تأملی در کلام آقای ملکیان در باب «تطابق یا عدم تطابق قرآن و عرفان و برهان»

تأملی در کلام آقای ملکیان در باب «تطابق یا عدم تطابق قرآن و عرفان و برهان»

تأملی در کلام آقای ملکیان در باب «تطابق یا عدم تطابق قرآن و عرفان و برهان» :

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین
و لعنه الله علی أعدائهم أجمعین و لا حول و لا قوّه إلا بالله العلی العظیم

چند روز پیش دوست عزیزی بخشی از مصاحبه‌ای را از جناب آقای ملکیان از کانال شخصیشان فرستادند که عنوانش چنین بود: « قرآن و برهان و عرفان قابل جمع نیستند.» (در اینجا بخوانید)
آقای ملکیان در این مصاحبه مطالبی گفته اند که واقعاً تعجّب برانگیز است. در اینجا چند سطری درباره برخی از نکات آن عرض می‌کنم؛ شاید برای کسانی که آن مصاحبه را خوانده‌اند قابل تأمل باشد.

  1. ایشان در ابتداء می گوید:
    « آنچه که فلاسفه‌ی اسلامی اثبات می‌کنند معادی که قرآن بحث می‌کند، نیست. معادی که قرآن می‌گوید این است: «قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ»این‌جور گفت: یک عرب رفت نزد پیامبر و گفت چه کسی این استخوان‌ها را زنده می‌کند درحالی‌که پودر شده‌اند؟ اگر از فیلسوف اسلامی این سؤال را می‌کردند، می‌گفت مسئله که مسئله‌ی استخوان نیست، استخوان جزء بدن توست، تو ساحت دومی داری به نام نفس و اون ساحت دوم مجرد است و امور مجرد در قیدوبند زمان نیستند؛ بنابراین الی‌الابد وجود خواهند داشت، پس وقتی که به وجود آمده‌اند، دیگر وجودشان ابدی خواهد بود؛ اما اگر همین سؤال را از یک فیلسوف مسلمان می‌پرسید، فیلسوف اسلامی می‌گفت: اعرابی اشتباه می‌کنی، بنا نبود استخوان زنده بشود، استخوان خاک می‌شود، آن ساحت دوم پودر نمی‌شود و همیشه زنده است.»
    مصاحبه گر از ایشان میپرسد:
    حتی اگر این فیلسوف اسلامی صدرایی باشد؟
    و ایشان در جواب می گوید:
    «هرکه باشد فرقی نمی‌کند؛ چون فیلسوف اسلامی اگر صدرایی هم باشد می‌گوید: «النفس جسمانیه الحدوث اما روحانیه البقاء»
    ظاهر این عبارات این است که ایشان پنداشته‌اند اولاً حکمای صدرائی برای خود در باب معاد بر اساس مبانی فلسفی، معادی اثبات نموده اند که با قرآن سازگار نیست و ثانیاً پنداشته که حکمای صدرائی حشر و حضور در قیامت را مختص به نفس می دانند و بدن را شامل آن نمی‌شمارند.

ولی حقیقت این است که:

اوّلاً مرحوم صدرالمتألیهن و اتباع ایشان در باب معاد اصلاً نظریه پردازی نکرده‌اند و فقط و فقط در بحث معاد به دنبال اثبات عقلانیت و امکان معادی که در شرع اثبات شده می‌باشند.
به دیگر سخن حکمت متعالیه دراین بخش هویت استدلالی و اثباتیش بسیار کم‌رنگ است و بیشتر جنبه توضیحی و تبیینی دارد. معادی در قرآن کریم ترسیم شده و پیامبر الهی و اوصیاء کرامش آن را بیان نموده‌اند که از نظر متکلمین و حکیمان مشائی، دربرگیرنده تناقضات و تعارضاتی چند بوده و لذا همواره آن را تأویل نموده و به حسب سلیقه و دانش خود بخشی از آن را پذیرفته و بخشی را انکار می‌کردند.
مرحوم ملاصدرا تمام تلاشش اینست که با تحلیل صحیح عالم هستی و ارائه یک جهان بینی کامل نشان دهد که آنچه قرآن در باب معاد آورده کاملاً صحیح بوده و نیازی به تأویل ندارد و تاکید می کند که کتب الهی گرچه ظواهرش مختلف است ولی بعد از تأمل معلوم می‌شود که حقیقت مراد از آن امر واحدی است و همان چه در ظواهر آمده حق است و نباید همچون متلکمان آیات قرآن را از معانیش تحریف نمود (الحکمه المتعالیه، ج۹، ص۱۵۳ – ۱۸۴).

مرحوم صدرالمتألهین (ره) با اثبات اصول استوار فلسفی نشان داد که می‌شود معاد مشتمل بر عالمی جسمانی باشد و تمام خصوصیات جسمانی آن محفوظ بماند و در عین حال در قوس صعود و حرکت الی الله واقع شود و فرا زمان و فرا مکان و محیط نسبت به عالم دنیا باشد و همه موجودات از جمله انسان با جسم و روحش به آن عالم حرکت کرده و در محضر الهی حاضر شوند و با این تحقیقات، پرده از چهرۀ اعجاز قرآن کریم در باب معاد گشوده و ژرفای آن را آشکار نمود.
کسانی که پنداشته‌اند که ایشان در باب معاد بر اساس اصول فلسفی مطالبی از خود ساخته و آن را تفسیر آیات قرآن قرار داده از دریافت مراد حقیقی ایشان و شناخت روش بحث شان در معاد بسیار دورند.

ثانیاً در حکمت متعالیه همۀ سخن در این است که معاد و حشر مختص به روح و نفس نیست، بلکه بدن انسان و بالاتر از آن، تمام موجودات جسمانی به سوی خداوند متعال محشور می‌شوند تا جائی که به تعبیر حدیث شریف: فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا تَوَلَّى حَجَراً لَحَشَرَهُ‏ اللَّهُ‏ مَعَهُ‏ یَوْمَ الْقِیَامَه؛ اگر کسی سنگی را در دنیا دوست داشته باشد خداوند در قیامت او را با آن سنگ محشور می‌فرماید.

این سخن آقای ملکیان که می گوید:
«معادی که قرآن می‌گوید این است: «قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ»این‌جور گفت: یک عرب رفت نزد پیامبر و گفت چه کسی این استخوان‌ها را زنده می‌کند درحالی‌که پودر شده‌اند؟ اگر از فیلسوف اسلامی این سؤال را می‌کردند، می‌گفت مسئله که مسئله‌ی استخوان نیست، استخوان جزء بدن توست، تو ساحت دومی داری به نام نفس و اون ساحت دوم مجرد است.»

بیش از حد عجیب است؛ خصوصاً که آقای ملکیان مدعی است با حکمت اسلامی آشنائی‌هائی دارد. آیا ممکن است کسی بحث معاد حکمت صدرائی را اجمالاً تورّق کرده باشد و باز هم چنین پنداری داشته باشد.

وقتی از فیلسوف صدرائی بپرسند که آیا این استخوان در قیامت محشور می‌شود یا نه؟ با قاطعیت خواهد گفت همه موجودات به سوی خداوند در حرکتند و این استخوان نیز از این قاعده مستثنی نیست و به سوی خداوند سیر می‌نماید و در محضر خداوند همچون همه موجودات که در آن عالم زنده و حی و ناطق هستند، زنده و ناطق خواهد بود و چون از او بپرسند که چرا سخن می‌گوئی ندا خواهد داد: أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّه وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (فصلت/۲۱)

از قضا در میان تمام مکاتب حدیثی و کلامی و فلسفی در تاریخ اسلام تنها مکتبی که به آیۀ شریفه: «قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ» وفادار است، حکمت صدرائی است،‌ و گرنه متکلمان قدیم و جدید همگی یا به حشر مثل بدن معتقدند و یا به حشر بدنی که در برخی از اجزاء و ذرات عین بدن سابق است و هیچ یک به حشر تمام ذرات بدن و استخوانها در تمام عمر معتقد نیستند، چون همگی عالم قیامت را عالمی در عرض زمان دنیا و امتداد حوادث مادی می‌پنداشتند و با این نگاه توان فهم حقیقت معاد را نداشتند و حکمت صدرائی بود که پا از افق زمان بیرون گذاشته و اثبات کرد که در عالم مافوق همه متفرقات در وعاء‌ زمان قابل جمعند.

جالب است که مرحوم ملاصدرا حتی عنوان باب سیزدهم از جلد نهم اسفار را چنین قرار داده : « فصل (۱۳) فی الإشاره إلى حشر جمیع الموجودات حتى الجماد و النبات إلى الله تعالى کما یدل علیه الآیات القرآنی». بگذریم.

  1. از دیگر عجائب مطلب ایشان اینست که در ادامه می‌گوید:

« قرآن جواب دیگری [به سؤال «قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ»] داده و گفته است: «یحییها الذی انشاها اول مره» بگو ای پیامبر به این اعرابی که این استخوان را همان کسی زنده خواهد کرد که اولین استخوان را پدید آورد، خب این یعنی اینکه قرآن مطلقاً به وجود نفس قائل نیست.»
در این آیۀ شریفه قرآن کریم وعده داده است که استخوانهای پوسیده در آخرت زنده خواهد شد و همان کسی که آن را اولین بار پدید آورده آن را زنده خواهد نمود. ولی آیا رابطه‌ای منطقی میان این سخن با انکار نفس وجود دارد تا گفته شود: «این یعنی اینکه قرآن مطلقاً به وجود نفس قائل نیست.» !!
آیا اثبات حشر و معاد برای استخوان به معنای انکار آن نسبت به نفس است؟! روشن است که هیچ ارتباطی میان این دو وجود ندارد، چه رسد به آنکه اوّلی به معنای دوّمی باشد. خوب بود ایشان در کنار این آیه ده ها آیه دیگر قرآن را نیز که در باب حشر نفوس آمده، ملاحظه می‌کردند و یا لاأقل قواعد ساده منطقی را در این استنتاج مراعات می‌کردند تا از «اثبات شیء‌« به «نفی ماعدا» نرسند!

  1. ایشان در ادامه می گوید:

«مثال دیگر، در قرآن آیه‌ای است: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى» خدا کسی است که نفس‌ها را به‌تمامی بازمی‌گیرد، هنگامی که می‌میرند و نفس‌هایی را که نمرده‌اند را در هنگامی که می‌خوابند خدا بازمی‌گیرد.
پس خدا اگر مقدر کرده باشد که نفسش را گرفته‌ایم در خواب بمیرد دیگر نفسش را به او بازنمی‌گردانیم؛ اما اگر مقدر باشد زنده بماند، دوباره نفس را به او بازمی‌گردانیم و زنده می‌شود، هنگامی که بیدار شد این آیه می‌گوید تو در ۲ حالت نفس نداری و در یک حالت نفس داری، اگر مرده باشی یا زنده باشی و خفته، نفس نداری؛ اما اگر زنده باشی و بیدار نفس داری، پس انسان‌های مرده نفسشان گرفته شده، انسان‌های زنده هم اگر در خواب باشند باز نفسش گرفته شده است؛ اما اگر همین انسان‌های زنده بیدار شوند نفسشان به آن‌ها بازمی‌گردد. حالا نفس از نظر فلاسفه فرق دارد، از لحاظ فلاسفه نفس فقط وقتی بدن می‌میرد وجود ندارد و وقتی انسان زنده است چه خفته چه بیدار نفس دارد و مسلماً این نفس، نفس فلاسفه نیست.
بنابراین بنده بسیار با دقت حرف می‌زنم و عرض می‌کنم نفسی که قرآن گفته اصلاً به معنای نفسی که فیلسوفان مسلمان گفته‌اند، نیست.»

اگر مراد ایشان از این عبارات این است که اصطلاح نفس در زبان عرب و لسان قرآن کریم، غیر از اصطلاح فلسفی آنست، این سخن حق است و مطلب تازه ای هم نیست و مفسران قرآن همواره از معانی لغوی و عرفی «نفس» بحث نموده و بسیاری از ایشان تفاوت آن را با اصطلاح فلسفی تذکر داده اند (به عنوان نمونه: رک. المیزان، ج۱۴، ص۲۸۵) و توقّعی هم نیست که اصطلاح یک علم با معنای لغوی و عرفی مترادف باشد.

ولی اگر مراد این است که قرآن جز بدن چیزی از انسان نمی شناسد و همه حقیقت انسان را همان بدن می داند، و معاد وی را نیز خلاصه در آن می کند چنانکه در عبارات قبلی گفته شده بود:
« قرآن جواب دیگری [به سؤال «قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ»] داده و گفته است: «یحییها الذی انشاها اول مره»بگو ای پیامبر به این اعرابی که این استخوان را همان کسی زنده خواهد کرد که اولین استخوان را پدید آورد، خب این یعنی اینکه قرآن مطلقاً به وجود نفس قائل نیست.»
این سخن بسیار دور از حقیقت است. همین که در این آیات اشاره فرموده که در حالت مرگ و خواب نفس انسان توفّی می‌شود (کاملاً گرفته می شود) بهترین دلیل است که از نگاه قرآن حقیقت نفس چیزی وراء این بدن است که در حال خواب و مرگ با وجود باقی بودن بدن آن چیز گرفته می شود.
و اگر این آیه را به آیه شریفه «وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفَّاکُمْ‏ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار» (الأنعام/۶۰) ضمیمه کنیم معلوم می‌شود آن چیز حقیقت خود انسان نیز هست، چون در این آیه توفی (گرفتن کامل) به خود انسان «کُمْ» و نه به نفس وی نسبت داده شده است.

عجیب تر آنکه ایشان در همین عبارات آورده است:
« این آیه می‌گوید تو در ۲ حالت نفس نداری و در یک حالت نفس داری، اگر مرده باشی یا زنده باشی و خفته، نفس نداری؛ اما اگر زنده باشی و بیدار نفس داری، پس انسان‌های مرده نفسشان گرفته شده، انسان‌های زنده هم اگر در خواب باشند باز نفسش گرفته شده است؛ اما اگر همین انسان‌های زنده بیدار شوند نفسشان به آن‌ها بازمی‌گردد… بنابراین بنده بسیار با دقت حرف می‌زنم»

اگر دقّت کنیم ایشان در این عبارات دقیقاً بر خلاف منطق قرآن، حقیقت انسان را «بدن» پنداشته و لذا آیه را بر عکس فهمیده و لذا گفته:‌ «این آیه می‌گوید تو در ۲ حالت نفس نداری و در یک حالت نفس داری» با اینکه از نگاه قرآن کریم «تو» دقیقاً‌ همان نفس است، نه بدنی که بخواهد دارای نفس باشد.»

این عبارت انسان را یاد فرمایش مکرر ملاصدرا و علامه طباطبائی و امثال ایشان از بزرگان می اندازد که می گویند : کسانی که با عالم دنیا زیاد مأنوس اند و به امور مادی خو گرفته اند همواره در فهم آیات قرآن و روایات اهل بیت علیهم السلام ناخودآگاه به اشتباه می افتند.
کجای این آیه می گوید: «تو در دو حالت نفس نداری»؟! این آیه می‌فرماید خداوند تو را که حقیقتت همان نفس است در دو حالت می‌گیرد، امّا اینکه بعد از گرفتن تو، آیا ارتباطت با بدن قطع می‌شود و بدن کلاً فاقد نفس می‌شود یا اینکه هنوز با بدنت در ارتباط هستی؟ کلمه «یتوفّی» در این باره صحبتی ندارد؛ چون ممکن است نفس حقیقتاً توفّی شود ولی نوعی ارتباط را با بدن حفظ نماید.
اتفاقا اگر کسی در آیه تدبر کند می‌فهمد که از نگاه قرآن در حالت خواب ارتباطی با بدن محفوظ است چون قرآن کریم از حالت خواب تعبیر به مرگ نمی‌فرماید و بازگشت نفس را هم در بیداری زنده شدن نمی‌داند، ‌بلکه انسان را در همان خواب نیز زنده تلقی می‌کند؛ بر خلاف عبارت جناب آقای ملکیان که در آن بی‌دقتی شده و چنین وانمود شده که در هنگام بیدار شدن انسان «زنده» می شود و در تفسیر آیه در عبارت ایشان آمده است:
«پس خدا اگر مقدر کرده باشد که نفسش را گرفته‌ایم در خواب بمیرد دیگر نفسش را به او باز نمی‌گردانیم؛ اما اگر مقدر باشد زنده بماند، دوباره نفس را به او بازمی‌گردانیم و زنده می‌شود هنگامی که بیدار شد.»

بگذریم، در هر حال آنچه مسلم است اینکه ایشان _ بر خلاف ادعایشان که می گویند: «بنابراین بنده بسیار با دقت حرف می‌زنم»_ اصلاً با دقّت حرف نمی‌زنند و این آیات هیچ دلالتی بر تعارض نظر حکما با فرمایش قرآن کریم ندارد.

  1. جناب ملکیان در ادامه به مجموعه‌ای ادعاهای بی دلیل می پردازد و مبارز طلبی می‌نماید و در تعریض و کنایه به مرحوم حضرت علامه طباطبائی قدّس سرّه و حضرت علامه حسن زاده آملی مدّظله که همواره می فرمایند: «قرآن و عرفان و برهان از هم جدائی ندارند»، میگوید:

«بنده به شدت مخالفم که می‌گویند قرآن و برهان و عرفان به شدت از یکدیگر جدایی‌ناپذیرند، نه اینکه امروزه این حرف را بزنم، بلکه ۲۵ سال است که این حرف را می‌زنم و کسی که این حرف را می‌زند یا قرآن را نشناخته یا برهان را یا عرفان را یا ۲ تا از این ۳ تا را نشناخته و یا هیچ‌یک را نشناخته، در واقع نفهمیده است که قرآن سخنش چیست، برهان سخنش چیست و عرفان سخنش چیست؟»

در برابر چنین سخنی انسان جز ابراز تعجب و حیرت نمی تواند چیزی بگوید.

آخر کسی که معاد حکمت را در حد کلیات هم درست دریافت نکرده و در تفسیر آیات قرآن هم چنین نسنجیده سخن می گوید و سپس می گوید: «بنابراین بنده بسیار با دقت حرف می‌زنم»، چنین شخص محترمی در فضاهای علمی کجا می تواند برای امثال علامه طباطبائی و علامه حسن زاده شانه کشیده و قدم را هم فراتر نهاده و ادعا کند که ایشان یا قرآن را نشناخته اند یا برهان را یا عرفان یا هر سه را و سپس دیگران را دعوت به بحث و مناظره نماید؟!

ای کاش لاأقل در همین مصاحبه چند کلمه ای سخن دقیق یافت می شد تا کسی از شاگردان این بزرگان انگیزه‌ای برای بحث و گفتگو می یافت.

  1. ایشان در ادامه می گوید:

« در اینجا اسباب تأسف بسیار عمیق من این است کسانی که نه اسلام و نه فلسفه را شناخته‌اند، نظریه‌ی حرکت جوهری ملاصدرا را در کتاب‌های معارف اسلامی جای داده‌اند؛ یعنی نظریه‌ی فیلسوفی که مسلمان بوده است را جزء معارف اسلامی قرار داده‌اند. من به این‌ها می‌گویم اگر فردا این نظریه ابطال شد؛ یعنی یکی از معارف اسلامی باطل شده است؟ (گرچه به عقیده‌ی من همین الآن ابطال شده است.) ثانیاً اگر نظریه حرکت جوهری از معارف اسلامی است، مردمی که قبل از ملاصدرا به دنیا آمده‌اند؛ یعنی ۱۰۰۰ سال قبل از ملاصدرا این‌ها از یکی از معارف اسلامی بی‌بهره بوده‌اند؟ و فقط ۴۰۰ سال پیش که صدرای شیرازی به دنیا آمده معارف اسلامی تکمیل شده است. آیا می‌توان گفت همه‌ی مسلمانان جهان از صدر اسلام تا دوره‌ی صفویه که از صدرای شیرازی این معرفت را از این فقره از معارف را به اطلاع آن‌ها رسانده است، مسلمانان از یکی از معارف اسلامی خود بی‌بهره بوده‌اند. به نظر من چقدر نادانی و جهل می‌خواهد که یک نفر نظریه‌ی جوهری ملاصدرا را در کتاب‌های دانشگاهی به‌عنوان معارف اسلامی تدریس کند و من این را نمی‌توانم بپذیرم.»

نگارنده نمی دانم که آیا جناب ملکیان حرکت جوهری را هم بسان معاد صدرائی فهمیده اند و چنین گفته اند، یا واقعاً معنای آن را به درستی فهمیده و نقدهائی بر آن دارند که باید در جای خود بررسی شود. در هر صورت اکنون مجال بحث بر سر حرکت جوهری و اثبات یا نفی آن نیست.

عرض حقیر درباره قسمت پایانی کلام ایشان است که انتساب حرکت جوهری را به معارف اسلامی بدین سبب انکار کرده اند که:

«اگر نظریه حرکت جوهری از معارف اسلامی است، مردمی که قبل از ملاصدرا به دنیا آمده‌اند؛ یعنی ۱۰۰۰ سال قبل از ملاصدرا این‌ها از یکی از معارف اسلامی بی‌بهره بوده‌اند؟ و فقط ۴۰۰ سال پیش که صدرای شیرازی به دنیا آمده معارف اسلامی تکمیل شده است.».

همیشه در علم منطق می گویند یک قیاس استثنائی در فرضی منتج است که یا تالی آن ابطال شود و یا مقدمه آن اثبات. و البته در مقام مغالطه می توان اثبات مقدم یا ابطال تالی را حذف نمود. جناب ملکیان در اینجا فقط یک قضیه شرطیه ادعا کرده و دلیلی بر ابطال تالی نیاورده و گفته اند: «اگر حرکت جوهری از معارف اسلامی است، پس مردم قبل از ملاصدرا در آن هزار سال از این معرفت اسلامی بی بهره بوده اند».

پاسخ این است که: آری! واقعاً تا قبل از ملاصدرا عموم علمای اسلامی از این معرفت بی بهره بوده اند و به همین سبب در فهم بسیاری از آیات و روایات به خطا می رفتند.
گویا جناب آقای ملکیان به تفاوت دو باب مسائل فقهی و مسائل معرفتی التفات ننموده‌ و ندانسته‌اند که در مسائل فقهی نفهمیدن مخاطبان گاه مستلزم تأخیر بیان از وقت حاجت است که بر حکیم قبیح می‌باشد ولی در مسائل اعتقادی و معرفتی اگر نقص از ناحیه مخاطب و متعلّم باشد، دیر فهمیدن هیچ محذوری کلامی و عقلی ندارد.

مگر قرآن و دین اسلام کتاب داستان و قصه است که از همان روز نزول همه مردم همه آن را بفهمند؟! مسلما قرآن اسرار و دقاق فراوان داشته و دارد و در طول سالها به تدریج معارف آن برای انسانها آشکار می شود و همانطور که واقعیت عینی تاریخ و علم نشان می دهد در هر عرصه‌ای از معارف که بشر قدم نهاده، هر قدر پیش رفته باز هم قرآن را در گامی جلوتر و صاحب معارفی عالی‌تر مشاهده نموده که عجائب اش پایان نمی‌پذیرد و لذا حضرت أمیرالمؤمنین علیه السلام در وصف قرآن فرمودند: إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ‏ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُه‏.

.


.

تأملی در کلام آقای ملکیان در باب «تطابق یا عدم تطابق قرآن و عرفان و برهان»

حجت الاسلام والمسلمین محمد حسن وکیلی

.


.

24 نظر برای “تأملی در کلام آقای ملکیان در باب «تطابق یا عدم تطابق قرآن و عرفان و برهان»

  1. بعد از اینکه متلکلمین و علما شیعه روشن کرده اند معاد صداریی تناقض اشکاری با شرع مبین اسلام دارد

    دیگر توجیه و تطبیق ان کار شایسته ایی نیست

    ملاصدرا یک جسم فرض کرده گفته معاد با همان جسم محشور می شود ولی همان جسم رو غیر مادی در نظر گفته

    بعد ما فکر می کنیم صدرا نابغه دهر بوده

    این که همان غیر جسمانی بودن معاد از منظر ادیان ابراهیمی است
    ایا با عوض کردن الفاظ چیزی تغییر می کند؟؟

    در باب حدوث و قدم هم همین مطلب جاری است

    تمام فلاسفه اشراق و مشا و… معتقد هستند عالم قدیم هست و خدا جهان را خلق نکرده

    ملاصدرا اومد گفت جهان حادث زمانی هست طبق حرکت جوهری

    خب هر کس برای اولین بار با این عبارت روبرو شود فکر می کند صدرا یک حرف جدید و مطابق با شرعیت زده ولی وقتی ببنیه این زمان از نظر صدرا انتها نداره و هر روز نو می شود و این زمان منتج به همان قدیم زمانی می شود می بینید حرف همان حرف هست ولی الفاظ عوض شده تا متشرعه فریب داده شوند

    1. واقعا اگر کسی چند کلاس

      فلسفه صدرایی خونده باشه…

      یا آراء خنده دار متکلمین در باب معاد رو که خلاف عقل و خلاف قرآنه رو دیده باشه،

      مساله براش واضح رو روشن میشه…

    2. سلام علیکم ، فلاسفه مشا و اشراق اعتقاد دارند جهان قدیم است و نیاز به خالق ندارد ؟! بخش اولش را میپذیرم ، با بخش دوم ، یعنی خالق نداشتن چه کنم ؟! این که فاجعه است!

      ملاصدرا گفت جهان حادث زمانی است ؟! این یک جوک آکادمیک است ، واقعا چقدر از حرکت جوهری و اسباب و لوزام آن میدانید ؟! شاگرد خلف استاد ملکیان هستید! هر لحظه حدوث زمان چه ارتباط منطقی با قدیم بودن زمان دارد واقعا ؟! صدرحمت به ملکیان!

  2. جناب وکیلی هم که بارهان در مناظرات با متکلمین شکست خورده اند

    همان فن و حربه ترفند قدیمی را در اینجا هم به کار برده اند که هر کس انتقادی و سخنی باب میل اقایان نگوید وی را متهم به نافهمی می کنند

    در اینجا هم گفته است که ایا علامه ! حسن زاده و علامه طباطبایی نفهیده اند و تو ملیکان فهمیدی؟

    علامه جعفری چه زیبا فرمود:
    اگر اصل را با وجود و موجود را واحد شخصی عقیده کردی، اعلم دورانی اگر چه الف را از باء تشخیص ندهی… و بالعکس، اگر راجع به وحدت موجود اظهار نظر کنی، جاهل‏ترین مردمی اگر چه اعلم دوران باشی!!!

    مبدأ اعلی/ ۷۴

  3. حرف برادر وکیلی درباره معاد درست نیست و حتی آقای مطهری هم به تفاوت معاد صدرایی و قران اذعان دارد. یعنی صدرا نمی تواند معاد قرانی را اثبات کند.
    اما درباره بحث نفس حق با ایشان است نه ملکیان.
    درباره حرکت جوهری هم ایرادی ندارد که در کتاب معارف بیاید. اشتباه بودن حرکت جوهری نظر ایشان است. شاید خیلیها قبول داشته باشند. مثل این می ناند که کسب بگوید برهان وجوب و امکان باطل است پس در کتاب های الاهیاتی و معارفی باید حذف شود.

    1. جناب آقای وکیلی ۴ جلسه مفصل درباره هماهنگی معاد صدرایی با معاد قرآن سخنرانی کردند که در اینترنت صوت اش موجود است.

      اون ها رو گوش بدید لطفا، بعد قضاوت بفرمایید.

  4. سلام

    خیلی علمی و دقیق و زیبا فرمودند آقای وکیلی.

    واقعا بی دقتی در کلام آقای ملکیان زیاده.

  5. تنها باید به حال آنان که از ده ها تعجب و علامت تعجب در نقدهایشان استفاده می کنند متعجب بود. آنهایی که حرمت علم را ندانسته و در نقد علکی حرمت ناقد را.
    چه بخواهیم چه نخواهیم فضای حاکم جامعه حوزوی این چنین است.
    ضایع کن تا فائز شوی

    1. استفاده از علامت تعجب بد است

      یا نقد اندیشه ها با عجیب ترین متد و روش غیرعلمی و غیردقیق که آقای ملکیان

      در باب قرآن و فلسفه صدرایی روا داشته ؟؟!!

  6. با سلام
    در جواب دوستانی که نظر دادند چند نکته عرض می کنم:
    ۱- در کجا، متکلمین روشن کردند که معاد صدرایی «تناقض» با قرآن دارد؟ آیا شما معنا و شروط تناقض را میدانید؟ اگر میدانید پس از روی علم چنین حکمی ندادید. اگر نمیدانید پس در اصل حکم کردنتان خاطی هستید

    ۲- آیا بنده هم می توانم بگویم چون ملحدین، تناقضات اسلام و قرآن و تشیع را روشن و آشکار کردند پس دیگر توجیه و دفاع شما از اسلام و تشیع کار شایسته ای نیست؟

    ۳- از سویی بحث از معاد جسمانی می کنید از وی دیگر حرف از معاد مادی!
    این نشان می دهد همه چیز را خلط کردید و معاد مادی و جسمانی را یکی میدانید. بهتر است اول حرف را خوب بفهمید بعد نظر از روی دقت بدهید نه از روی احساس.

    ۴- روشن است معنای قدیم و حادث را متوجه نشدید. کسی که نهایه و بدایه را خوانده باشد چنین حرفی نمیزند. اگر به تعریف حادث و قدیم رجوع کنید متوجه تناقض گویی خودتان می شوید

    ۵- منظورتان از متکلمانی که با جناب وکیلی بحث کردند و شکست دادند کیست؟! اگر جناب میلانی مد نظرتان است که ایشان حتی ابتداییات کلام و حدیث اهلبیت را هم نمیداند. خوب است ارزش کلام و متکلمین را حفظ کنید.
    ضمن اینکه هر کس مناظره ایشان با جناب میلانی را گوش بدهد طفره رفتن آقای میلانی از سوالات ساده جنا وکیلی را به وضوح می بیند

    ۶- شهید مطهری به «تفاوت» معاد صداریی و قرآنی اشاره کرده نه تعارض یا تفاوت آن دو!

    همین اندازه برای اهل دقت کافی است

  7. به تعبیر حکیم ملاهادی سبزواری در اول اسرار الحکم فهمیدن حرف مردم مهم است نه رد کردن آن /همیشه اصل بر این باید باشد که کسی حرف کسی را رد نکند بلکه مطلبی که خودش فهمیده را ارائه دهد ومقایسه بین فهم ها را به صاحبان اندیشه واگذارد /واین از جناب ملکیان زیبنده تر بود /با احترام

  8. کسی که با آراء و انظار هر دو بزرگوار آشنا باشد اقرار خواهد نمود که:
    ۱٫ دلبستگی‌های روانی و محیطی ناقد نسبت به افرادی خاص، او را وا می‌دارد تا هر آن‌چه ایشان گفته‌اند را تصحیح کند اگر چه توان تصحیح نقیض آن گفته‌ها را نیز دارد.
    ۲٫ بعضی از سخنان جناب ملکیان نیز ریشه در مبارزه با همین ارادت‌های بدون پشتوانۀ عقلی دارد.
    ۳٫ متأسفانه امروز انسان‌های حقیقت‌طلب، بیشتر از هر چیزی به عالمان بدون تمایل نیاز دارند و کمتر از هر چیزی به ایشان دست می‌یابند.

    گر طمع در آینه بر خاستی
    در نفاق آن آینه چون ماستی
    گر ترازو را طمع بودی به مال
    راست کی گفتی ترازو وصف حال

  9. اقای ملکیان همه چیز را برای خود مسلم گرفته و صحبت می کند و هیچ توضیحی هم برای مدعای خود نداده بعد می گوید من حرفم را صریح گفتم؟؟؟!!!

  10. بنده نمی خواهم به تمام مطالبی که در اینجا مطرح شده بپردازم فقط چند نکته کلی را مطرح میکنم و یا از علامه وکیلی میپرسم یا از دوستانی که به آقای ملکیان اشکال کرده اند:استاد ملکیان سالیان درازی است که افکار خود را تا جایی که امکان داشته شفاف گفته اند و علیرغم سختی ها و هزینه هایی که اینگونه ابراز عقاید در جامعه دینی به ویژه جامعه دارای حکومت دینی مثل کشور مادارد باز ایشان حرف های خود را صریح مطرح کرده و بزرگواران را به مناظره طلبیده.استاد ملکیان قید دینی را برای نوع روشنفکری خود نمی پسندند و بارها اعلام کرده اند که در جستجوی حقیقت اند آن هم با برهان عقلی.زمانی که استاد ملکیان به مسائل معرفت شناسی و کلام میپردازند و اشکالات اساسی را مطرح میکنند این بزرگواران سکوت اختیار میکنند و حرفی نمیزنند اما به محض اینکه بحث وارد مسائل جزئی کلامی میشود (و اشکالاتی حقیقتا به بیان استاد ملکیان در این زمینه هست )به یکبار همه این جریان ها با وجد خاصی وارد بحث میشوند و گمان میکنند تمام اندیشه استاد ملکیان را زیر سوال برده اند. در همین جا هم باز میبینیم به ادعای اصلی استاد ملکیان که سالها در جاهای مختلف مطرح کرده اند پرداخته نمی شود و انهم اینکه فیلسوفان مسلمان نتوانسته اند همان اولیات دین را به گونه ای اثبات کنند که عقلایی همچون استاد ملکیان نتوانند در انها خدشه کنند .علامه وکیلی که سهل است بزرگترانشان هم نتوانسته اند . حال می ایند در اینجا مینویسند در سخنان ملکیان چیز دقیق یافت نمی شود تا به ان پاسخ گفته شود.شما بزرگواران فعلا تکلیف خودتان را با مساله عقل و برهان روشن کنید (قران و عرفان فعلا برای خودتان )اگر عقل وبرهان را قبول دارید بیایید مساله وجود خدا ،علت خلقت ،کیفیت خلقت،نبوت عامه و اصلا ضرورت نیاز به دین ،نبوت خاصه و حقانیت قران و صدها مورد اینچنین را با برهانی که امثال ملکیان ها نتوانند در مقدمات ان خدشه کنند را اثبات کنید بعد بروید سراغ نفس و معاد و جمع کردن بین قران و برهان و عرفان.
    یک سری ادعا های گزاف نیز در عبارات علامه وکیلی یافت میشود بدون هیچ دلیلی یکی اینکه مرحوم صدرا با اثبات اصول استوار فلسفی نشان داد که می شود معاد مشتمل بر عالمی جسمانی باشد ، با کدام اصول استوار فلسفی؟ دوم فرمودند همان طور که واقعیت عینی تاریخ و علم نشان می دهد در هر عرصه ای از معارف که بشر قدم نهاده هر قدر پیش رفته باز هم قران را در گامی جلوتر و صاحب معارفی عالی تر مشاهده نموده ، اگر میشود نمونه هایی از این واقعیت عینی به ما هم نشان دهید .بماند بسیار مسائل دیگر

    1. اتفاقا این پیشنهاد بسیار خوب است…

      دوستان عزیزی که آقای ملکیان را می بینند به ایشان بگویند که درباره

      اثبات عقلی خدا
      و بحث درباره براهین اثبات خدا

      با اقای وکیلی مناظره مکتوب انجام بدن.

    2. جناب مجتبی بهداد
      با سلام
      بنده از مطالب استاد ملکیان استفاده می برم و خواهم برد و ارادت ویژه ای هم دارم.
      اما بزرگ کردن و بت کردن افراد اصلا درست نیست.(بگذریم از طعنه تحقیر آمیز و دور از ادب شما به جناب وکیلی با لفظ علامه)
      جناب ملکیان هم قدیم یک ادعایی کردند و حتی شرط سنگینی برای اثباتش گذاشتند و یکی از طلاب موسسه امام جواب دندان شکنی به ایشان داد و کتاب مطابقت صور ذهنی با خارج را نوشت که الحق کتاب دقیقی است.
      باور ندارید بروید از خود استاد بپرسید جریان این کتاب چه بوده….
      اتفاقا جناب استاد ملکیان هم حرفهای سست کم ندارند.
      خوب است حضرتعالی هم فلسفه را نزد اهل فن بیاموزید نه اینکه مانند برخی تفکیکیان، نخوانده و درس ندیده نقد کنید
      موفق باشید

      1. با سلام به محسن عزیز اگر شما مطلب بنده را دقت می فرمودید من داخل پرانتز گفته بودم حرف اقای ملکیان در این زمینه درست نیست و ضعیف است نشان میدهد برای شما بت هایی وجود دارد و الا استاد ملکیان برای من بت نیست .اما اینکه فلسفه را هم بخوانیم کاملا درست است و ما هم همین کار را انجام میدهیم اما به کتابهای بزرگواران فلسفه اسلامی که رجوع میکنید همان ابتدائیات دین را نمی توانند برای جوان نسل امروز ( که ما هم یکی از آنها هستیم ) اثبات کنند.هرچقدر در آثار علامه طباطبایی و شهید مطهری و اقای جوادی و مصباح گشتم در مسائلی مانند هدف خلقت و کیفیت خلقت و نسبت این خالق با مخلوق و علت ضرورت دین و نبوت چیز قانع کننده ای نیافتم بماند
        مسائل معرفت شناسی .تمام ارادتی که بنده به آقای ملکیان دارم برای مطرح کردن این مسائل از ۲۰ سال پیش تا الان است که کسی خیلی جرات مطرح کردنش به این شکل را نداشت و روشنفکران دیگر هم در چارچوب روشنفکری دینی نظریه پردازی می کردند .

        1. سلام علیکم آقای بهداد. صحبت‌های شما نشان می‌دهد که دنبال جیز دیگری هستید. وگرنه در کتاب‌های عالمانی که فرمودید از قضا مهم ترین مباحث همین‌ها هستند. مثل کتاب نیاز بشر به دین آیت الله جوادی آملی. مسائل معرفت‌شناسی هم که در کتاب اصول و روش رئالیسم مطرح شده. و انبوهی از کتاب‌ها که بعید می‌دانم همه را مطالعه کرده باشید.
          فرمودید آقای ملکیان برای شما بت نیستند اما سراسر کلامتان مملو از تعریف از ایشان است. بت بودن شاخ و دم که ندارد!
          اینکه فرمودید:
          زمانی که استاد ملکیان به مسائل معرفت شناسی و کلام میپردازند و اشکالات اساسی را مطرح میکنند این بزرگواران سکوت اختیار میکنند و حرفی نمیزنند اما به محض اینکه بحث وارد مسائل جزئی کلامی میشود (و اشکالاتی حقیقتا به بیان استاد ملکیان در این زمینه هست )به یکبار همه این جریان ها با وجد خاصی وارد بحث میشوند ….
          بزرگوار مشکل اینجاست که در مسائل معرفت شناسی مشرب و مبنای جناب ملکیان فرق می‌کند. ایشان خودشان گفته اند شیفته غرب هستند. کسی که غرب و بودا می‌خواند و دین را با دیدگاه های خودش تفسیر می‌کند معلوم است که نباید به وی نقد کرد. ایشان در یکی از مطالبشان در همین سایت صدانت گفته بودند: بنده به اقتفای اسپینوزا و یک نفر دیگر اصلا قبول ندارم معجزه رخ داده! خوب چنین کسی تخصصا از موضوع خارج است. به قول معروف نمی‌شود با او حرف زد.
          ان شاالله موفق و سلامت باشید.

  11. بسیار عالی بود

    آقای وکیلی…

    بسیار جالب بود.

    آقای ملکیان اگر جوابی دارند لطفا مکتوب جواب بدهند…

  12. حالا کاری نداریم که صدرا موفق شده که معا جسمانی را استدلالی کنه یا نه اما چیزی که واقعا مشخصه عدم فهم صحیح آقای ملکیان از فلسفه صدرایی و از این بالاتر از آیات قرآنه.

  13. فلسفه همیشه دشمن داشته است، نه تنها در بین متکلمین واخباریون اسلام، بلکه در مسیحیت، یهود دشمن داشته است. اسپینوزا آواره شد، در مسیحیت چه فیلسوفانی که به دار آویخته شدند ابن سینا تکفیر شد. ملاصدرا هم که تبعید شد. فیلسوف اگر بخواهد راحت و آزاد حرف بزند، با مشکل مواجه می شود بنابراین امروز را باید قدر بدانیم که فلسفه در همه جا درس داده می شود.
    برای فهم بهتر فلسفه “ملاصدرا “بهتراست دروس فلسفه علامه حسن زاده آملی را که توسط استاد صمدی آملی(از شاگردان ایشان) در سالیان گذشته تدریس شده است ،گوش دهید…شنیدن دروس خالی از لطف نیست …مخصوصا مباحث مربوط به معاد جسمانی و دیگر مباحث از نظر ملاصدرا…

  14. متاسفم که شیخ بجای بحث علمی موضوع را در حد کوبیدن شخصیت جناب ملکیان پایین آورده است و جملات ایشان را مورد تمسخر قرار داده است. این روش بحث آکادمیک نیست. ادب و احترام به نظرات طرف مقابل در فهم سخن موثر است. خداوند نیامرزد کسانی را این روش کوبیدن برای پیروزی در بحث را با مارکسیستها وارد کشور ما کردند.
    بنظر من که گویا مورد نظر شیخ هم بوده فیلسوفان اسلامی به دنبال اقبات معاد از طریق فلسفه نبوده اند بلکه در یک تحقیق با اصطلاح غربیها آپو لو جتیک خواسته اند برای اعتقادات خود توجیه فلسفی بیابند. اما علیرغم تلاش فراوان بعلت ساختار فلسفه بعنوان یک ابزار فهم از ابن سینا تا صدرا مشکل زیادی با اثبات معاد جسمانی مورد نظر معارف دینی داشته اند و بهمین دلیل مورد بی مهری هم عصران فقیه مقتدرخود قرار گرفتند و بهای آن را از تکفیر تا تبعید پرداختند.
    اول اینکه فلسفه و منطق علومی غیر دینی ، و مخلوق انسان بوده که از یونانیان برای فهم متن وحی به عاریت گرفته شده است و با اضافاتی جزو لاینفک علوم اسلامی شده است. استفاده از علمی مخلوق عقل انسان برای فهم پیام وحی از اول دوره عباسیان توسط اشعریان مورد شک و شبهه قرار گرفت . بعنی همین علم منطقی که جناب شیخ برای کلام خود بکار گرفته است روشی انسانی برای اثبات یک امر وحیانی است که بکارگیری آن توسط هیچیک از ائمه هم توصیه نشده است . پیام وحی در رابطه ای چهره به چهره با مخاطب توسط پیامبر ص خوانده میشد اما با گذشت صد سال بصورت متنی تاریخی، نوشته و بدون حمل محیط خلق پیام در آمد که معتزلیان برای فهم یکسان از آن ناچار به استفاده از علوم یونانی شدند.
    علم فلسفه لا اقل بلحاظ تجزیه تمامی ملکولها ( تمامی اتمهای جدول مندلیف) واختلاط بدن انسان و همه موجودات عالم پس از مرگ نمی تواند بپذیرد که معاد جسمانی می تواند اتفاق بیافتد. یعنی پذیرش آن ناقض اصول فلسفه میشود. بنابراین آنچه باور ما را در این باره می سازد فقط عبارت و قول قرآن است و بس.
    فیلسوفان اسلامی از ترس محدثان و فقهای مقتدر قادر نبودند به صراحت نظر خودشان را بگویند و همین در لفافه هم برایشان مجازات های سنگین داشت.
    و اما اینکه معارف اسلامی شامل یافته های علمی میشود با خیر هم معضل بزرگیست .شیخ به امر مهم خصیصه ابطال پذیری علم توجه نداشته است. در حالیکه جناب ملکیان از باب اتصال تفسیر متن به علم روز نگران است چون پیام وحی را متزلزل می کند. حکمت صدرایی هم یک یافته علمی است که امکان نفی و اثبات دارد. بنظرم علمای ما با علم برخوردی انتخابی اتخاذ کرده اند. حکمت صدرایی حالا که پس از ۴٠٠ سال بدردشان میخورد در زمره علوم اسلامی می گیرندو هرچه از علم را نخواهند پس می زنند. همه ما این روزها درگیرموضوعاتی از قبیل طب اسلامی و غیره هستیم که همه یافته های علمی زمان خودشان بوده اند وامروز با امور اقتصادی عده ای پیوند خورده و راهی بازار معارف اسلامی شده اند. مثال دیگر اینکه با یافته های علمی سلکتیو قرآن را تفسیر می کنند اما وقتی سروش بکارگیری علم
    روانشناسی و خوابگزاری را پیشنهاد می کند بر او می تازند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *