چرا عقب مانده‌ایم؟

چرا عقب مانده‌ایم؟

چرا عقب مانده‌ایم ؟ چرا حقوق‌مان پای‌مال می‌شود ؟ چرا آزادی و مردم‌سالاری، در جامعهی ما پا نمی‌گیرد ؟ آیا فکر کرده‌ایم که بابت توهین و بی‌احترامی به حقوق یک‌دیگر چه بهایی می‌پردازیم… ؟

«حکومت‌پرستی»

بی تردید بزرگ‌ترین عامل رنج و تیره‌روزی یک انسان، باور نداشتن به ارزشمندی و توانایی‌ خویش است. از این معضل به «ضعف اعتماد ‌‌‌به‌‌نفس» یا «خودکم‌بینی» یا «خودکهتری» تعبیر می‌شود. فرد «خودکهتر»، نسبت به نیروی عمل و اندیشه‌ی خود مردد است و گاه، علیرغم برخورداری از فرصت‌ها و قابلیت‌های مختلف، زندگی منفعلانه و توأم با ترس و ضعف را در پیش می‌گیرد. فرد خودکهتر، در حیطه‌های مختلف زندگی، دیگران را تعین کننده و مؤثر می‌داند و در مقابل، خود را منفعل و تاثیر پذیر می‌پندارد. این ذهنیت، در تمامی رفتارها‌ی چنین شخصی مشهود است و حتی بر کل جریان زندگی او سایه می‌اندازد.

عامل احساس خودکهتری، اغلب، پرورش در محیط رفتاری و روانی ناسالم است، فضایی که حس ضعف و کم‌ارزشی را به شیوه‌های مختلفی از جمله آزار، تهدید و سلطه‌جویی، به روان فرد تلقین می‌کند. آن‌چه مشکل را پیچیده‌تر می‌سازد آن است که خودکهتری از جمله معضلاتی است که خود، مانع برطرف شدن خویش است، چرا که فرد خودکهتر، اغلب، تأثیر عمیق منش و نگرش خود را نادیده می گذارد و در عوض، ریشه‌های مشکل را در خارج از خویش جستجو می‌کند. از آن‌جا که چنین شخصی، خود را از تغییر دادن شرایط ناتوان می‌بیند، برای ایجاد اصلاح و تحول، به این و آن و به عوامل بیرونی چشم می‌دوزد و این مهم‌ترین مانع رهایی اوست. تعجبی ندارد که گره مشکلاتی همچون اضطراب، وابستگی و افسردگی او زمانی شروع به گشایش می کند که وی توانایی‌های خویش را باور کند و به نقش خود در ایجاد تحول و تغییر در زندگی‌ خویش پی ببرد.

❊      ❊      ❊

چنان که رفت، معضل خودکهتری، در رابطه‌ی میان فرد با خود و یا با جامعه مطرح می شود. اما پرسش آن است که آیا می‌توان در ارتباط میان جامعه با حکومت هم از پدیده‌ی مشابهی سراغ گرفت؟ آیا می توان تصور کرد که جامعه‌ای در ارتباط با نظام سیاسی حاکم بر خویش، دچار احساس انفعال و خودکهتری است؟  به‌زعم من پاسخ این پرسش، مثبت است و نتیجه‌ی چنین احساسی پدیده‌ای است که می توان از آن به «حکومت‌پرستی» تعبیر کرد. اما منظور از «حکومت‌پرستی» چیست؟ «حکومت‌پرستی» یعنی نظام سیاسی را همه‌کاره دیدن و خود را هیچ‌کاره دانستن. «حکومت‌پرستی»، نوعی ذهنیت یا طرز فکر سیاسی- اجتماعی است که دارای دو وجه مثبت و منفی است که هر دوی آنها تبعات مخربی را برای یک جامعه در پی دارند.

«حکومت‌پرستی منفی» یعنی نفرت ورزیدن به حاکمیت ستمگر و نالایق و سیاست‌مداران را مسؤول همه مشکلات جامعه دانستن. در مقابل، «حکومت‌پرستی مثبت» یعنی از حاکمان، بُت و قدیس ساختن و انتظار معجزه‌ی پیشرفت و رفاه را از آنان داشتن. «حکومت‌پرستی» که می توان آن را نوعی «خودکهتری اجتماعی» دانست ذهنیتی ویرانگر است که تبعاتی مشابه ضعف اعتماد‌به نفس را در مقیاس اجتماعی آن به بار می آورد، که از جمله آنها احساس سستی، انفعال و ترس و حس هیچ‌کارگی و افسردگی عمومی است. تعجبی ندارد که نظام‌های فریب و استبداد، پیوسته در ترویج این نوع نگرش، تلاش می‌کنند. آنها با تلقین این طرز‌فکر که حکومت، همه‌کاره و مردم، هیچ‌کاره‌اند سعی دارند تا حس اعتماد‌‌به‌نفس یک جامعه را سست کنند و اعتقاد عموم را به قدرت مطلق خویش تحکیم نمایند. نظام‌های بهره‌کشی، با این شیوه، که می‌توان آن را  «تحقیر نرم» خواند، تلاش می‌کنند کاری کنند که مردم، خود را توده‌ای ناتوان و هیچ‌کاره تصور کنند و در عوض در همه زمینه‌ها حکومت و دولت‌مردان را تصمیم گیرنده‌ی اصلی و قدرت برتر بدانند. آنان با تحقیر جامعه کاری می کنند که مردم، ارزش خود و یک‌دیگر را کوچک بشمارند و در نتیجه، معضلاتی چون دروغ‌گویی، بی‌احترامی، بی‌اعتمادی و تفرقه، در میان مردم نهادینه شود تا به این ترتیب، زمینه سیطره و بهره‌کشی از جامعه، به آسانی فراهم گردد.

این در حالی است که پیشرفت و عدالت یا ظلم و فساد در هر جامعه‌ای در درجه نخست، تابع فرهنگ و آگاهی مردم و نوع رفتار و روابط آن هاست. بی‌دلیل نیست که حکومت‌های مستبد و فاسد همواره در فرهنگ‌هایی ظهور می‌کنند که ظلم، دروغگویی و بی‌احترامی به حقوق هم در بین مردم، شیوه‌هایی عادی و رایج است. صد البته باید گفت که نظام سیاسی یک کشور در تعیین اوضاع و شرایط جامعه‌ی آن، نقشی وسیع و قابل توجه دارد ولی نقش مردم و فرهنگ آنان از هر عامل دیگری مهم‌تر و تعیین کننده‌تر است، و این واقعیتی است که ستمگران و خودکامگان نمی خواهند مردم نسبت به آن آگاه شوند.

از بزرگ‌ترین موانع آزادی و رشد عمومی یک جامعه آن است که مردم آن، هم پیشرفت و هم عقب‌ماندگی خود را فقط و فقط به تصمیم گیری های سیاسی و رفتارهای حاکمان و سیاست‌مداران نسبت می‌دهند. چنین طرز‌فکری سبب می‌شود که مردم یک جامعه هرگز نقش بزرگ و مهمی را که خود در سرنوشت خویش ایفا می‌کنند نبینند و نتیجتاً در چنین وضعیتی، آدم‌ها منتظر وقوع تغییر در چیزی هستند که انعکاسی از منش و کنش خود آنهاست. نتیجه این غفلت آن است که در جوامع حکومت‌پرست، گره کورِ بدبختی و عقب‌ماندگی هیچ‌گاه باز نمی شود. آغاز تغییر و تحول در سرنوشت یک جامعه از زمانی است که مردم آن به نقش مهمی که خود در سرنوشت خویش بازی می‌کنند پی ببرند و تحول و پیشرفت را از صداقت و همکاری و احترام به حقوق یک‌دیگر شروع کنند.

البته این موضوع، فراتر از برخوردهای موضعی حکومت با مردم، در یک یا چند مورد است. حتی مسأله، فراتر از ظهور یا تداوم یک رژیم یا یک نظام سیاسی به‌خصوص است. واقعیت آن است که حکومت‌ها از دل فرهنگ و جهان‌بینی مردم متولد می‌شوند و رفتار و گفتار آنها برخاسته از نگرش حاکم بر تفکر و روانشناسی مردم در ارتباط با انسان و حقوق و جایگاه اوست، و جز این هم نمی تواند باشد. تغییر در هر نظام سیاسی یا چرخش در رفتارهای آن، خواهی‌، نخواهی معلول تحول در تفکر و انتظارات مردم است. به دور و بر خود نگاه کنیم. هیچ نهاد، سازمان، قانون یا رفتار و شیوه‌ای را در هیچ جامعه‌ای نمی یابیم که دست‌کم در طرز‌فکر و روان‌شناسی طیف قابل توجهی از مردم آن جامعه ریشه نداشته باشد و به‌سان آیینه‌ای بیرونی، آن منش درونی را بازتاب ندهد.

علت اصلی عدم تحقق پیشرفت و عدالت در جوامع ستم‌زده، بی‌خبری عموم از همین پیوند ذاتی میان نگرش و رفتار خود با ساختار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی حاکم بر خویش است. ناگشوه ماندن گره ظلم و تیره‌روزی در چنین اجتماعاتی به آن دلیل است که اکثریت مردم قادر نیستند رابطه‌ی بین رفتارها و مناسبات میان خود را با رفتارهای حکومت با خود ببینند و نتیجتاً مردم منتظر تغییر در چیزی هستند که مستلزم تغییر در رفتارهای خود آنان است.

متأسفانه بسیاری از روشنفکران و فعالان فضای فکری و فرهنگی جوامع نیز، به‌جای نقد رفتارهای عموم جامعه خویش و نشان دادن نقاط ضعف و خطاهای آن، که تنها راه برون‌رفت از محاق تیره‌روزی و حرکت بسوی پیشرفت و آزادی است، دانسته یا ندانسته به مجیزگویی مردمان و مظلوم و منفعل جلوه دادن آنان می پردازند و در مقابل، مقصر همه ناکامی‌ها، نابسامانی‌ها و رنج ها را «دیگران» نشان می دهند (و اتفاقاً این روشی است که حکومت‌های ظالم و فریب‌کار هم به‌‌کار می بندند). این شیوه، البته برای سلب مسؤولیت از توده مردم و و راحت کردن خیال آنان از این که زحمت تحول و چاره جویی، بر عهده‌ی دیگران است، روشی خاطرآسا و خوشایند است. طبعاً برای گوینده هم اعتبار و محبوبیتی فراهم می‌کند اما در دل این خوشامد‌گویی دلپذیر، سم مهلکی نهفته است که بر پیکر فرهنگ، آگاهی و رشد جامعه تزریق می‌شود. چنین شیوه ای، تنها مایه‌ی در‌جا‌زدن یک جامعه و تداوم بن‌بست پر‌رنجی است که جوامع توسعه نیافته صدها سال است که در آن دست و پا می‌زنند.

صد البته، تمامی این گفته‌ها به معنای تبرّی حاکمان و سلب مسؤولیت از دستگاه سیاسی در هیچ جامعه‌ای نیست. بدون تردید نظام سیاسی (همچون سایر ساختارهای اجتماعی)، نقشی بزرگ و گسترده در همه ابعاد زندگی فردی و اجتماعی مردمان دارد و در قبال خطاها، ستمگری‌ها و بی‌کفایتی‌های خود مسؤول است، ولی آنچه که مد نظر است درک صحیح جایگاه علت و معلول است: فرهنگ و میزان آگاهی مردمان، علت و زیر‌بناست و ظهور نظام‌های سیاسی و اجتماعی، معلول و رو‌بنا.

کلید رهایی و پیشرفت جوامع، در درک این اصل مهم است: اگر تغییر در میزان آگاهی، مهرورزی و احترام به یک‌دیگر در میان مردمی روی بدهد، تحول در نظام سیاسی هم به‌طور اجتناب‌ناپذیری رخ خواهد داد و اگر چنین تغییری اتفاق نیفتد، دایره‌ی بسته‌ی رنج و سرخوردگی هرگز گشوده نخواهد شد، چنان که می بینیم و نشده است.

از شکیبایی شما سپاسگزارم.

.


.

چرا عقب مانده‌ایم؟

نویسنده: ساسان حبیب‌وند

.


.

1 نظر برای “چرا عقب مانده‌ایم؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *