مقاله مصطفی ملکیان با عنوان «سخنی در چند و چون ارتباط اسلام و لیبرالیسم»

مقاله مصطفی ملکیان با عنوان «سخنی در چند و چون ارتباط اسلام و لیبرالیسم»

1_1_ در اخلاق، لیبرالیسم‌ را می‌توان‌ با قانون‌پرستی‌ یا شرع‌پرستی۲‌ و سخت‌گیری‌ یا سخت‌رفتاری۳‌ در تقابل‌ نهاد. لیبرالیسم‌ از هر یك‌ از این‌ دو آیین‌ اخلاقی‌ انعطاف‌پذیرتر است‌.

1_1_1_ قانون‌‌پرستی‌ یا شرع‌‌پرستی‌ آن‌ نوع‌ اخلاقی‌ است‌ كه‌ در پی‌ آن‌ است‌ كه‌ برای‌ هر اوضاع‌ و احوال‌ متصوری‌ كه‌ در آن‌ گزینش‌ اخلاقی‌ در میان‌ می‌آید قاعده‌ای‌ توصیه‌ كند؛ یا آن‌ نوع‌ روحی‌های‌ است‌ كه‌ در هر اوضاع‌ و احوالی‌ از آنچه‌ یگانه‌ قاعده‌اش‌ می‌پندارد تبعیت‌ می‌كند .در واقع‌ نیز، پاره‌ای ‌از نظام‌های‌ اخلاقی‌ قواعد رفتاری‌ به‌ غایت‌ مفصل‌ و مشروحی‌ ساخته‌ و پرداخته‌اند كه‌ صرف‌ به‌ خاطر سپردن‌ و به‌ یاد آوردن‌ آنها كاری‌ است‌ طاقت‌فرسا، چه‌ رسد به‌ رعایت‌ آنها .هرچه، در مقام‌ عمل، حتی‌ این‌ نظامهای‌ اخلاقی‌ هم‌ همیشه، برحسب‌ مقتضیات‌ وضع‌ و حال، كمابیش‌ انعطافی‌ از خود نشان‌ داده‌اند  .به‌ هر حال، قانون‌پرستی‌ به‌ قیمت‌ تغافل‌ورزی‌ از ملاحظات‌ اخلاقی‌ واقع‌‌نگرانه۴‌  وسیع‌تر، برای‌ الفاظ قانون‌ و شرع‌ و برای‌ ظواهر و نهادهای‌ قانونی‌ و شرعی‌ حرمتی‌ افراطی‌ قائل‌ است‌  .گفته ‌شد كه‌ قانون‌پرست‌ هم بر یك‌ نوع‌ اخلاق‌ اطلاق‌ می‌شود و هم‌ بر یك‌ نوع‌ روحیه‌  .اگر حق‌ داشته‌ باشم، در اینجا، ارزش‌داوری‌ای‌ بكنم، باید بگویم‌ كه ‌احتمالا روحیه‌ و نگرش‌ قانون‌‌پرستانه‌ بسیار خطرناكتر از نظام‌ اخلاقی‌ قانون‌پرستانه‌ است‌.

2_1_ 1_ سخت‌گیری‌ یا سخت‌رفتاری، كه‌ می‌توان‌ آن‌ را اصاله‌ الاحتیاط۵نیز نامید، در اخلاق‌ و الهیات‌ اخلاقی، به‌ نظامی‌ اطلاق ‌می‌شود كه‌ قائل‌ است‌ به‌ اینكه‌ در همه‌ موارد شك باید‌ دست‌ به‌ كاری‌ زد كه‌ به‌ احتیاط نزدیكتر است‌؛ به‌ عبارت‌ دیگر، وقتی‌ شك داریم‌ باید از قانون‌ اطاعت‌ كنیم‌ و كاری‌ نداشته‌ باشیم‌ به‌ اینكه‌ احتمال‌ اینكه‌ قانون‌ در این‌ مورد قابلیت‌ اطلاق‌ نداشته‌ باشد چقدر است‌. تنها مورد استثنا وقتی‌ است‌ كه‌ احتمال‌ اینكه‌ قانون‌ قابلیت‌ اطلاق‌ نداشته‌ باشد به‌ حد یقین‌ برسد .اما این‌ رأی‌ ماحصلی‌ جز این‌ ندارد كه‌ هرگز از قانونی‌ سرپیچی‌ نكنیم‌ مگر اینكه‌ یقین‌ داشته‌ باشیم‌ كه‌ آن‌ قانون‌ از میان‌ رفته‌ است‌ یا قابلیت‌ اطلاق‌ خود را ازدست‌ داده‌ است‌  .چنین‌ نظام‌ اخلاقی‌ سختگیرانه‌ همیشه‌ برای‌ اشخاصی‌ كه‌ دیدگاه‌ خشك‌ و جداً‌ حساس‌ دارند جاذبیت‌ داشته‌ است‌؛ و نقطه‌ عطف‌ عمده‌ آن‌ این‌ است‌ كه‌ خشكه‌مقدسی‌ را ترویج‌ و تشویق‌ می‌كند و از عمل‌ و فعالیت‌ جلو می‌گیرد؛ زیرا اگر ما حق‌ نداشته‌ باشیم‌ كه‌ دست‌ به ‌عمل‌ و فعالیت‌ بزنیم‌ مگر وقتی‌ كه‌ اطمینان‌ حاصل‌ كرده‌ باشیم‌ كه‌ آن‌ عمل‌ و فعالیت‌ قانونی‌ و مشروع‌ است، یعنی‌ مگر زمانی‌ كه‌ شك‌‌‌ها و دودلی‌هایمان، هر چه‌ قدر اندك‌ و ناچیز باشند، همه‌ زائل‌ شده‌ باشند، در این‌ صورت، در غالب‌ موارد اصلا دست‌ به‌ كاری‌ نمی‌توانیم‌ زد؛ و اینكه‌ دست‌ به‌ كاری‌ نزنیم‌: در حقیقت، چیزی‌ جز غفلت‌ از وظیفه‌ نیست‌.

3_ 1_ 1_ لیبرالیسم، از این‌ رهگذر، تعریفی‌ سلبی‌ می‌یابد، چرا كه‌ نظامی ‌اخلاقی‌ است‌ كه‌: اولا: قائل‌ نیست‌ به‌ اینكه‌ برای‌ هر اوضاع‌ و احوال‌ متصور و ممكنی‌ یك‌ قاعده‌ یگانه‌ اخلاقی‌ وجود دارد، بلكه‌ بر آن‌ است‌ كه‌ بسیاری‌ از اوضاع‌ و احوال‌ در «منطقه‌الفراغ» واقعند و ثانیاً: قائل‌ به‌ این‌ نیست‌ كه‌ مادام‌ كه‌ یقین‌ نداریم‌ كه‌ قانونی‌ اخلاقی‌ از میان‌ رفته‌ یا قابلیت‌ اطلاق‌ خود را از دست‌ داده‌ است‌ باید از آن‌ تبعیت‌ كنیم‌.

2_1_ در سیاست، لیبرالیسم‌ طرفدار الف) دگرگونی‌های‌ تابع‌ نظم‌ و ترتیب‌ (= غیرانقلابی)، ب) محدود كردن‌ یا، در صورت‌ امكان، از میان‌ برداشتن‌ امتیازات‌ و تمایزات‌ سنتی، و ج) گسترش‌ دادن‌ فرصت‌‌‌ها و امكانات‌ است‌. به‌ عبارت‌ دیگر، لیبرالیسم‌ الف)، در عین‌ استقبال‌ از دگرگونی، مخالف‌ دگرگونی‌های‌ سیاسی‌ دفعی، انقلابی، و طبعاً قهرآمیز است، سعی‌ دارد تا، حتی‌المقدور، ب) امتیازات‌ و تمایزات‌ مبتنی‌ بر نژاد، رنگ‌ پوست، جنسیت، آزادی‌ و بردگی، زبان، قومیت‌ و ملیت، وضع‌ و شأن‌ اجتماعی ‌موروثی، ثروت‌ و فقر، دین‌ و مذهب، و رأی‌ و عقیده‌ را تضعیف‌ و امحاء می‌كند، و ج) فرصت‌‌‌ها و امكانات‌ را، به‌ یكسان‌ در اختیار همه‌ شهروندان ‌بگذارند .هر سه‌ این‌ دعاوی‌ دعاوی‌ هنجارین۶ و ارزشی‌۷ ای‌اند مبتنی‌ بر سه‌ مدعای‌ اساسی‌تر دیگر كه‌ نیمی‌ هنجارین‌ و ارزشی‌ و نیمی‌ ناظر به‌ واقع۸‌ اند، یعنی‌ اینكه‌ الف) بشر همواره‌ در حال‌ پیشرفت‌ بوده، هست، و خواهد بود، ب) طبیعت‌ آدمی‌ نیك‌ است، و ج) فرد انسانی‌ خودمختار است‌  .بر این‌ مدعای‌ سوم، علی‌‌الخصوص، تأكید می‌رود: لیبرالیسم، به‌ عنوان‌ یك‌ فلسفه‌ سیاسی، برای‌ فرد اصالت‌ قائل ‌است، یعنی‌ بر آن‌ است‌ كه‌ فرد اولاً و بالذات‌ دارای‌ حقوقی‌ است‌ كه ‌فعالیت‌های‌ دولت‌ باید به‌ حفظ آنها محدود شود. این‌ حقوق، كه‌ در واقع ‌حقوق‌ فرد در قبال‌ دولت‌ و متناظر با تكالیف‌ دولت‌ نسبت‌ به‌ فردند، از جمله‌ شامل‌ آزادی‌ بیان‌ و عمل‌ و آزادی‌ از محدودیت‌‌‌ها و اجبارهای‌ دینی‌ و مذهبی‌ و ایدئولوژیك‌ می‌شوند.

3_1_ در الهیات‌ لیبرالیسم‌ در تقابل‌ با راست‌ اندیشی۹‌های‌ سختگیرانه‌ و انعطاف‌ناپذیر سنتی‌ قرار می‌گیرد .لیبرالیسم‌ الهیاتی‌ بر آن‌ است‌ كه‌ سختگیری‌ و انعطاف‌‌ناپذیری‌ نظام‌های‌ فكری‌ قدیم‌ را، كه‌ در درون‌ فرهنگ‌ دینی‌ برآمده‌اند و بالیده‌اند، در هم‌ بشكند و در عین‌ حال، حقایق‌ اصلی‌ دین‌ را محفوظ بدارد و این‌ حقایق‌ را با الفاظ و مفاهیم‌ دیگری‌ و در قالب‌ نظام‌های‌ فكری‌ جدید از نو بیان و تبیین‌ كند .این ‌لیبرالیسم‌ دو پیشفرض‌ عمده‌ دارد: یكی‌ اینكه‌ حقایق‌ اصلی‌ دین‌ با هیچ‌ مقطعی‌ فرهنگی‌ خاصی‌ گره‌ نخورده‌اند و سرنوشت‌ واحد ندارند و، از این ‌رو، برای‌ انسان‌ متجدد نیز، مانند انسان‌ قبل‌ از تجدد، همچنان‌ از قوت‌ و اعتبار برخوردارند؛ و دیگر اینكه‌ نظام‌های‌ فكری‌ دینی‌ قدیم، چون‌ كاملاً تحت‌ تأثیر علوم‌ و معارف‌ بشری‌ انسان‌ قبل‌ از تجدد بوده‌اند و، در واقع، تلقی‌ و استنباط قدما را از حقایق‌ دینی‌ نشان‌ می‌داده‌اند، امروزه‌ و برای‌ انسان‌ متجدد غیرقابل‌ فهم‌ و ناپذیرفتنی‌اند  .حقایق‌ دینی‌ برای‌ اینكه‌ در نظر انسان ‌متجدد كنونی‌ مفهوم‌ و مقبول‌ باشند و در ساحت‌ ذهن‌ و ضمیر حضور و حیات‌ داشته‌ باشند باید بند ناف‌ خود را از علوم‌ و معارف‌ و روش‌‌‌ها ونگرش‌های‌ قدما ببرند  .لیبرالیسم‌ الهیاتی، با آن‌ قصد و نیت‌ و با این‌ دو پیشفرض، به‌ صورت‌ جنبش‌ فكری‌ و دینی‌ای‌ درآمده‌ است‌ كه‌ بیشترین‌ تأكیدش‌ بر جنبه‌ اخلاقی‌ دین‌ است‌. به‌ بیان‌ دیگر، اگر مجموعه‌ احكام‌ و تعالیم‌ هر دین‌ و مذهبی‌ را در عقائد، عبادیات، و اخلاقیات‌ خلاصه‌ كنیم، می‌توان‌ گفت‌ كه‌ فرق‌ فارق‌ لیبرالیسم‌ الهیاتی‌ از راست‌اندیشی‌های‌ سنتی‌ در این‌ است‌ كه‌ این‌ راست‌ اندیشی‌ها بیش‌ از هر چیز به‌ عقائد، یعنی‌ قضایایی‌ كه‌ علی‌الادعاء محتوای‌ دین‌ را بیان‌ می‌كنند و اقرار به‌ آنها، به ‌عنوان‌ شرط لازم‌ یا لازم‌ و كافی‌ بهره‌‌وری‌ از سعادت‌ جاودانه، از متدینان‌ مطالبه‌ می‌شود، اهمیت‌ می‌دهند و پس‌ از آن‌ به‌ ترتیب، به‌ عبادیات‌ و اخلاقیات‌ اعتنا می‌كنند و حال‌ آنكه‌ لیبرالیسم‌ الهیاتی‌ بیشترین‌ اهتمامش‌ به ‌اخلاقیات‌ است‌ و سپس‌ به‌ عقائد و عبادیات‌ می‌پردازد و شمار و ارزش ‌آموزه‌های‌ نظری‌ و جزمی‌ دین‌ را به‌ حداقل‌ ممكن‌ تقلیل‌ می‌دهد و حتی‌ پدید آمدن‌ مجموعه‌ای‌ از آموزه‌های‌ جزمی‌ دینی‌ را كه‌ اقرار زبانی‌ یا اعتقاد قلبی‌ به‌ آنها شرط نجات‌ باشد تحریف‌ حقیقت‌ دین‌ می‌داند.

4_1_ اگر از اختلافات‌ جزئی‌ و فرعی‌ای‌ كه‌ لیبرال‌های‌ اخلاقی‌ با یكدیگر دارند و نیز اختلافات‌ جزئی‌ لیبرال‌های‌ سیاسی‌ و اختلافات‌ فرعی‌ لیبرال‌های‌ الهیاتی‌ صرف‌نظر كنیم‌ و نیز از تفاوت‌های‌ خود این‌ سه‌ معنای‌ لیبرالیسم‌ چشم‌ بپوشیم، شاید بتوان‌ گفت‌ كه‌ مؤلفه‌های‌ معنایی‌ لفظ “لیبرالیسم”، بالمعنی‌الاعم، عبارتند از: الف) سعه‌ صدر و پذیر رفتاری‌ نسبت‌ به ‌دگرگونی، ب) دغدغه‌ اینكه‌ دگرگونی‌ تابع‌ نظم‌ و ترتیب‌ و تدریج‌ باشد، و ج) احترام‌ به‌ آزادی‌ و ارزش‌ فرد فرد انسان‌‌‌ها. این‌ سه‌ مؤلفه، كه‌ شاید مهمترین‌ آنها همین‌ مؤلفه‌ سوم‌ باشد، عناصر جاودانه‌ سنت‌ لیبرالی‌اند .بعضی‌ از محققان‌ و اندیشه‌وران، مانند یاسپرس۱۰‌و ویدلر۱۱، پیشنهاد كرده‌اند كه‌ لفظ “Liberality”، تقریباً به‌ معنای‌ “آزادگی”، بر عناصری‌ از لیبرالیسم‌ كه‌ ارزش‌ و اعتبار خود را همچنان‌ حفظ كرده‌اند، اطلاق‌ شود  .اگر این‌ پیشنهاد را بپذیریم، به‌ گمان‌ من، می‌توان‌ بر مجموعه‌ آن ‌سه‌ مؤلفه‌ نام‌ “آزادگی” نهاد.

2_ “اسلام” گاهی‌ به‌ معنای‌ متون‌ مقدس‌ دینی‌ و مذهبی‌ مسلمین، یعنی ‌مجموعه‌ قرآن‌ و احادیث‌ معتبر، به‌ كار می‌رود (كه‌ من‌ از آن‌ به‌ “اسلام‌ یك” تعبیر می‌كنم)، و گاهی‌ به‌ معنای‌ مجموع‌ شروح‌ و تفاسیر و تبیین‌‌‌ها ودفاع‌هایی‌ كه‌ در باب‌ قرآن‌ و احادیث‌ معتبر برجا مانده‌ است، یعنی‌ آثار متكلمان، عالمان‌ اخلاق، فقهاء، فیلسوفان، عارفان‌ و سایر عالمان‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ (“اسلام‌ دو”)، و گاهی‌ به‌ معنای‌ مجموع‌ افعالی‌ كه‌ مسلمانان، در طول‌ تاریخ‌ انجام‌ داده‌اند به‌ انضمام‌ آثار و نتایجی‌ كه‌ بر آن‌ افعال‌ مترتب ‌شده‌اند (“اسلام‌ سه”) .در این‌ مقال، فقط به‌ اسلام‌ دو می‌پردازم‌ كه، در واقع، قرائت‌‌‌ها و روایت‌هایی‌ است‌ كه‌ عالمان‌ دینی‌ از اسلام‌ یك‌ داشته‌ و عرضه ‌كرده‌اند.

همه‌ این‌ قرائت‌‌‌ها و روایت‌‌‌ها را، در روزگار ما، می‌توان‌ در سه‌ گروه‌ بزرگ‌ جای‌ داد: اسلام‌ بنیادگرایانه‌۱۲، اسلام‌ تجددگرایانه۱۳‌  و اسلام‌ سنت‌گرایانه۱۴‌.(1)

1_2_ اسلام‌ بنیادگرایانه، كه‌ نمونه‌اش‌ را در وهابیت‌ و سلفیگری‌ می‌بینیم‌:

 الف) اگر برای‌ عقل‌ استدلالگر۱۵ حجیت‌ و ارزش‌ قائل‌ باشد فقط در جهت‌ كشف‌ و استخراج‌ حقایق‌ از دل‌ كتاب‌ و سنت‌ است‌ و عقل‌ را، گذشته‌ از این‌ نقش‌ ابزاری‌ كه‌ برای‌ آن‌ قائل‌ است، عملا منبعی‌ در كنار دو منبع‌ كتاب‌ و سنت‌ نمی‌داند؛ و، از این‌ حیث، شدیداً نصگرا و نقلگراست‌؛ ب) بر ظواهر۱۶  اسلام‌ تأكید دارد، نه‌ بر روح‌۱۷  آن‌؛ ج) شریعت‌اندیش‌ است‌ و دیانت‌ را بیش‌ از هر چیز و پیش‌ از هر چیز در رعایت‌ احكام‌ شریعت‌ و فقه‌ می‌داند و این‌ احكام‌ را تغییرناپذیر و خدشه‌ناپذیر می‌انگارد؛ و بنابراین‌ د)برای‌ تأسیس‌ مجدد جامعه‌ای‌ (یا جوامعی) كه‌ در آن‌ (یا در آنها) شریعت‌ و فقه‌ به‌ نحو اتم‌ و اكمل‌ اشاعه‌ و ترویج‌ یابد می‌كوشد؛ و از آنجا كه‌ تأسیس‌ چنین‌ جوامعی‌ با وجود حكومت‌های‌ غیردینی‌۱۸  و فارغ‌ از ارزش‌۱۹  كه‌ جانب‌ هیچیك‌ از تصورات‌ مختلفی‌ را كه‌ در باب ‌زندگی‌ خوب‌ وجود ندارد نمی‌گیرند، مشكل‌ و بلكه‌ محال‌ است، ه‍) نسبت‌ به‌ همه‌ این‌ قبیل‌ حكومت‌‌‌ها سرناسازگاری‌ و قصد براندازی‌ دارد و سعی‌ می‌كند تا نظام‌های‌ حكومتی‌ شریعتمدار و فقه‌گرا ایجاد كند؛ و) به‌ تكثرگروی۲۰‌  دینی‌ قائل‌ نیست‌؛ ز) با تكثرگروی‌ سیاسی‌ نیز روی‌ خوش‌ ندارد؛ ح) دین‌ را برآورنده‌ همه‌ نیازهای‌ بشر، اعم‌ از نیازهای‌ معنوی ‌مادی‌ و معنوی‌ و نیازهای‌ اخروی، می‌داند، و، از این‌ رو، ط) معتقد است‌ كه‌ با ایجاد حكومت‌ دینی‌ می‌توان‌ بهشت‌ زمینی‌ پدید آورد؛ ی) با فرهنگ ‌غرب‌ متجدد (مثلاً با فلسفه‌ و ارزش‌های‌ اخلاقی، حقوقی، و زیباییشناختی‌ غرب) و حتی، در بعضی‌ از موارد، با تمدن‌ آن‌ (یعنی‌ علوم‌ تجربی‌ و فناوری‌ و وضع‌ معیشتی‌ حاصل‌ از آن)‌ مخالف‌ است، چرا كه‌ همه‌ اینها را ناسازگار با اسلام، كه‌ البته‌ كمابیش‌ منحصر در شریعت‌ و فقه‌ است، می‌بیند، و یا سرچشمه‌ مسائل‌ و مشكلات‌ كنونی‌ جهان‌ اسلام‌ را غرب‌ می‌داند كه‌ با سلطه‌طلبی‌۲۱ و استعمارگری‌اش‌ و هم‌ با تهاجم‌ فرهنگی‌اش، علی‌‌الخصوص‌ در دو قرن‌ اخیر، تقریباً همه‌ جوامع‌ اسلامی‌ را، به‌ درجات‌ متفاوت، دستخوش‌ نكبت‌ و ادبار كرده‌ است‌.

2_2_ اسلام‌ تجددگرایانه، كه‌ كسانی‌ مانند سرسید احمدخان‌ هندی، محمدعبده‌ مصری، ضیاءگوكالپ‌ ترك، و سیدجمال‌الدین‌ اسدآبادی‌ از نمایندگان ‌شاخص‌ آنند: الف) عقل‌ استدلالگر را نه‌ فقط ابزار كشف‌ و استخراج‌ حقایق ‌كتاب‌ و سنت‌ می‌داند، بلكه‌ منبعی‌ در كنار دو منبع‌ كتاب‌ و سنت‌ می‌انگارد؛ از این‌ مهمتر، در صدد است‌ كه‌ برای‌ اثبات‌ حجیت‌ و واقع‌نمایی‌ كتاب‌ و سنت‌ نیز از عقل‌ استمداد كند؛ از این‌ گذشته، حتی‌ می‌خواهد كه‌ با یافتن‌ اغراض‌ و غایات‌ احكام‌ و تعالیم‌ دینی‌ و مذهبی‌ التزام‌ به‌ آنها را نیز از صرف‌ تعبد خارج‌ كند و امری‌ عقلایی‌ جلوه‌ دهد؛ و به‌ محض‌ اینكه‌ اندك‌ تعارضی‌ میان‌ ظواهر آیات‌ و روایات‌ با یافته‌های‌ عقلی‌ احساس‌ كند آیات‌ و روایات‌ را از ظاهرشان‌ عدول‌ می‌دهد و به‌ تأویل‌شان‌ دست‌ می‌یازد؛ و، از این‌جهت، عقلگرا و، تا آنجا كه‌ مقدور است، آزاداندیش‌ و تعبدگریز است‌؛ ب) بر روح‌ پیام‌ اسلام‌ تأكید دارد، نه‌ بر ظواهر آن‌؛ ج) تدین‌ را بیش‌ و پیش‌ از هرچیز در اخلاقی‌ زیستن‌ می‌بیند، آن‌ هم‌ اخلاقی‌ این‌ جهانی، انسانگرایانه، و احساساتی‌۲۲(مرادم‌ از اخلاق‌ احساساتی‌ اخلاقی‌ است‌ كه‌ در آن‌ به‌ خوبی‌ و بدی‌ و درستی‌ و نادرستی‌ دائرمدار لذت‌‌بخشی‌ و الم‌انگیزی ‌است)؛ د) احكام‌ شریعت‌ و فقه‌ را تغییرناپذیر نمی‌داند، بلكه‌ بیشتر آنها را تخته‌بند زمان، مكان، و اوضاع‌ و احوال‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ جامعه‌ عرب ‌چهارده‌ قرن‌ پیش‌ می‌انگارد و جمود بر آنها را موجب‌ دور شدن‌ از روح‌ پیام ‌جهانی‌ و جاودانی‌ اسلام‌ می‌داند و، بنابراین، به‌ هیچ‌ روی، دغدغه‌ تأسیس‌جامعه‌ای‌ را ندارد كه‌ در آن‌ احكام‌ شریعت‌ و فقه، مو به‌ مو به‌ همان‌ صورتی‌كه‌ در هزار و چهارصد سال‌ پیش‌ اجرا می‌شده‌ است، اجرا شود؛ بلكه‌ بیشتر سعی‌ در عقلانی‌‌سازی‌ احكام‌ شریعت‌ و فقه‌ و نزدیك‌ ساختن‌ این‌ احكام‌ به ‌حقوق‌ بشر و نوعی‌ اخلاق‌ جهانی‌ مورد فهم‌ و قبول‌ انسان‌ امروز دارد، و، به‌ همین‌ جهت، ه‍) سعی‌ در ایجاد حكومت‌های‌ شریعتمدار و فقه‌گرا ندارد و معتقد است‌ كه‌ وجود جامعه‌ای‌ دینی‌ در سایه‌ حكومتی‌ غیردینی۲۳‌ (غیردینی، نه‌ ضددینی) نیز ممكن‌ است‌ و، از این‌ رو، فراق‌ و فراغ‌ سیاست‌ از دیانت‌ و دیانت‌ از سیاست‌ یقیناً ممكن‌ و احیاناً مطلوب‌ است‌؛ و) به‌ تكثرگروی‌ دینی‌ قائل است‌؛ ز) از تكثرگروی‌ سیاسی‌ استقبال‌ می‌كند؛ ح) دین‌ را برآورنده‌ نیازهای‌ دنیوی‌ معنوی‌ و نیازهای‌ اخروی‌ می‌داند؛ ط) معتقد نیست‌ كه‌ با تأسیس‌ حكومت‌ دینی‌ و ایجاد جامعه‌ دینی‌ لزوماً رفاه‌ مادی‌ نیز حاصل‌ می‌آید؛ ی) از تمدن‌ غرب‌ متجدد و، در بسیاری‌ از مواضع، از فرهنگ‌ آن‌ نیز دفاع‌ می‌كند و این‌ تمدن‌ و فرهنگ‌ را در برآوردن‌ نیازهای‌ دنیوی‌ مادی، كه‌ دین‌ متكفل‌ آنها نیست، موفق‌ می‌بیند؛ و) یا دشمن‌ جهان‌ اسلام‌ را بیشتر خانگی‌ می‌داند، تا خارجی‌؛ و می‌گوید: «از ماست‌ كه‌ بر ماست»؛ درست‌ است‌ كه‌ غربیان‌ سلطه‌طلبی‌ و استعمارگری‌ نیز داشته‌اند، ولی‌ این‌ نیز درست‌ است‌ كه‌: ان‌ الله‌ لایغیر ما بقوم‌ حتی‌ یغیروا ما بانفسهم‌.

3_2_ اسلام‌ سنت‌گرایانه، كه‌ شاخص‌ترین‌ سخنگویان‌ آن، در این‌ قرن، كسانی‌ مانند رنه‌گنون‌۲۴، فریتیوف‌شووان۲۵‌ ، تیتوس‌بوركهارت۲۶‌، مارتین‌ لینگز۲۷، سید حسین‌نصر، و گی‌ ایتون‌ اند۲۸، (2) الف) عقل‌ استدلالگر را فقط ابراز كشف‌ و استخراج‌ حقایق‌ كتاب‌ و سنت‌ می‌داند، ولی‌ آن‌ را منبعی‌ در كنار این‌ دو نمی‌انگارد، و این‌ شأن‌ اخیر را تنها برای‌ عقل ‌شهودی۲۹‌ قائل‌ است‌ كه‌ پشتوانه‌ حجیت‌ و اعتبار دین‌ است. اگر دست‌ به‌ تأویل‌ كتاب‌ و سنت‌ بیازد بیشتر به‌ حكم‌ عقل‌ شهودی‌ است، نه‌ عقل‌ استدلالگر؛ و از این‌ حیث، عقلگرا۳۰  و آزاداندیش‌ وتعبدگریز نیست، ب) مانند اسلام‌ تجددگرایانه‌ بر روح‌ پیام‌ اسلام‌ تأكید دارد، نه‌ بر ظواهر آن‌؛ ج) تجربت‌اندیش‌ است‌ و تدین‌ را بیشتر نوعی‌ سیر و سلوك‌ باطنی‌ و معنوی‌ می‌داند كه‌ رعایت‌ دقیق‌ احكام‌ شریعت‌ و فقه‌ شرط لازم، ولی‌ غیركافی، توفیق‌ آن‌ است‌؛ شریعت‌ و فقه‌ را، به‌ هیچ‌ وجه، هدف‌ و غایت‌ تلقی‌ نمی‌كند اما وسیله‌ و آلتی‌ می‌انگارد كه‌ از توسل‌ و تمسك‌ به‌ آن‌ گریز و گزیری‌ نیست‌؛ و، از این‌ رو، هم‌ كسانی‌ را كه‌ شریعت‌ را به‌ جای ‌آنكه‌ وسیله‌ بدانند هدف‌ می‌دانند می‌نكوهد و هم‌ كسانی‌ را كه‌ حتی‌ وسیله‌ بودن‌ اجتناب‌ناپذیر آن‌ را هم‌ منكرند؛ د) دغدغه‌ تأسیس‌ جامعه‌ای‌ شریعتمدار و فقه‌گرا را ندارد، بلكه‌ بیشتر در پی‌ این‌ است‌ كه‌ در سطح‌ عموم‌ مردم‌ نوعی‌ اخلاق‌ مبتنی‌ بر «هر چه‌ بر خود نمی‌پسندی‌ بر دیگران‌ نیز مپسند» و مدارا و مروت‌ و آسان‌گیری‌ بر دیگران‌ و سختگیر بر خود رواج‌ یابد و در سطح‌ نخبگان‌ و گزیدگان، یعنی‌ كسانی‌ كه‌ استعداد سیر و سلوك‌ باطنی‌ و معنوی‌ دارند، قوه‌ و شأنیت‌ معنویت‌‌گرایی‌ و استعلاجویی‌ به‌ فعلیت‌ و تحقق‌ نزدیكتر شود؛ و، بنابراین، ه‍) مانند اسلام‌ تجددگرایانه، از جدایی‌ دین‌ از سیاست‌ ناخشنود نیست‌ و حكومت‌های‌ غیر دینی‌ را چندان‌ مانع‌ و مزاحم‌ استكمال‌ فرد در جامعه‌ نمی‌بیند؛ و) مانند اسلام‌ تجددگرایانه، به‌ تكثرگروی ‌دینی‌ معتقد است‌؛ و، ز) از تكثرگروی‌ سیاسی‌ نیز استقبال‌ می‌كند؛ ح) دین‌ را فقط برآورنده‌ نیازهای‌ معنوی‌ می‌بیند؛ ط) اصلا معتقد نیست‌ كه‌ دین ‌وعده‌ تحقق‌ بهشت‌ زمینی‌ داده‌ باشد، بلكه‌ برخلاف‌ این‌ معنا تأكید دارد؛ ولی‌ ی) مانند اسلام‌ بنیادگرایانه، با فرهنگ‌ و حتی‌ تمدن‌ غرب‌ متجدد بجد سر ناسازگاری‌ دارد و این‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ را فرآورده‌ عصر ظلمت‌ و نتیجه ‌دوری‌ آدمی‌ از اصل‌ و فطرت‌ معنوی‌ خود و دارای‌ ماهیتی‌ ضددینی‌ و غیرمعنوی‌ می‌داند؛ اما یا) مانند اسلام‌ تجددگرایانه، از جهت‌ نكبت‌ و ادبار جوامع‌ اسلامی، مسلمین‌ را بیشتر در خور ملامت‌ و انتقاد می‌داند، تا غربیان‌ و بیگانگان‌ را.

3_ حال، به‌ نحوی‌ بسیار موجز، به‌ بیان‌ چند و چون‌ ربط و نسبت‌ لیبرالیسم‌ با اسلام‌ می‌پردازیم‌.

1_3_ ناگفته‌ پیداست‌ كه‌ اسلام‌ بنیادگرایانه‌ نه‌ با لیبرالیسم‌ اخلاقی‌ سازگاراست، نه‌ با لیبرالیسم‌ سیاسی، و نه‌ با لیبرالیسم‌ الهیاتی‌.

2_3_ و باز، شك نیست‌ كه‌ اسلام‌ تجددگرایانه‌ هم‌ با لیبرالیسم‌ اخلاقی ‌سازگار است، هم‌ با لیبرالیسم‌ سیاسی، و هم‌ با لیبرالیسم‌ الهیاتی. و واقعیت ‌این‌ است‌ كه‌ هر چند تجددگرایی‌ غیر از لیبرالیسم‌ صور و اشكال‌ عدیده‌ دیگری‌ نیز دارد، با این‌ همه‌ طرفدارن‌ كنونی‌ اسلام‌ تجددگرایانه‌ ، در سرتاسر جهان‌ اسلام، در اكثر قریب‌ به‌ اتفاق‌ موارد مسلك‌ لیبرالی‌ دارند.

3_3_ و اما اسلام‌ سنت‌گرایانه‌ نسبت‌ به‌ لیبرالیسم‌ اخلاقی‌ موضع‌ موافق، نسبت‌ به‌ لیبرالیسم‌ سیاسی‌ موضعی‌ بینابین‌ دارد. این‌ روایت‌ از اسلام، بیش‌ از آنكه‌ دغدغه‌ تغییر و اصلاح‌ زیرنهادهای‌ سیاسی‌ جامعه‌ را داشته‌ باشد، به‌ تغییر و اصلاح‌ وضع‌ و حال‌ درونی‌ و باطنی‌ یكایك‌ افراد اهتمام‌ می‌ورزد؛ در تضعیف‌ و امحاء امتیازات‌ و تمایزاتی‌ كه‌ لیبرالیسم‌ در مقام‌ الغاء آنهاست‌ با این‌ مسلك‌ اجمالاً توافق‌ دارد؛ ولی‌ در تلقی‌ این‌ مسلك‌ از آزادی‌ سهیم‌ و شریك‌ نیست‌ و تلقی‌اش‌ از حقوق‌ بشر با تلقی‌ لیبرالی‌ وفاق‌ كامل‌ ندارد؛ برخلاف‌ لیبرالیسم، بشر را همواره‌ در حال‌ پیشرفت‌ نمی‌داند، بلكه، برعكس، بر نوعی‌ پسرفت‌ معنوی‌ و روحانی‌ آدمیان‌ انگشت‌ «امید» را می‌نشاند؛ طبیعت‌ آدمی‌ را نیك‌ می‌داند و آن‌ را نفحه‌ و نفخه‌ الهی‌ می‌انگارد ولی، با اینهمه، با تلقی‌ لیبرالی‌ از اصالت‌ فرد موافقتی‌ ندارد.

4_ نتیجه‌ اینكه‌ نمی‌توان‌ مدعی‌ شد كه‌ اسلام، به‌ نحو اطلاق، با لیبرالیسم‌ ناسازگار است‌ و لیبرالیسم‌ اسلامی‌ و اسلام‌ لیبرالی‌ مفاهیمی‌ متنافی‌الاجزاء اند۳۱. ولی‌ البته‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌ یكی‌ از قرائت‌های‌ اسلام، یعنی‌ قرائت‌ بنیادگرایانه، با لیبرالیسم‌ نمی‌سازد. و اما اینكه‌ كدامیك‌ از این‌ سه‌ اسلام‌ منطقاً قابل‌ دفاع‌تر است‌ داستان‌ بلند دیگری‌ است‌ كه‌ در حوصله ‌این‌ مقال‌ نمی‌گنجد. ناگفته‌ نگذارم‌ كه‌ به‌ گمان‌ نگارنده‌ این‌ سطور، غیرقابل‌ دفاعترین‌ قرائت‌ اسلام‌ همان‌ قرائت‌ بنیادگرایانه‌ آن‌ است‌.

.


.

پی نوشتها

۱_ liberalism

۲_ legalism

۳_ rigorism

۴_ factual

۵_ tutiorism

۶_ normative

۷_ evelative

۸_ factual

۹_ orthodoxy

۱۰_ Jaspers

۱۱_ Vidler

۱۲_ fundamentalist

۱۳_ modernist

۱۴_ traditionalist

۱۵_ reason

۱۶_ letter

۱۷_ spirit

۱۸_ secular

۱۹_ value neutral

۲۰_ plularism

۲۱_ imperialism

۲۲_ sentimental

۲۳_ secular

۲۴_ Rene Guenon

۲۵_ Frithjof Schuon

۲۶_ Titus Burckhardt

۲۷_ Martin Lings

۲۸_ Gai Eaton

۲۹_ Intellect

۳۰_ rationalist

۳۱_ paradoxical

.


.

(1)_ See Nasr, Seyyed Hossein, The Need for a Sacred Science, (Albany: SUNY, 1993), PP.138-140

(2)_ اسلام‌ سنت‌گرایانه‌ را نباید با اسلام‌ سنتی‌ كه‌ در دو دهه‌ اخیر در كشور ما بدان‌ تفوه‌ می‌شود اشتباه‌ كرد  .این‌ اسلام‌ سنتی، در واقع، چیزی‌ جز نوعی‌ فقه‌ سنتی‌ نیست‌ كه‌ به‌ استخدام‌ نوعی‌ اسلام‌ بنیادگرایانه، كه‌ چاشنی‌ بسیار اندكی‌ از اسلام‌ تجددگرایانه‌ و اسلام‌ سنت‌گرایانه‌ نیز با خود دارد، درآمده‌ است‌.

.


.

فایل PDF مقاله «سخنی در چند و چون ارتباط اسلام و لیبرالیسم»

.


.

نویسنده: مصطفی ملکیان

مجله کیان شماره ۴۸، سال نهم (مرداد و شهریور ۱۳۷۸)

.


.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *