بازخوانی اندیشه سیاسی و فرهنگی آیت‌الله میرباقری

بازخوانی اندیشه سیاسی و فرهنگی آیت‌الله میرباقری

بازخوانی اندیشه سیاسی و فرهنگی آیت‌الله میرباقری

نویسنده: امید قائم‌پناه

اخیراً سخنانی از آیت‌الله میرباقری مورد توجه قرار گرفته که بیان می‌کنند از جایی به هر حال سطح درگیری تشدید می‌شود و برای دستیابی به هدفمان حتی می‌ارزد که نصف عالم هم کشته شوند. به همین بهانه ذیلاً مروری بر اندیشه‌های سیاسی و فرهنگی ایشان کرده‌ام که عمدتاً در کتابشان به نام «در شناخت غرب» مطرح نموده‌اند.
آیت‌الله میرباقری در کتاب مذکور می‌نویسند معرفت و شناخت، بُعد دارد؛ هیچ شناختی بدون بُعد نیست و اساساً بُعد مقوم معرفت است و در همه مراحل شناخت، حضوری دائمی و فراگیر دارد. یعنی اگر بُعد اسلامی است، این بُعد در همه مراحل شناخت نیز وجود دارد و صرفاً در پرتو همین بُعد می‌توان امور را شناخت. در واقع ما شناخت خنثی نداریم و تمام شناخت و حتی توصیف ما نیز باید جهت‌دار و از دریچه‌ای خاص (اسلامی) باشد. غرب‌شناسی ایشان نیز به همین سیاق، تنها با بُعد معارف و مبانی اسلامی ممکن است.

اما بُعد مورد نظر ایشان دقیقاً چیست؟ ایشان می‌گویند اولاً عالم مخلوق خدا است و موجودات قائم به وجود اویند، ثانیاً خدا قیوم و رب عالم است و عالم را به سمت کمال پیش می‌برد. حال اراده انسان بر اساس این که تابع اراده و ربوبیت خداوند باشد یا نباشد منجر به شکل‌گیری دو جریان می‌شود:

۱. جریان عبودیت و بندگی

۲. جریان معصیت و طغیان

از نظر ایشان غرب پس از رنسانس نیز جریانی در معصیت و طغیان علیه مذهب بوده و پایه‌های آن عبارتند از اومانیسم، لیبرالیسم و راسیونالیسم. اومانیسم یعنی انسان حق دارد خودش نحوه زندگی خود را رقم بزند و خداوند حق ندارد برای او تعیین تکلیف کند، چیزی که امروزه به آن حقوق طبیعی انسان می‌گویند. لیبرالیسم به معنی آزادی از بندگی خداست؛ راسیونالیسم نیز یعنی تکیه بر عقل مستقل از وحی. بنابراین ستون‌های تمدن غربی، جملگی به معنای خروج از بندگی خدا هستند و ذیل جریان عصیان قرار می‌گیرند. جهانی‌سازی غربی نیز تنها بر پایه همین مفاهیم رخ می‌دهد. در جهانی سازی، همین مبانی در شکل سیاست، فرهنگ و اقتصاد توسعه می‌یابند و در کل جهان حاکم می‌شوند. در واقع غرب، در پی حاکمیت جریان عصیان در جهان است و می‌خواهد جریان بندگی و عبودیت خداوند را به محاق ببرد. غرب به این منظور ابتدا با فعالیت‌های فرهنگی و رسانه‌ای، هویت و اراده مورد نظر خود را ترویج می‌کند و سپس به دنبال محقق کردن نظام سیاسی لیبرال دموکراسی و شبکه‌های اقتصادی هماهنگ با آن، یعنی بازار آزاد است.
اما در سوی دیگر، انقلاب اسلامی حرکتی در جریان بندگی و عبودیت است و این رسالت را دارد که در پی جهانی‌سازی معنویت و جریان بندگی باشد. انقلاب اسلامی درست نقطه مقابل غرب، به دنبال استقرار خداپرستی در دنیا است. ایشان می‌گویند این رسالت بدان معناست که با جریان متضاد یعنی جریان معصیت که غرب امروز در آن جریان سیر می‌کند، به صورت بی امان درگیر خواهیم شد. ایشان بر این باورند که هم‌اکنون موازنه جهانی به نفع تمدن اسلامی در حال تغییر است و دست و پا زدن غرب هم به دلیل آگاهی به این موضوع است که جریان عالم به نفع عبودیت و بندگی پیش می‌رود‌.
ایشان سپس بیان می‌کنند که اگر می‌خواهیم به هدفمان برسیم باید غرب را در سطوح مختلف بشناسیم نه صرفاً غرب جغرافیایی. بنابراین همانطور که ایشان در کتابشان آورده‌اند، غرب‌شناسی به معنای شناخت شجره خبیثه شیطنت ابلیس و دنیاپرستی است که در غرب، در راستای یک جریان تاریخی رشد کرده است و ما برای مقابله با این جریان باید تئوری خودمان را داشته باشیم، یعنی تمام شاخه‌های دانش از جمله جامعه‌شناسی و انسان شناسی و فلسفه و علوم طبیعی مبتنی بر جریان عبودیت را می‌بایست داشته باشیم. در واقع علوم، قانون، نظام مدیریتی ما باید هماهنگ با جریان خودمان باشد و نمی‌توان از همان دانش‌های جریان طاغوت گرته‌برداری و استفاده کرد.
به باور ایشان انقلاب اسلامی در مقابل این جریان، باید مدرنیته را از اساس نفی کند چراکه مدرنیته، دینی نیست. در تمدن اسلامی مد نظر ایشان نمی‌توان بخشی از مدرنیته را پذیرفت یا دست به اصلاح قرائت دینی زد. او صراحتا مدرنیته اسلامی و اصلاح قرائت دینی را انکار می‌کند و آن را حرکتی در ذیل همان مبانی غربی می‌داند و اساساً اسلام را به هیچ شکلی و در هیچ جزء و بخشی قابل سازگارسازی با مدرنیته نمی‌دانند. لذا جایگزین او برای مدرنیته اسلامی و اصلاح قرائت دینی، دیدگاهی است به نام تمدن اسلامی. برای دستیابی به تمدن اسلامی می‌باید ابتدا تمام نظام مفاهیم بر اساس جریان عبودیت تولید شوند، سپس نظام توزیع هماهنگ و در نهایت ساختار مناصب نیز متناسب با آن ایجاد شوند تا آنگاه مجاری حسی بشر، در زمینه توسعه معنویت کنترل شود و تمدن اسلامی در معنای حقیقی خود ساخته شود.

با این وصف، ایشان به شدت منتقد تفکر التقاطی‌اند و معتقدند از عقل مستقل از وحی به هیچ عنوان نمی‌توان استفاده نمود؛ اما درباره استفاده از محصولات مدرنیته نظیر تکنولوژی چطور؟ ایشان معتقدند تکنولوژی و محصولات غربی، اخلاق و فرهنگ خاص آن دیار را به تدریج بر ما تحمیل خواهد کرد. اما از طرفی اکنون نمی‌توانیم آن را حذف کنیم، بلکه باید بتوانیم به نحوی کلیت آن را در دستگاه تمدن اسلامی خود هضم و حل کنیم. در واقع باید بتوانیم به آن، بُعد عبادی و بندگی دهیم. بنابراین برای دست یافتن به این هدف باید از این مجموعه (تکنولوژی و محصولات غربی) به نحوی استفاده کنیم که آن را در اهداف و نظام فکری خود منحل کنیم‌. یعنی جهت استفاده باید منطبق با تمدن اسلامی باشد، اساساً اسلامی‌سازی (اعم از دانشگاه و غیره) چیزی جز این نیست. پس ما با همان تکنولوژی غربی باید به ستیز و جنگ با آن برویم، البته ستیز غیر از حذف است و مثلاً می‌تواند به این کیفیت باشد که به ناچار از آن استفاده کنیم اما به انگیزه و هدف منحل کردن آن دستگاه و جریان! یعنی ما باید در یک روند و برنامه‌ریزی خاص، آن را به چیزی علیه دشمن تبدیل کنیم و آن را منحل کنیم و تدریجا تمدن خود را بسازیم.

در نظر ایشان پس از کنار رفتن کمونیسم و سوسیالیسم، اکنون دنیا صحنه نبرد میان اسلام و کاپیتالیسم است که یکی بر محور توسعه و جهانی‌سازی عبودیت و توحید است و دیگری جبهه استکبار بر خدا است. این دو نظام به دنبال توسعه همه جانبه‌اند و در نتیجه طبیعی است که در یک نقطه‌ای با هم برخورد نظامی (یعنی به انگیزه حذف دیگری) داشته باشند چراکه هر دو سو، به دنبال توسعه خود هستند که در جهان خود را نیروی غالب نشان دهند. این جنگ، جنگ میان عبودیت و طاغوت یا حق و باطل است و از آن گریزی نیست. این جنگ، هر چند خسارت دارد اما یک جنگ کاملاً مقدس است که خاصیت‌هایی دارد از جمله پرورش روحی انسان. او معتقد است حتی در تحلیل مادی این جنگ نیز چه بسا لازم باشد هزینه‌های زیادی متحمل شد چراکه بالاخره این هزینه‌ها بازگشت دارند، چون وقتی توانستیم موازنه قدرت را تغییر دهیم، این ما هستیم که منابع اقتصادی را تامین می‌کنیم. البته که این مسیر نیاز به فداکاری دارد و اساساً استراتژی برای غلبه بر کفر، استراتژی غلبه خون بر شمشیر و شهادت طلبی است که امام (ره) نیز آن را دنبال می‌کردند. ایشان صریحا می‌گویند: «ما می‌بایست خون بدهیم و از طریق خون دادن در جامعه جهانی ایجاد بصیرت و بیداری کنیم». همچنین در این مسیر همواره باید به خاطر داشت که امداد الهی هم معادلات را بر هم خواهد زد و اصلی‌ترین معادله هر میدانی است.

ایشان در فصلی از کتاب به این نکته اشاره می‌کنند که انقلاب اسلامی تاکنون بیشتر به بُعد سیاسی توجه و تمرکز داشته و در بعد فرهنگی ضعیف عمل کرده چراکه فرهنگ غرب، وزن سنگینی در جامعه پیدا کرده و تلقی حداقلی از دین بر جامعه حاکم شده. به این معنا که جامعه تصور می‌کند که اکثر مسائل را می‌تواند با تجربه و عقل مستقل از وحی، و بخشی از مسائل را هم با وحی حل کند. لذا نیاز به یک انقلاب فرهنگی داریم که این تلقی حداقلی جامعه از دین، حداکثری شود و همه شؤون حیات را ساماندهی و موضع ما را نسبت به آن (تلقی حداکثری از دین) تعریف کند. یعنی افراد جامعه بر اساس موضعشان نسبت به جریان عبودیت شناخته شوند. وقتی چنین تلقی حداکثری حاکم شد، آن‌گاه جامعه نیز خواهد دانست که صنعت و علم غربی یا شرقی، نمی‌توانند با دین هماهنگی داشته باشند. در تلقی حداکثری، در هیچ موضوعی نباید به تجارب و عقل مستقل از وحی رجوع کنیم، بلکه تماماً باید از وحی تبعیت نمود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *