سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان «هویت ایستا، هویت پویا»

سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان «هویت ایستا و هویت پویا»

با عرض سلام به محضر همه خواهران و برادران[1]

همانگونه که اشاره شد بحث در مورد هویت به مفهوم فردی خواهد بود …

حوزه های معرفتی که از هویت بحث کرده اند

قبل از این که وارد بحث هویت بشوم این نکته را عرض می کنم که مسئله هویت مسئله ای است که درحوزه های معرفتی بشر قابل طرح وبررسی است و طرح وبررسی شده است اولاً در زمینه فلسفه حداقل در سه شاخه مهم فلسفی مسئله هویت قابل طرح است یکی در فلسفه مابعد الطبیعه، دیگری درفلسفه ی ذهن وسوم در   فلسفه اخلاق. دراین سه شاخه از فلسفه بحث هویت طرح شده است. درعلوم تجربی انسانی در روانشناسی با تاکید بیشتر و در جامعه شناسی وعلم سیاست هم مسئله هویت قابل طرح است. در دانش های تاریخی هم مسئله هویت مخصوصاً هویت ملی- تاریخی طرح شده است. درعلوم عرفانی وشهودی هم باز مسئله هویت طرح شده است. بنابراین ما با موضوعی سروکارداریم که از ابعاد و وجوه مختلفی می شود به آن نظر کرد ودر موردش سخن گفت.

چیزی که من در این جلسه برعهده گرفته ام هویت از دیدگاه اخلاقی- روانشناسی با تاکید برآموزه های عارفان اسلامی است. ازمجموعه آنچه از عارفان اسلامی باقی مانده است ما می توانیم نظرگاهی را در مورد هویت استنباط کنیم که این نظرگاه عارفان درباره هویت بعد اخلاقی- روانشناسی دارد ومن همین بعد اخلاقی- روانشناسی را محل گفت وگو خواهم داشت.

سه سوالی که در پیرامون هر انسانی قابل طرح است

درباره ی هر انسانی سه سوال خاص قابل طرح است:

چرا به این انسان خاص “موجود” گفته می شود؟

 یک سوال این است که چرا به این انسان خاص “موجود” گفته می شود؟ چرا گفته می شود فلان کس “موجود” است؟

 شما فرض کنید شخص خاصی را که اسمش را می گذاریم حسن اگر اشاره کردیم به این شخص خاص که نامش حسن است وگفتیم این موجود است، این هست دراین جا جای این سوال است که من به چه مجوزی اشاره کردم به حسن و او را موجود دانستم وگفتم او موجود است. وقتی این سوال را از من می کنید من حتماً باید در جواب سوال شما به ویژگی یا ویژگی هایی اشاره کنم که این ویژگی یا ویژگی ها درمیان تمام موجودات جهان مشترک است واز جمله این حسن هم واجد این ویژگی یا ویژگی ها است یعنی اینکه من به حسن می توانم اشاره کنم وبگویم او موجوداست واین ویژگی یا ویژگی هایی است که در آن ویژگی یا ویژگی ها حسن با همه موجودات جهان هستی مشترک است. این ویژگی یا ویژگی ها درهمه موجودات جهان هستی است ولی در معدوم ها نیست و در آنچه معدوم است وجود ندارد. این که ویژگی یا ویژگی ها چیست این مورد بحث بخشی از فلسفه است که از آن به فلسفه مابعدالطبیعه تعبیر می کنیم.

علاوه بر این به حسن می شود اشاره کرد وگفت که این “انسان” است.

مجوز حمل انسان بر افراد

 باز اگر از من بپرسید که به چه مجوزی تو اشاره می کنی به حسن و می گویی او انسان است. من علی القاعده باید به ویژگی یا ویژگی هایی اشاره کنم که درمیان همه ی انسان ها از جمله حسن مشترک است وبجا هیچ موجود دیگری غیر از انسان آن ویژگی یا ویژگی ها را ندارد به این جهت است که من می توانم به حسن بگویم او انسان است.

طبعاً حسن با همه انسانهای دیگر در ویژگی یا ویژگی های مشترک است واین ویژگی یا ویژگی ها فقط اختصاص به انسانها دارد و درغیر انسانها وجود ندارد حتی اگر یکی از این ویژگی یا ویژگی ها درغیر انسان ها وجود داشته باشد این مجوز نیست وبه من اجازه نمی دهد که به حسن، انسان بگویم حسن انسان بودنش به جهت ویژگی یا ویژگی های مشترک میان همه انسانها است.

اما درعین حال علاوه براینکه به حسن می شود اشاره کرد وگفت این موجود است وعلاوه بر این که به حسن می شود اشاره کرد وگفت این انسان است به حسن می شود اشاره کرد و

وجوه منحصر به فرد یک شخص(هویت شخصی)

چیزسومی هم می توان گفت وآنکه این “حسن” است

 وتفاوت این سومی با دومی و اولی در این است که این سومی وجه منحصر به فرد«یونیک » ویگانه وبی نظیر وبی همتای وجود حسن است. حسن در این جا دیگربا هیچ موجود دیگری درجهان هستی نه در گذشته ونه در حال ونه در آینده شریک نخواهد بود. حسن به جهت موجود بودنش با همه موجودات جهان هستی گذشته وحال وآینده شریک است به جهت انسان بودنش هم با همه انسانهای دیگر،حال وآینده شریک است. ولی چه چیزی است که اختصاصی حسن است که دراین باب حسن دیگربا هیچ موجودی نه درگذشته ونه درحال ونه درآینده شریک نیست؟

“وجه بی نظیروبی همتای بودن حسن چیست؟” از این سو به هویت شخصی،”Personal Identity “تعبیرمی­کنیم که یکی از مسائل بسیار مهم در فلسفه ی ذهن است بنابراین مسئله ما امروز درباره این عنصر سوم یعنی درباره هویت شخصی است. این که منحصربه فرد بودن هر انسانی به چیست؟ چرامن، من هستم؟ وهیچ موجودی درجهان نه من بوده است ونه هست ونه خواهد بود وچرا فقط تو، تویی وهیچ موجودی درجهان هستی نه تو بوده است ونه هست ونه خواهد بود؟

مسئله هویت شخصی از دیدگاه های فراوان محل توجه قرار گرفته است اما من فعلاً از دیدگاه خاص به آن اشاره می کنیم و آن مسئله این است که وقتی مسئله هویت شخصی از منظر “روانشناختی-اخلاقی ” مورد بحث واقع می شود آن وقت سوال تبدیلی می شود به این سوال که:

 “چه چیزی در من است که من باید دغدغه حفظ وحراست وصیانت آن را داشته باشم؟”” چه چیزی درمن است که اگربه آن خدشه وارد شود به منی من خدشه وارد می شود؟”” چه چیزی درمن است که من باید به هرقیمتی آن چیز را حفظ کنم که اگر آن چیز را حفظ نکنم منی من از دست رفته است ودیگر من، من نخواهم بود؟”

 

 از لحاظ روانشناختی واخلاقی مسئله به اینجا ارجاع وتحویل می شود. البته از منظرهای دیگر مسئله هویت به صورت دیگری طرح می شود ولی از نظر روانشناختی، اخلاقی مسئله این است .

به تعبیر دیگری “کجاست که شما باید احساس خطر کنید؟” “کجاست که باید احساس کنید که به شما تجاوز شده است؟ به شماتعدی شده است؟ شما لگدمال شده اید؟”

 این جاست که ما باید توجه به این نکته بکنیم که، خود خودمان در واقع انسانیت نفسانیت خودمان را… نه به معنای منفی اش- یعنی هویت خودمان را ما به چه می دانیم؟

وقتی می خواهیم به تعابیر عرفای خودمان از هویت نزدیک شویم باید به مقدمه دومی هم بپردازیم.

مقوله در فلسفه مابعدالطبیعه

درفلسفه مابعد الطبیعه گفته شده است که اگر بخواهیم برای هرچیزی ادعای وجود کنیم باید یکی از مقولاتی که می گویم باشد:

یا باید به تعبیر فیلسوفان “جوهر” باشد، مثل یک گربه، یک بلبل

یا اگر جوهر نیست باید “خاصه”­ای از خاصه های این جوهر باشد: مثل سرخی این گل.

 (این گل خودش جوهر است اما سرخی این گل خاصه ای(Property)از خاصه های این جوهر است)

یا سوم چیزی که باید باشد اگرهیچ کدام از این دو نیست، ” نسبت” است

 مانند نسبت استادی و شاگردی که بین شخصی و شخص دیگری وجود دارد یا دوری ونزدیکی که بین من وشما برقرار است. من الان به چند نفر از حاضران در جلسه به لحاظ مکانی وفیزیکی نزدیکم ونسبت به بقیه دورهستم. این یک نسبت است و خاصه نیست چرا که اگر من شما را در نظر نگیرم ودیگر نسبت به کسی دورنیستم ونه نزدیک.

نسبت فرقش با خاصه این است که خاصه در خود آن موجود حضور وجود دارد ولی نسبت وقتی است که آن موجود را با موجود دیگری مقایسه کنیم. خانه ی من اگر خانه­ی دیگری را درنظر نگیرم به هیچ خانه ای دور یا نزدیک نیست وقتی خانه دیگری را درنظر می گیریم آنوقت می گوییم خانه من به آن خانه دور یا نزدیک است. نسبت همیشه در ارتباط موجودی با موجود دیگر متصور است .

قسم چهارم از چیزهایی که می شود ادعای وجود برای آنها کرد “مجموعه ها” هستند.

 مجموعه ها هم وجود دارند. مثلاً می توانیم بگوییم مجموعه شیمی دانهای ایرانی. این واقعاً وجود دارد. یا مجموعه کودکان کمتر از سه سال. مجموعه کودکان کمتر ازسه سال دندان درنیاورده. مجموعه ما هم واقعاً وجود دارند ویک نحوه ی وجود هم می توان برای آنها متصور شد.

چیز دیگری که متصور است (وجود دارد)، “وضع امور” است.

 شما در ابتدای یک جمله اگر یک “این که” بگذارید وضع امور می شود. اگر من بگویم: “حسن بیمار است.” این یک جمله اخباری است. اما اگربگویم: “این که حسن بیمار است …” این وضع امورمی شود. “این که حسن بیمار است” یکی از اوضاع جهان هستی است. البته برای اینکه ما به وضع امور برسیم یکی از راههایش این است که یک “این که” در ابتدای جملات اخباری بگذاریم. راه دوم این است که ما درجمله اخباری محمول را از حالت صفت بودن به اسم تبدیل کنیم وبعد آن اسم را مضاف قراربدهیم و موضوع را مضاف الیه آن اسم قرار بدهیم. مثال: همین حسن بیمار است. حسن محمول بیمار صفت است. این بیمارکه صفت است را تبدیل می کنیم به اسم می شود بیماری. بعد این اسم را مضاف قرار می دهیم و حسن که محمول است را مضاف الیه قرار می دهیم. می شود: “بیماری حسن”. “بیماری حسن” یک وضع امور است. یکی از امور جهان هستی بیماری حسن است. یا این که حسن بیمار است.

اما یک دسته ی دیگر از موجودات هم غیر از اقسامی که گفتیم وجود دارند که از آنها به “فرایند ها” تعبیر می کنیم.

 فرایند ها هم وجود دارند وغیر از انواع گذشته برای فرایندها هم می شود ادعای وجود کرد. به طور مثال می گوییم: فرایند جنگ میان دو کشور. فرایند ریختن آب از نهر به دریا. فرایند نرم شدن خلق وخوی فلان کس. فرایند یعنی اموری که در طول زمان تحقق می کنند. دریک آن تحقق پذیرنیست. باید در یک ظرف زمانی کم یا بیش طولانی مدت تحقق پیدا کنند. فرایندها بخش عظیمی از موجودات جهان هستی هستند. یکی از عیب هایی که بر نظام مقوله­بندی ارسطویی وارد می کنند این است که درنظام مقوله بندی ارسطویی فرایندها جایی نداشتند.یعنی ارسطودر مقالات خودش اسمی از فرایندها نمی برد.

مقوله مابعدالطبیعی هویت شخصی انسان

این مقدمه را برای این عرض کردم که برگردم به اصل صحبتم که هویت من به چیست؟ که اگر او در معرض خطری واقع شود من باید واقعاً به تب وتاب بیفتم.

وقتی این هویت را بخواهیم در نظر بگیریم می بینیم انسانها دو دسته اند. کسانی که هویت خودشان را یک جوهر می دانند که قسم اول از موجوداتی بود که اسم بردم وکسانی که هویت خودشان را یک فرایند می دانند که قسم آخراز موجوداتی بود که اسم بردم. اینجاست که به هویت پویا وایستا تعبیر می کنیم.

 مقوله انسان ؛جوهر یا فرآیند ؟!

کسانی که خودشان را یک جوهر می دانند یعنی یک موجود متحقق، شکل گرفته و بدون دگرگونی. اینها در واقع به هویت ایستا واستاتیک قائل هستند وکسانی که خودشان را یک فرایند وپروسه می­دانند در واقع برای خودشان هویت پویا قائل اند. یعنی یک هویت دینامیک.

پویایی هویت؛پیام عارفان

حالا ادعای من این است که پیام عرفان این است که شما همیشه هویت خودتان را هویت پویا بدانید نه هویت ایستا. عارفان یکی از بزرگترین دعوتشان این بود که تا وقتی که انسانها خودشان را یک جوهر می دانند یعنی یک موجود فیکس، ثابت شده وبرقرار، در خطا هستند. ونه فقط به لحاظ معرفتی در خطا هستند بلکه به لحاظ روانی و اخلاقی هم به خطاهای دیگری درنتیجه آن خطای معرفتی دچار می شوند.

عارفان می گفتند شما هویت خودتان را یک هویت پویا بدانید یعنی خودتان را یک فرایند ببینید واگر یک فرایند بدانید علاوه بر این که به شناخت درستی از خودتان رسیده­اید یعنی مشکل معرفتی ندارید، دستخوش یک سلسله مشکلات روانی واخلاقی هم نخواهید شد.

معنای فرآیند دانستن هویت شخصی

معنای این که من خودم را فرایند بدانم چیست؟ معنایش این است که من به هیچ چیز از داشته های خودم وهیچ چیزی از کرده­های خودم وبه هیچ چیزی از خواسته­های خودم، خودم را نبندم. من گمان نکنم که یکی از “خواسته” های من یا یکی از “داشته ها”ی من یا یکی از “کرده ها”ی من، خودِمن است وخودم را با آن هم سرنوشت کنم. اگر این هم سرنوشتی صورت گرفت در این صورت من خودم را دارای هویت ایستا دانسته­ام مثال بزنم: فرض کنید که من مدت 20 سال پیش یک نظریه­ای در یک حوزه معرفتی اظهار کرده باشم ومبدع یک نظریه یا یک تئوری باشم این نظریه­ای که من 20 سال پیش ابداع کردم، طبعاً برای من ودوستان وشاگردانی فراهم کرده است، طبعاً برای من شهرت ویک سلسله حیث اجتماعی فراهم کرده است.

من درباره نظریه خودم مصاحبه هایی کرده­ام مطالبی نوشته­ام وحول محور آن نظریه سخنرانی هایی کرده ام اگر شما بعد از 20 سال که من همه چیزم را به جهت آن نظریه بدست آورده ام نظریه من را مورد حمله قراردهید وبگویید که من می توانم نشان دهم که نظریه فلان کس دارای یک یا دویا n تا اشکال معرفتی است… . در این جا اگرمن خودم را دارای هویت ایستا بدانم خودم را با آن نظریه هم سرنوشت کرده ام وحمله شما را به آن نظریه حمله به خودم تلقی می کنم چون فکر می کنم یکی از داشته های من این نظریه بود وقتی کسی حمله به این نظریه می کند در واقع به من حمله کرده است. این جاست که من حمایت از خودم نشان می دهم غیرت می ورزم وچه بسا خشم می کنم و یک سلسله فعالیت هایی می کنم برای این که حمله که متوجه من شده است را دفع کنم چون احساس می کنم حمله به نظریه من، حمله به خودِ من است.

برای اینکه ببینید که چقدر تفاوت می کند مثال می زنم: اگر این حمله ای که شما به نظریه من کردید این حمله را به لباس من کرده بودید می گفتید این چه لباس زشت وبد وخفتی است این چه لباس بد قماش وبد جنس وپارچه ای است. طبعاً من تقریباً احساس نمی کردم که به من حمله کرده اید فوری نگاهی به لباسم می کردم واگر می دیدم که حق با شما است لباس را عوض می کردم ولباس دیگری می پوشیدم. این جا من درصدد دفاع بر نمی آمدم. غیرت نمی ورزیدم. چرا؟ چون خودم را مساوی با کت و شلوار خودم نمی دانم. خودم را مساوی با لباس خودم نمی دانم . یعنی معتقدم که من کسی هستم لباس من چیز دیگری غیر از من است. بنابراین حمله به لباس من حمله به من نیست. حمله به چیز دیگری است که بیرون من است. اما چرا با نظریه ام این معامله را نکردم ونسبت به نظریه ام غیرت ورزیدم. ونگفتم همانطور که کت وشلوار من اگر ایرادی داشت، اگر نظریه من ایرادی داشت دقت بکنم اگر این عیب وایرادها واقعاً وجود دارد بگویم این نظریه را مثل لباسم می کنم و دور می­اندازم و می­گویم از این به بعد علی­رغم اینکه تمام شهرت من ومحبوبیت وحیث اجتماعی من وشاگردانم وچه بسا درآمدم را به خاطر این نظریه بدست آورده بودم ولی نظریه را مانند لباسم که عیب داشت دور می­اندازم، اما با نظریه ام این کار را نمی کنم.

این معنایش این است که من نظریه ام را یک جز  فیکس وثابت از هویت خودم دانستم وحمله به آن را حمله به خودم تلقی می کنم. عرفا گفتند کاری که فلان کس با نظریه خودش می کند شما نه باید با نظریه های  خودتان بکنید ونه هیچ چیز دیگری از داشته های خودتان و از داشته ها وکرده های شما غیر ازشما هستند. بنابراین شما خودتان را یک فرایند بدانید که این فرایند هر کرده­ای که داشته است، کرده­ی گذشته او بوده است. الان می تواند کرده دیگری داشته باشد وهرچه در گذشته داشته است، داشته های گذشته او بوده است و می تواند الان داشته­ی دیگری داشته باشد وهر خواسته­ای که داشته است، خواسته­ی گذشته او بوده است والان می تواند خواسته اش را عوض کند. نباید بگوید اگر من خواسته ام را عوض کردم هویتم از دست رفته است.

اگر داشته ام را عوض کردم، هویتم از دست رفته است. یا اگر کرده ام را عوض کردم، هویتم از دست رفته است.

سیرو سلوک -پیام عرفان- یعنی فرآیند دیدن خود

به این جهت است که تمام پیام عرفان، “سیروسلوک” است. سلوک یعنی فرایند، دیدن خودتان. همه عرفان ها در مولفه ی بسیار بسیار مهم مشترک هستند. وآن اینکه نام انسان را نامی از مقوله­ی فرایند انتخاب می کنند نه نامی از مقوله جوهر.

 به انسان صفت سالک، راهرو وصفت رهرو می دهند که این ها دلالت بر یک فرایند وروند می­کند واین معنایش این است که تو اگر الان خواسته ای داری، گمان مکن اگر این خواسته ات از بین رفت تو از بین رفته ای. هر ویژگی را که این ویژگی را خودت دانستی این خطاست :

 تو به هر صورت که آیی بیستی.

تو هر تصوری از داشته خودت بکنی وبگویی این داشته من است پس من هستم. یا این کرده من است پس من هستم. یا این خواسته من است پس من است.

فرآیند دیدن خود لازمه سلامت و واقع بینی انسان

تو خودت را فیکس ومتوقف کرده ای ولی انسانی که از نظر عارفان انسانی است به لحاظ معرفتی واقع بین وبه لحاظ روانشناختی واخلاقی سالم- این ها مهم است سه تاچیز هستند. به لحاظ معرفتی واقع بین باشیم وبه لحاظ اخلاقی وروانشناختی همه سالم باشم اقتضایش همین است که عرض کردم- اقتضایش این است که شما خودتان را فرایند ببینید وفرایند فقط وقتی هویتش از بین می رود که ثابت شود. اگر می خواهید آبشار را از بین ببرید فقط باید جلوی حرکتش را بگیرید. یک موج را اگر می خواهید از بین ببرید فقط جلوی حرکتش را بگیرید. اگر دقت کنید من اگر بخواهم این لیوان را از بین ببرم باید حرکتی در لیوان ایجاد کنم تا از بین برود. اگرحرکتی ایجاد نکنم این لیوان به لیوان بودن خودش باقی می ماند ولی وقتی حرکتی ایجاد کنم یعنی وقتی فشاری دهم این لیوان از بین می رود. جوهرها این گونه هستند با حرکت از بین می رود ولی فرایندها باسکون از میان می رود. یعنی یک آبشار یا یک فواره که آب از آن فوران می کند اگر جلوی حرکتش را بگیرید از بین می رود. یک آبشار را برای اینکه از بین ببرید باید جلوی حرکتش را بگیرید. فرایندها با ایجاد سکون از میان می رود اما جوهرها با ایجاد حرکت از میان می روند.

عارفان از ما می خواستند که این گونه نباشیم ما خودمان را یک حرکت بدانیم وهر کجا که ایستادیم بدانیم که آن ما نیستیم. این خیلی مهم است. توبه هر صورت که آیی بیستی. به هر صورت که بایستی که منم این و آن…آن تو نیستی. تو دیگر آن نیستی. تو آن موجود ثابت نیستی، تو یک موجود سیالی.سیالیت موجودیت توست. تحرک موجودیت توست نه ایستایی.

 برای این که این امر پیش بیاید عرفای ما توصیه هایی کرده اند. می گفتند: برای این که بفهمید شما فرایند هستید نه جوهر و این فرایند بودن خودتان را از خودتان نگیرد باید توجه به اموری بکنید که اگر توجه به این امور شد، فرایند بودن شما حفظ می شود. همه امور در یک وجه مشترک است وآن این است که می خواهید نگذارند که سکونی درما پدید بیاید. می خواهند پویایی ما مثل آبی که از آبشار سرازیر می شود ثابت بماند. این که اقبال لاهوری می گفت، هستم اگر می روم گر نروم نیستم دقیقاً دیدگاه عرفا را می گفت که من یک موجم اگر نروم نیستم. موج فقط تا وقتی می رود هست. برخلاف سنگی که کنار این دریاست که این تا وقتی نمی رود سنگ است. به محض اینکه دستخوش حرکت بشود سنگ بودنش کم یا بیش دچار خدشه می شود. عرفا توصیه هایی می کردند این توصیه ها من فرصت نیست که همه آنها را خدمت شما عرض کنم ولی خودم بامداقه احساس می کنم که سه تا از این توصیه ها از مهمترین توصیه ها است. ولی این سه تا هم به نظر من نوعی تقدم و تاخر منطقی نسبت به یکدیگر دارد. یعنی می توانیم بگوییم توصیه اول مادر توصیه دوم است. وتوصیه دوم مادر توصیه سوم است .

سه توصیه مهم عرفا                                            

1)جدا کردن خود از باورها

توصیه ی اولی که عرفا می کردند این بود که می گفتند باورهای خودتان را از خودتان جدا کنید

 خودتان را با باورهایی که دارید، پیوند نزنید. این باورها شما را ایستا می کند به سکون وا می دارد. من یک توضیحی بدهم که چگونه باورمن اگر هم سرنوشت شد با من، من را ایستا می کند.

بیان یک مثال از فن ترجمه

کسانی که آشنایی با فن ترجمه را دارند می دانند که در فن ترجمه اصطلاحی وجود دارد به نام افسون معنای اول. این افسون معنای اول کاملاً قابل تنظیم است به چیزی که من الان درصدد بیان آن هستم. گفته می شود هرانسانی وقتی زبانی غیر از زبان مادری خودش یاد می گیرد اولین بار که با یک لغت درآن زبان مواجه می شود. با یک معنای آن لغت برخورد می کند مثلاً فرض کنید که شما زبان مادریتان انگلیسی نیست وقتی شروع می کنید به زبان انگلیسی یاد گرفتن اولین بار کلمه well را در انگلیسی به معنای خوب یاد می گیرید چون اولین جمله ای که درزبان انگلیسی یاد می دهند این است که  حالم خیلی خوب است  I am very well می گویند  شما در زبان انگلیسیwell را به معنای خوب یاد می گیرید این اولین معنای است که از کلمه well یاد می­گیرید اما تقریباً هیچ لغتی در هیچ زبانی نیست که فقط یک معنا داشته باشد. البته در این جهت زبان ها با هم فرق می کند ولی با این همه تقریباً این گونه است که هر لغتی در هر زبانی بیش از یک معنا دارد. وقتی که من با لغتی مواجه ام که بیش از یک معنا دارد، دویا سه یا n  تا معنا دارد. ولی من اولین بار که با این لغت مواجه شدم یکی از معانی اش را یاد گرفتم کسانی که در فن ترجمه کار می کنند می گویند که ما استعداد داریم که افسون زده ی این معنای اول هم تا آخر بمانیم. یعنی تا آخر این آمادگی در ما است که هر وقت در زبان انگلیسی به wellبرمی خوردیم به همان معنای خوب فرض کنیم وندانیم که معنای دیگری هم دارد.

ما همیشه افسون زده ی معنای اول هستیم. بنابراین شما اگر اهل ترجمه باشید می بینید هر وقت که دارید ترجمه می کنید به هر لغتی که برخورد می خورید اولین معنایی که در نخستین مواجه تان با این لغت با آن برخورد کرده اید این به ذهنتان متبادر می شود وبسیاری از عیب های مترجمان هم همین است که فکر می کنند که این لغت فقط یک معنا دارد. درست است که من به لحاظ زمانی اولین بار با این مواجه شدم ولی باید بدانم که معنای دوم وسوم و چهارم و… هم وجود دارد.   معنای دیگرش معنایی نیست که با معنای اول غلط بشود.

well البته چاه است چاه با خوب خلط نمی شود. اما همیشه که تفاوت معنای دوم در معنای یک لفظ این گونه زیاد نیست. فرض کنید که در زبان انگلیسی ما همیشه داریم لغات را به معنای اول یاد گرفته آنها را اخذ می کنیم. غافل از این که این لغات معنای فراوان دیگری دارد وتا شما افسون زده معنای اول باشید تقریباً می شود گفت که آن زبان را یاد نمی گیرید به این افسون معنای اول می گویند.

همین شخصی که در ترجمه می گویند افسون زده معنای اول در روانشناسی باور هم وجود دارد. آدم افسون زده باور اولش نسبت به عالم است. راجع به هر پدیده­ای اول باوری که به شما داده است. شما همیشه افسون این هستید وگویا دیگر نمی خواهید دست از این باور بردارید و راجع به این پدیده به یک باور دوم یا سوم یا nام برسید و اتفاقا‍ً ما اولین باور را در سنینی یاد می گیریم که قدرت تمیز نداریم. قدرت استدلال نداریم. قدرت خوداندیشی نداریم. این باورها باورهایی هستند که در زمانی راجع به یکایک پدیده ها به ما القاء می شود که در آن زمان ما کاملاً مقلد هستیم. ما کاملاً تقلید کردیم. علاوه بر تقلید ما در زمانی باورهای اول نسبت به جهان هستی پیدا می کنیم که نه فقط اهل تقلیدیم بلکه تقلین پذیرهم هستیم. القا پذیر هم هستیم وهمه اینها باعث می شود که ما باورهایی نسبت به یکایک پدیده ها داریم که این باورها نخستین باورهای ما هستند. ولی همانطور که در ترجمه افسون معنای اول تا آخر با ما می ماند چه بسا اولین باوری که نسبت به هر پدیده ای پیدا کنیم تا آخر با ما می ماند.

غافل از آنکه همانطور که آن لغت بیش از یک معنا داشت ولو تو یک معنایش را بیشتر یاد نگرفتی راجع به این پدیده هم بیش از یک باور وجود دارد. و تو می خواهی همچنان خودت را با باور اول در پیوند بدانی وقتی کسی می خواهد خودش را در باور اولش راسخ بداند آنوقت

چگونگی در قید و بند قرار گرفتن توسط باورها

معنایش این است که هویت ایستا می خواهد این است که الف ، x  را رای خودش در نظر بگیرد غافل از اینکه می شود گفت که نخستین باور من نسبت به پدیده x ، ب است. یا یک باور سومی

تحت عنوان x برویم ببینم نمی رسم به باور دیگری که xاست اما راجع به باور الف است وxج است. کسانی که می خواهند هویت پویا داشته باشند باید همیشه بداند در عین حالی که فعلاً ب است رسیدنند همین گونه است.   xب باشد وبعد هم که به x الف نباشد وxولی باید بروند ببینند که نکند  جیم باشد و این یعنی دیدن فرایند خود. هر وقت انسانی با یک باور x ب نباشد وxمی گویم بروم ببینم نکند عقد اخوت بست. این دیگر هویت خودش را تبدیل به جوهر کرده است.

در باب این موضوع اگر بخواهم بسط کلام بدهم از کل بحث دور می مانم والا اینکه چگونه باورها ما رو در قید و بند قرار می دهند، ساز و کارهای مختلفی دارد یعنی ما می توانیم از طریق سازوکارهای مختلفی در قیدوبند باورهای خودمان واقع بشویم. این جاست که عرفای ما دائماً به ما می گویند که تو به این باور خودت نایست. آخرین پاراگراف فصولی الحکم محی الدین عربی( فصول الحکم ابن عربی به نظر خود ابن عربی تمام آن چیزی را که یک عمر می خواست بگوید و در 600 کتاب گفت در یک کتاب و در فصول الحکم آورده است.) وبعد در آخرین پاراگرافش می گوید نهایت چیزی که در کتابم می خواستم بگویم این است که شما بدانید که همیشه در باب هر امری معتَقَد دارید معتقد خودتان را در مورد آن امرو خود آن امر خلط نکنید باور شما راجع به یک چیز خود آن چیز نیست بنابراین همیشه بدانید که ممکن است باورتان راجع به یک چیز ناسالم ونادرست وعوضی به معنای این که عوضی گرفته اید باور خودتان را با خود آن چیز باشد بروید به سراغ این نکند باور مطابق با واقع­تری از آن چیز وجود دارد.

بنابراین من ابن عربی به شما می گویم عقیده ی شما عقلیه شما نشود. عقلیه یعنی گره. عقیده های شما عقیده ها وگره هایی نشود که شما را این جا ببند. این چیزی است که من می خواهم به شما گویم. بعد راجع به خدا هم می گوید: حتی عقیده ای که راجع به خدا هم دارید بدانید که این خدا نیست. عقیده شما است در مورد خدا. وعقیده های دیگری هم در مورد خدا می تواند باشد. از این وابستگی ما به باورهایمان یک نکته دومی هم پدید می آید وآن هم در بند گذشته قرار گرفتن است. این مورد هم ناشی از نکته ی اول است.

2)در بند گذشته خود نباشید

نکته دوم این است که عرفا به ما می گفتند که شما “در بند گذشته خودتان نباشید.”

 هر چه در گذشته خواسته­اید. هر چه در گذشته کرده اید. هرچه در گذشته داشته اید که این داشته ها هم خودشان مقوله های متفاوتی دارند و این داشته ها منظور فقط داشته های مادی نیست ، مناسباتی که داشته اید، ارتباطاتی که داشته اید،  این ها در خطر این است که شمارا ایستانند و نگذارند پویایی خودتان را حفظ کنید وهمیشه بخواهید در گذشته خودتان باقی بمانید از این لحاظ هم بود که قدما به دیگران توصیه می کردند که نه فقط به دیگران نگویید که گذشته ما چه گذشته ای بوده است بلکه سعی کنید گذشته خودتان را از باور خودتان دور بکنید. من مثال ساده ای برای شما بزنم.

شما فرض کنید که یک استادی را ده سال یا بیست سال با او سرو کار داشته اید. به جهت این ارتباطات دیرینه­ای که با ایشان داشته اید کاملاً از ایشان شناخت دارید بنابراین می توانید به رفیقتان یا دانشجوی دیگری که در کلاس شما است بگویید که اگر از این استاد و نمره می خواهید راهش این است یا اگر می خواهی عصبانی­اش کنی این حرف را بزن. اگر می خواهی دلش را به دست بیاوری راهش اینه.

چرا شما می توانید بر این معلمان سلطه داشته باشید که اگر خواستید می توانید عصبانی اش کنید. بلدید چه کار کنید یا اگر بخواهید دلش را به دست آورید بلدید چه کار بکنید؟ به دلیل اینکه شناختتان از او زیاد است. هرچه شناخت ما از دیگران زیادتر می شود سلطه دیگران بر ما بیشتر می شود. اما فرض کنید معلمی که در عمرتان اولین باری است که می بینیدش الان داخل کلاس می آید.این را شما چگونه می توانید عصبانیش کنید؟ چگونه می شود دلش را به دست آورد آدم نمی داند؟ چگونه می شود خسته­اش کرد. آدم نمی داند؟ چگونه می شود کاری کرد که درس را رها کند؟ آدم نمی داند؟ هرچه شناخت ما از دیگران کمتر باشد سلطه ما بر دیگران کمتر می شود وهر چه شناخت از گذشته­تان بیشتر به آدم ها بدهد سلطه آنها بر شما بیشتر می شود. بیشتر می فهمند که نقاط ضعف و قوت شما کجاست. از لحاظ عاطفی آستانه تحریکتان کجاست؟ به لحاظ باورها از چه باورهایی نمی توانید عدول کنید؟ اما جالب این است که از لحاظ عرفا فقط مسئله این نیست که من سعی بکنم گذشته ام را شما ندانید چون شما من را در چنگ می گیرید باید سعی کنم گذشته ی من خودش را در چنگ نگیرد و این نکته ای است که من می خواهم عرضش کنم هرچه آدم بیشتر در چنگ گذشته قرار بگیرید ثابت تر می شود. اینکه فلان کس می گوید من ده سال است که می گویم الف،ب است چگونه بگویم الف، ب نیست. معنایش این است که آن ده سال الف،‌ب است گفتن حال وآینده من را هم در قبضه ی خودش گرفته است. دیگر نمی گذارد من الان بگویم الف، ب نیست. یکی از عرفای بزرگ مسیحی که آلمانی هم است به نام یاکوب بومه جمله ای دارد که من فکر می کنم بیت الغزل عرفان جهانی همین جمله است. می گوید:

فاصله میان بهشت وجهنم این است که(درواقع وقتی می گوید بهشت وجهنم یعنی کسانی که اهل سعادتند و کسانی که اهل شقاوتند) اهل بهشت کسانی هستند که می خواهند برحق باشند واهل جهنم کسانی هستند که  می خواهند بر حق بوده باشند. یعنی اینکه فرض کنید من در این جلسه با شما وارد گفت وگو می شوم اگر تمام سعی ام را در گفت وگو بحث و منازعه فکری که با شما دارم این باشد که ملکیان کاری بکن که در این برخورد به حق برسی. حق به دستت بیاید. در این صورت من به لحاظ اخلاقی، روانی آدم سالمی هستم به تعبیر یاکوب بومه اهل بهشتم. اما اگر به خودم بگویم ملکیان کاری بکن که تو که دیروز گفته ای الف،ب است. آن الف،‌ب است دیروز را از چنگت نگیرند یعنی برحق بودن در گذشته را نگه دار اگر من به شما بگویم من در این بحثی که با شما وارد می شوم. هر چه در گذشته گفته ام ولوتا یک لحظه پیش هم گفته ام اصلاً من را در قید وبند قرار نمی دهد من می خواهم همین الان بر حق باشم. این معنایش این است که اگر تمام عقاید گذشته من را هم تخریب کردید می پذیرم. اما اگر بگویم نه من می خواهم حرفی که دیروز زده ام یا پارسال گفته ام یا در فلان کتاب نوشته ام این برحق بودنش از دستم نرود وآن وقت تمام جروبحث من بر سر بر حق بودن گذشته ام است نه بر حق بودن کنونی­ام واین معنایش این است که حرفی که من در گذشته گفته ام وبه آن معتقد شده ام حال من را در مشت خودش گرفته است و می گوید دیگر از این جلوتر نرو. از این جا دیگر تحرکی نباید داشته باشم وباید همچنان بمانم کسانی که به قول بومه اهل بهشتند می خواهند همیشه بر حق باشند نه اینکه بر حق بوده باشند بنابراین اجازه نمی دهند گذشته شان آنها را در خدمت بگیرد. ولی ما انسانهای عادی اگر دقت کنید می بینید که از روز اول که زندگی را شروع می کنیم، روز اول زندگیمان میلیاردها راهی را که در روز دوم می توانیم در پیش بگیریم به نصف می رساند روز دوم میلیون ها راهی را که در روز سوم می توانیم در پیش بگیریم به نصف می رساند به همین ترتیب کم کم به سنی مثل سن من 30 سال یا 35 که می رسیم دیگر می بینیم هر روز برای روز فردا یک راه بیشتر در پیش نداریم چرا؟ چون انباشتگی آنچه در گذشته کرده ایم وداشته ایم وخواسته­ایم دائماً اقیانوس امکان های ما را تنگ تر کرده است.

مایی که روز اول با یک اقیانوس امکان ها به تعبیر ابن عربی بدنیا آمده بودیم دیگر الان می بینیم که فردایمان مثل سپس فردایمان است وپس فردایمان هم مثل روز بعد از آن است. چرا؟ چون هرروز یک بخشی از امکانات بعدمان را تنگ تر کرده ایم همه اش به جهت این که ما گذشته ی خودمان را نمی خواهیم ازدست بدهیم و گذشته وقتی نخواداز دست برودآدم به فیکس بودن وثبات می افتد و فرایند بودن آدم از دست می رود اما عرفا نمی گذاشتند این حالت پیش بیاید. عرفا باوری که دیروز داشتند می گفتند این باور دیروز من است. امروز بیا ببینم چه می شود گفت وباوری راهم که الان دارم ممکن است فردا عوض کنم این فقط درناحیه باورهای من نیست در ناحیه همه باورها وداشته ها وکرده هاست. یکی از داشته های ما باورهای ما است.

 ما داشته های دیگری هم داریم مضافاً براینکه غیر از داشته ها، کرده های دیگری هم داریم وغیر از داشته ها و کرده ها خواسته های دیگری هم داریم.

3)در بند داوری های دیگران نسبت به خود نباشید

اما نکته ی سومی که عرفا توصیه می کردند این بود که یک چیز سومی هم شما را از فرایند بودن     می اندازد وآن این است که در بند داوری های دیگران راجع به خودتان باشید

 اگر من پاس دارم که شما داوری هایتان را جع من چیست ونخواهم داوریتان راجع به من منتفی بشود و اگر من بخواهم داوری شما نسبت به من منتفی نشودو این معنایش این است که زمام بودن خودم دست شما افتاده است. اگر تا دیروز لباسی می پوشیدم شما توقع دارید انتظار و چشم داشت دارید که فردا هم همین لباس را بپوشم و اگر بخواهم که چشم داشت شما را برآورده کنم یعنی باید فردا هم مثل امروز لباس بپوشم. چون می خواهم داوری شما نسبت به من منفی نشود.

همه ی کسانی که در داوری های دیگران زندگی می کنند روز به روزبیشتر به ثبات و عدم تغییر می افتند. چرا؟ چون آنچه که دیگران در گذشته ازمن دیده اند :

1-پیش فرض هایی درباره ی من در ذهنشان ایجاد کرده.

2- انتظارات وتوقعاتی درباره من ایجاد کرده .

 3- توصیفاتی راجع به من ایجاد کرده که من می خواهم توصیفاتی که راجع به من کرده اند وپیش فرض ها  وانتظامات وتوقعاتی که نسبت به من داشته اند ازبین نرود وبه همان قرار خودش باقی بماند. چون می خواهم دید دیگران نسبت به من منتفی نشود اگرتوصیفی که دیگران از من داشته اند یا انتظار و توقعشان عوض بشود آنوقت داوری شان نسبت به من منفی می شود.

برای اینکه پیش فرض هایی که دیگران راجع به من دارند انتظارات وتوقعات وتوصیفاتی که راجع به من دارند عوض نشود تا داوری شان نسبت به من منفی نشود و من در واقع دارم مثل گذشته رفتار می کنم در واقع گویا به زبان حال هر انسانی به دیگران می گوید که شما می خواهید من چگونه باشم شما بگویید تا من باشم.و این معنایش این است که من می خواهم به همان ثبات بمانم هروقت کسی بخواهد دید دیگران در مورد اون منفی نشود او باید به ثبات راضی بشود- به تعبیری دیگری که گفته شده است عرض می کنم- همانطور که روانشناسی اجتماعی گفته اند در واقع پنج تا من برای ما متصور است و ما همیشه بجای این که در من اول و دوممان زندگی کنیم می خواهیم در من سوم و چهارم یا پنجممان زندگی کنیم.

پنج تا من انسان

من پنج تا من دارم:

 یکی “من آنچنان که واقعاً هستم”، در عالم واقع هستم. که به یک معنا می شود گفت که فقط خدا از این من باخبر است

 یک من دومی دارم و آن “من، آنچنان که من خودم تصور می کنم.” من چه تصوراتی از خودم دارم این می شود من دوم من. من برای خودم چه ویژگی هایی قائلم به چه ویژگی هایی قائل نیستم؟ چه ارتباطاتی قائلم؟ چه ارتباطاتی قائل نیستم؟ این ها مجموعاً می شود من دوم من. من آنچنان که خودم گمان می کنم دارم.

یک من سوم وجود دارد و آن “من آنچنان که شما گمان می کنید”. شما چه تصوراتی از من دارید. این هم می شود من سوم من. تصوراتی که شما از من دارید.

من چهارم من، “من آنچنان که تصور می کنم شما از من تصور دارید”

و یک من پنجمی هم وجود دارد که “من آنچنان که شما تصور  می کنید که من از خود دارم”.

 این ها پنج تا من هستند که در هم بازتاب پیدا می کنند ما همیشه در زندگیمان درست خلاف آن چیزی که عرفا می گویند در من سوم وچهارم و پنجممان زندگی می کنیم. یعنی همیشه من به خودم می گویم دیگران از من چه تصوری دارند؟ یا دیگران از تصور من راجع به خودم چه تصوری دارند؟ من از تصور دیگران راجع به خودم چه تصوری دارم؟

عرفا زندگی در من پنجم را توصیه می کنند

 همیشه در من سوم و چهارم و پنجمم زندگی می کنم عرفا می گفتند ما فقط باید در من اول و دوممان زندگی کنیم: زندگی کردن در من اول و دوم به این معنای که در من اول و دوم زندگی می کنیم برای این که روز به روز من دوم را به من اول نزدیک کنم یعنی روز به روز تصوری که من از خودم دارم به من نزدیک تر بشود را در نظر بگیریدxبیشتر انطباق کنید با من. ما که در من سوم و چهارم و پنجم زندگی می کنیم. شخص x در آنچه دیگران تصور ازx در کجا زندگی می کند xکه در من سوم و چهارم و پنجم زندگی می کند یعنی  از خودش داند x  در آنچه که خودش از تصور دیگران راجع به خودش دارد xدارند  این معنایش این است که ما همیشه می خواهیم که نظر دیگران نسبت به خودمان محفوظ وبرقرار بماند. اما عرفا می گفتند که این کار را نباید بکنید عرفا همیشه به یک زندگی اصیل، زندگی که مطابق با فهم و تشخیص خودم است. شماراخوش می آید بیاید.خوششان نمی آید نیاید.

در بند دیگران بودن علت تقلید و تبعیت از دیگری

به این ما را دعوت می کردند عرفا در بند دیگران بودن را، این که تصور دیگران ازمن باید محفوظ بماند را به هر قسمتش تخطعه می کردند و می دانستند وقتی ما با این تصور دیگران از خودمان زندگی می کنیم آنوقت است که به تقلید از دیگران و همرنگی با جماعت می افتیم این تقلید از دیگران یا جماعت به چه دلیل است؟ برای اینکه می خواهم از دیگران جدا نیفتم.

لاتستوحشوا فی الطریق الهدی لقله اهله

علی ابن ابی طالب در نهج البلاغه جمله ای دارد که می فرماید: “لاتستوحشوا فی الطریق الهدی لقله اهله” وقتی که در راه هدایت گام می زنید از این که کم آدم هایی را در این راه می بینید دستخوش وحشت نشوید. وحشت در زبان عربی به هر ترسی نمی گویند در زبان عربی انواع مختلف ترس از هم به لحاظ لغوی تفکیک شده است. وحشت یک نوع ترس خاص است. آنهم ترس حاصل از احساس تنهایی. اگر شما درخانه احساس       می کنید تنهایی و ترس شما را فرا می گیرید به این ترتیب به این ترس وحشت می گویند. این وحشت غیر از ترس دیگری به نام خوف است وغیر از ترس دیگری به نام خشیت است.

وحشت ترس ناشی از احساس تنهایی است. علی ابن ابی طالب می گوید: لاتستوحشوا فی الطریق الهدی لقله اهله. وقتی که می بینید در راهی که قدم می زنید کسی نیست دستخوش وحشت نشوید ترس ناشی از تنهایی شما را نگیرد. چون می دانند که ما همیشه می خواهیم همرنگ جماعت باشیم و از این که در راهی قدم می زنیم که دیگران در آن راه قدم نمی زنند و داریم خلاف جریان آب به تعبیر امروزی شنا می کنیم وحشت داریم واینکه می خواهیم مثل دیگران باشیم این باعث می شود که همه ی ما انسانها آب و رنگ هم دیگررا می گیریم و این بزرگترین چیزی بود که عرفا ها را از آن بر حذر می داشتند.

من بارها گفته ام این مثال البته مثال گویایی است. اگر چه مثالی نیست که عرفا زده باشند شما اگر پنج نوع میوه بخرید تا وقتی داخل خانه می برید هر کدام فقط بوی خودشان را دارند و فقط حس خودشان را به شما القاء می کنند اما وقتی شما اینها را می گذارید داخل یخچال بعد از ده روز که این ها در می آورید می بینید هر کدامشان برایندی از تمام بوها را دارند یعنی پرتقال بوی پرتقال بعلاوه هندوانه بعلاوه سیب را می دهد این       است در واقع هر کدام بوی خودش را به حد فراوان از دست داده برای اینکه بوهای دیگران را uniformity  به لحاظ روانشناختی در ما آدمیان هم   uniformityهم بگیرد. بنابراین همه شده اند هم بو. این میانمایگی    است. یعنی هم رنگی با جماعت برای این است که من یک بخش عظیمی از وجود خودم را فراموش بکنم تا همرنگ شما بشوم و هم بوی شما بشوم و همان آب و رنگ شما را بدهم.

عارفان می گفتند: اصلاً این کار را نباید بکنیم عارفان می گفتند هر کدامتان راه خودتان را بروید. اینکه می گفتند« الطرق الی ا… بعدد انفس الخلائق» معنایش این است که تو نباید لزوماً پا جای پای دیگران بگذاری تو راه خودت را به سو ی خدا داری و دیگری هم راه خودش را به سوی خدا دارد. هر کدامتان در راه خودتان قدم بزنید این که هر کدام در راه خودتان قدم زنید معنایش این است که من واقعاً به پویایی خودم بمانم. دائماً باید معتقد به این باشم که من بروم و هیچ چیز دیگری و باورهای دیگری نسبت به من هم نباید من را در خودش قرار بدهد.

این 3 توصیه مادر توصیه های عرفاست

اگر بخواهم شواهدی از این امور داشته باشم همانطور که در ابتدای عرایضم عرض کردم این سه تا توصیه مهمترین توصیه های عرفا است:

در بند باورهای خودتان نباشید.

در بند گذشته خودتان نباشید.

در بند داوری های دیگران را جع به خودتان نباشید.

 آنچه که عرفا بیشتر می گویند، بیشتر از این سه تا است اما واقعاً مادرش این سه تا است. به همین ترتیبی که عرض کردم. اولی زاینده­ی دومی است و دومی زاینده سومی است. یعنی یک نوع ترتیب منطقی نسبت به یکدیگر دارند. این به ما یک هویت سیال می دهد و می شود گفت که هویت سیال پیدا کردن اگر چه یک بحث اخلاقی روانشناختی است ولی تاثیراتش را در عوالم دیگر زندگی بشر هم می گذارد به تعبیر دیگری    می شود که بزرگترین نکبت ها و ادبارهایی که در عالم سیاست پیش می آید در عالم روابط اجتماعی هم پیش می آید، باز به این جهت است. ناشی از این که هر انسانی خودش را یک موجود ثابت می داند و می گوید این موجود نباید دست به ترکیبش بخورد و همچنان به همان قرار سابق خودش باقی بماند اگر بخواهیم شواهد این توصیه ها را از عرفان اسلامی نقل کنیم به نظر من می آید بحث خیلی طولانی می شود که حافظه من یاری نمی کند. ولی استشمام و استنتاجی که من از کل پیام عارفان خودمان وکل پیام عارفان جهان می کنم این سه پیام است. البته شواهدش تا حد فراوانی در ذهنم است ولی بخش اعظمش هم از حافظه ی من بیرون است.

امیدوارم که این محفل هویت سیال اگر مورد باور دوستان قرارگرفت یعنی پذیرفتن که چنین چیزی را اولاً عرفای ما گفته اند وثانیاً درست گفته اند که چنین چیزی گفته اند التزامش را در زندگی فردی و اجتماعی مان فراموش نکنیم[2].

.


.

خدایا چنان کن سرانجام کار /تو خشنود باشی و ما رستگار

[1] .  این سخنرانی در نخستين جلسه از سلسله نشست هاى هويت ايرانى است كه به همت مرکز تحقيقات زبان و ادبيات فارسى در دانشگاه تربيت مدرس تهران برگزار شده است

[2] .پرسش وپاسخ در انتهای فایل صوتی موجود است .

.


.

فایل PDF متن پیاده شده سخنرانی «هویت ایستا، هویت پویا»

.


.

عنوان سخنرانی: هویت ایستا، هویت پویا

مصطفی ملکیان / 10 بهمن 1384 / دانشگاه تربیت مدرس

.


.

1 نظر برای “سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان «هویت ایستا، هویت پویا»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *