مقاله احمد میدری با عنوان «نقد آمارتیا سن به جان رالز؛ دو راهبرد تحول‌خواهی»

مقاله احمد میدری با عنوان «نقد آمارتیا سن به جان رالز؛ دو راهبرد تحول‌خواهی»

نقد آمارتیا سن به جان رالز؛ دو راهبرد تحول‌خواهی

احمد میدری

آمارتیا سن در یکی از کتاب‌های خود به نام اندیشۀ عدالت The Idea of Justice) ) که در سال  2009 منتشر شده به نقد نظریۀ جان رالز پرداخته است.[1] همواره تصور می‌شد نظریۀ جان رالز، فیلسوف سیاسی بزرگ با نوبلیست اقتصاد مکمل یکدیگرند. جان رالز به‌عنوان یکی از فیلسوفان بزرگ سیاسی قرن بیستم و آمارتیا سن به‌عنوان یکی از اقتصاددانان بزرگ معاصر، هر دو در چارچوب نظری واحدی به بسط نظریۀ عدالت پرداخته‌اند. جان رالز نشان داد می‌توان در سنت لیبرالیستی از توزیع درآمد و ثروت یا همان عدالت توزیعی دفاع کرد و آمارتیا سن به تبیین رابطۀ آزادی با توسعه پرداخت و نشان داد آزادی سیاسی در کاهش فقر بسیار مؤثر است. یکی لیبرالیسم را با عدالت توزیعی آشتی داد و دیگری توسعۀ اقتصادی را با آزادی سیاسی. این دو را همراه با کنث آرو (Kenneth Arrow) در باب عدالت متأثر از جان رالز می‌دانند. به‌طور مثال سن می‌گوید: «من این توفیق را داشتم تا دربارۀ کتاب نظریۀ عدالت (The Theory Of Justice) پیش از انتشار آن نظر بدهم و از نظریۀ او بهره فراوان گرفتم. نظریۀ رالز همواره بر اندیشۀ من سایه انداخته است، اما اینک به نقص‌ها و نارسایی‌های اساسی در اندیشۀ عدالت رالز رسیده‌ام (ص: 84).[2]

کتاب اندیشۀ عدالت از یک‌سو به رالز تقدیم شده است و از سوی دیگر صرفاً نقدی به آرای اوست. آمارتیا سن سنت روشنفکری را به دو دسته تقسیم می‌کند: سنت استعلایی؛ (Transcendental) و سنت مقایسه‌ای یا تطبیقی (Comparative).

آمارتیا سن، جان رالز را در سنت نخست و خود را در سنت دوم جای می‌دهد. هابز، روسو و کانت بنیان‌گذاران سنت نخست و آدام اسمیت، جان استوارت میل و کارل مارکس بینان‌گذاران سنت دوم هستند. کتاب اندیشۀ عدالت جهات مختلف از معرفت‌شناسی گرفته تا کاربردهای عملی، این دو سنت فکری را مقایسه می‌کند. در سنت استعلایی، تحقق عدالت منوط به ایجاد نهادهایی خاص است. از این‌رو آمارتیا سن آن را نهادگرایی استعلایی (Transcendental Institutionalism) می‌نامد. در این چارچوب فکری برای تحقق عدالت باید ترتیبات نهادی عادلانه (Just Institutional Arrangement) شود، در صورتی که در سنت فکری مقایسه‌ای، عدالت‌ورزی در ترتیبات مختلف نهادی امکان‌پذیر نیست و برای عادلانه شدن روابط اقتصادی نباید منتظر تحقق نهادهای خاص بود. تفاوت سنت استعلایی با سنت مقایسه‌ای را با نقل‌قول آمارتیا سن از آدام اسمیت می‌توان درک کرد:

قتل نوزادان تقریباً در همۀ مناطق یونان حتی در میان آتنی‌های متمدن مرسوم بود. هر زمان که پرورش فرزند با شرایط والدین دشوار می‌شد رها کردن کودک در چنگال گرسنگی یا در برابر حیوانات وحشی فارغ از هر سرزنشی معمول بود. ارسطو نیز در این باره آن‌چنان سخن می‌گوید که یک قاضی از حکم خود دفاع می‌کند و افلاطون انسان‌دوست نیز چنین باوری دارد. با همۀ عشق خود به انسانیت که ظاهراً جان‌بخش همۀ آثار اوست در هیچ موردی بر چنین عملی خط بطلان نمی‌کشد (ص: 499).

آمارتیا سن این مطلب را از کتاب احساسات اخلاقی آدام اسمیت نقل کرده است. امروزه دیگر این عمل بی‌رحمانه در میان انسان‌ها از میان رفته است و بشر دیگر به این عمل شنیع و ظالمانه دست نمی‌زند. چگونه ما به سمت جامعه‌ای کمتر ظالمانه حرکت کرده‌ایم؟ دیگر فرزند خود را به دست گرگ نمی‌سپاریم. پاسخ به این سؤال خاص کاوشی عمیق در تاریخ بشر می‌خواهد، اما به‌طورکلی آمارتیا سن می‌خواهد با این مثال پروژۀ حرکت به‌سوی عدالت را توضیح دهد. این فرض پذیرفتنی است که اکثریت مردم متمدن یونان نسبت به این عمل احساس غیراخلاقی نداشتند و به همین علت این رفتار رایج بود و ارسطو و افلاطون هم آن را غیراخلاقی نمی‌دانستد، اما با وجود این در میان مردم یونان کسانی بودند که این رفتار را غیراخلاقی می‌دانستند. احتمالاً مردم یونان با شناخت جوامع دیگر خودآگاهی بیشتری دربارۀ رفتار خود پیدا کردند و به نتایج نادرست رفتار خود واقف شدند. عقل‌ورزی عمومی نسبت به این رفتار در آن جامعه روی داد و آن سنت ظالمانه کنار گذاشته شد.

در تاریخ بشر، موفقیت‌های بسیاری از این نوع به دست آمده است. اگر در جامعۀ ایران خودمان دقت کنیم، در پنجاه سال گذشته، حقوق کودک در مدرسه، منزل، حضانت و رفتار عمومی نسبت به آن‌ها در شهر و روستا چقدر تغییر یافته است. بشر به سمت جامعۀ کمتر ظالمانه حرکت کرده و منتظر تحقق نهادهای لازم برای برپایی جامعه‌ای سراپا عادلانه نمانده است. نقطۀ آغاز عدالت‌ورزی همین احساس‌های متفاوت اخلاقی نسبت به وضعیت موجود است. اگر گفت‌وگو بر سر این وضعیت صورت بگیرد، می‌توان امیدوار بود به وضعیت عادلانه‌تری دست یابیم. گفت‌وگوی عمومی که آمارتیا سن آن را حکومت کردن بر اساس گفت‌وگو (Government by Discussion) می‌نامد در ترتیبات نهادی مختلف امکان‌پذیر است.

پیشنهاد عجیب جیمز میل و پاسخی که ریکاردو به او می‌دهد رهیافت آمارتیا سن را روشن‌تر می‌سازد. انگلستان در تابستان 1816 با قحطی شدیدی روبه‌رو شد. در تابستان آن سال دمای هوا همواره زیر صفر بود و از همین رو آن سال را سال بدون تابستان نامیدند. تولید غلات به‌شدت کاهش یافت و بسیاری از مردم از گرسنگی جان باختند. جیمز، پدر جان استوارت میل، به ریکاردو نوشت: بریدن سر مردم گرسنه چه‌بسا رحمتی بر آن‌ها باشد (ص: 481).

توصیۀ جیمز میل بسیار ظالمانه است، اما پاسخ ریکاردو برای حل مسئلۀ قحطی متفاوت بود. او کتاب اصول اقتصاد سیاسی و مالیات‌ستانی (On the Principles of Political Economy and Taxation) را در سال 1817 نوشت و در آن کتاب راه‌حل مبارزه با کمبود مواد خوراکی در انگلستان را آزادسازی تجارت معرفی کرد و نظریۀ مزیت نسبی خود را ارائه داد. آزاد کردن واردات، مسئلۀ کمبود مواد خوراکی را حل می‌کند و نه‌تنها در مواقع بحرانی، بلکه بر اساس نظریۀ ریکاردو همواره به نفع مردم انگلستان و هر کشوری است که این نظریۀ را بپذیرد، اما طبقۀ زمیندار انگلستان با پیشنهاد ریکاردو مخالف بود؛ زیرا درآمد آن‌ها با محدود و بسته بودن تجارت خارجی سازگار بود. کمبود مواد خوراکی با آزادسازی تجارت خارجی و واردکردن گندم حل می‌شد، اما طبقۀ زمیندار منافع خود را از دست می‌داد. نظریۀ ریکاردو سیاست اقتصادی انگلستان را تغییر داد. دولت مجبور شد منافع عمومی را بر منافع زمینداران ترجیح دهد و واردات مواد خوراکی آزاد شد. گفته می‌شود کتاب ریکاردو از آن‌چنان محبوبیتی برخوردار شد که مادران در هنگام لالایی خواندن برای نوزادان خود این کتاب را در دست می‌گرفتند و می‌خواندند؛ البته این اندازه محبوبیت احتمالاً قصه است و خواندن کتاب ریکاردو به این سادگی نیست، اما روش متفاوتی برای مقابله با قحطی در وجدان مردم انگلیس حک شد.

آمارتیا سن معتقد است با بررسی موارد تجربی می‌توان به قواعدی دست یافت که عادلانه‌تر شدن جهان یا ظالمانه شدن آن را توضیح دهد. او این شیوۀ اندیشه‌ورزی را رهیافت مقایسه‌ای می‌نامد. با مقایسۀ وضعیت بسته بودن تجارت مواد خوراکی و آزاد بودن تجارت خارجی و مقایسه رفتارهای متفاوت با کودکان در جوامع مختلف می‌توان به شرایط عادلانه‌تر رهنمون شد. در مقابل این شیوۀ اندیشه‌ورزی اندیشۀ استعلایی قرار دارد که می‌خواهد بر اساس اصول موضوعه جامعه‌ای را طراحی کند که عادلانه باشد. در دو مثال فوق توجه کنیم که چگونه انسان‌ها از سربریدن قحطی‌زدگان و کشتن کودکان خود منصرف شدند و عادلانه‌تر رفتار کردند. احتمالاً در هر دو تجربه، بسیاری از آدم‌ها نسبت به وضعیت موجود متنفر بودند. این تنفر یا همان حس ناعادلانه بودن یا غیرانسانی بودن نقطۀ آغاز است. اگر آدم‌ها به‌ویژه مسئولان بتوانند برای تأمین خوراک مردم کاری بکنند، اما دست روی دست بگذارند تنفر عمومی نسبت به وضعیت موجود موجب آغاز می‌شود. گروهی از مردم کشتن یا حتی مرگ قحطی‌زدگان و کودکان را ناعادلانه می‌داند و از کسانی که قدرت را در دست دارند یا می‌توانند از مرگ همنوعان خود جلوگیری کنند می‌خواهند آن‌ها (حاکمان) وضعیت را تغییر دهند. احساس بد بودن یا انزجار زمانی برانگیخته می‌شود که راه‌حلی متصور باشد. این احساس انزجار و راه‌حل متصور موجب گفت‌وگو می‌شود؛ گفت‌وگو برای خروج از وضعیت ظالمانه. از دل گفت‌وگوی عمومی گاهی پیشنهاد امثال ریکاردو بیرون می‌آید و گاهی گروهی ناشناس راه‌حلی را پیش پای بشر قرار می‌دهند. گفت‌وگو بر سر آنچه زندگی ما را تحت تأثیر قرار داده است، حتی اگر با پیشنهادهای عجیب جیمز میل آغاز شود، به یک عقل‌ورزی بی‌طرفانه یا عادلانه (Impartial Reasoning) منجر می‌شود. انسان‌ها وضعیت‌های موجود را از نظر میزان خوبی و بدی مقایسه می‌کنند، یکی را بر دیگری ترجیح می‌دهند و آن‌ها را بر اساس میزان مطلوبیت دسته‌بندی می‌کنند؛ البته همه به هر وضعیتی امتیاز مشابهی نمی‌دهند؛ همان‌طور که برخی سیب را بر پرتقال را ترجیح می‌دهند، برخی محدود شدن تجارت را می‌پسندند و برخی باز بودن آن را و برخی قتل کودک را امری درست می‌دانند و برخی دیگر نادرست. اگر گفت‌وگو بر سر این وضعیت صورت بگیرد، می‌توان امیدوار بود به وضعیت عادلانه‌تری دست یافت. گفت‌وگوی عمومی که آمارتیا سن آن را حکومت کردن بر اساس گفت‌وگو می‌نامد در جوامع مختلف صورت گرفته است. گفت‌وگو بر سر عادلانه بودن یا نبودن وضعیت موجود به تغییر می‌انجامد و جامعه را به سمت وضعیت کمتر ظالمانه هدایت می‌کند. نقطۀ آغاز برای نزدیک شدن به وضعیت کمتر ظالمانه، گفت‌وگو برای برطرف ساختن بی‌عدالتی‌های درمان‌پذیر (Remediable Injustices) است. اصطلاح بی‌عدالتی‌های درمان‌پذیر مفهوم محوری در اندیشۀ آمارتیا سن است. به جای طراحی نهادهای کاملاً عادلانه باید دربارۀ بی‌عدالتی‌های درمان‌پذیر فکر کنیم. پیرامون ما آکنده از بی‌عدالتی‌هاست، اما همۀ آن‌ها درمان نمی‌شوند. سنت نهادگرایی استعلایی می‌خواهد جامعه‌ای بسازد که همۀ اشکال ظلم منتفی شود، کار را یک‌سره کند و برای همیشه شر بی‌عدالتی را بکند. اگر بتوان این نهادهای درست (Right Institutions) را برقرار ساخت، جهانی عادلانه خواهیم داشت. به دو اصل نخست جان رالز توجه کنید که اگر محقق شوند، نهادها یا جامعه‌ای کاملاً عادلانه برپا شده است:

الف، همۀ افراد در دستیابی به آزادی‌های پایه حقی برابر دارند که باید با آزادی سایر افراد سازگار باشد؛

ب، نابرابری اقتصادی و اجتماعی در صورتی موجه است که بیشترین منافع را برای محروم‌ترین افراد (The Least Advantaged) داشته باشد.

اگر انسان‌های عقل‌ورز بر اصول فوق توافق کنند و جامعه‌ای بر پایۀ این اصول بنا شود، عدالت یک بار برای همیشه حاکم خواهد شد.

چرا آمارتیا سن با این رویکرد مخالف است. با مثال‌هایی که او می‌آورد علت مخالفت را راحت‌تر می‌توان درک کرد:

مثال اول: فرض کنید بهترین نقاشی بشر مونالیزاست، اما شما به آن دسترسی ندارید و در برابر خود دو اثر از دو نقاش دیگر دارید (یک اثر از پیکاسو و اثر دیگری از ونگوگ) و می‌خواهید یکی از این دو اثر را انتخاب کنید. آیا غور کردن در مونالیزا و درک عظمت این اثر کمکی به حل مسئلۀ واقعی شما خواهد داشت؟ از نظر آمارتیا سن غور کردن در اثر داوینچی نه‌تنها کمکی به انتخاب واقعی ما نمی‌کند، بلکه می‌تواند برای انتخاب میان حالات ممکن گمراه‌کننده باشد. ما در دنیای واقعی باید از میان شقوق ممکن یکی را انتخاب کنیم. انتخاب میان عدالت کامل (Perfect Justice) و بی‌عدالتی نیست، بلکه ما مجبور هستیم میان وضعیت‌های کمتر ظالمانه ((Less Unjust انتخاب کنیم. از میان آن وضعیت‌ها باید یکی را انتخاب کنیم و برای تحقق آن تلاش کنیم، درحالی‌که در سنت فکری بسیاری از فیلسوفان سیاسی -که جان رالز نیز فردی از این سنت است- به دنبال طراحی جامعۀ آرمانی عادلانه هستند (ص: 43).

مثال دوم: وضعیتی را در نظر بگیرید که دو کودک خواهان نی‌لبکی هستند و شما تنها یک نی‌لبک دارید. یکی از این دو کودک هیچ اسباب‌بازی ندارد و دومی اسباب‌بازی‌های دیگری هم دارد. از سوی دیگر کودک اول نمی‌تواند با نی‌لبک بنوازد اما کودک دوم هنرمند است. اگر به کودک اول نی‌لبک را بدهید به مساوات نزدیک‌تر است، اما بسیاری از افراد از موسیقی کودک دوم لذت خواهند برد و مطلوبیت کل جامعه افزایش می‌یابد. آیا عقلا می‌توانند این مشکل را حل کنند و نی‌لبک را به یکی از این دو کودک بدهند؟ جان رالز تلاش دارد این توافق را ایجاد کند، اما آمارتیا سن آن را ناممکن می‌داند. این دو کودک هریک برای دست یافتن به نی‌لبک استدلال خود را دارند. یکی می‌گوید محروم کردن من با احساس محرومیت همراه است و شانس نوازنده شدن یا حتی شاد بودن را از من خواهید گرفت و دیگری می‌گوید من جامعه را بهره‌مند می‌کنم و مطلوبیت کل مردم افزایش می‌یابد. فیلسوفان مساوات‌گرا به نفع کودک فقیر و فیلسوفان طرفدار حداکثر شدن مطلوبیت به نفع کودک دوم رأی می‌دهند. توافق میان این دو کودک ممکن نیست، اما آیا سایر انسان‌ها می‌توانند به توافقی دست یابند و همگی به یک رأی در مورد توزیع نی‌لبک میان دو کودک توافق کنند؟ پاسخ آمارتیا سن منفی است؛ بشر نمی‌تواند با استدلال منطقی به درک واحدی از عدالت دست یابد. برعکس جان رالز تلاش داشت به اصولی دست یابد که همۀ انسان‌های عقل‌ورز بر سر آن توافق کنند (ص: 39).

پس آمارتیا سن معتقد است ایجاد توافق برای طراحی نهادهای استعلایی نه ممکن است و نه مفید، اما او علاوه بر این ایراد بزرگ دیگری هم بر اندیشۀ استعلایی وارد می‌سازد. ایراد او به دوست دیگرش توماس نیگل نقد سوم سن به اندیشۀ استعلاباوری را نشان می‌دهد:

نفی کامل موضوع «اندیشۀ عدالت جهانی» را در نگاه یکی از اصول‌گراترین، توانمندترین و انسان‌مدارترین فلاسفۀ عصر ما، دوست من توماس نیگل، در نظر بگیرید که از او بسیار آموخته‌ام. او در مقاله‌ای بسیار جذاب در سال 2005 با طرح دقیق برداشت استعلایی خود از عدالت به این نتیجه می‌رسد که عدالت جهانی قابل‌بحث نیست؛ زیرا نمی‌توان به الزامات دقیق عادلانه نهادی در سطح جهان دست یافت. نیگل می‌نویسد به باور من مقاومت در برابر مدعای هابز در خصوص نسبت بین عدالت و حاکمیت بسیار دشوار است. چنانچه نظر هابز درست باشد اندیشۀ عدالت در غیاب یک دولت جهانی، پنداری بیش نخواهد بود (ص: 53).

به‌عبارت دیگر همان‌طور که هابز معتقد بود در ساختار دوگانۀ سیاسی (کلیسا و دولت) حل مسائل اساسی هر کشوری ناممکن است و باید به یکپارچگی قدرت صورت گیرد، نیگل نیز دستیابی به عدالت در سطح جهان را نیازمند ساختار ویژه‌ای از حاکمیت سیاسی در عرصه بین‌المللی می‌داند و از آنجا که این ساختار سیاسی جهانی امکان‌ناپذیر است بحث عدالت جهانی از دستور کار خارج می‌شود. این رهیافت به بی‌عملی در عرصۀ عدالت جهانی می‌انجامد؛ زیرا تا زمانی که ساختار حکمرانی بین‌المللی تغییر نکند برای پیشبرد عدالت نمی‌توان کاری کرد.

هرچند بحث آمارتیا سن و انتقادش به رالز معطوف به عدالت است، اما اختلاف میان این دو در اصل نشان‌دهندۀ دو رهیافت متفاوت به تحول‌خواهی است. در یک سنت، تحول‌خواهی تلاشی برای طراحی نهادهای متعالی است و در سنتی دیگر تلاشی برای دور شدن از وضعیت نسبتاً بد به وضعیت نسبتاً خوب دیگر است. وضعیت کنونی جای خود را به وضعیت ایده‌آل نمی‌دهد. اینکه این تغییر با چه مجموعه‌ای از نهادها میسر می‌شود از پیش نامشخص است و از دل گفت‌وگوی اجتماعی بیرون می‌آید تمرینی برای عدالت اجتماعی و همگانی است نه تأملی فلسفی.

در اندیشۀ آمارتیا سن و سایر طرفداران سنت مقایسه‌ای باید در حرکت بشر به‌سوی وضعیت‌های کمتر ظالمانه غور کرد و به درک قواعدی دست یافت. نویسنده در سیر خود در تاریخ شرق و غرب به قاعده‌ای ساده دست می‌یابد: تنفر از یک وضعیت و گفت‌وگو بر سر تغییر آن ما را به‌سوی جهان بهتر هدایت می‌کند. در کنار این قاعدۀ کلی هر تلاشی برای زیست جمعی بهتر، چه کامیاب و چه شکست‌خورده، به ما می‌آموزد چگونه در عدالت‌ورزی موفق شویم. تنفر از بی‌عدالتی و گفت‌وگو یا چانه‌زنی برای حل آن در هیچ کجا و هیچ زمانی نباید متوقف بشود. به تعبیر سن، این گفت‌وگو در حکومت اکبرشاه (مغول اعظم) سومین پادشاه گورکانی در هند یا پس از تسخیر هند توسط اسکندر نیز متوقف نماند. عدالت‌ورزی مدنظر سن هیچ موعدی متوقف نمی‌شود؛ عدالت‌ورزی تلاشی است بی‌وقفه برای رفع بی‌عدالتی‌های ریز و درشت.

.


.

[1] Sen, Amartya. 2009. The idea of justice. Cambridge, Mass: Belknap Press of Harvard University Press.

لازم است ذکر شود دو ترجمۀ فارسی از این کتاب در ایران موجود است: یکی با ترجمۀ هرمز همایون‌پور و وحید محمودی که انتشارات کندوکاو آن را در 1390 و در ۴۵۶ صفحه منتشر کرده است؛ و دیگری با ترجمۀ احمد عزیزی که نشر نی آن را در ۱۳۹۴ و در ۵۴۷ صفحه منتشر کرده است.

[2] در این مطلب به ترجمۀ احمد عزیزی از کتاب اندیشۀ عدالت ارجاع داده می‌شود.

.


.

2 نظر برای “مقاله احمد میدری با عنوان «نقد آمارتیا سن به جان رالز؛ دو راهبرد تحول‌خواهی»

  1. ?نظریه عدالت رالز (قسمت نهم)؛
    قید نظریه جامعه بسامان؛ دومین قید نظریه رالز

    ✅ پس از معرفی ایده جامعه بسامان در قسمت قبل، در این قسمت به این قید نظریه رالز می‌پردازم. رالز در این مورد چنین می‌نویسد:

    ✅ «قید دیگر در بحث ما این است که در اکثر موارد، من آن اصول عدالت را بررسی می‌کنم که یک جامعه بسامان را تنظیم می‌کنند. فرض می‌شود که هر شخصی عادلانه رفتار می‌کند و سهمش را در حفظ نهادهای عادلانه انجام می‌دهد. گرچه، همان طور که هیوم اشاره کرد، عدالت ممکن است فضیلت محتاطانه و حسودانه باشد، ما همچنان می‌توانیم تصور کنیم یک جامعه کاملاً عادلانه، شبیه چه می‌بود؟ بنابراین من اساساً، آنچه را که نظریه تبعیت محض در مقابل تبعیت ناقص می‌نامم بررسی می‌کنم (بخش‌های ۲۵ و ۳۹). دومی، اصول حاکم بر این که چگونه باید به بی‌عدالتی رسیدگی کنیم را بررسی می‌کند و شامل موضوعاتی از قبیل نظریه مجازات، نظریه جنگ عادلانه و دفاع از انواع روش‌های مقابله با رژیم‌های ناعادلانه است که از نافرمانی مدنی و طرد وجدانی تا مقاومت مسلحانه و انقلاب را در بر می‌گیرد. همچنین در اینجا پرسش های مربوط به عدالت جبرانی و سنجش شکلی از بی‌عدالتی نهادی در مقابل دیگری، لحاظ می‌شود. بوضوح مسائل مربوط به نظریه تبعیت ناقص موضوعاتی فوری و ضروری هستند. این‌ها اموری هستند که ما در زندگی روزمره با آن‌ها مواجه می‌شویم. به باور من، دلیل شروع با نظریه آرمانی این است که این نظریه، تنها اساس، برای فهم روشمند این مسائل فوری‌تر است. به عنوان مثال، بحث نافرمانی مدنی به آن بستگی دارد. (بخش‌های ۵۹-۵۵ ). حداقل من فرض خواهم کرد که یک درک عمیق‌تر نمی‌تواند به هیچ طریق دیگری حاصل شود و این که ماهیت و اهداف یک جامعه کاملاً عادلانه بخش بنیادی نظریه عدالت است.»(صص۸-۷).

    ✅ گرچه نکات مختلفی در مورد این بخش از نظرات رالز قابل طرح است، در اینجا فقط به یک انتقاد مهم که مکرراً از سوی منتقدان رالز مطرح شده است می‌پردازم. به عنوان مثال؛ گرچه آمارتیا سن بارها از رالز تمجید می‌کند و از جمله در کتاب «ایده عدالت» خود، «به یاد جان رالز» را ذکر می‌کند؛ اما در انتقاد از آنچه جنبه «متعالی» نظریه رالز محسوب می‌کند، در مقاله‌ای با عنوان «ما از یک نظریه عدالت چه می‌خواهیم؟»، دو رویکرد در مورد عدالت را از هم تمیز داده و با نامگذاری آن‌ها به رویکردهای «متعالی» و «مقایسه‌ای»، آن‌ها را در مقابل هم قرار می‌دهد. وی رالز را پیرو رویکرد متعالی و خود را پیرو رویکرد مقایسه‌ای معرفی کرده و رویکرد خود را برتر از رویکرد رالز ارزیابی می‌کند. سن در دفاع از این برتری، بر این باور است که پرسش اساسی در اولی این است که یک جامعه عادلانه چیست؛ در حالی که در دومی پرسش اساسی این است که مشخص کنیم جامعه الف از جامعه ب بیشتر یا کمتر عادلانه یا ناعادلانه است. وی تفاوت آن‌ها را به این صورت بیان می‌کند که طبق رویکرد متعالی، رالز به دنبال شناسایی ترتیبات اجتماعی کاملاً عادلانه است؛ در حالی که خود سن طبق رویکرد مقبولش، صرفاً به دنبال رتبه‌بندی ترتیبات اجتماعی رقیب، با استفاده از «نظریه انتخاب اجتماعی» است.

    ✅ پرسشی که در مورد انتقاد سن قابل طرح است این است که آیا بدون داشتن یک «ایده عدالت» می‌توان دو جامعه را از لحاظ عادلانه یا ناعادلانه بودن مقایسه کرد؟ در پاسخ می‌توان گفت که ممکن است بر خلاف نظر سن، رویکرد متعالی، برای مقایسه دو جامعه لازم و کافی باشد، زیرا طبق رویکرد متعالی می‌توان جوامع را بر حسب عادلانه‌تر بودن یا نبودن، مثلاً طبق نظریه عدالت رالز با هم مقایسه کرد؛ در حالی که طبق رویکرد مقایسه‌ای مبتنی بر انتخاب اجتماعی مورد حمایت سن، نمی‌توان آن‌ها را با هم مقایسه کرد مگر این که فرد در پس ذهنش، به صورت یک فرض پنهان، یک نظریه متعالی عدالت داشته باشد (مثل نظریه قابلیت که سن به آن باور دارد)، تا با کمک آن بتواند نه تنها جوامع را در طبقات مختلف جای دهد؛ بلکه علاوه بر آن بتواند این طبقات را رتبه‌بندی نیز بکند. به عبارت دیگر، طبق رویکرد مقایسه‌ای، فقط می‌توان از یکسان یا متفاوت بودن جوامع سخن گفت و بدون مجموعه‌ای از اصول عدالت، نمی‌توان آن ها را رتبه‌بندی کرد.
    @edalateRawls

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *