آیا میتوان غذا را بهعنوان یک مفهوم فرهنگی در نظر گرفت؟ به این معنا که آیا فرهنگ خوردوخوراک، نقشی فراتر از امر تغذیه، بهویژه در مواجهه و ارتباط با مفاهیم فرهنگی، روابط انسانی وساختار اجتماعی دارد؟
بله تردیدی در این نیست که خوردوخوراک یک امر فرهنگی است. در واقع غذا با آشپزی وارد عرصۀ فرهنگ میشود. کنشِ پختن و سِرو کردن و خوردن غذا آن را لبریز از دلالتهای فرهنگی میکند. خوردوخوراک نظامی از نشانههاست. اینکه چه میخورید و چگونه میخورید و چگونه میپزید و کجا میخورید و چه کسی شروع به خوردن میکند و مواردی از این دست آینۀ فرهنگ شماست. از معماری آشپزخانه بگیرید تا جای نشستن بر سر سفره یا میز شام آکنده است از دلالتهای فرهنگی و اجتماعی. غذا از این حیث که بازنمایندۀ منطقِ موقعیت است دست کمی از نقاشی و سینما و سایر هنرها ندارد. همین پدیدۀ بشقاب که وارد فرهنگ غذایی ما شده خبر از یک رخداد نو میدهد. اینکه هرکس بشقاب غذای خودش را داشته باشد خبر از این میدهد که هرکس یک حریم خصوصی برای خوردن پیدا کرده است و جامعه دارد فردگراتر میشود. قدیم، در همین کشور خودمان آدمها دور پاتیلی جمع میشدند و با هم لقمه میزدند. علی پروین مربی کلاسیک پرسپولیسیها یک روز در تلوزیون گِله میگرد که نوهاش از پاتیل ماستی که او توی آن قاشق زده نمیخورد. این یعنی نوۀ او بیآنکه جان لاک و جان استوارت میل را بشناسد فردگراتر شده. احتمالاً اتاق شخصی خودش را دارد و توی تخت خواب خاص خودش میخوابد و مواردی از این دست. اگر توی بشقاب غذا میخورید و روی میز، مدرنتر و فردگراتر از کسانی هستید که توی بشقاب غذا میخورند اما پای سفره. پای سفره غذا خوردن خبر از جمعگرایی بیشتری میدهد. آدمها پای سفره خیلی بیشتر توی دست و پایِ هم هستند تا سر میز. خلاصه آدمی با پختوپز و خوردوخوراک فقط ادامۀ حیات نمیدهد بلکه فرهنگها را مراوده میکند.
فیشلر جامعهشناس فرانسوی ارزش نمادین غذا را به قدری مهم میشمارد که معتقد است میتوان از غذا به عنوان ابزاری برای ابراز هویت فردی و جامعه استفاده کرد. او بر این باور است که با خوردن هرغذایی، افزون بر جذب مواد غذایی لازم برای ادامهی زیست، خواص ایدئولوژیک مخصوص به آن غذا هم جذب بدن میشود و در نتیجه «ما آن میشویم که میخوریم.» آیا غذا چنین پیوند عمیقی با هویت فردی وجامعه دارد؟
چه جالب! کنفوسیوس حکیم قدماییِ چین میگفت “اینکه چطور گوشت را میبرید نشان میدهد چطور زندگی میکنید” و فیلسوف مدرنِ آلمانی لودویگ فوئرباخ میگفت “آدمی همان است که میخورد.” زنی که در مطبخِ اندرونی خانه غذا میپزد با زنی که در آشپزخانۀ اُپن (open) آپارتمانش آشپزی میکند زمین تا آسمان فرق دارد. البته نمیگویم رابطۀ ضروری بین نوع آشپزخانه و شخصیت فرد وجود دارد. ولی حرف من را هم مثل حرف جامعهشناس مطبوع شما میتوان به محک تجربه و آزمایشهای گوناگون زد. گمانم این فرضیهها با تقریب خوبی تأیید شوند. برگردم به مثال علی خانِ پروین! البته مطمئنم که خدا را شکر مربی اسطورهای پرسپولیسیها وقت اضافی برای خواندن اینجور چیزها نخواد داشت و از این بابت خوشحالم. ولی یک روز در مصاحبه با یکی از برنامههای صبحگاهی خانواده، مجری از او پرسید آیا در کارِ خانه به همسرش کمک میکند و او با خیال راحت و خیلی خونسرد جواب داد نه! آن فرهنگ جمعگرای توی یک پاتیل لقمه زدن که یادتان هست؟ آن فرهنگ آشپزی کردن را کار اصلی و “طبیعی” زن میداند. “زنِ خوب” در این نگاه موظف است (درست مثل سایر اعضای خانواده) پای معبد جمع (خانواده) قربانی شود. البته من فقط این دو شیوۀ زندگی را توصیف کردم و دربارۀ هیچکدام ارزشگذاری نکردم. قصدم این است که بگویم میبینید که آن شیوۀ خوردن چطور بدل به شیوهای برای زندگی میشود؟
آیا غذا میتواند نشانهای از پیوندهای اجتماعی و همبستگی جمعی در نظام اجتماعی باشد؟
البته! خانوادهای که با هم و دور یک میز یا پای یک سفره شام میخورند در عین حال دارند پیوندهای عاطفی و روحیشان را تحکیم میکنند و به هم میفهمانند که دوست دارند در کنار هم غذا بخورند. به مراسم نذری نگاه کنید! در اینجور مراسمها پختن و پخش کردن و خوردن غذای نذری صرفاً کارکردی فیزیولوژیک و فردی ندارند، بلکه به قول فرنگی ها کارکردی کامیونال (communal) دارند و همبستگی درون جامعه را تقویت میکنند. برای مثال کسی که شلهزرد نذر کرده با ادای نذر خود به همسایهاش این پیام را میدهد که حاجتش روا شده و به شکرانۀ شادکامی، کامِ همسایه را مهمان آن شُلۀ خوشرنگ خواهد کرد. یکی از فیلسوف- آشپزهای امریکایی توصیه میکند حتی از پلشتخواری توی جمع شرمسار نباشید. پلشتخواری یعنی خوردن غذاهایی که رژیم غذایی مدرن آنها را مضر میداند، مثل غذاهای چرب و پرکلسترولی که چاقی مفرط میآورند. اما من معتقدم برخورد زیباییشناختی با خوردوخوراک هوش اخلاقی آدم را هم تیزتر میکند. و توجه کنید که منظور از زیباییشناختی کردنِ غذا تجملگرایی یا پُرخوری نیست. اما زیباییشناختی کردن غذا چه ربطی به اخلاق دارد؟ یک فضیلت مهم برای ما آدمیان فضیلت قدرشناسی است. قدرشناسی یعنی فهمیدن ارزش چیزها. توجه داشتن به ارزش آنچه ارزشمند است. آدم قدرشناس متوجه ارزش چیزهاست و فرق کاه و زعفران را میفهمد. سعدی میگفت حتی اینکه آدمیزادهاید و خر زاده نشدهاید جای شکر دارد:
برو شکر کن چون به خربرنهای/ که آخر بنی آدمی خر نهای
آدم قدرشناس توانمندیها و فضائل خود و دیگران را میبیند و میشناسد. جالب است که بدانید که در زبان انگلیسی یکی از معادلهای قدرشناسی appreciation است و appreciation در زبان انگلیسی به دو معناست: یکی به معنای سپاسگزاری و قدرشناسی و دیگری به معنای رشد پیدا کردن. با قدرشناسی آنچه را ارزشمند است پروردهتر میکنیم. سعدی شیرازی شاید شهوداً به این نکتۀ اخلاقی پی برده بود که میگفت “شکر نعمت نعمتت افزون کند”. آدمی هرچند منتقد و سنجشگر، باید قدرشناس لحظهلحظههای زندگی باشد. لحظاتی که اغلب از فرط تکرار ملالتبار و کسالتآور و یکنواخت شدهاند و تازگی و طراوت خود را از دست دادهاند. ذهن آدمی این ویژگی را دارد که بعد از مدتی با امور، هر چند نو و بدیع، خو میکیر و مأنوس میشود و به آنها عادت میکند. یک خصلت ذهن آدمی این است که زود معتاد میشود. فضیلت قدرشناسی پردۀ این عادت و اعتیاد را پاره میکند و تازگی لحظهها را به آنها برمیگرداند. این حرف یعنی آدم قدرشناس ذهنآگاهتر یا mindfulتر است. یعنی میتواند تمایزات تازه خلق کند و اموری را ببیند که پیشتر از فرط تکراری بودن و اُنسی که با آنها داشت نمیدیدشان. این آدم به چیزهایی توجه میکند که قبلاً نسبت به آنها کور بوده است. خلاصه فضیلت قدرشناسی فضیلت مهمی است و البته آراسته بودن اعضاء جماعت به این فضیلت پیوندها و بستگیهای اعضای آن جامعه را تقویت خواهد کرد. اما من میخواهم بگویم اگر به غذا نگاه زیباییشناختی داشته باشیم فضیلت قدرشناسی را رشد میدهیم و ذهنآگاهتر میشویم و در لحظه زندگی خواهیم کرد. خوردن نیز یکی از تجربههای هرروزینهای است که از فرط تکرار برای ما عادی شده است. زیباییشناختی کردن این عمل، دقیقاً یعنی خارج کردن آن از مخمصۀ عادت و تکرار و ملالآوری. اصلاً آشناییزدایی یا defamiliarization یکی از مکانیسمهای مهم هنر- ساز است. برخورد زیباییشناختی با خوردوخوراک یعنی آشناییزدایی از آن. یعنی فرار از چنبرۀ غذا خوردنِ همراه بابیتوجه و غفلت. یعنی خوردنی همراه با حضور در لحظه و ذهنآگاهی. یعنی تر و تازه کردن یا به قول فرنگیها refresh کردن تجربۀ خوردن. ژاپنیها نوعی مراسم چاینوشی دارند که درست مانند مراقبهای زیباییشناختی است. در واقع لب کلام من این است که هنری کردن خوردوخوراک و آشناییزدایی از این کنش تکراری از ما آدمهای قدرشناستری خواهد ساخت و ما را از مواهب فضیلت قدرشناسی مانند حضور ذهن و تقویت پیوندهای اجتماعی برخوردار خواهد کرد.
آیا آنگونه که وبلن در کتاب «نظریه طبقه مرفه» میگوید، غذا و مصرف نوشیدنی، ابزاری برای جلوهی اجتماعی از طریق ثروت هم هست؟
بله حتما همینطور است. یکی از دلالتهای مهم خوردوخوراک دلالت طبقاتی است. جامعهشناس شهیر فرانسوی پیبر بوردیو به دقت از “نقد اجتماعی قضاوتهای ذوقی” میگوید. باز یک مثال ساده و دمِ دست بزنم: تا بوده و نبوده مردم شکلات شیرین دوست داشتهاند و شکلات غیر شیرین به مذاقِشان خوش نمیآمده. اساساً مزۀ تلخ در سیر تکامل نوعی هشدار بوده. کام آدمی با تحربۀ مزۀ تلخ هشدار میدهد که احتمالاً غذایی مسموم یا مضر قرار است وارد بدن شود. اما طبقات بالا برای ایجاد تمایز میروند سراغ کشف مزهای تازهتر و ذائقهای برای شکلات تلخ پدید میآورند که این ذائقه کمکم فراگیرتر میشود. در “جامعۀ نمایش” البته میز شام محل نمایش است. اینجور نمایش دادن به واسطۀ غذا در گذشته شکلهای دیگری داشته. قبلاً زنی که دستپخت خوبی داشت با پختن یک شامِ حسابی به مثلاً خانوادۀ همسر نشان میداد چقدر کدبانوست و هوای همسرش را دارد. یا میزبانی که سفرۀ عریض و طویلی پهن میکرد خبر از گشادهدستی و سخاوت خود میداد. امروز ولی میز شام طبقات بالا عرصهای است برای نشان دادن سرویسهای غذایی مجلل و غذاهای تازه و ناآشنا و ماجراجوییهای غذایی. ممکن است سر میز شام برای مهمانها “سوشی” بگذارید اما نه برای اینکه بگویید خانم خانه بلد است سوشی درست کند، چون ممکن است خانم خانه اصلاً آشپزی نکند و آشپز داشته باشد و نه بخاطر اینکه سخاوت و کرم خود را نشان بدهید، بلکه برای اینکه نشان بدهید از حیث خوردوخوراک تجربههای متفاوتتری دارید. من با تو فرق دارم چون چیز دیگری میخورم. خلاصه خوردوخوراک بیتردید با طبقه پیوند دارد.
نظام اولویتها، ترجیحات و ممنوعیتهایی که از طرق مختلف با سیستمهای عرف و مقررات اجتماعی مرتبط شدهاند، بر دریافتهای غذایی چه تأثیراتی میگذارند؟
به باور من ذائقۀ آدمی امری است برساخته. ذائقه محصول تکامل و جامعه است. به بیان دیگر تکوین حس چشایی درون یک سنت رخ میدهد. اما سنتهایی که خوردوخوراک و ذائقه در دل آنها پا میگیرند و پرورده میشوند نیالوده و منزه نیستند. طبقه، مناسبات قدرت، بازار، دین، عرف، شرایط تولید مواد غذایی در مناطق گوناگون و عوامل بسیار دیگری بر این سنتهای غذایی تاثیر دارند و به آنها خط میدهند. نهایتاً این سنتها تعیین میکنند چه غذایی خوردنی است و چه غذایی خوردنی نیست، و نیز چه غذایی خوشمزه است و چه غذایی ناخوشایند و حتی منزجر کننده. به تعبیری که من میپسندم ذائقه امری است ساختۀ سنتهای غذایی. برخی از غذاهای خوشگوار و لذیذ در فرهنگ غذایی من در فرهنگ غذایی دیگری حالبهزن و مهوِّع است و بالعکس. من سوسک بریان را چندشآور میدانم و دیگری کلهپاچۀ گوسفند را. حتی دین ممکن است به این سنتهای غذایی سمت و سو دهد. مثلاً هم مسلمانان و هم یهودیان خوردن گوشت خوک را مُجاز نمیدانند و از این جهت نه مسلمانها ذائقۀ خوردن کباب خوک را دارند و نه یهودیان. دلیل این را که چرا گوشت خوک در این ادیان حرام است به عوض توجیهات خندهدار علمزدۀ پوزیتیویستی باید در مارکت گوشت خوک در ایام صدور حکم تحریم آن یا در وضعیت خوکها در دامداریهای آن روزگار در سرزمینهای صدور این حکم یا در مواردی از این دست جست. خلاصه نحوۀ کشت و زرع، بازار، نحوۀ طبخ غذا، بستر فرهنگی غذا و مواردی از این دست همه و همه بر تجربۀ چشایی اثر دارند.
بهتازگی کتابی از شما منتشر شده که ترجمه مجموعهمقالاتی درباره غذا است، با عنوان «زیباییشناسی خوردوخوراک» به نظر شما چه پیوندی میان هنر و زندگی روزمره وجود دارد؟ بهعنوان مثال آیا غذا را میتوان درگسترهی هنرها گنجاند؟
هرقدر از اهمیت زیباییشناسی و زندگی روزمره بگویم کم گفتهام. زندگی روزمره سرشار است از دغدغههای زیباییشناختیای که تأثیرات جدی بر کیفیت زندگی ما دارند. مثالهای فراوانی میتوان آورد. برای مثال ما آدمها منظرۀ آبشار یا کوه را چشمنوازتر و زیباتر از منظرۀ یک تالاب یا یک مرداب میدانیم. به همین سبب است که مثلاً اگر عکسهای زیر تقویمهای دیواری را ببینید هیچوقت در آنها عکس یک باتلاق یا مرداب را نخواهید یافت، در عوض این تقویمها مزین میشوند به منظرۀ آبشار یا رودخانه یا مواردی از این دست. این بیتوجهیِ زیباییشناختی به تالابها عملاً موجب شده مردم و حتی سیاستگذاریهای دولتی به تالابها بیتوجه باشند. چنان که میبینید مرگ و نابودی تالابها در کشوری مانند امریکا یا حتی در کشور خودمان ریشه در دغدغههای زیباییشناختی دارد. انگار اگر شیء یا محیطی را از نظر زیباییشناختی جذاب و گیرا ندانیم نسبت به آن بیتفاوت خواهیم شد و از آن غفلت خواهیم کرد. مثال دیگری برایتان بزنم. ما امروزه محصولات مصرفی خود را دچار ازکارافتادگیِ پندارین (perceived obsolescence) میدانیم. یعنی مثلاً گوشی موبایل خود را که بهخوبی کار میکند از رده خارج میکنیم و گوشی تازهای میخریم چون طراحی ظاهری گوشیهای نسل جدیدتر را “قشنگتر” و “جذابتر” میدانیم. آیفون اَپِل 5 و آیفون اپل 10 برای بسیاری از مصرفکنندگان کارکرد یکسانی دارند، ولی آنها آیفون 10 میخرند چون این باور یا پندار را دارند که آیفون 5 از رده خارج شده است! باوری که ریشه در چشماندازی زیباییشناختی دارد. یک مثال تراژیکتر بزنم. سازمان بهداشت جهانی میگوید روزانه بیش از 16 هزار کودک در جهان از گرسنگی میمیرند. اما شگفتآورتر اینکه در امریکا و اروپا روزانه تقریباً یکسوم میوهها و صیفیجات دور ریخته میشوند. چرا؟ به دلایل زیباییشناختی! خیارها و بادمجانها و سایر صیفیجاتی که بیش از حد بزرگ باشند یا ظاهری کج و معوج داشته باشند معدوم میشوند! از تأثیر زیباییشناسی بر زندگی روزمره فراوان میتوان نمونه آورد. این در حالی است که زیباییشناسی در مغرب زمین عمدتاً متمرکز بوده است بر هنرهای زیبا (fine arts). یعنی هنرهایی مانند نقاشی و ادبیات و تئاتر و غیره و ذلک. اما در قرن بیستم تحولاتی در تاریخ فلسفۀ هنر رخ داد که تفلسف زیباییشناختی دربارۀ زندگی روزمره را دوباره زنده کرد. زیباییشناسی یک بار دیگر رفت سروقت تأمل در فعالیتهای زندگی روزمره مانند پیادهروی و حمام کردن و طراحی داخلی و خوردوخوراک و موارد بسیار دیگر و زیباییشناسی امر روزمره شاخۀ تازهای از زیباییشناسی شد. اما در مورد پرسش دیگر شما که آیا غذا را میتوان هنر شمرد یا نه بحث گستردهای در تاریخ فکر درگرفته است. بسیاری از فلاسفۀ بزرگ خواه در جهان باستان و خواه در جهان مدرن معتقد بودند که بر خلاف حس بینایی و حس شنوایی که هنرهای خاص خودشان را دارند (هنرهایی مثل نقاشی و موسیقی) حس چشایی یا ذائقه نمیتواند تجربۀ زیباییشناختی به بار آورد. برای مثال افلاطون معتقد بود آشپزها یک مُشت آدم چاپلوس خوشخدمتند که فقط میخواهند غذاهای خوشمزه ولی مضر خود را به مشتری بخورانند. او حتی آشپزی را یک مهارت (به تعبیر یونانی تِخنه) نمیداند و آن را کاری نازل در حد بلد بودن یک جور قِلق یا لِم برای پخت خوراک میشمارد. در همین فرهنگ خودمان مولانا جلال الدین همواره توصیه کرده به کمخوری (یا قِلّت طعام). میانۀ او با خوردنی و خوراک آنقدر خراب است که شیخ شیرینکلام شیراز سعدی تعریف میکند، وقتی به همراه تنی چند از دوستان، در روم به دیدار او میرود او آنها را بوسهباران میکند اما غذایی برای آنها نمیآورد تا سد جوع کنند. من در مقالهای که در مقدمۀ کتاب زیباییشناسی خوردوخوراک نوشتهام از دلایل ذائقهستیزی و خوراکگریزی فیلسوفان به تفصیل گفتهام. آن کتاب مجموعهای است مقالات از فلاسفۀ مدرن امریکایی که از حیثیت زیباییشناختی خوراک و ذائقه به شیوههای گوناگون دفاع میکنند. یکی از ستبرترین دستگاههای زیباییشناختی که در آن حس چشایی و غذا خوردن فاقد سویههای زیباییشناختی شمرده میشوند دستگاه زیباییشناختی فیلسوف دورانساز آلمانی کانت است. در مقدمۀ کتاب سعی کردهام نشان دهم چرا زیباییشناسی کانت در نقد قوۀ حکم به زیباییشناسی خوراک مجال نمیدهد و نگاه او با چه اشکالاتی مواجه است.
آیا در شیراز هم عادات تغذیه و خوردوخوراک خاص و منحصربهفردی وجود دارد؟ اگر هست، این عادات از کجا برمیآید و چه کارکردی در نظام اجتماعی شهر دارد؟
راستش دربارۀ عادت غذایی خاص شیرازیها باید صادقانه بگویم نمیدانم! اما مایلم دربارۀ بحث خوردوخوراک و نظام اجتماعی شهر شیراز چیزی بگویم. در شیراز مثل سایر کلانشهرهای ایران طبقۀ متوسط شهری پاگرفته که آشپزخانۀ خانههای آنها روز به روز کوچکتر و دکوراتیوتر میشود. این کوچک شدن آشپزخانه یعنی فوران عرضه کنندگان انواع غذاها در جایجای محیطهای شهری. فضای شهری شیراز لبریز است از انواع غذاخوریهای متنوع که اغلب junk food میفروشند. من در شیراز در ساختمانی در یک خیابان سی و پنج متری زندگی میکنم که توی آن دهها رستوران و کافی شاپ هست و تازه این خیابان یکی از فرعیهای خیابان بزرگتری است بافرعیهای بسیار، مملو از رستوران و اغذیهفروشی. این یعنی فروکاستن فضای شهری به مُشتی غذافروشی. با صراحت میشود گفت فضای شهری شیراز در انحصار غذافروشیهاست. این خبر از حذف شدن آشپزخانه در زندگی طبقۀ متوسط شهری میدهد که باید به جد آسیبشناسی شود. علاوه بر این از شهر چهرهای یکنواخت ساخته. آنقدر که رستورانها و کافهرستورانها در شیراز مجال تجلّی دارد نهادهای هنری (مانند تئاتر خیابانی، موسیقی خیابانی، نورپردازی خیابانی و حتی سینما و موارد دیگر) مجال حضور ندارند.
.
.
پیرامون کتاب زیباییشناسی خوردوخوراک:
آیا غذا از آن حیث که وارد کام آدمی میشود و با دستگاه چشایی او درگیر میشود هنر است؟ آیا هنر مربوط به حس چشایی یا ذائقه داریم، هنری که آدمی با کام خود هنر بودن آن را تشخیص بدهد؟ آیا میتوان گفت برخی غذاها به لحاظ چشایی هنرند؟
– الیزابت تلفر در مقالۀ «غذا در مقام هنر» استدلال میکند که در کنار تجربههای بصری زیباییشناختی از غذا، واکنش زیباییشناختی به مزه و بوی غذا نیز ممکن است.
– کرولین کورسمِیر در مقالۀ «شعفآور، خوشمزه، منزجرکننده» شرح میدهد که چگونه ممکن است غذایی هم لذیذ باشد هم منزجرکننده.
– دیو منرو در مقالۀ «غذا میتواند هنر باشد؟ معضل مصرف» به این نکته میپردازد که معضلی پیش روی هنر شمردن خوردوخوراک وجود دارد: «ممانعت به واسطۀ مصرف».
– کوین سوینی در مقالۀ «آیا ممکن است یک سوپ زیبا باشد؟ پیدایش خوراکشناسی و زیباییشناسی غذا» میپرسد که آیا میتوان برخی غذاها را به صفت زیبا متصف کرد.
گِلن کیون در مقالۀ «فتیشهای غذایی و زیباییشناسی گناه» از غذا خوردن در جمع و حتی از پلشتخواری جمعی به عنوان راهی برای تقویت پیوندهای گروهی سخن میگوید.
– راسل پرایبا در مقالۀ «دیویی، تنزیباییشناسی و پرورش ذائقۀ (چشایی)» غذا را محملی برای مراوده میان فرهنگها میداند.
اطلاعات کتابشناختی:
مترجم: کاوه بهبهانی
نشر: کرگدن
تعداد صفحه: 264
قیمت: 30000 تومان
قطع: رقعی
سال انتشار: 1397
.
.
فایل pdf گفتگوی هفتهنامه شهر راز با کاوه بهبهانی
.
.