طلبه است و درد دین دارد. در قرآن خوانده است که ربا، جنگ با خدا است. از استادش هم شنیده است که ربا، سرچشمۀ همۀ تباهیها است. پس کمر همت میبندد و به جنگ ربا میرود. نزدیکترین هدف برای او بانکها است. نقدهای خود را علیه بانکها شروع میکند. گاهی مینویسد، گاهی سخنرانی میکند، و گاهی در خلوتهای عارفانهاش میگرید و از خدا میخواهد که به او توفیق دهد که ریشۀ ربا و بیحجابی و مانند آنها را از بیخ و بن برکند. گاهی نیز از شرم بر خود میپیچد که چرا کوتاهی کرده و کمتر جنگیده است.
بیست سال میگذرد و اكنون طلبۀ جوان ما میانسال شده است. هنوز نگران است و غمگين، حتی بيشتر از قبل؛ اما ناامید نمیشود. رو به امکانات جدید میآورد. در تلگرام کانال درست میکند، وبلاگ میسازد، به فیسبوک میرود و از همۀ فرصتهای تبلیغی در ماههای محرم و صفر و رمضان استفاده میکند که شاخ این غول را بشکند. وقتی با گلوی خسته و سینۀ دردمند، علیه ربا و بیحجابی سخنرانی میکند، احساسی سرشار از معنویت و تقرب به او دست میدهد. گاهی هم زمزمه میکند:
آنچه سعی است من اندر طلبت بنمودم
اینقدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
احساس تکلیف، او را به مطالعۀ بیشتر و حتی تحصیلات دانشگاهی میکشاند. در دانشگاه و در میان کتابها، اندکاندک متوجه مسئلهای عجیب میشود. نمیپذیرد و از کنار آن میگذرد. با استادان دانشگاه و دانشجوها وارد مباحثات خستگیناپذیر میشود. یک ذره عقبنشینی را گناهی بزرگ میبیند که سایهاش کمکم به سوی او میآید. خستگی را از خود دور میکند و آمادۀ نوشتن کتابی دربارۀ ربا در سیستمهای بانکی ایران میشود. برای نوشتن کتاب، مجبور است چندین کتاب تخصصی را بخواند. میخواند و میخواند. اما هر چه بیشتر میخواند، آن مسئلۀ عجیب، در نظرش پررنگتر میشود.
شبی، پس از شنیدن اخبار تلویزیون، در حالی که پشت میزش نشسته و انبوهی از کتابهای رنگارنگ پیش روی او است، با خود میگوید: راستی چرا بانکهای ایران بیشتر از کشورهای غیر اسلامی ربا میگیرند و ربا میدهند؟ دستی در کار است؟
برمیخیزد و برای خودش چای میریزد.
– بانکها سود میگیرن و سود میدن که لابد گردش سرمایه رو در حسابهاشون بیشتر کنن. خب اگر همین گردش سرمایه از راه دیگری تأمین بشه، دلیلی برای ربا نمیمانه. حالا نمیگیم هیچ سود نگیرن و سود ندن. کشور بدون بانک نمیشه، بانک هم بدون سود نمیشه. اما نه اینقدر!
به «راه دیگر» میاندیشد.
– راه دیگر!
به یاد میآورد که در کتابها خوانده و از استادانش شنیده و قانع شده است که هر جا رونق اقتصادی نباشد، بانکها چارهای جز تبدیل پول به پول ندارند که آغاز رباخواری است.
– درست است! رونق اقتصادی! یافتم!
در این لحظه است که ذهن او، پس از بیست سال مبارزۀ بیامان و خالصانه با ربا، از ربا خداحافظی میکند و به رونق اقتصادی میاندیشد. اما هماندم به ياد میآورد که اقتصاد با ارادۀ او رونق نمیگیرد. عوامل بسیاری باید دست به دست هم بدهند تا اقتصاد کشوری، شکوفا شود. یکی از آنها سرمایهگذاریهای خارجی است. سرمایهگذاریهای خارجی هم ممکن نیست مگر پس از توسعۀ سیاسی و بیرون آوردن سرمایه از زیر نگاههای امنیتی.
– پس چه باید کرد؟
دوباره لیوان را پر از چای گرم و غلیظ میکند.
– یعنی برای توسعۀ اقتصادی، هیچ راهی جز توسعۀ سیاسی وجود ندارد؟
به چین میاندیشد که توانسته است بدون توسعۀ سیاسی به توسعۀ اقتصادی برسد.
– حالا یک میلیارد کارگر ارزان را از کجا بیاوریم؟!
میخندد.
– تازه چینیها مشکلی با سرمایهگذاری خارجی ندارند؛ حتی اگر سرمایهگذار امپریالیسم جهانی باشد.
به فکر فرو میرود. دیگر سودهای 27 درصدی بانکهای ایران، مسئلۀ اصلی او نیست. ذهنش پر از مسئلههای جدید شده است. حالا میداند که بانکها جزئی از یک فرایند معیوباند؛ بلکه فراوردۀ آناند. تصمیم میگیرد پیش از نوشتن کتابی دربارۀ ربا، با استادان دانشگاهی و حوزویاش وارد گفتوگو شود. قلم را زمین میگذارد و لیوان خالی را برمیدارد؛ لیوان را پر از چای داغ میکند. داغ داغ. این بار غلیظتر از قبل. با لیوان چای به سوی کتابخانهاش میرود. اما هیچ کتابی نظرش را جلب نمیکند. برمیگردد. مینشیند. چای، سرد میشود و ذهنش داغ. کتابها را از روی میز جمع میکند. روی هم میگذارد. عکس دخترش را میبیند که از گوشۀ میز به او لبخند میزند.
.
.
پس از بیست سال
نویسنده: رضا بابایی
.
.