ملاحظاتی انتقادی درباره ترجمه کتاب «مفهوم آیرونی» سورن کرکگور

ملاحظاتی انتقادی درباره ترجمه کتاب «مفهوم آیرونی» سورن کرکگور

ملاحظاتی انتقادی درباره ترجمه کتاب «مفهوم آیرونی» سورن کرکگور

محمد مصطفی بیات (دانش‌آموخته زبان و ادبیات انگلیسی و فلسفه)

*نسخه کامل این مقاله به صورت pdf در اینجا قابل دریافت است.

مقدمه

در این مقاله می‌کوشم نشان دهم که ترجمه صالح نجفی از کتاب «مفهوم آیرونی» سورن کرکگور ترجمه‌ای قابل‌قبول نیست و نمی‌توان آن را منبعی معتبر برای فهم دقیق و بی‌کم‌وکاست اندیشه کرکگور و بالتبع، منبعی معتبر برای نوشتن مقاله و پایان‌نامه درباره اندیشه وی دانست. تلاشم بر این است که ذیل شش عنوانْ شواهدی متعدد و متنوع ارائه و به کمک آنها مدعای خود را مستدل کنم. آن شش عنوان از این قرارند: «ترجمه غیردقیق یا ترجمه نادرست یا ترجمه غیردقیق و نادرست»، «واژه یا عبارات یا جملات ترجمه‌نشده»، «فقدان وحدت در ترجمه»، «فقدان پانویس و واژه‌نامه برای واژه‌های ترجمه‌شده، مخصوصاً واژه‌های فنی»، «مشکلات ویرایشی یا زبان فارسی نارسا» و «عدم ترجمه بسیاری از یادداشت‌های مفید مترجمان انگلیسی». همچنین ذیل عنوانِ «نامشخص‌بودن سهم مترجم فارسی و مترجمان انگلیسی، به تفکیک از یکدیگر، در گردآوری اطلاعات مندرج در برخی از پانویس‌ها»، یعنی عنوان هفتم، شواهدی را ارائه خواهم کرد که مترجم فارسی در ارجاع‌دهی حق مترجمان انگلیسی را ادا نکرده است. مشخصات متن انگلیسی‌ای که من برای بررسی ترجمه فارسی مبنا قرار داده‌ام از این قرار است: «The Concept of Irony, with Continual Reference to Socrates»، نوشته «Soren Kierkegaard»، ترجمه «Howard V. Hong and Edna H. Hong»، نشر «Princeton University»، سال انتشار 1989. مشخصات ترجمه فارسی بررسی‌شده از این قرار است: «مفهوم آیرونی با ارجاع مدام به سقراط»، نوشته «سورن کیرکگور»، ترجمه «صالح نجفی»، نشر «مرکز»، سال انتشار 1395. ترجمه فارسی را به طور کامل بررسی کرده‌ام، منتها در این مقاله تنها به خطاهای مترجم تا صفحه 305 اشاره کرده‌ام (کل کتاب 354 صفحه است). همچنین به تمامی خطاها اشاره نکرده‌ام، بلکه کوشیدم به بخشی از مهم‌ترین آنها اشاره کنم (این مقاله نسخه‌ای طولانی‌تر نیز دارد که در آن شواهد بیشتری ارائه شده و برخی شواهدِ ارائه‌شده در همین مقاله نیز با تفصیل بیشتر آورده شده‌اند). خطاها و کاستی‌ها را نیز براساس شماره صفحات کتاب ترجمه فارسی طبقه‌بندی کرده‌ام نه براساس کیفیت خطاها و کاستی‌ها، بنابراین داوری دقیق درباره مدعیات اصلی این مقاله، متوقف بر خواندن تمام متن و مشاهده تمام شواهد است. شایان ذکر است خواننده گاه ممکن است برخی شواهد یک عنوان را ذیل عنوان دیگر نیز ببیند: از جمله در بخش «ترجمه غیردقیق یا ترجمه نادرست یا ترجمه غیردقیق و نادرست» گاه در جمله یا جملات بررسی‌شده، شواهد «فقدان وحدت در ترجمه» و «واژه یا عبارات یا جملات ترجمه‌نشده» و «زبان فارسی نارسا» نیز دیده می‌شود.

1- ترجمه غیردقیق یا ترجمه نادرست یا ترجمه غیردقیق و نادرست

1- صفحه 13

مترجم «substantiality» را در این صفحه «ساحت امور جوهری» و در صفحه 162 «استحکام جوهر» و در صفحه 187 و 201 «جوهراندیشی» و در صفحه 210 «جوهرمندی» ترجمه کرده است. نکته درخور توجه این است که معادل انگلیسی هیچ‌یک را در پانویس ننوشته است. معادل اول، با وجود غیردقیق بودن، آن‌چنان خواننده را گیج و سردرگم نمی‌سازد، منتها به عباراتی که معادل دوم و سوم در آن آمده است توجه کنید:

«استحکام جوهر فرهنگ متقدم  یونان {the substantiality of early Greek culture}»

«مقابله سقراط با جوهراندیشی یونانی { Socrates’ opposition to the Greek substantiality}»

نمی‌دانم آیا تعبیر «جوهریت» آن‌چنان در نظر مترجم فارسی نامأنوس بوده که کوشیده است با چنین عباراتی آن را مأنوس سازد؟ و آیا عباراتی چون «استحکام جوهر» و «جوهراندیشی» آن‌چنان در نظر وی مأنوس بوده که نیازی به ذکر معادل در پانویس ندیده است؟ آن‌کس که با متون فلسفی مأنوس است منظور کرکگور از «جوهریت» را درمی‌یابد و یا حتی اگر درنیابد، با توجه به جملات خود کرکگور و سیاق عبارات، منظور وی را متوجه می‌شود. منتها معادلی همچون «استحکام جوهری»، حتی اگر بتواند منظور کرکگور را بهتر از «جوهریت» انتقال دهد، باید در پانویس معادل انگلیسی‌اش ذکر شود. تعبیر «جوهراندیشی» هم که رهزن است؛ کمی جست‌وجو در متون فارسی نشان می‌دهد که برخی از تعبیر «جوهراندیشی» «تلقی وجود به جوهر» را اراده کرده‌اند (رجوع شود به چکیده «مبانی وجودی تکوین غرب»، نوشته محمد رضا ریخته‌گران) و برخی در نوشته‌های خود از «جوهراندیشی دکارتی» سخن گفته‌اند (رجوع شود به چکیده «پدیدارشناسی هگل و هایدگر و هنر مدرن» نوشته سیاوش جمادی). نکته مهم این است که کرکگور در متنْ «substantiality» را در برابر «subjectivity» قرار می‌دهد. حتی مترجمان انگلیسی کتاب کرکگور نیز در مقدمه بر این تقابل تأکید کرده‌اند؛ رونالد اِل. هال {Ronald L. Hall} نیز در مقاله خود، یعنی «The Irony of Modern Thought: An Analysis via Kierkegaard’s Concept of Irony»، بر این امر صحه گذاشته است. (صفحه 605 مجله  Soundings: An Interdisciplinary Journal, Vol. 71, No. 4 (Winter 1988)) حال آیا در نظر مترجم و با انتخاب واژگان وی، باید به تبع «جوهراندیشی»، «subjectivity» را نیز «سوژه‌اندیشی» ترجمه کنیم؟!

نکته‌ای درباره سابقه کاربرد معادل «جوهریت» در متون فلسفی عربی و فارسی: مترجمان عربی از همان ابتدا از تعبیر «الجوهریه» در ترجمه واژه یونانی، که معادلش در انگلیسی «substantiality» است، استفاده کرده‌اند. (رجوع شود به کتاب «پیدایش اصطلاحات فلسفی در عربی و فارسی»، نوشته سهیل محسن افنان، ترجمه محمد فیروزکوهی، نشر حکمت، صفحه 169) معادل «جوهریت» در فارسی نیز مسبوق به سابق است و نامأنوس نیست. (رجوع شود به «سنجش خرد ناب» کانت، ترجمه میرشمس‌الدین ادیب سلطانی، صفحه 433، نشر امیرکبیر، چاپ اول؛ «پدیدارشناسی جان» هگل، ترجمه باقر پرهام، صفحات 66-67، نشر کندوکاو، چاپ دوم؛ «هستی و زمان» هایدگر، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، صفحه 31، نشر نی، چاپ اول).

می‌توانید در زیر معادل‌های مترجم برای صفت «substantial» را نیز ببینید:

صفحه 171: معادل «علایق مادی حیات سیاسی» برای «the substantial interests of political life»؛ صفحه 229: معادل «قید و شرط‌های زندگی دایر بر مدار جوهر» برای « qualifications of substantial life» و معادل «زندگی جوهرمدار دولت» برای «substantial life of the state»؛ صفحه 239 معادل «اخلاق جوهر مدار» برای «the substantial ethic».

2- صفحه 15

عنوان فصل «Socrates Position as Irony» است که مترجم «موقعیت سقراط از منظر آیرونی» ترجمه کرده است. ترجمه صحیح «position» در اینجا «موضع» است. جالب است که مترجم در صفحه 93 از معادل «موضع» استفاده کرده است: «… از گفته‌های آن {آپولوژی} درباره مرگ‌ناپذیری روح بهره خواهیم برد تا… موضع سقراط، بر مبنای ساختار فراگیرش، در مقام آیرونی آشکار گردد {o let Socrates’ position become apparent as irony}»؛ در صفحه 265 دوباره واژه مذکور «موقعیت» ترجمه شده است؛ در صفحه 278 نیز مترجم دوباره از تعبیر «موضع سقراط»{Socrates’ position as irony} استفاده کرده است.

3- صفحه 17

مترجم در این صفحه و صفحات 19 و 271 و 283 و 293 و بسا موارد دیگر، که متأسفانه در هنگام تطبیق متن صرفاً به ثبت این موارد اکتفا کردم، «existence» را «هستی و حیات» ترجمه کرده است. فارغ از سنت مرسوم در ترجمه متون اگزیستانسیالیستی به فارسی که این واژه را «وجود» ترجمه می‌کنند (منظورم زمانی است که نمی‌خواهند مثلاً از معادل‌هایی چون اگزیستانس استفاده کنند) و «being» را «هستی»، نکته درخور توجه استفاده مترجم از واژه «حیات» در کنار واژه «هستی» برای ترجمه واژه «existence» است؛ مترجم اصلاً و ابداً دلیل خود را در مقدمه و پانویس برای انتخاب چنین معادلی متذکر نشده است. به نظر می‌رسد، همانطور که والتر لَوری {Walter Lowrie} در مجلد دوم کتاب «Kierkegaard» خود گوشزد می‌کند، مترجم متون کرکگور باید اصطلاحات نویسنده، از جمله «existence»، را آنطور که هست انتقال دهد؛ حتی اگر گاه معادل «life» در نظرش مناسب‌تر آید:

‘We must habituate ourselves to S. K.’s use of the word ‘existence’. He means by it the conditions of a truly humane life. He means specfifically the good life in its practical aspects, and his gravest complaint against the Hegelian system is that it ‘abbreviates existence’ to such a degree that it leaves out ethics. It would often be far easier and more intelligible were I to use the word ‘life’ instead of ‘existence’—and say, for example, that the truth must issue in a life comfortable to it. But I adhere to our author’s terminology. ‘Existence’ is a far more abstract term than ‘life’, and I suppose that the word ‘life’ was eschewed because of its romantic, sentimental, and even biological associations’ (302).

4- صفحه 18: «فلسفه … طالب امر ابدی {the eternal} است، خواستار حقیقت {the true} است»

چرا مترجم «the true» را «حقیقت» ترجمه کرده است؟ این در حالی است که مترجم «the eternal» را «امر ابدی» ترجمه کرده است و نه «ابدیت». در اینجا باید نکته‌ای را متذکر شد: تردیدی نیست که بنابر قاعده‌ای دستوری در زبان انگلیسی، گاه صفت به اضافه حرف تعریف «the» معنای اسمی می‌دهد، منتها باید توجه کرد که در این قاعده، آن معنای اسمی معنایی جمع پیدا می‌کند نه مفرد. مثلاً نمی‌توان «the rich» در جمله «The rich are privileged» را پولدار ترجمه کرد، بلکه باید آن را پولدارها ترجمه کرد، چرا که موصوف این صفات جمع است نه مفرد؛ به فعل «are» بعد از «the rich» نیز توجه کنید. بالتبع، در جمله بالا هم اگر ما «the true» و «the eternal» را از مصادیق قاعده مذکور بدانیم، باید آنها را «حقایق» و «ابدیت‌ها» یا «سرمدیت‌ها» ترجمه کنیم، نه «حقیقت» و «ابدیت» یا «سرمدیت». منتها آیا کاربرد «the true» و «the eternal» در سیاق مذکور از مصادیق تبدیل صفت به اسم است؟ با کمی دقت در متن می‌توان دید که مترجم انگلیسی وقتی از تعابیر «the true» و «the eternal» در ترجمه مدعیات کرکگور بهره می‌برد، می‌خواهد نشان دهد که کرکگور، موصوف صفت‌های مذکور را در تقدیر گرفته و تصریحی در بیان موصوف صفات «حقیقی» و «ابدی» یا «سرمدی» ندارد؛ این موصوف می‌تواند «وجود» باشد، می‌تواند «هستی» باشد، می‌تواند «حیات یا زندگی» باشد، می‌تواند «شناخت» باشد و قس‌علی‌هذا. در پرتو این نکته، مترجم فارسی نیز باید با تعبیری چون «امر» از آن موصوف یاد کند و صفت‌ها را به صورت صفت ترجمه کند. شایان ذکر است که در پانویس نیز چنین جمله‌ای به کار رفته است: «The eternal is the older than the temporal». فعل «is» نیز به نیکی نشان می‌دهد که کاربرد «the eternal» و بالتبع «the true» که به دنبال آن آمده است، از مصادیق تبدیل اسم به صفت نیستند و باید آنها را به همان صورت صفت ترجمه کرد.

همچنین مترجم در پانویسِ همین صفحه، «the eternal» را یکبار «امر قدیم یا سرمدی» و بار دیگر «امر سرمدی» و «eternity» را نیز «ازل» ترجمه کرده است: «… من مفروض می‌گیرم که امر قدیم یا سرمدی دیرینه از امر حادث یا زمانمند است و حتی اگر فلسفه قدمتش از تاریخ کمتر باشد، بلافاصله گامی چنان عظیم برمی‌دارد که امور زمانمند را پشت سر می‌گذارد و خود را همان سرآغاز سرمدی می‌انگارد و در پی تأملی هرچه ژرف‌تر درباره خود، تبار خود را در ازل {eternity} به یاد می‌آورد…». با رجوع به فرهنگ‌هایی چون «آکسفورد» یا «وبستر» می‌توان دید که «the eternal» و «eternity» هم به معنای «امر سرمدی» و «سرمدیت»‌اند، یعنی آنچه اعم از ازلی و ابدی است، و هم گاه با توجه به سیاق، صرفاً به معنای «امر ابدی» {the endless} و «ابدیت» {endlessness}اند. حال اگر مترجم مدعی است که با توجه به سیاق در اینجا معادل «امر سرمدی» و «سرمدیت» و معادل «امر ابدی» و «ابدیت» مناسب نیست و باید از معادل «امر ازلی»، یا به تعبیر مترجم «امر قدیم»، و «ازلیت» استفاده کرد، بالتبع بهتر بود به جای این عدم وحدت در ترجمه یا تشتت در ترجمه واژگان از یک معادل استفاده و بعد برای چنین ترجمه‌ای دلیل ارائه می‌کرد.

5- صفحه 21: «در اینجا دو گزینه در پیش رو داریم: یا طنز و کنایه‌های {ironies} بی اندازه ژرف است … یا از مقوله لاطائلات است، یکی از آن لحظه‌های بی‌مایه سقراط که الاهه کینه‌توزی {ironic nemesis} او را وامی‌دارد …»

از آن جهت که نویسنده در عنوان کتاب «irony» را ترجمه نکرده و همچنین در مقدمه نیز متذکر شده است که: «خواننده به احتمال قوی با مترجم همداستان خواهد شد که irony را نمی‌توان به فارسی برگرداند» (صفحه 11)، فرض ما بر این خواهد بود که مترجم «irony» و مشتقاتش را در سرتاسر متن ترجمه نکرده است. بالتبع اگر قرار است برای لفظ «irony» و مشتقات آن در متن کرکگور معادل فارسی ذکر نشود، باید وحدت در سرتاسر متن حفظ شود. حال باید از مترجم پرسید با چه توجیهی در جملات فوق «irony» یا مشتقات آن را ترجمه کرده است؟ آیا احیاناً کرکگور در آنها از واژه‌ای دیگر برای بیان مدعای خود بهره برده است؟ اگر مترجم فارسی با توجه به سیاق متن تشخیص داده است که معادل‌هایی چون «طنز و کنایه» و امثالهم مراد و منظور کرکگور را انتقال می‌دهند، باید حتماً برای چنین مواردی پانویس بنویسد تا خواننده فارسی متوجه شود کرکگور در این بخش واژه «irony» یا مشتقات آن را به کار برده است{البته مترجم گاه در کنار معادل‌‎هایی چون «طنز» و «کنایه» واژه «آیرونی» را نیز آورده است که نمونه‌هایی از آنها را در ادامه خواهید دید}. شایان ذکر است در جمله بالا در عبارت «ironic nemesis»، وصف «ironic» اصلاً ترجمه نشده است.

نمونه‌های دیگر: صفحه 24: «تسخر و تعریضی {irony} بر احوال جهان»؛ صفحه 35: «… مسلماً طنز کلام {irony} را نه عمیق‌ترین بلکه سرزنده‌تر می‌کند»؛ صفحه 56: «سقراط خطابه‌اش را با قسمی آیرونی آغاز می‌کند، اما این صرفاً به معنای مهارت در به کارگیری طنز و کنایه در مقام سخن {an ironic figure (formulation)} نیست، زیرا او شایسته عنوان آیرونی نبود اگر یگانه ویژگی متمایزکننده‌اش این بود که درست به همانگونه که دیگران پرت و پلا می‌گفتند او مهارتی مثال‌زدنی در طنازانه سخن‌گفتن {speaking ironically} داشت» {به واقع نمی‌دانم مترجم بر چه اساس گاه به این نتیجه می‌رسد که آیرونی را باید به «طنز و کنایه» و قید آن را به «طنازانه» برگرداند؟ روشن است که منظور کرکگور از عبارات فوق این است که «آیرونی» را نباید صرفاً وصفی برای شیوه سخن‌گفتن سقراط دانست}؛ صفحه 75: «اگر بتوان گفت پروتاگوراس و فایدروس از آن روی که وجه تقلیدگرانه و طعن‌آمیز ]=آیرونیک[ {the ironical} در آنها غلبه دارد و متمایل به کمدی‌اند، آنگاه به طور قطع فایدون اکیداً تراژیک است…» {در این مورد مترجم «آیرونیک» را در قلاب نوشته است؛ همچنین در صفحه 146}؛ صفحه 65: «آیرونی با طنزپردازی خستگی‌ناپذیر» {the tireless irony}؛ می‌توانید نمونه‌های دیگر را در صفحات 77 و 141 و 143 و 148 و 149 و 153 و 154 و 155 و 191 و 195 و 262 ببینید.

نکته درخور توجه دیگر این است که مترجم در پانویس صفحه 80 «his sense of comic» را «روحیه شوخ‌طبع و طنزپرداز سقراط» ترجمه کرده است. خواننده فارسی‌زبانْ در پرتو برخی انتخاب معادل‌های مترجم برای آیرونی و مشتقات آن، تصور می‌کند که در اینجا نیز کرکگور از آیرونی سقراطی سخن می‌گوید.

6- صفحه 24: «کسنوفون در عمل سقراط را آدمی سراپا یاوه‌سرا می‌شناساند، چه بسا به تلافیِ آنکه سقراط همین‌کار را اغلب با دیگران می‌کرد»

‘By eliminating all that was dangerous in Socrates, Xenophon actually reduced him totally in absurdum, in recompense, probably, for Socrates’ having done this so often to others’ (16)

نکته اول: « By eliminating all that was dangerous in Socrates» اصلاً ترجمه نشده است.

نکته دوم: مترجم نتوانسته است ترجمه مناسبی برای «reduced him totally in absurdum» ارائه دهد. این عبارت اشاره به «reductio at absurdum» دارد که یکی از اَشکال استدلال است. این استدلال را «برهان خلف» ترجمه می‌کنند. روشن است که مترجم نمی‌تواند از تعبیر «برهان خلف» در ترجمه عبارت بالا استفاده کند، منتها با کمی تأمل درباره «برهان خلف» و مدعای کرکگور در جملات بالا می‌توان مدعی شد که ترجمه بهتر و دقیق‌تر عبارت مذکور بدین قرار است: «کسنوفون سقراط را با تناقض مواجه می‌سازد». با وجود این ترجمه، مترجم موظف است در پانویس به اصل عبارت کرکگور نیز اشاره کند تا خواننده اصل عبارت را ببیند و دریابد که کرکگور به چه معنا به ربط و نسبت این استدلال با تقریر کسنوفون از اندیشه سقراط می‌پردازد.

*تعریف «برهان خلف» برای خوانندگانی که ممکن است چیزی از آن ندانند: «در برهان خلف برای پیشبرد بحث فرض می‌شود که گزاره‌ای نادرست است و آن‌گاه نشان داده می‌شود که این فرض به تناقض می‌انجامد و بدین‌ترتیب درستی گزاره‌ای که در ابتدا نادرست فرض شده بود اثبات می‌شود» (اندیشیدن: فرهنگ کوچک سنجشگرانه‌اندیشی، نایجل واربرتون، محمدمهدی خسروانی، نشر علمی‌ و فرهنگی، صفحات 46).

7- همان: «… شخصیتی که می‌بایست دقیقاً با حضوری مرموز {a secretive presence in} و جریان‌یافتنی رازآمیز {a mystical floating over} در تنوع رنگارنگ حیات پرنشاط آتن ابراز وجود می‌کرد، شخصیتی که ویژگی بارزش نوعی دوگانگی وجودی بود، همچون نسبت ماهی پرنده با ماهی و پرندگان».

«ماهی پرنده» بودنِ سقراط بدین معنا اشاره دارد: وی هم به ماهی‌ای می‌ماند که در دریای حیات متنوع و رنگارنگ یونانی مشارکت داشت و بنابراین از درون به آن حیات می‌نگریست و هم به پرنده‌ای که با قرار گرفتن در سطح آب از بالا به این دریا و حیات می‌نگریست. بنابراین دقیق‌تر است که به جای تعبیر «جریان یافتن»، که معادل مناسبی برای «floating over» در این سیاق نیست، از معادل‌هایی چون «شناور بودن در سطح» یا «به حرکت درآمدن بالای» استفاده شود.

8- صفحه 26: «و چه شوری برمی‌انگیخت هنگامی که در همهمه کار کارگران و صنعتگران و عرعر الاغان بارکش، تاروپود قدسی سقراط شبکه هستی را به هم می‌بافت. اگر لابه‌لای قیل‌و‌قال کرکننده بازار، آدمی آن هماهنگی بنیادین قدسی را می‌شنید…».

‘And what life would then have come into the presentation if in the midst of the bustling work of the artisans and the braying of the pack-asses one had discerned the divine woof with which Socrates interlaced the web of existence. If through the boisterous noise of the marketplace one had heard the divine fundamental harmony…’. (18)

ترجمه صحیح و دقیق با بهره‌گیری از برخی معادل‌های خود مترجم: «و آنگاه چه حیاتی برای آدمی به منصه ظهور می‌رسید اگر در میان همهمه کار کارگران و صنعتگران و الاغان بارکش، آن تاروپود قدسی به دیدگانش درمی‌آمد که سقراط با آن شبکه وجود را به هم می‌بافت».

9- صفحه 29: «نمونه‌ای دیگر بیاوریم از جایی که سقراط، حتی به روایت کسنوفون، چنین می‌نماید که به آیرونی نزدیک شده است… لیکن در اینجا سقراط بیشتر در قلمرو سوفیست‌ها گام برمی‌دارد («پس اگر جوانی از من بپرسد که خانه خاریکلس کجاست یا کریتیاس را در کجا می‌توان یافت، حق ندارم پاسخ بدهم؟»)»

‘Am I to give no answer, then, if a young man asks me something that I know?-for instance, ‘Where does Charicles live?’ or ‘Where is Critias?’ (21)

مترجم عبارت «something that I know» را ترجمه نکرده است. این عبارت از قضا مراد و منظور کرکگور از این جملات را روشن می‌سازد: «نمونه‌ای دیگر بیاوریم از جایی که سقراط، حتی به روایت کسنوفون، چنین می‌نماید که به آیرونی نزدیک شده است… لیکن در اینجا سقراط بیشتر در قلمرو سوفیست‌ها گام برمی‌دارد»؛ در واقع خود را به ندانستن زدن در عین دانستن «در قلمرو سوفیست‌ها گام برداشتن» است نه آیرونی.

ترجمه جملات مذکور با استفاده از معادل‌های خود مترجم: «پس اگر جوانی از من سوالی بپرسد که جوابش را بدانم، سوالاتی نظیر «خانه خاریکلس کجاست» یا «کریتیاس را در کجا می‌توان یافت»، جوابش را ندهم؟»

10- صفحه 33: «… بدین سان در تصویر کسنوفون از سقراط آن وحدت زیبا و موزون میان جبر و اختیار طبیعی {natural determinant and freedom} را که در واژه‌ی «خویشتن‌داری» تبلور می‌یابد نمی‌بینیم…»

نکته اول: «natural» صرفاً وصف «determinant» است نه «freedom».

نکته دوم: ترجمه دقیق «narural determinat» «عامل یا علت طبیعی» است. مترجم برای روشن‌تر ساختن منظور کرکگور می‌توانست لااقل با کمی دخل و تصرف بنویسد «جبر و اختیار»، نه «جبر و اختیار طبیعی».

11- صفحه 37 و 38: «ولی نباید این امر مسلم را نادیده بگیریم که این مقایسه، یعنی تلاش مکرر تاریخ برای این جهش نامتناهی، نیز عاری از حقیقت نیست… در نتیجه این مقایسه می‌تواند دووجهی باشد: یا ایجابی، یعنی برانگیختن، یا سلبی … اما در هردو تشبیه، رابطه با شخصیتی نظیر آنچه دیدیم برای شخص دوم صرفاً برانگیزاننده نیست… شاید همین دم برای خواننده روشن نباشد که چرا من دست به این دو مقایسه زدم… دیدگاه دومی هم هست که وجه دیگر تشبیه را برجسته می‌نماید…»

‘Presumably I need but remind the reader that a primitive personality such as that, such a status absolutus [independent status] of the personality, in contrast to the status constructus [conjoined status] of the race, is given and can be given only once. But we must not disregard the fact that the analogy to this, history’s repeated attempt at this infinite leap, also has its truth. Consequently, the analogy to this can be double, either positive, that is, stimulating, or negative, that is, aiding the paralytic… But in both analogies the relation to a personality such as that is for the second person not merely inciting… The reason I have cited these two analogies may not at this moment be obvious to the reader… that a second view… has accentuated the other side of the analogy…’ (28-29)

مرجع ضمیر «this» در تعبیر «analogy to this» و «this infinite leap»، «primitive personality» یا، به بیان دیگر، «status absolutus» است که در سه خط اول متن انگلیسی درباره آن سخن گفته می‌شود. «analogy» نیز در این سیاق به معنای «شباهت» یا «similiarity» است نه «comparison». منظور این است که تاریخ مکرر در مکرر می‌کوشد با «جهشی نامتناهی» افرادی شبیه به «primitive personality» یا « status absolutus» عرضه کند.

12- صفحه 41: «وحدت تصور بعدی و شهود»

‘… the unity of successive conception and intuition, which only the dialectical trilogy makes possible’ (32)

«succession» به معنای «پی در پی آمدن» و «successive» به معنای «پی در پی» یا «پیاپی» است. کرکگور می‌گوید که در «dialectical trilogy» تصوراتی که پیاپی یا از پی یکدیگر ظهور و بروز پیدا می‌کنند با شهودات وحدت پیدا می‌کنند.

13- همان: «به این مهم هنگام بحث از رابطه میان عناصر دیالکتیکی و عناصر اسطوره‌ای، نوعی سه‌گانه‌سازی {dichotomy} در مکالمات اولیه افلاطون، اشاره خواهم کرد»

مترجم بی‌دقتی کرده و «dichotomy» را «trichotomy» دیده و، با توجه به معادل‌های خاص خودش، دست به ترجمه آن زده است.

14- صفحه 46: «مسیری که در ایده‌آلیسم به منزله تأمل بر روی تأمل جلوه‌گر شد ابتدا در سوال‌پرسیدن‌های سقراط جلوه نمود. سوال‌پرسیدن-یعنی، رابطه انتزاعی میان‌ذهنی (درون‌ذاتی) و عینی (برون‌ذاتی)- در نهایت بدل به دغدغه اصلی وی شد»

‘The direction that manifested itself in idealism as reflection upon reflection manifested itself in Socrates’ questioning. To ask questions-that is, the abstract relation between the subjective and the objective-ultimately became the primary issue for him’

قید «ابتدا» نادرست است و باید پاک شود. به این مدعای کرکگور در صفحه 212، بنابر ترجمه خود مترجم فارسی، توجه کنید: «تأمل با سوفیست‌ها آغاز می‌شود و از این حیث سقراط همواره وجه مشترکی با ایشان دارد».

همچنین نیم‌فاصله «میان‌ذهنی» باید برداشته شود تا عبارت خوانده شود «رابطه انتزاعی میان ذهنی (درون‌ذاتی) و عینی (برون‌ذاتی)» نه «رابطه انتزاعی میان‌ذهنی (درون‌ذاتی) و عینی (برون‌ذاتی)».

15- صفحه 48: «سقراط رسالت و تکلیف الهی خویش را این می‌بیند که در میان هموطنان و بیگانگان بگردد تا هرگاه به کسی رسید که دانایش می‌پندارند اما چنان نمی‌نماید، به یاری حق بکوشد {come to the aid of the deity} و بر او روشن سازد که دانا و فرزانه نیست. به همین سبب او وقت ندارد به امور مهم، اعم از کارهای سیاسی و کارهای خصوصی خود {neither in public nor in private affairs} بپردازد و این خدمت به خدا باعث شده است که در نهایت تنگدستی روزگار بگذراند»

روشن است که ترجمه «deity» به «حق» اصلاً ترجمه درستی نیست. شاید کسی مدعی شود سیاقْ چنین ترجمه‌ای را امکان‌پذیر می‌سازد. حتی با توجه به سیاق و کاربرد عبارت «خدمت به خدا» نیز می‌توان دید که «deity» باید همان «خدا» ترجمه شود. جالب است که مترجم در پانویس 2 همان صفحه تعبیر «God{the god}» را، در نقل‌قولی که از سقراط شده، به «حق (خدا)» برگردانده است. این ترجمه نیز ترجمه صحیحی نیست و باید تعبیر «حق» بالکل پاک شود. مترجمِ انگلیسیِ نقل‌قولِ سقراط بدین دلیل یکبار «God» را با حرف بزرگ و بار دیگر با حرف کوچک و حرف تعریف نوشته است که مشخص کند تعبیر یونانی به کار رفته درباره خدا در نقل‌قول صراحت ندارد و می‌تواند هم به خدای واحد «God» اشاره کند و هم به یکی از خدایگان «the god».

همچنین تردیدی نیست که ربط و نسبت وثیقی میان «public» و «political» در یونان باستان وجود دارد (همانطور که کرکگور هم در پانویس به این مسئله اشاره می‌کند)، لیکن نسبت «public» و «private»، که در ترجمه انگلیسی به خوبی مشاهده می‌شود، در ترجمه فارسی به نسبت «political» و «private» مبدل شده که بهتر است برای دقیق‌تر شدن ترجمه، همان عبارت انگلیسی به فارسی برگردانده شود. به همین ترتیب مترجم باید در ترجمه خود در پانویس 3 همین صفحه نیز تجدیدنظر کند، چرا که «political life» را «زندگی سیاسی و عرصه عمومی» و «public meetings» را «انجمن‌های سیاسی یا عمومی» ترجمه کرده است. مترجم اگر بر ترجمه خود اصرار می‌ورزد، لااقل باید افزوده‌های خود را در قلاب یا آکولاد قرار دهد؛ در ترجمه اول «عرصه عمومی» باید در قلاب یا آکولاد قرار گیرد، در ترجمه دوم «سیاسی».

16- صفحه 50: «آیرونی را در اینجا در وجه نامتناهی و قدسی‌اش نظاره‌گریم، طنز حقیقت‌جویی که نمی‌گذارد هیچ‌چیز به قرار قبل باقی بماند»

‘Here, then, we see irony in all its divine infinitude, which allows nothing whatever to endure’ (40)

تعبیر «طنز حقیقت‌جویی» افزوده مترجم است و برای فهم خواننده رهزن است، چرا که خواننده تصور می‌کند کرکگور برای سخن گفتن از «آیرونی» چنین تعبیری را به کار برده است. اگر کل کتاب را ورق بزنیم در هیچ قسمتی کرکگور از «آیرونی» تحت عنوان «طنز حقیقت‌جو» یاد نکرده است.

17- صفحه 58: «روند تکامل دیالکتیکی تا بدانجا پیش برده می‌شود که در ساحت انتزاع محض رنگ می‌بازد. سپس نوع تازه‌ای از بسط موضوع آغاز می‌شود که می‌باید به ایده دست یابد، لیکن از آنجا که ایده فی‌حد‌ذاته رابطه ضروری و واجب‌الوجودی با تکامل دیالکتیکی ندارد، معلوم می‌شود که کل روند تکامل احتمالاً به یک نفر تعلق ندارد. اما از طرف دیگر، نمی‌توان یک چیز را هم به دلخواه به یکی نسبت داد، و چیزی دیگر به دیگری، چندان که هریک چیزی به دست آورد»

‘Here once again we meet a duplexity in Plato: the dialectical development is carried out until it disappears in the purely abstract. Then a new kind of development begins that would deliver the idea, but since the idea as such does not stand in a necessary relation to the dialectical, it becomes apparent that the whole evolution probably does not belong to one. But, on the other hand, neither can one thing be attributed arbitrarily to the one, another to the other, just so each one acquires something’ (46)

نکته اول: تعبیر «بسط موضوع» را باید در ربط و نسبت با تعبیر «the dialectical development»، یا به تعبیر مترجم فارسی، «تکامل دیالکتیکی» فهمید. بهتر و دقیق‌تر بود که مترجم یا از یک واژه استفاده می‌کرد یا لااقل مورد اول را «بسط و تکامل دیالکتیکی» ترجمه می‌کرد تا وحدت معنایی میان دو جمله حفظ شود.

نکته دوم: مراد و منظور از «رابطه واجب‌الوجودی» چیست؟ آیا منظور رابطه‌ای است که «necessary being» با «تکامل دیالکتیکی» برقرار می‌کند؟ آیا کرکگور اصلاً چنین چیزی می‌گوید؟ رابطه «ضروری» کجا، رابطه «واجب‌الوجودی» کجا؟! این ترجمه نادرست است و صرفاً باید از همان وصف «ضروری» در ترجمه «necessary» استفاده کرد.

نکته سوم: مراد از «one» در جمله «it becomes apparent that the whole evolution does not belong to one»، «one person» نیست بلکه «the dialectical development» است.

18- صفحه 65: «در این مکالمات، روش سوال پرسیدن به اوج خود رسیده است و آن‌که تصدیق می‌کند به تصدیق‌کننده یا کارمندی می‌ماند که «آری» یا «آمین» می‌گوید»

In these dialogues, the question method has had its day, and the one who answers functions more as an attesting or a parish clerk with his “yes” and “amen”’ (53)

ترجمه صحیح «has had its day»، با استفاده از عبارات خود مترجم، بدین قرار است: چیزی در حال حاضر دوران اوج خود را پشت سر گذاشته است.

19- صفحه 67: «… و همچنین می‌تواند در پیوند باشد با اشتیاقی ریشه‌دار برای خلاص شدن از زحمت بیهوده و بی‌ثمر قبلی به لطف شیوه بیانی تام‌ و تمام، به عبارت دیگر، هنگامی که مکالمه بتواند نسبت به خود به منزله جزئی از تحقیقی جامع وقوف پیدا کند»

‘… it could be connected with a deep longing to be liberated from the earlier unproductive labor pains by an accomplished delivery, in other words, when the dialogue could become conscious of itself as an element in a total inquiry’ (55)

زبان کرکگور زبانی آکنده از تشبیه و استعاره است. در اینجا «delivery» به معنای «زاییدن» است و «labor pains» به معنای «درد و رنج‌های سخت هنگام زایش». تعبیر «in other words» نشان می‌دهد که کرکگور ابتدا به زبانی استعاری و بعد به زبان نسبتاً روشن و واضح مراد و منظور خود را بیان می‌کند. ترجمه صحیح با استفاده از برخی معادل‌های مترجم بدین قرار است:

«و همچنین می‌تواند در پیوند باشد با اشتیاقی عمیق برای خلاص شدن از دردهای آغازین و رنج‌های بی‌ثمرِ هنگام زایش به لطف زایشی موفق…»

شاید مترجم بگوید که من زبان استعاری وی را به زبانی غیراستعاری مبدل ساختم. این کار، کار نادرستی است و باید به پانویس انتقال پیدا کند. به همین ترتیب، زبان غیراستعاری کرکگور را نیز نباید در ترجمه فارسی به زبانی استعاری مبدل ساخت.

20- همان: «… مکالمه به طور قطع می‌تواند بدون نتیجه پایان پذیرد، اما این «بدون نتیجه» به هیچ‌وجه مترادف با نتیجه‌ای منفی نیست… هر {even} تشکیکی {skepticism} همواره چیزی را مسلم می‌گیرد {posit}، حال‌آنکه آیرونی همچون آن ساحره پیر، پیوسته دست به این تلاش هوس‌آلود می‌زند که پیش از هرچیز همه‌چیز را فروبلعد و سپس خود را نیز فروبلعد…»

کرکگور درباره «نتیجه» جست‌و‌جو و تحقیق و پرسشگری سخن می‌گوید، نه «مقدمه». به همین دلیل هنگامی که می‌گوید «حتی شک‌گرایی» چیزی را «posit» می‌کند، بدین‌معنا نیست که «شک‌گرایی» در ابتدای تحقیق، به عنوان «مقدمه»، چیزی را «presuppose» یا «assume» می‌کند، آنطور که مترجم با مصدر «مسلم گرفتن» چنین معنایی را به ذهن و ضمیر خواننده فارسی زبان انتقال داده است، بلکه بدین معناست که در ادامه تحقیق، و در «نتیجه» چیزی را «posit» می‌کند، یعنی چیزی را «وضع می‌کند». مترجم در صفحه 152 نیز «actuality-positing» را برگردانده: «مفروض انگاشتن واقعیت»، در صورتی که منظور «وضع actuality» است. جالب است که مترجم در صفحه 292 متوجه این مطلب شده است: «اگر آیرونی چیزی را برمی‌نهاد {posit}…»

همچنین بهتر و دقیق‌تر بود که در سیاق فوق «skepticism» «شک‌گرایی» ترجمه شود نه «تشکیک»، تا ذهن خواننده به درستی به اندیشه «شک‌گرایان» منتقل شود، نه به «تشکیکی» که هر فیلسوفی در فرایند فلسفه‌ورزی خود ممکن است انجام ‌دهد.

در صفحات 283 و 295 نیز «posit» «مفروض گرفتن» ترجمه شده است.

21- صفحه 70: «… وحدت فضیلت آن‌چنان انتزاعی می‌شود … که به صورت صخره‌ای درمی‌آید که فضیلت‌های فردی {the individual virtues}، به سان یکی کشتی بادبانی لبریز از بار، به آن برمی‌خورند و تکه‌تکه می‌شوند و از هم می‌پاشند»

«the individual virtues» در سیاق فوق به معنای «تک‌تک فضیلت‌ها» است. همچنین «یکی کشتی» باید به «یک کشتی» تغییر پیدا کند.

22- صفحات 70 و 71: «فضیلت چونان نجوایی نرم و لطیف، چونان رعشه‌ای، مماس بر شرط‌های وجودی خویش پر می‌کشد و می‌گذرد بی‌آنکه صدایی از آن برخیزد، بگذریم که در هیچ‌یک از آنها جلوه‌ای روشن و رسا نمی‌یابد…»

‘Like a soft whisper, a shudder, virtue skims through its own qualifications without becoming audible, to say nothing of being articulated in any of them…’

«تعریف فضیلت به مثابه امر واحدی که سقراط در ذهن دارد در وهله اول اصلاً شرط وجود هیچ‌چیزی نیست، زیرا این ضعیف‌ترین مایهالهام برای اظهار وجود {existence} آن است…»

‘The definition of virtue as one in the sense that Socrates maintains is clearly in the first place no qualification at all, since it is the most weakly inspired statement of its existence possible…’ (59)

نمی‌دانم مترجم بر چه اساسی «qualification» را «شرط وجودی» ترجمه کرده است. آیا مترجم تصور کرده است عدالت یا خویشتن‌داری یا دیگر فضایل می‌توانند شرط وجودی انسان باشند؟ به گمانم پاسخ به این سوال روشن است: انسانِ موجود به عدالت یا خویشتن‌داری متصف می‌شود، بالتبع فضایل «وصف» انسان موجود هستند نه «شرط وجودی» انسان. «qulification»  به معنای «characteristic» است: یعنی وصف یا خصلت یا خصوصیت یا ویژگی یا کیفیت. همچنین «to skim»، در سیاق فوق، به معنای «به آرامی یا با شتاب گذر کردن» است. حال نمی‌دانم چرا مترجم از تعبیری چون «پر کشیدن» استفاده کرده است؟ شاید مترجم بگوید با توجه به سیاق از چنین عبارتی استفاده کردم. آیا در زبان فارسی ما از تعابیری چون «نجوا پر کشید» یا «رعشه پر کشید» استفاده می‌کنیم؟ بنابراین ترجمه صحیح جمله اول، با استفاده از برخی معادل‌های مترجم، بدین قرار است:

«فضیلت به نجوا یا رعشه‌ای آرام می‌ماند که از درون اوصاف یا خصوصیات یا ویژگی‌ها یا کیفیات خود گذر می‌کند بی‌آنکه صدایی از آن برخیزد…»

در جمله دوم نیز «qualification» به معنای «characteristic» است و نه «شرط وجودی». در این جمله هم منظور کرکگور این است که تعریف فضیلت، آنطور که سقراط مدنظر دارد، اصلاً «وصف» یا «خصوصیت» یا «ویژگی» یا «خصلت» یا «کیفیت» نیست، یا به بیان دیگر، اصلاً «هیچ‌چیز» است، چرا که به درستی نمی‌تواند، یا به تعبیر خود کرکگور، «به ضعیف‌ترین» شکل ممکن می‌تواند بیانگر «موجودیت» آن فضیلت باشد.

شایان ذکر است مترجم در اینجا وحدت در ترجمه خود را نیز رعایت نکرده و برخلاف صفحات قبل برای «existence» معادل «وجود» را آورده است.

نمونه‌هایی دیگر از ترجمه «qualification»: مترجم در انتهای صفحه 71 و 72 «qualification» را «ویژگی» ترجمه کرده است، لیکن در بند آخر صفحه 72 «negative qualification» را «ویژگی منفی یا شرط سلبی»؛ صفحه 91: «دو ویژگی‌ وجودی آیرونی {two qualifications of irony}»؛ صفحه 175: «شروط لازم شخصیت {qualification of personality}»؛ صفحه 240: «تعیّن کیفی وجود» {qualification of being}.

صفحه 240: «نخستین شرط لازم برای اصل فلسفه سقراطی همان شرط اصلی و عمده است، گیرم که همچنان از حد تعین صوری برنگذشته باشد؛ این شرط عبارت از این است…»

‘..the first qualification with regard to the Socratic principle is the major one, even though it is still only formal: that consciousness draws from itself what constitutes truth…’

نکته جالب توجه در این ترجمه این است که مترجم از سه معادل متفاوت در دو خط استفاده کرده است: «شرط لازم» و «شرط» و «تعین». همچنین «the Socratic principle» را نیز «اصل فلسفه سقراطی» ترجمه کرده است.

در صفحات 277 و 283 نیز از تعابیر «شرط لازم» و «شرط امکان» استفاده کرده است.

23- صفحه 75: «… روح از زندان هوا و هوس‌های جسم که از همه سو دربرش گرفته و به ستوهش آورده می‌گریزد تا رها از کندوزنجیر نفس {bodily shackles} در فضای عالم قدس به پرواز درآید»

«نفس» در خط دوم باید به «جسم» تغییر پیدا کند.

24- صفحه 78

مترجم «subjective mysticism» را «تصوف درون‌گرا» ترجمه کرده است. نکته جالب توجه این است که مترجم آن‌چنان از ترجمه خود مطمئن بوده که اصلاً معادل انگلیسی تعبیر مذکور را در متن نیاورده است. شلینگ در کتاب خود «در باب تاریخ فلسفه جدید» {‘On the History of Modern Philosophy’} از دو نوع «mysticism» سخن می‌گوید که بدین قرار است:

‘There is, namely (1) a merely practical or subjective mysticism which makes no claims to science. But there is (2) an objective mysticism, which makes claims to objective knowledge. This is theosophy, which is speculative or theoretical mysticism, and although relinquishing scientific (rational) form, it nevertheless makes a claim to a speculative content’ (179).

به نظر می‌رسد اگر مترجمی می‌خواهد وصف «subjective» در  تعبیر «subjective mysticism» را ترجمه کند، باید با توجه به چنین تعریفی ترجمه‌اش کند.

شایان ذکر است مترجم در صفحه 91 عبارت مذکور را «تصوف ذهن‌گرا و درون‌گرا» ترجمه کرده است.

25- صفحه 82: «این مفهوم‌های عام به میانجی مشاهدات مجزّانگر تجربه یا به وسیله غصب‌کردن‌های قیاس منطقی {induction}حاصل نمی‌شود…»

«induction» استقرا است و «deduction» قیاس.

26- صفحه 92: «این فکر که آدمی ممکن است پس از مرگ در ورطه عدم مطلق سقوط کند… اصلاً هراس در نهاد او برنمی‌انگیزد… او اگر چاره دیگری در کار نباشد، دم را غنیمت می‌شمارد … و ترجیح می‌دهد نیست و نابود گردد. اما آنچه آیرونی را صریحاً متمایز می‌سازد معیاری انتزاعی است که آیرونی همه‌چیز را با آن تراز می‌کند و هر هیجان مفرطی را با آن مهار می‌زند، و بدین‌سان جذبه و شور عشق را در برابر ترس از مرگ نمی‌گذارد بلکه درمی‌یابد که فرضیه بعیدی است که نیستی کامل را بدین‌ شیوه تعبیر کنیم»

‘The thought that one might become absolutely nothing through death … does not horrify him at all. On the other hand, he does not take it along in order, terrified by this conclusion, to drive the eccentric thought home again, but he actually does jest with it and, should the worst come to worst, would rather be snatched out of this error, “for to remain in it would indeed be an evil,” and thereby be totally annihilated. But what expressly characterizes irony is the abstract standard by which it levels everything, by which it controls every inordinate emotion, thus does not set the pathos of enthusiasm against the fear of death but finds that it is a curious hypothesis to surmise total extinction in this way’ (79)

کمی دقت در متن انگلیسی و ترجمه فارسی نشان می‌دهد که ترجمه «a curious hypothesis» به «فرضیه بعید» ترجمه نادرستی است. کسی که به تعبیرِ مترجمِ فارسی «ورطه عدم مطلق ترسی در نهاد او نمی‌افکند» و «ترجیح می‌دهد نیست و نابود گردد» آیا «نیستی کامل» را «فرضیه بعیدی» قلمداد می‌کند؟! ترجمه صحیح عبارت فوق بدین قرار است: «فرضیه کنجکاوی‌برانگیز».

27- صفحه 95: «نه همچون کسی که…، نه همچون کسی که…؛ نه، همچون کسی که لذت می‌برد از بازی {alternation} نور و سایه‌ای که در منطق یا این/یا آن {syllogistic either/or} یافت می‌شود…»

نکته اول: مترجم چه بسا اگر بعد از «نه، همچون کسی» می‌نوشت «است»، یا در قلاب پس از «نه» سوم، که همراه با ویرگول آمده است، «بلکه» می‌نوشت، کار خواننده فارسی زبان را در فهم تفاوت جمله سوم با دو جمله قبلی واضح‌تر می‌ساخت (در متن انگلیسی تمایز میان آنها دقیقاً با همین ویرگول مشخص شده و مترجم طابق‌النعل‌بالنعل همان شیوه را رعایت کرده است)

نکته دوم: مترجم چرا واژه «بازی» را معادل واژه‌ای چون «alternation» آورده است؟ «alternation» بدین معناست که دو چیز به نوبت پشت سر یکدیگر تکرار شوند. شاید مناسب باشد در سیاق فوق «دگرگونی» یا «آمدوشد» برگردانده شود.

نکته سوم: مترجم در ترجمه «syllogistic» نهایت بی‌دقتی را به خرج داده است. «منطق» بسیار تعبیر عامی است. معادل دقیق «syllogism» «قیاس» و «syllogistic» «قیاسی» است. مراد و منظور کرکگور از «syllogistic either/or» در واقع «disjunctive syllogism» یا همان «قیاس انفصالی»، یا به تعبیر قدمای ما، «قیاس استثنایی منفصل» است. الگوی این قیاس بدین قرار است:

الف یا ب؛ چنین نیست که الف؛ نتیجه می‌شود: ب؛

الف یا ب؛ چنین نیست که ب؛ نتیجه می‌شود: الف.

بنابراین ترجمه صحیح عبارت کرکگور بدین قرار است: «یا این یا آن قیاسی {یا قیاس انفصالی}»

28- همان: «به عبارت دیگر، او چون آدمیان را از ترس مرگ می‌رهاند، در ازای آن به ایشان نسبت به چیزی اجتناب‌ناپذیر هشدار می‌دهد که درباره‌اش هیچ نمی‌دانند…»

‘… as he emancipates people from the fear of death, in recompense he gives them the alarming idea of an unavoidable something about which nothing whatever is known…’ (82)

در ترجمه فارسی، از یک طرف سقراط «آدمیان را از ترس مرگ می‌رهاند»، از طرف دیگر به آنها «هشدار می‌دهد». در ترجمه انگلیسی از یک طرف سقراط «آدمیان را از ترس مرگ می‌رهاند»، از طرف دیگر «تصوری هراس‌انگیز از امری اجتناب‌ناپذیر در اختیارشان قرار می‌دهد که درباره‌اش هیچ نمی‌دانند». ممکن است کسی بگوید این دو تعبیر تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند. به نظر من تفاوت دارند، چرا که در یکی خود سقراط برای مخاطبانش «امر اجتناب‌ناپذیری که درباره‌اش هیچ نمی‌دانند» را امری هراس‌انگیز معرفی می‌کند و نسبت به آن هشدار می‌دهد، دیگری کرکگور است که «امر اجتناب‌ناپذیری که درباره‌اش هیچ نمی‌دانند»، یعنی آنچه سقراط عرضه می‌کند، را هراس‌انگیز می‌یابد و وصف می‌کند.

29- صفحه 101: «از نظر سقراط… لابد خیلی مسخره بود که کسی به شیوه مجعول آتنیان در مباحثه و استدلال به ویژگی‌های شخصیتی طرف مقابل توسل جوید (argumentum ad hominem)-اینکه او باید به مرگ محکوم شود»

‘To Socrates… it must have seemed an extremely ridiculous argumentum ad hominem [argument directed against the opponent’s personal circumstances] the Athenians had concocted- that he should be put to death’ (89)

مترجم تعبیر « argumentum ad hominem» را اصلاً ترجمه نکرده است و صرفاً به ترجمه افزوده مترجم انگلیسی در قلاب کفایت کرده است. همچنین خود مترجم فارسی تعبیر «شیوه مجعول» را به متن کرکگور افزوده است. ترجمه دقیق، با بهره‌گیری از انتخاب واژگان مترجم، بدین قرار است:

«از نظر سقراط… لابد خیلی مسخره بود که آتنیان از استدلالِ {مغالطیِ} حمله به شخص ] استدلالی که در آن به ویژگی‌های شخصیتی طرف مقابل توسل جسته شود[ بهره گیرند…»

{ترجمه «ad hominem» به «حمله به شخص» ترجمه مرسوم از این عبارت در متون فارسی منطقی، خاصه متون منطق کاربردی، است}.

30- صفحه 112: «عرضه اسطوره‌ای حیات روح پس از مرگ نه با تأملی تاریخی مربوط می‌شود- در این باب که آیا وقایع به همین ترتیب روی داده‌اند، آیا آیکوس و مینوس و رادامانثوس واقعاً نشسته‌اند و داوری کرده‌اند…»

‘The mythical presentation of the soul’s existence after death is related neither to a historical reflection as to whether it actually is this way, whether Aeacus, Minos, and Rhadamanthus do sit and judge…’ (102)

ترجمه‌های افعال به زمان گذشته همگی باید به زمان آینده برگردانده شوند. تأمل تاریخی درباره حیات پس از مرگ بدین معناست که آیا این جملاتی که مثلاً در رساله افلاطون آمده است از رویدادی در آینده خبر می‌دهند یا خیر. آیا به واقع قرار است جهانی بدین صورت باشد و آن داوران بیایند و بنشینند و داوری کنند. پس ترجمه باید بدین صورت باشد: «آیا وقایع به همین ترتیب روی می‌دهند و آیکوس و مینوس و رادامانثوس می‌نشینند و داوری می‌کنند…»

31- صفحه 117: «حال زیبا نه صرفاً به نحوی سلبی بلکه به مثابه چیزی تعریف می‌شود که در روشنایی بس تابناک‌تر از سکه‌های زر… جلوه خواهد نمود… اما دیوتیما می‌افزاید»

‘The beautiful is now defined not merely negatively as something that will appear in a far more glorious light than gold, clothes, beautiful boys and adolescents, but Diotima adds…’ (107)

ترجمه صحیح: «حال، امر زیبا صرفاً به نحوی سلبی چونان چیزی تعریف نمی‌شود که …»

32- صفحه 119: «کار مخاطره‌آمیز کاری شریف است و بایسته است که آدمی به چنین کارها تن بسپارد»

‘The venturesome deed is noble, and one ought to conjure forth such things for oneself’ (109)

‘… for a noble risk it is- so one should repeat such things to oneself like a spell’ (74-75), Phaedo, Oxford World’s Classics.

‘for the risk is a noble one… and a man should repeat this to himself as if it were an incantation’ (55), Hackett Publishing Company

روشن است که مترجم « one ought to conjure forth such things for oneself» را نادرست ترجمه کرده است. ترجمه صحیح، با توجه به سه ترجمه انگلیسی محاوره «فایدون» افلاطون، بدین قرار است: «بایسته است آدمی چنین چیزهایی را در ذهن خود احضار کند یا چنین چیزهایی را همچون ورد زیر لب زمزمه کند»

شایان ذکر است جمله «بایسته است که آدمی به چنین کارها تن بسپارد» در ترجمه فارسی سه خط بعد دوباره تکرار شده است.

33- همان: «اما وجه اسطوره‌ای در ید اختیار قدرتی که در برابر قوه تخیل به کف آورده می‌ماند چون فردی که آرزو دارد از اسطوره مدد بگیرد رویاهایی را به خاطر می‌آورد که بر ذهنش فائق آمده‌اند»

‘But the mythical resides in the power it gains over the imagination as one, wishing to conjure it forth, evokes visions that overwhelm oneself’

ترجمه صحیح با کمی دخل و تصرف بدین قرار است: «ولی وجه اسطوره‌ای متعلَّق به قدرتی است که با غلبه بر تخیل به دست می‌آید؛ این غلبه زمانی اتفاق می‌افتد که آدمی که می‌خواهد امر اسطوره‌ای را در ذهن خود احضار کند، مشاهداتی را به ذهن می‌آورد که بر وی {بر تخیل وی} غالب می‌شوند»

معنای دوم «reside» در فرهنگ «آکسفورد»:

(of power or a right) belong to a person or body.

(https://en.oxforddictionaries.com/definition/reside)

34- صفحه 121: «… اما مع‌الوصف نباید از خاطر برد که حتی جلوه‌های جزئی و خاص آیرونی هم با ایده بی‌ربط نیستند و …»

‘But nevertheless it will be of some significance to see that even its particular manifestations are unrelated to the idea that even its particular manifestations are unrelated to the idea…’ (111)

«بی‌ربط نیستند» باید به «بی‌ربط هستند» یا «ربط و نسبتی ندارند» تغییر پیدا کند.

  • 35- صفحه 126: «از این جا، سقراط به این فرضیه نزدیک می‌شود که ظلم فرزانگی است و از راه برخی تشبیه‌ها به حوزه معرفت {by way of some analogies from the sphere of knowledge}، دیگر بار ثراسوماخوس را از موضع مستحکمی که پشت سر تناقض‌گویی بی‌پروای خویش گرفته بود، بیرون می‌کشد…»

ترجمه صحیح: «از راه برخی تمثیل‌های برگرفته از حوزه معرفت»

36- صفحه 134: «در یک مورد من پیوسته جهان را در کام خود فرومی‌برد و در مورد دوم من می‌خواهد جهان را پر کند {take up}»

ترجمه صحیح: «جهان را پذیرا شود»

37- همان: «ابزاری که یک موضع به وسیله آن فراسوی واقعیت بالفعل می‌رود همان وجه سلبی یا امر منفی است، یعنی نفیِ آگاهانهْ مستغرق شده اعتبار تجربه»

مترجم «the consciously absorbed negation of the validity of experience» را ترجمه کرده است: «نفیِ آگاهانهْ مستغرق شده اعتبار تجربه». الحق و الانصاف چنین تعبیری اصلاً معنا و مفهوم دارد؟ چه ایرادی دارد چنین عبارتی را به جمله تبدیل کنیم و بعد ترجمه کنیم و بعد برای خواننده فارسی‌زبان در پانویس دلیل این کار را ذکر کنیم؟ ترجمه صحیح بدین قرار است: «نفی‌ای که موضع فکری آگاهانه خود را بدان می‌سپارد {یا به تعبیر مترجم: خود را در آن مستغرق می‌سازد} و اعتبار تجربه را نفی می‌کند» .

38- صفحه 141: «… اعتبار دیدگاه آریستوفانس را منوط به جدیتی سازیم که او در مقام دفاع از فرهنگ متقدم یونانیان می‌بایستی در راه تخریب این هیولای بی‌شاخ‌ودم متجدد در کار کند»

‘… if the authorization of Aristophanes were to be sought in the earnestness with which he as an advocate of early Greek culture had to try to destroy this modern monstrosity’ (131)

«monstrosity» «هیولای بی شاخ و دم» برگردانده شده است. در «فرهنگ فارسی عامیانه» ابولحسن نجفی تعبیر «غول بی‌شاخ‌ودم» آمده، لیکن خبری از «هیولای بی‌شاخ‌ودم» نیست. در تعریف آن نوشته است: «غول بیابانی/ غول بی‌شاخ و دم: (به لحن تحقیر.) کنایه از مرد بسیار بلند و تنومند و قوی هیکل». منظور کرکگور از «monstrosity» این نیست که موجودی تنومند در برابر فرهنگ یونان قد علم کرده است. بلکه منظورش این است که موضع یا اصلی که سقراط بیانگرش بوده به جهت غرابت و بداعتش در برابر فرهنگ متقدم یونان به «هیولا» می‌ماند. شایان ذکر است مترجم تعبیر «modern monstrosity»، یعنی همین تعبیر فوق، را در صفحه 143 «هیولای تجدد» ترجمه کرده است.

39- صفحه 142: «… گروه همسرایان… در نمایشنامه ما … لباس یک نماد را به تن دارد. روچر با آگهی از این نکته در خود همسرایان به دنبال رکن آیرونی می‌گردد، چون به تعبیری گروه همسرایان همیشه آماده است تا از کمین‌گه خود بیرون جهد و …»

‘Rotscher looks for the irony in the consciousness of this on the part of the chorus itself…’ (132)

ترجمه صحیح: «روچر آیرونی را در آگاهی‌ای دنبال می‌کند که در خودِ همسرایان نسبت به آیرونی در کار است…».

تعبیر «on the part of» پس از «consciousness» به وضوح نشان می‌دهد که تعبیر اخیر به «همسرایان» مربوط است نه «روچر».

40- صفحه 142 و 143: «خواه آیرونی در اینجا نهفته باشد، خواه این جدیت- که می‌کوشد وقوف اساسی به وضعیت را از پوچی هیولای تجدد برهاند- بر نامتناهی شعری و بی‌اعتنایی آیرونی حد بگذارد، و خواه کل پرده آخر نمایش، گیرم که نتیجه‌ای محتوم بیش نباشد، به بهانه آیرونی تمام بشود یا نه—بدون این فرض که … تلاش استرپسیادس برای انتقام گرفتن از سقراط از راه به آتش کشیدن کارگاه او… بواسطه نامعقول‌بودنش دقیقاً یک درون‌مایه کمیک تازه است و جمله‌های واقعاً بامزه‌ای که به یک معنی خوب‌تر از آنند که حرف‌های او باشند باید به قسمی جنون وجدآمیز و نشئه‌آور تعبیر شوند که استرپسیادس به حکم آن عربده سرمی‌دهد و با قساوت خنده‌آوری مرضی را که بدان مبتلا گشته از میان می‌برد و ریشه‌کن می‌کند—از ورود به این بحث درمی‌گذرم»

‘Whether the irony lies in this, whether this earnestness, which is fighting to rescue the substantial consciousness of the state from the emptiness of the modern monstrosity, restricts the poetic infinity and heedlessness of irony, whether or not the whole finale of the play, even if it were a just nemesis, is effected at the expense of irony-without assuming, something that no one as far as I know has hitherto maintained, that precisely the revenge Strepsiades takes by burning down the building by its inexpediency was a new comic motif, and that the rather witty lines, t which in one sense are too good to be his, should be explained as a kind of ecstatic madness in which he, beside himself, raved and with comic cruelty destroyed and exterminated the disease with which he himself was infected- all this I shall not go into’ (133)

1- این ترجمه نادرست است: «وقوف اساسی به وضعیت».

ترجمه صحیح: «آگاهی جوهری دولت‌شهر» {دقیقاً چند خط بالاتر از جملات فوق، کرکگور همسرایان را «نماینده جوهر اخلاقی» و «نمادی» از آن معرفی می‌کند}

2- همچنین خط فاصله پیش از «که می‌کوشد» و پس از «برهاند» باید به ویرگول تبدیل شود (دقیقاً مثل متن انگلیسی) تا خواننده بتواند تمایز جملات اولیه با جملات بعدی که با «بدون این فرض» آغاز و با «برهاند» به پایان می‌رسد را دریابد.

3- همچنین ترجمه «از ورود به این بحث درمی‌گذرم» باید تغییر پیدا کند، چرا که خواننده ممکن است صرفاً این جمله را ناظر به جملات اخیر بداند. ترجمه بهتر چنین است: «از ورود به بحث درباره تمامی این موارد درمی‌گذرم»

41- صفحه 143: «پس اینک از تو تمنا دارم که او را هر دو منطق خویش بیاموزانی، هم به قول خودت منطق بدتر را که می‌تواند منطق بهتر را با انگیزه بدتر برهاند…»

‘So now, I prithee, teach him both your Logics, the Better, as you call it, and the Worse which with the worse cause can defeat the Better…’ (133)

«به قول خودت»، در ترجمه مترجم فارسی، یا «as you call it»، در متن انگلیسی، مربوط به «the Better» است که اصلاً در ترجمه برگردانده نشده و به اشتباه در ربط و نسبت با «the worse» برگردانده شده است.

42- صفحه 148: «طنز عالی آریستوفانس بی‌گمان این بود که سقراط را، یعنی همان دشمن قسم خورده سوفیست‌ها را، نه به صورت خصم ایشان بلکه در قامت معلم ایشان به تصویر کشید و به یک معنی سقراط به راستی هم معلم سوفیست‌ها بود»

‘It certainly would be irony worthy of an Aristophanes to perceive Socrates, the Sophists’ most ill-tempered enemy, not as their opponent but as their teacher, which in a certain sense he indeed was’ (139)

مترجم در ترجمه «would» و «an Aristophanes» بی‌دقتی کرده است. ترجمه دقیق و صحیح با استفاده از برخی معادل‌های مترجم: «این آیرونی بی‌تردید شایسته آدمی چون آریستوفانس می‌بود که سقراط را ،یعنی همان دشمن قسم خورده سوفیست‌ها را، نه به صورت خصم ایشان بلکه در قامت معلم ایشان دریابد…»

43- صفحه 148: «… آنگاه می‌توان درک کرد که چرا این امکان برای آریستوفانس وجود داشت تا خود را با سقراط هم‌ذات پندارد»

‘… one already perceives a possibility for Aristophanes to identify him with the Sophists’ (139)

ترجمه صحیح: «… این امکان برای آریستوفانس وجود داشت تا سقراط را با سوفیست‌ها یکی پندارد…»

44- صفحه 149: «… حکمت نوظهوری… که قادر است درباره همه‌چیز از شیر مرغ تا جان آدمیزاد بحث کند {to argue everything in or out of existence}»

تردیدی نیست که مترجم در ترجمه عبارت فوق خلاقیت به خرج داده است. لیکن در متون فلسفی باید دید که این خلاقیت آیا به اصل متن خدشه‌ای وارد می‌سازد یا خیر. کرکگور در صفحات بعد در ربط و نسبت با همین مطلب از دیالکتیکی سخن می‌گوید که افرادْ در پرتو «حکمت نوظهور» یاد می‌گیرند و به واسطه آن «actuality» را نفی یا وضع می‌کنند. بنابراین بهتر و دقیق‌تر بود که عبارت بالا عیناً به فارسی برگردانده می‌شد: «با استدلال چیزی را از عرصه وجود خارج می‌سازد یا چیزی را بدان وارد می‌سازد»

45- صفحه 150: «… با همان مسیری رویارو می‌شود که خود سقراط برای رسیدن به حقیقت { the knowledge of the truth} پیموده است: بی‌اعتنا شده به دنیا و مافیها، در بحر تفکر غرق‌شدن و سر به جیب مراقبت فرو بردن {to become immersed in himself}»

نکته اول: «knowledge» ترجمه نشده است.

نکته دوم: باز هم در اینجا مترجم خلاقیت به خرج داده است، منتها سخن اصلی کرکگور فدای این خلاقیت شده است. همانطور که مترجم نیز به خوبی مطلع است، هم در همین کتاب و هم در آثار دیگر، یکی از مسایل اصلی اندیشه کرکگور مسئله «to know thyself» یا «خود را بشناس» است. بنابراین تمامی جملاتی که بیانگر آن مسئله هستند را باید با دقت ترجمه کرد. در تعبیر مترجم «در بحر تفکر غرق‌شدن و سر به جیب مراقبت فرو بردن» اصلاً واژه «خود» نیامده است؛ در جمله انگلیسی می‌توان این مفهوم را از واژه «himself» استنباط کرد. بنابراین ترجمه «در خویشتن مستغرق شدن» بسیار ترجمه دقیق‌تر و بهتری است. مترجم از همان معادل بالا باز در صفحه 156 استفاده کرده است.

46- صفحه 154: «امید دارد با نظرپردازی‌کردن صد دلار کانتی در جیب‌هایش پیدا کند یا اگر نشد با نظرپردازی بدهی‌اش را صاف کند و از زیر بار قرض درآید … نمی‌توانیم بگوییم آن نظرگاه همان جایگاه فاعل شناسنده است، زیرا این جایگاه همیشه اشاره به چیزی دارد، و به کل عالم ذهنیات ارجاع می‌دهد، اما آنچه در اینجا توصیف می‌شود موضعی سراپا منفی است که به هیچ‌چیز مثبتی اشاره نمی‌کند»

‘we cannot say that it is the position of subjectivity, because this always yields something, yields the whole world of abstract ideality, but what is described here is a purely negative position, which yields nothing’ (145)

ترجمه پیشنهادی صحیح بدین قرار است: «نمی‌توانیم بگوییم آن نظرگاه همان موضع سوبژکتیویته است، چرا که موضع سوبژکتیویته همواره چیزی را پدید می‌آورد، یعنی کل جهان مثالیت انتزاعی را پدید می‌آورد، اما آنچه در اینجا به وصف درآمد، موضعی سراپا سلبی است که چیزی را پدید نمی‌آورد» {به نظرم برگرداندن «to yield» در این سیاق به «پدید آوردن» بهتر می‌تواند منظور کرکگور را انتقال می‌دهد}.

منظور از «پدید آوردن جهان مثالیت انتزاعی» همان با نظرورزی «صد دلار کانتی در جیب پیدا کردن» و امثالهم است.

47- صفحه 157: «بنابراین سفسطه عنصری در خدمت اهل آیرونی است، و خواه اهل آیرونی خود را به وسیله سفسطه برهاند خواه چیزی را از زیر زبان دیگران بیرون بکشاند {wrests something from others}…»

ابولحسن نجفی «زبان کسی را کشیدن» را در «فرهنگ فارسی عامیانه» این‌طور معنا کرده است: «کسی را با زیرکی وادار به افشای رازی کردن». وی در ادامه از «از زیر زبان کسی بیرون کشیدن» و «از کسی حرف کشیدن» و «زیرپاکشی کردن» تحت عنوان مترادف عبارت مذکور نام برده است. عبارتِ آمده در متن کرکگور به هیچ‌وجه به معنای «کسی را با زیرکی وادار به افشای رازی کردن» نیست. «wrest» به معنای «چیزی را از چنگ کسی بیرون آوردن» است. عبارت فوق، هم به طور عام، در اشاره به فعل و عملِ آیرونیستِ مورد نظر کرکگور است که باورهای به ظاهر مستدل و مستحکم مخاطب را «از چنگ وی بیرون می‌آورد» و، هم به طور خاص، در اشاره به استعاره «ردا» در نمایشنامه «ابرها» است.

48- صفحه 157: «… سوفیست‌ها … معمولاً در گله‌هایی عظیم ]به تعبیر حضرت علی «همج رعاء»[ ظاهر می‌شوند، مانند انبوه ملخ‌هایی که در مصر به مزارع حمله‌ور می‌شوند…»

نکته اول: تعبیر علی‌بن‌ابی‌طالب «همج رعاع» است، نه «همج رعاء» (رجوع شود به «نهج‌البلاغه»، «کلمات قصار»، شماره 147).

نکته دوم: علی‌بن‌ابی‌طالب در جمله‌ای مدعایی درباره «الناس» {مردم} طرح می‌کند و آنها را به سه دسته «عالم ربّانی» {دانایی که شناسای خداست} و «متعلّم علی سبیل نجاه» {آموزنده‌ای که در راه رستگاری کوشاست} و «همج رعاع اتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح» {فرومایگانی رونده به چپ و راست که درهم آمیزند و پی هر بانگی را گیرند و با هر باد به سویی خیزند} تقسیم می‌کند (ترجمه‌های فارسی برگرفته از ترجمه سید جعفر شهیدی است). حال این دسته‌بندی چه ربطی به مدعای کرکگور درباره سوفیست‌ها دارد؟! به نظرم آوردن این عبارت، حتی در قلاب، چیزی جز رهزنی در ذهن مخاطب به همراه نمی‌آورد.

49- صفحه 162: «… زمانی که این خیره‌شدن در خویشتن {oneself} به نفس {self} رخصت دهد تا به صورت نفس کلی {the universal self} گسترش یابد…»

پیشتر درباره این سخن گفتم که «خودشناسی» یکی از مهم‌ترین مسایل در اندیشه کرکگور است. باید به مترجم یادآوری کرد که واژه «نفس» در ذهن و ضمیر خواننده فارسی‌زبان بیش از آنکه معنای «خود» را تداعی کند معنای «soul» را تداعی می‌کند. بنابراین چرا باید چنین واژه‌ای را معادل «self» آورد، در صورتی که معادل‌هایی چون «خود» یا «خویشتن» وجود دارد؟

مترجم در صفحه 229 کاربرد واژه «نفس» را به اوج خود رسانده و آن را در ترجمه این جمله آورده است:

‘As for the way in which it {irony} disclosed itself…’ (218)

«اما در مورد شیوه انکشاف نفس آن باید گفت…»

همچنین در صفحه 163 «self-immesion» «استغراق در نفس» برگردانده شده است.

50- صفحه 165: «در سرتاسر این تحقیق، من پیوسته چیزی را در ذهن داشتم، یعنی دیدگاه نهایی را، اما بدون آنکه بدین ترتیب خود را در معرض اتهام قسمی یسوعیت روشنفکرانه {intellectual} … بگذارم…»

«intellectual» در سیاق فوق به معنای «فکری» است نه «روشنفکرانه». منظور این است که شاید در نظر برخی خوانندگان، دیدگاه کرکگور نوعی«یسوعیت»، لکن «یسوعیتی» در ساحت فکر و اندیشه، تلقی شود.

نمونه‌های دیگر:

صفحه 191: «در کل موضع او بیش از حد شخصی و جدا از جمع بود… پیوند او با هر فرد تنها دمی بیش نمی‌پایید و او خود با احساس رضایت و قناعتی ناشی از آیرونی در ارتفاعی بس بالاتر از همه این روابط معلق بود. در همین ارتباط می‌توان از اتهامی یاد کرد که در دوران اخیر بر سقراط وارد شده است، اینکه او هوادار سلطه اشراف یا مهین سالار بود (بنگرید به فورش هامر). بالتبع این تعبیر را باید به معنای روشنفکری کلمه {in the intellectual sense} فهم کرد و در این صورت او را نمی‌توان از آن اتهام مبرا دانست»

کرکگور می‌خواهد بگوید که اگر مراد از آریستوکراسی، آریستوکراسی در ساحت و چهارچوب فکر و اندیشه است، بالتبع سقراط را باید «آریستوکرات» نامید. در واقع کرکگور این «موضع بیش از حد شخصی و جدا از جمع» بودن سقراط را نوعی آریستوکراسی می‌داند. روشن است که کرکگور تعبیر «in the intellectual sense» را در برابر «in the political sense» آورده است.

در صفحه بعد نیز مترجم تعبیر «ironic satisfaction in the intellectual sense» را ترجمه کرده است «خرسندی روشنفکری»، که باز خطاست.

صفحه 199: «بدین قرار به مفهومی روشنفکری {in an intellectual sense} می‌توان درباره رابطه سقراط با جوانان گفت او با هوس و شهوت {desire} به ایشان می‌نگریست. ولی درست به همان نحو که میل {desire} او درصدد تصاحب و تملک جوانان نبود…». جالب است که مترجم در صفحات 32 و 59 جملاتی با همین مضمون از کرکگور را بدین صورت ترجمه کرده است: «این همان سقراطی است که افلاطون برای توصیف شوق بی‌منتهای باطنی‌اش، در رابطه با دوستان، تعبیری حسی-فکری {a sensate-intellectual phrase}چون «یا به علت عشق به دانایی… به پسران جوان عشق بورزد» را به کار می‌برد…»؛ «نیازی به تذکر نیست که رابطه عاشقانه میان سقراط و آلکیبیادس رابطه‌ای فکری {intellectual} بود». همچنین مترجم در صفحه 201 از تعبیر «عاشق‌پیشگی به معنای فکری {in its intellectual meaning}» و در صفحه 202 از تعبیر «عشق فکری یا عقلانی {intellectual}» و بعد «عشق عقلانی {intellectual}» استفاده کرده است. در صفحه 210 نیز «in an intellectual sense» را «متناظر ذهنی» ترجمه کرده است.

نمونه‌های دیگر را می‌توان در صفحات 256 و 259 دید.

51- صفحه 171

«pantheism» به معنای «همه‌خداانگاری» است، نه آنطور که مترجم فارسی نوشته، «پرستش همه خدایان…»

52- صفحه 172: «سقراط—با نسبت دادن حدود {determination} افعال و اعمال آدمیان به بینش و باور راسخ—این فرض را مسلم گرفت که فرد قادر به اخذ تصمیم نهایی در امور اخلاقی است…»

جملات فوق از هگل است. مترجم این تعبیر، یعنی «determination»، را در صفحات بعد در نقل‌قول‌های دیگر از هگل، که در سیاقی مشابه با سیاق جمله مذکور قرار دارند، «تعیین تکلیف» برگردانده است. هگل در اینجا می‌خواهد بگوید که سقراط با فرض «دایمونیون»، که امری در درون سقراط بود و نه برون از او، و بعد عمل کردن طبق انذارهای او و نه عمل کردن طبق انذارهای اُراکِل‌ها، که در واقع برون از وی قرار داشتند، به واقع نشان داد که خود شخص و بالتبع باورهای او در «تعیین کردن» افعالش نقش ایفا می‌کنند. با این مدعیات می‌خواهم بگویم که برگردان دقیق و صحیح «determination» «تعیین کردن» است نه «حدود».

53- صفحه 173: «اُراکل‌ها هر آن جایی وجودشان واجب می‌شود که آدمی هنوز در باطن خویش در مقام موجودی واجد اختیار و استقلال کافی نمی‌داند چگونه فقط به اتکای خودش تصمیم بگیرد…»

‘…oracles are necessary wherever man does not yet know himself inwardly as being sufficiently free and independent to make a decision solely on his own’

هگل در جمله بالا صراحتاً می‌گوید «آدمی هنوز خود را در اندرون خویش موجودی واجد اختیار و استقلال کافی نمی‌داند تا …» لیکن مترجم با ترجمه خود جمله هگل را تغییر داده است و نوشته است که «آدمی، در اندرون خویش در مقام موجودی واجد اختیار و استقلال کافی». «yet» و «as» در جمله فوق باید با دقت ترجمه شوند.

54- همان: مترجم «conviction» را «اعتقاد راسخ و ایمان» ترجمه کرده است. همین عبارت در صفحه 172 و در نقل‌قولی از هگل «باور راسخ» ترجمه شده است. ترجمه صحیح همان «اعتقاد» یا «باور راسخ» است و لفظ «ایمان» نه تنها ترجمه صحیحی برای آن نیست، بلکه رهزن نیز هست.

55- همان: «اینک قاطعیت و اعتماد به نفسِ درون‌ذاتی جای آیدوس ]ایزدبانوی شرم و فروتنی و خاکساری[ را می‌گیرد، ایزدبانویی که با قدرت تمام اما به نحوی اسرارآمیز فرد را زیر یوغ دولت نگه می‌دارد»

‘Replacing the grace to be ashamed (eidos), which powerfully but mysteriously kept the individual tied to the lead string of the state, there now came the decisiveness and self-assurance of subjectivity’

اولاً، مترجم وحدت در ترجمه واژه «subjectivity» را حفظ نکرده و گاه آن را «فاعلیت» و گاه آن را «فاعلیت درون‌ذاتی» و گاه «درون‌ذاتی» ترجمه کرده است {برای مشاهده دیگر موارد فقدان وحدت در ترجمه این واژه و همچنین واژگان «subjective» و «subject» به بخش «فقدان در وحدت ترجمه» شماره 7 رجوع کنید}

ثانیاً، واقعاً نمی‌دانم مبنای مترجم برای این مدعا چیست: آیدوس ]ایزدبانوی شرم و فروتنی و خاکساری[.

تا بدانجا که اطلاع دارم، مترجم «دانمارکی» نمی‌داند. بنابراین مبنای ترجمه مترجم همین متن انگلیسی است. از این رو، آیا مترجم جملات انگلیسی فوق را ترجمه کرده است؟ خیر.

ترجمه جملات فوق بدین قرار است:

«اکنون به جای فیض و رحمتی چون خجلت‌زده شدن (eidos) {در پیشگاه دولت}، که با قدرت تمام، لیک اسرارآمیز، فرد را به دولت گره می‌زد، قاطعیت و اطمینان به خودِ سوبژکتیویته سر بر می‌آورد»

56- صفحه 180: «محمول «بشری» در اینجا بی‌اندازه مهم و بامعناست، چون اشاره به دانشی دارد که برتر از دانش بشری است»

‘Here the predicate “human,” which is attributed to wisdom in contrast to a wisdom that is more than human, is extremely significant’ (171)

ترجمه صحیح با کمی دخل و تصرف: «محمولِ «بشری» که در اینجا به حکمت نسبت داده شده و آن را با حکمتی فراتر از حکمت بشری متفاوت ساخته…»

57- صفحه 200: «وقتی همه چیز مهیاء شد، وقتی درخت‌ها اره ‌شده بر زمین افتادند {when the trees were sawed through for toppling}، او بر بلندی ایستاد، دوربین دوچشمی اش را برگرفت و با دست علامت داد- درخت‌ها افتادند…»

آیا مترجم ناسازگاری‌ای میان دو جمله «درخت‌ها اره شده بر زمین افتادند» و «درخت‌ها افتادند» نمی‌بیند؟ ترجمه صحیح: «وقتی درخت‌ها بهر زمین‌افکنده‌شدن اره شدند».

58- صفحه 202: «ولی هنگامی که این عشق عقلانی معشوق خود را ترجیحاً در میان جوانان می‌جوید، می‌توان نتیجه گرفت که به امکان]عام[ {possibility} دل می‌بندد اما از فعلیت {actuality} می‌پرهیزد».

ترجمه «possibility» به « امکان]عام[» بار دیگر نیز در این صفحه تکرار می‌شود و بعد ناگهان مترجم در سومین کاربرد این واژه در همین بندْ آوردن معادل «امکان» را کافی می‌داند. این ترجمه غیردقیق و رهزن است. کرکگور از «امکان» در برابر «فعلیت» سخن می‌گوید. تعبیر «امکان عام» اصطلاحی خاص در فلسفه است که به تعبیر «فرهنگ معارف اسلامی» سید جعفر سجادی «مقابل امتناع است و عبارت از سلب ضرورت از جانب مخالف و یا از طرف عدم و یا سلب امتناع ذاتی است از جانب موافق چنانکه گویند فلان امر ممکن است یعنی ممتنع الوجود نیست» (صفحه 300، چاپ اول).

نمونه‌هایی دیگر {در این نمونه‌ها، مترجم وصف «عام» را از قلاب درآورده است}:

صفحه 275: «لیکن مع‌الوصف باید به خاطر داشت که اصل نو به صورت بالقوه در او حضور دارد، به صورت امکانی عام {possibility}»؛ صفحه 297: «فعلیت آیرونی چیزی به غیر از امکان عام {possibility} نیست»؛ صفحه 300: «هنگامی که فرد اهل آیرونی انبوهی از سرنوشتها را معمولاً در قالب امکان عام {possibility} یک به یک ورانداز می‌کند»؛ صفحه 305: «قلمرو میان فعلیت و امکان عام {possibility}»

59- صفحه 207: «بدین طریق، او {سقراط} با کل عالمی که بدان تعلق دارد بیگانه می‌شود… آگاهی زمانه ما هیچ محمولی برای آن ندارد- بی نام و بی تعریف، او به صورتبندی دیگری تعلق دارد»

‘In this way he [Socrates] becomes alien to the whole world to which he belongs (however much he belongs to it in another sense); the contemporary consciousness has no predicate for him- nameless and indefinable, he belongs to another formation’ (196)

منظور از « the contemporary consciousness» آگاهی زمانه سقراط است نه آگاهی زمانه کرکگور. شایان ذکر است مترجم در صفحه 228 در پانویسْ عبارت فوق را، که عیناً تکرار شده، درست ترجمه کرده است: «آگاهی معاصرانش»

60- همان: «…آن‌هنگام که فاعلیت {subjectivity} دیگربار تک می‌افتد و منزوی می‌شود {isolates itself}…»

ترجمه صحیح: «آن‌هنگام که سوبژکتیویته خود را منزوی می‌سازد»

61- صفحه 218: «این تز سوفیستی می‌تواند سهم شایان توجهی در سرنوشت نقل‌قول‌های غالباً طولانی و دشوار از گفته‌های ایشان در طول زندگی داشته باشد. بعضی نقل‌قول‌ها به شخصیت‌های حاضر و آماده در کمدی‌ها می‌مانند…»

‘This Sophistic thesis can provide a very interesting contribution to the fate of quotations in their frequently long and difficult passage through life’. (207)

کرکگور از «نقل‌قول» به صورت کلی سخن می‌گوید نه «نقل‌قول از سوفیست‌ها». ترجمه صحیح بدین قرار است:

«… سرنوشت نقل‌قول‌ها در گذار غالباً طولانی و دشوارشان در طول زندگی…»

62- صفحه 220: «… منفی‌بودن نامتناهی infinite negativity}}… شرط لازم {condition} برای مثبت‌بودن مثالی ideal positivity}} است».

مترجم «condition» را «شرط لازم» ترجمه کرده است. «شرط لازم» معادل «necessary condition» است. «condition» اعم از «شرط لازم و شرط کافی» است. مترجم وقتی «condition» را «شرط لازم» ترجمه کند، خواننده از نویسنده متن انتظار خواهد داشت که در ادامه درباره «شرط کافی» {sufficient condition} نیز سخن گوید.

63- همان: «… نسبی‌بودن وجود یا فی‌نفسه و لنفسه بودن آن {its not-in-and-for-itself}…»

مترجم به «not» بی‌توجهی کرده است.

64- صفحه 221: «اگر سوفیستها می‌توانستند بی‌وقفه سخن بگویند، او می‌توانست سکوت کند- یعنی در همه حال قادر بود عکس آنها عمل کند {that is, he could converse}»

اولاً، «converse» در مقام فعل را نباید با «converse» در مقام اسم و صفت اشتباه گرفت. «converse» در مقام فعل به معنای «گفت‌وگو کردن» است، «converse» در مقام اسم و صفت به معنای «عکس» و «معکوس». فعل «converse» در معنای اسمی و صفتی «convert» است نه «converse».

ثانیاً، تعبیر «converse» در صفحه 221 همان تعبیر «converse» صفحه 41 و 42 متن فارسی است. منتها مترجم به این نکته توجه نکرده است:

«هنر بلندآوازه سقراط در سوال پرسیدن یا نظر به ضرورت مکالمه در فلسفه افلاطون همان هنر گفت‌و‌گوکردن {the art of conversing}… سوفیست‌ها … در حقیقت می‌دانند چگونه سخن بگویند اما نمی‌دانند چگونه گفت‌و‌گو {to converse} کنند».

65- صفحه 224: «در دنیای روشن {intelligible} و بی‌غم یونانیان نیز سکوت برخاسته از آیرونی می‌بایست قدرت نفیی {negativity} می‌بود که نمی‌گذاشت فاعلیت (سوژه بودن) بیهوده و زاید بنماید. زیرا درست همانند شریعت {law}، آیرونی نیز نوعی مطالبه است، مطالبه‌ای عظیم، چرا که واقعیت را طرد می‌کند و معنویت یا دنیای مثالی {ideality} را طلب می‌کند. روشن است که معنویت یا مثال‌اندیشی از پیش، گیرم فقط به قالب امکانی عام {possibility}، در این میل حضور دارد… او از کل نظام مستقر طلب مثال‌اندیشی {ideality} می‌کرد…» در ترجمه پانویس کرکگور نیز مجدد چنین آورده شده است: «معنویت (مثال‌اندیشی)»

نکته اول: مترجم بهتر است به خواننده گوشزد کند که در متن واژه «law» به کار رفته، لیکن چون در ربط و نسبت با دین یهود آمده، آن را به «شریعت» برگردانده است. شایان ذکر است که مترجم در همین صفحه چند سطر بالاتر آن را به «قانون و شریعت» برگردانده است.

نکته دوم: مترجم معادل «روشن» را به جای «فهم‌پذیر» آورده که به نظرم نیازمند معادل در پانویس است.

نکته سوم: مترجم باز وحدت در ترجمه را رعایت نکرده و اینبار «negativity» را «قدرت نفی» ترجمه کرده است.

نکته چهارم: ترجمه «ideality» یکبار به «معنویت یا دنیای مثالی» و بار دیگر به «معنویت یا مثال‌اندیشی» از آن ترجمه‌های عجیب و غریب است. مترجم علاوه بر اینکه وحدت در ترجمه را رعایت نکرده است، به نظر می‌رسد فهم خود از «ideality» را در ترجمه آورده است. اگر تصور مترجم این است که منظور کرکگور از مطالبه «ideality» در یهود مطالبه «معنویت» است، باید این نکته را در پانویس بیاورد. مترجم می‌توانست از معادلی چون «مثالیت» در ترجمه استفاده کند و خود را گرفتار این ترجمه‌های غریب و نادرست چون «دنیای مثالی» و «مثال‌اندیشی» نسازد.

66- صفحه 227: «سقراط به شخصه تا بدان‌جا پیش نرفت که در مورد آگاهی علی‌العموم به ذات بسیط و بحث تفکر بالذات (self-thought) یعنی خیر ]اعلی[ اشاره کند و در مفهوم‌های متعین ]ایده[ خیر تحقیق کند، خواه آن مفهوم‌ها آنچه را می‌بایست ذاتش را به بیان آورند به طور کامل بیان می‌کردند و خواه بالواقع این ماده بود که توسط آنها تعین می‌یافت…»

‘Socrates himself did not come so far that he expressed for consciousness generally the simple essence of self-thought, the Good, and investigated the determinate concepts of the Good, whether they properly expressed that of whose essence they should express, and whether in fact the matter was determined by them…’ (216)

‘Socrates himself only came so far as to express for consciousness generally the simple existence of one’s own thought as the Good, but as to whether the particular conceptions of the Good really properly defined that of which they were intended to express the essence, he did not inquire.’ (449) (Hegel’s Hegel’s Lectures on the History of Philosophy: Volume 1, translated by E. S. Haldane)

جملات فوق پانویسی برای این مدعای کرکگورند:

‘In the good, subjectivity legitimately possesses an absolutely valid goal for its striving, but Socrates did not start from the good but arrived at the good, ended with the good, which is why it is entirely abstract for him’.

مترجم تعبیر «did not come so far that» را در سیاق فوق به درستی متوجه نشده است. همچنین اصلاً نمی‌دانم منظور مترجم از «تفکر بالذات» در مقام معادلی برای «self-thought» چیست. افزون بر این، مترجم معادل غریبی برای «matter» در سیاق مذکور آورده است.

ترجمه صحیح نقل‌قول اول بدین قرار است:

«سقراط شخصاً چندان پیش نرفت؛ او به طور کلی، ذاتِ بسیطِ اندیشیدنی که به خود می‌اندیشد {یا خوداندیشی} را در نزد آگاهی خیر جلوه داد، و بررسی کرد و دید که آیا مفاهیم معیّن خیرْ به درستی بیانگر ذات خیر هستند یا نه و آیا آنها واقعاً ذات را تعیّن می‌بخشند یا نه …»

ترجمه نقل‌قول دوم:

«سقراط شخصاً تنها تا بدانجا پیش رفت که به طور کلی، وجودِ بسیطِ اندیشیدنی که به خود می‌اندیشد {یا خوداندیشی} را در نزد آگاهی خیر جلوه دهد، لکن در باب اینکه آیا تصورات معیّنی از خیرْ به واقع و به درستی معرّف ذات خیر بودند یا نه، پژوهشی انجام نداد …»

تفاوت دو ترجمه انگلیسی از متن هگل به وضوح نشان می‌دهد که مترجم فارسی باید هم ترجمه مترجمان کتاب «مفهوم آیرونی» از متن هگل و هم ترجمه انگلیسی هالدِین از آن متن را ترجمه می‌کرد تا خواننده با مقایسه هر دو ترجمه و احیاناً ترکیبی از آنها مدعای کرکگور را دریابد.

نکته‌ای درباره ترجمه «self-thought» به «اندیشیدنی که به خود می‌اندیشد»:

در فصل «Thought as Self-Thought» کتاب «From Word to Silence: the Rise and Fall of Logos» جناب Raoul Mortley، نقل‌قولی از کتاب «درباره نفس» و نقل‌قولی از کتاب «متافیزیک» ارسطو دیدم که می‌توان مدعی شد مفهوم «self-thought» را توضیح می‌دهد. آن دو نقل‌قول را علیمراد داوودی، در «درباره نفس»، و شرف‌الدین خراسانی، در «متافیزیک»، به ترتیب بدین صورت ترجمه کردند: «عقل در این مورد قادر است خود را نیز بیندیشد» (216)؛ «پس عقل، چون برترین چیز است، به خودش می‌اندیشد و اندیشیدن او اندیشیدن به اندیشیدن است» (409).

نکته‌ای درباره ترجمه «self-thought» و «one’s own thought» به «خوداندیشی»:

تعابیر انگلیسی مذکور، معادل تعبیر آلمانی «Sichselbstdenkens» اند (رجوع شود به صفحه 216 «The Concept of Irony» که مترجمان انگلیسی متن آلمانی نقل‌قول را هم آورده‌اند). پس از کمی جستجو دریافتم که هگل در پاراگراف 592 کتاب «پدیدارشناسی روح»، در بخش «آزادی مطلق و ترور»، نیز از این واژه استفاده کرده است. این واژه را اِی. وی. میلر {A. V. Miller} و تری پینکارد {Terry Pinkard} به ترتیب «the thinking of oneself»  و «thinking-thinking itself» ترجمه کرده‌اند {پینکارد در پانویس نیز معادل آلمانی واژه را آورده است} (رجوع شود به صفحه 361 ترجمه «پدیدارشناسی روح»، نشر آکسفورد، سال انتشار 2004؛ صفحه 344 ترجمه «پدیدارشناسی روح»  نشر کیمبریج، سال انتشار 2018). باقر پرهام واژه مذکور را «خوداندیشی» ترجمه کرده و معادل آلمانی آن را نیز در پرانتز نوشته است (رجوع شود به صفحه 635 ترجمه «پدیدارشناسی جان»، نشر کندوکاو، سال انتشار 1390). عبدالکریم رشیدیان نیز در گزیده «آزادی مطلق و ترور» کتاب «از مدرنیسم تا پست‌مدرنیسم» آن را «خوداندیشی» ترجمه کرده است (رجوع شود به کتاب «از مدرنیسم تا پست‌مدرنیسم»، بخش «آزادی مطلق و ترور»، صفحه 91، نشر نی، ویراست جدید، چاپ اول).

همچنین شایان ذکر است که در این پاراگراف «پدیدارشناسی روح»، میان واژه مذکور با واژه «خودآگاهی { Self-consciousness}» از طریق کاربرد حرف «یا {or}» ربط و نسبت برقرار شده است.

67- صفحه 232: «… جداساختنی که وحدت به وسیله آن تجزیه می‌شود همانا سویه منفی گفتار مستدل و برهانی {discursiveness} است».

ترجمه دقیق: «استدلال‌ورزی».

68- صفحه237:

از این صفحه به بعد مترجم «morality» را، با استناد به تقریر هگل از اندیشه سقراط، «وجدان اخلاقی» ترجمه کرده و بعد از عبارتی چون «بنیانگذار وجدان اخلاقی» در ترجمه «the founder of morality» استفاده کرده است. او در پانویس، ترجمه خود را نیز به یادداشت مترجمان انگلیسی مستند ساخته است. پس از رجوع به یادداشت‌های مترجمان انگلیسی با چنین عباراتی مواجه می‌شویم:

‘The distinction between these two words is a very important one. Schwegler, in explaining Hegel’s position in his “History of Philosophy,” states that Hegel asserts that Socrates set Moralitiit, the subjective morality of individual conscience… As Dr. Stirling says in his Annotations to the same work (p. 394), “There is a period in the history of the State when people live in tradition; that is a period of unreflected Sittliehkeit, or natural observance. Then there comes a time when the observances are questioned, and when the right or truth they involve is reflected into the subject. This is a period of Aufklarung, and for Sittlichkeit there is substituted Moralitiit, subjective morality: the subject will approve nought but what he finds inwardly true to himself, to his conscience.’ (535-536)

مترجم از این عبارات نتیجه گرفته است که برای «morality» تعبیر «وجدان اخلاقی» را برگزیند و برای «ethics» «حیات اخلاقی». نخستین سوالی که به ذهن می‌رسد این است که اگر واژه دانمارکی را می‌شد «moral conscience» ترجمه کرد، چرا مترجم انگلیسی ترجیح داده است از تعبیر «morality» استفاده کند و بعد تقریباً یک صفحه یادداشت بنویسد و درباره این واژه توضیح دهد؟ اصلاً تعبیر «بنیانگذار وجدان اخلاقی» یعنی چه؟ در یادداشت مذکور از «اخلاقِ سوبژکتیوِ برآمده از وجدان فردی» و «آنچه سوژه در باطن خود نزد وجدانش حقیقی می‌یابد» سخن گفته شده است، لکن از «وجدان اخلاقی» به تنهایی سخن گفته نشده است. مترجم می‌توانست از همان تعبیر «اخلاق» استفاده کند و بعد در یادداشتْ نکات مذکور را متذکر شود. بنابر مدعیات مذکور، در نظر هگل سقراط «بنیانگذار» اخلاقی است که برآمده از وجدان است، نه بنیانگذار «وجدان اخلاقی». به نظرم بهتر بود مترجم در برگردان این واژگان هگل نگاهی به سنت ترجمه فارسی آنها نیز می‌انداخت.

انتخاب‌های معادل‌های مذکور در سرتاسر متن تکرار شده است. هرچند گاه فقدان وحدتی نیز مشاهده می‌شود، از جمله: در صفحه 241 «morality» دوبار به «وجدان اخلاقی» و «moral individual» به «فرد دارای وجدان» ترجمه شده است.

69- همان {جمله از هگل است}: «سقراط ذات را به منزله “من” کلی بیان میکند، یعنی به منزله خیر، آگاهیی که قائم به خویش است؛ خیر فی نفسه، آزاد از واقعیت موجود، آزاد برای برقراری رابطه آگاهی با واقعیت موجود- خیر فی نفسه همان آگاهی حسی فردی است (احساس و تمایل)- …»

‘Socrates expresses essence as the universal I, as the good, the consciousness resting in itself; the good as such, free from existent reality, free toward the relation of consciousness to existent reality- it is individual sensuous consciousness (feeling and inclination)- …’ (226)

‘Socrates expresses real existence as the universal ‘I,’ as the consciousness which rests in itself; but that is the good as such, which is free from existent reality, free from individual sensuous consciousness of feeling and desire, free finally from the theoretically speculative thought about nature, which, if indeed thought, has still the form of Being and in which I am not certain of my existence’ (385) (Hegel’s Hegel’s Lectures on the History of Philosophy: Volume 1, translated by E. S. Haldane)

مرجع ضمیر «it» در خط سوم، «existent reality» است نه «the good as such».

70- صفحه 240: «بخش غیرعقلایی {irrational}-احساسیِ روح {soul}»

«عقلانی» وصف «عقل» است، «عقلایی» وصف «عقلا». ترجمه صحیح واژه «rational» «عقلانی» است نه «عقلایی».

71- صفحه 264: «ویژگی چشمگیر آیرونی همانا آزادی درون‌ذاتی است که همواره امکان قسمی صیرورت (=شدن) {a beginning} را در دست دارد…»

مترجم بی‌دقتی کرده و «beginning» را «becoming» دیده و ترجمه کرده است.

72- صفحه 272: «فعلیت گذشته چون همچنان خود را برحق میداند قربانی می‌طلبد فعلیت نوین چون برحق است قربانی می‌دهد»

‘The past actuality shows itself to be still justified by demanding a sacrifice, the new actuality by providing a sacrifice’ (260)

ترجمه دقیق با استفاده از برخی معادل‌های مترجم و کمی دخل و تصرف:

«فعلیت گذشته برای آنکه نشان دهد هنوز هم موجّه و پذیرفتنی است قربانی می‌طلبد، فعلیت جدید چنین کاری را با قربانی دادن به انجام می‌رساند»

73- صفحه 276: «فاعلیت، رویاروی فعلیت مفروض جهان، قدرت آن را، اعتبار و معنای آن را، حس می‌کند»

‘Face-to-face with the given actuality, the subjectivity feels its power, its validity and meaning. But as it feels this, it rescues itself, as it were, from the relativity in which the given actuality wants to keep it.’ (263)

مرجع ضمیر «its» در عبارت «its power» و «its validity and meaning»،« subjectivity » است نه «the given actuality».

74- صفحه 278: «درست همانطور که آیرونی شلگل در حوزه زیبا‌شناختی بر مبنای استیلای فراگیر احساسات قضاوت می‌کرد…»

‘… just as the irony of the Schlegels had passed judgment in esthetics on an encompassing sentimentality…’ (265)

«to pass judgement on something» به معنای «درباب چیزی تصمیم‌گیری کردن و داوری کردن» است نه «بر مبنای چیزی تصمیم‌گیری کردن و داوری کردن»

75- همان: «یکی از امتیازهای بزرگ هگل این است که او قصد داشت نگذارد اسرافکاران لاابالی عرصه نظرورزی { the prodigal sons of speculation } در سراشیب تباهی افتند. لیکن او {هگل} هرگز از ملایمترین وسایل برای این منظور بهره نجست… صدایش همیشه آرام و پدرانه {fatherly} نبود…»

«prodigal son» به داستان «پسر ولخرج» در انجیل لوقا باب 15، آیات 11 تا 32 اشاره دارد. بی‌توجهی مترجم به ربط و نسبت «son» و «father» در ترجمه مشخص است. جالب است که مترجم متوجه این اشاره در صفحه 287 شده، ولی خطای خود در صفحه 278 را اصلاح نکرده است: «تفکری نظری مدرن… همچون پسر مسرف عیاش {the prodigal son}… به نزد پدرش رفت…»

76- صفحه 279: «راستش را بخواهید هگل از موضع بالا و به چشم حقارت { immense scorn and superiority} به کسانی نظر می‌اندازد که غالباً ایشان را به طعنه «مشتی از خود راضی» {the superior people} می‌خواند».

مترجمان انگلیسی برای «the superior people» یادداشتی طولانی آورده‌اند که بخشی است از کتاب «فلسفه هنرهای زیبا» هگل (رجوع شود به صفحه 540 کتاب «The Concept of Irony»)

یکی از معانی «superior» «خودپسند» است، لیکن با توجه به تعریفی که از این دست افراد در نقل‌قول ارائه‌شده از کتاب هگل دیده می‌شود، «superior» به همان معنای اصلی خود یعنی «والاتر» یا «برتر» است. کرکگور نیز می‌گوید که هگل از آنها تحت عنوان «انسان‌های برتر» یاد می‌کند، لیکن با «immense scorn and superiority».

77- صفحه 279: «به جای خود در این باره بحث خواهیم کرد که کجای کار برداشت شلگل از آیرونی می‌لنگد و هگل از چه لحاظ به آن برداشت میدان داده است»

‘What was wrong and unwarranted with Schlegel’s irony as well as Hegel’s good services in this respect will be discussed in the appropriate place’

افزون بر اینکه مترجم «wrong and unwarranted» را صرفاً با تک عبارت «کار چیزی لنگیدن» برگردانده است، در ترجمه قسمت مربوط به هگل خطا کرده است. هگل، آنطور که مترجم فارسی دریافته، «به برداشت شلگل… میدان نداده است»، بلکه هگل کمک کرده است تا آنچه در آیرونیِ شلگل خطا و ناموجه است را دریابیم.

78- صفحه 283: «واقعیت بالفعل ظاهر یا نمودی بیش نیست، چیزی به غیر از شباهت {semblance} و بطالت نیست».

مترجم بی‌دقتی کرده و «semblance» را «resemblance» دیده و ترجمه کرده است.

79- صفحه 288: «آنچه برون از قلمرو تجربه جای دارد و همچون {like} جسمی سخت با فاعل تجربه {the experiencer} تصادم میکند و سپس بر اثر نیروی این تصادم از او جدا میشود- باری، منظور شیءفی‌نفسه است که علی الدوام فاعل تجربه {the experiencing subject} را امتحان می‌کند… این جسم بیرونی {externality}، این شیءفی‌نفسه همانا نقطه ضعف نظام فلسفی کانت بود»

گویی گاه برای مترجم فارسی متن انگلیسی و واژه‌های به کار رفته در آن محلی از اعراب ندارد. چرا باید برای دو واژه متفاوت در انگلیسی، هرچند با معنای مشابه، مترجم یک معادل را برگزیند و اصلاً خواننده را مطلع نسازد؟

همچنین منظور از «externality» «برون بودن»، به معنای عام کلمه، نسبت به «سوژه تجربه‌کننده» است، بنابراین تعبیر «جسم بیرونی» اصلاً دقیق نیست. اصلاً تعبیر «جسم» یا «body» درباره «شیءفی‌نفسه» یا «thing in itself» کانتی تعبیری رهزن و خطاست؛ جالب است که اگر دقت کنید کرکگور نیز در جمله نخست می‌گوید «that which is … like a hard body» نه «that which is … a hard body».

80- صفحه 289: «فیشته معضل این فی‌نفسه را با جای‌دادن آن در بطن تفکر رفع کرد؛ فیشته من را در {اصل اینهمانی} من-من بدل به ذاتی نامتناهی کرد {he infinitized the I in I-I

تعبیر «ذات» را مترجم از کجا آورده است؟ نمی‌دانم. کرکگور می‌گوید «فیشته من را در {اینهمانی انتزاعی} من-من نامتناهی ساخت». منظور خود از «نامتناهی ساختن» را در خط بعدی توضیح داده است:

‘The producing I is the same as the produced I. I-I is the abstract identity’ (273)

جالب است که مترجم فارسی چند خط پایینترْ از تعبیر زیر استفاده کرده است که اصلاً در آن خبری از «ذات» نیست: «هنگامی که فیشته من را بدین نمط نامتناهی کرد {infinitized the I}».

81- صفحه 291 و 292: «این اصل فیشته‌ای… به دست شلگل و تیک افتاد و این دو بر مبنای آن به فعالیت فکری در جهان روی آوردند. این اصل معضلی دوگانه داشت. در وهله اول، من تجربی و متناهی با من ازلی و ابدی خلط می‌شد؛ در وهله دوم، فعلیت مابعدالطبیعی با فعلیت تاریخی به هم می‌آمیخت. بدین قرار یک موضع مابعدالطبیعی ابتدایی اجمالاً به واقعیت بالفعل اطلاق می‌شد»

‘This Fichtean principle that subjectivity, the I, has constitutive validity, is the sole omnipotence, was grasped by Schlegel and Tieck, and on that basis they operated in the world. In this there was a twofold difficulty. In the first place, the empirical and finite I was confused with the eternal I; in the second place, metaphysical actuality was confused with historical actuality. Thus a rudimentary metaphysical position was summarily applied to actuality’ (275)

«اصل فیشته‌ای» «twofold dificulty»، یا به تعبیر مترجم، «معضلی دوگانه» ندارد، بلکه درک و دریافت شلگل و تیک از اصل مذکور و «فعالیت» آنها بر پایه آن اصل در جهان، «معضلی دوگانه» دارد. همچنین به نظرم تعبیر «اشتباه گرفته می‌شد» معادل بهتر و رساتری برای «to be confused with» در این سیاق است. افزون بر این، «اطلاق می‌شد» در خط پایانی باید به «اطلاق شد» تغییر پیدا کند.

82- صفحه 292: «فاعلیت درون‌ذاتی نبود که می‌بایست در اینجا پیش افتد و پیش تازد، زیرا فاعلیت از پیش در وضعیت‌های متعلق به جهان داده می‌شد؛ بلکه فاعلیتی غلوآمیز بود، فاعلیتی برکشیده تا مرتبه قدرت ثانی ]یعنی بزرگترین قدرت بعد از قدرت خدا[»

‘It was not subjectivity that should forge ahead here, since subjectivity was already given in world situations, but it was an exaggerated subjectivity, a subjectivity raised to the second power’ (275)

واقعاً در عجبم که چرا مترجم چنین مطلب نادرستی را در قلاب نوشته است. این جمله تقریباً تکرار همان جمله صفحه 252 متن فارسی است، آنجا که کرکگور از دو «تجلی» آیرونی در تاریخ سخن می‌گوید. منظور کرکگور از «second power»، بنابر ترجمه فارسی خود مترجم، بدین قرار است:

«… در تجلی اول است که فاعلیت حقوق خود را برای نخستین بار در تاریخ جهان مطالبه میکند… برای آنکه شیوه نوینی از آیرونی بتواند به ظهور رسد، می‌باید از بطنِ اظهارِ شکلِ باز والاتری از فاعلیت برون آید. باید فاعلیتی باشد که به مرتبه دومین قدرت رسیده است {it must be subjectivity raised to the second power}، قسمی فاعلیت فاعلیت، که متناظر است با تأمل در تأمل… فاعلیت… در متن دومین توانمندی‌اش {in its second potency}»

83- صفحه 297: «لیکن فرد هم وظیفه دارد به سهم خود موجد فعلیت شود»

‘But for the individual actuality is also a task that wants to be fulfilled’ (279)

به جملات زیر، بنابر ترجمه خود مترجم، توجه کنید:

«اما واقعیت بالفعل (فعلیت تاریخی) نسبتی دوگانه با فاعل درون‌ذات دارد: از جهتی به هدیه‌ای می‌ماند که نمی‌توان آن را رد کرد و از جهتی به وظیفه‌ای مانند است که میخواهد اجابت شود» (293)

‘But actuality (historical actuality) stands in a twofold relation to the subject: partly as a gift that refuses to be rejected, partly as a task that wants to be fulfilled’ (276)

ترجمه صفحه 297 نادرست است، ولی ترجمه صفحه 293 توانسته منظور کرکگور را انتقال دهد.

84- صفحه 298: «از منظر آیرونی، «شاعرانه زیستن» به معنای جدوجهد هنرمندانه‌ای نیست که به یاری گوهر قدسی {the divine} در انسان می‌شتابد…»

خواننده متن فارسی گمان می‌کند کرکگور در اینجا از «the divine essence» در انسان سخن می‌گوید، در حالی که کرکگور در واقع از «the divine» در انسان سخن می‌گوید.

85- صفحه 304 و 305: «کسالت {boredom} یگانه رشته تداوم‌بخشی است که اهل آیرونی به دست دارد. کسالت{boredom}، این ابدیت خالی از محتوا، این ژرفای کم‌عمق، این اشباح مشحون از جوع»

نمی‌دانم دلیل مترجم برای استفاده نکردن از معادل «ملال» چیست. تنها چیزی که می‌دانم این است که نمی‌توان بدون دلیل یک معادل تقریباً جاافتاده را تغییر داد؛ متفکران فارسی‌زبان متعدد و متنوعی از همین معادل برای ترجمه واژه مذکور استفاده کرده‌اند، از جمله داریوش آشوری در «فرهنگ علوم انسانی» {نشر مرکز، ویراست دوم}، سیاوش جمادی در «متافیزیک چیست» هایدگر{صفحه 171، نشر ققنوس، چاپ هشتم. معادل جمادی «ملالت» است. شایان ذکر است جمادی در پانویس همین صفحه میان «ملالت» و «کسالت» تمایز قایل شده و دلیل خود را نیز ارائه داده است}، مراد فرهادپور در «تجربه مدرنیته» مارشال برمن {صفحات 255 و 342، نشر طرح‌نو، چاپ هشتم}، بهاء‌الدین خرمشاهی در «درد جاودانگی» میگل د اونامونو { صفحه 291، نشر ناهید، چاپ هشتم} و قس‌علی‌هذا. جالب است که خود مترجم کتاب، یعنی صالح نجفی، لااقل در یک سخنرانی‌ از واژه «ملال» برای ترجمه این واژه استفاده کرده است {تأکید در نقل‌قول از من است}: «مسيحاباوري سياسي تلاشي است براي برقراري پيوند دوباره بين فرم و زندگي. از ديد شارپ، اين مسيحاباوري سياسي هايدگريسم جديد و چپ است و براي اين قضيه آگامبن از تفسير هايدگر از«ملال {boredom} عميق» استفاده کرده و کوشيده يک روايت جديد از آن ارائه کند. ما انسان هاي متمدن موجوداتي هستيم که بين کار دل و خفقان آميزترين فضاهاي ملال هيچ حد واسطي نمي شناسيم…» (صالح نجفي در نشست «الاهيات و سياست»: آيا فقط آگامبن مي تواند نجاتمان دهد؟ روزنامه شرق، شماره 3163، 12/3/1397، صفحه 8؛ در اینجا در دسترس است.

شایان ذکر است مترجم از معادل «ملال» برای واژه «spleen» در صفحه 305 استفاده کرده است. اگر مترجم مدعی است که معادل «کسالت» در این سیاق معادل بهتری است، باید اصل واژه را در پانویس بنویسد و دلیل خود را نیز ذکر کند.

2- واژه یا عبارات یا جملات ترجمه‌نشده

1- صفحه 41 فارسی

‘Since it would be too lengthy to quote Baur, may I refer the reader to the section beginning on page 90 and ask him to read pages 90, 91, and 98’ (32)

مترجم جملات فوق را که در واقع در پانویس آورده شده ترجمه نکرده است. به احتمال زیاد مترجم با خود گفته است که چون این پانویس از اهمیت چندانی برخوردار نیست و کتاب معرفی شده هم به زبان فارسی موجود نیست و نویسنده آن هم چندان شناخته‌شده نیست بنابراین ترجمه پانویس مذکور چندان مهم نیست. به نظرم در مقام مترجم طرح چنین استدلالی با اشکالات زیادی همراه است و اگر هم آن استدلال را بدون اشکال فرض کنیم، باز هم مترجم باید لااقل پانویسی بنویسد و خواننده را نسبت به ترجمه نکردن آن آگاه سازد یا همان پانویس نسخه انگلیسی را عیناً در ترجمه فارسی بیاورد (پانویسی مشابه پانویس مذکور در صفحات 114 و 201 و 228 آمده که حذف شده است).

مترجم گاه ارجاعات کرکگور به صفحات و مجلدات کتاب‌ها را نیز در ترجمه خود نیاورده است. نمونه‌هایی از اینها را می‌توان با تطبیق متن فارسی با انگلیسی در این صفحات دید: 145 و 146 و 168 و 172 و 173 و 194 و 210 و 226 و 227 و 234 و 235 و 237 و 238 و 239 و 240 و 243 و 244.

2- صفحه 42: «… اگر کسی درباره موضوعی بدین تفصیل سخن بگوید موضوع سخن را گم می‌کنم، پس گفتار خود را خلاصه کن و با جمله‌ای کوتاه بگو ببینم به پرسش من چه پاسخ دادی؟»

‘I am a very forgetful man, and if someone speaks so long, I completely forget what the discourse is about. So just as you, if I were hard of hearing, would consider it necessary to speak more loudly to me than to the others if you wanted to talk to me, so now, too, since you have met a forgetful man, you will cut down your answers and make them shorter if I am to follow you.’ (33)

قسمت پررنگ‌ ترجمه نشده است (قسمت‌های پررنگ در شواهد انگلیسی بعدی نیز حاکی از قسمت‌های ترجمه‌ناشده است).

3- صفحه 141: «… تصدیق خواهیم کرد که این قضیه به مراتب وجه کمیک‌تری به شخصیت او می‌دهد نسبت به موقعی که اصل تفکر سقراطی را اصل فاعلیت درون‌ذاتی ]=سوبژکتیویته[، همراه با قطار اندیشه‌هایی که در پی آن ردیف می‌شود در نظر گیریم…»

‘one will certainly admit that this affords a much more comic side than would be the case if the principle of subjectivity, the principle of inwardness, along with the whole train of ensuing ideas, were taken to be the Socratic principle…’ (131)

4- صفحه 194: «دولت … دقیقاً از آن روی می‌تواند مداخله کند که … مرتبه‌ای بالاتر از خانواده‌ای دارد که در بطن دولت جای‌ دارد. اما خانواده هم به سهم خود مرتبه‌ای بالاتر از یک یک افراد دارد، خاصه در مورد اموری که به خود خانواده مربوط می‌شود. بنابراین، در مقابل فرد واحد، رابطه فرزند با والدینش رابطه‌ای مطلق است»

‘As the whole in which the family lives and moves, the state can suspend to a certain degree the absolute relation between parents and children, can to a certain degree use its authority to make stipulations regarding the children’s education, but this is precisely because the state ranks higher than the family, which is within the state. But the family in turn ranks higher than the single individual, especially in regard to its own affairs. Vis-a-vis the family, therefore, the single individual, just because he believes himself to be the most competent, cannot without further ado be authorized on his own responsibility to extend his competence. Vis-a-vis the single individual, therefore, the child’s relation to its parents is an absolute’.

5- صفحه 198: «افراد خوش‌قریحه به رسم حق‌شناسی لاجرم حس می‌کردند به او مدیون‌اند؛ اینان به ناچار حس می‌کردند باید بیش از پیش ممنون و سپاسگزار سقراط باشند. بدین‌سان نسبت سقراط با شاگردانش… »

‘…the gifted ones were bound to feel that they owed it to him; they were bound to feel all the more grateful the more they saw that they had themselves to thank for their rich resources and not Socrates

6- صفحه 199: «او تلاش نمی‌کرد حرفهایش را با واژه‌های مطنطن بزند، با آرایه‌هایی فصیح و بلیغ و با در بوق و کرنا کردن دانایی و فرزانگی خویش. او برحسب ظاهر اعتنایی به پسران جوان نداشت….»

‘He did not set out with fine words, with long oratorical effusions, with huckstering trumpeting of his own wisdom. On the contrary, he went about quietly. He was seemingly indifferent to the young men…’ (189)

7- صفحه 223

‘(Mehring, “Idem zur wissensch. Begrundung d. Physiognomik, ” in Fichte’s journal, SOl II, 2, 1840, p. 244, stresses the factor of self determination but does not stress the difficulty.) (212)

در پانویس طولانی کرکگور این دو خط نیز هست که در ترجمه فارسی نیامده است.

8- صفحه 229: «… به اقیانوس بی‌کرانی سپرد که نیکی و زیبایی و دیگر فضیلت‌ها {the good, the true, the beautiful, etc.}…»

9- صفحه 262: «در جمیع این موارد، آیرونی اغلب خود را به صورت طنزی عیان می‌سازد که جهان را در خود جذب می‌کند و بیش از آنکه درصدد مستور ماندن باشد…»

‘In all these cases, irony manifests itself rather as the irony that comprehends the world, seeks to mystify the surrounding world, seeking not so much to remain in hiding itself as…’ (251)

10- صفحه 298: «… مشخصاً قرار است بذرهایی را بپروراند و به ثمر رساند که خود خدا در نهاد آدمی افشانده است، چرا که فرد مسیحی است که به یاری خدا برمی‌خیزد و به تعبیری برای تکمیل کار نیکویی که خود خدا آغاز کرده است همکار خدا می‌شود»

‘…but is specifically supposed to develop the seeds God himself has placed in man, since the Christian knows himself as that which has reality for God. Here, in fact, the Christian comes to the aid of God, becomes, so to speak, his co-worker in completing the good work God himself has begun’ (280)

 

3- فقدان وحدت در ترجمه

1- صفحه 30: «هر هستی {existence} منفردی صرفاً وجود {existence} منفردی است که …»؛ صفحه 83: «درست به همان وجه که ایده‌ها پیش از چیزهای ملموس هستی دارند {exist}، روح نیز پیش از جسم وجود دارد {exist}»؛ صفحه 84: «وجود مقید به زمان {temporal existence}»؛ صفحه 219: «هستی انضمامی {existence}»؛ صفحات 271 و 283 و 293: «هستی و حیات». «preexistence» در صفحات 81 و 83، «حیات قبلی روح» و «وجود قبل از تولد روح» و «وجود قبلی روح» و «وجود قبل از تولد» و «postexistence» در صفحه 84، «وجود پس از مرگ» برگردانده شده‌اند.

2- صفحه 41: «dichotomy» یکبار به صورت «دوگانه‌سازی» و یکبار به صورت «دوپارگی» و در صفحه 53 «دوشاخگی» برگردانده شده است؛ «dichotomized» در صفحه 54 «دوپاره گردیده است» و «dichotomy» در صفحه 58 «دوپارگی» برگردانده شده است. مترجم در صفحه 50 «duplexity» را نیز «دوگانگی یا دوپارگی» برگردانده است.

3- صفحه 65 و 113: «the constructive dialogues» یک‌بار «مکالمات سازنده» و بار دیگر «مکالمات نظام‌ساز» برگردانده شده؛ در صفحه 115 دوبار «مکالمات آموزشی» و در صفحه 133 «مکالمه‌های آموزشی» برگردانده شده است.

4- صفحه 151 و 152: «actuality» گاه «واقعیت» ترجمه شده است و گاه «واقعیت بالفعل». صفحه 277: «اما درست از آن سبب که سوژه واقعیت بالفعل {actuality} را از منظر آیرونی می‌نگرد، این به هیچ وجه نتیجه نمی‌دهد که او وقتی دیدگاه خود را درباره فعلیت {actuality}اظهار می‌کند… فی‌المثل در دوران مدرن تا بخواهید درباره آیرونی و درباره دیدگاه آیرونیک به فعلیت جهان {actuality} مطلب هست… لیکن هرچه این اتفاق بیشتر روی دهد فروریزی واقعیت بالفعل {actuality}نیز قطعی‌تر… خواهد شد، تفوق فاعل {subject} آیرونی بر واقعیت بالفعل {actuality}…» صفحه 284: «… از نظر او فعلیت {actuality} مستقر زمانه‌اش واقعیت بالفعلی نداشت {was unactual}، نه به لحاظ این یا آن جنبه خاص بلکه در تمامیتش؛ و در نسبت با این فعلیت {actuality} بی‌اعتبار… ولی این تمامیت واقعیت بالفعل {actuality} نبود که او نفی می‌کرد؛ موضع نفی او فعلیت {actuality} مفروض یا داده‌شده در یک زمان خاص بود، یعنی فعلیت جوهرمدار {substantial actuality}…»؛ صفحه 302: «هر آنچه در فعلیت مفروض (واقعیت موجود) {in the given actuality} جاافتاده و استوار گردیده است در نظر اهل آیرونی فقط و فقط اعتباری شاعرانه دارد… اما هنگامی که واقعیت موجود {the given actuality}…»؛ صفحه 305: «در قلمرو نظریه نسبت نامناسبی میان «مثال» و «واقعیت بالفعل»{actuality} برقرار می‌سازد… در قلمرو عمل میان امکان عام و فعلیت {actuality}…»

5- صفحه 153: «تفسیرهای … خیالی {imaginary constructions}»؛ صفحه 240: «…باید بگوییم آنها فضیلت‌هایی ساخته‌وپرداخته قوه تخیل {imaginary constructions} بودند»؛ «… چنین فضیلت‌ها برای فرد فقط به مثابه برساخته‌های قوه تخیل {imaginary constructions} واقعیت دارند»؛ صفحه245: «ساخت‌وساز تخیلی {imaginary constructions}»

افزون بر اینکه وحدت رعایت نشده و گاه از معادل‌های غریبی چون «تفاسیر» و «ساخت‌وساز» برای بیان منظور کرکگور استفاده شده، معادل این الفاظ نیز ذکر نشده است. شایان ذکر است مترجمان انگلیسیِ بخش اعظم کتاب‌های کرکگور در نشر دانشگاه پرینستون، یعنی هاوارد و اِدنا هونگ، یادداشتی شش صفحه‌ای درباره این تعبیر در ابتدای یادداشت‌های خود بر ترجمه خود از کتاب «تکرار {Repetition}» نوشته‌اند. به نظرم توجه به آن در ترجمه عبارت مذکور واجب است.

6- صفحه 154: «speculate» یکبار «نظرپردازی کردن»، بار دیگر «نظرپردازی» و بار سوم «نظرورزی» ترجمه شده است؛ «speculation» در صفحه 159 «نظرپردازی» و در صفحه 176 «نظرپردازی و گمان‌ورزی» ترجمه شده است. در صفحه 182 مترجم تعبیر «speculative absorption» را نیز «نظرورزی و گمان‌پردازی» ترجمه کرده است{جالب است که در پانویس هیچ به معادلش اشاره نکرده است}.

7- صفحه 162: متأسفانه مترجم بدون دلیل «subjectivity» را گاه به معنای «فاعلیت درون‌ذاتی» آورده است، گاه به معنای «فاعلیت». در این صفحه از معادل دوم استفاده کرده است. همین واژه گاه صرفاً به «درون‌ذاتی» برگردانده شده است، مثلاً در صفحه 172 و 173: «موضع سقراط موضع درون‌ذاتی {that of subjectivity}، موضع سیر باطن است… قاطعیت و اعتماد به نفس درون‌ذاتی {self-decisiveness and self-assurance of subjectivity} …». در صفحه 174 چنین آمده است: «موضع سقراط به ظن قوی از بسیاری جهات موضع فاعلیت درون‌ذاتی {subjectivity} است، و با این حال چنان است که انگار فاعلیت درونی {the subjectivity} او همه سرشاری و غنای خود را آشکار عیان نمی‌سازد…»؛ همچنین صفحه 175 در دو جمله پشت سر هم یکبار از «فاعلیت درون‌ذاتی» و بار دیگر از «فاعلیت» استفاده شده است؛ در ادامه همین صفحه دو بار دیگر از تعبیر «فاعلیت» استفاده شده است؛ در صفحه 220 از معادل «فاعلیت ذهن» استفاده شده است. در ادامه می‌توانید نمونه‌های دیگری از انتخاب معادل‌های مترجم را ببینید:

221 و 222: «… لیکن نقطه‌ای که او در این مسیر بدان رسید بیشتر کیفیت منفی فاعلیت {subjectivity} بود که به موجب آن فاعلیت از درون به خود تعین می‌بخشد، اما او فاقد عینیتی بود که در آن فاعلیت به حکم آزادی درونی‌اش آزاد باشد، عینیتی که نه محدودکننده بلکه مرز وسعت‌دهنده فاعلیت ذهن {subjectivity} است… آزادی لاابالی‌وار و نامحدود فاعلیت درونی {subjectivity} است … آیرونی هر آینده مهمیز فاعلیت {subjectivity} است…»؛ صفحه 252: «اما اگر آیرونی تعینی کیفی از فاعلیت درون‌ذاتی {subjectivity} باشد… اما فاعلیت{subjectivity} همین که در جهان به مرتبه ظهور رسید» {تا انتهای بند، هفت بار دیگر واژه «subjectivity» به کار رفته که مترجم همه را «فاعلیت» ترجمه کرده است}؛ صفحه 276: «… لازم است فاعل درون‌ذات {subject} نیز از آیرونی خویش آگاه شود… برای تحقق این امر فاعلیت {subjectivity} باید در مرحله‌ای پیشرفته به سر برد یا درستتر بگوییم همین که فاعلیت {subjectivity} عرض اندام میکند باید آیرونی به ظهور برسد. فاعلیت {subjectivity}…»؛ صفحه 277: در یک پاراگراف: «فاعلیت درون‌ذاتی ]=سوژه بودن[» و «فاعلیت» و «فاعلیت درون‌ذاتی»؛ صفحه 291: «در فیشته فاعلیت درون‌ذاتی{subjectivity} آزاد و نامتناهی و سلبی شد. اما فاعلیت {subjectivity}…».

«subjective» نیز در صفحه 173 به «ذهنی یا درون‌ذاتی» برگردانده شده است؛ در صفحه 203 مترجم از تعبیر «اعتقاد راسخ شخصی (ذهنی) خویش» {his subjective conviction} در برابر «احکام عینی دولت» {the objective judgement} استفاده کرده؛ صفحه 236: «به لطف سقراط است که روح تصمیم‌گیرنده در آگاهی درون‌ذاتیِ {subjective} آدمی جای داده می‌شود؛ اما پرسش بعدی این است که این فاعلیت {subjectivity} چگونه در سقراط پدیدار می‌شود. از آنجا که شخص، فرد، اینک فاعل تصمیم است {now gives the decision}، از این طریق ما به سقراط در مقام یک شخص، در مقام فاعل درون‌ذات (سوژه)، می‌پردازیم… صورتی که اینک فاعلیت {subjectivity} خود را در قالب آن… متجلی می‌کند… می‌توان مشاهده کرد که چگونه فاعلیت {subjectivity} در سقراط میان فاعلیت {subjectivity} متناهی و نامتناهی نوسان می‌کند، زیرا فاعل {subject} متناهی…»؛ صفحه 240: «{هگل می‌گوید} آنچه ارسطو در تعیین حدود فضیلت در سقراط از قلم می‌اندازد جنبه فعلیت فاعلانه‌ای (درونی) {subjective actuality} است…»؛ صفحه 264: «آزادی درون‌ذاتی».

نمونه‌هایی از انتخاب معادل‌های مترجم برای واژه «subject» را نیز می‌توانید در ادامه ببینید: صفحه 204: «فرد یا فاعل خاص { the particular subject}»؛ صفحه 216: «فاعل یا سوژه خاص{the particular subject}»؛ صفحات 244 و 245: «فاعل (سوژه)»؛ صفحه 267، در یک بند: «فاعل» و «فاعل درون ذات»؛ صفحه 266: «آنکه از منظر آیرونی می‌نگرد { the ironic subject}» و در صفحه 277: «فاعل آیرونی»؛ صفحه 269: «این دقیقاً همان نکته‌ای است که آیرونی بر آن پای فشرده است، این نکته که آدمی {subject} می‌تواند احساس آزادی کند، چندان که پدیدار هرگز برای فاعل (سوژه) هیچ واقعیتی کسب نمی‌کند» و صفحه 277: «سوژه»؛ صفحه 290: «فلسفه باید دل به خیزابه‌های دریای جوهرین نزدیک خویش بسپارد، درست به همان گونه که در لحظه الهام ذهن {subject} تقریبا از خویش غافل می‌شود و خود را می‌دهد به دست سیلان الهام…»؛ 293: «فاعل شناسایی».

4- فقدان پانویس و واژه‌نامه برای واژه‌های ترجمه‌شده، مخصوصاً واژه‌های فنی

مترجمان فارسی، خاصه مترجمان فارسی متون فلسفی، باید تا آنجا که ممکن است خواننده فارسی را نسبت به اصل بسیاری از واژگانی که ترجمه کرده‌اند، خاصه واژگان فنی، آگاه سازند. در غیر این صورت، خواننده فارسی نمی‌تواند با دقت مدعیات و استدلال‌های نویسنده را دریابد و دنبال کند. مترجم کتاب «مفهوم آیرونی» نه تنها این کار را در مورد اکثر واژگان انجام نداده، بلکه واژه‌نامه‌ای نیز در انتهای کتاب قرار نداده است. مثلاً، همانطور که در بخش اول هم نوشتم، «substantiality» در صفحه 13 به «ساحت امور جوهری» برگردانده شده بدون آنکه برایش معادلی ذکر شود؛ «actuality» نیز، همانطور که در بخش «فقدان وحدت در ترجمه»، شماره چهار، آوردم، گاه «فعلیت»، گاه «واقعیت»، گاه «واقعیت بالفعل» برگردانده شده است؛ «ideality» گاه «واقعیت مثالی» (مثل صفحات 13 و 136)، گاه «ایده‌ها» (مثل صفحه 138 در عبارت «the kingdom of ideality») و گاه «مثالی (ایده‌آل)» (مثل ص 139 در عبارت «ideality of depiction») برگردانده شده است؛ گاه هر دو واژه «negativity» و «negation» «نفی» برگردانده شده‌اند (صفحات 13 و 29) و گاه «negativity» به تنهایی «رکن منفی» ترجمه شده است (مثل صفحه 57 در عبارت «the infinite negativity»)؛ گاه «positivity» در دو صفحه (یعنی صفحات 220 و 221) با معادل‌های مختلفی چون «وجه ایجابی یا اثباتی»، «مثبت بودن»، «ایجاب»، «اثبات و ایجاب» و «موضع مثبت»، و چند صفحه بعد (یعنی ص228) «اندیشه مثبت» و «مثبت‌اندیشی» برگردانده شده است؛  ما تازه در صفحه 25 متوجه می‌شویم که مترجم «existence» را «هستی» ترجمه کرده، چرا که معادل انگلیسی آن را در پرانتز آورده است، لکن همین واژه، پیش و پس از این صفحه، گاه «هستی و حیات» (مثل صفحه 17) و گاه «هستی» (همان صفحه 17) و گاه «وجود» (مثل صفحه30) برگردانده شده است؛ مترجم «dichotomy» و «trichotomy» را «دوگانه‌سازی» و «سه‌گانه‌سازی» برگردانده و اشاره‌ای هم به اصل معادل نکرده است، گویی خواننده فارسی‌زبان با مشاهده این دو واژه سریعاً «dichotomy» و «trichotomy» را به ذهن می‌آورد؛ در صفحه 266 مترجم «sub specie ironiae [under the aspect of irony]» را «ذیل بعد آیرونی» ترجمه کرده که حتماً پانویس میخواهد، چرا که کرکگور در اینجا تعبیر « Sub specie aeternitatis» اسپینوزا را به «sub specie ironiae» تبدیل کرده است {به نظرم بهتر و دقیقتر بود که همچون معادل جاافتاده «از وجه ابدی»، برای بیان مفهوم مدنظر اسپینوزا، از معادل «از وجه آیرونی» برای بیان مفهوم مدنظر کرکگور استفاده می‌شد}.

5- مشکلات ویرایشی یا زبان فارسی نارسا

1- صفحه 13: « آیرونی به منزله نفی مطلق و نامحدود سبک‌ترین{lightest} و ضعیف‌ترین گواه فاعلیت {= سوبژکتیویته} است».

تعبیر «سبک‌ترین گواه» ترجمه تحت‌اللفظی عبارت «the lightest indication» است. در فارسی تعبیر «گواه سبک» تعبیری نارسا و نامفهوم است. همایند یا «collocation» «گواه» در زبان فارسی «سبک» نیست. بهتر و رساتر بود که از معادلی مثل «سست» استفاده می‌شد.

همچنین در صفحه 46 مترجم «a strong resemblance» را «شباهت نیرومند» ترجمه کرده است. ترجمه رسای عبارت «a strong resemblance» «شباهت بسیار زیاد» است. به بیان دیگر، همایند یا «collocation» واژه «شباهت» در فارسی «زیاد» و «بسیار زیاد» است نه «نیرومند».

2- صفحه 20: «او از تبار مردان و زنانی بود که از روی ظاهرشان را به خودی خود نمی‌توان حرف آخر را درباره‌شان زد».

«را» بعد از «ظاهرشان» باید حذف شود. ( نمونه‌هایی دیگر از این نوع مشکلات ویرایشی را می‌توان در صفحات زیر دید: 33 و 55 و 65 و 66 و 70 و 71 و 79 و 116 و 119 و 153 و 223 و 247 و 302 و 305).

3- صفحه 40: «… مکالمات گزارشی [روایی] مکالماتی تلقی می‌شوند …»

باید در پانویس ذکر شود که «گزارشی» معادل تعبیر یونانی مورد استفاده دیوگنس و «روایی» ترجمه معادل انگلیسی آن است که خود مترجم انگلیسی در واقع آن را در قلاب قرار داده است. همچنین باید معادل «گزارشی» یعنی «diegematic» در پانویس آورده شود.

بیان یک نکته را نیز لازم می‌دانم: چون مترجمان انگلیسی نیز در سرتاسر متن عباراتی را درون قلاب به متن انگلیسی افزوده‌اند، مترجم فارسی باید به نحوی از انحاء افزوده‌های خود را از افزوده‌های آنها متمایز می‌ساخت؛ مثلاً می‌توانست در پانویس چنین امری را متذکر شود یا افزوده‌های خود را در آکولاد قرار دهد و بعد در مقدمه تفاوت میان افزوده‌های درون قلاب و آکولاد را متذکر شود.

4- صفحه 53: «باری، به زعم پاوسانیاس، اروس دوتاست، چون آفرودیته دوتاست؛ یعنی دو ایزدبانوی زیبایی داریم: یکی آفرودیته آسمانی است… دیگری آفرودیته بسی جوان‌تر است … . اروسی که با آفرودیته زمینی پیوند دارد خدای عشق زمینی است و آن دیگری خدای عشق آسمانی. منشأ عشق زمینی تفاوت جنسی است»

‘The one, heavenly love, is the motherless daughter of Uranus; the other, vulgar love, is far younger, has sexual difference as its source’ (42)

این جملات افزوده مترجم است و بنابراین باید در قلاب یا آکولاد قرار گیرد: «باری، به زعم پاوسانیاس، اروس دوتاست، چون آفرودیته دوتاست؛ یعنی دو ایزدبانوی زیبایی داریم»؛ «اروسی که با آفرودیته زمینی پیوند دارد خدای عشق زمینی است و آن دیگری خدای عشق آسمانی» . همچنین مترجم برای فهم بهتر جملات کرکگور و همچنین با اطلاعی که از متن رساله «مهمانی» افلاطون داشته است، «love» را در تقریر کرکگور به «آفرودیته» برگردانده است. در کل مترجم تلاش کرده است در پرتو رساله «مهمانی» سخنان کرکگور را واضح‌تر سازد. مترجم باید عین جملات کرکگور را به فارسی رسا ترجمه می‌کرد و بعد در پانویس سخنان کرکگور را وضوح می‌بخشید یا در غیر این صورت، افزوده‌های خود را در قلاب یا آکولاد قرار می‌داد یا لااقل پانویسی می‌نوشت و در آن به خواننده اطلاع می‌داد که در ترجمه این چند خط دست برده است تا مراد و منظور کرکگور را واضح‌تر سازد.

مترجم در صفحه 305 نیز یادداشت چهار خطی مترجمان انگلیسی درباره «Asa Loki» یا «Loki»، در قسمت یادداشت‌ها، را ترجمه کرده و با قرار دادن آن در پرانتز، آن را در متن کتاب آورده و نه در پانویس، گویی خود کرکگور آن مطالب را نوشته است. باید هر سه خط به پانویس انتقال پیدا کند یا در قلاب یا آکولاد قرار گیرد. (برخی نمونه‌های دیگر: صفحات 55 و 140 و 162 و 169)

5- صفحه 54: «به زعم {despite} نقل‌قولی که از هراکلیتوس می‌آورد»

مترجم در تایپ «به رغم» را به اشتباه «به زعم» نوشته است. در صفحه 110 نیز «اعماق» به اشتباه «اعمال» و در صفحه 145 «شارحان» به اشتباه «سرشارمان» نوشته شده است

6- صفحه 81: «… اگر استدلال مبتنی بر این مشاهده که هر چیز به ضرورت از ضد خود پدید می‌آید… در کنار استدلال مبتنی بر ملاحظه حیات قبلی روح … با هدف حصول اطمینان از پیوستگی بحث، آنگاه به نظر من یا مفهوم حیات قبلی روح قرار گیرد تصور هستی‌یافتن آن را طرد می‌کند…»

«قرار گیرد» باید به بعد از «پیوستگی بحث» انتقال پیدا کند.

7- صفحه 143: «عرض را سیر می‌کنم، غرق تعمّق در خورشید»

«ارض» درست است نه «عرض».

8- صفحه 157: «توصیف آنچه بدل به نخستین ملاحظه تعالیم {the first consideration in his teaching} او می‌شود، یعنی امر دیالکتیکی»

تعالیم چیزی را «ملاحظه» نمی‌کنند، لیکن تعالیم می‌توانند دربردارنده مجموعه‌ای از «ملاحظات»‌ باشند. بنابراین

ترجمه رسا بدین قرار است: نخستین ملاحظه در تعالیم او

9- صفحه 171: «این حاکی از رابطه‌ای جدال‌آمیز با دین دولتی بود … باری، جدال با دین دولتی بود که کسی این سکوت (صدای دایمونی) را جایگزین حیات یونانیان کند… بله، این در حکم نبرد با دین رسمی بود که …»

‘…it was a polemical relation to the state religion to substitute a silence in which a warning voice was audible only on occasion,… — to substitute this for the Greek life permeated… to substitute a silence for this divine eloquence echoed in everything’

تعبیر «دین رسمی» اصلاً در متن نیست. یا باید حذف شود یا در قلاب یا آکولاد قرار گیرد.

6- عدم ترجمه بسیاری از یادداشت‌های مفید مترجمان انگلیسی

مترجمان انگلیسی کتاب زحمت بسیار کشیده و منبع اکثر قریب به اتفاق آیات و نقل‌قول‌های بدون منبع کتاب را در یادداشت انتهایی کتاب ذکر کرده‌اند. همچنین آنها برخی مفاهیم هگلی کتاب را ردیابی کرده و منبع احتمالی‌ای که کرکگور از آن استفاده کرده را همراه با بخشی از متن هگل در یادداشت انتهایی کتاب ذکر کرده‌اند. به همین ترتیب بخشی از «یادداشت‌های روزانه» کرکگور، که در پیوند با برخی جملات کتاب بوده، در قسمتی در انتهای کتاب آورده شده است. مترجم فارسی به دلخواه برخی از آنها را در ترجمه خود آورده و برخی دیگر را اصلاً متذکر نشده است. مثلاً کرکگور در صفحات 25 و 28 و 79 و 87 و 200 ارجاعاتی، هرچند غیرمستقیم، به برخی آیات عهد جدید داده که مترجم فارسی اصلاً متذکر نشده است؛ مترجم فارسی به بخشی از «یادداشت‌های روزانه» کرکگور، که تقریری دیگر از پاراگراف اول صفحه 17 است، و همچنین بخشی دیگر از «یادداشت‌های روزانه»، که کمابیش مراد و منظور کرکگور از کاربرد دو واژه «چندضلعی» و «دایره» در صفحه 29 را روشن‌تر می‌سازد، اعتنایی نکرده و اصلاً از آنها یاد نکرده است؛ مترجمان انگلیسی در یادداشت‌های انتهای کتاب خود گزیده‌هایی از متون هگل آورده‌اند که هم بخشی از پانویس صفحه 18 و هم مدعای کرکگور درباره «سلبی بودن مفهوم آیرونی» در صفحه 21 و هم استفاده کرکگور از مفهوم «نامتناهی دروغین» در صفحه 31 و هم مدعای کرکگور درباره «سلب و نفی مطلق و نامتناهی» بودن آیرونی در صفحه 34 را به واقع برای خواننده روشن‌تر می‌سازد؛ همچنین در صفحه 210 کرکگور نقل‌قولی آورده و مترجمان انگلیسی صاحب نقل‌قول را یافته، لیکن مترجم فارسی هیچ اعتنایی به آن نکرده و اصلاً در پانویس نیاورده است.

7- نامشخص‌بودن سهم مترجم فارسی و مترجمان انگلیسی، به تفکیک از یکدیگر، در گردآوری اطلاعات مندرج در برخی از پانویس‌ها

مترجم فارسی تا صفحه 215 برخی از پانویس‌ها را با حرف «م» مشخص کرده و آنها را از پانویس‌های خودِ کرکگور متمایز ساخته است. از صفحه 215 به بعد حرف «م.ا» نیز در پانویس دیده می‌شود. در سرتاسر متن، برخی از پانویس‌های مشخص‌شده با حرف «م»، مثل پانویس صفحه 21، ترکیبی از پانویس مترجمان انگلیسی و ملاحظات مترجم فارسی با رجوع به سایر منابع است؛ برخی پانویس‌ها از آن خود مترجم فارسی است و برخی پانویس‌ها، از آن مترجمان انگلیسی. به نظرم مترجم باید در سرتاسر متن این سه دسته پانویس را با سه حرف متفاوت مشخص می‌ساخت تا خواننده سهم مترجم فارسی و مترجمان انگلیسی را در گردآوری اطلاعات مندرج در پانویس‌ها به خوبی درمی‌یافت.

به ذکر نمونه‌هایی از هریک می‌پردازم:

پانویس صفحه 26 تقریر مترجم فارسی از یادداشت‌های مترجمان انگلیسی در صفحه 470 متن انگلیسی است که صرفاً با حرف «م» مشخص شده است {به نظرم اگر همان پانویس مترجم انگلیسی که در واقع گزینش بخشی از متن پلوتارک است ترجمه می‌شد جمله کرکگور معنای روشن‌تری می‌یافت}؛ پانویس صفحه 34 نیز به همین صورت است؛ اصل پانویس صفحه 89 نیز برای مترجمان انگلیسی است، منتها مترجم فارسی جمله‌ای را بدان افزوده است؛ پانویس‌های صفحات 46 و 61 و 69 و پانویس 1 صفحه 232 برای مترجم فارسی است و با علامت «م» مشخص شده است (در این پانویس واژه «قنسول» استفاده شده که گویی معادل مترجم برای «consul» است. تعبیر متعارف و مرسوم آن همان «کنسول» است)؛  پانویس مربوط به آیات در صفحات 176 و 182 و 224 و 270 و دیگر موارد برای مترجمان انگلیسی است و مترجم فارسی صرفاً با رجوع به باب و آیات مشخص‌شده در متن انگلیسی، ترجمه‌ای فارسی از آنها آورده است؛ این پانویس‌های اخیر اصلاً با هیچ حرفی مشخص نشده‌اند{از قضا این پانویس‌های اخیر این توهم را پدید می‌آورند که خود کرکگور پانویس را نوشته است}.

در این مقاله کوشیدم ذیل شش عنوانِ «ترجمه غیردقیق یا ترجمه نادرست یا ترجمه غیردقیق و نادرست»، «واژه یا عبارات یا جملات ترجمه‌نشده»، «فقدان وحدت در ترجمه»، «فقدان پانویس و واژه‌نامه برای واژه‌های ترجمه‌شده، مخصوصاً واژه‌های فنی»، «مشکلات ویرایشی یا زبان فارسی نارسا» و «عدم ترجمه بسیاری از یادداشت‌های مفید مترجمان انگلیسی» شواهد متعدد و متنوعی ارائه دهم و ادعا کنم که ترجمه صالح نجفی از کتاب کرکگور تحت عنوان «مفهوم آیرونی» ترجمه‌ای قابل‌قبول نیست و نمی‌توان آن را منبعی معتبر برای فهم دقیق و بی‌کم‌وکاست اندیشه کرکگور و بالتبع منبعی معتبر برای نوشتن مقاله و پایان‌نامه درباره اندیشه وی دانست. همچنین ذیل عنوان «نامشخص‌بودن سهم مترجم فارسی و مترجمان انگلیسی، به تفکیک از یکدیگر، در گردآوری اطلاعات مندرج در برخی از پانویس‌ها» شواهدی را ارائه کردم که مترجم فارسی در ارجاع‌دهی حق مترجمان انگلیسی را ادا نکرده است. داوری نهایی درباره مدعیات نگارنده و عناوین تعریف‌شده و شواهد ارائه‌شده را به خواننده وامی‌گذارم.

10 نظر برای “ملاحظاتی انتقادی درباره ترجمه کتاب «مفهوم آیرونی» سورن کرکگور

  1. غمانگیز اونجاست که نه مترجم نه منتقد ترجمه دانمارکی نمیدونن که برن از اصلش ترجمه کنند و ترجمه از اصل را نقد کنند به قول سیدجواد طباطبایی ما فقط انگلیسی را آن هم غلط و ناقص یاد گرفتیم

  2. خواندن این نقد طولانی ارزشش را داشت چون کاملا مستدل به تمام جزییات ترجمه آقای نجفی پرداخته بود. به دوستان توصیه میکنم این نقد جدی را حتما بخوانند.

  3. ضمن خسته نباشیید خدمت آقا بیات بابت نقد بسیار جامعه و دقیقش ولی من فکر میکنم اگر شما به اندازه نوشتن 98 صفحه نقد ترجمه وقت گذاشته اید بهتر بود یک نقد کوتاه بر این ترجمه مینیوشتید و خودتا آن را ترجمه میکردید و ترجمه دقیق و درست را در خدمت دیگران میذاشتید قبول ندارید؟

  4. آقای بیات متشکر
    ببخشید شما فقط در حوزه ی انتقاد فعالیت دارین یا خودتون کتاب هم ترجمه می کنین؟ (طعن نزدم سوالم جدی هست.) تشکر

  5. خیلی ممنون از آقای بیات. بسیار دقیق و بجا و البته کمی طولانی بود.
    جالب اینه که آقای نجفی اغلب همون خطاهایی رو به کرات در این کتاب مرتکب شده که تا حال نه فقط مدعی رعایتشون بلکه داعیه دار دفاع تمام عیار ازشون بود.
    و در آخر، اینکه مریدانشون تا حالا اینجا آفتابی نشدن نشون می ده فعلاً رفتن تو کما. امیدوارم به جای سکوت و برخورد شخصی خود آقای نجفی به این نقد پاسخ بده.

  6. این نقد هیچ مشکل ساختاری را در متن ترجمه عیان نکرد. منتقد فقط در مواردی پیشنهاد سلیقه‌ای متفاوتی داشتند که می‌تونند در ترجمه‌ی خودشان اعمال کنند.

    (برای نمونه‌ی مشابه از نقد غیر سلیقه‌ای می‌توانید به نقد‌های خود صالح نجفی مراجعه کنید که نشان می‌دهد چطور مترجمان متن را از اساس در سطح syntax و ساختار اشتباه متوجه می‌شوند.)

    1. البته شخصا از توضیح (گاهی واضحاتِ) منتقد برای شناخت معادل‌های جایگزین استفاده کردم. ولی انصافا یک حمله به متن نجفی به حساب نمی‌آید. (اگر چه به نظرم در وضعیت ترجمه‌ی ایران افزایش حجم بررسی‌های ترجمه ارزشمند خواهد بود)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *