم واقع وجود دارد .