شرکت نکردن در انتخابات علل یا دلایل فراوان و گوناگونی دارد؛ از علل احساسی، عاطفی و هیجانی گرفته تا امور عجیب و غریب و چه بسا ناشناخته دیگر. گاهی نیز پای پیشفرضهای نظری در میان است؛ یعنی برخی افراد تصور و ایدههایی در باب سیاست دارند که برمبنای آن در انتخابات حاضر نمیشوند و به تبع، آن را بیارزش و بیفایده تلقی میکنند. چه بسا گاه و بیگاه آن را به سخره هم بگیرند. یکی از آن پیشفرضهای نظری، آگاهانه یا ناآگاهانه، این است که سیاست ذات، هسته یا نومنی دارد که از دسترس شهروندان عادی به دور است و لذا افراد جامعه نمیتوانند در آن نقشی ایفا کنند. به همین علت شرکت در انتخابات کاری لغو و بیهوده و بیفایده است و لذا باید از آن اجتناب کرد.
این پیشفرض در مورد سرشت سیاست کاملا نادرست است. چنین تلقی غلطی در مورد سیاست از یک اشتباه فلسفی ناشی میشود. سیاست کاملا برخلاف آن چیزی است که این افراد گمان میکنند. واقعیت آن است که سیاست ذات، هسته و نومنی ندارد. سیاست از سنخ فعل، عمل و کنش است و نه از سنخ ذات و جوهر. هر آنچه هسته و نومن سیاست پنداشته میشود، فقط و فقط یکی از لایهها و پدیدارهای آن است، نهایتا یکی از لایههای بالایی و پدیدارهای قویتر آن بهشمار میآید. سیاست همهاش فنومن و پدیدار است، اما پدیدارهای لایهلایه و تودرتو و نه پدیدارهای همعرض و یکسان. برای مثال کنش سیاسی یک شهروند عادی همعرض کنش سیاسی یک رئیسجمهور نیست. اما نکته مهم آن است که هیچ رابطه علت و معلولی ضروری و یکسویه میان این لایهها نیست. به همین دلیل همانگونه که لایههای بالایی این توان را دارند که بر لایههای پایینی موثر واقع شوند، لایههای پایینی هم میتوانند بر لایههای بالایی بهطور جدی اثرگذار باشند. لذا همانطور که کنش سیاسی رییسجمهور بر شهروند اثرگذار است، کنش سیاسی شهروند نیز نسبت به رییسجمهور به هیچ وجه بیتاثیر نیست.
در همین زمینه میتوان از منظرهای دیگری نیز این مطلب را تبیین کرد. برای نمونه در دیدگاه علامه طباطبایی سیاست یک امر اعتباری است و نه حقیقی. بر این اساس، نباید احکام امور حقیقی را بر آن بار کرد. فقط امور حقیقی میتوانند ذات، جوهر یا نومن داشته باشند، اما امور اعتباری همچون سیاست کاملا فاقد اینگونه امور هستند.
با توجه به این مطلب باید اذعان کرد که سیاست هیچ تعین ثابت و سرنوشت لایتغیری ندارد و نمیتواند داشته باشد. سرنوشت سیاست در گرو فعالیتهای سیاسی است، و کنشهای سیاسی، واقعیت سیاست را رقم میزنند. اساسا مشارکت شهروندان عین سیاست است. از نظر آیزایا برلین (1997-1908) نیز حتی بزرگترین شخصیتهای مهم و اثرگذار سیاسی هم به ندرت میتوانند جریان اموری را که میکوشند بنابر نقشههای خود بسازند، درک کنند. به همین دلیل سیاست همواره بذر تراژدی را در بطن خود دارد؛ چرا که آن نیروهایی که سیاست میکوشد بر آنها چیره شود، هیچگاه تمام و کمال در اختیار بشر نیستند.
همچنین در همین زمینه میتوان با توجه چنین سیاقی از قطعه زیبا و درخشانی که از شاهکارهای نثر مایکل اوکشات (1990-1901) به یادگار مانده، چنین خوانشی داشت. او میگوید: ” در فعالیت سیاسی، انسانها بر دریایی بیکران و بسیار ژرف میرانند؛ نه ساحلی هست و نه سرپناهی و نه لنگرگاهی، نه مبدأیی و نه مقصدی. غرض شناورماندن و حفظ تعادل است؛ دریا هم دوست است و هم دشمن؛ دریانوردی یعنی استفاده از همه امکانات شیوههای سنتی رفتار برای تبدیل هر موقعیت خصمانه (تهدید) به موقعیتی دوستانه (فرصت)”.
به همین دلیل هیچکس نه میتواند سیاست را از آن خود کند، و نه توان پیشبینی کامل آن را دارد. این نیست مگر بهخاطر اینکه در عرصه سیاست همه بازیگراند و هیچکس نمیتواند در نقطهای ارشمیدسی و بیرون از سیاست قرار گیرد و زمام آن را کاملا در اختیار خود داشته باشد. در همه عرصههای سیاسی نیز نتیجه، حاصل جمع و برآیند کل نیروها و کنشهاست. به عبارت دیگر، حاصل کنش و واکنش، فعل و انفعال، و روابط متقابل میان لایههای گوناگون است. امروزه نیز سرشت سیاست بهگونهای است که به کسی اجازه نمیدهد نتیجه را تعیین کند. توان انجام چنین کاری بهخاطر امکان مشارکت گسترده، پیچیدگی فراوان جریانهای سیاست، تودرتو و لایهلایه بودن آن منتفی شده است. از همین روی برخی از متفکران سیاسی، سیاست را به بازی ماروپله تشبیه کردهاند. ژان فرانسوا لیوتار (1998-1924) نیز در باب سرشت سیاست اصرار دارد که سیاست یک سبک نیست، بلکه تعدد سبکهاست؛ زیرا سیاست نه تنها ذاتا کثرتگراست، بلکه عین تکثر است. از نظر او سیاست صورتی از تعامل بشری نیست که طبق اهداف و اغراض تعریفپذیر باشد. برعکس، سیاست تشتت غایات و تکثر اغراض است. به همین دلیل عرصه سیاسی نیز فضایی محسوب میشود که در آن، گفتمانهای مختلف، نامتجانس و لذا رقابتگر با هم مواجه میشوند.
در یک کلام، در سیاست هیچ چیز از پیش تعیینشدهای وجود ندارد، بلکه با سیاستورزی افراد ایجاد می شود.
وانگهی هدف از رایدادن فقط پیروزی در انتخابات نیست که افراد بهخاطر ترس از شکست پا به میدان نگذارند. البته نمیخواهم بر این نظر ماکس وبر (1920-1850) پافشاری کنم که سیاست به زندگی معنا میبخشد و زندگی بدون سیاست پوچ است، اما دستکم مشارکت سیاسی برای دانستن و فهمیدن نیز هست. اندیشیدن جدی به انتخابات و درگیرشدن واقعی با آن باعث رشد فهم و ادراک و شعور سیاسی انسان میشود. همچنین میتواند فرصت بسیار خوبی برای بهدست آوردن تجربه سیاسی هم باشد که در آینده میتواند مورد استفاده خود فرد قرار گیرد یا حتی در اختیار دیگران گذاشته شود. ثانیا کنش سیاسی بهخاطر اینکه از سرشت جمعی برخوردار است و در حوزه عمومی رخ میدهد، باعث ایجاد همدلی و همبستگی میشود و بسیاری از شهروندان و گروهها را به هم پیوند میدهد. آری! وجوهی از فهم و تجربه و حیات فردی و جمعی انسان هست که فقط در مشارکتهای سیاسی شکوفا میشود و انتخابات نیز یکی از آن موارد است. به قول ادموند برک (1797-1729): ” آنکه با ما سرشاخ می شود، دل و جرأت ما را زیاد میکند و مهارت ما را افزایش میدهد. مخالف ما، یاور ماست”.
نتیجه آنکه انتخابات را به عنوان یک کنش سیاسی موثر نمیتوان و نباید نادیده گرفت و یا تحقیر کرد. برعکس، باید کاملا آن را جدی گرفت. فراموش نکنیم که امروزه نمیتوان بدون سیاست زندگی کرد و حتی دست به عملی زد. امروزه سیاست وارد تمام ساحتها و قلمروهای زندگی شهروندان شده و حتی حوزه خصوصی افراد نیز تحت تاثیر سیاست است. لذا شهروند بهخاطر سرنوشت شخص خودش هم که شده ناچار است وارد کنش سیاسی شود؛ زیرا سیاست با همه ابعاد زندگی او درهمتنیده است.
اما به چه کسی باید رای داد؟ این پرسشی نیست که در اینجا مجال پاسخگویی به آن وجود داشته باشد. تنها به نقل یکی از سخنان هانا آرنت (1975-1906) بسنده میکنم و میگویم چنین کسانی را باید انتخاب کرد: “نخبگانی خلاق و ذاتا سیاسی؛ افرادی که در بند چیزی بیش از خوشی و شادمانی شخصی هستند؛ انسانهایی که خواهان لذت خوشبختی همگانی و عهدهدار شدن مسئولیت امور همگانی هستند؛ کسانی که برای زندگی مردم هدف تعیین نکنند بلکه برای تحقق اهداف زندگی آنان تلاش کنند؛ اشخاصی که خواهان بردوش کشیدن مسئولیت و کاستن از درد و رنج شهروندان هستند و نه تصاحب قدرت و تملک امکانات؛ فرهیختگانی که ذوق و علاقهای به آزادی و رفاه عمومی دارند و بدون آن نمیتوانند و یا نمیخواهند شاد و خوشبخت باشند”.
.
.
چرا باید در انتخابات شرکت کرد ؟
نویسنده: علی غزالیفر
.
.
برا تنوعم که شده مقاله ی یکیو بذارین که موافق تحریم انتخابات باشه . البته اگه جراتشو دارین !
اگه جراتشو ندارین لطفا توضیح بدید کدوم آزادی ما در طول دولت آقای روحانی زیاد شده که هنوز حتی جرات گذاشتن یه مقاله رو ندارین
خب این نظر شماست کهانتخابات و تحریم کنیم. پس خودتون زحمت نوشتن مقاله ای در این خصوص رو بکشید.ما موافق رای ندادن نیستیم.
نه متوجه منظورم نشدید . من نه به کسی توصیه ای کردم و نه تحریم کردن یا نکردنمو اعلام کردم.
من دو تا چیز میگم :
1. اگر مقاله ای می ذارن که میگه «الف ، ب است» منصفانه هست که مقاله ای رو هم بذارن که میگه «الف ، ب نیست» و البته این مقالات کم نیستن. اون موقع قضاوت رو به عهده ی خواننده بذارن.
2. آیا چیزی که باعث شده منصفانه عمل نکنن و یک طرفه به قاضی برن و فقط یک نظر رو مدام تکرار کنن و انتقاد های وارد بهش رو بررسی نکنن ، غیر از ترس از فیلتر شدن سایته ؟
الان اضافه می کنم که برای دلسرد نشدن مردم نسبت به فعالیت های اجتماعی لطفا وعده هایی ندیم برآوردنشون از رییس جمهور بر نمیاد .
نمونش : آزادی بیان و به رسمیت شناختن نظرات مخالف مصالح بعضی ها
از این نظر من برمیاد که کسی که فقط دغدغه ی آزادی و برابری و عدالت اجتماعی و احقاق حقوق زنان و اقلیت ها و مذاهب و غیره رو داره ، شرکت کردنش در انتخابات بی معناست .
مگه این چند روزه از تریبونها نشنیدین که اگه امنیت میخواهید شرکت کنید؟! خیلی محترمانه اخاذی و باجگیری و تهدید ملی میکنند
من هم با علی موافقم. چه اتفاق خجسته ای در دوران حسن روحانی افتاده که ما را دلگرم کند؟ اصولاً دلگرمی در این سیستم، معنادار است؟