مقاله آرش ابراهیمی؛ «پرونده ی یک جنگ متافیزیکی: 2020، شروع جنگ جهانی سوم»

مقاله آرش ابراهیمی؛ «پرونده ی یک جنگ متافیزیکی: 2020، شروع جنگ جهانی سوم»

پرونده ی یک جنگ متافیزیکی

2020، شروع جنگ جهانی سوم

آرش ابراهیمی[1]   98/12/20

از آلبرت انشتین نقل می‌شود که من نمی‌دانم در جنگ جهانی سوم چه تسلیحاتی استفاده خواهد شد اما تسلیحات جنگ جهانی چهارم سنگ و چوب خواهد بود. اکنون پس از گذشت چندین دهه که از بیان این سخن می‌گذرد، هنوز دقیقا نمی‌دانیم که ‌تسلیحات جنگ جهانی سوم چه می‌تواند باشد. گمانِ بسیاری بر این است که جنگ سوم جهانی، باید جنگی با محوریت سلاح‌های فوق پیشرفته‌ی اتمی و به مراتب ویرانگرتر از دو جنگ پیشین، باشد، تا آنجا که چهره‌ی کره‌ی زمین به نحوی اساسی از ریخت بیافتد. موضوع این است که در این تصور، واژگونی صورت زمین و مرگ و میری فجیع، به عنوان ملاک شناسایی «جنگ بزرگ»[2] در نظر گرفته شده است، در حالی که حیات زمینی تنها یکی از صور حیات بشری است؛ حیات‌های آگاهی، معنایی، زبانی و در عصرما، به ویژه حیات مجازی، نیز اقامتگاه‌هایی هستند که وجود انسان در آن‌ها لانه کرده و، در معرض زیر و زبر شدن قرار دارند. بنابراین جنگ جهانی آن جنگی است که بر اثر تقابل نیروهای جهانی، هستی انسان را در مرتبه و شکل دیگری قرار دهد. پیگیری مفروضات سابق درباره‌ی جنگ جهانی سوم، یادآور آن ساده‌لوحی است که جای‌جای بیابان را می‌کند تا پولی که زیر خاک پنهان کرده بود را بیابد؛ او را دیدند و پرسیدند مگر آنگاه که دفنش می‌کردی، نشانه‌ای نگذاشتی؟ گفت آری؛سایه‌ی یک لکه ابر بر آن افتاده بود. این تمثیلی از این خیال ما است که در زیر لکه‌های خون به دنبال جنگ جهانی سوم می‌گردیم. آن‌چه برای انشتین مجهول بود، موضوعی است هم‌چنان مجهول و اگر به این پرسش نپردازیم، ممکن است جهان، خود را در حالی بیابد که درگیر نبرد چهارم است، بی‌آنکه دانسته باشد، جنگ سوم چه زمانی رخ داد.

اسلاوی ژیژک[3]، درآغاز قرن 21، این سوال را پیش می‌کشد‌ که ((معنای جنگ در قرن بیست و یکم چه خواهد بود؟ (آن‌ها) اگر به وضوح نه دولت‌ها خواهند بود، نه گروه‌های تبهکار، پس چه کسانی خواهند بود؟)) (ژیژک،اسلاوی؛2002، ص48) نکته‌ی ظریفی است که انسان معاصر دقیقا نمی‌داند «آن‌ها» چه کسانی هستند؛ آنان که هستی او را به مخاطره انداخته و می‌اندازند و عجیب‌تر آن‌که چنان قواعد بازی نسخه‌ی قرن بیست و یکمی، درهم ریخته است، که انسان در این تاریخ حتی تهدید را هم نمی‌تواند بشناسد. روش و ابزار به کار رفته در یک اتفاق ، دو اصل اساسی هستند که بنا بر آن، ماهیت اتفاقات را فهم می‌کنیم. در یک مثال ساده دستی به طرف سینه‌ی ما می‌آید، این که در این دست یک شاخه گل قرار دارد یا یک چاقو، معنی حرکت دست را روشن می‌کند. اما ممکن است دست، شاخه گلی را به ما ببخشد که به محض بوییدنش مسموم خواهیم شد، این وضعیت معادلات معرفت شناختی را حداقل در حوزه‌ی ارتباطات، قدری پیچیده‌تر می‌کند، وانگهی چه باک؛ این آموزۀ جنگ را، اسب چوبی یونانیان در تروا به ما آموخته است و یا در شمایل قصۀ پریان، ملکه‌ی بدجنس، در شمایل یک دوره‌گرد، با سیب مسمومی که به سفید برفی می‌دهد همین آموزه را به کودکان یاد می‌دهد. اما اکنون روایتی در تناسب با جنگ‌های محتمل یا در حال وقوع وجود ندارد که شناخت ما از جنگ را به مرحله‌ی جدیدی ارتقا دهد. جنگ‌های ناپیدا، آرام‌آرام قورباغه‌ی آرام‌پز را در ظرف گرم و نرم خود فلج می‌کنند و قورباغه میان جهیدن و انفعال معلق است. قمارباز تنها آن زمان که باخت می‌فهمد که فریب خورده است. تروا باید سقوط می‌کرد تا آموزه‌ی جنگ جدید از دل این مصیبت بیرون آید و به زبان قصه آموزش داده شود تا در روان انسان جای گیرد.

در آغاز دهه‌ی هشتاد میلادی زمانی که عده‌ای علائم سرماخوردگی یا ناراحتی‌های پوستی را در خود مشاهده می‌کردند هیچ تصور نمی‌کردند که در پشت این نشانه‌های ساده، بزرگترین بیماری دوران، یعنی ایدز پنهان شده باشد؛ کاملا محتمل است که در پس نشانه‌هایی از هیچ، جنگی بزرگ در حال وقوع باشد. این به تصوری پارانویایی می‌ماند، اما در غار تاریک، هر قدم را محتاط و مظنون برنداشتن، عین جهل است. ممکن است جنگ در ورای روایت تروایی‌اش، از همان اول به عنوان مهاجمی شقی پا پیش گذارد و تمام حواس و انرژی طرف مقابل را به خود معطوف کند، حال آن‌که جنگ اصلی، به نحوی نامرئی در پس آن در حال وقوع است. محتمل است شیوع ویروس کرونا، که در دفاعی‌ترین تعبیر یک جنگ بیولوژیک ارزیابی می‌شود، تنها پوششی باشد برای استتار آن جنگ بزرگ دیگر.

ایدز

ژیژک در همان مقاله به موضوع جنگ نامرئی نیز اشاره می‌کند و آن را نخستین تصویر از یک جنگ قرن بیست و یکمی در برابر بمباران‌ها، حملات تروریستی و اقدامات پر سر و صدایی از این دست می‌داند؛ وی می‌نویسد ((انفجار و فروریختن برج‌های دوقلو مرکز تجارت جهانی در سپتامبر 2001 نه تنها شباهتی به جنگ قرن بیستمی نداشت، بلکه آواز قوی تماشایی قرن بیستمی بود. آن‌چه در انتظار ماست چیزی است بس مرموزتر: شبح جنگ “غیر مادی”ای که در آن حمله نامرئی است-ویروس‌ها، سم‌هایی که می‌توانند همه جا باشند و هیچ‌جا نباشند. در سطح واقعیت مادی مرئی، هیچ چیز اتفاق نمی‌افتد، هیچ انفجار بزرگی صورت نمی‌گیرد؛ با این حال جهان آشنا فرو می‌ریزد، زندگی از هم می‌پاشد)) (همان.ص47)

اگر این فرض ژیژک را به عنوان نخستین پاسخ به معمای انشتینی‌مان در نظر گیریم، ملزم به کوشش برای مرئی کردن جنگ مرموز قرن بیست و یکم هستیم. خوب است که پیش از هر چیزی به احساسات و شهودمان رجوع کنیم. جهان، حرارت یک جنگ را احساس می کند، اما آتشی در بیرون نمی‌بیند. دانش روانشناسی این آموزه را به ما می‌آموزد که وقتی خودآگاهیِ محدود و کوچک در خواب است و یا با نمودی مشغول به کار است، ناخودآگاه حواسش به همه جا است. به تعبیر کارل یونگ[4] ناخودآگاه انسان قادر است که چیزی‌ها را به نحو حساس‌تر و کامل‌تری از خودآگاهی درک کند، اما در اغلب موارد آگاهی توان درک سخن او را ندارد، چراکه زبان ناخودآگاه نمادین است، چنانکه خود او پیش از وقوع جنگ جهانی، خواب پوشیده شدن جهان در خون را دیده بود. برای ژک لکان[5] این جنگ نامرئی می‌تواند مصداق امر واقعی باشد که از نمادین‌شدن سرباز می‌زند، پس فهمیده نمی‌شود، مگر آنگاه که امر واقع نظم نمادین را پاره کند. شاید بتوان در پاره‌ای موارد نسبت به گواه ناخودآگاه از امر مستور غفلت ورزید؛ اما جنگ اتفاقی است با تاثیرات ابدی بر سرنوشت یک ملت و اگر در ابعادی جهانی رخ دهد، تا ابد تاریخ انسانی را تحت تاثیر خود قرار خواهد داد و جهانی که می‌شناختیم را واژگون خواهد ساخت. بنابرین مفهوم سازی آن‌چه در ناخودآگاه بشری و گستره‌ی جهان، به سکوت در جریان است، اکنون به امری خطیر بدل می‌شود.

متخصصان امور دفاعی و نظامی نیز بر آنند که، جنگ دیگر به آن معنای قدیمی‌اش اعتباری ندارد؛ معنای سلاح جنگی دیگر صرفا سلاح‌های گرم و آتش‌افروز نیست و شامل هر آن چیزی می‌شود که بتواند نیروی مقابل را تضعیف و از پای درآورد. فضای جنگ در آینده، بیشتر فضایی خواهد بود مجازی، سیال، نرم‌افزاری و خارج از حواس انسان(حیدری و عبدی؛1391.ص56). این نظر درباره‌ی جریان جنگ‌های خارج از حواس انسان با ایده‌ی شبح جنگ ژیژک همسو بوده و، تاییدی است بر مسیری که ما در پیش گرفتیم، یعنی پرسش از احساساتی که در زیر آستانه‌ی سطح هوشیاری، ناخودآگاه ما را به خود معطوف داشته‌اند.

طی دو ماه اخیر (فوریه و مارس 2020)  در پی انتشار خبر شیوع ویروس کرونا جهان در وضعیت آماده‌باش قرار گرفت و پس از انتشار و انتقال آن، دولت‌ها و مردم به واسطه‌ی مجالی که شبکه‌های اجتماعی در اختیار آن‌ها قرار می دهد، دست به انتشار تبلیغات پیش‌گیرانه، محافظتی، گمانه‌زنی درباره‌ی عوامل تولید و شیوع ویروس، اخبار از مبتلایان، واکنش‌های شهروندان به این رخداد، محکوم کردن گروه‌ها، شرکت‌ها، دیدگاه‌های سیاسی، کشورهای مسئول، کینه‌جویی و … نمودند؛ تا آن جا که دیگر مطلقا نمی‌توان تشخیص داد که این ویروس توسط کدام کشور، گروه سیاسی و بنا به چه مقاصدی تولید شده است.

 آیا کرونا محصولی از یک فرگشت طبیعی است یا ویروسی جهش‌یافته در فضای آزمایشگاهی؟ چه کسی است که بداند؟ این حجم از انگیزه‌های متعدد اقتصادی، سیاسی و اجتماعی که بر تولید و واکنش حکومت‌ها در ایجاد یک وضعیت استثنایی، بر شمرده می‌شود کدام یک دلالت بر مصادیق واقعی دارد و کدام باطل است؟ همه‌ی این‌ها، صفحۀ نمایش تلفن‌های همراه را تبدیل به یک گوی جادویی کرده است گشوده به فیلم پر تعلیقی از اصغر فرهادی: چه کسی دروغ می گوید؟ این آشوب نتیجه‌ی کدام پنهان‌کاری است؟ خورشید چه زمان از پشت ابر بیرون خواهد آمد؟

کرونا

ویروس کرونا قهرمان هزاران شبکه‌ی بیست و چهار ساعته‌ی مجازی است، که در هر شبکه جوهر ثابتِ ضد قهرمانی خود را حفظ کرده است و در عین حال اعراض و صفات گوناگون و متناقضی از خود بروز می‌دهد. جوکر، به عنوان ضد قهرمانی که درباره‌ی سرگذشت خود می‌تواند هزار روایت ضد و نقیض داشته باشد، اکنون در برنامه‌ی جهانی بیست و چهار ساعته‌ی نمایش ترومن[6] به عنوان ستاره‌ی نمایش قرار گرفته و میلیون‌ها صفحۀ نمایش گشوده به اوست. البته با این تفاوت که نمی‌توان به روال عادی زندگی ادامه داد و اکنون «نمایش کرونا» را به نظاره نشست. نمایش کرونا، بازی را بر هم زد و انسان معاصر را از رخوت تماشاگری‌اش بیرون کشید یا به تعبیری هم‌چون یک سیاه چاله انسان را به درون واقعیتِ حادّ[7] خود کشانید تا در انتهای مخروط‌اش، انسان را به اندازه‌ی یک داده[8]، فشرده سازد.

اما چرا کرونا تا این اندازه قدرتمند است؟ چون کشنده است؟ یا دلایل دیگری نیز در کار است؟

ژیژک، انسان معاصر را موجودی هالیوود زده می‌انگارد، که هستی و تاریخ خود را با تصاویر هالیوودی درک می‌کند. کرونا تا زمانی معنا و ارزش دارد که زیستن فیلمی در ژانر آخرالزمان را ممکن کند. اگر کرونا از جهان تصویر بیرون آید، آیا همچنان می‌تواند موجودی با معنا باقی بماند؟ یا همچون جیل شپرد در فیلم رز ارغوانی قاهره ساختۀ وودی آلن به سال 1985 که از پرده‌ی سینما بیرون آمد تا تجربه‌ای واقعی از عشق داشته باشد و سپس دریافت که به همان دنیای تصویر تعلق دارد، کرونا نیز باز به جهان سایبریِ حیات ما رجعت خواهد کرد تا با نمودِ مُعوج‌اش، متافیزیکِ «واقعیت» و «وجود» را  به دام افق رویداد[9] خود بیاندازد .

اجازه دهید که با یک قیاس این موضوع را روشن کنیم. سال ۱۳۹۳ اعلام شد که بر اساس آ‌خرین آمار مطالعات سیمای مرگ در کشور، سکته قلبی سالانه به مرگ ۹۳ هزار ایرانی منجر می‌شود و این اولین عامل مرگ و میر ایرانیان است.(سیاری،علی اکبر؛1393) این میزانِ مرگ و میر، از هر بیماری واگیرداری در تاریخ، بیشتر است. فست‌فودها یکی از عوامل اصلی مرگ میر ناشی از سکته و سرطان هستند؛ با توجه به این آمار وحشتناک، چرا هیچ دولتی به دلیل وجود فست فودهای قاتل در خیابانها، وضعیت استثنایی برقرار نمی‌کند؟ چرا کسی از رفتن به خیابان به دلیل احتمال واگرفتن یک ساندویچ سرطان‌زا، از یک فست‌فود تا زمان پاک‌سازی شهر منع نمی‌شود؟ چرا به عکس، فست‌فودها گسترشی قارچی دارند و هر روز افراد بیشتری را به بیماری‌های مهلک مبتلا می‌کنند؟ پاسخ اصلی این است که در ساحت خیال ما چنین مفاهیم و تصاویری وجود ندارد. اما ویروس کرونا، با پیشینه‌ای که در خیالات قرن بیستمی دارد، محمل خوبی است برای انسان، تا تحقق خیال‌اش را به چشم ببیند و خود را به سطح دیگری از خیال، که در ادامه به آن خواهیم پرداخت، ببرد.

کرونا در معنای روانشناختی‌اش چیزی نیست جز قهرمانی که خیالات بشری را ممکن می‌کند. خیالاتی که از فیلم‌ها، رمان‌ها و بازی‌های ژانر آخرالزمان برآمده‌اند تا روان انسان معاصر را در آب و نمک خود بپرورانند. اگر یک کودک با نگاه کردن در آینه، می‌تواند بدن خود و نسبت آن با جهان را بشناسد، انسان در عصر وانموده‌ها، خود را در آینه‌ی سینما، بازی‌های دیجیتال و در لابه‌لای محتواهای فضای مجازی می‌شناسد، می‌سازد، و همه این تصاویری که امر خیالی انسان را برمی‌سازد، کرونا را تبدیل به محمل بکری برای فانتزی کرده است. فانتزی که از پیش، ‌انگاره‌هایش در فیلم‌هایی چون رزدنت‌ایول[10]،شیوع[11] و … داده شده بود. حال این موضوع، با منافع سرمایه دارانه و قدرت اشباع شده در توده، تلاقی می‌کند و واقعیتی حادّ به نام کرونا تولید می‌شود، که تمام مناسبات هستی ما را در هم می‌کوبد.

رخداد 2020، تصویری است که سینما توضیح‌اش نداده بود، در لحظه، در شبکه‌های اجتماعی در حال ظهور و ساخت انسانِ خاص خودش است؛ و آن پیدایشِ کیفیتی بشری است که می‌توانیم آن را «گوپَت سایبری»[12] بنامیم. گوپت، موجود افسانه‌ای در فرهنگ باستانی خاور است، که هر تکه‌ی اندام او، از موجودی نامتجانس گرفته شده است؛ به طور مثال موجودی با بال عقاب، تنه‌ی گاو و سر انسان. تفاوت یک گوپت با فرانکنشتاین، در این است که فرانکنشتاین از پاره‌پاره‌های اجساد یک طبقه‌ی اجتماعی، یعنی تهی‌دستان ساخته شده، اما گوپت در معنایی که اینجا مدّنظر است، هویت آشفته‌تر و غیر قابل توضیحی دارد؛ انسان برآمده از گوپت سایبری، طی یک انفجار درون ریخته از هر چیز متضاد و هر تمایز ویران شده، پدید آمده است.

در سطحی عاطفی و هیجانی، در خیال سینمایی اغلب موضوعاتی چون شیوع کرونا، در یک ژانر و معمولا در ژانر وحشت قرار گرفته و به زبان سینمایی تبیین می‌شوند، اما رویدادِ ژانری ویروس کرونا در فضای سایبری، از کمدی و مضحکه تا تراژدی و از دلهره و وحشت تا ملودرام و از رئالیسم تا سورئالیسم و از ابزود تا موزیکال و … در تنوع است. به زبان ساده عده‌ای از نوع انسان، هجوم این ویروس را دست‌مایه خنده قرار داده‌اند، عده‌ای بر آن می‌گریند، گروهی با بهانه‌ی آن می‌رقصند و آهنگ می‌نوازند، دسته‌ای از وحشت وجودش از جا تکان نمی‌خورند، دسته‌ای کرونا را متذکر حیات عبث آدمی می‌دانند و  برخی آن را فرصت طلایی برای ارتقای کسب و کار و فرهنگ زندگی‌شان معرفی می‌کنند و نمایش تمام‌عیار از آن‌چه می‌نمایند را در فضای سایبری به نمایش می‌گذارند. این فرآیندی است که انسان برآمده از شبکه‌ی اجتماعی را تبدیل به یک گوپت هزار تکه می‌کند. گوپت سایبری، نیرویی است در خود فرو رفته، چیزی است درمانده از فکر و محکوم به ناتوانیِ انتخاب. «گوپت سایبری» گونه‌ای بشر است که احتمالا سارتر نمی‌توانست پیش‌بینی‌اش کند.

 این رخداد در تاریخ حیات بشری بی‌سابقه است. انسان فی‌الحال، با موجودی به نام کرونا مواجه است که ضمن آنکه هنوز بنا بر داده‌ای واقعی نمی‌داند آن چیست؟ در وضعیتی که به آن نام «گوپت سایبری» دادیم، نمی‌داند که معنای وجودی این موجود چیست و در سطح روانشناختی، حتی نمی‌داند که عواطفش را به چه نحو باید با آن تنظیم کند. فیلیپ دو فلیس معتقد است که جنگ روانی در انسان موجب ادوار خویی یا روان‌پریشی می‌گردد و جنگ روانی از طریق مواجه کردن فرد با موضوعات تبلیغی متفاوت، فرد را در حالت متناوبی از هیجان و افسردگی قرار می‌دهد. (مداحی،محمدابراهیم؛ بی‌تا)  گوپت سایبری، موجودی است برآمده از ضدیت‌های معرفتی و عاطفی. او توانایی زیستن در منافات زدگی امور را پیدا کرده است؛ حال آنکه یک انسان قادر به تحمل چنین احوالی نیست و چنین امکانی تنها زمانی می‌تواند رخ دهد که متافیزیک انسان گسیخته شده باشد. تبدیل شدن انسان به گوپت سایبری روندی تدریجی داشته است، اما واقعیت‌های حادِّ کرونایی، این روند را تکمیل کرد.

کرونا یک تاریخ است، تاریخی که معنایش برای انسان در محاق می‌رود. رخداد 2020 ، در دو جبهه عقل انسان را فلج می‌کند، یکی در محاق امر واقع “واقعیت این تاریخ چیست؟” و، دیگری در محاق معنا “معنای وجودی‌اش چیست؟”. گویا شیوع ویروس کرونا، که در دفاعی‌ترین تعبیر، تسلیحات یک جنگ بیولوژیک است که البته معلوم نیست در خدمت چه ساختار سیاسی و بر علیه چه ساختار سیاسی دیگر است؛ در سال 2020  تاریخی را می‌سازد که صرفا به دلایل سیاسی، بیولوژیکی، اقتصادی و روان‌شناختی عطف ساز نیست، بلکه در جبهه‌ای هستی‌شناختی نیز به پیکار می‌پردازد. بی‌راه نیست اگر بگوییم جنگ بیولوژیکی که یقه سفیدان را به خط مقدم جبهه آورده است، در واقع پوششی است بر یک جنگ متافیزیکی که باید متفکران را به جبهه می‌آورد.

مسئله‌ی امر واقع و معنا دو پرونده‌ی همیشه باز در عالم مدرن و پست‌مدرن بوده‌اند. مسائلی که هر چه پاسخ برای آن‌ها فراهم آمده، نقیض بی‌پاسخی، فورا از جای دیگری سر بر آورده است. بیگانگیِ متافیزیکی این دوران را جواب‌های فلسفی و روان‌شناختی مرتفع نکرده است و طی چند صد سال، وخامت این مسئله پیوسته رو به فزونی بوده است تا آن‌که در دوران‌پست مدرن حرف از مرگ معنا و قتل امر واقع پیش آمد. به تعبیر ژان بودریار، زیستن در عصر وانموده[13] عامل اصلی این وضعیت است. «وانموده» وضعیتی است که در آن نشانه‌ها در خود منحل می‌شوند و به هیچ اصل واقعی ارجاع نمی‌دهند. به طور مثال در دوران باستان واقعیت به عنوان مرجع همه‌چیز تلقی می‌شد و ساخته و پرداخته‌های انسانی تقلیدی از واقعیت بودند. آموزه‌ی مرجعیت واقعیت از آن عصر هنوز باقی است. نمونه‌اش داستان چوپان دروغ‌گو بر اساس قصه‌ای از ازوپ[14] داستان گوی یونان‌باستان است که در متون درسی ما است. در این داستان موضوع واقعیت، امری حیاتی و محور همه چیز است. مردم روستا بلافاصله پس از برخورد با «واقعیت»، پی به دروغ چوپان می‌برند و از او سلب اعتماد می‌کنند و از طرف دیگر همین «امر واقع»، در صورت گرگ، بر گله‌ی چوپان ظاهر می‌شود و انتقام خود را از او می‌گیرد . اما در دوران مدرن واقعیت آن‌چنان که ازوپ می‌گوید در نوشته‌های مارکس متجلی نیست، چرا که صورت و نسبت انسان با واقعیت تحت شرایط تولید دگرگون می‌شود؛ البته هرچند واقعیت پنهان است اما تحریف شده‌ی آن در دست‌رس است و کار متفکر پرده‌درآیی از واقعیتی است که زیر نقاب رفته است. اما بودریار با کمی پیش‌بینی حرف زدن از واقعیت را خنده‌آور می‌داند. برای او واقعیت چون هرزه‌ای است که به هر ایده‌ای درباره‌ی خود تن می‌دهد.

بودریار عصر ما را عصر وانموده‌ها توصیف می‌کند. وانموده برای او چیزی است که بر سر جای واقعیت می‌نشیند تا نبود واقعیت را پنهان کند. به تعبیر خود او ((وانموده نه حقیقت را بلکه عدم وجود حقیقت را، یا به عبارتی امتداد نیستی را پنهان می‌کند)) ( بودریار،ژان؛ص52)  این با پنهان کردن واقعیت که ویژگی غالبی در دوران مدرن بود، متفاوت است. (( پنهان کاری یعنی تظاهر به نداشتن آن‌چه داریم. وانمودن یعنی تظاهر به داشتن آن‌چه نداریم. یکی کنایه به یک حضور دارد و دیگری به یک غیاب)) (بودریار،ژان؛1988ص87) بی‌دلیل نیست که در دوران ما این همه نظریه‌های توطئه وجود دارد، نظریه‌هایی که بزرگ‌ترین دستاوردهای بشری، همچون سفر به ماه انسان را یک وانموده‌ی تاریخی در برابر آن‌چه هرگز رخ نداده است، می‌داند.

زمانی که فرض وانموده را در تاریخ خود پی می‌گیریم، بر ایده‌ی بودریار صحه می‌گذاریم، اما این بعید است که انسان تمام هشیاری خود را نسبت به واقعیت از دست داده باشد، هر چند که گوپت سایبری نسبت به امر واقع منفعل است؛ عقلی که در پی واقعیت می‌رود، یک کهن‌الگو است؛ یعنی الگوی روان‌شناختی ازلی و ابدی دارد که بیرون از اختیار انسان، به او به ارث می‌رسد، حال در هر شقی از وجود اعم از گوپت سایبری، زامبی، خون‌آشام یا انسان‌ربات هم که باشد، باز دائر مدار عقل و معرفت او، امر واقع است .عقلانیت، مذهب و متافیزیک ما هم‌چنان به قوت تمام دوران‌ها سرسپرده‌ی واقعیت است. واقعیت برای ما مرکز ثقل و نقطه‌ی پرگار وجودمان است. حمله به واقعیت، حمله به هستی است؛ چنانکه ملکه‌ی زنبورها را خطری تهدید کند، مرگ ملکه می‌تواند به پایان زندگی بیانجامد و این دقیقا هدف جنگی است که متافیزیک انسان را آماج خود قرار داده است.

باید توجه داشت، وانموده‌ای که بودریار به آن اشاره می کند، عمدتا مربوط به پیش از گستردگی استفاده‌ی جهانی از شبکه‌های اجتماعی است. رسانه در قرن بیستم در اختیار قدرت قرار داشت؛ و یکی از نقدهای که بودریار به آن داشت همین مسئله‌ی یک سویه بودن آن بود که ارتباط را به عنوان امری دو طرفه، ناممکن می‌کرد. اما اکنون همه‌ی شهروندان فضای سایبری، یک رسانه هستند که در خدمت گسترش وانموده‌ها، کار  می‌کنند. به زنبور عسلی می‌ماند که رفتار سرگین‌غلتان را پیش گیرد و هر روز هر آنچه گرد آورده را به داخل کندو ریزد. انسان نیز بر همین سیاق تلاش می‌کند که محتوای وانموده‌ای را در این فضای عمومی به اشتراک گذارد، که ارجاعی به امر واقع ندارد. قدرت و منافع‌اش چیزهایی هستند که در لابلای  دموکراسی وانموده‌ی شبکه‌های اجتماعی گم شده است. اکنون تلفن همراه هر فرد به یک بی‌سیم جنگی می‌ماند که با پیام و محتواهایی که با دیگران به اشتراک می‌گذارد، بادبادکِ واقعیت حادّ را به نفع ساختاری که نمی‌شناسد، چون یک ابر اتمی، بزرگ‌تر می‌کند.

قدرت، طی انفجار درون ریز نشانه‌ها، اشباع شده است و هر انسان به مثابه‌ی مولکولی است که در این نزاع، نیرو وارد می‌کند. ژیژک گفته بود که ((ما در حال ورود به دوره‌ی جدیدی از جنگ پارانویایی می‌شویم که در آن بزرگترین کار عبارت خواهد بود از شناسایی دشمن و سلاح‌های او)). (ژیژک،اسلاوی؛2002،ص47) اکنون پس از هجده‌سال که از این قول می‌گذرد ما دقیقا در خود این جنگ هستیم و شناسایی دشمن و تمامیت تسلیحات او، چنانکه او پیش‌بینی کرده بود و شاید بیش از تصور او دشوار است؛ با این همه امکان خروج از این جنگ نیز وجود ندارد. عالم، عالم جنگی است و به هر سو که روی در جبهه‌ی منافع ساختاری که نمی‌شناسی، قرار خواهی گرفت. این یادآور دقایق آغازین فیلم دیکتاتور بزرگ است، که چاپلین به عنوان سربازی تومانیایی، به همراه دسته‌ای نظامی در خاک و دود ناشی از جنگ گم می‌شود، تا آنجا که در میان توده‌ای از دود، ما تماشاچیان، دیگر او را نمی‌بینیم و تنها صدایش را می‌شنویم که فرمانده فرمانده‌گویان به دنبال فرمانده‌اش می‌گردد و زمانی که دود می‌خوابد، او در حالی خود را می‌یابد که به سربازان دشمن پیوسته و در حال پیش روی در خاک خودی است؛ بخش اول این ماجرا مشابه احوالات جنگی است که ما به آن مشغولیم؛ در هوایی پوشیده و مستور پیش می‌رویم و هیچ معلوم نیست که انتخاب‌های تصادفی‌مان ما را در کدام جبهه قرار داده است و در بخش دیگر زمانی که چارلی به سربازان نگاه می‌کند، از طریق پی‌گیری نشانه‌هایی همچون لباس سربازان پی می‌برد که با دشمن همراه شده است. اما نشانه‌ها در جنگ حاضر به چه ارجاع می‌دهند؟ در این جنگ نه تنها سربازان، بلکه فرمانده نیز در بازی نشانه‌ها، تجزیه شده است. امروز قدرت نیز عمیقا از جانب وانمودن و وانموده‌ها در تهدید جدی است و این دو ایده‌ی کلی را بر سر راه قدرت قرار می‌دهد، یکی شقی از انقلاب در برابر نظم وانموده، یا قمار ادامه دادن همین نظم با تولید حیات اجتماعی و سیاسیِ  مصنوعی-سایبری دیگری، در شرایطی به غایت پیچیده‌تر.

پیش‌بینی بودریار پیروزی امر وانموده در برابر امر واقع بود و اکنون این موضوع در تمام مناسبات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ما قابل ملاحظه است. نظام سرمایه‌داری جریانی است که عمیقا حیات‌اش وابسته به این نظمِ خطرناکی است که چوپان دروغگو نفس‌اش را به آن دمیده است. قطعا قدرت برای ادامه‌ی حیات‌اش از هیچ بازی فروگذار نخواهد کرد. بقای عصر وانمودگی اکنون برای قدرت مسئله‌ی مرگ و زندگی است.

دانستیم که واقعیت حادّ کرونا، گوپت سایبری را به سطح قابل قبولی برای خود، رسانیده است، اما گوپت سایبری، مدافع کدام ایده خواهد بود؟ آیا تمام قمار قدرت، بر سر کرونا در خدمت برساخت همین گونه از انسان بود؟ اگر چیزی غیر و بیش از این است چیست؟ پاسخ در این پرسش نهفته است که تنها مسیر باقی مانده برای قدرت در تولید یک شرایط مصنوعی چیست؟ یقینا تنها راه، قمار بر سر آرمان‌های جنبش ترابشریت[15] است، که به نظم نوین پساسرمایه‌دارانه‌ای خواهد انجامید.

ترابشریت

ترابشریت جنبشی است که بنا دارد با بهره از تکنولوژی‌های مختلف ظرفیت‌های ذهنی ،فیزیکی و روان‌شناختی انسان را تا بی‌کران ارتقا دهد. آرمان‌های این جنبش در بی‌نهایت سیر می‌کند و تمام آنچه که به آن معتقد است این است که باید با عبور از انسان، انسان را به گونه‌ی پیشرفته‌ای تبدیل کند. نگاه تاریخ تکاملی هگلی، در خام‌ترین شکل‌اش در مرکزیت ایدئولوژی این ساختار وجود دارد و موضوع تنازع بقا در فرگشت داروینی، اصل محوری است که مجوز هر جنایتی را مهر می‌کند. البته ما در برابر و مخالف دستاوردهای فعلی و آتی این جنبش نیستیم، اما نقد جدی به بنیادهای معرفتی آن داریم؛ بنیادهایی که برخلاف نظر ایشان نه تنها هیچ در مسیر پیشرفت بشری نیست، بلکه بر خلاف ظاهرش، عمیقا عقب‌مانده و ارتجاعی است.

ورنر وینگه در سال 1993 در مقاله‌ی «تکینگی تکنولوژی» نوشته است ((طی سی سال ما تکنولوژی ابزاری ارتقاء هوش بشری را در اختیار خواهیم داشتد و اندکی بعد، دوران بشر به پایان خواهد رسید)) (وینگه،ورنر؛1993؛ نقل از بوستروم،نیک2005،ص9؛) اکنون نیز درست در همان زمانی هستیم که وینگه به آن اشاره کرده است، پیش‌بینی‌هایی از این دست در منابع متعددی از متفکران جنبش ترابشری به چشم می‌خورد و سال‌های شکوفایی را بین 2030 تا 2050 تخمین زده‌اند. فریدون اسفندیاری از دیگر نظریه‌پردازان این جنبش بود، که نام «اف. ام. 2030» را برای خود برگزید؛ او درباره‌ی انتخاب این نام برای خود می گوید: ((نام ۲۰۳۰ منعکس کننده‌ی اعتقاد من به این است که سال‌های حوالی ۲۰۳۰ در قرن بیست و یکم، سالهایی جادویی خواهد بود. ۲۰۳۰ زمانی است که هیچ‌کس سالخورده نیست، و هر انسانی شانس بزرگی برای زندگی ابدی خواهد داشت. ۲۰۳۰ یک رویا و یک هدف است)) (اف.ام-2030، نقل از رز ،دیوید؛2014،ص117) مهم توافق بر سر پیشگویی یک تاریخ خاص نیست، مهم این است که شکوفایی این صنعت در گروی استقبال عمومی است که باید در انبوه‌ترین شکل‌اش رخ دهد. آن‌چه این ساختار به انسان می‌دهد، مشابه محصولات شرکت اپل نیست که بتوان با بهره از استراتژی‌های تبلیغاتی سهم بازار گسترده‌ای به دست آورد؛ بلکه فرابشریت، رخدادی است که چون واکسیناسیون باید در فراگیر ترین صورت رخ دهد؛ فرابشریت مذهبی خواهد بود که ساختار فرهنگی-سیاسی، غیر از خود را تحمل نمی‌کند و این ضرورت طراحی استراتژی‌های دقیق بلند مدت و بی‌رحمانه را توجیه می‌کند.

هر چند که وعده‌های نظریه‌پردازان ترابشری آینده‌ای سرشار از خوشبختی را پیش‌بینی می‌کند، اما امر خیالی برآمده از وانموده‌های ژانرهای علمی-تخیلی و آخرالزمانی، نیز سرانجام خوشی را برای هوش مصنوعی متصور نیست و این ترابشریت را در عرضه‌ی سریع و فوری خود، دچار مشکل خواهد کرد. امر خیالی برآمده از تصاویر ژانری، شبیه عملکرد پیش گویانی چون ترزیاس در اساطیر یونانی است، که وعده‌ی فرجام بد را به قهرمان می دادند و اسباب اجتناب و گریز ابدی او را فراهم می‌آوردند. البته آرمان‌های این نظم قابلیت جذب هواداران بسیاری را داشته و خواهد داشت، اما دل بستن به آن، بدوا ممکن نخواهد بود مگر در پی بی‌حیثیت کردن زیست جهان کنونی. انسان باید از بدن خود، آگاهی‌اش و جهان مادی پیرامون خود متنفر شود و یا از آن وحشت کند تا حاضر شود به صورت یک ربات (هرچند متعالی) دربیاید.

مهم ترین استراتژی در این فرآیند آغاز یک دوره‌ی طولانی از جنگ های بیولوژیکی و نرم است. به نحوی که انسان را شدیدا متذکر به حقارت و ضعف کالبد جسمانی‌اش در برابر طبیعتی متخاصم سازد؛ آنگاه است که قوم مصیبت زده‌ی بشر به آسانی و اشتیاق شرایط پیوستن به راهکارِ قدرت را خواهد پذیرفت.

قرنطینه‌ی جهانی، تخریب بیش از پیش مشاغل غیر آنلاین، از ریخت انداختن سرمایه‌های اجتماعی کلاسیک و تعاملات رو در رو، به نفع آنلاین و تنفر انسان از بدن بیولوژیکی، به نفع انسان‌ربات، از جمله نتایج کوچک جنگ‌های طراحی شده ی بیولوژیکی خواهد بود، اما برای رسیدن به «پایان بشریت»‌، تولید شهروندان انسان‌ربات و در نهایت تبدیل انسان به داده‌هایی سایبری، صرف این جنگ‌های نظام‌مند کافی نیست. پایان بشریت، محقق نخواهد شد، مگر با درانداختن جنگ‌هایی که در آن متافیزیک انسانی مورد تهاجم است. جنگ‌هایی که در نهایت، وجود و حقیقت را مورد هدف قرار می‌دهند. بنابرین از جهت موضوع ، نیاز است که این سلسله از جنگ‌ها، با نام «جنگ متافیزیکی» از سایر جنگ‌های پیشِ رو و محتمل نیز تمیز داده شوند. بنابراین جنگ‌های بیولوژیکی و امثال آن اغلب بهانه‌هایی هستند در جهت جنگ متافیزیکی مستور و بزرگی که تا زمان تحقق آرمان‌های ترابشری ادامه خواهد داشت. به تعبیری، کرونا و سایر جنگ‌های بیولوژیک جهانی به مثابه‌ی سیب‌های زرین هستند در زیر پای آتلانته. آتلانته، دختر جوان زیبا و چابکی در افسانه‌های یونانی است که چون پیش‌گویی به او هشدار داده بود که ازدواج وی را نگون بخت خواهد کرد، به ازدواج تن نمی‌داد و برای تمام خواستگارانش شرط مسابقه‌ی دوندگی با خود را می‌گذاشت؛ اگر پیروز می‌شدند، آتلانته را عروس خود می‌کردند و اگر شکست می‌خوردند، باید می‌مردند. آتلانته با چابکی بسیار در تمام این مسابقات پیروز می‌شد و عاقبتِ خواستگاران چیزی جز مرگ نبود. تا آنکه ملانیون که از هواخواهان او بود، از آفرودیت کمک خواست و به پیشنهاد آفرودیت در زمان مسابقه سه سیب زرین را در زیر پای آتلانته رها کرد. هدف ملانیون از رها کردن سیب‌ها در راه آتلانته، پیروز شدن، برای پیروزی نبود، بلکه هدفش به دست آوردن آتلانته بود؛ هر چند که تصرف آتلانته، فقط با این کار ممکن می‌شد. قدرت نیز همچون ملانیون، بر سر مرگ خود قمار می‌کند و فرو کردن جهان در این نظم تمام هدف او است.

پساسرمایه‌داری نیز می‌داند که از رهگذر واژگونی متافیزیک بشری است که می‌توان او را مصرف کننده‌ی نظم مصنوعی جدید کرد و این منجر به طراحی جنگ‌های جدیدی شده است، که همزمان تمام ساحات وجود انسان را فاسد می‌کند. انفجار‌های درون‌ریزی که دائما مرز همه‌چیز را در هم فرو می‌ریزد تا به نحو اثرگذاری، عقل و معرفت را واژگون کند و همچنین گوپت‌های سایبری که انسان را در عمیق‌ترین عواطف و احساساتش مَنگ و وارفته می‌کند، به یأسی متافیزیکی خواهد انجامید که حیات اسکیزوئیدی را مهیای مصرف هر وانموده‌ای از نظریه‌های توصیفی و درمان خواهد کرد؛ و این خود برگ جدیدی در تاریخ جنون خواهد بود.

به معمایی که از انشتین وام گرفتیم، باز گردیم. تسلیحات جنگ جهانی سوم چه خواهد بود؟ اکنون می‌دانیم که این تسلیحات چیزی باید باشند، نه برای از پای درآوردن دشمن، بلکه باید چیزی باشند برای پایان بشریت؛ و چه چیز پایان انسان را ممکن خواهد کرد، جز واژگونی متافیزیک او؛ در این گذار وقوع هر نوع جنگ اعم از بیولوژیک، اقتصادی، روانی، سایبری و … اجتناب نا‌پذیر است؛ و همه‌ی این‌ها دورانی از خشونت را رقم خواهند زد که ذیل «جنگ جهانی سوم» مفهوم خواهد شد. در دو جنگ جهانی پیشین تمایز و مرز روشنی میان جنگجو و شهروند وجود داشت و از همین رو زمانی که مردم عادی مورد تهاجم دشمن قرار می‌گرفتند، از آن ها به مردم بی‌گناه یاد می‌شد، اما در جنگ سوم، تمایزی میان سرباز و شهروند وجود ندارد، هر تماشاگر و هر تماشاسازی که در فضای سایبری مشغول به متورم‌تر کردن ابرِ قارچی برآمده از انفجار درون ریز تمامی امور و نشانه‌ها است، یک سرباز و به بیان بهتر یک «مردم-جنگی» است که در حال انهدام متافیزیک وجود جهان خویش است. این جنگجوی ناآگاه که در محو کردن هستی خود، شتابان و به تاخت می‌رود، در صورتی دلهره‌آورتر، جمله‌ی ولتر را به یاد می‌آورد که گفت، تمام مردم، آزادی را دوست دارند ولی مهارت عجیبی در معدوم کردن آن به کار می‌برند؛ اکنون باید به آن افزود که مردم، هستی خود را دوست می‌دارند، ولی مهارت عجیبی در معدوم کردن خویش به کار می‌برند. با این همه اکنون در این جنگ جهانی وظیفه‌ی خطیری بر دوش متفکران است، امروز بیش از هر زمان دیگری در عالم ما، درست در همین زمانی که سخن از پایان فلسفه می‌شود، اگر فلسفه را با تفکر در یک معنا بگیریم، بر دوش فیلسوف نواندیش است که به نحو تازه‌ای با جهان خود نسبت بگیرد و برای «وجود» قیام کند.

.


.

منابع

فارسی

1_ بودریار، ژان؛ سپیده‌دمان واقعیت؛ ترجمه آرش قربانی، در ماهنامه پژوهشی اطلاعات حکمت و معرفت، شماره 3(پیاپی15)، سال دوم،خرداد 1386

2_ بودریار،ژان؛ (1988) وانموده‌ها، ترجمه مانی حقیقی، در سرگشتگی نشانه‌ها (نمونه‌هایی از نقد پسامدرن)، بودریار و دیگران، گزینش و ویرایش: حقیقی، مانی، تهران،مرکز،1392

3_ حیدری، کیومرث و عبدی، فریدون (1391) جنگ های آینده و مشخصات آن با تحلیلی بر دیدگاه برخی نظران نظامی غرب. در فصلنامه علمی-پژوهشی مدیریت نظامی، شماره 48،سال دوازدهم،زمستان 1391

4_ ژیژک،اسلاوی؛ (2002) به برهوت حقیقت خوش آمدید؛ ترجمه فتاح محمدی، زنجان: نشر هزاره‌ی سوم، 1392

5_ سیاری،علی اکبر؛ (1393). دویچه وله فارسی؛دانش فناوری(2017) برگرفته از اینجا

6_ مداحی،محمد ابراهیم؛ (بی تا). جنگ روانی و اثرات روانشناختی آن. در فصلنامه بسیج

انگلیسی

1_ Nic, bostrom (2005) A history of transhumanist thought , in journal of evolution and technology- vol. 14 Issue 1- april 2005

2_ Rose, david (2014) Enchanted Objects: Design, Human Desire, and the Internet of Things. New York,  Division of simon & Schuster,inc,2014

.


.

[1]  کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی   [email protected]

[2] The Great war

[3] Slavoj zizek

[4] Carl Jung

[5] Jacques Lacan

[6]The Truman show

[7] Hyper reality

[8] data

[9] Event horizon

[10] Resident Evil

[11] Contagion

[12] Cyber  gupat

[13] simulacrum

[14] Aesop

[15] Transhumanism

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *