گوهر دین و کثرت‌گرایی در گفت‌وگو با محمد حسینی

جانِ دین ، آشتی و صلح است

جانِ دین ، آشتی و صلح است

صدیق قطبی: محمد حسینی دانش‌آموخته‌ی حوزه و دانشگاه است. کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث را با پایان‌نامه‌ی «آزادی از دیدگاه قرآن و سنت» گذرانده است. سالها ممارست و تأمل در اندیشه‌ی دینی به همراه نوعی جسارت ذهنی و خوداندیشی و نیز بی‌پروایی در ابراز یافته‌ها و نگرش‌ها، از او شخصیتی چالش‌انگیز و پُرحاشیه ساخته است. در این گفت‌وگو کوشش شده که به ذهن و جهان فکری او نقب بزنیم و دین‌اندیشی او را در حد توان و مجال معرفی کنیم.

محمد حسینی با استشهاد به آیات قرآن و شواهدی از سنت وسیره‌ی نبوی می‌خواهد نشان دهد از منظر قرآن، پیروان سایر ادیان آسمانی نیز حتی پس از عصر رسالت محمد(ص) می‌توانند رستگار باشد مادامی که حقانیت قرآن و رسالت محمدی را تصدیق کنند و مؤمنانه در مسیر خیر و عمل صالح بکوشند. به باور او دعوت پیامبر(ص) نه متضمن نفی و طرد دیگر ادیان، بلکه نفی انحصارگرایی و تمامیت‌خواهی دینی و دعوت به آشتی و سِلم بوده است.

متن پیش‌رو حاصل گفت‌وگویی چهار ساعته است که در آذرماه سال ۹۳ با آقای حسینی انجام گرفت. پرسش‌های من بدون نظمی قبلی و به شیوه‌ی خودمانی و دلانه پیش رفت و در متن پیشارو هم نخواستم شمایل ارتجالی و نظم پریشان آن دستخوش تغییری متکلفانه شود. از طرفی به جهت برخی حزم‌اندیشی‌ها و مصلحت‌نگری‌ها(بخوانید احتیاط‌ها)، فرازهای بسیاری از گفتگو در متن حاضر ره‌ نیافت. با اینهمه، متن حاضر به تأیید و نظر آقای حسینی رسید و به گمان من برای آنکه اهل اشارت است خطوط اصلی دین‌اندیشی و رهیافت‌های اساسی مصاحبه‌شونده، دست‌یافتنی است.

==

+ آقای حسینی، برخی بر این باورند که اندیشه‌های شما از مرزهای مسلّم دین‌داری عبور کرده‌اند، آیا هنوز منظومه‌ی فکری‌تان را در حوزه‌ی دین تعریف می کنید؟

حسینی:

به نظر خودم بله. سهراب می‌گفت: «چشم‌ها را باید شست / جور دیگر باید دید.» من خودم را از بحث قضاوت فارغ کرده‌ام و بر این باورم که قضاو‌ت‌ها میوه‌ی خوبی ندارند. حافظ می‌گفت:

یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است؟

ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری

آنجا که داوری هست، جنگ هست و آنجا که جنگ هست داوری هست. «بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم». به نظر من قضاوت شایسته‌ی انسان نیست، مگر اینکه ضرورت اجتماعی اقتضا کند که نهادی چون دادگستری برای احقاق حقوق، دست به قضاوت بزند.

من پروژه‌ی دین را در راستای نفی قضاوت می‌دانم. به گمانم جان دین این است که «تو چه دانی که خوب است و که زشت؟». وقتی قضاوتی در کار نباشد، جنگ و ستیزی هم نخواهد بود و به سمت صلح و آشتی سیر خواهیم کرد. چنانکه‌ در قرآن آمده است: «وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا…»(انفال:۶۱)؛ و اگر جانب آشتی را گرفتند تو نیز جانب آن را بگیر.

همانگونه که هَم‌گِن و هم‌خونِ داوری، جنگ است، هم‌زادِ صلح، تحلیل است. شما در تحلیل با پدیده روبرو هستید و دیگر حبّ و بغضی با شخصی خاص ندارید. می‌بینید که اگر من هم در موقعیت آن فرد بودم و آن شیوه‌ی تربیتی و سنخ روانی را داشتم، همین می‌شدم که او شده است.

+هم‌اکنون تلقی شما از شیوه‌ی معقول دینداری کدام است؟

حسینی:

به نظر من دینداری باید به سمت دیگری سوق داده شود. ما در عصر پیامبر(ص) با نبوت حُکم روبرو بودیم، بعد از پیامبر(ص)، فقاهت حُکم داشتیم و بعد از رنسانس به طرف تخصص‌ها رفته‌ایم. در حوزه‌های تخصصی دیگر کاری با فقیه نداریم. امروز اگر داعش، یزیدی‌ها را به اسارت می‌گیرد، می‌تواند به همان دلائل فقهی موجود در کتاب‌های فقهی استناد کند: «نساءُ الکفار وصِبیانُهم اذا أَسَروا رقّوا»(نهایه‌المحتاج)، یعنی زنان کافر و فرزندانشان وقتی اسیر شوند، برده می‌شوند. در کتاب‌های فقهی آمده است که امام مسلمین مختار است گزینه‌ی سودمندتر را از بین چهار گزینه‌ی قتل(کشتن)، مَنّ(منت نهادن و آزاد کردن)، فداء(آزادی در قبال اخذ فدیه) و استرقاق(به بردگی گرفتن) انتخاب کند. این منابع فقهی ماست که حاوی این‌دست خشونت‌هاست و عمدتاً از حرکت‌ها و جریانات سیاسی در ادوار تاریخ اسلام شکل گرفته است.

در نگاه من به دین، دوره‌ی نبوت حُکم و فقاهت حُکم به سر آمده است و ما هم‌اکنون نیازمند عبور به فلسفه‌ی حُکم هستیم. ما امروزه با دنیای دیگری روبرو هستیم که اقتضائات دیگری دارد. شاعری گفته است: «ما ز قرآن مغز را برداشتیم…»؛ ما امروزه، نیازمند توجه به مغز دیانت هستیم.

+ شما تا کنون عمدتاً اشاره کردید به ابعادی که دیگر آنها را دین نمی‌دانید و می‌گویید تخصص‌هایی پدید آمده‌اند و کارکردی را که سابقاً فقه بر دوش می‌کشید عهده‌دار شده‌اند. به نظر شما در روزگار ما کارویژه‌ی دین چیست؟ دین چه کاری می‌تواند بکند که سایر نهادها و تخصص‌ها از انجام آن ناتوانند؟

حسینی:

به نظر من تا این سه سؤال باقی است، رسالت دین باقی خواهد بود: «از کجا آمده‌ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می‌روم آخر؟…». همانگونه که برخی روشنفکران گفته‌اند ما باید برای دین، ذاتی تعریف کنیم و عرضی، گوهری و صدفی. جان دین به نظر من این است که به ما بگوید: «تو هستی و هیچ‌وقت از بین نمی‌روی.» هستی شما در ادیان ابراهیمی به خدایی که متشخص و انسان‌وار است ولی در نگاه عارفان، غیرمتشخص می‌شود(به تعبیر مولانا: ما بَری از پاک و ناپاکی همه) گره خورده است. خدایی که به تعبیر مولانا «هر چه در اندیشه ناید آن خداست». اساس دین ما را سوق می‌دهد به این طرف که «شما هستید»، روزی نبوده که وجود نداشته باشید و روزی نیز نخواهد بود که نباشید. حرکت انسان از شرک است به توحید، از توحید است به اتحاد و از اتحاد به وحدت و هر که به این مرتبت رسید با همه خلق خدا به صلح باشد. این مسأله همان‌گونه که در حرکت فکری و معنوی فرد نمایان می‌شود در حرکت جمعی جوامع انسانی نیز صادق است و همچنین در مسیر حرکت ادیان الهی به خصوص ادیان ابراهیمی دیده می‌شود.

پیام اصلی دین این است که هیچ‌گاه نومید نشوید. «وَلَا تَیْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ»(یوسف:۸۷)، و از رحمت الهی نومید مباشید، چرا که جز مردمان کافر، کسی از رحمت الهی نومید نمی‌گردد.

بنابراین به نظر من پیام گوهری دین یکی این است که انسان احساس کند با خداست و خدا با اوست و دیگر اینکه انسان هیچگاه از بین نمی‌رود. این دو، فرد را سرشار از امید می‌کنند. بی‌امیدی انسان را به تاریکستان بی‌مهری و قساوت و طغیان علیه خود و دیگری می‌رساند، چیزی که به وجهی مفهوم «کفر» در آن نهفته است.

+ این دو خاصیت در دیگر ادیان آسمانی هم وجود دارد، چگونه می‌توان لزوم پایبندی به دین اسلام را از آن بیرون کشید؟

حسینی:

 پیامبر(ص) آمده است که آشتی بین ادیان را ایجاد کند. می‌گفت: «…تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ…»(آل‌عمران:۶۴)؛ بیایید به سوی سخنی یکسان میان ما و شما، اینکه جز خداوند را نپرستیم و هیچ‌کس از ما دیگری را پایین‌تر از خدا، به خدایی و اربابی نگیرد.

قرآن درباره‌ی پیروان دیگر ادیان آسمانی می‌گوید: «وَمَا یَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَلَن یُکْفَرُوهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ»(آل‌عمران:۱۱۵)؛ و هر کار خیری که انجام دهند هرگز بدون پاداش و سپاس نخواهند ماند، و خداوند از پرهیزگاران آگاه است‌. همچنین گفته است: «وَلِکُلٍّ وِجْهَهٌ هُوَ مُوَلِّیهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ…»(بقره:۱۴۸)؛ و هر یک را جهتی است[برای قبله‌] که خداوند روی‌آورشان گردانده است، به انجام خیرات بشتابید.

به همین جهت بود که عمر فاروق(رض) وقتی به بیت‌المقدس رفت، کلیسای قیامت را گَردگیری کرد. مسیحیان بین صخره تا محراب داود را که قبله‌ی یهودیان بود، تبدیل به مزبله کرده بودند. عمر(رض) با شرحبیل و ابوعبیده‌ی جراح و یزید بن ابی‌سفیان و عبدالله‌بن عمر تمام آن محدوده را پاک‌سازی کردند. در تایخ ابن‌خلدون آمده که عمر فاروق(رض) در عذر نمازنخواندن در کلیسای قیامت گفته است: «لو صلیتُ داخل الکنیسه أخذها المسلمون بعدی وقالوا هنا صلَّى عمر»؛ یعنی اگر من داخل کلیسا نماز بخوانم مسلمانان پس از من اینجا را تصاحب می‌کنند و خواهند گفت اینجا عمر نماز خوانده است. این رفتار حاکی از دوراندیشی عمربن خطاب(رض) به منظور احقاق حق عبادت پیروان سایر ادیان است.

+پس شما به نجات‌بخشی تمام ادیان قائل هستید؟

حسینی:

 بله دقیقاً. مختصراً زندگی نجاشی را بررسی کنید. نجاشی یک رکعت نماز مثل پیامبر(ص) نخواند. پیامبر(ص) در مکه بود که نجاشی ایمان آورد. سال نهم هجری، نجاشی وفات می‌کند و پیامبر(ص) می‌گوید برادر صالحی از برادرانتان به لقای خداوند پیوسته، برایش نماز بخوانید.(در صحیح بخاری آمده است: ماتَ الیومَ رجلُ صالحُ فقوموا فَصَلُّوا على أخیکُم). در شأن نزول آمده است که وقتی عده‌ای به این عمل پیامبر(ص)‌معترض می‌شوند آیه نازل می‌شود که: «لَیْسُوا سَوَاءً مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّهٌ قَائِمَهٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّیْلِ وَهُمْ یَسْجُدُونَ * یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَأُولَئِکَ مِنَ الصَّالِحِینَ»(آل‌عمران:۱۱۳ و ۱۱۴)؛ آنان یکسان و همسان نیستند، از اهل کتاب گروهی درست کردارند که آیات الهی(آیات تورات و انجیل) را در دل شب می‌خوانند و سر به سجده می‌نهند. به خداوند و روز بازپسین ایمان می‌آورند و به نیکی فرمان می‌دهند و از ناشایستی بازمی‌دارند و به نیکوکاری می‌شتابند و اینان از شایستگانند.

باری اینچنین توصیفی درباره‌ی نیک‌اندیشان و نیک‌کرداران اهل‌کتاب با تعبیر «امه»، آمر به معروف و ناهی از منکر و شتابندگان در نیکوکاری، همانا توصیف «کنتم خیر أمه» می‌باشد که در آیه‌ی ۱۰۹ همین سوره به آن اشاره رفته است و برخی از اهل‌کتاب را در زمره‌ی مؤمنان قرار می‌دهد و به دنبال آن می‌فرماید تمام اهل‌کتاب را به یک چشم منگرید بلکه در میان آنان مردانی صالح و مؤمن و شتابان در نیکوکاری وجود دارند و اینان را ارج بنهید.

+ اگر اینگونه است که پیامبر(ص) آیین اهل‌کتاب را رد و انکار نمی‌کرد، پس چرا اینهمه نگرانی و خصومت از جانب اهل‌کتاب آن زمان می‌بینیم؟

حسینی:

قرآن می‌‌گوید: «فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوا وَّإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ»(بقره:۱۳۷)؛ یعنی: «پس اگر به آنگونه که شما ایمان آورده‌اید، ایمان آوردند، راهیاب شده‌اند و اگر روی برتافتند، بی‌شک در ستیزاند.». نوعی از ایمان که خداوند آن را راهیابی قلمداد می‌کند همان است که در آیه‌ی ماقبل این آیه ذکر شده است: «آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنزِلَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ…»(بقره:۱۳۶)؛ به خداوند و آنچه بر ما و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل شده و آنچه به موسی و عیسی و آنچه به پیامبران از سوی پروردگارشان داده شده، ایمان آورده‌ایم، و بین هیچ‌یک از آنان فرق نمی‌گذاریم.

آنچه باعث موضع‌گیری خصمانه‌ی بسیاری از پیروان دیگر ادیان آسمانی در دوران پیامبر(ص) شد حساسیت فوق‌العاده‌ی قرآن به مقوله‌ی شرک است.

لا إله إلا الله، اصالتاً و تمرکزاً از عرصه‌ی انسانی نفی قدرت می‌کند. می‌گوید اصالتاً قدرت، متعلق انسان نیست و تمرکزاً هم نباید در یک انسان و یا یک گروه منحصر شود و خدا به طور مساوی برای همه‌ی انسان‌هاست. آنچه برای اهل‌کتاب هضمش دشوار بود، پذیرش این نکته بود که دیگری هم بتواند بر سبیل نجات باشد. همچنانکه مورد عتاب قرآن واقع شده‌اند: «وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ»(بقره:۱۱۳)؛ یهودیان گفتند که مسیحیان بر حق نیستند، و مسیحیان گفتند یهودیان بر حق نیستند، حال آنکه کتاب آسمانی را می‌خوانند، کسانی هم که نمی‌دانند سخنی همانند سخن ایشان گفتند، سرانجام خداوند در روز قیامت، در آنچه اختلاف داشتند بی‌نشان داوری خواهد کرد.

پیامبر(ص) در نفی تمامیت‌خواهی دینی و مذهبی آمد و این چیزی نبود که باب میل آنها باشد.

+ شما به حضور دائمی خداوند و ماندگاری و همواره بودگی انسان به عنوان اصلی‌ترین ره‌یافت‌های دینی که ضامن امید هستند اشاره کردید، مناسک دینی چه نسبتی با این نگرش‌ها دارند؟

حسینی:

 ببینید احکام، عَرَض هستند. عرض به این معنا نیست که نباید باشند. وقتی می‌گوییم انسان لباسش نیست یعنی لباس، ذات انسان نیست و این معنا را ندارد که دیگر لباس به کار نمی‌آید. انسان بدون لباس، در معرض آسیب است. احکام یا به‌تعبیر دیگر پوسته‌ی دین دو گونه‌اند؛ یا ناشی از درون انسان‌اند یا ناشی از جهان بیرون انسان‌اند. آن قسم که ناشی از درون انسان‌اند، عبادات هستند. من برعکس نظر کسانی که می‌گویند در احکام عبادی اجتهاد جایز نیست بر این باورم که تنها حوزه‌ای که هنوز امکان اجتهاد در آن می‌رود حوزه‌ی عبادات است. اما در باب ضرورت عبادات در زندگی مؤمنانه باید بر سبیل مقدمه بگویم انسان در زندگی با دو کویر بزرگ روبروست و باید به طرف توسعه و سبز کردن زندگی و بسط‌پذیری کویرزدایی کند. یکی کویر جهل است و دیگری کویر غفلت. در برابر جهل، ما علم داریم. نقطه‌ی مقابل جهل، علم است و کویر جهل را با علم، آباد می‌کنیم. اما یک مقوله‌ی خیلی بزرگ وجود دارد که هیچ دست کمی از جهل ندارد و آن غفلت است. منتها نقطه‌ی مقابل غفلت، علم نیست، بلکه «ذکر» است. دستاورد اندیشمندان و دانشمندان، علم و آگاهی است، اما دستاورد پیامبران(علیهم‌الصلاه) علم نبود. فیزیک و شیمی نبود. گر چه در عصر خودشان که شیوه‌ی کدخدامنشی جاری بود و حوزه‌های زندگی اجتماعی به خوبی تفکیک نشده بودند، گاهی ناگزیر بودند که به کارهای دیگری اهتمام ورزند. اما به تصریح قرآن، رسالت پیامبران ذکر است. پزشکی که خودش سیگار می‌کشد دچار غفلت شده است. علم دارد اما ذکر ندارد. اگر مضرات سیگار را مرور می‌کرد و به خودش تذکر می‌داد، از سیگار کناره می‌گرفت. غفلت، ندانستن نیست، پشت گوش انداختن است. در اثر غفلت، حقایق آنچنان از ذهن انسان دور می‌شوند و به پستوی فراموشی می‌خزند که کم‌کم حتی به جهل هم منتهی می‌گردند. اساس کفر، غفلت است. تعبیر نسیان هم در قرآن آمده است که در امتداد غفلت بر انسان عارض می‌شود.

از این‌رو،‌ رسالت پیامبران تذکر دادن است. به چه روشی؟ با اتصال به خداوند. در حوزه‌ی این احکام، نماز خواندن، روزه گرفتن، حج رفتن و یا مکان‌ها و زمان‌هایی خاص که انسان را بیشتر به یاد خدا می‌اندازند، قرار می‌گیرد. عبادتها وضع شده‌اند تا انسان را از غفلت بیرون بیاورند و پیوسته به انسان‌ها امید بدهند.

آورده‌اند که مولوی کُرد، ساعتی مانده به سحر، سرزده به تکیه‌ی یکی از مشایخ طریقت می‌رود. در گوشه‌ای صدای گریه می‌شنود. دقت می‌کند می‌بینید که شیخ مشغول راز و نیاز است. مولوی کُردی بداهتاً بیتی می‌گوید که مفهومش این است:

«شب است و خلوتی که غیر از خدا کسی در آن نیست. عالَم همه خوابند و تنها دوست بیدار است». شیخ در حالیکه پوست بزکوهی روی سر انداخته فوراً جواب می‌دهد: «حالتی روحانی است که سخت محتاج آنم. با این پوست بزکوهی که روی سر دارم، ناله‌های شبانه با دوست لذت‌بخش است.» در این لذت‌جویی، رقّت‌ قلب، مهربانی و عشق جاری می‌شود و انسان هم از صفت رحمانیّت و هم رحیمیّت الهی بهره‌مند می‌شود(رحمانیت، امتلاء و آکندگی از رحمت و رحیمیّت، جریان و تسری رحمت است). آیات «تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ»(زمر:۲۳) و «الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد:۲۸) و همچنین «یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ… إِنَّ نَاشِئَهَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِیلًا»(مزمل:۶-۱) و آیه‌ی «أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ»(حدید:۱۶) به همین حقیقت بالنده اشاره دارند.

«إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ»(ق:۳۷)؛ بی‌گمان در این برای کسی که صاحبدل باشد یا سمع قبول داشته و شاهد باشد، تذکری است.‌

آری هر آنکس  به خدا عشق می‌ورزد، روزه و راز و نیاز با خداوند از جان او غفلت‌زدایی می‌کند.

اما احکام ناشی از جهان بیرون، متغیر و پایان‌پذیرند و چنانکه حضرت مسیح می‌گویند: «شراب نو را در مشک‏های کهنه نمی‏ریزند و الا مشک‏ها دریده شده، شراب ریخته و مشک‏ها تباه گردد. بلکه شراب نو را در مشک‏های نو می‌ریزند تا هر دو محفوظ باشد»(انجیل متی: ۹: ۱۴–۱۷). باری احکام برخاسته از جهان بیرون که همانا احکام سیاسی اجتماعی اقتصادی هستند در مدار حرکت تغییر و پایان‌پذیری قرار دارند و فلسفه‌ی آنها نیاز در دل زمان می‌باشد که متداولاً موجب ابزار و حوادث نوین می‌شود و ابزار و حوادث نوین، موجب فرآیند نوین می‌شود و فرآیند نوین، موجب موضع‌گیری در قبال آن فرآیند می‌شود و موضع‌گیری مقتضی حُکم است. از این‌رو این سلسله همیشه در زندگی انسان جاری و ساری بوده و هست و شامل تمام احکام سیاسی اجتماعی اقتصادی می‌گردد. فلسفه‌ی‌ِ نسخ در ادیان همین است و بس و چیزی از ذاتی دین را در بر نمی‌گیرد. به تعبیر دیگر، زمان، ناسخ برخی احکام سیاسی اجتماعی اقتصادی در متون دینی می‌باشد و عقل جمعی جامعه بر اساس تخصص متخصصین در حوزه‌های متعدد و بر مبنای واقعیت‌های علمی روز و تحقیقات میدانی، احکام به‌روز شده را به شکل قانون از طریق قانون‌گزاران به جامعه ارایه می‌دهد. از این‌رو با رحلت پیامبر اکرم(ص) و اعلام ختم نبوت و پایان‌پذیری دوران فقاهت، استنباط حکم به متخصصین سپرده می‌شود و شاید مفهوم شورایی بودن(أَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ) نیز همین باشد. باری، غالباً جنگ بین پیروان ادیان مختلف در احکام نازله‌ی آنها قرار دارد که هر یک مدعی حقانیت خود و بطلان دیگری از این دریچه ‌می‌باشد. اگر اندکی به فلسفه‌‌ی حُکم توجه شود و به متون دینی در این زمینه التفاتی کردد، عرضیات دین رفتنی هستند و ذاتیات آن باقی، ماندنی و جاودان؛ زیرا که ختم نوبت، خط پایان زد بر این همهمه‌ها و تا قیامت دست بشر را در این زمینه از آسمان کوتاه کرد و به دامن خود بازگرداند. تا خود گلیم خود را از آب بیرون کشد و چشم به آسمان ندوزد و از رهگذر خطا و آزمون، از مرحله‌ای به مرحله‌ی دیگر برود.

+ برگردیم به مبحث پیشین‌مان، باور غالب این است که پس از بعثت پیامبر اسلام(ص)، هیچ آیین دیگری مورد پذیرش خداوند واقع نمی‌شود و تمامی پیروان دیگر ادیان آسمانی مکلفند به آیین نو ایمان بیاورند. این نگاه غالب و جاافتاده شواهد نسبتاً پُرشماری از قرآن ارایه می‌کند:

«وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخَاسِرِینَ»(آل‌عمران:۸۵)؛ و هر کس که دینی غیر از اسلام برگزیند، هرگز از او پذیرفته نمی‌شود و او در آخرت از زیانکاران است‌.

«إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ»(آل‌عمران:۱۹)؛ دین خداپسند همانا اسلام است.

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَکُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا»(نساء:۴۷)؛ ای اهل کتاب، پیش از آنکه چهره‌هایی را مسخ و محو کنیم و آنها را واپس‌گردانیم، یا ایشان را همانند اصحاب سبت [حرمت شکنان شنبه‌] دچار لعنت کنیم، به آنچه فرو فرستاده‌ایم و همخوان کتاب شماست، ایمان آورید [و بدانید] که امر الهی انجام پذیر است‌.

در آیه‌ی فوق، پیروان دیگر ادیان، تهدید می‌شوند که اگر به آیین جدید ایمان نیاورند، دچار لعنت و ادبار خواهند شد. در صحیح بخاری آمده است نوجوانی یهودی که به پیامبر(ص) خدمت می‌کرد در حال جان دادن بود که رسول خدا(ص)‌به دیدارش رفت و او را به اسلام و ادای شهادتین دعوت کرد و پس از آنکه جوان یهودی پیروی کرد و مسلمان شد، پیامبر(ص)‌ شادمانه گفت: «الحمدُ لله الذی أنقذهُ من النار»، خدایی را می‌ستایم که این جوان را از دوزخ رهایی داد. گویا شرط نجات و نیک‌فرجامی اخروی، تنها، گرویدن به آیین جدید بوده است. روایتی وجود دارد که گر چه سنداً استوار نیست اما بسیار محل توجه قایلین این دیدگاه است و  بر اساس آن وقتی عمر بن خطاب(ص) نوشته‌ای از اهل کتاب را همراه خود آورده و نزد پیامبر(ص) آغاز به خواندن می‌کند با عتاب پیامبر(ص) مواجه می‌شود: «أفی شکٍ أنت یا ابن الخطاب والذی نفسی بیده لقد جئتکم بها بیضاء نقیه لا تسألوهم عن شیء فیخبروکم بحق فتکذبوا به أو بباطل فتصدقوا به والذی نفسی بیده لو أن موسى کان حیا ما وسعه إلا أن یتبعنی»، پسر خطاب مگر شک داری؟ قسم به خدا شما را آیینی روشن و پیراسته آورده‌ام، از اهل کتاب چیزی سراغ نگیرید، چه ممکن است حقیقتی بگویند و تکذیب کنید و یا باطلی عرضه کنند و تصدیقشان کنید. سوگند به خدا اگر موسی هم‌اکنون زنده بود، جز پیروی از من، انتخاب دیگری نداشت.

حسینی:

اساس دین، صلح است. گوهر دین، مُحسن بودن است. در احسان، صلح خوابیده است. «بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ»(بقره:۱۱۲)؛ حق این است که هر کس روی دل به سوی خدا نهد و نیکوکار باشد پاداشش نزد پروردگارش[محفوظ] است و نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهگین می‌شوند.

«مَن» در آیه‌ی فوق دلالت بر عمومیت دارد. در این آیه گفته می‌شود هر کسی خود را در دایره‌ی سِلم و آشتی قرار دهد، محسن و نجات‌یافته است. دو رویکرد و روحیه وجود دارد. عدل و احسان. عدل هم‌سان کردن نیکی با نیکی و بدی با بدی است. مکافات جرم با جریمه است. احسان در برابر نیکی نیکی بیشتر کردن و در برابر بدی حداقل سکوت و حداکثر نیکی کردن است. کسی که به این جایگاه می‌رسد محسن است. به نظر من نلسون ماندلا مُحسن بود و من برای او نماز میت خواندم و نماز بر او را نماز صلح نامیدم.

به گمان من نجاشی(أصحمه بن أبجر) به مانند محمد(ص) نماز نمی‌خواند و روزه نمی‌گرفت، اما همین که رسالت پیامبر(ص) را تصدیق کرد و پس از شنیدن آیات قرآن از زبان جعفربن ابی‌طالب اعتراف کرد: «إن هذا الکلام لیخرجُ مِنَ المِشکاهِ التی جاء بها موسى»،‌ یعنی این سخن از همان چراغ‌دانی برخاسته که پیام موسی(ع) از آن آمده است؛ پیامبر(ص)‌بر او نماز غایب خواند و او را برادر صالح، نام داد.

مسلمانی و اسلامی که در آیات مورد استشهاد شما‌به کار رفته است، دایره‌ی فراخی دارد. ابراهیم و اسحاق و یعقوب هم مسلمان بودند. اسلام، پذیرش سِلم و آشتی است. این خودحق‌پنداری و تمامیت‌خواهی دینی که تنها خودمان را نجات‌یافته بدانیم نوعی شرک است. نظر شما را به این آیات از سوره‌ی شورا جلب می‌کنم:

شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ ﴿١٣﴾ وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ وَلَوْلَا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّکَ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى لَّقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ أُورِثُوا الْکِتَابَ مِن بَعْدِهِمْ لَفِی شَکٍّ مِّنْهُ مُرِیبٍ ﴿١۴﴾ فَلِذَلِکَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن کِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ لَا حُجَّهَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ اللَّهُ یَجْمَعُ بَیْنَنَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ ﴿١۵﴾ وَالَّذِینَ یُحَاجُّونَ فِی اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَهٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ ﴿١۶﴾ اللَّهُ الَّذِی أَنزَلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِیزَانَ وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَهَ قَرِیبٌ﴿١٧﴾

همچنان که در این آیات از سوره‌ی شورا می‌بینیم لب پیام دین این بود که: «أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ»، اقامه‌ی دین کرده تفرقه نکنید. تفرقه چه زمانی رخ می‌دهد؟ زمانی که بگویی من هستم و شما نباید باشی. این است که در ادامه‌ی آیه می‌خوانیم: «کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ»، بر مشرکان گران است آنچه آنان را بدان فرامی‌خوانی. چرا؟ برای اینکه مستلزم دست‌شستن از تمامیت‌خواهی مذهبی و خودحق‌پنداری است. ببینید باور و نگرش اهل‌کتاب در زمان پیامبر(ص) چه بوده است: «وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ…»(بقره:۱۱۳)؛ یهودیان گفتند که مسیحیان بر حق نیستند، و مسیحیان گفتند یهودیان بر حق نیستند، حال آنکه کتاب آسمانی را می‌خوانند.

آنچه قرآن از اهل‌کتاب نمی‌پسندد و توبیخ می‌کند اثبات خود و نفی دیگری است. اینکه خودشان را صِرفاً بر حق بدانند و دیگر آیین‌های آسمانی را نفی و طرد کنند. قرآن بر تنوع و کثرت مُهر تأیید می‌زند و از ما می‌خواهد به‌جای تلاش برای اثبات خود و نفی دیگری، در مسیر خیرات بشتابیم:

«وَلِکُلٍّ وِجْهَهٌ هُوَ مُوَلِّیهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ…»(بقره:۱۴۸)؛ و هر یک را جهتی است که خداوند روی‌آورشان گردانده است، به انجام خیرات بشتابید.

به انجام خیرات بشتابید یعنی «وجهه» و «قبله» اساس و شالوده‌ی دین نیست، بلکه اساس و بنیان دین، به سوی خیرات شتافتن است و هر آنکس در این راه شتاب گیرد و ایجاد آشتی و امنیت کند نزد خدا از جمله‌ی پرهیزگاران است.

به آیاتی که از سوره‌ی شورا خواندم باز گردیم. قرآن می‌گوید: «وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُم»؛ و تفرقه پیدا نکردند مگر پس از آنکه علم [وحی‌] برایشان آمد، آن هم از روی رشک و رقابتی تمامیت‌خواهانه که در میانشان بود.

«بغی» تمامیت‌خواهی و عدم تحمل دیگری است. از این‌رو از پیامبر(ص) می‌خواهد که به آشتی بین ادیان فراخواند و در این راه استقامت کند: «فَلِذَلِکَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ» و از خودخواهی‌ها و انحصارگرایی‌های دیگران پیروی نکند: «وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ» و به همه‌ی کتاب‌های آسمان اذعان و اعتراف کند: «وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن کِتَابٍ».  کلمه‌ی «کتابٍ»، اینجا نکره است و دلالت بر تمام کتاب‌های آسمانی دارد که صاحبان ادیان، مدعی الهی بودن آن هستند. ما وظیفه نداریم که آن را انکار کنیم، چون خداوند از برخی پیامبران، برای محمد(ص)سخن گفته و از برخی نامی به میان نیاورده است. در ادامه‌ی آیات می‌خوانیم با یک میزان و ترازو و بدون برتری دادن یک پیامبر بر پیامبر دیگر، رفتار و داوری کن: «وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ»

پیامبر(ص) می‌گفت: «من قال أنا خیر من یونس بن متى فقد کذب» هر که بگوید من(شخص پیامبر-ص) از یونس بن متی برترم، دروغ گفته است. در صحیحین از پیامبر(ص) نقل شده که گفته‌اند: «لا تُخَیِّرُوا بَینَ الأنبیاء» یا در لفظی: «لا تُفَضِّلُوا بینَ أنبیاءِ الله» یعنی میان پیامبران خدا درجه‌بندی نکنید و یکی را برتر از دیگری قلمداد نکنید. از پیامبر(ص)‌روایت شده که: «إن الله أوصى إلیّ أن تواضعوا حتى لا یفخر أحد على أحد ولا یبغی أحد على أحد»(صحیح‌مسلم)؛ یعنی خدا به من توصیه کرده که فروتنی در پیش گیرید تا آنجا که هیچ احدی بر هیچ احدی مباهات نکرده و فخر نفروشد و خود را برتر از او نبیند.

به ادامه‌ی آیات سوره‌ی شورا بازگردیم. می‌گوید ای پیامبر بگو: «اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ لَا حُجَّهَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ اللَّهُ یَجْمَعُ بَیْنَنَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ»

بگو که نیازی به اثبات برتری آیین خود بر دیگری نداریم، همه یک خدا داریم و سرانجام به نزد او باز می‌گردیم. هر کسی در گرو اعمال خویش است. بعد ادامه می‌دهد: «وَالَّذِینَ یُحَاجُّونَ فِی اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَهٌ عِندَ رَبِّهِمْ» یعنی آنها که از روی تمامیت‌خواهی، خدا را تنها متعلق به خودشان می‌دانند، دلایل واهی و توخالی دارند.

قرآن در برابر توحید از دو مقوله صحبت می‌کند. یکی طاغوت و دیگری «جِبت»: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیبًا مِّنَ الْکِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ…»(نساء:۵۱)

طاغوت، قدرت‌سالاری دنیوی است که در حوزه حاکمیت و اقتصاد و سیاست پدیدار می‌شود و «جِبت» خودپاک‌انگاری دینی یا تورّم معنویت است. همان طرز تلقی‌ای که می‌گوید: «لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ … لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ»

در ادامه‌ی آیات سوره‌ی شورا می‌خوانیم که: «اللَّهُ الَّذِی أَنزَلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِیزَانَ وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّ السَّاعَهَ قَرِیبٌ»، می‌گوید چرا خود را مشغول صف‌بندی و برتری دادن خود بر دیگری کرده‌اید، به فکر قیامت باشید، در امور خیر شتاب بگیرید: «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ»

اما در باب حکایتی که از رفتار پیامبر(ص) با عمر بن خطاب نقل کردید، لازم است ابتدا مقدمه‌ای عرض کنم. لازم است قطعات پازل حدیث را کنار هم بچینیم تا به مفهوم روشنی برسیم. نصوص دینی ما با سه نوع «غرابت» روبرو بوده و هستند. نخست، غرابت سند است. به سندی غریب می‌گوییم که حداقل در یکی از طبقات، راوی یک نفر باشد. دوم غرابت متن است که در این زمینه کتاب‌هایی مثل «المفردات فی غریب القرآن» اثر راغب اصفهانی و «الفائق فی غریب الحدیث» اثر زمخشری و «غریب الحدیث» ابن‌قتیبه نگاشته شده‌اند. اولی در باب غرابت الفاظ قرآن و دودیگر در باب غرابت الفاظ احادیث.

از قرن هفتم به بعد در زمینه‌ی اصول فقه و قواعد حدیث و مبانی دچار توقف شدیم و تقریبا نوآوری جدی‌ و چشمگیری را شاهد نبودیم. به گمان من در عرصه‌ی فهم دین ما با «غرابت» سومی روبرو هستیم که در گذشته مورد اشاره واقع نشده است و آن غرابت «مفهوم» است. غرابت مفهوم، جایی است که غرابت نه در لفظی از مجموعه‌ی الفاظ، بلکه به سبب عواملی از جمله فضای گفتاری سخن، تاریخ تولد سخن و گاه تغییر معنایی الفاظی که در عصر نبوی مفهوم دیگری دربرداشتند، پدید می‌آید. مفهوم حدیث برای ما غرابت دارد چرا که از اوضاع و احوالی که حدیث در آن بافت بر زبان آمده بی‌خبریم. وقتی مجموعه‌ی روایت‌های متعددی را که در رابطه با موضوعی هست کنار هم می‌گذاریم، تاریخ تولد حدیث، فضای گفتاری و… را لحاظ می‌کنیم، می‌بینیم که مفهوم دیگری ظاهر می‌شود. گاهی پیامبر(ص) در یک خطابه و سخنرانی سخنی را گفته است، اما این سخنرانی درهم‌تنیده و  در هم‌بافته را در مجموعه‌های سُنَن به شکل تقطیع‌شده و از هم‌بُریده می‌بینیم که ما را دچار غرابت مفهومی می‌کند. گاهی این غرابت مفهومی نه حاصل تقطیع، یعنی بُریدن کلام از بافت گفتاری آن، بلکه محصول تجمیع است. در علوم الحدیث به تقطیع اشاره رفته ولی سخنی از تجمیع نیست. مُراد از تجمیع این است که در کنار یک حدیث، مجموعه‌ احادیثی را بچینند که هر یک محصول بافت و فضای گفتاری خاصی هستند و این هم‌جواری سبب غرابت گردد.

مقدمه کمی طولانی شد، قصدمان روایتی بود که در باب واکنش پیامبر(ص) به رفتار عمربن خطاب سخن می‌گفت. به گمان من فارغ از ابعاد سندی آن روایت که محل چند و چون فراوان است، لازم است به شرایطی که این آیه‌ی قرآن ترسیم می‌کند توجه کنیم: «وَقَالَت طَّائِفَهٌ مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»(آل‌عمران:۷۲)؛ و گروهی از اهل کتاب گفتند به آنچه بر مؤمنان [مسلمانان‌] نازل شده است، در آغاز روز ایمان بیاورید، و در پایان روز انکارش کنید، شاید [از دین خود] برگردند.

در شرایطی که اهل‌کتاب می‌کوشیدند با چنین حربه‌هایی تشویش و تردید در جان پیروان پیامبر(ص) بکارند و می‌گفتند که پیامبر(ص)‌از محتوا و مفاد تورات و انجیل بی‌خبر است، پیامبر(ص) چنین واکنشی نشان می‌دهد و می‌گوید من و موسی در یک راستاییم و اگر در این عرصه، موسی هم می‌آمد مرا تصدیق می‌کرد. در باب روایت دیگری هم که نقل کردید باید گفت پیامبر(ص) از جوان یهودی خواست که به زمره‌ی آشتی‌جویان و سِلم و صلح‌طلبان درآید. از باور به حقانیت انحصاری خود دست بردارد و پیامبر(ص)‌را نیز بپذیرد و تصدیق کند. نه اینکه لزوماً از آیین خود دست بردارد که عملاً هم چنین بود و از آیین خود دست برنداشت.

در قرآن تصریح رفته است که هر امتی راه و روشی دارد و در اساس، خواست خداوند بر همین تعلق گرفته است، منتها آنچه مطلوب است شتاب‌گرفتن به نیکی‌ها و صالحات است و این خود نشان از اختلاف فرهنگ‌ها و منش‌ها و روش‌های جوامع مختلف دارد. هر جامعه، روشی و منشی برای دینداری خود دارد که نهایتاً بایستی منجر به آشتی و شتاب‌گرفتن در خیرات شود:

«لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَهً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً وَلَکِن لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ»(مائده:۴۸)؛ برای هریک از شما راه و روشی معین داشته‌ایم و اگر خداوند می‌خواست شما را امت یگانه‌ای قرار می‌داد ولی [چنین کرد] تا شما را در آنچه به شما بخشیده است بیازماید پس به انجام خیرات بشتابید.

یعنی هر امتی دارای مصالح و استعدادهای مخصوص به خود و زمانه‌ی خود می‌باشد و بایستی از رهگذر خطا و آزمون در حرکت تکاملی انسانی نقش‌آفرینی کند.

+ مخالفین دیدگاه شما می‌گویند در قرآن آمده تنها یک راه، راه مستقیم و نجات‌بخش است و ما راه‌های مستقیم و نجات‌بخش نداریم: «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ»(انعام:۱۵۳) و بدانید که این راه راست و درست من است، پس آن را در پیش گیرید، و به راههای دیگر نروید که شما را از راه او دور اندازد.

حسینی:

نکته‌ی لازم به یادآوری در خصوص آیه این است که معنای درست صراط، شاهراه است و نه راه. شاهراهی که لاین‌ها و خطوطی در خود دارد و هر کسی از هر یک از این لاین‌ها و خطوط حرکت کند، در این شاهراه و صراط واقع شده است. در سوره‌ی فاتحه که سخن از صراط رفته، در آیه‌ی بعدی‌اش توضیح می‌دهد که کدام صراط و شاهراه، خداپسندانه و مطلوب است: «صراط الذین أنعمت علیهم». نعمت در برابر نقمت قرار می‌گیرد. نقمت از میان رفتن نور الهی در وجود انسان است: « صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَرْجِعُونَ»(بقره:۱۸)؛ ناشنوا و گنگ و نابینا هستند و به راه نمی‌آیند. کسانی اهل‌ نقمت هستند که به چنین وضعیتی دچارند. هیچ سنخ استدلالی را پذیرا نیستند و به همین سبب است که قرآن، کفر را مرگ می‌نامد، اما نفاق را مرض و بیماری برمی‌شمرد. بیماری و مرض، بازگشت‌پذیر و درمان‌شدنی است، اما کفر در معنای قرآنی آن چنین نیست. نفاق، زمینه‌ی کفر است و بدتر از کفر نیست، چرا که کفر خاموش شدن نور الهی در وجود انسان است و باز به همین علت است که من باور دارم کُفر، یک امر باطنی است که جز خدای خبیر علیم کسی را بر آن اطلاعی نیست.

کفر، زمانی است که نور تجزیه و تحلیل و نور حرکت انسان خاموش شود. یونس علیه‌السلام بارقه‌هایی از کفر در ملت خودش می‌بیند و گرفتار قضاوت زودهنگام می‌شود و از جانب خداوند تنبیه می‌گردد.

کفر دو صفت بارز دارد. یکی گم‌گشتگی و دیگری مورد نفرت واقع شدن که ناشی از طغیان و خوداستغنایی انسان می‌باشد.

«کَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى * أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى»(علق:۶-۷)؛ چنین نیست، بی‌گمان انسان سر به طغیان برآورد، از این که خود را بی‌نیاز بیند.

وقتی انسان به خودحق پنداری یا خودپاک‌انگاری(جِبت) برسد دو حالت در او ایجاد می‌شود. اول اینکه در سراشیبی انحراف قرار می‌گیرد تا جایی که ممکن است دیگر برگشت‌پذیر نباشد(لا یَرجِعُونَ) و دوم اینکه مورد نفرت همه است. نه با خدا سازگار است، نه با نیروهای خیر و نه با سایر آدمیان. منفور می‌شود و این مفهوم «لعن» است که در آیه‌ی ۱۶۱ بقره آمده است که می‌فرماید:‌ «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَهُ اللَّهِ وَالْمَلَائِکَهِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ»؛ کسانی که کفر ورزیده‌اند و در کفر مرده‌اند، اینان مورد نفرت خداوند و نیروهای خیر و تمام انسان‌ها هستند.

 کسی که مورد نفرت تمام انسان‌ها باشد ملعون است. یعنی کسی است که هیچ آثار خیری در او دیده نمی‌شود بلکه برعکس، با تمام مردم، نیروهای خیر الهی و با تمام خلق خدا سر ستیز و جنگ دارد. چطور با این توضیحات و توصیفاتی که از مفهوم کُفر در قرآن رفته است می‌توان نلسون ماندلا را کافر تلقی کرد؟ نلسون ماندلایی که نه تنها نسبت به محمد(ص) بلکه در رابطه با همه‌ی پیامبران، آکنده از مهر و احترام بود. کافر کسی است که با کور کردن نور الهی در وجود خویش، با همگان بر سر خصومت و نزاع باشد و این را جز علیم حکیم کسی نمی‌داند.

تنها وقتی به شیوه‌ی پیامبران(ص) – که در پی نفی و انکار یکدیگر نبودند- ایمان بیاوریم، در صلح خواهیم بود: «فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوا وَّإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ…»(بقره:۱۳۷)؛ یعنی: پس اگر به آنچه شما ایمان آورده‌اید، ایمان آوردند، راهیاب شده‌اند و اگر روی برتافتند، بی‌شک در ستیزاند.

بگذارید این مبحث را با مرور چند آیه‌ی دیگر از قرآن تکمیل کنیم. در سوره‌ی آل‌عمران می‌خوانیم:

کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتَابِ لَکَانَ خَیْرًا لَّهُم مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَکْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿١١٠﴾ لَن یَضُرُّوکُمْ إِلَّا أَذًى وَإِن یُقَاتِلُوکُمْ یُوَلُّوکُمُ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا یُنصَرُونَ ﴿١١١﴾ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ أَیْنَ مَا ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِّنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِّنَ النَّاسِ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ الْأَنبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ ذَلِکَ بِمَا عَصَوا وَّکَانُوا یَعْتَدُونَ ﴿١١٢﴾ لَیْسُوا سَوَاءً مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّهٌ قَائِمَهٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّیْلِ وَهُمْ یَسْجُدُونَ ﴿١١٣﴾ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَأُولَئِکَ مِنَ الصَّالِحِینَ ﴿١١۴﴾ وَمَا یَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَلَن یُکْفَرُوهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ ﴿١١۵﴾

«خیرأمه» اینجا به معنی بهترین امت نیست، بلکه یعنی ‌شما خوب امتی هستید. صفات‌تان این است که «امر به معروف»، «نهی از منکر» می‌کنید و «ایمان به خدا» دارید. بعد در ادامه می‌گوید: «وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتَابِ لَکَانَ خَیْرًا لَّهُم مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَکْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ»، از همین اهل کتاب کسانی هستند که اهل صلح‌اند. اهل‌ایمان‌اند. ایمان یعنی خود را در دایره‌ی آرامش قرار دادن و دیگران را به رسمیت شناختن. آیه می‌گوید بخشی از همین اهل‌کتاب مؤمن‌اند و بسیاری فاسق. فسق یعنی خروج از آشتی. چرا اکثریت آنان را اهل فسق و خروج از دایره‌ی صلح می‌داند؟ زیرا به سان امروز در میان پیروان ادیان مختلف، اکثریت، خود را اهل نجات می‌بینند و دیگران را بیرون از دایره‌ی نجات می‌پندارند و این امر باعث خودحق‌پنداری و یک‌ورنگری و خودپاک‌انگاری در میان پیروان ادیان و مذاهب مختلف شده است و به متعاقباً موجب داوری و جنگ و ستیز و کینه و کشتار و تبعیض خودبرتربینی شده است. قرآن کریم در اینجا بیانگر واقع جامعه‌ی اهل‌کتاب آن روزگار است که اکثریت غالب را خودحق‌پنداران و و یک‌ورنگران تشکیل می‌دادند.

در ادامه‌ می‌گوید:‌ «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ أَیْنَ مَا ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِّنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِّنَ النَّاسِ»؛ هر جا که یافته شوند، دچار خواری‌اند، مگر آنکه به پناه امان خدا و زینهار مردم روند.

یعنی هر چه از این نگرش فاصله بگیریم، دچار تفرقه و خواری می‌گردیم. تنها راه برون‌رفت و رهایی از ذلت و تفرقه، آویختن به «حَبلُ مِن ‌الله» و «حَبلُ مِن الناس» است، یعنی آشتی با هستی و آشتی با همه‌ی مردم.

قرآن در ادامه اشاره‌ی روشنی می‌کند و در باب اهل‌کتاب می‌گوید: «لَیْسُوا سَوَاءً مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّهٌ قَائِمَهٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّیْلِ وَهُمْ یَسْجُدُونَ * یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَأُولَئِکَ مِنَ الصَّالِحِینَ * وَمَا یَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَلَن یُکْفَرُوهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِین»

همه‌ اهل کتاب را یکسان نپندارید. از میان‌شان مؤمنانی هستند که ساجدانه آیات خدا را (آیات تورات و انجیل) تلاوت می‌کنند. به خدا و روزبازپسین ایمان دارند و در امور خیر، اهل شتاب و اهتمام‌اند. اینان کوچکترین عمل نیک‌شان نیز نادیده گرفته نمی‌شود.

+ در پایان مایلم صورت فشرده‌ی دیدگاه‌تان را در باب شیوه‌ی مطلوب دینداری بپرسم.

حسینی:

من بیشترین تکیه‌ام بر فلسفه‌ی دین و فلسفه‌ی حُکم است. جهان اسلام تا کنون در رابطه با میراث پیامبر(ص) سه نوع تلقی متفاوت داشته است. اولین تلقی، تلقی نصوص‌گرایان است، کسانی که از محدوده‌ی نصوص پا فراتر نمی‌گذارند. ‌دومین طرز تلقی، تلقّی توجیه‌گرایان است که تلاش دارند با تأویل و توجیه فراوان، نصوص دینی را بازخوانی کنند. و در نهایت، سومین طرز تلقی، شیوه‌ی فلسفه‌گرایان است. فلسفه‌گرایانی مانند اقبال و فضل‌الرحمان کسانی هستند که نه به نصوص می‌چسبند و نه در پی تأویل و توجیه نصوص برمی‌آیند، بلکه به فلسفه‌ی دین و حُکم توجه دارند. بنده بر این باورم که باید امروز با الهام و الگوگیری از معمار حرم(پیامبر اسلام)، به تعمیر حرم خیزیم و گامی در پرتو فلسفه‌ی دین و فلسفه‌ی حُکم و پرداختن به ذات و جان دین برداریم.

 pdf این گفتگو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *