هادی خسروشاهین: داوود فیرحی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران در گفتوگو با مهرنامه اولویت داعش را توسعه سرزمینی میداند و معتقد است که اینگروهها دو گونه خلافت را تعریف میکنند؛ یکی خلافت در جغرافیای واقعی که باید حفظ شود اما برای اینکه خلافت گونه اول را حفظ کنند، یک نوع خلافت دیگر با نام « قلب-امارت » را تعریف میکنند. به این معنی که هرکسی در هرکجای دنیا زندگیمیکند برای خودش یک امارت، نماینده و تابع خلیفه است. به اعتقاد وی خلافت داعش به قبل از دوران عثمانی یعنی به دوران احیای عصر عباسی، عصر هارونالرشید، مامون و… بازمیگردد. شاید به تعبیری دیگر خلافت داعش ماجرا را به کمی قبلتر از صدر اسلام بازگرداند؛ قبل از اینکه یک جهان اسلام متحد متمرکزی وجود داشت؛ بنابراین جاذبه دارد. این بازگشت به قبل از نظام وستفالی است. فیرحی در جای دیگری از این گفتوگو ایده داعش را برگرفته از عملگرایی این گروه در جذب مقهورین شبکه جهانی میداند و میگوید: بحث داعش فراتر از مارکس، یا لنین است زیرا آنها بشارت آزادی ملتها را ندادند اما البغدادی بشارت یک نوع سعادت یا آزادی تکتک بشریت را داد. مساله یک جوری از nationها عبور میکند. داعش مفهوم کل ملت را میشکند و روی تشکیلات نفوذ میکند.
قبل از حوادث تروریستی که در پاریس رخ داد، تصور میشد داعش برخلاف مسیری که القاعده دنبال میکرد و به دنبال یک گروه شبکهای بود تا در سراسر جهان اقدامات و تحولات خود را پیش ببرد، به دنبال یک جای پا یا برقراری یک نوع خلافت در جغرافیای مشخصی است. ولی تحولات فرانسه نشان داد که داعش به نوعی دو استراتژی را با هم پیش میبرد. به معنی آنکه بازی شبکهای و خلافت در جغرافیای مشخص (قلمرو سرزمینی) را به صورت همزمان به پیش میبرد. نظر شما در این باره چیست؟
برداشتم این است که اولویت داعش توسعه سرزمینی است و براین اساس اهداف خود را پیش میبرد. بنابراین اگر در جاهای دیگر هم قصد انجام عملیات داشته باشد، به منظور حفاظت از قلمرو سرزمینیاش این کار را انجام میدهد. در اصل ماهیت استراتژی عملیات داعش با القاعده و گروههای دیگر فرق دارد. درست است که در این میان شباهتهایی وجود دارد که آن هم به تهدید دشمنانی برمیگردد و در سرزمینهای خود با آنها رودررو میشوند. این استراتژی همیشه و از قدیم در گروههای تروریستی وجود داشته است؛ به طوری که در هر جایی که احساس میکردند مخالفینشان تهدیدی برای موقعیت آنها محسوب میشوند، در جامعه خودشان با آنها مبارزه کنند. به خاطر دارم در سال ۱۹۹۱ – جنگ کویت- شبکه الجزیره با یک سرباز آمریکایی گفتوگویی کرد؛ یکی از پرسشها این بود که چرا به خاورمیانه آمدی؟ و او پاسخ داد ما قصد داریم با دشمن در منطقه خودش درگیر شویم تا در آینده مجبور نباشیم. در واشینگتن یا نیویورک از خودمان دفاع کنیم. همان موقعها در شبکههای اجتماعی پیغامی پخش شد که بعدها معلوم شد از سوی بنلادن منتشر شده است. در این پیغام تاکید شده بود ما نیز با دشمنان غربیمان مشابه خودشان رفتار میکنیم و همینکار را با شما میکنیم؛ یعنی با دشمنان غربی خود در منطقه خودشان درگیر میشوند. این استراتژی مهم است. اما اقدامات داعش عبارت است از یارگیری در مناطق اروپایی، آمریکایی و کشورهای دیگر برای حفاظت از مرزهای جغرافیایی که در دست دارند. قبول دارم که این استراتژی همزمان در حال شکلگرفتن است، اما موضوعی که برای داعش از اهمیت ویژه برخوردار است، حفظ غرافیاست. برای اینکه قلمرو خود را حفظ کند، این اقدامات را انجام میدهد.
جناب دکتر! چرا این جغرافیا مهم است و از آن مهمتر آنکه در مرکز ثقل این قلمرو سرزمینی، موضوعی به نام خلافت قرار میگیرد که برای تودهها نوعی نوستالژی دارد؟
چنین موضوعاتی از گذشته تاکنون نیز در ادبیات گروههای رادیکال مفهوم خاص خود را داشته است. آنها دو گونه مهاجرت را در نظر میگیرند، یکی مهاجرت جغرافیایی و دیگری مهاجرت قلبی. بنابراین، این گروهها دو گونه خلافت دارند؛ یکی خلافت در جغرافیای واقعی یعنی روی زمین، یکی خلافتی که در دلهاست، مجازی است و مرزهایشان در دل آدمهاست. به همین دلیل، بحثی که به وجود میآید این است که هر تکه از این جغرافیا سعی میکند خود را به خلافت ملحق کند و مثلا بخشی از بوکوحرام، صحرای سینا یا جاهای دیگر باشد. چون در جغرافیا هستند، برای آنها فاصله اشکالی ندارد.
یعنی معتقدند هرکجا توانستند زمینی را تصرف کنند، دست خودشان است. اما در ذهنشان یک خلافتی وجود دارد که به اعتبار تعداد انسانها است. به عنوان مثال، این گروهها مباحث دارالاسلام و دارالکفر در نظریه لاسیک خلافت را مجازی کردند. براین اساس یک جوان مسلمانشده در دل پاریس، میلان، واشینگتن و… هم یک پایگاه یا امارت مجازی برای خلافت است.
بنابراین اینگروهها دو گونه خلافت را تعریف میکنند؛ یکی خلافت در جغرافیای واقعی که باید حفظ شود اما برای اینکه خلافت گونه اول را حفظ کنند، یک نوع خلافت دیگر با نام قلب-امارت را تعریف میکنند. به این معنی که هرکسی در هرکجای دنیا زندگیمیکند برای خودش یک امارت، نماینده و تابع خلیفه است. این گروهها برای اینکه هویت خود را اثبات کنند و چنین مرزهای مجازی بوجود میآورند، مثلا یک مسلمان فرانسوی در عین حال که در داخل فرانسه است، به لحاظ روانی در آن نیست؛ در عین حال که در بیرون خلافت است، درون خلافت است. بنابراین سعی میکند دفاع کند، همانند مجاهدی که به قول خودشان در موصل، رقه و جاهای دیگر براساس این تفکر چنین اقداماتی را انجام میدهد. بنابراین اصطلاح قلب-امارت بسیار مهم است. یعنی در عین حال که بیرون خلافت هستند، داخل خلافت هستند. براین اساس این گروهها سعی دارند با توسعه مرزهای مجازی از مرزهای جغرافیایی حفاظت کنند.
اگر بحث خلافت جغرافیایی داعش را در نظر بگیریم، این جغرافیا در منطقه خاورمیانه واقع شده است؛ منطقهای که از امپراتوری عثمانی و دوران شکوه و عظمت امپراتوری یا تمدن اسلامی دربرابر مواجهه با تمدن غرب برآمده است. بعد از فروپاشی این امپراتوری، با تجربههای ناکام و شکستخوردهای چون سکولاریزم، مدرنیزاسیون یا تحولاتی همچون بعثیسم و… مواجه بودیم که عملا کشورهای منطقه را با وضعیت عقبافتاده، ورشکسته و ناکارآمد مواجه کرده است. آیا خلافتی که داعش مطرح میکند – از این حیث که دارد قضیه را به دوران طلایی گذشته بازمیگرداند که دوران شکوه تمدن اسلامی است- میتواند جذابیت داشته باشد؟
ببینید! خلافت داعش بحث را به قبل از دوران عثمانی یعنی به دوران احیای عصر عباسی یعنی عصر هارونالرشید، مامون و… برمیگرداند. شاید به تعبیری دیگر خلافت داعش ماجرا را به قبلتر از عثمانیها بازمیگرداند. چون خیلیها با دولت عثمانی حتی در زمان خودش، مخالفت داشتند، در زمان عثمانیها، جنبش
وهابی برای مقابله با عثمانی شکل گرفت. از سوی دیگر، ادبیاتی مثل ابراهیم پاشا، استقلال مصر و حتی بحث تقسیم جهان اسلام به ایران و عثمانی با یک نوع گرایش ضدعثمانی همراه بود. این گروه سعی میکند به خیلی قبل از اینها برگردد. قبل از اینکه یک جهان اسلام متحد متمرکزی وجود داشت؛ بنابراین جاذبه دارد. این بازگشت به قبل از نظام وستفالی است.
این بازگشت به قبل از نظام وستفالی یا احیای عصر عباسی، به دلیل امنیت، توسعه و رفاه آیا یک حالت نوستالژیک برای تودههای عرب خاورمیانه دارد؟
بله. این نوستالژی، خود را به دو صورت نشان میدهد. یکی از آن در ضعیفترین منطقه به سرزمین خلافت تبدیل میشود؛ مثلا در آفریقا (نیجریه) یا صحرای سینا که همیشه حاکمیت ضعیف است این اتفاق میافتد. اما در کشورهایی که حاکمیتهای موجود قوی هستند و قدرت دارند، به حوزههای مجازی تبدیل میشود. حوزههای مجازی میل تبدیل شدن به حوزههای واقعی را دارند. مثلا آسیای مرکزی را تصور کنید؛ آدم احساس میکند غیر از بوکوحرام و گروههای دیگر که به داعش پیوستند و خودشان را نیروهای همسوی داعش اعلام کردند، اگر بنا باشد، سرزمین دیگری استعداد آن را داشته باشد، احتمالا آسیای مرکزی-نزدیک مرزهای چین- است. چون آنجا فضای مجازی در حال سنگین شدن است و به نظر میرسد این گروهها روزی بتوانند در آنجا
هم برای خودشان جغرافیایی داشته باشند. هرکجا که مرزها به لحاظ امنیتی و اقتداری محکم هستند، فضای مجازی وجود دارد تا هرکجا که این گروهها غلیظتر و مرزها ضعیف میشوند، میل به اعلان موجودیت دارند و به صورت واقعی درمیآیند. این نوستالژی وجود دارد و در ابتدا در حاشیههای دور، مرزهای مجازی خود را شکل میدهد و بعد این حاشیهها دانهدانه به هم میپیوندند و در جاهایی که نزدیک هستند احتمال ایجاد جغرافیای جدید هم برای آنها وجود دارد.
اگر سیر تکوین این نوع بنیادگرایی که جنبه رادیکال هم پیدا میکند را نگاه کنیم، درواقع جریانی که از رشیدرضا شروع شده و جلوتر آمده و به نسخههای جدید، اخوانالمسلمین زمان سیدقطب، به القاعده و بعد به داعش میرسد. داعش محصول یک تجربه ناکام بنیادگرایی رادیکال است. داعش از گذشته این بنیادگرایی رادیکال چه چیزهایی را اخذ کرده است؟
تمام شکستهایی که رادیکالیزم مذهبی داشته، برای داعش تبدیل به تجربه تکنیکی شده است. داعش به خوبی میتواند از دو چیز بهره ببرد، یکی از پتانسیل تکنولوژی مدیریت مدرن و شکستهای قبلی استفاده میکند. داعش میتواند به همه رادیکالهای قبلی بگوید که مسیر شما شکستخورده است و آنچه ما طرح میکنیم تنها آلترناتیو بیرقیب است چون به جای اینکه در دل مثلا رئیسجمهور مصر هراس بیندازد، میتواند این هراس را جهانی کند. بنابراین، مجموعه ذلیلشدگان یا مجموعه مقهورین یا تحقیرشدگان، فرصتی پیدا میکنند که از همه جهان به این جمع بپیوندند. یعنی حتی کسانی که قبلا مسلمان نبودند به اسلامگرایی تشویق میشوند. هرکسی جایی ظلمی به او شده است، برای پاسخ به ظلم به این گروهها میپیوندد.
جناب دکتر! اینجا این بحث مطرح میشود؛ وحشت و رعبی که داعش آن را جهانی میکند، در حوزه پراتیک چطور اتفاق میافتد؟
در حوزه پراتیک از طریق جذب کل مقهورین شبکه جهانی اتفاق میافتد؛ یعنی جایگزین شبکه کارگری که در مارکسیزم بود میشود. از طریق جذب کل مقهورین جهانی در دو شبکه؛ یکی شبکه جغرافیایی واقعی و دیگری شبکه جغرافیایی مجازی. چون جغرافیای مجازی آسانتر است، بیشتر میتواند نیرو جذب کند و آنها برای اینکه بتوانند اثبات کنند اینها جزو سپاهیان نامرئی خلیفه هستند، عملیاتی انجام میدهند که عقب نمانند بنابراین رقابتی پیدا میشود. مثلا میگویند سمپاتهای خلیفه در فرانسه این اقدام را انجام دادند، شما در آمریکا باقی ماندید. در این موقعیت آنها نیز تصمیم میگیرند یک اقدامی انجام دهند. مثلا قصد دارند، نشان دهند که در جاهای دیگر هم سمپاتها چنین کارهایی انجام میدهند تا خودشان را اثبات کنند.
این شبکه مجازی را القاعده هم داشت، چه فرقی با داعش دارد؟
القاعده خلیفه متمرکز نداشت تا بتواند چنین اقداماتی را انجام دهد. القاعده یک جور خصلت networking خاصی داشت. اگر دو سیستم گلدکوئیستی و نتورکینگ را یکجا جمع کنید، آن وقت میتوانید به راحتی سیستم داعش را متوجه شوید. یک جور مرکزیت در مرکز وجود دارد و یک جور لامرکزی در بیرون است اما هرکدام از عملیاتهایشان به نفع مرکز است. در داخل خود سیستمهای داعش هم اینطور که نگاه میکنیم، امارتها مستقل عمل میکنند حتی گردانها یعنی کتائبش هم مستقل عمل میکند. این یک جور مهارتی است که گروه داعش پیدا کردند.
یعنی در القاعده اینگونه نبود؟ چون همه از بنلادن و به صورت شبکهای عمل میکردند.
خیر. شبکههای مجموعه همیشه اینگونه نبود و تفاوت وجود دارد. این گروه خلیفه نوستالژیکی درست کرده که صدبرابر اینرسی بیشتری از القاعده دارد. بنلادن در بهترین حالت، یک جنگجو یا مجاهد حساب میشد اما اینجا خلیفه مرکز ثقل عالمی است که این عالم مقهورین یا ذلیلشدگان و تحقیرشدگان است.
بنابراین از این حیث میتوانیم به نوعی البغدادی را با چهرهای مثل مارکس و لنین برای چپها مقایسه کنیم؟
فراتر از اینهاست. چون مارکس، به خصوص لنین که بشارت آزادی ملتها را نداشت اما البغدادی بشارت یک نوع سعادت یا آزادی تک تک بشریت را دارد. مساله بهنحوی از این nationها عبور میکند و آن سیستمی که گروههای چپ یعنی سوسیال انترناسیونالیستها داشتند، ولی این به nationها توجه نمیکند بلکه به تکتک فردها توجه دارد. داعش مفهوم کل ملت را میشکند و روی تشکیلات نفوذ میکند.
آقای دکتر! در اینجا این بحث مطرح میشود که آزادیای که برای تکتک افراد یا تکتک انسانها نوید و بشارتدهنده است، در همان حال هم خشنترین و وحشیانهترین اقدامات را علیه فردیت انسانی انجام میدهد!
بله. چون نظریه این گروه آن است که به مدد امپراطوری رسانه رعب را به حداکثر برساند. این گروهها تصورشان این است که در جنگی که گستره جهانی دارد-یعنی اگر از دید یک داعشی غربگرا به این موضوع نگاه شود- در نهایت تعداد زیادی کشته میشوند. ولی اگر ما رعب را رسانهای کنیم اثرش بیش از واقعیت است. بنابراین این گروه سعی دارد رعب را به حداکثر برساند تا اینکه تکتک دولتها یا تکتک شهروندان احساس کنند که دقیقا در معرض خطر هستند. در جنگهای کلاسیک معمولا سعی میکردند که به دلیل فشارهای حقوق بشر جنایتها را پنهان کنند؛ به طوری که اقدامات خود را انکار میکردند. اما این گروهها تلاش دارند، رعب و وحشت ایجاد کنند و آن را بلافاصله اعلام میکنند. بنابراین اگر در خیلی از کشورهای دیگر به هر دلیلی آشوبی صورت گرفت، این گروهها اعلام میکنند که این اقدام توسط آنها صورت گرفته است تا اینکه بتوانند ترس را به بُعد ماکزیموماش برسانند تا هر انسانی در هر نقطه از جهان احساس کند که در حال حاضر در جبهه داعش است یعنی به عنوان target یا هدف داعش هستند. این استراتژی گسترش رعب است تا بتواند جنگ را آسانتر کند. گروههای اینچنینی معتقدند که ایجاد وحشت میتواند بُرد جنگ را زیاد کند و هزینه و زمان درگیری را پایین آورد.
ایجاد رعب و وحشت آیا تاثیری روی بشارتی که برای آزادی افراد داده میشود، نمیگذارد و آن جذابیت را کم نمیکند؟
خیر! چون بحث این گروه روی دو نوع حسن است که برگرفته از ادبیات کلاسیک اسلامی است؛ به معنی آنکه آدمها در مقابل دشمن یا پیروز میشوند و زنده میمانند یا اینکه کشته میشوند و به هدف اساسی که بهشت است، میرسند. در واقع فردی که عملیات انتحاری انجام میدهد، به صورت ظاهری در ذهنش این است که این آزادی حتی فراتر و بهتر از آن آزادی است. این آزادی یعنی رها شدن از بند دنیا به طور کلی. خب! این آزادی حتی بزرگتر از آن آزادی است که در جامعه دنبالش بودند. یک اصطلاحی دارند؛ میگویند هر کس که از مرگ نترسد در هر صورت پیروز است. چون یا کشته میشود، شهید است یا اینکه دشمن را عقب میبرد. این نظریهای است که این گروهها دارند. این نظریه مبتنی بر تصویر الهی از مفهوم رهایی است.
از خاورمیانه فاصله بگیریم و به دنیای غرب برویم و اتفاقی که در تاریخ ۱۳ نوامبر در پاریس رخ داد، اشاره کنم. اریک فروم در «نظریه گریز از آزادی» به اینکه انسانها در جهان غرب در یک وضعیت گریز از آزادی قرار میگیرند اشاره میکند. به علت اینکه حالا از طریق عشق و کار نمیتوانند پیوندهای اجتماعی برقرار کنند بنابراین دچار قدرتطلبیمازوخیستی یا ازخودبیگانگی میشوند. حالا با جماعت مهاجر یا مسلمانزادگانی در غرب مواجهایم که در آنجا زندگی میکنند اما به نظر میرسد که در هیچ کدام از آن دو گزینه فروم جا نمیگیرند؛ به عبارت دیگر در جستجوی معنایی هستند تا از این تشویش و اضطراب تنهایی بیرون بیایند. بنابراین به نظر میرسد آن معنا همان ایدئولوژی بنیادگراییای است که داعش در حال تبلیغ و ترویج آن است. چرا این نوع مسلمانزادگان و نومهاجران به این سمت گرایش پیدا میکنند؟
برای من که از دور این تحولات را میبینم درکش آسان است. بنابراین لازم نیست در قالب اریک فروم به این موضوع نگاه شود! این جوانان معمولا سه مسیر را طی میکنند. اول اینکه آنها تلاش میکنند در سیستمهای غرب جذب شوند؛ آنهایی که توانستند به هر طریقی شغلی را کسب کنند. دوم اینکه دستهای هستند که در دانشگاه تحصیل کردند و برای جذب شدن در یک سیستم شغلی نیز تلاش کردند اما به هر دلیلی نتوانستند، شغلی را کسب کنند بنابراین به سمت بیخیالی و ولنگاری رفتند.
بعضیهایشان نیز به دنبال مِیخوارگی میروند اما کمی بعد دچار تحول میشوند و با خود میگویند باید از این سیستم انتقام بگیریم. بنابراین مرجع توجیه این انتقام، خلافت مجازی است. در نتیجه دو طرف سود میبرند، هم خلیفه سود میبرد و هم فردی که به عنوان یک نقطه کانونی در فاصله دور به طور مجازی خودش را به این گروه وصل میکند مثل هر نمازگزاری که هر جا به سمت قبله میایستد و نماز میخواند، احساس میکند که هماکنون به خیل مسلمانهایی که به این قبله توسل کردند پیوسته است. این افراد هم چنین احساس هویتی میکنند و برای اثبات خودشان که ما فعلا در جبهه داعش نیستیم، اما در جبهه مجازی داعش هستیم، سعی میکنند که وظایف انتحاری خود را انجام دهند.
پس شما بُعد جستوجوی معنا را تایید نمیکنید؟
چرا! ولی قالب اریک فرومی شاید نتواند همه این قضیه را تبیین کند چون آن قالب تا حدودی ماتریالیستی است؛ یعنی بیشتر با این اقدام است که جستجوی معنا میکنند، اما این جستجوی معنا مراحل مختلف دارد؛ یکی مرحله جذب است که نوعی دوره آوارگی است و یک نوع پیدا شدن هشیاری از نوع هویت داعش است. این هویت کمک میکند که این افراد انتقام بگیرند. یعنی احساس کنند که این تنی که دارد در غرب هدر میرود، به جای اینکه هدر برود، بگذار در راستای اهداف خلیفه داعش اقدامی انجام دهد.
برای حل بحران هویت، نسخههای دیگری هم در جهان غرب توسط اندیشمندان مسلمان ارائه میشود. همین واژه جستجوی معنا را دکتر سیدحسین نصر هم مطرح میکند. چرا این افراد، به آن نسخههای بدیل گرایش پیدا نمیکنند و قرائت داعش را از معناگرایی میپذیرند؟
بحثهای جستجوی معنایی که دکتر نصر دنبال میکند، کاراکترش با دنیای روشنفکری جور درمیآید، ولی تودهها و جوانها با آن خیلی ارتباطی برقرار نمیکنند. جوانها به دنبال پیدا کردن اتصالات آنی و قابلفهم هستند بنابراینادبیاتی از نوع ادبیات آقای دکتر نصر که میگوید در مواجهه با مدرنیته باید معنای خودشان را در عوامل قدسی گذشته ببینند که نوعی عرفان در آن است، این جوانان چنین نظری را نمیپذیرند.
مساله دیگر اینکه دستگاههای فکری اهل سنت، خیلی استعداد عرفان ندارند که بتوانند جستجوی معنا را عرفانیتر و انسان را رام، مدنی و نوعدوست کنند. دستگاههای سُنی روی این گزارههای خشن حقوقی و تقاص و … بحث میکنند.
.
.
از کارل مارکس تا ابوبکر البغدادی
گفتوگو با داوود فیرحی استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران/مشاور علمی مهرنامه
منبع؛ شماره 45 ماهنامه علوم انسانی مهرنامه/سال ششم/دی ماه 94/صفحات 102 و 103
.
.
ظاهراً ابرقدرتان شرق و غرب، مصمم شده اند که بهانه و طعمه ای جدید در میانشان بیابند تا اولا با منطق دشمن مشترک، رفاقت خودشان را بیشتر کنند وگرنه در صورت عدم تفاهم، عقده هایشان را بر سر نوچه ها خالی کنند و چه چیزی جالبتر و مستعدتر از دنیای ایدولوژیک اسلامی که هم واسطه شرق و غرب ست و هم اینکه در متون مذهبی همه چیز یافت میشود و حتی زحمت جعل و افتراء هم لازم ندارد.
متدینان حتی اگر هم هشیار باشند راه سختی در پیش دارند تا بلکه و شاید بتوانند خودشان را ازین دام و تله نجات دهند. ظاهراً اینهمه هیاهو بخاطر اینست که آزادیخواهان و لیبرالها و معنویون واقعی، در زیر آوارهای تبلیغاتی و جنجالی مدفون شوند.