پیشدرآمد
دوست گرامی آقای دکتر میری نقدی بر نوشتار من دربارهی کوروش داشتند که پاسخی را طلب میکرد. نقد بر اساس مقالهام دربارهی کوروش که در شمارهی اخیر مجلهی مهرنامه منتشر شده تمرکز داشت و من هم در همان چارچوب پاسخ خواهم داد. اینک نخست نقد ایشان و سپس پاسخش:
نگاهی به مقاله دکتر شروین وکیلی (زید عزه) در باب کوروش در مهرنامه دیماه 1395
دکتر سید جواد میری
من بحث خودم را در این نقد به 6 محور کلی تقسیم نموده ام:
یکی از مشکلات کلیدی مقاله دوست دانشپژوه آقای دکتر شروین وکیلی این است که بر محور دو گانه “دوستداران” و “دشمنان” کوروش میچرخد در حالیکه در جامعه ما تنوع بیشمارتری وجود دارد که فراتر از این دوگانه سازی ها است و نیازی نیست در بستر تئوریهای پیچیده به این شیوه بدوی سخن گفت.
نکته مهم دوم این است که اصرار شدیدی نویسنده محترم بر این دارد که بگوید “شیوه ی” او “علمی” است و تلاش در معرفی عینی- چون علم با عینیت ملازمت دارد- کوروش دارد. در حالیکه پرسش اینجاست ما در چه عصری میزییم؟ آیا عصر باستان است؟ آیا عصر دین است؟ آیا عصر علم است؟ آیا عصر تکنولوژی است؟ چه عصری است که ما در آن به سر میبریم و ارتباط این عصریت با فهم ما چیست؟ صرف گفتن اینکه همه مخالفان پست مدرن یا خرده مارکسیست هستند و و و از درون گفتمان دیسیپلین تاریخ بیرون نمیآید. به زبان دیگر، ما در عصر علم نیستیم بلکه در عصر تکنیک به سر میبریم و معنای این سخن این نیست که علم یا ” science” اهمیت ندارد بلکه ساینس با S بزرگ تقلیل یافته به یک روایت در کنار روایت های دیگر.
همانگونه که ما در عصر اسطوره نیستیم و در عصر برهان نیستیم و در عصر دین هم نیستیم … ولی نبودن در عصر دین به معنای نابودی دین نیست بلکه تحول دین religion با R بزرگ به روایت های خردتر دینی است. به زبان دیگر، دکتر وکیلی در عصر تکنولوژی برای ما از پارامترهای عصر علمی میگوید و از دل آن کوروش به مثابه یک “واقعه کما هی حدث” در عالم واقع سخن میگوید. و اینگونه سخن سفتن علمی نیست بل داستانسرایی در تماشاخانه کودکان است از برای سرگرمی طفلان!
نکته سوم مسئله “اهمیت” یا Relevance کوروش برای هویت ایران امروز است. اینکه بگوییم تاریخ ایران پیش از اسلام در تکوین هویت ایرانی مهم است یک بحث است ولی بگوییم کوروش پدر ماست یک بحث دیگر است. به زبان دیگر، نویسنده مقاله در ابتدا میگوید من تلاشم بر این است که در رشته علمی تاریخ و در بستر تئوریهای سیستمهای پیچیده به کوروش نگاه کنم ولی ناگهان یک “جهش هرکولی” میکند و از تقریبا سه هزار سال پیش میرسد به 7 آبان 1395 و دوگانه سازی دوستداران ایران و دشمنان ایران!
اگرتاریخ به مثابه یک علم مد نظر باشد زیبنده تر میبود مطالعه تطبیقی بین سه فرهنگ دینی یهودیت و مسیحیت و اسلام انجام میشد و آنگاه به وضوح میدیدیم که رویش پاگانیسم Paganism یا بدعت های پیشا- ابراهیمی در مواجهه با مدرنیته در هر سه حوزه تمدنی.فرهنگی و دینی و سپس دولت.ملت های اروپایی و ایرانی و عربی و ترکی و حتی چینی رخ داده است. به تعبیر رساتر، تحلیل 7 آبان 1395 ربطی به کوروش بزرگ که بنیانگزار دولت جهانی هخامنشی و یکی از مهمترین ارکان ایران باستان بود، ندارد بلکه این نوعی هویت سازی پاگانیستی است که باید در بستر اکنون و اینجا بحث شود ربطی به کشف دو سیاره در 2750 سال پیش ندارد.
در باب علم؛ اگر دکتر وکیلی دغدغه ی کوروش به مثابه یک نظم حاکمیتی در عصر باستان و در سیر تاریخ تحول بشری دارد- که این در نظر قاطبه ی ایرانیان مسلم است به تواتر- باید تقابل علمی خود را نه در داخل ایران بل در سطح علمی در حوزه باستان پژوهی در جهان با مورخین اروپایی و یا آمریکایی که اغلب کوروش را “سمیتایز” کرده اند-یعنی به یک شخصیت یهودی مبدل نموده اند و از آن به سیروس یاد میکنند- پاسخ بدهد و ادله ی متقن خود را به زبانهای رایج علمی مطرح کند تا در کتب تاریخ ادیان شاهد این تغافل ها توسط مورخین عبری.محور نباشیم.
دکتر وکیلی و اساسا حلقه مهرنامه به دنبال خلق “عینیت ها” هستند ولی واقف نیستتد که در عصر تکنولوژی ما در بهترین حالت “راوی” هستیم و مفسر روایت ها و در بهترین حال میتوانیم روایتی ارائه کنیم که منسجمتر و جهانشمولتر باشد ولی نباید در مقام یک روشنفکر که دغدغه ی جامعه را دارد افکار عمومی را فریب بدهیم که این روایت وحی منزل است و تنها تعریف از حقیقت ازلی و ابدی است؛ چرا که اگر این خبط را مرتکب شدیم مجبوریم در هر سطرمان از واژه دوست و دشمن استفاده کنیم و مردمان ایران را تفکیک کنیم به نسبتی که با “حقیقت مکشوف” ما دارند. کوروش بزرگ بود و بزرگان را باید ارج نهاد ولی تقدیس تاریخ و افراد موجب تعبد میگردد و این تعبد از دل تئوریهای پیچیده بیرون نمیآید.
والسلام
کوالالامپور. مالزی 1395
پاسخ به نقد دکتر میری بر مقالهی کوروش
شروین وکیلی
دوست گرامیام دکتر میری شش نقد بر نوشتار من دربارهی کوروش وارد آوردند که لازم میبینم دیدگاهم را دربارهشان به همان ترتیب در شش بند بنویسم:
نخست: گویا در همان گام آغازین اشتباهی در خوانش مقالهام رخ داده بود. چون انگار گمان کرده بودند دوقطبی اصلی نوشتار من دوستان کوروش در برابر دشمنان کوروش است، که چنین نیست. بحث نوشتار من دربارهی جایگاه تاریخی کوروش است و این مسئله را در دو مقیاس ملی (قلمرو ایران زمین) و فراملی (تاریخ جهانی) مورد بررسی قرار میدهد. من پنج پرسش کلیدی که برای فهم جایگاه تاریخی کوروش باید بدان پاسخ داد را طرح کرده و به طور مختصر پاسخ خویش را به آن آوردهام. این پرسشها بر پنج نکته تمرکز دارند: بحث روششناسانهی چگونگی شناخت کوروش، جایگاه کوروش در تاریخ جهان، اهمیت کوروش در تاریخ ایران، شاخصهای لازم برای داوری اخلاقی دربارهی کوروش، و چگونگی ارتباط کوروش با هویت امروزین ایرانی. آن بحثی که در چشم ایشان برجسته نموده بود و کل سخنم را در شعاع آن فهم و نقد کرده بودند، مؤخرهای بوده بر پاسخی که برای آخرین پرسش داشتهام. این مؤخره به موضوعی مهم اشاره میکند، اما همهی سخن من یا مهترین بخش از سخن من نیست و فرو کاستن آن به این اگر ناشی از سهو و بد خواندن متن نباشد، تحریف است.
البته که در جامعهی ایران امروز آرا و نظرات متفاوتی دربارهی کوروش وجود دارد، اما آنچه که با هویت مردمان پیوند میخورد و طی دهههای گذشته با روندی تصاعدی اهمیت هم یافته، به همین دوقطبی ستایندگان یا لعنکنندگان کوروش مربوط میشود. یعنی این دوقطبی مهم است، و باید حتما مورد بررسی قرار گیرد. اما من آن را همچون حاشیهای بر یکی از پنج نکتهی نوشتارم طرح کردهام. آن برجستگی مورد نظر ایشان در این مفهوم در آن مخاطب نهفته و نه این متن، چرا که تنها یک دهم پایانی مقالهام به آن میپردازد.
دوم: دکتر میری و من به ظاهر دربارهی مفهوم علم و جایگاه آن در دنیای امروز اختلاف نظری عمیقی داریم. ماهیت اختلاف نظر آن است که به نظر ایشان علم و باقی فراروایتهای تفسیر کنندهی هستی گویا موازی با هم قرار دارند و برتری روششناختی یا اعتبار عقلانیشان تفاوتی با هم ندارد. این برداشت که احتمالا از خاستگاهی پسامدرن سرچشمه میگیرد، چندان که فرض کردهاند بدیهی نیست و جای چون و چرای بسیار دارد و دست کم از دید من نادرست است.
من علم را به این معنا فهم میکنم: تفسیر عقلانی و نظاممند هستی با تاکید بر تجربه و صورتبندی ریاضی روابط میان پدیدارها. علم در این معنی از نظر انسجام مفهومی (روششناسی و تولید اندیشهی منضبط توسعه یابنده و نقادانه) و دستاوردهای عملیاتی (فناوری، دقت،…) از سایر نظامهای تفسیر کنندهی جهان برتر و کارآمدتر است. ممکن است کسی شاخصهایی دیگر مانند معنویت یا ابهام هنرمندانه یا درجهی سودمندی برای پرولتاریا یا چیزهای دیگری را مبنا بگیرد و بر این اساس نظامهای دیگری از تفسیر جهان را کارآمدتر بداند. اما در حال حاضر کمابیش توافقی هست که معیارهای اصلی برای رتبهبندی نظامهای تفسیرگر هستی همین انضباط و دقت مفهومی و انسجام نظری به علاوهی آزمونپذیری و کارآیی فناورانه است. دست کم من چنین نظری دارم و بر این مبنا از رویکرد سیستمی که زیرشاخهای روششناختی و پیشرو از علم امروز است به مسائل مینگرم. اگر ایشان راهبردی دیگر سراغ دارند که بهتر و دقیقتر و پسندیدهتر پرسشهای تاریخی را طرح میکند و به آن پاسخ میدهد، خوب است به طور مشخص ذکر کنند و دلایل انتخابشان را بفرمایند. اما این تصور که با تغییر حرف اول نام علم و دین در زبانهای اروپایی -از حروف کوچکِ عام به حرف بزرگِ خاص- تغییری در ماهیتشان ایجاد میکند و جغرافیایی شناسایی انسانی را به امری تخت و مسطح و مغشوش و بیپایگان تبدیل میکند، به نظرم نادرست است.
نکتهی دیگر آن است که ایشان گویی به نوعی ردهبندی اعصار تاریخی تکیه دارند که آن هم نه بدیهی و مشهور است و نه پذیرفتنی. مثلا انگار معتقدند چیزی به نام عصر دین و عصر علم داشتهایم که گذشته و حالا در عصر تکنولوژی هستیم که لابد علم در آن از مرتبهی کارآیی افتاده است. من چنین دورهبندیای را درست نمیدانم و اصولا علم و دین و عرفان و فلسفه (که نظامهای تفسیرگر هستی هستند) و فناوری و هنر و ادبیات (که کاربست عملیاتی آن نظامها محسوب میشوند) را زیرسیستمهای همزمان تاریخ میدانم و همهشان را هم در همهی جوامع حاضر و فعال و متصل میبینم. اگر ایشان به توالی و جایگزینی اینها اعتقاد دارند باید نخست دیدگاهشان را تبیین و بعد دربارهاش استدلال کنند.
به هر روی با این ردهبندیهای بحثبرانگیز و بدیهی انگاشتنشان نه «دوران علم» خاتمه مییابد و نه مردود پنداشتن دستگاههای نظری عقلانی و علمی به کرسی مینشیند. من چنان که ایشان به درستی تشخیص دادهاند در چارچوبی علمی و سرمشقی سیستمی به تاریخ مینگرم و آن را معتبرتر از رویکردهای دیگر میدانم و دقیقا به همان شکلی که ناباوری ایشان را برانگیخته، این روش را درستتر و دقیقتر و عینیتر از رویکردهای رقیب میدانم. یعنی باور و دعوی دارم که دیدگاهم به خاطر رسیدگیپذیریاش، انسجام نظریاش، مستدل بودن عقلانیاش و مستند بودناش بر سایر نگرشهای رقیب برتری دارد و تعریفی عقلپذیرتر از عینیت تاریخی را به دست میدهد. خوشبختانه گامهای منطقی و استدلال عقلانی منتهی به نتیجهگیریهایم روشن و شفاف است و دادهها و منابع و ارجاعها و اسناد مورد استفادهام نیز به همچنین. از این رو راه برای کسانی که خواهان نقد و وارسی و مردود دانستنشان باشند، هموار است و کوبیده؛ و مشتاقانه مینگرم تا ببینم کدام پهلوان از این راه میگذرد تا از او چیزی بیاموزم.
سوم: دکتر میری متاسفانه گفتمان مرا با حس و حالهایی دیگر که انگار مورد تنفرشان هستند خلط کردهاند. ایشان دیدگاه مرا حمل بر این کردهاند که کوروش را پدر، خدایی پاگانی، امری قدسی یا چیزهایی شبیه به این میدانم و آشکار است که برداشتشان امری درونزاد در ذهنشان است و ربطی به افکار من و نوشتارهایم ندارد. صد البته من دربارهی کسانی که فکر میکنند کوروش پدرشان است آن حس بدِ ایشان را ندارم. دست کم ایشان را تحملپذیرتر از کسانی میبینم که استالین یا چرچیل را پدر خود به شمار میآورند. اما اصولا بحث من ارتباطی به این حرفها ندارد. سخن من دربارهی اهمیت کوروش در صحنهی تاریخ ملی و جهانی است، و با دلایلی روشن و شاخصهایی معلوم ادعا میکنم این شخص به این دلایل تا این اندازه در این دو سطح اهمیت دارد، در نهایت هم میگویم به خاطر همین اهمیت است که همچون نمادی هویتبخش عمل کرده و به خصوص در دوران حاضر در ایران چنین کارکردی را بر عهده گرفته است. جهشی هرکولی در این میان وجود ندارد و اگر چیزی دندانگیر برای استعارههای اساطیری در میان باشد، تیری آرشگون است که آن را هم کسی دیگر در تاریخ پرتاب کرده و من تنها به شرح و تحلیل آن پرداختهام.
از این رو متاسفانه چنین مینماید که دکتر میری گرامی یا متنهای من دربارهی کوروش –از جمله مقالهی مورد نقدشان را- با دقت و کامل نخواندهاند، و یا به شکلی خواندهاند که نادرستیاش را میتوان با ارجاع به همان متون نشان داد. من به روشنی میگویم کوروش بر اساس شاخصهایی که شرح دادهام در تاریخ جهان، و بر مبنای شاخصهایی دیگر در تاریخ ایران اهمیت تعیین کننده دارد و از این رو ارجاع هویتیاب و هویتساز امروزین به او معقول و درست و فهمپذیر است. دربارهی ریزهکاریهای دقیق تاریخ زندگی و فعالیتهای وی و تاثیری که در سیر تحول جامعهی ایران باستان داشته هم کتابی -«کوروش رهاییبخش»- نوشتهام که بعید است کسی پس از خواندناش ابهامی در معناهای مورد نظرم داشته باشد، یا در یافتن ارجاعهای کهن و مدرن به موضوع کمبودی حس کند. انتظار پیش پا افتادهی من از کسی که میخواهد دربارهی آرای من داوری کند آن است که ادعاها و پیشنهادهای نظری مشخص و روشن مرا با همان دقت و روشنی نقد کند.
چهارم: ایشان تقابلی بین ادیان مشرکانه (پاگانی) و ادیان ابراهیمی قایل شدهاند و به شیوهای که برای من نامفهوم باقی ماند، ادعا کردهاند که اهمیت یافتن کوروش در مراسم هفتم آبان به هویتسازی مشرکانه مربوط میشود. من متاسفانه درست متوجه نشدم منظور ایشان چیست. اگر منظور تقابل میان یکتاپرستی منزهطلبانه در برابر چندخدایی است، که تاریخ مشخصی در سیر گسترش ادیان داشته است. اگر منظور وحدت یا تکثر امر قدسی در ذهن مردمان است، که شواهد زیادی نشان میدهد همواره هردو عنصر کنار هم وجود داشتهاند و امروز نیز چنین است. اگر تعبیر نظامهای هویتیابی مدرن جدید و چسباندن برچسب پاگانی به آن مقصود است، که کاربرد کلمهی idol برای ستارگان سینما و خوانندگان و مشاهیر مدرن استعارهایست بلاغی و فکر نکنم در دایرهی دانش تاریخ یا جامعهشناسی کسی آن را تا این حد جدی بگیرد. یعنی تمام این بحثها ربطی به کوروش و هفتم آبان پیدا نمیکند. کوروش یک شخصیت تاریخی و یک دال فرهنگی است که در زمانهی ما در پیوند با هویت ملیمان پردازش میشود و کارکردی وحدتآفرین بر عهده گرفته است. اینها به جامعهشناسی هویت مربوط میشوند و نه مردمشناسی امر قدسی و پرسشی تاریخی را بر میسازند و نه مسئلهای دینی را، و تلاش برای فروکاستن اولی به دومی هم محل پرسش و مایهی تردید است.
پنجم: دکتر میری آشکارا نوشتارهای مرا دربارهی کوروش نخواندهاند و بر مبنای یک مقاله کوشیدهاند دیدگاه مرا دربارهی کوروش و روششناسیام در این زمینه را استخراج کنند. هم ارجاعها به منابع سامی و هم شیوههای بازسازی مفهوم کوروش در زمانهی نو در نوشتارهایم در این زمینه مفصل مورد بحث قرار گرفتهاند و موضوع بحث مقالهام نبودهاند. اما در «کوروش رهاییبخش» تمام منابع جهان باستان در این زمینه را –از جمله کتاب مقدس- نقل و شرح کردهام. در کل هم دغدغهی خاطر من این نیست که اروپاییان در دو قرن اخیر چطور از کوروش همچون نمادی معنادار در تاریخ خودشان بهره جستند. بحث من به تاریخ ایران و اسناد مشخص تاریخی و باستانشناختی مربوط میشود و پیوند کوروش با امروزِ ما و شیوههای چفت و بست شدناش با روندهای هویتسازی و هویتیابی امروزین ایرانیان را مورد پرسش قرار میدهد. نوشتارهایی که در این مورد منتشر کردهام بیش از هزار صفحه را در بر میگیرد و موضوع مورد نظر ایشان (چگونگی سامی-یهودی شدن سیمای کوروش) را در کنار مسائل مشابه (چگونگی یونانی-رومی شدن کوروش) مورد توجه قرار داده است، که هیچ یک در ایران و سیمای کوروش نزد ایرانیان عنصر تعیین کننده نبوده است.
ششم: دکتر میری مرا عضو حلقهای به نام حلقهی مهرنامه قلمداد کردهاند و بعد دربارهی اهداف و دسیسههایمان افشاگری فرمودهاند. لازم است تاکید کنم که من عضو هیچ گروه و دسته و حزب و فرقهای نیستم. در سازمانهای علمی و محافل بسیاری عضویت دارم و دوستان خوبی هم همه جا دارم که خودِ دکتر میری گرامی (قدری دورادور) در زمرهشان هستند. اما نه به جبههای فکری وفادارم و نه با سازمانی هماهنگ؛ و خوشبختانه در استخدام هیچ نهاد و سازمانی هم نیستم تا پروای نام و غم نان گرهای در زبان و مکثی در گفتارم ایجاد کند. وقتی هم دربارهی تاریخ سخن میگویم پرسشها و پاسخهایی را میجویم که عینی و مستدل و عقلانی باشند، و بدیهی است که بر این مبنا خود موضعی و جبههای و سوگیریای هم نسبت به مسائل دارم که میکوشم از مبهمبافی و مغلقگویی برکنار بماند و تمایز درست و نادرست را بیتعارف عیان سازد.
در این میان مهرنامه از دید من جالبترین «نشریهي عمومی علوم انسانی» در کشور است و از این رو آن را میپسندم و انتشار نوشتارهایم در آن را خوش میدارم. بیشک گردانندگان این مجله سوگیری و موضعی دارند که بخشی از آن که ملیگرایانه و حقیقتجویانه است را با موضع خویش نزدیک میبینم و باقیاش هرچه باشد نه ارتباطی با من دارد و نه با نوشتارهایم.
پینوشت: دکتر میری گرامی در نوشتار به نسبت کوتاهشان در دست کم ده شکل متفاوت نوشتار کوتاه مرا بد فهم کردهاند. این بدفهمی به قدری لایه لایه و واگراست که جمع آمدنش در یک نوشتار مایهی شگفتی بود و همین باعث شد پاسخی بنویسم. از دید ایشان دیدگاه من دربارهی کوروش آغشته به علمگرایی مندرس اعصار پیشاتکنولوژیک، متمرکز بر دوستی و دشمنی کوروش، خارج از روح پسامدرن زمانه، دارای جهش هرکولی، بیتوجه به مسائل یهودیت، وابسته به محفل مهرنامه، مربوط به «کوروش پدر ما»، همراه با تقدیس کوروش، بیتوجه به ذات پاگانی موضوع و… است. این شیوههای متفاوت نادرست تفسیر کردن متن و نقد کردناش بر آن مبنا متاسفانه در فضای امروزین دانشگاهی ما رایج و معمول و غالب است. من کلماتی مانند بدوی و فریب و مشابه اینها را در نوشتارشان نادیده میگیرم و شادمانم که دکتر میری گرامی به خاطر ادب نسبی و دقت و کوتاهنویسی و شفافیتشان از باقی هنجارهای این فضا -یعنی بیادبی و درازگویی و مبهمبافی- فاصله گرفتهاند، و چشم دارم از باقی این هنجارها هم فاصله بگیرند و نقدی روشن و شفاف و روشمند دربارهی آنچه که من با روشنی میاندیشم و با روشنی مینویسم عرضه کنند، طوری که من به جای بحث بلاغی دربارهی آرای بلاغی ایشان به بحثی مستند و مستدل دربارهی انتقادهای مستند و مستدلشان بپردازم.
.
.
پاسخی به نقد دکتر میری بر نوشتار کوروش
نویسنده: شروین وکیلی
.
.
آقای شروین وکیلی نوشته اند : « امروز وقتی سخن از تاریخ و شخصیتهای تاریخی به میان میآید، در کل دو رویکرد کلان را میتوان مقابل هم تشخیص داد . یک رویکرد آن است که تاریخ را روایتی غیرقابل اعتماد، ساختگی، جعلی، ناصحیح، و دلبخواه میداند. دیگری تاریخ را شاخهای از دانشهای رسمی قلمداد میکند و آن را یک ساخت انضباطی (discipline) برای صورتبندی مفاهیم و رسیدگی اسناد و استخراج حقایق قلمداد میکند.
رویکرد نخست پیوند میان تاریخنویسان و نهادهای قدرت و تحریفهایی که در کتابهای تاریخی رخ داده را برجسته میسازد و بر آن مبنا کل تاریخ را از دایرهی علوم و دانشهای رسمی بیرون میراند. دومی بر روششناسی دقیق و روشن مورخان مدرن تاکید میکند و تاریخ را علمی همطرازِ علوم انسانی دیگر در نظر میگیرد. رویکرد نخست محبوبِ احزاب است و دومی را در دانشگاهها بیشتر میتوان یافت. از اولی فعالان سیاسی و سخنگویان ایدئولوژیک بهره میبرند، و اندیشمندان جدی و دلباختگان اسناد کهن و آثار گذشتگان عمر خود را در قلمرو دومی صرف میکنند. رویکرد اولی در میان نویسندگان پسامدرن، مارکسیستها، هواداران مکتب فرانکفورت و شالودهشکنان محبوب است، و از سوی اردوگاه دوم غیرعلمی و عقلستیز و سیاستزده قلمداد میشود. رویکرد دومی بدنهی دانشمندان کلاسیک و مراجع علمی معتبر را به خود جذب کرده و بر کرسیهای دانشگاهها استیلا دارد. همین رویکرد دوم است که نظریههایی کلان و سرمشقهایی منظم برای شناخت جهان به دست میدهد و از آنها علوم فنی و کاربردی را استخراج میکند. دستاورد رویکرد دوم همان است که از سوی هواداران رویکرد نخست از قدیم علمِ بورژوایی نامیده میشد.
»
در برابر می توان گفت :
اگر تعریف واژه یا عبارت متضمن یک صفت باشد ( فرضاً صفت A ) ، فقط دو حالت قابل تصور است و یک جفت متضاد معنایی پدید می آید : A و A ~ .
اگر تعریف متضمن دو صفت ( فرضاً A و B ) باشد ، دو جفت متضاد معنایی و چهار حالت قابل تصور است : A و B ؛ A وB ~ ، B وA ~ ، B ~ وA ~ .
بر این اساس ، اگر جفت های معنایی متضادی که آقای شروین وکیلی ، پایه توصیف « دو رویکرد کلان » قرار داده اند ، بررسی کنیم ، با طیفی از حالات ممکن روبه رو می شویم که نمی توان آن ها را در دو رویکرد فشرد و خلاصه کرد : قابل اعتماد / غیرقابل اعتماد ؛ صحیح / ناصحیح ؛ ساختگی / ناساختگی ؛ دلبخواه / نادلبخواه ؛ دانش منضبط / دانش نامنضبط . در واقع اگر یک طرف این جفت ها را در یک بسته بگنجانیم و طرف دیگر را در یک بسته دیگر ؛ لازم است که دلیل این چینش را بیان کنیم : آیا صفات هر گروه لازم و ملزوم هم و غیرقابل تفکیک هستند ؟
به گمانم با توجه به دیگر عناصر این بخش از نوشته جناب وکیلی ، ایشان در تبیین نگرش خویش موفق نبوده اند : آیا روایت غیرقابل اعتماد و ناصحیح محبوب احزاب سیاسی است ؟ آیا مارکسیست ها تاریخ را دانشی دیسیپلینه نمی دانسته اند و نمی خواستند ؟ آیا تاریخ پژوهی دانشگاهیان با نهادهای قدرت پیوند ندارد ؟ …
با سلام به دست اندرکاران وبسایت مفید صدانت
ظاهرا جناب دکتر میری نقدی هم به سخنرانی دکتر طباطبایی داشتن که رفتم و اون نقد رو هم خوندم
و متوجه شدم که اقای میری فقط هدفشون اینه که یه چیزی گفته باشن و کاری ندارن که گفته هاشون با روح استدلال و برهان پیوندی داشته باشه یا نه
لطفی کنید اگر امکانش هس بهش بگید جناب میری لااقل زحمت خواندن مطالب بیهوده به مردم روا مدار
با سپاس از شما