مقاله حسین دباغ با عنوان «ترس و جهل؛ راهی به امید»

مقاله حسین دباغ با عنوان «ترس و جهل؛ راهی به امید»

توفیق الحکیم، نویسنده و ادیب مصری، در کتاب ارنی الله داستان تخیلی ای را با عنوان «اختراع عجیب» نقل می کند که می توان از آن به عنوان یک استدلال فلسفی استفاده کرد.[1] داستان بدین قرار است که شرکتی قصد می کند ماشین زمانی اختراع کند که از آینده خبر می دهد. اما به طرز عجیبی مهندسانی که درگیر تولید ماشین می شوند یکی پس از دیگری خودکشی می کنند. تا اینکه یک نفر از مهندسان در خودکشی ناکام و زنده می ماند. بازپرسان و مفتشان در پی تحقیق از او می روند و جویای ماجرا می شوند. وقتی از او سوال می کنند چه دیدی که در فکر خودکشی افتادی؟ مهندس نجات یافته چنین پاسخ می دهد: وقتی خودم را در آینده دیدم به یکباره احساس کردم بسان اسیری هستم که دیگر نمی توانم چیزی را تغییر دهم. زندگی برایم ملال آور شد. جستجوی امر «جدید» برایم بی معنا شد. «شگفتی» از زندگی ام رخت بربست. امیدم به «غیب» و تغییر چیزی در آینده از دست رفت. به یکباره مایوس شدم و…

در این گفتار نکته نغزی یافت می شود: امید با جهل نسبتی دارد و یکی از برکات و پیامدهای نیکوی «نادانی»، امیدواری است. کسی که «فضیلت نادانی» را ستایش می کند و ندا در می دهد «احمقی‌ام پس مبارک احمقیست» لاجرم امور ناشناخته را به رسمیت می شناسد و همه چیز را شناخته شده نمی پندارد.[2] چنین فردی از آنجا که هنوز «عنصر غیب» را جدی می پندارد، می تواند امیدوار به تغییر باشد و احتمال رخ دادن اتفاق خوب را بدهد. اما اگر کسی خود را به هیچ عنوان جاهل نپندارد و همه چیز را شناخته شده بپندارد احتمال تغییر در امری را نمی دهد که بدان امیدوار باشد.

امید از آن حیث که با جهل نسبت دارد، با ترس و بیم بی نسبت نیست. آنکه جاهل است محتمل نسبت به امور ناشناخته واهمه دارد، رازهای نامکشوف عالم برای او هراس می آورد و او را بیمناک می کند. همواره خود را در مقابل حقیقتی عظیم پیدا می کند که نمی تواند آن را به چنگ آورد. به تعبیر سپهری: «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ؛ کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم». با این وجود، خوف از امور ناشناخته می تواند امید آور باشد چرا که فرد خائف احتمال می دهد امر ناشناخته ای که واهمه آور است ممکن است روی خوش به او نشان دهد. به تعبیر مولانا: «هر کجا ویران بود آن جا امید گنج هست».

اما امید با هر نوع ترسی نسبت ندارد. آنچه می تواند جای امید را در دل آدمی باز کند ترس معقول است. آنچه با امید جمع نمی شود ترس نامعقول (از جنس اضطراب و تشویش) است.[3] مولانا درست می گفت که

تاجر ترسنده طبع شيشه جان                     در طلب نه سود دارد نه زيان

بل زيان دارد که محرومست و خوار               نور او يابد که باشد شعله خوار

نيست دستوري بدينجا قرع باب                   جز اميد الله اعلم بالصواب

کسی که به نحو نامعقولی از هر چیزی می ترسد قدم از قدم بر نمی دارد و به پیش نمی رود. فرد امیدوار اما قدم در راه پر خطر می گذارد و در عین اینکه ترسی همراه اوست به شکل معقولی آن ترس انگیزه حرکت او را تامین می کند. به تعبیر حافظ: «کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد؟».

چنین ترسی، ترس وجودی است؛ یعنی ترس از ناشناختنی های هستی در وجود فرد اقامت می گزیند. ترس دفعی نیست که با حادثه ای ایجاد شود و از میان برود. ترس معقول از جنس ترس وجودی است. در توضیح چنین ترسی می توان به وجود مغز خزنده (reptilian brain) اشاره کرد که میان حیوانات و آدمیان مشترک است. مغز خزنده عهده دار حفظ و بقای حیوانات و آدمیان است. شیوه کار آن استفاده از ترس است که بنا بر نظر عموم عالمان علوم مغزی فعالیت آن همبستگی زیادی با فعال شدن قشر اوربیتوفرانتال (orbitofrontal cortex) واقع در قشر پیش پیشانی و لوب قدامی مغز دارد. لوب قدامی، در کل، و قشر پیش پیشانی مغز، به طور خاص، عهده دار بسیاری از فعالیت های شناختی رومزه آدمیان است: فعالیت هایی از قبیل تصمیم گیری، رفتار اجتماعی، اراده فرد برای ادامه زندگی و… بی سبب نیست که تخریب و غیر فعال شدن لوب قدامی و قشر پیش پیشانی فعالیت ترس را کم رونق می کند و شخص به کارهای پرخطر می پردازد. به عنوان نمونه، در هنگام مستی عموما افراد دست به فعالیت های پر خطری می زنند که می تواند بقای آنان را تهدید کند. از قضا جالب است که تخریب تدریجی لوب قدامی مغز می تواند اراده و امید فرد به ادامه زندگی را کم زور کند. این بدین معنیست که وجود ترس می تواند شخص را به زندگی امیدوار کند.[4]

هرگاه آدمیان (و حیوانات) با امر ناشناخته ای روبرو می شوند که گمان می برند ممکن است بقای آنان را به خطر بیاندازد ترس وجود آنان را فرا می گیرد. البته این واکنش عموما به شکل ناآگاهانه و غیرارادی رخ می دهد و فرد ناخودآگاه نسبت به امری که برایش ناشناخته است حس واهمه پیدا می کند و از رویارویی با آن پرهیز.[5] ترس از عواطف پایه در آدمیان است و چنین عاطفه ای وضعیت ذهنی امید را می تواند به خوبی تبیین کند. به این معنا که ترس و بیم عموما در هنگام و هنگامه ای رخ می دهد که امر ناشناخته ای در میان باشد. تفاوت ترس معقول و نامعقول همینجاست: ترس معقول ترس از امر ناشناخته و رازآلود است اما ترس نامعقول مثل بسیاری از فوبیاها ترس از امور شناخته شده است. امر ناشناخته و رازآلود از آنجا که ناشناخته است می تواند هم پدیدآورنده یک رویداد نیکو باشد هم پدید آورنده یک رویداد ناخوشایند. به هر سو، احتمالی در میان است. این احتمال مبنایی برای امیدواری است. آنکه می ترسد امید به حیات دارد و احتمال می دهد رویداد خوشی در انتظار او است.

اما کسی که هیچ امر ناشناخته ای او را نهراساند و همه امور برای او شناخته و یافته باشد، اندیشه احتمالی در او نفوذ نمی کند تا مبنایی برای امید باشد. کسی که جهل ندارد و گمان می برد همه حقیقت را در چنگ دارد ترس از تغییر ندارد. فرض کنید کسی به عنوان «دانای کل» در آن واحد تمام حقیقت را به عیان می بیند و هیچ امر ناشناخته ای او را احاطه نکرده است. طبیعی است که چنین فردی تجربه ترس را از سر نمی گذراند. چرا که نسبت به امری جهل ندارد تا ترس در او رخنه کند. چنین فردی نمی تواند امید به تغییر داشته باشد. سخن از امید برای او بی معناست. وقتی همه حقیقت به یکباره برای او حاضر باشد خوش بینی به آینده چه معنایی می تواند داشته باشد؟ با این حساب، اگر چنین باشد، آیا درست نیست بگوییم فقط کسی که «دانای کل» است حق دارد ناامید باشد؟

خداوند در تقریر ادیان ابراهیمی دانای کل یا عالم مطلق دانسته می شود. گذشته و حال و آینده در او حاضر است و تغییر و تغیّر در او راه ندارد. تغییر مختص غیرمجردات و موجودات زمانمند و مکانمند است. بر خداوند زمان نمی گذرد و مثل اجسام مکان ندارد. بدین ترتیب، خداوند در چنین تفسیری همواره «ناامید» است. چرا که احتمال تغییر در او راه ندارد تا بتواند او را امیدوار کند. اما در مقابل، بشر خاکی که مهمترین صفت او تغییر است هیچگاه نمی تواند ادعای علم مطلق کند. جهل خاصیت انسان و دنیای پیرامون اوست. کسی که ادعای علم مطلق می کند، در حقیقت پا در کفش خدا کرده است و نقش خدایی در این عالم بازی می کند. مهمتر از آن، کسی که ناامید می شود نادانسته گویی جامه خدایی بر تن می کند. کسی که ناامید است باید از همه چیز باخبر باشد و احتمال تغییر در آینده را محال بداند. اما کیست که از همه چیز باخبر باشد؟ هیچ کس! ناامیدی یک خطای شناختی ذهن است که گریبان آدمی را می گیرد. فرد تصور می کند که از آینده باخبر است و هیچ امر ناشناخته ای در کار نیست. این باخبری متبخترانه منجر به نوعی جبر اندیشی ناموجه می شود که وقتی در ذهن فرد جاری می شود احتمال تغییر در آینده را از نگاه او می ستاند.

سخن آخر: آیا استدلال من در این نوشته بدین معناست که جاهل بودن شرط لازم وضروری برای امیدوار بودن است؟ آیا نمی توان جاهلانی را یافت که امیدوار نیستند؟ به سادگی می توان جاهلانی را تصور کرد که در وضعیت امیدواری به سر نمی برند. اما باید توجه داشت که ما در اینجا با دو نوع جاهل مواجه هستیم: جاهلانی که از جهل خود بی خبرند و جاهلانی که به جهل خود واقف اند و اگاهی دارند. بحقیقت دست دوم به نوعی عالم هستند. جاهلان دسته اول محتمل امیدوار نیستند. اما جاهلان دسته دوم از عالمانی هستند که به وجود ناشناخته های این هستی معترف اند و وضعیت ذهنی «جهل وجودی» را تجربه می کنند. طبیعی است که چنین جهل وجودی ای ترس وجودی به همراه می آورد و می تواند امید را در دل آدمی زنده نگه دارد.

در مورد ترس چه می توان گفت: آیا وجود ترس برای امیدواری لازم و ضروری است؟ یا فرد امیدوار همواره دچار ترس است و با ترس زیست می کند؟ نه لزوما! به سادگی می توان تصور کرد موقعیت هایی را که کسی دچار ترس می شود اما امیدوار نیست. عموم ترس هایی که دفعتا در موقعیت های خطرناک رخ می دهند از این جنس اند. همچنین موقعیت هایی را می توان یافت که شخص امیدوار است اما دچار ترس نیست. حکایت «خاریدن روستایی به تاریکی، شیر را به ظنّ آنکه گاو اوست» در مثنوی مثال خوبی برای این مدعاست. فرد روستایی در تاریکی شیری را به ظن آنکه گاو اوست نوازش می کند. بحقیقت جهل او سبب شده است که ترس از شیر نداشته باشد و امیدوار به حضور گاو خود باشد. شخصیت روستایی به نیکویی موقعیت ما در هستی را نشان می دهد: جهل ما سبب می شود امیدوار بمانیم؛ گاه به ترس خویش واقفیم، گاه غافل.[6]

.


.

[1] شبیه این داستان در کتاب ماشین زمان (1895) اثر هربرت جورج ولز نیز یافت می شود.

[2]  در مورد فضیلت جهل سخن بسیار است. نه تنها آدمی باید معترف باشد که جاهل است و بسیاری امور برای او ناشناخته است بلکه باید بداند هر علمی علم نافع نیست. داستان معروف «استدعاء آن مرد از موسی زبان بهایم با طیور» در مثنوی مولوی در این باب راهگشاست.

[3] امید هم می تواند معقول و نامعقول باشد. امید نامعقول امیدی است که وقتی دلیل قطعی علیه رخ دادن اتفاقی داشته باشیم همچنان به رخ دادن آن امید ببندیم. در ادبیات عرب هم می گویند: «وَاليأسُ إحدَى الرّاحَتَينِ، وَلَنْ تَرَى تَعَباً كَظَنّ الخَائِبِ المَكْدُودِ». یعنی گاه بهتر است آدمی در وضعیت یاس [معقول] باشد تا اینکه به انتظار بنشیند و بعد پریشان و ناامید شود.

[4] عصب شناسان معتقدند امیدواری و تزریق امید می تواند مغز را در مقابل ترس حمایت و تقویت کند. آنچه منظور نظر عصب شناسان است ترس از جنس اضطراب است و نه ترس وجودی. به هر سو با اینکه هر دوی این گونه ترس ها ممکن است در قسمت مشابهی در مغز بروز کنند اما یکی ترس زندگی ساز است و دیگری ترس زندگی کش. به تعبیر مولانا: قبض و بسط آمد مشو تو ناامید/ قفلگر هم قفل سازد هم کلید.

[5] چنین اصلی برای متوسطین صادق است. کسانی که بر این واهمه ناآگاهانه فائق می آیند از متوسطین نیستند. عموم نوابغ خصوصا در طول تاریخ علم بر این ترس پیروز شدند و حاصلی نیکو برای بشریت به ارمغان آوردند.

[6] به عنوان مثالی دیگر، محمود درویش می گفت: «في اللامبالاة فلسفةٌ، أنها صفةٌ من صفات الأمل». در نظر وی بی تفاوتی و انتظار نداشتن نوعی امید محسوب می شود. اگر سخن او را درست تلقی کنیم، می توان نتیجه گرفت امید بدون وجود ترس وجود دارد. حقیقت آن است که رای درویش چندان برای من روشن نیست. اینکه چطور می توان بدون داشتن انتظار امیدوار بود نیازمند استدلال است.

.


.

ترس و جهل؛ راهی به امید

نویسنده: حسین دباغ

.


.

4 نظر برای “مقاله حسین دباغ با عنوان «ترس و جهل؛ راهی به امید»

  1. دراین داستان ابتدا چیزی مبهم ساخته شده و سپس برای ان داستانی جعل شده. در واقع نویسنده خودش به زمان اینده خود ساخته رفته برگشته وبرای ما از اینده و گذشته و حال و فرا زمان و بقیه خبر می اورد.

  2. نقدی که بر داستان مذکور وارد است، یک نقد ساده فلسفی ست.
    این که اگر فرض را بر جبر تقدیری قرار دهیم، به معنای عدم توانایی تغییر آینده پیشفرض خود، پس خودکشی آن مهندسان ممکن نبوده، چرا که در صورت مرگ در لحظه حال، بالتبع در آینده وجود نخواهند داشت که بتوانند خود را در آینده ببینند.
    و اگر فرض را بر اختیار در تقدیر قرار دهیم، به معنای توانایی در تغییر آینده پیشفرض خود (من باب مثال با خودکشی)، پس دلیلی که آن مهندسان را مصمم به خودکشی کرده بود از بین میرود و خودشان را نمیکشند. زیرا هنوز هم قادر به تغییر آن هستند.
    البته این نقد صرفن بر داستان مذکور -که فتح باباین مقاله بود- وارد شد و حول لب آن نمیباشد.

  3. داستان را این گونه هم می شود تعریف کرد.فردی در خواب و رویای صادقه می بیند که در یک حادثه از دنیا می رود.از خواب که برمی خیزد تمام تلاش خود را می کند که آن حادثه را که منجر به مرگش میشود را خنثی کند.
    علیرغم تمام تلاشش باز آن حادثه اتفاق می افتد و او می میرد.
    در اینجا جبر در تقدیر حاکم بوده یا اختیار در تقدیر؟
     

  4. مقاله عالیه هست ممنون از سایتتون
    نظر بنده در رابطه با نظر های دوستان هست که نقد نا درستی رو به این مقاله وارد کردن و بیشتر به همان داستان ابتدای ان پرداختن
    درحالی که نویسنده داستان ابتدای رو تنها برای دانای کل ساختن و در نتیجه نشان دادن ناامیدی انسانی که هیچ وقت نمیتواند دانای کل باشد گفته است
    مسلما بحث های بسیاری در مورد فلسفه سفر در زمان وجود دارد که از موضوع این بحث خارج است
    و در رابطه با نظر یکی دیگر از دوستان که گفتن کل مقاله بر اساس داستان ابتدای ان میباشد باید گفت که نویستند تنها از این مثال استفاده کرده تا نشان دهد انسان اگر دانای کل باشد ناامید میشود و ارتباط چندانی به ادامه مقاله ندارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *